روایتکننده: آقای دکتر مظفر بقایی کرمانی
تاریخ مصاحبه: ۱۹ ژوئن ۱۹۸۶
محلمصاحبه: نیویورک ـ آمریکا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۴
ادامه خاطرات آقای دکتر مظفر بقایی. ۱۹ ژوئن ۱۹۸۶ در شهر نیویورک. مصاحبه کننده حبیب لاجوردی.
س- آقای دکتر دیروز رسیدیم تا آنجا که مجلس هفدهم تشکیل شد با وجود اینکه فقط هشتاد و چند نفر از نمایندگان انتخاب شده بودند و بعد این انتخابات بقیه نمایندگان معوق افتاد. و بحث در این بود که قانون انتخابات اصلاح بشود.
ج- بله. من از مجموع اوضاع و احوال استنباط کرده بودم که آقای دکتر مصدق نمیخواهد مجلس باشد. یعنی این شمایی که در نظر من آمد این بود که ایشان میخواهد تغییر رژیم بدهد و شاه را بیرون کند و خودش کاره بشود. این البته اول استنباط بود بعد کمکم به تحقیق پیوست. و برای اینکار خواسته بود که به سه قدرتی که ما را احاطه میکنند تأمینی بدهد که اگر در نقشههایش توقیف حاصل بکند کاری به منافع آنها نخواهد داشت. به همین جهت ایشان آقای سرابندی را استاندار خوزستان کرد. سرابندی قاضی دادگستری بود. سالها رئیس دادگستری شیراز بود و با آموزگار حبیبالله پدر این آموزگارها که او سالها رئیس فرهنگ بود، اینها دوتا از پایگاههای انگلیسها بودند که این شناخته شده بود. بعد آقای سهام السلطان بیات را که خودش در سه مرحله مختلف گفته بود نوکر انگلیسهاست این را مدیرعامل شرکت نفت کرد. در صورتی که بیات نه تنها هیچ تخصصی نداشت به اندازهای آدم شل و وارفتهای بود که خانهاش را واقعاً نمیتوانست اداره بکند. همه میگفتند که این خانمش خانه را اداره میکند. حالا اگر یک مهندسی بود، متخصصی بود یک چیزی، ولی هیچ دلیلی فقط تخصص ایشان این بود که خواهرزاده آقای دکتر مصدق بود. که من در آنموقع مخالفت کردم. دکتر فلاح را هم که یک شمهای از او سابقاً گفتیم به کار گماشت که روی این من خیلی مخالفت کردم و مقاله نوشتیم و صحبت کردیم. یکی از نظرهایی که دکتر مصدق داشت این بود که مجلس را از بین ببرد. به همین جهت هم بهانه آورد و بیش از آن هشتاد و یا هشتاد و یک نفر انتخاب نشد در آن دوره. حالا ایشان اختیارات که گرفت، البته این استنباط من یک زمان معین نیست، این قاطی زمان حال است.
س- تدریجی است.
ج- تدریجی است. ایشان یک قانون انتخابات نوشت. قانون انتخابات نوشت، تعداد وکلا را برد به، الان آن رقمش خاطرم نیست، یا صدوشصتتا، صدوهشتادتا دویستتا یکهمچین رقمی.
س- از صد صدوسی و چندتا.
ج- بله، برد بالا. مجلس قانوناً موقعی میتواند تشکیل بشود که نصف به علاوه یک وکلا در تهران باشند و دو ثلث عده حاضر در تهران وقتی در پارلمان جمع شدند این مجلس رسمی میشود. یعنی از صدوسیوشش نفر باید شصت و نه نفر تهران باشند. از این شصت و نه نفر دوسوماش که میشود چهل و شش نفر، توی مجلس که باشند میتوانند قانون بگذارنند. ولی اگر به جای شصتونه نفر در تهران شصتوهشت نفر باشند هر شصتوهشت نفر هم بیایند توی مجلس بنشینند مجلس رسمیت ندارد.
س- بله.
ج- ملاحظه
س- بله.
ج- این چیز قانون است که دو ثلث از عده حاضر در مرکز باید در مجلس حضور داشته باشند. اگر آن عده حاضر در مرکز به حد نصاب نرسد چون نتیجهاش هم ببینید اگر دو ثلث که گفتیم میشود چهلوشش نفر در مجلس باشند بیستوچهار نفر که به یک موضوعی رأی بدهند این قانونی میشود. ولی اگر شصتوهفت نفر در مجلس باشند در تهران باشند همه هم بیایند به اتفاق آرا هم رأی بدهند این
س- قانونی نمیشود.
ج- قانونی نیست. ایشان تعداد وکلا را زیاد کردند بالنتیجه نصف به علاوه یک با این هشتاد نفر حاصل نبود. البته هشتاد نفر یک نفر هم دکتر فاطمی هم رفته بود معاون نخستوزیر شده بود بعد هم وزیر خارجه هفتادونه نفر بودند که آن یازده نفر که، آن اقلیت نه اقلیت ما، ابستروکسیون میکردند میرفتند قم، تهران شصتوهشت نفر بودند و برای مجلس کافی نبود. که چند دفعه اینها این ابستروکسیون را کردند یعنی باند جمال امامی و آنها. بعد طبق این قانون جدید به مجرد اینکه امضا میشد تعداد حد نصاب موجود در کل ایران به نصف به علاوه یک نمیرسید. من یک طرحی تهیه کردم که قانون انتخابات را که آقای دکتر مصدق امضا کنند بههیچوجه نمیتواند شامل دوره فعلی باشد. این را پیشنهاد دادم. همه به من «آقا این چیست؟ آقای دکتر مصدق همچین خیالی ندارند و اینها و فلان.» آقای دکتر صدیقی که آنوقت گمان میکنم وزیرکشور بود گمان میکنم، آمد که «آقای دکتر بقایی از مقامات علمی شما بعید است که چنین تصوری راجع به آقای دکتر مصدق بکنید. من قول میدهم بههیچ نحوی از انحاء حتی به نحوی که من تصورش را نمیتوانم بکنم آقای دکتر مصدق چنین خیالی ندارند.» من گفتم، «خوب، اگر خیال ندارند این تصویب بشود
س- خیال همه راحت بشود.
