روایت‌کننده: آقای ابوالحسن ابتهاج

تاریخ مصاحبه: سی‌ام نوامبر ۱۹۸۱

محل‌مصاحبه: شهر کان، فرانسه

مصاحبه‌کننده:  حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۸

 

 

شاه وقتی این مسائل را که دیده بود دیگر اصلاً مرا نمی‌پذیرفت. من به علا گفتم، گفتم من با اعلیحضرت کار خصوصی که ندارم کارهای مملکتی است کارهای من خوابیده اگر اعلیحضرت مرا نپذیرند، من بعد از این قضایای مجلس فوراً برای ششمین بار استعفای کتبی نوشتم به شاه که بعد از این عکس‌العملی که نشان دادم و مبارزه‌ای که در سنا کرده بودم نوشتم که پرواضح است که دیگر من مورد اطمینان نیستم بنابراین فایده ندارد استعفا می‌دهم. جوابی نداد. به علا گفتم، مرد شریفی بود خیلی مرد شریفی بود علا. یک روزی به من تلفن کرد به انگلیسی صحبت می‌کرد که مبادا تلفنچی مثلاً دربار بفهمد، تلفن کرد که آخر آقای ابتهاج شما این مطلبی است که در سنا گفتید شما می‌دانید که دولت این را هیئت دولت تصویب کرد و شما نمی‌بایستی همچین کاری کرده باشید. من با تغیر زیاد گفتم آقای علا شما گویا منظورتان این است که مسئولیت مشترک افراد دولت است اگر من عضو کابینه بودم حق داشتید یک تصمیمی است گرفته شده یا بایست استعفا بدهم یا باید سکوت بکنم که این مخالفت من است. من این را به هیئت دولت گفتم. من که قبول نکردم سمتی را در دولت به همین منظور. من این جلسات را در سنا تشکیل دادم برای این‌که نقطه‌ی نظر سازمان برنامه را به آقای (؟؟؟) همیشه بتوانم بیان بکنم. رفتم توی سنا یک نفر پا شده از من سؤالی کرده راجع به نظر من در موضوع کارخانه کود شیمیایی. برای این کردم تمام این مدارک را فرستادم برایتان که چرا این یک اشتباه است. گفتم آقای علا شما عوض این‌که بروید به شاه بگویید که حق با من است مرا دارید تقبیح می‌کنید که من کار بدی کردم؟ گوشی را گذاشتم. صبح ساعت هشت سلمان اسدی که عضو شورای عالی بود آمد اول وقت گفتش که دیشب آقای علا به من تلفن کرد که من صبح بروم پیش او، من الان پیش آقای علا بودم آقای علا گفتند که به فلانی بگویید من چیز بدی به ایشان نگفتم که این‌طور با من قهر کردند و گوشی را گذاشتند شما بروید بگویید که، گفتم من به علا ارادت دارم دوستش دارم اما من عقیده‌ام این است که در یک همچنین مواردی علا باید برود به شاه بگوید آخر بابا دست بکشید حق با ابتهاج است. شما که می‌دانید حق با من است به من دارید می‌گویید که من نمی‌بایستی در سنا این مطلب را بگویم. پاشم در سنا بگویم چی؟ بگویم کاری که کردند بسیار کار صحیحی کردند تحسین بکنم برخلاف عقیده بر خلاف حقیقت یک چیزی را بگویم گفتم از این جهت است من از آقای علا رنجش دارم. ولی می‌دانم آقای علا نیتی ندارد اما از بس که این علاقه داشت به شاه، به‌حدی علاقه داشت به شاه که همه‌چیز را فراموش می‌کرد، همه‌چیز. و بعد رفتاری که با خودش کردند. همین قضیه خمینی وقتی که در ایران پیش آمد و یک‌عده‌ای کشته شدند.

س- ۱۵ خرداد؟

ج- ۱۵ خرداد که علم نخست‌وزیر بود، من که اطلاع نداشتم اما شنیدم که علا یک‌عده از ایرانی‌ها را، یک‌عده از اشخاصی که مصدر کار بودند دعوت کرد به منزلش عبدالله انتظام بود، سپهبد یزدان‌پناه بود، گویا شریف‌امامی بود و یک‌عده‌ی دیگری که این واقعه‌ای که اتفاق افتاده این را نمی‌شود ندیده گرفت باید یک فکری کرد باید یک کاری کرد که مطالب را به‌عرض شاه رساند. این از راه دلسوزی برای شاه خواسته این‌کار را بکند. این را مستقیماً یکی از آن‌ها رفته به شاه گفته، شاه به‌محض این‌که این را شنیده پیغام داده برای علا که شما دیگر نیایید سر کارتان. از وزارت دربار او را منفصل کرد عبدالله انتظام را که یکی از افراد بسیار سالم ایران بود از وزارت‌خارجه نه، او نفت بود برداشت برای این‌که این‌کار را کردند. با او هم که این‌طور نسبت به او صمیمی بود این رفتار را کرد.

