روایتکننده: آقای خسرو اقبال
تاریخ مصاحبه: ۲۵ ژوئن ۱۹۸۵
محلمصاحبه: شهر واشنگتن دیسی
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
ج- اینها مقدمه چیدند و شاه را انداختندش توی راه بد توی راه فساد. دورش را محاصره کردند ارتباط شاه را با مردم و با آن آدمهایی که خوب بود ممکن است با او چیز بکنند، به کلی قطع کردند. دورش یک حلقهای درست کردند از یک مشت آدم فاسد و خودشان مشغول چپاول شدند و او را هم آلودهاش کردند و از او هم دیکتاتور ساختند و این را انداختند توی این راهی که آخرش هم به این روز به این بدبختی افتاد که هیچجا قبول نکردند و در نکبت و فلاکت مردش به هر صورت. البته این آدم تا آنوقت مسلماً آدم خوبی بوده مسلماً آدمی بوده است که به مملکتش علاقه داشته دلش میخواسته ایران خوبی باشد هیچ در آن تردیدی نیست اساساً.
ولی متأسفانه ما ایرانیها اینطوری هستیم. پدرش را هم ما خرابش کردیم به علت اینکه مرحوم رضاشاه وقتی که به سلطنت رسید او هم چیزی نداشت در هزار و سیصد و هشت و نه دو سه سال بعد از سلطنتش یک روزی آن سرلشکر خدایارخان میرود پهلویش میگوید «قربان اهالی رودهن آمدند این اسناد مالکیت را میخواهند تقدیم کنند به اعلیحضرت.» شاه عصبانی میشود اسناد را پرت میکند توی صورت این میگوید که من احتیاج به سند ندارم. احتیاج به ملک ندارم تمام ایران مال من است. برو پی کارت.» البته ما ایرانیها که نقشه داریم از در بیرون میکنند از پنجره، از پنجره بیرون میکنند از توی راه آب بالاخره. این را دو سه دفعه دیگر این کار (؟) که آخر سر شد بزرگترین ملاک ایران. املاک مردم را گرفت و فلان را گرفت و افتاد تو این کار.
مقصودم این است که میخواهم بگویم ما ایرانیها این خاصیت را داریم اصلاً یک ملت خیلیخیلی بخصوصی هستیم که در دنیا به نظر من نظیر ما خیلی کم است و علتش هم این صفاتی که داریم علتش این است که ما کمتر ملتی یا مملکتی در دنیا شما میبینید که به اندازه ایران تهاجم داشته باشد و این مهاجمین برای ما یک اخلاقهای بسیاربسیار بدی گذاشتهاند. اولاً که ما یک نژاد خالصی نیستیم برخلاف اینکه هم میگویند. نژاد خالصی هستیم؟ عرب آمده چندین قرن در ایران مانده، مغول آمده چندین قرن در ایران مانده. اسکندر آمده در ایران مانده، اینها همه زاد و ولد کردند اینها همه چه کار کردند. ولی ما یک نژاد مخلوطی هستیم. آنوقت این هر مهاجمی که آمده، رویه هر مهاجم هم اینطوری است دیگر، مردم را به هم میاندازد جاسوسی میکنند برای همدیگر، عدم اعتماد به هم دارند و خبرچینی میکنند، در مقابل قدرت تسلیم هستند و در مقابل ضعیف به ضعیف زور میگویند، این خاصیتی است این صفاتی است که برای ما گذاشتند اینها همه. و اینها همه رفته توی خون ما، بنابراین ما ایرانیها اولاً به همدیگر هیچ اعتماد نداریم عادت نداریم حرف راست حرف صاف و پوستکنده بزنیم به هیچ عنوانی در مقابل قدرت تسلیم هستیم. هیچ ملتی به اندازه ما دیکتاتوری نداشته و تحمل دیکتاتوری نکرده. هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانی به دیکتاتوری عادت ندارد و تحمل دیکتاتوری را نکرده. تمام تاریخ ایران را شما ورق بزنید پر از پادشاهانی بوده است که همه دیکتاتور بودند.
ما یک روزی با مرحوم عباس اقبال و مرحوم تقیزاده در دفتر مجله «یادگار» در تهران نشسته بودیم صحبت میکردیم و گفتند «آقا ببینیم از این پادشاههای ایران کی خوب بوده؟» پانصد و شصت پادشاه اینها یادداشت کرده بودند و به سوابق اینها که میرسیدند یک نفر از اینها را نتوانستند اینها بگویند که یک نمونهای ما یک پادشاهی خوب باشد. شاه عباس کبیر از آن ظالمهای درجه اول بوده. کریمخان زند از آنها بود انوشیروان عادل از آن بدتر از همه. تمام اینها ظالم و نادرشاه با آن کور کردن پسرش چشم درآوردنش. تمام اینها یکی از یکی بدتر، هیچ کدام اینها پادشاه خوبی ما نداشتیم. فقط رسیدند به یک کسی آن قازان خانی بود که آن هم چنگیز بود گفتند «این passable است این را میشود از ازش گذشت. این نسبتاً توی اینها خیلی… او هم مغول بوده اصلاً. بنابراین ما این اخلاق در تمام ما ایجاد شده که به دیکتاتور تعظیم میکنیم هیچوقت حرفمان را نمیزنیم هیچوقت عادت نداریم ما حرف بزنیم حرف رو راست بزنیم. من یادم هست که همین شاه یک روزی هم به او گفتم که همان اوائل قبل از مصدق اینها، «شما چرا یک شورای مشورتی شما جوان هستید، شما چرا یک شورای مشورتی درست نمیکنید که این مسائل مملکتی اینها را مشورت کنید صحبت کنید؟» به من گفت که « پدرم به من یک نصیحت کرده گفته که با ایرانی دستجمعی مشورت نکن. با ایرانی تنها تنها صحبت بکن چون اینها وقتی دستهجمعی میشوند حرف نمیزنند. این ملاحظه این را میکند آن ملاحظه آن را. در دستهجمعی در اجتماع ایرانی حرف نمیزند این ملاحظه این را میکند آن ملاحظه آن را باید بکند، هیچوقت در دستهجمع مشورت نکن و همیشه تکتک اگر حرفی هم بزنند تکتک میزنند هیچوقت دستهجمعی مشورت نکن.»
بنابراین ما هیچوقت ملتی هستیم که صراحتلهجه نداریم. صمیمیت نداریم، اعتماد نداریم، ما به خارجی بیش از خودمان اعتماد داریم بیش از خود ایرانیها، ایرانیها به یک خارجی اعتماد میکنند ولی به یک ایرانی خیلی کمتر اعتماد میکنند. اینهاست که معایب اجتماع ماست و اینها توی خون ما رفته اینها هم جز با تربیت، جز با تعلیم و تربیت با چیز دیگری بیرون نمیآید از خون ما. و عجب است که، این را من به شما بگویم که ما محصل هم که میفرستادیم به اروپا آنهایی هم که میرفتند اروپا تحصیل میکردند و برمیگشتند به ایران این عادت را ترک نکرده بودند. یعنی این به قدری قوی است در ما هنوز توی خون ما مانده است که هنوز با تحصیل خارج هم رفع نمیشد هنوز. اینها میآمدند به آنجا یا مقاومت نمیکردند میگذاشتند میآمدند یا اگر میماندند آنجا همرنگ اجتماع میشدند عین اجتماع میشدند همرنگ اجتماع میشدند این کارها را میکردند عین کار. این اینقدر در ما قوی است. من خودم از آنهایی هستم که معتقدم که بلا و بدبختی ما ایرانیها و این مملکتی که امروز داریم سر دو چیز است. یکی از وقتی است که اسلام آمده به ایران که اصلاً مملکت ما را به کلی زیر و رو کرده با این خرافاتش و با این حرفها مخصوصاً شیعهای که ما درست کردیم. اما اسلام اول عیبی ندارد که ولی این شیعهای که ما درست کردیم که الان نمونهاش را شما میبینید این بلای جان این مملکت شده که هیچوقت به این زودیها هم خلاص از آن نمیشویم اصلاً. یکی دیگر هم رژیم سلطنتی ایران است، رژیم سلطنتی هیچوقت در ایران نمیگذارد که مردم به سوی دموکراسی بروند. نه اینکه او نمیگذارد آن عدهای هم که منفعتشان نیست که ایران به سوی دموکراسی برود آنها هم نمیگذارند اصلاً. رژیم سلطنتی را اینها تقویت میکنند. الان همین عدهای که افتادند دنبال پسر شاه. آقا شما از همینها بپرسید «آقا در این اوضاع آشفته ایران، در این وضعی که ایران دارد این اوضاع بینالمللی یک جوان ۲۴ سالهای که مملکتش را نمیشناسد تجربهای ندارد، این چه امیدی میتواند برای مردم ایران باشد؟ این را شما به من بگویید. یک جواب بدهید آقا این جوان چه میتواند بکند برای این مملکت؟ چه امیدی میتواند برای ایران باشد که شما دور این جمع شدید؟» ولی دور این جمع شدند برای چی؟ برای اینکه این را هم مثل پدرش بکنند آنجا اگر موفق بشوند، که موفق نخواهند شد به نظر من، این را بگذارندش آنجا دورش جمع بشوند یک حلقهای درست بشوند و همه را بگیرند و عین بابایش بروند همان بلایی که سر بابایش درآوردند دربیاورند و برود پی کارش وسط راه. این سلسله پهلوی خوب از سلسلههای کمنظیر دنیاست دوتا پادشاه داشته هر دو هم یکجور روی کار آمدند هر دو هم به یک سرنوشت مبتلا شدند هردویشان، هردویشان به یک سرنوشت مبتلا شدند هم او پدرش به آن صورت مرد این هم به همان سرنوشت مبتلا شد. این دو چیز به نظر بنده باعث بدبختی ایران است و تا این دو کار هم حل نشود این ما روی آسایش و خوبی نخواهیم دید اصلاً. و این هم واقعاً آقای درخشش یک سؤالی کرده بود هفت هشت تا سؤالی کرده بود چند وقت پیش،
س- بله، بله.
