روایت‌کننده: تیمسار سپهبد حسین آزموده

تاریخ مصاحبه: ۲۴ مارس ۱۹۸۴

محلّ مصاحبه: لادفانس پوتو حومه‌ی پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیا صدقی

نوار شماره‌: ۱

 

 

س- تیمسار در بدو مصاحبه می‌خواهم از جناب‌عالی تقاضا بکنم که شما یک شرح احوال مختصری به ما بدهید و در همین رابطه بفرمایید که در کجا به دنیا آمدید؟ در چه سالی به دنیا آمدید؟ در کجا تحصیلاتتان را کردید، و از چه تاریخی وارد خدمات اجتماعی و سیاسی و نظامی شدید؟

ج- با کمال میل و افتخار. بنده در سال ۱۲۸۵ شمسی در تهران متولد شدم. بعد از پایان تحصیلات ابتدایی و متوسّطه در سال ۱۳۰۶ شمسی وارد دانشکده‌ی افسری شدم و در سال ۱۳۰۸ شمسی به درجه‌ی ستوان دومی مفتخر شدم. در دانشکده‌ی افسری رشته‌ی تحصیلی من مهندسی نظامی بود. بعد از نیل به درجه‌ی افسری در واحدهای مهندسی آن روز خدمت می‌کردم. و در جریان خدمتی با طیّ دوره‌ی مهندسی تکمیلی در درجه‌ی سروانی و بعداً دیدن دوره‌ی ستاد و فرمانده‌ی دانشگاه جنگ به درجات بالاتر نائل شدم که آخرین درجه‌ام در ارتش سپهبدی بود.

س- تیمسار خدمات شما درواقع از دوران رضا شاه شروع شده است.

ج- کاملاً این‌طور است.

س- شما خاطرات مهمّی را که از آن زمان دارید و فکر می‌کنید که برای ثبت در تاریخ ایران مفید خواهد بود ممکن است برای ما توصیف بفرمایید؟

ج- خاطرات من از دوران رضا شاه آنچه که می‌توانم جالب بدانم برقراری نظم و انضباط در تمام شئون مملکت بود. که البتّه آقایان دوران رضا شاه را یک دوران دیکتاتوری می‌دانند و رضا شاه را شخص دیکتاتور. ولی به نظر بنده با توجّه به اوضاع و احوال آن روز، که نمی‌دانم تا چه اندازه مطّلع هستید و البتّه شاید سن جناب‌عالی اقتضا نکند، نمی‌دانم تا چه اندازه مطالعه فرمودید، رضا شاه وقتی آمد ایران می‌شود گفت یک ملّت عقب‌افتاده، یک ملّت جاهل، و بنده خاطرم هست که عمّه‌ی من مدیر یک مدرسه‌ی زنانه بود اغلب شب‌ها دخترها را قاچاقی می‌آورد توی خانه درس می‌داد از ترس آخوندها که تکفیرش می‌کردند. ملّت صدی نودونه بی‌سواد، عقب‌افتاده و واقعاً می‌شود گفت که اصلاً هیچ چیز نداشت مملکت. هیچ چیز، هیچ چیز. در یک چنان محیطی برای برقراری نظم و انضباط صحبت از دموکراسی کردن و آزادی، این‌ها اصلاً یک لغت‌های موهومی است. و رضا شاه یا هر مرد دیگری بود هیچ چاره‌ای نداشت جز این‌که به زور انضباط را برقرار کند. و اتّفاقاً من الان یک کتاب دارم نمی‌دانم مطالعه فرمودید یا خیر؟ ولی تقدیمتان خواهم کرد. سفرنامه‌ای که رضا شاه، سفرنامه‌ی مازندرانش را، نوشته و واقعاً جالب است. وقتی آدم همان تقریرات رضا شاه را می‌خواند در اوضاع روز خودش را خوب می‌تواند بگذارد. به هر حال خاطرات قابل توجّه بنده یکی برقراری نظم و انضباط در تمام شئون. برقراری امنیت است که در سایه‌ی تنها امنیت می‌شود به هر پیشرفتی رسید، حتّی به آزادی و دموکراسی. وقتی امنیت نباشد اصلاً باز هم این لغت مفهومی ندارد. و رضا شاه روزی که آمد هیچ نبود. از صفر مملکت ما را رساند به جایی که رویش می‌شد حساب کرد.

س- شما هرگز ایشان را شخصاً ملاقات کرده بودید؟

ج- رضا شاه هفته‌ای یک بار می‌آمد واحدها را شخصاً سرکشی می‌کرد. بنده در درجه‌ی ستوان‌دومی لشکر یکم پادگان مرکز بودم هفته‌ای یک بار رضا شاه به بازدید سربازخانه‌ها می‌آمد و عجیب این است که به جزئیات می‌رسید حتّی توی آشپزخانه‌ی سربازخانه می‌رفت غذای سربازها را می‌چشید تا ببیند شور است؟ بی‌نمک است؟ چه جوری است؟ ضمن این‌که وقت و بی‌وقت هم می‌آمد نه این‌که روی سر ساعت مخصوص. و یک نکته‌ی مهم در خوی و خصلت رضا شاه این بود که هیچ وقت به کوچک‌ها کاری نداشت یعنی در ارتش به ستوان و افسر جزء کاری نداشت. هر ایرادی می‌گرفت از امرا بود. در غیر نظامی‌ها همیشه وزیر را مورد خطاب و عتاب قرار می‌داد به کارمند جزء هیچ کاری نداشت. این هم یکی دیگر از خصایلش بود. و آن لغت ژنی یا نابغه‌ای که می‌گویند به تمام معنی رضا شاه مرد نابغه‌ای بود یعنی یک نوع نبوغی داشت یک چیز طبیعی فطری، خدادادی که با تحصیل و درس و مشق و این‌ها به دست نمی‌آید و واقعاً فطری بود ذاتی بود.