س- خب آن‌وقت نتیجه این استعفاها چی شد و در چه موقعی مورد قبول قرار گرفت استعفای سرکار؟

ج- عوض این‌که استعفای مرا قبول بکند شش هفته بود به او استعفای کتبی داده بودم و ششمین استعفای من بود یک روز پنجشنبه‌ای نشسته بودم صحبت می‌کردم با یک نفر پیش من بود، خسرو هدایت آمد گفتش که همین الان در مجلس جلسه سری هست راجع به شما و اختیارات شما را دارند واگذار می‌کنند به نخست‌وزیری گفتم بکنند. ظهر توی، یک بعدازظهر توی رادیو گفتند که لایحه‌ای به این شرح مطرح شد و به اتفاق آرا تصویب شد که از تاریخ فلان اختیارات رئیس سازمان برنامه تفویض می‌شود به نخست‌وزیر. این پنجشنبه بعداظهر بود. من همان‌وقت نوشتم یک شرحی به شاه که من از روز شنبه دیگر به سازمان برنامه نخواهم آمد. یعنی از روز شنبه تحویل می‌دهم. شنبه آمدم صبح بود از صبح اسباب‌هایم را جمع‌آوریکردم تا غروب آن‌جا بودم شب بود بیرون آمدم اتفاقاً روزنامه‌نگارها هم آن‌جا بودند که عکس بردارند این‌ها که آن‌ها مطلع شده بودند. این را فرستادم و دیگر نرفتم به این ترتیب تمام شد البته که استعفای مرا قبول بکند. گفتند استعفای شما قبول. خوشش نمی‌آید که یک نفر استعفا بدهد کسی حق ندارد استعفا بدهد باید منفصل بشود. و با من رفتاری کردند عیناً مثل این‌که من یک قشون خارجی هستم که آمدم پشت دروازه تهران، تهران را محاصره کردم که این‌ها محرمانه جمع می‌شوند یک همچین چیزی بگذرانند که مبادا آن آدم مطلع بشود آن قشون مطلع بشود آن خصم مطلع بشود شبیخون بزند. من استعفا دادم…

س- آن‌وقت این جریان (؟؟؟) را رد کرد همزمان اتفاق افتاده بود این‌طور که خانم تعریف می‌کردند؟

ج- بله بله. این بله، آن بالاخره یادم آمد آن بایرود آن کسی که، این را یادداشت بفرمایید به شما بگویم راجع به بایرود برای این‌که این یک چیز خیلی جالبی است این را من به کسی تا حالا نگفتم. من Prud’homme را آورده بودم به من داده بودند. بود برای ریاست دفتر فنی بعد از دو سال و نیم گمان می‌کنم دیگر دوره‌اش منقضی بوده. بایست برگردد به بانک. بلاک با من صحبت کرد که من یک نفر را در نظر گرفتم برای این‌کار که آن بایرود است. گفتم کدام بایرود همان که معاون وزارت‌خارجه بود؟ گفت بله. گفتم که این می‌ترسم جنبه‌ی سیاسی داشته باشد.

س- معاون وزارت‌خارجه کجا بود؟

ج- آمریکا.

س- عجب.