ج- که بنده یک جوابی به او دادم که البته حالا بعد چاپ خواهد کرد شاید آن را هم بعد ملاحظه بفرمایید ضمناً، این نوشته بود که دموکراسی چهجور میشود در ایران برقرار کرد؟ گفتم، «آقا دموکراسی یک راه خیلی طول و درازی دارد. و این مملکتی که مردمش اینقدر اکثریتش بیسواد هستند و حتی وزرای این مملکت هم قانون اساسیشان را نمیدانند چیست؟ یعنی شما از تمام اینها که الان سنگ قانون اساسی به سینه میزنند بپرسید قانون اساسی ایران چیست؟ چه میگوید قانون اساسی؟ اگر کسی به شما توانست بگوید، نود و نه درصدشان اگر توانستند به شما بگویند بنده به شما هر چه بخواهید به شما میدهم. همان طبقه حاکمهای هم که در ایران بودند هیچکدام قانون اساسی را نخوانده بودند. نمیدانستند. چون موجبی نبوده بخوانند. چون یک رژیمی بوده با یک سیستم دیگر برخلاف قانون اساسی اداره میشده.
س- بله.
ج- اصلاً موجبی نبوده برای قانون اساسی یعنی رئیسالوزرایش هم نمیدانسته قانون اساسی چیست، وزیرش هم نمیدانسته، وکیلش هم نمیدانسته قانون اساسی چیست. الانش هم نمیدانند اصلاً. گفتم بنابراین در یک همچین وضعیتی برقراری دموکراسی خیلی کار مشکلی است. گفتم به نظر من اولش این است که باید یک جمعیتی درست بشود که معتقد باشند که دموکراسی برای ایران خوب است و اینها جمعیت حمایت از برقراری اصول دموکراسی در ایران.
س- آقای اقبال میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که فعلا بحث، اگر اشکالی ندارد، بحث نظری و تحلیلی را بگذاریم کنار بپردازیم به توصیف آن رویدادهای مشخص تاریخی که شما ناظر بر آنها بودید.
ج- از بعد از چی داشتیم؟ بعد از
س- من سؤال را مطرح کرده بودم از بعد از کودتا تا دوران انقلاب، خوب، شما دوران انقلاب را هم قبلاً به من گفتید که با آقای خمینی ملاقات داشتید
ج- بله، بله، بله.
س- و شما فرمودید که شروع بکنیم از قبل از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲.
ج- بله
س- و بنابراین شروع کردید از ملاقات خودتان در سال ۱۳۲۱ با محمدرضاشاه.
ج- بله.
س- و بنابراین میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که از همانجا شروع بکنید و آن رویدادهای مشخصی را که شما ناظر بر آنها بودید آنها را برای توصیف بفرمایید که اهمیت تاریخی دارد.
ج- رویدادهای مشخصی که من برای شما بتوانم یکییکی بگویم چون که رویدادهای مشخص ایران بعد از کودتا در آن زمان زاهدی و عرض کنم.
س- بله، که چطور شد مثلاً زاهدی برکنار شد؟ آیا شما اطلاعاتی از برکنار شدن و چگونگی برکنار شدن آقای زاهدی دارید؟
ج- بله، زاهدی را ملاحظه بفرمایید، وقتی زاهدی برکنار شد، خوب، من با سابقه قبلی زاهدی با شاه خوب نبود هیچوقت، یعنی شاه هم با زاهدی خوب نبود بههیچوجه با هم میانهای نداشتند. بنابراین مخصوصاً چون که نظامی بود اصلاً چون که نظامی بود آمده بود سر کار و شاه خوشش
س- بله.
ج- نمیآمد که نظامی سر کار بیاید. یک وقتی هم که رزمآرا آمده بود سر کار شاه گفته بود که این یک مورد استثنایی بوده است که سر کار آمده. دیگر این نظامیها پشت گوششان را ببینند نخستوزیری را ببینند پس بنابراین
س- بله.
ج- اصلاً از نظامی خوشش نمیآمد که بیاید سر کار قدرت دستش بگیرد. و این بود که همیشه با او کلنجار میرفت با زاهدی. همیشه با زاهدی کلنجار میرفت چوب لای چرخش میگذاشت اذیتش میکرد اصلاً. با اینکه بالاخره آمریکاییها را قانع کرد که این زاهدی را بردارند. آمریکاییها را قانع کرد و زاهدی هم به طور خیلی فرم بدی برداشتش خیلی. پیغام به او داد که «بروید شما استعفا بدهید.» علم را فرستاد پهلویش که «شما بروید استعفا بدهید.» به طور خیلی زنندهای برداشتش. خوب، آن هم استعفا داد و بعد رفت به سوئیس فرستادش به سوئیس که انجا سفیر شد در سوئیس به هر صورت. و بعد از آن خوب آقای علاء آمد روی کار.
س- بله.
ج- آنوقت هم هنوز شاه باز چیزی نبود در زمان کابینه علاء هم البته شروع شد به تمایل به سمت کار آمریکاییها رفتند و کارهایی شد که تمایل به سمت آمریکا پیدا شد آن وقت. از بعد ازعلاء کابینه مرحوم دکتر اقبال روی کار آمد. در اینجا من به شما خیلی چیز میتوانم بگویم در کار کابینه مرحوم دکتر اقبال.
س- تمنا میکنم.
ج- بنده با مرحوم دکتر اقبال توی برادرها از همه بیشتر نزدیک بودم یعنی با تنها کسی که نزدیک بود من بودم. مرحوم دکتر اقبال مرد بسیاربسیار شریف و خوبی بود فوقالعاده. و این تنها آدم درست این دستگاه بود. یعنی تنها آدمی که درست بود در دستگاه شاه این بود. حسابش هم با شاه با حساب سایرین فرق داشت. این حسابش با شاه رسمی بود این در زندگی خصوصی شاه شریک نبود. در صورتی که علم و اینها همه در زندگی خصوصی شاه شریک بودند، مهمانیهای شبانهاش، نمیدانم، فلان. ولی این همیشه در ضمن اینکه به شاه نزدیک بود ولی داخل زندگی خصوصی شاه فعل و انفعالاتش، کارهای (؟؟؟) بههیچوجه نبود اصلاً.
شاه دکتر اقبال را خیلی دوست داشت چون این دکتر اقبال خیلی آدم صمیمیای بود به شاه و روی عقیده به شاه خدمت میکرد یعنی معتقد بود که واقعاً وجود این آدم برای این مملکت لازم است جز این هم alternative دیگری نیست. روی این بود که تمام تخممرغهایش را در سبد شاه گذاشته بود و واقعاً از هیچکاری هم برای این مضایقه نمیکرد. خالصاً مخلصاً با شاه چیز بود یکی بود. من به مرحوم دکتر اقبال وقتی که البته خوب آن در دوره مصدق مورد غضب قرار گرفت مورد غضب مصدق قرار گرفت و استاندار آذربایجان بود و از آنجا مصدق برداشتش و آمد به تهران. و به شما میخواهم بگویم که شاه چقدر ضعیف بود، این دکتر اقبالی که با شاه اینقدر رفیق بود از ۱۳۲۲ که معاون وزارت بهداری شد و بعد همانطور با شاه بود، این از ترس مصدق، دکتر اقبال را نمیپذیرفت اصلاً، استاندارش بود دیگر از آذربایجان آمده بود آن هم نزدیکیاش با همین فلان از این حزبها، نمیپذیرفت از ترس مصدق اینقدر آدم ضعیفی بوده. بعد هم خوب، زاهدی که آمد این را رئیس دانشگاهش کردند البته در زمان زاهدی رئیس دانشگاه شد.
