روایتکننده: آقای عطاءالله خسروانی
تاریخ مصاحبه: ۵ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲
ج- آقای منصور…
س- مثل آقای معینی و…
ج- آقای کلالی و قاسم معینی و چند نفر دیگر از دوستان که واقعاً تشخیص میدادند که میتوانند مؤثر باشند به ایشان معرفی کردم و رفتند و هسته تقریباً میتوانم بگویم هسته اصلی کانون مترقی در اینموقع گذاشته شد.
س- گویا قبل از کانون مترقی این آقایان با هم یک دورهای
ج- دورهای داشتند.
س- شما هم میرفتید؟
ج- من نخیر. من کمتر اهل معاشرت بودم و در مجالس شبانه هیچوقت، مخصوصاً وقتی هم وزیر بودم من در هیچیک از این مهمانیهای شبانه حتی درباریها و اطراف درباریها من علاقه نداشتم به این سیستم زندگی. چون اینجور معاشرتها تعهدآور است. وقتی اگر یک کسی نخواسته باشد، وقتی در منزل کسی مهمانی میدهند طبعاً دوستان میآیند جمع میشوند درخواستهایی هم دارند، انسان هم یکنوع تعهد غیرمستقیم قبول میکند، انسان نباید تعهدی بکند که نتواند انجام بدهد. من کمتر اهل این چیزها بودم. خودم دوستانی داشتم. سری دوستان دیگری که با هم بودیم و مینشستیم بعد از وزارتخانه، در خود وزارتخانه یا در خارج صحبت میکردیم ولی اهل چیزی نبودند. بعضی اوقات هم خب نهارها دستهجمع ولی سیستم مرتب آنطوری را سلیقه ما نبود.ث منصور تقریباً میشود گفت هسته مرکزی کانون را در آنجا تشکیل داد و نشان میدهد که اولاً گروهی که در کانون مترقی تشریف دارند بیشتر از وزارت کار بود درحالیکه ایشان سابقه وزارتخارجه داشتند. افرادی که در کانون بودند اکثریتشان در ابتدای امر از وزارتخانه بیمههای اجتماعی بود. اما دقیقاً نمیتوانم، اگر به خاطرم آمد میگویم. این تعدادشان مثلاً محسن خواجهنوری بود از وزارتکار بود قاسم معینی بود زیاد بودند تعدادشان بیشتر بودند و هیچوقت کانون بیشتر از بیست سی نفر تجاوز نکرد و بعد خواهیم گفت که چه موقعی کانون رشد پیدا کرد. کانون مربوط به زمان بعد به آن خواهیم رسید بعد از آقای منصور…
س- آقای انصاری آمد که…
ج- آقای انصاری آمد که در… قبل از او به علت اینکه پیش آمد گفتم آقای انصاری در وزارتکار کاری نکرد جز تزیینات. و بهاصطلاح سیستم اطاقها را خب سلیقه است. بنده از ایشان چیز میگذارم که کاری ندارم.
س- بعد آقای بهرامی…
ج- آقای بهرامی به علت چیزی که داشت با برادر شریفامامی و با خود شریفامامی و آقای سجادی، سجادی معاون نخستوزیر بود اگر اشتباه نکنم در آن دوره، سجادی با بهرامی اختلاف شدیدی یعنی سلیقهای داشتند. برای اینکه سجادی اگر خاطرتان باشد یکوقتی در ایران که باز هم صحبت فساد زیاد بود ایشان رئیس کمیسیونی بودند که افراد را کلاسه میکردند. پدر بهرامی آقای فضل الله بهرامی را توی بند جیم این گذشته بود. یعنی از کسانی که چیز هستند. ولی خب بعد از فوت پدرشان اینها با هم نزدیک شدند و مسائل دیگری که چون رفیق من بود بهرامی و متأسفانه بعد هم خیلی رویش حساب میکردند که در زمان حکومت امینی بهتان خواهم گفت که چرا با بهرامی اختلاف پیدا کردیم، ایشان شدند وزیر کار که دوران کوتاهیاش تغییر آقای چیز بود. بهرامی ظاهراً آدم آرامی است آدم خوش معاشرتی است، علاقهمند به مهمانی شبانه و… وی آن ژست چیز را دارد که در برخورد آدم پر برای انتابلی است. و چون تحصیلاتش هم در سویس بوده دارد ولی خب حالا من وارد مسائل فامیلی اینها مطلقاً من نمیشوم. ولی خب درعینحال یک دامادی هم داشت همین آقای دکتر… دوتا دامادش دکتر بود. یکی برای دکتر صدر جراح و یکی هم رضانور بود. خب در وزارت کار اختلافی که با ایشان پیدا کردیم سر بیمههای اجتماعی بود و آقای رضانور که مسئلهای نیست، نمیخواهیم بزرگش کنیم جنبه شخصی دارد، یعنی جنبه اداری شخصی قاطی بود. آقای بهرامی هم مدت کوتاهی شد وزیرکار و در مسائل بینالمللی چون زبان میدانست و آشنایی داشت و در کنفرانسهای قبلی هم شرکت کرده بود ولی بیشتر یک آقای معاشرتی بود تا آقای اداری و کارهای مخصوصاً کارگری. شریفامامی هم در کابینهاش به ایشان توقعات خاصی داشت آن هم عللی داشت که آقای آقا خان بختیار وسیلهاش بود و ارز و نمیدانم پول بگذارند بانک و بانک قرض بدهد، اینها مسائلی است که شخصی خودتان است، ولی خب یکهمچین مسائلی هم بود. ولیکن آقای بهرامی یک مدتی وزیر کار بود و ایشن اصرار داشت که آقا تو درعینحالی که اینکار را میکنی، چون خودش آن چیز را نداشت که برود به پارلمان، و بتواند صحبت کند و به مقررات تسلطی داشته باشد. با اصرار ایشان، با حفظ سمت بنده بیمههای اجتماعی بودم و در اینجا من اشتباهی کردم در ابتدا مثل اینکه بعد اگر به خاطرم آمد میگویم. من شدم درعینحال در زمان چیز مدیرعامل بیمههای اجتماعی.
س- در زمان؟
ج- اینجاست که الان به خاطرم نیست
س- خب بعد پیدایش میکنیم.
ج- بله، بله در زمان آقای (؟؟؟) بهرامی من با ایشان مشکل بود از نظر چیزی… گفت آقا ما یک جای مستقلی. بیمههای اجتماعی مدیرعامل داشت، من شدم مدیرعامل بیمههای اجتماعی و…. و اینجا مثل اینکه من اشتباه میکنم برای اینکه وقتی من رفتم دیگر هیئت مدیره نداشت بیمههای اجتماعی و مدیرعامل مستقلا عمل میکرد. اینجا بنده باید یک خرده فکر کنم که مثل اینکه یکخرده حافظه من
س- خوب.
