روایت‌کننده: آقای ابوالحسن ابتهاج

تاریخ مصاحبه: یکم دسامبر ۱۹۸۱

محل‌مصاحبه: شهر کان، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۰

 

 

منزل مصدق و او گفتش که شنیدم دسته‌گلی به آب دادید. گفت دیشب تو همین اطاق جنابعالی به من مگر نفرمودید که این آدم را در نظر گرفتید و به من دستور فرمودید که من کمیسیون را تشکیل بدهم. از این به بعد ازتان استدعا خواهم کرد هر امری دارید به من کتباً ابلاغ بفرمایید. گفت بعد چندی بعد از این شنیدم که دارند برای من پرونده می‌سازند.

س- برای؟

ج- برای سپهبدی. آن‌وقت بقیه‌اش را سید جلال تهرانی برایم تعریف کرد. که آمد پیش سید جلال و گفت که

س- سپهبدی

ج- سپهبدی ـ که دارند برای من پرونده می‌سازند آقا ـ این دستوری است که خود نخست‌وزیر به من داد. من که خودسرانه این‌کار را نکردم ـ گناه من چیه. سید جلال می‌ره پیش مصدق می‌گه خب آقا این که خوب نیست. شما یک همچین چیزی را فرمودید این آدم هم دستور شما را اجرا داره می‌کنه. الان می‌گه که دارند پرونده می‌سازند آخه این‌که شایسته نیست از قول سید جلال بهتان می‌گویم. می‌گه به‌ظرف این‌که نه شما و نه او این را بروز ندهید می‌گم تعقیبش نکنند. می‌گه او هم قول می‌دهد. او هم همین در پاریس به من چندی پیش گفت بنابراین در تمام مدتی که سابق نگفته بود این را و

س- بله پس شما رفتید پهلوی شاه و ایشان گفتند که چرا این‌ها را بیرون نمی‌کنید. شما گفتید که این‌ها صلاح نیست که بیرون‌شان بکنیم.

