روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: سیام نوامبر ۱۹۸۱
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۴
س- پس این نامهی آقای میلیسپو را که کابینه بیات آزاد. شرایطی که
ج- نه نه این ساعد بود. اینجا من این را دارم. این را بهتان میدهم که پس از اینکه رفع احتیاجتان شد به من پس بدهید.
س- چشم
ج- این یکی این نه نه این متن را تغییر دادم. اینهم یک فصل بسیار بسیار… مخالفت من با تقیزاده ـ در افتادنم با تقیزاده که مجبور شدم اینها را تمام را مکاتباتم را منتشر بکنم. همانموقع چاپ کردم. ملاحظه میکنید این را. راجع به پشتوانه اسکناس. ۱۳۲۸ ـ مرداد یا خرداد است نمیدانم. این چاپش… بله ۱۳۲۸. اینهم بهش باید یک برایتان توضیح بدهم. اما اینه با میلیسپو ملاحظه بفرماییند نامهی انفصال من… آقای میلیسپو رئیسکل دارایی… اینها تمام نامههایی است که مقدمه انفصال من است. یک ایرادهای بنیاسرائیلی یک چیزهای عجیبوغریب که ملاحظه خواهید فرمود. اینه ۱۵ مرداد ۱۳۲۳.
س- این میشه همان زمان ساعد
ج- بله ملاحظه بفرمایید. پس از مشورت با جناب آقای وزیر دارایی و طبق قانون مصوب ۲۱ آبان ۱۳۲۱ به موجب این حکم از تاریخ اول آبان ۲۳ یعنی به من فرصت داده بود مثلاً از ۱۵ مهر تا اول آبان شما را از سمت مدیرکلی بانک ملی ایران برکنار مینمایم. دلایل مبادرت اینجانب به چنین اقدامی بهشرح زیر است یک فلان فلان ـ فلان آنوقت من بهش جوابی که دادم این ۱۵ مهر بهش ۱۶ مهر
س- روز بعد
ج- روز بعد. یک و دو و سه و چهار و پنج و ـ پنج صفحه و نیم بهش جواب دادم که به این دلایل شما اصلاً یک عمل برخلاف قانون کردید. شما کی هستید که رونوشت این نامه را برای اطلاع جناب آقای نخستوزیر تقدیم میشود. رونوشت این نامه برای اطلاع جناب وزیر دارایی فرستاده میشود. که وزیر دارائیاش هم فرزین بوده. نه زرین کفش ـ زرین کفش که توی کتاب خودش آنوقت مینویسه که درست یکماه قبل از این تاریخ ـ درست ـ نامهای مینویسه به وزیرمختار آمریکا که من با وزیر دارایی صحبت کردم در برداشتن فلانی و او هم موافقت کرده و من اینکار را خواهم کرد به وزیر مختار ـ به نخستوزیر ایران نمیگه ـ به وزیر مختار آمریکا مینویسه و در کتاب خودش این را چاپ میکنه. این احمق. من هم از آنجا که هیچ خبر ندارم. نامهای رسید به من بعد از مذاکرات پیغامی که سید ضیا برای من فرستاده. پنجشنبه سید ضیا به من میگه که شما را برمیدارم از بانک ملی
س- سید ضیا رابطهاش با اینها چی بود؟
ج- حمایت از میلیسپو شدید. بعد مبارزه با من شروع شد دیگه فحاشی نبود که به من نکرد
س- البته سید ضیا آنموقع وکیل مجلس بود.
ج- بله ـ روزنامههای متعدد داشت. یکعده طرعدار داشت. بعد یک
س- حزب داشت
ج- حزب عنعنات نمیدونم داشت
س- اداره ملی
ج- بله ـ اراده ملی و آن چرندیاتی که برداشته بود نوشته بود توی یک جزوهای چاپ کرده بود که عنعنات اسمش را گذاشته بودند که یک واقعاً نمیدونم آدم خجالت میکشید که یک رجلی یک همچین چیزهایی را ورداره جزو اصول عقاید سیاسی خودش بگذاره. بههرحال تهدیدیم کرد که اگر نری بیرونتان میکنم و ۴۸ ساعت بعد ـ کمتر از ۴۸ ساعت بعد نامه انفصال من هم رسید به من و جنگ دیگه علنی شد. جون ۱۹۴۴ ساعد از من خواست که من بیام به ریاست میسیون Bretton woods برم به کنفرانس Bretton woods. برای تأسیس بانک و صندوق. ضمناً به من مأموریت داد که من با وزارت خارجه آمریکا راجع به میلیسپو صحبت بکنم. گفتم با کمال میل این کار را میکنم. رسیدم به… تلگراف کردم به شایسته که من روز دوشنبه حرکت میکنم چهارشنبه میرسم واشنگتن خواهش میکنم شما برای من هتل بگیرید. وارد شدم نیویورک از لاگواردیا تلفن کردم به واشنگتن. گفتند آقای شایسته نیستند در واشنگتن نیویورک هستند در والدورف گفتم خب برای من کدام هتل را گرفتند گفتند هیچی گفتم چطور؟ گفتند نمیدونیم آقای شایسته دستور ندادند. تلفن کردم والدورف پیدا کردم از همان لاگواردیا. گفتم آقای شایسته برای من مگه… گفت شما از کجا تلفن میکنید. گفتم از لاگوارا. گفت ممکن نیست. گفتم یعنی چه ممکن نیست. گفت آخه شما روز دوشنبه حرکت کردید چطور ممکنه چهارشنبه رسیده باشید. آخه موقع جنگ بود دیگه ۱۹۴۴. گفتم آخه من به شما تلگراف کردم. به شما چه مربوطه که من میتونم. آمدم چطور جا نگرفتهاید. گفت حالا تشریف بیاورید همینجا والدورف با هم هستیم و با هم میریم. گفت آخه نمیشه همچی چیزی شما. آخه آنروز بهنظر آدم معجزه بود و این حرکت منم بهوسیله ـ مسافرت من هم تمام هواپیمای نظامی بود دیگه ـ هواپیمای خصوصی وجود نداشت. از تهران حرکت کردم. فقط یک ورقه دی آی به من دادند نظامیها یعنی در تهران ژنرال کانلی بود که فرمانده قوای پرشن گالف کامند. و چون این را هم باید بگویم که تمام حسابهایش را وادار کرده بود که در بانک شاهی بست آورد به بانک ملی. و غوغا شد به اندازهای کار بالا گرفت که یکنفر از واشنگتن فرستادند که بیاید رسیدگی بکند برای اینکه شکایت کردند انگلیسها که ما آلاید هستیم و چه و اینها. آمدند و یک ژنرالی آمد منتهی قبل از اینکه بیاید خود اینها به من گفتند یکنفر داره میاد برای رسیدگی میاید دیدن شما. ظاهراً برای اینکه یک کرتزی ویزیت باشه. اما برای این میاید. آمد و پرسید که چطور شد. گفتم که من رئیس بانک ملی وقتی شدم که سنترال بانک است که تمام اسکناسهایی را که شما لازم دارید من میدهم ـ مسئولیتش با من هست دیدم که تمام حسابهای شما با یک بانک خارجی است. تعجب کردم. برای