ج- اصلاحش میکنیم در آخر جلسه. بله من شدم مدیرعامل بیمههای. بیمههای اجتماعی بیمه ورشکستهای بود. سیزده درصد، هیجده درصد میگرفت ولی در اثر گشادبازیهایی که اشاره کردم چون خود من چند سال وقتی که در هیئت بازرسی بودم ایراداتی گرفته بودم ورشکسته شده بود. من برای اینکه ببینم وضع بیمههای اجتماعی چهجوری است از دفتر بینالمللی کار آنجا هم یک سکسیون بیمههای اجتماعی دارد درخواست کردیم که برای کنترل یک عدهای را بفرستند بیایند. خا نمها ول آمده بود و خواستیم که مجدداً خانم هاول که یکی از متخصصین آکتوئر بود بیاید در آنجا. خانم هاول بعد از مدتی بررسی و اینها گفت این سازمان ورشکسته است، گزارشی جامع داد که امکان پیدا کردنش هست برای اینکه در ژنو حتماً هست. که این شرکت و سیاست با این میزان بهاصطلاح این نرخ امکان عملی نیست ادامه دادنش در اینجا. ولی من معتقد نبودم برای اینکه من گفتم اگر جلوی بعضی از مسائل گرفته بشود این کافی خواهد بود و مخصوصاً که کشور در حال رونق و پیشرفت اقتصادی بود. من اولین کاری که کردم از دفتر بینالمللی چندتا متخصص خواستم. یک شخصی را به نام پاسرلوگوس یونانی بود فرستادند به ایران، ملت ایران به این مرد خیلی مدیون است برای اینکه خیلی خدمت کرد برای تنظیم امور بیمههای اجتماعی، و البته من هم شدیداً تقویتش میکردم و سیستم را عوض کردیم. پس از دو سال بیمههای اجتماعی ورشکسته داری چند میلیارد ذخایر شد. وقتی من رفتم به بیمههای اجتماعی، بیمههای اجتماعی دوتا بیمارستان بیشتر نداشت در تمام سراسر کشور و مجبور بود با پزشکان خصوصی قرار داده بود و این قراردادها بعضی اوقات مسائلی را پیش میآورد از نظر مالی، از نظر تقلید ولی وقتی که… دوتا بیمارستان بیشتر نداشت. ولی وقتی که من از بیمههای اجتماعی رفتم، سازمان بیمههای اجتماعی دارای یک تشکیلات وسیع بهداری شده بود و من سعی کردم تمام متخصصین یعنی پزشک که از فرانسه، آمریکا، انگلیس تحصیل کرده بودند اینها را در بیمههای اجتماعی واقعاً این به ادعای من نه به ادعای خود پزشکانی که رزمآرا یکی از آنهاست که وزیر آقای بختیار بود، دکتر میرعلا که الان در اینجا یک مرکز پزشکی را اداره میکند، همه اینها را من جمع کردم در بیمههای اجتماعی و بیمههای اجتماعی دارای یک تشکیلات مجهز شد. وقتی من از بیمههای اجتماعی رفتم، بیمههای اجتماعی شصت و سه بیمارستان داشت و هفتاد و هشت کلینیک مجهز.
س- در ظرف این دو سال تمام این….
ج- نخیر من چندین سال آنجا ماندم. وقتی که وزارت کار هم که من رفتم شخصی را به نام دکتر م حمود خواجهنوری که بسیار مرد درست و پاکی بود او را گذاشتم و آن برنامه ادامه داشت. دوران من در وزارت کار و بیمههای اجتماعی، بیمههای اجتماعی وقتی که بنده رفتم گزارش جامعی آقای خواجه نوری داد برای خدماتی که من مدیرعامل و وزیر کار بودم. شاید به آن هم دسترسی بتوانم پیدا کنم. صاحب بانک شده بود. حالا چون هنوز نرسیده آن را میگذارم در موقعی که بنده در وزارت خودم، در وزارت کار صحبت میکنم خواهم گفت که تشکیلات را چه جوری عوض کردیم در وزارت کار. آقای بهرامی، شما میدانید کابینه آقای شریف اممی مدت زیادی دوام نیاورد. گویا در حدود پنج شش ماه یا هشت ماه، دقیقاً نمیتوانم بگویم خدمتتان، کابینه شریف اممی نمیتوانست، من چون گفتم در اینجا وارد مسائل اجتماعی و مالی و سیاسی ایران نمیشوم در این جلسه ولی خب بعضی اوقات آدم ناچار است بگوید، پس از آن جریان آقای دکتر اقبال، ارزیابی نمیدانم جواهرات سلطنتی و دادن پول به صنایع ایشان وزیر صنایع ؟؟؟ و خیلی صحبتها بود از نظر مالی و طرز عمل. آقای دکتر اقبال که به موقع باز خواهم گفت در موقعی که اینها هستند، آقای دکتر اقبال مرد خوبی بود ولی مردی بود که میخواست اشخاص چیز را به خود جلب کند. کسانی که در اجتماع به صورت کارگزار و نمیدانم چیز هستند. خودش دزد نبود اقبال ولی دزد پرور بود. و در شرکت نفت و در نخستوزیریش هم داستانهایی پیش آمده که کموپش مدانید چون قرارمان نیست وارد آن مطلب بشویم. شریفاممی مطرح بود. شریفامامی که وزیر صنایع و معادن که بود خیلی صحبتها بود. همین شخص شد نخستوزیر. وزرایی هم که آورد کسانی بودند که یا تسلیم محض باشند، یا آلوده بودند. شما میتوانید در اسامی نگاه کنید و بعد سابقهشان را امروز قضاوت کنید که اینها کی بودند و چه کردند. علاوه بر این در این دوران بحران شدیدی در تورم و بحران شدید اقتصادی پیش آمده بود. دکتر اقبال که در دوران خودش میدانید یک گرفتار دیگری هم از نظر سیاسی داشت نارضایتی روسها و حمله روسها به ایران به طور شدید بود، جنگ رادیویی بین ایران و روسیه شده بود. خب قرارمان این است که وارد این مسائل نشویم تا برای جلسه بعد. دکتر اقبال در یک شرایطی رفت که نارضایتی عمومی وجود داشت. همان دورانی بود که حزب ملیون و مردم به وجود آمد، یک شرایط خاصی بود. من عضو هیچکدام از این دو دسته نبودم. من اینجا باید باز هم اشاره کوچکی بکنم. در این موقع من و حسن ارسنجانی، شاید تعجب بکنید از اسمها ولی در وطنپرستی و برنامهریزی تردید ندارم، جمعیتی به وجود آوردیم به نام جمعیت آژآدی. آنقدری که به خاطرم میآید کموبیش، ارسنجانی بود و من معاون شورایش بودم. عضوهای معروفش در شورا جفرودی بود، شاهکار بود، شهاب فردوس بود، الموتی بود ـ الموتی که بعد هم وزیر دادگستری شد ـ عدهای از مهندسین بودند. یک جمعیتی درست کردیم و گفتیم ما…. (؟؟؟) نرفتیم. خب نظرمان هم این بود که یک چیز واسط لیبرالی درست بکنیم و این چیز لیبرال بتواند، کوششی باشد برای آینده. متأسفانه قباد ظفر بود اینجا چون بعضی اوقات این اشتباه برای بعضیها پیش میآید که الموتی سابقه تودهای داشته، شهاب فردوس چپ بوده. ولی من مسائل را اینطوری بررسی نمیکنم، معتقدم باید به روحیه آن فرد آشنا بود و بعد اینطور قضاوت کرد. در حالیکه ایشان بود شاهکار بود. جفرودی بود که یک جنبه چیزی داشت و بعضی از اینها هم البته اختلالی به وجود آوردند. سعی کردیم که شخصیتها را بخواهیم در کنفرانسهایی که میدهیم (؟؟؟) حتی آقای ابتهاج، آنموقع شهرت و وزنه خاصی داشت، مخالف هم زیاد داشت. ایشان را تشیق به چیزهای بینالمللی بکنند، داشت پا میگرفت و مقدماتی به وجود آمد، یک جریان سیاسی پیش آمد که مربوط میشود، باز این اگر بخواهیم بحث بکنیم کشیده میشود توی آن جریان سیاسی، که آقای ارسنجانی با چندتا رفیق دیگری داشت، نظامی و غیرنظامی واقعیت داشت یا نداشت من الان نمیخواهم وارد بحث بشوم، وقتی آن ناراحتی ایجاد شد و حسن ارسنجانی را برای چند روزی زندانی کردند
