روایتکننده: آقای دکتر محمد باهری
تاریخ مصاحبه: 11 آگوست 1982
محلمصاحبه: شهر کان ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 19
بفرمایید
خب خیلی خوشوقتیم و شکرخدا را میکنیم که باز توانستیم در خدمتتان باشیم و ادامه بدهیم ذکر خاطراتمان را در مورد دربار. قبل از اینکه به این مسئله بپردازم یادم به یک خاطرهای افتاد از مرحوم پاکروان. پاکروان البته این اواخر میدانید در دربار بود ـ مشاور دربار بود اما این خاطرهای که میخواهم بهتان عرض بکنم مربوط است به موقعیتش در آن زمان در دربار نیست. مربوط به موقعی است که رئیس سازمان امنیت بود. بنده وزیر دادگستری بودم یکروز زنگ تلفنم صدا کرد آنطرف تلفن پاکروان بود. پاکروان به من گفت که بازپرسی دادگستری مرا احضار کرده و فلانی من الان شاه میرود و بایستی بروم بدرقۀ شاه و نمیتوانم بیایم. من بهش گفتم که تیمسار به چه عنوان احضارتان کرده؟ کاغذش را از تو جیبش همانموقع توجه کردم در آورد و به من گفت مرا به نام مطلع احضار کردند. گفتم اگر به صورت مطلع احضارتان کردند من میتوام از مستنطق خواهش بکنم که به دفتر شما بیاید. گفت نه میخواهم بیایم به دادگستری به احترام دادگستری ولی الان معذورم چون بایستی بروم بدرقۀ ایشان. گفتم پس دو کلمه بنویسید به مستنطق و همین را بگویید و بگویید چه روزی هم میتوانید بیایید. همین کار را کرد. روز بعدش پاکروان آمد در دادگستری رفت پیش مستنطق و اظهار اطلاعی کرد راجع به گویا اتومبیلش رانندهاش تصادف کرده بود مستنطق احضار کرده بود خود پاکروان را که ببیند این تصادف در چه شرایطی بوده و اینها. پاکروان با وجودی که رئیس سازمان امنیت بود به دادگستری تعظیم کرد آمد رفت پیش مستنطق ـ مستنطق که سؤالاتی که ازش کرد او هم مثل یک فرد عادی جواب داد بعد آمد. حتی نخواست آن روز دفتر من هم بیاید برای اینکه بهش گفتم بعد از اینکه از دایرۀ استنطاق شما بیرون آمدید به دفتر من تشریف بیاورید یک چای بخوریم. نیامد بعد تلفن کرد گفت نخواستم امروز که مرا مستنطق احضار کرده بوده و به دفتر شما بیایم.
س- من مجبورم این وسط این مطلبی که حتماً از ذهن تمام شنوندگان و تمام خوانندگان این مطلبی که الان گفتیم از ذهنشان میگذرد مطرح بکنم و اینکه واسهشان یکی از عجیبترین مطالبی است که تا حالا شاید شنیده باشند و تقریباً غیرقابل باور واسهشان باشد که رئیس سازمان امنیت ایران بیاید.
ج- بله بنده برای تجلیل خاطرۀ شادروان پاکروان خاطرم آمد این را لازم دانستم بگویم البته برای من هم یک مفاخرهای بود که در زمانی که من وزیر دادگستری بودم رئیس سازمان امنیت را مستنطق احضار کرد و رئیس سازمان امنیت هم آمد.
س- اینکه اولاً این مستنطق میبایستی یا فرض میکرده که این یک کار عادی است یا باید یک آدم شجاعی بوده باشد ـ یا یک آدم دیوانهای بوده باشد یا میبایستی قبلاً بهش گفته باشند که اطمینان خاطری داشته که اگر ایشان را احضار بکند بالاخره…
ج- حقیقتش این است که هیچوقت تحقیق نکردم که این مستنطق کدام مستنطق بوده. اولاً یک کار عادی بوده از نظر پروسیدور دادگستری یک کار فوقالعادهای نبوده. اما مستنطقی که اقدام به این کار میکرده البته مستنطق جسوری بوده. حالا یا اینکه روی سادگی اینکار را کرده یا اینکه از چپیها بوده و میخواسته فکر میکند بدین ترتیب برای من در تماس با سازمان امنیت یک گرفتاری درست بکند. بههرحال تحقیق واقعاً نکردم. همۀ این فروض را میشود گفت اما آنچه که بود واقعیت را به شما گفتم. یک واقعیت دیگر هم بهتان بگویم در همین زمینه اما شرایط فرق میکرد. در این دفعۀ اخیر که من وزیر دادگستری بودم دادستان تهران را عوض کردم. دادستان تهران درحالیکه سابقاً مورد پشتیبانی بعضی از مقامات عالیرتبۀ ساواک بود. دادستان جدید را که معرفی کردم بعد از ظهر یک روز رفته بودم در دفتر دادستانی برای اینکه کارهایش ببینم دیدم رئیس سازمان امنیت هم با یک دسته گل آمده بود آنجا ـ مقدم بود و انتصاب دادستان جدید را تبریک بگوید. البته این شرایطش با شرایطی که عرض کردم مربوط به پاکروان تغییر میکرد برای اینکه اولاً آنموقع وقت اداری نبود ـ سابقاً اوضاع و احوال به کلی تغییر کرده بود بههرصورت من خواستم ذکری از خصلت شادروان بکنم و این مربوط به خصلت شادروان بود. مربوط به من نبود بهتان بگویم. البته بنده افتخار میکنم اما این بیشتر مربوط به خصلت شادروان بود که تسلیم قانون بود.
س- میخواهم این سؤال را بکنم آیا سابقه داشت که یک کسی در سطح وزیر در یک چنین شرایطی بهاصطلاح بهعنوان مطلع احضار بشود به دادگستری تا آنجا شما اطلاع دارید یعنی یک اتفاقی بوده که در بیست سال یک دفعه اتفاق میافتد یا اینکه سابقه داشته؟
ج- نه. عرض میشود که دوتا سابقۀ دیگر راجع به این موضوع دارم علاقهمند هستید بهتان عرض میکنم.
ج- نخیر چون که شنونده را یک وظیفهای در مقابلش دارم که این را همین جوری نگذارم بگذرد.
