روایتکننده: آقای محمد درخشش
تاریخ مصاحبه: ۲۹ جون ۱۹۸۳
محلمصاحبه: چویچیس ـ مریلند
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
س- و شاه هم قانون ملی شدن صنعت نفت را توشیح کرده بود.
ج- بله، شاه هم بهطورکلی مسئله ملی شدن نفت را، حالا یا به ظاهر یا باطناً، قبول کرده بود. بعداً هم همان رفت و آمدهای درباری بود. آقای دکتر مصدق همان تشریفات را رعایت میکرد. و واقعاً دکتر مصدق معتقد به مشروطه سلطنتی بود. وضع آقای دکتر مصدق واقعاً اینطور بود. و به همین دلیل آن مسئله نهضت ملی ایران که ما طرفدار آن بودیم و همیشه هم بودیم، از بدو شروع فعالیتمان. آن اگر نقطه ضعفی بود ولی یک نقطه خیلی قوی و مثبتی در مقابل آن بود. و آن چه بود؟ و آن مسئله مبارزات قاطع و بهطور کلی، علنی ما با حزب توده بود. این قضیه از لحاظ آن سازمان و آن تشکیلات دربار و شاه و اینها، یک مسئله به تمام معنی مثبت بود. در عین حال که به هیچ عنوان ما تأیید آنها را نمیخواستیم. اما بهطورکلی مسئله یک مسئله به تمام معنی از این لحاظ مثبت بود. پس قضایا بر این منوال شد که انتخاباتی که در آن دوره انجام شد، یک انتخابات خیلی، به اصطلاح، بدی بود از لحاظ اینکه مصدق رهبر نهضت ملی ایران در زندان بود. دیگران در زندان بودند و بعد هم آن نهضت را اینها میخواستند از بین ببرند و این مسائل. نظر تشکیلات و دستگاه این بود که در این مجلسی که تشکیل میدهد شاید یک پایگاه اجتماعی و مردمی و ملی، اگر بتواند که آن، منتهی آنجا را اشتباه کرد، حالا بعد اشتباهاش را بنده عرض میکنم، اشتباه شدید کرد. چون آنموقع شاه و اینها این اندازه در کارهایشان هنوز دقیق نبودند که بتوانند ساواک داشته باشند، دقت بکنند ببینند طرز تفکر افراد چیست. تا چه اندازهای هستند. بعد بنده هم تا آنموقع کاری نکرده بودم، شغلی نداشتم، من را امتحان نکرده بودند. من یک معلم بودم. نمیدانستند به اینکه، فکر میکردند به اینکه اگر احیاناً من بروم در مجلس میتوانند من را در اختیار بگیرند. این «پوئن»های مثبت را ما داریم که هر روز بنشینند بگویند «بله، خوب، این اگر احیاناً به ما ایراد بگیرند که انتخابات این است. بنابراین جامعه معلمین هم شرکت کرده، این بوده است. «پوئن» مثبت ما هم مبارزۀ قاطع و منطقی و شدید بر علیه حزب توده. در صورتی که میدانید که نهضت ملی ایران در آنموقع و دولت دکتر مصدق واقعاً هیچ مبارزۀ قاطعی بر علیه حزب توده نداشت. و بهطورکلی در مقابل اینهمه خرابکاریها و ناراحتیهایی که حزب توده به وجود میآورد، البته آن روحیۀ دموکرات منش دکتر مصدق بود که اعتقاد کامل به آزادی داشت. و ملاحظه میفرمایید که مقالاتی که اینها بر علیه مصدق مینوشتند جاسوس، ما اینجا مقالاتشان را داریم دیگر، جاسوس بوده، خائن بوده، نوکر امپریالیسم بوده. با تمام تفاصیل روزنامه درمیآمد. ببینید تفاوت ره از کجا است تا به کجا. ببینید دکتر مصدق طرز تفکرش چه بوده و این آخوندها چه هستند؟ که یک کلمه بر علیهشان، بر علیه هم نه، یک انتقاد بکنی میکشند. و آن مرد ببینید نسبت به دموکراسی چه عشق و علاقهای داشت و چه اعتقادی داشت که خودش را فدا میکرد برای اینکه دموکراسی را حفظ بکند. این یک نقطۀ مثبت است. اما در آن شرایط باید قاطعتر بود. یعنی واقعاً نبایستی آن اندازه مسئله را یعنی به این صورت آزادی را طرح کردن که حزب توده هر کاری دلش میخواهد بکند، بکند. این درست نبود. بههرحال ما قاطع بودیم و این قاطعیت در مقابل عدم قاطعیت جبهه ملی در مقابل حزب توده که وزرایش را بنده عرض کردم مرکز فعالیت هم در وزارت فرهنگ بود، این پوئن خیلی نقطۀ مثبت و قوی ما بود. ما را هم که عرض کردم، بنده هیچ شغل اجرایی تا آنموقع اصلاً نداشتم که ببینند من کی هستم. این بود که قبول کردند به اینکه، هیچ ابداً شرافتمندانه عرض کنم، ما روحمان هم اطلاع نداشت به اینکه، اصلاً به هیچ عنوان علاقهمند به این شرکت در آن مجلس هم نبودیم. با آن آتمسفر و با آن قضایا. چنین مسئلهای مطرح نبود. ولی با تمام تفاصیل خودشان با هم صحبت کرده بودند به اینکه «آقای درخشش را یک کاری بکنیم که قبول بکند بیاید از تهران وکیل بشود برای این «پوئن»ها.» همین را به من گفتند. همین مسائلی را که عرض کردم، همین به اصطلاح، دلایل را به بنده گفتند.
س- این گفتن به چه ترتیب صورت گرفت؟
ج- رئیس شهربانی تلفن کرد. من دقیقاً شرافتمندانه عرض کنم خدمت شما. چون خیلی مهم است که قضایا آشکار بشود، روشن بشود. برای چه؟ برای اینکه ما اگر بخواهیم حیثیت و آبروی نهضت ملی ایران را حفظ بکنیم نباید ادعا داشته باشیم، با کمال تأسف ما در ایران عواملی را سراغ نداریم، یک کسی بیاید بگوید که آقا، فلان چیز صحیح بوده یا درست بوده یا غلط بوده است. همهاش روی شخصی فکر میکنند دیگر. یکی از معایب این است. رئیس شهربانی به من تلفن کرد.
س- رئیس شهربانی کی بود آن زمان؟
ج- بله، آقایی به نام، دقیقاً میشود پیدا کرد.
س- حالا مهم نیست.
ج- خود رئیس شهربانی خیر، دفتر رئیس شهربانی به من تلفن کرد. من این را عرض کنم خدمت شما. شرافتمندانه من فکر میکردم به اینکه بنده دوباره توقیف خواهم شد. چرا؟ برای اینکه در آن شرایط مرتباً توقیفها در جریان بود.
س- هنوز حکومتنظامی بود و کامیونها در خیابانها بودند.