ج- گفتم که ـ گفتم نه این لجاجت نیست. گفتم این الان لجاجت نیست. این‌ها مرا خائن می‌دانستند. من گفتم نیامدم اعلیحضرت برای تسویه‌حساب سیاسی. من به‌دست ایرانی‌ها باید این‌کار را بکنم. من که نمی‌توانم به‌جای دویست (دویست نفر بودند تقریباً) من خارجی بیارم. این کاری را که من دارم می‌کنم گفتم کار آسانی نیست. من مسئولیت قبول می‌کنم. ممکن است توی این عده یک چند نفر واقعاً اشخاص خائن هم باشند و یک کارهایی هم بکنند مسئولیتش به عهده‌ی من است. آسان‌ترین راه این بوده که اعلیحضرت یک امری به من می‌فرمایید من اجرا می‌کنم. گفتم این‌طور قضاوت نفرمایید این روی لجاجت نیست. گفتم پنج نفر در دنیا ممکن است به من عقیده داشته باشند. این‌ها بیایند به من بگویند که آقا ما شما را یک آدم درستی می‌دانستیم شما دزدتر از این‌ها توی این دستگاهت نداشتی که این‌ها را فرستادید به دیوان کیفر من چی بگم؟ بگم نه این‌ها دزدند؟ این‌ها گفتم اتفاقاً مشهوراند به این‌که اشخاص درستکاری هستند نسبت به آن‌های دیگه. من بگم به من امر شد؟ من می‌توانم بگویم امر شد؟ گفتم من به سازمان برنامه آمده‌ام برای این‌که تعقیب بکنم؟ گفتم یک‌روزی اعلیحضرت تمام ایرانی‌ها طرفدار مصدق بودند تمام ایرانی‌ها را باید الان گرفت تنبیه کرد؟ گفتم اعلیحضرت چند نفر این‌جور باهاتان صحبت می‌کنند؟ گفت هیچ‌کس. گفتم استدعا می‌کنم به دیگران این را نفرمایید برای این‌که می‌فرمایید آن‌ها فوراً این امرتان را اجرا می‌کنند. این به نفع مملکت نیست. از این راه ما مملکت را نمی‌توانیم اصلاح بکنیم. گفتم من مصمم آن‌چنان با این اشخاص رفتار بکنم که تمام‌شان با نهایت صمیمیت و صداقت برای سازمان برنامه کار بکنند و همین‌طور هم بود. توی‌شان یک عده‌ای بودند الان مثلاً اسم ببرم یکی مهندس زنجانی بود یکی مهندس ـ همین چند روز پیش هم اتفاقاً صحبتش بود. یکی از همکاران من این‌جا بود یکی از آن معلوم می‌شه افراطی‌های چپه الان هم هست. پرسیدم این زنم هم بود ـ گفتم من این‌ها را وادار کرده بودم آن‌چنان با صداقت کار می‌کردند ـ خدای من شاهد است. گفتم من هنر در این است اعلیحضرت گفتم آسان‌ترین کار آن است که من امرتان را اجرا بکنم. این را که من می‌کنم مشکل است. برای این‌که مسئولیت قبول می‌کنم. به دیگران این را نفرمایید برای این‌که فوراً اجرا می‌کنند. نتیجه‌اش چی می‌شه با این وضع با این ترتیب که مملکت اصلاح نمی‌شه. من این‌ها را بندازم دور مجبور می‌شوند این‌ها بروند یک راه‌هایی را برای زندگی‌شان یک راه‌های دیگری را اتخاذ بکنند این به نفع مملکت نیست. هیچی. این تازه سال اولی بود که من در آن‌جا بودم سه سال و نیم دیگر هم در آن‌جا بودم. این یکی از آن مواردی است که نشان می‌ده که یک‌نفر اگر عقاید خودش را می‌گفت و می‌ایستاد و استدلال می‌کرد و می‌دانست که نظر شخصی نداره. یک مورد دیگری در شورای اقتصاد من به عنوان مدیر سازمان برنامه می‌بایستی شرکت بکنم مطابق قانونی که نمی‌دونم برای ـ قانون بود یا مقررات بود یا نمی‌دونم چی بود من عضو شورای اقتصاد بودم. این‌جا همین‌طور که عادتم هست یک مطالبی مطرح می‌شد من فراموش می‌کردم که جمعیت دیگری هم هست عیناً همان مطالب را با همان شدت با همان حدت اظهار می‌کردم. این برای شاه ناگوار بود. برای من پیغام داد که این خوب نیست شما این‌طور با من صحبت می‌کنید جلو وزرا. هیچ‌وقت ایرادی نداشت وقتی تنها بودم. رفتم گفتم که اعلیحضرت می‌فرمایید که من در آن‌جا این‌طور صحبت نکنم. این محل شورا است برای مشورت است. من می‌آیم آن‌جا می‌بینم یک مطلبی مطرح شده و داره تصویب می‌شه من سکوت کنم. خود اعلیحضرت بعد از یک مدتی اگر این نتیجه خوب نداشت از من سؤال نمی‌فرمایید که آقا شما آن‌جا بودید چرا نگفتید؟ من خیانت است اگر نگم مجبورم بگم. گفتم این‌هایی که این کرم‌هایی که این‌جا دور میز می‌نشینند وزرا را می‌گفتم کرم و می‌رفت بهشان هم می‌گفت که ابتهاج می‌دونید راجع به شما چی می‌گه ـ می‌گه شما کرمید و عقیده‌ام هم این بود کرم چرا؟ چون یک کرمیرا روش رد می‌شوید له می‌کنید و متوجه نمی‌شوید که چه کردید. این‌قدر این‌ها بی‌موجودیت‌اند ـ بی‌خاصیت هستند بی‌اراده‌ااند عکس‌العملی دیده نمی‌شه این‌ها مثل موش می‌نشستند. من یک‌دفعه متوجه شدم که هیچ‌کس دستش را رو میز نمی‌گذاره. دست رو میز گذاشتن مگه برخلاف ادبه؟ یعنی چه؟ من دستم بگذارم زیر میز قایم بکنم؟ دستم را روی میز می‌گذاشتم ـ اظهار عقیده هم می‌کردم به‌طوری‌که یک‌دفعه هم باعث یک مذاکراتی که بین‌مان رد‌وبدل شد بسیار ناشایسته بود. یک سدی می‌خواستند بسازند ـ سد لتیان. این را می‌خواستند بدهند به یک‌نفر به اسم ـ نمی‌دانم اسمش را فراموش کرده‌ام ـ اهل رومانی بود ـ تبعه فرانسه ـ مقیم سوئیس و وقتی که به من گفتند که این آدم آمده پیشنهاد کرده که صد لتیان را بسازه بدون مناقصه من اطلاعات گرفتم همان‌طور که رسم من هست همه‌کس هرجا بودم همین کار را می‌کردم. اطلاعاتی که گرفتم حاکی از این است که این کلاه‌برداری کرده در آمریکای جنوبی و تحت تعقیب جزایی است در آمریکای جنوبی. تحقیقات دیگه کردم گفتند مالیاتش را هم نمی‌پردازه و می‌گردند که این را یک‌جا پیدا بکنند که گیرش بیاورند. این را برداشتم نوشتم به دفتر شورای اقتصاد که اطلاعاتی را که من گرفتم این است. این در شورای اقتصاد خوانده شد. میکده رئیس آبیاری تهران بود ـ روحانی که بعد وزیر کشاورزی شد معاونش بود. یکی دو جلسه میکده را خواستند به عنوان این‌که دفاع بکنه از تز خودش برخلاف این عقیده‌ای که من اظهار می‌کنم. که چنین است چنان است. من می‌گفتم که این بهترین آدم دنیا باشه بدون مناقصه آخه چطور می‌شه بدون مناقصه یک سدی را داد به یک نفر؟ آخه روی چه مأخذی؟ چرا نمی‌بایست مناقصه‌ای بین این‌ها ـ بره در مناقصه شرکت بکنه. در یکی از همین جلسات که همین‌طور با شدت چیز می‌کردم رو کرد شاه به من گفتش که اگر لیلینتال این پیشنهاد را کرده بود شما این مخالفت را می‌کردید؟ گفتم این چه مقایسه‌ای است. گفتم مقایسه بین یک مرد کلاهبردار و حقه‌باز با لیلینتال. گفتم بله اگر لیلینتال همچین پیشنهادی می‌کرد من این ایراد را نمی‌گرفتم اما لیلینتال همچین پیشنهادی ممکن نبود بکند. بگوید یک سدی را به من بدهید من بسازم بدون ماقصه. لیلینتال مقاطعه‌کار نیست. لیلینتال کارش این چیزها نیست با تندی باهاش. خب این‌طرز صحبت را نمی‌پسندید. آن‌وقت گفتم که اعلیحضرت آخه می‌خواهید من هم مثل دیگران سکوت بکنم گفتم اعلیحضرت خیال می‌فرمایید که همین کرم‌ها هم موافقند با آن چیزهایی که می‌فرمایید؟ گفتم نیستند. خیلی بهش برخورد ـ برافروخته شد. گفتم در یکی از این جلسات بعد از این‌که من یک اظهاراتی کردم وقتی که جلسه ختم شد داشتم می‌رفتم یکی از این‌ها دوید عقب من بهش نگفتم کی اما حالا می‌گم برای این‌که مرده ـ علم ـ اسدالله علم که نوکر و غلام شاه بود. دوید عقب من تبریک بهتان می‌گم. من اصلاً نفهمیدم تبریک برای چه می‌گه. بعد گفت با این طرز بیانی که شما صحبت کردید. گفتم شما آقای علم موافقید با این چیزهایی که گفتم؟ گفت البته. گفتم شما چرا چیزی نمی‌گویید؟ به شاه گفتم بدون این‌که اسم ببرم. گفتم یکی از این‌ها آمد پشت سر من و این مطلب را به من تبریک گفت. خودش جرأت نداره بگه و این‌که تصور می‌کنید که این کرم‌ها موافقند. این‌ها جرأ این‌که حرف بزنند ندارند. این‌ها هم موافق نیستند که بهش برخورد. گفتم اعلیحضرت سعی بفرمایید پانزده‌تا ابتهاج دورتان جمع بکنید. گفتم شما نخست‌وزیری را به من تکلیف فرمودید و من رد کردم. بنابراین این کارها را نمی‌کنم برای این‌که به مقام نخست‌وزیری برسم. شما می‌دونید که من نادرست نیستم. چون می‌دونم از زندگی ـ اتفاقاً این‌طور هم هست ـ از زندگی خصوصی تمام این افراد این مملکت اطلاع دارید. وقتی که صحبت می‌شد به من می‌گفت کی مثلاً روابطش با زنش مثلاً چه‌جوری هست چه‌جور گاسیپ‌هایی که می‌گفت. گفتم شما می‌دونید من فقط و فقط با حقوقم زندگی می‌کنم. آن‌وقت سعی بکنید گفتم لازم نیست قبول بکنید نظرات‌شان را ـ نظر مرا هم لازم نیست قبول بکنید. اما قبل از این‌که تصمیم بگیرید گوش بدهید. تشویق بکنید که بگویند. پس از این‌که شنیدید نظرها را تصمیم بگیرید. آخه فایده شورا چی هست؟ شورای اقتصاد؟ من گفتم پس مقرر بدارید که من به‌عنوان سازمان برنامه شرکت نکنم. اما وقتی که می‌آیم شرکت می‌کنم و می‌بینم که دارند یک تصمیماتی می‌گیرند که غلط است نمی‌توانم سکوت بکنم. دو مورد را برای‌تان ذکر می‌کنم. یک‌روز توی اطلاعات خواندم شب خواندم که دولت یک طرحی داده به ـ لایحه‌ای پیشنهاد کرده به مجلس که اشخاصی که وابستگی دارند با مستخدمین دولت این‌ها حق معامله با دستگاه ندارند. یعنی یک چیزی نظیر آن کانفلیکت او اینترست. اما این به حدی وسیعه که من فکر کردم این تکلیف سازمان برنامه چه خواهد بود؟ جهانشاهی مشاور حقوقی را خواستم گفتم آقا این را ببرید مطالعه بکنید و به من بگویید که این چه تأثیری خواهد داشت در کارهای سازمان برنامه

