دانشگاه هاروارد
مرکز مطالعات خاورمیانهای
طرح تاریخ شفاهی ایران
راوی: خداداد فرمانفرماییان
تاریخ: ۱۹ ژانویه ۱۹۸۳
مکان: ماساچوست، کمبریج
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شمارهٔ ۱۶ روی الف (ویرایش و بازبینی متن پیادهشده توسط راوی، جولای ۲۰۰۴)
س: شاید الآن موقعیت مناسبی باشد که از شما دربارهٔ اطلاعات شخصیتان دربارهٔ مسئلهٔ کلی فساد در حکومت ایران بپرسیم. گسترهٔ آن تا جایی که شما قادر به مشاهدهاش بودید چه قدر بود؟ تأثیرش چگونه بود و آیا خودتان در موقعیتهایی بودید که رشوهای یا نظیر آن به شما پیشنهاد شود تا تصمیمات خاصی بگیرید؟
ج: پیش از این که دربارهٔ تجربهٔ شخصی ام صحبت کنم، اجازه دهید که رک بگویم که این مقولهٔ فساد چیز بسیار پیچیدهای است. اول از همه، انواع فساد وجود دارد، بدترینشان، و شاید متداولترینشان فساد ذهن است که فرد بر خلاف چیزی که میداند درست است رفتار میکند. این نوع فساد بسیار متداول بود. حالا، فرد از سر ترس از دست دادن مقامش بر خلاف چیزی که درست میدانست عمل میکرد، به عنوان مثال، عشق به شغلی که آن را به دست آورده بود، سمتی که کسب کرده بود. این میتوانست ناشی از پرداخت پول بود، او میتوانست خریده شود تا بر خلاف چیزی که میدانست درست است عمل کند. به عکس، شخصی ممکن است مخالف چیزی که میدانست درست است رفتار میکرد تا نوعی منفعت با تغییر پستش به همراه بیاورد. این هم شکل شایعی از فساد بود.
شکل دیگری از فساد این است که فرد بدواً موضعی را بگیرد و بعداً زمانی که متوجه شود آنچه انجام داده، غلط است، مستحضرید این فرد برای این که منزلتش در جامعه تنزل نیابد، نخواهد که موضع خود را علناً تغییر دهد. این نوعی غرور است. او نمیخواهد که علناً بگوید: «من اشتباه میکردم و حالا این باید تغییر کند». افراد اندکی چنین شجاعتی دارند.
البته بیشترین نوعی از فساد که از آن صحبت میشود، جایی است که پول دخیل است. پول یا وعدهٔ موقعیت بهتر یا وعدهٔ قدرت بیشتر دخیل است.
تا جایی که به وزرا مربوط میشود، نوع فسادی که وجود داشت؛ وزرا و عالیرتبگان یعنی حتی مافوق وزرا، امرای ارشد و امثالهم- نوع فسادی که وجود داشت ترس شمارهٔ یکشان از سمتشان بود. ترس این که اگر کارهای خاصی را که باوری به آن ندارند، انجام ندهند، سمتشان را از دست خواهند داد، اخراج خواهند شد. اولین و مهمترین شکل آن این بود.
دوم، وعدهٔ این که آنها قدرتمندتر خواهند شد و مدت بیشتری دوام میآورند و ادامه میدهند، اگر کارهای غلط را انجام دهند. موارد معدودی طی بیست و پنج-شش سال گذشته وجود داشته است که من تجربهٔ مستقیم با وزیری داشته باشم که مستقیماً چیزی به او پرداخته شده باشد که کار خاصی را که درست نمیدانست انجام دهد. این در سطح وزرا نادر بوده است. موارد بسیار معدودی از این نوع وجود داشته که من دربارهٔشان در سالهای اخیر شنیده [ص. ۱] باشم. شاید موارد بیشتری از آنچه که من میدانم وجود داشته است، اما موارد بسیار معدودی در طی همهٔ این سالها وجود داشته است که در معرض توجه من آمده باشد یا دربارهٔشان فهمیده باشم یا از منابع معتبر شنیده باشم.
یقیناً در طول دورهٔ هویدا، اعضای کابینه را از حیث آخرین نوع فساد، یعنی رشوهٔ پولی، مبرا میدانم. به این معنا آنها افراد پاکی بودند. اما از حیث…
س: منظورتان این است که آنها واقعاً با حقوق و مزایایی که به ایشان پرداخت میشد، زندگی میکردند؟
ج: به وسایل شخصی. حقوق، دستمزدها، این درست است. به علاوه، چیزهایی که شخصاً مالکش بودند و برخی از آنها افرادی بودند که وسایلی به واسطهٔ پدرشان یا خانوادهٔشان داشتند و چیزهایی را به ارث برده بودند مثلاً از والدینشان.
برخی از آنها زندگی بسیار سادهای داشتند. برخی از وزرایی که من میشناختم منزل بسیار کوچکی داشتند. آنها چیز چندانی نداشتند در حالی که وزیر بودند و شما میتوانستید وضعیتشان را ببینید. آنها واقعاً با حقوق و مزایایشان یا دریافتیهای دیگری که به این مناسبت داشتند، زندگی میکردند.
س: آیا مزایای پنهان فراوانی وجود نداشت که در واقع از آن منتفع میشدند؟
ج: از جانب نخستوزیر، بله. نخستوزیر یک ردیف ویژه داشت که برای این منظور از آن استفاده میکرد. شاه همیشه مستقیماً در اعطای این نوع مزایا مداخله نمیکرد. شاه مثلاً ممکن بود که یک تکه زمین از اموال شخصیاش به گروهی از وزرا به عنوان یک کمکهزینه، مزایا یا هدیه بدهد. این میتوانست رخ دهد، اما شاه معمولاً در این نوع پرداختها مداخله نداشت، این وظیفهٔ نخستوزیر بود. نخستوزیر یک بودجهٔ مخفی برای این منظور داشت، که مزایای مختلفی بر حسب نیازهای فردی که ممکن بود مطلع شود، میپرداخت. به عنوان مثال، در موارد متعددی که فردی ناگهان بیمار میشد و باید برای جراحی به اروپا میرفت، دفتر نخستوزیر کل هزینه را پرداخت میکرد. وقتی که فرزند فردی؛ وقتی که وزیر یا معاون او نیاز به مراقبت درمانی فوری پیدا میکردند و نخستوزیر از این امر مطلع میشد، او کل هزینه را تقبل میکرد. این کمکهای فوقالعاده به اضافهٔ نوعی از مزایای ماهانه که صرفاً مکمل حقوق دریافتی وزرا بود، وجود داشت.
س: آیا این استاندارد برای همه وجود داشت؟
ج: بله، بله.
س: مقدارش چه قدر بود؟
ج: خاطرم نیست. حقوق وزرا (که در طول زمان دریافت میکردند)،اگر اشتباه نکنم، حقوق، سیزده هزار تومان بود. این را بگویم که من از حوالی ۱۹۷۰-۱۹۷۳ صحبت میکنم و نخستوزیر هفتتای دیگر اضافه میکرد که در مجموع بیستهزار تومان میشد. بر اساس نرخ تسعیر، میشود گفت سه هزار دلار، کمتر از سههزار دلار در ماه.
و گاهی اوقات، عیدی نوروز هم ممکن بود باشد که بین وزرای مختلف بر اساس ارشدیتشان، بر اساس سمتشان و امثالهم فرق میکرد. در برخی موارد ممکن بود که او [ص. ۲] پنجاههزار تومان و در برخی موارد سیهزار تومان، در برخی موارد هفتاد، هشتاد هزار تومان و احتمالاً موارد بیشتری اغلب وزرای ارشد یکصدهزارتومان دریافت می کردند. که این هم در طول یک سال که تقسیم میشد میتوانست بالغ بر دههزار تومان ماهانه شود. اما این حداکثر بود. حداکثر. کسی که در ایران زندگی میکرد میتوانست یک زندگی نسبتاً شرافتمندانه بر اساس این نوع حقوق داشته باشد.
