روایت‌کننده: آقای غلامعلی فریور

تاریخ مصاحبه: ۱۲ جون ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر نیس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱

 

 

 

س- آقای فریور می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که در شروع مصاحبه راجع به سوابق خانوادگی خودتان و تحصیلاتتان و مقامات سیاسی که داشتید و فعالیت‌های سیاسی که داشتید به تفصیل برای ما صحبت بفرمایید تا وارد جزئیات قضایا بشویم.

ج- خانواده من، والله من از یک خانواده متوسطی بودم که پدرم کاسب بوده تاجر بوده، تاجر خیلی کم‌مایه. تحصیلات ابتدایی من در مدرسه فرهنگ تهران بوده و تحصیلات متوسطه من یک قسمتی، یکی دو سال مدرسه تدیّن بوده بعد مدرسه دارالفنون. در ضمن تحصیلات متوسطه دو سه سال ترک تحصیل داشتم و رفتم در مدارس قدیمی به مناسباتی مدرسه مروی و سید نصرالدین تحصیلات دینی می‌کردم تحصیلات مذهبی و دینی و عربی و دیگر تا نسبتاً مجدداً برگشتم دارالفنون و پس متوسطه‌ام را تمام کردم. بعد هم تا قرار اعزام محصل، چون خانواده من وسعش نمی‌رسید که مرا بفرستد اروپا برای تحصیل، خیلی ساده است. قرار اعزام محصل به اروپا داده شد قانون اعزام محصل کنکور دادم و قبول شدم و آمدم به اروپا. این‌جا اول Mathématique special ریاضیات مخصوص بود، بعد سه سال دوره دانشگاه گرونویل بود. مدرسه الکتروتکنیک گرونوبل، در آن‌جا مهندس شدم. بعد رفتم به (؟؟؟) پاریس آن‌جا را تمام کردم. بعد یک مدتی استاژ دادم از جمله یک سال و نیم با سید عبدالله ریاضی، که رئیس مجلس شده بود، در زوریخ در بادن. در (؟؟؟) بادن استاژ دادیم. و در اواخر ۱۳۱۳ به ایران برگشتم. این از لحاظ خانوادگی.

از لحاظ بعد در کار. به ایران برگشتم. سال اول نظام وظیفه کردم از اسفند ۱۳۱۳ تا ۱۳۱۴. بعد وارد، قبل از نظام وظیفه دو ماه در وزارت صناعت وقت که اسمش اداره کل صناعت بود آن‌جا مشغول بودم. بعد از خاتمه نظام وظیفه دوباره رفتم آن‌جا و از آن‌جا معرفی شدم به شهرداری، رئیس اداره روشنایی شدم توی کارخانه برق جدید که می‌خواستند نصب بکنند نصب کارخانه بود و نمی‌دانم ترانسفورماتورها، یک مدتی آن‌جا بودم تا مؤسسه برق اصلاً از شهرداری مجزا شد، شد یک مؤسسه مستقلی. رئیس آن هم شد مرحوم میرزا تقی‌خان نصر که آن‌وقت والی مازندران بود. یک مدتی ایشان رئیس بودند و بعد رفتند ایشان از آن‌جا و بنده رئیس مؤسسه برق بودم.

تا یکی دو سال بعد مجدداً به دلایلی خواستند مؤسسه برق را جزو شهرداری بکنند و من قبول نکردم و استعفا کردم. و استعفایم هم مدت چهل روز طول کشید، تا بالاخره منتقل شدم به وزارت پیشه و هنر مجدداً که به اسم صناعت بود تبدیل شده بود. در وزارت پیشه و هنر دیگر جزو آن کادر بودم، مشاور فنی بودم، مشاور مخصوص وزیر بودم، مدیرکل بودم آن‌جا در ۱۳۲۰، ۲۱، بله. در ۲۱ ضمناً تدریس دانشکده فنی را هم داشتم.

در انتخابات ۲۱ از تهران وکیل شدم. البته به کمک بیشتر دانشگاهی‌ها که مرکز آن دانشکده فنی بود. حالا به چه مناسبت؟ بله، از تهران وکیل شدم. و این زندگی سیاسی از این‌جا شروع شد. دوره وکالت من فقط یک دوره بیشتر نبود. اواخر دوره دیگر وضع من طوری بود که مقامات رسمی مملکتی خیلی با من خوب نبودند. یعنی خوب نبودند که بد هم بودند. بله، بعد از خاتمه دوره ریاست یک کمیسیون پنج نفری آمدم به اروپا برای جمع‌آوری ماشین‌آلات سفارشات ایران قبل از جنگ، دو ماه در چکسلواکی بودم و آمدم به سوئیس، چون دوسیه‌ها بیشتر در سوئیس بود. از سوئیس آمدم به پاریس و در پاریس گفتند برای ویزای آلمان گرفتن باید رفت انگلستان مقامات نظامی انگلیس باید ویزا بدهند، آن‌وقت آلمان اشغال بود دیگر. رفتم انگلستان، لندن بودم تا یک‌روز اطلاع پیدا کردم که آقای قوام‌السلطنه برادر نیکپور را هم بدون اطلاع بنده جزو میسیون کرده است. من برادر نیکپور را نمی‌شناختم. ولی خوب، اصلاً این عمل که بدون اطلاع رئیس کمیسیونی یک کسی را عضو میسیون کنند، تلگرافی استعفا دادم و برگشتم تهران.

دیگر از سیاست تقریبا کنار بودم. یعنی (؟؟؟) یک هشت نه ماهی تهران بودم و به دلایلی دیدم اوضاع هیچ مساعد نیست برگشتم فرانسه. آمدم فرانسه و برای این‌که خودم را مشغول کرده باشم شروع کردم به حقوق خواندن. حقوق می‌خواندم، کورس‌های فلسفه‌ای اختیاری می‌رفتم. حقوق نه، حقوق رسمی، سال اول دوم سوم همین‌جور. تا در دوران حکومت مصدق که خواستند بیایم تهران و آمدم تهران و قرار شد چون وضع ارزی‌مان بد است بروم به آلمان. شدم رئیس قسمت اقتصادی آلمان با دفتر مجزا، به سفارت کاری نداشتم. یک چند سالی آلمان بودم تا بعد از افتادن مرحوم مصدق ما را هم احضار کردند و بنده دیگر ایران نیامدم می‌خواستم بمانم اصلاً. یک مدتی هم خودم در هامبورگ ماندم. ولی بعد به مناسبات خانوادگی و شوهر همشیره‌ام فوت کرد و بچه‌هایش سرپرستی نداشتند، پنج شش‌تا بچه داشت، آمدم ایران. ولی خوب، همیشه کنار بودم. تا زمان آقای دکتر امینی که رئیس‌الوزرا شد. با دکتر امینی ما در دارالفنون همشاگردی بودیم، با هم مربوط بودیم، با همه برادرهایش، بعضی از برادرهایش هم.

س- شما در این دوره که کنار بودید تدیس می‌فرمودید در دانشکده فنی؟

ج- نه دیگر همه‌چیز را گذاشته بودم کنار.

