روایتکننده: آقای عطاءالله خسروانی
تاریخ مصاحبه: ۵ مارچ ۱۹۸۳
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۶
ج- به آقای نصرالله انتظام گفتم که آقای انتظام من آمدم برای اینکار اگر شما فردا به من اجازه ندهید بدون اجازه پا میشوم صحبت میکنم، او هم میدانست که من از این اخلاقها دارم چون در دولت هم با هم یک مدتی بودیم که حرفم را رک میآیم میزنم. گفت نه تو چیز نکن، گفتم من فردا ساعت ده میآیم صحبت میکنم یا با اجازه یابی اجازه، خب میدانستم که اکثریت سالن هم گرچه همهشان مثل چیز آمدند آنجا نشستند من را میشناسند و با من چیزی نمیکند. بنده رفتم آنجا صحبت کردم دستگاه، گروه آقای قطبی که یکی از آن کارگردانها اینجا بود خواستند که یک حرفی را بزنند که من نتوانم صحبت کنم کارگرها اصناف هم که چیز بودند به نفع من شروع کردند دست زدن بالاخره سکوت شد بنده صحبت کردم همین را گفتم که نظرم البته یک کمی دروغ شاید، یا شاید دروغ مصلحتآمیز گفتم به عقیدهی من شما نظر اعلیحضرت را بد فهمیدید نظر اعلیحضرت این نبود که بیایید شما تمام این را منحل کنید و اینکار را بکنید نظر اعلیحضرت تشکیل یک شورای همچین بوده است احزاب بمانند، فلان بمانند هرکدام یک نمایندهای بفرستند در یک شورایی که آن شورای رستاخیز باشد خب ما حرفهایمان را زدیم آمدیم پایین. شب به روزنامهها این را سپردند که حرف او را چاپ نکنند در بولتنش هم ننوشتند فقط روزنامهی کیهان خاطرم هست که فقط یک خط نوشته بود که فلانی آمد صحبت کرد و پیشنهادات جالبی کرد تنها فردی بود که رفت در حزب رستاخیز و مخالفت، این مسئله خب مسائلی دیگر باعث این شد که آقای آموزگار که آمدند سر کار با آن اخلاق با آن روحیه با آن سابقه نمیتوانستند کاری را انجام بدهند مخصوصاً با آن خشونت و رفتار این ملت ایران در آنموقع احتیاج به محبت و درخواست عفو داشت نکردند این کار را آقای آموزگار بدتر از او این آقای شریفامامی با آن سابقه با آن روابط ایشان آمدند در مجلس هم گفت که من شریفامامی دیروز نیستم. مثل اینکه شراب است تبدیل به سرکه شده یک کسی که یک عمر در فساد بوده خودش تصدیق کرد شریفامامی دیروز… که شریفامامی بوده حالا او نیست خودش هم خودش را نفی کرد. بعد ازهاری آمد من در ایران بودم من فعالیت را شروع کرده بودم گروههای مختلف را میپذیرفتم صحبت میکردیم اعلامیهی میدادم در روزنامههای پیام اینها چاپ میشد در یکی این جلسات نزیه هم بود گفتم آقای نزیه اینجا الان که جلسه تشکیل دادیم، دویست، سیصد نفر از قضات بودند اتفاقاً آن روز، شما هم وکیل بودید اینها، تازه از پاریس برگشته بود من که نمیدانستم. گفتم آقای نزیه، صحبت شد فلان آقای نزیه گفت که آقای خسروانی شما فکر میکنید که آن حکومت چیزها شما با خودت که همچین هستی همچین نباید از آن حکومت آنچنانی حمایت کنی، گفتم مسئلهی حکومت اون نیست من احساس میکنم در مملکت ما دارد خلا ایجاد میشود من الان عقیدهام این است که همهی گروهها باید جمع بشوند یک اتحاد برای ایران به وجود بیاورند که اگر خلأی ایجاد شد فوری جایش را بگیرند. آقای نزیه موافق نبود گفت ما رفتیم و حل کردیم نمیدانم از این حرفها. به او گفتم آقای نزیه ساختمانی را داری خراب میکنی که روی سرت میریزد. و اینجا دیدم و به او گفتم این همان ساختمان است. درهرحال این شد. من (؟؟؟) میشوم که بتوانم یک مطالبی را که در قبل از انقلاب در اواخر به اعلیحضرت نوشتم چند سطر از آن را بخوانم.
س- درهرحال منتظر بودم که لابلای حرفهامان را….