س: یک سری از خدمات رایگان نیز وجود داشت، چیزی مثل یک خدمتکار یا آشپز یا این جور چیزها بود یا نبود؟
ج: نه حکومت نداشت هیچ… خوب، بله، رانندهٔ وزیر که ممکن بود برای همسر وزیر نیز رانندگی کند، این درست است. اما این خدمتکار، این طور بگویم، در وزارتخانه خدمت میکرد، تا برای شما چای بیاورد.
س: نه، منظورم در خانه است.
ج: به خانهٔ وزیر نمیآمد. نه. اگر آنها خدمتکارها را میآوردند، به عنوان مثال، یک شب مهمانی داشتند، معمولاً دستمزدش را به صورت شخصی میپرداختند. شاید بعضی از وزرا به این نحو اگر بتوان گفت، از سمتشان سوءاستفادهای میکردند. این طور بود که گماشتهٔ دفترشان را به منزل میفرستادند که در امورات خانهداری کمک کند. اما اگر به طور کلی صحبت کنیم، میبینیم که مثلاً در مهمانیهای وزرا، یک یا دو نفر از دفتر آمده بودند که کمک کنند، اما به طور معمول در پایان شب دستمزدی به آنها پرداخت میشد یا مستحضرید که به این نحو که گویا کسی را از بیرون استخدام کرده باشند، خدماتشان را جبران میکردند.
س: آیا وزرا بودجهٔ مخفی نداشتند که از آن محل بتوانند پرداخت کنند؟
ج: وزرا ردیفهای مخفی داشتند که به میلشان میتوانستند آن را صرف کنند. حالا باز هم اینجا به دلیل این که مخفی بودند، تنها چیزی که میتوانم بگویم دربارهٔ نوع استفادهٔ شخص خودم از این بودجه بود.
س: میزانش چه قدر بود؟ ما از میلیون صحبت میکنیم یا هزار یا …؟
ج: نه، نه، نه. در مورد سازمان برنامه، اگر اشتباه نکنم در حدود یک و نیم میلیون تومان بود.
س: سالانه؟
ج: که در سال اول بود، من این را تلاش کردم و به دو میلیون تومان رساندم.
س: سالانه؟
ج: سالانه. که درصد کوچکی از مجموع بودجه بود. وزارت دارایی بر اساس قانون حق داشت، اگر اشتباه نکنم، یک یا یک و نیم درصد از کل درآمدهای جمعآوریشده را کنار بگذارد که به عنوان نوعی تشویقی برای محصلین مالیاتی استفاده کند که مالیات بیشتری جمع کنند. و آنها این مقررات را راجع به درآمدهای نفتی نیز اعمال میکردند. [ص. ۳]
بنابراین وزرات دارایی یک بودجهٔ محرمانه داشت، که به صدها میلیون میرسید، علیالخصوص پس از اوپک. حالا این برای اهداف بسیار ویژهای استفاده میشد که من از آنها اطلاع اندکی دارم، اما تشخیص آن به عهدهٔ وزیر بود. در نظر داشته باشید که وزرا، خود وزرا، خارج از وزارت دارایی؛ -روی هم رفته که همهٔ درآمدها در اختیار وزارت دارایی بود- وزرا خودشان، آنچه میتوانستند دریافت کنند دو، دو و نیم میلیون تومان بود و بودجههای محرمانه به تصویب مجلس میرسید.
س: آیا وزیری میتوانست این را برای مخارج شخصی استفاده کند؟
ج: حالا به این معنا که هیچ حسابرسی نبود، یقیناً وزیر میتوانست چنین استفادهای کرده باشد. اما بلاک شک یکی دو نفر از آن اطلاع میداشته اند. اما هیچ حسابرسی وجود نداشت، مطلقاً به صلاحدید وزیر واگذاشته شده شده بود که میخواهد با آن چه کار کند. به عبارت دیگر، او میتوانست به پسرخالهاش داده باشد، اگر خواسته باشد. خیلی ساده.
حالا من شایعاتی شنیده بودم که همان طور که گفتم محال است که اطلاع داشته باشم که وزرای خاصی این وجوه را برای مقاصد شخصی صرف کرده باشند. به این معنا که وقتی به حضور شما عارضم که، به یک مأموریت می رفتیم، حکومت استانداردها و مقرراتی داشت راجع به این که یک وزیر روزانه چه میزان برای هزینهٔ حمل و نقل، هتل و امثالهم دریافت میکند. خوب، یقیناً بعضی از چیزهایی که من دیده بودم نشان میداد که وزرا در خرج کردن از حدود این کمکهزینه تجاوز میکردند. بعضی فرضاً این را از محل وجوه شخصی تأمین میکردند در حالی که در مأموریت بودند و دیگران نیز لاجرم باید از بودجهٔ محرمانه استفاده کرده باشند.
در مورد خود من، استفادهٔ اصلی بودجهٔ محرمانه، اضافهپرداختی نسبت به حقوق ماهانه بخشهای حرفهای سازمان برنامه و بانک مرکزی بود که اشل حقوق متعارفشان کمتر از ارزش بازار بود. برای بسیاری از وزرای دیگر نیز به عنوان اضافه پرداخت مازاد و فوق حقوق متعارف بود. من هیچگاه استفادهٔ شخصی از این وجوه محرمانه نکردم. من این را به دستیار اداری خودم واگذار کرده بودم که اجازهٔ کتبی من را برای موضوعات مختلفی از هزینهها افزون بر مکمل حقوق داشت که که همهٔ آنها رسید میشد. من مثالهایی از نحوهٔ هزینه کردن این وجوه محرمانه برایتان میزنم.
فردی که فوت کرده بود (فردی در سازمان برنامه)، یادم هست که شش کودک داشت و مبلغی برای بازسازی منزلش از بانک سازمان برنامه وام گرفته بود که در قالب اقساط ماهانه از حقوقش کسر میشد. ما نشستیم و حساب کردیم که حقوق وظیفهٔ او به نحوی بود که حتی کفاف کودکان و نیازهای روزمرهٔ این کودکان را نیز نمیداد در حالی که باید تکافو رهن منزل را نیز بکند. این یک مسئلهٔ بسیار جدی بود، و خیلی روشن خاطرم هست. بنابراین تصمیم گرفتم که وام بانک را از محل بودجهٔ محرمانه بپردازم. اما این تصمیم از جانب من گرفته نشد؛ اطلاعات آن را دستیار اداری، دکتر علی دفتریه فراهم کرده بود که نزد من آمد و پیشنهاد کرد. من با پیشنهاد او موافقت کردم و این پرداخت انجام شد.
ما میخواستیم یک فرد درجهٔ یک را پیدا کنیم و از بخش خصوصی بیاوریم که سهمش از تجارتش را واگذار کند و عارضم که دستیار رئیس سازمان برنامه شود، و این شخص نمیتوانست متقاعد شود که با ماهی حداکثر هفتصد تومان حقوق زندگی کند و به سازمان برنامه نمیآمد. بنابراین ما مجبور شدیم به او به یک نحوی اضافه پرداخت کنیم، عارضم که مجموعاً (به گمانم) ماهانه دوازدههزار تومان شود.