ج- چه عیبی دارد؟»
س- پافشاری کردند که تصویب نشود من هم روی پوزیسیون خودم ماندم. آخرش آقای دکتر مصدق این را به صورت یک تبصرهای اضافه کرد، الان خاطرم نیست، گمان میکنم به لایحه اختیارات دوم بود یک ساله که با آن هم من مخالفت کرده بودم، یا به یک لایحه اساسی دیگری، تبصره گذاشته بود که قانون انتخابات جدید شامل این دوره نمیشود. این هم یک نوع شانتاژ کرده بود که اگر آن لاحیه رد بشود این تبصره هم رد میشود contrecoupاش این است که میتواند شامل بشود.
س- بله.
ج- ولی در هر صورت آن تصویب شد و این تبصره هم تصویب شد و ایشان هم قانون انتخاباتی که به آن زحمت تهیه کرده بود و در معرض افکار عمومی گذاشته بود و فلان وقتی که این نقشه نگرفت این قانون انتخابات هم امضا نشد و رفت پهلوی مالیات بر ثروت، اصلاً چیز نشد. اما
س- راجع به این مطلب میشود توضیح بیشتری بدهید چون الان که آدم به عقب نگاه میکند میبیند وقتی که دکتر مصدق سر کار آمد دوتا برنامه داشت یکی نفت، یکی اصلاح قانون انتخابات.
ج- بله.
س- و این قانون انتخابات چهجور میتوانست مطلب به این مهمی همینجور مسکوت بماند و
ج- ماند دیگر. چهجور میتوانست ندارد.
س- هیچ توجیه نشد؟ سروصدا نشد؟
ج- نخیر، بعد از آن پیشنهاد من دیگر چیز نشد و اینجا عرض کنم که
س- یعنی خود ایشان اختیار داشت که بهعنوان لایحه قانونی
ج- امضا که میکرد قانون بود.
س- حتی قانون انتخابات را؟
ج- هر قانونی. این اختیاراتش کلی بود در تمام موارد اختیاراتش کلی بود این است که تا امضا میکرد قانون، چند صدتا قانون امضا کرده.
س- بله.
ج- البته قانونهای کوچک کوچک. ولی این تا امضا میشد. ولی وقتی دید که آن نظر باطنیاش برای از کار انداختن این مجلس عملی نمیشود دیگر قانون انتخابات را صدایش را درنیاورد که نیاورد که نیاورد.
س- عجب.
ج- البته در این ضمن بعد از قضایای سیتیر که آن شوری که توی مردم بود حالا آن را باید یک دفعه دیگر از اولش بگویم. من برای اسکات مردم یک سخنرانی کردم که در ضمن سخنرانی گفتم چهار ماه به دولت مهلت بدهید که مسببین را مجازات بکند. بعد از طرف مجلس یک کمیسیون تحقیقی اتنخاب شد برای رسیدگی به همین موضوع سی تیر، عدهای از وکلا بودند الان یادم نیست چند نفر، که من رئیس آن کمیسیون شدم. ما شروع کردیم به دو سری اقدام، یکی شناسایی اینهایی که کشته شده بودند و اینهایی که مجروح شده بودند و جلب کمک برای اینها. یکی هم رسیدگی به پروندهها. دستگاههای دولتی مطلقاً با ما همکاری نکردند. من توی آن نطق همان عصر سیام تیر گفتم که «اگر در عرض چهار ماه دولت برای تنبیه مسئولیت اقدام نکرد آنوقت من خودم با شما همراه میشوم خودمان میرویم اینها را مجازات میکنیم. چهار ماه گذشت و عرض کنم که من دولت را استیضاح کردم برای همین موضوع.
س- همفکرهایتان کی بودند جناب دکتر؟
ج- دو سهتا از وکلا با ما بودند. خوب، دوستان من هم بودند، حزب تشکیل شده بود البته.
س- این آقای کاشانی، آیتالله کاشانی و مکی در این مورد با شما همفکر بودند؟
ج- همفکر بودند بله. چون وقتی که آن فراکسیون بهاصطلاح بهم ریخت
س- فراکسیون جبهه ملی؟
ج- جبهه ملی، آقای زهری و نادعلی کریمی و شمس قناتآبادی و من یک فراکسیون چهار نفری تشکیل دادیم به اسم فراکسیون نجات نهضت. مرحوم کاشانی که جزء هیچ فراکسیون و هیچ چیزی نبود، خوب، رئیس مجلس هم بود در آنموقع. عرض کنم،
س- آقای مکی چطور نیامده بود؟
ج- مکی نه تک بود، با ما نبود. ولی خوب، اظهار همراهی میکرد. من دولت را استیضاح کردم. آمدند یک جوابهایی دادند از این جوابهای دلبر جانان من برده دل و… «ما این را چیز کردیم به شعبه فلان و مدیر شعبه مریض شد دادیم به یک شعبه دیگر. آن چطور شد. رفت به آن وزارت فلان. وزارت فلان و… از این حرفها.