س- تدریس هم نمی‌کردید؟

ج- نخیر، هیچ کاری نمی‌کردم. بله، عرض کنم که، در دوره حکومت آقای دکتر امینی، دکتر امینی اصرار کرد که وزیر کابینه‌اش بشوم. به این دلیل هم قبول کردم که امید به اصلاحی داشتیم در اوضاع در وضع، چون قبلاً هم به من این پیشنهاد دو دفعه از طرف قوام‌السلطنه شده بود گفته بودم نمی‌کنم. ولی این مرتبه قرار بود که این کابینه اختیارات شاه را محدود کند به اختیارات قانون اساسی مصوب ۱۹۰۶. حتی گفت «نخیر، تحقیقاتی کردیم و،» حکومت کندی بود دیگر، ریاست جمهوری کندی بود. قرار این بود. متأسفانه بعد از چند ماه همه کوتاه آمدند، در کابینه خیلی‌ها کوتاه آمدند. و مجبور شدم دوباره استعفا کردم. این دفعه استعفایم به صورت شدیدی بود. برای این‌که مخالفت با امور اصلاحات ارضی بود که خود شاه ما را خواست توی آن جلسه در کاخ مرمر. یکی حق…، گفت، «چون مجلس سنا نیست و مجلس شورا هم نیست بنابراین شاه تنها مرجع قانون‌گذاری است و من این حق را واگذار می‌کنم به شما که هیئت دولت هستید.» این یک مسئله مطرح کرد. مسئله دوم قانون اصلاحات ارضی که گفت، «در دوره سیزدهم این قانون رفت به مجلس ولی سر و دمش را زدند. حالا می‌خواهیم یک قانون اصلاحات ارضی واقعی باشد». و من با این‌که یک متر، یک متر مربع نه خودم، نه هیچ یک از اقوام زمین نداریم و نداشتیم، و من در آن جلسه هم گفتم این را، با قانون اصلاحات ارضی به نحوی که او پیشنهاد کرده بود یعنی جلویش گذاشته بودند، مخالفت کردم. یعنی سکوت، این‌ها را گفت، همه سکوت کردند. من گفتم آقا معذرت می‌خواهم، اولاً من خیال کردم اعلی‌حضرت این دو مسئله را مطرح کردید که بعد یکی یکی روی آن بحث بشود. حالا می‌بینم که مثل این‌که کسی صحبتی نمی‌کند و دارند صورت‌جلسه می‌کنند. نه، من حرف دارم راجع به آن. فرض کنیم که مجلس نیست، مجلس سنا نیست و مرجع قانون گذاری فقط شخص اعلی‌حضرت باشید. در صورتی که واقعاً این‌طور نیست. توشیح فرمان‌ها به وسیله شاه یک فرمالیته‌ای بیشتر نیست، اصل مراجع قانون‌گذاری است. حالا، فرض کنیم این‌طور هم باشد، این حق مال اعلی‌حضرت باشد. معلوم نیست این حق قابل تفویض باشد. هر حقی قابل تفویض نیست. ایشان گویا نفهمید. گفت، «نمی‌فهمم چه می‌گویید؟ مقصود چیست؟» گفتم، مقصود این است که بنده اگر زن گرفتم، این مسئله خیلی ساده‌ای است که این اصلاً بعد چیز شد، می‌توانم کسی را وکیل بکنم که نفقه مرا بدهد به زنم. ولی حق‌المزاجمه یعنی هم‌خوابی با زنم را که نمی‌توانم به کسی واگذار کنم، هر حقی قابل تفویض نیست. معلوم نیست این حق قابل تفویض باشد. چون اصلا این صابونی بود که زیر پای هیئت دولت داشت می‌گذاشت. «که شما به موجب تصویب‌نامه قانون وضع بکنید.» یعنی هر چه من خواستم بکنید. کما این‌که هر چه خواست آقای دکتر امینی کرد دیگر. بله، دوم مسئله اصلاحات ارضی است. گفتم، «آقا اطلاعات بنده بسیار مختصر است. ولی این اصلاحات ارضی موجب این می‌شود که تمام قنوات این مملکت خشک می‌شود.» به همین عبارت گفتم و به این نتیجه رسیدیم که به قول یک آرشیتکت هلندی که توی آن مجله «پرسیستها» یک مقاله‌ای من در دو سه سال پیش از او خواندم. نوشته بود، «چهارصد هزار کیلومتر قنات یعنی ده برابر محیط کره زمین»، توی پرانتز نوشته بود، «قنات در ایران وجود داشت. از قنات شش کیلومتری تا صد و چند کیلومتری که این‌ها خشک شد، از بین رفت، و زراعت‌مان طوری شده است که آب از صد و بیست سی متری باید بکشیم بیرون، و چنین زراعتی هیچ جور صرف نمی‌کند.

س- می‌خواهم از حضورتان تمنا بکنم که برویم تا آخر این شرح حال شما. بعد راجع به این مسائل تمام جزئیات را می‌پرسم.

ج- سؤال بنده، بله، استعفا کردم. هر چه هم بعد دکتر امینی و قوم‌وخویش‌های دیگرش و برادرهایش گفتند، گفتم من نمی‌کنم. حتی از نزدیکان شاه هم آمدند، نزدیکان شاهی که با من هم نزدیک بودند، یعنی هم‌شاگردی بودیم. آمدند به من گفتند، «اگر قانون اصلاحات ارضی را می‌گویی، قانون اصلاحات ارضی را او مجبور بوده قبول کند.» گفتم من که مجبور نیستم قبول کنم. من نیامدم، استعفا کردم آمدم کنار دیگر.

بعد هم البته مورد تهدید هم ساواک واقع شدیم، هم تعقیب عدلیه واقع شدیم، هم هیئت بازرسی فرستادند به وزارت اقتصاد که این آقای وزیر را برایش یک تخلفی پیدا کنند. تخلف پیدا کردند که دستور داده «چون بعد از ظهرها ممکن است گاهی نهار این‌جا بخورم و کار دارم، یک نازبالش بخرید به مبلغ سه تومان.» یکی این تخلف را پیدا کردند. یکی هم یک تخلف دیگری پیدا کردند که یک صدی‌نیم معادن هست که در اختیار وزیر پیشه و هنر است، نه در اختیار رئیس‌الوزرا. به موجب قانون معادن از این صد و نیم قبل از من در زمان شریف‌امامی تا دوازده هزار تومان حقوق ثابت هم می‌دادند به اشخاص. متحدالمآلی از نخست‌وزیری آمد که بعد از این هرگونه پاداش غدغن است.» من کنارش نوشتم که این مربوط به آن پاداش‌هایی است که از بودجه دولت داده می‌شود. صدی‌نیم در اختیار وزیر صنایع و معادن است. به کسانی که از این راه، از این ماده تا چهارصد تومان حقوق ثابت دارند پاداشی داده می‌شد، پاداش آن‌ها کماکان، مثلاً پنجاه تومان به سرایدار می‌دادند، سی تومان به پیشخدمت می‌دادند، این را بپردازید لاغیر یک همچنین چیزی. این را گفتند، گفتم این در اختیار همه است. تا دوازده هزار تومان هم هیچ مانعی ندارد. یقه شریف‌امامی را بگیرید. تازه آن هم مانعی نداشته ولی بنده که به کسی پاداش دادم که سی تومان و بیست تومان. بله، به‌هرصورت آن‌ها دیدند با این ترتیبی که من زندگی کردم زورشان به من نمی‌رسد.