اینکه وقتی که شما در انگلیس کار میکنید آیا ممکن است بروید با یک بانک غیر انگلیسی کار بکنید. در ایران هم که میآیید با بانک ملیی باید کار بکنید آن هم بانکی که تمام مسئولیت را داره من تمام زحمت را بکشم ـ ریالها را تهیه بکنم ـ مسئولیت داشته باشم آنوقت شما حسابها را بگیرید بگذارید در یک بانک انگلیسی. درسته که آنها آلاید شما هستند اما در انگلیس در اینجا ما هم الان آلید هستیم. گفتم که و به کانلی هم من پیشنهاد کردم که نصف حسابهایتان را بیارید اینجا. اگر رضایتبخشتر از بانک شاهی نبود برگردانید. آمدند و چندین ماه با ما کار کردند گفتند بهمراتب بهتره از بانک شاهی. بقیه را هم انتقال دادند. خب حرف حسابی است دیگه قبول کردند. اما این باعث رنجش آنها شده بود برای اینکه حسابهای مهمی بود دیگه، این ژنرال کانلی آنوقت به من یک چیزی بی آی پی داد و من روانه شدم از تهران با یک هواپیما به آبادان. آبادان میبایستی صبر بکنم که یک هواپیما از کراچی بیاید. اتفاقاً یکساعت بیشتر تو آن جهنم ماه جون آخرهای می بود. جهنم بود آبادان هم که هیچ وسایل رابطهای اینها نبود. یک هواپیمای نظامی رسید از کراچی و سوار شدم به قاهره. قاهره حالا باید صبر بکنیم که این هواپیما ما را ورداره ببره به کازابلانکا. دلیگاسیون مصری هم که میرفتند به Bretton woods آنها هم سوار شدند و ولیگاسیون یونان هم آنجا بودند سوار شدند و هواپیما هم هواپیماییست که نظامی مال پاراشوتیستها باکت سیت فقط داره. دیوارهاش هیچکدام اصلاً پارچه نداره هیچ لاینینگ نداره. شما به فلز پشت کردید کفش هم آلومینیومه و پتو داشتند چندتا پتو میانداختیم زیر چندتا پتو رو همانجا میخوابیدیم. بهقول سکرتراین ولیگاسیون مصری که یک انگلیسی بود گفت دفعه اولی است که I am sleeping with the governor. بغل هم همینطور خوابیدیم و رسیدیم به کازابلانکا. کازابلانکا حالا باید یک هواپیما پیدا بکنیم ما را ببره نیویورک. نمیدونید چه خبره. برای اینکه قبل از پیاده شدن اروپاست و تمام هاشهاش این تهیهای که میکنند نظامیها ـ کسی اصلاً حوصله نداره با یک سی ویلیان بکنه ـ اصلاً سی ویلیان داخل آدم نیست. ما وسط این اوضاع گرفتار شدیم و حالا من خودم را باید برسانم آنجا. دیگه آنچه که میسر بود دوندگی و داد و فریاد و اینها یک هواپیما هم به ما دادند که از کازابلانکا رفتیم به آرزو از آنجا به نیو فاندلند ـ نیو فاندلند موتور هواپیما خراب شد نمیدونم چهار ساعت تأخیر داشتیم بعد تیویورک رسیدیم درست روز چهارشنبه که من تلفن کردم که شایسته گفت غیرممکن است شما اینجا باشید. بالاخره رفتیم آنجا شب شایسته در والدورف و بعد به اتفاق با قطار رفتیم به واشنگتن و به شایسته گفتم. من حامل یک نامه بودم برای روزولت قبل از رفتن من به Bretton woods علا که وزیر دربار بود تلفن کرد که شاه یک نامهای مینویسه به روزولت در جواب نامهای که روزولت نوشته به شاه و این را شما باید ببرید بدهید. گفتم آقای علا من رئیس بانک ملیام دارم میرم برای کنفرانس Bretton woods من آخه برم پیش رئیسجمهور به چه عنوان مناسب نیست. گفت ما مطالعه کردیم بسیار هم مناسب است. گفتم بسیار خوب. نامه را آوردند دادند به من. من هم رسیدم و به شایسته گفتم من حامل یک همچین نامهای هستم و ضمناً مأموریت هم دارم که راجع به میلیسپو صحبت بکنم با وزارتخارجه. ترتیباش را بدهید ـ ترتیب مذاکره را بدهید قرارداد و مالنامه را هم قرار شد که من برم به Bretton woods و هروقت که وقت تعیین کردند بیام به (؟؟؟). سال کمپین انتخابات روزولت است. علاوه بر تمام گرفتاریهای جنگش باید انتخابات را هم ببره. یکی از دوستانش هم که سفیر ترکیه بود او هم خواسته بود برای این کمپین بکنه برایش. اسمش را الان فراموش کردم. توی وزارتخارجه دیدم که وقتی گله کردم. موضوعی هم که من میخواستم به روزولت صحبت بکنم. همان که روزولت آمده بود تهران و از شاه دیدن نکرده بود در درصورتیکه سفیر رفته بود به دیدن شاه. این نامه را نوشته بود برای استعالت. شاه هم یک همچین نامهای نوشته بود. اما من این خودم ابتکار خودم بود که در این زمینه صحبت بکنم. رفتم به وزارتخارجه هم گفتم. حالا رفتیم به وزارتخارجه اول برای مذاکره راجع به میلیسپو. والاس مری معاون وزارتخارجه بود که
س- سفیر ایران هم بود
ج- آسیستان سکرتری که بعد سفیر ایران شد. قبل از آن هم در ایران بود. بیست و چند سال قبل از این عضو سفارت بود. من تا آن دقیقه هم نمیدانستم که میلیسپو را این معرفی کرده بود در سفر اول نمیدانستم. آنهایی که بهخاطر دارم والاس مری بود جرج آلن بود ـ الینگ بود یکی هم دیگه که در تهران هم بوده اسمش را الان یادم نیست
س- زارکس که نبوده