ج- من چون اینکار را نکردیم الان تمام میکنم در اینجا. چون در این دوران همه در جریانند و جریان روز است و من رلی نداشتم، تنها رلی که من داشتم همین بود که من فعالیت را شروع کردم و سعی داشتم که چیز جدیدی به نام لیبرال…
س- اگر راجع به ملاقتهای آخرتتان با شاه صحبت کنید؟
ج- آن هم مختصر خدمت شما میگویم چون یک وعدهی کدم که آن را متأسفم میگذارم برای بعد ولی یک کمی خواهم گفت. من در زمان ازهاری و شریفامامی شروع کردم به فعالیت، رفتم شریفامامی را هم دیدم گفتم آقا تو یک عمری از همهچیز و محبت فلان برخوردار شدی الان وقت آن است که بکنی، و کارگرها اینها که در اختیار چیزها هست یک جوری به آنها بگو که همکاری کنند فلان اینها، گفت نه آقا خودشان میکنند. آن شریفامامی همانموقع نشسته بود معاونش پول میگرفت به نام ضد فلان پول میگرفت شریفامامی نمیتوانست کاری بکند. حکومت ازهاری آمد ازهاری چنان مرد ضیفی بود که قابل بحث نیست ولی با این وجود من احساس کردم که قانون حکومت نظامی سابق هم آلوده شده هم کافی نیست قانون امر جنبی فرانسه را ترجمه کردم تلفن کردم به ازهاری یک سرهنگی هم رئیس دفترش بود گفتم کار فوری دارم چون من را چیزی میشناخت گفت بیایید رفتم در نخستوزیری گفتم آقای ازهاری شما یا نظامی هستید یا شخصی، اگر نظامی هستید به عقیدهی من الان مجلس را منحل کنید این قانون را هم تصویبنامه بگذارنید، چون عین قانون فرانسه در مواقع بهاصطلاح خطر چه کار باید کرد. این را من ترجمه کردم آماده است که میتوانید بدهید به یک نفر دیگر آن ترجمه کند دقت کند و بگذرانید با شدت عمل بکنید این. دیدم خب در این عالم نیست متأسفانه خب این هم گذشت. و این بود که آنچه گذشت که میدانید آقای بختیار هم خب دیر بود دوستانش…
س- شما به ملاقات شاه نرفتید این شب آخر؟
ج- من در اواخر چند دفعه دیدم شاه را، در یکی از این جلساتی که من ایشان را دیدم البته آن شاه ما نبود من تصور میکنم، نمیدانستیم آنوقت ایشان کسالت دارند. من نمیدانستم، من تصور میکنم شاه از سال ۵۰ به بعد که کسالتش را میدانسته است و مخفی کرده بزرگترین گناه میدانم ولی من او را میبخشم. من وقتی اعلیحضرت را دیدم آن اعلیحضرت فکور بگیر درک کن چیز نبود
س- چند وقت بود او را ندیده بودید؟
ج- تقریباً هفت هشت نه ماه.
س- هان. ظرف این هفت هشت نه ماه خیلی عوض شده بود؟
ج- خیلی خیلی. میدانید ایشان تابستان رفته بود به نوشهر من در سال قبل ۱۳۵۶ گزارشی به ایشان دادم اواخر ۴۶ برای ایشان تشریح کردم علل…
س- چه سالی بود؟
ج- ۵۶. برای ایشان تشریح کردم علل نارضایتی مردم در چیست.
س- اگر ممکن است این را بخوانید؟
ج- چون خیلی مفصل است اینکه چیز میشود من ممکن است بعدها شما این را در اختیارتان بگذارم.
س- یعنی ضمیمهی این بکنید، ضمیمهی همین خاطراتتان.
ج- خب قسمتی را میتوانم به شما بدهم ولی به همان شرایطی که در چیز کردیم.
س- بله.
ج- من اینجا برای ایشان تشریح کردم، متأسفانه یک قسمت آن هم نیست که من ممکن است قبلاً بیاورم به شما بدهم. بعد از اینکه این گزارش را به ایشان دادم در این گزارش تصریح کردم که علل نارضایتی چیست و علت نارضایتی مردم از کجا سرچشمه میگیرد؟ این را طبقهبندی کردم اصناف، دانشجویان حقوقدانها انتلکتوئلها همه را برای ایشان تشریح کردم. چون روش من نبود که با خیلی تند نوشته بشود و نوشتم ولی با این وجود خیلی تند بود برای اینکه قسمت دیگرش چیز نشود به نام آقای معینیان ضمیمه فرستادم برای ایشان. من اینجا مربوط به صنایعش را برای شما میخوانم که یک قسمتی از تمام این گزارش است. کسانی که به اتکا به سرمایه و مدیریت خود، این گروه در مورد صنایع، این گروه به دو دسته تقسیم میشوند کسانی که به اتکای سرمایه و مدیریت خود با داشتن سابقهی حرفهای به فعالیت صنعتی مربوطه وارد شدند و صاحب صنعت واقعی و اصیل هستند این گروه سالها در این رشته زحمت کشیده و به توسعه صنعتی کشور خدمت میکند، دسته دوم فرصتطلبانی که با استفاده از موقعیت و سیاست صنعتی کشور بدون سابقهی حرفهی با تسبت و بند و بست در برابر گرو گذاشتن اراضی وثیقههای بیارزش از وامها و اعتبارات دولتی بهرهمند شدند و بدون داشتن ذوق و تجربه مدیریت صنعتی به اتکا به حمایت بیدریغ بعضی از مقامات دولتی و متنفذ با انگیزه و جلب حداکثر سود در کمترین مدت با فعالیتهای صنعتی غیر اصیل و بیشتر از نوع مونتاژ دست زدند که با تعهدات قانونی کار خود را از مونتاژ شروع و همچنان در این مرحله باقی ماندند این دسته ظرف مدت نسبتاً