ج- عرض کنم که یادم میاد در زمان وزارت دادگستری پرتو بود و بنده در دربار معاون کل دربار بودم. خب به مناسبت الفتی که میان من و قضات دادگستری اتفاق افتاده بود غالباً قضات دادگستری پیش من میآمدند و حتی تا یک مدتی مقامات مختلفشان یک دورههای هفتگی هم داشتیم با همدیگر ناهار میخوردیم. من هر روز ظهرم را با یک دسته از قضات ناهار میخوردم میل داشتند با من باشند. این است که بنده با دادگستری ارتباط داشتم و از حوادثی که در دادگستری اتفاق میافتاد آگاه بودم. خاصه اینکه با قضات توجه داشتم که همۀ مردم میدانند که من هیچگونه توصیهای به قضات نمیکنم بنابراین آمدوشد قضات پهلوی بنده برایشان هیچ گرفتاری ایجاد نمیکرد. یکروز به من اطلاع دادند که یک مستنطق مثل اینکه رئیس… آهان یا مدیرعامل بانک کشاورزی بوده یا وزیر کشاورزی بوده آقای حسن زاهدی را احضار میکند. احضارش هم به این دلیل بوده که گویا ایشان به نام مؤسسهای که مسئولیتش داشتند شکایت جزایی میکنند بر علیه شخصی. پرونده از نظر مستنطق و تحقیقات خاتمه یافته تلقی میشده ـ اما لازم بوده که در جلسۀ آخر به شاکی تکلیف اصلاح کنند بنابراین لازم بوده که مستنطق شاکی را دعوت بکند و بهش بگوید آقا ما تحقیقاتی کردیم اما حالا با طرفتان صلح میکنید یا صلح نمیکنید؟ احضار این آقای حسن زاهدی جنجالی در کابینه ایجاد کرده بود. کابینۀ مرحوم هویدا بود. بهطوریکه آقای وزیر دادگستری مستنطق تهران را منتقل میکند ظاهراً به نهاوند برای خاطر اینکه چرا یک وزیری یا یک شخصی که همعرض وزیر بوده احضار کردند. این یک سابقه است برای اینکه آگاه باشید. چرا در باز زمان وزارت من بود یا… بله در زمان وزارت من بود مستنطق تهران آقای دکتر امینی را هم احضار کردند. مستنطق تهران آقای دکتر امینی را احضار کرد برای خاطر…
س- خب او که شاغل بود دیگر؟
ج- نخیر شاغل نبود. شاغل نبود و امینی هم آمد. البته شکایتهایی شده بود. شاید این شکایتها هم بیپایه بود ولی شکایتهایی شده بود لازم بود از ایشان هم یک تحقیقاتی بشود. احضارش کردند و این هم آمد. اما دیگر خاطرم نیست و دیگر… چیزی هم نمیدانم یک مطلبی چند روز پیش شنیدم خودم واقعاً یادم نیست. یکی از قضات دادگستری نسبت به من اظهار محبت کرده بود و خیلی احترام چیز کرده بوده، گفته بوده راجع به یک موضوعی بوده که اطلاعات فلانی برای یک پروندهای ضروری بوده و فلانی گفته بوده که مرا احضار کنید خب میآیم در دادگستری و ادای گواهی میکنم و همین مطلب موجب شده بود که احترام من پیش آن دستۀ قضات بیشتر بشود که احترام و اهمیت. البته بنده را احضار نکردند ولیکن گفته بوده حالا هیچ هم خاطرم نیست موضوع چی هست. حالا معذالک این مطلب را دیگر تمام بکنیم و بپردازیم به دنبالۀ وزارت دربار. بنده عرض کردم که به سازمانی که در خدمت سرویس سلطنت بود به نام دربار به این سازمان توجه دارم. البته گفتم که دربار یک مفهوم وسیعتری هم دارد ـ آن قسمتی که خارج از این مفهوم محدود میماند آن هم با این مفهوم محدود ارتباط داشته ـ تأثیر داشته ـ فشار داشته عکسالعمل اطرف این دستگاه داشته ـ آن را هم بیان خواهم کرد برای اینکه اهمیت دارد مسئله اما دیروز اشارهای کردم به تشکیلات دربار و عرض کردم که وزیر دربار سه معاون معرفی کرد معاون امور اجتماعی ـ معاون انتظامی و معاون امور مالی و اداری. اینجا یک مطلبی ـ خب خیلی مطالب دیگر هم پشت سرش صحبت کردم اما به این مناسبت لازم است که موضوعی را حضورتان عرض کنم. بنده وقتی در صدد بودم که برای قسمت امور اجتماعی که مسئولیتش را در ابتدا به عهده داشتم یک سازمانی بدهم فکر کردم که خب در ارتباط با مسائل اجتماعی و امور اجتماعی من احتیاج یعنی برخورد میکنم با مسائل مختلف چون مفهوم امور اجتماعی یک مفهوم خیلی وسیعی است. بنابراین با مسائل مختلفی که در جامعۀ ایران هست برخورد میکنم و بههرحال گاهی اوقات ناچار میشوم که یک گزارشاتی کنم به شاه ـ پیشنهاداتی بکنم ـ فکر کردم که خب من در تمام این زمینهها که خودم صاحب اطلاع نیستم بههرحال متخصصینی بایستی بیایند و به نام مشاور در خدمت این سرویس امور اجتماعی باشند که هروقت هر مسئلهای که پیش میآید به هر یکی از این مشاور که ارتباط با صلاحیتشان و مهارتشان دارد ارجاع کنند. این مطلب را گزارش دادم به وزیر دربار که وزیر دربار به شاه بگوید شاه مشاور که احتیاج ندارد دیگر ـ شاه که احتیاج به مشاور ندارد ـ خواستم بهتان این مطلب را از این لحاظ بگویم که ملاحظه میکنید میبینید که در دربار شاه حاضر نبود که مشاور قبول کند.
س- این مشاورها برای دستگاه شما بودند نه اینکه…
ج- خب مشاورها ـ خب بله مشاورها برای دستگاه من بودند اما بههرصورت دربار میگفت که جای مشاور نیست و مشاور نباید باشد. بههرحال ـ عرض کنم که…
س- اسم آقای علم را بردید شرفیابی ایشان به چه ترتیب و چه مواقعی شرفیاب میشدند؟
ج- مرحوم علم وزیر دربار هر روز صبح شرفیاب میشد.
س- ساعت خاصی داشت؟
ج- بله ـ یعنی وقتی که شاه به دفترش میآمد خب بهاصطلاح رئیس سرای نظامی و رئیس تشریفات میرفتند جلویش و جلو عمارتی که پیاده میشد اینها دنبالش میآمدند و بعد میآمدند توی اتاقش البته در همین موقع ممکن بود رئیس یعنی فرمانده سران نظامی حرفی تو راه داشته باشد خب میزند ولی چیز رسمی نبود. خب رئیس تشریفات هم معمولاً بعضی اوقات یک حرفهایی میزد دیگر برای خاطر اینکه موقعیت خودش را یکخرده محکم بکند بعید نبود که مثلاً درجه حرارت را بگوید عرض کنم کجا باران آمده ـ کجا نیامده یا اینکه خب کوشش کرده باشد از طرق مختلف شهربانی ـ ساواک یک اطلاعاتی راجع به مملکت پیدا کرده باشد خب برای خاطر اینکه خودشان را مقرب بکنند یک حرفهایی هم میزنند ـ شاه را میبردند توی دفتر شاه و دفتر شاه…
س- پس این اولین تماس رسمی شاه با وزارت دربار در آنموقع بود که از اتومبیل پیاده میشد و وارد دفترش میشد.
ج- بله ـ البته شاه قبل از اینکه بیاید به دفترش سرصبحانه گزارشها و روزنامهها را میدید یعنی وقتی که شاه میآمد ـ اولاً رادیو میگرفت مرتب ـ رادیو قوی در اختیارش بود در خوابگاهش بود و آنجا رادیو را میگرفت و گوش میکرد اطلاعات. مضافاً بر اینکه روزنامهها را هم صبح میبردند روزنامههای خیلی مهم را و ملاحظه میکرد شاه. البته روزنامههای صبح خاطرتان هست کیهان اینترنشنال بود و آیندگان بود ـ روزنامۀ دیگری نبود روزنامههای مهم مملکت روزنامه عصر بود کیهان بود و اطلاعات.
س- روزنامههای خارجی جداگانه برایشان میرسید یا همینجور که مثل بقیه مردم میرسید و بعد مال ایشان هم…
ج- نخیر ـ نه مرتب برای ایشان میرسد. علاوه بر این میدانید وزارت اطلاعات اخبار را بریف میکرد و یک گزارش علیحدهای برای ایشان میفرستاد و اطلاعات رادیوهای خارجی ـ عرض کنم رادیوهای مخفی که راجع به ایران مسائلی داشتند اینها همه را میفرستادند و شاه قبل از اینکه بیاید وارد دفترش بشود میدانست دنیا چه خبر است.
س- چه ساعتی وارد دفتر میشدند معمولاً؟
ج- شاه معمولاً ساعت نه و نیم ـ ده و ربع کم وارد دفترش میشد.
س- پس یکی دو ساعت وقت داشتند برای اینکه این…
ج- خیلی مرتب بود خیلی پانچوآل بود شاه به موقع میرسید.
