روایتکننده: دریادار دکتر احمد مدنی
تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
س- آقای دکتر مدنی سؤال اول ما مربوط میشود به شرححال مختصر شما. لطفاً برای ما توضیح بدهید که شما کجا به دنیا آمدید، در جه تاریخی به دنیا آمدید، در چه خانوادهای و در کجا تحصیلات کردید، و از چه تاریخی وارد فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شدید؟
ج- متشکرم از محبتتان. بنده کرمانی هستم، در شهر کرمان متولد شدم ۱۳۰۸ یعنی تقریباً ۵۴ سال قبل از این در یک خانواده روحانی. پدرم هم روحانی بود و اخیراً مرحوم شد. تحصیلات دبستان و دبیرستان را در کرمان انجام دادم بعد در ۱۳۲۶ برای تحصیلات دانشگاهی راهی تهران شدم چون آن وقت دانشکدهها مثل حالا گسترده نبود همه جای ایران. بیشتر علاقهمند به رشتههای سیاسی و اقتصادی بودم به همین مناسبت از میان همه رشتههایی که انتخاب کردم دانشکده حقوق بود فقط امتحان دادم جای دیگر را امتحان ندادم برای اینکه منحصراً میخواستم یا رشته سیاسی یا اقتصادی را دنبال کنم. و قبول شدم یک سال اول را در تهران گذراندم سال اول دانشکده را تا اینکه امتحانی بود برای نیروی دریایی در خارج از ایران در انگلستان، و باز من خیلی مشتاق بودم محیط خارج را ببینم و زندگی مردم خارج از ایران را بررسی کنم. یک شوقی داشتم برای اطلاعات اجتماعی و شناختی از احوال ملل و به همین ماسبت در خلال تحصیلات دبیرستانی این طور کتابها را زیاد میخواندم. بعد همینکه این امتحان اعلام شد با آنکه من هیچوقت فکر نمیکردم یک افسر دریایی بشوم، منطقه کرمان منطقه خشکی است سروکاری با دریا ندارد که ما اصولاً خاطرهای از دریا داشته باشیم و این قبیل مسائل ولی آن هدف خودم آمدن به خارج، تحقیقات بررسیها و اینکه امکانات مالی خود من اجازه نمیداد یک زمان بتوانم به خارج بیایم دیدم یک وسیلهای است که میتوانم بروم و این بررسیهای اجتماعیام را انجام بدهم به همین مناسبت امتحانی دادم و با اینکه اطمینانی نداشتم از قبول شدن اما قبول شدم و در سال ۱۳۲۸ به انگلستان رفتم برای طی دانشکده دریایی. آنجا با زمینه قبلی که در کارهای اجتماعی داشتم و در دوران دبیرستان مثل همه جوانان و نوجوانان ایران، مثل همه که عرض میکنم مثل بیشترین در آن دوران، یک مدت خیلی کوتاهی را هم در حزب توده به سر بردم یک شش ماهی را، من بودم و همین که فهمیدم که جریانات چی هست چون در نوجوانی و دبیرستان اینطور نغمهها آدم را جلب میکند. اما فهمیدم که مطرب از چه قرار است؟
س- عضو شدید یا فقط متمایل بودید؟
ج- نه، رفتم عضو شدم.
س- عضویت.
ج- بله. و بعد از شش ماه همین که، علتش هم این بود که در این سفری که جایی رفتم از کرمان خارج شدم به سمت تهران دیدم که در آن جاهایی که مراکز حزب توده بود عکس استالین هست و مسائل دیگری است ما هم در عرف و همان شعور خودمان دیگر یک بچه شهرستانی و این حدودها در برگشتن به کرمان به دوستانم گفتم که ما ها را جای دیگر دارند میبرند و مطلب یکچیز دیگر هست که اسمش هست مبارزه با امپریالیسم و از چالهای به چالهای داریم میافتیم، داستان چیز دیگر هست. این یک حرکت ملی نیست و این بود که تعدادی از رفقا را هم بیدار کردم و همان دبیرستان مقابل اینها ایستادیم از همان وقت، چون من دنبال یک حرکت ملی مردمی بودم، معتدل ملی مردمی، دنبال این خط بودم، تا اینکه در انگلستان به مناسبت آشناییهای خانوادگی شادروان مهندس رضوی در ۱۳۳۰ بازدیدی از انگلستان کرد برادرش آنجا بود آمد یک چیز خصوصی. خوب، ایشان کرمانی بود و دوست خانوادگی با پدر بنده و امثال اینها، بنده ایشان را دیدم و خیلی خوشحال شدم چند روزی را که ایشان آنجا بود دیدارهایی داشتیم و ایشان مرا تشویق کرد به جبهه ملی بپیوندم. و من چون زمینه کاملاً مساعدی داشتم برای این حرکت از ۱۳۳۰ به جبهه ملی پیوستم، یعنی الان تقریباً سی و سه سال تمام هست از آن تاریخ تا به امروز که در این تلاش هستم و جایم را پیدا کردم یعنی آنجایی که میخواستم پیدا کردم در نتیجه محکم همانجا ماندم تا برگشتم به ایران، برگشتم به ایران و طبیعی است که آنجا من عصرها در هایدپارک وقتم را صرف یک جوری مسائل اجتماعی میکردم، آنجا شما خوب میدانید که محلی است که نشر افکار آزاد هست برای ارائه افکار و میتینگها و امثال این در نتیجه من از این فرصت مطلوب حسن استفاده را میکردم و میرفتم و بحث و گفتوگو میداشتیم با دیگران بخصوص آن زمان انگلیسیهایی که آنجا بودند یا سایرین از کسانی که چگونگیها برایشان روشن نبود من هم در حد خودم در آن میزانی که اطلاعات که من آن روز اجازه میداد به این بحثها میپرداختم.
س- شما در آن موقع در فعالیتهای دانشجویان هم شرکت داشتید؟
ج- آقای دکتر آن زمان در انگلستان فعالیت دانشجویی به این مفهوم وجود نداشت. ایرانیها در خارج از ایران خیلی کم بودند مجموع ایرانیانی که در انگلستان بودند در لندن شاید دویست سیصد نفر بیشتر نمیشدند و اینها بیشترشان آدمهایی بودند در سنین بالا، معدودشان در سنین پایین نتیجتاً فعالیتهای دانشجویی به آن مفهومی که در سالهای ۴۰ و ۵۰ بعدها وجود داشت در آن تاریخ وجود نداشت. اما من در حدی که میتوانستم کاری از عهدهام ساخته بود میرفتم هایدپارک و آنجا بحث میکردم گفتوگو میشنیدم.
س- چه سالی شما تشریف آوردید به ایران؟
ج- تقریباً نزدیکهای ۲۸ مرداد که
س- یعنی در سال ۱۳۳۲.
ج- بله. و بعد که به ایران برگشتم و آن جریان کودتای واقعاً ننگین ۲۸ مرداد که چه به روزگار ایران آورد رخ داد و بعد دنبال این بودند به یک ترتیبی مرا آزار بدهند به مناسبت زمینههای قبلی که آنجا داشتم و خبر داشتند که چه میکنم، در زمان مرحوم دکتر مصدق مقدور نبود ولی بعد در این بهانه بودند. در این زمان چند نفر ناو بر را آتش زدند.