س- آیا حقیقت دارد که رضا شاه یک مرد عامی بود و خواندن و نوشتن نمی‌دانست؟

ج- خوش‌وقتم از این سؤال جناب‌عالی، خواندن و نوشتن و تحصیلات عالیه داشتن و دانشگاه دیدن، این‌ها تمام یک وسیله‌ای است برای این‌که اشخاص نسبت به جامعه‌شان خدمت‌گزار بشوند. باز توجّه بفرمایید رضا شاه در سوادکوه مازندران به دنیا آمد. عرض کردم، در محیطی که اصلاً سواد معنی نداشت هیچ وقت قیاس نفرمایید آن روز را با امروز. هیچ این قیاس را نفرمایید. مکتب‌خانه ما داشتیم آن هم بچّه‌های نیمچه اعیان می‌رفتند مکتب‌خانه. مکتب‌خانه چه بود؟ یک آخوند سر گذر، عطّار مثلاً یک عطّاری داشت بچّه‌های محل را می‌بردند آنجا این‌ها آنجا الفبا یاد می‌گرفتند. رضا شاه سواد نداشت محیط هم آن‌جوری بود. ولی یکی از موارد نبوغ رضا شاه کشیدن خط‌آهن ایران است که به یک کنسرسیوم کامساکس بنده خوب خاطرم هست خودش آرزویش کشیدن راه‌آهن بود. خوب خاطرم هست می‌رفت سرکشی مسیرهایی که آن مهندسین تعیین کرده بودند. این می‌گفت اینجا نباشد مسیر دیگر باشد وقتی آن مهندسین عالی‌مقام حساب می‌کردند می‌دیدند با اصول مهندسی تطبیق می‌کند. توجّه می‌فرمایید؟ و توضیح دیگری که به این سؤال جناب‌عالی بنده عرض کنم یک لغتی مصطلح است به اسم روشنفکر. بنده خیال می‌کنم یک آدم بی‌سواد ممکن است روشنفکر باشد، یک شخص عالی‌ترین دانشگاه دیده تاریک‌فکر باشد. رضا شاه روی این توضیح روشنفکر بود. البتّه عرض کردم دانشگاه ندیده بود، دبیرستان ندیده بود.

س- تیمسار شما به عنوان یک مقام عالی‌رتبه‌ی نظامی ایران دو بار شاهد فروپاشی و در هم ریختگی ارتش ایران بودید، یک بار در زمان رضا شاه و یک بار در زمان محمّدرضا شاه. زمان محمّدرضا شاه را من بعداً از حضورتان سؤال خواهم کرد. ولی الان می‌خواهم از شما تقاضا کنم که آن خاطره‌ای که شما دارید راجع به از هم پاشیدن ارتش ایران در زمان رضا شاه برای ما توصیف بفرمایید و در ضمن این توصیف برای ما بگویید چه کسی درواقع فرمان تسلیم ارتش را در آن زمان صادر کرد.

ج- عرض کنم، یکی از عوامل بازدارنده برای ثبات مملکت ما، پیشرفت مملکت ما این بوده است یعنی تاریخ ما هم این را نشان می‌دهد، حالا چون سؤال را درباره‌ی زمان رضا شاه فرمودید، زمان رضا شاه هم منطبق با تاریخ است که همیشه کشور ما قائم به یک فرد بوده، توجّه می‌کنید؟ چه در زمان رضا شاه و چه در زمان شاهنشاه آریامهر، کشور قائم به فرد بوده است و چون مورد سؤالتان روی از هم پاشیدگی کشور در اثر وقایع سوم شهریور ۲۰ است، شکّی نیست هر کشوری در مواقع بحرانی قائم به ارتش خود است یعنی نیروهای مسلّح خود است. رضا شاه مردی بود که صد درصد احساسات ضدّ خارجی داشت، صد درصد. و این جمله‌ای که عرض می‌کنم مثل هر عرضی که بکنم، این توضیح را عرض کنم، نه تحت تأثیر احساسات هستم، نه چیز دیگر. آن‌چه که استنباطم است در تمام جواب‌ها حضورتان عرض می‌کنم. دیگر نمی‌دانم اشتباه می‌کنم یا خیر ولی آن‌که استنباطم است عرض می‌کنم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- سوم شهریور که شد، جنگ جهانی دوم که شد، خاطر عالی مستحضر است که ایران در جنگ اعلام بی‌طرفی کرد. بعد که نیروی آلمان حمله‌ور شد به شوروی، متّفقین تنها راهی را که مناسب تشخیص دادند برای کمک‌رسانی به شوروی راه ایران بود. و به خصوص راه‌آهن ایران که باز هم اگر خاطرتان باشد پل پیروزی لقب گرفت در همان زمان جنگ. رسید کار به آنجا که متّفقین به ایران هجوم آوردند، غافل‌گیر کردند ارتش ایران را. و عرض می‌کنم در تمام بررسی‌ها با کمال معذرت عرض می‌کنم، آدم باید خودش را در روز بگذارد، یعنی واقعاً باید یک هم‌چو قوّه‌ی تخیّلی داشته باشد که خودش را در روز بگذارد نه امروز. در آن روز ملاحظه بفرمایید که یک ارتشی غافلگیر بشود…

س- بله

ج- و یک فرمانده‌ی کلّ قوایی هم باشد مثل رضا شاه، با آن احساسات ضدّ خارجی. و این جمله از رضا شاه است که وقتی می‌خواست استعفا بدهد گفت، یعنی کار رسید به آنجا که قوای شوروی که آمدند به ایران اولتیماتوم دادند که فلان روز وارد تهران می‌شویم، رضا شاه واقعاً نتوانست این را قبول کند و به فرزندش شاهنشاه آریامهر گفت: «من استعفا می‌دهم و نمی‌توانم بپذیرم که فردا یک سرگرد یا سرهنگ انگلیسی می‌آید به من دستور بدهد.» این را رضا شاه نمی‌توانست قبول کند. وقتی این پیش آمد حمله متّفقین شد امرای آن روز ارتش دستور دادند یک روز به سربازخانه‌ها که سربازهای وظیفه مرخص بشوند. این دستور به موقع اجرا گذاشته شد و رضا شاه به اندازه‌ای ناراحت شد که آن امرای وقت را که احضار کرد قصد کرد که یکی دوتایشان را خودش با دست خودش بکشد. حتّی اسلحه‌اش را هم کشید که چرا یک همچین خیانتی کردید؟ این هم از اتّفاقات جالب آن روزها بود که من خاطرم هست. بنابراین وقتی آن پیش‌آمد کرد، وقتی رضا شاه استعفا داد خواهی نخواهی ارتش گسیخت. ارتش هم که گسیخته بشود آن‌وقت…

س- در افواه شایع بود که محمّدرضا شاه پهلوی که در آن‌زمان ولیعهد ایران بود چنین دستوری را صادر کرده بود. آیا شما از این موضوع اطّلاعی دارید؟

ج- ابداً. محمّدرضا شاه پهلوی در آن زمان اصلاً چنان ظرفیت و ماهیت را نداشت که همچین دستوری بدهد و ارتش اجرا بکند. ابداً. ضمن این که بنده این را الان از شما می‌شنوم هیچ تا حالا…

س- بله من هم این را از جاهای دیگر شنیدم و از مراجع دیگر شنیدم برای این است که از شما سؤال می‌کنم.

ج- بنده اولین دفعه است که این را می‌شنوم.

س- دستور مرخص کردن سربازها را از سربازخانه‌ها تیمسار نخجوان صادر کردند؟ یک کسی بالاخره می‌بایستی این دستور را صادر می‌کرد.