س- این جزو برنامه‌های ضد فساد بود؟

ج- نه ضد فساد نبود ـ چیز بود اسمش را چی گذاشته بودند ـ یک اصطلاحی هم منع که اشخاصی که ممنوع‌اند از این‌که ـ مثلاً وکیل مجلس هستید نمی‌توانید مقاطعه‌کار بشوید. به همان نشانی که قانون گذشت تمام مقاطعه‌کارها که وکیل مجلس بودند ـ وکیل مجلس بودند مقاطعه‌کار هم بودند هیچ‌وقت هم اجرا نشد. به‌هرحال گفتم به جهانشاهی که شما این را مطالعه بکنید به من گزارش را بدهید که اگر تصویب شد چه تأثیری در عملیات سازمان برنامه خواهد داشت. چند روز بعد آورد یک تابلویی که نصف این میز بود. سازمان برنامه وسط ـ حلقه حلقه حلقه دور ـ این حلقه همین که می‌رفت که با هیچ‌کدام این‌ها نمی‌توانه معامله بکنه. مثلاً یک‌نفر کارمند سازمان برنامه در کرمان این یک فعالیتی داره. من نمی‌توانم با یک مقاطعه‌کاری که با این یک نسبت دوری داره من معامله بکنم. من این را برداشتم این طرح را برداشتم بردم در شورای اقتصاد گذاشتم روی میز. گفتم دولت این را پیشنهاد کرده این لایحه را به محلس من این است نتیجه‌اش. من دارم الان اخطار می‌کنم به آقایون دولت ـ نخست‌وزیر هم آن‌جا دست راست شاه نشسته ـ که این اگر تصویب بشه من در هر مورد یک شرحی بنویسم به نخست‌وزیر که شما به من بگویید که من می‌توانم با این آدم معامله بکنم یا نه چون حتی گفتم یک کامپیوتر هم نمی‌تواند جواب این را بدهد. من از کجا می‌دانم که این کجاهامنسوب داره و این در سرتاسر ایران این آدم ممکن است اشخاصی باشند و من معامله‌ام هم با تمام مملکت هست. همه تعجب کردند شاه رو کرد گفتش که خب راست می‌گه فلانی این را کی تهیه کرده؟ گفتند آقای آموزگار و آقای مهندس طالقانی این دو نفر این را تهیه کرده‌اند. رو کرد به آموزگار گفت خب آقا فلانی راست می‌گه پس چطور شد این چیز را. گفت برای اثری که در مردم می‌کنه این‌طور گفتم. گفتم وای به‌حال آن دولتی که یک همچنین قانونی ـ یکی‌شان وزیر کشاورزی بود

س- آموزگار وزیر کشاورزی بود

ج- یکی‌شان ـ طالقانی وزیر مشاور بود. گفتم که وای به‌حال آن دولتی که خیال می‌کنه با یک لایحه‌ای که می‌برند به مجلس و به‌شکل قانون درمی‌آید مردم متقاعد می‌شوند. گفتم آقایون مردم همچین توقعی از شما نداشتند. شما می‌آیید داوطلب می‌شوید می‌خواهید یک‌همچین کاری را بکنید یک قانونی را می‌گذارید که قابل اجرا نیست و می‌دونید هم اجرا نخواهد شد. شمال خیال می‌کنید مردم این ‌قدر خرند که این درشان تأثیر می‌کنه این تأثیر رواین خواهد داشت؟ گفتم برعکس می‌بینند که این اجرا نمی‌شه ـ قابل اجرا نیست. کی را می‌خواهید گول بزنید؟ گفت این را لایحه را بگیرید اصلاح بکنید. لایحه را پس گرفتند اصلاحش کردند دوباره دادند به مجلس تصویب شد و با آن شکلی که اصلاح کردند و این را ساده‌ترش کردند اجرا نشد. نشد که نشد که نشد برای این‌که یک عده توی مجلس بودند مقاطعه‌کاران توی مجلس بودند یک کدام‌شان کنار نرفتند یک‌کدام‌شان هم این را بر کنار نکردند. آهان گفتم قبل از این‌که بگویند کی این را تهیه کرده گفتم من یقین دارم اشخاصی این را تهیه کردند که یک‌چیزی شنیده‌اند که یک چیزی در آمریکا هست به‌عنوان کانفلیکت اواینترست. گفتم می‌دونید این چیه؟ گفتم یک ویلسون نامی بود که رئیس جنرال موتورز بود در زمان آیزنهاور این را آوردند کردند وزیر دفاع. در همان روزهای اول ازش سؤال کردند روزنامه‌نگارها شما مستر ویلسون سهام‌تان را در جنرال موتورز چه کردید؟ گفت چطور که نمی‌دانست که یک همچین چیزی هست. گفتند آخه شما که نمی‌تونید هم سهامدار ـ یکی از سهامداران بزرگ جنرال‌موتورز باشید هم وزیر دفاع باشید برای این‌که یکی از مهم‌ترین ساپلای های‌دیفنس جنرال‌موتورز است. آن زمان دو میلیارد دلار معامله داشت در سال ـ آن زمان مال تقریباً سی سال پیش در زمان آیزنهاور. گفت عجب حالا من باید مطالعه بکنم. چند روزی این طول کشید بعد العام کرد که سهامش را واگذار کرده است به یک مؤسسه‌ای که می‌دونید non-voting و حق مداخله هم نداره و چه و چه و فلان تا مطابق آن قانون بتونه وزیر بشه. گفتم این قانون برای این تهیه شده. یک‌نفر نمی‌تونه پشت میز وزیر دفاع بنشینه و از صندلی جنرال‌موتورز آمده باشه آن‌جا و هنوز هم در آن‌جا سهیم باشه ـ می‌گویند آخه آقا شما این معاملاتی را که می‌خواهید ادامه بدهید این چطوری درمی‌آید. این کانفلیکت اواینترست. نه این‌که من این‌جا نشسته‌ام یک‌نفر در کرمان هست که این یک نسبت دوری داره با یکی از اعضای سازمان برنامه و آن عضو سازمان برنامه عضو یک اداره‌ای است که من به‌وسیله‌ی آن اداره می‌خواهم یک معامله‌ای با یک‌نفر بکنم. گفتم با کامپیوتر هم نمی‌توانم تشخیص بدهم یک‌همچین چیزی را. گفتم شنیدند این آقایون. این بود که رو کرد گفت کی این کار را کرده معلوم شد این دوتا. هردوتا تحصیلکرده آمریکا و استدلال‌شان هم که این به‌واسطه اثر روانی که در مردم خواهد کرد. شما را به خدا ببینید. اثر روانی عیناً مثل این‌که مردم غز خر خوردند که نمی‌توانند تشخیص دهند که به صرف این‌که یک قانونی می‌گذره و این‌ها ببینید دوتا تحصیلکرده. آموزگاری که بعد آمده نخست‌وزیر شده. جوانی که در ابتدای تحصیلاتش ترقی کرده آمده معاون وزارتخانه شده بعد وزیر شده. حالا ممکن است دوست شما هم باشد ممکن است قوم‌وخویش شما هم باشه این مطلبی را که من می‌گویم ملاحظه می‌فرمایید این است طرز کار. آن‌وقت وقتی که من با این‌ها طرف می‌شدم این ناگوار بود برای شاه. این بود که یکی این بود یکی این مورد بود گفتم. یکی هم مورد دیگری که بود… آهان آقای ضرغام وزیر گمرکات بود یا آن‌وقت وزیر دارایی بود ـ حالا خاطرم نیست این وقتی که آمد شاید وزیر دارایی بود. آمد و یک گزارشی خواند که