س- آن قبل از وزیر شدنش است؟
ج- بله، آن در سال حکومت تقریباً اقبال است
س- مربوط به آن جریان قرهنی است؟
ج- تقریباً
س- بله، من چون قرارم بر این است که فعلاً چون مسائل سیاسی را میدانید هیچوقت نباید مسائل سیاسی را انتزاعی بهاصطلاح فرانسوی ایزوله بحث کرد. من الان بگویم قرهنی، قرهنی یک، ده میگویند خائن بود، یک عده میگویند آمریکایی بود، یک عده میگویند ضد شاه بود، یک عده میگویند طرفدار شاه بود و مشکل است. وقتی آدم یک حرفی را میزند باید تشریح کند و نظر خودش را بگوید، چون فرصت تشریح نیست من نمیخواهم وارد این مسائل بشوم. من شخصاً هم نمیشناختم آقای قرهنی را، در آن مدت هم که گرفتاری پیدا کرده بود با ارسنجانی من شخصاً نمیشناختم. آقای ارسنجانی که زندانی شد خب یکی از عللش طبعاً انحلال جمعیت بود. بهم خورد آن، حتی بهرامی را هم (؟؟؟). بعد هم که بنده شدم معاون ثابت و دیگر وارد این چیزها نشدیم که قبلاً اشارهای کردم. آقای شریفامامی مدت کوتاهی نخستوزیر بود و موفقیتی نداشت. مملکت را رسانیده بود به آن درجهای که واقعاً هم تظاهرات زیاد بود، هم مخالفت زیاد بود، هم اقتصاد وضعش بد بود یک وضع خاصی را به وجود آوردند که در این شرایط من میبایستی وزیر کار بشوم. الان هم گفتنش شاید هم چیز نباشد. در همهجا اعتصاب بود. پول نبود، اجناس هم فروش نمیرفت. از نظر سیاسی هم روابط با روسها هنوز خوب نشده بود، کشورهای دیگر هم کمک نمیکردند، آمریکا هم نظراتی داشت وضع خاصی بود. در این همچین شرایط مشکلی آقای شریفامامی به علت، اینجا اشاره کردن و رد شدن بدون وارد موضوع شدن شاید بد باشد، در این تظاهراتی و این چیزهایی که میشد، شخصی به نام خانعلی کشته شد و وضع بدتر شد و آقای دکتر امینی در ۱۳۴۰ شد نخستوزیر. آقای دکتر امینی را من سابقه آشنایی خیلی کمی داشتم. در موقعی که ایشان نخستوزیر شدند من معاون پارلمانی وزارت کار بودم و بیمههای اجتماعی را هم سرپرستی میکردم چون مربوط بود به هم. آقای امینی یک روز به من تلفن زد که فلانی بیا اینجا ببینیم چه خبر است این وزارتخانه خب من رفتم پهلوی ایشان و جریانات را آنجوری که میدانستم از وضع وزارتخانه برایشان تشریح کردم
س- ایشان فرمان گرفته بودند
ج- بله، بله. رمان گرفته بودند ولی هنوز کابینه را معرفی نکرده بودند. قبل از فرمان من چون زیاد همانطوریکه گفتم، مگر اینکه چیزی بود، من زیاد اهل معاشرت و خانه این و خانه آن نبودم، طرز فکرم…. رفتم برای ایشان تشریح کردم و گفتم وضع اینطوری است و هر جور نظرتان است. آخر جلسه به من گفتند که من میخواهم وزیرت بکنم. گفتم آقای دکتر امینی من نمیخواهم وزیر بشوم. میمانم معاون و شما آقای بهرامی را وزیر بکنید، من هم میمانم بر سر کار. چون روابط من با بهرامی خوب بود. گفت که نه فردا شما بیایید اینجا من با تو صحبت بکنم. رفتم پیش آقای دکتر امینی مجدداً، جریان را برایش گفتم. گفتم آقای امینی دوتا محظور دارم، یکی اینکه نمیخواهم زیاد متعهد بشوم، من احتیاج دارم کار بکنم و در کابینهها معمولاً شما میبینید دوام ندارد. گفت آقا من از چیز شخصی خودم یک شش دانگی بهت میدهم و اینها. گفتم مسئله این نیست که من برادرم چیز دارد، اموال ما همش، دهات ما، چون من وقتی برگشتم گفتم نمیخواستم وارد این مسائل بشوم حتی وقتی شدم معاون چیز، سهام و اموال و همه را واگذار کردم به برادر بزرگم، خب بعد هم همهاش رفت هیچ کار نه شخصی داشتم نه شرکت، هیچگونه کاری نداشتم. گفتم مسئله این نیست که احتیاجی به چیز داشتم. گفت نه تو قبول بکن. گفتم آقای امینی من محظور اخلاقی دارم. گفت چیست؟ گفتم که بهرامی است. این رفیق من بوده از گذشته و الان نمیتوانم جایش را بگیرم. برای من خوب نیست، برای آینده من پسندیده نیست. گفت چی میگویی؟ گفتم خب شما آقای بهرامی را بخواهید، ایشان را راضی کنید من معاونت ایشان را ادامه میدهم. گفت خیلی خوب، پیدایش کن گبو بیاید پهلوی من. بنده خب ایشان را به وسیلهای پیدا کردم و رانندهای را هم که فرستادم بهرامی را خواستم همدیگر را ببینم بهش گفتم آقا میروید پیش آقای دکتر امینی؟ اصلاً به ایشان نگفتم که امینی به من پیشنهاد کرده چون روحیهاش را میدانستم، اصلاً به ایشان نگفتم که آقای امینی چنین پیشنهادی به من کرده. گفتم پیش آقای دکتر امینی بودم و از اوضاع و احوال وزارتخانه پرسید و گفت آقای بهرامی را بفرستید اینجا. مثل اینکه میخواهد خودت را وزیر بکند، ناز مکن، بحث نکن، قبول بکن، نگران از وضع کارگری نباش، من هستم میمانم. گفت خیلی خوب رفت و نیم ساعت بعدش تلفن کرد. گفتم چی شد؟ گفت رفتم آنجا آقای امینی اصلاً به من پیشنهاد نکرد. گفتم چهجوری پیشنهاد نکرد. گفت من رفتم آنجا نشستم احوالپرسی کرد گفت چهطوری؟ چون پدرش تازه مرده بود، گفت پدرم مرده است روحیهام خراب است و میخواهم بروم برای معالجه و فلان. گفت آقای دکتر امینی هم گفت خیلی خوب پس برو برای معالجه. من خب متوجه شدم که این آقای امینی که این چیز را کرد. خب این مسئله را برای اینکه چیز پیدا کند، اتفاقاً در اینجا یک جلسهای داشتیم تقریباً یک ماه و نیم پیش، من سعی کردم اینجا در حاشیه گفته باشم، سعی کردم با آشنایی که بین آقایان هر سهتایشان داشتم، چون اویسی هم وقتی من وزیر کشور بودم، رئیس ژاندارمری بود، اینها را به هم نزدیک کنم که واحد متشکل بشود شاید بشود کاری کرد.
