روایت‌کننده: آقای دکتر مظفر بقایی کرمانی

تاریخ مصاحبه: ۲۴ ژوئن ۱۹۸۶

محل‌مصاحبه: نیویورک ـ آمریکا

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲۲

 

 

س- بله.

ج- یک متهمی را که برده بودند توی شهربانی برای دکتر صدیقی آمده بود به این افسر گفته بود به این دستبند قپانی بزنید. این گفته بود «آقا این‌جور که مقررات نیست.» گفته بود «من دستور می‌دهم.» گفته بود، «خوب، دستور کتبی بدهید اطاعت می‌شود.» این را منتظر خدمت کرده بود. که بعداً البته برگشت به خدمت، تا سرهنگی هم رسید. الان

س- کی را شکنجه کرده بودند سر جریان افشار طوس؟

ج- همین متهمین را.

س- همه‌شان را؟

ج- همه‌شان را.

س- فرق نمی‌کرد.

ج- یک عده‌شان که مسلم است. حالا همه‌شان را نمی‌دانم. ولی یک عده را مسلماً شکنجه کرده بودند. و این به دستور آقای دکتر صدیقی که آن‌قدر آدم اصولی بود.

س- این مسلم شد که

ج- مسلم بله. بله، این هم جریان…

س- شما یکی دوبار در مصاحبه قبلی‌تان فرمودید که مصدق می‌خواست شاه را بیرون کند و خودش همه‌کاره بشود.

س- بله.

ج- این سؤال ممکن است برای شنونده پیش بیاید که منظور از «همه‌کاره» چیست؟ آیا به نظر شما می‌خواست رئیس‌جمهور بشود یا خودش مثلاً پادشاه بشی یا دیکتاتور بشود منظور

س- البته

ج- از همه‌کاره چه بود؟

ج- استنباط من است.

س- بله.

ج- ابتدا مثل این‌که قصد ریاست جمهور است. ولی بعداً تغییر تصمیم داد، این استنباط است،  و خواست پادشاه بشود. برای این‌که بعد از، نمی‌دانم، نهم اسفند بود یا کی، که قرآن مهر کرد برای شاه فرستاد؟ چه وقت بود یادتان هست؟

* منصور رفیع‌زاده – بعد از نهم اسفند.

ج- پشت قرآن نوشته این توی روزنامه‌ها هم نوشته شد که «به این قرآن مجید سوگند می‌خورم که اگر مملکت جمهوری شود و بخواهند مرا رئیس جمهور بکنند قبول نکنم.» امضا دکتر مصدق. خوب، یک کسی که مطابق قانون اساسی چندبار در مجلس قسم خورده که مهما امکن در حفظ سلطنت مشروطه و قانون اساسی اقدام کند. این قسم را خورده. این قسم دوم اصلاً لازم نیست که تو قرآن می‌فرستی قسم بخوری تو که قسم خوردی. بعد وقتی می‌نویسد که اگر جمهوری بشود بخواهند مرا رئیس‌جمهور بکنند من قبول نکنم. با موقعیتی که دکتر مصدق داشت در آن زمان اگر جمهوری می‌شد ایشان غیر از ریاست جمهور کاری نمی‌شد به او بدهند. طبعاً به‌اصطلاح روی شاخش بود. وقتی قسم می‌خورد که من حاضر نیستم رئیس‌جمهور بشوم این است که اگر تغییر رژیم داده شد اگر سلطنت باشد حاضر هستم قبول بکنم. معنایش این است. و الا هیچ دلیلی ندارد که قسم بخورد که اگر جمهوری شد من ریاست‌جمهور را قبول نکنم. مگر این‌که یک چیزی توی فکرش باشد. و این مسلماً توی فکرش بوده، به استنباط من البته.

سندی که راجع به سلطنت ایشان من دارم غیر از همین قسم قرآن چیز دیگری نیست. ولی به نظر من به اندازه کافی گویاست.

س- بعد یک مطلب دیگر هم آنچه که نوار دفعه قبل را گوش می‌کردم راجع به این اسناد منزل خانه سدان، این سؤال پیش آمد که چطور شد که، اگر درست شنیده باشم، یک نسخه از این مدارک پهلوی خود سرکار بوده یا هست.

ج- فتوکپی‌اش بله.

س- فتوکپی‌اش بله. این چطور هیچ‌وقت این به طور کامل منتشر نشد بعد از این همه سال که مردم دسترسی داشته باشند و محققین بتوانند مطالعه کنند؟

ج- عرض کنم که، اصل اسناد را که بعد از آن‌که ما رفتیم به لاهه چیز کردند اینها را یک مقداریش را در بانک ملی به امانت گذاشتند. یک مقداریش هم منتقل کردند به وزارت دادگستری. که ما وقتی برگشتیم یک روز من رفتم وزارت دادگستری در یکی از آن طبقات بالا هم بود نه پایین که یک اتاق کوچکی بود اینها را همه را آن‌جا چیده بودند. دیگر دست من نبود که راجع به این موضوع کاری بکنم. آنچه که من به سهم خودم کردم این است که یک مقداری از این اسناد را دادم به مرحوم رائین. و او یک مقداری از اینها را منتشر کرد که اسم اسناد خانه سدان که

س- بله دیدم.

ج- چاپ هم شد. البته مقداری هم پهلویش مانده بود که استفاده نکرده بود. سفر ماقبل آخری که می‌آمد به خارج به من گفت که این اسناد را من دادم به یک کسی که اسم آن هم همان وقت هم فراموش کردم، پهلوی اوست که اگر من برنگشتم او بیاورد بدهد به شما. سفر بعد آمد ایران ما چند دفعه هم را دیدیم ولی صحبتی پیش نیامد که همان سفر کشته شد بیچاره و دیگر آن شخصی هم که اسناد پیشش بود به من مراجعه نکرد. من به وسیله وکیل ورثه مرحوم رائین گفتم از آن‌ها تحقیق کنند ببینند چیزی می‌دانند یا نه، او جوابی هنوز به من نداده. یک مقداریش هم هنوز پیش خود من هست.

س- چیزی نیست که فکر کنید مفید باشد انتشارش و اینها؟

ج- چرا، ولی من که وسیله انتشار ندارم. اینها هم به انگلیسی است همه‌اش. این چیزهایی که هست همه‌اش به انگلیسی است. این را باید کسانی بیایند بخوانند و چیز کنند.