ج- آنچه که یادم هست تیمسار نخجوان بود و تیمسار ریاضی. آنچه که خاطرم هست.

س- آنها بودند که تصمیم گرفتند که…

ج- بله. و خود من در آن زمان درجه‌ی سروانی داشتم و خوب خاطرم هست که دستور به قسمت ما هم رسید، و برای تفریح‌تان عرض می‌کنم، ما در امیرآباد بودیم زیر چادر هم قسمت ما بود. دستور رسید و سربازها را مرخص کردیم. تو قسمت بنده یک منشی داشتم آن منشی نرفت گفت: «من به هیچ قیمتی نمی‌روم.» بقیه رفتند. بنده یک ساعت بعد رفتم، اصطبل‌هایی بود قاطر و اسب داشتیم، دیدم گوشه اصطبل یک سربازی چمباتمه نشسته چشمش سوسو می‌زند. رفتم جلو دیدم یک سرباز وظیفه است گفتم: «تو چرا نرفتی؟» سبزواری هم بود. برداشت با لحن مخصوص خودش با یک بیانی گفت: «آخر این حیوانها هم یک پرستار می‌خواهند…» منظورش قاطرها و اسب‌ها بود «…به همین مناسبت من نرفتم.» همچین احساساتی هم مثلاً توی سربازها بود که واقعاً سربازها ناراحت بودند از این عمل رفتن. در هر صورت بعد، همان‌طور که عرض کردم، چنان طوفانی شد که رضا شاه این‌ها را خواست و البتّه تپانچه‌اش را کشید که یکی دوتایشان را بکشد و عصبانی شد بالاخره.

س- شما فرمودید که رضا شاه احساسات ضدّ خارجی داشت ولی در خیلی مصاحبه‌های اشخاص و همچنین در کتاب‌هایی که نوشته شده است گفته شده است که در واقع رضا شاه به کمک انگلیسی‌ها به قدرت سلطنت در ایران رسید. آیا شما از این موضوع اطّلاعی دارید؟

ج- عرض کنم، این‌جور مطالب را به نظر بنده بایستی دید شخص از چه دیدی و با چه نظری بیان می‌کند. فرض بفرمایید یک زمامدار کشور ما، اسم نمی‌برم هر کسی، به اصطلاح یکی از رجال، این بگوید من سیاستم مطابق انگلستان است. این دلیل خیانت نیست. دلیل نوکری نیست.

س- بله. دقیقاً من منظور شما را می‌فهمم. من هم سؤالی که کردم درواقع قصدم یک‌چنین چیزی نبود. من فقط می‌خواستم که شما توضیح بفرمایید که آیا انگلیسی‌ها با آمدن رضا شاه توافقی داشتند؟ اگر داشتند به چه دلیل سبب شدند که رضا شاه از سلطنت استعفا بدهد؟ آیا رضا شاه بود که کنار نمی‌آمد با انگلیس‌ها؟ آیا انگلیس‌ها مطالباتی داشتند که برای رضا شاه قابل قبول نبود که باعث این جریان اشغال ایران شد؟ من می‌خواستم در این زمینه اگر شما اطّلاعاتی دارید توضیح بفرمایید.

ج- بنده یک جمله معترضه عرض کنم، به طور مثال که بعد بتوانم جواب جناب‌عالی را عرض کنم.

س- تمنّا می‌کنم.

ج- خاطر عالی مستحضر است که در سال ۱۳۲۴ پیشه‌وری در آذربایجان پیدا شد و به اتّکای نیروی شوروی می‌خواستند آذربایجان را تجزیه کنند.

س- بله

ج- بنده همان روز به هم‌قطاران می‌گفتم و حتّی به مرحوم رزم‌آرا که رئیس ستاد ارتش بود عرض کردم. گفتم: «قربان این روزنامه‌ها که هی فحش به شوروی می‌دهند و تعرّض می‌کنند من متعجّبم. ما ایرانی‌های وطن‌پرست، هر کسی وطن‌پرست باشد خیلی دلش می‌خواهد برود قفقاز را بگیرد. شوروی هم اگر بخواهد آذربایجان ما را بگیرد هیچ ایرادی نیست. علاوه بر این که ایرادی نیست از نظر شوروی منتهای وطن‌پرستی است. انگلستان می‌خواهد ما را مستعمره بکند از لحاظ انگلستان هیچ ایرادی نیست. ما هستیم که لیاقت باید داشته باشیم و اگر داشتیم واقعاً برویم قفقاز را هم بگیریم. این آرزوی ما است. نمی‌دانم سؤالتان چه بود که این موضوع پیش آمد؟

س- من از شما سؤال کردم که اگر انگلیس‌ها درواقع به روی کار آوردن رضا شاه کمک کردند چه دلیلی داشت که بعد سبب شدند که ایشان از ایران خارج بشوند و از سلطنت استعفا بدهند؟ آیا مطالباتی داشتند که برای رضا شاه قابل قبول نبود؟

ج- انگلیس‌ها بعد از جنگ بین‌الملل اول و بعد از انقلاب سوسیالیستی در شوروی روی سیاست خودشان مخالفت با کمونیزم و کمونیست‌ها، بلشویک‌ها به آن اصطلاح آن روز آمده بودند ایران را تهدید می‌کردند حتّی شمال ایران را هم گرفته بودند، البتّه سیاستشان این بود که کاری بکنند که ایران در دامان شوروی یا کمونیست‌های آن روز نیفتد. این سیاست عمومی انگلستان بود. به طور طبیعی این‌ها می‌گشتند پی یک مرد شایسته‌ای.

س- منظور شما در مقابل جنبش میرزاکوچک‌خان در شمال و تشکیل حکومت کمونیستی گیلان است؟

ج- بسیار بله. نه خیر اصلاً در آن روز ایران تهدید می‌شد. اصلاً داخل خاک ایران بودند. خود رضا شاه پیش از این که کودتا بکند خودش با آنها جنگیده بود با پای لخت و گرسنه و سربازهای آن وقتی که زیر دست رضا شاه بودند عوض حقوق و مواجب حواله آجر و کاه و یونجه می‌گرفتند، یک همچین اوضاعی بود. در آن زمان سیاست عمومی انگلستان این بود که ایران را نجات بدهد از افتادن تو کام روس‌ها. مرد لایقی را می‌خواستند هیچ شکّی نبود، کودتا را می‌خواستند هیچ شکّی نبود. شاه‌کار رضا شاه این بود که یک مرد گمنامی می‌شود گفت بوده، میرپنجی بود توی قزّاق‌خانه زیردست افسران شوروی، کسی نمی‌شناختش خلاصه. شاهکار رضا شاه این بود که انگلیس‌ها سیّد ضیاالدین طباطبایی را آوردند به قول خودشان برای کودتا. رضا شاه از این موقعیت استفاده کرد و بعد از سه ماه که سیّد ضیاالدین نخست‌وزیر بود او را بیرون کرد و در پرتو لیاقت خودش شد وزیر جنگ و نخست‌وزیر و غیره تا رسید به شاهی. نمی‌دانم توجّه به عرضم فرمودید؟

س- بله دقیقاً.