س- بله وزیر دارایی بود

ج- بله آمد گزارشی خواند که این شرکت پپسی کولا روزی فلان قدر بطری پپسی کولا می‌فروشد و این‌قدر این را تولید می‌کنه و این قیمت می‌فروشه و روزی این‌قدر منفعت دارد ـ سالی می‌شه این‌قدر. بنابراین پیشنهاد می‌کنم که روی هر بطری نمی‌دونم ده‌شاهی ـ ۱۰ شاهی نمی‌دونم ما عوارض بگیریم. همه موافق. گفتم مگر این همان هیئت دولتی نیست که به مردم اعلام کرده که بیایید سرمایه‌گذاری بکنید. مگه همان دولتی نیست که گفته است با تمام وسایل من تشویق می‌کنم سرمایه‌گذاری را. آقایون سرمایه‌گذاری را مردم برای چی می‌کنند؟ برای این‌که بیایند ضرر بکنند؟ برای این‌که نفع ببرند. شما چه حق دارید می‌رید بگویید من توی تمام این اشخاص یک‌نفر را انتخاب می‌کنم روی محصول اویک عوارض می‌گذارم. مالیات بر درآمد را ببرید بالا. بگویید که هیچ‌کس حق نداره بیش از فلان قدرنت منفعت داشته باشه و بنابراین ما ایکس درصد چیز می‌کنیم سوپر تاکس هم می‌بریم. شما نمی‌توانید یک همچنین کاری بکنید به‌خصوص دولتی که پشت سر هم هی اعلام کرده ـ تعهد کرده ما همه‌چور حمایت خواهیم کرد از سرمایه‌گذاری. خب با کمال شرمساری همه همدیگر را نگاه کردند آقا خوب حرف حسابی است دیگه. من وکیل ثابت پاسال نیستم این حرف را می‌زنم. من سهامدار در آن‌جا نیستم اما من می‌بینم یک عمل غلطی دارند می‌کنند. یک تصمیمی دارند می‌گیرند که این تصمیم اگر گرفته شد حالا بعد شنیدم (؟؟؟) همین کار را هم کردند. بعد از سال‌ها عیناً همین کار را کردند. این نوع کارها می‌شد که من وقتی که با همین با همین تندی و با همین حرارت هم این حرف را می‌زدم خب این برمی‌خورد. شاه خیال می‌کرد که مثلاً من باید مثل سایرین دستم را بندازم پایین ـ سرم را بندازم پایین و وقتی که یک‌نفر یک وزیری یک چیزی آورد گفتند که خیلی خب بد پیشنهادی که نیست. هیچ‌کس هم سکوت بود تمام می‌شد. یکی از بزرگ‌ترین خیانت‌هایی‌که کردند که این مربوط می‌شه به توسعه بانک صنعتی. بانک توسعه صنعتی به این ترتیب به وجود آمد. من در کنفرانس سانفرانسیسکو بودم در ۱۹۵۷. جین بلاک دعوت داشت به‌عنوان رئیس بانک جهانی. پسر جین بلاک ـ جین بلاک جونیور هم شرکت داشت به‌عنوان نماینده لازارفه‌رر یکی از پایه‌گذاران لازارفه‌رر بود. به من جین جونیور گفتش که آندره مایر خیلی خیلی میل داره که شما را ملاقات بکنه در نیویورک. گفتم من متأسفانه از راه نیویورک برنمی‌گردم. من از نیویورک آمده‌ام ـ رفتم یت. وی را دیدم ـ رفتم مزارع کالیفرنیای جنوبی را دیدم آمده‌ام سانفرانسیسکو ـ از این‌جا می‌روم شیکاگو ـ از شیکاگو می‌روم به پیتسبورک ـ از پیتسبورگ می‌روم به بن ـ دعوت دارم دولت آلمان دعوتم کرده. بنابراین توی برنامه من نیست. گفت بسیاربسیار کار مهمی است و از شما خواهش می‌کنم که شما برنامه‌تان را یک‌جوری تغییر بدهید که یک‌ساعت در نیویورک باهاش ملاقات بکنید. به حدی اصرار کرد گفتم که من دو روز برنامه من دو روز در پیتسبورگ است. مهمان لیچفیلد رئیس یونیورسیتی آوپیتسبورک که برای من در یکی از طرح‌های‌مان کار می‌کرد. مرا دعوت کرده بود دو روز. گفتم شما باید با او تماس بگیرید. من اگر یکی از این دو روز را او مرا روز دوم برای من یک مصاحبه مطبوعاتی تشکیل داده و چیزهای دیگر. روز اول ملاقات با رؤسای صنایع و مؤسسات است. من به او واگذار می‌کنم اگر او توانست یک نصفه روز یا یک‌روز مرا آزاد بگذاره من حرفی ندارم. رفتند و اقدام کردند و جواب آمد که لیچفیلد می‌گه هیچ مانعی نداره. گفتم خیلی خب می‌آیم. پرواز کردم به نیویورک صبح مستقیماً رفتم وال‌استریت آفیس آندره مایرمال لازار فه‌رر گفت که من به دستور رئیس بانک جهانی حاضرم که بانک توسعه صنعتی برای شما به‌وجود بیاورم همین‌طور که بانک در ترکیه کرده در پاکستان کرده در یکی دو جای دیگه کرده. گفتم من با نهایت میل این را استقبال می‌کنم ـ با کمال میل. یک صحبت‌هایی کردیم نهاری خوردیم و پرواز کردم رفتم پیتسبورگ و رفتم شیکاگو یا برگشتم به‌هرحال آن‌جا به برنامه خودم. آمدم تهران و به شاه گفتم که یک شانس بزرگی آوردم. من تمام گرفتاری من تا حالا روی جنبه مالی بوده برای این‌که من یک‌شاهی پول توی بساط نبود که ـ پول نفت نبود. تازه وقتی که من رسیدم علی امینی قرارداد کنسرسیوم را داشت امضا می‌کرد. تازه وقتی که امضا شد و عمل شد سال اول تمام درآمد نود میلیون دلار بود. گفتم من دیگه هیچ غصه‌ای نخواهم داشت از لحاظ مالی برای این‌که این یکی از برجسته‌ترین افراد است. آهان با جین بلاک صحبت کردم جین سینیور. گفتش که متنفذترین ـ لایق‌ترین فرد وال‌استریت است آندره مایر است. شما هیچ آشنایی دارید؟