س- بله. یا به همان صورت انگلیسی مثل اسناد به‌اصطلاح لانه جاسوسی که منتشر شد خوب خیلی اسناد جالبی آن تو بود. برای کسانی که …

ج- بله اینها هم چیزهای خوبی بود.

س- بعد یک مطلبی فرمودید راجع به این‌که سندی راجع به، به نام خودتان فرمودید، یا در جای دیگر گفته شده که، سندی راجع به شاپور بختیار در این اسناد خان سدان بوده.

ج- نخیر بیش از یک سند.

س- آها، آن چه بوده موضوع؟

ج- عرض کنم که، اولاً سابقه خودم را با آقای شاپور بختیار بگویم. ایشان در پاریس تحصیل می‌کرد

س- صحیح.

ج- و اگر هم یادم نرفته باشد خیابان پاسی بود خانه‌اش. ما با هم خیلی دوست شده بودیم. خیلی وقت‌ها مثلاً شام با هم می‌خوردیم. او می‌آمد پهلوی من یا من می‌رفتم پهلوی او. یا توی خیابان‌ها قدم می‌زدیم تا نصف شب با هم صحبت می‌کردیم راجع به وطن و چیزهای دیگر. توی اتاقش هم روی میز پهلوی تختخوابش یک عکسی با برادرش انداخته بودند دست‌های‌شان را این‌جوری بالا گرفته بودند و می‌گفت، «ما قسم خوردیم که انتقام خون پدرمان را از شاه بگیریم.» این خاطره‌ای‌ست که من داشتم.

س- بله.

ج- یک همچنین سوابقی ما با هم داشتیم تا موقع قطع روابط که شد می‌آمدم ایران او نیامد ایران. ماند تا چند سال بعدش هم در فرانسه بود که دکترایش را گذراند و چیز. در ایران ما با هم تماسی پیدا نکردیم. تا رسیدیم به اسناد اداره تبلیغات و اسناد خانه سدان. اینها بیشترش توی اداره تبلیغات بود. چون مال گذشته بود. توی خانه سدان اسناد به‌اصطلاح مال جریانات روز بود. کارهای روزانه‌شان بود.

اولین چیزی که پیدا کردیم این بود که ایشان رئیس کار اداره آبادان شده بود در زمان قوام‌السلطنه و ایشان مأمور شده بود که طرح اولیه قانون کار را به نظر اولیای شرکت نفت برساند و با اصلاحات آن‌ها برگرداند که چیز بشود. این اولین چیزی بود که ما برخورد کردیم. بعد یک هیئتی روی شکایت دولت ایران رفته بود به ژنو برای رسیدگی به موضوع نفت. این هیئت یکی نماینده شرکت نفت بود یکی نماینده کارگران بود و یکی هم آقای شاپور بختیار به‌عنوان نماینده دولت ایران که چیز بود. چیست اسمش؟ رئیس اداره کار مدیرکل اداره کار خوزستان بود. آن‌وقت یک تلگراف ما پیدا کردیم که سدان می‌کند به انگلستان به نورت‌کرافت که «چون حرکت شاپور بختیار به سرعت انجام گرفت ما فرصت نکردیم متن نطق دفاعی ایشان را این‌جا به او بدهیم. شما از لندن مستقیماً به آدرس ژنو بفرستید. یعنی نطق دفاعی که باید بکند انگلیس‌ها متن‌اش را تهیه می‌کنند. ملاحظه می‌کنید؟ بعد آن‌جا که به‌اصطلاح جلسه رسیدگی که تشکیل می‌شود نماینده کارگران پا می‌شود وضع کارگران را تشریح می‌کند. این روزنامه سوئیسی‌اش هست، که اینها این‌طور است وضع زندگی‌شان، دستمزد کم است، زندگی‌شان اینها هیچ وسایل زندگی ندارند و چه و فلان و اینها.

آقای شاپور بختیار شروع می‌کند به جواب شروع جوابش یادم هست، می‌گوید، «نمی‌دانم آنچه که شنیدم در خواب هستم یا در بیداری این چیزها را شنیدم. این مطالبی که دوست کارگر ما گفت به کلی خلاف است و کارگرها در کمال رفاه هستند و همه‌چیز دارند و فلان و فلان و فلان.» این یکی از اینها. مسئله دیگری که این را در آبادان رفقایمان پیدا کردند از شرکت نفت ماهی ده‌هزار و خرده‌ای تومان پول به ایشان داده می‌شد. که آن‌موقع به عنوان مدیرکل حقوقش، نمی‌دانم، هفتصد و ده تومان یک‌همچین چیزی، هفتصد و بیست تومان بوده. که او آن زمان‌ها گفته بود که اینها را شرکت نفت می‌داده که من کمک به کارگرها بکنم فلان و اینها ولی بعداً به کلی منکر شده. دیگر غیر از این باز هم، نه، یعنی چیزهایی که کاملاً وابستگی‌اش را به انگلیس‌ها می‌رساند دیگر هم بود توی این چیزها. الان من خاطرم نمی‌آید.

س- بفرمایید، بفرمایید.

ج- یکی از موارد اختلاف ما با آقای دکتر مصدق همین بود که بعد از سی تیر کسی را که خودش سند جاسوسی‌اش را روی میز شورای امنیت گذاشته بود آورد معاون وزارت کار کرد. و وزیر کار از دوستان سابق من بود. آقای دکتر عالمی. من از او گله کردم که «چرا او را برای معاونت آوردید؟» گفت که «آقای دکتر مصدق گفتند او را به‌عنوان معاون انتخاب کنم.» گفتم، «آخر تو چطور قبول کردی با این سوابق؟ گفت که «خوب.» معنی حرفش این است که دیدم اگر نخواهم قبول بکنم از وزارت کار معزول می‌شوم. برای حفظ مقامم این‌کار را کردم. این خلاصه موضوع بود. ما کراراً توی روزنامه همان‌موقع راجع به جاسوسی بختیار راجع به این جریانات مفصل نوشتیم. ایراداتی که ما راجع به عمل دکتر مصدق بعد از ملی شدن نفت داشتیم یکی‌اش همین دکتر بختیار بود، یکی مدیرعاملی سهام‌السلطان بیات بود، یکی دکتر فلاح را که آوردند سر کار با داشتن مدال وفاداری انگلستان. آخر مدال وفاداری را برای خدمت غیرسیاسی به کسی نمی‌دهند. بله، اینها از چیزهایی بود که همان وقت در مجلس طرح شد. در مجلس یک دفعه آقای حسیبی در جواب من گفت که، «شما نمی‌دانید دکتر فلاح چه‌قدر متخصص است، چه‌قدر وطن‌پرست است. من افتخار دارم که از پشت این تریبون دیپلم وطن‌پرستی به او بدهم.» اینها، بله.