ج- بله همین. من را به شهربانی خواست. بنده به منزل و خواهر و بهاصطلاح، اینها، هنوز متأهل هم نبودم، گفتم که «بنده رفتم خداحافظ. ما هم رفتیم جزو آنها». با این نیت من به طرف شهربانی راه افتادم. آمدم شهربانی. وقتی آمدم شهربانی، خوب، آن رئیس دفتر به من گفت و رفتم پیش رئیس شهربانی و گفتند که «شما آقا کاندید بشوید. کاندید انتخابات تهران بشوید.» گفتم بنده به هیچ عنوان اینکار را نمیکنم و قبول هم ندارم این مسئله را. و بهعلاوه در این شرایط صندوق هم صحیح نیست. رأی هم ندارم. اصلاً رأی مطرح نیست. به هیچ عنوان بنده اینکار را نخواهم کرد. گفتند «بههرحال پیشنهادی است که شاه به شما کرده است.» گفتم بههرحال من متأسفم، نمیکنم اینکار را. آمدم بیرون. دو روز بعد از آن از دفتر دربار به بنده تلفن کرد که شاه شما را میخواهد. بنده رفتم پیش ایشان. رفتیم آنجا. گفت یک چنین مسئلهای هست. گفتم من رأی ندادم. و بهعلاوه انتخابات را اعتقاد ندارم به اینکه این انتخابات درستی است. بهعلاوه من طرفدار نهضت ملی ایران هستم. من طرفدار ملی شدن نفت هستم. ایشان گفت، «من خودم هم طرفدار ملی شدن نفت هستم. کی گفته من نیستم؟ منتها راه آن این نبوده است.» از این صحبتها، مذاکرات. بنده طرفدار نهضت ملی ایران، طرفدار ملی شدن نفت هستم. فلان هستم. شما میتوانید یک پایگاهی داشته باشید که از آن پایگاه مبارزه بکنید با آن افرادی که دلتان میخواهد.» البته ایشان خیلی حزب توده را آنجا شدیداً میگفت. میگفت، «خوب، این مبارزات شما با حزب توده مبارزات منطقی و قوی بوده میتوانید ادامه بدهید، فلان بکنید.» من گفتم من بعد جواب میدهم، الان جواب نمیدهم. من آمدم به باشگاه مهرگان. یک جلسۀ عمومی تشکیل دادم. البته نگفتم به اینکه من مستقیماً این حرفها به من زده شده. گفتم حرفها به من زده شده، اما مستقیماً نگفتم که شاه این حرفها را به من زده.
س- که با شاه ملاقات کردید.
ج- نگفتم این حرفها را. به من اینطوری گفتند سربسته. گفتم پیشنهاد شده است به من که من کاندید بشوم و کاندید تهران را هم بشوم. و این را من به رأی شما واگذار میکنم. اگر موافق هستید بنده کاندید بشوم. اگر موافق نیستید بنده کاندید نشوم. جلسه خیلی طولانی بود. آن جلسه هشت تا نه ساعت طول کشید. بعضی از آقایان که مال جبهه ملی هم بودند، اینها شدیداً تاختند به من آن شب. خیلی شدید. «که این خیانت است در این شرایط شما اینکار را میکنید.» این را هم عرض کنم خدمتتان، همان آقایان برای من دستهگل آوردند.
س- بعد از انتخاب شدن.
ج- بله، حزب ایران. نه بعد از انتخاب شدن، بعد از اقدامات من در مجلس، اولین اقدام من در مجلس. عرض شود که، آن چیزی که من شرافتمندانه در نظر داشتم. آن این بود که من علاقهمند بودم به مبارزه. در آن شرایط هم ما آن، به اصطلاح، شهرت و معروفیت را که نداشتیم. در یک جامعۀ صنفی بودیم. بنابراین مبارزات ما، وقتی که میتوانستند در آن شرایط مبارزۀ نهضت ملی ایران را آنطور سرکوب کنند، مبارزات ما را که سرکوب کردن آن خیلی ساده بود اگر میخواستیم ادامه بدهیم. یک زندان بود و اینها. من پیش خودم فکر کردم به اینکه اگر ما موفق بشویم یک پایگاهی بگیریم که از آن پایگاه سنگر باشد که مصونیت هم داشته باشد. از آن پایگاه ما بتازیم و بهطورکلی در مسیر نهضت ملی ایران و رسوا کردن هیئت حاکمه باشد، این عاقلانه خواهد بود. چون من به جنابعالی عرض کنم وقتی که یک کسی میرود یک کار دولتی را قبول میکند این سه نیت دارد. نیت اولش این است که با آن دستگاه بسازد و مقام بگیرد و بالا برود. نیت دوم او این است که مال بیندوزد. نیت سوم او این است که سنگری پیدا کند و از آن سنگر مبارزه بکند. در مجلس ۳۹ آقای اللهیار صالح وکیل شد. همان مجلسی که کابینۀ ما آن مجلس را بست. در بین کی؟ در بین کثیفترین و فاسدترین مرتجعین. اللهیار صالح آدم شریفی بود. اللهیار صالح سنگر میخواست که از آن سنگر مبارزه بکند بر علیه… چه کسی میتواند بگوید که اللهیار صالح که در مجلس فرمایشی و دستور ۳۹ وکیل شد، این آدم، آدم پستی بوده است؟ خواسته یا ثروت بیندوزد یا، عرض شود که، مال بیندوزد، یا مقام بگیرد؟ منتها در آن شرایط اللهیار صالح یک مرد شناخته شدۀ معروفی بود. و در آن شرایطی که بنده رفتم به مجلس، من یک آدم ناشناختهای بودم از لحاظ کلی. بههرحال، آمدیم مطرح کردیم در آنجا صحبت کردیم. اینها نظر خود من را خواستند. موافقین و مخالفین. به طور قطع در آنجا یک عدهای مقامپرست بودند که علاقهمند بودند بنده بروم. نمیدانستند من چهجور بازی میکنم. میدانستند به اینکه من میروم وکیل میشوم. وکیل هم همهکاره است از لحاظ قدرت و توانایی. وکیل که بعد وکلا، واقعاً آن دوره، دورۀ وکلای قدرتمندی بودند. به تمام معنی. خوب، حائریزاده آن تو بود. مثال عرض میکنم. یک عده از وکلای خیلی استخواندار بودند. تازه خود حائریزاده را هم به دلیل اینکه سوابقی داشت در آن دوره آوردند. منباب مثال. بعد این مسئله، به من گفتند نظر بدهید. بنده بلند شدم گفتم «بنده به هیچ عنوان نظری ندارم.» من که نمیتوانستم بگویم به اینکه بنده میخواهم پایگاه بگیرم و بعد مبارزه بکنم. انتخابات را که نمیتوانستم بکنم. در آنجا رأی گرفتیم. اکثریت قبول کردند یعنی رأی دادند به اینکه بنده بروم در مجلس. اقلیت باشگاه مهرگان را ترک کرد بهعنوان اعتراض و همان جا اعلام کرد به اینکه «عضویت باشگاه را ما نمیپذیریم.» از جامعه معلمین یک گروهی آمدند بیرون که در اقلیت بودند. البته یک عدهشان از افراد برجستۀ جبهه ملی و نهضت ملی ایران بودند. حزب توده هم که اصلاً نبود. ما جدا بودیم دیگر. خوب، در این شرایط آمدیم و گفتیم که ما حاضر هستیم. یک مقداری تبلیغات کردیم بهطورکلی. و من این را عرض میکنم خدمتتان، آن دوره و دورههای بعد، واقعاً مسئلهای به صورت مسئلۀ رأی نبود که بنده ادعا بکنم که بنده رأی آوردم یا نیاوردم. یا اگر یکچنین حرفی بزنم… اما قدر مسلم این است که با یک نیت اینکه من یک سنگری پیدا کنم که از آن سنگر بر علیه این تشکیلات مبارزه بکنم. همین کار را هم کردم. به محض اینکه بنده در مجلس، یعنی اعلام کردند صورت نمایندگان مجلس را، حالا بماند که گرفتاریهایی داشتیم برای اینکه اصلاً کسی من را قبول نداشت در آن شرایط. یک مشت فئودال بودند، یک عدهای تاجر بودند. اصلاً بنده را قبول نداشتند. هیچ کس نمیدانست درخشش کیست؟ و این وکلایی که میخواستند انتخابشان کنند جز حائریزاده که بنده را میشناخت، آنهای دیگر اصلاً محل به من نمیگذاشتند. این کی هست؟ چه داخل آدم که میخواهد بیاید توی مجلس اصلاً؟ بماند، حالا کاری به این نداریم. بعد در حدود یک هفته بود مجلس تشکیل شد. بعد از یک هفته وزیر دفاع وزیر جنگ به اصطلاح وقت آقای تیمسار هدایت، که خودش به عذاب همان رژیم دچار شد و زندانی شد و واقعاً دق کرد، ایشان خیلی به شاه نزدیک بود البته در آنموقع. خیلی نزدیک بود. ایشان تلفن کرد و به من گفت «بیایید با هم صحبت کنیم.». رفتیم. گفت «اعلیحضرت میخواهند یک حزب درست کنند. پنج نفر این حزب.» اینها مسائلی است که هیچ، ابداً در تاریخ نیامده است. ولی به عقیدۀ من اینها مسائل تاریخی است. اگر ثبت بشود خوب است. «پنج نفر در این حزب هیئت رئیسه باشند. شما رهبری حزب را داشته باشید. آن چهار نفر مخفی باشند. و مرکز شما، بعد دویست هزار تومان در ماه بودجه در اختیارتان گذاشته میشود.» حالا میدانید که دویستهزار در آنموقع یعنی چه؟ «و بعد از این جای خیلی وسیعی میگیرید، بزرگ میگیرید و فعالیت را شروع کنید به نام همان باشگاه مهرگان و این حزب را به وجود بیاورید.» خوب، اینجا الان یک سؤال مطرح است. اگر احیاناً من، جوان هم بودم دیگر، من جوانترین وکیل مجلس بودم، چون میدانید من به سرکار بگویم الان هر کس بگوید «مرگ بر شاه» شاه مرده و افتاده است. پهلوان آن است که در یک شرایط سخت و دشوار بیاید بایستد. بقیه که خوب، بعد از اینکه او مرده و چالش کردند حالا همه میگویند آن شاه فلان و فلان. صحبت این است. باید آن آتمسفر را هم در نظر گرفت. یعنی آتمسفر خطرناک کودتای ۲۸ مرداد، و آن چهرۀ عجیب و غریب. و آن نخستوزیر و آن عوامل. زاهدی نخستوزیر بود. و آن عوامل و میخواهند قرارداد نفت را امضا کنند. و آن عرض شود که، وضع وحشتناکی که به وجود آوردند، خوب، یک معلم بدون پایگاه، به اصطلاح، پایگاه هیئت حاکمه، که هیچکس او را قبول ندارد. اصلاً. هیچکس او را نمیشناسد. این با شرافت خودش، با ایمان خودش، عرض شود، تعهد کند که «من تا دم مرگ هم بروم با اینها بجنگم و بیایم کاری بکنم که کلاهی سر اینها بنده بگذارم که اینها حالا که چنین شده بروم آنجا بعد از اینکه کارم تمام شد شروع بکنم. و این نیت من را هم هیچکس نمیداند جز خود من و خدای من.» بههرحال، این هیئت عبارت خواهد بود از آقای علا، آقای علم، آقای مطیعالدوله حجازی و بنده، یعنی آقای تیمسار هدایت، و شما. با هم جلسه تشکیل بدهید و تشکیلات». من هیچ صدایم درنمیآید. چرا؟ برای اینکه هنوز اعتبارنامه در مجلس تصویب نشده بود. مثل آبخوردن میتوانستند گوشم را بگیرند بیندازند بیرون. البته آنموقع هم وضع یکطوری بود که نمیتوانستند، یعنی واقعاً چهرۀ مجلس اینطور کثیف نبود. وکلا شدیداً انتقاد میکردند. میکوبیدند دولت را، حکومت را. اینطور مجلس بعد به این صورت درآمد. درست است مجلس، انتخابات آنطوری نبود، اما مجلس یک چهرۀ مجلسی داشت هنوز به رسوایی نکشیده بود. مجلس، مجلس بعد از مجلس دکتر مصدق بود. هنوز آن روحیه و آتمسفر وجود داشت. وکلا قوی بودند اما قوی برای به جیب زدن، نه برای مردم. اینطوری، بله. بههرحال، بنده آمدم. صبر کردم. گفتم حالا من کسالت دارم. صبر کردم تا اینکه اعتبارنامه تصویب شد. گفتند جلسه. رفتم توی جلسه گرفتم نشستم. گفتند «خوب، حالا جنابعالی چه میگویید؟» گفتم «بنده نمیتوانم اینکار را بکنم.» گفتند «آخر چطور نمیتوانید اینکار را بکنید؟». گفتم «به دلیل اینکه نمیتوانم اینکار را بکنم. من حزب قلابی نمیتوانم به وجود بیاورم. شما میگویید این قدر پول در اختیار، بعد هم، عرض شود که، بروید جای بزرگ بگیرید. مگر مردم احمق هستند؟ این پول از کجا؟ آن هم در شرایطی که دکتر مصدق و همۀ اینها زندانی هستند.» گفتند «آه، شما که از دکتر مصدق…». گفتم «بله، بنده از دکتر مصدق…» اولین باری که دستم را باز کردم در آن جلسۀ پنج نفری بود. گفتم «من، عرض شود، شاگرد مکتب دکتر مصدق هستم این را بدانید. و اشتباه هم کردید بکنید. هر کاری هم میخواهید بکنید، بکنید، بنده اهل اینکار نیستم.» آمدم بیرون. از آنجا مبارزه شروع شد. برای اینکه خیالشان را راحت بکنم اولین نفری بودم که در مجلس، عرض شود که، وقت گرفتم، در صورت مجلس هست. فریاد زدم راجع به دکتر مصدق و زندانی بودن او. که مجلس متشنج شد. و عرض شود که، فحشهای عجیب و غریب بر علیه بنده و کاری هم نمیتوانند بکنند. چهکار میتوانند بکنند؟ و این مبارزات ادامه پیدا کرد. پس این بود فلسفۀ داخل شدن من. بعد از اینکاری که بنده کردم و کارهای دیگر حالا بههرحال مبارزات خیلی شدید بود. تمام آن عواملی که از باشگاه مهرگان استعفا داده بودند برگشتند، دستهگل آوردند. یکروز حزب ایران وقت گرفت، دستهجمعی آمدند. بهطور کلی به نام حزب ایران و احزاب ملی. و عرض شود، ملاقاتهای بنده که حالا بعد عرض خواهم کرد. با نهضت ملی ایران، همکاری کردن مستقیم با نهضت ملی ایران. تهیه کردن مطالب نفت، سخنرانی نفت. چون بنده که متخصص نفت نبودم. من باید به متخصصین مراجعه کنم. متخصصین همانهایی بودند که مطالعه کرده بودند راجع به نفت. در همان مسیر ملی شدن نفت، بعداً هم دولت را استیضاح کردم بنده. برای چه؟ برای اینکه دکتر مصدق در زندان نظامی بود. و بعد هم اجازه نمیدادند. میخواستند وکلای مدافع نظامی برایش بگیرند. قانون را آوردند در مجلس عوض کنند. چون قانون اجازۀ اینکار را نمیداد. جلوی قانون را بنده گرفتم که عوض نکنند. دولت را استیضاح کردم برای اینکه «چرا نمیگذارید وکلای مدافع دکتر مصدق با او فلان کند.» که اجبار حاصل کردند. من اینجا چون چیز هست ضرر ندارد یک نامهای را بخوانم. این آقای حسن صدر وکیل دکتر مصدق بود. چند نفر وکیل داشت که یکی آقای حسن صدر است و یکی هم آقای شهیدی بود. حالا عرض میکنم خدمتتان. ایشان بعد از انقلاب یک مقالهای نوشته بود به کیهان در این باره که بنده هم نمیدانستم. کیهان چاپ نکرد. بعد یک نامهای به من نوشته است. و داده است به من. و این نامه را بد نیست من بخوانم. این آنهایی که ایراد میگیرند که «چرا رفتی توی مجلس». آنها باید ایراد بگیرند که «تو رفتی تو مجلس اینکار را کردی. این سوءاستفاده را کردی» «در ایام…» این را آقای حسن صدر مینویسد.
