روایت‌کننده: آقای ابوالحسن ابتهاج

تاریخ مصاحبه: ۱۱ اگوست ۱۹۸۲

محل‌مصاحبه: شهر کان، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۲۴

 

 

س- وقتی که تیمسار رزم‌آرا را دیدید گله‌ای نفرمودید که

ج- ابداً فقط به او گفتم که در این فاصله دو ماه وقتی که برنامه‌اش در مجلس مطرح بود غوغا کرد دکتر مصدق به حدی به این آدم اهانت کرد به حدی به این آدم فحاشی کرد که من متحیر ماندم که چطور یک آدم تحمل می‌تواند بکند. این را به او گفتم، گفتم آقای رزم‌آرا من یک چیزی به شما بگویم من نمی‌پسندم این طرز کارتان را کسی که می‌خواهد با قدرت در مملکت حکومت بکند تحمل نباید بکند که این‌طور به او بد بگویند و ساکت بشود، گفتم از یک جهت می‌پسندم خونسردی‌تان را برای این‌که من اگر بودم نمی‌دانم چه می‌کردم اما تحمل نمی‌توانستم بکنم گفتم از این جهت می‌پسندم اما با این طرز شما نمی‌توانید حکومت بکنید. یک عادت‌هایی داشتش که می‌دانید قهقهه می‌خندید خودش را تکان می‌داد و فلان و این‌ها کرده و گفتش که صبر بکنید بله بله مثلاً من مثل این‌که به‌موقع‌اش یک کارهایی خواهم کرد. گفتم اما این تضعیف کردن این‌طور؟ این تنها چیز. ها آن‌وقت آن‌جا به من گفتش که موقعی که شما در بانک بودید والاحضرت اشرف در هند که بود به یک عده‌ای تلگراف کرده بود که آن صدهزار روپیه‌ای که می‌خواست به من تلگراف کرده بود و من نیامدم پیش شما برای این‌که می‌دانستم شما قبول نخواهید کرد یک چیز دیگر هم فراموش کردم بگویم در کمیسیونی که، یک کمیسیونی قوام‌السلطنه داشت با نمایندگان پیشه‌وری که آمده بودند برای مذاکرات عقد نمی‌دانم با قرارداد موافقتنامه‌ای که دولت آن‌ها را بشاسد و آن‌ها هم همکاری بکنند چه و فلان و این‌ها هیچ هم به من نگفته بود قبلاً من وارد شدم دیدم این‌ها نشسته‌اند سرتاسر میز مظفر فیروز هم دست چپ قوام نشسته من دست راستش نشستم آن‌ها هم این دو طرف نشسته بودند که شبستری بود رئیس مجلس آن‌ها که رئیس این هیئت اعزامی بود، پادگان بود، یک سرهنگ فراری از ارتش که اسمش گمان می‌کنم چیز بود.

س- آن را داریم. جلسه را که رزم‌آرا در جلسه بود.

ج- دارید. رزم‌آرا آمده بود آن‌جا نشسته بود و او رفته بود به شاه گفته بود که یک‌همچین صحنه‌ای دیدم که حظ کردم چه کردم شاه هم آن‌قدر خوشش آمده بود. چون شاه به من نگفت. شاه گفتش که این چه بود این موضوع؟ شما این‌کار را کردید؟ گفتم کی به شما گفت؟ برای این‌که می‌دانستم قوام‌السلطنه به او نمی‌گوید، آذربایجانی‌ها که نماینده شبستری که نمی‌گویند مظفر فیروز هم نمی‌گوید هیچ توجه نداشتم که آن‌جا نشسته بود برای این‌که قرار نبود او باشد یک کمیسیون دیگری داشت از بس که معطل شده بود مسأصل شد آمد آن‌جا نشست که مثلاً قوام‌السلطنه زودتر این کمیسیون را خاتمه بدهد من یک دفعه چشمم افتاد دیدم که آن کله میز نشسته است روبه‌روی قوام‌السلطنه کله میز. اما آن‌وقت خاطرم نبود که وزیر این آن‌جا بوده است. گفتم کی به شما گفت؟ نگفت خنده‌ای کرد گفت من اطلاع دارم.

س- آیا رزم‌آرا از قوام‌السلطنه دستور می‌گرفت یا حتی در آن‌موقع ارتش و ستاد از نخست‌وزیر جدا بودند؟

ج- او آمده بود آن روز برای یک کمیسیون دیگری داشتند برای وقایع به نظرم بوشهر، بوشهر هم یک قیامی شده بود یکی هم در فارس شده بود و این کارها را او آمده بود برای این‌که با نخست‌وزیر صحبت بکند. روابط او با قوام‌السلطنه اطلاع ندارم. هیچ‌وقت وارد نشدم.

س- یعنی منظور این است که در این زمان ارتش کلا در اختیار شاه بود یا در اختیار نخست‌وزیر بود؟

ج- در اختیار شاه بود اما نخست‌وزیر قوام‌السلطنه به من گفت که سفیر آمد از من خواست که من دستور برگشتن ارتش را بدهم بنابراین قوام‌السلطنه در فرستادن ارتش به آذربایجان معلوم می‌شود نقش مستقیمی داشته است که سادچیکف اول آمده پیش او و بعد از آن‌جا رفته پیش شاه. و من این از آن مواردی بود که به طور مثال می‌گفتم که یک پیرمرد نخست‌وزیر جداگانه و یک شاه جوانی هم که روابط‌شان هم بسیاربسیار بد بود سر قضیه آذربایجان هر دوتا یک نظر داشتند هردوتا یک کار می‌کردند. چه‌جور هماهنگی داشتند این را نمی‌دانم اما مثل این‌که با همدیگر زیاد نزدیک نبودند برای این‌که به من گفتش که شما بروید خودتان را به شاه برسانید که مبادا تسلیم نظر سادچیکف بشود که به او اطمینان دادم که دیشب من بودم و می‌دانم مطمئن باشید شاه ممکن نیست که عدول بکند. ولی چه روابطی داشت این را نمی‌دانم یقیناض برای این‌که قوام‌السلطنه به من گفت شما نمی‌دانید این جوان یک آن راحت نمی‌نشیند دائماً بر علیه من دارد تحریک می‌کند. یکی از تحریکاتش شاید هم همین بود که رزم‌آرا را تحریک می‌کرد که به او اعتنا نکند نمی‌دانم از این‌کارها.

س- وقتی که رزم‌آرا به قتل رسید دیگر سرکار…

ج- من پاریس بودم اتفاقاً نشسته بودم یک نفر در سفارت پیش من بود فریدون هویدا که  Attaché اطلاعات بود آمد زیر گوش من گفتش که رزم‌آرا زدند. گفتم یعنی چه؟ گفت کشتندش هیچ‌کس هنوز نمی‌دانست اما او چون Attaché اطلاعات بود رابطه مستقیم داشت با تمام آژانس‌ها این‌ها خیلی‌خیلی آدم لایقی بود و فوق‌العاده کارش هم خوب انجام می‌داد برای این‌که اطلاعات زیادی داشت. اول کسی که به من اطلاع داد او بود دیگر از او اطلاعی نداشتم. بگذارید ببینیم تماسی داشتم یا نه. اما این می‌دانم که وقتی که آمدم Attaché نظامی رفتاری می‌کرد عیناً مثل سایر کارمندان. خودش را از کارمندان سفارت می‌دانست. و برای این‌که این را با او شرط کرده بودم. چیز دیگری به خاطر ندارم از او.

