روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: یکم دسامبر ۱۹۸۱
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۱۱
س- راجع به آقای خردجو و…
ج- بله گفتم که خردجو و اینها برای این است که از داخل بانک میدیدند رفتار مرا با بانک شاهی. رفتار من را با خارجیهای دیگر. در یکی از نامههایی که خردجو به من نوشت وقتی که من آمریکا بودم. به من نوشته بود که من تمام دورهی تحصیلم را یکطرف میگذارم و دورهای که با شما کار کردم یکجا ـ آنچه که پیش شما یاد گرفتم به مراتب بیش از آن چیزی است که در دورهی تحصیلیم یاد گرفتم. و با ما سختی میکردید با ما با خشونت رفتار میکردید اما وقتی که میدیدم نظیر همین رفتار را با خارجیها میکنید ـ اشخاصی که به مراتب از ما مهمتر هستند دلخور نمیشدم. برای اینکه این یک طرز رفتار که بعد… حالا به خاطر ندارم که مطالبمان راجع به چی بود که این صحبتها پیش آمد
س- حالا میخواهید مراجعه بکنید به آن یادداشتهایی که خودتان دارید
ج- نه نه نه ـ چون این صحبتی میکردیم راجع به آن تأسیس این بانک و دعوتی که کرده بودند که آمده بودند که من دعوتشان کردم نوشتند. هرکدام را نوشتند تعهد کردند یک مبلغی سهم بردارند. روزهای آخر که بانک بنا بود تأسیس بشه همهشان به استثنای ثابت جا زدند. به چه دلیل؟ نمیدانم ندادند و اگر ثابت سهم آنها را قبول نکرده بود بانک تأسیس نمیشد. این آنوقت گفت من مال آنها را برمیدارم. حالا چطور شد اشارهای به آنها شده بود یا نه یا خودشان پشیمان شدند نمیدانم. این یک تاریخچهای بود که راجع به تأسیس بانک توسعه صنعتی گفتم که از لحاظ اینکه این کمک بسیار مهمی خواهد بود در پیشرفت برنامههای صنعتی بهطور اعم نه سازمان برنامه. اما برای سازمان برنامه هم امیدوار بودم که منبع کمک و وام بشه درصورتیکه نتوانم از جاهای دیگه تهیه بکنم. برای تهیه اعتبار من در ابتدای کارم در سازمان برنامه بود که مک لوی آمد به تهران موقعیکه رئیس چیس بانک بود ـ جان مکلوی. من با بانک لوی از زمانی آشنایی داشتم که رئیس بانک بینالمللی بود ـ قبل از جین بلاک ـ مکلوی رئیس بانک بود. دومین رئیس بانک جهانی بود و او در موقع کنارهگیریاش از بانک جین بلاک را معرفی کرد بهجای خودش. جین بلاک در چیس کار میکرد. من متوسل شدم به مک لوی. مک لوی را دعوت کردم خانهام بهش گفتم من الان یک وضعیتی دارم که باید یک کارهایی بکنم اما پول ندارم و دولت هم الان پولی نداره من باید قرض بکنم. من میدونم مشکل است اما شما میتونید برای من یک کنسرسیومی تشکیل بدهید چیس که یک پولی برای من تهیه بشه. گفت که شما که میدونید ما فقط کوتاهمدت میتوانیم بدهیم و این به درد شما نمیخورد شما بلند مدت میخواهید چرا از بانک جهانی نمیگیرید. گفتم شما که میدونید که مقررات بانک جهانی اجازه نمیدهد ـ بهدرد من نمیخورد. گفت میخواهید من با جین صحبت کنم؟ گفتم خیلی هم متشکر میشوم. رفت و اطلاع داد که جین حاضر است که با شما صحبت بکنه که برای من تازگی داشت ـ تعجبآور بود. برای اینکه بانک جهانی دو اصل داشت که از آن بههیچوجه نمیتوانست عدول بکند. یک ـ وام میداد برای اجرای یک طرح مشخص. وامگیرنده میبایست بیاره یک طرحی را بگوید من میخواهم یک کارخانهی سیمان ایجاد بکنم. این کارخانه سیمان مشخصاتش این است محلاش این خواهد بود ـ منبع مواد اولیهاش فلانجا خواهد بود ـ اینقدر هزینهی تولیدش خواهد شد میتونیم این را بفروشیم به این قیمت و این را نتابیلیته خواهد داشت. این را نگاه میکرد اگر رسیدگی میکرد میدید حسابهایتان درست است و این فیزبییلیتی استادی شما صحیح است آنوقت وام میداد فقط و فقط به میزان ارزی که لازم دارید. پول مملکت را ـ پول داخلی مملکت بههیچوجه ممکن نبود بهتان بدهد. من نه طرح داشتم نه ریال داشتم بنابراین از این دو جهت من یک تقاضایی از بانک جهانی میبایست بکنم که مخالف روشاش بود ـ سنتش بود مقرراتش بود. بدین جهت به مک لوی گفتم اما وقتی که خبر داد که جین حاضره دعوتش کردم. همان بود که آمد که قبلاً هم توضیح دادم که از شاه هم خواهش کردم که این را اجازه بفرمایید که با خانمش بیاید و آن مطلب کذایی را هم گفت. آمدیم نشستیم حالا در دفتر من که صحبت بکنیم که من چی میخواهم. دور میز آن با خودش دو نفر را آورده بود من هم چند نفر دیگه داشتم. وقتی شروع کردم به اینکه من وام میخواهم بدون داشتن طرح و بدون اینکه محدودیت داشته باشد برای ریال یا ارز گفتش که من اصلاً نمیدونم برای چه آمدم. گفتم من تعجب میکنم شما برای چی آمدید. من خیال کردم این تقریباً ده دقیقه بیشتر طول نکشید خیال کردم که دیگه دیل پاره شد تمام شد. اما اینجا من و ایران مدیون شخصیت این جین بلاک هستیم. بهش هم گفتم همین چند سال پیش. هم نسبت به رفتار خشونتآمیزی که به او کردم و به همکارانش کردم که یک قسمتیاش در اینجا هست ـ کتاب لیلینتال نشان میدهد حضور داشت در تهران که من با این معاونش نه ـ که ریاست میش؟؟؟