روایت‌کننده: آقای عطاءالله خسروانی

تاریخ مصاحبه: ۵ مارچ ۱۹۸۳

محل‌مصاحبه: پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱

 

 

 

 

خاطرات جناب آقای عطاءالله خسروانی ۵ مارچ ۱۹۸۲ در شهر پاریس مصاحبه‌کننده حبیب لاجوردی.

س- جناب خسروانی اگر امکان داشته باشد این جلسه را شروع بکنیم با ذکر به‌اصطلاح سوابق خانوادگی و شروع به‌اصطلاح زندگی سیاسی خودتان.

ج- من عطاءالله خسروانی متولد تهران ۱۲۹۸. من از یک خانواده‌ی بورژوآ که تقریباً نژاداً خراسانی بودند که اجداد من به عللی که فرصتی نیست برای تشریح آن از خراسان گروهی به طرف غرب حرکت می‌کنند و بعداً در محلات متوطن می‌شوند که هنوز هم گروه زیادی از آن افراد در اطراف قم، کوهک، محلات پشتکوه به نام خراسانی‌ها هستند. پدر من به تهران می‌آید متوطن می‌شود و با خانواده‌های زمان خودش یکی از قاجار ازدواج می‌کنند که از آن خا نم اولش بچه‌های متعددی داشته، و سپس با مادر من ازدواج می‌کند، مادر من نوه‌ی فاضل نراقی است که یکی از فضلای زمان خودش بوده است. پس از آن وارد کارهای سیاسی می‌شود و ضمن اداره‌ی املاک و زندگی شخصی خودش، من دارای شش برادر تنی یعنی به‌اصطلاح از یک پدر و مادر بودیم که دوتای آن‌ها نظامی که هر دو به درجه سپهبدی رسیدند. یکی شهاب خسروانی که در کارهای اقتصادی و در مجلس مدت‌ها بود و یک خواهر. و یکی از برادرهای من دیپلمات بود که یک مدتی سفیر در آمریکا، آنکارا، مصر، ولی آن‌چه که مربوط به شخص خود من است. من تحصیلات ابتدایی را در مدرسه ادب تحصیلات متوسطه را در مدرسه ثروت در کالج آمریکایی کردم. در شهریور ۱۳۲۰ دانشکده‌ی حقوق بودم. و در همان‌موقع سوم شهریور اتفاق افتاد. ما وقتی که از افراد مخصوصاً شخصیت‌های تاریخی نام می‌بریم باید مسائل را آن‌طور که حس می‌کنیم بازگو کنیم. و هر شخصیتی نمی‌تواند خوب مطلق باشد باید خدمات او را با امکانات زمان و مالی سنجید. رضاشاه به نظر من فردی بود که به ملت ایران خدمت کر. مدارسی که ما در آن ت حصیل کردیم، دانشگاه، امنیت، لغو کاپیتلاسیون، راه‌آهن، امنیت و حدود سرحدات مملکت را کرد در ما مرکزیت به وجود آورد و جوانان آن دوره دارای یک حس ملی خاص و علاقه‌مند به کشور بودند. شهریور برای ما که در آن سال تقریباً در حدود سن ۲۴ ساله بودم یک لطمه‌ی روحی شدیدی بود. خب هر کسی در آن شرایط مملکت ما مطابق سنت و اخلاق گروه‌های متعددی پیدا شدند، از چپ، راست، فقیه، (؟؟؟) مرکز یک به‌اصطلاح وسط این دوتا، ولی متأسفانه ما دارای تشکیلات حزبی و اجتماعی نبودیم و همین باعث شده بود که هر گروهی مطابق ذوق خودش یک شخصیتی را تقویت کند یا از او حمایت کند. من طرفدار قوام‌السلطنه بودم برای این‌که در آن شرایط مردی قوی، مردی با اراده، مردی که بتواند در آن شرایط که چپ و راست به همه‌ی عنوان که امکان داشت سعی می‌کردند به طرف خودشان بکشند. یعنی اصولاً کارهای فردی شده بود. اصل مملکت گرو نظرات شخصی مالی یا مقامی بود. قوام‌السلطنه مرد قوی بود من و دوستانم مخصوصاً یکی از همکلاسانی که از بچگی نوجوانی با هم آشنا شده بودیم به نام حسن ارسنجانی، هر کدام او برای خودش روزنامه‌ای درست کرد و من هم با وجود او رفت به کبر سن گرفت و روزنامه‌ای گرفت من چون این‌کار را نکرده بودم روزنامه را به اسم یکی از آشناها، فامیل گرفتم و در تقویت روحی و ملی ایران هر چی سعی کردیم داشتیم کردیم. قوام‌السلطنه که چندین بار به نخست‌وزیری رسیده بود و رسید تا ۱۳۲۶ در تابستان کابینه‌ی ائتلافی قوام‌السلطنه تشکیل شد.