س- فردی معمولاً شرفیاب نشده بود قبل از اینکه…
ج- وزیر دربار ـ نخیر. قبل از همهکس وزیر دربار شرفیاب میشد ـ وزیر دربار شرفیاب میشد و مخصوصاً مرحوم علم کوشش میکرد که بههیچوجه شرفیابی روزانهاش ترک نشود. حتی اگر لازم بود دیدنی یک شخصی برود. حتی من دیده بودم که گاهی اوقات برای تشییع جنازه لازم بود یک اشخاصی مهمی بود فوت کرده بودند و وزیر دربار لازم میدانست برای احترام و تجلیل خاطرهشان شرکت بکند در مراسم تشییع جنازه معذالک کوشش میکرد سر ساعت ده ـ ده و ده دقیقه کم همیشه در دفتر اعلیحضرت اولین شخصی بود که حاضر میشد.
س- معمولاً چقدر طول میکشید؟
ج- خب بستگی داشت به اینکه کارها چقدر باشد. گاهی اوقات یکساعت ممکن بود طول بکشد خب البته وزیر دربار این ساعات رسمی و مستمر ملاقاتش بود اما وزیر دربار دائماً با شاه در تماس بود. من بسیار اتفاق افتاده بود که صبح سر ناشتا میرفتم پهلوی مرحوم علم توی خانهاش ساعت هفت و هفت و نیم و به کرات اتفاق میافتاد که تلفنی شاه با مرحوم علم صحبت میکرد و دائماً در تماس بود. خب گاهی اوقات ناهار را شاه با یک شخصیتهایی ممکن بود صرف بکند خب از دربار هم شرفیاب…
س- این فاصله مسئله نبود جایی که دفتر وزیر دربار بود و جایی که دفتر شاه بود خودش یک ربع طول میکشید رفت و آمدش.
ج- چرا. اولاً وقتی که در سعدآباد بود که درست روبهرو بود. وقتی در نیاوران بود البته ربع ساعت طول میکشید ولی وزیر دربار معمولاً دیگر صبحها نمیآمد دفترش.
س- از منزل؟
ج- از منزل ـ برای اینکه در خود کاخ جهاننما وزیر دربار یک دفتر داشت. میرفت در دفترش آنجا و شرفیاب میشد و حتی در دستورهایی هم که شاه صادر میکرد میآمد از همان دفتر توی کاخ شاه از همانجا دستورهای شاه را از همانجا ابلاغ میکرد یعنی همانجا مینوشت و همانجا فوراً میفرستاد برای اشخاصی که بایستی به مقصدهایی که هست ابلاغ میکردند.
س- آنوقت وقتهای بعدی که به افراد داده میشد این را از تشریفات وقت گرفته میشد یا از دفتر مخصوص وقت گرفته میشد؟
ج- نخیر ـ تشریفات معمول بود. تشریفات اشخاص را ـ البته یک اشخاصی بودند که وقت ملاقات ثابت هفتگی داشتند.
س- تعدادشان زیاد بود اینها؟
ج- نه ـ آنها وزیر خارجه مثل اینکه غالب روزها ظهر به بعد شرفیاب میشدند. ظهر وزیر خارجه شرفیاب میشد. برای خاطر اینکه گزارشهای خارج را میآورد به عرض شاه میرساند. منتهی گزارشها در واقع بریف روزنامههای خارجی بود ـ چیز خیلی مهمی هم نبود. عرض کنم که خب ارتشیها مثلاً هفتهای یکی دو روز شرفیابی داشتند ساعت معین. نخستوزیر هفتهای یکی دو روز به طور ثابت مثل اینکه دوشنبهها بود ـ شرفیابی داشت. البته نخستوزیر غیر از این وقت ثابتی که شرفیاب داشت تلفن هم با اعلیحضرت مستقیماً داشت و میتوانست تلفن بکند بهاضافه غالب شبها که مهمان بودند شرفیاب میشد و اگر مطالبی داشت به عرض میرساند. عرض کنم که خب یک وزرایی هم بودند که آنها هم شرفیابیهای ثابت داشتند ـ ساعتهای معین و شرفیاب میشدند. دبیرکل رستاخیز هفتهای یکروز شرفیابی داشت. موقعی که بنده دبیر کل رستاخیز بودم بعداً شرح خواهم داد ایشان به بنده تکلیف کردند که هفتهای دو روز ولی حقیقتش این است که همان هفتهای یکروز هم زیاد بود ـ مطلب زیادی نبود ـ مطالب که بهطورکلی بهعرضشان میرسید. عرض کنم که بههرصورت…
س- پس خارج از این برنامۀ ثابت اگر کسی وقتی میخواست از تشریفات میگرفت؟
ج- بله ـ تشریفات تقاضا میکرد و تشریفات به عرض میرساند و عرض کنم که اعلیحضرت اجازه میداد. البته خب این اواخر هم گفتند یک خاصهخرجیهایی تشریفات میکرده برای شرفیاب کردن اشخاص بههرصورت شاه معمولاً تا یک بعدازظهر توی دفترش میماند ملاقات میکرد. بعد هم از ساعت سه ـ چهار باز شروع میکرد به ملاقات کردن تا ساعت 8 شاه ملاقات داشت. گاهی اوقات هم خب این ملاقاتها توأم بود با تشکیل یک کمیسیونهایی ـ مذاکراتی. خب در این اثنا هم همین گاهی اوقات سفرای کشورهای خارجه شرفیاب میشدند برای تسلیم اعتبارنامههایشان در این صورت با یک سرمونی مخصوصی اینها میآمدند و با یک سرمونی مخصوصی شرفیاب میشدند. در این روزها قبل از همه کاری همین مسئلۀ شرفیابی سفرا بود. سفرا شرفیاب میشدند و اعتبارنامههایشان را میدادند و نطقشان را میکردند و اعلیحضرت هم جواب میدادند و گاهی اوقات هم اعلیحضرت اینها را دعوت میکردند در اتاق مجاور و یک چای میخوردند و یکخرده بیشتر صحبت میکردند و معمولاً تا ساعت یازده طول میکشید. از بعد از ساعت یازده آنوقت برنامههای عادی شاه شروع میشد یعنی وزیر دربار شرفیاب میشد. این مطلب را هم حضورتان عرض کنم که درباریها هروقت میخواستند البته آنهایی که در حد این کار بودند میتوانستند شرفیاب بشوند. بنده با وجودی که معاون دربار بودم حتی در موقعی که مرحوم علم هم حضور داشت هرموقع میتوانستم شرفیاب بشوم. منتهی البته ساعت معین نداشت میرفتم به آجودان کشیک میگفتم آجودان کشیک هم در فاصلۀ ملاقاتها وقتی که میرفت پیش شاه میگفت فلانی هم هست. بنده هم همانموقع یا نیمساعت یکساعت بعدش…
س- دیگر وقت گرفته نمیشد؟
ج- نه دیگر وقت نه نه ـ برای درباریها دیگر احتیاج به وقت نبود. هروقت میخواستند یا نمونههایی که در حد این بودند که میتوانستند شرفیاب بشوند و الا نه هر کسی.