س- نخست‌وزیر خوبی بود؟

ج- من می‌گویم که نبود. نه نبود چرا؟

س- نخست‌وزیر خوبی نبود؟

ج- برای این‌که بهش گفتم اگر دیدید که یک اشتباه کردید معطل نشوید بیرون بکنید. فاصله چه‌قدر بود؟ زیاد نبود. جلسه مجمع عمومی سالیانه بانک جهانی در پاریس بود وقتی که من آمدم پاریس. نصرالله انتظام بگویید ببینم چه سمتی داشت؟ نه بگذارید بگذارید این را من Correct بکنم. زند و تقی‌نصر آمده بودند به پاریس برای شرکت در آن مجمع عمومی بنابراین در ۱۹۵۰ یک مجمع بانک جهانی در پاریس بود. حالا این‌طور باید باشد ۱۹۴۶ لندن بود آن‌وقت ۴۷ و ۴۸ واشنگتن ۴۹ می‌بایست قاعدتاً این رسم در آن‌وقت هم معمول شده بود یعنی برای این‌که بعد معمول شد که بانک و صندوق دو سال در واشنگتن جلسه داشتند جلسه سالیانه سال سوم می‌رفتند به خارج. اما در ۱۹۵۰ گمان نمی‌کنم این معمول شده بود. اما زند و وزیر دارایی و رئیس بانک آمده بودند به یک جلسه‌ای در پاریس واهری هم که بعدها رئیس بانک کشاورزی شده بود او با زند آمده بود به‌عنوان aid زند در کارهای بانک ملی. واهری آمد پیش من گفتش که ما چهارشنبه می‌رویم پیش. پس‌فردا می‌رویم لندن و وقتی که سهیلی به من تلفن کرد که این نصر کجاست گفتم که لندن آمده است پس بنابراین در آن سال جلسه بانک جهانی می‌بایست آن‌جا باشد اما در ضمن هم آن سالی که من وارد شدم پاریس مجمع عمومی سازمان ملل هم در پاریس بود که ریاست آن با نصرالله انتظام بود که رفتم در آن جلسه‌ای که ریاست داشت. برای این‌که برای من خیلی مایه خوشوقتی بود خوشحالی بود که یک ایرانی برای این‌که آن‌وقت هنوز این معمول نشده بود اولین مشرق زمینی بود که به ریاست مجمع انتخاب شده بود و بسیار هم خوب اداره کرد بسیار هم خوب در صورتی که مقررات را هیچ نمی‌دانست اما مقررات را یاد گرفته بود و خیلی خیلی خوب اداره می‌کرد و خیلی هم خوشحال شدم. این را هم بگویم که در همان‌وقت شنیدم که کاظمی، که بعدها وزیرخارجه شد بسیار از روی حسادت انتقاد می‌کرد از این‌که… چه می‌گفت؟ حالا نمی‌دانم که چرا این آدم مثلاً رئیس مجمع شده است فقط از لحاظ آن پست فطرتی و حسادت بود.

ج- چی می‌خواستم بگویم که…

س- فرمودید که جرأت یا تصمیم اراده تغییر وزرایی که از آن‌ها ناراضی بود را نداشت.

ج- هان تقی‌نصر را گفتند که عقبش گشتند پیداش نشد یک دو روز بعد Reuters روزنامه‌ها خبر دادند که وارد شد رفت سر جای خودش در سازمان ملل به‌عنوان یک عضو که گفتم اکونومیست یک مقاله‌ای نوشته بود که این آدم وزیر دارایی ایران Desert کرد.

س- تصور می‌کنید ایشان نقشی داشت در رفتن سر کار از بانک، آقای تقی نصر؟

ج- خیال می‌کنم اما به‌خودی‌خود که نمی‌تواند وزیر دارایی. یک وزیر دارایی نمی‌توانست یک‌همچین تصمیمی بگیرد. ولی آماده بود، آماده بود، زمینه آماده بود برای این‌کار برای این‌که یک دلیلش خود شاه بعد این را اقرار کرد در ۱۹۵۶ به بلاک گفت که به گفتند که صد میلیون دلار به شما می‌دهیم اگر ابتهاج را بردارید. این را گفت دیگر. من یکی از چیزهایی که از بلاک بپرسم. از بلاک تا حالا نپرسیدم این هم خبط کردم ها خبط کردم ازش تا حالا نپرسیدم که یادش می‌آید. به Prud’homme نوشتم که خاطراتی اگر دارید برای من بنویسید برای این‌که من الان یک همچنین چیزی احتیاج دارم به او تلفن کردم گفتش که من این‌قدر فراموشکار شدم که من تعجب می‌کنم که شما هنوز این چیزها را یادتان هست. گفت من به حدی فراموشکار شدم که هیچ‌چیز یادم نمانده است در صورتی که گمان می‌کنم از من جوانتر است گفتم معذالک سعی بکنید هرچه که توانستید پیدا کنید به من قول داد این را قول داد که برایم می‌فرستد اما شش ماه گذشته است نفرستاده است.

س- کی قرار بوده است صد میلیون دلار بدهد؟

ج- وقتی که با بلاک رفتیم پیش شاه در ۱۹۵۶ سه نفر از یک کانادایی این‌کار یک آمریکایی نه دو نفر از اعضای بانک با خودش بودند Prud’homme را هم من برده بودم. به شاه گفتش که من نمی‌خواستم این مطلب را الان بگویم اما وقت دیگری نیست در دنیای Development که می‌شناسم در دنیا غرب رؤسای آن‌ها را شما خوشبختید که مثل ابتهاج را دارید که “You are very lucky to have Mr. Ebtehaj” شاه یکه خورده مکث کرد و گفتش که می‌دانید چرا ما ابتهاج را کنار گذاشتیم از بانک ملی؟ من گوشهایم را تیز کردم که چه می‌گوید؟ گفت برای این‌که دولت شما به یک کسی که رئیس یک مؤسسه بین‌المللی دولت شما به من گفت که اگر بردارید صد میلیون دلار می‌دهیم برداشتیم یک دلار هم نداد. من به حدی متحیر شدم از این مطلبش و الان هم تعجب می‌کنم آخر آدمی که یک ذره شعور داشته باشد یک‌همچین حرفی می‌زند در حضور من در حضور یک عده خارجی؟ که بگوید که چون خارجی‌ها وعده دادند یک آدمی را که من به او اطمینان داشتم این‌جور کار می‌کرد، این‌طور بود، این‌طور شهرت داشت برداشتم برای این‌کار. بنابراین این مربوط به تقی‌نصر نبود. یا خود رزم‌آرا نبود. زمینه‌ای بود که این Dooher من چون برای این‌که Dooher به آن محمد سعیدی، سعیدی بود که گفتم؟ که بعد سناتور شده بود به من گفت که Dooher جزو افتخاراتش به من گفتش که “I fired Ebtehaj” آمده گفته من اعتنای سگ نمی‌کردم به این پسره، این پسره را اصلاً مثل یک پسره جرقوزه ژیگولویی با او رفتار می‌کردم. این خب بهش برخورده بود برای این‌که می‌رفت درب‌ها باز بود همه به او احترام می‌کردند می‌دانستند که این در آوردن نخست‌وزیر مؤثر است در آوردن وزرا مؤثر است یک عده از وزرا را قسم می‌خورم که این اسم داده بود اسم تقی‌نصر را این داده بود در آن تردید ندارم برای این‌که اصلاً رزم‌آرا تقی‌نصر نمی‌شناخت، تقی‌نصر در آن‌جا بود کسی اصلاً نمی‌شناختش، سال‌ها بود نمی‌شناختش. این یک عده‌ای را انتخاب کرده بود که اشخاصی بود که خیال می‌این که با سیاست آمریکا با نظر او موافقند متابعت خواهند کرد.