ج- نه نه نه ـ اینها بودند با شایسته. نشستیم و من گفتم که آمدهام برای اینکه راجع به میلیسپو صحبت بکنم والاسمری بدون مقدمه گفتش که اگر شما تصمیم گرفتید که مستشار شوروی بیارید ـ بیارید اما بدونید که این تأثیر خواهد کرد در روابط ایران و آمریکا گفتم که مسترمری من شنیده بودم که وزارتخارجه استیت دیپارتمان راجع به ایران اطلاعات کافی نداره اما باور نمیکردم تا این اندازه پرت است از موضوع. گفتم من دیروز از تهران آمدهام. دفعه اولی است که من میشنوم که ما میخواهیم مستشار شوروی بیاریم بهجای میلیسپو. گفتم الا اگر بخواهیم بیاریم از شما اجازه نمیگیریم آقای مری ما اگر صلاح مملکتمان بدانیم که بیاریم مستشار شوروی میاریم از شما هم اجازه نمیگیریم اما این حرفی که میزنید دفعه اولی است که من شنیدهام. اینطوره وزارتخارجه اطلاعاتش اینه؟ گفتم این تأسفآور است. خب یکخورده در این زمینه صحبت کردم شایسته گفت آقا ابتهاج… گفتم آقای شایسته شما امروز گوش خواهید کرد. گفتم خواهش میکنم ساکت باشید. امروز من حرف میزنم. دیگه حرف نزد تا آخر. شایسته بسیار مرد خوبی است خیلی خوششم آمد ازش اما او ترسید که کار پاره بشه چون حالا برای ملاقات کلنل هال هم اون هم باید برایتان بگویم که اون هم ترتیب ملاقاتش را چطور شد دادیم بعد از کنفرانس Bretton woods گفتم که میلیسپو آمد من میلیسپو را نمیشناختم. شنیده بودم آدمی است که یک خدماتی کرده در سفر اول. نمیدانستم که این چه کرده. آمد شانزده ماه من آنچه که خواست من بهش کمک کردم. این آدم به اندازهای نالایق بود که اصلاً نمیدونست که این کسری نداره. چون یکروزی من پیشش بودم آن لوکانت هم بود. (؟؟؟) به من گفتش آقای ابتهاج من باز هم پول میخواهم. گفتم عجب تو پول برای چی میخواهی؟ گفت لازم داریم. گفتم شما اضافه داریم. گفت کی گفت؟ گفتم روی گزارش شما. آخرین گزارش شما این است که شما در حدود ۵۰ میلیون تومان اضافه دارید. این تمام این گزارشهایش روی میزش بود. آ]ری را برداشت و نگاه کرد و دید که آره (؟؟؟) رو کرد به لوکانت گفتش که I meant to tell you there is a slight mistake من اگر بودم این را به من گفته اسلیت میستیک این مردیکه را با اردنگی بیرون میکردم. گفت وی هو تو تاک ایات دت همین. در گزارش بعدیاش آنوقت مینویسه بهواسطه در نتیجه اسلیت میستیک ما اضافه نداشتیم کسر داشتیم تفاوت این کسر ۱۵۰ میلیون تومان که بودجه یکسال ایران. گفتم اینه این آدم. این لیاقت اینها را ندارد. این آدم آنوقت میخواهد این مملکت را اصلاح بکنه. این آدم وقتی من میروم بهش میگم که آقا این کارهای انحصار و این کارهای اقتصاد و اینها را بگذارید کنار. شما تمام همّ خودتان را مصروف بکنید. سیستم مالیاتی ایران و سیستم حسابداری ایران را درست بکنید شما یک خدمت بزرگی کردید. عوض اینکه این آدم حرف مرا گوش بکنه شروع میکنه به آنتریک کردن ـ شروع میکنه بر علیه من نامهپرانی کردن. این هرکس که توی میسیونش آدم لایقی بود یک حرف که بهش زد بیرونش کرد. گفتم این آدم دیوانه است. من که نمیدانستم. گفتم دیوانه است این به درد ما نمیخورد. شما از این آدم آنوقت میخواهید حمایت بکنید. این مذاکره ما خیلیخیلی طول کشید. در آخر مذاکره گفتش که ـ همان والاس مری که شروع کرده بود که شما اگر این کار را بکنید که شورویها را بیاورید تأثیر خواهد گذاشت در روابط گفتش که این مستخدم شما است هروقت خواستید بیرونش بکنید کوچکترین تأثیری نخواهد گذاشت در روابط ما. آقا ما خوشحال برگشتیم با آقای شایسته. شایسته مرا دعوت کرده بود به نهار. اون ژنرال چیز را هم دعوت کرده بود که دوست شخصی روزولت بود که خون پروژ داشت ـ رد ایندینی داشت ـ این معروف بود
س- (؟؟؟)
ج- نه نه ـ این یک کتابی هم نوشته راجع به چین. این آدم خیلی برجستهای بود. یک آدم خیلی فرانکی بود. آن هم سر نهار بود. بعد نه این با مذاکره با کلنل هال بود که (؟؟؟) مذاکره با کلنل هال کرده بود. آن روز آمدیم نهار پیشش. اما قبل از نهار من گفتم این تلگراف میخواهم بفرستم. تلگراف رمز کردم و کسی هم که بعد سفیر شد اون نایب بود اون آورد و رمز کرد به ساعت که مذاکرات ـ خلاصه مذاکرات ـ اول اینطور گفتند من اینطور جواب دادم و بعد آخرش هم گفت که بیرون بکنید. رفتم به Bretton woods ضمناً هم بهشان گفتم که من حامل یک نامهای هستم. گفتند میدونید رئیسجمهور چهقدر گرفتاره. گفتم میدونم. من در آنجا در اختیار رئیسجمهور خواهم بود. هروقت بخواهید من میایم. رفتم Bretton woods هر یکشب دو شب فاصله شایسته به من تلفن میکرد از واشنگتن و میگفت جریان وقایع این چیزها را گفتش که یک بلاک اوتی هست راجع به روزولت که معلوم نیست کجا هستش. معلوم میشه رفته بود برای ملاقات با مک کارتی ـ برای ملاقات (؟؟؟) و نبود و من هم بیخود میرنجیدم که چرا وقت تعیین نکردم. من هم عجول بودم که یعنی چه ـ من حامل یک نامهای هستم به من چرا وقت تعیین نمیکنند خب اون آدم با آنهمه گرفتاری که داره حق داشت دیگه. بعد در آنجا من در استرینگ کامیتی بودم ـ عضو استرینگ کامیتی بودم ـ رئیس استیرینگ کامیتی هم ویلسون که بعدها رئیس سوپریم کرت شد وزیر دارایی هم شد. آنوقت معاون مورگان تاد بود که مورگان تاد رئیس دلی گاسیون آمریکا بود. آنجا در استیرینگ کامیتی با این ویلسون تماس پیدا کردم و راجع به کوتای ایرانمرا خواست و گفت ما برای این اینقدر کوتا تعیین کردیم. گفتم…
س- کوتا برای چی؟
ج- سهمیهای بود در صندوق بینالمللی. گفتم من اعتراض دارم. شروع کرد به مذاکره کردن که مرا متقاعد میکنه. گفتم نه نه نه. اعتراض دارم و میروم به ایران دولتم میگم که اصلاً ما بهتره عضو صندوق نشیم. اینکه دلیل نشد. آن رفتار رئیسجمهورتان آنطور که میآد آنجا به شاه نمیره اهانت میکنه. نه فقط به شاه به ملت ایران که من هم جزوش هستم. میآید توی خانه ما به صاحبخانه نمیرید یک سلامی بکنید آن مردیکه آدمکش تروریست کمونیست میآید میره آنجا و میگه هروقت که بخواهید مرا من در اختیار شما هستم. هیچچیز به من نگفت. روزی که جلسه آخر چیز میکردند یک نطق خیلی مؤثری کرد که الان که ـ میدونید روسها هم شرکت کردند در ضمن شوروی هم شرکت کرد. رئیس چیزشان هم یک بانکیه من اطمینان داشتم این موضوع روسها را به تمام آمریکاییها میگفتم