س- بعد این‌جا سؤال در تکمیل مطلب راجع به آیت‌الله کاشانی بود و آن این‌که آیا آیت‌الله کاشانی هم مثل سرکار به سلطنت مشروطه معتقد بود؟ یا…؟

ج- نه، تا آن‌جایی که می‌دانم مخالفت نداشت.

س- آها. در آن زمان که صحبت از ولایت فقیه و این صحبت‌ها…؟

ج- نخیر، نبود اصلاً. صحبت ولایت فقیه نبود. صحبت ولایت فقیه یک چیزی است که خیلی قدیمی نیست. یعنی آنچه که من در خاطر دارم، یا در اواخر صفویه، یا در زمان سلطنت فعتحعلی‌شاه یکی از علمای زمان راجع به ولایت فقیه چیزی نوشته که بعداً هم خوب بعضی‌های دیگر نوشتند، و الا قبلاً اصلاً این موضوع سابقه نداشته هیچ.

س- آها. به نظر شما علت یا علل مخالفت آیت‌الله کاشانی با دکتر مصدق چه بود؟ اختلافات خودتان را شما شرح دادید که دلایلش چه بوده، مال آیت‌الله کاشانی چه بود؟

ج- مال آیت‌الله کاشانی دو چیز بود. یکی همان اختلافاتی که ما داشتیم مثلاً راجع به «قانون اختیارات»، او آن‌موقع رئیس مجلس بود رسماً اظهار مخالفت کرد. یک چیزهای جنبه‌های شخصی هم بود. مثلاً سرلشکر دفتری که او برادر متین دفتری است و برادرزاده دکتر مصدق است، او کسی بود که در حادثه ۱۵ بهمن رفته بود خانه مرحوم کاشانی و خیلی به او بی‌احترامی کرده بود و کتک زده بود و اینها و بردندش به تبعید، نمی‌دانم، قلعه فلک‌الافلاک، کجا، در دوره پانزدهم. خوب، این طبعاً نسبت به او خیلی ناراحت بود. آن‌وقت دکتر مصدق او را آورد، یادم نیست، رئیس چه کارش کرد؟

س- رئیس گارد گمرکات.

ج- گارد گمرک، گارد گمرک، بله. این هم بود. یکی هم یک دلخوری‌هایی که مثلاً یک نامه‌ای نوشته بود همان انتصابات اول شرکت نفت بعد از خلع ید، بعد از سی تیر. همین فلاح و چیز. نامه‌ای آقای کاشانی می‌نویسد و به این انتصابات حتی دکتر بختیار و اینها اعتراض می‌کند. دکتر مصدق یک جواب خیلی تندی می‌نویسد که «من اینها به دردم می‌خورند آوردم.» ها، کاشانی توی نامه‌اش نوشته بود که اگر مثلاً وجود من چیز است من از این مملکت بگذارم بروم. دکتر مصدق جواب داد، «نخیر شما بمانید من می‌گذارم می‌روم.» یک‌همچین مکابره‌ای با هم کردند. البته دلخوری این‌که تقاضاهایش هم انجام نمی‌شود این هم از لحاظ فکری باید به حساب بیاید.

س- بله، بعضی از آقایانی که با آن‌ها مصاحبه کردیم در مصاحبه‌هایشان از توصیه‌های بی‌حساب و دخالت‌های آیت‌الله کاشانی در امور کشور و بخصوص در امر انتخابات برای نمایندگی پسرشان در مجلس هفده صحبت کردند و آن را عامل مهمی در اختلاف با دولت مصدق قلمداد کردند.

ج- در دوره هفده پسر ایشان ابداً کاندیدا نبود.

س- نبود.

ج- نخیر.

س- از سبزواری، جایی.

ج- نه، این دوره هیجده‌اش انتخاب شد.

س- بله، آن که دیگر

ج- انتخاب شد. ولی خوب مثلاً حالا وضع مرحوم کاشانی این بود که، نه از سبزوار هم نبود، از کجا بود؟ از منجیل یک‌همچین جایی مال طرف شمال.

س- آها.

ج- یک روز، حالا معلوم شده بود که این کاندیدا شده و انتخاب هم می‌شود، زاهدی این کار را کرده بود. من رفته بودم پهلوی ایشان گفت که «بله یک عده از منحیل آمدند که مصطفی را انتخاب کنند.» گفتم، «آقا خواهش می‌کنم، این شأن شما نیست این حرف را بزنید. همه می‌دانند که این دستوری است و اصلاً صحبتش را نکنید.» مقصودم این به‌اصطلاح چیزش در این حد بود.

س- بله. آن‌وقت در مورد ریاست مجلس ایشان اگر درست به خاطر داشته باشم در مورد امام جمعه شما مثل این‌که گفته بودید که «در شأن شما نیست چون خودتان جزو علما هستید و اینها»، آیا در مورد آیت‌الله کاشانی هم شما لازم دانستید این گوشزد را به ایشان بکنید که ریاست را قبول نکنند یا وضع فرق داشت؟

ج- آن‌موقع وضع خیلی فرق داشت.

س- بله.

ج- در آن‌موقع اصلاً به‌اصطلاح دوتا شاخص نهضت یکی مصدق بود و یکی کاشانی. و این به طور خیلی طبیعی شد بی‌سابقه به طور طبیعی کاشانی انتخاب شد. و به مجلس هم نمی‌آمد یعنی در جلسات شرکت نمی‌کرد. فقط گاهی می‌آمد توی دفتر رئیس می‌نشست و نایب رئیس‌ها چیز می‌کردند. نخیر موقعیت خیلی فرق داشت. و آن‌موقع کشمکشی نبود که چیز باشد مثل این موقعی که با امام جمعه صحبت کردم.

س- آها.