[ص. ۴]
بخش اعظم بودجهٔ محرمانهٔ من برای این منظور صرف میشد و من برای این منظور صرفش کردم. به هیچ وجه نه برای مخارج مسافرت و نه به هیچ وجه برای مقاصد شخصی.
س: به فساد عملی برگردیم. نمونههای این فساد در کجا بود؟
س: من تردیدی ندارم، به شما خواهم گفت که مهمترین نمونههای این فساد در سطوح اداری پایین بود، در سطوح سوم و چهارم از رأس حکومت. پرداختهای نامشروع به ممیز مالیاتی انجام میشد، به اعضای هیئتی که راجع به مالیات تصمیم میگرفتند؛ به عنوان مثال به تکنسینی که باید راجع به موافقت یا مخالفت با یک پیشنهادهٔ معین که از حیث فناوری پیشنهاد شده بود، تصمیم گرفت. یا فردی که باید دو یا سه قرارداد را تحلیل میکرد، مقایسه میکرد، و آن را به بالادستی میداد و میگفت کدام یک از دیگری بهتر است. به عنوان مثال فردی که اطلاعاتی راجع به سایر پیشنهادهها داشت میتوانست اطلاعات را به سایر رقبا بفروشد. از نظر من این نوع فساد تقریباً به نحو گستردهای وجود داشت.
ضمناً، قبل از این که پیشتر بروم، یک نوع دیگر از فساد وجود داشت که افرادی که کارمند رسمی دولت بودند برای شرکتهای خصوصی خارج از ساعت اداری کار میکردند. شمار زیادی از مستخدمان حکومت این کار را با تعداد زیادی از پیمانکاران و مشاوران انجام میدادند. بدین ترتیب آنها رشوه نمیگرفتند، اما شغل و حقوق میگرفتند، اگر چه از آنها یک حضور شغلی منظم مثل سایر کارکنان توقع نمیرفت که به نحوی شکل دیگری از رشوه بود. و این تا حد زیادی شایع بود. در مورد مسئولیتهای خود من، بعضی از کارمندان صادق و محتاج در ساعات فراغتشان برای تکمیل حقوق رسمیشان واقعاً برای بخش خصوصی کار میکردند.
س: به نظر میرسد اگر فساد تنها در همین سطح وجود داشت به راحتی قابل جمع شدن بود با ساواک قدرتمندی که داشتیم، میتوانسته است….
ج: نه، نه، عمدهٔ…. عرض میکنم خدمتتان. منبع عمدهٔ فساد جای دیگری بود. نه مستقیماً میان اعضای کابینه یا عارضم که معاونین وزرا. بلکه میان کسانی بود که در حاشیهٔ کابینه، حکومت و دربار میپلکیدند. این افراد، عضو حکومت نبودند، اما از طریق یک کانال یا مسیر دیگری نفوذ و رابطه با شاه، ملکه، نخستوزیر، وزرا، فرمانده نیروی هوایی، فرمانده ارتش، رئیس شرکت نفت و غیره داشتند. اینها عناصر واقعی فاسد و فاسدکننده در جامعهٔ ما بودند که از اینها هم فراوان بودند. اینها پاانداز نفوذ؛ «قاچاقچی» طرح؛ «معاملهگر» یا؛ کارگزار؛ یا عامل درصدبگیر از طرحها بودند، قریب به اتفاق هم بزرگتر از چیزی بودند که در گزارشهای مالیاتی یا گزارشهای عمومی افشا میکردند. آنها باید طبق قانون این افشا را انجام میدادند؛ پیمانکار باید هر پرداختی برای هر هزینهای و نسبتهای نامربوط به بهای خدمات را گزارش میکرد. اما این را گزارش نمیکردند. و آنها این را بین دوستان و مرتبطینشان توزیع میکردند و منابع قدرتشان را به این طریق یا هر طریق دیگری حفظ میکردند. این جنبه چندان رسانهای نشده است اگرچه از پروندههای موردی مقاماتی که رشوه گرفته بودند تا طرحهایی را از طریق کانالهای رسمی مختلفی پیش ببرند، به مراتب مهمتر بود.
این نامقامات کسانی بودند که اغلب دونپایگان حکومت را میخریدند تا اطلاعات کلیدی را از ایشان بگیرند؛ تا برای طرح از پایین فشار بیاورند و نتیجتاً طرح به طور خودکار در مسیر درستی میافتاد که وقتی به سطح بالا میرسید تأیید میشد. و همزمان [ص. ۵] از بالا نیز اطمینان حاصل میکردند که هیچ مخالفتی انجام نخواهد شد و طرحهای محبوبشان تأیید میشود.
در سالهای بعد، بالاخص بعد از اوپک، گسترهٔ فساد ازحیث مبلغ به نظرم به سطح صدها میلیون دلار رسید. قبل از سیل درآمد نفتی ناشی از اوپک، احتمالاً حول و حوش دهها میلیون دلار بود. این مبلغ زیاد در همین حلقهٔ خاص از افراد فاسد بود.
س: افراد مهم اگر حق حساب نمیگرفتند، چه انگیزهای برای حمایت از این سیستم داشتند؟ منظورم این است که هر کسی این طور به نظرش میآید که این افراد چیزی به این مقاماتی که شما ذکر کردید، برمیگرداندند. در غیر این صورت، چه نیازی به این قبیل افراد بود؟ منظورم این است که این افراد چه کارکردی برای مقامات داشتند؟
ج: من نمیتوانم بگویم که هیچ حق حسابی نبود. گمان میکنم وجود داشت. اما نمیتوانم این را اثبات یا مستند کنم. یک انگیزهٔ مهم دیگر مقامات عالیرتبه که فایدهای به این افراد میرساندند، قدرت بود. ضعف و ترس از دست دادن مقام رسمی متناسبشان انگیزهٔ دیگری بود. نامقامات قدرتمند به سادگی تمام میتوانستند -اگر مجبور میشدند- یک رئیس، یک معاون وزیر یا وزیر را از سمتش بردارند.
س: نه؛ منظورم این بود که حامیان این افراد فاسد چرا از این افراد حمایت میکردند؟
ج: این طور بگوییم، شاه و این افرادی که ذکر کردم. من ادعا نمیکنم که هیچ حق حسابی در کار نبود. من فقط میگویم که اگر چنین حق حسابی وجود داشت، به وضوح میتوان فهمید چرا قابل مستندسازی و اثبات به نحوی که بتوان یک پروندهٔ قابل اتکا علیه آن ساخت نبوده است. من نمیتوانم، من هرگز ندیدم، من نمیتوانستم ثابت کنم که شاه پولی از بعضی از این معاملهگرها که ممکن بود فقط در یک معامله صد میلیون دلار دربیاورند، گرفته است یا نه؛ به عنوان مثال آنها ممکن بود هفتادوپنج میلیون دلار گردش و موجودی برای یک حساب خاص شاه بسازند. اگر چنین میکردند، اول از همه، فراموش نکنید که بخش اعظم این پرداختها در خارج از کشور انجام میشد؛ آنها حتی مستقیماً وارد جریان بانکی یا تراکنشهای پولی در ایران، درون مملکت به این نحو نمیشدند. و مستحضرید که مقامات بانکی سوییس چنین اطلاعاتی را افشا نمیکنند.