س- راجع به مسائل حاضر در پاریس…
ج- در حال حاضر در پاریس. سعی کردم. آقای دکتر بختیار را رفتم باهاش صحبت کردم آمادگیاش را گرفتم رفتم با اویسی صحبت کردم. بعد رفتم پیش آقای دکتر امینی و وقتی رفتم پیش آقای امینی، آقای ذوالفقاری هم که یکی از وزرایش بود در آن زمان چون با ایشان هم در اینجا نزدیکی داشت گفتم با هم برویم. اتفاقاً آنجا بحث شد. مثلی را آقای امینی عنوان کردند چون من بهش علاقه دارم که بعد خواهم گفت، نمیخواستم او هیچوقت از من برنجد، خب برای اینکه به من محبت کرده بود شخصی و از نظر شخصیت خودش هم شخصیتی دارد، متأسفانه سنش بالاست. مسئلهای را ایشان عنوان کرد گفت آقای خسروانی، تقریباً یکهمچین چیزی که دقیقاً خاطرم نیست، گفت آقای خسروانی تو بگو چهکار داری با آنها. گفت من نمیدانم. دلایلی داشت برای خودش، گفت وارد مسئله نمیشوم. دلایلی داشت که اینها نمیتوانند کاری انجام بدهند، گفت تو خودت چی میخواهی؟ گفتم آقای امینی در ۱۳۴۰ من یک مردی در حدود سی و هفت هشت ساله بودم. شما گفتید وزیر بشو آقای ذوالفقاری هم نشسته بود در پاریس. گفتم که در ۱۳۴۰ من یک آدمی بودم سی و هفت هشت ساله، شما دومرتبه به من گفتید وزیرت میخواهم بکنم بنده گفتم نه رفیقم را بکنید. حالا من چی میخواهم؟ من هیچچیز نمیخواهم، من وطن میخواهم. دلم میخواهد که از نظر روانی مردم ایران، از نظر من چه مجامع بینالمللی چطور میشود آدم آواره باشد، بیهویت باشد، باز هم نتواند یک نقاط مشترکی را برای مبارزه پیش بگیرد. خب ایشان هم حسن نیت نشان داد گفت من نامهای که بختیار نوشته، یک نامهای نوشته بودند و فلان، گفت آقا اشکالاتی دارد. گفتم خب اشکالاتش را چرا جواب نمیدهید؟ متأسفانه موفق هم نشدند، اینجا مربوط به این بود ـ تأیید اینکه در اینجا هم من مسئله آقای بهرامی… چیز شد. آمد و رفت به مسافرت و با وجود اینکه من بهش گفتم که بیا برو به جای من در کنفرانس کار، خب رفت و رنجید و شروع کرد نامهها… حالا وارد آن مسئله هم نمیشوم. و واقعاً کاری کرد که یک آدم تحصیلکرده نمیبایست میکرد، مخصوصاً که من به خود بهرامی قضیه را هیچوقت من عنوان نکرده بودم. این در پاریس عنوان شد به آن دلیل الان هم در حضور شما عنوان میشود. خب رنجیدم سعی کردم دیگر باهاش تماس نگرفتم. اینجا دیدم سلام و علیکی کردیم و در شرایطی آقای امینی سرکار آمد که اغتشاش، تضاد، ناراحتی بحران بیپولی، بیکاری همهچیز وجود داشت و آقای دکتر امینی شاید خودش را هم آماده برای این امر نکرده بود. واقعاً وضع عادی نبود، نمیدانم چهجوری باید تشریح کرد. نمیدونم، همیشه بعد از حکومت شریفامامی مثل اینکه باید همچین واقعههایی رخ بدهد. من نمیدانم. بسیار وضع ناراحتکنندهای بود. معلمین، کارگرها در اصفهان، آبادان، تبریز، یزد همهجا، تهران ناراحتی و گله بود. آقای امینی رفت و مجددا مرا خواست و گفت که همکاری میکنید؟ همان روز هم یک نفری را معرفی کرد و گفت معاونتان. گفتم اجازه بدهید شما بنده را انتخاب کردید، معاونم را من خودم انتخاب کنم. و قبول کرد اشکالی در بین ما نیامد.
س- شما کی را انتخاب کردید برای معاون؟
ج- برای معاون وزارتکار، از بچههای خود… البته اینجا داستانی دارد. وقتی من رفتم دوتا معاون داشت وزارت کار. همکاران سابق خود من بودند. آقای محمد مشیری، فتحالله معتمدی، معاون وزارت کار بودند. آقای آریانا هم کارهای چیز را میکرد
س- آقای؟
ج- آقای منوچهر آریانا، بیچاره به مدت کوتاهی (؟؟؟) با من کار میکرد معاون بود. ولی وقتی که من قبول کردم روز بعدش، اینها مسائل شخصی است شاید مفید نباشد برای کسانی که میخواهند تاریخ را بررسی کنند ولی چون مشغول صحبت هستیم ادامهاش میدهیم، روزی که مرا انتخاب کرد آقای امینی هنوز به مجلس نرفته بودیم. خب شایع شد فهمیدیدند. آقای محمد مشیری، آریانا رفته بودند وقت گرفته بودند چون روابط شخصی داشتند با آقای امینی، وقت گرفته بودند رفتند پیش آقای امینی که بله فلانی را شنیدیم میخواهید وزیرش بکنید؟ خب این طبعاً یک نحوی بود که در وزارتخانهها بعضی اوقات خودی را کمتر چیز داشتند چون توقع داشتند خودشان بشوند. آقای امینی گفته بود که عیبش را بگویید. گفته بود بله این آدمی است خیلی خیلی در کار جدی و خشن و ایجاد پرونده، نمیدونم سیستم… چیزی که نداشتند. امینی ازش یک سؤالی کرده بود، خب اینجا خوشحالم که به اینها جواب درستی داد. امینی گفته بود آقا چهجور آدمی است؟ آدم ناسالمی است؟ گفته بودند نه. گفته بود بیسواد است؟ گفته بودند نه. گفته بود خب این برای من خوب است. فرداش که ما رفتیم و معرفی شدیم امینی با من رفتار خوبی داشت، وقتی داشتیم میرفتیم معرفی بشویم گفت فلانی را که بعداً هم با اینها همکاری پیدا کردیم ولی متأسفانه میگویم اسمش را که بدانید گفت آقای احمد نفیسی را معاون وزارت کار بکنند. گفتم آقای امینی شما مرا انتخاب کردید، من هم معاونینم را انتخاب میکنم. من احمد نفیسی را، البته سفارشات شما در مواردی که امکان داشته باشد من میپذیرم ولی احمد نفیسی را من میشناسم و سابقهاش را در غله میدانم. حالا تهران هست کاری هم با او ندارند، چون یک مدتی هم رفت به دلایلی که بعد میرسیم بهش، زندان و متأسفم چون قرار این است که فعلاً منتشر نشود یعنی واقعیت این بود. امینی قبول کرد هیچی ایرادی نگرفت. رفتیم و ما معرفی شدیم و کابینه تشکیل شد.
س- قبل از تشکیل ک ابینه، کابینه با توجه به آشنایی که با آقای ارسنجانی داشتید….