کوتاهی چند برابر سرمایه خود را مستهلک و به خارج منتقل کردند یا به مصرف تظاهرات نوکیسهگی و تجملات غیرانتفاعی رسانیدند و اکنون یک رشته صنایع ناسالم مقروض را برای دولت و ملت باقی گذاشتند. بعلاوه بعضی از این افراد بهعنوان دلال محصولات و ماشینآلات صنعتی خارجی به سودهای گزافی دست یافتند. در مورد هر مور اینطوری کردم. یک چند و چون گفتم مطلب خیلی چیز بود یک قسمتی از چند جملهی از این گزارشی که در ضمیمهی این برای آقای معینیان گفتم اینجا قبلاً گفتم که آقا چون من مطالبی که به اعلیحضرت نوشتم تشریح کردم برای ایشان ولی مطالبی که در این کمیسیونها مطرح شد بعضی اوقات مسائلی است که من نمیتوانم به ایشان به آن بیپیراستگی بگویم این را به شما میگویم که شما یکجوری به ایشان بگویید. مهمترین مسئلهای که مورد بحث و ایراد همگان قرار گرفت فساد بخصوص اعمال فساد آمیز گذشته است شرکتکنندگان در جلسات از موارد متعدد خطاها فسادهای درگذشته نام برده و معتقد بودند که خیانت فاسدین تنها به ارتکاب نفس فساد محدود نبوده بلکه مهمتر آن که ارتکاب بسیاری از این عملیات را به صورت تحصیل اجازه یا در پناه قدرت و حمایت دربار وانمود کردند. امروز سر کسانی که به اعمال نادرست خود موجب این نابسامانیها شدهاند در گوشهای قرار گرفته و با خیالی راحت از ثمرهی کارهای ناثواب خود استفاده و بهرهبرداری میکنند و چه بسا که همانطور که قسمت اعظم اندوختههای نامشروع آنان به خارج منتقل شده خود نیز هم آن آماده خروج از آن میباشند. بعضی جاها راجع به مقاطعهکارها این ساختمانهای اطراف تهران، شهرهایی که ساختند همه را برای ایشان تشریح کردم. در مورد مذهب مفصل برای ایشان نوشتم که هنوز خمینی بهاصطلاح رو نکرده بود دستش را و در بغداد بود که من این گزارش را به ایشان دادم و دقیقاً هم در گزارشی که به ایشان دادم هست هم اینکه از کجا پول میآورد چهجوری عمل میکند و منظورش چیست. خب توجهی نشد در این مثلاً فرض کنید نتیجهگیری که من از آن گزارش خودم کردم که برایتان میخوانم، آنچه از نتیجه گو اینکه نتیجهگیری گزارشی به اعلیحضرت نوشتم. آنچه از نتیجهی گفت و شنود با نمایندگان گروههای مختلف به شرح فوق که عدم رضایت آنان را مستفاد میشود این است که علاوه بر مواردی که به وضع خاص هر گروه ارتباط دارد در مسائل زیر اتفاق نظر دارند کلیهی گرهها از نوعی تبعیض بیعدالتی چه در سطح کلی جامعه چه در کار اختصاصی خود گله و شکایت دارند. و بهطورکلی از نقطهنظر آنان بیعدالتی متوجه دو موضوع است، بیعدالتی در توزیع درآمد و ثروت، بیعدالتی در تقسیم قدرت سیاست اداری، موضوع اول بیشتر مورد گله بازاریان صاحبان صنایع واقعی بازرگانان با سابقه صاحبان حرفههای فکری مانند پزشکان، استادان معلمین، کارمندان صحیحالعمل و علت آن را نیز بیسیاستی و بیبرنامگی دولت در رواج فعالیتهای زمین بازی سوءاستفادههای مالی در پناه قدرتهای دولتی مانند حق دلالیهای بزرگ واگذاری مقاطعههای بزرگ به کسانی که مجری انجام کار نبوده و با دریافت وجوه کلانی به دستهای دوم واگذار میکنند. واگذاری بعضی از انحصارات بازرگانی و اجازه ورود بعضی از کالاها به یک یا چند نفر ایجاد محدودیتهایی در خدمات شهری در شهرها و تغییر آن در بعضی مواقع بنا به خواستهی اشخاص و دادن امکان سوءاستفاده موضوع دوم تقسیم غیرعادلانهی قدرت سیاسی و اداری که قبلاً علت مفاسد آن معروض شد. بیشتر متوجه کارمندان دولت، دانشگاهیان (؟؟؟) میباشد. این گروه معتقدند وقتی انتخاب یک وزیر صرفاً به عضو گروهی بدون در نظر گرفتن ضوابط لازم بر حسب سلیقهی شخصی فردی انجام میگیرد و پستهای… گفتم که خود آقای نخستوزیر میگوید من وزیر از توی کوچه میآورم، حالا اینجا خواستم مؤدبانه… روابط بر ضوابط حاکم میشود به این طریق حق بسیاری از کارمندان تحصیل کرده…. و مدیرکل ریاست اداره نیز تغییر خواهد یافت و الزاما روابط بر ضوابط حاکم میشود بدین طریق حق بسیاری از کارمندان تحصیلکرده با تجربه که شانس و توفیق آشنایی و دوستی را با مقامات عالیهی ندارند تضییع میگردد طبعاً مملکت نیز از خدمات آنان بیبهره خواهد ماند، فساد اداری توأم با عدم رضایت ناشی از این روش میباشد هر گروه به رغم خود به دو نوع اشتغالات برداشت از دیدگاه خاص خود به نوعی از آن یاد میکند. که اهم آن عبارت است از فساد در شئون اداری به صورت فشار و ارتشاء سوءاستفاده از ثروت ملی، حیف و میل، ایجاد ضایعات به منظور سوءاستفاده و تظاهرات مفسدآمیز ناشی از نوکیسهگی و ثروتهای بادآورده