ج- هم شخصیتش فرق داشت هم موفقیت فرق داشت. ولی مثلاً یکی از چیزهایی که حالا یادم آمد که آن روز آقای هرندی این‌جا بود یادم آمد. مرحوم هرندی برای من تعریف کرد. چون آقای کاشانی مدتی در تجریش خانه مفید منزل کرده بود. مفید از تجار خیلی سرشناس بود. مرحوم هرندی برای من نقل کرد که یک‌روز پهلوی مرحوم اردکانی بوده، اردکانی که آن هم از میلیونرهای  معروف بود، گفت که یک کسی آمد آن‌جا، که من روی نشانی‌ها تطبیقش کردم به سید محمد،

* منصور رفیع‌زاده – سیدمحمد کاشانی.

ج- سیدمحمد کاشانی بله پسر آیت‌الله. آمد و چیز کرد که ممکن است آقای کاشانی بیایند منزل شما منزل بکنند. چون این برای یک تاجر خیلی

س- بله مهم بود.

ج- کمک به صادرات، کمک به وام از بانک، تحمیل هر چه بخواهد به دولت، که کاشانی توی خانه من است. دستگاه را که می‌دانید تکلیفش چیز کرد که ممکن است آقا تشریف بیاورند. اردکانی گفته بود قدم‌شان روی چشم، خیلی چیز. این چیز کرده بود که صحبت محرمانه‌ای می‌خواهد بکند. اردکانی گفته بود که ایشان مثل خود، یعنی آقای هرندی را، چیز محرمانه‌ای از ایشان ندارند. گفته بود یک ده هزار تومان لطف کنید که ما ترتیب این‌کار را بدهیم. او گفته بود که اگر ایشان بخواهند بیایند منزل خودشان است. ولی من از این پول‌ها ندارم بدهم. این راوی‌اش هم مرحوم هرندی است.

س- عجب.

ج- بله. آن‌ها این‌جور کارها می‌کردند. حتماً مثلاً از مفید هم یک چیزی گرفته این‌کار را کرده. یا یک چیز دیگری که این دیگر خود من شاهد قضیه بودم. ما از وقتی که دزفول رفتیم حزب تشکیل دادیم جز دوتا خانواده و دارودسته‌شان یعنی قطب‌ها و اینها دیگر بقیه مردم دزفول از تاجر و کاسب و اداری و پایین و بالا همه عضو «حزب زحمتکشان» شده بودند که اصلاً می‌گفتند دزفول شهر زحمتکشان است. و موقعی که من رفتم آن‌جا در و دیوار دزفول شعار «دکتر مصدق، کاشانی، دکتر بقایی» همه‌جا نوشته بود. در سال ۳۱ یعنی فروردین ۳۲ فکر می‌کنم یا همان ۳۱ بود، خاطرم نیست، من رفتم دزفول و خوب، استقبال خیلی پرشوری شده بود و اینها، می‌آمدیم توی خیابان‌ها دیدم که اسم کاشانی را همه جا سیاه کردند. از آن که پهلوی دستم نشسته بود گفتم «این اسم را چرا همچین کردند؟» گفت، «بعداً می‌گویم.» چون دور اتومبیل جمعیت بود حرف‌های‌مان شنیده می‌شد. بعد که رفتیم توی خانه گفت که «یک عکسی»، که عکسش هم من باید داشته باشم، «به کمک سید محمد این دارودسته قطب رفتند تهران، تمام اینها ایستادند دور مرحوم کاشانی، کاشانی هم نشسته وسط و این عکس را انداختند، پنجاه‌هزار عکس چاپ کردند توی دزفول و اهواز و این‌جاها پخش کردند که اینها را تبرئه کنند. به جای این‌که اینها را تبرئه کنند کاشانی آلوده شده مردم آمدند اسم کاشانی را پاک کردند. من خیلی ناراحت شدم. و سیدمحمد برای این خدمت پانصد تومان گرفته بوده که این خدمت را بکند. من که آمدم تهران همان روزی که وارد شدم تحقیق کردم معلوم شد مرحوم کاشانی منزل یکی از بستگانش توی کوچه معزالدوله توی خیابان عین‌الدوله که نزدیک خانه ما هم بود اتفاقاً آن‌جا هستند. رفتم آن‌جا. رفتم و نشستیم و صحبت و «دزفول چه خبر بود؟» گفتم، «خبر خوشی نبود. آقا این چه عکسی بود که شما با قطب‌ها انداختید؟» گفت، «خوب، من چه می‌دانم با کی انداختم؟ من بنشینم ممکن است شمر هم ایستاده باشد عکسش بیفتد.» گفتم، «نه آخر این تمام اینها جمع بودن.» اینها را دزفولی‌ها به اینها لقب حط دادند. حط از چیز منحط عربی است یعنی پست.

س- بله.

ج- یا الاغ مثلاً.

س- بله.

ج- اصلاً اینها را می‌گویند «حط». گفتم، «یک‌همچین عکسی است و قضیه این است که آقازاده همچین پولی گرفته و این عکس. و این آن‌جا اسباب بی‌آبرویی شده نتیجه‌اش هم این شده که توی شعارهای سه‌گانه‌ای که شهر دزفول پر می‌کرد هرجا اسم شما بوده رویش را سیاه کردند.» ما توی بالاخانه نشسته بودیم ایشان صدا زد «سید محمد، سید محمد.» سید محمد آمد بالا. گفت، «خدا مرگت بده. این چه کارهایی است تو به دست من می‌دهی؟» شروع کرد به نفرین کردن و چیز کردن، بله.

س- پس رابطه آیت‌الله کاشانی با آیت‌الله بروجردی به چه شکل بود؟

ج- آن رسمی بود.

س- چیز بخصوصی رابطه؟

ج- نه چیز بخصوصی. ولی خوب هر وقت که ایشان می‌رفت قم دید و بازدید می‌شد و این چیزها بود ولی باطنش را هیچ اطلاعی ندارم.

س- با مصدق چطور؟ رابطه آیت‌الله بروجردی با مصدق چطور بود؟

ج- آن را هم نمی‌دانم.

س- نمی‌دانید.

ج- قاعدتاً باید ارتباط باشد چون امام جمعه، عرض کنم که، عمه یعنی خانم مصدق عمه امام جمعه بود.

س- امام جمعه تهران.

ج- امام جمعه تهران. خانم مصدق خواهر ظهیرالاسلام بود و عمه امام جمعه.

س- بله.

ج- دکتر امامی.

س- درست است. آن‌وقت این چه ارتباط با آیت‌الله بروجردی دارد؟

ج- خوب امام جمعه طبعاً مرتبط است با آیت‌الله بروجردی. بله.

… بله شنیدیم که رفت.