س- بله.
ج- البته آنجا خوب، جوهر خودش را بیشتر نشان داد که البته نظامیها را برداشت از آنجا و دستگاه داشت و دانشگاه را یک تکانی داد و فلان کرد و اینها. دکتر اقبال ذاتاً به نظر من مأمور خیلی خوبی بود. یعنی یک عضو دولت خیلی خوبی بود. یک رئیس دانشگاه خیلی خوبی بود. اولاً تحصیلات خیلی عالی داشت، تحصیلات خیلی عالی در فرانسه داشت و ذاتاً هم آدم پرکاری بود، آدم درستی بود، آدم خوشفکری بود. یک عضو دولت خیلی خیلی خوبی بود. ولی به نظر من یک سیاستمدار بسیاربسیار بدی بود. یعنی اصلاً سیاستمدار نبود به هیچ عنوانی این مرد سیاستمدار نبود که نبود. بنده با این همیشه در سر زندگیاش با شاه صحبت میکردم و او با تعصب زیاد میگفت که من اشتباه میکنم. من میگفتم که نه شما بیخود اینقدر به شاه چیز هستید (؟) و اینقدر اطاعت از او میکنید و حرفش را گوش میکنید و هرچه. اینقدر کار برایش میکنید. بیخود شما تخممرغها را توی سبد شاه گذاشتید. شما باید که در مقابلش هم مقاومت بکنید. این کار را بکنید این کار را بکنید این کار را. و او میگفت، نه باید که در مقابلش تسلیم بود. ما همیشه با هم این بحث را همیشه داشتیم با همدیگر سر این اختلاف سلیقه را با هم داشتیم.
من وقتی که این وزیر دربار شد، بعد از دانشگاه که وزیر دربار شد، گفتم به او «خوب، شما الان آنطوری که من میبینم در خط صراط نخستوزیری هستید. میروید به سمت نخستوزیری. پس بنابراین شما بیایید من برایتان یک کاری بکنم. و بیایید الان که وقت دارید وقت مطالعه دارید یک دولتی برایتان تشکیل بدهم و اعضایش را الان معلوم بکنیم. و شما با این هیئت دولت جلسات داشت باشید. بنشینید فکر کنید اگر روزی روی کار آمدید چه کار خواهید کرد؟ با چه برنامهای بیایید روی کار؟ چه کار میکنید؟» این فکر بنده را پسندید و ما یک عده از رفقایش را که بعداً همه توی کابینهاش آمدند جمع کردیم. جمع کردیم و هفتهای یک روز ما با هم جلسه داشتیم با اینها. اسم تهیه میکردیم که کی برای استانداری خوب است، کی برای وزارت خوب است، کی برای فلان خوب است، از این حرفها. برنامه تهیه میکردیم برای (؟؟؟) و در تمام این جلسات من یادم هست که دو سال طول کشید این جلسات. البته هفتهای یک دفعه ما دو سال جلسه داشتیم با آنها، یک موضوع مطرح بود این را هم همیشه من مطرح میکردم، میگفتم که «فراموش نکنید آقایان که در مقابل شاه، شما تسلیم نباید بشوید. شما وزیر هستید مسئولیت دارید. تسلیم شاه نشوید. به شاه احترام میگذارید شاه مقام طبق قانون اساسی است فقط تسلیم شاه نشوید نگذارید شاه سوار شما بشود.»
همه یادم هست توی هر جلسهای ختم میشد با این موضوع، شب نزدیکیهای عید بود، عید ۱۳۳۶ که دکتر اقبال همان سال بعد نخستوزیر شد. من در اسفند بود میآمد به آمریکا دکتر علی امینی اینجا سفیر بود در آمریکا. من با او خیلی مربوط بودم خیلی زیاد. آمدم اینجا و قبل از اینکه خواستم بیایم از ایران دکتر اقبال به من گفت که «من با شاه دارم میروم به مکه و شاه به من گفته است که خودتان آماده باشید بعد از عید شما میآیید روی کار.» و من هم چون مسافرت میآمدم از من خواهش کرد که آن صورتها و اسامی و لیستها اینها همه را بگذارم پهلویش باشد که اگر کار…. گفتم خیلی خوب.
بنده آمدم به آمریکا و پهلوی همین سفارت پهلوی علی امینی بودم و منزلم آنجا بود اصلاً. خبر از تهران آمد که کابینه دکتر اقبال تشکیل شده است و بعد امینی گفت که خوب، کیها هستند وزرایش؟ گفتم، «بردار بنویس.» گفت، «تو از کجا میدانی؟» گفتم که، «والله این کار را برایش کردم.» گفت، «عجب کاری کردی برایش.» و بعد از همانجا به بنده یک تلگرافی کرد که شما هر شغلی میخواهید بگویید که ما برایش… من جواب به او دادم که من در جلسات هم به شما گفته بودم. حالا هم به شما میگویم که شغلی خودم نمیخواهم.
بنده از اینجا که برگشتم از آمریکا که برگشتم به تهران چندتا از وزرایش آمده بودند به فرودگاه که مرا ببینند، توی راه به من گفتند «آقا آن صحبتهایی که ما میکردیم در اینکه دکتر اقبال تسلیم شاه نشود، عوض شده و این حالت تسلیم پیدا شده به شاه.» گفتم، «پس مرا شما به منزل نرسانید من میروم نخستوزیری یکسره دکتر اقبال را میبینم.» رفتم به نخستوزیری و دکتر اقبال را دیدمش و گفتم که «کارتان چطور است و فلان؟» گفت، «خوب است و مشغول هستم و پیشرفت میکنیم.» گفتم که «رفقایتان یک همچین صحبتی با من میکنند، این صحت دارد؟» گفت، «نه.» گفت، «من اگر تا سه ماه دیگر نتوانم آنطور که دلم میخواهد کار بکنم استعفا میدهم و میآیم بیرون.» البته خوب، آن کار که نشد و کار هم برعکس شد و همینطور که خارجیها هم نوشتند در کتابهایشان. مثلاً Cottam در یک کتابش نوشته خیال میکنم این است که پایه دیکتاتوری شاه را متأسفانه دکتر اقبال گذاشت در ایران، متأسفانه. و آن وقتی بود که رفت در مجلس، شاه در آمریکا بود مسافرت کرده بود به آمریکا، و از او استیضاح کردند دکتر اقبال را. این رفت به مجلس و جواب داد اینطوری که «آقایان من به رأی شما احتیاجی ندارم. من رأی یک نفر را میخواهم و آن یک نفر هم اینجا نیست باید صبر کنم تا آن یک نفر برگردند اعلیحضرت همایونی، اگر اجازه دادند من جواب استیضاح شما را میدهم. اگر ندادند نمیدهم اصلا.»
و آن روز بود به نظر بنده که فاتحه همان دموکراسی ظاهری و همان اصولی که ظاهراً هم بود که خوب، گاهی هم خود شاه رعایت میکردند. پدرش بیش از همه رعایت میکرد، پدر این هر کار که میخواست بکند همهاش از راه قانون میکرد. این مجلسش را میبرد فلانش را میبرد کسی این حرفها را هم نمیزد که میگفت مجلس مجلس است فلان و فلان. ولی این آن روز دکتر اقبال که این حرف را زد این پایه دیکتاتوری شاه گذاشته شد و پایهاش دکتر اقبال بود. خوب، بعد دکتر اقبال رفت به آن سمتی که حتی یک روزی یک کسی به شاه گفته بوده است که «شما چرا به دکتر اقبال اختیار نمیدهید کارهایش را بکند؟» گفته بود که «اختیار را نمیدهند اختیار را میگیرند. دکتر اقبال وقتی میآید پهلوی من برای یک مرخصی رئیس بانکش از من اجازه میخواهد این اختیار نمیخواهد از من.» آنوقت آن نتیجه آن کار این شد که شاه عادت کرد که از تمام جزییترین کارها مطلع باشد و همهی کارها با اجازهی او بشود. این عادت را گذاشت دکتر اقبال که افتاد مملکت روی سراشیبی آنجوری که دیدیم که خود دکتر اقبال هم روی همین کار رفتش که آن داستان مفصلی است که بعد به موقعش به شما میگویم. که افتاد مملکت رو به سراشیبی و کارها از جریان خارج شد و هرکه هر کار دلش خواست میکرد میرفت پی کارش.
