روایتکننده: آقای دکتر مظفر بقایی کرمانی
تاریخ مصاحبه: ۲۴ ژوئن ۱۹۸۶
محلمصاحبه: نیویورک ـ آمریکا
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲۳
توی «سازمان نگهبانان آزادی.» یک ساعت بعد ما شنیدیم که مأمورین ریختند منزل آقای زهری و ماشین را بردند. تحقیق کردیم علتش معلوم شد که آقای قناد که آمده بود شب نخوابیده بوده آمده بود آنجا این چیزها را تحویل داده بود بعد یکی از رفقا گفته بود که مثلاً منصور مریض است برویم یک احوالی بپرسیم. این گفته بود من حالا حالش را ندارم. این اصرار کرده بود. این حوصلهاش سر رفته بود گفت، «آقا من دیشب تا صبح توی خانه آقا داشتم زیراکس میکردم. حالا عیادت باشد برای یک وقت دیگر.» معلوم میشود از اشخاصی که آنجا بودند این توی گوش مناسبی افتاده و او فوراً خبر داد. درست نیم ساعت بعد از آنکه این چیزها به دست ما رسید ماشین زیراکس مرخص شد. بعد وقتی «سازمان نگهبانان آزادی» را تشکیل دادیم ابتدا محل کارمان یک خانه کوچکی بود که متعلق به آقای مهندس شقاقی بود، آقای مهندس شقاقی یک خانه بزرگ توی خیابان کوشک داشت. پشت آن یک خانه کوچک بود که حیاتش تقریباً دو برابر این عمارت میشد. و چندتا اتاق داشت و یک ماشین زیراکس برقی عالی که آنموقع شش هزار تومان خریده بودند آورد که ساعتی دویستتا نسخه بیرون میداد که واقعاً مثل یک مسلسل برای ما کار میکرد. بعداً این آخریها خود من از همشهریهایمان کمک گرفتیم دستگاه برقی خیلی مکمل چیزی عکسبرداری و این چیزها که آن هم سازمان به وجودش پی برد. ما از شناسایی یکی از مأمورین سازمان استفاده کردیم. یکی از مأمورینشان بهاصطلاح از اعضای حزب، یک رانندهای بود که خیلی علاقهمند بود و تاکسی داشت. البته روزهای پذیرایی من تقریباً همیشه میآمد، خوب، دو سه ساعت تاکسیاش را میخواباند روی محبت ما. بعد هم ما خبر شدیم که این مأمور آقایان است.
ضمناً احساس میکردیم که این ماشینمان در خطر است. یکروز من گفتم بیاید پهلوی من یک وقت غیرپذیرایی و چیز گفتم یک کار خیلی محرمانهای داریم. آمد و گفتم، «یک موضوع خیلی محرمانهای هست که هیچکس نباید بداند و تو اولاً با تاکسیات میتوانی از تهران خارج بشوی. چون مقررتی که از محدوده فلان.» گفت «بله میتوانم.» گفتم که «حقیقتش این است که ما یکهمچین ماشینی داریم اینقدر هم قیمتی است و این در خطر است. و ترتیبش را دادیم که این را منتقل کنیم به قزوین و این را میخواهیم که از اینجا ببریم تا مثلاً شریفآباد یک جایی وسط راه و از آنجا یک ماشین دیگر بیاید این را بگیرد ببرد چیز. و تو میتوانی این را تا شریفآباد بیاوری؟» گفت، «بله، با کمال میل و خیلی خوشوقت میشوم.» ما هم گفتیم، «خیلی خوشوقت میشویم.» و قرار شد که هر وقت خواستیم اینکار را بکنیم خبرش بدهیم. که البته هیچوقت خبرش ندادیم ماشین را هم از جایش حرکت ندادیم ولی او گزارش داده که اینها میخواهند ماشین را ببرند قزوین. خوب اینها فکر
س- کی گزارش داد؟ راننده؟
ج- راننده مال سازمان بود.
س- مال سازمان بود، عجب.
ج- بله مال سازمان بود. بله، چندین سال تاکسی داشت بعد هم مدتی ندیدمش بعد آمد تریلی داشت. دیگر حدود سال سوم انقلاب هم یک دفعه آمد پهلوی من. دیگر عنوانش این بود چون تریلی دارد کمتر توی شهر هست نمیآید. بله ما چندتا استفاده اینجوری از مأمورین کردیم.
* منصور رفیعزاده – ولی الان (؟؟؟)
ج- چطور؟
* منصور رفیعزاده – گزارشهایش را من (؟؟؟)
ج- نه
* منصور رفیعزاده – بعدش هم هیچوقت دیده نشده، بو برده بوده
ج- چی؟
* منصور رفیعزاده – یا یک نفر به او گفته بوده که… اصلاً هیچوقت ندیدیم.
ج- صحیح.
* منصور رفیعزاده – با من هم خیلی بحث کم میکرد.
ج- صحیح.
س- یک اختلافی که بین شاه و مصدق بوده سر نحوه اصلاحات ارضی یا فروش زمین زمینهای
ج- بله مصدق مخالف بود.
س- شاه گویا زمینها را
ج- شروع کرده بود.
س- بله به اقساط میفروخته مصدق میخواسته زمینها را پس بگیرد به اسم دولت بکند و بعد به نحو دیگری عمل بکند. اساس این اختلاف چه بود و شما حق را به جانب کدام میدادید در آن زمان؟
ج- این هم یک مسئله باریکی است. البته شاه بهاصطلاح تقسیم میکرد املاکش را اما آنجوری که تظاهر میکرد برای او گذشتی نبود برای اینکه این بانک عمران را که درست کرده بودند این قبضهای اقساطی را فوراً escompte میکردند و تمام پول را از بانک میگرفتند که بعداً بانک وصول بکند. یعنی شاه در واقع بخششی نمیکرد.