س- ممکن است بفرمایید ـ وقتی که کسی شرفیاب میشد بهعنوان وزیر مثلاً ـ اصلاً چه شکلی بود وارد میشد و اعلیحضرت پشت میز نشسته بودند یا ایستاده بودند اینها. اینها ایستاده حرف میزدند نشسته بود ـ یادداشت برمیداشت نمیداشت؟
ج- عرض کنم که اولاً وقتی که کسی مرخص میشد از پیش شاه و نوبت کسی دیگر میرسید شاه زنگ میزد و آجودان کشیک میفهمید که آن شخصی که شرفیاب بوده مرخص شده یا اینکه شاه کاری… حالا میرفت غالباً این زنگ به نشانۀ این بود که آن کسی که شرفیاب بوده مرخص شده. شاه میرفت آجودان کشیک ـ حضور شاه و شاه میگفت مثلاً ـ برنامه داشت لیست اشخاصی که شرفیاب میشدند پیش شاه بود ـ وزیر دربار هم داشت برای ما هم میفرستادند. میدانستیم که کیها شرفیاب میشوند. شرفیابیها برنامههایش پیش رؤسای دربار معین بود. شاه میگفت که خب مثلاً فلان شخصی که موقعش است شرفیاب بشود. آجودان کشیک میآمد و آن شخص را هدایت میکرد و در را باز میکرد وارد میشد. شاه معمولاً قدم میزد ـ شاه معمولاً تو اتاقش قدم میزد و…
س- دست هم میداد با آن شخصی که وارد میشد ـ دست هم میداد؟
ج- چرا ـ نخیر شاه دست میداد خیلی مؤدب بود ـ خیلی با نزاکت بود. حالا به یک مناسبتی بنده خلق و خوی شاه را برایتان بیان خواهم کرد ـ خیلی مؤدب بود خیلی با نزاکت بود برخوردش خیلی برخورد انسانی بود. آن ایماژی که از پادشاهی و پادشاهان زمان قاجار و قبل از قاجار هست که آدمهایی بودند که مثلاً اعتنا نمیکردند ـ عرض کنم که بد خلق بودند تو میگفتند بههیچوجه این نبود. او یک مرد خیلی بانزاکت ـ خیلی خوشرو ـ خیلی خوشاخلاق ـ و حتی اجازه میداد یعنی تشویق میکرد که طرف اگر آمباله شده بتواند به راحتی صحبت بکند. برای اینکه بعضیها دفعه اولشان بود که شرفیاب میشدند حضور اعلیحضرت ـ خب اینها آمباله میشدند دیگر.
س- میترسیدند؟
ج- میترسیدند ـ اعتبار مقام سلطنت با آن خاطراتی که داشتند برایشان یک مشکلی در برخورد ایجاد میکرد ولی شاه کوشش میکرد که این مشکل برطرف بشود. میدانید معمولاً به شاه اعلیحضرت میگویند ولی خب گاهی اوقات این جوانها مخصوصاً دانشگاهیها که شرفیاب میشدند حضور اعلیحضرت ـ ما میدیدیم میگفتند حضرتعالی شما اعلیحضرت. خب البته برای اشخاص عادی این مطلب خیلی بعید نبود اما ما که دائماً برخورد میکردیم به شاه و میدیدیم که شاه همیشه با کلمۀ اعلیحضرت طرف خطاب قرار میگیرد ـ خب یک جوانی میآید و میگوید به اعلیحضرت شما ـ یا میگوید جنابعالی یا میگوید حضرتعالی حالا تشریف بیاورید این یک مکالمۀ خودمانی برای ما یکخرده بعید بود برای اینکه شاه خیلی خوشش هم میآمد و راه میداد به اشخاصی که سعی میکرد به مناسبت عدم انس مردم و عادت نداشتن به تشریفات درباری کسی ناراحت نشود. البته تشریفاتیها غیر از این عمل میکردند. هر کسی میخواست شرفیاب بشود یک دستورالعملهایی پیش خودشان میدادند ولی شاه خودش نه شاه خودش نه ـ شاه خودش آدم بانزاکتی بود ـ آدم باادبی بود و در برخوردش سعی میکرد کسی ناراحت نشود و حتماً خوشحال هم برود بیرون ـ خیلی کم اتفاق میافتاد.
س- پس چرا ایشان ـ اگر ایشان خودشان نشسته بودند وزیر هم شرفیاب میشد مینشست یا ایستاده حرف میزد؟
ج- خب این دیگر بسته به این است که اجازه میداد یا اجازه نمیداد.
س- معمولاً چطور بود؟
ج- والله موقعی که ـ میدانید رفتار شاه با درباریها متفاوت بود با رفتارش با غیر درباریها با وزرا مثلاً ـ حتی من فکر میکنم رفتار شاه با وزرا هم متفاوت بود با رفتار غیر وزرا بنده وقتی که وزیر بودم گاهی شرفیاب که میشدم شاه اشاره میکرد و مینشستیم ـ ولی بسیار هم اتفاق افتاد وقتی که میرفتم شاه ایستاده بود و ما هم ایستاده حرفهایمان را میزدیم و بعد هم خداحافظی میکردیم و میآمدیم. اما من وقتی که سمتی نداشتم پیش شاه شرفیاب میشدم ـ هیچوقت نشد که شاه ایستاده با من صحبت بکند. من را دعوت میکرد مینشستم با من صحبت میکرد ـ نشسته صحبت میکردیم. با درباریها عرض کنم که وضع غیر از این بود درباریها را مثل اینکه خیلی خودمانی میدانست و رعایتهایی که در مورد غیر درباریها میکرد در مورد درباریها نمیکرد. خب درباریها را از خودش میدانست. ولی نسبت به وزرا…
س- این چه فرقی است. آدم اگر یک دوربین تلویزیون آنجا گذاشته بود چه تفاوتی میدید؟
ج- والله الان نمیتوانم جزئیاتش را برایتان بگویم این مطالب آمپرویز پیش میآید ولی کاملاً این مطلب برایم…
س- مثل اینکه مثل یکی از دوستان شما بیاید در اتاق وزارتخانه مثلاً ـ دوست قدیمی یک همچین حالتی؟
ج- دوست بالاتر مثل اینکه مثلاً آدم منشیاش بیاید عرض کنم که ـ منشی همین دیگر منشی آدم وقتی میآید با یک آدم خارج وقتی میآید متفاوت است دیگر ـ با منشیاش آدم خیلی جلویش هم خیلی جلویش هم بلند نمیشود ـ آن هم بهش برنمیخورد ـ این تقاضا را هم ندارد. اما آدم خارجی وقتی که میآید آدم یک رعایت بیشتری میکند حتی ممکن است درجۀ اجتماعی آن آدم خارج از منشیاش هم خیلی پایینتر باشد ولی رعایت نمیکند.
س- یک سؤال دیگر که در این زمینه داشتم این بود که مطالبی که به عرض شاه میرسید و دستوراتی که ـ اوامری که شاه صادر میکرد اینها را کی و به چه ترتیب یادداشت میکرد به این جهت همیشه این سؤال بود که این که فلانکس از پیش شاه آمده میگوید امر فرمودند که فلان بشود از کجا معلوم است که این بیخود نمیگوید؟
ج- درست است. عرض کنم…
س- همیشه این سؤال بود که آیا دفتر مخصوص هم مثلاً یک کپی از این دستور دارد؟ و بعد چک میشد؟
ج- عرض کنم خب معمولاً اشخاصی که شرفیاب میشدند پیش اعلیحضرت اوامر اعلیحضرت را میدادند خب این آدمهایی بودند که در حد اینکار بودند. وزیر دربار وقتی شرفیاب میشد یک مطالبی را که به عرض میرساند همانموقع هم اوامری که اعلیحضرت میدادند یادداشت میکرد. بنده وقتی که شرفیاب میشدم عرض کنم که مطالبی را که به عرض اعلیحضرت میرساندم ـ اوامری را هم که اعلیحضرت میداد فوراً یادداشت میکردم.
س- همانجا جلویشان.
ج- همانجا یادداشت میکردم. نه البته ایشان کنترل نمیکردند ولی من یادداشت میکردم. برای یادبود ـ یادآور خودم.
س- چون بعضیها میآمدند میگفتند امر فرمودند که فلان ـ واقعاً این کلمات ایشان بود یا…
ج- بله حالا بهتان عرض میکنم. خب رئیس دفتر مخصوص هم همینطور ـ عرض کنم که خب. رئیس دفتر مخصوص اواخر مثل اینکه کار دیگر میکرد ـ تمام مطالب را خلاصه میکرد و تو پاکت میفرستاد برای اعلیحضرت ـ اعلیحضرت حاشیهاش با دست خودشان یک چیزهایی مینوشتند. آنوقت بعد آن مفهوم ـ مضمون آن چیزی که اوامری که اعلیحضرت فرمودند به یک صورتی ابلاغ میکردیم.