س- که اطمینان داشتید
ج- که اینها عضو نخواهند شد. عضویت صندوق باید تمام اسرارشان را بگویند. ذخائرشان ـ موجودی طلایشان ـ موجودیهای ارزشان ـ بدهکاریهایشان نمیدونم مطالباتشان ـ مقرراتشان. گفتم غیرممکنه همچین کارهایی را بکنند. اما خیلی از آمریکا باور کرده بودند که اینها این کار را میکنند امضا هم کردند. چون نوشته بود امضا کردند یک مدتی معطل کردند امضا کردند بعد دیگه وارد نشدند. من در آن جلسهای که ویلسون یک نطق خیلی مؤثری کرد که همه تمنا میکنم خواهش میکنم برای خاطر هکاری که الان موقع حساس جنگه چه و چه و فلان اگر هم راضی نیستند اعتراضی کنید. برای من خیلی مشکل بود معذالک من اولین کسی بودم که اجازه خواستم و گفتم که من به این اعتراض دارم. دومی بعد از من مندس فرانس بود بلند شد که من نسبت به مندس فرانس خیلی عقیده پیدا کردم آنجا که دیدم. وزیر دارایی و اقتصاد دوگل بود که از الجزیره میآمد. خب آنوقت فرانسه در الجزیره بود. اون پا شد گفتش که خب الان فرانسهای وجود نداره. فرانسهای که افتاده شکست خورد، اما این طرز رفتار خوب نیست ـ شایسته نیست. واقعاً شایسته نبود. اصلاً فرانسه را داخل آدم نمیدونست. همهاش اهمیت هند همهاش صحبت هند بود. اهمیتی که به هند دادند در Bretton woods که اصلاً به فرانسه ندادند هیچ. اون بدبخت بیچاره اون خیلی خوششم آمده بود. آنکه الان یک آدمی است که افتاده اینجور با کمال قدرت اینطور دفاع کرد. رفتم برگشتم پاریس و تهران به سفیر فرانسه لافون با هم دوست بودیم گفتم یک فرانسوی دیدم که میتوانید به وجودش افتخار بکنید. گفت کی؟ گفتم مندس فرانس گفت مندس فرانسس کیه؟ اصلاً مندس فرانس را هیچکس نمیشناخت. جوان بود تازه بود و در آنجا هم بود و یکی از واقعاً شخصیتهای برجسته فرانسه است و بسیار متأسفم که وقتی که دوگل رئیسجمهور شد اینها با همدیگر نتوانستند همکاری بکنند اختلاف داشتند. و این را هم به بوم گارتز گفتم که ـ گاورنر بانک فرانسه بود مرا دعوت کرد در ۱۹۵۸ مرا دولت فرانسه دعوت کرد که من نشون بدهند. من وقتی که سفیر بودم پاریس مرا چیز ـ مصدق نبود برای اینها مصدق بیچاره آن شب این کار را نکرده بود همان کاظمی این کار را کرد. کاظمی وزیر خارجه بود
س- زمان مصدق
ج- زمان مصدق ـ برای خودش اگرمان خواست که از کریاسه به من گفتند کهدفعه اولی است یک وزیر خارجه از پش میز وزارت برای خودش اگرمان میخواهد. به من گفتند که شما مرخصی میرید. برای اینکه یک واقعهای ـ حادثهای پیش آمده بود در سفارت پاریس. یکعدهای ایرانیها تودهای بودند یک عده ضد تودهای. و دائماً هم با هم جنگ و مرافعه داشتند. شب عید نوروز هم بنا بود که یکجایی را اجاره کرده بودند ایرانیها برای جشن نوروز. رئیس پلیس پاریس برای من پیغام داد که این جلسه اگر تشکیل بشه ایندفعه خونریزی خواهد شد برای اینکه یکعده چاقوکش دارند چاقوکش و چاقو میزنند. گفتم چه بکنیم. گفت بهعقیدهی من باید اجازه نباید داد. من هم تمام همکارانم را دعوت کردم و مشورت کردم که چی بکنیم. اگر نکنیم این حرفی که این میگه و یک قتلی هم واقع بشه مسئولیت داریم. آنها میگویند که ما بهشما گفتیم. اگر هم بکنیم خب بد است. چارهای نداشتیم. یکشب هم مانده به آن جشن. گفتم خیلی خب بکنید. هرطور میخواهید بکنید. آن هم یک پلیس گذاشته بود و اینها و جلسه منحرف نخواهد شد و روزی که جشن نوروز داشتم در سفارت آمدند یک عدهای منجمله رئیسشان هم آقای دکتر بهار ـ پسر ملکالشعرای بهار
س- مهدی بهار
ج- که بعد شنیدم که یک زن متمولی گرفته بود در تهران و خیلی هم کار و بارش خوب بود. این رفت بالای صندلی و شروع کرد به لاف زدن و بد گفتن به من. آمدن از طرف چیز پرسیدند که اجازه میدهید اینها بگیریم؟ گفتم نه. من یک خونسردی نشان دادم که در عمرم همچین چیزی ندیدم از خودم. گفتم نه بگذارید حرفشان را بزنند. این مجلس رسپسیون ما تبدیل شد به یک میتینگ سیاسی. شروع کردند به بد گفتن به من. که این از عمال خارجی است. اجنبی پرست آدم… همان حرفی که همیشه میزدند راجع به من. که چرا جلسهشان را بههم زدم. ملاحظه میکنید و بعد آنوقت من هم تلگراف کردم جریان را گفتم. به من جواب دادند که شما مرخصی برید اینموقع. من جواب دادم که من مرخصی نمیخواهم. اگر شما میخواهید مرا احضار بکنید به من بگید چرا مخفی میکنید. جواب دادند بههیچوجه همچین چیزی نیست همانطوریکه شما گفتید از خدمات شما ـ خدمات شما همیشه مورد ـ چندین دفعه نوشتهااند از طرف نمیدونم دولت که شما خدمات شما و خودشان هم یک چیزی کردند روی یک اساسی ورداشتند طبقهبندی کردند. فعالیت سفارتخانهها را و مسلماً پاریس را در درجه اول گذاشتند. از این وزارتخارجه پرسیدم که روی چپه گفتند روی تعداد اندیکاتور ـ نامههای صادره ـ گفتم واخ واخ واخ معلوم میشه ما نامههایی که ما صادر کردیم از تمام سفارتخانهها پیشتر بوده. روی این ما را فعالترین سفارتخانه دانسته و چندین بار تلفن کرد که آقای نخستوزیر چهقدر از خدمات شما قدردانی میکنند چه و فلان و اینها
س- یعنی دکتر مصدق
ج- دکتر مصدق ـ بعد من گفتم که حالا که همچین است به وزارتخانه مراجعه کردم که من خداحافظی نمیتوانم بکنم برای اینکه مرا احضار که نکردند. از وزارتخارجه به من گفتند محرمانه که دکتر برای خودش اگریمان خواسته وزیرخارجه. خب من بدون خداحافظی پا شدم رفتم. رفتم سوئیس. آنجا که بودم تلگراف رسید از زکی صدر. مصری عضو صندوق ـ دایرکتر صندوق. که شما را بهعنوان ادوایزر پیشنهاد میکنیم.