س- انوشه و…
ج- بله. من وکیل تسخیری اینها بودم یعنی خودشان انتخابم کردند بعد شدم وکیل تسخیری چون خودشان امتناع کردند فکر میکردند که وکیلی انتخاب نکنند محاکمه نمیشوند ولی دادگاه بعد مرا انتخاب کرد. دادگاه هم از این لحاظ مرا. مقامات آنجا، از این لحاظ انتخاب کردند گفتند این یک افسری است مسائل حقوقی چیزی حالیش نیست شاید فارسی هم درست بلد نباشد سالها خارج از ایران بوده میآید یک چیزهایی میگوید اینها هم محکوم میشوند میروند دنبال کارشان و نتیجتاً محاکمهای نخواهد بود یک وکیل مدافع چیزی خواهد بود، قلابی همان وکیل مدافع. و گمانی نداشتند که من حتی بتوانم یک چند کلمهای حرف بزنم در دادگاه با وجودی که من وکیل مدافع بودم. بعد که دادگاه خوب، شروع کردیم به دفاع کردن ما هم عنوان دفاعیه را شعری قرار دادم که شاید بعضی از قضات معنیاش را هم آن روز نفهمیدند و انتظار نداشتند حتی من خوب، یک خط شعر حفظ باشم و آن شعری که عنوان دفاع قرار دادم این بود که از خود این عنوان دفاع شما پی میبرید که دفاع در چه زمینه بود: «عقل اول تاخت بر عقل دوم / ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم» این شعر را من عنوان دفاع قرار دادم و یک دفاعیهای که باقیمانده دفاع معلوم بود که از چه قرار بود. شبش که این دفاع تمام شد و اینها بازرسانی که برای بررسی و نظارت بر امر این دادگاه آمده بودند از تهران مرا خواستند و گفتند، «سرب گداخته توی گلویت میریزیم.» گفتم به چه مناسبت؟ گفتند، «برای اینکه تو تودهای هستی و از تودهایها دفاع کردی.» گفتم که من معلوم است که از تهدید نمیترسم، یک.
س- کی شخصاً این تهدید را به شما کرد آقای مدنی؟
ج- بدون تردید که الان درست حقیقتش اسمهایشان خاطرم نیست یک تعداد از بازرسانی که گذشت زمان،
س- یعنی میخواهم بگویم که یک افسر عالیرتبهای نبود در ارتش؟
ج- در ردههای بالای چون هم نظامی و غیرنظامی بودند نظارت عمومی داشتند
س- بله.
ج- بعد گفتم که اگر به این آسانی آدم تودهای میشود شماها هم تودهای هستید، اگر میگویید به صرف گفتار است. من وکیل مدافع اینها بودم وکیل مدافع هم وظیفۀ دفاع کردن است والا اسمش را وکیل مدافع نمیگذاشتند وکیل مخالف میگذاشتند و از این بحثها با هم زیاد میکردیم و سرانجام فردا صبحش مرا فرستادند جزیره هنگام، من دو سال جزیره هنگام بودم.
س- جزیره؟
ج- جزیره هنگام.
س- هنگام، جزیره هنگام کجاست آقا؟
ج- جزیره هنگام در خلیج فارس تقریباً مقابل تنب کوچک در دهانه خلیج فارس زیر جزیره قشم یک جزیره کوچولویی است آنجا من دو سال را آنجا بودم بهعنوان،
س- در چه سمتی؟
ج- ظاهر قضیه بهعنوان اینکه آنجا مسئول جزیره باشم بهعنوان یک چیز دریایی اما آن که وجود نداشت این ظاهر قضیه بود باطناً تبعید، ظاهر قضیه اینکه من سرپرست یک پاسگاه آنجا باشم که اصلاً پاسگاهی وجود نداشت یکی دو سهتا تبعیدی هم با من فرستادند که چند نفر آنجا بودیم که به آن گمان که من آنجا خیلی مستأصل میشوم و آنجا ماندم در جزیره در آن زمان و آن جزیرهای که من آنجا بودم این را باید دید و زندگی آنجا را باید دید که هر یک روزش شاید از روزها و ماهها در زندان بودن سختتر باشد.
س- چرا؟ وقتی به آدم میگویند در جزیره آدم جایی را تصور میکند که خوب، حتماً روزها میتواند برود شنا بکند و آب و هوای خوبی هم هست و،
ج- نه حالا آب و هوای جزیره هم….
س- سرد نمیشود مخصوصاً در خلیج فارس.
ج- بله، حالا…
س- چرا اینقدر سخت بود؟
ج- به شما عرض کنم که اولاً که حتی ابتداییترین وسایل زندگی آنجا موجود نبود، حتی ابتداییترین و برای نمونه آبی را که برای آشامیدنی ما میخوریم آبی بود که در این گودالها و حوضچههای بهاصطلاح آبانبار اسمش را گذاشته بودند جمع میشد و آن پیوک هم که بیماری کردم بود که از بدن کرم در اثر همین آبها آنجا رواج کامل داشت. موقعی میگویم هیچچیز وجود نداشت واقعاً هیچچیز وجود نداشت یعنی شما تصور بفرمایید که شش ماه گرمای توانفرسای آنجا را آدم حتی نگاهش به یک تکه کوچولوی یخ نیفتد و نبیند، مثلاً حالا این چیزی نیست، میخواهم بگویم که یک آب گرم، نیمه گرم خوردن تابستان تازه شانسی بود اگر که، خوب هر چه بود تحمل بود من آن دو سال را آنجا گذراندم تا بعد آمدم بندرعباس. در برنامهای که ما داشتیم ول نکردیم و آن این که تشکیلات جبهه ملی را در ارتش پیریزی کردیم. این تشکیلات تمام مدت پنهان بود و خوب پیش رفت، یکی از کارهایی که ما خوب یاد گرفته بودیم در ارتش این را چطوری آرام و پنهان انجام بدهیم. این ادامه داشت لاینقطع تا روز قبل از انقلاب.
س- شما رویهمرفته چند نفر افسر را توانستید با خودتان همراه کنید؟
ج- این در همه شعبات ارتش ما کار کردیم در همهجا باز بر مبنای عدم تمرکز کار کردیم یعنی یکی از تربیت میکردیم او با دیگران در تماس بود، او با دیگران در تماس بود، تمام کار ما فوقالعاده پرهیز از تمرکز بود و با عدم تمرکز در همهجا کار کردند.
س- یعنی شما یک نقشه سازمانی یا تشکیلاتی منسجم نداشتید؟
ج- اصلاً، اصلاً، مطلقاً اینکار را نکردیم و این اشتباه تودهایها را ما هیچوقت
س- تکرار نکردید.
ج- تکرار نکردیم. نه ما به نام کسی را تنظیم کردیم، نه نقشهای گذاشتیم، همه بیان شفاهی، سازمان بر عدم تمرکز و هرکس در محدوده خودش بیان افکار و اندیشه همان کاری که الان داریم میکنیم و الان مشغولیم برای، نه توی ارتش، در کل. این برنامهها را این کتاب تیمسار قرهباغی که اخیراً منتشر شده یک اشارهای کرده که موقعی که معاون نیروی دریایی را توی زمان نخستوزیری آقای دکتر بختیار اشارهای میکند، کتابی اخیراً نوشته که موقعی که معاون نیروی دریایی را معرفی کردند برای بعضی برنامهها و این در یک زمینههای کاری آنجور که ما میخواستیم اقدام نمیکرد بعد فهمیدیم که این پنهان دو سال است که با مدنی مراوده دارد و تقریباً مجری دستور او است ولی ظاهراً هیچ. و این مطلب درست است بسیاری از این افسران سالهای سال اغلب آخر شب میآمدند من دستورات را میدادم.
س- آقای قرهباغی هم یکی از اعضای شما بود؟
ج- نه، نه، ایشان مینویسند توی کتابشان که آن معاون نیروی دریایی را که با او در تماس بود بعداً فهمید که آن معاون نیروی دریایی یکی از کسانی بوده که سالها،
س- از دوستان شما بوده.
ج- بله. یک اشارهای توی کتابشان ایشان به این مطلب کرده. منظورم این است که و حتی در این چیزی که حالا میدهم خدمتتان افشاگری بهاصطلاح لانه جاسوسی، اینجا هم اشارهای به این هست که من با آن وابسته دفاعی موقعی صحبت میکنم با وابسته دفاعی آمریکا به ایشان میگویم که محال است بتوانید در این کودتا کنید افسران جوان مطلق زیر بار کودتا نخواهند رفت و ما کارمان را کردیم. هایزر و امثال این نمیتوانند کودتا در ایران راه بیندازند یک کودتای آمریکایی.