س- بله، برگردیم به فعالیت‌های سیاسی شما. اولین فعالیت سیاسی شما مشارکت در جریان حزب ایران بود. این‌طور نیست؟

ج- یعنی تأسیس حزب ایران بود، بله. عرض کنم که، یک کانون مهندسین ما داشتیم. کانون مهندسین تشکیل شد اصلاً موقعی که من مدیرکل معادن بودم. در معادن یک عده‌ای حقوق‌شان بسیار کم بود، واقعاً هفتاد تومان هشتاد تومان حقوق می‌گرفتند آن‌وقت. این‌ها شکایت داشتند. یک‌روز آمدند پیش من گفتند، «آقا، ما از شما توقع نداریم که با ما همکاری بکنید، ولی حمایت از ما بکنید.» گفتم، «آقا، من اول مهندس هستم بعد مدیرکل. اگر سفت هستید و می‌توانید اعتصاب بکنید، بکنید. من هم با شما.» و این کار را کردیم. و آن وقت کانون مهندسین تشکیل شد. کانون مهندسین بود که، ولی هنوز حزب نبود. کانون مهندسین داشتیم. در انتخابات دوره چهاردهم هم هنوز حزب ایران وجود نداشت. به من هی می‌گفتند دوستان که «یک حزبی تشکیل بدهیم.» گفتم، بگذارید انتخابات تمام بشود. اگر به جایی رسید بعد حزب می‌شود تشکیل داد. انتخابات که تمام شد حزب ایران را تشکیل دادیم. بله، حزب ایران مؤسس آن من بودم. بعد آقای صالح هم خبر کردیم، چندتا از دوستان‌مان هم بودند، زیرک‌زاده بود، عرض کنم که، حسیبی بود، از دوستان مهندس و غیرمهندس‌مان بودند، مرحوم نقوی بود، مرحوم نریمان بود. این‌ها بودند که حزب ایران را تشکیل دادیم.

س- آقای فریور، حزب وقتی تشکیل می‌شود دارای یک ایدئولوژی هست. شما که آن‌موقع دور همدیگر جمع شده بودید واقعاً برای تبلیغ چه نوع ایدئولوژی در ایران می‌خواستید که فعالیت بکنید؟

ج- تکامل، اول خود بنده و بعد دوستان دیگر من، آن اندازه نبود که هنوز وارد مرحله ایدئولوژی بشویم. بدون رودربایستی، چون بودند توی دوستان ما که بسیار خوب تحصیل کرده بودند، ولی یک کتابی خارج از برنامه درسی‌شان نخوانده بودند، و این نقصی بود، کتابی که مربوط به ایدئولوژی‌های مختلف سیاسی باشد. بنابراین اصلاً طرح مسئله ایدئولوژی هنوز زود بود. ما دنبال آزادی بودیم و دنبال فکر نوین. آنچه تجدد اسم آن را بگذاریم، لاغیر. ملاحظه می‌فرمایید؟

س- دنبال اشاعه یک ایدئولوژی خاص نبودید؟

ج- اشاعه ایدئولوژی خاصی نبود، نخیر. این را همچین بدون رودربایستی بگویم که حزب ایدئولوژی‌دار آن وقت تنها حزب توده بود، حزب دیگری نبود. البته از لحاظ فکری ما خیلی چیزهای‌مان به سوسیالیسم نزدیک می‌شد، به سوسیالیسم واقعی بدون محدودیت در آزادی. چون سوسیالیسم الان اشتباه می‌شود با محدودیت در آزادی، با دیکتاتوری پرولتاریا، که من دلم نمی‌خواهد آن را اسمش را سوسیالیسم بگذاریم. ولی چپ‌ها اسمش را سوسیالیسم می‌گذارند. یعنی سوسیالیسم ایده‌ال می‌گذارند. من این دیکتاتوری پرولتاریا را قبول ندارم.

س- شما منظورتان آن آرمان سوسیالیسم قبل از مارکس را می‌فرمایید؟

ج- بله، سوسیالیسم‌های مختلف بوده دیگر فوریه بوده، سن سیمون بوده، مارکس بوده، این‌ها هر کدام، منتهی بعضی از آن‌ها رفتند تا آن مرحله آخری. سوسیالیسم رفورمیسم، نه سوسیالیسم رولوسیونر. من همیشه خودم، من خودم یک خرده کتاب گوشه و کنار می‌خواندم اتفاقاً. از خیلی قدیم طرفدار عقیده سقراط و نمی‌دانم ارسطو بودم که رولوسیون همیشه مضارش بیش از منافعش است، بهم می‌زند یک تشکیلاتی را، یک انستیتوسیون‌هایی که مردم به آن عادت دارند و عادت طبیعت ثانوی است. بنابراین خیلی با رولوسیون موافق نبودم. حالا البته با رولوسیون خمینی موافق شدیم. حالا، به چه دلایلی ؟ یعنی چاره‌ای دیگر نبود آن وقت.

س- راجع به آن صحبت می‌کنیم.

ج- بله.

س- شما راجع به مجلس چهارده چه خاطرات مهمی دارید؟ چون در آن‌موقع جریانات مهمی در ایران در حال تکوین بود.

ج- مجلس چهارده هر روز آن یک مبارزه‌ای بود. هر روز آن یک خاطره‌ای می‌شود داشت. بله، هر روز مبارزه داشتیم. یعنی یک طرف، کم‌وبیش گاهی اوقات، بیشتر اوقات آن هشت‌تا توده‌ای هم با ما همکاری می‌کردند که می‌شدیم جمع‌مان سی و دو سه نفر، که اقلیت بودیم، باقی‌اش هم جزو اکثریت بودند. بله، هر روز این مبارزه بود.

س- روابط شما با آن‌موقع فراکسیون حزب توده و آقای دکتر رادمنش و این‌ها چطور بود؟

ج- روابط بنده با بعضی از این‌ها بسیار خوب بود.

س- روابط شخصی را نمی‌گویم. روابط سیاسی.

ج- روابط سیاسی‌مان…

س- در مجلس شورای ملی همکاری و این‌ها چگونه بود؟

ج- همکاری داشتیم اغلب، ولی از لحاظ ایدئولوژی. این‌ها یک اصرار عجیبی داشتند به مخالفت با مذهب و من همیشه با این نظر مخالف بودم. حتی این‌ها مرا مسخره می‌کردند گاهی اوقات. گاهی فحش به من می‌دادند توی روزنامه «رهبر» که این در مثلاً حزب ایران برداشته نوشته که «شرط عضویت در حزب ما تدین به دین اسلام.» من آن‌قدر متعصب آن جوری نبودم. ولی دین را برای مردم لازم می‌دانستم. همیشه عقیده‌ام این بود اگر یک عاملی برای اعتلای اخلاق اجتماع مؤثر باشد، آن عامل دین است. و گرفتاری ما در این چند ساله اخیر، در این پنجاه شصت ساله اخیر، تنزل سطح اخلاقی است، اول باید به او بپردازیم. البته بعد از آن زیادتر هم شده است. یعنی افتادیم روی شیب این تنزل اخلاقی به مراتب شدیدتر شد تا این آخری‌ها.

راجع به آن روزها مسائل دیگر بود از این اختلافات داشتیم. ولی برای بعضی از این‌ها بسیار احترام قائل بودم. شخص رادمنش که مرد. رادمنش یک آدمی بود در آنچه می‌گفت صدیق بود. رادمنش یک‌روز به خود من گفت که، یعنی به شوخی از او پرسیدم، یک‌روز روزنامه رهبر به من فحش داده بود. صبح آمدم مجلس، رهبر آن‌جا بود. برداشتم خواندم، دیدم فحش را کشیده به روح و روان بنده. ایرج این‌ها آمدند. آخر این‌ها رفقای سی سال پیش من بودند. رادمنش این‌ها از دارالفنون ما با هم چیز بودیم، سی سال قبل، ایرج در گرونوبل با هم رفیق بودیم، فلان این‌ها. ایرج اول آمد. گفتم «خوب، کس دیگر را گیر نیاوردید فحش بدهید، امروز به من فحش دادید؟» گفت، «بله، خطر برای ما شماها هستید، خیلی ساده برای این‌که ما آن‌های دیگر را که هر روز بخواهیم بیندازیم هزار نقطه ضعف دارند. شماها گرفتاری هستید شما سوسیال‌دموکرات‌ها.» عین این را گفت. گفتم، «خیلی خوب، استدلالت coherent است چسبنده است با خودت، حرفی ندارم. از پله‌ها داشتیم می‌رفتیم پایین، رضا رادمنش را من خیلی دوستش داشتم، از صداقتش. گفتم، «رضاجون، اگر رژیم شما مستقر شد تو خودت با شخص من مثلاً چه‌کار می‌کنی؟» گفت، «ممکن است دارت بزنم، ولی به جان عزیزت من های‌های گریه می‌کنم.» با همان لهجه رشتی‌اش. ماچش کردم. خیلی آدم صادقی بود. برای بعضی این‌ها خیلی احترام قائل بودم. بله، ولی در بعضی موارد اختلاف شدید داشتیم. منتها در مجلس طبیعتاً خوب، آن‌ها هشت‌تا که کارشان به جایی نمی‌رسید، طبیعتاً با ما هم‌کاری می‌کردند. کابینه صدرالاشراف فرض بکنید، آن ابستروکسیون دو ماهه، دو ماه و نیمه، چه گرفتاری داشت. تا دو ماه و نیم نگذاشتیم مجلس تشکیل بشود دیگر. خوب، آن‌ها هم با ما بودند دیگر. در خیلی موارد با ما بودند.