س- چه بود موضوع؟

ج- رفته عیادت مرحوم کاشانی شاه.

س- وقتی مریض بود؟

ج- همان مرض آخر که دیگر

س- بله دیگر فوت کرد.

ج- چند روز بعد فوت کرد. بله، رفته بود خانه‌اش.

س- ولیکن در دوره نخست‌وزیری سپهبد زاهدی و علا دیگر آقای کاشانی بروبیایی نداشت. داشت؟

ج- تقریباً نه. کم شده بود.

س- هیچ ایشان تجدیدنظری کرده بود در به‌اصطلاح مناسباتش یا تصمیماتش در دوره مصدق؟ یا…؟ حتماً علت این‌که ایشان وقتی بیست و هشت مرداد آمده امیدوار بوده که وضع بهتر بشود دیگر؟

ج- این البته بعد از آن نامه‌ای که مرحوم کاشانی مخالفت با اختیارات به مجلس نوشت و گفت که «من اجازه نمی‌دهم که این قانون مطرح بشود.» که بعد جواب دادند که این رئیس مجلس نمی‌تواند چنین وتویی بگذارد و اینها که روابط قطع شده بود، بعداً مکی واسطه شد و بین آقای دکتر مصدق و مرحوم کاشانی را به‌اصطلاح یک ملاقاتی ترتیب دادند و آشتی کردند و یک اعلامیه‌ای دادند که ما با هم در راه نهضت همراه هستیم و فلان و اینها. ولی دیگر بعدش چیزی نشد.

س- یعنی ایشان که به‌اصطلاح به قانون اساسی توجه می‌کرده در دوره مصدق، خوب، در دوره بعد از مصدق و ۲۸ مرداد هم وضع قانون اساسی خیلی روشن و محکم نبود.

ج- نبود نخیر.

س- منظور این است که آیا هیچ‌وقت تماسی صحبتی بود در این مورد. مقایسه دوره بعد از ۲۸ مرداد با قبل از ۲۸ مرداد، که کدام

ج- نه ولی

س- بدتر بود یا…

ج- در مبارزاتی که ما می‌کردیم و سخنرانی‌هایی که می‌شد گفتم توی مسجد بود بعضی‌هایش، خوب، ایشان همراهی داشت.

س- بله.

ج- با ما همراهی داشت.

س- یکی دوتا سؤال هم راجع به سی تیر به نظرم رسیده بودکه برای تکمیل مطالبی که تا حالا گفته شده. گفته شده که آقای دکتر عیسی سپهبدی که یکی از رهبران حزب زحمتکشان بودند، در روز ۲۹ تیر ۱۳۳۱ به دیدار آقای قوام‌السلطنه، به منزل آقای قوام‌السلطنه و دیدار ایشان رفتند. آیا این صحت داشته؟

ج- متأسفانه بله صحت داشت. چون

س- آیا ایشان از طرف سرکار

ج- نخیر.

س- یا حزب مأموریت داشته؟

ج- نه، چون

س- و موضوع جلسه چه بوده؟

ج- دکتر سپهبدی خیلی احساساتی بود و خیلی هم خیالاتی. این قضیه که پیش آمد که ما البته پیش از این‌که او آن‌جا برود مخالفت با قوام را شروع کرده بودیم در روزنامه و مجلس. ایشان به پیش خودش فکر می‌کند که برود با قوام‌السلطنه ملاقات بکند و زمینه‌ای فراهم کند که بین من و قوام را التیام بدهد. رأساً و احمقانه چنین کاری کرده بود. رفته بود آن‌جا و اتفاقاً آن‌جا هم با آبروریزی بیرونش کرده بودند. یعنی موفق به ملاقات قوام هم نشده بود. یعنی مسخره‌اش کرده بودند و بیرونش کرده بودند. ما هم از این قضیه که خبر شدیم الان یادم نیست موردش چیست که چند نفر را از حزب ما اخراج کردیم. ضمناً آخرش هم دادیم نوشتند که استعفای آقای دکتر سپهبدی هم پذیرفته شد. البته او استعفا نداده بود. من از جانب او استعفا دادم.

س- صحیح.

ج- بله، او یک‌همچین حالتی داشت.

س- آن‌وقت این سؤال راجع به سی تیر این است که سرکار ضمن صحبت از سی‌ام تیر سه موضوع را مطرح کردید. یکی اصرار شاه در انتخاب امام جمعه به ریاست مجلس. یکی اصرار شاه در انتخاب وزیر جنگ. و بعد هم دستور شاه به نیروهای انتظامی برای تیراندازی. حالا این سؤال پیش می‌آید، و هر سه را تخلف از قانون اساسی شناختید. حالا این سؤال پیش می‌آید که چطور بعد از پیروزی قیام سی تیر وقتی دیگران شاه را عامل اصلی جریان سی تیر معرفی می‌کردند حزب زحمتکشان از او به‌عنوان شاه مشروطه صحبت می‌کرد و در عوض اصرار در مجازات قوام‌السلطنه و مقامات پایین‌تر داشت. آیا این یک تصمیم به‌اصطلاح تاکتیکی بوده آن زمان که نمی‌خواستید با اساس به‌اصطلاح حکومت طرف بشوید؟ یا این‌که واقعاً

ج- نه ما اصولاً با حکومت مشروطه مخالفت نداشتیم. تمام سعی من این بود که شاه را یک شاه مشروطه بکنم.  تمام این تذکراتی که چه در آن زمان، چه بعدها حتی تا همین آخر همیشه می‌دادم این است که شاه را برگردانم به سلطنت مشروطه. به این جهت ما به‌هیچ‌وجه طرفدار تغییر سلطنت نبودیم که آقای دکتر می‌خواست تغییر بدهد. طرفدار وضع دیگری هم نبودیم از لحاظ این‌که در آن شرایط کمونیست‌ها برنده می‌شدند.

به این جهت من طرفدار حفظ شاه بودم. تا آخر هم بودم. تمام این کارهایی هم که می‌کردیم، خوب، این نامه‌ها، تلگرافات، فلان و اینها، برای این بود که شاه را متوجه کنم که این کارها را نکند و یک پادشاه مشروطه باشد. در سال ۳۹ بود گمان می‌کنم اگر اشتباه نکنم، که یک مصاحبه غایبانه‌ای با روزنامه لوموند با من کردند که در آن‌جا من گفتم که شاه باید سلطنت کند نه حکومت. که این‌جا خیلی ناراحت شده بودند. آن‌موقعی بود که تیمسار پاکروان رئیس سازمان بود. کی بود؟

* منصور رفیع‌زاده – ۱۹۶۱.