س- تاریخ نامه را هم بفرمایید.
ج- البته این را در پاریس ۵ دی ماه ۱۳۵۸. «در ایامی که آقای دکتر مصدق پیشوای بزرگ ملت ایران و پیشرو و زنجیرگسل استعمار بریتانیا در خاورمیانه، به جرم ملی کردن صنعت نفت و اعتقاد به دموکراسی در زندان لشکر دوم زرهی تهران دوران محکومیت سه سالۀ خود را میگذراند و پرونده شکایت فرجامی این بزرگمرد دائر به عدم صلاحیت محاکم نظامی…» چون میخواستند باز دوباره وکیل نظامی برایش تعیین کنند. «در محاکمه نخستوزیر، در دیوان کشور تحت رسیدگی بود، نویسنده و همکار محترم من آقای علی شهیدزاده که افتخار وکالت دکتر مصدق نصیبمان شده بود با اصرار تمام میخواستیم به منظور تهیه لایحه فرجامی با موکل ملاقات کنیم. آزموده دادستان آن روز ارتش این حق مسلم و پیشپاافتاده را از وکیل و موکل دریغ میداشت. آقای هیئت رئیس دیوان کشور هم ضعیفتر از آن بود که بتواند به آزموده در این حقکشی معترض و لااقل این زورگویی را ملامت کند. از ما وکلا هم طبعاً کاری ساخته نبود. به ناگاه آقای محمد درخشش، که آن دوره وکیل مجلس بود با اطلاع از این ماجرا، از وزرای دفاع و عدلیه خواست تا در جلسۀ علنی مجلس علت این سرخودی آزموده و دلیل منع ملاقات را توضیح دهند. این استیضاح به حدی مؤثر افتاد که فردای آن روز از طرف آقای هیئت دعوت شدیم تا ترتیب ملاقاتمان با موکل داده شود. امروز که همهچیز در حال عوض شدن است و فرصت زنده ماندن کوتاه، انصاف حکم میکند گواهی کنم فقط اعتراض آقای محمد درخشش به ما امکان داد پنج بار در زندان با آقای دکتر مصدق دیدار کنیم که ثمرۀ پربار یکی از این ملاقاتها دریافت لایحهای بود دستنویس دکتر مصدق در ۲۸ صفحه و در ۳ نسخه، که یکی به دیوان کشور دادیم و هرکدام یکی را هدیه گرفتیم. در این لایحه زیر عنوان، دفاع از اتهام ملی کردن نفت، سرگذشت پرپیچ و خم و کم و کیف فاش نشده ملی کردن و پیآمدهای آن، از جمله منطق و کیفیت پیشنهاد بانک بینالمللی در اداره موقت نفت، که تا کسی نخواند میزان مضار و خیانت پذیرش آن را نمیتواند بداند، توضیح شده است. این لایحه را در کتاب محقر «دفاع دکتر مصدق از نفت» در زندان زرهی لشکر دوم که پاییز ۱۳۵۷ منتشر شد، پایان یافت.» به نظرم این کتاب را خود آقای حسن صدر منتشر کرده است. حالا ببینید.
س- این مطلبی است که آقای حسن صدر داده به روزنامه کیهان که چاپ بشود؟
ج- کیهان چاپ نکرد به خود من داد. گفت به من، اینجا هم نوشته «مرگ و میر زیاد است. این یک سند تاریخی است. من این سند تاریخی را بدهم به تو. دست تو باشد». حالا بنده در آن شرایط، ببینید همین مسائل دفاعی مصدق، این آن تو بود. خود این قضیه باعث شد که این آقایان رفتند و بسیاری از مسائل را از توی زندان آوردند و بعد اسناد تاریخی را چاپ کردند که اگر این سؤال نبود و من در مجلس نبودم، این امکان فراهم نمیشد. چون من تنها وکیلی بودم، دوم هم که نبود که. تنها وکیلی بودم در مجلس که این کارها را کرد. حالا مسئلۀ مهمتر این است که بعد از اینکار من نامه از دکتر محمد مصدق دارم که با کمال تأسف آن نامه همراهم نیست. آن نامه از زندان به من نوشته شده است و نوشته است که، خوب، با من البته آشنایی سابق داشت، نوشته است که آقای محمد درخشش، من در موقعی که نخستوزیر بودم و در موقعی که در مملکت حاکم بودم البته، خوب، بههرحال خیلیها میآمدند تعریف میکردند. تجلیل میکردند. ولی این عمل تو ارزش آن از تمام آن آقایان زیادتر بود و از تمام اکثر طرفداران من زیادتر بود. برای اینکه در شرایطی این مسئله اتفاق افتاد که تو در حکومت من (شرکت) نداشتی جز عشق به نهضت ملی بوده و در زمانی تو این دفاع را از یک زندانی میکنی که من در زندان هستم. نامه بسیار عالی هست که این نامه در تهران است و من آن را نیاوردم. این نامه هست. حالا ببینید که خود صاحب عله که دکتر مصدق است و دیگران و دیگران دربارۀ رفتن من به مجلس چه میگویند؟ و چهار نفر کمونیست چه میگویند؟ و چهارتا حزب توده چه میگوید؟ که «اینکار را چرا کردی؟» این یک پرده از قضایا بود حالا صحبت در مذاکرات نفت بماند. مبارزاتی که بر علیه فئودالیسم ما کردیم بماند. مبارزاتی که به خاطر، عرض شود که، به اصطلاح، استقلال و آزادی خاصه سخنرانیهای مفصل داشتیم، بماند. مبارزاتی که برای احقاق حقوق تودهها کردیم بماند. و تمام این مسائل در آنجا در ظرف دو سال اتفاق افتاد. ولی همینقدر میخواهم عرض کنم خدمتتان دو سالی که برای من جهنم بود. جهنمی که هر ساعت و هر دقیقهاش واقعاً، واقعیت بعضی مواقع من علاقهمند به مرگ بودم. که واقعاً علاقهمند بودم که آنقدر صدمه و مصیبت نکشم و بهطورکلی راحت بشوم از این مشکلاتی که برای من به وجود آوردند.