ج- بله بعد از اینکه من قبول کردم، قبلش رفتم ـ نه او به من حرفی زد و نه من به او گفتم. در مورد بهرامی هم با ایشان صحبت نکردم چون ایشان با بهرامی هم و برادرش شاپور بهرامی که سفیر بود در پاریس، با آن جریاناتی که میدانید، با او نزدیک بود. شاید هم نزدیکتر از من از نظر روحی نه، برای اینکه ما از بچگی با هم بودیم و در برنامههای اجتماعی خیلی مسائل بود که با هم قبلاً زیاد بحث کرده بودیم. او راجع به کشاورزی و من راجع به کارگر. خیلی بحثهای چیزی داشتیم. ارسنجانی بسیار بچه باهوش و با استعداد و دارای اینسنتیو بود. یعنی حس ابتکار داشت بر خلاف آقای آموزگار که حافظه داشت. و کتاب هم شا ید خیلی میخواند ولی ارسنجانی حس ابتکار داشت. نمیخواهم بگویم نابغه من نباید بگویم ولی حس واقعاً میکردم که این یک چیز فوقالعادهای است. در مدرسه در کلاس هم همین بود. در آنجا هم شیطان بود، در آنجا هم استعدادهایی که محاصلها همه میدانند. خودش شلوغ کننده کلاس بود ولی هیچوقت خودش گیر نمیافتاد. و زیاد مرد با استعدادی بود از بچگی. و اولین چیز دقیقی هم که تهیه کرده بود یک مقایسه ناپلئون و نادرشاه که اینها را همه را من گرفته بودم، متأسفانه….
س- آن سابقه بازداشتش مانع وزارتش نشد؟
ج- در این دوران با آن جریانی که گفتم، اگر که در این مورد هم شاه قبل از آموزگار این فکر را کرده بود این جریان پیش نمیآمد. راهی نبود، کسی را نداشتند، تنها امینی بود. امینی هم وزرایش را خودش انتخاب کرد. من اصلاً شاه را در آن موقع نمیشناختم. از نزدیک شاه را ندیده بودم با وجودی که دارای چیز شده بودم. این جز در معرفیها، معرفیها دیده بودم ولی چیز نشدم. کابینه آقای امینی را آنقدر که من میشناختم که اسامیاش را تا آن اندازهای که خاطرم هست خدمتتان عرض خواهم کرد دوتا اشکال داشت. یک لموژن نبود. یک کابینه یک هم روحی نبود.
س- سهتایشان عجیب است که از کابینه قبل مانده بودند، از کابینه شریفامامی قدس نخعی، امیر عزیزی و نقدی مانده بود
ج- بله. همین را میخواهم بگویم که یک کابینه هم روح و هماهنگی نبود.
س- آیا این فکر میکنید جزو قراری بود که با شاه داشته امینی که دست به تغییر
ج- من این را واقعاً نمیتوانم به شما جواب بدهم. بعید هم نیست ولی من آنچه را که میدانم تا آنموقع من هیچوقت حضوری با شاه صحبت نکرده بودم و شاه را از نزدیک ندیده بودم جز در مراسم معرفی، یک معاون میایستد و شاه هم یک چیزی میگوید و رد میشود. این کابینه درشان تضاد وجود داشت. میدانید آقای فریور جور دیگری فکر میکرد، آقای الموتی برخلاف اینکه میگویند آدم آرام و حرف اصولی پذیری بود. هر کس هر چی میخواهد دربارهاش بگوید ولی سابقه تودهایاش هم نمیتواند ملاک بشود برای اینکه من تجربه شخصی دارم در این امر که بعداً خواهم گفت اگر فرصتی شد. الموتی بود، ارسنجانی بود، من بودم و آقایانی که اسم بردید. گمان نمیکنم که غریبهای… بعداً آقای درخشش اضافه شد.
س- و جهانگیر آموزگار
ج- بله و آقای جهانگیز آموزگار. آقای جهانگیر آموزگار برادر بزرگ جمشید است. خب اینها اصولاً اگر ریشه فا میلی برویم یک ریشه آخوندی دارند و آخوندها اینها همهشان حراف و ناطق و حرف زن هستند جهانگیز آموزگار بیشتر دارد، ایشان شد وزیر دارایی و ایشان هم سالها در ایران نبود. اولین اشکال آموزگار به نظر من جهانگیر این بود که سالها در ایران نبود و ایران را به آن صورتی میشناخت که وقتی کارمند وزارت دارایی بود. ولی تیپانترهسانی است، تیپ خوبی است این جهانگیر آموزگار در این دولت میدانید با این تضادهای اخلاقی و نبودن پول و نبودن تشکیلات هزار پروبلم وجود داشت. بحثها در یک سطح پایینی بود. بهطوریکه آقای دکتر امینی مجبور میشد بعضی مسائل را اصلاً مطرح نکند در دولت. عدم مطرح کردن بعضی از مسائل سوءظن افراد را بیشتر میکرد. هر کسی سعی میکرد مستقیماً، در آن اواسط کابینه، دیگر هر کسی سعی میکرد شخصاً مسائل خودش را مستقیم با آقای امینی حل کند و نه دیگر در دولت. و این یکی از آن گرفتاریهایی بود که بود و معاونین سابق هم دیگر وجود نداشتند.
س- در همان زمان حذف شد این جریان
ج- تشکیل نمیشد آنموقع. بعد هم… چون آن کسی که مسئول اینکار بود آقای احمدی بود و آن رفت و آقای اشتری تقریباً آمد معاون اداری نخستوزیری شد و آن صورت سابق هم دیگر نداشت. در این کابینه تضاد اخلاقی، تضاد فکری، تضاد معاشرتی وجود داشت. آقای درخشش مرد فعالی بود، نفوذی پیدا کرده بود. میدانید طبعاً وقتی یک کسی منافع یک گروهی را حفظ میکند، طرفدار هم پیدا میکند، در آنجا چیز کرده بود. همین معلمین طرفدارش بودند. خب ایشان تحت یکهمچین شرایطی آمده بود در دولت. برنامه مشخص قبلی هم نبود. این اشکال آقای دکتر امینی در این مسئله چون شکست هم متأسفانه خورد، من علتش را نداشتن حزب یا تشکیلاتی میدانم که قبلاً نمیدانستم چه میخواهیم و چه عمل میکنیم. چون اگر تشکیلات و برنامه قبلی بود همه هماهنگ میشد. ایشان دلش میخواست حقوق معلمین بالا برود، ایشان از لوکس بدش میآمد، یعنی از مدارس تشریفاتی بدش میآمد، آن دیگری خوشش میآمد، ارتش آن آقای تیمسار نقدی شخصاً مرد خوبی بود ولی خب مسائلی را که مطرح میکرد در دولت در آن شرایط مشکل بود. آقای عزیزی خب یک ژاندارمری بود که همهجا را گذرانده بود. خب همهچیز به هم چیز شده بود، چون توافق نبود و از همه مشکلتر بحران اقتصادی بود، تورم بود، اعتصابات ادامه داشت. من یادم هست که هم آبادان و هم اصفهان ـ من وقتی رفتم سه روز چهار روز بعد از تشکیل کابینه مجبور شدم بروم به اصفهان. اصفهان تمام کارخانجات گرو کرده بود. وقتی من رسیدم به اصفهان تمام چهارباغ تا تمام توی کارخانجات را کارگر گرفته بود واقعاً اگر یک دوتا ناطق خوب پیدا میشد در آنموقع، سرشناس و نطق میکرد، به همان دلایلی که گفتم پسیکولوژی جمعیت میتوانست همان روز آشوب به پا کند چون سه روز این وضع همینطور ادامه داشت.