س- ۲۵؟

ج- در حدود، در حدود تاریخ‌ها را ممکن اشتباه…

س- آنچه را که بنده اطلاع دارم می‌گویم که…

ج- بله، در این موقع در تقریباً اوایل تابستان بود من موافق نبودم و تصور می‌کردم این سیاست به نفع گروهی که از او حمایت می‌کنند نیست. ولی قوام‌السلطنه پخته‌تر از این بود که ما…، من صریحاً با خود او در میان گذاشتم. اتفاقاً در همان سال‌ها به علت روابط فامیلی که با ماداشت در منزل تابستانی برادر من سکونت داشت. من رفتم با او مطلب را و نظر کسانی که میهنی فکر می‌کردند به قوام گفتم، قوام نمی‌خواست نظرش را آنچه که بود بگوید چون در همان زمان در پاریس کنفرانس صلح تشکیل می‌شد و از طرف گروه‌های مختلف دمکرات‌های آذربایجان شخصی به نام فریدون ابراهیمی از طرف حزب توده عتیقه چی انور خامنه‌ای حکمی و چند نفر دیگر را تعیین کرده بودند بیایند. از طرف دولت و روزنامه‌های مستقل آقای دکتر میمندی نژاد که متأسفانه هنوز در زندان خمینی است او تعیین شده بود. قوام‌السلطنه به من پیشنهاد کرد بهتر این است که تو فعلاً یک کمی به خارج بروی، وزارت کار که من خودم از طرفداران جدی تأسیسش بودم و در روزنامه افکار ایران که مربوط به من بود این تز را زیاد تقویت می‌کردیم که ایجاد وزارت کار برای روابط بین کارگر و کارفرما ضروریست تشکیل شده بود و آقای مظفر فیروز وزیر کار و تبلیغات شدند. این‌جا باید اضافه کنم که حزب توده و آن سندیکاهای کارگری در آن زمان بسیار قوی شده بودند. حتی کارفرماها را برای اجرای نظریات خودشان توقیف می‌کردند و به علت نداشت قوانین کار پروبلمی به وجود آمده بود. گرچه کشور صنعتی نشده بود ولی همان کارگاه‌های کوچک هم به صورت بدی درآمد. آقای مظفر فیروز هنوز وزارتخانه را تشکیل نداده بود و من به نام نماینده‌ی وزارت کار و تبلیغات به پاریس آمدم که هم در کنفرانس شرکت کنم و هم نمایندگی آن‌ها را داشته باشم. در این فاصله در ایران اتفاقاتی افتاد آذربایجان و داستان دمکرات‌ها بازگو کردنش گمان نمی‌کنم ضروری باشد و قوام‌السلطنه با روش خودش و حمایتی که این است که شاه فقید می‌کرد او را سرنگون کردند. من در سال هزار و سیصد اگر اشتباه نکنم بیست و هشت یا اوایل بیست و نه به تهران برگشتم و مایل بودم کاریر اداری را ادامه بدهم. در وزارت کار مشغول کار شدم با وجود این‌که امکان بود ولی شخصاً علاقه داشتم که کار را از بدو امر شروع کنم. در دفتر وزارتی مشغول کار شدم پس از مدتی معاون دفتر شدم و بعد مشاور شدم. در این زمان باز در ایران وقایعی پیش آمد که این مجلس و گروه‌های مختلف سیاست‌های مختلف وجود داشت. من که هم در ایران تحصیل کرده بودم هم در این‌جا بعداً قسمت امور اجتماعی را در دانشگاه دیده بودم سعی کردیم گروه جوان را، دسته‌ای یا گروه جوان به وجود بیاوریم که بشود کارهای بهتری را این است که اید انجام داد. به این منظور ما سعی کردیم از دکتر نخعی که دکترا داشت تحصیل کرده بود، تحصیل کرده اروپا بود حمایت کنیم و او را به نام نماینده‌ی جوانان که در کابینه‌ها که در آن‌موقع معمول نود چیز بکنیم که از قبل از آمدن به اروپا هم این برنامه را عمل می‌کردیم. در زمان آقای نخعی وقتی که ایشان شد وزیر کار، من شدم منشی مخصوص و بعد هم رئیس دفتر آن، پس از ایشان کا بینه‌های متعدد آمد بعد تا زمان مصدق، تا آقای امیر تیمور کلالی که یکی از مردان قدیمی خوش‌فکر ولی دارای روش خاصی بود ایشان شدند وزیر کار، آقای امیرتیمور که با مصدق کار می‌کرد ولی در بسیاری موارد هم هم سلیقه نبود به‌اصطلاح فارسی غر هم می‌زد ولی مردی بود که مورد اعتماد مصدق بود. وزارت کار دستگاه کوچکی بود در آن زمان و یک دستگاه کوچک ولی یک عده تحصیل کرده زیاد بود. امیر تمیور روی سوابق آشنایی شخصی که داشتم یعنی به این صورت که پسرش با من همدوره بود و من را از بچگی می‌شناخت به من اعتماد داشت و مصدق به او، به همین علت پس از مدتی آقای امیرتیمور علاوه بر وزارت کار متصدی و مسئول وزارت کشور و شهربانی شد و برای شهربانی هم رئیسی انتخاب نکرد مدتی. خب طبعاً من نزدیک بودم با ایشان و در کارهایش روشش در مسائلی که داشتند حتی بعضی اوقات کارهای مصدق را هم انجام می‌داد. جریان دوران مصدق رویش زیاد صحبت شده جهت‌های مختلف بررسی شده بازگو کردنش در این مختصر گمان نمی‌کنم ضرورت داشته باشد. در بدو امر همه‌ی ملت حتی خود شاه حمایت می‌کرد از مصدق و گروه مصدق واقعاً قابل قبول بود. ولی از آن‌جایی که همیشه وقتی که رجال مملکت مصدق یکی از وسایل کارش دانشجویان دانشکده حقوق بودند چون خودش در دانشکده بود و یکی از خصلت‌های خوبش بود که حتی اگر دانشجویی شب عید به دیدنش می‌رفت سعی می‌کرد آدرس‌ها را داشت و او در مواردی که ضروری می‌دانست و حتی شاید به آن زرنگی‌های خاصی که داشت در مواردی که می‌دانست طرف در منزل نیست می‌رفت و یک کارت می‌گذاشت. خب محبوبیتی داشت در این طبقه و در توده مردم و روشش. مصدق می‌توانست خیلی خدمت بکند به ایران ولی متأسفانه از آن‌جایی که یک فرد اجتماعی اگر در موقع کار آن روابط با مردم را قطع کند بی‌اطلاع می‌ماند. اقداماتی که شد روش‌هایی که شد دسته‌بندی‌هایی که در دانشگاه، من وارد بحث نمی‌شوم برای این‌که آن را می‌گذاریم یا من می‌نویسم یا زمان دیگری خواهیم داشت ه چه مسائلی در وزارت کار مطرح می‌شد یا چه مسائلی چه افرادی داشتند. و چرا مصدق تنها ماند؟ حسین فاطمی که او را من هم از همان شهریور به بعد ۲۰ شهریور او را می‌شناختمش و در روبه‌روی منزل ما و در کوچه نظامیه دفتر چیز داشت و با برادر من هم آشنایی داشت مرد خاصی بود، مرد نمی‌توانست در یک چیز ثابتی نبود یعنی دارای یک عقیده و روش ثابتی در روزنامه‌نویسی نبود و حتی جزو روزنامه‌نویس‌های مثلاً درجه‌اول نبود ولی خب سعی می‌کرد از روش محمد مسعود استفاده کند، مح مد مسعود را من خوب می‌شناختم برای این‌که معلم مدرسه ابتدایی من بود. ولی او تیپ تحصیل‌کرده قوی بود ولی متأسفانه حرمت قلم را نگه نمی‌داشت و مسائل را مخلوط می‌کرد یکی از مسائلی که او به من می‌گفت و من هم به او اگر می‌توانستم کمک می‌کردم گفت کاری که تو می‌کنی یعنی روزنامه نویسی از نظر من تحصیل حاصل است. وقتی منظورش را پرسیدم گفت من این‌کار را می‌کنم که پولدار بشوم. و خب به همین علت مقالات او مقالات فتنه‌انگیزی بود نه مقالات چیزی. ولی قلم بسیار شیرین داشت و کتاب‌هایی هم که قبلاً نوشته بود واقعاً سوکسه داشت، گل‌هایی که در جهنم می‌روید، در تلاش معاش و نویسنده خوبی بود ولی این هم باز تقصیر شاید محیط است که یک نویسنده‌ای با چنین ذوقی را در جهتی می‌برد که نمی‌بایست. از نظر اخلاقی هم زیاد مشروب خوار بود و زندگی خاصی را می‌کرد. در همان دوران روزنامه‌نویس‌های دیگری بودند مثل نبرد (؟؟؟)، ایران ما، این‌ها مجموعاً با هم بودند. من با خسرو اقبال هم رفیق شخصی بودم یعنی فامیلی بوده او هم در مدتی که در زندان بود من خیلی به او حتی از نظر مالی، چون من وضع مالیم خیلی خوب بود به او خیلی کمک کردم.