ح- یعنی در اینجا می‌شود گفت رضا شاه روی وطن‌پرستی یک پولی گرفت این نیست که، باز تأکید می‌کنم، انگلستان مستقیماً رضا شاه را آورده باشد انگلستان مستقیماً سیّد ضیاالدین را آورد.

س- بله

ج- این استفاده از موقعیت کرد. توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- و در تمام مدّتی که بود از سال ۱۳۰۰ که کودتا کرد تا شهریور بیست که رفت شما اقدامات رضا شاه را که بررسی بفرمایید که نمی‌شود گفت دروغ است در تمام شئون این‌ها مخالف چه چیزی بوده است؟ مخالف مقاصد استعماری. و عجیب تاریخ تکرار می‌شود. اقدامات شاهنشاه آریامهر هم مثل پدرش، که هر دوی این‌ها به یک سرنوشت دچار شدند. آن، آن‌جوری در حال تبعید، این یکی هم همان‌جور.

س- بله. در زمانی که ایران اشغال شد به وسیله‌ی قوای متّفقین آیا مطالباتی از جانب انگلستان وجود داشت از مقام سلطنت ایران که برایشان انجام بدهد که رضا شاه نپذیرفت؟ چیزی می‌خواستند؟ در‌واقع…

ج- نمی‌فهمم سؤال را.

س- عرض کنم خدمتتان که چیزی که باعث شد که انگلستان از در مخالفت با رضا شاه در بیاید و ایران را اشغال بکند. سؤال من این است که چه مطالباتی از رضا شاه داشتند که رضا شاه آنها را انجام نداد برای انگلیس‌ها که منجر به این شد انگلیس‌ها اشغال کنند ایران را.

ج- رضا شاه هیچ چیز را انجام نداد. شما اگر طرز فکرتان این است که انگلستان یا هر خارجی خواهان ترقّی و تعالی ایران یا به طور کلّی ملل خاور است؟ این یک طرز فکر است. اگر قائل هستید که نه این‌ها همیشه وضعیتی را می‌خواهند که به اصطلاح…

س- به نفع خودشان باشد.

ج- به نفع خودشان باشد این یک وضعیت است. وقتی ما بررسی می‌کنیم می‌بینیم تمام اقدامات رضا شاه روی آن جهتی بوده که بی‌نیاز بشود از خارجی.

س- بله

ج- و همین موجب…

س- نارضایی آنها شد

ج- به نظر بنده خیلی حساب آسانی است.

س- بله سؤال من هم همین بود.

ج- آخر یک کسی را که فرض کنیم خارجی آورده است. اگر این آدم همه‌ی مقاصد خارجی را اجرا کند که دلیلی ندارد که او را بردارند.

س- برای همین من از حضور شما سؤال کردم که چه طور شد که قضیه این‌جوری شد؟

ج- همین است که عرض می‌کنم. طورش این است که این‌ها رفتند روی ترقّی و تعالی ایران.

س- بله

ج- رضا شاهی که روزی که آمد آرزو می‌کرد هزارتا تفنگ یک‌جور داشته باشد، یک ارتش نوینی درست کرد که خوب همه می‌دانند. توی تهران که بنده توی چهارراه حسن‌آباد می‌نشستم غروب که می‌شد نمی‌شد توی کوچه آمد.

س- بله

ج- این امنیت تهران بود. رضا شاه امنیتی برقرار کرد آن‌چنان. در اقتصاد کارخانه بساز بانک ملّی درست کن فلان. در آموزش و پرورش آن کارها را بکن. در کشف حجاب زنان آن کارها را بکن. اگر شما می‌دیدید این‌ها موافق خواسته خارجی بود؟ که بنده خیال نمی‌کنم.

س- من همچین چیزی نمی‌گویم. من فقط دارم از شما سؤال می‌کنم.

ج- معذرت می‌خواهم من شماهای نوعی را عرض می‌کنم. چون آقایانی هستند که واقعاً از آن‌وری فکر می‌کنند و می‌گویند: «نوکر انگلیس‌ها بود.» ولی نمی‌نشینند بگویند خوب، نوکر معنی‌اش این است که امر اربابش را حتّی‌المقدور انجام بدهد، هر نوکری که ندهد ارباب می‌زند بیرونش می‌کند.

س- بله. تیمسار بعد از جریان جنگ بین‌الملل دوم و اشغال ایران، عرض کنم، یکی از مهم‌ترین حوادثی که در وطن ما اتّفاق افتاد جریان آذربایجان بود. شما چه خاطراتی از واقعه‌ی آذربایجان دارید؟ آیا شما در بازپس‌گرفتن آذربایجان در آن زمان در ارتش ایران شرکت داشتید؟ و اگر داشتید چه خاطراتی از این جریان دارید؟

ج- خاطرات مفصّل. به خوبی یادم هست در آن زمان، بنده اشتباه نکنم، سرهنگ بودم و بعد از این که غائله‌ی آذربایجان تمام شد بلافاصله من که در دادرسی ارتش بودم خودم مأمور شدم رفتم آذربایجان. اشاره کردم که قضیه‌ی آذربایجان صد درصد تجزیه آذربایجان بود از کشور و منضم شدن به خاک شوروی، بدون تردید. و به عرضتان رسیده است که پیشه‌وری را علم کردند و آن دارو‌دسته و…

س- بله

ج- این موقعیت را هم حتماً می‌دانید که یک گردان نظامی ایران فرستاد که برود طرف تبریز، در شریف‌آباد قزوین روس‌ها جلویش را گرفتند.

س- شما هم جزو آن گردان بودید؟

ج- نه خیر بنده مستقیماً نبودم. ولی خوب در جریان بودم.