س- یکی از مسائل مهمی که آن‌موقع مطرح شد مسئله آذربایجان بود و نمایندگی آقای جعفر پیشه‌وری از آذربایجان بود و رأی‌گیری برای اعتبارنامه ایشان. شما از این جریان رأی‌گیری چه خاطره‌ای دارید در مجلس؟

ج- جریان رأی‌گیری پیشه‌وری را البته دست‌راستی‌ها سخت می‌کوبیدند. و من عقیده‌ام این بود که آ‌نی که از آبادان به زور شرکت نفت انتخاب شده است، با اینی که در آذربایجان به زور، نمی‌دانم، فلانسکی یا فلان روسی انتخاب شده، (؟؟؟) به قول فرنگی‌ها، یکی است. ملاحظه می‌فرمایید؟

س- بله.

ج- بنابراین می‌گفتم این ماده را غلیظ‌ترش نکنید، شدیدش نکنید. اتفاقاً شد، غلیظ‌تر شد، غلیظ‌تر شد، به جایی رسید که وقتی پیشه‌وری آمد تهران و قوام‌السلطنه مرا فرستاد با او مذاکره کنم که آرام بشود. رفتم به او گفتم، «آقا، آقاسید، ما خیال می‌کردیم مثل زمان مرحوم میرزا کوچک‌خان که یک انقلابی از جاهای مختلف ایران برخیزد و در سایه آن انقلاب یک اصلاحاتی بشود در داخل. شما رفتید زبان ترکی درست کردید. این ترکی بازی چیست؟» من این را باید حقا بگویم. گفت، «مجبورم کردند.» و این را حتی جلوی آن سلام‌الله جاوید و آن رفیق دیگرش نگفت، تنهایی به من گفت. گفت، «مجبورم کردند.» این چیز هم بود، سنجابی.

س- دکتر کریم سنجابی.

ج- سنجابی هم بود. حضور داشت، بله.

س- شما به اعتبارنامه پیشه‌وری پس رأی موافق دادید؟

ج- بله، بنده رأی موافق دادم.

س- به یاد می‌آورید که آقای دکتر مصدق چگونه رأی داده باشند؟

ج- خیال می‌کنم رأی موافق داد. چون همه دسته‌جمعی در این‌جور مسائل esprit d’equipe داشتیم دیگر، همه ما با هم تصمیم می‌گرفتیم، همه رأی موافق دادند. همه فراکسیون آزادی رأی موافق دادند. بله.

س- شما تا آن‌جایی که به خاطر می‌آورید آیا واقعاً جریان آذربایجان یک مسئله‌ای بود که روس‌ها در آن‌جا علم کرده بودند یا این‌که ریشه‌های محلی داشت؟

ج- مسلم روس‌ها علم. می‌دانید در نتیجه ظلم، در نتیجه محرومیت. طبقه پایین همیشه به ظواهر کار کاری ندارد، می‌خواهد اوضاع را برگرداند. ولی مسلم، خوب، روس‌ها در آن دخالت داشتند، تردید نداشت.

س- بله. اجازه بفرمایید من سؤالم را یک‌خرده روشن‌تر کنم. منظور من این است که آیا واقعاً هیچ شکایت و ناراحتی در این چیزهای محلی نبود؟

ج- چرا.

س- و روس‌ها این را علم کرده بودند یا نه؟

ج- عرض کردم،

س- این بوده ولی آن‌ها خواستند که از آن استفاده بکنند؟

ج- عرض کردم از این استفاده کردند. شکایت محلی بود. نه تنها در آذربایجان، مأمور دولت ایران، قربان هر جا می‌رفت، مردم آن‌جا را می‌چاپید، دیگر هیچ معطلی نداشت. آن‌وقت آذربایجانی‌ها دیگر یک اختلاف زبانی هم داشتند، یک تعصب زبانی هم دارند این‌ها همه‌اش مزید بر علت شده بود دیگر. تعصب زبانی آذربایجانی‌ها خیلی زیاد است. این‌ها همه‌اش مزید بر علت شده بود. شکایت بود، از این شکایت بهره‌برداری کردند، تردید ندارد.

س- اصولاً جریان آذربایجان….

ج- به دلیل این‌که روزی که روس‌ها به پیشه‌وری گفتند «عقب بکش». عقب کشید دیگر. تمام شد رفت پی کارش. ما که می‌دانیم که قشون ایران پیشه‌وری را عقب نزد. خود روس‌ها موافقت کردند که پیشه‌وری برود عقب و آقای سادچیکف با قوام‌السلطنه موافقت کرد که حزب دموکرات قوام بیاید و هرچه روس‌ها می‌خواهند به آن‌ها بدهد. حالا راست گفته بود، دروغ گفته بود، گول زده بود، یا بعد زورش نرسید، آن‌ها را بگذاریم کنار. ولی این موافقت در گلندوک شمال تهران انجام شده بود.

س- شما از این جریانی که می‌فرمایید چه اطلاعات factual دارید؟

ج- والله، اطلاعات، البته حضور نداشتم که بتوانم بگویم. حاضر بودم ولی به شیاع رسیده این قضیه، به شیاع رسیده است. مظفر فیروز، سادچیکف و قوام رفتند در گلندوک و او را متقاعد کردند که من حزب دموکرات تشکیل می‌دهم و از حزب دموکرات نمایندگانی به مجلس، اکثریت مجلس را، می‌فرستم به مجلس و آنچه شما بخواهید برای‌تان می‌دهم. آن موقعی بود که قوام‌السلطنه به حزب ما فشار می‌آورد. با تهدید و تطمیع، به خود من پیشنهاد وزارت کرد دو دفعه، یا تهدید می‌کرد. و من عقیده‌ام این بود اگر حزب دولتی تشکیل شد به اصول تحزب از نسب نمی‌خورد، دیگر حزب آن وقت معنی ندارد. این بود که ما با حزب توده ائتلاف کردیم. مورد ائتلاف‌مان هم مخالفت با حزب دموکرات قوام بود. ملاحظه می‌فرمایید؟ دو حزب مستقل، ولی در این مورد مؤتلف شدیم. ائتلاف‌نامه هم به امضای من بود و مرحوم صالح دیگر، از طرف آن‌ها. و به شما عرض بکنم که یک عده زیادی از رؤسای حزب توده که تحت نفوذ همان حرف‌های قوام‌السلطنه و سادچیکف بودند، زیر بار این ائتلاف نمی‌رفتند، نمی‌خواستند این ائتلاف را بکنند. و من به این‌ها می‌گفتم «آقا، اول ما را که ضیف‌ترین می‌کوبد، بعد شما را هم می‌کوبد. اصول تحزب را از بین می‌برد قوام‌السلطنه با آن حزب دموکراتش.»

