روایتکننده: آقای ابوالحسن ابتهاج
تاریخ مصاحبه: سیام نوامبر ۱۹۸۱
محلمصاحبه: شهر کان، فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۵
س- شما گفته بودید که چی پین نباید همچین دخالتی بکند
ج- گفتم غلط کرده مگر ما خودمان را فروختهایم من نمیکنم و بفرمایید که احتیاج دارید رفتم استامبول ۱۹۵۵ به جلسه بانک جهانی در استامبول. جرج هامفری وزیر دارایی بود. میشناختمش از واشنگتن. رفتم یک وزیت نزاکت بکنم ـ تشریفاتی بکنم. توی دفترش دو نفر بودند. یکی اووربی که الان هم هست که اسیستنت سکرتری بود یکی هم امبسادور چیز که اندر سکرتری بود آودتررژری امبسادور که بعد
س- اووربی
ج- نه ـ اووربی ـ اووربی چیز بود معاون بود. اووربی با هم دوست بودیم از سالهای پیش ـ سالهای پیش که بعد به من در یکی از جلسات چند سال پیش به من گفتش که من بودم به صندوق گفتم. نماینده آمریکا بود در هیئت مدیره صندوق بود گفت من وقتی که شنیدم که شما از سفارت فرانسه برکنار شدید من گفتم که شما را پیشنهاد بکنند. من خیال میکردم تا آن روز من خیال میکردم زکی صدر بود ـ آن مصری بود. گفت من بودم. آن حضور داشت و چی چیز دپیوتی سکرتر بود. پرسید که ـ جرج هامفری پرسید که چطور است کارهایتان؟ گفتم که بسیار مشکلات بسیاری دارم که یک قسمتش مربوط است به دولت شماست. تعجب کرد. گفتم که اخیراً آمدند یک همچین چیزی گفتهاند که ما پول نفت را ببریم توی بودجه و برای برنامه عمرانی قرض کنیم. گفت غیرممکن است. گفتم که شاه به من گفت. چیپین به شاه و شاه به من گفت. شاه که به من که بیخود نمیگوید که. گفت امکان نداره همچین چیزی. گفتم من گفتم به شاه غیرممکن است من قبول بکنم استعفا میدهم. گفت صددرصد حق دارید. برگشتم و به شاه گفتم که ـ هامفری میدونید یکی از نزدیکترین چیزها بود به آیزنهاور
س- جرج هامفری
ج- جرج هامفری ـ گفتم وزیر دارایی آمریکا باور نمیکرد. شاه سکوت کرد و چیزی نگفت. چیپین را توی یک ریسپشن دیدم گفتم که هامفری اینطور. گفت غیرممکن است دولت آمریکا همچین پیشنهادی کرده باشد ـ هیچی نگفت. اون در ۱۹۵۵ بود. در ۱۹۵۷ گمان کنم بود در همین کنفرانس سانفرانسیسکو به یکی از دوستانم برخورد کردم ـ بل گمان میکنم بود اسمش که این اگزکیوتیو دایرکتر آی.ام.اف بود. آنزمان در وزارت دارایی کار میکرد. به من گفت که شما وقتی که با چیپین صحبت کردید چیپین تلگراف کرده به استیت دیپارتمان ـ استیت دیپارتمان هم به پریزیدنت مراجعه کرد و سکرتری ترژری گفت بله من این حرف را زدم ـ این عقیدهی من است. چطور ممکن است که دولتی چنین پیشنهادی را کرده باشد. من خیال میکنم این فکری است که این اعضای سفارت در تهران (؟؟؟) آنزمان کمک بودجه میکرد دولت آمریکا به دولت ایران. پیش خودشان نشسته بودند فکر کرده بودند ما چهجور از شر اینها خلاص بشویم ـ فکر کردند به اینها میگوییم این کار را بکنند بودجهشان موازنه داره ـ دیگه وقتی ما میگوییم موازنه دارند بابت assistance budgetary چیزی لازم ندارند. میدهند ـ از بانک میتوانند قرض بکنند یا نکنند آنها برایشان اهمیت نداره. این آدم این کار را میکرد اگر من مقاومت نکرده بودم
س- میل دارید حالا راجع به رفتنتان به سازمان برنامه و عرض کنم یا دفتر اقتصادی و دفتر فنی…
ج- بعد وقتی که چیز ـ یک توی پرانتز هم این را کجا بگویم این را بعد شاید بگویم این قضیه را ـ این هم یک چیز بسیار جالبی. استعفا دادم و تا آخر مدت دو سالم هم ماندم و آمدم خواستم بیایم. روز قبل از حرکتم یکنفر از استیت دیپارتمان حالا یادم نیست کی بود تلفن کرد که الان تلگراف رسید که پناهی دیشب در هتلی در یک ضیافتی سکته کرد. گفتم خیلی هم متأسفم. رسیدم تهران و سه روز بعد مرا با خبر کرد. رفتم گفت که ما برای شما دو کار پیدا کردهایم. یکی نفت ـ یکی سازمان برنامه. نفت را خارجیها در هر حال اداره خواهند کرد. بنابراین این چیز مهمی نیست. سازمان برنامه را خیال میکنم که بهتر باشد شما عهدهدار بشوید. گفتم اعلیحضرت من هیچوقت فراموش نمیکنم از طرز برکناری من در بانک ملی. گفتم بدتر از یک خانه شاگرد با من رفتار کردید. من توی دفترم نشسته بودم رزمآرا گفتند که آقای زند میخواهد شما را ببینند. پنجشنبه بود. هیچکس هم تو بانک نبود. من تنها نشسته بودم کار میکردم گفتند آقای زند. زند آنوقت استاندار آذربایجان بود من نمیدانستم تهران آمده. گفتم بفرمایید آمد تو نامهای به من داد ـ نامه رزمآرا به من مینویسد. که نظر به اینکه دولت سیاست اقتصادی ـ جدیدی اتخاذ کرده یا میخواهد اجرا بکند جناب آقای زند بهجای شما سمت ریاست بانک طی تعیین شدند گفتم بدتر از یک خانه شاگرد مرا بیرون کردید. گفتم من هیچوقت در عمرم فراموش نخواهم کرد. (؟؟؟) عوض هم نشدم. من همان ابتهاجی هستم که بودم، حالا چون شما فرمودید که من بیایم رئیس سازمان برنامه بشوم. من میام رئیس سازمان برنامه باید بشوم؟ میدونید اوامرتان را کاملاً جرا نمیکنم. من آنچه که موافق باشم میکنم. این نتیجهاش این میشه میآیند به اعلیحضرت (؟؟؟) میکنند که این آدم چه میگوید این آدم یافی است. این که اصلاً به هیچکس اعتنا نمیکند. یکدفعه ـ ده دفعه بیست دفعه ممکن است اثر نکند اما بالاخره مؤثر خواهد بود. فکرش را فرمودید؟ فکر کرد و گفتش که من میخواهم که پول نفت دست کسی باشد که تحت نفوذ احدی نباشد. جواب مرا داد گفت غیرمستقیم. گفتم بسیار خوب. اما نخستوزیرتان چه میگوید؟ زاهدی. گفت او کاملاً موافق است و شما خودتان هم باهاش ملاقات بکنید. گفتم که بسیار خب اما البته من یک شرایطی هم دارم. گفت شرایطتان را بگویید ـ من که بهتان گفتم که (؟؟؟) من باید بروم مطالعه بکنم در سازمان برنامه آنوقت میتوانم این شرایط را عرض بکنم. گفت اخه این دیگه چی هست ـ من که بهتان گفتم. گفتم که نه اجازه بفرمایید ـ گفت این هم پس با نخستوزیر صحبت بکنید. رفتم پیش زاهدی در قیطریه. من با زاهدی آشنا بودم. با هم بریج بازی میکردیم او و امانالله میرزا همان جهانبانی بسیار مرد دوستداشتنی بود در معاشرت خیلی سمپاتی داشت فوقالعاده خیلی خیلی خوشم میآمد. اما در روابط اداری هیچوقت با همدیگر سروکار نداشتیم. بهش گفتم. گفتم اعلیحضرت مرا خواستند و به من اینطور فرمودند سازمان برنامه را ـ من هم بهش اینطور عرض کردم. من کسی نیستم دستور از این و از آن بگیرم مگر اینکه موافق باشم و کسی هم نیستم که نظر شخصی داشته باشم. اما این کار را بکن آن را بکن نیستم و این نتیجهاش چه میشود. به اعلیحضرت هم عرض کردم ایشان گفتند که اینطور جواب دادند. ضمناً هم سؤال کردم فرمودند که با خودشان هم صحبت بکنم. گفت من به شرافت نظامیام قسم میخورم که کوچکترین مداخلهای در کار سازمان برنامه نکنم و صددرصد هم گفتم همین منظور من هم همین بود که ما در روابط دوستی ما این اثری نکند. گفتم ضمناً هم به اعلیحضرت هم عرض کردم من باید بروم مطالعه بکنم سازمان برنامه را آنوقت جواب بدهم. برای این مطالعه باید یکطوری بشود که من آنجا پروندههایی که میخواهم در اختیار من بگذارید. رئیس دفترش را خواست یک نظامی بود گفت بنویسید که یک اطاق در اختیار فلانی بگذارند و هرچی هم که لازم دارند در اختیارشان بگذارند رفتم ده روز آنجا. برادرم شهردار بود علا هم وزیر دربار بارها به من گفت که آقا چه خبره اعلیحضرت همش (؟؟؟) که چطور شد؟ گفتم بهشان بگویید هنوز مطالعات من تمام نشده. واقعاً جداً نشده بود. دیدم وضع خراب خراب. یکشاهی پول در بساط نیست و اختلال بهتمام معنی. یکدانه ورقه اطلاعات اقتصادی وجود ندارد. در خیابان استخر بود محل سازمان برنامه. دیدم کار عظیمی است اما خب کاری است میتوانم بکنم. بعد از تقریباً ده روز رفتم. گفتم که من حاضرم قبول کنم اما شرایطی هست. ۱) همانکه عرض کردم. من دستور نمیتوانم بگیرم. ۲) یک برنامهای تهیه میکنم که میدهم به هیئت وزیران. هیئت وزیران هرجور دلشان میخواهد اصلاح میکنند. بعد میدهیم به مجلسین. مجلسین تصویب میکنند. بعد از اینکه تصویب شد از این عدول نخواهم کرد ـ برای خاطر احدی هم عدول نخواهم کرد. این را اجرا میکنم. برای اینکه یک عده اشخاصی ـ من توی این سازمان برنامه که میبینم هیچی نیست ـ هیچی نیست. یکنفر نیست که بهدرد من بخورد از لحاظ اقتصادی یکنفر نیست من یک عدهای را باید جلب بکنم. با این حقوقهایی که در دستگاههای دولتی میدهند نمیآیند. هم حقوق خود من هم حقوق همکاران من باید حداقل زندگی را تأمین بکنید این شروط. تمام را قبول کردند. رفتم ـ رفتم دفتر مدیرعامل دیدم یک عکس بزرگ شاه هست یک عکس بزرگ عبدالرضا بود آنطرف. گفتم این عکسها برای چی هست؟ گفتند ریاست افتخاری سازمان برنامه است. گفتم بردارید. ریاست افتخاری سازمان برنامه یعنی چه؟ منم رئیس سازمان برنامه. برداشتند. رفتم در جلسهی شورای عالی و هیئت نظارت. همه را هم خواهش کردم با هم بیایند توی یک اطاق بنشینیم. اینها مثل دو دسته دشمن ـ دوتا دولت متخاصم بودند. هفت نر از اینها ـ هفت نفر از آنها گفتم که شما هیئت نظارت کارتان رسیدگی به نظارت ـ آقایون هم شورا تصویب مصوبات ـ طرحها ـ تأیید من هم اجراکننده. ما همه ایرانی هستیم برای یک منظور داریم کار میکنیم. گفتم که من خواهش میکنم از این به بعد همهمان در یک جلسه جمع بشویم. در یک اطاق جمع بشویم. همهمان ایرانی هستیم ـ همهمان هم منظورمان یک چیزی هست. از این اطاق به آن اطاق شما مکاتبه میخواهید بکنید یک هفته طول میکشه تا نامه شورای عالی از شورای عالی برسد به هیئت نظارت که در کریدور پنجاه قدمی است بیست قدمی است.