س- برای چی زندان بود؟

ج- متفقین که به ایران آمدند گروهی به نام طرفدار آلمان هیتلری توقیف شدند که منجمله متین دفتری، خسرو اقبال، کاشانی، اشخاص مختلف و تفضلی و آقای خسرو اقبال هم توقیف شده بودند. برگردیم به مطلبی که در این‌جا حاشیه زیاد شد من در زمان امیر تیمور تقریباً در وزارت‌کار که او یک معاونی داشت که این مع اون مورد اعتماد امیرتیمور نبود و آدمی بود تحصیل کرده با افراد تحصیل‌کرده خوب بود ولی تا آن‌جایی که ببیند برای خودش خطر ندارند یعنی به محض این‌که یک شخصی با استعداد پیدا می‌شد در یک مرحله‌ای ناراحتش می‌کرد یا موجب ناراحتی‌اش را به وجود می‌آورد. یک مدتی معاون وزارت‌کار بود و بعد هم معاون وزارت (؟؟؟) شد از تحصیل‌کرده‌ها می‌توانم بگویم خوب استفاده می‌کرد تا حدی خب بعد هم در آمریکا مثل این‌که سرپرست ایران چیزهایی شد اواخر و بعد هم در زمان خمینی به نام همکاری با ساواک مثل این‌که گرفتند و چون ارتباطش با پرفسور عدل که الان در تهران است فامیلش زیاد بود نمی‌دانم نه خود عدل شد و او هم شنیدم از زندان بیرون آمد. امیرتیمور اصلاً با معاون کار نمی‌کرد و علاقه‌ای نداشت. پس از رفتن آقای امیرتیمور آقای دکتر عالمی، خلیل عالمی استاد دانشگاه مردی آرام و واقعاً مرد به نظر من مرد نجیبی بود ولی مردی ضعیف از نظر تصمیم‌گیری از نظر اطلاعات مقام والایی داشت او هم مورد اعتماد مصدق تصور می‌کنم بود ولی نه به شدت امیرتیمور. ولی او روابط نزدیک‌تری با حزب ایران داشت، برای این‌که در حزب ایران آقای زیرک‌زاده، حقشناس و این‌ها کسانی بودند که هم با مصدق با او چیز داشتند و هم آن آقای حسیبی این‌ها بیشتر اوقات به وزارت کار می‌آمدند تصمیماتی را در آن‌جا می‌گرفتند. در این زمان آن معاون قبلی را عوض کرد و برای یک مدتی آقای دکتر افشار شد معاون وزارت کار دکتر حسن افشار، و بعد آقای بختیار به سمت معاون فنی وزارت کار انتخاب شد و ایشان از حزب ایران بود و از حزب ایران هم تقویت می‌شد. در همان‌موقع با وجودی که معاون سابق که اسمش را نمی‌دانم باید گفت یا نگفت من چون سعی دارم کسانی که در ایران هستند هنوز از بردن اسم‌شان خودداری کنم، ایشان با بختیار مخالف بود ولی ظاهراً بسیار رفیق، مسائلی هر کسی در هر جایی کار می‌کند شاید اشتباهاتی بکنند بختیار هم در مدت مأموریتش در آبادان اشتباهاتی کرده بود و من تنها کسی بودم که می‌دانستم چی بوده و عللش در آن‌جا بوده است، آن آقای معاون مثل این‌که برای بختیار به‌اصطلاح معروف برای این‌که خودش بماند یا چه نظر من نمی‌دانم سعی کرده بود که بگوید همچین چیزی هست ولی مسئله‌ای نبود چون بختیار آدم جوانی بود.

س- مسئله سیاسی بود یا مالی بود یا…؟

ج- بیشتر سیاسی بود که البته بعضی اوقات می‌گفتند قضیه اعتصاب این چیزها، ولی مسائل دیگری بود که نامه‌ای وجود داشت که شاید هم آن نامه را خود آن آقایی که ادعای رفاقت می‌کرد به بختیار او به‌هرحال رونوشتش را برای بعضی مقامات فرستاده بود. ولی من او را اگر مثل او و آن سیستم فکری را می‌خواستیم محکوم کنیم در آن زمان در ایران خیلی‌ها را باید محکوم می‌کردیم. به نظر من یک نفر که مسئول یک کاری هست باید عقلش را هم به کار ببرد. مسئله‌ای بود به نظر من که نمی‌توانست موجب این بشود که معاون نشود برای این‌که اگر می‌خواستند نظیر او را از کار برکنار کنند زیاد بود مثل او. معاون مردیست بختیار در آن‌موقع نسبتی هم با ملکه ایران داشت. به عقیده من بختیار مردیست تحصیل کرده مردی احساساتی مردیست که به ادبیات فرانسه زیاد علاقه دارد ولی خب او هم مثل خیلی‌ها که بعداً روی کار آمدند ایران را نمی‌شناختند و مسائل ایران بری بود و بعدهم که مدت کوتاهی بود و رفت متأسفانه در جهتی رفت که عقیده خودش بود یا به‌اصطلاح کتابی که نوشتند فیدلیته، آن روشی را پیش گرفت و رفت من نمی‌خواهم وارد جزئیات این امر بشوم.

س- آیا ایشان وقتی معاون بود که وزیری وجود نداشت؟

ج- نخیر.

س- راجع به شرکتش در کابینه این‌ها وزارت کار و همان‌طور که گفتم وزارتخانه‌ی خیلی کوچکی بود و یک معاون هم بیشتر نداشت.

س- در زمان دکتر عالمی؟

ج- دکتر عالمی. و دوران زیادی هم نبودند نه آقای دکتر عالمی وزیر بود و وزیر آرام نجیبی بود و از نظر، ولی چون از نظر مالی هم من خوب احساس می‌کردم و دختر و بچه‌های کوچکی داشت بسیار بسیار آدم محتاطی بود. و احساساتی وطنی هم د اشت گرچه من مدت‌ها است ایشان را ندیدم بعد و قبل از انقلاب هم ندیدم ولی انصافاً آدمی نبود که به‌اصطلاح چیز داشت نه آقای عالمی شرکت می‌کردند و آقای دکتر بختیار معاون فنی بودند.