س- نخیر

ج- فرانسوی است ـ یک فرانسوی است که چهل سال بود که در آن‌جا بود و سینیور پارتنر لازارفه‌رر نیویورک بود. خب این برای من کافی بود دیگه و بعد خودم هم اطلاعاتی که داشتم می‌دونم لازارفه‌رر یک شهرت جهانی داره. گفتم این آدم علاقه پیدا بکنه که بیاد در مملکت ما داوطلب بشه که این کار را بکنه این را من یک شانس بزرگی می‌دونم و دیگر غصه‌ای ندارم از حیث مالی برای این‌که همان‌موقع من گرفتاری داشتم برای کارهای خوزستان ـ گرفتاری داشتم برای تمام برنامه‌های دیگرم که از کجا قرض بکنم که آن را هم بعد توضیح خواهم داد. شاه هم خیلی استقبال کرد و گفتش که بسیار خوب است بگویید بیایند. تلگراف کردم ـ تلگراف به‌نظرم کردم ـ به تفصیل که این را بعد مهدی سمیعی وقتی که رئیس سازمان برنامه شد این را مکاتبات مرا پیدا کرد چون خودش یکی از پایه‌گذاران بانک توسعه صنعتی بود و این چیزها را هیچ نمی‌دانست ـ این را تمام این چیزهایش را برای من فرستاد مکاتبات مرا با سازمان برنامه بود ـ تلگراف بود و نامه هم نوشتم که من دعوتتان می‌کنم میسون را بفرستید. شرایطی که من می‌خواهم دلم می‌خواهم که خرده‌پاها هم باشند تنها صاحبان صنایع عمده نباشند که اشخاصی هم که صنایع کوچک هم دارند به آن‌ها هم بتوانیم کمک بکنیم. بدین ترتیب حاضرم روی مدلی که بانک جهانی در کشورهای دیگر تعیین کرده. تلگراف جواب آمد که میسون در فلان تاریخ خواهد آمد. اطلاع دادم به شاه و او هم به نخست‌وزیرش گفت و اقبال و شریف‌امامی هم وزیر صنایع آمد. مستقیماً تماس گرفتند با خود دولت روی اساس کار. یکی از شرایط این‌کار در هرجایی که بانک جهانی این‌کار را می‌کرد شرطش این بود که دولت یک سهمی می‌گذاره یک‌نفر ناظر داره در هیئت مدیره ـ بیش از این حق دیگری نداره. تمام حسن این کار هم همین است که دولت سهیم باشه پشتیبان باشه دخالت نکند. موفقیت این بانک‌ها در جاهای دیگر هم همین بوده است. برای این‌که همان مداخله‌های دولت است که خراب می‌کند کار را. آمدند و میسیون اول در کلیات صحبت کرد بعد قرار شد که آهان… راجع به شخصش به من آندره مایر گفت من بهتان قول می‌دهم شخصاً آن آدم را انتخاب خواهم کرد برای اطمینان خاطر شما. یک‌نفر هلندی را که رئیس یک بانکی در هلند بود او این را معرفی کرد میسیون دوم آمد به اتفاق آن آدم که حالا وارد جزئیات شدند. این هم تصویب شد و برگشتند. یک‌روزی من اطلاع پیدا کردم که آهان… این‌جور اطلاع پیدا کردم. جلسه شورای اقتصاد ـ اقبال نخست‌وزیر به شاه گزارش داد که اعلیحضرت ما جلسه هیئت‌وزیران در شیراز تشکیل شد ـ می‌دونید آن‌زمانی بود که اقبال راه می‌افتاد می‌رفت در جاهای مختلف هیئت‌وزیران را تشکیل می‌داد. هیئت‌وزیران در شیراز تشکیل شد به اتفاق آرا این پیشنهاد رد شد. برای این‌که این مخالف حق حاکمیت دولت است. دولت چطور ممکن است یک سرمایه‌ای بدهد یک‌نفر در آن‌جا باشد ناظر این مخالف حیثیت دولت است ـ مخالف حق حاکمیت دولت است ـ به اتفاق آرا رد شد.

س- این ساختگی بود یا…

ج- حالا گوش بدهید حالا گوش بدهید. حالا چطور شده که این‌جور شده. بدبخت اقبال یک آدم نادرستی نبود. در همین اوان بانک مرکزی به دستور دولت آمده بود تجدید نظر کرده بود در پشتوانه ـ طلای پشتوانه را به‌واسطه ترقی قیمت طلا تجدید ارزیابی کرده بود و در نتیجه این عمل هفتصد میلیون تومان ـ هفت بلیارد ریال سود بهشان دادند. آناً این لاشخورها به فکر این افتادند که چطوری این را بخورند. شریف‌امامی که یکی از دزدترین افراد ایران است وزیر صنایع ـ این‌ها که گفته نشد اما این‌ها چیزهایی است که استنباط من است ـ ایمان من است. والا یک دولتی که در دو مرحله هیئت می‌آید در اصول و در جزئیاتش موافقت می‌کند مدیرعاملش هم تعیین شده در تمام جزئیاتش صحبت کردند به‌دفعه متوجه می‌شه که این مخالف اصول حاکمیت است؟ این را از روز اول اول قبل از این‌که میسیون بیاید که آقا شرط این‌کار این است که دولت پول می‌گذاره اما دخالت نداره ـ نباید بکنه. این باید هیئت مدیره‌ای داشته باشه که او خودشان اداره بکنند. آن کار را هفتصد میلیون تومان را آوردند و یک پیشنهاداتی کردند و خودشان زد و بند کردند که این را بدهند وام بدهند به اشخاص برای ایجاد صنایع. یک تشریفاتی هم قائل شدند که اول وزارت صنایع ـ وزارت بازرگانی تصدیق بکنند که این کاری را که این‌ها می‌خواهند بکنند صحیح است ـ بانک مرکزی هم این را تأیید بکند بروند پول بگیرند. آقا کیسه باز شد ریختند ـ آن‌چنان این پول را خوردند ـ پول مفت مفت و توی شهر هم شایع بود همه می‌دانستند که هرکس می‌خواهد بره پول بگیره باید صدی فلان قدر بده ـ دلالی‌شان را گرفتند و گروگر شروع کردند به دادن این‌موقع من یکی از کارهایی که گفته بودم گفتم اولین چیزی که می‌شه از این محل دولت سهم خودش را می‌ده به این ـ و این بانک هم این‌کار را بکند. بانک توسعه صنعتی داریم درست می‌کنیم دیگه. طبیعی‌تر از این چیزی می‌شد که او را بدهند به این که بگویند آقا شما برای توسعه صنعت شما روی اساسی که یک بانکی داره باید تحقیق بکنه ـ برنامه‌ای داشته باشند ـ طرحی باشه این‌ها را وقتی تشخیص داد آن‌وقت بده. این‌ها همه را قبول کرده بودند بعد مثل این‌که متوجه شدند که آخه اگر این‌کار را بکنند این پول از دستشان میره. آن‌چنان با عجله شروع کردند به دادن که قبل از این‌که این‌کار بشه این تمام بشه. امام معلوم می‌شه تمام نشد بنابراین هیئت وزیران او ـ بدبخت بیچاره اقبال هم از همه‌جا بی‌خبر ـ همین‌طور در مورد کود شیمیایی شیراز رفت یک چیزهایی را توی مجلس خواند که شریف‌امامی برایش نوشته بود این‌هام هرچی که او می‌گفت قبول می‌کرد برای این‌که معلوم می‌شه اطمینان داشت. من آن‌وقت متوجه این مطلب نبودم بعد توجه کردم اما جلسه به هم خورد. رفتم توی اطاق شاه بدون خبر. گفتم اعلیحضرت این‌ها چی می‌گویند؟ مگه می‌شه همچنین حرفی زد. گفت آخه من چی بکنم هیئت‌وزیران. گفتم هیئت‌وزیران گفتم هیئت‌وزیران؟ گفتم این کرم‌ها هیئت‌وزیران؟ یعنی چه گفت حالا من چه بکنم؟ گفتم شما امر بفرمایید همچین کاری نمی‌شه کرد. گفتم من نمی‌تونم دیگه کار بکنم – غیرممکن است چطوری من می‌توانم کار بکنم؟ روی قول آدم یک صحبتی می‌شه بعد دولتی نشسته دو دفعه هیئت آمده. اول در کلیات بعد در جزئیاتش صحبت شده یک‌دفعه آقایون متوجه شده اند یک‌همچین مطلبی. گفتم این‌جور نمی‌شه. گفتم اگر بخواد این قضیه به این ترتیب بماند من دیگه نمی‌تونم کار بکنم برای این‌که اصلاً دنیا به ما اطمینان نداره. روز اول می‌گفتیم ما همچین کاری را نمی‌خواهیم بکنیم. دید که من خیلی پافشاری می‌کنم گفت خیلی خب حالا ببینیم چی می‌شه. همین هیأت‌وزیرانی که به اتفاق آراء رد کرد یک‌سال بعد ـ من دیگه رفته بودم از سازمان برنامه ـ به اتفاق آرا تصویب کرد حالا چی شد؟ یک جریانی پیدا کرد. یکی‌اش این بود که حالا برای‌تان نقل می‌کنم. من در ماه جون ۱۹۵۸ رفتم برای ترتیب وامم با بانک جهانی. حالا این را تمام می‌کنم آن‌وقت برمی‌گردم برای وام‌هایی که گرفتم. در واشنگتن بودم که شاه آمد به سفر آن‌وقت آیزنهاور بود دیگه به ملاقات رسمی. فاستردالس یک شامی داد به افتخار شاه. یک خانه‌ای هست خانه‌ی شخصی است در گمان می‌کنم که پنسیلوانیا اونیو است. مال یکی از اشراف بوده که این را مخصوصاً ـ مهمانی‌هایی را می‌دهند پذیرایی‌هایی که می‌کنند آن‌جا می‌کنند.