س- شما از موضعی که آقای دکتر محمد مصدق در رابطه با آذربایجان داشت، با مسئله آذربایجان، منظور من جریان فرقه دموکرات، چه خاطراتی دارید؟ چه در مجلس شورای ملی، چه خارج از مجلس.

ج- خارج از مجلس که من دیگر تهران نبودم. ولی مصدق البته با خودمختاری آذربایجان صددرصد مخالف بود مثل هر وطن‌پرستی.

س- به چه نحوی این را استدلال می‌کردند ایشان؟

ج- در مجلس چهاردهم مثل این‌که این موضوع اصلاً به نظرم مطرح نشد. یعنی اصلاً هنوز صحبت خودمختاری نبود. اصلاً این زبان ترکی که پیشه‌وری گفت در آذربایجان هنوز صحبت خودمختاری نبود. زبان ترکی بود که تدریس بشود که همین را هم ما به او ملامت می‌کردیم و این بعد از دوره چهاردهم بود. بنابراین آنچه که حافظه من اجازه می‌دهد، حافظه یک آدم هفتاد و هشت ساله خیلی چیز نیست. ولی در دوره چهاردهم قضیه خیلی مطرح نشد. بله، دوره پانزدهم هم که مرحوم مصدق نبود، من هم که نبودم.

س- ولی شما هرگز صحبت خصوصی با آقای دکتر مصدق داشتید راجع به جریان فرقه دموکرات آذربایجان که به خاطر بیاورید؟

ج- صددرصد با خودمختاری آن مخالف بود، صددرصد. هر کسی مخالف بود. یعنی ماها لااقل که نزدیک بود فکرمان بهم اگر همدیگر را می‌دیدیم در یک زمینه در همین زمینه صحبت می‌کردیم.

س- من می‌خواهم از حضور شما تقاضا بکنم که راجع به آن ائتلاف با حزب توده راجع به مسائلی که مورد موافقت قرار گرفته بود و همچنین اصولاً منظور و مقصود از این ائتلاف را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- منظور و مقصود ائتلاف صرفاً و منحصراً مخالفت با تأسیس حزب دموکرات قوام بود، حزب دولتی، منحصراً همین بود. البته وقتی یک چیزی نوشته می‌شود، ائتلاف‌نامه‌ای نوشته می‌شود با حفظ آزادی‌های نمی‌دانم، هر حزب. با حفظ افکار ایدئولوژی به‌اصطلاح، هر حزب، از این مقدمات چیده می‌شود ولی منحصراً و صرفاً مرحوم قوام‌السلطنه می‌خواست حزب دموکرات تشکیل بدهد و احزاب را منحل بکند. خدا بیامرزد مرحوم سیدهاشم وکیل را که از آدم‌های باشرف روزگار بود در حزب دموکرات با قوام‌السلطنه رفیق بود، در حزب دموکرات هم بود ولی با من هم خیلی لطف داشت، خدا بیامرزد او را، آدم بسیار باشرفی هم بود، این‌قدر این وساطت کرد که، «خوب، بیا آقا، همان جا حرف‌هایمان را می‌زنیم. ما عقاید تو را می‌پسندیم.» گفتم، اصلاً حزبی که رئیس‌الوزرا تشکیل بدهد این حزب حزب نیست، من حرفم این است. رئیس‌الوزرا فرض کنید پسر امام جعفر صادق ولی الان رئیس‌الوزرا است، این حزب را خراب می‌کند. و او متقاعد شد بیچاره، آقا سیدهاشم متقاعد شد، آدم باشرفی بود. وکیل رئیس کانون وکلا بود، بعد هم با قوام‌السلطنه در حزب دموکراتش بود. ولی خوب، واسطه مذاکرات ما بیشتر او بود، یعنی من او را به شرافتش اعتماد داشتم.

س- آقای فریور، با این تفکری که شما و حزب ایران داشت نسبت به فرقه دموکرات آذربایجان، چگونه شد که با حزب توده و با آن آقایان ائتلاف کردید؟

ج- ائتلاف عرض می‌کنم برای این مورد بود.

س- ولی در ائتلاف به‌هرحال می‌بایستی که یک کسی را به رسمیت شناخت تا با او ائتلاف کرد. به نظر شما…

ج- اولاً حزب توده آن‌وقت با حزب دموکرات آذربایجان خیلی ادعای هم‌پالکی بودن نمی‌کرد، این را بدانید. حزب توده در آن‌موقع خودش را خیلی طرفدار حزب دموکرات آذربایجان نمی‌دانست. این را از روزنامه‌های آن‌موقع کاملاً می‌شود استفاده کرد. حالا یا واقعاً این‌طور فکر می‌کردند یا چندتا، در کمیته مرکزی حزب توده دو سه نفر بودند که تکلیف‌شان معلوم بود که از کجا دستور می‌گیرند. ولی یک عده‌ای هم بودند که از آن‌جا دستور نمی‌گرفتند، جواب آن‌ها را نمی‌توانست بدهد. جواب سلول‌های پایین حزب را نمی‌توانست بدهد. عرض می‌کنم آن چند نفر، آن دو نفر بخصوصی که حالا نمی‌دانم هر دوی‌شان مردند، اسم‌شان را نمی‌توانم ببرم. مردند مثل این‌که، بله. این‌ها اصلاً با این ائتلاف مخالف بودند. آن‌ها می‌گفتند، «بگذارید حزب دموکرات کار خودش را بکنند. سادچیکف مطمئن شده.» ملاحظه می‌فرمایید؟ این‌ها تحت نفوذ سلول‌های پایین حزب توده مجبور شدند ائتلاف‌نامه را امضا بکنند، و الا خودشان نمی‌خواستند با ما ائتلاف بکنند.

س- آقای فریور، وقتی که آقای پیشه‌وری و نمایندگان‌شان به تهران آمدند آیا رهبران حزب ایران با این آقایان ملاقاتی هم کردند؟

ج- نخیر. بنده و سنجابی فقط آن هم به سفارش قوام‌السلطنه. قوام‌السلطنه یک روز مرا خواست، گفت، «دلم می‌خواهد شما که از این آدم یک وقتی به اعتبارنامه‌اش رأی دادید و کم‌وبیش حمایت می‌کردند، بروید با او صحبت بکنید، نرمش بکنید این‌ها بیایند پایین.» درست است؟ خیلی خوب. می‌آیند جوادیه، فردا شب یک همچنین چیزی هم می‌رسند، پس فردا یا پس آن فردایش، صبح قرار صحبت سنجابی را هم به من نکرده بود. صبح آقای سنجابی با یک اتومبیل سفید، یادم می‌آید، سفید بزرگی آمد در خانه من که «قرار است برویم جوادیه.» رفتیم آن‌جا. اول کلمه حرفی هم که سید پیشه‌وری از آن اندرون باغ آمد وارد این حیاط شد و وارد این اتاق شد، هنوز سلام‌الله جاوید و این‌ها عقب بودند، تا وارد شد، گفتم، «آقا، ما از این حرف‌ها نداشتیم که. ترکی بازی چیه درآوردی؟» این و من بودم و سنجابی بود و پیشه‌وری. گفت، «مجبورم کردند.» به یک حالت مظلومیتی.