س- همراه‌شان می‌رفتند یا چه جوری بوده است؟

ج- می‌دانید قاعدتاً وقتی وزیر گرفتار باشد و جلسه هیئت دولتی باشد و کاری مربوط به آن وزارتخانه باشد معاون در جلسات هیئت دولت شرکت می‌کند برای توضیح دادن آن امری که هست. من نمی‌توانم این‌جا تصریح کنم که آقای دکتر عالمی چه جلساتی نرفت و چه جلساتی ایشان به جای آقای دکتر عالمی رفت، نه ایشان البته در حکتابش دو مسئله را که مربوط به من می‌شود باز نوشتند که ایشان وزیر بودند بنده هم رئیس دفتر ایشان، به‌هیچ‌وجه، نه من رئیس دفتر ایشان نبودم من یک مدیرکل دفتر وزیر بودم و مدیرکل همین‌طور که اشاره کردم قوی خب در وزارت کار همه می‌دانند. و ایشان رئیس دفتر دیگری داشته و کاری داشتم یقیناً به این صورت نبوده است. مسئله دومی که در کتاب ایشان عنوان می‌کنند که مند را اسم می‌برند اشاره می‌کنند که در ۱۹۶۸ یعنی بعد از آقای دکتر امینی یعنی در زمان، ممکن است تاریخ را باز اشتباه کنم در زمانی که آقای منصور مقدماتی شد که بعد اشاره خواهم کرد اعلیحضرت خواست چهره‌های جدیدی را بیاورد خسروانی منصور و هویدا را آورد. ایشان به عللی که من به‌هیچ‌وجه نسبت به آن ایرادی ندارم این‌جا هم ایشان را ندیدم به علل آشنا و فامیلی که زیاد در کارگرهای آبادان داشت خودش را همیشه چیز آبادان می‌دانست ولی ایشان می‌دانست که من نفوذم نه در کارگر آّادان در کارگر تهران در تبریز، آذربایجان، یزد من چون با روش خاصی که در مدتی سی سال خدمتم در وزارت کار کردم معتقد به این طبقه بودم و آن‌ها هم از نزدیک من را می‌شناختند هنوز هم همان وضع ادامه دارد. خب ایشان در آن کتابش نوشته صرفاً خسروانی که اگر ترجمه‌اش بکنیم که خسروانی آقای هویدا منصور هویدا یک خسروانی نامی، درحالی‌که ایشان در این مورد نمی‌دانم شاید آن‌موقع من در ایران بودم این‌طور عنوان کردند چون من هنوز به فرانسه نیامده بودم. شاید خواستند کوچک بگیرند از آن نظر من نمی‌دانم هر چه بود ولی مسائل این‌قدر جزئی است که در مقابل مسائل مملکتی قابل بحث نیست. ولی نه آنچه را که ایشان نوشتند که من و آقای هویدا و منصور اعلیحضرت با هم آوردند درست نیست برای این‌که من در دو کابینه قبلش در کابینه امینی وزیر بودم، و آقای هویدا هنوز به ایران تازه آمده بود و در شرکت نفت با آقای انتظام کار می‌کرد. با آقای منصور که سابقه‌ی وزارت کار هم دارد که اشاره خواهم کرد ایشان در مقام خاصی بودند. درهرحال پس از رفتن مصدق من تشخیص دادم نمی‌خواهم وارد این مسئله بشوم که آنچه گذشت در ایران، زمانی را که ما گم کردیم در اواخر مصدق به نفع ایران بود یا به ضرر ایران بود؟ این را باید با تجزیه و تحلیل دقیق گفت. بی‌انصافی است که بعضی‌ها کتاب می‌نویسند مسائل را مطابق میل خودشان می‌گویند شاید در خوانندگان با چیزهای انحرافی به وجود می‌آورند که حقیقت ندارد. شما می‌دانید اواخر مصدق، مصدق از اطاق خارج نمی‌شد، آن مصدقی که ما می‌شناختیم و طرفدارش بودیم نبود یک مصدقی بود که در یک محدوده‌ی کوچک منزل و تختخواب هم دفترش بود هم کابینه‌اش بود و مصدق بی‌اطلاع از خارج بود. در همان زمان شما شاید به خاطر بیاورید در کوچه و خیابان‌ها هر روز دکان‌ها مجبور بودند و باز کنند. ناراحتی عمومی وجود داشت. چرا مصدق، مصدق هم به جای خودش خدمت‌هایی کرده هر کسی را باید در نظر من خدمت و اشتباهاتش را از هم جدا کرد و بعد ارزیابی کرد و دقیقاً گفت در چه موردی به چه علت اشتباه کرده و مطلقاً کسی را نفی کردن روحیه‌ی اخلاقی من نبوده است. درهرحال وقتی که مصدق رفت ۲۸ مرداد شد و آقای دکتر عالمی همان روز اتفاقاً روز قبلش عجیب این است که سه چهار روز قبلش آقای دکتر عالمی من را صدا زد گفت با هم برویم به اصل چهار یک قراردادیست امضا کنیم، چند روز قبل از چیز و من با ایشان رفتم و برای تنظیم آن قرارداد با اصل چهار…. مأمور شده بود از طرف کابینه که قراردادی را امضا کند در همان شاید یک یا دو هفته قبلش حتی زمین‌های جلوی سفارت را کسی مدعی شده بود که مالکیتش مال اوست. عالمی، من طرحی کردم چون مصدق قانونگذار هم بود یک طرحی تهیه کردیم که زمین‌های جلوی سفارت یعنی جلوی خیابان شاه‌رضا به دولت واگذار بشود تقریباً ملی می‌شود و بعداً مجدداً به سفارت آمریکا داده شد علامی،

س- تخت جمشید یا شاه‌رضا؟

ج- تخت جمشید معذرت می‌خواهم. و عالمی خوددارتر از آقای امیرتیمور بود جسته و گریخته بعضی اوقات مطلبی می‌گفت ولی نه به صورتی که آقای تیمور صریح‌تر روشن‌تر نظراتش را می‌گفت. روز ۲۸ مرداد آقای عالمی برای همین قرارداد و شاید مطالب دیگری بود قرار بود در رادیو صحبت بکند ایشان برای این امر صبح ساعت هشت به من تلفن کرد گفت من می‌روم آمد و دوباره رفت و قضیه آنچه که گذشت که می‌دانید.