س- بلر هاوس نیست که

ج- نه نه ـ بلر هاوس یک جای کوچکی است آن‌جا یک جای معتبری است این را یک دعوتی کردند به شام از یک عده‌ای من‌جمله من. من آن‌جا بودم دیگه. سرمیز شام هم یک نطق‌هایی شد. فاستر دالس یک چیزی گفت و شاه یک نطقی کرد و یک نطق خیلی غرائی و خیلی راجع به اتحادی که ما با آمریکا داریم که شما دوستانتان را ـ دوستانش را آدم در ایام خوش نمی‌تواند تشخیص بدهد در ایام خوش همه دوست آدم هستند اما یک روزگار بدی وقتی پیش بیاید آن‌موقع آزمایش امتحان است که اگر خدای نخواسته یک‌همچین روزی پیش بیاید آن‌وقت خواهید دید که ایران چه دوست صمیمی‌ای هست. در این زمینه بود. خیلی هم اتفاقاً بیان یعنی خوب صحبت کرد آن‌شب.

س- این‌ها را خودشان می‌نوشتند یا این‌که…

ج- نه نه نه ـ از روی نت نبود می‌گفت صحبت کرد. معلوم می‌شه خودش را حاضر کرده بود. سر میز شام عده‌ای بودند به‌غیر از فاسترد السرآلن دالس بود رئیس سی.ای.ا. کیم روزولت بود مسترایران. دیگه چندتا از وزرا بودند ـ آندره مایر بود بعد از شام ـ حالا من این‌جا باید یک پرانتز باز بکنم که یادآوری بکنید که برگردم به این‌جا. من در ۱۹۴۷ بود که برنامه عمرانی را داشتم در بانک تهیه می‌کردم چون برنامه عمرانی در بانک نوشته شد می‌دونید؟

س- بله بانک ملی بود

ج- این را که داشتم تهیه می‌کردم اول موریس نودسن را آوردم که بعد توضیح خواهم داد. بعد بانک جهانی در ۱۹۴۶ شروع به‌کار کرد. من سومین شخصی بودم که تقاضای وام کردم آن‌هم روی یادآوری که خدا بیامرزه علا کرد. علا سفیر واشنگتن بود گفت آقا فرانسه اولین وام را گرفت. اولین وام را به فرانسه دادند یک وام دادند به بلژیک به‌نظرم و من گمان می‌کنم سومی بودم تقاضای وام کردم دویست‌وپنجاه میلیون دلار که یک وحشتی ایجاد شد در بانک ـ گارنر هم پا شد آمد تهران که آقا چی می‌گوئید بالاخره این را بعد توضیح خواهم داد. در این رشته‌ها به من گفتند که شما آخه موریسن نودسن برای چی آوردید. گفتم من چاره‌ای نداشتم. من می‌خواستم یک مؤسسه بیارم که برای ما مطالعه بکنه. آن‌وقت در ۴۶ـ۱۹۴۵ من آن‌قدر آشنایی نداشتم بانک بین‌المللی وجود نداشت. مراجعه کردم به سفارت ایران که آقا من می‌خواهم یک‌همچین کاری بکنم. شما خواهش می‌کنم تحقیق بکنید بگویید یک مؤسسه‌ای که این‌کار را بلد هست بکنه کی هست؟ آن‌ها هم تماس گرفتند یقین دارم با استیت دیپارتمانت و با اشخاص دیگه ـ موریس و نودسن ـ گفتند موریس و نودسن خیلی خوب است من هم موریس و نودسن را استخدام کردم و آمدند ـ گزارشی دادند ـ گزارشی هم به من دادند.

س- آن گزارش؟

ج- موریس و نودسن سدیدیدش؟

س- من آن هفت جلد را دیدم که آن مال…

ج- نه آن مال او.سی.آی است. نه مال موریسن نودسن در دو جلد است به‌نظرم به‌اسم من. برای این‌که از اول که آمد مستر دان با من صحبت کرد تا آخرآخر. هیچ‌کس دیگر اصلاً معتقد به برنامه نبود هیچ‌کس نبود هیچ‌کس و گفتند موریسن نودسن آخه شایسته‌ی این‌کار نبوده. گفتم ممکن است پس کی باشه گفتند او.سی.ای. او.سی.آی. نظیر این‌کاری را که شما می‌خواهید بکنید برای ژاپن کرده و خیلی‌خیلی این‌ها مجهز هستند. رفتم سراغ او.سی.آی به آقای علا گفتم که آقای علا با این‌ها صحبت بکنید. صحبت کردند و در موقع عقد قرارداد و امضا قرارداد هم خودم در واشنگتن بودم و قرارداد امضا شد و او.سی.آی عبارت بود از Overseas Consultant, Inc. این‌ها از تمام شرکت‌های بزرگ آمریکا یک نسرسیومی بود از این‌ها که داشتم با یک چیزی که برای من فرستاده بودند که مثل یک به‌شکل دیپلم درآورده بودند امضا کرده بودند برای من فرستاده بودند

س- که آقای سان برگ هم رئیسش بود.