س- (؟؟؟)
ج- بله؟
س- زمینها را میفروخت.
ج- زمین را میفروخت به اقساط طویلالمدت به زارعین اما پول اقساط را از بانک میگرفت که بانک از زارعین به تدریج وصول بکند. ولی اصولاً مصدق از لحاظ اینکه خودش مالک بزرگ بود مخالف با این نحوه عمل بود اصولاً.
س- بله.
ج- ریشه اختلافات یکیاش آنجا بود.
س- برنامه مصدق چه بود برای اصلاحات ارضی.
ج- والله راجع به اصلاحات ارضی ما بعد از آنکه صحبتهای زیادی کرده بودیم و به نتیجه نرسید یک طرحی من و دوستانم تهیه کردیم برای اصلاح چیز که یادم نیست پانزده درصد بود یا بیست درصد بود که به چه ترتیبی
* منصور رفیعزاده – بیست درصد بود.
ج- بهاصطلاح کمک بشود به زارعین و به آبادی دهات. این طرح را ما دادیم به مجلس فوری آقای دکتر مصدق مطابق قانون اختیارات یک اصلاحات ارضیای تصویب کرد هول هولکی. چون این برای این بود که جلوی طرح ما را بگیرد. بعد این طرح در عمل دچار اشکال شد. یک الاحیه رویش صادر کردند. اصلاحیه هم دچار اشکال شد. خلاصه سهتا اصلاحیه صادر کردند آخر هم چیزی از آب درنیامد. ولی تمامش برای این بود که جلوی طرح شد ن پیشنهاد ما گرفته بشود. بله، اینها مراحلش باز توی صورت مجالس هست، توی روزنامه هم هست.
س- بله. در مورد شناسایی دولت اسرائیل در همان زمان، فکر کنم زمان رزمآرا بوده یا ساعد بوده، چه خاطرهای دارید؟ یعنی چه باعث شد که دولت ایران اسرائیل را به صورت دو فاکتو بشناسد؟
ج- هیچ خاطرم نیست.
س- چون در آنموقع با قدرتی که علما داشتند و آیتالله کاشانی و اینها داشتند آدم تعجب میکند که چهجور همین کاری ممکن بود؟ و چه انگیزهای بود؟
ج- انگیزه که خوب از لحاظ این بود که اسرائیل شناخته بشود. ولی حقیقتش را هم بخواهید که جایی هم لازم نیست گفته بشود این است که من هم مخالف نبودم که اسرائیل شناخته بشود. چون اعراب هیچوقت با ما خوب نبودند. هیچوقت با ما خوب نبودند. اولاً ما را مسلمان نمیدانستند. ثانیا با ایران مخالف بودند. به این جهت من هیچ غصهدار نبودم از اینکه فلسطینیها را بیرون کردند. کما اینکه اول هم بیرون نکردند. اول شروع کردن به خریدن، میدانید که؟ و داستانش هم این است که پیش از جنگ بینالملل اول لرد بالفور وعده داد به یهودیها که آنها را در اسرائیل مستقر کند. بعد که جنگ تمام شد انگلیسها از این نقشه منصرف شدند و تا مدتها مخالف چیز بودند.
س- ایجاد
ج- نقشه بالفور بودند. بعد که فلسطین تحت قیمومت انگلستان درآمد چون عثمانی که متلاشی شد سوریه و لبنان به فرانسه رسید، فلسطین و عراق و حجاز به انگلیسها رسید که اینها تحتالحمایه انگلیس بودن. آنوقت انگلیس صلاحش نبود که نقشه بالفور را عملی بکند. ولی یهودیها شروع کردند به خرید زمین و خانه و این چیزها و مبارزات زیادی، حالا جزئیاتش یادم نیست، ولی مبارزات زیادی اسرائیلیها با انگلیسها کردند سر همین قضیه
س- بله.
ج- تا بعد به این صورت درآمد. لذا من شخصاً ته دلم
س- از عقیده آیتالله کاشانی در این مورد اطلاع داشتید آن زمان؟ یعنی صحبت از
ج- نه او طرفدار اسرائیل بود
س- طرفدار؟
ج- او طرفدار اسرائیل
س- طرفدار؟
ج- یعنی طرفدار
س- فلسطین.
س- فلسطینیها بود بله.
س- خیلی شدید
ج- شدید
س- و در حدی که آقایان
ج- نه کمک میکرد.
س- امروز هستند توی آن؟ یا…؟
ج- نه به این حد نه، ولی کمک میکرد اصلاً. یک حسابی باز کرده بود برای کمک به اینهایی که آواره شدند و کراراً من دیده بودم که میآمدند پهلویش و چک برایشان مینوشت و اینها. نه، کمک میکرد. او از لحاظ اسلامی بهاصطلاح چیز بود.
س- بله خوب. قبلاً صحبت شد راجع به خاطراتتان، راجع به یک سری از شخصیتهای بهاصطلاح سیاسی ایران، یکی از آن آقایان هم آقای مرحوم تقیزاده است. در مورد آقای تقیزاده شما چه خاطراتی دارید؟
ج- آن خیلی مفصل است. باید یک وقتی که سرحال باشیم بگویم.
Leave A Comment