س- این در چه سالی است؟
ج- ۱۹۵۲ ـ من تلگراف کردم به علا ـ علا وزیر دربار که آقای به من تکلیف میکنند که من برم، من نمیخواهم برم خارج. من دلم میخواهد برگردم ایران کار بکنم. چه بکنم بیایم به ایران برای اینکه من بدون حقوق نمیتوانم زندگی بکنم. جواب نداد. تلگراف رسید از زکیصدر که چطور شد جواب ندادید جواب بدهید. تلگراف دوم زدم به علا آخه جواب بدهید جواب نداد. قبول کرد چه (؟؟؟). واشنگتن نامهای رسید از علا که اینهم توی پروندههای شخصی من بود. نوشته بود که چندین بار من صحبت کردم و آقای دکتر مصدق جوابی نداد اما خوب کاری کردید شما قبول کردید. یکسال بودم و قرارداد من تجدید شد. سال دوم کودتای ضد مصدق شد. من به صندوق گفتم که من دیگه تجدید نمیکنم اصرار اصرار که چرا تجدید نمیکنید گفتم اینها بروید ایران ببینید اوضاعش چهجوره یک میسیونی برید به ایران ریاست یک میسیونی گفتم من چهار سال در ایران نبودم ـ در این چهار سال دیگه عو نشده من میدونم. من جایم آنجاست کارم باید آنجا باشه و رفتم که روزی که قبل از اینکه بروم استیت دیپارتمان هم به من تلفن کرده که رئیس سازمان برنامه آقای… قبل از
س- آقای هدایت ـ آقای نصرو بعدش
ج- نه نه نه نه ـ مستقیماً… که سکته کرد. آقای… جزو وزارتخارجه بود. اون شوهر خانمی که دخترش الان زن هوشنگ انصاری است
س- آهان آقای پناهی
ج- آقای پناهی ـ آقای پناهی سکته کرد آنوقت. وارد شدم و سه روز بعد شاه مرا خواست و
س- این کابینه کی بود؟
ج- کابینه زاهدی ـ بعد مرا خواست. این را در موقع خودش خواهم گفت دیگه ـ در موقع سازمان برنامه. اما اینجا این مطلب از چه جهت این را ذکر کردم
س- از فرانسه تشریف بردید به صندوق بینالملل و بعد که
ج- بله از آنجا وقتی که مصدق ـ در صندوق که بودم یک نظرهایی دادم راجع به اخبار خودم کمکی به کشورهای در حال رشد. بههیچوجه من الوجوه محیط آماده نبود برای این بههیچوجه. خلاصه نظریات من این بود که این کار غلط است که دستگاههای مختلف به کشورهای در حال رشد کمک بکنند. یکی این باشه یکی (؟؟؟) بانک باشه ـ یکی آی.ام.اف باشه یکی ورلد بانک باشه. آنوقت بعد دولتهای دیگه. گفتم نظر من اینه که کشورهای در حال رشد باید بهشان کمک بشه اما یک شرطی داره. این خلاصه آن چیزی است که نطقی است که در سانفرانسیسکو هم کردم که این کمک یک دولت به یک دولت دیگری یک مضاری داره ـ یک معایبی داره. که این را باید رفع کرد و آنجا گفتم نتیجه آن این خواهد شد که ملت ایران تمام بدبختیهای خودشان را از دولت آمریکا خواهند دانست. برای اینکه این دولتهایی که آمریکا ازشان حمایت میکنه در بیشتر موارد دولتهای فاسد و نالایق یا هم فاسد هم نالایق و اینها را بهطور مثال اسم بردم. گفتم ایرانیها یکوقتی عاشق آمریکاییها بودند. شوستر آمده بود به ایران یک قهرمانی شده بود. یکشاهی کمک مالی از آمریکا توقع نداشتند آمریکا هم نداده بود. اما تمام ایرانیهاها فریفته آمریکاییها بودند. الان در ۱۹۶۲ بود این سنخرانی، گفتم تا امروز بیش از یک میلیارد کمک دادند دولت آمریکا به ایران. نتیجهاش چیست. نتیجهاش این است بیشترین ایرانیها معتقدند که تمام بدبختیهای ایران از جانب آمریکاییهاست و یک عدهی دیگری منفور شدند نفرت دارند از آمریکاییها برای این نتیجه کمک یک دولت به دولت. یک دولتی وقتی میخواهد به یک دولت دیگر کمک بکند از مجرای دولتی وارد میشه. این تقویت میکنه اشخاصی را که مورد نفرت مردم هستند. نتیجهاش این میشه که مردم ایران تمام بدبختیهای خودشان را از امپریالیسم آمریکا خواهند دانست و این قضیه در مورد خمینی پیش آمد. در ۱۹۷۸ و ۱۹۶۲. همین باعث شد که مرا زندانی کردند.