ا داشت برای مذاکره چهجور صحبت کردم. واقعاً قابل تحمل نبود. اما این تمام اینها را تحمل کرد آنوقت یک وامی داد که بیسابقه بود. بعد از آن ـ همین گفتوگوی اولیه مذاکره را ادامه دادیم و کار بدینجا رسید که به من یک وام ۷۵ میلیون دلاری داد بون هیچ قید و شرط نه برای فاینانس کردن یک طرح بخصوص نه محدود به قسمت ارزیش باشه. هر مبلغ از این را حق داشتم که تبدیل بکنم به ریال و خرج کنم. آنوقت دیگه این را برد به هیئت مدیره بانک جهانی و خسروپور که آنجا کار میکرد برای من این صورتجلسهای فرستاد. این خواندنی است این صورتجلسه. برای اینکه وقتیکه این را بیان کرد همه مبهوت ماندند که گفتم که آن نماینده یکی از نمایندهی آمریکای لاتین گفت بهبه تبریک میگوییم دستگاهی که تا حالا فقط بتهوون میزده برای اولینبار چاچاچا میزنه آنها گفتند که واقعاً تبریک میگوییم این چی شده که این تغییر پیش آمده این روش بانک جهانی. توضیح داد خودش که هیچ تغییری پیش نیامده ـ یک مورد استثنایی است. یکنفر هست در آنجا با نهایت صداقت با نهایت جرأت داره یک کارهایی میکنه برای این مردم بدبخت این مملکت و برای اینکه ما بتوانیم جلویش را بگیریم زیاد تند نره ما این را پیشنهاد میکنم که این را بدهیم و الان این ممکن است بهحدی تند بره که کارش خراب بشه. این باز هم در همانموقعی است که تمام مملکت بدون استثنا از شاه گرفته تا تمام اعضای مجلس ـ نمایندگان مجلس و وزرا و مردم و مطبوعات مرا متهم میکردند که این همهاش مطالعه میکنه این که کاری نمیکنه. این وام هفتاد و پنج میلیونی ر به من داد که ما را نجات داد و اگر این نبود ما راه نمیافتادیم. این صورت مذاکرات یک چیزی است با نهایت تأسف در اختیار من نیست اما شما میتوانید این را بهدست بیاورید. برای اینکه جزو اسرار محرمانه نیست من این را همانموقع فرستادم برای شاه. وقتیکه میفرستادم همکارانم گفتند که نکنید اینکار را برای اینکه شاه خوشش نمیآید. گفتم دلیل نداره خوشش نیاد چرا خوشش نمیآید؟ گفتند آخه دوست نداره که تعریف بکنند از یکنفر دیگر. در اینجا یک چیزهایی گفته بود یک و یک این مطالب آنهایی که مطرح شد نمایندگان کشورهای مختلف صحبتهایی کردند منجمله مثلاً نماینده آلمان. گفته بود که ما میشناسیم ابتهاج را ـ برایش احترام میگذاریم این مطالبی را که شما میگویید تأیید میکنیم. اما صحبتهایی هست اینجا که یک انتریکهایی بر علیه او میشود تا کی او خواهد بود بلاک میگه که من هم شنیدم اینچیزها را اما آنچه که من تا حالا دیدم اینطوری مسلط است بر کار که گمان نمیکنم به این زودیها بتوانند این را بردارند. این در هزارونهصدوپنجاه و خیال میکنم پنجاه و هشت بود. زیاد طول نکشید من در پنجاه و نه رفتم. نمایندهی استرالیا میگه که خب حالا شما این را که این وام را میدهید به ممالک دیگری که اعتبارتشان هم درجه یک است نظیر این را خواهید داد؟ یک نفر میپرسه که این کدام مملکته؟ میگه مملکت خود من است استرالیا درجه یک است از حیث اعتبارات. میگه نه اینجور توقعی نداشته باشید. این یک چیز استثنایی است. بانک جهانی در این مورد اگر کمک نکنه کی باید بکنه؟ اینه تمام این میره روی همون با آن خشونتی که باهاشان کردم. که بعد به جین بلاک همین چند سال پیش گفتم اگر یک آدم کوچکی بود به جای شما ـ این رفتاری را که من کردم این باعث خشمش میشد دشمن من میشد خیال میکرد این روی خصومت شخصی است. شمائید که درک کردید که من این خشونت را میکنم تعمد ندارم معتقدم ـ مصمم هستم و گفتم اگر شما به من نداده بودید من از هر جای دنیا بود این پول را پیدا میکردم و میکردم اینکار را. اما خوشا به حال شما که شما اینکار را کردید بهطوریکه در بعضی از پروژهها مثل پروژه خوزستان که تردید داشتند ـ سد دز را تردید داشتند بعد از اینکه دادند و من رفته بودم از سازمان برنامه. همه جا میگفتند ما افتخار میکنیم که سهیم بودیم در این طرحهایی که در ایران اجرا شد. راجع به این طرز رفتار من در همان سال که پنجاه و هشت سال خیال میکنم که در واشنگتن بودم یکی دو نفر هم از تهران با خودم برده بودم. جلسهای تشکیل شد در دفتر جین بلاک. گلدن گلپ شریک لیلینتال هم بود. اینها پشت سر من نشسته بودند ـ رؤسای بانک هم تمام بودند. بلاک گفتش که شنیدم شما شروع کردید به ساختن سد دز. درصورتیکه ما هنوز گزارش دیلی را نخواندیم گفتم که شروع کردم که بله این راهی را که باید ساخته بشه از پایین رودخانه تا بالا این یکی از مشکلترین راههای دنیاست. نمیدونم سد دز را ملاحظه کردید؟ این یکی از مشکلترین راههایی است که در دنیا ساخته شده برای اینکه ارتفاع سد دز در حدود ۵۰۰ یارد بود ـ ۱۵۰۰ فیت بود و مثل دوتا دیوار این طرفین را این عکسی هم اینجا هستش. دوتا دیوار صاف سنگ میرفت بالا. هیچ بزی نمیتوانست این را بره بالا. این را میبایست راه بسازند که بتونه اتومبیل بره دیگه. این راه میبایست هی پیچ بخوره بره. یکی از… من همانوقت که این را میساختیم و این را ام.ک. او میساخت این راه را برای ما ام.ک. آی گمان میکنم. موریسن نودسن نمیدونم حالا موریسن نودسن اینترنشنال بود یا اینکه به یک روایت هم مثل اینکه اون ک برای کایزر بود. این هم اوقات کارش بودن. این یکی از (؟؟؟) بود. گفتم بله این راه را شروع کردم ـ مقصودتان چیه از این حرفی که میزنید؟ گفتم شما خیال میکند اگر خیال میکنید که من اینکار را کردم که شما را ملزم بکنم اشتباه میکنید. اگر خیال میکنید که شما اگر به من ندهید من صرفنظر میکنم از ساختن سد دز اشتباه میکنید. گفتم کسانی که این طرح را برای من تهیه کردند و من ماهها خودم وقت صرف کردم مطالعهی این را ـ در محل رفتم بازدید کردم و معتقد شدم که این طرح مهمترین طرحی است که در ایران اجرا میشه. مهمترین طرحی است و کسانی هم که برای من این طرح را تهیه کردند اشخاصی هستند که با کمال عقیده و احترامی که برای این آقایون همکارانتان که توی این اطاق نشستهاند دارم اگر همهی اینها بگویند نساز من میسازم برای اینکه کسانی که این را تهیه کردند صلاحیتشان را هیچکدام از این آقایان ندارند. بعد واسم پیغامی داد توسط (؟؟؟) که این اهانت چیه که شما کردید. گفتم اهانت نیست این حقیقت است. این اشخاصی که اینجا هستند ـ حضور داشتند متخصص در آبیاری هست متخصص در راهسازی هست متخصص در سد سازی هست ـ متخصص در کشاورزی هست ـ متخصص در برق هست اما هیچکدامشان تجربه تی.وی.آ را ندارند که یک چیز مجتمعی ـ آن چیزی که نظیر آن چیزی که من دارم میسازم. هیچکدام اینها ندارند ـ هرکدامشان دارند بگویند داریم. با توجه به این تمام این جهات بوده که این تهیه شده و حالا آنوقت به من میگویند این آقایون متخصصین بانک به جای سدسازی برای آبیاری تلمبه گذارید توی رود کارون و به جای برق سد بیایید واحد تولید برق بگذارید. گفتم آخه این هم حرف شد. من بگذارم تمام آب رودخانههای ایران که میریزه به کارون بره به دریا آنوقت تلمبه بگذارند که یک مقدار از این آب را آبیاری بکنه ـ هر قطر،ی از این آب برای ایران لازم است حیاتی است. من این برق مفت و مجانی را که میتوانم از این قدرت این آب بگیرم به وسیلهی مهار کردن این آب این را میگویند صرفنظر کن برو موتور بخر بیار بگذار که پول برقش را بدهم که آن را دایر بکنم. گفتم این نشان میده که این اشخاص نمیدانند من چی میخواهم بکنم ـ نمیدانند چه کارهایی شده و این یک نقشهی جامعی است ـ این نمیشه. این اهانت نیست عین حقیقت است. با وجود این اهانتها حاضر شدند این وام را بدهند و دادند موقعی که من از سازمان برنامه رفته بودم و وقتیکه این تلگراف به من رسید…
س- این وام بعد از ساختن
ج- این وام سد دز که علاوه بر آن هفتاد و پنج میلیون دلار برای راهانداختن سازمان برنامه بود که ما را زنده کرد که اصلاً من بتوانم یک طرحهای دیگری که دارم اجرا بکنم. این طرح سد دز بهخصوص مال سد دز آنوقت وقتیکه از بانک رفتم شنیدم که استدلالی که باعث این شد که تصمیم بگیرند به دادن این ـ این بود که اینها تا حالا ده میلیون دلار خرج کردند برای ساختن راه ـ برای مقدمات دیگر و چطور ما میتونیم حالا ندهیم ـ اگر ندهیم چنین و چنان میشود. دو دسته بودند که له و علیه که تقریباً میگفتند که قوهشان ـ این را از خود بانکیها شنیدم بعدها ـ که قوهشان مساوی بود ـ استدلال این مطلب که چون ساختند ده میلیون بنابراین میشه اینها را let down و باعث شده که دادند. و وقتی این وام را دادند در زمانی بود که رئیس سازمان برنامه کی بود حالا؟ یا آرامش بود بعد اصفیا. حالا در زمان آرامش یا اصفیا بود شاید اصفیا بود برای اینکه آرامش اصلاً نظر خصمانهای داشت نسبت به بانهای جهانی. حالا من و لیلینتال و بلاک را اینها همه را متهم میکرد که همه را شریک شدیم برای نفع شخصی بود داریم این کارها را میکنیم. یعنی به خاطر دارید توی مجلس این مطلب را گفته بود وقتی هم که اعلام جرم بر علیه من کردند روی همین اصل بود که اظهاراتی که احمد آرامش کرده بود گمان میکنم در زمان اصفیا بود که خداداد و اینها رفتند برای گرفتن وام تلگرافی کرد به من جین که در این موقع ـ در این لحظه که قرارداد وام دز با نمایندگان سازمان برنامه امضا کردم درود میفرستم به شما برای خدماتی که شما به ایران کردید. که من یکی از آن مواردی بود که بیاختیار گریه کردم. برای اینکه این آدمی که اینطور باهاش رفتار کردم این اندازه انسانیت داره که این کار را بکنه و داده به یاد من هستش که من یک آدم بیکارهای هستم. بهش تلگراف کردم بهتان تبریک میگویم از این کاری که کردید. برای اینکه با این کار شما ایران را نجات دادید. واقعاً هم معتقد بودم. اگر این وام را نداده بود بانک جهانی ما قادر نبودیم کاری بکنیم ـ سد دز هم ساخته نمیشد. سد دز با نهایت تأسف الان که هیچ تمام اینها مثل همه چیزهای دیگر از بین رفت. اما یکی از مستعدترین نقاط دنیاست از لحاظ کشاورزی خوزستان. این را ما نشان دادیم ثابت شد وقتیکه نیشکر داشتیم وقتیکه مارچوبه کاشتیم و این چیزهایی که بهعمل میآید الفلفا کاشتند. از کالیفرنیا الفلفا آوردند کاشتند نتیجهای که گرفتند قابل مقایسه نبود با آن چیزی که کالیفرنیا عمل میآوره. همینطور در نیشکر. بهترین جاهای نیشکر خیز دنیا را ما رکوردهایش را شکستیم. تمام این ارقامش را داشتم الان متأسفانه نمیتوانم از حافظه بگویم اما رکورد دنیا را شکستیم.