ج- In charge of Middle East بله بعد در قضیه سوئز کانال که انگلیس و فرانسه حمله کردند به مصر این دالس وادار کرد که این‌ها را عقب‌نشینی بکنند و توبیخ‌شان هم کرد در مقابله افکار عمومی دنیا. این با این عمل فاتسردالس مخالفت کرد گفت این مصلحت نیست او را برداشت پرتش کرد فرستادش به افغانستان، سفیر افغانستان کرد. بعد از آن سفیر آفریقای جنوبی کرد. این موقعی است که وقتی که به من این مطلب را گفت گمان می‌کنم که دوره‌ی سفارت آفریقایش هم منقضی شده بود می‌خواست Retire بکند.. به من گفتش که من بایرود را… گفتم والله بایرود به‌نظر من ممکن است که مشکلات ایجاد بکند این معاون وزارت‌خارجه بوده سفیر بوده من این را بیاورم حالا رئیس دفتر فنی‌ام بکنم. گفتم این را من باید با شاه صحبت بکنم این از آن چیزهایی است که من خودم تصمیم نمی‌گیرم. به شاه گفتم، گفتم که بلاک می‌خواهد بایرود را بفرستد، به‌جای Prud’homme. بایرود یک شهرت خیلی خوبی داشت. نظامی بود اما یک آدمی بود که خیلی از او تعریف شنیده بودم. به بلاک هم گفتم، گفتم شنیدم خیلی آدم خوبی است. اما از لحاظ سیاسی من می‌ترسم. به شاه که گفتم، گفت نه به‌هیچ‌وجه نمی‌شود گفتش که ما وقتی که آمریکا بودیم. این چه سالی بود؟ حالا درست تاریخش را به‌خاطر ندارم اما در حدود دو سال و نیم تقریباً با من بود این‌ها من در ۵۲ بنابراین ۵۶ ـ ۵۷ مثلاً می‌بایست باشد. گفت وقتی که ما واشنگتن بودیم بایرود با علیاحضرت می‌رقصید و در ضمن رقص از علیاحضرت Rendezvous خواست. گفتم غیرممکن است اعلیحضرت همچین چیزی امکان ندارد، گفت یعنی می‌گویید که علیاحضرت دروغ می‌گویند؟ گفتم نه نمی‌گویم دروغ می‌گویند اما درست متوجه نشدند نفهمیدند گفتم امکان ندارد همچین چیزی مرتیکه مگر دیوانه است یک همچین کاری را بکند. گفت در هر حال نه نمی‌شود. به بلاک گفتم که، چون به بلاک گفته بودم که من از لحاظ سیاسی باید از شاه چیز بکنم. برای این‌که من از این می‌ترسیدم که من این را بیاورم فردا به من بگوید که آقا شما سازمان برنامه را دارید اداره می‌کنید چطور رئیس دفتر فنی شما معاون سابق وزارت‌خارجه است سفیر فلان سفیر فلان ژنرال نمی‌دانم فلان، ژنرال نمی‌گفتند اما بایرود بود. الان توی who’s who آمریکا می‌توانید نگاه کنید ببینید بایرود اسم اولش را هم فراموش کردم سوابقش را ببینید. به بلاک گفتم که من با شاه صحبت کردم ایشان از لحاظ سیاسی مصلحت ندانستند این را نگفتم به او. اما آخر یک آدمی این‌قدر این آدم کمپلکه باشد؟زنی که واسه خودش او که درست نمی‌فهمد که چی دارد یک چیزی مثلاً گفت یا

س- خوش قیافه بود این آقای بایرود؟

ج- خوش‌قیافه بود بله. خوش‌قیافه بود. یعنی بله به نظرم زن پسند بود. و او می‌آید به شوهرش این می‌گوید و او هم این را به من می‌گوید به‌عنوان این‌که این مصلحت نیست این آدم کسی است که مثلاً می‌خواسته زن مرا بلند کند. به‌هرحال این یک چیزی است که من تا به حال به‌هیچ‌کس نگفتم. این یکی از چیزهایی است که شاید جالب باشد یک وقتی.