س- آقای درخشش، ممکن است لطف بفرمایید و اسامی کسانی را که در تنظیم سخنرانی شما علیه قرارداد امینی ـ پیچ، که در مجلس آن سخنرانی معروفی که کردید، برای ما بفرمایید که چه کسانی بودند که به شما کمک کردند در این جریان؟
ج- بله، همانطور که عرض کردم، نه من متخصص مسئلۀ نفت بودم، نه معلمین متخصص نفت بودند. بهطور قطع یک ایرادی که در مجلس به من گرفتند در همین سخنرانی نفت، دو سه تا از وکلا فریاد زدند به اینکه «اینها را کی تهیه کرده برای شما؟» گفتم که «اینها را متخصصین تهیه کردند و من هم از طرف خودم صحبت نمیکنم. من از طرف مردم ایران صحبت میکنم.» مرا هو کردند که ببینید سخنرانیاش را خودش تهیه نکرده دیگران تهیه کردند.» یعنی تا این اندازه احمق بودند. و تا این اندازه نسبت به فعالیتهای اجتماعی بیگانه. بههرحال، در آنجا بنده کوشش کردم از عواملی که در زمان دکتر محمد مصدق در قضایای نفت بودند استفاده بکنم از همۀ آنها. و اینکار را کردم به تمام معنی. و یکی از افرادی که خیلی در اینکار کمک وسیع کرد آقای خلیل ملکی بود البته. خلیل ملکی نه دربارۀ خود مسائل نفت بلکه بههرحال در تنظیم قضایا. و البته با یک عده از متخصصین ایشان در تماس بود برای اینکار. و یکی از افرادی که بنده مراجعه کردم آقای مهندس، یعنی مراجعه کردند به بنده. چون آنموقع دقیقاً نهضت ملی، این آقایانی که الان همین افرادی که از تاریخ گذشته خبر ندارند ایراد میگیرند به اینکه آقای درخشش در فلان تاریخ رفتند به مجلس، چرا نمیگویند در فلان تاریخ چهکار کرده است؟ مستقیماً با من، جبهه ملی و نهضت ملی ایران همکاری مستقیم داشتند. من لایحه دفاعیه از مصدق برای اینکه در زندان بوده نمیگذارند وکلای مدافعش با او ملاقات کنند، این لایحه را میدانید چه کسی برای من تهیه کرد؟ این خیلی جالب است. این لایحه را آقای شهیدی تهیه کرد که وکیل مستقیم دکتر مصدق بود. و حتی در آنموقع آن چهار وکیل دیگر نمیدانستند که ایشان آن را تهیه کرده است برای من. و هیچ کس نمیدانست. یعنی من مستقیماً تمام مسائل را از خود عوامل نهضت ملی میگرفتم و مستقیماً همکاری مستقیم داشتم. من ارتباطم با آقای شهیدی خیلی مشکل بود. برای او خطرناک بود. او زیر نظر بود برای اینکه وکیل دکتر مصدق بود. حالا ببینید بنده چه تدبیری زدم تا اینکه ایشان را دیدم و وقتی که من به ایشان گفتم یک لایحه دفاعی… و قویترین لایحۀ دفاعی را تهیه کرد. که وزیر دادگستری آن اخوی بود آنجا این اصلاً ماتومبهوت بود. وکلایی که در مجلس نشسته بودند که وکیل دادگستری بودند ماتومبهوت بودند که چطور یک چنین لایحهای با مواد دقیق و قانونی تهیه بشود. و همان قضیه باعث شد که شاه مجبور شد به هیئت دستور بدهد. هیئت گزارش داد که «آقا، در مقابل این لایحه ما هیچ حرفی نداریم بزنیم.» هیچ دفاعی وزیر دفاع یا وزیر فلان نمیتواند بکند. که مجبور شدند لا یحه را. بعد وزیر جنگ آمد با فریاد سخنرانی بر علیه من کرد در مقابل همین استیضاح. که «آقای محمد درخشش، شما باید از معلمینی صحبت کنید که فلان بشود. شما از مصدقی صحبت میکنید که هر روز ما چهارتا مرغ به خوردش میدهیم.» هست توی صورتمجلس. «از نخستوزیری دفاع میکنید که در آسایش است. چرا از معلم بیچاره…» از این حقهبازیها. «معلم بیچاره بندرعباسی که گرسنه است دفاع نمیکنید؟» و از این قضایا. همینطور ساده نبود. پس ملاحظه میفرمایید که من دقیقاً، اصلاً دستگاه میدانست که من همکاری دارم. به همین دلایل دستگاه مرتباً هر شب دوتا بیانیه به نام بیانیۀ حزب توده منتشر میکرد به نام «ملاقات مخفی محمد درخشش با حزب توده» و اینها را توی روزنامهها چاپ میکرد. «کشف همکاری محمد درخشش با حزب توده». محمد درخششی که آن سوابق را با حزب توده داشت. در موقعی که افسران را گرفته بودند، خود دستگاه به خانوادۀ افسران گفت «بروید جلوی منزل درخشش». و من یک روز آمدم جلوی منزلم دیدم خانوادههای افسران همین افسران حزب توده را که بعد از ۲۸ مرداد گرفتند دیگر. دیدم جمعیت عظیمی هست آنجا. بعد فردا توی مجلس آقایان وکلا اعلام کردند که «آقای محمد درخشش، شما اگر کمونیست نیستید خانوادۀ کمونیستها در منزل شما چه میکنند؟» و از این جریانات. اینکه بنده عرض میکنم جهنمی بود برای من. همینطور ساده نیست. حالا آقایان کنار گود نشستهاند، آن آقا عرض شود که، در اروپا گرفته نشسته است تمام دوران شاه هم در اروپا بوده است. برگشته آمده، حالا مبارز شده است. البته بنده عرض کردم من داخل چیز نیستم. بنده مبارز نیستم. منتها من هم یک عضوی از خانوادۀ نهضت ملی ایران بودم. یک وظایفی به عهده داشتم. یک قسمتی از آن را انجام دادم، ندادم. ما نمیگوییم ما کاری کردیم. ما میگوییم اینهایی که دارند داد میزنند و انتقاد میکنند و هو میکنند. اینها هیچکاره بودند، و کارهای نبودند، و کارهای نیستند. حرف بنده این است. بههرحال، دربارۀ اینها آقای مهندس حسیبی فرستاد که مخفی بود مهندس حسیبی در جنوب تهران، برادرش را فرستاد. عرض شود که، گفت، «ما مطالب را تهیه کردیم برای شما، مقداری مطلب ترجمه کردیم. دلم میخواهد که خود شما را هم ببینم.» خوب، اگر بنده در آن موقع اعتماد نبود، یک زندانی که، عرض شود که، یک کسی که مخفی شده در یک جایی، چطور یک وکیل مجلسی را میگوید «آقا، بیا همدیگر را ببینیم؟» پس این معلوم میشود اعتماد شدید بوده. دیگر مسئلهای در آنموقع که من تو مجلس بودم، مسئلهای به اینکه من وکیل چه دوره بودم یا چه دوره نبودم نبود. من وکیل ملت ایران بودم. من وکیل دکتر مصدق بودم. من وکیل آن معلم بودم. دیگر آنموقع این مسائل مطرح نبود اصلاً. منتها برای یک، به اصطلاح، کانال حقهبازی، آنها البته بنده قصد… آنها نفهمیدند و ما را عوضی… و همان قضیه بنده تمرین شد برایشان که همیشه دیگر بعد خواستند وکیل انتخاب کنند هزار جور بالا و پایین مواظب بودند که از دستشان درنرود. بههرحال، بعد آقای مهندس برادرش آمد و ما را از چندین کوچه، از این طرف از آن طرف، خیلی که کسی عقب ما نباشد. رفتیم در یک منزلی در زیرزمین ایشان آمد. در آنجا گرفتیم نشستیم.