یکی از کارهای مهمی که دوره دکتر اقبال شد که بعد کار به فساد و بدی کشید این پایهگذاری صنایع ایران بود. در آن وقت در کابینه دکتر اقبال آمدند و گفتند مملکت باید صنعتی بشود. و برای این کار پول که نداشتند آنوقت و گفتند پول از کجا بیاوریم؟ گفتند بیایید پشتوانه اسکناس را که طلا بود اینها را تقویم بکنیم جواهرات سلطنتی ایران، و اینها ارزشش خیلی بیش از اینهاست و ما آنوقت صددرصد پشتوانه داشتیم پشتوانه طلا و جواهرات داشتیم برای اسکناسمان. آمدند تقویم کردند سیصد میلیون تومان اضافه درآمد. گفتند «خوب، این سیصد میلیون تومان را میگذاریم برای توسعه صنایع. آقای شریفامامی وزیر صنایع بود و آمدند و گفتند که هر کسی که بخواهد کارخانه وارد کند نصف سرمایه را خودش بدهد نصفش را هم ما بدهیم و حمایت میکنیم صنایع ایران را درست میکنیم. یکی از بدترین کارهای ایران بود. این صنایعی که در ایران اینها درست کردند به این کیفیتی که اینها درست کردند که تمام صنایع مونتاژ به ضرر مصرفکننده. این آقایان چه کار کردند؟ آقایان آمدند رفتند فاکتورهای جعلی درست کردند کارخانهای که یک میلیون تومان میارزید فاکتور گرفتند دو میلیون تومان آمدند گفتند که بنابراین شما یک میلیون تومان به ما قرض بدهید دیگر، این فاکتور دو میلیون تومان میارزد یک میلیونش را ما میدهیم یک میلیونش را شما بدهید. بنابراین پولی نداشتند تمام پول کارخانه را از دولت گرفتند. بعد دولت به ضرر مصرفکننده تمام مواد اولیه اینها را از گمرک معاف کرد. بعد روی واردات مشابه اینها تکس گذاشت از خارج و اینها با آزادی عمل افتادند به غارت مردم به ضرر مصرفکننده بدون اینکه مالیاتی بدهند. پنج سال ده سال معافیت مالیاتی به اینها داد. مواد اولیه را اصلاً چیزی گمرک نگرفت. هر قیمتی خواستند اینها اینها گذاشتند به ضرر مصرفکننده بدبخت بیچاره مردم ایران.
یک صنایع قلابی پوشالی مونتاژ برای ایران درست کردند و شروع کردند اینها به غارت مملکت. تمام مملکت را اینها غارت کردند از همین راه. البته هم وزیر صنایعاش هم معاونینش در تمام این کارخانجات همه سهم گرفتند اینها همهشان، تمامشان، همه اینها سهم داشتند، تمامشان. و با کمک این آقایان تمام آن کاری که توانستند اولین پایه سقوط این رژیم و خرابی مملکت روی این کار گذاشته شد به نظر من. این اولین پایهاش بود که بعد افتاد به اشلهای خیلی بزرگ و مفصل. دکتر اقبال روی همان خلوص عقیدهاش و صمیمیتش و صداقتش و از این حرفها، خوب، افتاد کار عقب شاه و رفتند و رفت و رفت تا آن انتخابات معروف انجام گرفت. در آن انتخابات که البته آن هم با نظر شاه بود.
س- دوره بیستم؟
ج- نخیر دوره چندم بود که؟ بیستم نبود. انتخاباتی که زمان دکتر اقبال شد دوره بیست نبود. بیستوچندم بود.
س- بیستویکم بود آقا.
ج- بله، که مجلس را منحل کردند بعدش.
س- بله، بله، مجلس ۲۱ بود.
ج- آن دور انتخابات شد که آنوقت حزب مردم بود و حزب
س- ملیون.
ج- ملیون بودند و دکتر اقبال ملیون بود و آقای علم هم مردم بودند و پستها را با نظر خود شاه در جلسهای که با شاه کردند تقسیم کردند که این قدر وکیل مال اینها باشد اینقدر وکیل هم مال اینها باشد. اینها همه اینها شد با نظر خود شاه توزیع شد. بعد از انتخابات یک کمی سروصدا بلند شد و فلان شد. خوب، انتخابات هم شاه آمد به هم زد. به هم زد و دکتر اقبال در نتیجه آن کار از کار استعفا داد رفت کنار بعد از آن. البته شاه آنجا همیشه یک فدایی میخواست برای هر کاری که میشد. ولی این انتخابات مثل همه انتخاباتها بود. همهاش قلابی بود با نظر خود شاه هم بود با نظر سازمانها بود همه میدانستند خوب عدهای ناراضی شده بودند فلان شده بودند آمدند به هم زدند و دکتر اقبال هم رفت کنار و استعفا داد. استعفا داد و بعد هم که مجلس منحل شد و انتخابات دوباره کردند و آقای شریفامامی سر کار آمد که انتخابات مجددی کردند و دکتر اقبال هم آنجا تهران بود و سناتور شد آنجا.
بعد از اینکه کابینه امینی سر کار آمد قبل اینکه امینی روی کار بیاید پست سفارتی دادند به او در لندن که امینی آمد آن را به هم زد. بعد یک پست سفارتی در اسپانیا به او دادند که بعد آن هم به هم خورد و بعد شد سفیر ایران در یونسکو و رفت به پاریس. یک دو سالی رفت به پاریس تا برگشت رئیس شرکت ملی نفت شد. میخواستم بگویم راجع به کار دکتر اقبال صحبت میکردم.
س- بله.
ج- بعد از آن آمدیم کابینه آقای شریفامامی آمد روی کار دیگر.
س- بله، بله.
ج- آنها هم که دنباله همان برنامههایی که بود گرفته بودند و دیگر خط مشی معلوم شده بود دیگر اصلاً. آنوقت خط مشی مملکت معلوم شده بود که هر چه شاه، میگوید همان حرف است و کسی هم جرأت حرف زدن ندارد و عرض کنم، راه این است. عدهای هم که مجهز شده بودند با پول زیاد و آنها هم مشغول دزدی و چپاول خودشان. تبعیض و نمیدانم، اینها هم که به حد اعلی در مملکت شده بود. و اینها شروع کردند طبقه جوان را و تحصیل کرده را ناراضی درست کردن و نطفه این کار انقلاب ایران از ۱۳۴۰ گذاشته شده بود این کاری نبود که دو روزه بشود. در بین محصلین که همان محصلین در خارج، محصلین در داخل، استادهای دانشگاه، در نتیجه اینها نطفه این کار در آنوقت گذاشته شد در نتیجه همین تبعیضات در نتیجه همین نارواییها نطفه گذاشته شده بود. که بعد واقعهی خمینی اتفاق افتاد ۴۲
س- ۱۵ خرداد.
ج- ۱۵ خرداد اتفاق افتاد در زمان کابینهی آقای علم و آن کشتاری شد در تهران که نطفه این کار خمینی هم در آن روز کاشته شد البته. البته عده خیلی زیادی عقیده دارند حالا نمیدانم اگر درست یا غلط است که این کار انقلاب، نطفهاش همان وقت زمان خمینی کاشته شد و به دست انگلیسها کاشته شد چون میگویند که آخوند همیشه نوکر انگلیس است و شکی هم بر این کار هست که آدم این را بتواند دلیل قبولی باشد این است که همین خمینی را شاه میخواست بکشدش و علم که وابسته به انگلیسهاست و وابسته نزدیک به انگلیسها و همهکاره انگلیسها بود در ایران رفت پهلوی شاه، او واسطه شد و نجاتش داد و الا شاه میخواست خمینی را بکشدش.
س- شما در ایران تشریف داشتید در ۱۵ خرداد؟
ج- بله، بله.
س- آیا در آنموقع جریانی بود که شما خودتان مستقیماً در آن شرکت داشتید؟
ج- نه.
س- یا ناظر بر آن بودید؟
ج- نه.
س- که شما اطلاعی داشتید در
ج- نه، نه. در کجا؟
س- در ارتباط با وقایع ۱۵ خرداد؟
ج- نه، نه، نه، من هیچ ارتباطی نداشتم ولی فقط شاهد آن کشت و کشتار بودم که آن روز توی خیابان بودم اتفاقاً تیراندازیهایی که میشد
س- بله.
ج- و کشت و کشتار مفصلی هم کردند از اینها.