س- منظور از مسببین کیها بودند؟
ج- آنهایی که باعث این کشتار شده بودند. البته فرماندار نظامی بود، چیزهای دیگر بودند. افسرهای شهربانی بودند. اینهایی که خودشان مرتکب قتل شده بودند اینها عدهای
س- دربار و قوامالسلطنه چی؟
ج- قوامالسلطنه که لایحه مفسد فیالارض گذشت و اینها که بعد هم قوامالسلطنه را مصدق نجات داد، آن را هم یادداشت کنید که من یادم بیاید داستانش را بگویم. چون اینها همه قاطی میشود.
س- بله.
ج- عرض کنم ما برای این پیشنهاد که توی مجلس تعطیل نشود باید این به صورت طرح داده بشود پیشنهاد تکی قابل رأی نیست مگر اینکه جزو یک قانونی چیزی باشد و الا بخواهند راساً مطرح بشود باید به صورت طرح بشود طرح هم باید پانزده تا امضا داشته باشد. ما از مخالفین خودمان هم رفتیم امضا گرفتیم که «آقا این قانون اگر امضا شد مجلس تمام شده شما هم دیگر کارهای نیستید.» پانزده نفر امضا کردند. حالا آن استیضاح هم مطرح است. اولاً جوابهایی که ملک اسماعیلی، ملک اسماعیلی بود معاون چیز؟
* منصور رفیعزاده – بله.
ج- داد. اینها توی صورتمجلس هست، واقعاً یک مشت سفسطه که من عصبانی شدم گفتم، «آقا این مزخرفات چیست میگویید؟ به جای اینکه تعقیب کنید و فلان، هی مزخرف میگویید.» این کلمه مزخرفات به تریش قبای آقای دکتر مصدق برخورد. آقای دکتر مصدقی که چه در دوره شانزدهم چه در دوره هفدهم مخالفین فحش عرض و ناموسی به او دادند، چه دادند چه دادند هیچ ناراحت نشدند، از این کلمه مزخرف من به ایشان برخورد و نامه نوشتند به مجلس که فلانی باید توبیخ بشود. این ضربت اول را داشته باشید که هیچکس دیگر از اینهایی فحش داده بود به مصدق به شخص خودش هم داده بود، به دولتش داده بود. مثلاً یک دفعه همین دکتر سنجابی شکایتی از چیز کرده بود، وضع ایل سنجابی و اینکه دولت رسیدگی نکرد و وضع اینها چطور است. بعد مطابق رسوم ایلی یک چهارقد و یک سوزن به دولت آقای دکتر مصدق از پشت تریبون تقدیم کرده بود، یعنی که زن است. این میدانید بزرگترین فحش ایلیاتیها همین دادن چارقد و سوزن است. هیچ ایشان ناراحت نشدند. ولی از این کلمه مزخرف ناراحت شدند و توبیخ مرا خواست و شدید هم پایش ایستاد. هر چه خواسته بودند رفع و رجوع بکنند چیز نشده بود که مرحوم کاشانی با خودم صحبت کرد که «چهکار کنیم؟» گفتم، «خوب، توبیخ بکنید.» او رئیس بود. ما یک توبیخ اینجا گرفتیم. بعد سر این طرح قانون انتخابات گفتم پانزده تا امضا من جمع کرده بودم که این طرح را دادم. آقای دکتر مصدق یک نطق شدیدی کرد، اینها را باید پیدا کنید توی مذاکرات مجلس هست.
س- بله هست.
ج- پیدا کنید و چیز بکنید این خلاصهاش بفرمایید.
س- بله.
ج- ایشان تعجب کردند کسی که خودش مدعی تعقیب مسببین سی تیر است امضای خودش را گذاشته پهلوی امضا سه نفر که دستشان تا مرفق به خون شهدای سی تیر آلوده است. یک هوچی بازی.
س- که کی باشند اینها؟
ج- سهتا از وکلا.
س- آها.
ج- اسمی نیاورد.
س- آها.
ج- آخر نه اینکه از وکلای مخالف هم من امضا جمع کرده بودم
س- بله.
ج- که پانزدهتا بشود. گفتند که «امضایش را گذاشته پهلوی امضای سه نفر که دستشان تا مرفق به خون شهدای سی تیر آلوده است.» که لقب مرفقی هم از آنجا به ما داده شد، یکی از فحشهایی که به من میدادند میگفتند «مرفقی». من هم هیچ به روی خودم نیاوردم فقط هم در مجلس هم در روزنامه اظهار تشر از آقای دکتر مصدق که بالاخره ایشان کمک به کشف مسببین کردند. خواهش میکنیم اسم آن سه نفر را بدهید. توی مجلس مطالبه میکردم توی روزنامه هم. البته خودش چرت گفته بود. از وکلا کسی مسبب کشتار سیتیر نبود.
س- عجب.
ج- بله، که مسببین سی تیر. ولی راجع به قانون انتخابات بعد از نمیدانم سه ماه بعد از این جریان، در این حدود، حالا یادم نیست، ایشان رفراندوم کردند، یک رفراندوم گذشته از آنکه غیرقانونی بود مسخره هم بود. برای اینکه در آرا مخصوصاً رفراندوم باید رأی مخفی باشد. میدانید؟
س- بله.
ج- ایشان قرار دادند که یک نقاطی در تهران برای رأی مثبت، یک نقاطی هم برای رأی منفی. مثلاً توی میدان بهارستان یک چادر برای رأی منفی گذاشته بودند یک چادر برای رأی مثبت. آنوقت چندتا از این اوباش هم دم چادر رأی منفی بودند اگر کسی میخواست برود رأی بدهد کتکش میزدند. این رفراندوم ایشان اینطور شد و البته با
* منصور رفیعزاده – نود و نه و نود و چهار.
ج- نود و نه و نود و چهار
س- خوب، اینکه ادعا میکنند میگویند تعداد آرا مهم است و تعدادی که رأی دادند نماینده این است که اکثریت، نمیدام، رأیدهندگان موافق بودند.