س- این اعتصابات سازمان داده شده بود؟ یا اینکه…
ج- میگفتند سازمان داده شده بوده. ولی خب وقتی وارد شدم کارگرها من چهره آشنایی بودم هم در بیمههای اجتماعی، هم به علت روابطی که با کارگرها داشتم. چون من واقعاً معتقد بودم که این طبقه احتیاج به محبت دارد. من همیشه عقیدهام این بود که کارها باید محبت و راستی و رازداری. وقتی طرف اعتماد بکند به من و حرفش را بزند و بداند من بازگو نمیکنم. وقتی که او بداند که من در جهت فکری هستم و میخواهم برایش کاری بکنم، این اعتماد میکند. من کارگرها را خوب میشناختم چون در وزارت کار و بیمههای اجتماعی بودم. من رسیدم به چهارباغ اتفاقاً دیدم که یک عده سروصدا و نطق و فلان. بیخبر هم رفته بودم. و اتفاقاً در آن میدان جنوبی چهارباغ که آنجا کنسولگری آمریکا و نمیدانم… اینها هم جمع شده بودند همه آمده بوند (؟؟؟) من زود آمدم و پاسبان و اینها دور مرا گرفتند. من دیدم اولین کاری که باید بکنم باید این اعتماد را از ایننها نگیرم. چون کارگرها با وجودی که با من روابط شخصی داشتند وزارت کار را عامل دولت و کارفرما میدانستند، اعتماد نداشتند هیچوقت. من دیدم با این پلیس و با این جریان کارگر به من اعتماد نمیکند. وقتی من رفتم سوار جیپ بشوم نظامیها و نمیدونم پاسبانها دور مرا گرفتند. من از همانجا شروع کردم: گفتم آقا شما چه میگویید؟ به جای اینکه به کارگر حمله کنم به نظامیها و پاسبانها حمله کردم. چرا آمدید؟ گفتند آقا حفاظت. گفتم حفاظت چیست؟ اینها رفیقهای من هستند. ما از آنجا به آنها داد زدیم که آقا ما داریم میرویم باشگاه کارگران بیایید با هم مینشینیم نمایندگان شما میآیند مینشینیم صحبت میکنیم. من گمان میکنم سه روز م بیشتر طول نکشید ماندم پروبلم اصفهان حل شد.
س- چی بود مشکل اساسی؟
ج- عقب افتادن دستمزد، کارفرما به بهانه اینکه…. حالا آن خودش داستانی است قضیه کارخانجات اصفهان که بعداً کمی اصلاح شد چون خرید و فروش و قوم و خویش بازی صنایع…. میدانید آقای لاجوردی وقتی که آنجا اشاره کردم که کابینه شریفامامی کابینهای نبود که وقتی کارفرما پول داده بود و پول قرضی گرفته بود، باید این پولش را از یک جایی دربیاورد. آن کارفرمایی که زمین بیابان را به حساب گذاشته بود و مثلاً فرض کنید چند میلیون گرفته بود و مدعی بود که یک سومش را قبلاً ازش گرفتهاند باید بعد یکجوری چیز میکرد. کارگر بهترین وسیلهای بود برای آن مقصود اگر دستگاه باهاش همکاری میکرد.
س- بهترین وسیله بود که یک سوم….
ج- پولهایی که قبلاً ازشان گرفته بودند. یارو میدید مسئلهای است که خب من الان نمیخواهم اینجا مورد بحث بگذارم، تأیید و یا تکذیب کنم. ولی مسائلی بود خب با هزار زحمت توانستیم حل کنیم و من آمدم فوری و بعد هم که برگشتم تهران یک قانونی گذراندم که بعد اشاره خواهم کرد بهش.
س- مسئله حزب توده هم نفوذی داشت در کارگرها در آن سال؟
ج- خب میدانید مسائل خیلی پیچیده شده بود. حزب توده علنی نبود ولی وجود داشت سندیکا به وجود بیاید. همه رفته بودند زیرزمین. بدترین حالت برای مملکت این است که آن کسانی که هستند و کاری میکنند، اگر بروند زیر آن وقت نمیشود کنترل کرد و این حالت قهرمانی پیدا میکند و شدیدتر میشود. و این سندیکا نبود، وزارت کار مورد اعتماد نبود و سندیکاها رفته بودند زیر و از زیر حرکت میکردند. یعنی آدم عامل را نمیشناخت که بتواند حتی با آن صحبت کند، دردسری بود. من اینجا نمیخواهم جزئیات را بگویم روزنامههای وقت عکسها هست. متأسفانه من آمدم بیرون و تمام خانه و زندگی من رفت و الا من اینها را در پروندههای متعدد باد و کومانهای متعدد فتوگراف جمع کرده بودم که بعد بتوانم تشریح کنم اوضاع را.
س- میخواستم ببینم یک وجه مشترکی این اعتصابات با هم داشت یا هر کدام محلی بود و…
ج- نخیر. ببینید نظرها مختلف بود. هم تودهایها بودند، هم راستیها بودند
س- راستیها یعنی….
ج- میگفتند بعضی از این افرادی که چه میدونم، راست است، طرفداران سیاست راست بودند.
س- (؟؟؟)
ج- بله دیگر.
س- برای ایجاد و اغتشاش و بهرهبرداری؟
ج- نمیخواستند کابینه امینی نزج بگیرد. قبلاً شروع شده بود و به کابینه امینی هم اعتماد و علاقه نداشتند راستیها. و چپیها هم که طبیعی بود. این بود که این هر دو عامل با هم ساخته بودند. وقتی که، این اصلاحی است که در زمانی که دبیرکل حزب بودم میگفتم، وقتی سرخ و سیاه با هم میسازند پدر ما را درمیآورند. اینجا بود که راستیها و چپیها در این مورد هماهنگ بودند که این کابینه متزلزل بشود از بین برود. مخصوصاً که میدانستند که ارسنجانی برنامه اصلاحات ارضی را میخواهد پیاده کند و خسروانی در امور کارگری و روابط کار ـ کارگر و کارفرما تحول به وجود خواهد آورد. همانموقع من اگر اشتباع نکنم روزنامه لوموند یک چیزی نوشته بود و گفته بود که این دو نفر چهرههای فلان دارند در…
س- ولی عجیب است آن در بهبوحه قدرت بختیار در ساواک بود، چطور اینها میتوانستند اعتصاب اینجوری راه بیندازند؟
ج- کی
س- آنزمان