س- شما در آنموقع هنوز در سمت وکالت دادگستری
ج- بله، بله من
س- فعالیت میکردید.
ج- من تا آخر آنموقع تا وقتی که انقلاب هم شد شغل وکالت دادگستری داشتم.
س- آیا شما بین خودتان دوستانی یا یک گروه سیاسی داشتید که از آن طریق بتوانید که نقشی در رویدادهای سیاسی که در ایران بود بازی بکنید یا اینکه ناظر باشید؟
ج- من خودم منفرداً. نه، نه گروه آنطوری نداشتم ولی خودم من منفرداً به اصطلاح گاهی اوقات یک کارهایی میکردم که توی کار مملکت مؤثر بود بدون اینکه کسی هم بداند بدون اینکه صحبتی. این قضیه مثلاً
س- بله آن کارها را ممکن است برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- حالا مثلاً این قضیه مثلاً همین ملی شدن صنعت نفت را این تازه مثلاً رو شده مثلاً یک سال است رو شده من تا آنوقت به هیچکس نگفته بودم.
س- بله.
ج- آن هم نتیجهاش این بود که این آقایان روزنامه «جبهه»ای هست در لندن منتشر میشود.
س- بله.
ج- آنها هم یک نشریهای منتشر میکردند راجع به کودتا یک روز از من سؤالی کردند که اینجا ما به یک مطلبی برخوردیم که Elwell-Sutton یک همچین کتابی نوشته گفته که عباس اسکندری این کار را کرده ما هم نطق عباس اسکندری را گرفتیم او اشاره به یک شخصی کرده است که آن فکر را داده. آن شخص را شما میشناسید یا نمیشناسید؟ اول بنده انکار داشتم بگویم و بعد بالاخره گفتم که بله آن شخص من هستم به هر صورت. چون تا آنوقت هم ابرازی نکرده بودم چون به نظر بنده آدم اگر کاری انجام میدهد که قصدی جز خدمت به مملکتش ندارد گفتنی هم ندارد تظاهری هم ندارد گفتنی هم ندارد
س- بله.
ج- به هر صورت. بله تا آن روز شد. بله، عقیده دارند عده زیادی که چون این نجات یافته دست علم است و علم خودش ارتباط با انگلیسها دارد این نطفه را از آن روز کاشتندش و این را بردندش بیرون بعد نشو و نما دادند و منتظر یک فرصتی بودند که این را بیاورندش برگردانندش پیادهاش بکنند در ایران. و در این کار هم میگویند خوب، نظرهای مختلفی داشته. اولاً با آمریکایی یک حسابخردهای داشتند در سر کار نفت ایران تصفیه کنند با ایشان بعد هم بازارهای خاورمیانه از دستشان رفته بود در مقابل سایرین اینها میخواستند بازارها را دوباره بگیرند که البته در این دستگاه خمینی اینها خیلی استفاده کردند خیلی پول گرفتند خیلی تجارت کردند. با سایر ممالک خاورمیانه هم همینطور. دلائلی میگویند البته اینها همه حدسیات است کسی دلیل متیقنی ندارد ولی خوب دلائلی است حدسیاتی است که میشود کمی باور کرد یک کمی رویش صحبت کرد که ممکن هم است که این طور باشد ولی کسی دلیل قطعی ندارد برایش. این کار کار خمینی را میگویند ساخته و پرداخته کار آنها است. به هر صورت که الان هم آنها تقویتش میکنند که مانده سر کار.
س- بله.
ج- و تا آنها هم نخواهند این کار حل نمیشود دست خودشان است به طوری که میگویند شایع است که این اینطوری میگویند به هر صورت. بله از آقای دکتر اقبال صحبت میکردیم و بعد هم که آقای منصور آمد که با آن وضع بد رفت که به دست همین چیزها رفت به دست همین مسلمانها کشتندش او را. توطئهی همینها بود.
س- بله.
ج- که دنبال آن از بین رفت. او هم بیشتر سر قراردادی بود که با آمریکاییها بست. بر سر این بود که درواقع یک نوع کاپیتولاسیون را برای آمریکاییها در ایران درست کرد که اگر نفرات آمریکایی کسی را زیر بگیرند کسی را بکشند
س- بله، بله.
ج- آن مردم را تحریک کرد بعد هم بالاخره از همان طریق فدائیان اسلام او را زدند و کشتندش.
س- آقای اقبال شما در این دوره هیچوقت با شاه ملاقات کردید؟ یا با مسئولیت مملکت در سطح بالا مثلاً با نخستوزیر یا وزیر
ج- همیشه، همیشه.
س- و یا سفارتخانهها
ج- بله، بله.
س- اینها تماسی داشتید؟
ج- بله، بله.
س- ممکن است که اینها را برای ما توصیف بفرمایید
ج- عرض کنم که،
س- که در چه موقعیتی بوده و در ارتباط با چه رویدادی؟
ج- بله الان عرض میکنم خدمتتان. البته بنده با سفارت آمریکا که در اول جنگ ارتباط داشتم وقتی که آن دریفوس سفیرشان بوده آن موقع مربوط بودم به هر صورت. میدیدم گاهی او را همیشه هم صحبتهای بنده همین صحبتهای اصولی و صحبتهای قدیم همیشه
س- بله.
ج- اینها را برحذر میداشتم همیشه آمریکاییها را از کمک زیادی به شاه و از مخصوصاً کار نظامی. همیشه به آنها میگفتم این کارها را نکنید این کارها عاقبت ندارد (؟؟؟) چندین بار با چندین آتاشههای نظامیشان با سفرایشان اغلب. با سفرایشان اغلب. ارمین مایری بود در تهران، یک
س- بله.
ج- مک آرتوری بود در تهران از همان زمانها با اینها مربوط بودم با همه اینها صحبت میکردم اغلب با اینها صحبت میکردم و همهاش هم تکیهکلام من این بود که آقا این کارهایی که شما اینجا میکنید همهاش کار نسنجیده است این کارها عاقبت خوبی ندارد. بیخود اینقدر نظامی را تقویت نکنید. شاه را اینقدر تقویت اینطوری نکنید شاه را هدایتش بکنید در کارهایش. ولی متأسفانه یکطوری شد که شاه سوار آمریکاییها شد در ایران نه آمریکاییها سوار شاه. یعنی یک بساطی درست کرد شاه که شاه مخصوصاً بعد از نیکسون سوار آمریکاییها شد. نیکسون کارت بلانش به شاه ایران داد با کسینجر و شاه سوار اینها شد به کلی. و اینها از اوضاع ایران، باور بکنید که اصلاً غافل بودند هیچ خبر اصلاً نداشتند از اوضاع ایران چه میگذرد در ایران، چون که نه با اپوزیسییون جرأت میکردند تماس بگیرند بههیچوجه، با اینها شرط کرده بودند که شما با هیچکس تماس نباید داشته باشید. اینها با هیچکس تماس نداشتند در جریان انقلاب اینها شروع کردند یک تماس پیدا کردن با اپوزیسیون، اواخر انقلاب بود نه در اوائلش. و این همیشه بنده اینها را برحذر میداشتم از اینکه این کارها را نکنید این کارها کار خوبی نیست عاقبتی ندارد. بعد با آمریکاییها که این کارها اینطوری شد بنده دیگر ولشان کردم دیگر برایشان این فایده ندارد دیگر. اینها افتادند توی یک خطی اصلاً گفتن و نگفتن، اینها میروند اثری ندارد.
بنده با این آقای دکتر رضا امینی این خودش شاهد بزرگ بنده است که همیشه به بنده میگوید، همین گاهی میدیدمش گاهی با هم نهار میخوردیم اینها، همیشه این مطالب را میگفتم فساد مملکت را میگفتم، فلان را میگفتم، میگفتم «رژیم قابل دوام نیست این رژیم سقوط میکند. به این رفقای آمریکاییتان بگویید که ما بیخود این سیستمی که در ایران عمل میکنند سیستم غلطی است و من نگرانم.» از طرف دیگر اصولاً اخلاقاً و عقیده سیاسی بنده در این است که ایران با موقعیت جغرافیایی که دارد که ما ایران توی کاسهای است افتاده از هر سمت محصور است مثلاً لبنان نیست که جایش آزاد باشد به دریایی باز باشد، ایران یک کاسهای است از جغرافیایی محصور است. یک سمتش افغانستان است، شمالش روسیه است و آن سمت ترکیه و آن سمت عراق و جنوبش هم که خلیج فارس است که آن هم بسته است و یک چیز محدودی است. ما ناچاریم خواهی نخواهی ما باید که با شورویها روابط حسنه داشته باشیم. راهی نداریم ما. این مرتیکهای است نشسته آن بالا هزار و پانصد مایل با ما سرحد دارد. آذربایجانی دارد آذربایجانی داریم. ترکمن دارد ترکمن داریم، عرضم به حضورتان که افغانی دارد افغانی داریم.