ج- سان برگ که اتفاقاً آدم خیلی شایسته‌ای نبود برای این‌که او بیشتر تمایل به سیاست داشت تا به مسائل اقتصادی و به همین جهت هم لطمه وارد آمد به این موضوع. یکی از بدبختی‌ها این بود که بعد در اولین کنفرانس سانفرانسیسکو در ۱۹۵۷ دیدمش و اذعان کرد گفت. از من عذرخواهی کرد برای این‌که بر علیه من انتریک کرد برعلیه من و این‌ها را اذعان کرد و گفت که تصدیق می‌کنم که اشتباه کردم. خب من هم یک‌نفر وقتی به من می‌گه اشتباه کرده می‌بخشمش. به آن کاری نداریم حالا به این او.سی.آی آمدند و یک عده‌ی زیادی را ـ من آن را حالا علیحده می‌گویم اما این را حالا دارم مقدمه دارم می‌گویم برای این موضوع دالس. جزو اشخاصی که آمدند و می‌آمدند اول پیش من صحبت می‌کردند آلن دالس آمد. آلن دالس به‌عنوان مشاور حقوقی‌شان. آلن دالس شریک فاستر دالس بود در کرمول اند لا فیرم. یکی از معتبرترین لا فیرم‌های نیویورک بود. این دوتا برادر شریک بودند. این آلن دالس آمد پیش من و گفت من نسبت به ایران آشنایی دارم ـ من رئیس دسک ایران بودم نمی‌دونم من با علا دوستم چه و چه و چه از قدیم این حالا در هزارونهصد و چهل و مثلاً هفت است. مربوط است به مأموریت اول علا به واشنگتن بود به آمریکا بود کی بوده؟

س- هنوز سی.آی.ا هم درست نشده بود.

س- نخیر خیر ـ نخیر هیچی

س- پس آقای آلن دالس ماقبل سی.آی.ا

ج- آلن دالسی است که لا فیرم دار؟؟؟ در کر مول اند خیلی لا فیرم معروف حالا اسمش را… الان می‌توانم توی who’s who نگاه کنم. این گفت من از قدیم با ایران لینک داشتم و خیلی خوشوقتم که الان یک فرصت دیگری دارم که آمده‌ام به ایران و با هم دوست شدیم آشنا شدیم. قسمت حقوقی گزارش او.سی.آی را آلن دالس نوشته. بعد که در نیویورک رفتم که هنوز هم هر دو تالویر بودند تو خانه‌اش در لانک آیلند دعوت کرد ناهار و خودش و خانمش و فاستر دالس هم روز یکشنبه بود از کلیسا آمد آن‌جا. فاستر دالس می‌دونید خیلی مذهبی بود. آمد با خانمش آمد آن‌جا و با هم آشنا شدیم بنابراین آشنایی من با آلن دالس و فاستر دالس ـ تازه فاستر دالس سناتور شده بود سناتور نیویورک مرده بود. دوئی گمان می‌کنم گاورنر نیویورک بود و وقتی که یک‌نفر می‌میره استاندار تعیین می‌کنه. استاندار دوئی این را معرفی کرده بود به‌عنوان سناتور و سناتور شده بود. هنوز نرفته بود. آن روزی که من پیش‌شان بودم ـ پیش آلن دالس بودم ـ فاستر ـ دالس سناتور شده بود هنوز به واشنگتن نرفته بود. آمدند و آشنا شدیم و آشنایی من با آلن دالس و فاستر دالس از آن‌موقع شروع شد. حالا بعد از چند سال نمی‌دونم در زمان آیزنهاور بود؟

س- بله

ج- آیزنهاور بود این حالا چهل و هفت کی بود رئیس‌جمهور؟

س- ترومن بود

ج- ترومن بود. در پنج سال بعدش مثل این‌که آیزنهاور آمد و این بعد از چند مدتی شد رئیس سی.آی.ا.، سی.آی.ا. را ترومن به‌وجود آورد. ترومن ایجاد کرد و این شد رئیس سی.آی.ا. اما من دوستی من با آلن دالس و فوق‌العاده هم دوستش داشتم برخلاف استر دالس. دوتا برادری بودند به‌کلی متضاد relax یک آدم آدم باهاش صحبت می‌کرد خیال می‌کرد هیچ انگیزه‌ای در دنیا نداره. خودش و خانمش بسیار اشخاص دوست‌داشتنی. می‌نشستیم بحث می‌کردیم صحبت‌ها می‌کردیم از تمام دنیا ما همیشه از اوضاع ایران علاقه داشت برای این‌که خب بالاخره می‌گه دسک ایران را داشته نمی‌دونم بیست و چند سال قبلش و بعد اون گزارش را نوشته و راجع به ایران و. آن‌شب

س- توی مهمانی بود.

ج- در مهمانی که… در مهمانی که فاستر دالس داده برای شاه ۱۹۵۸ و فاستر دالس هست ـ یک‌عده از رجال هستند من‌جمله آندره مایر هم هست. من آندره مایر آمد پیش من گفت که اگر گفت نمی‌دونید چه‌قدر مردم می‌آیند پیش من التماس می‌کنند که من برم برایشان بانک درست کنم. من آمده‌ام داوطلب شدم به شما گفتم ـ دوتا میسیون فرستادم بعد می‌گویند نمی‌کنیم و به من هم نمی‌گویند چرا نمی‌کنیم خب من این‌که بدانم آن چیزی را که آن می‌خواهد به من بگه لازم نیست به من بگه. من چیزی ندارم به این آدم بگویم که چرا این کار را کردند. گفت هیچ‌کس در دنیا یک‌همچین رفتاری با من نکرده و به‌حدی متأسف بعد از شام یک ایوانی بود یک باغچه‌ای بود رفتیم توی باغچه. من یک‌دفعه چشمم افتاد به آلن دالس صداش کردم گفتم که این آدم یک‌همچین چیزی می‌گه شما این را به شاه معرفی‌اش بکنید. فوراً دستش را گرفت و برد پیش شاه و یک چیزی گفتند و صحبت کردند و بعد آندره مایر آمد پیش من و گفتش که شاه گفتش که بله من هم خیلی متأسفم از این چیزی که پیش آمده اما اهمیت نداره درست خواهد شد. من گمان می‌کنم علتی که درست شد همین بود حالا چیزهای دیگری هم بوده نمی‌دونم اما یا آن‌ها هم ضمناً آن پول‌ها را هم دادند فرض هم که پول‌ها را بالا کشیدند دیگه چیزی از آن هفتصد میلیون تومان چیزی باقی نماند. این بانک دایر شد به این نحو دایر شد که در هیچ جایی یک‌دفعه نشد که یک کسی بگه که آقا متشکریم از این‌که این‌کار را کردید. ملاحظه می‌کنید؟ اما بعد هم حالا بگم چه‌جور شد که وقتی که قرار شد که حالا ایرانی‌ها سرمایه‌گذاری بکنند. من یک‌عده‌ای را

س- در بانک

ج- در بانک ـ یک‌عده‌ای را دعوت کردم. هرکسی را که به عقلم می‌رسید. کورس و ثابت و یک‌عده‌ای را دعوت کردم.