ماننده تشکیل مجالس لهو و لعب عیاشی و فساد بیشاز حد متعارف و مخالف شئون مذهبی و توسعه اماکن فساد بیتوجهی به عوارض ناشی از بیعفتی در داخل و خارج تبلیغ میشود. آنچه مسلم است مذهب رسمی ایران و مرجع آن همواره جهتی موافق استحکام بنیان حکومت مشروطه سلطنتی و مقام سلطنت بهعنوان رئیس مملکت شیعیه، جعفری و حامی این طریقه حقه داشته، بعد از ظهور حوادث شهریور نفوذ خود را در مقابل با افکار و احزاب چپ به نفع نظام موجود به کار برده. بنده اینها را همه را نوشتم در آن گزارشی که به آقای معینیان دادم تشریح بیشتری کردم ولی چه نتیجهای توانستند بگیرند متأسفانه اینجا راجع به مثلاً فرض کنید محصلین به ایشان نوشتیم که قربان وقتی که محصلینی که در ایران میآیند و در دانشگاه ایران قبول میشوند و میمانند تحصیل میکنند به علت اینکه تحصیل کردهی ایران هستید به بازیشان نمیگیرند و محصلینی که در امتحانات دانشگاه ایران قبول نشده میرود در یک دانشدهای نمیتوانم فرانسه بلژیک یا جای دیگری تحصیل میکند برمیگردند اینجا ادا میکنند این موجب عدم رضایت به وجود میآید. متأسفانه آقای لاجوردی من به نام یک فرد یک فردی که در زندگیاش تظاهر را نمیپسندید ولی واقعیت را دوست داشت عاشق وطنش بود و شاه را سمبل این مملکت میدانست آنچه توانستم گفتم. من تا سال ۴۵ از سال ۴۲ تا سال ۴۵ همهچیز را برایش مینوشتم و میگفتم و به علتی که گفتم برای اینکه من محرم اشخاص فاسد نبودم. من از دستگاه سیاست خارجی که بازبرمیگردد به خودم هم آن هم یک اشارهای بکنم با وجود اینکه، میدانید اینها خب با وجود تشکیلاتی که داشتند، ما بعد فهمیدیم که بازرگان چهجور نامه میداد یا فلان میداد. ما معتقد بودیم که کار سیاست با وزارت خارجه است، ولی آن سفارتخانهها هم میرفتند عقب هوچیها، کسانی که مخالفند مخالفنی که ارزشایبی نمیکردند که این مخالف اگر کسی خب من میدانم که مخالف با آن سیستم حکومت مخالف ایجاد میکرد باید ببینیم مخالفی که از او حمایت میکنیم ارزش این را دارد که میتواند جای خالی دیگری را پر کند؟ خب من یادم هست با کارفرماها من در مقابل، درست است به من نسبت داده بودند که وزیر کارگری، بله جامعهی ایران این طبقه احتیاج به محبت داشت آقای چه میدانم چیز کفش ملی او خیلی قدرت داشت همهجا را داشت خانواده پهلوی را داشت سفیر آمریکا را هم داشت. آقای رضایی والاحضرت اشرف را داشت، آمریکاییها را هم داشت یا انگلیسها را هم داشت او احتیاج به کمک نداشت، ولی آن طبقهای که زجر دیدند میدید آهن را میدادند به علی رضایی میریدند ۱۲ ریال تصویبنامه میکردند میدادند به او، او میبرد نمیدانم مفتول را نازک میکرد به چهار برابر قیمت میفروخت این قابل دوام نبود. ولی اینها موجب سقوط کشور ما نمیتوانست بشود. چون فساد کموبیش میتواند داشته باشد باید اصلاح میکردند. ولی آنچه که ما را از بین برد فساد اخلاقی بود. ما همیشه، شما چیز را شنیدید تفاوت طبقاتی مالی را شنیدید ولی خطرناکتر از تفاوت طبقات مالی تفاوت طبقات فکریست در ایران یک طبقهای تحصیل کردهای به وجود آمده بودند این طبقه تحصیلکرده خودشان را با افغانستان، کویت، پاکستان مقایسه نمیکردند با آمریکا انگلیس، فرانسه مقایسه میکردند اینها در دربار به وسیلهی نمیدانم این را شما خودتان میدانید نفوذ پیدا کرده بودند اینها دارای بیشترشان عضو کنفدراسیون چیزی بودند. من امیدوارم که نبوده باشند من نمیتوانم در این موضوع صحبت کنم ولی آنچه که مسلم است اینها در آنجا رخنه کردند هنرها را به آن صورت، من هیچوقت نه در ۲۵۰۰ ساله شرکت کردم نه در جشن هنر شرکت کردم برای اینکه میدانستم اینها عاقبت خوبی ندارد یعنی آمدن یک کشوری را که در خانهشان هر کاری میخواهند بکنند و حد را نگه دارند همسایهشان را نفهمد. ولی بردن در مسجد جلوی امامزاده آن صحنهها را راهانداختن انعکاسش طبعاً این میتواند باشد. درهرحال شده ولی خارجیها هم منافعی دارند در هر منطقهای ما هم مجبوریم یک گروهی را با یک گروهی همکاری کنیم ما در خلأ که نمیتوانیم زندگی کنیم ولی ما بدجوری خوردیم شاید ملت ما آقای لاجوردی من عقیده دارم معتقد به ملتام هستم از این گزارشها تهیه میکنم آدرستان را برای من بدهید برای شما میفرستم برای شخص خودتان چون واقعاً آنترهسان است مال سال ۵۶ و سال ۵۷ است و آن گزارش که مربوط به مذهبی است من شرح چنین مسائلی به اعلیحضرت نوشتم که ایشان دادند به دست آقای هویدا، معتقد قه مذهب نبود هیچ مذهبی نداشت هویدا. خب ایشان باید به ایشان در یکی از این پارگرافها نوشتم که یک مسئلهای که مهم بود در ایران شخصیتهایی بودند در سابق، پیرمردانی که اینها دسترسی به اعلیحضرت داشتند اگر مردم گرفتاری داشتند دست به دامن آنها میشدند اعلیحضرت را در جریان میگذاشتند. شما کی را دارید در اطراف خودتان که دارای چنین شخصیتی باشد که عطا خسروانی هم برود پهلویش؟