س- آن چیزهای

ج- در هر صورت یک میسیونی آمد از طرف آیزنهاور برای ترکیه، ایران، پاکستان که ببیند که، این‌ها گزارش بدهند راجع به کمک‌های آمریکا در این کشورها و وضع این کمک‌ها چه تأثیری داشته در این زمینه یک گزارشی بدهند به رئیس‌جمهور. دنیا را تقسیم کرده بود و به نقاط مختلف دنیا اشخاص مختلف فرستاده بود. رادفرد که chairman of joint chiefs of staff بوده ریاست این میسیون را داشت و یکی از اعضایش جورج مگی بود جورج مگی که در ده سال ۱۹۴۹ معاون وزارت‌خارجه بود منتها چون دمکرات بود در دوره‌ی Republican دیگر کاری نداشت اما به‌عنوان این‌که یک نفر آدم مطلع و ضمناً دمکرات هم باشد توی این میسیون گذاشته بودند. دعوت کردند به شام در سفارت آمریکا، سر میز شام از جمله اشخاصی که بودند نخست‌وزیر بود دکتر اقبال، علا وزیر دربار، باتمانقلیج وزیر کشور به نظرم بود یا وزیر جنگ بود او بود و یک عده‌ی دیگری در حدود شاید مثلاً بیست و چند نفر بودند. البته یک عده از اعضای سفارت هم بودند. من پهلوی مگی نشسته بودم جلوی من علا نشسته بود رادفرد اقبال را نشانده بود جلوی خودش روبه‌روی خودش رادفرد دست راست یا دست چپ سفیر بود علا روبه‌رو بود اقبال هم روبه‌رو بود. رادفرد گفتش که ما افسوس می‌خوریم که نظر شما را که ده سال پیش گفتید قبول نکردیم. نظر من همان بود که توضیح دادم برای‌تان که با موافقت شاه گفته بودم که ما باید پول نفت را منحصراً به‌مصرف برنامه عمرانی بگذاریم و اگر برای ارتش ایران که بیش از احتیاجات ایران آقایان لازم می‌دانند که ما یک توده‌ای داشته باشیم یک ارتشی داشته باشیم مخارجش را خودشان بدهند. گفت کاش این چیز شما را ماده سال پیش قبول کرده بودیم چون که نظر شما صحیح بود. گفتم آقای علا، برای این‌که این مذاکرات در حضور علا کرده بودم و مؤاخذه هم شده بودم گفتم آقای علا توجه بفرمایید ببینید جورج مگی چه می‌گوید. گفت این مطلب را به علا. گفتم که راجع به این مسائل نظامی عقیده‌ی آدمیرال رادفرد چیست؟ بدون این‌که تأمل بکند گفت. Mr. Admiral Ebtehaj would like to know your views about the military establishment این‌ها همه شنیدند ساکت، سکوت محض. آدمیرال رادفرد گفتش که اگر جنگی واقع بشود قبل از این‌که ایران، ترکیه، یونان مطلع بشوند جنگ تمام شده برای این‌که این جنگ جنگی نخواهد بود که با تانک و توپ از راه بیایند که ایران بخواهد جلوی‌شان را بگیرد این جنگی خواهد بود که بالای سر ایران موشک‌ها می‌روند و کارشان را انجام می‌دهند و آن‌چنان با سرعت تمام می‌شود که این‌ها اطلاع پیدا نخواهند کرد بنابراین من معتقدم نه ایران، نه ترکیه، نه یونان احتیاجی به این ارتش‌هایی که دارند ندارند. این چنان اثر کرد که باعث تعجب من شد که دفعه‌ی اولی است که یک نظامی این‌جور حرف می‌زند. صبح روز بعدش گمان می‌کنم این میسیون آمدند به دیدن، اول دیداری که کردند می‌دانم که از سازمان برنامه بود. آمدند آن‌جا من هم همان‌طور که رسمم بود در این‌جور موارد تمام رؤسای همکاران ارشد خودم را خواسته بودم اصفیا بود خسرو هدایت بود، خداداد بود، مقدم بود، حتی رئیس دفترم بود که این‌جا به من گفت من به‌خاطر نداشتم، رئیس دفتر من منوچهر کاظمی بود، که چند سال پیش از تهران آمد به من گفت که من علت این‌که استعفا دادم از پیش شما رفتم، خیلی از او راضی بودم خیلی یک روزی آمد استعفا داد گفت مرا باید مرخص کنید، گفتم که برای چی؟ من خیال می‌کردم او خیلی راضی است، گفتم برای چی؟ گفت هیچی یک دلایل خصوصی است. من رسمم نیست یک کسی را علی‌رغم تمایلش مجبور بکنم بماند. گفتم خیلی خیلی متأسفم حقیقتاً نمی‌توانید؟ گفت نمی‌توانم نمی‌توانم. گفتم خیلی متأسفم استعفا داد و رفت. معاونش که این آقای بهادری بود، کریم بهادری بعد شده بود وزیر بعد پیشکار فرح این شد رئیس دفتر معاونش بود. چند سال پیش در تهران به من گفتش که علتی که من استعفا دادم این بود که ساواک مرا خواست گفتند که شما گزارش باید بدهید از ملاقات‌های فلانی مذاکرات فلانی مکاتبات فلانی…

س- این در سازمان برنامه بود دیگر؟

ج- بله بله. گفت من که نمی‌توانستم این را به شما بگویم، نمی‌توانستم این‌کار را انجام بدهم آمدم استعفا دادم. این آنتی پرانتز بود. آن روز این بهادری که این‌جاها هستش این‌جا پیش من بود من یادم نبود گفت من آن روز را بودم در همانجلسه. به‌هرحال من یک عده‌ای را از همکاران ارشدم را دعوت کردم بودند رادفرد بود و مگی بود و یکی دو نفر هم از اعضای سفارت آمریکا بودند یادم نیست کی‌ها بودند. صحبت از یک چیزهایی شد من گفتم که این مطالبی که دیشب شما گفتید. با این رفتاری که میسیون شما می‌کند به‌کلی فرق دارد من همیشه مخالفت می‌کردم با مخارج ارتش ایران که سال به سال افزایش پیدا می‌کرد افزایش شدید به‌طوری‌که یک قسمت اعظم بودجه ایران را می‌داد برای ارتش. و همیشه به من می‌گفتند که شاید هم گفتم که شاه می‌گفت، اما شاه بود منظورش این بود. می‌گفتش که شما می‌گویید که امسال افزایشی که داده‌ایم زیاد است؟ میسیون آمریکایی‌ها می‌گویند کم است. گفتم نمی‌توانید یک‌کاری بکنید آخر همه به یک زبان صحبت بکنند شما یک مقام ارشد نظامی آمریکایی بودید شما این عقیده را دارید عقیده‌ای است که صددرصد صحیح است. این میسیون نظامی که این‌جا هست وقتی می‌رود به شاه می‌گوید که این افزایشی که در نظر گرفتند برای سال آینده کم است آخر این‌که به‌کلی مخالف آن چیزی است که بیان کردید آخر چطور می‌شود نمی‌شود یک کاری بکنید آخر یک‌جور بگویند به این مملکت که این مملکت تکلیفش معلوم بشود با عصبانیت و این‌ها این رئیس این میسیون ژنرال… این ژنرال که رئیس میسیون بود این آخری رئیس میسیون زهرماری بود که الان یادم نمی‌آید اما این پیغام این به عبدالله هدایت که برادر خسرو هدایت بود رئیس بزرگ ارتش‌داران گفته بود که ابتهاج کی است که در مسائل نظامی مداخله می‌کند؟