س- بله.
ج- ملاحظه کردید؟ نژاد دارد مثل ما. اینها همیشه، ما زمان تزار هم با اینها گرفتاری داشتیم زمان اینها هم با اینها گرفتاری داریم. بنابراین ما چارهای نداریم جز با اینها روابط حسنه باید داشته باشیم. نباید اینها را به هیچ عنوانی تحریکشان بکنیم. یکی از کارهای بدی که شاه کرد به نظر من این بود که شاه آمد اینها را تحریکشان کرد. تحریک شاه هم به اینها این بود که فرض بفرمایید که میرفت با چین کمونیست که با روسیه بد بود روابط نزدیک برقرار میکرد، خوب، اینها بالطبع تحریک میشدند. حالا فرض کنید فردا اگر ما اختلافمان با شوروی پیدا بشود چین کمونیست به ما چه کار میتواند بکند؟ چه کمکی میتوانست بکند به ما؟ یا میرفت با رومانی که با شوروی اختلاف دارد و یک سیاست مستقل گرفته روابط نزدیک و فلان و فلان برقرار میکرد. حالا فرض کنید فردا اگر ما با روسیه کار ما (؟؟؟) رومانی چهکار میتواند با ما بکند؟ کاری نمیتواند بکند. یا میرفت در اریتره که آنجا چیز بودند میخواست برعلیه اریتره که با شوروی نمیدانم فلان بود، آنجا در دریای قرمز برود یک کارهایی فراهم بکند. یا اینکه با خود امریکا این نزدیکی زیادی با آمریکا، یعنی یکی شدن با آمریکا تقریباً، پنجاههزار آمریکایی در ایران نگهداشتن به عنوان مشاور و این حرفها اینها به هر حال هیچکدام صلاح ایران نبود به این شدت. ملاحظه میفرمایید؟ اینها همه عواملی بود که اینها را همه را تحریکشان کرد. تحریکشان میکرد البته چیزی نمیگفتند سیاستمدار هستند و کارشان را بلدند آنها . آنها کارشان را بلدند چه کار میکنند چیزی نمیگویند ولی اینها عوامل تحریک اینها بودند اینها عواملی است که اینها را تحریک میکرد.
من عقیدهام این بود که همیشه عقیدهام این بود که ما باید با اینها بدون اینکه باید بدانیم که اینها میخواهند ما را بگیرند. این را باید بدانیم که اینها میخواهند مملکت ما را بخورند، اینها همه را باید بدانیم. ولی در عین حال باید اینها را تحریکشان نکنیم که دست به این کارها بزنند. ما باید با اینها رابطه خوب داشته باشیم. رابطه خوبمان هم یعنی رابطه خوب فرهنگی داشته باشیم. آرتیستهایشان بیایند بروند ایران. سابقاً هم ایران این کارها را میکردند خوانندههای روسی میآمدند میرفتند توی ولایات نمایش میدادند یک چهارتا ادبیات ایرانی میرفت آنجا در هر حال در این حدودی که به کار اساسی ما لطمه نزند. اینها را راهشان ندهیم که توی ایران نفوذ بکنند، اینها را باید با اینها ما رابطه خوب داشته باشیم. این عقیده شخصی-سیاسیام است الان هم عقیده سیاسیام این است. هیچ ما راه دیگر نداریم. بنده حتی این عقیده سیاسی را در ۱۳۴۲ در یکی از روزنامههای تهران منتشر کردم در همان عین قدرت شاه. یک طرحی از طرف مرحوم سید ضیاءالدین بحث شد در ایران که آیا ایران باید بیطرف باشد یا نباشد؟ بنده در آن طرح همین مقاله را نوشتم بعد هم یک مقاله نوشتم در آنجا این را صراحتاً نوشتم «ما باید که بیطرف باشیم بیطرفی ما را هم باید که آمریکا، انگلیس، شوروی هر سه تضمین بکنند. این سه نفر اگر هر سهشان تضمین کردند بیطرفی ما را، آن بیطرفی برای ما معتبر است و ما میتوانیم زندگی کنیم. هرکدام اینها تنها به درد ما نمیخورد. آمریکای تنها به درد ما نمیخورد، شوروی تنها به درد ما نمیخورد، انگلیس تنها به درد ما نمیخورد. الان هم عقیدهام این است که کلید سیاسی ایران الان اینجاست که اگر ما موفق بشویم که این سه نفر بیایند یک چیزی با ایران ببندند که بیطرفی ایران را تضمین کنند هرسهشان با همدیگر و ایران بیطرف بماند آن روز روز خوشبختی ایران است. ما آزادی عمل خواهیم داشت کارمان را بکنیم. مادامی که ایران صحنه کشمکش دعوای بین آمریکاست و شوروی با انگلیس و شوروی و با فلان است، ایران همین بساط است که شما خواهید دید. هیچ روز هم روز خوشی ما نخواهیم که نخواهیم داشت. و من آنوقت هم توی روزنامه نوشتم که ما باید که بیطرف بشویم. قرارداد دوجانبه ایران و آمریکا لغو بشود، ایران از سنتو بیاید بیرون. اینها باید کمک بکنند هرسهشان کمک بکنند وضع اقتصادی ایران خوب بشود. این قشون ایران باید کم بشود. قشون بیشتر برای حفظ امنیت داخلی باشد. اگر ما بیطرف بمانیم کسی کاری با ما ندارد مسلماً. این پولها باید صرف فرهنگ و رفاه مردم بشود. الان هم معتقد هستم. بنابراین من در این رشته خود گاهی با، و اتفاق عجیبی افتاد که حالا این را باید بگویم به شما، چون شورویها هم از توی جنگ ما وقتی روزنامهنویس بودیم حزب داشتیم مرا خوب میشناختند که ما چهجوری هستیم، چهجور فکر میکنیم. ناسیونالیست هستم و اهل زدوبست با اینها و با آنها و این حرفها نیستیم. این بود که برای گروه ما هم همانوقتها هم احترام قائل بودند خیلی احترام قائل بودند. هیچگاه از ما تقاضایی، نمیدانم، فلان، بههیچوجه اینها نمیکردند.
روی این سابقه هم که بود بنده در همین اواخر یعنی ده سال اخیر یعنی این ده سال قبل از انقلاب را عرض میکنم اینها خودشان، در صورتی که من یک دفتر وکالت داشتم. دفتر وکالت داشتم یک روزی ناگهانی یک کسی تلفن کردند آنجا که ما میخواهیم بیاییم شما را ببینیم آنجا. بنده هم خوب چون آنوقت چیز بود دستگاه اینها همهشان تحت مراقبت بودند در دستگاه انتظامی بود از این حرفها، به مرحوم نصیری تلفن کردم که من یکهمچین تلفنی گرفتم اینها را میخواهم ببینم. شما مسبوق باشید، همین. نه اینکه بخواهم اجازه چیزی بگیرم بههیچوجه. گفت «خب، شما پس بنابراین اگر مطلبی بود شما به ما میگویید.» گفتم «اگر مطلبی بود که قابل گفتن باشد و چیز باشد راجع به مملکتم باشد به شما میگویم.»