س- آن فکر راجع به آبادانی خوزستان و سد دز را در بهاصطلاح فکرش در زمان شما بهوجود آمد ولی اجرای حتی سد که مرحله اول بود و بعد کارهای کشاورزی و راههای شبکهبندی تقسیم آب در زمان ـ بعد از شما شد
ج- ابداً همچین چیزی نیست. تمام اینها را من کردم. تمام اینها را من کردم تمام در زمان من شد تمام ـ تمام در زمان من شد
س- حالا میخواستم این سؤال را بکنم که در سالهای اخیر بهاصطلاح رژیم گذشته صحبت بر سر این بود که رویهمرفته آن امیدهایی که راجع به خوزستان بود برآورده نشد علت این چی
ج- حالا بهتان میگویم چی بود. تمام اینها در زمان من شد این طرحهای شبکهبندی و کشت نیشکر و ـ نیشکر را من شروع کردم. آن حکیمی که یک آدمی است با کمال لیاقت آنجا کار کرد او در زمان من استخدام شد. علت عدم موفقیت چند چیز بود: یک عاملش اینکه یک عدهای نمیخواستند خوزستانی باشد. اینجا باید انصاف بدهم به شاه که از روی حقیقت باید اذعان کرد که اگر شاه مؤمن به خوزستان نشده بود و توی دهن این اشخاص نزده بود خوزستان را بهم میزدند با رفتن من. برای اینکه پس از اینکه من رفتم یک عدهای در رأسش شریفامامی رفته بوده گفته بوده به شاه این از جاهای مطلع شنیدم ـ موثق شنیدم که این طرح نیشکر گرانترین طرح نیشکر دنیا است ـ قند دنیا است. ما با چغندر اصلاً احتیاجی نداریم. او توی ذهنش زده گفته باید اجرا بشه و تا آخر آخر حمایت کرده. این حق را به او میدهم. یک علت دیگرش این بود که کارهایی را که اساسی که میبایستی بکنند نکردند. سد دز مثل هر سد دیگری میبایست پاک بشه ـ میبایست لایروبی بشه. برای این تمام اینها پیشبینی شده بود. برای اینکه این سد پر نشه تا حدی که بشر قادر است اینها میبایست این واتر شد را در اطراف ـ در کوههایش یک کارهایی کرده باشند که ریزش نکنه. وقتیکه باران بباره باد هست این خاکها نریزه پر بشه این را هیچکس توجه نکرد یا رفتن من
س- در طرح بوده ولی
ج- تمام جزئیاتش بوده بهطوریکه من یکروزی توی یک روزنامهای خواندم که شاه روز قبل در یک جایی به چه مناسبتی یک اظهاراتی کرده و ضمناً گفته: افسوس که وقتیکه این سدها را میساختند توجهای به این مسائل نکردند میبایست چنین کرده باشند چنان کرده باشند. نامهای نوشتم بهشان که شما اینها را خواندم و متأسفم که همچین حرفی را زدید. برای اینکه مراجعه بکنید در سازمان برنامه تمام پروندهها هست. تمام اینها پیشبینی شده بعد از رفتن من اجرا نشده. بعد شنیدم خداداد بود مثل اینکه رئیس سازمان برنامه نوشته بودند و خواسته بودند و دیدند همهچیز هست آنوقت تلگراف کرده بودند به رئیس اصل ۴ ون ـ بل ون ـ بل ون رئیس اصل ۴ بود در زمان من بعد رفته بود کانسالتنت شده بود در کالیفرنیا ـ در کالیفرنیا آبیاری استیت کالیفرنیا را او رئیس آبیاریش شده بود یک کارهایی کرده بود وقتی که ریگان آمد ریپاپلیکن و او دمکرات او را کنار گذاشت رفت یک کانسالتنسی ایجاد کرد. چطور شد که به او مراجعه کردند تلگراف که فوراً بیا. تمام اینها در نتیجهی آن نامهای بود که من نوشتم که آقا گفتم آخه ـ خیلی هم متأثر شده بودم وقتی که این حرف را زد که با شناسایی که به من داره من کسی نیستم کهیک کاری را بکنم که مطالعه نکرده باشم تا آخرش. به من همیشه ایراد میگرفتند که چرا اینقدر معطل میکنم کارها را ـ برای اینکه من ممکن نبود کاری بکنم. تمام اینها را ـ پیشبینی کرده بودم. سد سفید رو را که به فرانسویهاها داده بودند قبل از اینکه من بیایم وقتیکه من آمدم پرسیدم که برای شبکه آبیاری چه کردید؟ گفتند هیچچیز. گفتم چطور ممکنه که هیچ کاری نکرده باشید. من استخدام کردم یک اشخاصی را که اتفاقاً یک سفری هم کردم به گرنوبل که اصفیا را هم با خود بردم. به یک مؤسسه فرانسوی دادیم که این را رفتم کارهایشان را ببینم و این هم مهمترین مؤسسه آبیاری فرانسه بودند. به اینها این را مراجعه کردم برای اینکه سد را هم فرانسویها ساخته بودند. این کسی که مهندس این چیز ـ تنبیهاش هم کردم برکنارش هم کردم. آدم خیلی خوبی هم هست از دوستان من هم هست. نصیر سبیعی. میشناسیدش؟
س- نخیر
ج- از این سؤال کردم. این رئیس آبیاری بود ـ رئیس سدسازی بود. ازش پرسیدم که برای این چه فکری کردید؟ گفت هیچچی. گفتم چطور هیچچی ـ این سد وقتی تمام میشه این آب را چطور باید برسانید به مزارع؟ هیچ فکری نکرده بود. اینطور بود طرز کار کردن ایرانی و آن شاه بیانصاف هم یا با انصاف شاید هم میدونست نمیدونم ـ چه چیز باعث شد که آن روز این حرف را زد. برای اینکه شاه یک حافظههای داشت که بینظیر بود. من هیچکس در عمرم ندیدم که حافظه او را داشته باشه. ممکن نبود یه چیزی را فراموش بکنه. یک مطلبی را یک چیزی بهش گفتید بیست سال بعد هم میدانست. این ممکن نبود این را فراموش کرده باشه. برای اینکه من عادتم این بود که روزهای چهارشنبه که میدیدمش بهش میگفت چه کارهایی را کردم و چه کارهایی را دارم میکنم. عوض اینکه ازش اجازه بخواهم که اجازه میفرمایید این کار را بکنم میگفتم ـ در جریان میگذاشتمش و امکان نداره که نمیدونسته که من تمام اینها را پیشبینی کردهام. از من گذشته D&R Development & Resources, & Lilienthal and Clapp که تمام سدهای تنسی را ساختند آنها ممکن بود یک چنین سدی را بسازند توجهی نکرده باشند به این چیزها؟ تمام این پروندههایش توی سازمان برنامه بود. شنیدم شدیداً مؤاخذه کرده بودند که اینها هست یا نیست و گفته بودند بله هست و… چطور شده بود که تلگراف کرده بودند بل ون بیاد که او هم مثل اینکه آمد ـ مثل اینکه آمد به تهران و حالا اجرا کردند یا نکردند عیب کار این بود که یک عدهای میگم مخالف بودند ـ یک عدهای نمیفهمیدند. یکی از آن اشخاص این آموزگار. آموزگار نخستوزیر که شده بود من خیال کردم واقعاً آدم است برای اینکه خیلیخیلی در خیلی موارد اصرار خیلی خیلی اعتقاد و ایمان به من میکرد. احترام میکرد. من هم باور میکردم بعد معلوم شد حقیقت نداره. رفتم پیشش گفتم آقا من نفهمیدم این چه سری است سد دز یکی از هفت سدی است که میبایستی ساخته بشه. منتظر چی هستند ـ دولت منتظر چی هست. من تا حالا هر دری را کوبیدم با هر کس که صحبت کردم ـ با شاه دیگه من تماس ندارم اما با هر کسی که صحبت کردم همه تصدیق کردند که واجب است هیچکاری نکردند. چندین بار با روحانی صحبت کردم یک موردش وادارش کردم که بره بگه. رفت گفت. گفت شاه هم گفتش که صحیح است باید اینکار را کرد. به آموزگار این مطلب را گفتم. میدونید چی جواب داد؟ گفتش که این سدها غلط بود ما سد نباید بسازیم. من با حیرت رو کردم پرسیدم چرا؟ گفت برای اینکه پر میشه. این آدم مهندس بهداری بوده. این آدم خودش را متخصص میدانسته در این رشتهها
س- هیدرولیک مثل اینکه خوانده
ج- هیدرولیک بود. گفتم که راجع به نیشکر ـ گفت نیشکر هم ثابت شده که غلط بوده. گفتم کی گفته؟ گفت وزیرکشاورزی دکتر چیز
س- رهبرزاده
ج- نه دکتر… در خوزستان کار میکرد دکتر
س- احمدی
ج- احمدی و خردجو. گفتم ممکن نیست همچین چیزی گفته باشند. آمدم بانک ـ آنوقت بانک ایرانیان بودم. تلن کردم به خردجو ـ خردجو گفت من؟ من پیشنهاد کردم یک طرح دیگری داریم الان تهیه میکنیم برای نیشکر
س- برای نیشکر تهیه هم کردند
ج- چطور ممکن است من همچین حرفی را زده باشم؟ تلفن کردم به دکتر احمدی. دکتر احمدی گفتند رفته بود خارج. توی گمان (؟؟؟) Rue برخورد کردم به دکتر احمدی با بچههایش. گفتم که شما همچین چیزی به آموزگار گفتید؟ گفت ابداً. گفتم آموزگار به من گفتش که شما استدلال کردید گفت دروغ میگه. گفتم پس خواهش میکنم برید چون دوستش بوده که او را آورده وزیر کرده. گفت دروغ میگه. گفتم پس وقتی برمیگردید خواهش میکنم برید بهش بگید. هنوز از انقلاب خبری نبود من اینجا آمده بودم مرخصی او هم آمده بود مرخصی گفتم پس برید بهش بگید. ببینید کوتهنظری ـ حسد که یک کاری را که یک نفر دیگه کرده که من عقلم نمیرسیده ـ عرضهاش را نداشتم باید خراب کرد. دلیل دیگه نمیتونه داشته باشه. من پا شدم رفتم یک آدم بیکاره ـ پا شدم رفتم پیش این آدم چون میگم آقا من به امید اینکه این حالا یک آدم شاید فهمیدهای باشه ـ تحصیلکرده است اطلاعی داره. که میگم که چرا این کارهای خوزستان را متوقف کردید؟ شش میلیون و پانصد هزار کیلووات برق ایجاد میکرد این سدها ـ سد دز به تنها. یکی دیگه بود دو میلیون ـ یک سد بود دو میلیون کیلووات به تنهایی. گفتم منتظر چی هستید شما؟ چرا نمیکنید این کارها چرا؟ این بود جوابی که داد.
س- علت شکست این کشت و صنعتها چه بود؟ آیا چون یک عدهای بودند میگفتند آن زراعت کوچک را از بین بردند و افراد…
ج- نخیر ـ نخیر. این علتش باز چند چیز بود. یکیاش بزرگ بودن این طرحها. آقای هاشم نراقی آمد چهقدر؟ ده هزار هکتار بیشتر مثل اینکه گرفت. از عهده نتوانست بربیاید. نتوانست از عهده بربیاید. گذاشت و فرار کرد. آنهای دیگه هر کدام یک دلایلی داشتند باهاشان صحبت کردم. یکعدهای از تأخیر در تصمیماتی که میبایست بگیرند میگفتند ما یک پیشنهادی میکنیم منتظر جواب هستیم. ماهها طول میکشه موضوع از بین میره. زراعت را که نمیشه که معطل کرد. شما یک تصمیمی میگیرید پیشنهادی میکنید در زمان من تصمیم میآمد روی میز آناً آناً جواب میگرفت آناً تصمیم گرفته میشد. توی یکی از این کتابها دیدم همین حرف که کسی که جرأت داشته باشد این تصمیم را بگیرد نیست.
س- آیا لازمه این سد دز و بقیهی سدها این بود که کشاورزی در سطح وسیع انجام بشه یا (؟؟؟)
ج- نه نه. ببینید من میگفتم آقا ایران مقدار زمین قابل کشتش اقلاً رقمش درست به خاطرم نیست فلانقدر است. این مال خودتان. هیچی که میخواهید بکنید با چیزهای سنتی بکنید. بگذارید این یکی روی مدل جدید دنیا باشد ـ آمریکا باشد این اگروبیزنس باشد. چون من رفتم در آمریکا تمام تی.وی.ا را دیدم و شبکه آبیاری را دیدم ـ بازار عین صحبت کردم بزرگترین مزارع را دیدم بزرگترین گاوداری را دیدم و تعجب کردم که گاوداری در آن گرمای ـ کالیفرنیا که زیاد فرق نداره با خوزستان ـ گاوها چطور رشد میکنند. میآرند آنجا چاقشان میکنند میفرستند در شیکاگو برای ذبح. دیدم که این آدم زارع که چندین هزار اکرز زراعت میکنه ـ کاهویش را داره میفرسته با قطار به نیویورک ـ پنج هزار کیلومتر. تمام اینها صنعتی بود. به من گفت این شخص گفت من الان کشاورز نیستم به معنی واقعی. من یک بیزینسمن هستم. پسرهایم را ـ دو پسرم فرستادم آنها هم کشاورزی خواندند اما روی اصول بیزینس ما این را اداره میکنیم. یک ایندیستری است الان ـ کشاورزی بدان مفهوم نیست. دلیل نداره یک چیزی را که در آمریکا با موفقیت انجام دادند و دنیا نتوانسته بکند ما در ایران نتوانیم انجام بدهیم. گفتم محض رضای خدا اینقدر دلسوزی گریه نکنید ـ اشک نریزید برای خاطر زارع کوچک. زارع کوچک اینهمه در خوزستان که چیزی عمل نمیآمد. آبی نبود شورهزار بود کسی کاری نمیکرد حالا که ما داری اینکار را میکنیم بگذارید این را تا آخر ما انجام بدهیم. دلسوزی میخواهید بکنید برید در جای دیگر. تمام این میلیونها هکتار زمینی را که دارید برید آنجا اینکار را بکنید. این را بگذارید. اگر من مانده بودم با سماجت اینکار را میکردم اما وقتی رفتم کسی نبود که به این چیزها معتقد باشد. کسی نبود که حاضر باشد این ریسک را قبول بکند. این ریسک داره. ساختن سد دز ریسک داشت. چرا سد ساخته نمیشد؟ هزارها سال بود که در ایران کسی سد نساخته بود. کرخه را در زمان ناصرالدینشاه چندین بار ساختند آب برد. یک مهندسی را که در انگلستان تحصیل کرده بود آورده بودند که او بسازد. او هم ساخت آب برد. آسان نیست سد سازی. سدسازی کار همه کس نیست. من بهترین افرادی که در روزی زمین پیدا میشد آوردم. اینها یکنفر را وقتیکه گفتم اینکار را به شما میدهم یک چند روز مرا معطل کردند و تلگراف کردند یکنفر در برزیل کار میکرد وردون ـ که تمام نقشههای سدهای تی.وی.ا را او کشیده بود. او گفت فوراً میآیم. کار داشت تا این جواب نرسیده بود قبول نکردم. برای اینکه حسابهای سدسازی نمیشود اشتباه کرد. در فرانسه یک سد ساختند یک سد معروفی که سیل بردش. شنیدید این سد؟ ـ اسمش یادم نیست اما مثل اینکه سد عظیمی بود. کار آسانی نیست اینکار هر مهندسی نیست. اینها مسئولیت داره وقتیکه سد ساخته شد. انجام برنامه کشاورزیش کار آسانی نیست. این قدرت میخواست اعتمادبهنفس میخواست من یک اختیاراتی به لیلینتال و کلپ دادم و یک چیزهایی حمایتهایی از اینها کردم. همان مطلبی را که آن روز گفتم هیچ توجه نداشتم که کلپ پشت سر من نشسته. یکی از اشخاصی که با من آمده بود مهندس چیز ـ اسمش را الان فراموش کردهام ـ گفت شب به من گفت (کلپ) که بعد از این مطلبی را که امروز ابتهاج در اطاق رئیس بانک جهانی گفت در حضور تمام اینها اینطور ـ گفت ما پیراهنمان را هم اگر لازم بشه میفروشیم که اینکار با موفقیت انجام بشود. من عقیدهام را اظهار میکردم آنها هم با این ایمان کار میکردند ـ این ایمان و این چیزها از بین رفت. کی بود که معتقد به این چیزها باشه ـ اینها یک حقایقی است. علت اینکه…
س- ظاهراً آقای مرحوم مهندس روحانی هم به کشت و صنعت ظاهراً اعتقاد داشت
ج- بله اما او جرأت…. باز نسبت به دیگران جرأتدار بود اما نه آن اندازه که بره بایسته و بگه آقا این کار را باید بکنم من دارم میکنم من تصمیم گرفتم که بکنم ـ هیچوقت من نمیدانستم اجازه میدهید.
س- حالا مهندس روحانی
ج- میگم وادارش کردم ـ او نسبت به وزرای دیگری که دیدم که همه بیشتر دیدم علاقه امام بعضی وقت زهمیزد نمیدونم سر چی بود نمیدونم چی بود. یک چیزهایی مثلاً میشنید یا شاه مثلاً بهش روی تلخی نشان میداد ـ تغییر میکرد. من برای اینکه طرز کار خودم را بیان بکنم و این هم برای خودستایی نیست. این برای این است که در آینده اهالی مملکت ـ ایرانیها بدانند که لازم نیست آدم یک ارتشی داشته باشه پشت سرش ـ میلیاردها پول داشته باشه یا حمایت داشته باشه برای اینکه موفقیت بشه. اداره میخواهد. این الان برایتان ذکر میکنم که چطور شد که من لیلینتال را استخدام کردم. من در اسلامبول در ۱۹۵۵ جلسه سالیانه بانک جهانی در اسلامبول به دعوت بانک جهانی شرکت کردم. وارد شدیم و هنوز جابهجا نشده مهدی سمیعی از طرف ـ در جلسات سالیانه بانک جهانی دو گروه شرکت میکردند. یک گروه نمایندگان رسمی دولتها که یک هیئت اعزامی میآمد آنها نمایندگان رسمی بودند و یک عدهای مدعی بودند گست. من بهعنوان یک از وقتیکه از بانک ملی کنار رفتم تا وقتیکه در بانک ملی بودم بهعنوان نماینده دولت شرکت میکردم در بانک جهانی و تنها نماینده دولت هم بودم تا ۱۹۵۰. بعد از آن از من دعوت میکردند بهعنوان گست. در اسلامبول بهعنوان گست در ۱۹۵۵ شرکت کردم رفتم وارد شدم. مهدی سمیعی آمد پیش من گفتش که لیلینتال میخواهد با شما ملاقات بکنه. گفتم اَ من نمیدانستم الیلینتال هم اینجا هستش هنوز هم مجال نکرده بودم گست لیست را نگاه کنم. گفتم با کمال میل کجاست؟ گفت در هیلتون به من گفته که به شما بگویم ـ این هم توی کتابش هم مینویسد که مهدی سمیعی واسطه بود ـ بهش تلفن کردم که من با کمال میل حاضرم شما را ببینم. در هیلتون منزل داشت رفتم. گفتش که من دلم میخواهد که راجع به کارهایی که شما در ایران دارید میکنید یک چیزهایی را اطلاع پیدا کنم. گفتم با کمال میل بهش گفتم. یک کارهایی که در ایران شروع کردم و میخواهم بکنم ـ تازه یک سال است آمدهام. یک چیزی بهش دادم ـ یک گزارش جامعی اما مختصر که اینکارها ـ اینکارها را میخواهم بکنم و آنوقت راجع به امکانات ایران. شروع کرد برای من صحبت کردن راجع به کلمبیا ـ برای اینکه تازه در کلمبیا بعد توی خاطراتش دیدم. از طرف بانک جهانی رفته بود به کلمبیا که برای کلمبیا یک نقشهای تهیه بکنه ـ راجع به کلمبیا امکانات آنجا صحبتهای مفصلی کرد. گفتم مستر لیلینتال من راجع به کلمبیا هیچ اطلاع ندارم. اما راجع به ایران این را میتوانم بهتان بگویم. یکی از کشورهایی که خوشبخت است از اینکه همهچیز داره ـ ایران است. باورکردنی نیست اگر من تمام این چیزها را بگویم. امکاناتی را که ایران داردد. گفتم که اگر علاقه داشته باشید دعوتتان میکنم بیایید ببینید شاید بتونید کمک فکری به من