اجازه دهید پروندهٔ اعضای درجهٔ یک خانوادهٔ شاه را بررسی کنیم. به عنوان مثال، والاحضرت اشرف، خواهر شاه. او خواه به عنوان نتیجهٔ حمایتش از یک طرح -این طرح یا آن طرح- حق حسابی گرفته باشد، یا نه، چیزی است که گفتم نمیتوانم اثبات کنم. همانگونه که کاملاً مستحضرید همه متفق بودند که او مرحمتیهای فراوانی به دوستان نزدیکش میداد به نحوی که او در اعطای نهایی قراردادهای مهم به شرکتها و افراد منتخبش، کلیدی بود. او به خاطر حمایتگری از دوستانش معروف بود. حالا آیا او حق حسابی میگرفت، چه قدر و چگونه؟ هر کسی تنها میتواند حدس بزند، اما نمیتواند اثبات کند. گاهی اوقات حق حسابها شکل هدایایی میگرفت که در جو جامعهٔ ما مجاز فهمیده شده و به رسمیترین شکل، شامل گرانترین اشیا میشد. هدایا به جای پول و نقد یکجا.
اما من هیچ دلیل اثباتی ندارم. وانگهی، من در بانک مرکزی ایران بودم، من قاعدتاً تراکنشهای بزرگ بانکی را دیده ام. مستحضرید انقلابیون این قدر احمق بودند که فکر میکردند این حق حسابها از طریق بانک مرکزی ایران انتقال مییافته است و از این قبیل. محال است، مستحضرید که. هر چیزی که از حسابی قابل انتقال بود به عنوان بهای خدمات و کالاهایی بود که حسب [ص. ۶] شرایط قرارداد خریداری شده بود و بانک برای آن یا خط اعتباری گشوده بود یا از طریق انتقال رسمی در حساب خارجی پرداخت کرده و حساب حکومت را بدهکار کرده بود. پیمانکار بود که پول را دریافت میکرد و پول را به واسطه یا نمایندهاش در خارج از کشور میداد، احتمالاً در حسابهای مخصوص شمارهشده در سوییس. شاید چنین صورتی داشته و احتمالاً اتفاق افتاده است اما من نمیتوانم اثبات کنم، من از هیچ پروندهٔ مستقیمی از ارتشا که دارای اسناد پشتیبان باشد و به نظرم رسیده باشد، خبر ندارم.
شما سؤالی در مورد خودم پرسیدید. اجازه بدهید قضیهای را که به روشنی خاطرم هست تعریف کنم. تازه به سازمان برنامه آمده بودم. یکی از بزرگترین مشکلات این بود که ما روی مناقصهگذاری بینالمللی اصرار میکردیم و وزرا همگی ترک تشریفات مناقصه میخواستند. مجدداً، وزرا فقط به این دلیل از کل این مسئله قرار دادن طرحها در معرض مناقصهٔ ملی یا بینالمللی و انتخاب کمترین قیمت طفره میرفتند که که یک فرآیند بطئی بود و وقت میگرفت. آنها خواهان ترک تشریفات مناقصه بودند چرا که سریعتر بود و وزرا با گفتن این که «ببین، ما طرح را طبق مبنای هزینهٔ طرح مشابه قبلی اجرا میکنیم» یا «ما در هر صورت قیمتها را میگیریم و به صورت تطبیقی به شما میدهیم»؛ استدلالی برای این ترجیح خودشان دستوپا کرده بودند. ما این را قبول نداشتیم، ما به مناقصهٔ ملی و بینالمللی سختگیرانه برای یافتن ارزانترین قیمت اعتقاد داشتیم. ما همچنین باور داشتیم که ترک تشریفات مناقصه منبع بزرگی از فساد بود.
با شتاب برای توسعهٔ کشور، این فشار به حد عظیمی رسیده بود و زمانی که من به سازمان برنامه آمدم، وضعیت به گونهای بود که راجع به این قضیه نهضتی در بین وزرا به پا شده بود. نتیجتاً تصمیم نهایی من این بود که گفتم «وزرا مسئول مجلس و شاه هستند. اگر وزیری کتباً مسئولیت تام هر پروندهٔ ترک تشریفات مناقصه را بپذیرد و این را در یک نامهٔ رسمی بیان کند که او عملش در اعراض از این ادعا را به نفع مملکت میبیند و هزینهٔ کل طرح را در یک سطح قابل قبول از نظر سازمان برنامه حفظ میکند، تشریفات مناقصه قابل ترک است و وزیر میتواند طبق نظر خود ترک تشریفات کند». به این نحو ما صلاحیتمان راجع به ترک تشریفات را به وزیر اعطا میکردیم و وزیر میتوانست بر اساس مسئولیت و امضای خود آن را به انجام برساند.
س: فکر میکنم این را در نوار قبلی توضیح دادید.
ج: توضیح دادم؟ پس از آن، شخصی پیش من آمد و پرسید، او گفت -این خانم نمایندهٔ این مقاطعهکار بزرگ بود- او گفت: «همین حالا پانصدهزار تومان به شما میپردازم».
س: همین طوری؟
ج: «و ده میلیون تومان هم در اسفند [فوریه-مارس] اگر صرفاً با یک درخواست ترک تشریفات مناقصه که به سازمان برنامه خواهد آمد، مخالفت نکنید». من تمسخرش کردم.
س: این پیشنهاد در کجا به شما انجام شد، در دفترتان یا در مهمانی؟
ج: نه، نه، در منزلم. آشنایمان بود. ظاهراً آمده بود سر بزند. به عبارتی این خانم دوستمان بود، در واقع یکی از همسایگانمان بود. شخص معروفی بود، نمیخواهم نامش را ببرم. او در قید حیات است و باید مراقبش باشم. شوهر بسیار معروف بود و اخیراً درگذشت و من هم باید مراقبش باشم.
[ص. ۷]
به هر حال، دستش انداختم و گفتم: «ببین، اینجا یک فرآیند وجود دارد. این وزیر است که حق درخواست ترک تشریفات مناقصه دارد و به مجرد این که کتباً مسئولیت کامل را بپذیرد، میتواند ترک تشریفات را اجرا کند». او گفت: «آخه وزیرش پذیرفته و نوشته». پس گفتم: «ببین، حتی نزد من هم نیامده است و پیش وزیر میرود و وزیر تصمیم میگیرد. چرا میخواهید به من پول بدهید؟». البته دستش انداختم و او را با پولش فرستادم برود.
چند ماه بعد، فهمیدم که آن وزیر واقعاً یک درخواست ترک تشریفات فرستاده بود و وزیر این پروندهٔ خاص انسان صادق و پاکیزهای بود. او این خوشنامی را داشت. دست کم، من هیچ گاه به او مظنون نبودم، به صداقتش، به وضعیتش، به شرایطش، شک نداشتم. شرایطی که در آن زندگی میکرد بسیار محقر بود. اما این طرح از آن طریق پیش رفت.
س: چه نتیجهای از این میتوانیم بگیریم؟ به شما پولی پیشنهاد شده بود که این کار را بکنید و به او نشده بود؟
س: نه، من فکر میکنم که فرد پایین دست او، بدون شک، مبلغ قابل توجهی گرفته بود که بحث ترک تشریفات را نزد این وزیر مطرح کند، تا این طرح را به این نحو پیش روی وزیر بگذارد. کل نکتهاش همین است.