س- ممکن است جریانش را توضیح بفرمایید برای ما؟ تا آنجایی که خاطرتان یاری می‌کند؟

ج- جریان این بود که بنده در ستاد ارتش بودم. تمام کار ارتش و افکار اعلی‌حضرت و رئیس ستاد ارتش متوجّه آذربایجان بود خواهی‌نخواهی. در یک کتابی خواندم که نوشته بود که ارتش و محمّدرضا شاه ابداً در آذربایجان نقشی نداشتند. این را در یک کتابی که یکی از رجال نوشته است خواندم. خیلی تعجّب کردم. ملاحظه بفرمایید مردم تبریز یعنی آذربایجان زیر نفوذ پیشه‌وری که کمونیست بود آرزو داشتند یک لحظه‌ای برسد که از آن فشار راحت بشوند عرض کردم یک گردان ما را هم جلویش را روس‌ها سد کردند. آقایانی که می‌خواهند همه‌ی خدمات محمّدرضا شاه را نادیده بگیرند عنوانشان این است که تدبیر قوام‌السّلطنه‌ی نخست‌وزیر بود که آذربایجان نجات یافت. در یک جمله. بنده عرض می‌کنم بله، واقعاً قوام‌السّلطنه خدمتی کرد در قضیه‌ی آذربایجان، حتّی رفت به شوروی و با استالین مذاکره کرد. خدمتی کرد.

س- قرارداد قوام-سادجیکف را می‌فرمایید؟

ج- بله.

س- موافقت‌نامه درواقع، نه قرارداد، معذر می‌خواهم.

ج- بله، که وعده داد نفت ایران را بدهد. خدمتی کرد که روس‌ها را یک‌خرده نرم کرد. ولی آن عاملّی که آذربایجان را نجات داد دو عامل بود. یکی ارتش یکی خود مردم آذربایجان که واقعاً به نقطه‌ی انفجار رسیده بودند در اثر ظلم و بیداد آنها. هیچ نمی‌شود گفت که چون خواسته‌ی مردم بود ارتش کاری نکرد این دوتا با هم بود. یعنی ارتش به محض این‌که اعلام کرد حرکت کرد به طرف آذربایجان، مردم امیدوار شدند و جوشیدند.

س- شما با ارتش وارد آذربایجان شدید تیمسار؟

ج- با ارتش نه خیر.

س- شما بعد از سقوط حکومت پیشه‌وری در چه تاریخی وارد آذربایجان شدید؟

ج- بنده، پیشه‌وری سال ۲۵ رفت آذرماه، دی‌ماه…

س- شما نرفتید بعد از آن سقوط؟

ج- بلافاصله

س- رفتید؟

ج- بله

س- من می‌خواهم از حضور شما تقاضا بکنم آنچه را که در آذربایجان، در آن زمان، بعد از سقوط پیشه‌وری دیدید به تفصیل برای ما توصیف بفرمایید.

ج- آنچه که بنده دیدم مراتب دعاگویی به شاه، مراتب انقیاد و اطاعت از ارتش، تجلیل ارتش.

س- بله، بعضی‌ها گفتند که ارتش در آنجا مرتکب قساوت‌هایی شده نسبت به بعضی آدم‌ها. آیا این موضوع حقیقت دارد؟ شما که شاهد این قضیه بودید چنین چیزی دیدید در آنجا؟

ج- یعنی چی؟

س- یعنی این‌که مثلاً دست به کشت‌وکشتار در بعضی جاها زده باشند و نسبت به بعضی اشخاص بی‌رحمی کرده باشند؟

ج- لزومی نداشت،

س- یا فقط تبلیغات است؟

ج- ارتش وقتی حرکت کرد به قافلانکوه رسید مردم آذربایجان خودشان شوریدند. خوب حالا بفرمایید ببینم وقتی مردمی شوریدند علیه پیشه‌وری به طوری که پیشه‌وری و دارودسته‌اش فرار کردند و عدّه‌ای از آن سران آنها را خود مردم پیش از آن‌که ارتش وارد تبریز بشود کشتند. خوب، یک همچین ارتشی که با این استقبال مواجه می‌شود دست به چه می‌زند؟ ممکن است یک گروهبان تو فلان ده یک غلطی بکند. یک افسر هم ممکن است کار ناروایی بکند. ولی این را که نبایستی به حساب ارتش گذاشت. معقول نیست اصلاً.

س- بله

ج- نه خیر بنده یک‌چنین موردی ندیدم.

س- تیمسار شما هرگز با قوام‌السّلطنه ملاقات کرده بودید؟ خودتان شخصاً ایشان را می‌شناختید؟

ج- ایشان را روی آن درجات کارایی و روزنامه‌ها و مطبوعات می‌شناختم.

س- خودتان شخصاً با ایشان تماسی نداشتید؟

ج- نه خیر

س- شما با تیمسار رزم‌آرا چه طور؟ آیا با تیمسار رزم‌آرا شخصاً تماسی داشتید؟

ج- تیمسار رزم‌آرا وقتی من ستوان دوم شدم فرمانده‌ی لشکر ما بودند. سال‌ها در آنجا زیر دست ایشان بودم. بعد که بنده دوره‌ی ستاد و فرماندهی دانشگاه جنگ را دیدم رفتم ستاد ارتش. آنجا هم مستقیماً مرئوس ایشان بودم. به خوبی می‌شناسم ایشان را.

س- می‌توانید برای ما توصیف بفرمایید که چه‌جوری یک شخصیت نظامی مثل رزم‌آرا به نخست‌وزیری ایران رسید؟ چه عواملّی باعث شد که ایشان نخست‌وزیر ایران بشوند؟

ج- باز هم اینجا باید نظرات ضد را عرض کنم. از لحاظ آقایانی که خودشان را قهرمان ملّی کردن صنعت نفت در ایران می‌دانند، ایرانی‌هایی که خودشان را قهرمان می‌دانند، یعنی به عبارت دیگر مصدّق و دارودسته‌اش، رزم‌آرا مثل رضا شاه نوکر انگلیس‌ها بود. یعنی آنها می‌گویند که رزم‌آرا را آوردند که نفت ایران ملّی نشود… از آن دریچه چشم. ولی از نظر بنده اوضاع روز که در اثر مماشات، در اثر محافظه‌کاری رجال سیاسی ما، و این را بنده عرض کنم به نظر بنده الان بنده سراغ ندارم که بگویم یک مرد سیاسی ما محافظه‌کار نباشد. مردان سیاسی ما در غیر نظامیان همه چیز را خوب می‌فهمیدند ولی از صد چیزی که می‌فهمیدند نود‌ونه چیزش را بازگو نمی‌کردند خوب می‌فهمیدند ولی محافظه‌کاری بازگو نمی‌کردند. رزم‌آرا چه کار کرد؟ رزم‌آرا روی وضع روز شد نخست‌وزیر، روی اوضاع آن روز و ضعف مردان سیاسی که بحبوحه‌ی داستان نفت بود روزی که رزم‌آرا نخست‌وزیر شد.