اینها آمدند با بنده یکسر ارتباطی برقرار کردند برای موضوعات مزخرفی هم. ولی تمام صحبتهایی که با من میکردند صحبت سیاسی میکردند راجع به اوضاع ایران طبق معمول. و من همیشه به اینها میگفتم که آقا این مملکت شما بایستی با ما رابطه مساوی خوب داشته باشید. این تحریکات کمونیست بازی و تودهبازی و اینها را اینها همه را بگذارید کنار. مردم ایران با مردم شوروی هیچ اختلافی ندارند. ما همه با همدیگر خوب هستیم. شما اگر اینجا تحریک نکنید اذیت نکنید فلان نکنید ما میتوانیم بهترین دوست با همدیگر باشیم. بهترین تجارت را با هم داشته باشیم. تجارت ما با شما به صرفه ماست به صرفه شماست هم مرز هستیم نه ترانسپورت داریم نه فلان داریم. میدهیم میگیریم میسازیم با هم. ولی شما رویهتان را اگر عوض بکنید ما با شما دعوایی نداریم. ولی مادامی که شما این رویه تحریک را دارید اینها جاسوسی میکنید، نمیدانم، فلان و فلان میکنید. بنده همیشه با اینها توی این رشته… و بنده کاری هم که میکردم کپی این مذاکرات را یک نسخه میفرستادم برای شاه که اینها دیروز آمدند اینجا اینها اینها را گفتند من این را گفتم. میدادم به دکتر اقبال. دکتر اقبال میداد به شاه که در جریان باشد که عقیده من چیست، فلان چیست. بنده همیشه با اینها این کار را میکردم میگفتم به آنها که آقا شما نباید. در این جریانات اخیر هم که شد اینها البته در به وجود آوردن این نقشی نداشتند ولی بعد خوب، حداکثر استفاده را کردند شورویها از این کار دیگر در این جریان انقلاب ایران حداکثر استفاده را کردند. آنوقت هم به آنها میگفتم که آقا این کارها را نکنید در ایران. این مملکت را بگذارید به حال خودش باشد. این مملکت شما اگر ایران دوست داشته باشید بهتر از این است که یک ایران هرجومرج و مزخرف و فلان داشته باشید اصلاً. نکنید این کارها را اصلاً. این است که من چون عقیدهام این بود اغلب این سفرای خارجی را که میدیدمشان یا آمریکاییها را یا انگلیسها را یا فلان و اینها، در این رشته همیشه با آنها صحبت میکردم در این رشته کلیها، نه اینکه جزئیات و فلان و اینها. از نظر رسم سیاستشان در ایران و کارهایشان درایران همیشه با اینها صحبتی داشتم. با آمریکاییها که در مدت انقلاب که خیلی دیگر دو ماه تمام من با اینها تماس داشتم. اغلب
س- با کی به طور مشخص آقا؟
ج- این لامبارکیس بود آنجا که مستشار سیاسیشان بود.
س- بله.
ج- ملاحظه کردید؟ او نقطه تماس عمدهشان با من لامبارکیس بود در مدت انقلاب. و با وجودی که مدتها با اینها ارتباطی نداشتم از اروپا که برگشتم ماه اکتبر بود آخر اکتبر بود که اوضاع ایران را آشفته دیدم تصمیم گرفتم با اینها صحبتی بکنم دیگر. با اینها صحبت کردم. جلسات متعدد داشتیم که راهنمایی خوب به اینها کردم بنده که اگر اینها را گوش کرده بودند آنموقع مسلماً ایران وضعش اینجور نمیشد. مسلماً نمیشد حالا خودشان هم معترف هستند که مسلماً ایران وضعش اینطور نمیشد پس از اینها. و راهنماییهای بنده هم روی شناساییای بود که من از شاه مملکت داشتم، از اوضاع ایران داشتم و شاه را برایشان درست تشریح میکرم. میگفتم «آقا این شاه این است این است این است. این را رویش حساب نکنید. این سر بزنگاه میرود. این سر بزنگاه این خواهد رفت. این آدم قابل اعتمادی نیست بنابراین شما باید که بیایید این کارها را بکنید این قابل نجات نیست این از بین رفته است، راهی ندارد این راه. شما بیایید یک کاری بکنید که این رژیم برقرار بماندو یکطوری این رژیم به هم نخورد، چون به هم خوردن این رژیم اصلاً بلایی است برای مملکت ما بلایی است برای شما، بلا برای همه است. شما بیایید اینکارها را بکنید که این رژیم به هم نخورد.» کارش هم خیلی ساده بود، خیلیخیلی ساده بود. من به لامبارکیس روز اولی که ملاقاتش کردم در سفارت آمریکا ما نهار خوردیم سه ساعت طول کشید، همین آقای رضا امینی هم شاهد من است که سر نهار با من بود سه نفری با هم نشسته بودیم، به من گفت که شما عقیدهتان این است چه کار باید بکنیم ما الان؟ حالا ماه نوامبر است اولاً، اوائل نوامبر است. گفتم که خیلیخیلی ساده است خیلی کار پیچیدهای نیست. اولش این است که این شاه کارش تمام است این قابل دوام نیست بههیچوجه. دوم اینکه این باید یک کارهایی بکند و استعفا بدهد به نفع پسرش از سلطنت الان. آن کارها را اگر کرد و این استعفا را داد این مملکت نجات پیدا میکند. گفت، «آن کارها چیست؟ من گفتم «ها این کارها چیست.» گفتم، «این باید بیاید پشت رادیو و تلویزیون.» یادم نمیرود گفتم «یک مقدار فلفل هم درست کنید توی چشمش بریزیم گریه کند.» یک نطقی برایش تهیه میکنیم این نطق را باید پای رادیو بگوید تلویزیون بگوید. و این نطق بازش اصولش این است که من در مقابل مردم ایران سر تعظیم فرود میآورم. من از موقع سلطنتم سعی کردم که حیثیت ایران را مقام ایران را مقام ایرانی را در دنیا در همهجا بالا ببرم. مملکت را رو به ترقی ببرم. ولی من سعی خودم را در دو رشته به کار بردم یکی سیاست خارجی ایران، یکی قشون ایران، و در این دو نوشته هر دویش موفق بودم. هم وضع ایران در خارج خوب بود و هم قشون ایران خوب بود. ولی در امور داخلی من این کارها را به دولتها واگذار کرده بودم. الان که اوضاع اینطور شده میفهمم که دولتها به وظایف خودشان عمل نکردند. گزارشهای دروغ به من دادند. ولی این مانع از این نیست که من در این کار مسئول نباشم من در این کار هم مسئول هستم. من از شما معذرت میخواهم امروز این تصمیمات را گرفتم.
(۱)- به نفع پسرم از سلطنت استفعا میدهم. اموال خودم و خانواده سلطنتی را تمام را میدهم به مردم ایران. خانواده سلطنتی همه از ایران میروند بیرون. دولت مستعفی میشود. شورایی از بزرگان مملکت به عنوان شورای سلطنت، چون پسرش کبیر نبود، تشکیل میدهم، دولت جدید را این شورا انتخاب میکند. انتخابات مجلس از سر میشود. و هر کس که تخلف کرده هر کس فلان شده طبق قانون بگیرند محاکمهاش بکنند من هم… گفتم این نطق اولاً این خشم و غضب مردم را پنجاه درصد میآورد پایین. گفتم شما ایرانی را نمیشناسید. گفتم شما در نه اسفند که مصدق میخواست شاه را بفرستد بیرون چه شد که شاه نرفت؟ چمدانش را هم بسته بود صبح هم میخواست حرکت کند دیگر. مردم ایران ریخته بودند دم قصر سلطنتی و گریه کردند و فلان کردند و فلان کردند، هی فلان و فلان، شما نروید، و شما فلان و بالاخره نقشه به هم خورد دیگر. الان هم این خشم و غضب مردم که اصلاً وقتی ببینند که آن کسی که باعث خشم و غضب است میآید اعتراف میکند به گناهش اعتراف میکند به گناهش، اعتراف میکند گریه میکند فلان میکند، این خشم میآید پایین پنجاه درصد. آنوقت مجالی پیدا نمیکند که آن یک کس دیگر از آنجا پا شود برود، آخوند پا شود بیاید به ایران. همین جبهه ملیها همینهایی که هستند همان شورای سلطنتیها اینها کار را دستشان بگیرند. این کار را دستشان بگیرند این دنباله این کار با یک متد دموکراسی به تدریج ادامه پیدا خواهد کرد. قشون هم به هم نمیخورد فلان نمیکند. به من گفت که خوب، این زنگوله را کی گردن گربه ببندد؟ گفتم، «شما.» گفت، «چرا ما؟» گفتم که ایشان به زور ملت ایران آنجا ننشستند. به زور شما و انگلیسها آنجا نشستند. بنابراین حرف این ور را گوش نمیکنند. حرف شما را گوش میکنند. شما بنابراین اگر بگویید حرف شما را گوش میکند چون با زور شما آنجا نشسته با زور من آنجا ننشسته حرف مرا گوش نمیکند اساساً. بعلاوه الان این در این مورد ممکن بود حرف دو نفر را گوش بکند و آن دو نفر هر دو مردند. یکی مرحوم دکتر اقبال است یکی مرحوم علم است اینها هر دو مردند. بنابراین حرف این دو نفر را نیستند حرف کس دیگر هم گوش نمیکند به کسی هم اعتماد ندارد. بنابراین این کار کار شماست. گفت، «خیلی خوب.»
س- این را به آقای
ج- لامبارکیس گفتم.
س- لامبارکیس گفتید.