ج: معنیش این است که او هیچ وقت این ماجرا را نفهمید؟
س: بگذارید به شما تجربهٔ شخصی خود در سازمان برنامه را عرض کنم، دو چیزی که به عنوان شاهد میآورم. نخست، در زمان تصدیم، ده نفر را به دادگاه عالی اداری، یعنی دیوان کیفر [کارکنان دولت] فرستادم که به اتهامات مقامات عالیرتبهٔ حکومت یا مقامات حکومتی برای تخلفاتشان- هر نوع تخلفی- رسیدگی میکرد. من یک بازرس داشتم که پروندهها را بررسی میکرد، نظیر پروندههایی که با نامههای امضاشدهٔ صحیح نزد من میآمد و این شخص منصف بود، اگرچه در سازمان برنامه چندان محبوب نبود. او تحقیق کرده بود و پروندههایی نزد من آورد و قبل از این که من بخواهم شکایتی به دیوان کیفر تنظیم کنم شواهدی با جزئیات فراوان به من داد. من ده تن را به دیوان کیفر فرستادم و هیچ کس هم حتی چیزی دربارهٔ آنها نشنید. این نحو سیستم ضد فساد در خود سازمان برنامه تا حدی کار میکرد. پروندههای متعددی بود که وقتی طرح اتهام میشد، قابل اثبات نبود. کاری که میکردم این بود که سمت این شخص را از شغلی که داشت به جایی منتقل میکردم که مهم نبود و بدون آن نوع مسئولیتهایی بود که میتوانست منجر به دریافتهای مالی شود.
زمانی که از سمتم استعفا کرده بودم، البته درست بعد از آن که به منزل آمده بودم، برخی از مردم که با سازمان برنامه کار کرده بودند به دیدنم آمدند. آنها عمدتاً مهندسین مشاور و مقاطعهکارها بودند. و من فقط سه چهار نفرشان را شخصاً به خوبی میشناختم. من هیچ روابط خاصی با مقاطعهکارهای عمومی و امثالهم نداشتم، اما برخی از اینها را میشناختم، بالاخص مهندسین مشاور را، چرا که از زمان مدرسه با آنها آشنا بودم. من طی این سالها آنها را شناخته بودم. رفقا و از این قبیل بودند. آنها برای دیدن و ادای احترام میآمدند.
من گفتم: «من امروز تمام شدم، من نمیتوانم کاری علیهتان انجام دهم و قول میدهم که کاری هم نخواهم کرد، بدون این که اسمی ببرید، به من بگویید آیا کسی از شما رشوهای در طول مسئولیت من در سازمان برنامه پرداخت؟» همهٔ آنها گفتند که این کار کرده اند.
[ص. ۸]
س: کرده بودند؟
ج: من گفتم: «میشود بگویید در چه سطحی؟» همهٔ آنها بلا استثنا به سطوح افراد مادون مادون معاون سازمان ارجاع دادند. همه در سطح پایینتر از معاون سازمان. بنابراین اگر من همین نمونه را تعمیم دهم، شکی ندارم که این قبیل امور در کل ادارات حکومتی اتفاق میافتاد.
س: ما یک جورهایی به نیم ساعت پایانی این نوار رسیده ایم و به کرات دربارهٔ این صحبت کرده ایم که از شما بخواهیم تصویری از شاه در آخرین سالهای مسئولیتش و شاید آخرین ماههای سلطنتش ترسیم کنید؛ وقتی که شما فرصتی برای بودن با او داشته اید -شماری از موقعیتها را خودتان بیان کرده اید. مستحضرید که منظورم نکاتی است که واقعاً در هیچجای دیگری نیامده است یا دست کم تا این لحظه منتشر نشده اند، آن جنبههای او که شما فکر میکنید برای ثبت در تاریخ مهم است.
ج: به خاطر داشته باشید، ضروری است قبلاً این را عرض کرده باشم که من شاه را از ابتدای ۱۹۵۸ تا یک هفته پیش از خروجش در سال ۱۹۷۸ میشناخته ام. مهمترین چیزی که میخواهم بگویم این است که اولاً آن فرد سال ۵۸ همان فرد سال ۷۸ نبود. این شخص به طرز فوقالعادهای طی این بیست سال تغییر کرده بود.
در ابتدا، او بسیار دموکراتتر بود. در ابتدا شما میتوانستید بسیار راحتتر به او دسترسی داشته باشید، او بیشتر به یادگیری و فهمیدن علاقمند بود. در قیاس با شخص آن اواخر، او واقعاً اجازهٔ مباحثات اساسیتری راجع به موضوعات را میداد. به عنوان یک انسان حساسیت بیشتری در قبال مشکلات تودهها نشان میداد. در قبال آن قبیل مشکلاتی که راجع به آنها مراجعه میکردم و با زندگی روزانهٔ افراد سروکار داشت، در اوائل حساسیت بیشتری به خرج میداد. و احتمالاً شگفتزده میشوید که ما از چه آزادی گستردهای در مخالفت با وی در سال ۵۸ برخوردار بودیم. حتی در مخالفت با اندیشهها و پیشنهادههای خودش.
در پایان، مخالفت با او محال بود. در پایان این شخص هیچ صبری برای شنید و مشورت گرفتن گسترده در هیچ زمینهای نداشت. من مطمئنم که در خلوت کاخهایش مجبور شده که به نخستوزیر گوش بدهد؛ اما مطمئن نیستم که حتی در گوش دادن به نخستوزیر چنان عمیق متأثر شده باشد چنان که در ۵۸، در دورهٔ متقدمتر میشده است.
شاه شخص کمپلکسهای بود، او شخص سادهای نبود. او شخص کمپلکسهای بود به این معنا که کل تجربهٔ زندگیش پیچیده بوده است. نخست، این واقعیت که او زیر سایهٔ آن مرد قدرتمند سختگیر رشد کرد و این شخصی است که به ایجاد و نیل به آنچه ایران مدرن خوانده میشود، دست یافت، پدرش. این روی شخصیتش اثر گذاشته بود. او همیشه عطشی داشت که نشان دهد از پدرش بهتر بود.
س: واقعاً.
ج: این مخفی نبود که در اواخر ما اجازهٔ تمجید از پدرش را نداشتیم. در اواخر سلطنت محمدرضاشاه هر تحسینی از رضاشاه، به نحوی افراطی قملداد میشد. حتی در گرامیداشتهای مرتبط با سالگردهای رضاشاه، آن قدر سروصدا نداشتیم که در سالگردهای مربوط به او داشتیم. و از این قبیل، این یکی از مشخصهها بود.
[ص. ۹]
دوم، این واقعیت که شما باید عقبهٔ دموکراتیک او و تحصیلش در اروپا را در نظر بگیرید که یقیناً بخشی از شخصیت او را شکل داده بود.
سوم این واقعیت که او بین خرافات مذهبی و دینداری در معنای خوبش و ایمان به مذهب دوپاره شده بود.
من میخواهم بگویم در یک معنای کلی، نه در شکل مناسک و آداب، او بعضی عقاید بنیادین به خدا داشت، این طور عرض کنم، به خدا ایمان داشت. او خداناباور نبود، اما چندان در قید مناسک مذهبی نبود. منظورم این است که او مردی نبود که هر صبح یا هر روز پنج نوبت نماز بخواند یا روزه بگیرد. یقیناً او نوشیدنیهای الکلی را در اندازهٔ معقولش مصرف میکرد. او مدام نمینوشید اما ممکن بود هر از گاهی یک لیوان ویسکی بزند. اما به عباراتی او بعضی عقاید مذهبی داشت. او به قسمت معتقد بود. خودش به من گفت. او گفت: «هر کسی تقدیری دارد، هر کسی سرنوشتی دارد». به این معنا او مذهبی بود.