ج- و تیمسار پاکروان آمد پهلوی من و خیلی اصرار داشت که من این مصاحبه را تکذیب بکنم. که من البته تکذیب نکردم. یعنی شاه باید سلطنت کند نه حکومت. این توی روزنامه لوموند چاپ شد. برای‌شان خیلی سنگین بود.

س- یعنی منظور این است که آن اقداماتی که شاه کرده بود که تخلف از قانون اساسی محسوب می‌شد، پس بنابراین این من از صحبت شما این‌طور می‌فهممم که در آن‌موقع مصلحت نمی‌دانستید که

ج- نه اصولاً مطابق قانون

س- شاه را مطرح کنید.

ج- نه اصولاً مطابق قانون اساسی شاه مسئول نیست.

ج- یکی از اصول قانون اساسی این است که هیچ‌یک از وزرا نمی‌تواند عمل خلافی را به استناد امر شفاهی یا کتبی شاه قلمداد بکند. یعنی شاه کتباً هم دستور بدهد آقای منصور که وزیر است اجرا کند این

س- این نباید بکند.

ج- نه. کرده این هم دستور هست، ولی به استناد این دستور او نمی‌بایستی این عمل را بکند چون عمل را که خود شاه شخصاً نمی‌کند به وسیله مأمورین می‌کند. مأموری که این‌کار را بکند حتی با در دست داشتن دستور کتبی شاه این مأمور است که خلافکار است و مجازات می‌شود نه شاه. شاه از مسئولیت مبراست.

س- آها.

ج- مطابق قانون.

س- ولی درهرحال هم این دستورات را در مورد اصرار به انتخاب امام جمعه به ریاست مجلس و تیراندازی مردم روز تیر و اینها

ج- و خیلی چیزهای دیگر.

س- را کرده بوده.

ج- بله خیلی چیزهای دیگر کرده بود بدون تردید. ولی مجرمش آن کسانی هستند که این دستورات را اجرا کردند نه خود شاه. این صریح قانون اساسی است.

* منصور رفیع‌زاده – سؤال آقای لاجوردی ممکن این باشد که در سی‌ام تیر مقصر اصلی شاه بوده، دستور را ایشان دادند، قوام را ایشان نخست‌وزیر کرده. شما می‌گویید مسببین سی تیر باید مجازات بشوند. حالا سایرین را مجازات کنید شاه را مجازات نکنید ول کنید. شاید حرف ایشان این باشد.

س- بله.

ج- قانوناً هم همین‌طور است. قانون هم همین را می‌گوید. اینها دستور شاه را اجرا کردند. می‌گوییم چرا این‌کار را کردید؟ می‌گویند این دستور شاه است. می‌گوییم مطابق این اصل قانون اساسی دستورات کتبی یا شفاهی شاه باعث رفع مسئولیت کسی که عمل کرده نمی‌شود.

* منصور رفیع‌زاده – (؟؟؟) آیا آن رئیس می‌توانسته مثلاً من که زیر‌دست او بودم می‌توانستم رد کنم دستور آن بابا را؟

ج- بله می‌توانستید رد کنید. بله، استعفا بدهید.

* منصور رفیع‌زاده – وقتی من افسر شهربانی هستم می‌توانم

ج- استعفا بدهید بله.

* منصور رفیع‌زاده – دستور رئیس شهربانی را رد کنم؟

ج- بله. اگر رئیس شهربانی به شما دستور داد آدم بکشید. توی خیابان بروید تیر بزنید آدم بکشید، می‌کنید؟

* منصور رفیع‌زاده – رئیس شهربانی

ج- نه جواب بدهید. شما افسر شهربانی، رئیس شهربانی می‌گوید بروید توی خیابان آقای حسنعلی خان را ترور کنید. شما چه کار می‌کنید؟

* منصور رفیع‌زاده – حالا من سؤال دیگری مطرح می‌کنم. این سربازهایی که

ج- نه، نه، نه. سؤال مطرح نکنید. شما به‌عنوان افسر شهربانی

* منصور رفیع‌زاده – نمی‌کنم. من نمی‌کنم.

ج- حداکثر این است که استعفا می‌دهید از کار. همین. حالا جرم نوع دیگر، فرم دیگر هم، عین همین موضوع است.

* منصور رفیع‌زاده – خوب، حالا مثلاً این بحث می‌تواند وارد بشود توی همان قسمتی که سربازها تیراندازی می‌کنند به شخصی که جلوی جوخه اعدام باید قرار بگیرد؟

ج- نه.

* منصور رفیع‌زاده – نمی‌تواند وارد باشد؟

ج- آن چیز دیگر است. آن جریان قانونی است. آن جریان قانونی است، مطابق قانون این شخص باید اعدام بشود. این شخص باید اعدام بشود و ممکن هم است سربازهایی هم پیدا می‌شوند که تیراندازی نمی‌کنند. یعنی می‌گوید من نمی‌توانم بکنم. مجازاتش هم نمی‌کنند. دیده شده افراد حاضر نشدند.

س- یک سؤال هم راجع به قتل افشارطوس هست و آن است که آیا درست است که افشارطوس در منزل آقای حسین خطیبی در خیابان صفی علیشاه بی‌هوش و ربوده شده؟ و اصولاً آقای حسین خطیبی کیست؟ و این مطلب درست است یا نه که در منزل ایشان…؟

ج- یکی از احتمالاتش همین‌طور که دیروز گفتم همین هست. حسین خطیبی هم با من دوست بود و هیچ هم چنین تصوری را نسبت به او نمی‌کردم برای این‌که وقتی که او را گرفتند من توی روزنامه مقاله نوشتم. توی مجلس صحبت کردم راجع به خود حسین خطیبی. هیچ برای من معلوم نشد قضیه. نمی‌توانم رویش قسم بخورم ولی برای من هیچ معلوم

س- هیچ‌چیز مسلمی نیست.