س- سایر جزئیات مذاکرات آن روز را به خاطر می‌آورید؟

ج- مذاکره دیگری نبود. گفتم، «آقا، خراب کردید اصلاً رفت پی کارش. با این کلمه خراب کردید وضع‌مان را، وضعمان را خراب کردند.» بعد البته قوام‌السلطنه از من شکایت کرد. چون من به او گفتم که ما دلمان می‌خواست این انقلاب محلی نباشد عمومی باشد، که در سایه این انقلاب، و این حرف حرف من نیست، این حرف مشیرالدوله است در مورد میرزا کوچک‌خان. بعد به قوام‌السلطنه گفتم که «در سایه این انقلاب بشود در مقابل طبقه مرتجع ایران یک اصلاحاتی انجام داد.»

س- شما این مطلق را به آقای پیشه‌وری هم گفتید؟

ج- این مطلب را به پیشه‌وری گفتم بله، گفتم، «شما برداشتید خرابش کردید دیگر، با ترکی بازی.

س- پاسخ ایشان چه بود؟

ج- عرض می‌کنم، گفت، «مجبورم کردند.» همین.

س- یعنی روس‌ها مرا مجبور کردند؟

ج- لابد دیگر. «مجبورم کردند.» با یک حالت مظلومینی. بعد سلام‌الله جاوید و آن جوانک اسمش چه بود؟ فر… یک ف داشت. یادم نمی‌آید. آن جوانک آمد که او را کشتند بعدش، تیربارانش کردند در تبریز. آن‌ها آمدند دیگر در این مورد، بعد به تعارف و تواضع و نمی‌دانم، دیگر خوب، کنار بیایید حالا یک‌جوری. آقای قوام‌السلطنه می‌خواهد کنار بیاید. خوب کنار بیایید یک‌جوری. البته تقاضای‌تان هم، از این‌جور تعارفات کردیم و هیچی، که بعد قوام‌السلطنه، این را به شما می‌گویم، قوام‌السلطنه دو روز بعدش دوباره به من تلفن کرد که «می‌خواهم شما را ببینم.» من از در وارد شدم و قبل از اینکه بنشینم او هم بلند شد از پشت میزش، گفت، «آقا، ما شما را فرستادیم که این‌ها را آرام کنید. شما رفتید سرود یاد مستان دادید.» این همین عبارت او است. گفتم، «چه سرودی یاد مستان دادم؟» گفت، «شما رفتید گفتید انقلاب را عمومی کنیم.» گفتم، بله، این مال من نیست، مال مشیرالدوله است، این حرف، در موقع میرزا کوچک‌خان. انقلاب وقتی عمومیت پیدا کرد دیگر صحبت خودمختاری و تجزیه و «سپاراتیسم» در آن نیست. من منظورم این بود که «سپاراتیسم» را از بین ببرم. گفت، «خیلی خوب، حالا بنشینید یک چایی بخورید.» به تعارف گذشت.

س- بعد از مجلس چهارده شما چه می‌کردید؟

ج- بعد از مجلس چهارده، عرض کنم، دو سه ماه بعد از آن من آمدم در رأس آن کمیسیون به فرنگ.

س- کدام کمیسیون؟

ج- یک کمیسیونی تشکیل شده بود از سه یا پنج نفر که سه‌تایشان آمده بودند دوتایشان هنوز نیامده بودند. آمدیم برای جمع‌آوری ماشین‌آلات سفارش شده قبل از جنگ ایران به ممالک مختلف اروپایی. اول هم آمدیم به پراگ. هنوز حکومت پراگ حکومت بنش بود.

س- در این زمان هنوز آقای قوام‌السلطنه نخست‌وزیر بود؟

ج- قوام‌السلطنه نخست‌وزیر بود، بله. عرض کنم که، قوام‌السلطنه نخست‌وزیر بود که قبل از آن به من می‌گفت، «بیا وزیر بشو و آن‌جا هم نرو.» تذکره‌ام را، ناخوش بود، توی سفارت آلمان در قلهک در زرگنده، انداختم جلویش، گفتم، «این تذکره، نه وزیرت می‌شوم. این هم تذکره، نمی‌خواهی هم نمی‌روم.» داشت هم تهدید می‌کرد هم تطمیع. گفت، «نه، حالا می‌خواهید بروید بفرمایید. وزارت قبول نمی‌کنید، خوب، نکنید.» به‌هرصورت،

س- چطور بود که شما چنین روابطی را با قوام‌السلطنه داشتید؟

ج- روابط چیزی نبود.

س- یعنی روابط شما انگار که روابط مخالف بود، مخالفت با قوام‌السلطنه بود. چرا؟

ج- آخر خوب، نیمه مخالفی بود. خیلی من به قوام‌السلطنه از قدیم ارادتی نداشتم.

س- چرا؟

ج- نمی‌دانم. همین‌جور خوانده بودم این‌ور و آن‌ور. خوانده بودم این‌ور و آن‌ور و به هیچ کدام از دو برادر ارادتی نداشتم. وثوق‌الدوله را آدم باسوادی می‌دانستم خیلی باسواد بود. ولی قوام‌السلطنه در او این را هم نمی‌دیدم. ملاحظه می‌فرمایید؟ خیلی ارادتی نداشتم به قوام‌السلطنه. این راستش است.

س- شما وقتی که راجع به آن توافقنامه قوام ـ سادچیکف شنیدید، آیا باور کردید که واقعاً قوام‌السلطنه می‌خواهد چنین کاری را انجام بدهد و نفت شمال را به روس‌ها بدهد؟ یا می‌دانستید که این یک بازی سیاسی است؟

ج- نمی‌دانم حالا اصلاً بازی سیاسی بود یا نه؟ می‌دانید، آدم یک وقت‌ها در سیاست یعنی اشخاصی که خیلی به پرنسیب‌هایی اعتقاد ندارند یک عملی می‌کنند. گرفت گرفت، نگرفت نگرفت، به قول خودشان «سنگ است و گنجشگ». ملاحظه می‌فرمایید؟ من نه می‌توانم بگویم از اول این بازی سیاسی می‌کرده، نه می‌توانم بگویم از اول می‌خواسته، نمی‌دانم، واقعاً بدهد این نفت را، نمی‌توانم این را بگویم. الان مرده، بیخود هم چیز نکنیم. از این‌که بالمآل قوام‌السلطنه در امر تخلیه ایران یک سهمی دارد، سهمی نصیبش شده است، با تمام این‌که می‌گویید جنبه مخالفت دارید، ولی انصاف باید داد، سهمی نصیبش شده است، هیچ تردیدی ندارم، یعنی این‌جور پیش آمده، حالا این عالماً، عامداً بوده است یا همین‌طوری، چون یک وقت با یک نظامی ما صحبت می‌کردیم من آن وقت‌ها خیلی جوان بوم و تند و بی‌تجربه، نپخته، نظامی عالی مقامی بود، گفتم، چه همکاری دارم من با نظامی‌ها بکنم؟ نظامی یا جانی بالفطره است یا احمق بالفطره. حالا، خیلی نپخته بودم و بعد اگر شغلش را عالماً و عامداً انتخاب کرده جانی بالفطره است، اگرنه، احمق بالفطر است. حالا از این چیزها. بله. حالا نمی‌دانم، واقعاً این از اول می‌دانست یا ندانسته، به‌هرصورت فعلاً این سهم را دارد.

س- برگردیم به آن موضوع کمیسیون باز هم شما ادامه بدهید آن موضوع کمیسیونی که….

ج- آمدیم پراگ. در پراگ از چندتا کارخانه یک خریدهایی کرده بودند، با کارخانجات قند و فلان و این‌ها، از اشکودا بود، از چسکو مرافکا بود. عرض کنم، که، و مطلبی که با پراگ داشتیم مطلب مهم‌مان این بود. ما مقداری به این‌ها بدهکار بودیم به دلار.