س- یعنی قبل از اینکه اوامر از دفتر برود بیرون یک دفعۀ دیگر اعلیحضرت این را میدیدند و اصلاح میکردند؟
ج- نه ـ نه ـ نه. بنده وقتی میرفتم حضور اعلیحضرت شرفیاب میشدم اعلیحضرت یک اوامری صادر میفرمودند بنده عین این اوامر را به دولت ابلاغ میکردم یا به آن مقامی که صلاحیت داشت ابلاغ میکردم. وزیر دربار هم عیناً همینطور. گفتم بهتان وزیر دربار حتی به اعتمادی که روی توجه به نیات اعلیحضرت داشت و میدانست در مسائل مختلف اعلیحضرت چه پوزیسیونی میگیرند بعضی مسائلی که شاید خیلی مهم نبود خودش امر اعلیحضرت را مینوشت که امر اعلیحضرت این است. وضع آن اینطور بود.
س- آنکه فرمودین کاغذهایی کنارش مینوشتند منظور نلمههای وارده بود؟ نامههای وارده را میدیدند کنارش مینوشتند؟…
س- پس یعنی گزارشها را میخواندند و بعد نظرشان یا دستورات…
ج- بله راجع به دفتر مخصوص اینطور بود. عرض کنم که در این زمینه بنده خاطراتم را که دارم به عرضتان میرسانم رعایت کرنولوژیک نمیکنم مطلب به مطلب که پیش میآید…
س- طبیعت کار این است؟
ج- طبیعت کار این است. عرض کنم که این اواخر مرحوم علم متوجه شده بود که هر وزیری میرود پیش اعلیحضرت و یک مطالبی به عرض میرساند ـ اعلیحضرت هم خب ممکن است دقت نکرده باشد ـ و همین گزارشی ـ آخه گزارشها که میآید همۀ جوانب که معلوم نیست که در آن گزارشها باشد که ـ توجه میکنید؟ خیلی آخه گزارش بایستی جامع باشد ـ بایستی همۀ جوانب آنوقت اعلیحضرت یک آلترناتیو را انتخاب بکند. یا در یک وضع نامشخصی یک تصمیم مشخصی را اعلام بکند. خب این گزارشها واجد این خصلت نبود. بهاضافه غالباً اشخاص مطالب را که به عرض اعلیحضرت میرساندند اینکه دیگر این کیفیات درش ـ در موقع بیانش وجود نداشت و حتی در مواقعی که اعلیحضرت خودشان گزارشات را میخواندند ـ آخه سرپا یکمرتبه ده صفحه را که خیلی مطالب عمیقی هم درش هست ایشان یک نگاهی میکردند این کافی نبود که مطلب معلوم بشود. مرحوم علم فکر کرد که اینکار صحیح نیست و به اعلیحضرت عرض کرد که قربان این من صحیح نمیدانم ـ هر کسی که میآید یک چیزی میزند زیر بغلش میآید پیش شما ـ و یک مطالب میگوید شما هم خب این مطلبی بالاخره یک عکسالعملی از خودتان ظاهر میکنید ـ بعد این هم به نام اوامر اعلیحضرت همایونی ابلاغ میکنند بعد این هم منشأ یک کارهایی میشود در وزارتخانه که صحیح نیست. مرحوم علم در صدد بود که بلکه یک سرویسی به وجود بیاورد که این اوامر همایونی را مشخص بکنند. یعنی این گزارشها کاملاً معلوم بشه معین باشه. بعد اعلیحضرت همایونی با در نظر گرفتن همه جهات یک مسئله یک تصمیم بگیرند که این تصمیم بههرحال اعتبار بیشتری داشته باشد. میدانید این اواخر این تقلای ـ جزو تقلاهای آخری مرحوم علم بود برای اینکه به کارهای اعلیحضرت سروسامان بدهد ـ حالا بعد بهتان عرض خواهم کرد که مرحوم علم دیگر اواخر به کلی مأیوس شده بود. ولی خب این موقعی بود که هنوز خیلی مأیوس نبود. سلامتیش هم این اندازه متزلزل نشده بود و کوشش میکرد. اعلیحضرت جواب داده بودند که میخواهید حالا یک دولت دیگری در جنب دولت اینجا درست بکنید؟ خب این حکایت از یک تلقیناتی از همانموقع میکرد بر علیه علم و الا اعلیحضرت کسی نبود که اینطور به مرحوم علم جواب بدهد. میگفت حالا میخواهید یک دولت دیگری در جنب دولت در اینجا درست بکنید؟ این را بهعنوان یک معارضۀ قدرت ـ یک تقلا برای تصرف در قدرت دولت برای خلاصه دخالت در کارهای دولت اعلیحضرت تلقی کرده بود و این تقلای مرحوم علم به جایی نرسید به همین جهت خب همین تشخیص شما در مورد اوامر شاه وجود داشت. این دو مورد دیدم دفتر مخصوص کوشش میکند که اوامر همایونی را مخصوصاً اوامری که به وسیلۀ اشخاص دیگر ابلاغ شده وریفیه کند اما این کار هم دفتر مخصوص با یک متد صحیحی در صدد برنیامد اصلاح کند برای اینکه وریفیه کردن اعلیحضرت همایونی موکول است برای اینکه گزارش کامل دفتر مخصوص در اختیار داشته باشد و سعی کند یک گزارش همهجانبهای همراه با آن چیزی که به نام تصمیم همایونی هست ـ مجدداً به عرض همایونی برساند بگوید با این ترتیب نظر همایونی این هست یا نیست؟ و اینکار را نمیکرد. ولی خب البته استنباط من کردم که توجه کرده بودند که فرمان همایونی ـ همایونی ـ دستور همایونی در این شکل ممکن است یک گرفتاری درست کند چون خیلی متعدد و مکرر و گاهی اوقات حتی ممکن بود معارض با قانون باشد. البته من دیدم ـ متوجه بودم که اعلیحضرت واقعاً کوشش میکرد همیشه بگوید قانون را رعایت کنید ـ قانون را مراعات کنید. اما خب نمیشد. گفتم که اعلیحضرت کوشش میکرد که بگوید قانون را مراعات کنید این مطلب را اینطور تلقی نکنید که اعلیحضرت همایونی خیلی به قانون احترام میگذاشت. بعد به یک مناسبتی برخورد شاه را با قوانین برایتان عرض خواهم کرد که از این بابت اعلیحضرت محمدرضاشاه درست نقطه مقابل رضاشاه بود. اعلیحضرت محمدرضاشاه قانون را بهعنوان یک لوکس میخواست. و گاهی اوقات این لوکس میدید اگر گرفتاری درست میکند متوقع بود که عاملین اجرای قانون از این لوکس صرفنظر کنند و خلاصه ارادۀ خودش را در یک مورد معینی مافوق قانون به کار ببرند و رعایت بکنند ـ درحالیکه قانون هم بههرصورت نهایتاً امضای ایشان را داشت ـ توشیح ایشان را داشت. خواستم بهتان بگویم که این عرضی که بنده اینجا کردم…
س- خود ایشان متوجه این مسئله نمیشدند که اگر وزیر مثلاً فکر کنید آبادانی و مسکن میآید و یک مطلبی را به عرض میرساند که فلان مقدار سیمان میخواهد و فلان مقدار پول میخواهد و دستور اجرا بهش داده میشود ـ بعد مثلاً وزیر دارایی یا سازمان برنامه میآید میگوید این اصلاً با برنامههای ما نمیخواند ـ پولش را نداریم یا سیمان را قرار است صرف کار دیگری بکنیم ـ بالاخره این نتایج این طرز اداره باید یک جوری منعکس میشد و خود ایشان متوجه میشدند بعد از یک مدتی میگفتند آقا تا یک چیزی پخته نشده ـ همهجانبه دیده نشده پهلوی من نیاورید چون بعد من گرفتار نتایجش میشوم. این چطور اتفاق نیفتاد؟