س- یعنی رابطهایی؟
ج- ببینید بیرابطه. اعلیحضرت یک عده هوچی یک عده سودورکه الان میتوانید حساب بکنید ببینید در پاریس هستند در لندن هستند در…. هستند هیچ کسی را نداشت که واقعیت را به او بگوید. علم با تمام اخلاقهای زشتی که میگویند داشت ولی این حسن را داشت که مواظب وطن و شاهش هم بود ولی کس دیگری نمانده بود که شخصیت داشته باشد ایشان را در خلأ نگه داشتند، آنوقت جعفریان من گفتم به شما من با تودهای سالم مخالف نیستم، آنوقت ولی او را نباید جدید الاسلام که نمیآید برود به مجتهد در سبدهد. جعفریان حقوق به او بدهند ولی مأمور تقویت روحیهی افسران ارتش نکنند که گفت که برود این حرفها را بزنند من نمیدانم ولی من هیچوقت کوتاهی نکردم. یکی از ناراحتیهای هویدا همیشه این بود حتی در شورای اقتصاد یا در سایر مواردی که اعلیحضرت نشسته بود من صریحاً وامیایستادم من برایتان یک مثل کوچک بزنم، میگویند انتخابات سال ۴۶ را مسئولیتش را من میپذیرم بهترین انتخاب است. سال هزار و سیصد میشد دورهی بیست و دوم مجلس شورای ملی، آقای عدل رفیق شبانه و روزی بود، گرچه بعد الان گویا با ملاهاست شنیدم رفیق شبانه و روزی اعلیحضرت بود هر چه سعی کرد که در تهران کاندید بود که سناتور بشود. یکروزی ما را غافلگیر کردند باز اینجا موقعی که عدل بود من را خواستند در نوشهر گفتند این عدل هم میخواهد از تهران سناتور بشود عقیدهات چیست؟ گفتم قربان هر کس که دلش بخواهد میتواند کاندید بشود. گفت نه این میخواهد سناتور بشود گفتم سناتور که رأی بیاورند این. گفت نه شما، گفتم من چطور میتوانم افراد حزب ایران نوین بگویم به رئیس حزب مردم رأی بدهید؟ من میایستادم این آقای جفرودی که او هم رفیق رئیس کارفرما در دستگاه، در رشت میخواست وکیل بشود من نگذاشتم قدرتش در دربار کم نبود. آقای عدل نتوانست بشود چون رأی نیاورد. خب اگر سه سال که دو دوره این وضع ادامه میکرد ثباتی میگرفت مملکت. ولی متأسفانه نشد و هیچکس هم از نظر شرایط فعلی به داد ما نمیرسد. من اگر ابا دارم وارد مسائل سیاسی بشوم که خیلی مطلب دارم از این نظر است که میگویم که نکند این گفته و نوشتهی من موجب بشود که اگر کسی که یا خارجی یا داخلی به ما کمک میخواهد بکند که کشورمان را نجات بدهیم موجب نشود. من برایم مسئلهای مطرح است آقای لاجوردی ما اگر نجنبیم این دفعه همهچیز را از دست دادیم یعنی تاریخ، هویت را که مدتی است از دست دادیم تاریخ، ادبیات، زبان، همهچیز، من نمیدانم آن خطرناکتر است برای ما یا عراق؟ عراق دارد شهرهای ما را خراب میکند هی آدمهای ما را میکشد ولی هردوی آن قابل جبران است ولی زبان و ادبیات از دست بدهیم دیگر قابل جبران نیست دیگر نسل ولی ملت ایران همیشه برای خودش یک راهحلی پیدا میکند امیدوارم آن راهحلی که پیدا میکند راهحلی نباشد که در جهت راست و حقیقت نباشد برای اینکه مغولها چنگیزها تیمورها، عربها همه آمدند ایران رفته یک جملهای از فروغی به یادم مانده این را میگویم و یک شعر هم میخوانم برای شما به سیستم آموزگار و تمام میکنم فروغی در مجلس وقتی که قوای متفقین آمده بود از او سؤال کردند که اینها چی میخواهند چی میکنند گفت ناراحت نباشید به دلایل ناگفتنی میآیند و میروند با کسی کاری ندارند. ولی این دفعه خارجی نیست که برود کرم در داخل است ولی من عقیدهام این است که اگر ما تا شش ماه آینده نتوانستیم وضعی را به وجود بیاوریم، اگر نتوانستیم از راه خوب بکنیم باید از راه بد بکنیم یعنی حق میدهم به ملت ایران که راهی را غیر از راهی که هست انتخاب کند به قول حافظ میگوید: «طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد» حالا شعر را عوض میکنیم برای نجات مملکت پس به هر حیلهای باید رفت. ولی (؟؟؟) واقعاً بد است. من متشکرم که نشستیم مدتی با هم بحث کردیم، امیدم برای این است که برای شما مفید باشد و برای کسانی که جستجوگر هستند من این گزارشات چون مطالب دقیقی دارد سعی میکنم هر چه زودتر به آدرس شما بفرستم.
س- ما هم ضمیمهی این خاطرات میکنیم و آنجا نگه میداریم. یک مطلبی به من گفتید یادداشت کنم کردم نمیدانم میخواهید به آن برگردید یا نه؟
ج- همین است.