س- از بابت چی؟

ج- از بابت خرید همین ماشین‌آلات. قیمت این‌ها را باید به دلار می‌پرداختیم و دلار هنوز پاریته بین‌المللی‌اش چهار دلار بود یک پوند. ما دلار نداشتیم، پوند داشتیم از محل نفت دیگر. پاریته بین‌المللی چهار دلار بود یک پوند. ولی واقعیت این‌طور نبود، واقعیت دو و خرده‌ای بود. رفتیم و زحمت کشیدیم و یک پیرمرد پرفسور یونیورسیته پراگ هم که اسمش الان یادم نیست، راویول، یک چنین اسمی داشت، دیگر اسمش درست یادم نیست، این پیرمرد روحانی پروفسور یونیورسیته هم با ما کمک کرد در وزارت مالیه‌شان که، «آقا، پاریته بین‌المللی الان چهار دلار است یک پوند.» الحمدلله این را موفق شدیم که در مقابل هر چهار دلار بدهی‌مان یک پوند بدهیم. در صورتی که واقعیت غیر از این بود. عملاً بعد از چند ماه هم دو و هشت شد دیگر، ولی خوب، ما چهار… آن کار را تمام کردیم آمدیم سوئیس. دوسیه‌ها در سوئیس بود از آلمان در موقع جنگ آورده بودند به سوئیس. یک مقداری دوسیه‌ها را مطالعه کردیم.

آن‌جا یک برشی برای من ایجاد شد، یعنی یک واقعه‌ای اتفاق افتاد. آن‌جا شنیدم که سه‌تا از توده‌ای‌ها و آقای صالح رفتند توی کابینه قوام‌السلطنه. خوب، توده‌ای‌ها حزبی است مجزا خودشان می‌دانند، اختیارشان است. ولی صالح را توقع نداشتم برود. چون او در جریان دعوت قبلی بود و می‌دانست که کار قوام‌السلطنه بهم زدن حزب است، تضعیف حزب است. از آن‌جا نوشتم «بنده را دیگر مبرا بدانید از حزب ایران.» این هم جمله معترضه بماند. بله، از آن‌جا آمدم پاریس و در پاریس گفتند که باید برویم به انگلستان. آمدم انگلستان، در انگلستان هم نزدیک دو ماه ماندم. حسین نخعی مستشار سفارت بود آن وقت. یک روز حسین نخعی به من گفت که، «آقا، ویزای‌تان رسیده بروید به وزارت امور خارجه بگیرید.» رفتیم به وزارت‌خارجه انگلستان پیش رئیس اداره شرقش. رئیس اداره شرق به من گفت که، «بله، ویزای‌تان حاضر است و مقامات نظامی ویزا را دادند، تذکره‌تان را می‌دهم خدمت‌تان. ولی ما صبح یک تلگرافی شنیدیم. تلگراف کردند که آقای اسماعیل نیکپور، بله اسماعیل، برادر کوچک نیکپور، نیکپور مشهور، بله آن که عبدالحسین بود. درست، اسماعیل خودش بود، عضو هیئت شدند من اصلاً خبر ندارم. تلگراف را او به من گفت. خیلی ناراحت شدم از این قضیه. که یک چنین چیزی بکنند و من خبر نداشته باشم و رئیس اداره شرق وزارت خارجه به من بگوید. یک فکری کردم و گفتم این ویزا را اصلاً رویش خط بکشید من دیگر نمی‌روم به آلمان. گفت، «نه، ویزا،» داد به من. ولی آمدم، تلگراف کردم، هژیر وزیر پیشه و هنر بود، و رفتم تهران

س- خوب، آقا، شما وقتی که به تهران آمدید چه‌کار می‌کردید از نظر فعالیت سیاسی و اجتماعی؟

ج- وقتی آمدم دیگر فعالیتی تقریباً نداشتم، اجتماعی. فعالیتی نداشتم برای این‌که عرض کنم که،

س- در دانشگاه تدریس می‌کردید؟

ج- نه دیگر. وقتی برگشتم دیگر همه این‌ها را ول کردم. بله، یک حکم مشاور نمی‌دادم چی چیز، از وزارت پیشه و هنر برایم صادر کرده بودند برای این‌که حقوقم را بپردازند همین. فاتحه مع الصلوات.

س- من یک سؤال دیگر دارم از حضورتان درباره همان دوره.

ج- استدعا می‌کنم.

س- شما گفتید که دلیل ائتلاف حزب ایران با حزب توده این بود که جلوی حزب دموکرات قوام‌السلطنه گرفته بشود.

ج- فقط جلوی حزب….

س- حزب دموکرات قوام‌السلطنه گرفته بشود. ولی عجیب این است که بعداً رهبران هر دو حزب در کابینه قوام‌السلطنه شرکت کردند.

ج- شرکت کردند. بله. به همین دلیل بنده دیگر اظهار تبری کردم از انتساب به حزب.

س- شما از آن‌موقع از حزب ایران کناره گرفتید؟

ج- بله دیگر از سوئیس بنده نوشتم. از حضور امتناع کردم.

س- دیگر هیچ‌وقت شرکت نکردید در حزب ایران؟

ج- نه، هیچ‌وقت. هیچ‌وقت دیگر شرکت نکردم. از سوئیس که از این طریق من اظهار تبری می‌کنم.

س- من می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که ادامه بدهیم همین جریان فعالیت‌های شما را در آن زمان. هر چند که شما گفتید وقتی برگشتید به ایران دیگر هیچ

س- دیگر نه، فعالیتی نداشتم.

س- فعالیت سیاسی و اجتماعی نداشتید.

س- نه، نداشتم.

ج- بعد فعالیت سیاسی و اجتماعی شما مجدداً در چه تاریخی شروع شد؟

ج- یعنی بعد از این‌که وزیر کابینه امینی شدم دیگر.

س- بله.

ج- فعالیت به آن معنی

س- در زمان آقای دکتر مصدق شما چه‌کار می‌کردید؟ زمان ملی شدن صنعت نفت.

ج- زمان دکتر مصدق، بنده آمدم تهران و بعد مرا فرستادند آلمان، آلمان بودم. رئیس هیئت اقتصادی بودم در آلمان. دفتری داشتم در بادگودسبرگ مجزای از سفارت و یک مقداری هم یک کارهایی کردیم. توانستیم که به کمک بعضی از آلمان‌های خیلی شریف یک مقداری اسعار برای ایران تهیه کنیم، چون مسئله خیلی اهمیت داشت، یعنی فرش ایران را لیبرالیزه کردن. چون فرش سالی چندهزار متر مربع، چهار پنج هزار متر مربع، لیسانس می‌دادند، آن هم سفارت می‌گرفت تقسیم می‌کرد بین اشخاص. رفتیم و خدا بیامرزد آن دکتر راینهارت پیرمرد عالی‌ای بود که بعد هم من در موقع وزارت آمدم آن‌جا برای قرض گرفتن، برای قرضه از آلمان‌ها با همان طرف بودیم، او هم کمک کرد و فول‌مالسهام هم کمک کرد. و عرض کنم که، و فرش ایران را لیبرالیزه کردیم، که خیلی اهمیت داشت. منبع، یعنی ما تنها صا دراتما‌مان فرش بود دیگر. یعنی رقم اول صادرات ما فرش بود قبل از پنبه.

س- شما در تمام دوران ۳۷ ماهه حکومت آقای دکتر مصدق

ج- این‌جا بودم.

س- در آلمان بودید؟

ج- در آلمان بودم.