ج- خب ـ شاید اتفاق میافتاده بنده چون در تماس با کارهای دولت زیاد نبودم شاید اتاق میافتاد. البته رئیس الوزرا کوشش میکرد که هماهنگی به وجود بیاورد ـ به وزرایش دستور میداد که در اینگونه موارد مراقب باشند اما معذالک بعضی اوقات بعضی از وزرا زرنگی میکردند و از این عرض کنم نقص کار اعلیحضرت خب سوءاستفاده میکردند. بعضی موقعها ـ گرفتاری درست میکردند همینطور هست. بله صحبت عرض کنم که تشکیلات وزارت دربار بود گفتیم که سهتا معاون داشتم. البته به تدریج که پیش میرفتیم و کارهای مملکت توسعه پیدا میکرد و نتیجتاً اعلیحضرت هم کارهایش و خلاصه مداخلاتش به تبع پیشرفت کارها توسعه پیدا میکرد و افزایش پیدا میکرد ـ دربار هم در تشکیلاتش یک پیشآمدهایی شد. اولاً یک حادثهای اتفاق افتاد این حادثه را از این جهت عرض میکنم چون گفتم که علیاحضرت شهبانو نسبت به مرحوم علم خیلی محبت نداشت ـ پیشآمدهایی که این را نشان میدهد میگویم برای خاطر اینکه فقط یک چیز ابسترهای نگفته باشم. مرحوم علم در مسافرت بود ـ این همان سال اول بود ـ سالهای اول بود ـ بعد از سال اول بود. عرض کنم که مسافرت بود. یک مدیرکلی آورده بود مرحوم علم که مورد اعتمادش بود ـ زیر دست خودشان بالاخره خود ایشان هم دفتری داشتند دیگر. وزیر دربار دفتری داشت. این مدیرکل دفتر یک سرتیپی بود ـ سرتیپ ـ مینویی. این از اهالی بیرجند بود مورد اعتماد مرحوم علم بود. در حوادث مثل اینکه 28 مرداد و آنجاها هم در راهی بود که مرحوم علم بود ایشان را مرحوم علم آورده بود و کرده بود مدیرکل دفتر. خب البته خیلی آدم منظمی بود ولیکن کار اداری و روابطش با ـ عرض کنم که سایر رؤسا و صاحبمنصبان دربار خیلی روابط معقول و منظمی نبود. برای مثال میخواهم حضورتان عرض بکنم. یکوقتی معاون یا قائممقام وزارتخارجه راجع به یک مسئلهای که در حال مطالعه داشتن یا مورد عملشان بود احتیاج داشته باشند به دوسیه خرید اسلحه. در دربار ظاهراً یک دوسیهای بوده مربوط به خرید اسلحه. گزارشهایی بوده که وزارت جنگ میفرستاده راجع به اسلحه و اینها. در فرودگاه قائممقام وزیرخارجه به ما گفت که احتمالاً ما محتاج این پرونده هستیم. گفتم بسیار خب بههرحال حالا ایشان اگر پروندهای که مربوط به وزارت دربار هست ـ سرّی هم هست بخواهد ـ گفت اگر خواست بنده به شاه عرض میکنم و از شاه اجازه میگیرم ـ مرحوم علم مسافرت بود. حالا نکته اینجا است. بنده اتفاقاً به مدیرکل دربار گفتم که شما اینجا دوسیه راجع به اسلحه دارید و اینها. دیدم یک طوری صحبت کرد مثل اینکه از بنده باید مکتوم بکند. گفتم یعنی چه آقا نفهمیدم. من میتوانم شما را روانه کنم یعنی شما که دیگر از من محرمتر نیستید به کارها که. البته نمیخواستم من آن دوسیه را فقط صحبت کردم چون قائممقام وزارتخارجه با من صحبت کرده بود. حالا البته این برخوردش با من یک برخوردی بود که عکسالعمل آمرانه بود و چیز مهمی نبود ولی بههرحال بنده هم سعی میکردم حفظش کنم برای اینکه مورد اعتماد مرحوم علم بود. اما این یک در همان پشت دفتر مرحوم علم یک نفر دیگر رقیبش بود. یک شخصی بود که سابقاً رئیس دفتر آقای قدسنخعی بود و عرض کنم که مورد توجه ایشان بود آن آقای دیبا بود.
س- کدام دیبا؟
ج- آقای امیرناصر دیبا ـ عرض کنم که ایشان با همدیگر رقابت داشتند ـ امیرناصر دیبا فکر میکرد که این آمده سر جایش و بایستی ایشان مدیرکل دفتر باشد و کارهای اداری دربار را یعنی مستقیم وزارت دربار را ایشان باید انجام بدهد ـ این است که یک رقابتی هم بین اینها بود. ضمناً یک خانمی هم در آنجا بود به نام خانم ملاح. این را نمیدانم کی هم آورده بود شاید خود مرحوم علم هم آورده بودش. برای در واقع یکنوع جنبه هاوس کیپر داشت که اتاقهای دربار را مراقبت بکند که تمیز بکنند ـ گل بگذارند ـ عرض کنم که تشریفات اتاقهای دربار چون دربار خب خارجیها میآمدند مخصوصاً منظم و مرتب باشد. مثل اینکه بین این خانم ملاح و آن تیمسار مینویی یک گفتوگویی اتفاق میافتد و در این جریان مثل اینکه آن آقای دیبا یک نقش پروواکسیونی داشت و کار به جنجال میرسد ـ در غیاب من ـ من نبودم البته چون دفتر بنده هم آنجا نبود ـ کار به علیاحضرت میکشد اصلاً به علیاحضرت گزارش میدهند. هیچ ضرورت نداشت. خب دوتا کارمند با همدیگر بگوومگویی هم داشته باشند چرا گزارش به علیاحضرت بدهند. و علیاحضرت دستور میدهند مینوئی را از دربار بیرون میکنند.
س- این احتمالاً در فصل تابستان بوده که در سعدآباد بودند؟
ج- بله ـ بله در سعدآباد بودند.
س- پس بنابراین از نظر فیزیکی نزدیک بودند.
ج- بله ـ عرض کنم که بنده خیلی ناراحت شدم برای اینکه در غیاب مرحوم علم این پیشآمد شده خب بههرحال علیاحضرت هم که…
س- چه فوریتی داشته اینکار که؟
ج- بله ـ بههرحال کار بیربطی بود ولی بههرصورت در غیاب مرحوم علم این کار شده بود و من خیلی ناراحت شدم برای اینکه نمیخواستم یک کسی که مورد اعتماد مرحوم علم هست حالا هر خصلتی داشته باشد در غیاب ایشان به این ترتیب بشود. بنده آمدم و ایشان را چیز کردم ـ آقای دیبا را گفتم خب شما فعلاً دیگر اینجا تشریف نداشته باشید و بیایید همان دفتر بنده پایین آنجا یک اتاق بهتان میدهیم آنجا بمانید تا بعد تکلیف اینجا را معلوم کنیم…
س- نسبتی با علیاحضرت داشتند؟
ج- بله ایشان نسبتی با علیاحضرت داشتند.
س- پس به مناسبت نسبتشان…
ج- نه فکر نمیکنم ـ خیلی هم مورد اعتماد از آن لحاظ هم نبود.