س- انواع مردمی که توی خیابان‌ها بودند شما هیچی نمی‌دانید چه‌جور آدم‌هایی بودند، یا این‌که می‌گویند همه‌شان این‌ها چاقوکش این‌ها بودند همه‌شان از این قبیل بودند؟

ج- ببینید نه، بنده خودم هم دیدم رفتم البته من در آن‌جا در تظاهراتی شرکت نداشتم ولی مسئله‌ای‌ست این مسئله‌ای را من در موقعی‌ که به قوانین کار رسیدیم روش می‌کنم، پسیکولوژی افراد و پسیکولوژی فول جمعیت با هم فرق می‌کند در یک جامعه‌ای که از نظر قیمت‌ها و از نظر نحوه‌ی زندگی سختی به وجود می‌آید هرچقدر هم طرفدار یک سیاستی باشند اگر یک جمعیتی دارای یک ایده‌ای باشد تقریباً بتواند خودش را نشان بدهد بقیه جمعیت به‌اصطلاح لافونتن آن گوسفندی است که اولی مشکل است پریدنش از روی جوی آب دومی، سومی عقبش می‌آید. مخصوصاً در یک جامعه‌ای که احزاب و تشکیلات نباشد تنها تشکیلات مرتب در آن زمان حزب توده بود و حزب پان‌ایرانیست تا اندازه‌ی و سومکا و حزب ایران. حزب ایران هیچ‌وقت حزب توده نبود حزب مردم نبود حزب کادر بود یک عده‌ای در بالا بودند خیلی هم سعی کردند ولی خوب چون نمی‌دانم موفق نشدند که توده را با خودشان بیاورند. جبهه ملی هم یک کادر بود یعنی یک کادری نظراتی داشتند که با هم توفاق کرده بودند و توده مردم اگر طرفدار بودند به طور مطلق و فردی بود نه تشکیلاتی. روز ۲۸ مرداد شروع شاید از طرف گروه‌های کوچکی شده بود ولی در نزدیک‌های ظهر، آن‌موقع وزارت کار در یک عمارت استجاری در چهارراه سیدعلی بود یک چندتا آپارتمان تقریباً و من آمدم به میدان مخبرالدوله و آن‌جا دیدم نه می‌شود گفت اکلاته شد انفجار شد یک وضعی پیش آمد و هیچ گروهی هم حزب توده هم در آن‌موقع نظر دیگری داشت روش دیگری گرفته بود شاید غافلگیر شد هیچ تشکیلات منظمی را نتوانست در خیابان بفرستد درحالی‌که تشکیلاتی داشت سندیکاها را داشت ولی به نحوی اتفاق افتاد که نتوانستند تشکیلات مرتبی را بیاورند. خب طبعاً تشکیلات نظامی و تشکیلات ژاندارمری شهربانی آن‌موقع مثل امروز نشده بود آن‌ها هم دارای یک نظراتی بودند عقیده‌هایی بودند آن‌ها متشکل بودند شاید آن‌ها هم کمک کردند. و به‌طورکلی من کتاب‌های متعددی خواندم راجع به ۲۸ مرداد هنوز نتوانستند، می‌داند در این‌جور مسائل باید اول آدم به عقب برگردد علل اجتماعی، علل روحی منافع فردی همه‌چیز را یا سیاسی خارجی همه‌چیز را در نظر بگیرد بعد بگوید. مسئله اجتماعی مسئله‌ی خاصی است در یک جامعه‌ای در یک کنفرانسی سکوت هست اگر در آن کنفرانس کسی پا شود یک نظری را که تقریباً جنبه نمی‌خواهم بگویم دماگوژی مورد پسند آن جمعیت باشد صحبت بکند. دنباله‌اش زیاد می‌شود. حتی در سر درس هم همیشه این‌طور است آن‌وقت که نه این‌طور که بود در زمان ما که وقتی که معلم می‌گفت فهمیدید کسی سکوت می‌کرد اما اگر یک نفر سؤالی می‌کرد بعد نفر چند هم پیدا می‌شد. این پسیکولوژی فول است جمعیت است. در آن شرایط باید ببینیم شرایط چی بود که موجب این شد یا کمک خارجی شد یا نشد من نمی‌خواهم راجع به این مسئله فعلاً مورد بررسی قرار بگیرد. من آمدم و چون بودم و شخصی به نام آقای مهندس پناهی وزیر کار شد، مهندس پناهی را می‌شناختم من نرفتم سر کارم هر چه هم اصرار کرد گفتم می‌آیم وزارت‌خانه می‌بینم‌تان ولی من مصلحت نیست که من الان کاری بکنم و خب من نحوه‌ی فکرم شاید هنوز باید فکر بکنم ببینم چی می‌کنم خب ایشان را قبولاندم اگر خواسته باشید در همان‌موقع یک چیزی کردم یک بورسی از (؟؟؟) گرفتم و آمدم به فرانسه.

س- چرا نمی‌خواستید کار بکنید؟

ج- می‌دانید هر کسی باید بداند چه می‌کند من باید وقتی کاری را که هنوز نمی‌دانم چیست می‌دانید خیلی مشکل است، کسانی که خودشان را همه‌کاره می‌دانند به عقیده بنده بیکاره‌اند. من نمی‌گویم مخالف بودم یا موافق بودم من معتقدم اگر تشکیلات مرحوم مصدق تشکیلاتی بود بر مبنای تشکیلات عمل می‌کرد همه منافع ایران را می‌توانست حفظ بکند و هم می‌توانست رژیم را حمایت بکند. و در فصل دیگر خواهیم گفت نظر من نسبت به چیز هست ولی خب تشکیلات در زمان مصدق این‌طور احساس می‌کردم من این آقای مصدق بیم این را دارد که اگر قرارداد ببندد مردم چه خواهند گفت. در بعضی موارد یک سیاستمدار باید فدا بشود، فدا بشود برای منافع کلی، فرد فدای اجتماع. ولی این تصمیم را مرحوم مصدق نگرفت که شخصیت خودش را سابقه‌ی خودش را برای حفظ تاریخ آینده‌ی خودش می‌بایست تصمیم می‌گرفت، تصمیم نگرفت مرز خادم و خائن خیلی یک اپسیلون است. ولی یک سیاستمدار به موقع با ید این تصمیم را بگیرد ولو این‌که خائن خواهد شد. من جزو طرفداران کسانی هستم که په تن ما با فرانسوی‌ها بعضی اوقات این بحث را کردم که په‌تن خائن بود یا خادم؟ رفت یک قسمتی از فرانسه را نجات داد آن امکان را داد که فرانسوی‌ها رزیزتانس به وجود بیاورند اگر تمام فرانسه را آلمان‌ها گرفته بودند نمی‌توانست این رزیزتانس را به وجود بیاورند و نمی‌توانستند فرار کنند به آفریقا و یا انگلیس بروند. و این مسائل خیلی پیچیده است و این مسئله‌ای‌ست که نمی‌شود در اجتماع قضاوت صریح کرد. من برایم روشن نبود که می‌توانم کار بکنم یا نکنم و مخصوصاً که خب یک شرایط خاصی آمده بود باید امکان را می‌داد به کسانی که آمدند ولی بیم نداشت چون کار زشت را در بعد خواهم گفت در زندگی‌ام دقیقاً محاسبه می‌کردم. من آمدم به اروپا، آمدم به ژنو و یک بوسی گرفتم و امدم به فرانسه. در این دوران من سعی کردم استاژ بیاورم در وزارت کار فرانسه از طرف (؟؟؟) و رفتم در وزارت کار فرانسه در قسمت‌های بیمه‌های اجتماعی، در قسمت کاریابی مشاغل آچه سیستم مدرن فرانسه بود چون قوانین کار که در قسمتی از (؟؟؟) این‌که به نام به‌اتیه دفتر به‌اینه