او شخصی نبود که به خوبی تحصیل کرده باشد، به نظر من او یک نخبه نبود. دستگاه تحلیلی او به شدت محدود بود، اما طی این بیست سال او چیزهای زیادی نیز یاد گرفته بود. نه فقط بیست، در طی سیوهفت سال سلطنتش. او به نحو مداوم به دانشکده رفته بود، یعنی در تماس با باهوشترین ایرانیها بود، و در تماس با باهوشترینها در جهان بود. او در تماس با تمام سران دولتها بود، با استالین و روزولت شروع میشد و به کارتر و عارضم خانم تاچر و ژیسکار دستن و هر کدامشان که ملاقاتشان کرده بود یا به ملاقاتش میآمدند، شاهها، نخستوزیرها، رؤسای کشورها، رؤسای دانشگاهها، رؤسای شرکتهای چندملیتی بزرگ و متخصصین بزرگ حتی در سطوح پایین. یک جریان ثابت از چنین افرادی به دفتر او وجود داشت و از خلال این مکالمات او ناگزیر از یادگیری بود. این یک عضویت تمام وقت طولانیمدت در یک دانشگاه بزرگ جهانی بود که برای او اطلاعات و شناخت فراوانی دربارهٔ دولتمردی و دیپلماسی بینالمللی به ارمغان آورده بود.
س: حافظه؟
ج: حافظهٔ او به غایت خوب بود.
س: همین قدر که گفته میشد خوب بود؟
ج: حافظهاش، یک حافظهٔ بسیار خوب بود، همچنین او در آن اواخر به شدت به آن حافظه متکی بود. منظورم این است که برای هیچکسی ممکن نیست این قدر محفوظات داشته باشد و در نتیجه ممکن بود او گاهی جملاتی بپراند و مقدار زیادی اطلاعات غلط نیز در آن بود.
س: گزارشها را میخواند؟
ج: هر چه قدر که خواندنش پیش میرفت، در حوزههای مختلفی میخواند. او اغلب به من میگفت… یک بار کتابی برایش بردم، یک کتاب جدی بود، حالا یادم نیست چه کتابی بود، یک کتاب برایش بردم صرفاً به عنوان هدیه. او به من گفت: «ما رمان و این جور چیزها را نمیخوانیم». یک بار که در موضوعی که من خوانده بودم و به او گفته بودم، بحث میکردیم. او گفت: «ما این جور چیزی را نمیخوانیم، باید خیلی چیزها را بخوانیم و باید هم راجع به مسائل دیگر کشورها بخوانیم. نهایتاً هر از گاهی بتوانیم یک کتاب تاریخی بخوانیم».
[ص. ۱۰]
من فکر نمیکنم که او تاریخ ایران را به خوبی میدانست. حالا من این قضاوت را دارم، در آن ایام نمیدانستم. حالا این را میفهمم. چرا که اگر تاریخ ایران را خیلی خوب میدانست، بعضی کارهای خاص را نمیکرد. او به خوبی از تاریخ ایران آگاه نبود.
س: اما در مورد گزارشهای مکتوبی که وزرای مختلف ممکن بود به او بدهند، چه طور؟
ج: او میخواند. من در مورد سازمان برنامه گزارشهایی را که او به دقت علامت زده بود با دستورات دیده بودم، مشخصاً در مورد پروندهٔ شرکت نفت؛ مشخصاً در مورد ارتش. همهٔ گزارشها را مستحضرید که میخواند و دستورات مستقیم میداد یا یک نکته را رد میکرد و شما خطها و علامتهایش را میدیدید. به ما گزارشهایی از شرکت نفت نشان داده شده بود، منظورم این است که وقتی که در مورد چیزی با رئیس شرکت نفت یا فرمانده نیروی هوایی بحث میکردیم، ممکن بود که این گزارش را جلوی من بگذارد و بگوید: «حالا ببین. من این را گفته ام، و این را. او این و این و این را رد کرده است».
همین که جلو رفتیم، خودبزرگبینی در او نهادینه شد و همهٔ ما اطرافیانش به پیشرفت این بیماری وحشتناک کمک کردیم. نخستوزیر به این بیماری کمک کرد، وزرا به آن کمک کردند، دونپایهها کمک کردند، اطرافیانش کمک کردند و همسرش کمک کرد. همه میخواستند او را خوشحال کنند، بنابراین آنها چیزهایی را میگفتند که او دوست داشت بشنود، فارغ از این که درستی گفتههایشان. حتی دستگاه جاسوسی به نظرم، یک دستگاه جاسوسی بزرگ نبود چنانکه خودش هم در اواخر سلطنتش این را به من میگفت.
ضمناً، بگذارید این را تمام کنم. او به شدت جاهطلب بود. نه فقط برای خودش، بلکه برای ایران. تردیدی ندارم که به غایت وطنپرست بود. از آمریکا میترسید، از روسیه میترسید و از نقشههایشان برای ایران. هیچ تردیدی در این باره ندارم. به این معنا، من یقیناً او را یک وطندوست میشناسم، بلاتردید، بلاتردید. اما او یک شخص پارانویایی بود، او شیزوفرنیک بود. از یک سو به عنوان یک دموکرات رشد کرده بود، از سوی دیگر میخواست اعمال قدرت کند و هر چه بیشتر این قدرت را میچشید بیشتر مایل بود که آن را تا حد یک قدرت مطلقه اعمال کند در حالی که میدانست یا شاید احساس میکرد که اشتباه میکند. در حالی که میدانست که او نباید به این طریقی که رفتار میکرد، رفتار کند. در حالی که میدانست این تصمیمات باید دموکراتیکتر از آن چیزی باشد که در عمل اجازه داده بود.
اما مستحضرید که او شروع به ایجاد تحقیر برای تیمسارها و وزرایش طی سالها کرده بود. او از مردمی هم که شروع به انجام آن رفتار کرده بودند، سرخوردگیهای فراوانی داشت. در نهایت شما یک مرد بیمار، هم از نظر جسمی و هم از نظر روحی را میبینید. وقتی که در سه ماه آخر قبل از خروجش با او صحبت میکردم، نمیدانستم که او سرطان دارد.
س: در چه مراسمی او را ملاقات کردید؟
ج: من را صدا زدند.
س: بله.
ج: از دربار به من زنگ زدند، و گفتند که او بسیار تنهاست، بیا و با او صحبت کن.
س: جداً؟
[ص. ۱۱]
ج: واقعاً همین قدر رک. همین قدر رک. من در آن زمان کسی نبودم. من کسی نبودم. من هنوز رئیس هیئت مدیرهٔ آن بانک خصوصی بودم، اما من حتی به بانک هم نمیرفتم. من صرفاً در خانه مینشستم.
س: شما فکر میکنید که خودش مشخصاً شما را خواسته بود یا این که کسی تصمیم گرفته بود که باید افراد مختلفی بیایند و او را ببینند؟
ج: هر دو، فکر میکنم. در یکی از وقتها، یقیناً، او مرا خواسته بود. در دو وقت دیگر، به این خاطر بود که رئیس تشریفات احساس کرده بود که باید پرش کنند، باید برنامهاش را پر کنند به نحوی که او نخواهد احساس کند که هیچ کسی نمیخواهد دیگر او را ببیند، ملتفتید. و این مسئله خیلی جالب است، او که هرگز وقت نداشت چرا که برنامهاش آنچنان پر بود، حالا به نقطهای رسیده بود که رئیس تشریفات مجبور بود به پر کردن برنامهاش ادامه دهد.
و من یک مرد بیمار را دیدم. من یک مرد مطلقاً سرخورده، سردرگم و متزلزل را دیدم. من با او صحبت کردم، از او پرسیدم چه به سر قدرت کشور آمده است. چه به سر دستگاه جاسوسی آمده است، چرا که او اغلب لاف منابع مختلف خبری را میزد که داشت، مثل ساواک. او ناگهان متغیر شد و با یک صدای جیغی که قبلاً هرگز نشنیده بودم فریاد کشید: «آنها هیچ وقت چیزی نمیدانستند!» من سپس دربارهٔ جاسوسی ارتش، رکن دو، پرسیدم. با همان صدا و حالت گفت: «این حتی هیچ وقت وجود نداشت».