س- روی آقای ارسنجانی، خرم، انتظام گفتید
ج- ببینید بله من همانطوریکه به شما گفتم ارسنجانی را از بچگی نوجوانی میشناختم. ارسنجانی وطنپرست بود بعضیها خیال میکردند چپ است و اینطور نبود ارسنجانی از هر اوکازیونی میخواست استفاده کند احساس میکرد میدانید که قوامالسلطنه هم قبولش داشت، قوامالسلطنه هم همان حالی داشت که میدانید از چپ برای استفاده از کار خودش از این راست از چپ. ارسنجانی بعد از اینکه از چیز آمد بیرون در دوران وزارت هیچ خطایی به نظر من نکرد مگر تندرویی که اگر کسی خطا بداند. وقتی که آمد بیرون در این زمانی که وزیر بود خب در عنفوان جوانی هم ایشان هم مجبور شد یک دخترخانمی را بگیرد، دخترخانم خوبی بود نصف فامیلش ایرانی بود نصفش بهاصطلاح، غو هم ایرانی بود ولی خب این دخترخانم خیلی شیطانی بود باهوش تحصیلکردهی آمریکا، ولی خب برای ارسنجانی مناسب نبود. زندگی او را تقریباً یک حالت خاصی داد. خب تا وقتی در رم بود چیزی نبود وقتی به ایران آمد ارسنجانی هوس کرد پولدار بشود وکالتهای عجیبوقریب قبول میکرد که با روح من و با روح خود او جور نبود برای من تعجب آور بود. منجمله یکی از آنهایی که مربوط شد به من که من اطلاع پیدا کردم این هم بین ما یک سردی ایجاد کرد گرچه دور به دور با تلفن گاه به گاه او را میدیدم ولی خیلی کم علت آن این بود که من وقتی وزیر کشور شدم یک پروندهای را آوردند که شصت میلیون آقای خرم از شهرداری طلبکار است من میدانستم این قلابی است این پرونده، ساختگی است، پرونده را که نگاه کردم گذاشتم روی میز گفتم باشد. شهردار تهران را من انتخاب کرده بودم اول آدم خوبی بود ولی آخر بسیار آدم بدی شد، شهرستانی. او را خواستم گفتم من با این پرونده مخالف هستم تو عقیدهات چیست؟ خواند گفت من مخالف هستم، این شخص یک آدم درستی بود ولائی که من گذاشتم رئیس امور شهری او را خواستم گفتم من مخالفم جواب تهیه کن که این پرونده از نظر ما چیز نیست، این پرونده چی بود؟ شصت میلیون ایشان طلبکاری کرده بود یک حکم درست کرده بودند به نام مرحوم انتظام که نمیدانم چه جور باز و آقای ارسنجانی وکیل خرم بود و دو سه نفر دیگر که اینها هر کدام تقریباً یک میلیون دو میلیون تومان از این حکمیت گیرشان میآمد رأی داده بودند که ما ۳۵ میلیون پول نکرده را بدهیم. من آن پول را که دیدم گذاشتم زمین. من که نوشتم عمال دستگاه امنیت فهمیدند نصیری به من تلفن زد گفت آقای خسروانی گفتم بله، گفت که یک پروندهای روی میزت مانده یادت رفته امضا کنی، گفتم من اهل پرونده نیستم میخوانم به طرف میگویم نظرم را میدهم. پروندهی پوشهای من ندارم، گفت چرا یکی هست، گفتم این خودم احساس کردم چی را میگوید گفت پرونده خرم، گفتم این پرونده نیست این مدرک قاچاق و دزدی است… گفتم این پرونده نیست این من نمیپذیرم. گفت آقای خسروانی من به شما میگویم این درست بشود گفتم شما بگویید، گفت پس این کسی که گل پخش میکرده از این اصطلاحهای چیز گفتم آقا این پول آسفالت میخواهد آسفالت میخواهد آسفالت نشده…
س- گل برای وقتی که شاه از مسافرت میآمدند؟
ج- (؟؟؟) بله اینجور گفتم آقا از بودجه سازمان امنیت بدهید به شهرداری چه مربوط چرا خرم بگیرد؟ من همچین کاری نمیکنم. حالا میخواستند یک پولی برسانند به این آمده بودند ارسنجانی و آقای انتظام را آلوده کرده بودند. گفتم من نمیکنم. گوشی را گذاشتم او هم گوشی را گذاشت ارسنجانی به من تلفن کرد، گفت عطا این مال من است، گفتم که آقای ارسنجانی ما دوتا سی سال چهل سال است همدیگر را میشناسیم این شأن تو نیست به عقیدهی من یک نامهای بنویس که من این پرونده را دیدم و نظرم این نیست گفت نه این آقای ولائی تو را تحتتأثیر قرار داده. من نمیدانستم که بین ولائی و او نقاری هست. قضیه از این قرار بود که گویا آقای ارسنجانی باز یک وکالتی قبول کرده بود مال آن عطایی تیمسار عطایی نمیدانم کی…
س- همان رمزی عطایی؟
ج- نخیر یک عطایی، چون اسمش را یک قدری من اشتباه میکنم که یک مدتی شهردار رشت بود. زمینهای مردم او گرفته بود خورده بود بعد اختلافی بین او و بهاصطلاح یکی دیگر ارسنجانی باز در این مورد وکیل شده بود و ولایی هم وکیل این یکی بوده است. گفتم آقای والایی اصلاً با من صحبت نکرد راجع به تو هم تا حالا اسم… تلفن کردم آقای ولایی این چیست؟ درآوردنشان داد گفتش… رنجید از من من تا بودم این پرونده را، روی نامه نوشتم گفتم که اگر طلب دارد برود به… و به دربار هم تلفن کرد. گفتم اگر که طلب دارد برود دادگستری بگیرد. یک نامهای گذاشتیم روی آن که ایشان اگر طلبی دارد به نظر ما درست نمیآید و ما نمیتوانیم از این پولی بپردازیم اگر طلب دارد برود به دادگستری از طریق دادگستری اقدام کند، حکمیت مورد قبول نیست. خب بعد از من البته دادند این پول را تا من بودم ندادند و این باعث این شد که سردی بین من و ارسنجانی به وجود آمد. از این مسائل بسیار است آقای لاجوردی.
س- بعد از وزارت کشور شما آنوقت چه سمتی قبول کردید؟
ج- من بعد از کشاورز و جریانی که گفتم خدمت شما، آمدم برای معالجه به فرانسه و آنجا وقتی که برای شما گفتم که چهجوری آقای یگانه آمده بود استعفا میخواست؟
س- نخیر.
ج- و بعد از اینکه من به شاه استعفا دادم و یکی دو روز گذشت یک روز رفتم وزارتخانه، تلفن کردم به آن رئیس دفتر که من میآیم کشوهایم را خالی کنم، رفتم، در آنموقع نمیدانم آقای یگانه که وزیر مشاور آقای هویدا بود.
س- ناصر یگانه؟
ج- ناصر یگانه. درب را باز کرد اجازه میدهید؟ گفتم بیا تو، آمد تو گفت آقا شنیدم و متأسفم گفتم از چی متأسفی؟ گفت از اینکه شما… گفتم خب من استعفا دادم این مهم نیست، گفت حالا من آمدم یک خواهش کنم گفتم چی؟ گفت که یک خطی دو خط استعفای شما را برای نخستوزیر، گفتم مرد حسابی تو قاضی بودی تو نمیدانم حقوقدانی چطور جرأت میکنی همچین حرفی به من بزنی، مگر قانون اساسی ننوشته وزرا استعفایشان را به شاه میدهند. معلوم شد که یک خرده او را هم ناراحتش کردم شنیدم آمریکا هست.