س- در قسمت….؟

ج- در به‌ایته در ژنو یک تشکیلاتی هست به نام تشکیلات انترناسیونال دوتراوای که دفتری دارد به نام به‌ایته این‌ها قوانینی را که می‌گذرانند کنوانسیون‌هایی را که می‌گذارنند کشورها موظف هستند به مجلس بدهند و باید قوانین را حتی‌المکان نورم حداقل بکنند در ایران قانون کاری که گذشته بود یک قانون کار موقتی بود که در همان شلوغی‌ها و ناراحتی‌ها گذشته بود نه قانونی بود که منافع کارگر را حفظ کند نه منافع کارفرما. هم بر خلاف کسانی که بی‌قانونی را بهترین راه می‌دانند برعکس باید برای هر کاری یک ترم مشخصی باشد. روش من هم همین بود که می‌گفتم که همیشه باید با کارگر یک قدم جلو بود یعنی او هیچ‌وقت کارگر نگوید گرفتم باید به کارگر گفت دادم. و این روشی بود که داشتم و متأسفانه خیلی‌ها متوجه نبودند. من آمدم در این‌جا در سه سال تشکیلات وزارت کار، بیمه‌های اجتماعی بهداشت این‌ها را مطالعه کردم وقتی برگشتم به ایران آقای فروهر وزیر کار شده بود من ایشان را شخصاً نمی‌شناختم و مدت مأموریت من هم پایان یافته بود تلفن کردم به ایشان گفتم من فلان هستم مأمور بودم در آن‌جا برگشتم آ‌مدم خودم را معرفی می‌کنم. این‌جا یک مسئله کوچک شخصی است ولی خب چون ارتباط می‌کند، آقای فروهر من رفتم به من وعده دادند که ساعت نه‌ونیم بیاید.

س- اسم اول‌شان چی بود کدام فروهر؟

ج- الان خاطرم نیست اسم کوچک‌شان ایشان بعد شدند وزیر دارایی رزم‌آرا قرارداد نفت، غلامحسین فروهر. ایشان هم مردادیبی بود مرد فهمیده‌ای بود دارای خصائل روز چیز خودش. به من ساعت تقریباً نه‌ونیم یا نه وقت داده بود. من خب طبق معمول ۱۰ دقیقه قبلاً هم رفتم که ایشان را ببینم، مدتی گذشت بعد معلوم شد ایشان عادت دارند توی وقتی می‌آیند وزارتخانه اول باید روزنامه‌ها را بخوانند چون آن‌موقع روزنامه‌ها ارگان تمام چیزها بود. من رفتم به آن رئیس دفتر گفتم که آقا برو بگو بنده یک سه ربع است این‌جا هستم نمی‌خواهید من می‌روم، بعد خواست من را وقتی که رفتم آن‌جا آدم چیزی بود، پس از احوالپرسی دیدم اتفاقاً آن‌جا آقای اسداله رشیدیان هم پهلویش نشسته بود. اسدالله رشیدیان را از مدرسه‌ی ابتدایی می‌شناختم ولی هیچ‌وقت روابط نزدیکی نداشتم. خب سلام و علیک کردیم و آقای رشیدیان صحبتی از من کرد. آقای فروهر گفتند من فلانی هستم این‌ها، گفت آقای خسروانی، این عین جمله‌ای‌ست که همیشه در نظر من هست من نمی‌دانم چرا، گفت آقای خسروانی من به شما که ارادتی ندارم ولی برادرتان را می‌شناسم، گفتم آقای وزیر من متأسفم برادرم نیامده است پهلوی شما، من آمدم پهلوی شما، من برادرم بله رئیس کمیسیون فلان مجلس است ولی من به اتکای برادرم نیامدم من به نام یک کارمند ‌آمدم متأسفم که شما نحوه‌ی فکرتان این‌طوری است که حتی کارمندتان را می‌خواهید به اعتبار برادرش بشناسید. بلند شد هم از پشت میزش بلند شد دستش را دراز کرد گفت از امروز به شما ارادت دارم. ولی مردی بود که ادبیات خوب می‌دانست مردی بود آرام ولی مردی بود خیلی ولنگ‌وواز به‌اصطلاح معروف چه چیزی بود ولی مرد خوبی بود بعداً هم دوستی ما مدتی ماند. من در زمان ایشان یک هیئتی بود به نام مشاورین وزیر که مقررات ابتدایی مقررات را می‌کردند گفت چی می‌خواهی؟ گفتم هیچی در آن‌جا من می‌توانم مطالعاتی که کردم مورد بررسی قرار بدهیم. ایشان پس از مدتی از وزارت کار رفتند و اگر خاطرتان باشد مثل این‌که رزم‌آرا اگر اشتباه نکنم نخصت‌وزیر شد. دقیقاً خاطرم نیست ولی تصور می‌کنم آقای رزم‌آرا حکومت تشکیل دادند بعد از آن حکومت…

س- بعد از زاهدی علاء بود، بعد از علاء هم اقبال.

ج- بله در حکومت علا بود، بله علا بود.

س- رزم‌آرا کشته شده بود قبل از نخست‌وزیری مصدق.

ج- بله. در زمان رزم‌آرا بله من در چیز بودم. و آقای فروهر از وزارت کار رفتند آقای وزیر کار تا یک مدتی تعیین نشده بود تا بع د در حکومت اقبال من رفتم به معاون آقای مهران شد اگر اشتباه نکنم مدیر عامل بیمه‌های اجتماعی دکتر محمود مهران، من رفتم معاون ایشان شدم در بیمه‌های اجتماعی، دکتر مهران خب علاقه‌مند زیادی به بیمه نبود و بیمه ایران هم در آن‌موقع گسترشی نداشت و یک هیئت مدیره‌ای داشت و یک مدیرعامل یک معاون هم من شدم معاون. پس از رفتن ایشان من شدم رئیس هیئت بازرسی یعنی در قانون پیش‌بینی شده بود هیئت مدیره، مدیرعامل و بعد هیئت عالی بازرسی، شخصی به نام آقای آپتین پیرمرد خوبی بود آدم بدی نبود این شد مدیرعامل بیمه‌های اجتماعی یک مدتی هم ماندم ولی دیدم که امکان چیزی نیست کاری که آدم بکند نیست چون خب پیر بود دارای اخلاق‌های خاصی بود. من در خواست کردم آمدم بیرون بعد از مدتی شدم رئیس هیئت عالی بازرسی، رئیس هیئت عالی نظارت بیمه‌های اجتماعی، خب در آن‌جا برخردهایی پیدا کردم برای تخلفاتی که می‌شد در امورهای مختلف مالی و سیاسی که حتی یکی دوتا گزارش‌های مفصلی من در این مورد دادم. آقای احمدی بختیاری مرد خوبی بود مرد فاضلی بود.