س- این سند لانهجاسوسی را شما تأیید میکنید این چیزی که راجع به شما نوشته.
ج- بله تأیید میکنم منتها تمام مطالب نیست. من یک دیدار تقریباً چهارساعتهای با ایشان داشتم و دقیقاً….
س- ایشان کی هستند؟
ج- وابسته دفاعی آمریکا بود در ایران. این سند آنچه که ایران منتشر کردند سندش بهاصطلاح شماره ۳۶ است که عین هم الان خدمتتان میدهم.
س- خواهش میکنم من ضمیمه نوار شما میکنم این را.
ج- اینجا اشارهای هست که ما فعالیتهایمان را طوری کردیم در ارتش اقدامی کردیم که اینها هیچوقت زیر بار یک کودتایی به وسیله چیز نخواهند رفت، و اینها در مسیر انقلابند یعنی ارتش ما در مسیر یک حکومت ملی البته حکومت ملی، باز اینجا من اشاره کردم موقعی وابسته نظامی از من میپرسد که، «شما منظورتان حکومت جمهوری اسلامی است؟» جوابی که من میدهم الان خدمتتان این است، افسر گزارشدهنده سؤال کرد که، «آیا منظور او این است که ایالات متحده باید از یک جمهوری انقلابی اسلامی حمایت کند؟ او پاسخ داد یعنی من، که اینها فقط الفاظی هستند که نشاندهنده چیزی نیستند و این دولت جدید ایران یک دولت سوسیالیست بدون سلطنت خواهد بود.» این را من جواب میدهم. ما دنبال یک حکومت ملی، مردمی، بدون سلطنت هستیم و دنبال جمهوری اسلامی پسوند اسلامی و این قبیل مسائل ما نیستیم که اینجا مخصوصاً من اشاره کردم که اینها فقط الفاظی است و این مصاحبهای است که قبل از همه این برنامههای انقلاب و همه اینها انجام گرفته که این نکات خیلی خوبی درش هست که این را خدمتتان تقدیم میکنم، حتی اینها هم که دشمن من هستند نتوانستند کتمان کنند آن چیزی را که من آن روز به این استحکام در اتاق سربسته به وابسته آمریکایی گفتم. منظورم این است که این برنامهها را طبیعی است ما دنبال میکردیم توی ارتش و بخصوص من موقعی که در خدمت ارتش بودم همیشه همهجا هم خوب، سالها فرمانده خلیج فارس بودم، خیلی سنجیده خیلی….
س- از چه سالی تا چه سالی شما فرمانده خلیج فارس بودید؟
ج- مجموعش باید بگویم ۹ سال چون گاهی بودم گاهی میرفتم برای تحصیلاتم چون تحصیلاتم را دانشکده دریایی را که انگلیس دیدم تکمیلیاش را آمریکا رفتم چهار سفر.
س- از آنجایی که من آدم نظامی نیستم و به اصول تشکیلاتی نظامی و اینها وارد نیستم درست متوجه نیستم که شما منظورتان از فرمانده خلیج فارس چیست؟ ممکن است که این را برای ما توضیح بدهید؟
ج- ما در نیروی دریایی یک قسمت من فرماندهی شمال دریای مازندران را داشتیم، یک قسمت فرماندهی خلیج فارس که این به دو قسمت میشد، دریای عمان و حاشیه بندرعباس که من بودم، خرمشهر و حاشیه بوشهر دیگری بود، دوتا فرماندهی از خرمشهر تا چاهبهار داشت که حاشیه نیمه دومش تا مرز چاهبهارش من فرمانده بودم، از خرمشهر تا بوشهرش را دیگری بود از همکارانم.
س- و این فرمانده هم میبایستی حتماً دریادار باشد بله؟
ج- محل فرماندهی دریاداری بود. بله، چون دریاداری بود و بعد دریاسالاری بنابراین فرمانده میبایست دریادار باشد. البته من قبل از اینکه دریادار بشوم باز این فرماندهی را داشتم، چون اجباراً افسران ارشدتری ما نداشتیم که بتوانند این مجال به افسران دریایی داده میشد که در مشاغل بالاتر از درجهشان حتی از چند مرحله بالاتر را بتوانند خدمت کنند. و به همین مناسبت من گاهی بودم گاهی نبودم چون میرفتم برای تحصیلات، مجموعش ۹ سال، عمده خدمت من اصولاً در جنوب بود، عمده خدمت. و اینکه مردم جنوب ایران محبتی به من دارند بهطورکلی به لحاظ طول خدمت من در نواحی جنوب است که یک شناختی از من داشتند، شناخت بعد از دوران انقلاب نیست شناختی دقیقاً از احوال من داشتند با هم بودیم. این اقداماتی که من در مسیر تلاشهای سیاسی در ارتش یعنی همان مسیر راه مصدق نیروی معتدل ملی بود که همیشه بهش اعتقاد داشتم حالا هم اعتقاد دارم و این بنای زندگی من است از لحاظ مشی سیاسی. این خط را در سرتاسر دورانی که در ارتش بودم البته سنجیده و حسابگرانه نه احساساتی، این را دنبال میکردم چون در آن روزگارها هم میبایست سنجیده کار کرد نمیتوانستیم شعار بدهیم با یک شعار دادن و از بین رفتن مطلوب نبود کار درستی نبود، اگر میخواستیم کار کنیم میبایست سنجیده کار کنیم و من این برنامهها را خیلی حسابگرانه دنبال میکردم اما پی میبردم. یک روز یکی از فرماندهان من به من گفت که، «مدنی، اعلیحضرت حتی از میم و صاد و دال و قاف هم بدشان میآید.» من خودم را حقیقتش زدم به نفهمی، گفتم بسیار خوب، اگر اعلیحضرت از این از میم و دال و صاد و قاف بدشان میآید به ایشان بفرمایید که این چهارتا حرف را از دستور زبان فارسی حذف بشود از الفبای زبان فارسی حذف بشود و در زبان فارسی هم دیگر به کار برده نشود، و موقعی به کار برده نشد ما دیگر استعمالش نمیکنیم. گفت، «خودت میفهمی من چه میگویم.» گفتم نه، متوجه نمیشوم. گفت، «میفهمی. و اینقدر تلاشهای جبهه ملی را نداشته باش.» گفتم من مطلقاً همچین تلاشی ندارم. و خیلی شدید منکر شدم. گفتم هیچ، خیلی، یک چیزی است که خیلی تخیلاتی است این چیزی که میفرمایید. رد پا پیدا کنید بروید ببینید کجاست؟ همینطور تهمت که نمیشود زد که؟ لفظ چیز که نمیشود گفت که؟ و هر چی میکردند که رد پا پیدا کنند ما برنامه کارمان را طوری ترتیب داده بودیم که رد پا نبود. هیچجا نه نوشتهای بود نه رمزی بود نه گفتاری بود. کسانی که دقیق بودند گفته میشد پیغام داده میشد عدم تمرکز توی کار خودش میرفت دیگر حتی خیلی از ردهها را ما اصلاً نمیدیدیم. به همین مناسبت من نمیدانم شعاع عمل چه میزانی بود چون هیچوقت نخواستم بدانم که تا کجا اینها تشکیلات عمیقی در اجزای همهجا به وجود آوردند. کلیات میخواستند هی مرتب پیش بیایند و بکنند دستور کلی به شاخهها داده میشد شاخهها هم باز توی حافظه بود توی هیچچیز دیگر نبود. اما میدانستند درعینحال من چه میکنم با تمام این تفاصیل که رد پا مطلقاً گیر نیامده بود باز میدانستند بعضی روحیات مرا می فهمیدند. تا اینکه خوب، دادگاهی شدم سرانجام در ۱۳۵۰ و این آخرین جلسه دادگاه من بود که با چهارده ماده اعلام جرم که همهاش هم سیاسی بود البته چون چیزهای دیگر نبود. من حتی در تمام عمرم لب به سیگار نزدم تا چه برسد مثلاً چیزهای دیگر این است که جز مسائل سیاسی چیز دیگری نمیتوانست چسبندگی داشته باشد. این چیز هم که دادستان آن زمان اعلام کرد علیه من بیشترش سیاسی، همهاش سیاسی بود. جلسه اول دادگاه مرا تیمسار جم رئیس دادگاه بود که خیلی خوب از من دفاع کرد و خیلی واقعاً شرافت به خرج داد خیلی دقیق از من دفاع کرد.