ج- بله، رأی
س- جواب آن چیست؟
ج- جوابش این است که مخالف نمیتوانست برود رأی بدهد. چون چند نفر رفته بودند کتک خورده بودند اصلاً کسی جرأت رأی دادن نداشت. بعد هم صندوقها را پر کردند خودشان، هیچ چیزی نیست.
س- بله.
ج- وقتی در مقابل، نمیدانم، صد و چند هزار رأی موافق پنجاه و هشت تا رأی مخالف. آخر این اصلاً منطقی است. اصولاً وقتی که رأی مخالف جایش جدا باشد این معلوم است که حقهبازی است.
س- چهجور این را توجیه کردند؟
ج- هیچی، لازم نبود توجیه بکنند. حالا بعد راجع به آلمان میگویم به شما که چهکار میکردند زمان هیتلر. که من آنموقع در برلین بودم. هیچی، رفراندوم نتیجه مثبت. من یک سرمقاله نوشتم خطاب به آقای دکتر صدیقی که «جناب آقای دکتر صدیقی، شما که در تاریخ فلان در مجلس گفتید که آقای دکتر مصدق بههیچوجه در خیال تضعیف مجلس نیست و فلان و حتی این جمله را هم گفت به هیچ نحوی از انحا که حتی تصورش را هم تصورش را هم نمیتوانم بکنم ممکن است که ایشان چنین خیالی داشته باشند. حالا خیالشان عملی شد. شما وزیر کشور هستید. فردا باید نتیجه رفراندوم را به عرض ایشان برسانید که توجیه بکنند و مجلس را ببندند. شما اگر روی آن قولتان هستید باید استعفا بدهید و این خیانت را نکنید که این رأی قلابی را ببرید به ایشان بدهید.» این را هم مقالهاش را نوشتم که
س- توی «شاهد».
ج- توی روزنامه «شاهد» هست بله. با دکتر صدیقی هم ما دوست قدیمی بودیم ولی خوب. عرض کنم که،
س- اعضای حزب شما نرفتند رأی مخالف بدهند؟
ج- نخیر، هیچکس
س- تحریم کرده بودید شما؟
ج- نه تحریم نکردیم، کتک بود.
* منصور رفیعزاده – میدان خراسان بود که میزدند.
ج- نه، یکی توی میدان بهارستان
* منصور رفیعزاده – کتک میزدند.
ج- میزدند.
س- کتک میزدند؟
* منصور رفیعزاده – خود من کتک خوردم.
ج- بله.
* منصور رفیعزاده – این ماشینهای دولتی هم موافقین را میآوردند، ماشینهای ارتش.
ج- بله. خیلی مسخره بود آن رفراندوم. بعد مخالفت من سر قانون امنیت اجتماعی حالا این تاریخهایش را الان توی ذهنم نمیتوانم چیز بکنم.
س- هست تاریخهایش.
ج- بله، ایشان یک روز مرا خواستند. حالا هنوز روابط هست اما در جنگ هم هستیم اما علنی نشده. رفتم هنوز کسی نیامده بود. من زودتر رسیده بودم. ایشان چند صفحه ماشین شده دادند همان طرح قانون امنیت اجتماعی. من خواندم دیدم یک چیزی یک پدرجد حکومت نظامی. اولاً رئیس اداره، رئیس کارخانه، رئیس خلاصه هر قسمتی اگر کسی تظاهرات کرده باشد یا اهانت کرده باشد یا تشخیص بدهد که قصد توهین یا قصد چیز دارد این را تحویل دستگاه انتظامی میدهد که ببرند حبس کنند و تبعید کنند و اینها. مخصوصاً این موضوع قصد که، یعنی یک رئیس اداره، شما رئیس اداره هستید صدا میزنید میگویید «آقا را ببرید توقیف کنید. این قصد داشته به من توهین کند.» آخر قصد نه شاهد دارد نه چیز فقط چیز شما. من به اندازهای، الان جزئیاتش یادم نمیآید.
* منصور رفیعزاده – اعتصابات را هم بگویید.
ج- چی؟
* منصور رفیعزاده – اعتصابات.
ج- اعتصابات؟ بله، اعتصابات که به جای خودش میگویم قصد، وقتی قصد باشد اعتصاب که دیگر واجبالقتل است. من وقتی که این را خواندم و تمام آن سوابق تمام آن مبارزات، آن صحبتها، آن آزادیخواهیها، دکتر مصدق و اینها مثل پرده سینما از جلوی چشمم گذشت. دستهایم رفت که این را مچاله کنم بزنم توی سرش و بیایم بیرون. واقعاً این حالت به من دست داد. من دو دفعه چنین حالتی پیدا کردم. یک وقت موقعی که فروهر در کابینه رزمآرا آمد و لایحه را پس گرفت، لایحه
س- نفت را.
ج- نفت را پس گرفت که نشود رویش رأی بگیرند و کاری بکنند. من یک حالتی پیدا کردم که زبانم بند رفت و اصلاً متشنج شده بودم. دیدم تنها کاری که میتوانستم بکنم اگر هفتتیر توی جیبم بود این است که دربیاورم فروهر را پشت تریبون بکشم. به این حالت رسیدم. و بعد هم قبلاً من گاهی اسلحه داشتم برمیداشتم با خودم. بعد از آن حالت که به من دست داد دیگر اسلحه توی جیبم نگذاشتم گفتم خوب، ممکن است سر یک چیز دیگر این حالت دست بدهد و آدمکشی بکنم. همین حالت شبیه این اینجا به من دست داد. در این ضمن زیرکزاده و شایگان و سنجابی و یک نفر دیگر یادم نیست کی آمدند، که آنها را هم خواسته بودند برای همین چیز.
س- لایحه.