س- آقای؟

ج- احمدی بختیاری رئیس هیئت مدیره بود، قاضی بود و گویا رئیس آن داداهی بود که ۵۳ نفر را در زمان شاه چیز کردند از طرفی تیمور بختیر آن‌موقع تشکیلات سازمان امنیت را داده بود. آقای احمدی بختیاری که مرد شریفی بود، شاعر بود خان بود این‌طوری گفته باشم بهتر است، این روحیه‌ی خان برای ایرانی خیلی آشنا هست. ایشان که علاقه‌مند به بازی و کلوب ایران بود کار بستگی داشت به این‌که ایشان شب چند ساعت خوابیده ولی مرد خوبی بود ولی دیگران از او سوءاستفاده می‌کردند و به همین علت فهمیده بودند چه موقع بیایند من هم که خب آدمی بودم. یک گزارشی متعددی تهیه شد مخصوصاً راجع به یک بیمارستان و اتومبیل‌ها و برخورد پیدا کردم با تشکیلات باز مجبور شدم که برای مدت کوتاهی ول کنم و بیایم کنار و بیایم آمدم…. وقتی برگشتم خب رفتیم دیدیم پرونده‌ها را همه را چیز کردند اهمیتی ندارد. در آن‌موقع آقای آموزگار شد وزیر کار.

س- بله کابینه‌ی اقبال آموزگار شد وزیر کار. آقای آموزگار را من از مدرسه می‌شناختم ولی از ما کلاس پایین‌تری بود و چون منزلش هم در شمیران منزل پدرش در جوانی نزدیک منزل ما بود که باغ فردوس بودیم خب تابستان‌ها بیشتر می‌دیدیم. ایشان در مدرسه مرد باهوشی بود. یعنی من هوش را این‌جا مسئله‌ای‌ست که بعداً توضیح خواهم داد. آموزگار در مدرسه هم تحصیل خوب می‌کرد حافظه قوی داشت. ایشان وقتی که وزیر کار شد و من با علل مختلف من می‌شناختم‌شان من را یکی از چیزهای آموزگار همین هست که سعی می‌کند از اشخاص استفاده کند. من را خواست و با هم خصوصی نشستیم چندین ساعت صحبت کردیم راجع به بیمه‌های اجتماعی، وزارت کار و سایر مسائل اجتماعی. دکتر آموزگار از دید من قبل از این‌که وارد بشوم در وزارت کار چه شد و چه کردند، مرد بسیار با حافظه‌ای است حافظه‌ی بسیار قوی دارد مدیریت مطلقاً ندارد به نظر من شاید هم اشتباه می‌کنم و این ضعف مدیریت را با اخلاق تند و ژست دست و سر و گردن تأمین می‌کند و آن نظری را که به او گفتند اگر قبول کرده باشد او حاضر نیست مجدداً روی آن مسئله برگردد و استدلال کند. او ضعف مدیریت را با خشونت تقریباً می‌توانم بگویم تکمیل می‌کند. در حالی‌که در مدیریت باید نرمش داشت و در تصمیم‌گیری قاطع بود. ایشان در وزارت کار قبلاً هم می‌دانید در اصل چهار بودند و چیز داشت دیگر و بعد شدند مجدداً وزیر کشاورزی، در وزارت کار خیلی با من نزدیک بود در کابینه شریف‌امامی نخیر که بعدش کرد شریف‌ امامی نخست‌وزیر شد. ایشان یک مدتی در وزارت کار بود و من هر روز تقریباً می‌رفتم برای این‌که خواسته بود از من و من هم ملاقمند بودم به وزارت کاری‌شان را می‌گفتم مسئله چیست. البته این‌جا باید بگویم پس از چند ماه که من کار می‌کردم بدون این‌که به من گفته باشد یا من خواسته باشم، من هیچ پستی را هیچ‌وقت اصلاً از کسی نخواستم. یک روز به من تلفن زد منزل گفت فلانی لباس فلان بپوش بیا من می‌خواهم ببرم معرفیت بکنم من گفتم من این را قبلاً باید بیایم ببینم که چی هست. گفت خیلی خوب پس زودتر بیا آخر چون با آن عجولانه‌ای که صحبت می‌کرد رفتم وزارت کار گفت که من می‌خواهم تو را معاون ثابت اداری بکنم. که همین جا سمت داشته باشی هم در بیمه اجتماعی. من نظراتم را گفتم به ایشان که من تصمیماتی که گرفته می‌شود باید روی مطلب باشد البته قبول کرد. و در آن‌موقع هنوز تشکیلات ما این‌قدر گل و گشاد نشده بود و هنوز بعضی مقررات حفظ می‌شد. به خاطرم می‌آید که ایشان وقتی طرح را تهیه کردند و فرستادیم.

س- کدام طرح را ؟

ج- طرحی که معاون ثابت داری شرایط خاصی بود. یعنی یک معاون ثابت می‌بایست چندین سال، چهار سال یا پنج سال سابقه‌ی مدیرکلی داشته باشد و لیسانس داشته باشد و شرایطی داشت. شاید من یک موقع یک هفته که داشتم از دوران چیز نمی‌دانم دقیقاً چی بود ولی خب این مقررات هنوز اجرا می‌شد خیلی مشکل بود که چیز داشته باشد. خب من شدم معاون ثابت اداری، معاون ثابت اداری وظایف سنگینی داشت یعنی می‌بایستی تمام مقررات اداری فلان را بررسی کند و تمام مسائلی که در دولت مطرح می‌شد راجع به این وزارت‌خانه‌ها قبلاً بررسی کنند هیئت معاونین ثابت وزارتخانه‌ها که آن هم مثل وزرا یک جلسه‌ای داشتند در نخست‌وزیری آن‌ها تصویب کنند و نظر خودشان را بنویسند و به هیئت دولت بفرستند و بسیار البته خب یک اشکالاتی پیدا شد باید عیب را رفع می‌کردند نه اصل را کنار بگذارند. این بسیار خوب بود برای این‌که وزرا وقتی در دولت نشسته بودند هر وزیری سعی می‌کرد حرف خودش یا چیز خودش را بقبولاند به‌اصطلاح این نظر معاونین ثابت خیلی می‌توانست مؤثر باشد در….