ج- معذرت میخواهم شما قبل از اینکه بروید به دادگاه، دقیقاً جریان دادگاه رفتنتان را برای ما توضیح ندادید، درست بود که شما را بهتان مشکوک بودند راجع به جبهه ملی و این حرفها ولی شما یک برخوردی هم با شخص شاه داشتید قبل از اینکه بروید به دادگاه؟
ج- با خواهرش داشتم با خاتم داشتم، با رئیس شرکت نفت داشتم.
س- ممکن است که یک چندتا از اینها را برای ما توضیح بدهید در جزئیاتش؟
ج- بله، بحث من با این آقایان همیشه فساد بود و علیه فساد و دزدی اینها من شدیداً مبارزه میکردم یعنی خیلی شدید. عنوان را من سیاسی نکرده بودم عنوان مبارزه با فساد که بود ضمن انحرافات سیاسی نظام حاکم فساد هم بسیار بود.
س- راجع به این فساد خیلی صحبت کردند ممکن است من از شما تقاضا بکنم که یکی یا دوتا نمونهاش را در جزئیاتش برای ما توضیح بدهید چه بود دقیقاً؟
ج- دقیقاً بیشتر میرفت روی سوءاستفادههای مالی و دروغ گفتنها و دروغ گزارش دادنهایی که همه، فرض کنید که ارکان خانواده سلطنتی همه در کار این دزدی بودند و نتیجه شما هر کاری که میخواستید آن زمان انجام بدهید با یکی از اینها که زدوبند داشتید دیگر مصونیت داشتید. خوب، در اسلحه که خرید اسلحه بود طوفانیان و امثال اینها بسیار سوءاستفاده میکردند ولی چون سرنخشان وصل بود به یکی از اعضای وابسته به شاه، شاه سابق این بود که مسئلهای پیش نمیآمد. اگر کسی قرض کنید قاچاق مواد مخدر میکرد وصل میشد به یکی از این حضرات مسئلهای پیش نمیآمد چون اشرف و اینها هم میدیدیم که در کارهای…
س- پسر اشرف پهلوی در آنجا فرمانده هوورکرافتهای ایران بود شما هرگز با ایشان تماسی داشتید، چیزی از ایشان میدانید؟
ج- اتفاقاً بله، او یکی از کسانی بود مدتی با خود من کار کرد. این برادر با آن یکی برادر فرق داشت. برادر بزرگترش.
س- شهرام.
ج- شهرام او آدم فاسدی بود و در تمام این زدوبندها وجود داشت. این شهریار برعکس ساده بود و بیشتر شوق کار داشت، میتوانم بگویم اگر در اطرافش یک خانواده فاسدی نبود یک افسر بسیار لایقی از او ساخته میشد، یک آدمی بود ذاتاً آدم فاسدی نبود این را ناگزیرم اقرار کنم و بیشتر عاشق کار بود. من مدتی که او با من کار میکرد میدیدم مثل یک افسر عادی مطیع فرمانبردار او کار میکند و خیلی منظم و خیلی با انضباط، چیزی که هست چون محیط محیط فاسدی بود در آن خانوادهای که او زندگی میکرد طبیعی است که آن فساد خواهی نخواهی یک کششی هم داشت. مجموعاً میتوانم بگویم یک صفاتی داشت که دیگران در آن خانواده نداشتند، یک صفاتی داشت که، ارزشهایی هم داشت همهاش هم منفی نبود. آن دورانی که با من کار میکرد من از او به آن مفهوم بدی ندیدم، نه، که بتوانم بگویم که….
س- من شنیدم که در یکی از بازدیدهایی که شاه میکرد و شما در آنجا حضور داشتید شما با شاه دست دادید ولی دست شاه را نبوسیدید و این مسئله ایجاد کرده آیا این حقیقت دارد؟
ج- بله من هیچوقت نمیبوسیدم. من یکی از مواردی که، چون میدانستند اینکار را نمیکنم، قبل از دیدار آخری که بندرعباس فرمانده بودم فرمانده نیروی دریایی ایشان آمد بندرعباس و به من گفت که، «شما به اعلیحضرت جاننثار بگویید.» من آنموقع فکر کردم و گفتم جاننثار من نمیگویم من میگویم اینجانب. گفت، «آخر بعضیها غلام و جاننثار میگویند بعضیها چاکر میگویند یا حرفهای دیگر میزنند.» گفتم من خوب، گناه دیگری مجوزی برای گناه من نیست، من خیلی مؤدبانه رفتار خواهم کرد ولی اینجانب خواهم گفت و لغت دیگر نخواهم گفت. این را هم پیشاپیش به شما اطلاع میدهم. بعد و ضمناً دست ایشان را هم نخواهم بوسید احترامات نظامی به جا میآورم دست نمیبوسم. ایشان گفتند، «بعضیها پای ایشان را میبوسند. بعضیها زانوی ایشان را میبوسند.» گفتم بسیار خوب، باز گناه دیگری مجوزی برای گناه من نیست من به عنوان یک نظامی محکم احترام میگذارم و مؤدب گزارش میدهم اما نه جاننثار خواهم گفت نه دست ایشان را خواهم بوسید، پیشاپیش میگویم شما اگر که مناسبت ندارد این چیز عوض کنید مرا دیگری را بگذارید. ایشان گفت که «به این زودی که نمیشود دیگری را گذاشت این مقدور نیست.» گفتم بههرحال من این کار را نخواهم کرد و بعد که شاه آمد بندرعباس من خیلی البته مؤدبانه محکم گفتم این جانب دریادار مدنی بعد محکم هم دست دادم ولی دستی نبوسدیم. این مرسوم من بود و درباره دیگران هم نظام حاکم هم همین کار را میکردم. آقای خمینی هم که وقتی بود رعایت ادب را میکردم که من در نامههایم هم بهعنوان ایشان رعایت ادب را میکنم و خطابم به ایشان همیشه مؤدبانه است، ولی ضمن اینکه مؤدبانه است حد را حفظ میکنم برای اینکه ادب با تملق فرق دارد، این یک صفاتی است یک رذائلی است ما باید فرق بهشان بگذاریم لجاجت با استقامت، ادب با کرنش.
س- بله، این مسئلهای که شما دست ایشان را نبوسیدید مسئلهای برایتان ایجاد کرد؟
ج- ظاهراً نه ولی باطناً بود برای من، ظاهراً نه.
س- اصولاً دادگاه رفتن شما به خاطر چه بود؟
ج- نه اینکه من هم با شرکت نفت دزدیهایی که میشد درش هم با برنامههایی که آقای هویدا داشت شدیداً ما با هم، هم با شیلات برنامههایی که داشت هم با ارتش اسلحههایی که چیز میکرد و دزدیهای که بود، هم با ساواک کثافتکاریهایی که داشت، علیه همه اینها بهعنوان فساد بهعنوان سیاسی چون سیاسیها را نمیتوانستم عنوان فساد را مطرح کردم علیه،
س- کجا مطرح کرده بودید؟ به چه شکلی؟
ج- اینها را بهعنوان اعلام جرم بهعنوان نامه نوشتن به شاه، نامه نوشتن به چه میدانم به چیز نظامی، بهعنوان سخنرانیها، به هر طریق که….
س- سخنرانی در ارتش؟
ج- سخنرانی در ارتش بنده…
س- راجع به این مسائل؟
ج- راجع به اینکه…
س- فساد هست؟
ج- فساد هست و چیز هست و کشور و نباید باشد منتها یک اسم اعلیحضرت را میبردم برای اینکه چیز باشد میگفتم اینها دارند به اعلیحضرت خیانت میکنند اینها دزدید میکنند اینها. یک خرده او را کنار قرار میدادم که بتوانم مطلبم را گفته باشم با فرق کنید که مثلاً یکی از روزهایی که من سخنرانی راجع به انقلاب کذایی بود من سخنرانی میکردم و گفتم میگویند در ایران انقلاب شده بسیار خوب.