ج- خب آنزمان بختیار بود میدانید، امینی با بختیار خوب نبود. بختیار وقتی آقای امینی آمد مجلس را منحل کرد. گفتم خدمتتان نمیخواهم وارد جریانات سیاسی جنبی بشوم چون باید آنها را یک وضع خاصی مطرح کرد. مید انید خب امینی هم آمد آن نطق مجلسش را فراموش نکنید که ما جلوی فساد را میگیریم، ما جلوی کسانی که برخلاف مصالح ملی عمل میکنند چنانشان میکنیم. نطق امینی یکی از آن نطقهای خوب و تند بود و دستگاههای امنیتی و ساواک که آقای بختیار خودش میدانست مرکز فساد و زور است. خب میدانید بختیار و ساواک در اواخر هم همینطور بود. هم مرکز زجر و بدبختی و گرفتن بود، هم خودش مرکز فساد و دزدی و چون محاسبههایی هم در کار نبود. بختیار که دلش نمیخواست آنجا را ول کند. میدانید برخلافی که میگویند بختیار نه فرار کرد نه دررفت. بختیار را امینی برداشت و آقای ذوالفقاری را موقتاً سرپرست گذاشت. این مسائلی است که عرض کردم این جنبه چیز پیدا میکند من نمیخواهم اگر وارد بشویم…. هم باید آدم مطالعههایی بکند، تاریخها و اسمها و اینها را دقیقاً بگوید و یا اگر سطحی بگوید خیلی خوب نیست. نخیر کابینه امینی ضمن اینکه توده مردم، اکثریت مردم قبول کرده بودند و دوست داشتند شروعش را هم، خیلیها بودند که موافق نبودند. من همانموقع زیاد با دستگاه دربار و اینها آشنا نبودم. بله در اینجا از همه گرهها بدتر، گره آبادان بود. که مدتها تمام دستگاهها چیز شده بود و نزدیک بود دیگر تعطیل بشود. خب آنجا هم باز من رفتم. خودم رفتم سعی کردم نمایندگان حقیقیشان را چون کموبیش هم میشناختم انتخاب کنم، آوردیم در تهران و ما توانستیم، این یکی از آن اختلافات شدیدی بود که شاید برای اولین دفعه بعد از قرارداد کنسرسیوم مجبور شدند حکمیت تشکیل بدهند. چون با جلسات متعددی که آقای هویدا، انتظام و تشکیلات اینها میآمدند، خب وزارت کار از یک طرف ـ نماینده کارگر. ما با کارگر مینشستیم صحبت میکردیم بعد مسائل را میآوردیم آنجا ـ تضاد زیاد پیدا کردیم. یکی از آن اختلافات درونی بنده و آقای هویدا از همانجا شروع شد. چون من هویدا را از ۱۳۲۰ میشناختم برای اینکه ایشان میخواست مسائلی را طوری بچرخاند که به نام خودش باشد و بد عمل میکرد در قضیه دستمزد آبادان. ما با مذاکرات نمایندگان ـ هیچوقت در آبادان نتوانسته بودند یک دستمزد مشخصی برای کارگر تعیین کنند. از زمان قبل از ملی شدن و بعدش، نه زمان مصدق، نه زمان بعدش به کارگر یک حقوق میدادند، یک مزایای نمیدونم دستی میدادند، یکخرده نفت میدادند، یک کیسه برنج میدادند، هیچ مأخذ و اصولی نداشت. کارگر نمیدانست چه میگیرد و چهقدر مزدش است. و راندهای مختلف داشت. کارگرها را میبردند توی آفتاب مینشاندند از نظر کار، از نظر طبقهبندی خیلی ناراحت کننده بود. من رفتم به طور خیلی خلاصه. پس از مدتها با کنسرسیوم و دستگاه و فشار و فلان ما توانستیم یک قراردادی ببندیم، یک پی هم بکنیم، یعنی برگردانیم به زمان گذشته و دقیقاً خاطرم هست چون قریب پانزده میلیون شانزده میلیون پوندگرفتیم برای اینها راضیشان کردیم. و بردیم شرایط کار را روی یک اصول. در اینجا، بعد هم البته آنها خیلی زرنگی میکردند، ما هم زرنگی میکردیم. یک مادهای هم گذاشتیم که بعد یقهشان را چسبیدیم گفتیم این را هم اجرا کنید. ولی ما این را به کارگر نگفته بودیم. وقتی آنها چیز میکردند. بعد گفتیم خب حکمیت چیز بکنید. حکمیت تشکیل شد. نماینده کنسرسیوم آمد آقای بهنیا در وزارت دارایی، خب آنوقت نشستیم و چای خوردیم گفتند نه ما میدونیم که شما نمیتوانید این را اجرا کنید نظرمان هم این نیست، پس گرفتیم. نظر نداشتیم که ایجاد اختلاف و ناراحتی بکنیم. چون میگفتیم باید بپردازید و آنوقت برلین چیز کنسرسیوم بود در ایران، مثل اینکه هلندی بود. مردی بلند قد، فهمیده با نمایندگان مختلفش ما بحث کردیم. وقتی تمام شد دیگر کارگران راضی شدند. تا وقتی برلین در ایران بود، در آبادان هیچ اتفاق…
س- بازداشتهایی هم انجام شد؟
ج- بههیچوجه. اصلاً مخالف سیستم خشونت در کار هستم. اگر اینکار را میکردیم که آن کار شدیدتر میشد. هیچوقت در زمان من، یکی از پرابلم من با دستگاههای امنیتی و انتظامی همین مسئله خشونت آنها بود که برایتان، فرصت هست، و برایتان خواهم گفت. آنجا گفتم من آن خط سیر خودم را میگویم ولی سعی میکنم وارد مسائل سیاسی در این جلسه نشوم. وقتی که برلین میخواست خداحافظی کند، منزلی داشت در جنوب نیاوران گویا ملکیتش هم مال فرمانفرمایان بود، شب دعوت خداحافظی کردند من کاری داشتم دیر رفتم با دوتا معاونی که ـ معاون فنی و معاون چیز ـ رفتیم پیش ایشان البته من معاونین را و منشیها را عوض کردم بعد بهتان میگویم چرا. آقای برلین ته باغ بود تا مرا دید آمد جلو. عدهای ایستاده بودند، معاونین من بودند. گفت آقای خسروانی در ایران یک کسی در یک مدت کوتاه من را خیلی ناراحت کرده این تویی و الان هم که دارم میروم برای یک نفر خیلی احترام قائل هستم ت ویی. برای اینکه میدانست ما نظری نداریم، با زور و جبر که نمیشود مسائل انسانی را حل کرد. هر کسی که با زور و جبر خواسته باشد این مسائل انسانی را حل کند این آدم نادان است و آن ایجاد کننده خطاست. اینجا برمیگردیم به مسئله وزارت کار و تشکیلات. ما اولین کاری که کردیم با مطالعاتی که داشتم و قبلاً بر روی آن فرانسه مطالعه میکردیم دوتا قانون کلی. اولاً قانون کار، چون آقای امینی مجلس را منحل کرد. در غیاب مجلس تصویبنامه جای قانون را میگیرد تا وقتی مجلس مجدداً باز شود. بنده قوانین کار را و بیمههای اجتماعی را فوری عوض کردم. یعنی آخرین نورمهای بینالمللی را در قوانین کار و بیمههای اجتماعی بردم بر خلاف نظر خانم هاول که گفته بود به بیست درصد برسانید. ما این مجوز را گرفتیم ولی هیچوقت تا زمانی که من بودم عمل نکردیم.