س- بله

ج- رزم‌آرا که مرد نظامی بود برعکس آنها صریح‌گو بود، صراحت داشت رفت توی مجلس شورا، و بنده معتقدم اصلاً کشته شدن رزم‌آرا روی همین جمله‌ای بود که الان می‌خواهم عرض کنم، روی خوی نظامی‌گری خودش رفت توی مجلس شورا گفت: «آقایان چرا این‌قدر حرف می‌زنید و سم‌پاشی می‌کنید ایرانی که نمی‌تواند یک لولهنگ بسازد چه طور می‌تواند صنعت نفت را ملّی کند؟» این جمله را تمام رجال سیاسی ما خوب می‌دانستند فرق‌شان این بود که آنها نمی‌گفتند این گفت. این را که گفت از این استفاده کردند. سیّدی بود به اسم سیّد ابوالقاسم کاشانی یک طرف، مصدّق هم یک طرف. هر دو به نحوی فتوای قتل رزم‌آرا را صادر کردند.

س- بله

ج- در نتیجه رزم‌آرا از بین رفت.

س- تیمسار راجع به سوء قصد به رزم‌آرا و قتل رزم‌آرا صحبت‌های مختلف هست. از جمله روزنامه‌ی پراودا این را منتسب کرده به عوامل آمریکایی. از طریق دیگر ما می‌دانیم که خلیل طهماسبی عضو فداییان اسلام بوده که با آیت‌الله کاشانی در ارتباط بوده. از جانبی هم صحبت می‌شود شخص محمّدرضا شاه پهلوی در قتل رزم‌آرا دست داشته و علم را فرستاده بوده که آن روز رزم‌آرا را ببرد به مسجد شاه و این جریان اتّفاق بیفتد. آن چیزی که شما از این واقعه می‌دانید چیست؟

ج- عرض کنم، نمی‌دانم اطّلاع دارید یا خیر، بنده اتّفاقاً در متن قضیه بودم من دادستان ارتش بودم یعنی معاون دادستان ارتش اوّل بودم بعد دادستان ارتش شدم که رزم‌آرا را کشتند و قاتلینش هم زمانی که دادستان ارتش شدم در دادرسی ارتش محاکمه شدند و خوب، وارد جریان هستم.

س- یعنی خلیل طهماسبی؟

ج- بله. اطّلاع نمی‌دانم داشتید یا نه؟

س- من اطّلاع نداشتم نه خیر.

ج- نه خیر، در زمانی که بنده دادستان ارتش بودم نوّاب صفوی و خلیل طهماسبی مورد تعقیب ما واقع شدند.

س- بله. وقتی این قتل صورت گرفت. عرض کنم من این سؤال را می‌گذارم برای بعد. شما بفرمایید صحبت‌تان را من بعداً این سؤال را می‌کنم.

ج- بنده باید یک حاشیه بروم.

س- تمنّا می‌کنم

ج- یک مردی بود اسمش را شنیدید حتماً به نام محمّد مسعود، مدیر روزنامه‌ی مرد امروز.

س- بله

ج- ایشان را کشتند. ترور شد خودتان هم می‌دانید. این را دارم مقدّمه می‌گویم که…

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید.

ج- در زمانی که بنده دادستان ارتش بودم خسرو روزبه‌ای بود یکی از سرشناسان حزب توده، ایشان تحت تعقیب واقع شدند. جریان قتل محمّد مسعود را ما خوب کشف کردیم روی بازجویی‌هایی که از خسرو روزبه و چند نفر دیگر شد. چکیده‌ی داستان این بود که محمّد مسعود بدون دستور کمیته‌ی مرکزی حزب توده، تنها بنا به تصمیم شخصی خسرو روزبه ترور شد. این چکیده‌ی داستان بود.

س- خسرو روزبه چه خصومتی با محمّد مسعود داشت؟

ج- حالا عرض می‌کنم. عجیب است که عین این سؤالی که فرمودید، واقعاً عجیب است، روزی که بنده دادستان ارتش شدم همین سؤال برای خود من پیش آمد.

س- بله

ج- و این واقعاً عجیب است که من خودم از روزبه همین سؤال را کردم، مشابه این‌که «خوب، شما چرا محمّد مسعود را کشتید؟» ایشان شرحی بیان کردند که خلاصه این که محمّد مسعود وضعیت و موقعیتی داشت که وقتی کشته بشود قتلش به هر جایی می‌خورد. و اتّفاقاً همین‌جور هم شده بود وقتی محمّد مسعود را کشتند خوب خاطرم هست یک عدّه‌ای می‌گفتند دربار کشته و یک عدّه می‌گفتند… اشی…

س- اشرف پهلوی می‌گفتند؟

ج- همین. و واقعاً محمّد مسعود رو مقالاتی که می‌نوشت قتلش به همه این‌ها می‌خورد. از وضعیت این خسرو روزبه استفاده کرده بود برای این‌که آن مقامات را ملکوک کنند این را کشت. این است که قربان، در این‌جور امور واقعاً خیلی ظریف است جریانات نمی‌شود استناد به نوشته‌ی روزنامه کرد.

س- مسلّم است.

ج- الان بنده در این اطاق یک روزنامه دارم مال اطّلاعات تهران نوّاب صفوی تروریست را نوشته «عصر نوّاب صفوی»، و یک داستان‌هایی روی این نوشته که چه عرض کنم، من که در جریان بودم می‌خوانم واقعاً مبهوت می‌شوم، خنده‌ام می‌گیرد، گریه‌ام می‌گیرد.

س- به همین علّت است که بنده آمدم خدمت شما و از شما دارم سؤال می‌کنم.

ج- بله، باز سؤال چه بود؟

س- سؤال راجع به قتل محمّد مسعود بود و صحبت‌هایی که شما داشتید با خسرو روزبه.

ج- این را که من مقدّمه عرض کردم. صحبت سر…

س- بعد سؤال مربوط به قتل رزم‌آرا بود که بنده عرض کردم خدمت شما که روزنامه‌ی پراودا این را منتسب کرده به عوامل آمریکایی. بعد ما می‌دانیم که فداییان اسلام در این کار دخالت داشتند. از جانب دربار و…

ج- روزنامه‌ی پراودا می‌نویسد عوامل آمریکایی. روزنامه‌ی آمریکایی را بخوانید می‌نویسد عوامل کمونیست‌ مال انگلستان را بخوانید می‌نویسد عوامل نمی‌دانم فلان. عرض کردم این‌جور امور، امور واقعاً ظریفی است یعنی خیلی مشکل است اشخاصی که در متن نباشند بتوانند حقیقت را… نوّاب صفوی یک تروریست بود دیگر، تروریستی که وابسته به اخوان‌المسلمین بود و البتّه دست‌پرورده‌ی خارجی‌ها.