س- بله.
ج- بله میدانید یک آدمی بود که میفهمید عقیدهی شخصی من این است. ناصر یگانه میفهمید ولی ضعیف و ترسو بود میگفت مخالف….
س- و شایع بود که ایشان مأمور گرفتن استعفا بودند؟
ج- بله پیش من بود شاید به همین علت آمده بود ولی من به طور بدی متأسف هم هستم. به او گفتم آقا تو اصلاً هنوز درک نکردی که وزیر استعفایش را به نخستوزیر نمیدهد. و من دادم پیش اعلیحضرت شاه است. و من بعد از اینکه چنین اتفاقی افتاد خب برای من ناراحتی فامیلی به وجود آوردند گرفتاریهایی داشتیم که آنها را میگذاریم کنار چون شخصی است. بعد من آمدم بلافاصله برای عمل جراحی کوردوکال به پاریس که دو سه ماه طول کشید و برگشتم به ایران. کاری نداشتم وقتی برگشتم یک روزی آقای هویدا تلفن کرد که شاه من را خواست مجدداً خب نمیشد که نروم. ولی تصمیم گرفتم که راجع به سیاست و اوضاع هیچی به او نگویم. و از آنجا هم بعد محبت که کرد من شروع کردم باز به او اینجور گزارشها گفتن، چون تصمیم گرفته بودم اصلاً کارش نداشته باشم. من را خواست گفت تو چطوری؟ گفتم خوبم گفت چی بوده؟ گفتم در کوردوکال یکهمچین شوخی هم با من کرد که خب گفتنی نیست. گفت نه در اثر چی میشود؟ گفتم که این در اثر آوازخوانها معمولاً این کسالت را میگیرند این غدههای پولیپ پیدا میشود، گفت بله تو هم خیلی زحمت کشیدی خیلی بهاصطلاح حرف زدی تعارف چیزی، من آمدم نه چیزی نه او گفتم نه از دولت نه از هیچی صحبتی نکردم آمدم تقریباً یک ماه بعد از آن آقای هویدا به من تلفن کرد که از فلان خیلی میدانید وقتی هم که این میدید که کسی جنبه چیز دارد خب جنبهی خیلی دوستانه محبتآمیز میگرفت. من یک مدتی با او حرف نمیزدم سر همین جریان باز مجدداً با هم حرف میزدیم آشناییها ادامه پیدا کرد گفتش که اعلیحضرت تو را به خیلی محبت و عنایت از آن لغتهای معمول دارد. گفتم ایشان محبت دارند متشکرم، گفت که نه خبر نداری گفتم نه گفت که یک اوامری راجع به تو صادر کردند تو میآیی نخستوزیری یا من بیایم آنجا؟ دیگر بعد از آن استعفای من من ندیده بودم ایشان را. من گفتم که تو میگویی دستور کاراداریست و و شما هم نخستوزیریید میخواهید یک چیزی را به من بگویی من میآیم آنجا. رفتم به نخستوزیری، اتفاقاً وقتی به او گفتم که من همینطور میآیم تو دیگر آنتی شام از این حرفها من اهلش نبودم خودش هم میدانست.
س- (؟؟؟)
ج- که اطاق انتظار بنشین فلان اینها، میدانست که من اهل این حرفها نبودم. گفتم من وقتی که آمدم یک راست میآیم تو، وقتی رفتم دیدم به مستخدمینش سپرده و من رفتم درب را باز کردم رفتم تو دیدم که آقای کلالی آنجا نشسته دکتر کلالی که امور حزب را اداره میکرد. پهلوی ایشان نشسته تا رسیدم بلند شد خیلی احوالپرسی آقای هویدا بعد هم ایشان گفت گفت خب به شما مژده میدهم گفتم، گفت که اعلیحضرت فرمودند که تو بروی سفیر ایران در چیزهای ناسیوزنی در ژنو چون به جای آقای منصور و آقای زاهدی. و هر چی هم خواسته باشی حقوق و مزایا ماشین اینها داشته باشی، گفتم که کار من نیست من نمیروم، گفت نه اعلیحضرت فرمودند که تو سالها رفتی توی کنفرانسها اینها را میشناسی اینجا چیزت خوب است برات گفتم که نه کار من نیست آقای کلالی که الان گویا او هم جنوب فرانسه هست گفت اگر من جای تو بودم میرفتم. گفتم آقای کلالی شما جای من نیستید من نمیروم کار من نیست، گفت خب اعلیحضرت میرنجد گفتم خب من فعلاً که کاری ندارم که اعلیحضرت برنجند یا نرنجند فقط شما اگر محبت میکنید به ایشان بگویید متشکرم. آمدم از نخستوزیر بیرون از شما چه پنهان بعضی اوقات آدم یک چیزی به سرش میزند گفتم حالا نرود به اعلیحضرت یک چیزی یک جوری بگوید حالا شاید من بد فکر کردم خب بالاخره آدم بشر یک افکاری به نظرش میآید. گفتم خب ممکن است برود به نحو بگویید که موجب دردسر بشود من حوصله دردسر دیگر نداشتم. رفتم تلفن زدم به خوانساری معاون وزارت خارجه، گفتم من میخواهم بیایم آنجا کارت دارم. گفت به ابلاغ رسید فوری منتظریم گفتم پرونده را بگو بیاید روی میز من اینکار رفتم آنجا آقای خوانساری خب تشریفات نامه را من نگاه کردم که پرونده را نگاه کردم خوانساری من همچین که نگاه میکردم گفت که گفتند اگر چیزی هم میخواهی کم و زیاد کنی، گفتم نه من پرونده را آمدم پهلوی شما خواندم گفتم. رفتم پیش اردشیر وزارت خارجه و وقت هم نگرفتم به منشی او گفتم ببین اگر که تنهاست من کار فوری دارم تنها بود اتفاقاً رفتم پهلوی اردشیر گفتم آقا امروز آقای نخست وزیر این دستور را، گفت بله من میدانستم گفتم امروز به من ابلاغ کردند من نمیتوانستم بروم کار من نیست من کار اجرایی داشتم کار سفیری بلد نیستم، به اعلیحضرت از قول من تشکر کن بگو اگر امر است بنده چمدانم حاضر است من مخالف این نیستم از چیز شما میروم ولی اگر که خواستید به من خدمت بکنید کار بنده نیست. به اردشیر گفتم کی به من جواب میدهی؟ گفت یک و نیم دو بعد از ظهر، اردشیر به من تلفن کرد که صحبت کردم و گفتند نخیر از نظر چیزی بود خواستیم من دیگر متوجه نشدم یک چند ماهی هم بیکار بودم یک روز خدای من آقای خسرو هدایت رئیس هیئت عالی بازرسی شرکت نفت بود تلفن کرد من با او آشنایی قدیمی داشتم تلفن کرد که فلانی. گفت که بله من یک اشکالی در قانون کار پیدا کردم میخواستم تو را ببینم، گفتم آقا تو خیلی عقب هستی مثل اینکه روزنامه نمیخوانی وزیر کار آقای مجدیدی است. گفت نه من میخواهم خصوصی با تو حل بکنم گفتم خب این مسئلهایست ولی برای اینکه مسئله روز هم من ممکن است وارد نباشم آقای مجیدی هم من با او روابط چیزی دارم میتوانم بگویم بیاییم سهتایی با هم ناهار بخوریم در کلوپ فرانسه، کلوپ فرانسه من بعضی اوقات برای ناهار میرفتم. خب من رفتم آنجا مجیدی و ایشان زودتر از من رسیده بودند وقتی من رفتم دیدم هی مجیدی میخندد، من متوجه نشدم خب احوالپرسی کردیم گفتیم خب چی بود مسئله آقای خسرو گفت که، مجیدی شروع کرد خندیدن گفت میروی برای ما میزنی و چیز میکنی، گفتم برای چی؟ گفت تو ما را داری سفیر میکنی که بیایی جای ما را بگیری گفتم من اصلاً اطلاع ندارم از این جریان، گفت نه به من چیز شد که من بروم ژنو و تو بیایی در شرکت نفت به جای من، گفتم من تا امروز غیر از تو کسی به من این حرف را نزده و چیز است. اتفاقاً ایشان هم رفت، خیلی خوشمزه است رفت به خانمش گفته بود خانمش گفته بود که هر که میرود به ژنو میمیرد تو نباید بروی، آنوقت آمد… حالا من نمیدانم برای خاطر من بود یا علت دیگر ایشان را فرستادند به واتیکان، انصاری را فرستادند به ژنو و بعد بنده را هم کردند رئیس هیئت عالی بازرسی، در آنجا هم خب اقبال مرد حالا اگر یکروزی شد مفصلا من یادداشت برمیدارم برای شما صحبت میکنم با اقبال هم میانهی خوبی نداشتیم از همان داستان کارگری فلان اینها خب ولی من رفتم آنجا حقوق آنجا در یکی از این روزنامهها دیدم نوشته بود خسروانی را از کار اجتماعی نمیدانم فلان فلان میدانست گرفتند در یک محل بیخاصیت گذاشتند با حقوق کلان، نخیر حقوق آنجا درست میگویند حقوق آنجا قریب ۶۵ هزار تومان بود یعنی به اندازه یک مدیر شرکت ولی اصل حقوق ۱۲ هزار تومان بود در تمام دورانی که من بودم اقبال توقع داشت من بروم به او بگویم حقوق من را مزایایش را بده و من نکردم، تا ماههای آخری که انصاری رئیس شرکت نفت شد به ایشان هم نگفتم یک روز نمیدانم خودش چهجوری متوجه شد سه ماه آخر را بنده حقوق اصلی را گرفتم. ولی در تمام سه چهار پنج سالی که آنجا بودم ماهی ۱۲ هزار و پانصد تومان بنده میگرفتم. یک مسئلهی دیگری هم که شاید لازم باشد به شما بگویم در سال ۱۹۷۷ من نه در بانک ایرانیان حساب جاری داشتم نه سهم داشتم نمیدانم البته احتیاج به پول هم آدم در زندگیش اتفاقات زیاد میافتد احتیاج به پول هم داشتم. یکروز دیدم که به من تلفن کردند آقای ابتهاج اینها که بله شما انتخاب شدید به رئیس هیئت مدیرهی شرکت ایرانیان و چندتا سهامدار آمریکایی هم داشت. گفتم من که اطلاع ندارم بعد معلوم شد برخوردار و نمیدانم آنهایی که آنجا بودند اختلاف پیدا میشود یکیشان پیشنهاد میکنند بنده، بنده هم میشوم، بنده نه حساب جاری داشتم آنجا نه وام گرفته بودم، حساب جاری هم نداشتم حتی نه سهم رفتم آنجا یکی از رفقای من که وکیل دادگستری بود به خود گفتم یک ماه و نیم وقت تلف کردم پروندههای اساسنامه شرکتنامه اینها خب دیدم جای کثیف بدون اینکه دیناری حقوق بگیرم با اینکه خوب هم حقوق میدادند ماهی ۷۰ هزار تومان حقوق میدادند ماشین میدادند و چند درصد از سود میدادند. یک نامه به آنها نوشتم که من گرفتارم و قبول نکردم خب میدانید من معتقدم آقای لاجوردی برخلاف آنچه که میگویند در سیاست هم صداقت لازم است و صداقت بعضیهایش موفقیت داشت. من از آنها هستم که برخلاف همه معتقد به این امرم متشکرم.
Leave A Comment