ج- گفتم، «این کار کار شماست کار من نیست. کار هیچکس نیست. کار هیچ ایرانی نیست. حرف هیچکس را گوش نمیکند.» گفت، «خیلی خوب.» ما نهارمان تمام شد. من از امینی پرسیدم «این چه کار میکنید؟» گفت، «این حالا میرود به سفیر گزارش میدهد همین جلسه را گزارش میدهد و ببینیم چه کار میکند؟» بعد از یک هفته به من تلفن کرده و گفت، «من میآیم منزل شما.» آمد منزل من و گفت که «رفتیم گفتیم گفته من نمیکنم این کارها را.» گفتم، «نگفتید به او.» گفت، «چطور نگفتیم؟» گفتم، «به عنوان نظر به او گفتید. از او نخواستید که این کارها را بکنید.» گفتم، «خیلی فرق است. یک وقت میروی میگویی نظر ما بر این است
س- بله.
ج- هیچکس نمیخواهد قدرتش را ول بکند کسی قدرتش را نمیخواست ول بکند. چرا این کارها را بکنم؟ اتفاقی نیفتاده هنوز که؟ یک وقتی میروی میگویی آقا باید این کار را بکنید. اگر نکنید ما پشتیبان شما نیستیم. آنوقت آن کار را میکند. شما نرفتید اینطوری بگویید.» البته خوب، مدتی گذشت و باز چندین جلسه دیگر با اینها کردیم. همینطور دیگر، اوضاع هم به قدری به سرعت جلو میرفت که هر نظری را اگر همان روز اقدام نمیکردید فردا دیگر کهنه میشد. بعد از یک ماه لامبارکیس به من گفت. شاه آن نطق معروف را کرد که «من صدای انقلاب شما را شنیدم…» گفت، «این نطق را کرد.» گفتم، «این آن نطق نبود. اینکه اصلاً پدر خودش را درآورد اصلاً. این اصلاً رفت پی کارش دیگر اصلاً. این نطق را که کرد گفت، «ملت ایران من صدای انقلاب شما را شنیدم و من در کنار شما هستم…» و اعتراف کرد به تمام گناهانش که آقا بعد از این قانون اساسی را من اجرا میکنم. بعد از این انتخابات فلان درست میکنم. دزدی را فلان…» این رفت پی کارش اصلاً این. بنابراین دیر شده بود همه کارها دیر شده بود که من هم آمدم تا وقتی از ایران مریض شدم، من دو سفر هم به وزارتخارجه آمدم اینجا، با اینجا هم صحبت کردم با دسک ایران با همان آقای که حالا چیز شده دیگر Precht
س- بله.
ج- با Precht و معاونش در اینجا صحبت کردم اصلاً فایده نداشت دیگر. به قدری کارها به سرعت پیش میرفت که
س- ممکن است جریان صحبت خودتان را با این آقایان برای ما توضیح بفرمایید که در چه شرایطی بود،
ج- من به Precht هیچی.
س- و چه مذاکراتی صورت گرفت؟
ج- همین، من با Precht که آمدم اینجا دو سفر آمدم به آمریکا. خوب، صحبت کردم اینجا. عرض کنم به Precht همین صحبتهایی که من، آنها البته تمام گزارشهای صحبتهای مرا به اینها داده بودند البته.
س- بله.
ج- معمولشان است دیگر البته گزارشات و اینها. آمدم با اینها صحبت کردم روی همین زمینه. روی همین زمینه که آقا راه این است چاره این است فلان این است اوضاع ایران بعد اینجا شما اطلاع دارید خودتان که در دستگاه وزارتخارجه اینجا یک بلبشوی عجیبی بود راجع به کار ایران. وزارتخارجه یک دسته شده بودند برژنسکی و کارتر اینها یک دسته دیگر بودند بعد آن دارودسته جرج بال و آنها یک دارودستهای بودند. اصلاً بلبشوی عجیبی بود اصلاً مرکز تصمیمگیری اینجا نبود. سفیر تهران یک چیز دیگر میگفت، این یک چیز دیگر میگفت. این کتابهایی که همه نوشته شده تمام این چیزها را به جزئیات نشان دادند که آخرین کتابی هم که نوشته شده، نمیدانم شما خواندید یا نخواندید؟ این مال گاری سیک است.
س- بله.
ج- که کتاب خیلی خوبی است به نظر بنده بهترین کتابی است که راجع به ایران از نظر آمریکاییها نوشته شده راجع به ایران تمام جزئیات این کارش را تشریح کرده. این کتابی است که گاری سیک نوشته “All Fall Down” بهترین کتابی است به نظر من راجع به کار ایران از نظر آمریکاییها نوشته شده. خوب، که اینهمه را تشریح کرده اینجا بلبشو بوده اصلاً. هیچکس اصلاً سگ صاحبش را نمیشناخته در وزارتخارجه اینجا. هر کسی یک چیزی میگفت برای خودش و تمامشان هم روی بیاطلاعی که از اوضاع ایران اطلاعی نداشتند نمیدانستند ایران چه میگذرد و نمیدانستند این ایرانیها کی هستند. اینها چه میگویند. ایرانی چه خاصیتی دارد. اصلاً هیچ هیچ هیچ، بدون هیچ اطلاعی هرکسی همانطور هم که سیک هم توی کتابش نوشته. نوشته هرکسی برای خودش یک نقشهای داشت بدون اینکه از اوضاع خبر داشته باشد که اوضاع ایران چه خبر است چه میگویند هر کسی یک چیزی میگفت مثلاً. این بود که اینها هم فایده نکرد. اینها هیچکدام فایده نکرد بالاخره من دیگر مأیوس شدم از همهجا، گفتم، خوب، بروم با خود این مردیکه بنشینم صحبت بکنم.
س- با آقای خمینی؟
ج- خمینی، خمینی را بروم ببینمش. این بود که از تهران یک باجناقی داشت که با بنده مربوط بودش آن را خواستم دفترم و او با اینها تماس گرفت و یک قرار ملاقاتی گذاشت و بنده آمدم به اینجا که خمینی را ببینمش. بعد هم با
س- این زمانی است که آقای خمینی پاریس بود؟
ج- بله پاریس بود بله. این مال دهم ژانویه است
س- بله.
ج- که خمینی اول فوریه آمد به تهران. شاه هم هنوز نرفته بود شاه هم شانزدهم میرفت البته من هم خبر داشتم شاه شانزدهم میرود وقتی آمدم آنجا خبر نداشتم شاه شانزدهم میرود. آمدم پاریس و بعد خمینی را با مبشری که رفیق من بود و بعد هم وزیر دادگستری کابینه بازرگان شد، او هم به من گفت، «من میآیم با تو خمینی را ببینم.» ما هم رفتیم آنجا خمینی را دیدیم بنده با خمینی در حدود بیستوپنج دقیقه نیم ساعت صحبت کردم. شما اگر خیال بکنید از دیوار صدا درآمد از این مرد صدا درآمد
س- پس شما فقط صحبت کردید.
ج- بله.
س- ایشان پاسخی ندادند.
ج- نه. از دیوار هیچ. تم صحبت من هم بر این بود که ایران همیشه در تاریخ اخیرش این قیامهایی که بر علیه سلاطین شده یا اینکه بر علیه ظلم شده همیشه پیشوایان مذهبی چیز بودند.
س- نقشی داشتند.
ج- نقشی داشتند. در این کار هم شما حالا نقشی به عهده گرفتید. چون برای بنده مسلم شد که میآید به ایران دیگر هیچ بروبرگرد نداشت. این نقش به عهده شما واگذار شده شما به عهده گرفتید. و چون معمولاً روحانیون به کار سیاست وارد نیستند در هر قیامی اگر که اینها دستشان را با سیاستمدارها تو دست هم میگذاشتند اینها این قیام موفق میشد هر وقت که نگذاشتند این قیام شکست خورده. دلیلش هم این است که قیام مشروطیت وقتی روحانیون و چیزها همه با هم بودند آن قیام به نتیجه رسید. قیامی که به نتیجه نرسید قیام مصدق بود. وقتی که دارودسته کاشانی و ماشانی با مصدق بودند دوتاییشان با همدیگر بودند این کار با سرعت و با قدرت بود وقتی اینها از هم جدا شدند دوتا صف مختلف شدند آنها هر دو شکست خوردند هم کاشانی شکست خورد هم مصدق، هر دو از بین رفتند. بنابراین من از شما خواهم این است که اوضاع ایران خیلی بد است وضع اجتماعی ایران الان بد است اعتصابات همچین کرده اقتصاد ایران خراب است. و شما فراموش نکنید که شمال مملکت شوروی نشسته و اینها به خاک ایران نظر دارند اینها اگر آنجا بلبشویی بشود شلوغی بشود اوضاع بدتر از این بشود تنها استفاده کننده حقیقی اینها خواهند بود.
Leave A Comment