س- کجا سخنرانی میکردید؟
ج- در بندرعباس. گفتم ولی انقلاب ابزار میخواهد، این آدمهای دزد ابزار این چنین انقلابی نمیتوانند باشند.
س- مستمعین شما نظامیها بودند؟
ج- نه، نه، برای عموم سخنرانی میکردم.
س- شما بهعنوان یک افسر سخنرانی،
ج- نه، فرمانده پادگان.
س- بهعنوان فرمانده پادگان؟
ج- فرمانده پادگان…
س- برای مردم شهر سخنرانی میکردید؟
ج- حالا عرض میکنم خدمتتان، فرمانده پادگان در مراسم جشنهای عمومی همیشه سان میبیند و همیشه سخنرانی میکند. در این سان و رژه همه مردم هستند چون همه مردم هستند نتیجه من همیشه سالی لااقل ده مرتبه فرصت به من دست میداد که با تمام مردم سخن بگویم و در تمام این موارد من سخنرانیهای سیاسی میکردم اما سخنرانی سیاسی را میبردم به فساد و از فساد و شدیداً فساد را میکوباندم و از فسادی که کشور را دارد به فنا میبرد.
س- راجع به انقلاب سفید چی گفتید داشتید صحبت میکردید؟
ج- آنجا گفتم میگویند انقلاب شده، انقلاب ابزاری میخواهد، انقلاب بدون ابزار نمیتواند اسم بیمسمایی خواهد بود و ما هم میدانیم که در این کشور این انقلاب بیمسمایی است، نام بیمسمایی است، یک مشت آدمهای دزد دستاندر کارند از آدم دزد که کاری ساخته نیست، آدم دزد که نمیتواند که بهاصطلاح اصلاح کند جامعه را امثال این مسائل زیاد بحث میکردم.
س- چه جوری شما گرفتاری پیدا کردید؟ یعنی یک روز صبح شما در دفترتان نشسته بودید و آمدند دستگیرتان کردند؟
ج- نه، نه، مدتی بحث بود. مدتی گزارش بود، ساواک جدا پروندهسازی میکرد ضد اطلاعات ارتش جدا، نیروی هوایی مثلاً خاتمی یکی از کسانی که من شدیداً توی نیروی هوایی شدیداً پرداختم که اینجاها بحث مستشاری آمریکا بود چون مستشاران آمریکایی زیاد همهجا رخنه کرده بودند و من یکی از چیزهای دیگر هم که شدیداً مبارزه میکردم اما باز هم این را رنگ سیاسی نمیدادم رنگ ملی میدادم و آنکه میگفتم ایران صلاح نیست در اردوی نظامی وارد بشود ایران باید بیطرف باشد و بعد میگفتم این آمریکاییها حق ندارند در تمام شئون زندگی ما چیز باشند موقعی که مقربی را محاکمه کردند البته آن موقعی بود که من اخراج شده بودم دیگر آنموقع در ارتش نبودم، موقعی محاکمهاش کردند و اعدامش کردند من یک سخنرانی کردم گفتم، این سخنرانی دیگر برای نظامیان نبود چون دیگر من توی ارتش نبودم، کلی توی دانشگاه، گفتم بسیار خوب، مقربی و آن چندتا باهاش اینها محاکمه شدند و اعدام شدند میبایست بشوند برای اینکه ؟؟؟ برای بیگانه جاسوسی میکند باید بشود من خودم هم اگر عضو دادگاه باشم که در آن دادگاه کسانی را که جاسوسی برای بیگانه کردند چون این دارد ملتی را از بین میبرد من حکم اعدام میدهم دارم از همین حالا میگویم اما سخنی دارم مقربی برای روسیه جاسوسی میکرد و میبایستی اعدام بشود اما آنهایی که اینقدر زیادند و برای آمریکا جاسوسی میکنند باید آزاد بگردند فقط روسیه توی کشور ما بیگانه است آمریکا بیگانه نیست؟ انگلیس بیگانه نیست؟ آلمان بیگانه نیست؟ فرانسه بیگانه نیست؟ خوب، اگر جاسوسی برای یگانه جاسوسی است همه اینها را باید محاکمه کرد همه اینها را باید کیفر داد، ما که در اردوی غرب به آن مفهوم که پادوی غرب که نیستیم که. ما بر مبنای حقوق متقابل با همه اینها میخواهیم بحث کنیم. و تمام بحث من این مسائل بود که این هم یکی از چیزهایی بود که، و به همین مناسبت و باز قرارداد چیز نظامی که مجدد چیز شد با آمریکا که کاپیتولاسیون مجدد برگشت دیگر یک… و من بهعنوان یک عکسالعمل نارضایی که آن وقت اینکار را نکردند در بندرعباس فرصتی گیر آوردم یک سرگرد و یک استوار آمریکایی را زندانی کردم آنوقت هم سرگرد بودم و اینها را من….
س- به چه اتهامی آقا؟
ج- اینها یک بچهای را موقعی میرفتند زیر گرفتند بچه طوریش نشد یک خرده پای بچه زخم شد اما من اینها را سی فرسخی بندرعباس حاجیآباد گیر آوردم برگرداندم بندرعباس، البته من خودم نرفتم دژبان را فرستادم، اینها را آوردند و انداختیمشان زندان و ده روز اینها را توی زندان نگه داشتند مراجعه البته دیگر بعد مراجعه قضایی بررسی، اما اینکار را کردم که نشان بدهم که اینجا نمیتوانند مصونیت به این مفهوم، یک نارضایی و این نارضایی عجیبی در ارتش به وجود آورده بود که افسران ایران شدیداً ناراحت بودند میگفتند که اینها از مصونیتهایی برخوردارند و مثل یک ارتش غالب توی کشور ما وارد شدند، این هم یکی از مواردی بود که من خیلی شدید انتقاد میکردم یعنی گذشته از چیز آنجایی هم که در زمینههایی سیاستی را میدانستم اینکار را میکردم. خوب، اینها همه مجموعاً باعث شد که من دادگاهی بشوم همه این جرائم جمع شد یکجا و چون خوب، دریادار نیروی دریایی بودم مرا دستبند نزدند، به من صرفاً گفتند، «شما در آن روز بیا در دادگاه شرکت کن کمیسیون پنج نفره.» نه به آن صورتی که من را بازداشت کنند،
س- دستگیر بشوید یا؟
ج- نه، به این صورت نه و مرا برداشتند از فرماندهی معزول کردند رفتم تهران، معزولم نکردند آنجا در حقیقت. بعد گفتند «خوب، شرکت کن در دادگاه.» حتی خود من میبایستی بروم شرکت کنم کسی هم با چیز دنبالم نمیآمد برای اینکه رعایت بهاصطلاح مقام و اینها شده باشد. در دادگاه اول من تبرئه شدم البته با کوشش تیمسار جم، ایشان خودش به من میگفت که چهار مرتبه رفت پیش شاه راجع به من و سه مرتبهاش پرونده مرا شاه پرت کرد و دفعه چهارم آنقدر پافشاری کرد البته کمکش سپهبد طباطبایی هم بود او هم کمک میکرد، تا اینکه تیمسار جم بازنشسته شد و جایش تیمسار ازهاری شد رئیس ستاد کل، و بعد از چند ماه خاتم مجدد رفت پیش شاه و درخواست کرد مرا مجدد، یکی از کسانی که پیگیری میکرد محاکمه مرا خاتم بود فرمانده نیروی هوایی، چون به آن هم من خیلی شدید سر همین مسائل و اینکه نیروی هوایی دربست رفته توی دست آمریکاییها، من با آمریکایی مخالف نیستم من بیگانهای که بر ما مسلط، حالا روس هم بود همین حالت، بیگانهای که بر ما مسلط باشد من باهاش مخالفم ما مستعمره کسی نیستیم اما بر مبنای حقوق متقابل البته با کمال میل حاضریم. مجدد بعد از هشت ماه من دادگاه شدم و این مرتبه با تنزیل درجه از دریاداری به ناخدا دومی و اخراج از ارتش محکوم شدم.