س- این حیات دارد این Dooher هنوز؟

ج- نه مرد. مرد، مرد، مرد. چیز شده بود بعد سکرتر جنرال یک Islamic Society شده بود. شما هم شنیده بودید؟

س- نه

ج- یک انجمن اسلامی درست کرده بودند که این آقا شنیدم شده بود. ببینید چه آدم عجیبی است این هیچ جایش به اسلام نمی‌خورد اصلاً در عمرش این اصلاً نشنیده بودم که راجع به مسائل مذهبی علاقه داشته باشد. یک شارلاتان بود به تمام معنا. او حتماً آمده گفته به تقی‌نصر که بگویید که دیگر که اگر این نباشد ما صد میلیون دلار می‌دهیم رفتند گفتند شاه هم یک‌همچین پرنسیب‌هایی ندارد بایستد بگوید که خیر. موافقت کرد.

س- نظرات‌تان راجع به دکتر مصدق چی هستش؟

ج- اما راجع به دکتر مصدق. من دکتر مصدق را در عمرم نه خانه‌اش رفتم نه در جایی با او ملاقات کردم نه با تلفن با او صحبت کردم هیچ تا وقتی‌که آمد. تا این موضوع پیش آمد. یک روزی در مجلس یک نطقی کرد بد گفت به تمام به دستگاه‌های مملکت من‌جمله راجع به بانک ملی هم یک مزخرفاتی گفت. این روز پنجشنبه بود که گفتم روز جمعه من داشتم می‌رفتم سواری یک‌دفعه به فکر افتادم یک تلفن بکنم از این آدم بپرسم که چرا این‌کار را کرده است؟ تلفن زدم و گفتم، گفتش که یک نفر آمد به من این‌ها را گفت شما نظرتان را بنویسید من پشت تریبون می‌گویم می‌خوانم گفتم آن آدمی را که من شما گفت اسمش این بود گفت بله گفتم این را من بیرون کردم برای این‌که برای بانک شاهی جاسوسی می‌کرد. من جواب شما را در روزنامه خواهم داد. گفتش که آقای ابتهاج ما به وجود یک ایرانی مثل شما افتخار می‌کنیم در ضمن صحبت گفتم که من که نمی‌دانستم این عقیده را نسبت به من دارید آقای مصدق‌السلطنه اگر این عقیده را نسبت به من داشتید چرا یک تلفن نکردید از من بپرسید؟ این مطلب در ذهن من ماند فکر کردم سر چه یقین داشتم که برای مخالفت من در موقعی که من با میلیسپو مخالفت می‌کرد این حظ کرده است همین‌طوری که خیلی ایرانی‌ها در خانه‌ی خودشان می‌نشستند حظ می‌کردند. خیلی ایرانی‌ها به من کاغذ نوشتند تلگراف می‌کردند این به من هیچ احساساتی نشان نداد هیچ اما یقین دارم دلیل دیگری نداشت برای این‌که من کار دیگری نکرده بودم که به وجود من افتخار بکند. چون این تیپ که آرزویش مثلاً این بوده است که ایرانی‌ها یک‌همچین کاری بکنند من هم یقیناً شنیده بود انگلوفیل هستم نوکر انگلیس‌ها هستم قیام بر علیه من کرده بودند مجلس که مرا بردارند و همان شرحش هم که دادم این هم یقیناً این چیزها را هم باور می‌کرد اما این عمل را که دید این عقیده را پیدا کرد همین و بس. رفتم در فرانسه و از آن‌جا یکی از طرفداران مصدق ظاهراً این بهار، من خیال می‌کردم پسر ملک‌الشعرای بهار است اما معلوم می‌شد برادرزاده ملک‌الشعرای بهار است.

س- مهدی؟

ج- مهدی. که رفت روی صندلی در سفارت ایران روز پذیرایی سفارت بود جشن تولد شاه که تمام سفارتخانه‌ها پذیرایی می‌کردند سفارت پر بود. سفیر شوروی تمام سفرای دیگر پر بود ایرانی‌ها این‌ها رفت بلای صندلی در سالن میتینگ داد راجع به من هرچه که تصور می‌فرمایید بد گفت که این نوکر انگلیس‌ها است اجنبی‌پرست است این خائن است این چه است فلان این‌ها. علتش هم این بود که دو دسته بودند یک‌دسته طرفداران شاه بودند یکدسته مخالفین شاه، این از مخالفین شاه بود این‌ها جشن می‌خواستند بگیرند در شب عید نوروز در پاریس و یک هتل هتل کنتینانتال را هم یک سالنش را اجاره کرده بودند رئیس پلیس برای من پیغام فرستاد معاونش را فرستاد که آمد به من گفت که اگر این جشن منعقد بشود ممکن است که یک عده‌ای کشته بشوند حتماً زخمی خواهند شد برای این‌که بین آن‌ها چاقوکش هست. و عقیده ما این است که این جشن را اجازه ندهیم. من تمام همکارانم را خواستم که من‌جمله در آن‌ها مهران بود که وزیر فرهنگ شده بود بعد و آن‌وقت نماینده Attaché  فرهنگی بود. همه را خواستم سه‌چهارتا مستشار داشتم، گفتم یک‌همچین پیغامی رسیده است عقیده شما چی هست؟ همه عقیده‌شان این بود که بگویند که جشن را اجازه ندهند برای این‌که اگر یک قتلی اتفاق بیفتد مسئولیتش با من است برای این‌که می‌گویند رئیس پلیس آمده گفته آقا نکنید این‌کار را. گفتیم خیلی خوب شما هر کاری را که می‌دانید بکنید رفتند آن‌جا به هتل کنتینانتال گفتند که امشب این جشن نخواهد بود سردرب هم یک اعلانی گذاشتیم جشن امشب تعطیل است این‌ها هم بدون خبر رفتند دیدند نیست. این هم حالا مثل این‌که یک شب قبل از آن قضیه بود این‌ها هم همه اطمینان داشتند که من دستور دادم که این‌کار را بکنند برای این‌که من مخالفم مثلاً با دست‌چپی‌ها. روی این پا شد رفت این‌جا صحبتش شعار داد و نطق کرد و من آن روز این‌قدر از خودم خونسری به خرج دادم که همچین چیزی اصلاً باور کردنی نبود. یکی از مستشار اقتصادی یا نایب اقتصادی سفارت فرانسه در تهران در مرخصی بود او هم آن روز آن‌جا حضور داشت این آمد به من تبریک گفت که شما چطور چنین چیزی را تحمل کرده‌اید. یک عده دیگر هم همین‌جور. از طرف پلیس آمدند به من گفتند که بگیریمش؟ گفتم نه برای این‌که بگیرند افتضاح می‌شد که دیگر در تمام روزنامه‌ها چیز می‌شد که دیگر عکسش و این چیزها هم درمی‌آمد که.