س- بعد از این‌که کودتای ۲۸ مرداد اتفاق افتاد، شما برخوردی با مقامات دولتی کودتا پیدا نکردید؟

ج- من آلمان بودم. و ماندم تا یک سال و نیم بعد. ماندم…

س- در همان شغل سابق‌تان؟

ج- نخیر.

س- استعفا کردید؟

ج- بله. یعنی استعفا کردیم که به قول فرزین «استعفا اوندمان». یعنی منفصل‌مان کردند دیگر، بله. و اصلاً دستگاه را بهم زدند. نگفتند «فلان منفصل.» گفتند «اصلاً هیئت اقتصادی از بین می‌رود.» خیلی خوب، بنده هم ماندم آن‌جا و خیال داشتم بمانم، یک تجارت مجارتی بکنم. یک کاری بکنم البته. حالا، مقدمات کار بود.

س- شما بعداً چه سالی تشریف آوردید آیران؟

ج- بعد از ۵۵ و ۵۶ دیگر. ۵۸،

س- مزاحم شما نشدند؟

ج- مثل این‌که ۵۸. ۵۸ ببخشید، ۵۸ برگشتم. نه، مزاحم نشدند. آن‌وقت دیگر آتش‌ها خوابیده بود. چند سال گذشته بود، بله.

س- آقای فریور، شما تا آن‌جایی که خاطرتان یاری می‌کند می‌توانید برای ما توضیح بدهید که چه عواملی موجب سقوط دولت شریف‌امامی شد در سال ۱۹۶۱.

ج- این اواخر؟

س- نخیر. من دارم می‌پردازم به آن زمان

ج- ها؟ آن زمان؟

س- قبل از نخست‌وزیری آقای امینی. یعنی سال ۱۳۴۰.

ج- بله. چیز بود دیگر. آن مانیفستاسیونی، تظاهراتی بود که از طرف معلمین،

س- جامعه معلمین.

ج- جامعه معلمین انجام گرفت.

س- به رهبری آقای درخشش.

ج- به رهبری، بله، درخشش. او یک سروصدایی راه انداخت. حالا البته او تنها عامل بود یا عوامل دیگری هم بود نمی‌دانم. احساس من این است که شریف‌امامی چون به ضعف عَلَم و امثال علم نبود. حتی به ضعف رفیق سابق من منوچهر اقبال، دکتر اقبال چون آن‌ها خیلی چیز بودند، خیلی به‌اصطلاح، خاک در آستان‌بوس بودند. و این یک قدری چیز است، طبیعتش یک قدری قد است، بعید نیست آن عامل هم مؤثر بوده است. حالا، نمی‌دانم، ظاهر قضیه این بود که آن مانیفستاسیون‌ها بود. بله.

س- چگونه شد که زمینه فراهم شد نخست‌وزیری آقای دکتر علی امینی؟ تا آن‌جایی که شما اطلاع دارید؟

ج- این مسلم است که آمریکایی‌ها فشار آوردند، حکومت کندی. مسلم این است که آمریکایی‌ها می‌خواستند یعنی حکومت کندی می‌خواست که اصلاحات اساسی از لحاظ قانون اساسی از لحاظ اختیارات شاه در مملکت، در ایران بشود، که این انزجاری که در طبقه روشنفکر نسبت به آمریکا هست از بین برود و تا اندازه‌ای جلوی این زیاده‌روی‌ها گرفته بشود. فشار آوردند که امینی باشد لاغیر و همین موجب دشمنی شاه نسبت به امینی شد. به نظر من امینی که نسبت به شاه کاری نکرد. امینی هر چه تو انست کونسه‌سیون داد به شاه، هر کاری شاه خواست کرد. منتها چون آمریکایی‌ها گفته بودند «این و لاغیر»، همین شده بود عقده‌ای برای شاه. فشار آوردند، مشهور است، البته جلوی بنده این حرف را نزده شاه، مشهور است که شاه گفته بود «اگر این چهار انگشتم هم ببرند من فرمان نخست‌وزیری امینی را صادر نمی‌کنم.» و یک هفته بعد از آن کرد، تحت‌فشار آمریکایی‌ها. و اصلاً کابینه برای این مورد، با آن‌هایی که خیلی نزدیک بود صحبتش را می‌کرد کابینه برای این مورد تشکیل شد که بیاییم و اختیارات شاه را کم بکنیم. روزی اولی که کابینه معرفی شد، روز دومش افتتاح یک کارخانه کاربیت بود در بیرون دروازه قزوین. شاه به من گفت، «آقا، من باید بروم سوئد و وزیر صنایع باید با من بیاید.» گفتم خیلی خوب، اجازه بدهید من از رئیسم اجازه بگیرم. این حرف‌ها را او زد و بعد به علی گفتم که، «آقا، اگر از تو خواست بگو که کارش داریم‌ها؟ بگو کار دارد نمی‌تواند بیاید.» بنده با شاه سوئد برو دنبال فلان، با این روحیه ما آمدیم.

س- شما که طرفدار دکتر مصدق بودید، و آقای دکتر علی امینی در کابینه کودتا شرکت کرده بود و عاقد قرارداد کنسرسیوم بود. چه استدلالی باعث شد که ما بپذیرید که عضو کابینه آقای دکتر علی امینی بشوید؟

ج- عرض کنم که، موجب کلی آن به نظر من همین اشتباهی بود که بعضی از آقایان الان این‌جا می‌کنند. و آن این است که می‌گویند الان با هم متحد بشویم که یک علت‌العلل را از بین ببریم بعد. خیال می‌کردیم بدبختی بزرگ‌مان شاه است، اختیار او را کم بکنیم، حالا که از طرف آمریکایی‌ها هم زمینه مساعدی نشان داده شده است. بنابراین من به سیاست آقای دکتر امینی، خوب، با هم رفیق بودیم، دوست بودیم، قبول دارم، همشاگردی بودیم، همشاگردی خیلی طولانی هم بودیم، این‌ها مؤثر است، اروپا با هم بودیم، با هم تقریباً در یک تاریخ به ایران برگشتیم، همدیگر را می‌دیدیم، انفصالی وجود نداشته است. آخر بعضی رفقای همکلاسی هستند بعد منفصل می‌شوند از هم. نه، این قضایا. با تمام برادرهایش. بعضی برادرهایش را من خیلی دوست دارم اتفاقاً، محمد که فوت کرد خیلی آدم، بعضی‌های‌شان آدم‌های حسابی بودند. با این هم تقریباً ما از بچگی بزرگ شده بودیم، چه در ایران چه در اروپا. خوب، این بود و آن‌وقت مقصد و منظور هم آن منظور بود. منتها بعد نشد و نشد تا خود شاه بلند شد رفت آمریکا و گفت، «آقا، هر چه می‌خواهید من خودم انجام می‌دهم، دیگر علی امینی لازم نیست.»

س- یعنی قبل از این‌که شما وارد کابینه بشوید آقای دکتر علی امینی منظورش را کاملا برای شما توضیح داده بود؟

ج- بله، بله. با هم صحبت کرده بودیم، بله

س- می‌توانید که لطف بفرمایید جزئیات این مذاکرات را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- کدام مذاکرات؟

س- همین مذاکراتی که با آقای دکتر علی امینی داشتید؟

ج- مذاکرات این بود که می‌خواهیم بیاییم و مشروطیت برقرار کنیم، مشروطیت واقعی. الان استبداد است. خیلی ساده، بله.

س- نظری که آقای دکتر علی امینی آن زمان راجع به جبهه ملی دوم داشت چه بود آقای فریور؟

ج- نیمه نیمه بود و البته مثل خیلی چیزها. مثلاً، خوب، من یک موقعی راجع به کسر بودجه، راجع به تهیه بودجه ایراد داشتم.