س- کی گفته بود که این را همان رئیس میسیون؟

ج- رئیس میسیون. الان اسمش یادم نیست، یادم رفته. یک اسم اسکانیدیناوی داشت. و به او چه که در مسائل نظامی دخالت بکند. گفتم خواهش می‌کنم به برادرتان بگویید که به او بگوید ابتهاج یک ایرانی است. شما کی هستید؟ شما یک آدمی هستید دو سال آمدید این‌جا بعد می‌روید ایران را فراموش می‌کنید من ایرانی هستم توی این مملکت دنیا آمدم توی این مملکت هم خواهم مرد من حق دارم به‌عنوان یک ایرانی اظهار عقیده بکنم نسبت به آنچه که مربوط است به منافع ایران مخصوصاً یک مسائل حیاتی، من معتقدم این کارهایی که دارید می‌کنید غلط است. این را شاید به تشدد گفتم که خداداد مثل این‌که استنباط کرد که این یک چیزی بود که خیلی اثر بخشید در این‌که که به زنم تلفن کرد که ابتهاج دیگر کارش ساخته است برای این‌که امروز مشت زد به‌طوری‌که زیرسیگاری پرید شاید هم این‌کار را هم کرده باشم ولی به‌خاطر ندارم اما بعید نیست این‌کار را کرده باشم. و با یک ادمیرالی با یک کسی آخر این‌جور مگر می‌شود صحبت کرد یک همچین چیزی. این آن شب مذاکره شد من به علا هم گفته بودم که برای من وقت بگیرید از اعلیحضرت من باید ایشان را ببینم حتماً حتماً والا می‌روم اگر به من وقت ندهند می‌روم می‌روم. استعفا هم که دادم. یک روز سه‌شنبه به من وقت داد رفتم دیدم که ذکام است شدیداً دارد دوا می‌خورد یک لیوانی را دائم دارد یک دوایی است که مرتب دارد می‌خورد از بینی و از چشم و این‌ها آثار ذکام پیداست سخت. گفتم که اعلیحضرت من امروز می‌خواهم به‌عنوان یک ایرانی با شما صحبت بکنم نه به‌عنوان رئیس سازمان برنامه گفتم من این مسئله‌ای که دارم امروز دارم به شما عرض می‌کنم مطالبی است که وقتی رئیس بانک ملی بودم می‌گفتم، رئیس بانک ملی آن مطالبی که می‌گفتم عین آن عقاید را الان دارم که رئیس سازمان برنامه هستم بنابراین شغلم عوض شده آن روز می‌توانستم بگویم که این مربوط به کار سازمان برنامه است من این حرف را می‌زنم الان متصدی آن‌جا هستم به فرض این‌که تا آخر عمر هم من رئیس سازمان برنامه باشم بالاخره من می‌میرم یک روز می‌روم یک کس دیگری می‌آید به سازمان برنامه. این را به شما عرض می‌کنم ما اگر بنا بشود که بین برنامه عمرانی و ارتش بخواهیم تصمیم بگیریم بدون معطلی بدون هیچ تردیدی عقیده‌ی من این است که سازمان برنامه کارهای عمرانی را مقدم بکند ما نمی‌توانیم هردوی این‌کار را در آن‌واحد انجام بدهیم با پول درآمد نفتی که داریم. به‌عقیده‌ی من درآمد نفت همین‌طوری که در قانون سازمان برنامه برنامه‌ی هفت‌ساله اول را من تنظیم کردم در بانک ملی این هم یک چیزی است که به تفصیل باید به شما بگویم. در بانک ملی تنظیم شد نوشته شد دفاع کردم تا به تصویب رسید. موریس نودسن را آوردم که این هم شرحش را برای شما تعریف می‌کنم. در سازمان برنامه این‌ها را جا دادم بعد این O.C.I را آوردم سازمان برنامه برنامه اولیه را، گزارشی راجع به برنامه اولیه به آن‌ها دادم. مهندسین ایرانی را دعوت کردم که با این‌ها همکاری بکنند. حسیبی یکی از آن‌ها بود، راجی یکی از آن‌ها بود و یک‌عده دیگری را در بانک ملی به آن‌ها جا دادم. گزارشی که موریس نودسن داد خطاب به من بود به‌عنوان من دوست ابنهاج گاورنرآو بانک ملی گزارشی که مطالعاتی که کردیم این بود O.C.I را من استخدام کردم روی