ج- لایحه. دکتر شایگان پهلوی من نشسته بود زیرکزاده آنطرف نشسته بود، سنجابی هم آن ور دکتر شایگان. یکی دیگر هم بود. دکتر شایگان گفت که «لایحه را دیدید؟» گفتم، «به شما تبریک میگویم با این لایحه.»
س- کی تهیه کرده بود این را؟
* منصور رفیعزاده – خودشان.
ج- شایگان، ولی در مجلس تکذیب کرد وقتی این، خوب، اینکار شایگان بود یعنی به دستور مصدق. گفت که، «آقا اگر این لایحه را نگذرانیم مجبور هستیم حکومت نظامی را ادامه بدهیم که شما مخالف حکومت نظامی هستید.» گفتم، «از برای خدا حکومت نظامی را برقرار کنید. یزید را فرماندار حکومت نظامی بکنید. شمر هم دادستان حکومت نظامی. با این لایحه شما چه میگویید؟» گفت، «هیچ راهی نیست که مخالفین را سر حالیشان بنشانیم.» گفتم، «شما فکر کنید که اگر این قانون به دست مخالفین ملیون بیفتد چه خواهند کرد. گفت، «ما با این قانون همه را تصفیه میکنیم.» گفتم که «اگر این تصویب بشود روزی میرسد که بر ضد خود نهضت این قانون از آن استفاده بشود.» و پا شدم. پا شدم و دکتر مصدق گفت، «خوب، نظرتان راجع به این لایحه چیست؟» گفتم، «من با آقای دکتر شایگان و دکتر سنجابی گفتم.» و آمدم بیرون. و این آخرین ملاقات من با مصدق بود. دیگر پهلویش نرفتم. عرض کنم که، بعد هم توی مجلس دو سهتا نطق راجع به همین قانون امنیت اجتماعی کردم که بعد چیزش کردند امضا کرد و صورت قانونی پیدا کرد. و بعداً در دولتهای بعد همان قانون آقای دکتر مصدق را تعدیل کردند، تعدیل کردند شد قانون
* منصور رفیعزاده – سازمان امنیت.
ج- سازمان امنیت. تعدیل کردند یعنی ملایمترش کردند. حالا آن متنش را ببینید چیز
* منصور رفیعزاده – جوابی را که سنجابی توی مجلس به شما داد آن هم مهم است.
ج- کدام جواب؟
* منصور رفیعزاده – که اگر شکنجهشان نکنیم
ج- آها آن راجع به شکنجه بود، راجع به شکنجه
* منصور رفیعزاده – (؟؟؟)
ج- متهمین افشار طوس که من راجع به شکنجه چیز کردم. دکتر سنجابی گفت، «آقا اگر شکنجه نکنند که هیچ مجرمی اقرار نمیکند.»
س- اینها در صورتجلسه آن روز هست؟
ج- برداشتندش.
س- برداشتندش.
ج- برداشتندش. ولی خوب، توی روزنامهها و اینها منعکس شد. آخر فکر کنید یک استاد حقوق رئیس دانشکده حقوق تحصیلکرده فرانسه بگوید اگر شکنجه نباشد هیچ مجرمی
س- اقرار نمیکند.
ج- اقرار نمیکند، بله.
س- راجع به قانون مطبوعات هم شما اختلافی داشتید با دکتر مصدق؟
ج- الان هیچ یادم نمیآید.
س- بله.
ج- اینها توی روزنامه و توی صورت مذاکرات مجلس همهاش منعکس است.
* منصور رفیعزاده – قانون شهرداری.
س- قانون شهرداری چطور؟
ج- قانون شهرداری هیچ خاطرهای ندارم. چی؟
* منصور رفیعزاده – همهاش مخالف بودید با قانون شهرداری.
ج- چی بود اصلاً. یادم نمیآید.
* منصور رفیعزاده – من هم یادم نمیآید.
ج- من هیچ یادم نمیآید.
* منصور رفیعزاده – یادم هست اختلاف قانون شهرداری بود.
ج- میگویم هیچ یادم نمیآید.
س- اجازه میدهید برگردیدم به، برای اینکه به ترتیب تاریخ پیش برویم برگردیم به لاهه تجربهتان در لاهه و بعد هم جریان سی تیر تا زیاد دور نشدیم. مثل اینکه اول لاهه بود و بعد سی تیر بود.
ج- اول لاهه بود و بعد سی تیر بله. عرض کنم، اول یک چیز àcôté لاهه را بگویم
س- بفرمایید.
ج- آن موقعی که ما، و این هم شاید شما وسیلهای پیدا کنید که بتوانید راجع به این موضوع تحقیق بکنید.
س- بله.
ج- چون من اسامی را گم کردم. آنموقعی که کشمکش نفت بود و آن بازی حقهبازی را انگلیسیها درآورده بودند و رزماری را توقیف کرده بودند و اینها. میدانید توقیفش غیرقانونی بود حقهبازی بود. خود رزماری را خریده بودند بهاصطلاح متصدیانش را که بروند خودشان را در عدن تسلیم بکنند.