س- با آقای مهندس حسیبی؟
ج- مهندس حسیبی. و مطالب بسیار جالبی هم ایشان تهیه کرده بود. آنها را گرفتیم عرض شود که، یک گروه از مهندسین شرکت نفت برای اینکار برای من کار میکردند. آنها مطالب بسیار جالبی تهیه کردند. بههرحال هرجا که سراغ داشتیم عواملی که در گذشته در مسئلۀ ملی شدن نفت با دکتر مصدق همکاری میکردند، چه من گرفتم چه رفقای مختلف من گرفتند، چه آقای خلیل ملکی گرفت. اینها را مجموعاً جمع کردیم، تنظیم کردیم و نطق نفت را تهیه کردیم که حالا آن هم واقعاً همینطور خیال میکنند یک عدهای که بنده رفتم توی مجلس ایستادم و این نطق را هم کردم و بعد آمدم بیرون. نخیر، بنده یک ماه قبل از آن رفتم در مجلس متحصن شدم. برای اینکه میخواستند به من وقت سخنرانی ندهند. رفتم آنجا از لحاظ اینکه وقت بگیرم. با تمام تفاصیل آقای حمید بختیار که الان در لندن هست. آنموقع دوره مجلس وکیل مجلس بود. چون ثریا خانم شاه بود آنموقع بختیاریها خیلی رفت و آمد داشتند. نزدیک بودند. حمید بختیار یک کسی بود.
س- تیمور بختیار هم آنموقع قدرتی بود.
ج- تیمور بختیار، بله. تیمور بختیار هم قدرتی بود. حمید بختیار رفت و آمد داشت با دربار منتهی خیلی آدم شریفی است، آدم ملی است، از طرفداران مصدق بود همانموقع. ولی بهطورکلی خوب، جرأت اینکار را نداشت. خانوادۀ بختیار بود. ایشان آمد به من گفت که شاه پیغام داده است که اگر درخشش بر علیه قرارداد نفت صحبت بکند یک خائن به مملکت است. و به من اصرار کرد. حمید بختیار زنده است الان. با خودش هم در لندن صحبت کنید. اتفاقاً یکی از افرادی که برای مصاحبه خوب است. برای اینکه حمید بختیار کسی است که از لحاظ ایل بختیاری واقعاً تنها فردی است که اطلاعات خیلی قوی و مفید دارد، به تمام معنی. و بهطورکلی در سیاست بوده و مردی است که میتوانید در مصاحبه از او خیلی مسائل تاریخی را میتواند برایتان روشن کند. ایشان به من نصیحت کرد گفت «من در عین حال که دلم میخواهد که مثلاً، یک کاری بشود، اینکار را شما نکن. برای جانت خطرناک است.» بعد از این آقای علا تلفن کرد، وزیر دربار بود. به مجلس سپردم که هر وقت علا تلفن کرد بگویید من نیستم. عرض شود که، بعداً خود شاه بنده را احضار کرد. و من با رئیس مجلس در میان گذاشتم. گفتم «حق من محفوظ است».
س- شما گفتوگویی با شاه داشتید؟
ج- بله، سر همین مسئله.
س- ممکن است آن گفتوگو را برای ما تعریف بفرمایید؟
ج- عرض میکنم خدمتتان. من چون میخواستم از مجلس خارج بشوم آنها آرزو داشتند من از مجلس خارج بشوم که یکی دیگر را بیاورند بنشانند جای من و حق من را بگیرند. به رئیس مجلس گفتم «من نمیروم. به شما میگویم حق من محفوظ است. شاه مرا خواسته است.» گفتند «نه خوب، اگر شاه خواسته بروید». بنده رفتم پیش شاه و اول به نصیحت. خیلی نصیحت کرد که، از من سؤال کرد که، جملاتش دقیقاً همین بود، که «آیا شما وطنپرستتر هستید یا من وطنپرستتر هستم؟» گفتم «والله، میزان وطنپرستی را نمیشود مقیاس کرد. البته خوب، اعلیحضرت هم وطنپرست هستید. مسلم. اما بهطورکلی بنده هم وطنپرست هستم.» بعد سؤال بعدی او این بود که «آیا شما بیشتر میفهمید راجع به سیاست مملکت یا من؟» گفتم «خوب، سیاست کلی مملکت را شما آگاهتر هستید. اما قدر مسلم راجع به بعضی مسائل من آگاهتر هستم.» گفتند «اگر احیاناً به وطنپرستی من الان اعتقاد داری. اگر احیاناً اعتقاد داری که من نمیخواهم منافعام را بدهم به خارجی، با این قرارداد شما مخالفت نکن.» گفتم «بنده تصمیم دارم یک وظیفۀ ملی و وطنیام را انجام بدهم. و من با این قرارداد اجباراً مخالفت خواهم کرد. یعنی اجبار نه اجبار بنده. یعنی آن چیزی که شما میفرمایید. من نمیتوانم اینکار را بکنم. بنده با قرارداد مخالفت خواهم کرد.» ایشان دید خیلی من در این قضیه، اصلاً مسئلهای دیگر مطرح نیست. چون من خیلی با حالت برافروخته میگفتم. البته بنده شروع کردم به نصیحت. نگفتم به اینکه من شما را نصیحت میکنم. گفتم «فکر نمیکنید به اینکه یکروزی احتیاج باشد به اینکه این قرارداد، قراردادی باشد که ثابت بشود بر علیه ملت ایران است. بعد برای اینکه خودتان بخواهید سند ارائه بدهید بیایید نطق من را بردارید ارائه بدهید. که در آن روز هم یک نماینده مجلسی به این دلایل با این قرارداد مخالفت کرد؟ شما که میدانید به اینها تمام وکلای مجلس به این قرارداد رأی میدهند. آیا اشکالی دارد به اینکه یک نفر فقط از صدوسیوچهار نفر، یک نفر به این قرارداد رأی ندهد؟ و یک نفر مخالفت بکند؟ آیا این خدشهای به قرارداد شما وارد میآورد؟» این چیزهایی بود که من سؤال کردم. جواب نتوانست بدهد، به هیچ عنوان. گفت «بیایید یک کار دیگر بکنید. بیایید شما مخالفت بکنید. بعد دولت بیاید جواب بدهد. شما مخالفتتان را پس بگیرید.» گفتم، «اینکه شد همان جنگ زرگری؟ من نمیخواهم جنگ زرگری بکنم. من میخواهم با قرارداد، من وجدانم ناراحت است که این قرارداد بگذرد.» گفت «شما که دارید میگویید که تمام وکلا تصویب میکنند.» گفتم «من وظیفهام را انجام میدهم. وکلا تصویب کنند. من هم وظیفهام را انجام میدهم. بههرحال، واقعاً این جلسه خیلی طولانی و خیلی به تلخی گذشت. گفت که «پیغام حمید بختیار به شما رسید؟» گفتم «بله، اعلیحضرت فرمودید که من اگر برخلاف قرارداد صحبت کنم خائن به مملکت هستم. ولی من خودم فکر میکنم اگر بر علیه قرارداد صحبت کنم من خادم این مملکت هستم. خودم اینطور فکر میکنم.» خیلی با تلخی و وضع بدی گذشت. این بود که بنده آمدم به مجلس باز نشستم جای خودم شبها میخوابیدم. چندین بار آقای علا تلفن کرد. بالاخره خسته شدم رفتم گفتم «بله بفرمایید.» گفت «اعلیحضرت آخرین پیشنهادش را به شما دارند میدهند.» گفتم «بفرمایید پیشنهاد اعلیحضرت چیست؟» گفت «ایشان پیشنهادشان این است که آن چیزی که شما تنظیم کردید ایشان قبلاً بخوانند.» گفتم «بنده میخواهم شفاهی صحبت کنم چیزی تنظیم نکردم.» دروغ گفتم البته. مگر میشود که نباشد. گفت «ممکن است یک چیزی را شفاهی شما صحبت کنید؟» گفتم «بله، بنده نت برداشتم از روی نت میخواهم بخوانم.» گفت که «بسیار خوب». دو روز بعد تلفن کرد. گفت «فرمودند رئوس مطالب را بنویسید به ایشان بدهید.» گفتم «متأسفم، نمیتوانم اینکار را بکنم.» میخواهم عرض کنم ببینید که قضایا تا چه اندازه مشکل بود. گذشت. آقای دکتر امینی، عرض شود که، عاقد همین قرارداد، دفاع میکرد از قرارداد. ایشان درخواست ملاقات کرد با من در مجلس. البته من که از مجلس بیرون نمیتوانستم بروم. درخواست او را رد کردم. گفتم من حاضرم با شما ملاقات بکنم در صورتی که ۱۵ نفر شاهد باشند، ده نفر شاهد باشند، من ملاقات خصوصی با جنابعالی در این شرایط ندارم. شما عاقد این قرارداد هستید و من مخالف قرارداد. اینکار را نخواهم کرد. بههرحال ملاقات نکردیم تا اینکه مسئلۀ قرارداد مطرح شد. سردار فاخر حکمت، در صورت مجلس هست، تصمیم گرفتند که مرا خسته کنند که نتوانم. کیف سخنرانی مرا دزدیدند در همان موقعی که من سخنرانی میکنم. برای اینکه سخنرانیها تمام بشود و وقتی که تمام شد من دیگر مطلب نداشته باشم قطع بشود، نشد. دلیلش این است که من دو نسخه داشتم. یک نسخه دست رفقایم بود که آن بالا نشسته بودند چند نفر. آنها رفتند و خبر دادند. از دیوار مجلس بقیۀ سخنرانیها را برای بنده آوردند، مطلب نگرفت. میخواستند بنده را تا صبح نگه دارند. خودشان خسته بودند مجبور شدند مجلس را ترک کنند، بماند. قضایا به این صورت تمام شد. و بعد از سخنرانی مجلس مسئله پروندهسازی برای اینکه من عضو مخفی حزب توده هستم که فقط یک نفر از حکومت نظامی، یک سرهنگی بود که با من همشاگردی بود او به من اطلاع داد. بعد از آن لایحۀ سلب مصونیت تهیه کردند. و بعد بنده یک روز آمدم و به نام دفاع از خودم به اینکه من هیچوقت عضو حزب توده نبودم. و اسنادی آوردم خیلی فلان که من همیشه مخالف حزب توده بودم و پروندهای که شما ساختید برای لایحۀ سلب مصونیت جعلی است. خلع سلاحشان کردم. و همینطور این جنگ و نزاع بود تا آخر مجلس. نه تنها در رشته مسئله ملی شدن نفت، نهتنها راجع به مصدق، مبارزات بر علیه فئودالیسم. بسیاری از نامهها و تلگرافهای دهقانهای، به اصطلاح، تحت ستم را میآوردند میخواندیم. و جنگ و نزاع داشتیم با وکلا، راجع به اقتصاد. راجع به اتاق بازرگانی، اتاق تجارت و ضمناً دفاع از حقوق حَقۀ معلمین.
س- آقای درخشش، بعد از این مجلس هجدهم تا شروع بحران حکومت شریفامامی، جامعه معلمان چه میکرد از نظر فعالیت اجتماعی؟ و روابط آن با رژیم چگونه بود؟
ج- بعد از اینکه، البته این را عرض کنم خدمتتان، مجلس را در همان دورۀ ما میخواستند چهار سال بکنند و به علت وجود من در مجلس نکردند. و بعد مجلس دورهاش چهار سال شد. بعد از آن جریان بلافاصله به من یک ابلاغ دبیری دادند. فکر میکردند به اینکه بنده نمیروم سر کلاس. ولی این ابلاغ دبیری را در بدترین و به اصطلاح، دورافتادهترین مدرسه دادند.
س- در تهران؟
ج- در تهران
س- یادتان هست کدام مدرسه بود؟
ج- مدرسۀ مرآت.
س- کجا بود؟
ج- این پشت لشکر بود. بله، پشت لشکر بود و بسیار جای پرتافتاده و مدرسه خیلی، البته از لحاظ من مدرسۀ بسیار خوبی بود برای اینکه طبقۀ فقیر کشور آنجا بودند. ولی آنها خیال میکردند به اینکه جای بد بنده را بفرستند.
س- و شما سر کلاس نروید. خیال میکردند شما نمیروید سر کلاس.
ج- خیال میکردند من نمیروم. بعد از مدت یک هفته گذشت، تعدادی چاقوکش فرستادند بهعنوان محصل سر کلاس که مرا بزنند و خود محصلین چاقوکشان را زدند بیرون کردند. و در اینجا هم اشتباه بزرگ آنها این بود که محصلین مدرسه یکپارچه به نفع من بودند. و بعد گزارش دادند به اینکه من محصلی را تنبیه میکنم. بنده را توبیخ کردند. بعد عرض شود که، توبیخ را در روزنامهها چاپ کردند. بهعنوانی که ایشان شاگردی را کتک زده است. شاگرد اصلاً شاگر کلاس من نبود و پسر یک افسری بود. آنجا هم رسوا شدند. و از این جنگ و نزاعها بود. و بعد از مدتی ما باشگاه مهرگان را داشتیم. برای اینکه آنموقع قدرت رژیم آن اندازه نبود به اینکه بیاید و یک جایی را تعطیل کند. اما مأمورین دولت و مأمورین وزارت فرهنگ جلوی باشگاه قدم میزدند. افرادی که میآمدند منتظر خدمتشان میکردند که معلمین نیایند. با این حال معلمین میآمدند. این قضایا همینطور ادامه داشت. و بعد بهطورکلی عین مبارزات با هیئت حاکمه برای استبداد و در جهت نهضت ملی ایران همینطور ادامه داشت بعد از آن قضایا. و بعد منجر شد به همین مسئلۀ اعتصاب معلمین سال ۴۰.