توصیه‌ی بانک جهانی. بنابراین گفتم که عقاید من عوض نشده من امروز این را می‌خواهم عقایدم را دوباره تکرار بکنم که ما به یک جایی که رسیدیم که باید تصمیم بگیریم که پول نفت چه‌جور خرج بشود باید حتماً سازمان برنامه، مردم ایران باید حس بکنند که ما پول نفت را به نفع آن‌ها داریم خرج می‌کنیم و احساس بکنند که سال به سال وضع‌شان بهتر دارد می‌شود، خودشان را سهیم بدانند در این‌کار. گفتم چند شب پیش پریشب‌ها در سفارت آمریکا یک مهمانی بود که رادفرد هم اظهار عقیده کرد یقیناً به‌عرض‌تان اعلیحضرت رسید برای این‌که هم اقبال بود هم علا آن‌جا بود هم باتمانقلیج بود این‌ها تمام‌شان گزارش دادند. گفتم اعلیحضرت که همیشه می‌فرمودید که این را آمریکایی‌ها می‌خواهند خب این یکی از بالاترین مقامات نظامی آمریکا بود او در میز شام سفارت در حضور همه این اظهار عقیده را کرد که به‌هیچ‌وجه این سه مملکت احتیاج به این ارتش‌ها را ندارند تمام این‌ها را شنید سکوت… سکوت کرد سکوت محض هیچی نگفت، این سه‌شنبه بود چهارشنبه‌اش تعطیل بود، تعطیل مذهبی بود یادم نیست چی بود. روز پنجشنبه خسرو هدایت آمد گفتش که جلسه سری تشکیل شده و دارند این چیز را تفویض می‌کنند به‌جای این‌که من شش هفته بود استعفا داده بودم آن روز هم آمدم که اثاثم را جمع کنم. ۴۸ ساعت پیش آن‌جا  بودم اظهارات عقیده خودم هم گفتم، عقیده‌ای‌ست که از این ۱۹۵۹ بود من از ۱۹۴۲ تا ۵۹، ۱۷ سال پیش این عقیده را همیشه به او گفته بودم هیچ‌وقع هم عدول نکردم، یک مورد به‌خصوص دیدم معجزه بود خودم هم تعجب کردم چی شده که به من گفت شما بروید صحبت بکنید و وقتی که گفتم صحبت می‌کنم اعلیحضرت اما یکایک مطالب را به شما عرض می‌کنم که این‌که این است نظر من، تمام را تصویب کرد رفتم گفتم و بعد از آن عدول کرد، مؤاخذه کرد بدبخت علا را بعد از چند سال آن‌وقت وزیرخارجه‌اش به دستور او یک نامه‌ای می‌نویسد از علا قدردانی می‌کند و می‌گوید مراحم به من رونوشت می‌فرستد که من هم خدماتی که من کردم مورد قدردانی‌اش است. این یک آدمی که چه چیز باعث می‌شد که این‌جور تصمیماتی می‌گرفت این‌جور عدول می‌کرد یک‌دفعه یک کسی را که یک کارهایی را که می‌کرد با موافقت خودش یک دفعه پشتش را خالی می‌کرد فسفه‌اش چی بود؟ نمی‌دانم اما خیال می‌کنم که این انتقادی که من می‌کردم از کارهای نظامی این مورد پسند محافل نظامی قرار نمی‌گرفت، آن‌ها دل‌شان می‌خواست، انگلیس‌ها رفتند از خلیج فارس شاه ایران بیاد جلو می‌گوید من داوطلب می‌شوم من این‌کار را می‌کنم، من می‌شوم پلیس خلیج فارس. (؟؟؟) انگلیس رفته دیگر توانایی ندارد این‌کار را بکند از خدا می‌خواهد که یک نفر بیاید با پول خودش این‌کاری را که به‌خرج آن‌ها می‌شد او انجام بدهد. آمریکایی‌ها هم همین‌جور، چه بهتر از این ای‌واک‌ها شش‌تا ای‌واک مثل این‌که سفارش داده بودند به‌هیچ‌کس ای واک AWACS نمی‌دادند به‌طوری‌که الان هم ملاحظه می‌فرمایند وقتی ای واک را می‌دهند با چه مشکلاتی روبه‌رو می‌شوند که بتوانند چندتا ای‌واک AWACS بدهند به مصر یا به عربستان سعودی، شش‌تا ای‌واک AWACS به این آدم فروخته بودند. آخر ایران ای‌واک AWACS می‌خواهد چه‌کار بکند؟ من این را با یکی از دوستان آمریکایی‌ام وقتی صحبت کردم گفتم همین موضوع را ایران ای‌واک می‌خواهد چه‌کار کند؟ گفت که ایران ای‌واک هیچ نمی‌تواند داشته باشد. گفت من خودم در اختراع ای‌واک AWACS دست داشتم. گفتم اه این رئیس چه چیز است Faculty of International (?) of Columbia اسمش حالا یادم می‌آید، الان هم گمان می‌کنم هست. گفت اه شما چطور می‌توانید این ای‌واک‌ها را داشته باشید. پدرش صاحب یک کارخانه‌ای بوده و خودشان در ساختمان چیزهای الکترونیک این‌ها وارد بودند. این معلوم می‌شود که در این‌کار هم کمک کرده بود. گفت هیچ‌کدام از این‌ها به‌درد نمی‌خورد. اصلاً قابل استفاده نبود برای ایران. چرا می‌دادند؟ برای این‌که این کاری‌ست کهخودشان می‌بایست بکنند. من معتقد بودم که ایران یک سهم دارد در خلیج فارس، عربستان سعودی بیش از دو برابر ما درآمد نفت داشت و بنابراین بیش از دو برابر ما منافع داشت در خلیج فارس، چرا نمی‌بایست عربستان سعودی سهیم باشد چرا نمی‌بایست ژاپن، اروپای غربی، آمریکا چرا نمی‌بایست سهیم باشد، ما هم یک سهمی می‌بایست بودیم، آن‌ها همه آن‌ها هم می‌بایست هرکدام‌شان یک سهمی بدهند ما یک قسمت از کل این را می‌بایست بدهیم، چرا می‌بایست ایران داوطلب بشود که به تنهایی این‌کار را می‌کند. ما چه حق داشتیم این‌کار را بکنیم؟ وقتی این مطالب را به او می‌گفتید این به من می‌گفتش که با آمریکایی‌ها صحبت کن چرا به من می‌گویی آمریکایی‌ها می‌گویند میسیون آمریکایی می‌گوید که جنرال (؟؟؟) او می‌گوید که این کم است. آن‌وقت در همان‌موقع یک نفر دیگر را دفرد می‌آید می‌گوید که هیچ احتیاج ندارد این کشورها هیچ به‌درد نمی‌خورد این قشون‌ها. ایشان هم خوشش نمی‌آید از این‌که یک نفر ایرانی این مطلب را بگوید انتقاد بکند از این قضیه برای چه، برای این‌که به‌عقیده‌ی من این یک مریض گرانجر داشت، می‌خواست که یک مقامی داشته باشد که بتواند بگوید من مالک الرقاب این قسمت دنیا هستم، من آن کسی هستم که کی و کی و کی و کی و کی پشت سر من هستند به من اتکا می‌کنند به وجود من احتیاج دارند. این چه ارزشی برای ایران دارد. آیا بهتر نبود تمام این پول نفت سالی ما بیست و سه میلیارد درآمد نفت‌مان رسیده بود. اگر سالی ده میلیارد ده سال خرج ایران کرده بودیم صد میلیارد به‌جای این‌که ده میلیارد اسلحه بخریم. من معتقدم که این اوضاع هیچ‌وقت برای ایران پیش نمی‌آمد. برای این‌که اگر از روی ایمان و امانت این پول خرج شده بود و ایرانی‌ها می‌دیدند به چشم خودشان که یک‌عده‌ای هستند دارند تلاش می‌کنند برای بهبود زندگی‌شان، یک کارهایی دارند می‌کنند که در آن دزدی و کثافت‌کاری نیست، یک کارهایی می‌کنند که به نفع همین طبقه‌ی پایین است. ممکن نبود این‌ها پشت سر یک آخوند راه بیفتند که قیام بکنند. اما وقتی که می‌دیدند تمام این‌کارها برای یک چیزهای شخصی دارد می‌شود. این قشون خودش را مال خودش می‌دانست، پول نفت را مال خودش می‌دانست بارها من به گوش خودم شنیدم توی تلویزیون دیدم که می‌گفت من، من پول من نفت من عایدات من، این را اصلاً عایدات مردم نمی‌دانست. اگر این‌که می‌گویند درآمد ما رسید به ۲۳ میلیارد از آن بود این را هم اشتباه می‌کنند. این یک چیزی بود یک عقیده‌ای بود که یک عده‌ای داشتند نشستند این انحصار بلوک را تشکیل دادند و همان‌قدر عربستان سعودی استفاده برد که ایران برد، عربستان بیشتر استفاده برد. کس دیگر هم اگر بود این‌کار را می‌کرد اگر ایران این پول نفت را نداشت من