س- در چه سالی؟
ج- سال ۱۳۵۰. و از همان زمان هم من ممنوع الخروج شدم، اجازه خرووج دیگر نداشتم یک سال اول را خوب، نمیخواهم بگویم زندگیام چگونه بود اما زندگیام به گونهای بود که حالا هست یعنی هیچجا هیچگونه ملکی نداشتم با آنکه همهگونه امکانات برایم بود، همهگونه امکاناتی که فوق چیز باشم از لحاظ ثروت در ردههای خیلی خیلی بالا قرار بگیرم ولی حتی یک اتاق برای خودم تدارک ندیدم و این را شادمانم نه پشیمان، این چیزی بود که میخواستم خواستم هم بود حالا هم بر همین روش خواهم بود.
س- آقای دکتر مدنی شما دفاعتان در دادگاه میتوانید به اختصار برای ما توضیح بدهید که بر چه مبنایی استوار بود؟
ج- به شما عرض میشود که، چهارده ماده اعلام جرمی که علیه من بود عمده به خاندان سلطنت برمیگشت که من علیه خاندان سلطنت دارم چیز میکنم. موارد متنوع بود، جوراجور بود اما یکی از آن موارد جالب است و خندهدار این است که من گفتم امرای ارتش پفیوزند. تیمسار پرتوی که دادستان بود رویش را کرد به تیمسار جم و گفت، «تیمسار ایشان به تمام امرای ارتش توهین کرده و گفته امرای ارتش پفیوزند.» حالا خود من هم امیر ارتش بودم ولی این را گفته بودم بله، گفته بودم امرای ارتش پفیوزند. «و به همه ما توهین کردند حتی به کسانی که بهشان اعلیحضرت اینقدر مرحمت کردند و درجات بهوسیله ایشان گرفتند.» تیمسار جم جواب داد که، من خواستم دفاع کنم به جواب بپردازم، گفت، «نه نیازی نیست برای اینکه اعلیحضرت گفتند تنها چیزیش را که راست گفته همین است.» یعنی در تمام مواردش همین است. منظورم این قسمت شوخی مطلب بود که بیشتر به شوخی برگزار شد ولی چیزهایی که راجع به اشرف گفته بودم راجع به شرکت نفت، ساواک و هویدا یا سایر ارکان حکومت یا طوفانیان یا اینچیزها و دزدیهای نیروی هوایی.
س- ممکن است یکیاش را بهعنوان نمونه برای ما توضیح بدهید چه بود؟
ج- فرض کنید مثلاً سوءاستفادههایی که در خرید اسلحه میشد به وسیله طوفانیان و بهوسیله جمع دیگری که با اینها بودند من آنجا مفصل آن زمان که امکان مدارکی داشتم در شرکت نفت مدارکی که داشتم اینها را ارائه کردم و باز در کارهایی که ساواک میکرد بخصوص چون با ساواک هم خیلی من برخورد داشتم که اینها چهقدر زیر لوای ملی و زیر لوای خدمت به مملکت چهقدر به کشور خیانت میکنند.
س- از چه نوع؟
ج- یکی از اینکه به شما عرض کنم، در خلیج فارس فرض کنید حتی، حتی در عرف خودشان اینها هر چه که میکردند به سود عربها تمام میشد. فرض کنید که بندر آزاد بود مال عربها بود هی بیمارستان، مثل میگویم بیمارستان که میخواست بسازد آن را در دوبی میساخت به جای اینکه در شیراز بسازد.
س- کی؟
ج- این یه چیز ساواک ساخته شده بود آن بیمارستان حتی تا این حد اینها فوقالعاده اینها ناشی بودند یعنی آدم در جریان کاری قرار میگرفت داخل کشور کار اینها را میدید، میدید زیر لوای ملی اینها تیشه به ریشه ملیت میزنند و خیلی از کارهایی هم که میکنند در هر دو حد به همان کسی که بهش خیلی ظاهراً اعتقاد داشتند شاه به او برخورد میکرد و او را از بین میبرد اما این چه دوستی بود من نمیدانم که اینها داشتند. این دادگاه که آن وقت بیشت بحث دور فساد بود با مدارکی که من آن وقت داشتم جلسه دفاعیه هفت ساعت طول کشید، هفت ساعت من صحبت کردم آنجا همه این چیزها را ارائه کردم.
س- توی دادگاه اول شما من شنیدم که شما در آنجا اینجور استدلال کردید که، «من با فساد مخالفم ولی به شاه وفا دارم و آقای جم نوار شما را بردند پیش شاه و شاه به نوار شما گوش داد و بعد وسایل تبرئه شما در دادگاه اول فراهم شد،
ج- درست است، درست است.
س- این حقیقت دارد؟
ج- درست است، بله. بله گفتم من، آنجا گفتم شما جریان را همهاش را سیاسی کردید من دارم میگویم کشور دارد از بین میرود بعد من دارم با فساد مبارزه میکنم بحث دیگر دارم شما آوردید مرا مقابل شاه قرار بدهید و مطلب را چرخاندید و چیز دیگر است، من به اعلیحضرت وفا دارم من به شاه وفا دارم من چیزی ندارم به آن مسئله، البته این هم بگویم من شاه را برای ایران میخواهم ایران را برای شاه نمیخواهم. تنها چیزی که آنجا گفتم، گفتم من ضمن اینکه به ایشان وفا دارم من اعلیحضرت را برای ایران میخواهم ایران را برای اعلیحضرت نمیخواهم، این همیشه طرز فکرم بوده توی ارتش هم همهجا میگفتم، توی نیروی دریایی همهجا سخنرانی میکردم میگفتم که ما شاه را احترام میگذاریم اعلیحضرت را احترام میگذاریم ولی او را برای ایران میخواهیم نه ایران را برای او و هیچوقت نمیآییم که همه ایران را فدا کنیم. آخر یکدفعه هویدا یک چیزی گفته بود، گفته بود که میگویند شخص اول دومی هم وجود دارد که میگوییم شخص اول؟ یعنی ملت ایران صفر، یعنی ملت ایران صفر چون میگفتند شخص اول مملکت، ایشان اعتراض کرده بود که چرا میگویند شخص اول مملکت؟ اصلاً شخص دومی وجود ندارد، دومهایی وجود ندارند که ما بخواهیم شخص اولی گفته باشیم، اصلاً مسابقه در تملق گفتن بود.
س- بله، که ما فقط یک فرمانده داریم.
ج- و تمام شد و رفت. و این بود که من روی این مسائل یا حتی یا موقعی که، البته این بعداً در دانشگاه حالا میگویم این بحثهای بعدی دانشگاه بود که، تا اینکه شد بههرحال ۱۳۵۰ من اخراج شدم و اجازه کار هم سال اول به من داده نشد. خوب، کرایه منزل میبایست بپردازم، ماشین میبایست داشته باشم، حقوقی که به من داده میشد آنوقت هزارودویست تومان بود، با این هزارودویست تومان من فقط هزار و هفتصد تومان میبایست کرایه منزل بپردازم تازه پانصد تومانش فقط از کرایه منزلش کم بود تا چه برسد به چیز، من ناگزیر بودم یک کاری بکنم هرجا خواستم بروم کار کنم اجازه ندادند. خواستم از کشور خارج بشوم اجازه ندادند مانده بودم معطل. حتی راضی شدم در دبستان درس بدهم من تا این حد خودم را سقوط دادم. اول دانشگاه اجازه ندادند گفتم دبیرستان میروم درس میدهم اجازه ندادند، گفتم دبستان دبستانها که سیاسی نیستند که، من دبستان میروم فارسی درس میدهم چیز دیگر درس میدهم، درس میدهم تا لااقل بتوانم حقوقی بگیرم. اینها اجازه ندادند چه جا رفقایمان به من کار چیز کردند اجازه ندادند و نتیجه یک سال اول را من توی خانه به ترجمه و کمک دادن به کسانی که میخواستند پایاننامه تحصیلیشان را بنویسم این قبیل مسائل از این طریق من زندگیام را خیلی چیز اداره میکردم و البته برادرم هم کمکم میکرد او هم که امکاناتی برایش بود یک کمکی میکرد بستگانم هم کمک میکردند، اما من مشکلم بود خیلی سختم بود که زیر بار کمک آنها باشم وگرنه آنها مسئلهای برایشان نبود که مرا اداره کنند من خیلی ناگوارم بود که اینکار را بکنم. تا اینکه سال دوم دوستان از جمله آقای دکتر پیرنیا که من با ایشان سابقه دوستی داشتم و اینها و هم اینکه.