س- بله، شما یک مقداری راجع به این مسئله صحبت فرمودید. ولی من با اجازهتان میخواستم از شما تقاضا بکنم که آن عواملی را که باعث سقوط دولت شریفامامی شدند در اردیبهشت ۱۳۴۰ برای ما توضیح بفرمایید تا آنجایی که خاطرتان یاری میکند.
ج- بله، عواملی که باعث شد که دولت شریفامامی سقوط کرد، خوب بهطورکلی، یک مقداری خود رژیم اوضاع و احوالش خوب نبود از لحاظ اقتصادی. گرفتاریهایی که داشت، انتخابات قلابی و عدم رضایت مردم، اینها بود. منتها خود انقلاب مردم ایران هم بر مبنای آمادگی محیط بود، برو برگرد ندارد. اگر احیاناً محیط آماده نبود، چون یک کتابی ما نوشتیم به نام «باروت انقلاب». صحبت این کتاب «باروت انقلاب» بر این مبنی است که هر رژیمی باروت انقلاب را خودش تهیه میکند. تمام انقلابهایی که در دنیا شما در تاریخ میخوانید، خود رژیم در بهوجود آوردن انقلابها شریک بودند. برای اینکه آنها باروت را تهیه کردند، خوب، در آنموقع هم واقعاً یک آمادگی عمومی برای اعتراض بود. اما خفقان عمومی هم وجود داشت. یعنی هیچ ابداً چیزی نبود و واقعاً آن کاری که ما کردیم اولین جنبش بود بعد از کودتای ۲۸ مرداد. با این حساب عوامل عمومی موجود بود. اما آن حرکت واقعی، و آن اعتصاب واقعی را معلمین انجام دادند به همین دلیل هم ما در شعار خودمان، با اینکه مجلس اصرار میکرد، یعنی هیئت مدیره مجلس که «آقا، شما بنویسید که شعارتان وزیر فرهنگ باید استعفا بدهد». ما دولت را گفتیم باید ساقط بشود و دولت باید از بین برود، و همینطور هم شد. و این افتخار نصیب معلمین نبود. البته حرکت را معلمین به وجود آوردند. اما این افتخار نصیب ملت ایران بود. برای اینکه در آنموقع همانطور که عرض کردم واقعاً یک انقلابی بود که مردم ایران به وجود آوردند.
س- آقای درخشش، نقشی را که مجلس، و شاه و سایر عوامل داشتند در تعیین یا انتصاب آقای دکتر امینی به نخستوزیری چه بوده است؟
ج- بنده در آن مسیر، عرض شود، آقای دکتر امینی در مسیر انتخاب ایشان به نخستوزیری نبودم. من با دکتر امینی یک پروندهای در مجلس داشتم که همان پروندۀ مخالفت بود که در نطق من هست و معلوم هست که، به اصطلاح، جبهۀ من با ایشان مشخص بود.
س- بله آن در سخنرانی معروف شما هست.
ج- بعد از آن بنده به هیچ عنوان ارتباطی با ایشان نداشتم. به هیچ عنوان. بنابراین فقط در یک دوره انتخابات مجلس که در زمان دکتر اقبال بود، در آنجا یک فعالیتهایی شروع شد بر علیه آن انتخابات. در آنجا آقای دکتر امینی، آقای ارسلان خلعتبری آقای دکتر جزایری و آقای جعفر بهبهانی. اینها یک گروهی با هم ائتلاف داشتند با یکی دو نفر دیگر. جامعۀ معلمان هم بر علیه آن انتخابات فعالیت میکرد. بر علیه انتخابات نه، کاندیدی نداشت، برای رسوا کردن اوضاع انتخابات. دکتر اقبال هم نخستوزیر بود. یک امکانات مبارزه هم در آنموقع، میدانید که در کشورهایی مثل ما، بعضی مواقع یک نقطههایی وجود دارد که آن نقطههای امید هست، میشود مبارزه کرد. بعضی مواقع تاریک است، نیست. یک نقطههایی هم در آنموقع به وجود آمده بود. آقایان از من خواهش کردند به اینکه بیایند و با هم چند جلسه در باشگاه مهرگان این مبارزه را ادامه بدهیم. این را بنده قبول کردم . چند جلسه در باشگاه مهرگان تشکیل شد. منتها در جلسۀ اول، نوار آن هم هست، بنده بلند شدم و خیلی باعث ناراحتی آقایان شد. بلند شدم گفتم «آقا، من هیچ نوع از لحاظ فکری با آقایانی که تشریف آوردند اینجا و سخنرانی میکنند بر علیه انتخابات، ندارم، به هیچ عنوان. اما در مسئلۀ لغو انتخابات قلابی با آقایان همکاری دارم. همین مسئلهای است که الان هم متأسفانه انجام نشده است. یعنی در مسئلۀ سقوط حکومت همین خمینی، واقعاً خیلیها میتوانند با هم ائتلاف کنند. نه یک طبقۀ فاسدی که، ما با آنها کاری نداریم. ولی خیلیها میتوانند ائتلاف بکنند. کما اینکه ملاحظه میفرمایید در مسئلۀ سقوط شاه این ائتلاف طبیعی، بدون اینکه اعلام ائتلاف بشود، چپ و راست و میانهرو، همه با دیدهای مختلف این ائتلاف بهوجود آمد. یک چند جلسهای آقایان آمدند در باشگاه مهرگان و با اعلام اینکه من با آقایان هیچ نوع توافق فکری و مسیر فکری ندارم فقط… یکچنین چیزی. بنابراین من در مسیر آقایان نبودم. بعد هم آقای امینی آمد و بهطورکلی نخستوزیر شد. و بعد هم همانطور که من قبلاً تشریح کردم، نه شاه نه دولت نه دکتر امینی نمیخواستند که بنده بیایم وزیر فرهنگ بشوم. آخر وزیر فرهنگ را که از زندان قزلقلعه درنمیآورند بیاورند بگذارند پشت میز. این خیلی تعجبآور است. اگر بخواهند او را وزیر کنند که توی زندان قزلقلعه او را محاکمۀ نظامی نمیکنند. این دقیقاً معلوم است که چه هست. اما با تمام تفاصیل همانطور که عرض کردم، دکتر امینی به باشگاه مهرگان هم آمد. در باشگاه مهرگان هم معلمین او را نپذیرفتند. سخنرانی او را رد کردند. پس ملاحظه میفرمایید که ما هیچ نوع توافقی از لحاظ دید سیاسی با هم نداشتیم. ولی خب، بههرحال بنده بودم در کابینه. در آن کابینه هم بنده مستقل کار میکردم. یک مقدار از کارها را هم عرض کردم که به هیچ عنوان ارتباطی به دولت نداشت. با اینکه البته دولت بایستی، دولت بهطورکلی بایستی در تمام مسائل تشریک مساعی داشته باشد. هیئت دولت و اعتراض آقایان به من این بود که شما در تمام مسائل هیئتدولت دخالت میکنید. اما وقتی که راجع به وزارت فرهنگ میشود شما اجازه نمیدهید کسی دخالت بکند.
Leave A Comment