س- کدام بیست درصد؟
ج- سازمان بیمههای اجتماعی ۱۸ درصد میگرفت ولی خانم هاول گفته بود که این پول نمیرسد، ما رسانیدم و ذخیره هم زیاد کردیم و بعد برایتان تشریح خواهم کرد و این از آن استفاده هم نکردیم. در وزارت کار وقتی من آمدم روز بعد همان طوریکه اشاره کردم رفتم، بعد از اینکه این آقایان رفته بودند آقای امینی را دیده بودند یکی از معاونین که در جنوب بود رفته بود به مسافرت، از آنجا تلفن زد به من آقای فتحالله معتمدی، که معاون پارلمانی بود گفت نه چه بهتر که یک نفر، دلم میخواست خودم بشوم خیلی صدیقانه گفت. گفت دلم میخواست خود بشوم حالا که خودم نشدم شما بهتر هستید. خب مرد خیلی پیشرفتهای نبود از نظر چیز، یک نقاط ضعفی هم داشت ولی خب در کارش عملاً وارد بود. آقای مشیری را خواستم، ایشان معاون ثابت اداری بود، گفتم آقای مشیری ما در این نقاط ـ اصلاً قضیه امینی را به رویش نیاوردم برای اینکه معنی ندارد. بهش گفتم آقای مشیری ما با هم این اختلاف نظر داریم. شما اهل تبعیض هستید شما کارها را فقط روی دوستی و آشنایی و زد و بند انجام میدهید. من نه اهل دزدی هستم در کار نه اهل زدوبند و کار را باید مطابق مقررات انجام بدهید. اگر که شما مایل باشید و نحوه فکر من را هم میشناسید، شما ادامه بدهید کارتان را، من هم از شما خواهش هم میکنم. گفت بله با هم همکاری میکنیم. یک دو هفته گذشت و دیدیم همان سیستم است. فلانکس تلفن میزد حسن را از آنجا بردار و به آنجا بگذار، یا تقی را بگذار و بعضی امور دیگری که نمیخواهم اشخاص را چیز داشته باشم. پیش آمد خواستمش گفتم مجدداً آقای مشیری شما به تعهد خودت عمل نمیکنید، من اگر دفعه دیگر بشنوم دفعه سوم اخطار نیست عمل میکنم. خندید ـ ولی دفعه سوم پیش آمد. خواستمش گفتم آقای مشیری ما با همدیگر دیگر نمیتوانیم کار بکنیم شما یا استعفا میدهید یا من شما را برمیدارم، هر کدام که خودتان انتخاب میکنید. گفت به من ۴۸ ساعت وقت بدهید. گفتم که آقای مشیری، با آن نحوه اخلاقی که دارید میخواهید بروید این و آن را ببینید که به من فشار بیاورند، به من اثر نمیکند. چون یکی دوتا از وزرا قوم و خویش و مثل آقای ذوالفقاری اینها، با هم چیز داشتند. میدانستم میخواهد برود آنها را ببیند. گفم ولی شما میدانید که به من اثر نمیکند. نه شما باید استعفا بدهید. چهل و هشت ساعت به من فشار آوردند، تلفنهای متعدد ولی به من اثر نمیکرد. سر ۴۸ ساعت خواستمش. دو روز بعدش خواستم گفتم آقای مشیری. گفت که یک کاری میکنم الان میروم مینویسم. رفت و نوشت. نوشت که من ششماه میروم مرخصی، بعد از شش ماه استعفا میدهم. بهش تلفن کردم که نخیر فعلاً با استعفاتان قبول دارم. چون میدانست که آن معاون ثابت (؟؟؟) برای برداشتن معاون ثابت باید تصویبنامه میگذشت. من باید در دولت ثابت میکردم که چرا این را برمیدارم. به ایشان فهمانده بودند که اگر برود آنجا دیگر من مسائل پشت پرده را میآورم رو، و خودش میدانست که من میکنم و رفته بود به امینی هم همین را گفته بود که ایشان در کار خشن هستند. خب ایشان استعفا داد و بعد هم بردنش به هیئت مدیره یکجایی تصویبنامه آوردند در دولت مطرح کردند، من مخالفت هم نکردم. بعد هم من معاونین جدیدی گذاشتم، آقای یحیی مستوفی که قاضی بود و سابقه اداری داشت و آقای بهنام و آقای مهندس مجد ـ فتحالله معتمدی هم بود و آقای محمود خواجه نوری هم در بیمههای اجتماعی بود. و صمیمانه همه رفقای من وزارت کار تیپهای جوان زیاد بود. یعنی ما پس از اینکه قانون کار را گذراندیم، قانون بیمههای اجتماعی را گذراندیم و شروع به تشکیلات کردیم، یک قا نون دیگر هم گذراندم که کارخانجاتی که به عللی تعطیل میکنند و عللشان موجه نباشد تحت نظر یک شورایی کارخانه را موقتاً این قانون در همهجا هست چون کارگر میتواند اعتصاب بکند، کارفرما هم میتواند کار را تعطیل بکند در صورتی که مقررات قانون را مراعات کرده باشد. ولی اگر بیخودی تعطیل کند به بهانه اینکه پول ندارم و من نمیتوانم و نصایح دولت را قبول نکند این کارخانه باید بچرخد، گفتیم دولت میگیرد و به حساب او میچرخاند و اگر خواست از بانک قرض میکند و میگرداند. این قانون در بسیاری موارد دیگر بعداً به درد مملکت خورد. داخل وزارت کار، قانون کار که تا آنموقع یک آنها انون کوچکی بود ما قانون را برگرداندیم روی اصول بینالمللی تشکیلات جدیدی برایش به وجود آوردیم، بازرسی کار که یکی از حساسترین کاری است در مملکتی که صنعتی میشود، بازرسی کار به وجود آوردیم، انستیتوی کار به وجود آوردیم، کارگاه در وزارت کار در ایران وجود نداشت، دستگاه کارآموزی به وجود آوردیم، دستگاه مراکز حرفهای به وجود آوردیم و شرکتهای تعاونی را به وجود آوردیم. حالا اینها هیچکدامش به این سادگی هم که میگویم خدمتتان به وجود نیامده. مثلاً در مورد تعاونی وقتی ما قانون را گذراندیم و دیدند چیزی چیز هست یک نفری همان آقای رشیدیان شروع کرد
س- بانک را درست کرد.
ج- بانک را درست کرد و بعد میخواست قصابیها که فلان کرد و فلان. تا من بودم نتوانست بکند. بعد از رفتن من. چون رفت و با وسایلی که داشت به اعلیحضرت هم گزارش داده بود. من به اعلیحضرت هم گفتم این خطاست اینکار، نگذاشتمش…
س- این برنامه شما امکانات فعالیت برای یک سری آدمهای…
ج- دزد ـ معذرت میخواهم این لغت از دهنم پرید، آدمهای نابخرد، آدمهایی که استفاده جو میخواست به وجود بیاورد. البته نتوانست به آن صورت که میخواست بکند بعد از من ولی کرد، کرد و یکی از علل نارضایتی مردم همان شرکت تعاونی گوشت یعنی خودش بخرد، خودش بفروشد فقط مالیات ندهد، عوارض ندهد. از مزایای تعاونی استفاده کند و مزایای تعاونی نباشد. یکهمچین چیزی را بعداً به وجود آوردند. و این توانبخشی را به وجود آوردند. وزارت کار شد یکی از وزارتخانههایی که مؤثر است در کار اجتماعی و دقیق و مورد اعتماد کارگر. خب با تمام اینها امکانات را بیشتر من از دفتر بینالمللی کار میگرفتم، حتی از آمریکاییها هم از آن گروهی که چند نفری در ایران بودند، البته با آنها بنده اختلاف پیدا کردم. آن اوایل کار با آن مستشاران آمریکایی، برای اینکه واقعاً آدمهای ناواردی بودند. و آقای بهرامی که فلان و اینها را به نام نماینده میبردند توی جلسات بینالمللی که مصلحت نبود. مسائلی بود که میدانید یک مدیر میبایستی به وجود بیاورد. خب شاید با یکی دوتا از آن مستشارها، یکی دوتایشان هم مدتها بعد هم ماندند تا بعد اصلش منتفی شد. وزارت کار به صورت یک وزارتخانه جدید چیزی درآمد. و در اینجا باید بگویم که آموزگار من را معاون کرده بود. بعد از وزارت کشاورزی آموزگار مورد سخت غضب یا بیمهری شاه قرار گرفته بود. نه آموزگار را میپذیرفت نه کاری بهش میداد. من بعد از اینکه وزیر شدم به علت همین اعتصاباتی که وجود داشت….
Leave A Comment