س- دولتی که مورد نظر این آقایان بود که در تهران حکومت در دست داشت؟

ج- خیر، مقصود این بود که یک‌همچین خائنی مثل من الان سفیر هستم در آن‌جا این بود

س- خوب چه‌جور بود که یک حکومتی…

ج- همان‌موقع هم، همان‌موقع هم. حالا همان‌موقع هم. حالا همان‌موقع هم من آخر رفته بودم قبل از او شد. همان‌موقع هم به من این همین آدم بدجنس کاظمی تلفن کرد یک‌روزی گفت الان آقای نخست‌وزیر این‌جا تشریف دارند و از خدمات شما نهایت رضایت را می‌گویند به شما بگویم. گفتم خیلی متشکرم. آخر سال بخشنامه‌ای صادر کرد به تمام سفارتخانه‌ها که از لحاظ فعالیت سفارت پاریس در درجه یک است. من از این وزارت‌خارجی‌ها پرسیدم که چه‌جوری قضاوت کردند؟ گفتند از روی نمره اندیکاتور. گفتم خاک برسرشام. از روی اندیکاتور یعنی تعداد نامه‌هایی که ما صادر کردیم و رسیده است در جوز سفارتخاه‌های ایران در دنیا یک بوده است. گفتم وای بر حال‌شان روی تعداد این خب اگر سفرا بدانند که به پسرخاله‌اش برمی‌دارد نامه می‌نویسد به رفیقش نامه می‌نویسد قضاوت روی این بود و چندین بار گفت. چرا؟ برای این‌که من چی کردم پشت سر هم می‌آمدند پیشنهاد می‌کردند راجع به نفت. یک‌روز یک نفر آمد نجم برادر نجم‌الملک این یکی از مستشاران بود. مستشار ارشد سفارت بود آمد با یک شعفی که آقا یک نفر آمده تمام نفت ایران را می‌خرد با تانکر خودش می‌برد. گفتم این نفر کیه؟ گفتم این‌قدر تانکر در دنیا وجود ندارد که این آدم همچین کاری بکند. کیه؟ گفتم بروید بپرسید کی هست؟ Reference آن چی است. من از بانک تحقیق می‌کنم. رفت گرفت من روزی که اول آمدم به بانک دوفرانس گفتم که من استثنائا این‌کار را می‌خواهم که شما برای من بکنید چون با آن‌ها دوست بودم. گفتند با کمال میل. با بوم گارتر گفتند با کمال میل از بانک دوفرانس از یک بانک انگلیسی مقیم پاریس و یک بانک دیگر گمان می‌کنم کردیت داده بود. نظر خواستم نوشتند که این یک مؤسسه‌ای که چیزهای لوازم بزک زنانه درست می‌کند صدهزار فرانک سرمایه او هست این آدمی که آمده است این پیشنهاد را کرده است. پیشنهادش را با ضمیمه این اطلاعات فرستادم تهران. دائماً این‌کار را می‌کردم دائم. و این دفعه اول بود که یک ایرانی یک اطلاعاتی کسب می‌کرد می‌فرستاد والا معمولاً سفیره تا این حرف را می‌شنید می‌فرستاد با یک چیزی با آب و تابی می‌نوشت که یک نفر پیدا شده که تمام نفت ایران را و یک هیجانی در تهران ایجاد می‌کرد که آن‌وقت آن‌ها هم می‌دادند به روزنامه‌ها. بعد معلوم می‌شد که تمام این آقا کارش این است صدهزار فرانک دارد که کردم درست می‌کند برای صورت زنان این آقا آمده بود به این عنوان که دلال است یعنی از این کلاهبردارها پشت‌سرهم می‌آمدند و من وظیفه خودم را انجام می‌دادم. فریدون هویدا که از او راضی بودم با کمال صمیمت دوندگی می‌کرد در دیدن روزنامه نویس‌ها اخباری که درمی‌آمد من تا آن‌جایی که می‌دانستم دروغ است تکذیب می‌کردم می‌رفت می‌دید چاپ می‌کردند این چیزها را بدون این‌که یک کلمه برخلاف حقیقت گفته باشم آن چیزهایی را که معتقد بودم می‌گفتم و آن ایام بود که از روزنامه‌ها را تشخیص دادم چه روزنامه‌هایی چه‌قدر منصفند در آن بحبوحه Daily Mail همین‌جور فحتی نبود که به ایران نمی‌داد آن روزها. چه هم روزنامه‌های انگلیسی را می‌خواندم هم روزنامه‌های پاریس را. روزنامه‌ای که متانتش را از دست نداد و انصاف داشت آن‌وقت اسمش منچستر گاردین بود که حالا گاردین است و این یکی از چیزهای برای من دیگر بهترین محک بود با وجودی که این‌طور همه انگلیس‌ها را گرفته بودند بیرون کرده بودند آن باز از جاده انصاف خارج نمی‌شد. این بود که…

س- من از جنابعالی می‌خواستم سؤال کنم که کدام یک از سیاست‌های مصدق بیش از همه مورد تأیید سرکار بود و الان خواهم پرسید که کدام‌ها بود که بیش از همه مورد عدم تأیید؟

ج- من یک چیزی که از او خوشم می‌آمد این بود که ظاهراً من خیال می‌کردم این جرأت را دارد این اعتمادبه‌نفس را دارد که می‌تواند در مقابل قلدرهای خارجی بایستد این را پسندیدم ولی باز حالا بعد آن‌وقت می‌گویم.

س- ملی کردن نفت را شما باهاش موافق بودید؟

ج- نه.

س- نبودید؟

ج- نه موافق نبودم و من موافق بودم که برای نفت یک فکرهایی می‌کردم. موقعی که در بانک ملی بودم یک مطالعاتی می‌کردم که سوابقش هست خردجو را که آورده بودم رئیس بررسی‌های اقتصادی کرده بودم گفتم بهش هر اطلاعی که راجع به امتیاز نفت در سرتاسر دنیا هست جمع بکنیم ببینیم آن‌ها چه کردند که ما بکنیم. مال قوانین ونزوئلا را خواست چه و فلان این‌ها و نظر من آن شد. و این را به دولت نوشتم. خوب شد این را صحبت کردید برای این‌که این بحث چیزی است که من به فکرش نبودم. شروع کردم به نامه نوشتن به وزارت دارایی رونوشت می‌فرستادم به نخست‌وزیر رونوشت می‌فرستادم به دفتر مخصوص این مطالعاتی که کرده بودم. مزاحم شدم مزاحم که دیگر به شاه گفتم من برگشتم وقتی که از آمریکا برگشته بودم. سفر اولش که رفتم فقط برای دیدنش گفتم اعلیحضرت همه خیال می‌کنند که شما مرا خواستید هیچ‌س بار نمی‌کرد وقتی که من استعفا دادم در واشنگتن همه خیال می‌کردند که به من شاه تکلیف کرده و من نمی‌خواهم بگویم. گفتم هم مردم در این‌جا هم در آن‌جا خیال می‌کردند شما مرا خواستید خودتان می‌دانید که این‌طور نیست من آمدم اما موی دماغ مردم خواهم شد می‌دانم مردم ناراضی خواهند بود برای این‌که من این عادتم این بود کسی کار نفت به من مربوط نبد اما دادم خردجو و عقیلی بود عقلی بود که در بررسی‌های اقتصادی بود مرد بسیاربسیار با ایمان و باوجدانی بود کرمانی بود. و اتفاقاً این عقیلی کرمانی موقعی که بقایی، مظفر بقایی کرمانی بود آن هم از دشمنان من بود که مرا جزو خائنین می‌دانست دعوتش کرد به بانک تمام این پرونده‌های نفت مرا به او نشان داد این وقتی خواند شرمنده شد که چیز هم به من گفت یارو یک طرفدار دیگر مصدق که خیلی لات بود ها…

س- حسین مکی را می‌فرمودید.

ج- حسین مکی آمد به دعوت بانک جهانی به واشنگتن. بانک جهانی این را دعوتش کردند من آن‌وقت از این نپرسیدم برای چی دعوتش کردند؟ اما آمده بود منزل حاجی محمد نمازی دیدمش.