س- وگرنه آخه چندتا کارمند چهجور میتوانند با علیاحضرت تماس بگیرند؟
ج- خب چرا ـ تماس گرفتنشان که اشکال نداشت میتوانست در حدی بود که تماس بگیرد. بههرحال ایشان رفتند. ایشان را بنده فرستادمشان و بعد هم البته به مرحوم علم گفتم که ایشان را بگذارید کارهای گمرک را بهشان بدهید و کارهای گمرک را آنوقت یک پیرمردی انجام میداد که از صاحبمنصبان دربار در زمان رضاشاه بود به نام آقای نعیمی. یک پیرمردی بود خیلی هم کارش کار خوبی بود اما دیگر پیر شده بود و از عهده نمیآمد و سخت بود و بنده همیشه فکر بودم که ایشان بایستی بره بازنشسته باشد ـ دیگر این آدم هشتاد سالش هم بیشتر بود و بنده فکر کردم که آقای امیرناصر دیبا برود کار گمرک را بکند ـ بعد هم که چیز شد و بدین ترتیب آقای امیرناصر دیبا بعد از یکی دو سه ماه مسئول امور گمرک شد ـ یعنی من پیشنهاد کردم به مرحوم علم ـ مرحوم علم هم پذیرفت. اما جانشین خود بالاخره یک فانکسیونی بود آنجا و بایستی انجام بشود ـ رئیس دفتر نیست عرض کنم که دیبا هم که رفت. بنده خودم رفتم آنجا نشستم و فکر کردم که بالاخره خود بنده آنجا باشم بهتر است. ای کاش هم مانده بودم ولی خب دیگر پیشآمدهای دیگر شد که من دیدم نه نمیتوانم کارهای دیگرم لنگ میشود و آنجا را ول کردم. در همین موقع بود که مرحوم علم میدانید در زمانی که وزیر دربار بود سالهای اول رئیس دانشگاه پهلوی هم بود. یعنی وقتی که آمد وزیر دربار شد ریاست دانشگاه پهلوی را هم حفظ کرد. ولی در همین سال بود که مسئلۀ انقلاب آموزشی مطرح شد و قرار شد دیگر آقای علم از ریاست دانشگاه پهلوی کنار برود. اتفاقاً همانموقع هم که قرار بود کنار برود به من پیشنهاد کرد که شما میروید دانشگاه پهلوی؟ گفتم نه من نمیروم. دانشگاه تهران را هم همانموقع به بنده پیشنهاد کردند گفتم نه من نمیروم. عرض کنم که در همین موقع آقای متقی که در دانشگاه پهلوی معاون شخص آقای علم بود ـ معاون رئیس دانشگاه بود. توجه کنید یک تیتری بود به نام معاون رئیس دانشگاه ـ نه معاون دانشگاه برای اینکه شاید خب از نظر دانشگاهی مشکل بود ایشان را معاون دانشگاه بکنند گفتند به ایشان ـ اول رئیس دفتر بود و بعد دیگر عنوان معاون رئیس دانشگاه بهش دادند.
س- آقای امیر متّقی؟ اسم اولش امیر است؟
ج- امیرمتّقی ـ بله وقتی که مرحوم علم از دانشگاه پهلوی کناره گرفت و دکتر نهاوندی رفت عرض کنم که خب طبیعتاً این هم دیگر نمیتوانست بماند آنجا. آمد ـ مرحوم علم به من اینطور گفت ـ گفت اعلیحضرت گفتهاند در دانشگاه پهلوی خوب کار کرده بنابراین بیاریدش دربار. بنده صحبتش را نکردم.
س- میشناختیدش؟ شما سابقهاش را میدانستید؟
ج- بله ـ بله ـ خوب هم سابقهاش را میدانستم ـ ولی حالام چون یک محبتی هم در پاریس به بنده کرده اجازه بدهید دیگر راجع به…
س- نه میخواستم در آنموقع…
ج- بله بله میشناختمش
س- چون ناشناس بودش.
ج- نخیر ـ نخیر میشناختمش ـ خوب هم میشناختمش.
س- ایشان هم شیرازی هستند؟
ج- نخیر ـ امیرمتّقی تهرانی است ـ عرض کنم که وقتی ایشان آمدند و گفتند خب مدیرکل دربار باشد بنده گفتم خب ایشان بیایند همین جا دیگر ـ سابقاً رئیس دفتر آقای علم در شیراز بودند و حالام بیایند همینجا و بنده دیگر پا شدم رفتم دفترم و کارم هم دادم بهشان. بعدها چندی بعد ایشان خب هی کوشش میکرد که عنوان معاونت پیدا کند. ضمناً آقای شفا هم قبل از این جریانات دنبال این بود که تیتر معاونت پیدا بکند. خب مرحوم علم هم شاید فکر میکرد من از اینکه حالا اشخاص دیگر یعنی از موقع شفا البته ـ فکر میکرد اشخاص دیگر بیایند معاون بشوند من یک خردهای مثلاً ناراضی میشوم. و شاید به من هم اینطور عنوان کردند در موقعی که شفا قرار بود معاون بشود مثل اینکه ایشان یک خرده مقاومت کرده بود بنده به ایشان گفتم که یعنی چه آقا. مسئله کار است حالا عنوان کردن و این چیزها معنی ندارد ـ معاون باشد ـ خب شفا معاون باشد هیچ مهم نیست. قبلاً آقای شفا بدین ترتیب معاون فرهنگی شده بود. بعد از مدتی هم آقای متّقی در صدد برآمد که یک تیتر معاونت برای خودش درست کند ـ بهعنوان معاون امور داخلی. برای خاطر اینکه خب یک هم بهاصطلاح چیز سیمتریک هم داشته باشد گفتند معاون خارجی هم لازم داریم آقای همایون بهادری که بهاصطلاح مکاتبات خارجی اعلیحضرت را با خارج تنظیم میکرد به زبان انگلیسی و فرانسه ـ تلگرافهای تبریک و تسلیت و جواب و اینها را ایشان تهیه میکرد. ایشان بهعنوان معاون خارجی یکروز معرفی شدند و آقای متّقی هم معاون داخلی و بنده هم همین مقارن این یکی دو نفر بهعنوان معاون داخلی و خارجی یک روز دیدم یک فرمانی برای من فرستادند که شما معاون کل هستید. بنده هم حقیقتش این است که قبول نکردم ابتدا. حتی چند روز برای آقای علم گزارشهایی را که میدادم مینوشتم «معاون». یکی دو سه مرتبه خودشان با دست دیدم پشتسر «معاون» کل را اضافه کرده و همیشه هم وقتی نامه مینویسد مینویسد «معاون کل». حقیقتش این است که دیگر دیدم سر این موضوعها حالا بحث کردن و اینها معنی ندارد ـ بنده هم تسلیم شدم به همهچیز. غرضمان بنده به همهچیز ساختم حالا دیگر مسئلۀ معاونت و اینها دیدم مسخره است دیگر. بنده وقتی که کثافتکاریهای دیگر را در مملکت میدیدم ولی معذالک میگفتیم بابا یک قدم برداریم یک کارهایی بکنیم ـ حالا کسی معاون بشود نشود ـ بنده معاون کل باشم یا جزء باشم خب جزء باشم اهمیت ندارد. این است که تحمل کردم. و عرض کنم که به سمت معاونت کل و دیگر از این به بعد در واقع غیر از بنده پنج معاون دیگر هم بود.
س- این کار آقای امیر متّقی تدریجاً کار حساس و مهمی شده بود از نظر قدرت؟
ج- نخیر ـ خب آدم زرنگی است ـ از نظر دربار کاری نبود. مکاتبات و گزارشهایی که میآمد تو وزیر دربار آن کاری نبود. ولی خب یک آدمی بود از نظر ـ در آن مقام و موقعیتی که بود ارتباطات زیادی عرض کنم که سعی کرد تأمین بکند برای خودش و این ارتباطات البته برایش مهم بود و خب یکی از جمله ارتباطاتی که پیداکرده بود خارجیهایی که میآمدند آنجا مخصوصاً رؤسای کشورهای خارجی که میآمدند ـ خب اینها مأمورین امنیتی و مأمورین پلیسشان این غالباً بودند خب تماس میگرفتند. خب حالا ایشان به مناسبت همان سابقه با پلیس فرانسه ارتباط داشت و به همین جهت برای عرض کنم بهاصطلاح پرمیت دوسهژور را عرض کنم که اینطور چیزها خب یک تسهیلاتی فراهم میکنند برای بعضی اشخاص…
س- من شنیده بودم که حتی بعضی از والاحضرتها احترامی که به ایشان ظاهراً میگذاشتند برای تماشاچیها خیلی غیرعادی بود که این مگر کی هست که اینجور…
ج- درست است حالا بعد بهتان عرض میکنم. خب داشتیم در زمینۀ تشکیلات وزارت دربار صحبت میکردیم ـ توسعۀ معاونتها را برایتان ذکر کردم و یک اشارهای کردم به مسئلۀ گمرک ادارۀ گمرک. در دربار یک ادارهای بود به نام اداره گمرک ـ موضوع اداره این بود که میدانید خب اعلیحضرت و علیاحضرت یعنی خاندان سلطنتی از پرداخت حقوق گمرکی معاف هستند خب ولی بههرحال اداره کل گمرک نمیتواند که خودش تشخیص بدهد که فلان جنسی که وارد میشود این جنس مربوط به خاندان سلطنتی هست یا نیست. بایستی یک ادارهای در وزارت دربار وجود داشته باشد که به این مطلب رسیدگی بکند ـ گواهی بکند و عرض کنم که به استناد آن گواهی ادارۀ کل گمرک آن جنس که وارد شده مرخص کند بدون پرداخت گمرکی مرخصش کند. این اداره ـ ادارۀ گمرک بود که در دربار وجود داشت و وقتی که مرحوم علم آمد نعیما بود.