س- کدام آقای دکتر پیرنیا؟
ج- دکتر حسین پیرنیا. چون دانشکده حقوق خوب، آنجا که من درس خوانده بودم شاگرد ایشان بودم، نتیجه چون بعداً که برگشتم ایران تحصیلات اقتصادی و سیاسیام را دنبال کردم و نتیجه دانشجوی ایشان هم بودم و بهاصطلاح خودشان شاگرد…
س- شما دکترای علوم سیاسی گرفتید؟
ج- بله.
س- از کجا؟
ج- از ایران.
س- از دانشگاه تهران؟
ج- بله. و نتیجه خوب، اقتصاد هم خواندم، اقتصاد هم تنها چیز نبود اقتصاد هم خواندم.
س- شما مدتی هم آمریکا بودید بله؟
ج- بله؟
س- در آنجا تحصیل میکردید؟
ج- آمریکا چهار سال
س- آنجا لیسانس گرفتید؟
ج- آمریکا من تحصیلات دریایی را،
س- بله، تحصیلات نظامی دریایی بود.
ج- حالا تحصیلات دریایی را تا رده بهاصطلاح حقوق دکترا آنچه که خودشان مآلاً چون دانشگاه جنگ آمریکا بالاترین دورههای نظامی است من چهار سفر که آنجا بودم یک سفر تخصص زیردریایی را گرفتم، یک سفر آموزشهای زیردریایی….
س- این دانشگاه در کجاست آقای مدنی؟
ج- این در فلوریدا. یک مرتبه در فیلادلفیا تحصیلات بهاصطلاح عمومی دریایی را چیزش را، یک مرتبه در مونتری فوقلیسانس را Post graduate School در مونتری آنجا در کالیفرنیا آنجا چیزهای فوقلیسانس را دیدم که تحصیلات اقتصادم هم همانجا تمام کردم یعنی لیسانش را که گرفته بودم فوقالیسانس را هم آنجا تمام کردم و بعد مجدد در این مونتی سال ۶۲، ۶۳ بود، ۶۷، ۶۸ هم دانشگاه جنگ آمریکا را من دیدم که در دانشگاه جنگ آمریکا بین ۲۸ کشور خیلی من در حقیقت درخشیدم به عنوان نمونه و نفر یک معرفی شدم، بله آنجا بود که خیلی درخشیدم. بعد خوب، این تحصیلاتی بود که در خارج داشتم در داخل هم که خوب، این تحصیلاتی بود که در خارج داشتم در داخل ایران هم که خوب، خواهینخواهی آقای دکتر پیرنیا روی تحصیلات حقوقی آشنا بود شاگردش بودم و بهاصطلاح خود ایشان دانشجوی زرنگی بودم، خیلی سؤال پیچ میکردم استاد را، زرنگ بودم، ایشان یک روز مرا دید و گفت که، «تو چرا درس نمیدهی؟ آخر حیف است که درس ندهی.» گفتم والله من دلم میخواهم اما ساواک اجازه نمیدهد بخصوص نه تنها از لحاظ کار دلم میخواهد از خیلی جهات دلم میخواهد درس بدهم و تنها کاری که دلم میخواهد درس دادن این کار دیگر نمیخواهم، اما ساواک اجازه نمیدهد. ایشان گفت، «من اجازهاش را میگیرم.» و خودش اقدام کرد با کمک دوستان دیگری که بودند البته، و اجازه تدریس در دانشکده ریاضیات و علوم اقتصادی کرج را من پیدا کردم. در نتیجه آنجا شروع کردم به درس دادن. بعد آقای مهندس بیانی از دوستان ملی که رئیس دانشکده قزوین بود ایشان هم بر مبنای اجازه کرج بدون اینکه دیگر کسب اجازهای کرده باشد همان را مدرک قرار داد و دوستانی آنجا داشتیم آقای دکتر مبشری بود، آقای دکتر نظری بود، دوستان دیگری بودند که در آنجا درس میدادند با کمک آن دوستان همه رفقای ملی آنجا را چون آقای مهندس بیانی میدانید که از رفقای ملی بوده و آنجا،
س- بله. ایشان عضو حزب ایران بودند.
ج- بله، از رفقای فعال و خوب ملی بود. آنجا ایشان هم تلاش کرد و آنجا هم من شروع کردم به درس دادن، کم کمک دانشکدههای دیگر دانشکده کرمان، دانشگاه کرمان، دانشگاه بلوچستان، موارد دیگری که، در خود تهران، اما چون در خلال درس که من رشتههای سیاسی و اقتصادی هر دو را درس می دادم رشتههای فنی در دانشکده مهندسی بلوچستان فنی را درس میدادم. در دانشکده ریاضیات و اقتصاد کرج اقتصادی را درس میدادم و همچنین علوم سیاسی را نتجیتاً برد چیزمان وسیع بود، دانشجویانی که منظور چیز قرار میگرفتند شاید در حدود این هشت سال در دانشکدههای مختلفی که خودش هم یک توفیقی بود که اگر از دانشکدهای اخراج بشوند بروند یک دانشکده دیگر و دانشگاهی محیط جدیدی پیدا کنند برای فعالیت و تلاش که همه را در بر میگرفت یعنی تنها آن کلاس من نبود فرض کنید کلاس مدیریت صنعتی که من دانشکده مهندسی بلوچستان درس میدادم پنجاه و چهار نفر دانشجو قاعدتاً درس مرا داشتند معمولاً بین سیصد نفر سیصد و پنجاه نفر سر کلاس میآمدند یعنی هر چه دانشجو بود میآمد سر کلاس و این حالت در خیلیهای دیگر هم بود و توانستم هزاران نفر واقعاً دانشجو را آماده کنم برای برنامههایی که خیلی «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» امکانی که خیلی وسیعتر برایم فراهم شد و مضافاً سخنرانیهای اجتماعی هم زیاد میکردم، هرجا سخنرانی میکردم، توی مسجدی بود سخنرانی میکردم.
س- کدام مسجد آقا؟
ج- در تهران فرض کنید این مساجدی که سخنرانی اسلامی میخواستند. در کرمان در دانشگاهها، در دانشگاهها سخنرانیهایی که مسلماً معتقد به اسلام هستم اما مسلمان به آن مفهوم که بیاییم دین را کاملاً در اجرای زندگی قرار بدهیم این را نه.
س- آن شعاری که قانون اساسی ما قرآن است شما نیستید.
ج- نه، نه. من احترام میگذارم به دین و به هر دینی احترام میگذارم برای اینکه برای احوال شخصی و تزکیه روح عقیدهمندم آدم یک عالم معنوی باید داشته باشد. این را دوست دارم که یک سیر معنوی لازم است ما داشته باشیم اما هرکس در عالم خودش، این یک چیزی است که احوال شخصی است، ممکن است یک کسی از کلیسا به آن سیر معنوی برسد یک کسی از مسجد برسد یکی از کنشت برسد یکی از بتکده برسد. این هر کس در….
س- شما در این دوران با آقایان رهبران ملی هیچ ارتباطی داشتید؟
ج- کاملاً، کاملاً.