س- چه‌جور آدمی بود این مکی؟

ج- حالا ببینید. شروع کرد با من گرم گرفتن من تعجب کردم این آدم از نطق‌های باحرارتی می‌کرد که من همان، من خائن، این خائن، همه مرا خائن می‌دانستند دیگر همه من جاسوس آدم عمال انگلیس می‌دانستند خارجی می‌دانستند. دیدم با من خیلی گرم گرفت پرسیدم که گفتم من یک کارهایی کردم در نفت گفت می‌دانم گفتم از کجا می‌دانید؟ گفت پرونده‌های شما را دیدم. معلوم می‌شود این عقیلی ببینید چه آدم صمیمی برای این‌که می‌دید من چه‌جور کار می‌کنم و می‌خواست مرا تبرئه بکند با بقایی همشهری بود دوست بود این هم معلوم می‌شود دعوت کرد این‌ها را نشان داد. گفت پرونده‌های شما را دیدم گفت اگر سه نفر مثل شما در ایران بودند کار نفت به این‌جا نمی‌رسید. خب من حظ کردم گفتم بسیار خوب. از او نمی‌دانم چطور شد پرسیدم که نمی‌دانم صحبت چی شد صحبت ترور شد گفتم آن محمد مسعود را کی ترور کرد؟ بدون معطلی گفت اشرف. گفتم اه گفتم چطور؟ گفت بله بله بله ما اطلاع داریم اطلاع صحیح داریم. حالا برگردم به موضوع.

س- نظرتان را راجع به ملی کردن نفت بفرمایید.

ج- راجع به ملی کردن نفت. من وقتی که پاریس بودم شنیدم که مصدق رفته واشنگتن و حسیبی را خواسته است به عزت پسر کاظمی که فرستاده بود Attaché بود هیچ‌کاره بود گفتم چون با این‌ها مربوط بود گفتم من میل دارم که حسیبی را در اورلی ببینم شما ترتیبش را بدهید هواپیمایش چه ساعتی وارد می‌شود ترتیبش داد و رفتیم. حسیبی کسی است که من خیال می‌کردم که مرا می‌شناسد از نزدیک مرا دیده وقتی که O.C.I را من استخدام کرده بودم برای آمدن تهیه برنامه آمدند در بانک به این‌ها جا دادم یک تعدادی اطاق تخلیه کردم وسائل ماشین و منشی و ماشین‌نویس به آن‌ها دادم و یک عده از ایرانی‌ها را هم که خیال می‌کردم می‌توانند با این‌ها همکاری بکنند در مطالعات و مسافرت در ایران برای تهیه برنامه دعوت کردم.

س- O.C.I همان Overseas

ج- Overseas Consultant Inc. و این را بانک جانی به من معرفی کرد وقتی که اولین بار دویست و پنجاه میلیون دلار تقاضای وام کردم از بانک جهانی مثل بمب ترکید Bob Garner را فرستادند آمد تهران که چه خبره؟ این کی این دیوانه‌ای که از آن‌جا نشسته است دویست و پنجاه میلیون دلار از بانک تقاضا می‌کند؟ ششصد یا ششصدوپنجاه میلیون دلار داده بودند به فرانسه یک قرضی هم داده بودند به بلژیک. علا به من تذکر داد که آقا شما بجنبید این‌ها دارند قرض می‌دهند من هم بدون معطلی یک چیزهایی تهیه کردم فرستادم دویست‌وپنجاه میلیون دلار گفتم من می‌خواهم آمد که چه خبره؟ دویست و پنجاه میلیون چه است؟ گفتم من برنامه دارم تهیه کردم این در ۱۹۴۶ بود ۴۷ برنامه من تمام شد ۱۹۴۳ شروع کرده بودم گفتم که من بعدها می‌خواهم قرض بکنم بنابراین من الان تقاضا دادم که جزو ردیف اولین اشخاص باشیم. گفتش که آخر دویست‌وپنجاه میلیون دلار. گفت به فرانسه چرا دادید؟ گفت آخر فرانسه مملکتی است که پدرش درآمده است گفت International Bank For Reconstruction and Development است. اول Reconstruction می‌کنیم بعد برسیم به Development گفتم نه با این فلسفه من موافق نیستم گفت آخر پول نداریم بیش از این آنچه که لازم‌تر است، واجب‌تر است ما اول این ممالکی که خراب‌شده در نتیجه جنگ من‌جمله فرانسه. اما معذالک خیلی خیلی دوست شدیم با هم خیلی دوست شدیم هیچ‌کس Garner را دوست نداشت من فوق‌العاده خوشم می‌آمد و دفاعی که از من می‌کرد این اصلاً یکی از مدافعین من بود برای این‌که طرز کار مرا در آن‌جا دید. و حسیبی را آورده بودم، راجی را آورده بودم مهندس راجی، مهندس حسیبی این‌ها را الان اسم می‌برم اما شاید ده نفر بودند، اقتصاددان که پیدا نمی‌شد اما همان آن‌هایی هم که پیدا می‌شد دعوت کردم و این‌ها را به این‌ها معرفی کردم و با این‌ها همکاری کردند. حسیبی کسی بود که با آن متخصص کشاورزی این‌ها و آبیاری‌شان جاهای ایران را مسافرت کرده بود و من قبل از این‌که این یارو برود برگردد به آمریکا خواستند مرا ببینند من مرخصی رفته بودم ایام نوروز به بابلسر،‌دوتایی‌شان پا شدند آمدند بابلسر به من گزارش بدهند و این‌قدر هم خوشحال شدم که دیدم با چه علاقه‌ای حسیبی و این آدم رفتند کار کردند یک اطلاعاتی هم خیلی هم ذیقیمتی هم دادند به من. من به این سابقه که حسیبی را بدون این‌که بشناسم یکدفعه در جلسه دیده بودمش در حضور قوام‌السلطنه. این در آبیاری بودند حسیبی بود برادر مهندس گنجی بود و گمان می‌کنم رئیس آن‌ها آن‌وقت شریف‌امامی بود. شریف‌امامی را در هر صورت من نمی‌شناختم، حسیبی را هم نمی‌شناختم. قوام‌السلطنه طوری با من بود که گفت شما باشید این‌ها بحث می‌کردند راجع به آبیاری، من خیلی خوشم آمد از طرز صحبت حسیبی وقتی که رفت از قوام‌السلطنه پرسیدم کی است؟ گفتش که حسیبی است. بعد تحقیق کردم از برادرم از احمد خیلی خیلی از این تعریف کرد همدوره بودند در فرانسه. خیلی گفت تحصیلاتش بسیاربسیار عالی است چنین و چنان است. بنابراین این سوابق را داشتم. رفتم اورلی به او گفتم که شما الان دارید می‌روید یک فرصت مغتنمی دارید این راهی را که شما دارید می‌روید به نتیجه نخواهید رسید شمال خیال می‌کنید نفت نمی‌دهید غربی‌ها به زانو خواهند افتاد اشتباه محض است عیناً همین عبارت. گفتم شیر نفت کشورهای دیگر را بیشتر باز می‌کنند بی‌نیازند از شما. محض رضای خدا این فرصت را از دست ندهید الان بانک جهانی وارد این‌کار شده است. بانک جهانی یک مؤسسه‌ای‌ست که من به آن اطمینان دارم به‌هیچ‌وجه من الوجوه تحت نفوذ کسی نیست. سعی بکنید الان که شما می‌روید به وسیله بانک این‌کار را تمام بکنید. گفتش که من در این مسائل سیاسی داخل نمی‌شوم من فقط یک آدمی هستم فنی یک اطلاعاتی را هم به زحمت پیدا کردم که همان از جیبش درآورد این تقویمش را که این‌ها را هم به زور با تلفن از آبادان گرفتم. که تأسف خوردم به این گفتم در هر حال من وظیفه‌ام بود که بیایم این را به شما بگویم. سهام السلطان آمد در پاریس آمد به ملاقات من سهام‌السلطان بیات آن‌وقت بود دیگر رئیس نفت بود به نظرم شده بود یا نشده بود نمی‌دانم؟ اما خیلی علاقه داشت و قوم‌وخویش چیز بود دیگر برادرش داماد دکتر مصدق بود. و چون سال‌های سال با هم کار کرده بودیم در بانک ملی و خیلی هم دوستش می‌داشتم به او هم گفتم، به او هم گفتم که این فرصت را از دست ندهید این خبط محض است شما خیال می‌کنید چنین می‌کنیم، چنان می‌کنیم، همچین می‌کنیم. از آن کارهایش که خوشم آمده بود که قد بود و نشان داده بود و اراده‌ای داشت در مقابل آن‌ها از مصدق که در مقابل خارجی‌ها ایستاده بود. اما از این سیاست، سیاست بدون نفت را نمی‌پسندیدم.در صندوق بودم اتفاقاً این را هم یادتان باشد که کجا بریدیم این را من بگویم. صندوق بودم Gut اسم اولش را حالا فراموش کردم Güt بلژیکی که اولین رئیس Managing director of I.M.F شد این آمد به ملاقات من در واشنگتن. Camil Güt این وزیر دارایی سابق بلژیک بود وزیر جنگ هم شده بود و آن وکیلی را که مصدق آورده بود برای این موضوع از بلژیک اسمش را نمی‌دانم یا می‌دانستم فراموش کردم او معاون این Güt در وزارت جنگ Güt آن یارو همان کسی که خیلی خیلی طرف اطمینان مصدق بوده مصدق معلوم می‌شود از این پرسیده بود که من چه بکنم؟ گفته بود که Güt را بخواهید از او نظر بخواهید. Camil Güt حالا رئیس صندوق هم نیست. در Bretton Woods من با این آشنا بودم این رئیس delegation بلژیک بود که از لندن آمده بود برای این‌که تمام اروپا اشغال هیتلر بود و بلژیک، هلند و این کشورهای اروپایی که دولت‌های‌شان فرار کرده بودند رفته بودند در لندن این‌ها به نمایندگی کشور‌های‌شان از لندن آمده بودند به استثنای مهندس Mendès-France که از الجزایر آمده بود که De Gaulle در الجزایر بود. این با Güt در Bretton Woods آشنا شدم بعد شد رئیس صندوق. دعوتش کرد مصدق که بیاید برود ایران آمد پیش من که از من نظر بخواهد.