بکنید. گفت که با کمال میل میآیم. فوراً رفتم جین بلاک را ببینم توی همان هتل. تلفن کردم خانمش جواب داد. گفتم من میخواهم جین را ببینم. گفتش که الان خیلی گرفتاره ـ چون میدانید در این پنج روز تمام دلی گاسیونهای دنیا میخواهند رئیس بانک را ببینند. گفتم من فقط برای دو دقیقه میخواهم ببینم. گفت بیایید بالا. رفتم بالا توی اتاقش ـ توی سوئیتش تو اطاقش گفتند یک دلیگاسیون هست. در این ضمن که نشسته بودیم دلیگاسیون هند آمد. نهرو با این دلیگاسیون هند آمد. اینها آمدند وقت دارند دیگه ـ من که بدون وقت آمدم. در باز شد و این یاروها درآمدند بیرون ـ نهرو پا شد بره زنش گفتش که من به مستر ابتهاج گفتم دو دقیقه با جین کار داره. او هم گفت هیچ مانعی نداره. رفتیم روی ایوان. بهش گفتم که من الان با لیلینتال ملاقات کردم. گفت ای چه خوب شد من بهش گفته بودم شما را ملاقات بکنه فراموش کردم بهتان بگویم. گفتم من هم تعجب کردم آن چطور سراغ من آمد. گفت من گفتم. گفتم من دعوتش کردم میخواهم بفرستمش خوزستان اما نگفتم بهش خوزستان ـ برای اینکه خوزستان چه میدانه چی هست. چطوره؟ گفت در دنیا بهتر از این نمیتوانستید پیدا بکنید. گفت وقتیکه از اتامیک انرژی کامیشن استعفا داد رفت من خیلی سعی کردم بیارمش به بانک. هر کاری کردم حاضر نشد. گفت من به اندازهی کافی کار کردم الان میخواهم برم یه خرده برای خودم کار بکنم. گفت بهتر از این نمیشه. گفتم همین دو دقیقه هم نشد. گفتم خدا حافظ خیلی متشکر از زنش هم تشکر کردم آمدم با خیال راحت دیگه. من لیلینتال را میشناختم یک گراندش اما میخواستم از لحاظ او ببینم که چی میگه. حالا هم یک پرانتز هم باز میکنم. آن روزی که در حضور رؤسایش آن مذاکره را کردم وقتی گفت شنیدم شما همچین کاری کردید. گفتم فراموش نکنید این لیلینتال را شما به من معرفی کردید و اینها برای من این طرح را تهیه کردند. از اسلامبول آمدم و وقت خواستم از شاه. وقت دادند فوری. رفتم سعدآباد رسیدم دیدم که جمعیت زیادی هست همه میخواهند شرفیاب بشوند. از تشریفات آمدند و بههمه گفتند که امروز اعلیحضرت تشریف میبرند به مسافرت وقت ملاقات ندارند به من آمدند گفتند که شما باشید میآید. آمد پایین و گفت بیایید با هم. رفتیم رفت پشت رلش نشست و من هم پهلویش نشستم. آن ایام این چیزها نبود تشریفات نبود از سعدآباد تا فرودگاه من مجال داشتم صحبت بکنم.
س- خودشان پشت رل
ج- بله بله ـ من از سعدآباد تا خیابان پهلوی آنجایی که خیابان چیز کوئین الیزابت هست
س- بلوار الیزابت
ج- من صحبت از استعفای خودم. برای اینکه وقتی که رسیدم تهران رفتم در فرودگاه گفت اینجا در تهران قیام کردند بر علیه تو. گفتم به گور پدرشان بکنند. این چیزها ـ اینه اتیتود من بود. گفتم بکنند تازه چی میکنند بیرون میکنند. تا راه افتادیم گفتم اعلیحضرت شنیدم که همه قیام کردند گفت بله گفتم آخه چی میگویند. گفت ناراضیاند که شما کاری نمیکنید همش مطالعه میکنید همهاش چی میکنید ـ چی میکنید ـ چی میکنید گفتم من الان یک سال بیشتر نیست سر کارم. اعلیحضرت یک چیزهایی را قبول فرمودید شرایطی را. کسی در کار من مداخله نخواهد کرد من مجال کافی باید داشته باشم تهیه میکنم ـ تشکیلاتم را درست بکنم شروع به کار بکنم. کار را با عجله نخواهم کرد. هرقدر هم فشار باشه ـ هنوز دیر نشده. من هنوز آماده نشدهام به شروع کار. الان برم بهتره. گفتم یک نفر هست که بیاد از من تعریف بکنه؟ گفت هیچ. گفتم افتخار میکنم. گفتم اگر اینها میآمدند تعریف میکردند باعث ننگ من بود. گفتم من کارهایی را که دارم میکنم تمام مخالف سنتهایی است که قرنهاست در ایران داریم. آخه کی تا حالا آمده بیاد بگه نه آقا ـ توی رو آدم نگاه بکنه گردن کلفته بگوید من نمیکنم اینکار را. من نمیپذیرم ـ من نمیپذیرم اشخاص ـ چرا نمیپذیرم؟ نه برای اینکه تشخص دارم نمیتوانم آخه بنشینم کارهایم را بکنم با آقای فلان سناتور یا فلان گردنکلفت. میخواد بیاد پیش من یک تقاضای خصوصی بکنه. من هیچکس را نمیپذیرم.
س- یعنی شما وقت نمیدادید به کسی
ج- نخیر ـ رئیس دفتر میآمد همان آقای کاظمی که فلانکس آمده. میگفتم بپرسید چه فرمایشی دارند. اگر مربوط است به کارهای کشاورزی است بروند رئیس اداره کشاورزی را ببینند. راه فلان ـ اون یکی ـ اون یکی. اگر یک مطلبی دارد که به آنها مراجعه کردند و در ظرف دو روز انجام نداد بیایند به من بگویند. اگر یک تقاضای مشروع بود و انجام نداده باشند فوراً آن آدم منفصل میشه آناً. اگر تقاضا نامشروع هست آن رد کرده ـ دیدن من هم فایدهای نداره. من هم ممکن نیست موافقت بکنم. بنابراین میگفتند داد فریاد آقا این دیدن شاه آسانتر از دیدن… گفتم ممکن است ـ تصدیق هم میکنم. شاه مسئولیت نداره. من مسئولیت دارم. شاه دلش میخواد بنشینه با مردم حرف بزند. من دلم میخواد مجال ندارم. این باعث رنجش میشد یک عدهای دشمن میشدند. بگذار بشوند به جهنم بشوند. من جور دیگری نمیتوانم بشوم اگر بنا باشه پذیرایی بکنم چون قبل از آن به من میگفتند که در اطاق آقای پناهی باز بود. سلام علیکم میآمدند دورتادور مینشستند. آنوقت هرکس کاری داشت میآمد بغل میکشید صندلی را زیر گوشش. من گفتم همچین چیزی نیست. این باعث رنجش میشه. بشه تا آنجا که رسیدیم به شاه گفتم که این باعث افتخار من است که اینطوره. گفتم حالا اعلیحضرت فکرهایشان را بفرمایند. گفتم اگر صددرصد پشتیبانی میکنید میمانم اگر نود و نه درصد باشه نمیمونم میرم. الان برم بهتره. گفت میدونید میگویند برای خاطر شما من یک نخستوزیری را برداشتم؟ مقصودش زاهدی بود ـ گفتم شنیدم. گفتم اعلیحضرت خیال میکنید که من خوشحالم. گفتم بسیار متأسفم که برای خاطر من یک نخستوزیر را شما بردارید. الان علا نزدیکترین دوست من است. حالا خب خود علا هم ممکن است ناراضی باشه. گفتم این خیلی طبیعی است. آخه نخستوزیر که هست یک نفر هم دیگه آنجا هستش رئیس سازمان برنامه ـ این را به اقبال گفتم. گفتم من اگر جای شما بودم ـ یک ابتهاجی رئیس سازمان برنامه بود با این اختیارات به من نخستوزیری را تکلیف میکردند قبول نمیکردم. اما قبول کردید با علم به این بنابراین آمدم بهتان بگم ما با همدیگر دوست بودیم. این همشاگردی با برادرم بود ـ احمد ابتهاج با هم درس خوانده بودند. من بهتان میگویم من با یک شرایطی آمدهام. همینطور که با زاهدی صحبت کرده بودم به این هم گفتم. قسم خورد به جان بچههایم ـ دخترام نمیدونم فلان و اینها چنین و چنان و اینها و برخلاف آن قسمش هم رفتار کرد. طبیعه گفتم آخه من دارم یک کاری میکنم که مخالف تمام سنت قرنها است. این طرز رفتار من با مردم. این طرز رفتار من با دولت. این آدم میگه که من نخستوزیرم این چی میگه. حق هم داره. اما به من مربوط نیست. من بهتان قبلاً هم عرض کردم که شرط کار کردن من اینه. برای اینکه من میدونم جور دیگری نمیشه. اگر من بخواهم از مجرای دولت بیایم کار از کار گذشته. گفتم اعلیحضرت صددرصد اگر باشه میمانم نودونه درصد اگر باشه میرم. گفت که پس رفتارتان را یکخرده ملایمتر بکنید. گفتم این را قبول دارم. گفتم این را میفهمم ـ من با خشونت رفتار میکنم. اما یک چیز بهتان عرض میکنم اعلیحضرت. من صبح بیام با این نیت که امروز با هیچکس تندی نخواهم کرد. اول صبح یک گزارشی بیارند میبینم غلط است. با کمال خونسردی یارو را میخواهم. با کمال ادب یک چیزی بهش میگویم میره. دومی یک سؤالی میکنم نمیدونه دروغ به من داره میگه. میدونم باز هم خونسردی بخرج میدهم. سومی ـ چهارمی ـ بشرم بعد میترکم دیگه نمیتوانم جلویم را بگیرم. آنوقت مجبورم داد فریاد ستنبیه ـ اخراج یا با مردم با خشونت. مردیکه میآید پیش من میگوید من اینکار را میخواهم از شما. میگم نمیتونم بکنم. میگه اگر شما بخواهید میتوانید. میگم بدیهی است که من بخواهم میتوانم. بدیهی است اگر من دستور بدهم اجرا میشه. اما شما حق ندارید که همچین توقعی از من داشته باشید. چطور من در مورد شما یک دستوری بدهم که در مورد دیگران ندهم. نمیکنم اینکار را برای خاطر احدی نمیکنم اینکار را. خب این مردیکه که عادت نکرده به این طرز کار هیچوقت عادت نکرده بود. نتیجهاش این چی میشه؟ یکییکی ـ یکییکی دشمن و تحریک با هم جمع میشوند و آنوقت چی میگویند؟ نمیگویند که این برای اینکه مرا نپذیرفته ـ تقاضای نامشروع مرا قبول نکرده ـ نخیر هرکسی یک نسبتی. یکی میگه نوکر انگلیسم یکی میگه نوکر آمریکاییهاست ـ یکی میگه این وابسته به فلان ـ یکی میگه خیال داره کودتا بکنه. هرکسی یک چیزی میگوید.
س- بعد آنوقت صحبت از استخدام لیلینتال را میکردید.
ج- گفتم حالا که تمام شد حالا میخواستم بهتان عرض بکنم من لیلینتال را دیدم در اسلامبول دعوتش کردم میخواهم بفرستمش خوزستان. اما بهش نگفتم برای خوزستان. گفت بسیار کار خوبی کردی. خب این مزیت را داشت شاه نسبت به دیگران. به هر یک از وزرایش اگر من صحبت لیلینتال را میکردم اصلاً لیلینتال را اسمش را نشنیده بودند ملاحظه میفرمایید اما این در چند دقیقه تمام شد. دعوت کردم ـ تلگراف کرد ـ تلگراف کردم که چون به لیلینتال گفتم که من میرم دعوت رسمی برایتان میفرستم. لیلینتال بعدها گفت که آن روزی که شما برای من آمدید صحبت کردید و رفتید همینطور که آندره مایر گفت هردوتایشان گفتند که ما خیال کردیم این یک نزاکت مشرقزمینی است که دیگه رفتید از شما خبری نخواهد شد. آندره مایر گفت من تعجب کردم که بعد تلگراف آمد که فلان و فلان و اینها. تلگراف مفصل به این شرایط. این هم گفتش که من خیال کردم گفت خیلیها میآمدند از آمریکای جنوبی از جاهای مختلف دنیا دعوت فلان بعد معلوم میشد تمام اینها تعارف است. من تعجب کردم که خبر رسید که بیایید. گفتم نه فقط از طرف خودم از طرف شاه هم بیایید. آمد منتهی کلپ باهاش نبود به یک دلیلی که و ده روز هم دیرتر از آنچه. یک عملی داشت که توی کتابش هم نوشته. وقتی رسید که شاه ده روز پیش رفته بود به هندوستان ـ سفر رسمی هندوستان. آمد و بعد هم کلپ هم رسید و من یک بریفینگ برای این درست کردم. تنها کسی که خیال ـ دیدم تحقیق کردم دیدم خیال کردم اطلاعی راجع به خوزستان دارند از وزارت کشاورزی هرچی که لیتر یچر ممکن بود خواستم که صفر بود. اصل ۴ یک گروبی داشتند که متخصصین کشاورزیشان آنها را دعوت کردم. یوناتید نیشن داشتند دو نفر که یکی هندی بود یکی انگلیسی بود به نظرم یا مجار بود. اینها را دعوت کردم آمدند. یک بیریفینگ درست کردم که اینها راجع به خوزستان به لیلینتال بیریفش بکنند. آقا اینها شروع کردند که در خوزستان هیچ کاری نمیشه کرد به واسطهی گرمایش ـ بهواسطهی نمکش. من هم همینجور خودم را میخورم. من اینها را دعوت کردم ـ نمیتونم که بگم این مزخرفات چیه میگوید. من خیال کردم اینها آدم هستند دیگه. گفتم هیچ موضوع خوزستان رفت.
Leave A Comment