یک نفر تاجری از من تقاضای ملاقات کرد و گفت که یک مدارکی هست که میخواهم تو اطلاع پیدا کنی. آمد و یکی از این کلاسورها آورد. این نمایندگی یک کمپانی هنگکنگی را داشت در تهران که با آنها کار میکرد. در یک سال پیش از ملی شدن نفت آن کمپانی نامهای به این مینویسند که ما در سال یک میلیون تن نفت و فرآوردههای نفتی مصرف داریم که از آمریکا میخریم. و شما با شرکت نفت تماس بگیرید شرایطشان را به ما بگویید. این نامه مینویسد به شرکت نفت که هنوز انگلیسها بودند که کمپانی اینقدر نفت میخواهد شرایط چیست؟ جواب میدهند چون متأسفانه مقدار تولید ما بیش از تقاضای مشتریان دائمیمان نیست معذرت میخواهیم. سال بعد یعنی اول سال تولیدی کمپانی مجدداً مینویسد که حالا که اول سال تولید است تقاضا را تجدید بکنید. باز اینها جواب میدهند که ما مقداری که خیال داریم تولید بکنیم بیش از تقاضای چیز نیست. البته خود این دوتا نامه نشان میدهد که شرکت انگلیسی میلی به این معامله نداشته حالا روی هر حسابی باشد خود این گویای این مسئله است. بعد نفت ملی میشود باز کمپانی میخواهد که خوب حالا که ملی شده این چیز را بکنید. مذاکرات شروع میشود که سه ربع آن کلاسور مربوط به کمیسیونها و مذاکرات و مکاتبات راجع به چیز بود. جلسه تشکیل میشود و بعد میگویند باید قیمتها را چهکار کنیم و اینها و خلاصه بعد از نمیدانم دو ماه کمیسیون یک قیمتهایی میدهد که این هم قیمتها را چیز میکند. حالا شرایط کمپانی چیست؟ شرایط کمپانی این است که به ریسک خودش کشتی میآورد آبادان و خودش حمل میکند. یعنی این میشود فوبآبادان، بله؟ اصطلاح تجارتی. سیف آن است که در بندر مقصد تحویل بدهند، فوب در مبدأ. همینطور است؟
* منصور رفیعزاده – فکر کنم.
ج- و قیمت نفت هم به هر ارزی که دولت ایران بخواهد، در هر بانکی که دولت ایران معین بکند اینها اعتبار غیرقابل برگشت باز میکنند. یعنی خودشان میآیند نفت را چیز میکنند. اینها یک سری قیمتها داده بودند. برای نفت اینقدر، نمیدانم، کروسین اینقدر، چی اینقدر، چی اینقدر. این میفرستد به هنگکنگ. آنها جواب میدهند که این قیمتهایی که دادند ما اینکه الان از آمریکاییها سیف هنگکنگ میخریم چهارده و چند درصد؟
س- ارزانتر است.
ج- درصد ارزانتر از قیمتی است که ایران میگوید فوب آبادان به ما تحویل بدهد و راجع به این مذاکره بکنید. ایشان مکاتبه میکند جواب میدهند که ما دیگر قیمت دیگری نمیتوانیم بدهیم. که این را وقتی من خواندم واقعاً دود از کلهام بلند شد. یعنی موقعیت آن زمان گفتم با آن جریان رزماری و آن تظاهر به محاصره دریایی و اینها طوری بود که من اگر جای آقای دکتر مصدق بودم در آن موقعیت برای اینکه این محاصره ادعایی را بشکنم یک خریداری پیدا میکردم یک پولی هم دستی به او میدادم میگفتم تظاهر به خرید نفت بکند بیاید ببرد که معلوم بشود که انگلیس نمیتواند. این piraterie میشد اصلاً. اگر توی دریای آزاد میخواستند جلوگیری بکنند piraterie بود. اصلاً خیلی ناراحت شدم. این موقعی هم هست که داریم میخواهیم برویم به لاهه. من فوری رفتم پیش آقای دکتر مصدق گفتم، «آقا این چه کاریست؟ یکهمچین موضوعی یکهمچین پیشنهادی آنوقت اینجور قیمت دادند.» دکتر مصدق گفت، «والله من که نمیدانم این مربوط به کمیسیون فروش است و از آنها تحقیق بکنید.» کمیسیون فروش هم عبارت بود از آقای مهندس حسیبی، آقای مهندس اباذر یا ابوذر
س- ابوذر.
ج- و یکی دیگر که باز اسم او خاطرم نیست. ما بنا است که همین چند روز برویم لاهه. حسیبی هم باید بیاید لاهه ولی او جلوتر به یک مأموریتی رفته به سوئیس که از آنجا بیاید به ما بپیوندد. گرفتاری مسافرت هم بود. خوب، من غیر از حسیبی هم دیگر آنها را نمیشناختم. وسیلهای که این موضوع را تعقیب کنم و تحقیق کنم نبود. رفتیم به هلند. در آمستردام بودیم که حسیبی آمد و از آنجا با هم یعنی تمام هیئت راه افتادیم با ترنهای لوکس خیلی چیز، سالن داشت به جای کمپارتمان مبل و اینها، که برویم لاهه. توی همان راه من حسیبی را کشیدم به یک کناری و گفتم که «آقای مهندس این قضیه چه بود با این کمپانی؟» گفت، «والله این یک کمپانی مجهول است و ما نمیشناسیم نمیدانیم چه از تویش دربیاید و فلان.» گفتم که «آقا اینکه میگوید اعتبار غیرقابل برگشت به هر ارزی که معین کنید و هر بانکی که شما بگویید ما باز میکنیم.» او گفت، «نه این برای ما مجهول بود و نخواستیم چیز کنیم.» جوابش سربالا بود. لاهه که رسیدیم یک همشهری ما که آن هم از کارمندهای قدیمی شرکت نفت بود مهندس خلیلی که بعداً هم همین سالهای قبل از انقلاب این رفت به عنوان مستشار و در واقع رئیس شرکت نفت لیبی آنجا کار کرد، بله، همین سه چهار سال پیش از انقلاب.