س- یک هماهنگی به وجود می‌آورد دیگر؟

ج- هماهنگی به وجود می‌آورد اشکال کار را می‌گفت اگر ایراد آن‌ها انونی داشت ایراد را می‌گفت این تصویبنامه که شما تهیه کردید به این علت قابل تصویب نیست برای این‌که قانون مدنی این‌طوری می‌گوید قانون فرض کنید استخدامی این‌طوری می‌گوید قانون فرض کنید استخدامی این‌طوری می‌گوید، یک راهنمای خوبی بود چون جنبه سیاسی نداشت ولی از جنبه خیلی نظر داشت بعداً این را منحل کردند. من شدم معاون ثابت در کابینه شریف‌امامی بعد از آقای آموزگار مثل این‌که کابینه‌ی بعدش کابینه شریف‌امامی تشکیل شد؟

ج- اگر اشتباه نکرده باشم در کابینه دکتر اقبال اول آقاخان بختیار…

ج- آقاخان بختیار بله من فراموش کردم بله بله…

س- وزیرکار بود بعد آ‌موزگار بعد از چند ماه منصور بعد از نصاری بعد شریف‌امامی.

ج- بله بله. این‌ها را الان که گفتید خاطرم هست.

س- من هم از حفظ نیستم این‌جا نوشته دارم.

ج- آقای آقاخان بختیار یکی از خا ن‌های بسیار در معاشرت خوبست ولی هیچ با وجودی که تحصیل کرده انگلستان و چیز بود نه آدم مرتبی بود و نه آدم کاردان یک مدت کوتاهی شد وزیر کار او هنوز در این فکر بود و یکی از اختلافات ما بود که بعد به شرکت نفت هم کشیده ایشان هنوز کارگر را عمله می‌دانست و نحوه‌ی فکرش همان نحوه‌ی فکری خانی بود. ایشان مع مولا ساعت یازده ده و نیم می‌آمد و شب اگر مهمانی بود ریشش را هم نمی‌تراشید که شب بتواند ریشش را بتراشد. هیچ در امور کار وارد نبود ولی ادعای بسیار داشت در مدتی هم که ایشان بود جریانی پیش نیامد به همین علت شاید من فراموش کردم که…

س- چی شد که آقای منوصر را به وزارت کار آوردند، بعد از آموزگار؟

ج- الان به شما عرض می‌کنم. بعد از ایشان آقای انصاری آمد، آقای عبدالرضای انصاری ایشان آدم زرنگی است ولی همیشه به نفع خودش، و….

س- وزیر کار شد.

ج- وزیر کار شد عبدالرضا انصاریع اشتباه اگر نکنم.

س- من فقط انصاری شنیدم از…

ج- آقای عبدالرضا انصاری مدت کمی وزیرکار شد و ایشان خب روابط نزدیکی داشت با اصل چهار چون با آن‌ها کار می‌کرد. ولی ایشان هم مدیریت را در دادن و بخشش کردن حقوق دادن، امتیاز دادن، پست‌های بیگ دادن، رفیق بازی کردن و مسائل دیگری که خب ایشان هم چون مدت کمی نبود من هم با ایشان برخورد شدید چند دفعه در وزارت کار داشتم چون من معتقد به اجرا بودم قوانین بودم و ایشان نبود با وجود این‌که با برادر من رفیق بود خیلی نزدیک بود با دکتر خسروانی ولی هیچ‌وقت نتوانستم با هم توافقی در وزارت کار داشته باشیم این است که خیلی کمتر من می‌دیدم‌شان در وزارت کار چون اصلاً از نظر نحوه‌ی فکری یک جور فکر نمی‌کردیم برای این‌که ایشان واقعاً بیشتر به کار اگر می‌رفت می‌دانید من چه جور بگویم، اگر ایشان می‌رفت تجارتخانه باز می‌کرد بیشتر موفق می‌شد.

س- چرا؟

ج- برای این‌که روحیه‌ی چیزیش بیشتر بود داری بود. این در مردم داری بیسار خوبست و خود من هم بودم ولی نه به قیمت نارضایت تراشی گروه‌های دیگر ایشان بیشتر سعی‌اش در این بود. چون من بعد از ایشان مجدداً تصادف چیز بعد ایشان رفتم وزیر کشور شدم که قبلاً ایشان وزیر کشور بود. درهرحال آقای انصاری مدتی در آن‌جا بودند من اگر بعضی اوقات در مسائلی که مطرح می‌کنم به علت دیگری اسم یکی از وزرا می‌آید من روی او بحث می‌کنم ولی ترتیب به‌اصطلاح تقدم هرکدام‌شان برمی‌گردم که اگر بخاطرم آمد خواهم گفت. آقای آموزگار شدند وزیر کشاورزی و به جای ایشان آقای انصاری آمدند.

س- آقای منصور

ج- آقای منصور آمدند. آقای منصور فردی بود که من قبلاً می‌شناختم ایشان را به علت چیزهای آشنایی‌های چیزی….

س- آشنایی خانوادگی؟

ج- آشنایی مدرسه‌ای، ایشان مدرسه فیروز بهرام بودند ولی خب طبعاً با هم ارتباط‌های چیزهایی داشتیم با بچه‌های چون ایشان هم شمیران بودند. آقای منصور را مجدداً در سال ۴۶ هم که من آمدم به پاریس با آقای هویدا در پاریس بودند و بعد رفتند به آلمان آن‌جا هم دیده بودم.

س- ۱۹۴۶؟

ج- بله؟

س- ۱۹۴۶

ج- ۱۹۴۶. و ایشان را آشنایی داشتم و می‌شناختم ایشان را که در چیز بود ولی روابط نزدیکی با هم نداشتیم از نظر کاری چیزی، ایشان بهتر می‌دانم که در موقعی که نخست‌وزیریش مطرح است بیشتر رویش صحبت کنم برای این‌که در این دوران مدت کوتاهی بود ایشان آمد به وزارت کار و آقای دکتر کشفیان را همراه خودش آورد به نام یکی از معاونین وزارت کار گذاشت. در این‌جا بود که منصور در آن‌جا با همدیگر نزدیکی بیشتری پیدا کردیم. منصور از همان‌موقع علاقه‌مند بود که برای خودش تشکیلاتی بدهد. و این مسئله را چندین بار به من گفت که ما چندتا دوستانی داریم که در شورای اقتصاد که من هستم امکانات چیزی داریم که بتوانیم رفقای خوب را جمع کنیم فلان کنیم. چندین مرتبه این مسئله را مطرح کرد من هم با نظرش موافق بودم ولی به علت این‌که من معاون ثابت اداری بودم قبول نکردم ولی عده‌ای از رفقای خودم را که در وزارت کار با من نزدیک‌تر بودند و می‌شناختم….