س- خارجی‌ها که می‌فرمایید دقیقاً کدام مملکت را در نظر دارید؟

ج- آنچه که بنده مطالعه دارم و به طور کلّی می‌دانم، همیشه مذهب اسلام در ایران از لحاظ آیات اعظام و حجاج اسلام و این آقایان، این‌ها همه زیر بلیط انگلستان بودند. آنچه که بنده مطالعه دارم یعنی هر چه که جنبه‌ی مذهبی بایستی بگیرد در سطح بالا کارگردانش آنها بودند. که باز بنده ایراد به انگلستان نمی‌گیرم منافعش است باید بکند. عرض کنم، خیال می‌کنم می‌خواهید جریان نوّاب صفوی را عرض کنم؟

س- جریان قتل رزم‌آرا را داشتید صحبت می‌فرمودید بعد می‌رسیم به جریان فداییان اسلام که من مفصّل از شما خواهم پرسید. جریان قتل رزم‌آرا را این‌جور که من شنیدم از تیمسار مهتدی هم، آقای علم آمد و رزم‌آرا را برد به مسجد شاه آن روز.

ج- نه قربان معذرت می‌خواهم. اتّفاقاً این را بنده هم پیش‌تر خوانده بودم حتّی در روزنامه‌ها. پیش از انقلاب یا شایعات. نه خیر. یک اصلی هست در این‌جور امور همیشه می‌گویند برای این‌که درک بکنیم که حقیقت چیست. بایستی ببینیم از یک واقعه‌ای که اتّفاق افتاده است چه کسی نفع می‌برد؟ توجّه می‌فرمایید؟

س- بله

ج- یک جنایتی که می‌شود یک راه رسیدن به کشف جنایت همین موضوع است که از این جنایت، از این قتلی که شده چه کسی استفاده می‌کند؟ علم چه استفاده‌ای می‌کرده که رزم‌آرا را بکشد؟ اگر این فرض را بگیریم یعنی علم وابسته به فداییان اسلام بوده است می‌دانسته است در آن لحظه که رزم‌آرا برود او را می‌کشند. مگر غیر از این است؟

س- نه این‌که علم وابسته به فداییان اسلام بوده بلکه منظور این بوده که علم درواقع خدمت‌گزار محمّدرضا شاه پهلوی بوده و محمّدرضا شاه پهلوی از نفوذ و قدرت روزافزون رزم‌آرا وحشت داشته است.

ج- حتّی چسباندند که رزم‌آرا می‌خواسته است کودتا بر علیه شاه بکند.

س- دقیقاً، بله.

ج- خاطرم هست.

س- بله

ج- عرض کنم بنده معاون دادستان ارتش بودم ولی ضمن این‌که معاون بودم می‌شود گفت دادستان ارتش هم من بودم. دادستان ارتش یک مرد ساکت و آرام هیچ‌کاره بود خلاصه. قضیه‌ی کودتای رزم‌آرا آمد به میان. بنده رفتم پیش دادستان وقت ارتش، البتّه همه پرونده‌های به اصطلاح حساس مهم هم بنده رسیدگی می‌کردم.

س- چه کسی بود دادستان ارتش در آن موقع؟

ج- مرحوم سرتیپ صارمی بود که فوت کرده است. یک مرد واقعاً افتاده‌ای بود. آن کاره‌ای نبود، اسمی بود.

س- بله

ج- گفتم: «تیمسار، مرا از رسیدگی به این پرونده معاف بکنید.» گفت: «چرا؟» گفتم: «برای این‌که من عقیده ندارم که رزم‌آرا کودتا می‌خواسته است بکند. این یکی و یکی هم من واقعاً مرئوس رزم‌آرا بودم جایز نیست شاید قانوناً هم درست نیست.» البتّه یک هیئت دیگر تعیین کردند ولی بنده هم در کنار قضایا را می‌سنجیدم هر روز، در حاشیه، غیرمستقیم. یک سیّدی بود آن زمان به اسم حائری‌نیا.

س- بله

ج- یک سیّدی که بعد ما او را گرفتیم سر قضایای دیگر، از آن شرها بود شورها بود. آنها که رسیدند این سیّد این موضوع را علم کرده بود که رزم‌آرا می‌خواسته کودتا کند. هیئتی که به این مطلب رسید و اصلاً گفتند مسخره است و پرونده بسته شد. ثابت شد که رزم‌آرا نمی‌خواسته کودتا کند.

س- صحت نداشته؟

ج- بله ثابت شد. رزم‌آرا آخر برای چه کودتا می‌کرد اینجا باید همین سؤال…

س- این در زمان حیات رزم‌آرا ثابت شد که ایشان قصد کودتا نداشته است؟

ج- نه خیر

س- بعد از مرگش؟

ج- بله بعد از مرگش.

س- راستی این حائری‌نیا کجا بود آقا؟ چه طور می‌توانست اتّهامی به شخصی مثل رزم‌آرا وارد بکند که حتّی در ارتش هم بپیچد؟ ایشان چه‌کاره بودند؟

ج- سیّد حائری‌نیا یک مرد، می‌شود گفت، جاسوس. حالا هم نمی‌دانم کجاست. چیزی از او نشنیدم. عرض می‌کنم آن‌قدر صحبت هست. اجازه می‌دهید یک موردی را هم برای سیّد حائری‌نیا بگویم؟

س- تمنّا می‌کنم بفرمایید. من همین را پرسیدم برای این‌که من نمی‌دانم سیّد حائری‌نیا چه‌کاره بود.