در هر صورت این همشهری ما بود و میشناختمش البته رفیق نزدیک نبودیم ولی آشنایی داشتیم. توی هتلها که جا داده بودند این با حسیبی هم اتاق بود. من یک دفعه به او گفتم که یکهمچین جریانی است و یکهمچین چیزی. من سؤالی که از حسیبی کردم جواب بیسروتهی داده و تو اگر بشود راجع به این موضوع تحقیق کن ببین علتش چه بود. این بعد از سه چهار روز گفت که «دیشب فرصتی شد و با او صحبت کردم اول همان جوابهایی که به تو داده بود به من داد. به او گفتم رفیق اینکه جواب نیست. این یعنی چه؟ چطور کمپانی مجهول وقتی میگوید اعتبار هر جا بدهید با هر ارزی بگویید من باز میکنم خودم هم کشتی میآورم. این اعتبار باز نکرد که شما تحویل نمیدهید. کشتی هم نفرستاد تحویل نمیدید، این مجهول چه چیزی دارد؟ خلاصه این را گذاشته بود پای دیوار و آخرش گفت، گفت که «نه اصل قضیه این است که ما باید ثابت کنیم که بدون نفت میتوانیم زندگی بکنیم. که البته به نظر من، البته این نظر است هیچ دلیلی ندارم، به نظر من این از چیزهایی، چون حسیبی واقعاً احمق است واقعاً احمق است. به نظر من این از چیزهایی است که فاتح توی کلهاش کرده باشد چون با فاتح اینها روابط داشتند میدانستم آخر میدانید فاتح اول روزنامه «سوسیالیست» را بعد از شهریور منتشر کرد.
س- مصطفی فاتح.
ج- مصطفی فاتح. بله، این هم روی جمع سوسیالیستی. در هر صورت، حالا اسم آن کمپانی و اسم آن تاجر هر دوتا را من فراموشم شده. ولی حالا گفتم هم که بعضی رفقایمان تحقیق کنند. هنوز به نتیجهای نرسیدند.
بعد رفتیم لاهه و شورای امنیت چیز شد. یک اقدام انفرادی که من کردم رفتم از قاضی فرانسوی وقت گرفتم و یک مقداری عکس و اسناد و این چیزها راجع به عملیات شرکت نفت بردم. دو ساعت تمام جریانات را توضیح دادم به این هم از لحاظ کلاهی که از لحاظ مالی سر ما گذاشته بودند هم از لحاظ وضع کارگرها و بدبختیای که اینها داشتند. مثلاً اینها یک تعدادی از این کارگرها یا یک آلاچیقهای نیای داشتند آنهاییشان که مرفهتر بودند. آنهای دیگر با حلبیهای نفت اینها را باز کرده بودند کوبیده بودند بهم یکهمچین اتاقی درست کرده بودند که واقعاً قابل تصور نیست که توی این درست مثل دیگ آش داغ بود که این با زن و بچهاش اینجا زندگی میکردند. واقعاً آدم اینها را میدید هیچ چیزی نمیتوانست اشکش سرازیر نشود. همه اینها را به این آقای چیز گفتیم و مدافعات شد و بعد هم، ها، این هم خوب شد یادم آمد. بنا شد که یک قاضی اختصاصی ایران معرفی کند که او در چیز شرکت داشته باشد. ما تشخیص دادیم که آقای دکتر مصدق میخواهد شایگان قاضی اختصاصی بشود. البته همان رویهاش که گفتم نمیگفت میخواست که پیشنهاد دیگران باشد ولی این را تشخیص داده بودیم. مرحوم حسین، سفیر ما در هلند که بعد هم وزیر خارجه شد.
س- نخعی
ج- نه. عجیب است. رفیق هم بودیم با هم.
* منصور رفیعزاده – (؟؟؟)
ج- نه.
* منصور رفیعزاده – یا فرزانه بود؟
ج- در هر صورت سفیر ما در، او پیشنهادش این بود که، برادر عبداللهخان انتظام نصراللهخان.
س- بله.
ج- نصرالله خان دوره پیش رئیس سازمان ملل بوده.
س- بله.
ج- دوره پیش چیز دیگر مستر پرزیدنت بود. او معتقد بود که نصرالله انتظام معرفی بشود. جلسه تشکیل شد برای انتخاب قاضی اختصاصی. عرض کنم که، یک فرورفتگی بود توی آن سالن که نشسته بودیم دور از جان شما دکتر شایگان اینجا نشسته بود دکتر مصدق آنجا، اینجا یک دیوار بود، اینجا یک صندلی خالی بود من اینجا نشسته بودم. عرض کنم که، نواب پهلوی من نشسته بود و حسن صدر بود و دکتر علیآبادی بود و دکتر سپهبدی بود و باز یک نفر دیگر. آن روبهرو هم حسیبی و صالح نشسته بودند.
س- سنجابی نبود؟
ج- سنجابی حضور نداشت. نشستیم. دکتر شایگان را من فقط به یک علت بهاصطلاح نمیخواستم بشود. علتش هم این بود که دکتر شایگان با کمونیستها خیلی لاس میزد میدانید معاون دکتر کشاورز بود در وزارت فرهنگ، توی خانه صلح هم بود. البته توی خانه صلح غیر از دکتر شایگان، حائریزاده و مهندس رضوی هم بودند که یک روز توی مجلس من به هر سهتایشان اولتیماتوم دادم که اگر شما آنجا باشید اینجا ما همکاری نمیتوانیم بکنیم که استعفا دادند. این یک چیز àcôté است. من به همین دیدم خوب یک چیز حیاتی است. یک کسی یک دفعه آن بنا شد آنجا نقش روسها را بازی کند ما چه میدانیم سیاست که تعارف بردار نیست. به این جهت مخالف شایگان بودم. و دکتر سنجابی هم نه با من صحبتی کرده بود نه حتی تصورش را میکرد با این عدهای که هستند که او اصلاً بتواند چیز بشود. من پیش خیال خودم سنجابی را چیز کردم با دکتر علیآبادی معلم شما استادتان محمدحسین علیآبادی
* منصور رفیعزاده – محمد حسین
ج- و حسن صدر و دکتر سپهبدی هم صحبت کرده بودند که یکهمچین وضعیتی است و ما باید این را چیز کنیم. جلسه تشکیل شد و شروع به صحبت شد. خوب کاندیداها معرفی شدند راجع به کاندیداها صحبت بشود. یادم نیست کی شایگان را گفت؟ حسین نواب، سفیرمان در هلند، نواب نصراللهخان انتظام را گفت. من هم سنجابی را گفتم. بنا کردم صحبت کردم. مثلاً حسیبی گفت، «بله، آقای دکتر شایگان که استاد ما هست و فلان و
س- جلوی خود شایگان؟
ج- بله. «نور چشم همه است. آقای انتظام هم پرزیدنت سازمان ملل بوده و شخصیت بینالمللی است و فلان. دکتر سنجابی هم که دکتر سنجابی….» این دو نفر مخصوصاً حزب ایرانیها یعنی الهیار صالح و سنجابی
س- حسیبی.