او با سرعت نامعمولی در اتاق قدم میزد و ناگهان محکم به دیوار ضربه زد، با پایش. او میخواست تند راه برود، مثل یک آدم مجبور، مثل کسی که شبیه یک شیر در قفس بود که میدانست این آخرش است، کسی که میدانست دیگر هیچکاری نمیشود کرد. روی هم رفته کنترل را از دست داده بود. یک موقعیت بسیار بسیار ناراحتکننده بود. از سوی مردی که دربارهٔ این که ایران پنجمین قدرت نظامی و صنعتی جهان شده است، صحبت میکرد. از مردی که میگفت ما چگونه به «تمدن بزرگ» در دوران زندگی خود خواهیم رسید و منظورش زندگی خودش بود، در حالی که شاید از لوکمی خود هم خبر داشت، برای یک مردی که میدانست که همهچیز را گم کرده است. بر مسائل کشور کنترلی نداشت و در پایان بود. در یک پایان نکبتی. این چیزی بود که در شاه دیدم.
او یک یکهسالار بود، اما من میخواهم برای تاریخ بگویم که ایرانیها یکهسالارها را میسازند حتی از دموکراتیکترین افراد. نمونههایی وجود دارد. خمینی یک نمونهٔ دیگر است. مصدق یک نمونهٔ دیگر است. هر دو با رفتار توسعهنیافتهٔ قهرمانپرستانهٔ ما و با میل سادهلوحانهٔ ما به قدرت. همچنین این سیستم میسازد، این رژیم، یکهسالار میسازد. این است چرایی این که فکر میکنم هیچ فردی یا حتی یک گروه کوچکی منصرف از این که ممکن است چه قدر صادق یا خالص باشد، نمیتواند یا نباید اجازه داشته باشد کشور را اداره کند. چرا که در بلندمدت، هیچ ثبات سیاسی و انتقال بیدردسر قدرت از یک حکومت به حکومت دیگر وجود نخواهد داشت. من فکر میکنم این باید یک فرآیند باشد، یک فرآیند مشارکتی برای ادارهٔ کشور به جای این که یک نفر یا چند نفر معدود باشند.
شاید من برگردم به هویدا و به صراحت بگویم…
س: بله، همین الآن قصد داشتم دربارهاش از شما بپرسم.
ج: چند کلامی دربارهٔ هویدا. من هویدا را از آن ابتدای ابتدای تا آن انتهای انتها میشناختم. من به او نزدیک بودم، خیلی نزدیک. وقتی او شروع کرد، یک نیروی نامطمئن بود.
س: هویدا در مقام نخستوزیر؟
[ص. ۱۲]
ج: به عنوان نخستوزیر؛ مستحضرید که به خاطر ترور منصور به طور پیشفرض صاحب آن منصب شد تا شاه جایگزینی پیدا کند، اما میدانید که برای سیزده سال باقی ماند، سیزده سال و نیم به عنوان نخستوزیر، احتمالاً طولانیتر از هر کس دیگری در تاریخ ایران به عنوان نخستوزیر [بود].
و هویدا بلاشک، نخبهای بود به این معنا که تواناییهای ذهنی او بسیار قدرتمند بود. او به نظر من یکی از بالاترین آیکیوها را در میان تمام اعضای کابینه داشت. منظورم این است که در میان افرادی مثل آموزگار که به خاطر آیکیو یا حافظهٔشان و امثال آن مشهور بودند. من فکر میکنم هویدا از همهٔ اینها سر بود؛ از حیث ادراک، از حیث هوشمندی، از حیث قدرت مطالعه. او بیشتر از هر کس دیگری که من میشناختم مطالعه میکرد؛ نه فقط هم گزارشهای حکومتی (و البته گاهی اوقات او گزارشهای حکومتی را شتابزده میخواند و با یک حاشیهٔ کوتاه آن را کنار میانداخت به این خاطر که از آن خوشش نیامده بود) اما او کتابهای بزرگ را میخواند. او با ادبیات جهانی در تماس مدام بود؛ او با برخی از ادبیات ایرانی در تماس بود. زبانهای زیادی میدانست. او هیچ وقت آموزش رسمی تا این سطحی که مثلاً نظیر آموزگار، دکتری تخصصی داشته باشد، نداشت، اما آموزش دانشگاهی کاملی داشت.
او سالهای زیادی را نیز در خارج از ایران سپری کرده بود، بنابراین او یقیناً اروپا را بسیار خوب میشناخت. نه سطحی، بلکه عمیقاً اروپا را میشناخت. او جنبشهای ادبی در اروپا را میشناخت، جنبشهای سیاسی در اروپا را میشناخت. یقیناً منصب نخستوزیری او را قادر کرده بود که این اطلاعات را با توجه به نظامشان و فکر جاری در اروپا و پس از آن در ایران افزون کند.
او دیپلمات بزرگی بود؛ او سیاستمدار بزرگی بود.
س: به چه معنایی؟
ج: به این معنا که میتوانست آدمها را اداره کند، با وضعیتها به خوبی منطبق شود و مشاجرات را با چیرهدستی خاتمه دهد. او از آن تیپ آدمهایی بود که حتی اگر مخالفتان بود یا میخواست سر به تنتان نباشد، هیچ وقت متوجه تمایلش نمیشدید. او با پنبه سر میبرید، چنان تدریجی و با کیاست که هیچ گاه، هیچگاه نمیتوانستید بفهمید.
س: این گفته شده است که هیچ کس از دفتر او ناراضی بیرون نمیرفت.
ج: این درست است. شما همیشه فکر میکردید او با شما موافق است؛ اما در نهایت دیدید که امور همان طور اتفاق نیفتاد، چرا که او نمیخواست این طور اتفاق بیفتد یا به این خاطر که او واقعاً قدرتی نداشت که به آن نحو رقمشان بزند؛ این هم درست بود.
شاه او را دوست داشت به خاطر حس شوخطبعیش؛ به خاطر اطلاعاتش؛ و تواناییش؛ به خاطر این که او بسیار در برانگیختن شاه و افکار شاه سریع بود. به خاطر این که بسیار باثبات رفتار میکرد و هر گاه که ما دعوایی بینمان داشتیم، او میگفت: «نگاه کن، من کیم؟ چرا نمیروی پیش خود شاه و دعوا را حل نمیکنی؟» هر وقت دو وزیر با هم بحث میکردند، مستحضرید که، او تنها میگفت: «پیش بالایی بروید». او این سازکار را یاد گرفته بود و برای این که محبوب شاه باشد آن را استفاده میکرد. او واقعاً بلد بود، شاه را در دستش داشت. یاد گرفته بود چه طور گوش شاه را به آسانی به کار بگیرد. این چیزی بود که به او برای سیزده و نیم سال قدرت میداد. هیچ وقت نشنیده بودم که شاه دربارهٔ هیچ نخستوزیری آن طوری که دربارهٔ [ص. ۱۳] هویدا صحبت میکرد، صحبت کند؛ برمیگشت و میگفت: «ببین، شما چنین فرصت بزرگی دارید با این نخستوزیر بزرگ. چرا نمیجنبید و کارها را نمیکنید؟»
س: شاه این را گفته بود؟
ج: شاه. من دقیقاً با همین عبارت شنیدم که دربارهٔ هویدا میگفت.