ج- وقتی دادستان ارتش بودم وقتی می‌خواستند خانه‌هایی را تفتیش کنند از دادستانی ارتش نماینده به اصطلاح می‌گرفتند. نماینده‌ی دادستان با مأمورین بروند فلان خانه را تفتیش کنند در چیزهای قضایی. یک روز اداره‌ی دوم ستاد وقت از من تقاضا کرد یک نماینده بدهید یک خانه‌ای را می‌خواهیم تفتیش کنیم. ما هم مطابق معمول یک نماینده دادیم سرهنگ فلان برو. رفتند و برگشتند بنده دیدم یک مقدار وسایلی آوردند از خانه‌ی کی؟ خانه‌ی سرلشکر اردوبادی بود که الان هم زنده است شاید هم آمریکا باشد. وسایل اعلامیه، نمی‌دانم وسایل دیگری که تمام ثابت می‌کرد این اردوبادی در یک توطئه‌ای بوده که بساط سلطنت را از بین ببرد. اردوبادی هم افسر ژاندارمری بود. ما شروع کردیم به تحقیقات. هرچه تحقیق می‌کردیم می‌دیدیم بر علیه اردوبادی است و واقعاً این وسایل توی خانه‌ی این بوده است. ولی از یک طرف دیگر هم باورکردنی نبود. افسری که یک عمری خدمت‌گزار بوده یک‌مرتبه این‌جوری بشود. بنده رفتم پیش رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران که مرحوم هدایت بود گفتم که «خواهش می‌کنم آن مأمور اوّلیه‌ای که به اداره‌ی دوم گزارش داده او را به من معرّفی کنید.» اداره‌ی دوم وقت نمی‌خواست معرفی کند مأمور را بنده به زور وادارشان کردم که مأمور را معرفی کنند. وقتی معرفی کردند من دیدم یک سیّدی آمد به اسم حائری‌نیا. این اولین مأموری بوده که در اداره‌ی دوم گفته چه نشستید اردوبادی توی همچین خط‌هاست. بنده دستور دادم که از این تحقیقات بکنند. تحقیقات به اینجا رسید که این اردوبادی زنش با خواهرزنش، دوتا دخترند، دختر میرشرفی که مرد متموّلی بود. این دوتا به اصطلاح با هم باجناق بودند، اردوبادی و مطیعی نام. مطیعی با حائری‌نیا کمپلو می‌کند که ما یک کاری کنیم اردوبادی را از بین ببریم که پدرزن‌مان که می‌میرد اموالش به ما برسد. این وسایل را وقتی اردوبادی خانه‌اش نبوده رفته بوده شمال می‌برند در خانه این به گماشته‌اش می‌دهند می‌گویند این را سوغاتی آوردیم از فلآنجا. خود این‌ها می‌دهند. گماشته که می‌برد تو، می‌آیند به اداره‌ی دوم گزارش می‌دهند که الان برویم و بگردیم یعنی ساخته بودند صحنه را. سیّد حائری‌نیا چنین جانوری بود. و رزم‌آرا را هم او متهم کرده بود به کودتا.

س- بله. تیمسار وقتی رزم‌آرا ترور شد غیر از نوّاب صفوی کسان دیگری هم دستگیر شدند؟

ج- بله قربان

س- چه کسانی بودند؟

ج- عرض کنم غیر از نوّاب صفوی که یعنی یک پرونده‌ای تشکیل شد. نوّاب صفوی بود و خلیل طهماسبی ضارب رزم‌آرا. مظفّر ذوالقدری بود که آقای علا را می‌خواست ترور کند که نافرجام ماند. یک سیّد واحدی نامی هم بود که

س- کسروی را ترور کرده بود.

ج- نه خیر. این هم جزو دستگاه نوّاب بود.

س- بله

ج- به بنده ثابت شد در تحقیقات این چهارتا، که عامل اصلی سیّد ابوالقاسم کاشانی بوده است.

س- معذرت می‌خواهم بلافاصله بعد از ترور رزم‌آرا شما این‌ها را دستگیر کردید خلیل طهماسبی و نوّاب صفوی و…

ج- نه خیر، بلافاصله نبود

س- چند نفر دستگیر شدند؟

ج- خلیل طهماسبی را دستگیر کرده بودند، نه ما، همان روزی که قتل اتّفاق افتاده بود.

س- بله. بعد از آن چه کسی دستگیر شد؟

ج- بعد روی اعمال نفوذ سیّد کاشانی و مصدّق قانون از مجلس گذشت که اگر قاتل رزم‌آرا خلیل طهماسبی باشد از مجازات معاف است. و این امر یک چیز عجیب‌وغریبی بود چون مجلس از نظر این‌که…

س- آن بعداً اتّفاق افتاد.

ج- خلیل طهماسبی یک مدتی در زندان بود و آزاد شد.

س- بله

ج- بعد از این جریانات ما وقتی علا را سوء قصد می‌خواستند بکنند…

س- بعداً همه را دستگیر کردید. ولی در آن زمان فقط خلیل طهماسبی دستگیر شد.

ج- بله

س- شما از بازجویی خلیل طهماسبی اطّلاعی دارید؟

ج- خودم در جریان بودم.

س- شما بازجویی‌هایی که از خلیل طهماسبی کردید روحیه خلیل طهماسبی چگونه بود؟ و چه می‌گفت راجع به این موضوع؟

ج- عرض کنم اتّفاقاً در همین روزنامه‌ی کشور که در آن زمان چاپ شده در تهران داستآنهایی از قهرمانی این‌ها نوشته که این‌ها روحیه‌شان این‌طور بوده آن‌طور بوده و…

س- شما آن زمان از خلیل طهماسبی بازجویی کردید. بلافاصله بعد از ترور؟ چه می‌گفت آقا؟ ممکن است جریان آن بازجویی را برای ما توصیف بفرمایید؟

ج- به طور کلی بازجویی‌های نوّاب صفوی و خلیل طهماسبی می‌رساند که دستوردهنده سیّد ابوالقاسم کاشانی است. به طور کلی دستور دهنده اوست. رسید به آنجا که بنده، وقتی این‌ها محکوم به اعدام شدند، تشریفات رای را هم که می‌دانید چیست؟

س- بله این جریانی بود که بعداً اتّفاق افتاد. بلافاصله بعد از ترور وقتی که خلیل طهماسبی دستگیر شد شما آیت‌الله کاشانی را هم در آن زمان دستگیر کردید؟

ج- می‌خواهم همین را عرض کنم. بلافاصله خیر. بعد از این‌که رای اعدام این‌ها صادر شد آیت‌الله دستگیر شد. پیش از این‌که اعدام بشوند، رای صادر شد ولی، به‌طوری‌که مواجهه هم دادیم این‌ها را با هم. کاشانی را با این سه چهارتا.

س- برای این‌که دو دفعه دستگیری خلیل طهماسبی اتّفاق افتاد. یک‌بار بلافاصله بعد از ترور بود که ایشان رفتند زندان…

ج- دادگستری بود.

س- بله. بعداً مجلس شورای ملّی به هر ترتیبی که بود ایشان را عفو کردند و ایشان آمدند بیرون مجدداً دستگیر شدند بعد از سوء قصد به آقای حسین علا

ج- دفعه‌ی اوّل…

س- دفعه‌ی اوّل نظر من است.

ج- دفعه‌ی اوّل دادگستری این‌ها را گرفت که…

س- شما در آن دخالتی نداشتید؟

ج- نه خیر. دفعه‌ی دوم که ما گرفتیم پرونده دادگستری را بنده گرفتم. یک پرونده قطور هر چی از این‌ها سؤال کرده بودند این‌ها یک آیه‌ی قرآن جواب خوانده بودند. حتّی اسمش را هم که سؤال کرده بود نوّاب صفوی یک آیه‌ی قرآن خوانده بود. یک پرونده‌ی این‌قدری، قطور. هیچ یک کلمه‌ی توی دادگستری این‌ها حرف نزده بودند و نوّاب صفوی وضعیتی داشت که تمام را مرعوب کرده بود، همه از او می‌ترسیدند، واقعاً تکانی داده بود به کشور به خصوص تهران. بعد که ما دستگیر کردیم تحقیقات انجام شد.