ج- حسیبی هر سهتا کاندیدا خوب هستند.
س- بله.
ج- هیچ اظهارنظری نکردند. همینطور صحبتها طول کشید. یادم نیست که دکتر مصدق را پای تلفن خواستند با خودش خواست برود پا شد یک چند دقیقه تنفس شد. تنفس شد و من به حسیبی و صالح اشاره کردم بیایید اینجا جلوی من. صالح نشست پهلوی دست من، حسیبی هم ایستاد. گفتم، «آخر شما چی، چه اسمی رویتان بگذارند. این سنجابی که عضو حزب من نیست.، عضو حزب شما است و من مصلحت میدانم که این باشد آنوقت شما یک اظهارنظر هم نمیکنید خودتان را بیطرف نشان میدهید. آخر این چه رویه شترمآبی است؟» این گذشت و دکتر مصدق برگشت و شروع به اخذ رأی شد. اخذ رأی شد و دکتر شایگان دوتا رأی آورد
س- مخفی بود رأی یا
ج- بله، مخفی بود. نصرالله انتظام یک رأی آورد که نواب خیلی پرپر میزد که نصرالله خان بشود. سنجابی هم هفت تا یا ششتا رأی آورد که او انتخاب شد. هیچوقت هم من به روی این آقای سنجابی نیاوردم که باعث اینکه قاضی شدی من بودم. چون گذشته از سمتش که یک افتخار بود یک دستمزد هنگفتی هم از دادگاه میگرفت، بله، که بعد هم آنجور با ما معامله کرد. عرض کنم، هیچی، قاضی هم انتخاب شد و دیگر از لاهه چیزی یادم نمیآید. فقط یک شوخی کردم که چیز، مرحوم نواب یک ساعت طلای جیبی داشت با یک زنجیر طلا که روی جلیغهاش اینجوری میبست خیلی هم چیز بود میگفت سیصد لیره خریده در لندن. اقامت ما در لاهه مصادف شد با ششصدمین یا پانصدمین سال تأسیس شهر لاهه. به این مناسبت جشنها و چراغانی و اینها بود و یک شب هم در شهرداری لاهه یک دعوت به شام و شبنشینی بود. اما جمعیت آنقدر زیاد بود که توی این سالنها آدم میخواست برود باید راه باز کند و برود. اصلاً کیپ جمعیت بود. هیچی، شام خوردیم و حدود ساعت یازدهونیم نصف شب تمام شد و آمدیم سوار بشویم برویم. آنجا که منتظر بودیم اتومبیل بیاید یک دفعه نواب گفت، «اه، ساعت من نیست.» ساعت و چیزش.» خیلی هم ناراحت شد، خوب، سیصد لیره آنوقت هم پولی بود. علاقه داشت که «برویم چیز بکنیم.» گفتم، «آقا با این جمعیتی که دارد میآید بیرون… این را اگر کسی زده باشد که برده. اگر هم افتاده باشد که زیردست و پا خرد شده. بعلاوه توی این جمعیت چهکار میشود کرد؟ این باید فردا صبح اقدام بکنیم.» من به شوخی، گاهی اینجور شوخیها میکنم اصولاً گفتم، «پیدا میشود. یک چیزی نذر من بکنید پیدا میشود.» نواب هنوز… گفتم، «نه آقا میگویم پیدا میشود. سوار بشویم برویم چون دیدیم شب کاری نمیتوانیم بکنیم. آنجا منتظر بمانیم چی. سوار شدیم و مطابق معمول من همیشه کنار راننده مینشینم. عقب ماشین نصرالله خان انتظام و مرحوم نواب و دکتر عبده نشسته بودند.
س- پس آنها هم لاهه بودند جزو
ج- بله، بله. نه، آنها جزو هیئت نبودند ولی آمده بودند کمک هیئت بودند. عرض کنم، وقتی که مرا رساندند. اول مرا رساندند به هتل آن (؟؟؟) دم آن پلاژ یا شونینگن. من که پیاده شدم نواب گفت که «ساعت مرا بده.» گفتم، «ساعت چیست؟» گفت، «ساعت را شوخی کردی برداشتی بده.» معلوم شد که من به این قاطعیت که گفته بودم پیدا میشود یک چیزی نذر من بکنید، اینها به همدیگر اشاره کرده بودند که «فلانی برداشته به تو میدهد.» گفتم، «آقا والله. همچین چیزی نبود من گفتم، «حالا هم میگویم یک چیزی نذر من بکن پیدا بشود.» هیچی گذشت و صبح که جلسه معمولی هیئت بود پیش از اینکه برویم به دادگاه، نشسته بودیم پیشخدمت هتل آمد گفت که آقای انتظام را میخواهند پای تلفن….
Leave A Comment