س- بعد از این بود که…
ج- من میدانستم ـ میدانستم. در سانفرانسیسکو از من آمدند پرسیدند که اجازه میدهید اینه ما منتشر بکنیم گفتم من برای این کردم که منتشر بشه نه اینکه بایگانی بشه منتشر بکنید. از سانفرانسیسکو آمدم سر راهم وین جلسه سالیانه بانک جهانی بود. در آنجا شرکت کردم
س- در چه سِمتی بودید حالا که میرفتید؟
ج- رئیس بانک ایرانیان
س- آهان سال ۱۹۶۲
ج- بله بله ـ مرا همیشه دعوت میکردند مرتب که در جلسه چیز بهعنوان گست بودم در آنجا ایرانیهایی که از تهران آمدند برخورد کردم تکوتوک گفتند که در تهران این نطق شما عکسالعمل شدید بخشید و خلاصه اینکه شما را توقیف خواهند کرد. وارد شدم در فرودگاه زنم در فرودگاه بود و گفتش که اینجا همه انتظار دارند که تو را توقیف بکنند.
س- این وزارت ـ نخستوزیری کی بود؟
ج- نخستوزیری علی امینی و بهفاصلهی چند روز مرا خواستند در دیوان کیفر و بهعنوان ـ یک روز پنجشنبهای یک احضاریه آمد که بیایید به دیوان کیفر. برای چی بیایید که ذکر نشده بود. خب من فهمیدم برای چیه. در ظرف پنج روز. من روز پنجشنبه رسید شنبه صبح رفتم. منتهی گفتم که برای من رختخواب و اینها حاضر باشه. رفتم و این آقای نصیری ـ عبدالله نصیری که پسرعموی تیمسار نصیری بود ـ شروع کرد به سؤال کردن راجع به قرارداد لیلینتال
س- برای سد خوزستان
ج- سد خوزستان و نیشکر و تمام کارهایی که در برنامه خوزستان و من همینطور مینوشتم بعد پاکنویس میکردم. یک نسخه خودم نگه میداشتم به او میدادم. بعد از ۵ ساعت بازجویی قرار صادر کرد چون وقت دیگه گذشته و برای مذاکرات ـ برای تعقیب ادامه این تحقیقات من بروم به زندان موقت. بردند مرا زندان که هشت ماه طول کشید. و تنها چیزی که مرا نجات داد مکاتباتی است که من با دوستانم میکردم. اینها خیال میکنند که دولتها چیز کردند. تمام دوستانم. من شروع کردم به مکاتبهکردن. من تا ده روز اجازه ملاقات نداشتم. یک شرحی نوشتم بعد از ده روز نوشتم به دادستان دیوان کیفر که من کسی هستم که یک بانک را نجات دادم. دولت ایران به کرات گفته است برای جلب سرمایههای خارجی هرکس باید فعالیت بکنه من این کار را کردم. یک بانکی هم درست کردم. این بانک یک بانک کوچکی است اما یک اعتباری داره ـ یک اعتباراتی هم جلب کردم. مرا انداختید اینجا و اجازه ملاقات با کسی هم نمیدهید. من بهوسیله این نامه بهتان اخطار میکنم که اگر خسارتی به بانک وارد شد من شماها را مسئول خواهم دانست و تعقیبتان خواهم کرد. قوراً جواب دادند که من حق دارم ملاقات بکنم با زنم با بچهها دو نفر از بانک و وکلا ـ وکیل داشته باشم. هیچکسی را اجازه نمیدادند. این بود که دو نفر وکیل داوطلب هم شدند. یکی احمد شریعتزاده یکی هم دکتر محمد شاهکار داوطلب شدند که مجانی از من وکالت بگیرند. برادر من هم اجازه داشت بیاید برادر بزرگ من غلامحسین ابتهاج که مرحوم شد بهاین وسیله من اجازه ملاقات داشتم با این اشخاص و این به من فرصت داد که من مکاتبه بکنم با دنیا. و نوشتم تمام دوستان آشنایان تمام نوشتم. که این نتیجه حمایت شما از حکومتی که به زور حکومت پلیسی در ایران حکومت میکنه و بهعنوان مبارزه با فساد مرا گرفته. برای یک کاری که یکی از بزرگترین خدماتی است که به مملکتم کردم و خودشان مباهات میکنند به کارهایی که من کردم. تمام اینها را رونوشت و این چیزها را داشتم نوشتم بههمه نوشتم. هرکسی را که میشناختم نوشتم. نامههایی رسید. نامههایی که واقعاً مرا تکان داد. یکی از هنری لوس بود. این را نماینده چیزش آورد. اسمش چی بود؟
س- رائین
ج- رائین. در فرودگاه هنری لوس از کجا میرفت این را داد بهش که به من برسانه. این نامه که وقتی خواندم باختیار اشک از چشمانم ـ گریه کردم. به حدی مؤثر بود میدونید هنری لوس یک آدم خیلیخیلی خودپسندی بود. یک آدمی بود اعتنا به فلک نداشت. به فلک آهان. ما با همدیگر آشنا شدیم در ۱۹۴۹. یکی از دوستان مشترک ما من در ۴۹ میرفتم به کنفرانس آی.ام.اف ورلد بانک واشنگتن. به من تلگراف کرد که شما با هنری لوس ملاقات بکنید ولی خواهش میکنم تندی نکنید. برای اینکه همان علاقهای که شما به بانک ملی دارید او نسبت به تایم لایف خودش داره کریشن خودش. من تماس گرفتم و رفتم در والدورف تاور آپارتمانش و باهاش صحبت کردم و بهش گفتم شما چرا اینقدر به ایران بد میگویید؟ روی پیانو توی آپارتمانش دوتا عکس بود. یکی چرچیل یکی زن چانگایشک گفتم این دوتا. آخه به ایران چرا بد میگویید. یک مملکت فقیر و بدبخت و بیچارهای است. یک برنامه هفت سالهای درست کرده با درآمد مفلوک خودش میخواهد یک کارهایی بکنه. برای نفع ملتش. چون این مملکت که نباید بد بگید که. خیلی بهش اثر کرد. گفتش که یک ناهار بیایید با تمام رؤسای تایم-لایف و تمام این (؟؟؟) قرار گذاشتیم و رفتم واشنگتن و برگشتم مهمانش شدم. آنوقت هم یبوست داشتم شدید ـ شدید. اذیتم میکرد ـ شدید. این نهار خیلی مؤثر بود. فوقالعاده ـ تمام این رؤسا شش هفت نفر بودند از اینها همه سؤالها را کردند. از آن روز با هنری لوس دوست شدم و از آن روز لحن تایم نسبت به ایران عوض شد. گفتم من یکشاهی نمییایم گدایی بکنم از آمریکا ـ داریم با پول خودمان میخواهیم یک کارهایی بکنیم و شما باید تشویق بکنید این مملکت را ـ باید طرفداری بکنید از این مملکت. لحنش بهکلی عوض شد دیگه از دوستان من شد. در کنفرانس سانفراسیسکو اینکه بهاسم اینترنشنال اینداستریال کنفرانس مشهور شده در ۱۹۵۷ شروع شد. اولین کنفرانس کواسپانسر کرد تایملایف هنری لوس چیرمانش بود. جیم بلاک هم آنجا بود. جیم بلاک به من گفتش که شما اینجا گلف کی بازی میکنید. گفتم گلف بازی نمیکنم اینجا برای گلف اصلاً هیچی ندارم. گفت آدم بیاید به سانفرانسیسکو و نره گلف بیچ اینجا بازی بکنه نمیشه همچین چیزی. برداشت پسرش رفت (؟؟؟) بازی میکرد گوشی را برداشت گفت مستر ابتهاج را شها باید ببرید و فلان. آن هم آمد که کسی بریم و اینهام هیچ روزی را نگذاشتند روز آخر ـ روز آخری که یک نهاری هست. رفتیم وقتی برگشتم همه آمدند ایرانیها ـ غیرایرانیها آقا شما کجا بودید؟ چطور شد امروز نبودید؟ گفتم من رفته بودم. چه خبر شد؟ نطق هنری لوس گفتند پنج دقیقه از شما صحبت کرد. بهدست آوردم این نطق را. دیدم واقعاً در پنج مورد اسم مرا برده که اینطور که ابتهاج گفت. اینطور اینطور اینطور. خیلیخیلی با محبت خیلی اثر کرده بود. این ۵۷ بود. دومین کنفرانسش ۶۱ بود که دیگه آنوقت من کارهای نبودم اما دعوتم کردند رفتم. این نطق را آنجا کردم که این خلاصهاش هست. خلاصهاش این بود که هنوز هم اعتقاد دارم که اگر این سیاست کمک دولت آمریکا تغییر کرده بود و این کاری را کرده بودند که من پیشنهاد کردم. یعنی این را بینالمللیاش میکردند. وقتی بهمحض اینکه هستی که من بینالمللی میگفتم ـ میگفتند از من میپرسیدند رفتیم توی تلویزیون با ادوارد کایزر و پال هافمن و دو نفر دیگه ـ خیلی اثر کرد این چیز. گفتند آخه شما چه پیشنهاد میکنید؟ مثل یو. ان بشه؟ گفتم نه. یو. ان. بهعقیده من یک (؟؟؟) که به درد هیچچی نمیخوره ـ هیچچی. اما یک مؤسسه باشه مثل بانک جهانی یک آدمی مثل جین بلاک در رأسش باشه که تحت نفوذ احدی نباشه. جینبلاک وقتی رئیس بود دولت آمریکا به خودش اجازه نمیداد که مداخله بکنه. اینهم موردش را بعد میگم مثالش را میگم که چهجور این اجازه نمیداد مداخله بکنند. گفتم پانزده نفر مثل جینبلاک در دنیا پیدا نمیشه. این یکی از اینها بیارید رئیس این مؤسسه بکنید. تمام کشورهایی که کمک میکنند پولشان را بدهند به این مؤسسه ـ این مؤسسه کمک بکنه به کشورهایی که مایل هستند کمک دریافت بکنند بهشرط اینکه اول کاری که میکنند کشورهایی که کمک میخواهند برنامه داشته باشند. بگویند ما این پول را میخواهیم برای این مصرف. این پول را اگر به این مصرف برسانیم عواقبش این خواهد بود از لحاظ اقتصاد. این مؤسسه رسیدگی بکنه. ببینه اگر این حسابها درست هست این پول را بده ـ بهدست آنها نده. برای این منظور بده خودش هم حق نظارت داشته باشه که این پول به این مصرف برسه. این آمریکاییها را وقتی این را میشنیدند پیش خودشان فکر میکردند که چی ما پولمان را بدهیم روش این لی بل آمریکا را نداشته باشه. اون دستی که میدهند به همدیگه دست پرچم ایران و پرچم آمریکا را نداشته باشه. گفتم نه نداشته باشه. اما اگر یکی دو سال زودتر از یکی دو سال تمام دنیا خواهد فهمید که قسمت عمده این کمک را آمریکا میکنه و دعا خواهند کرد بهوجود آمریکا ـ داره یک کاری میکنه. نتیجه این سیاست چی خواهد بود نتیجه این خواهد بود که اول ملاحظات نظامی از بین میره. شما این کمکی که میکنید پولیتیکال استرینک و میلیتاری استرینگ نداره دیگه نمیتونید بگید این کار را میکنید بهشرط اینکه شما بیایید با ما الیه بشوید ـ بهشرطی که از ما اسله بخرید. شرط نداره اما این آدم وقتی که احساس کرد مردم وقتی احساس کردند روزبهروز زندگیشان سال به سال داره بهتر میشه از تصدق سر یک مؤسسهای که قسمت عمده پولش را آمریکا میده این به مرور زمان جواب بلشویسم را خواهد داد. کمونیست چی میتونه بکنه. شوروی چه میتونه بکنه. شوروی میگه که من وارد نمیشم. وارد نشو. میگم اگر میخواهی وارد بشی بسمالله وارد بشید. سهمتان را بدهید در هیئت مدیران هم نماینده داشته باشید. میگه نه نمیخواهم. میگم خیلی خب. شوروی چه میتونه بده در مقابل اینکه یک کشور در حال رشد آن را ترجیح بده. هرکاری که بخواهد شوروی بکنه اون مردم میدونندکه این یک منظور نظامی داره ـ یک منظور سیاسی داره اون یکی نداره ـ اون یکی هیچ شرطی نداره. بهتدریج نفوذ شوروی در تمام این کشورها از بین میره. از این همه مهمتر بهتدریج فساد از بین میره چرا؟ گفتم پالیتیشنها در عین حالی که دلشان میخواهد سر کار باشند جیبهایشان را میخواهند پر بکنند. پول را میگیره که یک قسمتیش را در خرج عمران که میکنه یک قسمت دیگریش یا تو جیب خودش بره یا تو جیب دوستانش بره یا تو جیب اقوامش بره یا جیب طرفدارانش بره که بدینوسیله بمونه. اما وقتی که دید نه باید به شما نه برنامه بده. برنامه باید جاستیفایل باشه و برنامه باید نشان بده که این را بهنفع پابرهنهها داره میکنه. بعد از مدتی این پابرهنه میدونه که دیگه چیزی مدیون این آقایون نیست. این آقا هم میدونه که دیگه اصلاً وسیلهی پول درآوردنش از بین رفته. یواشیواش بهتدریج البته این طولانی میشه. بهتدریج جای این فاسدها جای این دزدها ـ جای این خائنها را یک اشخاصی خواهند گرفت که معتقدند به این اصول. یعنی آنستلی باید با صداقت با امانت یک کارهایی کرد بهنفع مردم پابرهنه (؟؟؟) اشخاصی که صدایشان هیچجا نیست اما توده مردم را تشکیل میدهند. کاری را هم که داره میکنه این مؤسسه میگه این برنامهای که تنظیم میکنید برنامهای باید ساند باشه باید ورکابل باشه باید بهنفع مردم باشه باید کامپری هنسیو باشه باید مجموعش سنسابل باشه. پولم دارید میدهید نظارت هم میکنید بهخرج دیگری هم نرسه. این پرستش خواهد کرد اشخاصی که این کار را دارند میکنند. کسی دیگه اصلاً فکر این را نمیکنه بره سراغ یک نفر دیگه. من آن سالی که در ۱۹۶۲ میرفتم که این کنفرانس را بدهم در آکسفورد مرا دعوت کردند به یک کنفرانسی در آکسفورد پل هوفمن بود. ـ در آکسفورد من گفتم که ما خواهش میکنیم شما نظریاتتان را راجع به این موضوع بگویید گفتم من یک چیز دارم. گفتم من یک چیز برای آنجا تنظیم کردم. مضحک است من اینجا بگم. اصرار کردند گفتند هیچ عیب نداره این کنفرانس دفعه اولی بود که من در تماس بر آمدم با آفریقاییها. تمام آفریقای سیاه نماینده داشت. این را در آنجا بیان کردم بعد از اینکه نشستم بیکه نهرو آن کله اطلاق نشسته بود.