س- اینها همه عضو موظف بودند یا اینکه کسانی بودند که مشاغل دیگهای داشتند
ج- نه نه نه ـ اعضای شورا انتخاب میشدند ـ مشاغل دیگری نمیتوانستند داشته باشند اعضای هیئت نظارت را مجلس انتخاب میکرد که آنهم مثلاً میبایستی به مجلس گزارش بدهند. گفتم که من یک چیز پیشنهاد میکنم. گفتند آخه نمیشود ما ـ شورا گفتند ما باید تصویب بکنیم به آنها مربوط نیست. نظارت هم میگفتند آخه ما هم یک نظراتی داریم که ما که رأی نمیدهیم اما نظریاتی… گفتم من یک چیز پیشنهاد میکنم. شما در این جلسه مینشینید هیئت نظارت عقیدهشان این است که این مخالف قانون است ـ بگویند شورا وقتی این را میشنود میگوید مخالف قانون نمیشود تصویب کرد اما یک چیزی تشخیص داد شورا که این قبول بکند ـ صحیح هست باید اجرا بشود. شما هم ایرادی ندارید ـ بحثتان را میکنید. شما میگویید حرفی ندارید شورا رأی میدهند خللی وارد نمیکنه این به اختیارات شورا. هیئت نظارت هم تمام اختیارات خودش را دارد متقاعد شدند ـ قبول شد که این جلسه را مجمع عمومی اسمش را گذاشتند. اول فکری که کردم دیدم من احتیاج دارم به یک عده اشخاص فنی از لحاظ تمام کارهای مهندسی که باید بکنیم برای اینکه سازمان برنامه در زمان من تنها نظر نمیداد اجرا کننده بود راه میساخت ـ سد میساخت ـ مزرعه داشت کشاورزی میکرد ـ کارخانه داشت ـ کارخانه نساجی داشت کارخانه صابونسازی داشت کارخانه روغن زیتون داشت کارخانه… خب مثلاً ذوبآهن هم میبایستی داشته باشد. چندین کارخانه تمام کارخانه صنایع دولتی را داشت و راهسازی و در کارهای بهداری مبارزه با چیزهای مالاریا. اینها یک کارهایی بود که هم اجرایی بود هم تهیه برنامه و هم نظارت در اجرای طرحهایی که دست وزارتخانهها بود. این بهنظر خیلی غریب میآمد. بهطوریکه من وقتی دفعه اول خواستم وام بگیرم از بانک جهانی به من گفتند که آخه آقا راهسازی به شما چه مربوط است. گفتم شما وقتی که آمدید وارد شدید آنوقت خواهید فهمید که چرا راهسازی من اگر راهسازی را نکنم ایران هیچوقت راه نخواهد داشت. برای نمونه گفتم من یک کاری میکنم. یک قسمت کوچکی از این راهها را میدهم به وزارت راه. راه قزوین ـ تهران را دادم به وزارتخانهها که مجبور شدیم بعد بگیریم خودمان دوباره بسازیم. بهطوریکه چند سال بعد هیئتی از طرف بانک جهانی آمد به تهران و شرط کرد که ـ راه پول میدهند اما راهها را سازمان برنامه بسازد. برای اولین بار در تاریخ ایران راهسازی بهمعنی واقعی شد. برای اینکه اصلاً معتقد نبودند ایرانیها که اولاً باید زیرسازی کرد. میدید (؟؟؟) این کاری که من کردم یکی مقابل شهرداری یکروزی اسمش یادم نیست گفت آقا ما داریم خیابانهای تهران را روی اصلی که شما کردید داریم میسازیم. آنوقت با عمله ایرانی ـ شاگرد مهندس وقتی صحبت میکردید اصطلاحات انگلیسی مال چیز یاد گرفته بودند. سرفیس ـ ساب سرفیس نمیدونم این تمام اصطلاحاتی که برای راهسازی دارند این چیزهایی بود که سازمان برنامه معمول کرد باب کرد. چرا؟ برای آوردن اشخاصی که مهندس مشاور باشند اسپسبی فیکیشن بدهند وقتی که مناقصه میگذارند مشخصات داشته باشد روی مشخصات مقاطعه کار پیشنهاد بدهد که بتوانید شما تشخیص بدهید کدام یکیاش ارزانتر است. والله ما میخواهیم راه بسازیم شما بروید پیشنهاد بدهید یکنفر بگوید من یک قوطی کبریت میدهم پنج ریال یکنفر میگوید پنج هزار تومان آخه این یعنی چه؟ یکنفر با چوب میده با مقوا میده آن یکی با طلا یا جواهرنشان. آخه قابل مقایسه نیست. شما تا مشخصات نداشته باشید که این مشخصات را باید مهندس مشاور ـ فکر مهندس مشاور اصلاً در ایران شناخته نبود. همهکس خیال میکرد مهندس مشاور با مقاطعه کار یکی تفاوت اینها را نمیدانستند من به این نتیجه رسیدم یعنی در اثر مطالعاتی که همین ده روزه کردم و قبلاً هم کرده بودم که باید من دو تیم داشته باشم. یکی اکونومیستها ـ یکی تکنیسینها به این جهت گفتم دوتا دفتر درست میکنم ـ یکی تکنیک بیورو یکی اکونومیک بیورو. دنبال این فکر رفتم. برای تکنیکال بیورو اشکالی نداشت اعتبار گرفتن برای اینکه این قانونی هم که تصویب شده بود مال سازمان برنامه خود سازمان برنامه یک مجلس کوچولو داشت که ۴۸ نفر بودند از مجلس و سنا ـ بزرگترین کمیسیون مجلس بود. اینها اجازه قانونگذاری داشتند. تنها کمیسیونی بود که حق داشت قانونگذاری بکند در چهارچوب قانون برنامه هفتساله دوم. بنابراین من با این پارلمان سروکار داشتم من میتوانستم اینها را متقاعد بکنم که آقا من میخواهم سد بسازم من مهندس ایرانی ندارم سد بسازم. بعضیها میگفتند چه اهمیتی داره ما اوستا فلان میگه میسازه اما من میتوانستم متقاعدشان بکنم که این اوستا بهدرد این کار نمیخورد. من برای سدسازی باید یک اشخاصی بیاورم که بلد باشند مجهز باشند. اما برای اقتصاد من اکونومیست میخواهم اینها میگفتند اکونومیست برای چه میخواهید؟ ما توی وزارت دارایی اینقدر اشخاص مجرب داریم ـ سی سال در وزارت دارایی بوده هرچی دلتان میخواهد از اقتصاد بهتان میگوید. امکان نداشت من برای این بتوانم اعتباری بگیرم بنابراین… بدین جهت رفتم دنبال فکر اینکه یک اعتبار از یکجا بگیرم در حالی که رفتم دنبال یک فکری ـ پول بکنم برای این برای اینکه من وقتی آمدم به سازمان برنامه تازه قرارداد با کنسرسیوم داشتند امضا میکردند امضا کردند. یکشاهی درآمد نفت نداشت. یکشاهی پول از دولت نداشتیم ـ هیچچیز نداشتیم هیچی نداشتیم. بهطوریکه … آهان معادن ایران هم با ما بود. کارگرهای معادن راه چالوس چند ماه حقوق ـ دستمزد نگرفته بودند. من روی دوستی شخصی که با ناصر داشتم ـ ناصر رئیس بانک ملی و کاشانی ۸۰ میلیون تومان قرض کردم ـ یک همچین چیزی یک همچین مبلغی قرض کردم که بتوانم دستمزد اینها را مال چند ماه گذشته را بدهم. بساط اینطور بود وضع مالی سازمان برنامه اینطور بود. در فکر افتادم برای این دو منظور تهیه کردن پول و تهیه دادن تشکیلات. راجع به پول مکلوی که رئیس چیس بود ـ سابق رئیس بانک جهانی بود از آن زمان با هم آشنا بودیم آمد به تهران دعوتش کردم به منزلم و باهاش صحبت کردم بهش گفتم که من گرفتارم. شما میتوانید برای من یک میسیونی تشکیل بدهید کنسرسیوم پولی چیس گفت شما بهتر از من میدانید که ما فقط شورتترم میتوانیم بدهیم آنهم مبالغ جزئی این بهدرد شما نمیخورد. گفتم من میدانم اما چه بکنم؟ گفتش که چرا با جین صحبت نمیکنید. گفتم آخه با جین چه صحبتی بکنم؟ مقررات بانک جهانی بههیچوجه اجازه نمیده. گفت اجازه میدهید من باهاش صحبت بکنم چون مکلوی وقتی که از بانک رفت او پیشنهاد کرد جین بلاک را که آنوقت توی چیس بود. گفتم خیلی هم خوشوقت میشوم صحبت بکنید. رفت و صحبت کرد و گفتکه جین بلاک حاضر است با هاتون صحبت بکند. دعوتش کردم. آمد و… با یک عدهای آمد یک کانادایی بود و دوتا آمریکایی. من به شاه گفتم جین که میآید ـ بلاک که میآید این یک آدم نیستش مثل آنهای دیگه که… گفتم که این را به ناهار دعوت بفرمایید با زنش هم میآید. قبول کرد بسیار خوب. آنهم با زنش دعوت کردند آنوقت ثریا بود. دعوت کردند به ناهار ولی قبل از اینکه زنها بیایند به چای میز به سر نهار یک ملاقات رسمی با خود شاه شد. بلاک و پرودم… آهان پرودم را ضمناً ـ من ضمناً ـ من ضمناً قبل از اینکه کار به اینجا برسد از بلاک چندتا تقاضا کردم گفتم محض رضای خدا کمک به من بکنید در چند موضوعی که موارد فوری. یکی سد کرج بود میبایستی تصمیم بگیرند ـ یکی سد سفیدرود بود و یکی هم راهسازی بود یکی هم بنادر. اینها کارهایی بود که قبل از این که من بیایم شروع شده بود مذاکراتش در مورد راهسازی قراردادش هم حاضر و آماده برای امضا به انگلیسی و ترجمه به فارسی به این قطر حاضر شده بود. من متوسل شدم به بلاک که شما به من یک کمکی بکنید ـ یک اشخاصی بفرستید که بتوانند در این چیزها به من مساعدت بکنند. دو نفر را برای من فرستاد. یکی براین کوهن بود که آنوقت رئیس اداره مهندس بانک جهانی بود کهیک اهل اسکاتلند بود و در انگلیس یک مؤسسه مشاوری داشت ـ مهندس مشاوری داشت که آنزمان میگویند سر مهندس بانک جهانی بود. یکی هم والترینگر که این در نیویورک آن راه ایست ریورساید را او ساخته بود. راه را او ساخته بود و برای جین بلاک که رئیس جمعیت شکسپیر بود یک تأتری در کاناتیک ساخته بود در چی چیز کاناتیک ـ شهر… چی چیه پایتخت این کاناتیک کجاست؟
س- هارتفورد
ج- هارتفورد ـ در هارتفورد یک تأتر شکسپیر در هشت ماه که این میگفت ـ جین میگفت این از معجزههاست. بینگر را برای چهار ماه فرستاد. اون براین کوهن را برای یک مدت کوتاهی فرستاد. اول براین کوهن را فرستاد. من در مقابلم یک قرارداد گذاشتم برای راهسازی که با جان مولم تهیه شده بود روی میزم. فارسی هم ترجمه شده بود و همهچیز حاضر و آماده که من این را امضا کنم. چند دفعه هم به من شاه صحبت کرد که در این کار عجله بکنید. گفتم من مطالعه باید بکنم. من غیرممکن بود من بتوانم یک قراردادی به این قطر برای ساختن ۶.۰۰۰ کیلومتر راه در هشت سال بتوانم خودم تشخیص بدهم. غیرممکن بود. برای من غیرممکن بود که بتوانم بنادر را تشخیص بدهم که یک پیشنهادی کرده بود یک مؤسسه انگلیسی بود به اسم گروپ وان ـ که این را من تشخیص بدهم. غیرممکن بود که سد کرج را که اختلاف بود بین یک پروژه فرانسوی و یک پروژه آمریکایی من تشخیص دادم و همچنین سفیدرود را که فرانسویها قراردادش را داشتند و مقدماتش هم حاضر شده بود که آنها اجرا بکنند. این براین کوهن که آمد من ازش خواهش کردم شما این چندتا را که میگویم این چندتا فوری است. یکی راهسازی است مال گمرک یکی هم (؟؟؟) قرارداد بنادر خلیج فارس که هردوتایشان را دو مؤسسه انگلیسی طرف معامله بودند طرف قرارداد بودند خود براین کوهن هم انگلیسی بود یعنی اسکلت بود. این هم قرارداد را گرفت و رفت و (؟؟؟) فرداش آمد گفتش که قرارداد به این مفتحضی مثل مال براین کوهن مثل مال جان مولم تا حالا ندیده بودم. من گفتم که نقص بزرگی که من در این قرارداد میبینم که غیرفنی است. من چیزهای فنیاش را نمیدانم آنها را شما باید بیایید بگویید. اما فنیاش این مدت نداره. این میگوید ۶.