س- جلوی راه ایران؟

ج- که سر راه قبل از این‌که برود نظر مرا بخواهد. گفتم که من، گفتش این سید ابوالقاسم کاشانی چیز گفتم سیدابوالقاسم کاشانی به عقیده‌ی من نفوذی ندارد نفوذ نفوذ مصدق است و این آدم گیر کرده است توی این‌کار گیر کرده است و نمی‌داند چه‌جور باید بیرون برود و این خیالی هم که کرده است که می‌تواند نفت ایران را بگیرد و آن‌ها را به زانو بیاورد این اشتباه است. شما اگر بتوانید وادارش بکنید که این را به او بفهمانید این خدمت بزرگی به ایران کردید و شاید راه حل پیدا بکند. برگشت به من گفتش که آمد پیش من گفتش که رفتم به مصدق گفتم که شما مثل کسی می‌مانید که یک آدمی هستید می‌خواهید بروید از بانک قرض بکنید ریخت شما طوری است که اگر بروید در بانک راه‌تان نمی‌دهند تا چه برسد بروید پیش رئیس بانک و تقاضای وام بکنید لباس شما مندرس کفش پاره پوره پیاده آمدید بگویید می‌خواهید رئیس بانک را ببینم اصلاً راه‌تان نمی‌دهند. اگر قرض بخواهید به شما قرض نمی‌دهند من یک کاری می‌توانم بکنم که شما با یک اتومبیل مجللی با لباس خوبی ظاهر آراسته‌ای بروید پیش رئیس بانک و بگویید که قرض می‌خواهم بیش از این نمی‌توانم بنابراین کمک من محدود به این است شما باید راه‌حل پیدا بکنید اما راه‌حل با این وضع مفلوک نمی‌شود من یک سروصورتی برای‌تان می‌دهم که لااقل آبرومندانه بروید وقتی بروید احتمال این‌که به شما قرض بدهند وجود داشته باشد. خب او هم خیلی رنجید البته به او نگفت اما گفت من این را گفتم و گفت عجب شما پیش‌بینی کرده بودید راجع به سید سید هم در آن زمان سقوط کرده بود مثل این‌که سمبلش کرده بودند اختلاف پیدا کرده بود با مصدق.

س- (؟؟؟)

ج- بله اختلاف پیدا کرده بود مصدق هم با کمال سهولت او را برداشت ولو آن که او می‌گفت مذهبی است از لحاظ مذهبی. من به او گفتم به‌هیچ‌وجه نفوذ مذهبی، من آن‌وقت عقیده نداشتم و این عقیده را هم تا روزهای آخر هم داشتم که باعث تعجب من شد این نهضت و این هم نفوذ آخوندها نبود بی‌عرضگی شاه بود اگر شمر هم آمده بود به جای آقای خمینی موفق می‌شد. به هر حال این سابقه هم داشتم. رفتند در واشنگتن مذاکره کردند باز این آقایان متخصصین کارشان به جایی نرسید. سال‌های بعد که رفتم در صندوق من با هم بلاک دوست بودم هم با Bob Garner با آن‌ها تماس پیدا کردم و خیلی سعی کردم روابط صندوق و بانک را درست بکنم. حسود بودند چه‌جور، روابط‌شان بسیار بد بود در یک ساختمان، هر دوی آن‌ها در یک ساختمان بودند و با هم مخالف بودند حسود نسبت به هم ها و به عقیده من این خبط بزرگی بود و الان هم همین عقیده را دارم برای این‌که معتقد بودم کمک به کشورهای عقب‌مانده نباید پراکنده بشود باید مرکزیت داشته باشد. یک صندوق یک میسیون می‌فرستد یک وام می‌دهد بانک یک میسیون می‌فرستد هیچ با همدیگر هم سروکار ندارند. من گفتم آخر در یک ساختمان نشسته‌اید باید همکاری باشد. من عقیده داشتم گفتم هر دوتا را باید یک مؤسسه کرد یک هیئت مدیره یک Staff یک میسیون دارد. یک کشور برای کارهای Balance of Payment می‌خواهد کوتاه‌مدت بهش وام بده… یک کشوری برای Devlopment وام می‌خواهد بلندمدت بدهند. گفتم چه مانعی دارد یک مؤسسه هم وام‌های بلندمدت بدهد هم کوتاه‌مدت. وای وای این انقلاب ایجاد شد. چرا؟ می‌ترسیدند. آخر هرکس دلش می‌خواست خودش رئیس باشد. تمام دوستان من در صندوق مخالف بودند گفتند این حرف‌ها را نزنید. بالاخره من خیلی سعی کردم نشد نتوانستم. روی همین نظرهای شخصی. به هر حال Bob Garner به من گفتش که مصدق آمد و حسیبی هم رسید و ما هم شروع کردیم هی به پیشنهاد دادن و آن‌ها هم هی رد کردند تا یک روز گفتم به حسیبی که ما دیگر در چنته‌مان هیچی باقی نمانده است شما بگویید چی می‌خواهید؟ گفت هیچی ما می‌خواهیم این درست بشود. چطور درست بشود؟ گفت من خواب دیدم.