ج- نه برای من مسلم نیست. ولی در مجموع راجع به چیز اگر بخواهید یک نظر جامعی داشته باشید وقتی که من از دولت راجع به سی تیر صحبت کردم و چون دولت مجرم بود در این‌کار. دولت که می‌بایستی دستگاه‌های دولتی که پرونده‌ها را در اختیار من بگذارند، مجرمین را تعقیب بکنند و فلان، جواب ندادند یا جواب سربالا دادند. مثلاً ما یکی از نامه‌هایی که نوشتیم به وزارت جنگ این است که این افسران تا وقتی که به کارشان رسیدگی نشده از تهران خارج نشوند و به مرخصی هم خارج از تهران نروند.

این نامه را خود من نوشتم به چیز. بعد از یک ماه مثلاً یکی از این افسران را احضار کردیم برای تحقیقات جواب می‌نویسند که ایشان به آذربایجان غربی مأمور شده. این را من در مجلس گفتم توی همان چیز. در جواب نطق من و جواب‌های سربالایی که داده شد آقای دکتر مصدق تقاضای توبیخ مرا کرد در مجلس که چرا من گفتم که این مزخرفات را بگذارید کنار و عمل نشان بدهید. برای آن کلمه مزخرفات در مقابل فحش خواهر و مادرهایی که دیگران به او داده بودند که هیچ تقاضا نکرد. که من توبیخ شدم البته سر این قضیه یعنی مرحوم کاشانی گیر کرده بود که چه کار کند، گفتم، «خوب، توبیخ کنید چون یک‌همچین بهانه‌ای به دست این دیوانه نباید داد.» این یکی.

دوم در قضیه انتخابات که من نقشه را برملا کردم و آن طرحی را دادم که نتوانند مجلس را منحل بکنند. ایشان در نطق‌شان مرا مرفقی کردند که من امضایم را گذاشتم پهلوی سه نفر دیگر. در مورد سوم، آخر سال سی و یک چند موضوع بود، حالا من هنوز نرسیدم که این تاریخ‌هایش را چیز کنم. یکی اختیارات یک ساله بود که من شدیداً مخالفت می‌کردم. یکی قانون امنیت اجتماعی بود که شدیداً مخالفت می‌کردم. دو سه موضوع دیگر هم بود که اینها در جریان بود آخر سال سی و یک. یک دفعه اول سال سی و دو من قاتل چیز از کار درآمدم.

* منصور رفیع‌زاده – افشار طوس.

ج- قاتل افشارطوس آن هم پیش از این‌که تحقیقاتی شده باشد رادیو شروع کرد به بوق زدن که فلانی قاتل است.

س- یعنی قتلش هم در همان اوایل ۳۲ به وقوع پیوست؟

ج- بله.

* منصور رفیع‌زاده – آوریل بود.

ج- بله مثل این‌که یا اواخر فروردین بود یا اوایل اردیبهشت در آن حدود. یعنی این سه مرحله‌ای که آقای دکتر مصدق روبه‌روی من شمشیر کشیده هرکدام مسبوق به یک عمل مخالفت من است، بله.

س- این شرح انتخابات دوره هیجده را که می‌فرمایید در زمان زاهدی، من به این فکر هستم که از شما سؤال کنم روی‌هم‌رفته عمل دولت زاهدی در رابطه با انتخابات دوره هیجده و عمل دولت دکتر مصدق در ارتباط با دوره هفده این را توی ترازو بگذارید چه جور وزن می‌کنید؟ در کدام مورد انتخابات بهتر می‌بینید روی‌هم‌رفته؟

ج- انتخابات بهتر که نمی‌توانیم بگوییم ولی روی‌هم‌رفته انتخابات دکتر مصدق جز در چند مورد که دو موردش را گفتم برای‌تان، یک مال بندرعباس و دکتر مصباح‌زاده

س- مال دکتر مصباح‌زاده بله.

ج- یکی هم مال یزد و دکتر طاهری. این دوتا را گفتم.

س- بله.

ج- غیر از چند مورد این‌جوری که دکتر مصدق به‌اصطلاح علاقه خاص داشت که یک افراد بخصوصی انتخاب بشوند بقیه‌اش روی‌هم‌رفته نرمال بود.

س- آها، بعد شرح این‌که چه شد که خود سرکار در آن دوره وکیل نشدید چون ممانعت شد و اینها در کرمان،

ج- دوره شانزدهم بود.

س- دوره هیجدهم دوره

ج- دوره هیجدهم هم بله.

س- بله. چطور شد که آن همکاران به‌اصطلاح کسانی که مثل شما از مصدق جدا شده بودند مثل آقای حائری‌زاده و اینها، نادعلی کریمی و شمس قنات‌آبادی، چطور بود که آن‌ها در انتخابات بعد خوب گذاشتند شرکت کنند آن‌ها.

ج- بله خوب زاهدی، خوب، زاهدی خودش برای من پیغام داده بود که بیست و پنج تا وکیل به من بده.

س- بله، بله.

ج- به حزب من.

س- بله.

ج- خوب، سازش کردند با زاهدی بدون تردید.

س- آها. پس دیگر با شما همکاری سابق را دیگر نداشتند یعنی با شما مشورت چیز نکردند که

ج- نخیر، فقط چیز سر چه، مرحوم حائری‌زاده یک مأموریت گرفت از زاهدی به‌عنوان بازرسی سفارتخانه‌های ایران در خارج، و این رفت به خارج. الان خاطرم نیست که چه موضوعی مطرح بود، موضوع تجدید رابطه که شده بود. کنسرسیوم هم هنوز. خلاصه یک موضوعی مطرح بود که حائری‌زاده اگر در مجلس می‌بود می‌بایستی مخالفت بکند. الان هیچ یادم نمی‌آید. من یک تلگراف به ایشان کردم به آلمان و یک نامه سرگشاده که، نه برگشته بود از چیزش، برگشته بود. حالا کم‌کم حافظه‌ام یاری می‌کند. آمده بود تهران. باز تردید کردم. که خلاصه این موضوع که مطرح هست شما حالا که تشریف ندارید بعدش می‌آیید می‌گویید من نبودم و الا اگر بودم مخالفت می‌کردم. حالا یا تشریف بیاورید یا نظر خودتان را تلگرافاً مخالفت خودتان را اعلام بکنید. که البته به این موضوع جواب نداد ولی بعداً گله کرده بود به یکی از دوستان مشترکمان که فلانی برای من نامه سرگشاده فرستاده و سرش را لاک و مهر کرده. نه، شمس قنات‌آبادی و نادعلی کریمی در آن سطح بالا نبودند. خوب، سازش کردند و وکیل شدند. ولی مکی هم زیربار نرفت و وکیل هم نشد.