۰۰۰ کیلومتر بسازند در هشت سال. کی شروع بکنند؟ بچه ترتیب تحویل بدهند هیچ نیست. یعنی من اگر ایرادی داشته باشم باید صبر بکنم آخر هشت سال. گفتم این برای من (؟؟؟) نیست این قابل قبول نیست. چیزهای فنیاش را من نمیدانم. چهجور باید این زیرسازی بشود. چهجور باید حساب بشود. هر متر مکعباش چهقدر باید بشود این چیزها را من نمیدانم اما اینش را من میدانم من گفتم یک چیزی من میخواهم که اگر رضایتبخش نبود… گفتش که اول چیزی که به من گفت گفت اینها مهندس مشاور نیستند. اینها راهسازی هستند ـ خودشان مقاطعهکارند گفتم خب اما میدانید الان اینها آمدهاند اینجا هفت ماه اینها مذاکره کرده با دولت چندین میسیون فرستادند هیچوقت هم در هیچجا نگفتهاند که ما مهندس مشاور نیستیم. دولت ایران با علم به اینکه اینها مقاطعهکار هستند اینها را دعوت کرده ـ هی رفتند هی آمدند هی رفتند میرهایشان آمدند قرارداد نوشتند ـ مصوبه قرارداد نوشتند چه کردند چه کردند تا منجر شده به این یکی ـ به اینجا. من حالا میتوانم بهشان بگویم که شما چون مهندس مشاور نیستید من این کار را نمیتوانم. گفت نه نمیتوانید برای اینکه از روز اول این حرف را میبایستی بزنید. آنها هم که هیچوقت نگفتند ما مهندس مشاور هستیم دولت بوده. شما که چیز دولت را دارید میکنید که نمیتوانید زیرش بزنید. گفتم پس یک کاری باید بکنید که این معایب رفع بشود. آمد و گفت اولاً تمام این دستمزدهایی که نوشتم بابت متر مکعب اینها فوقالعاده گزاف هستند. دلائل هم آورد که اینها بهنظرم یک ثلث از این را کم کرد. راجع به ؟؟؟گفت بعد از دو سال ـ دو سال بعد از انعقاد قرارداد اگر اینها شروع نکرده باشند و هرسالی فلانقدر کیلومتر تحویل نداده باشند شما میتوانید ایراد بگیرید که حق فسخ داشته باشید. گفتم دو سال زیاد است. دلیل آورد گفت اینها باید یک دسته ـ اکیپ نقشهبردار بیاورند. الان در دنیا نگه بردار تقریباً نیست. اینقدر از کشورها هستند دارند راهسازی دارند راهسازی میکنند همهشان احتیاج به نقشهبرداری دارند و reasonable نخواهد بود اگر شما بخواهید بگویید که در ظرف مدت کمتر متقاعدشان بکنید. گفتم بسیار خب. آن را کرد دو سال ـ آن نرخهایش را هم تغییر داد و اصلاح کرد و گفت حالا میتوانید این قرارداد را امضا بکنید برای اینکه یک سانکسیونهایی داره ـ نرخهایش هم معقول شده، در این فاصله شاه رفت به آمریکا. از آنجا تلگراف کرد به علا که نخستوزیر بود.
س- زاهدی بود زمان
ج- هنوز نخستوزیر نشده بود ـ هنوز علا نخستوزیر نشده بود ـ وزیر دربار بود. تلگراف کرد به علا که ابتهاج قرارداد جان مولم را چرا امضا نکرده. علا مرا خواست عبدالله انتظام وزیر خارجه ـ علی امینی هم وزیر دارایی رفتم پیش علا و گفت که این تلگراف رسیده. گفتم که بفرمایید به جواب بدهید که ابتهاج میگوید که من غیرممکن است این قرارداد یا یک قرارداد دیگری را امضا بکنم مگر اینکه پس از اینکه مطمئن شده باشم که آنچه که دارم امضا میکنم یک چیزی است معقول ـ قابل قبول. خب این مدتی طول کشیده بود. جان مولم اول بازی درمیآورد راجع به تعرف راجع به آنکه زیر آن باید بره و اما بهشان گفتم من جور دیگه امضا نخواهم کرد. دائماً هم شاه توصیه این چه بود. تا امروز هم نمیدونم حدس میزنم ـ گمان میکنم یک عده اشخاصی بودند که ذینفع بودند مربوط به شاه بودند و این فشار را میآوردند. این را بدین ترتیب اصلاح کرد و قرارداد را امضا کرد ما را نجات داد. برای اینکه توی این… حالا بروم به دفتر فنی. دفتر فنی پرودم را به من دادند. پرودم را به من (؟؟؟) پرودم که یکی از اشخاص بسیار شایسته لایق ـ درست با ایمان با وجدان به من این را قرض دادند. من این را کردم رئیس دفتر فنیام. پرودم هم در هاروار بوده هم اقتصاد خوانده بوده ـ هم اینجینیرینگ بنابراین ایدهآل بود و بعد یک شخصیتی بود اینقدر این مرد ـ نمیدونم هیچ آشنا شدید؟ باهاش تماس داشتید؟ زمانی که بانک جهانی مداخله کرده بود در کار نفت یک میسیون بانک فرستاد که کارتر وایز پریزید تت بانک رئیسش بود آمد و وقتی که در اصول مذاکره کرده آنوقت جزئیات مذاکرات را گذاشت که هکتور پرودم بکند بنابراین آشنایی داشت با ایران ـ بهتر از این دیگه نمیشد چیزی که به من قرض بدهند. من این را کردم رئیس فنی حالا recruit خواستیم بکنیم برای اعضای دفتر فنی. در این کار شخص جین بلاک خودش دخالت کرد. یکنفر از فرانسه آوردیم ـ بله من الان تمام… خیلی مرد برجستهای بود. در مراکس در زمانی که مستعمره فرانسه بود تمام کارهای سواد عامه (؟؟؟) پابلیک ـ راهسازی ـ سدسازی ـ آبیاری ـ ارتباطات. تمام اینها در مراکش زیرنظر این ژرژ چیز قرار گرفته بود یک آدم خیلیخیلی برجستهای بود پلیتکنیسین بود که اتفاقاً وقتی اصفیا را هم آوردند خیلی اینها با همدیگر نزدیک شدند برای اینکه هر دو پلی تکنیسین بودند و همدیگر را میشناختند. از بلژیک یکنفر آوردیم دوسمال بود اسمش یادم هست. این یکی چطور شده اسمش الان یادم نیست آن آلبرت دوسمال وزیر چیچیز بلژیک بود و آن زمانی هم که آمد برای من کار میکرد رئیس شورای اقتصاد بلژیک بود. پروژه شبکه برق بلژیک را او اجرا کرده بود. این نمیتوانست بیاید مستخدم تمام وقت بشود اما نصف سال میآمد ـ نصف سال را در بلژیک کار میکرد و این ممکن نبود بیاید اگر مداخله شخص بلاک نبود. بلاک باهاش صحبت کرد. اصلاً اینها عارشان میآمد بیایند بروند برای یک ایرانی کار بکنند. اما بلاک نمیدانید چه میکرد برای این. هرجای دنیا میرفت اینقدر تعریف میکرد اینقدر تبلیغ میکرد. عجیب است ها عجیب. من این را از چند نفر شنیدم. یکی از همین دوستهای خود من که سفیر ایران بود فضلالله نوید سفیر ایران بود در سوئد. مأموریتش تمام شده بود و برگشته بود یکروز در تهران دیدمش گفتش که دعوت کرده بودند یارو سوئد آمده بود آنجا یک مهمانی دادند به احترامش سر میز شام بعد از شام این پا شد یک نطق کرد. بعد صحبت از پلتینگ کرد از (؟؟؟) گفتش که یکنفر هست در ایران داره یه کارهایی میکند توصیه میکنم که هرکس میخواهد پلنینگ بکنه بره ببیند اینها چه دارند میکنند. گفت من اینقدر حس غرور کردم که به من مربوط نبود پا شدم ـ پا شدم گفتم من با نام یکنفر ایرانی از یک هموطنی من که یک همچین تعریفی کردید تشکر میکنم. یک مهمانی در کاخ سعدآباد شاه داد به افتخار شیخ کویت. آنوقت هنوز کویت مستقل نشده بود. سر میز شام من پیش یک شخص قرار گرفته بودم به اسم علیرضا از همراهان شیخ. من اول که رفتم سر میز بنشینم فکر کردم من چهجور با این آدم صحبت بکنم تا رسیدم گفت گودایونینگ ابتهاج. گفت من شما ر میشناسم به انگلیسی. گفت… معلوم شد که این تاجر است سمتی ندارد اما عضو یک شورایی است که شیخ کویت داره هرروز صبح اینها جمع میشوند مثل یک پارلمانی مشورت میکنند و نظر میدهند و در هند هم تحصیل کرده گفت در قاهره یک جلسهای داشتیم با جین بلاک. جین بلاک از شما تعریف کرد. این دوتا اشخاصی بودند که شنیدم. درصورتیکه من جز خشونت با این بدبخت جین بلاک کار دیگری نکردم واقعاً ها. این کتاب یادداشتهای لیلینتال نشان میدهد این مطلب را. دارم این یادداشت را دارم. خشونت که من میکردم طرز صحبتی که من میکردم به حدی زننده بود ـ واقعاً من الان فکر میکنم به جین بلاک گفتم چند سال پیش ـ یک دو سه سال پیش. گفتم هرکسی جای شما بود اسم مرا نمیبرد با آن رفتاری که من کردم. با آن خشونتهایی که کردم. این نشان میدهد که شما چهقدر مرد… طرز فکرتان با طرز فکر افکار عادی فرق میکند ـ افراد عادی برای اینکه شما میدیدید ـ تشخیص دادید من این خشونتی که میکنم عداوتی ندارم وقتی که من گفتم بهش توی دفترش بود ـ تمام مهندسین بانک هم بودند که سد دز را مطرح میکردیم مخالف بودند. گفتم با تمام احترامی که برای این آقایون دارم که دور این میز نشستهاند اگر اینها همهشان بگویند نساز من این را میسازم برای اینکه اشخاصی که این را برای من تهیه کردهاند بهمراتب صلاحیتشان از تمام این اشخاص بیشتر است. این خیلی بهش برخورد. پیغام داد توسط هکتور پرودم این چه اهانتی است که کردم. گفتم اهانت نکردم این حقیقتی است. توی.وی.ا. نداشتند اینها داشتند این کار را کردند من یک کاری دارم میکنم شبیه به آن است. اینها صلاحیت ندارند یک حقیقتی گفتم ـ حقیقت که نباید بربخورد که. خب راست میگم. بعد مخالفتی که کردم یک ؟؟؟رامش را داد. منتهاش وقتی که من از سازمان برنامه رفته بودم و توی بانک ایرانیان بودم یا ؟؟؟ زندان بودم وقتی تلگرافش به من رسید که الان وام سد دز را با خداداد و مقدم و فلان و اینها امضا کردم و آی (؟؟؟) یو یک همچین چیزی برای کارهایی که شما کردید برای این. گفتم اگر هرکس دیگر بود اسم مرا میبردند اصلاً تف میکرد برای آن رفتار خشونتآمیزی که کردم. اما خب اخلاق من اینجوری است. من وقتی صحبت میکنم از روی عقیده و ایمان صحبت میکنم ـ معتقدم و این زننده بود و به این آدم برنخورد ـ بهش برنخورد. یکی از وایز پریزیدنتهای بانک که آمده بود به تهران در یکی از این مذاکرات ما به تفصیل لیلینتال در خاطراتش نوشته. من چیزهایی گفتهام. چیزهایی گفتهام که اینها از هیچکس نشنیده بودند به محض اینها اسم ترکیه بردند من ترکیدم منفجر شدم. برای اینها یک نمایندهای به خواهش من که وام گرفتم گفتم من یکنفر میخواهم که در تهران باشد دائم نماینده بانک. این میسیونی که باهاشان صحبت میکردم گفتند نمیشود برای اینکه این مسئولیت برای ما ایجاد میشود. رفتم پیش خود بلاک. گفت نمیتوانیم این کار را بکنیم. گفتم از چی میترسید؟ میترسید؟ از چی میترسید؟ گفتم این بهتر است یا اینکه هر شش ماه یک سال یکدفعه یک میسیون به فرستید که این میسیون بیاید اینجا دو سه هفته وقت خودش را تلف بکند یک گزارش بیربطی بدهد. یکنفر آنجا من بهش اختیار دادم که access داشته باشد به تمام پروندهها حق داشته باشد هر سؤالی میکند آنجا بنشیند. احتیاجی دیگه نداشته باشید یکنفر بفرستید و اطلاع داشته باشید. اگر من دارم اشتباهی میکنم بگوید. یک (؟؟؟) را فرستادند آمد آنجا رفت. این قبلاً در ترکیه بوده از طرف بانک. تا این (؟؟؟) که آدم مهربانی هم بود چه آدم لایقی هم بود ـ بعدها به من گفت ـ گفتش که آن روز شما آن صحبتی که کردید من چندین بار خواستم بروم اما خودداری کردم. برای اینکه به من گفت که میبینید ترکیه چه شد. تا گفت میدونید ترکیه شد من منفجر شدم
س- منظورش چی بود چه شد؟
ج- وضع اقتصادیش مختل بود. فهمیدم این را رفته به (؟؟؟) گفتم که مریضی داره میمیرد یک جراحی آوردیم که باید عمل بکنه این شاید نجات پیدا بکند. یککنفر میگوید نه جراحی نکنید تب خواهد کرد. من برای خاطر اینکه تب میکنه جراحی نکنم این دارد میمیره ـ من این کار را باید بکنم. این عملی که من دارم میکنم یک عمل جراحی است. شما این را میکویید عواقب خواهد داشت بدیهی است که عواقب دارد. یک مملکت عقبافتادهای که ۵۰۰ سال عقب است مگه میشود بدون عواقب رساند به اینجا. این حرفها چی هست من بیایم سد دز را نسازم بهجاش بیایم تلمبه بگذارم که آبیاری با تلمبه باشد و برقش هم با موتور باشد. این را شما را به خدا کسی این را قبول میکند در دنیای امروز ـ سد دز نسازید ـ آبیاریتان را با تلمبه و برقتان را هم با موتور دایر بکنید. من یک دیوار میسازم تمام این آب را مهار میکنم ـ زنده میکنم آنجا را. تمام این آبی را که هر قطرهاش گناه داره که بریزه به دریا. وقتی آدم میره میبینه ـ میبینه سالهاست ـ قرنهاست این آب رفته و مملکت هم یک قطره آب ندارد. من یکدانه دیوار میسازم این تمام این آب مهار میشه. میگویید این کار را نکنم تلمبه بگذارم زراعت بکنم ـ بقیهاش بره این تلمبه باید چهقدر آب از اینجا درمیآورد. مگه این هم حرف شد. گفتم کسی که این حرف را میزند اصلاً نمیداند اصلاً درک نمیکنه کار ما را. ترکیه بدبختیهای بیچاره ـ بدون برنامه شروع کردند به یک کاری. محصول داشتند انبار نداشتند ـ انبار داشتند راه نداشتند برای صدور. مجبور میشدند بسوزانند. من این را وارد بودم دیگه. گفتم من از این کارها نمیکنم. همان موقعی که به من میگفتند شما دارید تند میروید تمام ایران به من میگفتند که شما چی دارید میکنید؟ همهاش میگویید مطالعه میکنید. من وسط این دو دسته گیر کرده بودم. شاه گرفته تا تمام وکلای مجلس تمامشان میگفتند این همش مطالعه آخه این آدم با این آدم هروقت صحبت میکنند میگویند مطالعه. علا به من گفت آقا دولت من متزلزل شده. شروع کنید
س- کی میگفت تند میروید؟ خارجیها؟
ج- (؟؟؟) موقعی که این وام را به من دادند ـ هفتادوپنج میلیون دلار به من وام دادند بینظیر در تاریخ بانک هیچوقت داده نشده و هیچوقت هم داده نخواهد شد دو شرط اساسی داره بانک. یکی باید این یکجور پراجکت باشد. هر پراجکتی باید برنامه داشته باشد بدهید مطالعه کنند برای انجام آن پراجکت قرض میده. من یکدانه پراجکت نداشتم. به من یک اوور آلبلانکت اعتبار دادند که من هرچی که میخواهم مصرف بکنم. دوم ـ بانک فقط برای قسمت ارزش میداد. Foreign currency local currency را باید خود مملکت تهیه بکند. من اختیار داشتم دربست که این را تمام را تبدیل بکنم به ریال. این معجزه است این کاری که شد. این وقتی که این مطرح شد در هیئت مدیره یک بمب ترکید. صورتجلسه که برای من فرستاد یکی از دوستان خسروپور فرستاد برایم. همه تبریک گفتند به بلاک که این انقلابی که شده بهتان تبریک میگوییم. نماینده یکی از این لاتینیها گفتش که یک دستگاهی که تا حالا همش بهتون میزده الان چاچاچا میزنه. چطور شده اینطور شده؟ بلاک گفتش که اشتباه نکنید این یکبار یکدفعه ـ دوم نخواهد بود آنوقت شروع کرد این وام را میدهیم به ابتهاج ـ ابتهاج اینجور اینجور اینجور. اگر بهش بدهیم میتوانیم ترمزش بکنیم برای اینکه این بهحدی داره تند میره که اگر این را ما وام ندهیم هیچکس جلوی این را نمیتواند بگیرد. از هرجا باشد این پول را تهیه خواهد کرد. اما ما اگر بدهیم میتوانیم کنترلش بکنیم. آنوقتی که من بدبخت را میگفتند هیچکاری نمیکنه جز مطالعه. او میگفتش که من دارم تند میرم. نه آن صحیح بود و نه این. من یک دانه پروژه را شروع نکردم مگر پس از مطالعه. بارها گفتم مثل میزدم برای این اشخاصی که میآمدند انتقاد میکردند. در جلسات عمومی هم که خیلیخیلی بهنظر مردم غریب میآمد دو مثال میزدم از کارهای رضاشاه. گفتم رضاشاه یک سد ساخت در کرخه. این کرخه الان مانیوفست این کار غلط هنوز هست. سده وقتی تمام شد آب خواستند بیندازند پشتش دیدند نمیتوانند این کار را بکنند. آب را که الان بیندازند تمام آبی که هزارها سال مزارع را داره آبیاری میکنه خشک خواهد شد. نمیتوانستند این کار را بکنند. گذاشتند همینطور مانده. دومی یک کارخانه قندسازی دایر کرد در شاهی. بعد متوجه شدند که در آنجا چغندر نمیتوانند بهعمل بیاورند. برچیدند بردند گذاشتند در اراک. گفتم من از این کارها نمیکنم. من تا نفهمم برای چه کاری میخواهم نمیکنم. استدلال هم میکردم. میگفتم پول خرج کردن آن هم مال کس دیگری باشد و مردم راضی کردن آدم باید خیلی احمق باشه نکنه من چرا نمیکنم؟ برای اینکه نمیخواهم نتیجهاش این باشه یک چیزی را بسازم بعد توش گیر بکنیم که چرا این را ساختیم. من الان کاری را که دارم میکنم میخواهم یک اشخاصی را بیاورم بنشینند مطالعه بکنند از لحاظ اقتصادی و از لحاظ فنی. پس از اینکه کارهای فنیاش را مطمئن شدم از لحاظ اقتصادی ببینم این کارهایی که داریم میکنیم کار صحیحی است یا نیست. اگر نیست نمیکنم. من قبل از اینکه این مطالعات من تمام شده چی چی را بکنم. خرج بکنیم؟ خرج چی بکنم. آخه خرج کجا بکنم هی اصرار دارید. شاه به من بالاخره گفتش که اینجوری اسباب زحمت میشه. علا بدبخت توی کابینه متزلزل است. خرج کنید. گفتم که یکنفر از همکارانتان پریروز توی یک جایی تو سفارت آمریکا بودیم ابراهیم کاشانی که با من کار میکرد وزیر تجارت بود. گفت آقای ابتهاج پنجاه درصد هم از این تلف میشه خرج کنید. گفتم مگر شما خرج میکنید؟ شما سالها با من کار کردید شما چطور همچین حرفی به من میزنید. این را به علا و علی امینی وزیر دارایی بود و عبدالله انتظام که وزیر خارجه بود توی خانهاش در دربند نشستیم صحبت میکردمی. فشار آوردند که ما متزلزلیم یک کاری باید بکنید. گفتم یکی از همکارانتان گفت که پنجاه درصد. علی وزیر دارایی بود ـ امینی. گفتش نه پنجاه درصد زیاد است بیستوپنج درصد باشد. گفتم به خدا اگر پنج درصدش تلف بشود نمیکنم تا بفهمم والله بیایید پیدا بکنید یکنفر دیگر را بیاورید. کار وقتی خیلیخیلی خراب شد گفتند دیگه کار داره دولت متزلزل میشه. گفتم خب یک جلسه تشکیل بدهید من خودم توی این صحبت میکنم. خیلی پسندیدند و دعوتی کردند منزل این تجدد. تجدد هم دفعه اول بود من دیدم وکیل مجلس بود. یک چادر زده بودند تابستان بود ۶۰ نفر از این نمایندگان آمدند از فراکسیونهای مختلف. علا بود و این عبدالله انتظام بود و علی امینی بود و
س- پس هنوز مجلس قدرت داشت.
ج- کی؟
س- مجلس هنوز قدرت داشت
ج- بله آنوقت داشت ـ بله آنوقت داشت. شروع کردند آقایون مخالفین (؟؟؟) همه احسنت احسنت. همه بهیک صدا برای این آدم میگفتند. خلاصهاش این بود که یکیاش نقابت صحبت کرد یکی هم یک آقای دیگری از این… مال اصفهان دولتآبادی همه اول تعریف و تمجید و تعریف از فلانی ـ ما میدانیم شما آدم چنین و چنانی هستید. اما موکلین ما ـ به موکلین خودمان چه میگوییم. همه انتظار دارند بگویند چی فلان اینها. گفتند گفتند گفتند من پا شدم. آنوقت گفتند استدلال کردم. گفتم که پول خرج کردن از جیب یکنفر دیگر کاری نداره که آنهم بهخصوص که تمام آقایون (؟؟؟) گفتم من گمان نمیکنم دیوانه باشم که این کار با علم به اینکه اگر بخواهم خرج میکنم محبوبیت پیدا خواهم کرد بگویم نه نه نه برای چی میگویم. گفتم سد کرخه اینجور سد… کارخانه قند اینطور من نمیخواهم اینها تکرار بشه. من تا حاضر نشوم نخواهم غصه هم نخورید اینقدر داوطلب هستند که بیایند رئیس سازمان برنامه بدون یکشاهی حقوق مجانی کار میکنند و تمام این چیزهایی که شما میواهید بکنند برایتان. بروید بیاوریدشان گفتم من که نیامدم سراغ یکنفر ـ مرا بکنید رئیس سازمان برنامه. گفتم آقایون تا روزی که هستم امکان ندارد هرچی میخواهید بگویید بگویید اما بر بکنید من یک طرحهایی دارم میخواهم یک کارهایی بکنم صبر کنید موقعاش که برسد اینکارها را خواهم کرد پس از مطالعه میآید به مجلس هرچی هم که دارید در آنجا بگویید. احسنت احسنت آفرین فلان. شاه به من گفت شما چه کردید که اینها اینطور شدند؟ گفتم هیچی (؟؟؟) مطالب را بهشان گفتم. گفت فوقالعاده مؤثر واقع شد. خیلی اینها بهکلی عوض شدند. گفتم یک مطالبی را بهشان گفتم رک رک. بهشان گفتم اگر میخواهید بردارید من حرفی ندارم بروید بیارید اینقدر پیدا میشه این اشخاصی که میکنند این کار را و این یکی از مشکلترین کارهای ایران ـ نه فقط در سازمان برنامه در هرجا نه گفتن جرأت میخواهد. کمتر شخصی را من سراغ دارم که جرأت و شهامت این را داشته باشد در مقابل قلدرها بگوید نه.
😔😔😔