س- حسیبی گفت خواب دیدم؟

ج- گفت خواب دیدم که این‌کار درست می‌شود این هم حسیبی راست می‌گویدها برای این‌که مذهبی بود حتم بدانید این‌کار را کرده بود عقیده مذهبی داشت خیلی تعصب هم داشت. مثل بازرگان هم این مکتب است اما نه به تعصب حسیبی گفت رفتم در اطاق Gene به او گفتم که این متخصص ایران خواب دیده است و ما باید خودمان را کنار بکشیم او هم موافقت کرد ما خودمان را کنار کشیدیم.

س- (؟؟؟) بایستی مسئله نفت با کمک بانک جهانی حل بشود؟

ج- من خیال می‌کنم. حالا بعدها شنیدم در ایران وقتی که برگشتم از صندوق و رئیس سازمان برنامه شدم پیش سیدجلال تهرانی یک‌روزی ناهار مهمان بودم آقای انوشیروان خان سپهبدی آن‌جا ناهار دعوت داشت سه‌تایی‌مان بودیم برایم تعریف کرد. به شما گفتم این را به نظرم؟ گفتش که یک شب، یک شب مرا مصدق خواست گفت من یک نفر پیدا کردم برای نفت ابتهاج، گفتم پرسیدم کدام ابتهاج؟ گفت اونی که در واشنگتن است چطور است؟ گفتم خیال می‌کنم خوب است گفت فوراً کمیسیون را دعوت بکنید مطرح بکنید. چطور شده به فکر من افتاده است؟ باز هم خیال می‌کنم همان قضیه سابقه با میلیسپو این‌ها. گفت فردا صبح دعوت کردم کمیسیون را در مجلس آمدند تا اسم شما را بردم غوغا شد گفتند که انگلیسی بیاورید انگلیسی منافع ایران را بهتر از این ابتهاج حفظ می‌کند. گفت دیگر وقتی دیدم اوضاع این‌طور است اصلاً به رأی هم نگذاشتم بکشد تعطیل کردم جلسه را راه افتادم منزل مصدق وارد شدم دیدم دورتادور تمام این آقایان نشسته‌اند. رو کرد به من گفت آقای سپهبدی شنیدم دسته‌گلی به آب دادید گفتم بله جنابعالی مگر توی همین اطاق دیشب، توی همین رختخواب مگر، خوابیده بود، به من نفرمودید؟ گفت از این به بعد من باید از شما استدعا بکنم که هر امری دارید به من ابلاغ بفرمایید کتباً ابلاغ بفرمایید. حاشا کرد ببینید نگفت نه و همنی‌جا تمام شد. بعد چنال سال بعد در پاریس بقیه این را برای من سیدجلال تهرانی تعریب کرد گفت بعد از چند روز آمد پیش من سراسیمه آقای سپهبدی که برای من دارند پرونده درست می‌کنند شما یک کاری بکنید. سید جلال از آن تیپ‌هایی هستش که با چپ و راست سفید، سیاه، سبز و قرمز همه یک چیزهایی دارد یک روابطی دارد مثلاً سال‌های سال من سیدجلال را می‌شناسم موقعی که عمامه داشت و تقویم می‌نوشت. در بانک شاهی بودم مثلاً از آن‌وقت می‌شناختمش می‌آمد پیش من در بانک شاهی از آن زمان می‌شناسمش. یک صفاتی دارد که خیلی خوشم می‌آمد مثلاً یکی‌اش از آن چیزهایی بود که منصوب بود سناتور منصوب بود اما مخالف میل شاه رأی می‌داد در چند مورد رأی مخالف داد که شاه هم از او مؤاخذه کرد و دیگر هم سناتورش نکرد. او برایم گفتش که رفتم پیش مصدق گفتم آخر آقا شما که این‌که بی‌انصافی است شما خودتان به این آدم دستور می‌فرمایید که برود صحبت بکند بعد مطابق دستور شما اقدام می‌کند و می‌آید آن‌جا و بعد شما با او طوری صحبت کردید مثل این‌که شما اطلاع نداشتید آخر این‌که صحیح نیست. گفت به شرطی که نه شما نه او به کسی این مطلب را نگویید می‌گویم تعقیبش نکنند. یکی از چیزهای دیگری که راجع به مصدق Garner به من گفت گفت در آن‌موقع که در تهران بودم رفته بودم به دیدن مصدق یک نشریه‌ای را به او نشان دادم یک مطالبی داشت که خیلی به نظرش جالب بود گفت چه‌قدر خوشم می‌آید این‌ها دادم بهش گفت نه به من ندهید می‌خواهم اما به من ندهید بگذارید روی میز گذاشتم روی میز تعجب کرد این چه‌جور آدمی است یعنی چه گفتم حتماً برای این‌که نمی‌خواهد از دست شما بگیرد که اگر یک روزی گفتند این را شما به او داده‌اید بگوید نه روی میز بود نه از او نگرفتم. و قطعاً هم همین است ها دلیل دیگر نداشت به نظر او خیلی قریب بود. تمام این چیزهایی را که گفتم یک چیزی را نشان می‌دهد حسن نیت داشت برای این‌که به من گفت که ما افتخار می‌کنیم به وجود ایرانی مثل شما نگفت چرا؟ من هم نپرسیدم چرا. در موقعی که من به حسیبی گفتم حسیبی هم رفته یقیناً به او گفته نمی‌دانم گفته یا نگفته است. خیال می‌کنم گفته است که فلانی می‌گوید که این سیاست شما نتیجه نخواهد داد راهش این است که کنار بیایید و الان هم که بانک هست حتماً اصرار می‌کند که کنار بیایید. روی مجموع این‌ها و شاید یک اشخاصی هم تک‌وتوکی هم پیدا شده‌اند که به او یک چیزهایی راجع به من گفتند. یک‌روز تصمیم می‌گیرد که مرا بخواهد. می‌دانم این جنبه خودخواهی است که این مطلب اما اگر مصدق این جربزه را می‌داشت که روی حرفش می‌ایستاد و علی‌رغم مخالفت نزدیکانش و همراهانش و همکارانش تصمیم می‌گرفت و مرا آورده بود من به شما اطمینان می‌دهم من کار نفت را با نهایت آبرومندی با بانک تمام می‌کردم چرا؟ برای این‌که یک اشخاصی بودند بلاک را یک آدمی مثل خودم می‌دانستم یک آدمی که زیر بار احدی نمی‌رود دولت آمریکا نمی‌توانست به او بگوید این‌کار را بکنید این‌کار را نکنید. راجع به ملاقات با ناصر نمی‌دانم گفتم قضیه بلاک را یا نه؟ اما این را شاید بگویم الان بد نیست. گفت رفتم به دیدن ناصر وقتی رئیس بانک جهانی بود صحبت کردیم این‌ها بعد رو کرد به من گفتش که دولت شما چنین چنان فلان اشتباه می‌کند من گفتم که میستر پرزیدینت من نماینده دولت آمریکا نیستم این حرف‌ها را بیخود به من می‌زنید اگر خیال می‌کنید که به من می‌زنید که من تحت‌تأثیر واقع می‌شوم و می‌ترسم و می‌روم یک اقدامی می‌کنم این‌طور نیست به من مربوط نیست وانگی اصلاً این‌کار شما مربوط به دولت آمریکا نیست شما رئیس‌جمهوری مصر و مردم مصر باید تصمیم بگیرد که چه راهی صواب شما است منفعت شما است به هیچ‌کس این مربوط نیست جز به شما. بنابراین پا شد خداحافظ. گفت بنشینید گفتش اول غربی هستش که این‌جور با من صحبت کرد. گفت نشستم یک مدتی هم طول کشید مذاکرات ما. بعد از یک مدتی مراجعه کرد که برای رفع اختلاف ما با انگلیس من می‌خواهم که شما حکمیت قبول بکنید گفت به شرط این‌که انگلیس‌ها هم قبول بکنند می‌کنم انگلیس‌ها هم قبول کردند نشست و حل کرد. یعنی به او ایمان پیدا کرده بود. این آدم این‌جوری بود که باز هم علی امینی را که اصرار کرد خسروپور من دعوت بکنم وقتی سفیر واشنگتن بود در مذاکراتی که مذاکرات دیگر به مرحله نهایی رسیده بود راجع به وامی که می‌خواست بدهد تا نشستیم گفتش که مستر بلاک State Department می‌گویند که ما هیچ خبر نداریم از این‌که چنین وامی دارید می‌دهید. گفت State Department مگر بنا بود به من به State Department خبر بدهم به State Department چه مربوط است که من دارم وام می‌دهم به دولت ایران من خیلی وام می‌دهم به دنیا به State Department مربوط نیست State Department اگر میل دارد بداند که چرا من دارم وام می‌دهم و خیلی خوشوقت می‌شوم بپرسند این‌جا من به آن‌ها می‌گویم من آن‌چنان پشیمان شدم که از این دعوت کردم. (؟؟؟) یک آدم باپرنسیبی بود قرص بود که من وقتی که می‌گفتم که یک مؤسسه‌ای به عقیده‌ی من باید ایجاد بشود مؤسسه بین‌المللی که به جایی که Government to government Aid بدهد یک مؤسسه‌ی مستقلی باشد روی اصولی بدهد. و می‌گفتند که آخر چه کسی؟ می‌گفتم بلاک را بیاورند واسه این یک آدمی مثل بلاک را بیاورند رئیسش بکنند ۱۵ نفر در دنیا نمی‌توانید پیدا بکنید که این‌طور فکر بکنند آن‌ها را بیاورند رئیس بکنند که تحت نفوذ احدی نباشند. آن‌جا صحبت مصدق را می‌کردیم که چرا مرا در نظر گرفت؟ من خیال می‌کنم که خیال کرده بود که من کسی هستم به درد این می‌خورم و من معتقدم اگر آمده بودم این‌کار را انجام می‌دادم علت مخالفین چی بود با من؟ آن‌ها هم مرا می‌شناختند آن‌ها می‌دانستند اگر من بیایم این‌ها داخل آدم نخواهند بود. تمام اطرافیان مصدق دیگر حناشان رنگ نخواهد داشت برای این‌که من جرأت و شهامت را داشتم که مصدق را قانع بکنم وقتی قانع می‌شد این‌کار را می‌رفتم تمام می‌کردم برای این آقایان دیگر اصلاً جایی باقی نمی‌ماند که اطرافیان باشند. و اطمینان دارم که مخالفتی که کردند یک عده‌شان روی همین بود روی همین ترس بود. منتها تهمت‌زدن که این نوکر انگلیس‌ها هست خلافش را که هیچ‌کس نمی‌تواند ثابت بکند. که ولی او از او ایراد دارم تو که یک‌همچین تصمیمی را می‌گیری مرد روی آن بمان چرا نماند؟ مصدق یکی از آلت‌هایی که خودش به کار می‌برد و تمام اطرافش اطرافیانش به کار می‌بردند متهم کردن فلان ایرانی به این‌که نوکر اجنبی است این تهمت را به خود او هم می‌زدند از این می‌ترسید که با این‌که شنیده که این‌ها در یک میسیونی به اتفاق‌آراء همه گفته‌اند که یک انگلیسی بهتر از این است آورده فردا می‌گویند این آدم هم آدم انگلیس‌ها هست. یک عده‌ای الان هم عقیده دارند که مصدق را انگلیس‌ها آورده بودند به‌طوری‌که الان معتقدند یک عده‌ای می‌گویند خمینی را انگلیس‌ها آوردند یک عده‌ای می‌گویند خمینی را آمریکایی‌ها آوردند هرچه حالا شما بخواهید استدلال بکنید که این‌طور نیست می‌گویند شما احمق هستید شما نمی‌دانید ماها عاقل هستیم شما یک عده ابله هستید که این چیزها سرتان نمی‌شود اما این‌ها این‌قدر باهوش هستند و زرنگ هستند و می‌شناسند سیاست دنیا را مو شکافی می‌کنند تجزیه و تحلیل می‌کنند و با دلیل می‌رسند که با این نتیجه که انگلیس‌ها این‌کار را کردند برای این‌که اگر انگلیس‌ها این‌کار را نکرده بودند. آمریکایی‌ها این‌کار را نکرده بودند چطور می‌شد این‌طور شده باشد؟ این آدم تحت نفوذ بود به طور خلاصه مصدق یه آدمی بود حسن نیت داشت وطن‌پرست بود در آن تردید نیست. می‌خواست یک کارهایی بکند بلد نبود خرابکاری را بلد بود منفی‌بافی را بلد بود کار مثبتش را بلد نبود نمی‌دانست و اشخاصی که دوروبرش بودند اشخاصی بودند ذلیل و بیچاره برجسته‌ترینش به عقیده من این آقای حسیبی بود که متخصص فنی او بود متخصص فنی او خرافات داشت که خواب دیده است.