س- کی
ج- نهرو ـ بیکه نهرو
س- وزیرخارجه
ج- نه که سفیرشان بود در واشنگتن آنوقت ـ برادرزاده نهرو. این پا شد ـ اونطرف من هم بود. من گفتم حتماً داره میاد این را بگه که ما موافق نیستیم. آمد پشت سرم گفتش که من سالهاهاست در این زمینه فکر میکردم و هیچوقت نتوانستم اینطور بیان بکنم بهتان تبریک میگویم من آنقدر خوشحال شدم برای اینکه من درست عکسش را انتظار داشتم. نماینده نایروبی یکی از بافهمترین سیاهها بود ـ وزیر داراییشان. یک آدم گندهای بود (؟؟؟) خیلی هم انگلیسی را خوب میدانست. پا شد گفتش که آقا ما تازه مستقل شدیم و حاضر نیستیم دوباره بریم زیر بار اینکه خارجی بیاد تفتیش و فلان بکنه. من پرسیدم توضیح داد گفتم این کاری را که من دارم میکنم نه روی این منظوره اینها کسانی نیستند که مداخله بکنند. شما میگید ما پول میخواهیم و پول هم حد نباید داشته باشه. هرقدر که اقتصاد کشورهای در حال رشد بتوانند جذب بکنند باید بدهند. انتظار دارید یک همچین کمکی را بهتان بکنند شما میخواهید خدمت بکنید به مردم خودتان. میگید این پول را به من بده اما حق رسیدگی نداشته باش. گفتم این میشه؟ این بهنفع شماست؟ آخه این نمیشه. نه صحیحه نه بهنفع شماست نه او قبول خواهد کرد. یک مؤسسه بینالمللی بیاید پول بدهد که شما هرطور دلتان بخواهد خرج بکنید. من میخواهم برای اینکه آنطور نباشه و بهطرز صحیحی باشه این را پیشنهاد کردم. این عیبش کجاست. متقاعد شد. همه متقاعد شدند این خیلی برای من تشویق بزرگی بود. آنوقت وقتی رفتم در سانفرانسیسکو وقتی نطق میکردم فوقالعاده اثر بخشید که میگم بردند مرا در کانال تیوی ـ خودم ندیدم اما با همین چند نفر بودم و ایرادشان همین این بود ـ آمریکاییها ـ که ما پول را بدهیم و هیچی…
س- عقیدهمان هم تبلیغ نشده
ج- گفتم خواهد شد و معتقد هم هستم اینطور میشد بهتدریج بهتدریج. اگر این کار را کرده بودند نه ویتنام پیش آمده بود نه ایران پیش آمده بود. برای اینکه این تمام این چیزهایی بود که در نتیجه همین این است که این باقرزاده مینویسه که شما این پیشبینی شما چنین و چنان بود ـ باعث اعجاب بود. من ایمان دارم به این چیزی که میگم. برای اینکه بارها دیدم دیگه چه جور یک سفیری به خودش اجازه میده. بارها خود شاه به من میگم گفت. در یک مورد به من یکروزی گفتش که چیپین آمده به من میگه که شما
س- چیپین مال انگلیس
ج- مال آمریکا
س- چیپین
ج- چیپین مال آمریکا بود
س- سفیر بود
ج- سفیر بود ـ ۱۹۵۵. میگه که شما بهجای اینکه پول نفت را ببرید کنار بگذارید برای عمران و بودجهتان کسر داشته باشه چرا پول نفت را نمیبرید توی بودجهتان ـ بودجهتان موازنه داشته باشه و برای عمران برید قرض بکنید. بهمحض اینکه گفت ـ گفتم غلط کرده چیپین همچین حرفی زده. گفتم چیپین چه حق داره اعلیحضرت بیاید به اعلیحضرت همچین مطلبی را بگوید. اعلیحضرت مگه ما خودمان را فروختیم به آمریکاییها؟ چیپین بیاید یک همچین چیزهایی بگوید. گفتم غیرممکنه من قبول بکنم. گفتم الام هم بهتان عرض میکنم چرا قبول نمیکنم. گفتم بهغرض اینکه من آنقدر احمق بودم این کار را کردم میخواهم برم قرض بکنم. میرم پیش جیم بلک. میگم که من از شما وام میخواهم برای کارهای عمرانم. میگید خب بنشینید ببینیم شما وضع مالیتان چطوره. چهقدر درآمد دارید چهقدر وام گرفتید چهقدر مقروضید چهقدر ممکنه وام بگیرید. در ضمن اینها میگه این درآمد نفتتان را چه کردید. بگم درآمد نفت را بردید در بودجه برای پرداخت ارتش و حقوق مستخدمین. به من خواهد گفت برید مغزتان را به یک دکتر نشان بدهید. شما دیوانهاید. شما اگر معتقدید به اینکه این برنامه عمرانی مفیده برای ایرانه پول خودتان را چرا صرف این کار نمیکنید. تمام صددرصدش را من بدهم مگه همچین چیزی امکانپذیر است. گفتم نمیکنم. گفت من چه بگم ـ چه بکنم. گفتم به چیپین بفرمایید اینکار چون مربوط به ابتهاج است ما به ابتهاج احتیاج داریم ابتهاج میگه اگر بخواهید این کار را بکنید من میرم ـ من استعفا میدهم. بنابراین نمیتوانیم. همینطور هم جواب را داد.
حیف از این فرصت و تریبون که با آشفتگی ذهن آقای ابتهاج و مدیریت ضعیف آقای ابتهاج به هدر میره