معتقدم وضع افغانستان را می‌داشت. اگر افغانستان این پول نفت را داشت مثل ایران می‌شد مثل عربستان می‌شد این پول نفت بود که این معجزه‌ها را کرد در ایران. درست است که ایرانی استعداد دارد تصدیق می‌کنم ایرانی آن‌چنان استعدادی دارد که کمتر ملتی در دنیا آن استعداد را دارد. من در بانک بودم، در سازمان برنامه بودم چیزهایی که از ایرانی‌ها دیدند واقعاً محیرالعقول بود یک آدمی که هیچ عادت نداشت به این چیزهای جدید به افکار جدید به طرز کار جدید، در مدت کوتاهی این چنان تربیت می‌شد آماده می‌شد که آدم نمی‌توانست باور بکند این همین ایرانی است که چند سال پیش هیچ این چیزها را بلد نبود، قوه‌ی آداپتابیلیتی ایران یک چیزی است یک قدرتی است که در کمتر ملتی وجود دارد. من ایرانیرا می‌شناسم که در زمان نفوذ قزاق‌ها روس‌ها ادای روس‌ها را درمی‌آورد بعد دوره‌ی انگلیس‌ها شد فارسی را به لهجه انگلیسی حرف می‌زد، آمریکایی‌ها به‌کلی آمریکایی شده بود طوری خودش را آداپت می‌کند و علت بقای ایران همین بودهاست. این ملت اگر این قدرت آداپتا بیلیتی را نمی‌داشت قرن‌ها پیش یا از بین رفته بود یا یک قدرت بزرگی می‌شد. اما چون خودش را منطبق می‌کند عادت می‌دهد آناً به شکل آن کسی درمی‌آید که صاحب زور هست. امر مشتبه می‌شود به آن یارو که این از ماست یا از خودش است، این صفت ایرانی است که ایرانی را نگه داشته است. اگر این کارها را می‌کرد یک کمی توجه می‌کرد راجع به طرز فکر مردم راجع به روحیه‌ی مردم راجع به معنویات مردم یک قدم برداشته نشد برعکس آنچه که در ایران شد تشویق تمام صفات رذل و پست بود، همه برعلیه همدیگر جاسوسی بکنند همه نسبت به همدیگر حسود باشند همه نسبت به یکدیگر دروغ بگویند. این‌ها راه‌های ترقی و تشویق بود خب نتیجه‌اش چی شد؟ یک کبریت که روشن شد منفجر شد آن فضا برای این‌که ایمان نبود چیزی نبود که مردم به آن معتقد شده باشند. تمام آن‌ها چیز ظاهری بود. به‌طوری‌که کمتر کسی در ایران باور می‌کرد که یک آدمی می‌تواند مصدر شغلی باشد که استفاده‌ی مادی بکند و نکند و آدم درستی باشد. بیشتر مردم ایران معتقد بودند که چنین چیزی امکان‌پذیر نیست، که یک ایرانی می‌تواند روی پای خودش بایستد و متکی به قدرت خودش باشد می‌گفتند حتماً یک قدرت خارجی هست. این عقیده‌ی عمومی شده بود درنتیجه همین ضعف مردم، ضعف مردم ایران. و این تمام این صفات را در این مدت متأسفانه ما تشویق کردیم با همین سازمان ساواک وزرای‌مان عضو بودند سفرایمان عضو بودند وظیفه‌شان جاسوسی بود اگر نمی‌کردند نمی‌توانستند بمانند. این‌ها تمام این‌ها چی می‌شود نتیجه‌اش این می‌شود که به مرور در نتیجه سی و چند سال یک جامعه فاسد یک افراد یک اشخاص افراد بی‌ایمان که معتقد به‌هیچ‌چیز نیستند. بارها شد به زنم گفتند که اطرافیان که به شوهرتان بگویید این که انتقاد می‌کند از ایران عیب کلی این وضعیت چی است؟ وضعیت از این بهتر می‌شود که ایران دارد؟ این وضعیت شکوفان ایران. من جواب می‌دادم که به من بگویید کار صحیحی که می‌شود کدام یکی است؟ تمام کارهایی که می‌شود یک جایش مربوط می‌شود به یک منبعی که نفع شخصی دارد، نفع عمومی در آن نیست. حالا صحبت‌های دیگری هم که لابه‌لای این مذاکرات باید بشود من خیلی چیزها بود که می‌خواستم بگویم

س- حالا اجازه بفرمایید این را فردا اگر اجازه بفرمایید من…