س- دکتر شایگان هم؟

ج- دکتر شایگان را من کم از او دیدم آنچه که از او دیدم Impression خوبی در من نکرد.

س- دکتر فاطمی چی وزیر خارجه‌اش؟

ج- دکتر فاطمی یکی از حقه‌بازها شارلاتان‌های درجه یک بود برای این‌که من این را وقتی می‌شناختم که روزنامه باختر را می‌نوشت در موقعی که من در بانک ملی بودم. این دائماً رنگ عوض می‌کرد یک روز موافق من بود یک روز مخالف بود. معلوم نبود چی بود اصلاً یک آدم بی‌پرنسیبی بود من تعجب می‌کنم چطور این را وزیرخارجه کرد. راجع به وزارت‌خارجه، شنیدم که یک‌روزی در هیئت وزیران رو کرد به کاظمی گفتش که، گفت که شما خبر بیاوری می‌کنید برای سفارت انگلیس و سفارت آمریکااز جریان هیئت وزیران یعنی همان حرفی که شاه به من گفت نسبت به یک وزیر دیگر. جلوی وزراش گفت و این عقیده‌اش بود معذالک نگهش داشت نگهش داشته بود. اگر مصدق. من بینید من دو بدبختی بزرگ برای ایران می‌دانم در عصر زمان خودم یکی سر کار آمدن مصدق یک آدمی که قدرت مطلق داشت و نتوانست ایران را نجات بدهد دوم این خمینی که با این نفوذی که آمده یک آدمی است در تخریب فقط مهارت دارد. این دوتا اگر یکی‌شان این جنبه مثبت هم داشتند و بلد بودند کارشان را ایران را می‌توانستند عوض بکنند. مصدق می‌گفتش که یکی از افتخاراتش این بود که سال‌ها در کجا بودم ده بودم نه روزنامه خواندم نه رادیو شنیدم من وقتی این را شنیدم گفتم این حرف را… آخر کسی که این حرف را زده نمی‌تواند ادعای…