س- این بعد از این‌که قرار شد تأسیس بشه دیگه یا هنوز آن….

ج- نه ـ در یک مرحله‌ای بود که بنا بود که دیگه تأسیس بشه

س- قبل از این‌که هیئت دولت رد بکنه

ج- حالا آن را به خاطر ندارم درست. تو خانه‌ام دعوت کردم که (؟؟؟) شما بیایید سهیم بشوید این یک‌همچین بانکی است این‌طور و این‌طور و این‌طور… همه قبول کردند همه هم یک مبلغی را تعهد کردند و گفتیم که دیگه تمام شد به آن‌ها هم گفتم به خارجی‌ها هم گفتم. آن‌ها هم صورت فرستادند از بانک‌هایی که شرکت خواهند کرد. چیس و بانک‌های دیگه

س- اورگن هم بوده

ج- به‌نظرم حالا دیگه متعدد بود

س- ادوارد بین کاری داشت توی این‌کار ـ کاره‌ای بوده

ج- نه در این‌کار نه. ادبئین با چیز کار می‌کرد ـ بئین با ساندبرگ بود. در آن آنتریک‌های ساندبرگ دست داشت بئین. بئین خوب آنتریک‌های پشت پرده را می‌دانست برای این‌که من از همه‌جا بی‌خبر بودم. من سرم را انداختم پایین عادت من تمام عمرم این بوده. من این کار را می‌کردم. به‌هیچ‌وجه من‌الوجوه من نه می‌دانستم نه اهمیت می‌دادم. می‌آمدند می‌گفتند آقا فلان اشخاص بر علیه شما دارند تحریک می‌کنند گفتم بکنند. تازه چی می‌شه برم می‌دارند. من که نیامدم داوطلب بشم رئیس بانک ملی بشم. من نیامدم داوطلب بشم رئیس سازمان برنامه بشم. بکنند اگر من موفق شدم یکی از دلائلش هم اینه برای من یکسان بوده. به‌هیچ‌وجه من‌الوجوه توجه‌ای نداشتم به این چیزها. می‌شنیدم ـ بعدها هم شنیدم که در این تحریکات تونبرگ بوده

س- این کدام تحریکات؟ تحریکات مربوط به چه دوره‌ای است؟

ج- در تمام ادوار ـ در تمام ادوار. توی همین این‌جا هم نوشته که

س- کارشکنی می‌شده یا…

ج- این‌جا همین‌جا دیدید که ویلز گفته که فلانی برای این‌که

س- همه ناراضی هستند از…

ج- بی‌اعتنایی می‌کنه. بهترین شرحی را که مطبوعات دنیا داده بودند راجع به علت زندانی شدن من اکونومیست بود. اکونومیست نوشته بود که ـ من یک پرونده داشتم به این گندگی در تمام پرس دنیا ـ می‌دانید نیویورک تایمز

س- یادم می‌آید نیویورک تایمز یک سرمقاله داشت

ج- واشنگتن پست سرمقاله داشت. تایم مگزین چندین بار مقاله نوشته بود که در یک مورد امینی سفیر آمریکا را که کی بود؟ خواست بهش اعتراض کرد که این چی‌چیه آخه. طرفداری از من انتقاد از دولت. سفیری که نمی‌دونم من زندانی بودم کی بود سفیر آمریکا او هم گفته بود آخه به ما چه. ما که در تایم مطبوعات نفوذی نداریم. این به‌هیچ‌وجه مربوط به ما نیست.

س- دکتر امینی چرا زیر بار رفته بود؟

ج- برای این‌که خیال می‌کرده که این‌کار را اگر بکند تحبیب می‌کنه شاه را. درست آن کاری که من در مورد دشمنان ـ مخالفین خودم کردم این عکسش را کرد. من در مورد آن طرفداران مصدق که مخالفین من بودند اگر شاه ایستادگی می‌کرد می‌گفت باید این‌کار را بکنید استعفا می‌دادم. علی امینی که یکی از نزدیک‌ترین دوستان من بود می‌بایست اگر شاه بهش می‌گفت ـ می‌گفت استعفا می‌دهم و اگر این‌کار را کرده بود این ژست ارزش او را بالا می‌برد. وقتی این‌کار را کرد خودش را کوچیک کرد در نظر شاه ـ در نظر همان شاه هم کار کوچک کرد. اما خب آدم با آدم فرق می‌کنه. من معذرت می‌خواهم این مطالب را می‌گم جنبه خودستایی داره اما من نمی‌شناسم ایرانی را. ایرانی از من معلوماتش بیشتره هزارها هست ـ ده‌ها هزار هست. ایرانی وطن‌پرست خیلی هست. کمتر ایرانی هست که وطن‌پرست نباشه. ایرانی باهوش با اطلاع با استعداد خیلی‌ها هستند که خیلی بیش از من. اما من ایرانی نمی‌شناسم که جرأت داشته باشه بگه نه به اشخاص در رأس قدرت. خیلی تفاوت است بین من و دیگران. من هیچ‌وقت دنبال یک کاری ندویدم. هرکاری که به من دادند خودشان به من تکلیف کردند تمام کارها بدون استثنا. یک‌شاهی نداشتم اگر حقوقم را نمی‌گرفتم یک‌شاهی نداشتم اما هیچ‌وقت نمی‌ترسیدم که برم دارند. همیشه می‌گفتم میلسپو مثلاً. من وقتی که رفتم به جنگ میلسپو مگر من خیال می‌کردم می‌برم. گفتم افتخار می‌کنم در راه خدمت به مملکتم یک‌نفر خارجی آمده مرا برمی‌داره این باعث ننگ من نیست. اتفاقاً شکست خورد رفت. در تمام این مبارزات. علتی که نمی‌دونم به تقی‌زاده و به این نامه‌ای که به تقی‌زاده ـ تقی‌زاده خودش یک امامزاده بود در ایران. یک‌عده‌ای می‌پرستیدندش. من یک چیزهایی بهش نوشتم که خواهید ملاحظه کرد. در بحبوحه‌ی قدرتش برای این‌که عقده‌ی من بود که ناجوانمردی و برخلاف انصاف برخلاف عقیده و از روی نادانی یک چیزهایی می‌گفت که مضر بود برخلاف حقیقت بود. رفتم متقاعدش بکنم. ساعت‌ها ـ روزها باهاش صحبت کردم خیال کردم متقاعد شده. این را هم خواهید دید در این مکاتبات. بعد روزی که این مطلب مطرح بود در مجلس رفتم توی مجلس دیدم با چه بغض و کینه‌ای این داره این مطالب را می‌گه. آمدم نشستم و نوشتم. تمام آن احساسات درونی خودم را منعکس کردم. با سید ضیاءالدین همین کار را کردم با میلیسپو همین کار را کردم با شاه هم همین کار را کردم برای این‌که جور دیگه نمی‌تونم باشم و افتخار می‌کنم من در یک جامعه‌ای به دنیا آمده‌ام ـ بزرگ شده‌ام