س- نعیمی یا نعیما؟
ج- نعیمی ببخشید ـ نعیمی بود و وقتی هم که نعیمی بازنشسته شد بعد از مدتی و عجیب است بیچاره ـ چند ماه بعد از اینکه هم بازنشسته شد فوت کرد. یک چیزی بهتان بگویم خیلی عجیب است. این بیچاره وقتی فوت کرد خب ما به مناسبت سنتهایی که بود خود پیرمرد هم آرزو کرده بود در مسجد سپهسالار ختمش گذاشتیم. یک آدمی از زمان رضاشاه در خدمت دربار پهلوی بود. مرد درستی بود.
س- اسم اولش خاطرتان نیست دقیقاً که اینجا یادداشت بکنیم؟
ج- نه ـ عرض کنم این از زمان رضاشاه در خدمت دربار بود تمام عمرش را صرف خدمت کرده بود. چیزی هم نداشت. در حد متعارف و وقتی که هم از کار کنار رفت دیگه نتوانست بیکار در این دنیا بماند این اندازه هم به کار علاقه داشت ـ فوت کرد. این مطلب جالب است. شاید پنج نفر آدم در فاتحۀ این شرکت نکردند. من البته میرفتم و خود درباریها هم نیامدند. خیلی من ناراحت شدم که آدم چهل سال پنجاه سال خدمت بکند و با صداقت هم خدمت بکند ـ به یک دستگاهی هم خدمت بکند که در کار مملکت مؤثر است عاقبتش این باشد که در موقع فوتش ـ بعد از فوتش کسی… یک چیز را بهتان عرض کنم. این قبل از اینکه بمیرد آگهی فوتش را هم خودش نوشته بود
س- مگر مریض بود یا پیر است دارد میمیره یا اینکه…
ج- خب پیر بود ـ نه دیگر خب فکر میکرد دیگر آخر عمرش است دیگر هر کسی که یک روز از عمرش برود یکروز به مرگ نزدیک است ـ پیرمردی بود هشتاد سالش بود. و چهار نفر پنج نفر بیشتر نبود.
س- یعنی در مسجد سپهسالار محل به این بزرگی…
ج- بله چهار پنج نفر. و حالا یک چیز دیگر بهتان بگویم.
س- کارمندان هم نیامده بودند؟
ج- نخیر ـ حالا کارمندان چی هستند. کاظمزاده مدیرکل دفتر معینیان دفتر مخصوص بود.
س- کدام کاظمزاده؟
ج- یک شخصی بود به نام کاظمزاده.
س- آنکه وزیر شد نه.
ج- نه ـ نه. نمیدانم تصادف کرده بود مثل اینکه در راه اصفهان فوت کرد. بنده رفتم سر فاتحهاش آخه یکی از کارهای ما این بود که سر فاتحه میرفتیم. حالا فاتحۀ رجال و شخصیتها و مخصوصاً روحانیون. بنده بایستی مثلاً از تهران بلند شوم بروم مشهد فاتحۀ میلانی ـ تشییع جنازه میلانی یا تشییع جنازه کفایی. باید بلند شوم با هواپیما بروم تشییع جنازه آیتالله رضوی شیراز یا آذربایجان یا اصفهان وقتی که صارمالدوله فوت کرده بود بنده باید بروم فاتحۀ صارمالدوله از طرف دربار شرکت بکنم. بنابراین یکی از فانکسیونهای بنده این بود که باید بروم توی فاتحه شرکت کنم. اینکه فرمودید بنده کارم به کجا کشیده بود ـ بله دیگر خب این بود دیگر. عرض کنم که بنده چیز کاظمزاده رفتم. خب یکعدۀ معدودی آدم آمده بود ولی رئیس دفتر مخصوص نیامده بود.
س- رئیسش یعنی.
ج- رئیسش نیامده بود و بنده بعد به مرحوم علم گفتم صحیح نیست. هیچ محظوری هیچ عذری پسندیده نیست. رئیس بایستی در فاتحۀ مرئوسش شرکت کند یعنی چه ـ اصلاً چه امیدی باشد. بنده وقتی که مادرم فوت کرد خب وضع من با اینها فرق میکرد برای اینکه بنده بیست سال بود تو مردم بودم ـ تو اجتماع بودم ـ یک وضع دیگری داشتم خب همه. وزیر دربار به من تلفن کرد گفت که شما ساعت فاتحهتان را کی گذاشتید؟ گفتم صبح در مسجد الجواد گذاشتیم. گفت که من میخواستم بروم مسافرت. خیلی قاطع بهش گفتم ـ گفتم مسافرتتان را بیندازید بعد. بنده البته مثل دیگران که آگهی فوت کسانشان را میدادند وزیر دربار امضا میکند ندادم امضا بکند ـ من خودم امضا کردم. نگذاشتم از دربار کسی امضا بکند اما وقتی که دیدم میخواهد بگوید وقت مناسب نیست بهش گفتم که تمام برنامههایتان را تنظیم بکنید تشریف بیاورید اینجا مسافرت هم میخواهید بروید بعد بروید. خیلی به طور قاطع. خودش و خانمش بیچارهها آمدند در فاتحه خب معلوم است ـ تردیدی نیست و از طرف علیاحضرت کسی نیامد ـ برایشان پیغام دادم. گفتم شما بایستی نسبت به کارمندانتان لااقل این اندازه حرمت بگذارید یک سرسلامتی باید به من میدادید که بعد کریمپاشا بهادری را فرستادند خانۀ ما و اینها. بله منظورم این است که یک پیشآمدی اینطور شد. خب این مطالب گفتنش عیب ندارد بالاخره یک مقداری دانسته بشود. بههرصورت نعیمی چیز شد یعنی برداشته شد و بازنشسته شد و آقای دیبا آمد. گفتم خاصیت ادارۀ گمرک هم چی بود. اما با کمال تأسف وضع ادارۀ گمرک خراب شد. یعنی شروع کردند و اجازههای… مثلاً شهرام هر چی میخواست وارد بکند معاف از گمرک. والاحضرتها هر چی میخواستند وارد بکنند عرض کنم معاف از گمرک.
س- مگر این شاملشان نمیشد؟
ج- نه این بالاخره یک چیز محدودی باید باشد. نخیر معافیت مربوط به شاه است. این خانه بسازد باید تیرآهنش را بدون گمرک بیاورد؟ که معنی ندارد که!
س- خب فرض بود که اقلاً کل خانواده مثلاً شامل این جمعند قانونش چی بود؟
ج- نخیر فقط شاه بود ـ ملکه بود عرض کنم که بچههای شاه بودند. حالا خواهر و برادر شاه هم تا یک حدودی یک اتومبیلی دوتا اتومبیل داشته باشند ـ بیشتر از اینکه نبود که. خیلی وسعت ـ کار به اینجا رسید که آقا دیگر ـ خب اینها دیگر دستورات خود شاه بود. مثلاً ساختمان میخواستند بکنند ـ آخه ساختمانی که جنبۀ تجارتی داشت خوب ابزارش را معافیت گمرکی میآوردند. خب کیش بسیار خوب ـ کاخ سلطنتی میخواهند بسازند…
Leave A Comment