س- یا لااقل من منظورم آنهایی است که در رهبری جبهه ملی دوم ظاهر شدند.
ج- همهشان، همهشان بودند.
س- همچنین با رهبران نهضت آزادی.
ج- کاملاً ارتباط داشتیم، کاملاً، و ارتباطمان…
س- با کیها ارتباط داشتید از رهبران نهضت آزادی.
ج- با آقای دکتر حسابی، آقای مهندس بازرگان، رفقای دیگری که بودند، با دوستان جبهه ملی.
س- با آقای دکتر بختیار هم ارتباط داشتید؟
ج- با آقای دکتر بختیار، بله. آنها همه…
س- با آقای دکتر صدیقی؟
ج- آقای دکتر صدیقی، با آقای آقامیرزا ابوالفتح زنجانی، با آقای آقاسیدرضا زنجانی، شادروان آقاسیدرضا زنجانی، با مرحوم طالقانی، با همه اینها، با تیمسار قرنی، با همه اینها ارتباطات ما دقیقاً بود و جلسات منظم داشتیم. از یک دید مرحوم شریعتی جدای (؟؟؟)، همه اینها ما ارتباطاتمان با اینها منظماً برقرار بود.
س- بنابراین من قبل از اینکه برسیم به جریان انقلاب مایلم که شما راجع به چند نفر آقایان توضیحاتی بدهید. یکی تیمسار قرنی است.
ج- درست است.
س- آیا واقعاً تیمسار قرنی خیال کودتا داشت؟ جریان اتهام کودتای تیمسار قرنی چه بود؟
ج- تیمسار قرنی خیال کودتا نداشت، آدمی نبود که کودتا بکند ولی آدم ملی بود. تیمسار قرنی یک آدمی بود که روز به روز وارستهتر میشد یعنی ممکن بود شما پرونده سال ۱۳۳۰ ایشان را نپسندید یا ۱۳۳۲ ایشان را نپسندید مثل می؛ویم.
س- ایشان با کودتاچیها همکاری میکرد؟
ج- بله، بله، آنوقت مورد قبول نبود آن طبیعی است، اگر برگردیم به خیلی چیز. اما بخصوص در سالهای آخر در پانزده ساله سالهای آخر او با تمام وجودش در سوی حرکتهای ملی بود، با تمام…
س- تا آنجایی که شما اطلاع دارید چرا این چرخش در روش سیاسی ایشان به وجود آمد. تا آنجا که من خاطرم هست ایشان رئیس پادگان یا رئیس لشکر گیلان بود در ۱۳۳۰ و جزو مخالفین دکتر مصدق بود.
ج- کاملاً، کاملاً.
س- چه شد که آقای تیمسار قرنی یک مرتبه عوض شدند و جبهه یا راه ملی را انتخاب کردند؟
ج- تیمسار قرنی آدم سیاسی ممکن بود آنوقت چیز نبود با ملیها نبود، ملتفتید؟ اما آدم دزدی هم نبود، همان زمان آدم دزدی نبود. مدتی که ایشان بعد از ۲۸ مرداد در ارکان حکومت خرده خرده دید فساد زیاد رواج دارد و خواست با یک کودتایی یک حکومت صالحی را جانشین حکومتهای فاسد بکند.
س- بدون اینکه به نظام سلطنتی دست بزند؟
ج- بدون اینکه به نظام سلطنتی دست بزند فساد را برطرف کند اما کمکم دید نه اشکال کار از سرچشمه است تا آن وقت فکر میکرد که اینها هستند دید نه از سرچشمه اشکال کار هست، و این بود که خرده خرده بیدار شد که آن راهی را که میرفت اشتباه بود که فکر میکرد سرچشمه اشکال ندارد و دیگران هستند که آب را گلآلود کردند متوجه شد اشکال کار از سرچشمه است. و این بود که نرمک نرمک در مسیر افکار ملی قرار گرفت و از رهروان راه مصدق بود.
س- ایشان در…
ج- و دیدارش هم با آقای مهندس بازرگان اینها زیاد بود تمایلاتش به نهضت آزادی زیادتر بود.
س- بله. ایشان واقعاً برای این برنامه، پیاده کردن این برنامه کودتا با آمریکاییها در ارتباط بود؟
ج- تا آنجایی که من در جریانم در ارتباط بود.
س- عرض کنم خدمتتان این کودتا با توافق آمریکاییها بود، آمریکاییها با چنین کودتایی نظر موافق داشتند؟
ج- به نظرم نه اگر موافق بودند لوش نمیدادند.
س- چرا، یعنی به نظر شما تیمسار قرنی را، یا مطابق اطلاعات شما، درستتر بگویم آمریکاییها لو دادند؟
ج- طبیعی است آنچه اطلاع داده شد به شاه تقریباً از جانب آن بود و این هست که میتوانیم بگوییم آنها لو دادند.
س- صحبت این هست که آن زمانی که آقای دکتر امینی سفیر ایران در آمریکا بودند از طریق ایشان در واقع مقدمات این جریان فراهم شد و قرار بود در کابینهای که بعد از کودتا میآید تیمسار قرنی وزیر کشور بشود، این موضوع حقیقت دارد؟
ج- یعنی از طریق آقای دکتر امینی کشف کودتا شد، منظورتان این است؟
س- نه، منظور من این است که قرار بر این بود وقتی این کودتا صورت میگیرد آقای دکتر امینی نخستوزیر بشود و آقای تیمسار قرنی وزیر کشور بشوند. این موضوع حقیقت دارد؟
ج- البته این را دو مرحله کار شده بود یکی اینکه اگر میتوانست خودش نخستوزیر بشود، بیشتر مقدم نخستوزیری خودش بود، اگر آن مقدور نباشد دکتر امینی نخستوزیر باشد ایشان وزیر کشور. چون اولی مقدور نبود دومی را،
س- چون شنیدم شاه عصبانی شده بود گفته بود این میخواست وزیرکشور بشود وزیر کشور که چیزی نیست اینها من خودم همه جور مقامی بهش میدادم،
ج- بله، اول…
س- و نخستوزیری میکردم.
ج- بله اول برای نخستوزیری بود اما پی برده بود نخستوزیریش شاید با اشکالات چیز باشد،
س- آمریکایی، با توافق آمریکاییها…
ج- در نتیجه اگر آقای دکتر امینی نخستوزیر باشد ایشان وزیرکشور آنوقت کمکم زیر لقای وزارت کشور بتواند کارش را انجام بدهد آن مناسبتر باشد این بود که بعد چرخشی به وزارت کشور.
س- ایشان دوبار مثل اینکه زندان رفتند بله؟
ج- دوبار بله دوبار، یک مرتبهاش به سه سال محکوم شد ولی نمیدانم هر سه سالش را ماند در زندان هر چه بود کوتاه بود، به نظرم دفعه اول هر سه سال، درست یادم نیست یا قبل از آنکه سه سال تمام بشود درست این، اما سه سال محکومیت دادند بهش.
س- شما در آن زمان که با آن آقایان در ارتباط بودید با تیمسار قرنی با آقایان نهضتآزادی و با آقایان جبهه ملی دقیقاً چه در نظر داشتید برای آینده ایران؟
ج- به شما عرض میشود که مختلف بود، سالهایی را ما میخواستیم که حقیقتش این آدمهای فاسد از دور شاه بروند و سلطنت باشد و یک حکومت صالح ملی و شاه سلطنت کند.
س- یعنی قانون اساسی رعایت شود.
ج- بله یک مدتی این را میخواستیم و طبیعی است که میخواستیم که آن اداره کشور بر مبنای حکومت معتدل ملی و راه و رسمی که مصدق بنا گذاشت یعنی همان ترتیبی که ما از تعهدات بینالملل بیاییم بیرون، از اردوی نظامی بیاییم بیرون و البته یکی از برنامههای تیمسار قرنی هم همین بود، ها، که در اردوی نظامی نباشیم.
Leave A Comment