خوب؛ در نهایت، گرفتار همان نیروهای قدرتمندی شد که خود او تولید و تشویق کرده بود. این واقعیت که او مسئولترین فرد برای تغذیهٔ مرض خودبزرگبینی شاه بود. این واقعیت که او مدام میگفت: «من یک نخستوزیر ابدی ام»؛ این واقعیت که او میخواست برای مدتی چنین طولانی نخستوزیر بماند؛ بهترین برهان برای این که او هیچگاه نمیخواست استعفا کند همین بود که او نمیخواست از اسلحهٔ نهاییش برای بازداشتن شاه از این طرز فکر که همه چیز روبراه است و شاه میتواند هر کاری که دلش خواست انجام بدهد؛ استفاده کند. برای من این اشتباه عمدهٔ هویدا بود که مسئول غفلت بیحد و حساب شاه یا دست کم گرفتن اهمیت نیروها و اوضاعی بود که سقوطش را رقم زد.
من فکر میکنم هویدا یک بدبین تمامعیار بود. او واقعاً عقیدهٔ چندانی نداشت. قهرمان او تالیران بود که یقیناً رونوشت ماکیاوللی بود. او یک تیپ ماکیاوللی بود، چنان که مرشدش، تالیران بود. او با تعابیر مختلفی به من گفت که تالیران قهرمانش است؛ که فراوان دربارهٔ تالیران خوانده بود و این که او میخواست به عنوان مثال، همیشه مثل تالیران در توصیه کردن راجع به گزارشهای حکومتی عمل کند: «من یک گزارش میگیرم؛ این را در یک کشو میگذارم و بعد از مدتی صرفاً آن را از کشو بیرون میکشم و در کشوی دیگری میگذارم. باورتان نمیشود که چه تعداد از مشکلات از این طریق حل شده است».
اینها حرفهایی بود که به من زد. به این معنا او فردی نبود که به مجموعهای از اصول باور داشته باشد؛ اصول مستحکم از جنس سرنوشت یک ملت. او اصول خودش را از جنس حفظ شاه و انجام آنچه شاه خواسته بود داشت. او به هیچ عمقی در یک برنامه و فرآیند برنامهریزی اعتقاد نداشت. او به بروکراسی خودش باور نداشت؛ او به شدت به بروکراسی خودش بدبین بود، به سیستمهای خودش بدبین بود، به روشهای خودش، به تکنوکراسی خودش که فراوان هم دربارهاش صحبت میکرد. او واقعاً؛ جداً به اینها باور نداشت. او این موارد را بیدوام میدانست.
او تنها قدرت را به عنوان غایت و ماندنی میدانست. و من فکر میکنم او این فلسفه را به بقیهٔ جهان نیز تعمیم میداد. از نظر من هویدا دربارهٔ جهان نیز به همین نحو فکر میکرد. فقط دربارهٔ ایران این طور نبود. او اگر دربارهٔ پاکستان فکر میکرد؛ به همین طریق فکر میکرد. اگر دربارهٔ بنگلادش فکر میکرد، به همین طریق فکر میکرد. اگر دربارهٔ تایلند فکر میکرد، به همین طریق فکر میکرد.
بنابراین این مرد را با فکری بزرگ؛ با هوشی سرشار داشتید؛ اما بدون هیچ اصل مستحکمی و حس یک مسئولیت عمیق نسبت به تودهها؛ هیچگاه این حس را ندیدم. حتی اگر حرفش را هم میزد، پیف پیف میکرد؛ یک جوک هم دربارهاش هم میگفت؛یک لطیفه. نه به این نحو که ما دنبالهٔ حرف را حسب علاقه و بیعلاقگیش بگیریم؛ اما او دربارهاش شوخی میکرد، مستحضرید که و سپس ادامه و همچنان این احساس را در شما نگاه میداشت که او چه بسا آن چیزی را که شما گفته اید، قبول دارد. او این بازی را صرفاً برای این که بازی کند دوست داشت. اصلاً یک مقصود غایی مهم نبود.
او همان گونه که گفتم بسیار زبانباز بود با حسی از شوخطبعی، با تفکراتش؛ و مقصود عمدهاش بر منصب قدرت ماندن بود. من هرگز؛ هرگز دربارهاش این گمان را هم نداشتم که یک ریال رشوه گرفته باشد و به این معنا فاسد نبود؛ اما به وضوح از این جهت که [ص. ۱۴] غلطهای فراوانی را در حالی که میدانستند غلطند؛ انجام میداد؛ فاسد بود. به این معنا هویدا فاسد بود؛ اما نه فاسد بدان معنا که از کسی رشوهای بگیرد. بله، مردی، دوستی، ممکن بود مثل من به اروپا برود و برایش یک پیپ سوغات بیاورد، او پیپها را دوست داشت. و زمانی که هویدا مرد، هیچ چیزی غیر از کلکسیون پیپهایش و کلکسیون عصاهایش نداشت. هویدا هیچ نداشت. خانهای که پس از نخستوزیری در آن زندگی میکرد، خانهٔ مادرش بود که یک خانهٔ بسیار کوچک در شمیران بود که او و برادرش، بیستوپنج سال قبل برای مادرشان خریده بودند. مدتها قبل از این که نخستوزیر یا وزیر دارایی شود.
بنابراین او صرفاً با حقوق و مزایای نخستوزیری زندگی میکرد؛ که در سالهای آخر شامل یک اقامتگاه رسمی نیز شده بود. پیش از آن، مستحضرید که نخستوزیر ایران یک اقامتگاه رسمی نداشت. در آن اواخر؛ نخستوزیر خانهای داشت و در آن زندگی میکرد.
او حسب طبعش یک انسان بسیار مهربان بود. پول برایش معنایی نداشت. به عبارت دیگر، او خیلی راحت شیرینی میداد؛ او از مشکلات افراد متأثر میشد و ممکن برایشان گل بفرستد. او یک همچو سیستم گستردهٔ جاسوسی داشت؛ حتی اگر یک تازهبروکرات یا تکنوکرات بیمار میشد ناگهان یک تلفن از هویدا میگرفت یا یادداشتی از هویدا میگرفت یا یک جعبه شکلات از هویدا میگرفت یا یک شاخه گل از هویدا میگرفت. از حیث روابط عمومی او فوقالعاده بود. بدون تردید؛ او مرد فوقالعادهای در روابط عمومی بود. آیا پرسشی باقی مانده؟
س: خوب در دو دقیقهای که باقی مانده است؛ مایلم از شما بپرسم که بزرگترین تأسف دوران کاریتان چه بود؟
ج: بزرگترین تأسف حال حاضر من این است که؛ و این هم به کمک بصیرت گذشتهنگرانه است؛ این است که من چندان دربارهٔ مردم مملکتم یاد نگرفتم. من به اندازهٔ کافی دربارهٔ تاریخ ایران نیاموختم. من به اندازهٔ کافی فرهنگ ایرانیان را بلد نشدم. من بیش از حد به آموختههای خارجیم متکی بودم؛ واقعاً بیش از حد به آن فناوری که آموخته بودیم متکی بودیم. من متأسفم که آنها به اندازهٔ کافی فرصت یادگیری به ما ندادند؛ چرا که ما را به عنوان تکنوکرات آوردند؛ به خاطر ابزارهایی که در اختیار داشتیم و ما موظف بودیم که تنها این ابزارها را به کار بگیریم.
اما برای این که به عنوان دولتمرد تربیت شویم، ما نیاز داشتیم که در تاریخ مملکت تعلیم ببینیم، در سیاست مملکت تعلیم ببینیم. در خصایص ملتمان و فرهنگ ملتمان آموزش ببینیم. من نگرانم که این فرصت را از دست دادم و هنوز امروز هم آن را از دست میدهم.
پایان.
[ص. ۱۵]
Leave A Comment