س- آن آقایانی که در مجلس هیجدهم با قرارداد کنسرسیوم مخالفت کردند مثل مثلاً آقای محمد درخشش، یا گویا آقای شریف‌امامی در سنا صحبت ابراز عدم موافقت کرده بوده. آیا در آن زمان با توجه به نظراتی که خود شما داشتید با آن‌ها در تماس بودید یا همفکری داشتید؟

ج- عرض کنم در آن‌موقع من در تبعید بودم. و آقای زهری یک طرح اصلاح شده‌ای برای قانون کنسرسیوم تهیه کردند با مشورت دوستان‌مان که وارد به مسائل بودند. در گمان می‌کنم سی صفحه باشد اقلا، قطع بزرگ. که این را داده بودند و غیر از درخشش سید مصطفی کاشانی هم بنا بود مخالفت بکند و چند نفر دیگر، می‌گویم، من در تبعید بودم حالا به خاطر ندارم. در هر صورت رفقای‌مان این‌جا آرام ننشسته بودند. ولی من تنها کاری که کردم در موقع طرحش، به‌اصطلاح، آخرهای طرحش من در اراک بودم، یعنی از جزیره هرمز

س- بله آن‌جا در تبعید

ج- آمده بودیم به اراک. من یک نامه‌ای نوشتم به وکلای مجلس. خلاصه نامه این است که «شما مجبور هستید که به این قانون رأی بدهید. ولی فکر کنید اگر همین قانون منطبق با املاک و دارایی شما باشد، یعنی به جای نفت، مال شما باشد، به جای ملت ایران هم خود شما که صاحب این هستید. چنین قانونی را می‌توانید قبول کنید یا نه؟ و اگر به چنین قانونی رأی بدهید انتظار داشته باشید که یک‌روزی نظیر همین قانون گردنگیر خودتان بشود.» چون وسایل تکثیر هم نداشتیم یادم نیست با دو سه‌تا رفقا که آن‌جا بودیم پانزده‌تا نسخه از این نوشتیم. آن‌وقت بالایش نوشتم به وسیله آقای حبیب لاجوردی آقایان فلان و فلان و فلان. به وسیله کی باز به ده نفر که، به هر ده نفرشان

س- سه نفر یکی برسد.

ج- یک نسخه فرستادیم. که البته چیز نشد.

س- پس این ماشین زیراکس هم چه خدمتی کرده به کارهای سیاسی.

ج- خیلی، خیلی خدمت کرده. بله اولین زیرا کسی که ما داشتیم موقعی که دوره پانزدهم استیضاح کردم که آن نامه سرگشاده را به شاه نوشتم و نامه‌ای به رجال صدر مشروطیت نوشتم و اینها، یکی از این ماشین‌های دستی که تایپ می‌کنند بعد مثل ژلاتین مانند می‌شود. این را یکی از رفقای‌مان توانست محرمانه بیاورد توی مجلس. من هم طرز کارش را نمی‌دانستم. با آقای زهری هم ما دوست، یعنی دوست مشترک با صادق هدایت بودیم، آشنایی‌مان هم در حد کافه فردوس و شب‌نشینی و مشروب‌خوری بود، به‌اصطلاح، هیچ‌چیز سیاسی و همکاری و اینها نداشتیم. من توی فکر بودم که کی می‌تواند کمک کند آقای زهری به نظرم آ‌مد که گفتم چاپخانه انجمن فرهنگی ایران و فرانسه را داشت. آن شرحش را هم گفتم یا نه؟

* منصور رفیع‌زاده – بله گفتید.

ج- شرح استعفایش و اینها را. بله، پیغام دادیم به ایشان آمد و خواهش کردیم که این را چیز کند. البته ساعت هشت و نیم شب آمد و رفت آن سالن پهلویی یک اتاق من که خلوت بود البته کارمندان شب نیستند، شروع کرد به چیز کردن. هی تجربه کرد و نشد و باز تجربه کرد تا بالاخره نزدیک نصف شب نسخه‌های چاپ شده را، زیراکس شده را یعنی، برای من آورد. بعد موقعی که می‌خواست برود به من گفت که من یک رانده‌وو هم داشتم امشب ساعت ده یدگر چیز. گفتم، «خوب، می‌گذاشتی فردا شب می‌آمدی تمام می‌کردی.» گفت، «نه دیگر شروع کردم.» این دیگر همکاری‌مان از همان شب شروع شد که تا وفات ایشان ادامه پیدا کرد. واقعاً برای من خیلی کشنده بود. بله، بعد یک ماشین بهتری پیدا کردیم که زیراکس‌های بعدی را چیز می‌کردیم. البته آن هم ماشین دستی بود ولی تند کار می‌کرد و خیلی هم خوب کار می‌کرد.

* منصور رفیع‌زاده – با صدای موسیقی کار می‌کرد.

ج- با صدای موسیقی بله. بعد این موقعی بود که آقای زهری از دنیا رفته بود ولی خانه‌اش را هنوز ما پس نداده بودیم. چون دستگاه مثل این‌که سازمان امنیت بود آن‌موقع، بله؟

* منصور رفیع‌زاده – نمی‌دانم.

ج- سی و شش شد سازمان امنیت دنبال کشف این بودند. چون جلوترش یک مدتی یک چاپخانه دستی یعنی حروف تهیه کرده بودند رفقا، یک چاپخانه دستی توی یکی از این خانه‌های کبریت‌آباد بود؟ کجا بود؟ آن‌طرف شهر. یک خانه کوچکی گرفته بودند و آن‌جا چاپ می‌کردند به زحمت، که همین اعلامیه‌هایی که ایشان می‌گوید بیشترش آن‌جا چاپ می‌شد که آن یادم نیست حالا چطور شد از دست رفت. بعد این ماشین زیراکس را پیدا کرده بودیم. این را برای این‌که از خطر مصون باشد رفقا برده بودند منزل آقای زهری که آن‌جا کار می‌کردند. گمان می‌کنم موقع نامه تقی‌زاده بود، در هر صورت یک اعلامیه من بود که خیلی هم مفصل بود. این را می‌گویم از لحاظ این‌که چطور ممکن است یک کسی بدون قصد ضربت بزند. یکی از رفقای بسیار خوب زحمتکش ما آقای علی اصغر قناد شب رفته بود آن‌جا و تا صبح به این‌کار پرداخته بود که اینها را حاضر کرد و آورد توی چیز….