روایت کننده: آقای دکتر غلامرضا مقدم

تاریخ مصاحبه: ۲۶ ژانویه ۱۹۸۳

محل مصاحبه: شهر هیلزبارو- کالیفرنیا

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شاره: ۴

از همان اولی که من به اتفاق آقای سمیعی به سازمان برنامه رفتم هر دو نفر ما به این نتیجه رسیدیم که برنامه چهارم به هرحال یک مقدار زیادی عمل انجام شده است. کارهایش شده، اعتباراتش تصویب شده و کار خیلی زیادی نمی‌شود کرد جز اینکه کارها و خط مشی‌ها را قدری شسته و رفته بکنیم. گفتیم هدفمان باید این باشد که مقدمات تهیه برنامه پنجم عمرانی کشور را طوری پایه‌گذاری کنیم که یک برنامه تمیزی بشود و برنامه‌ریزی صحیحی باشد. این است که در عین اینکه کارهای اجرای برنامه‌ چهارم را سعی کردیم یک قدری مرتب کنیم شروع کردیم به تهیه مقدمات برنامه پنجم از جمله تهیه قانون جدید برنامه‌ریزی که اصلاً آن اصول برنامه‌ریزی را عوض کنیم. روی این کار من خودم خیلی وقت صرف کردم

دکتر آبادیان مسئول تهیه چهارچوب برنامه و مدل به اصطلاح ماکرو (Macro) و همچنین تهیه برنامه بخش‌های عمده اقتصاد کشور بود. من بیشتر روی اصول برنامه از لحاظ قانون و ضوابط و غیره کار می‌کردم. یک جلسه هفتگی داشتیم برای تهیه مقدمات قانون برنامه پنجم. من و مهدی سمیعی هر دو به این عقیده رسیده بودیم که سازمان برنامه به آن ترتیبی که در زمان ابتهاج بود دیگر نمی‌توانست ادامه بدهد. بدین معنی که اجرای طرح‌های عمرانی را باید بگذاریم به عهده‌ وزارت‌خانه‌ها و سایر دستگاه‌های دولتی و سازمان برنامه بیشتر به کار نظارت و برنامه‌ریزی بپردازد. یعنی آن کاری که در آن موقع نمی‌کرد و به دلیل درگیر بودن با مسائل اجرایی به کلی از برنامه‌ریزی منحرف شده بود. آقای سمیعی و من از این حیث کم و بیش دید یکسان داشتیم و شروع کردیم به تدوین قانون در این زمینه. بعد از اینکه آقای سمیعی از سازمان برنامه رفت و آقای فرمانفرماییان آمد نظر ایشان یک قدری بیشتر به طرف طرز فکر آقای ابتهاج گرایش داشت. بدین معنی که سازمان برنامه بایستی دخالت مستقیم در اجرای طرح‌ها داشته باشد. کارهای اجرایی را نبایستی از دست بدهد برای اینکه سازمان برنامه با تخصیص و پرداخت اعتبارات طرح‌های عمرانی و دخالت در اجرای آنها می‌توانست عملاً نقش موثری در اجرای برنامه عمرانی داشته باشد و اگر این اختیارات و کنترل‌ها را از دست بدهد عملاً از موثر بودن و مفید بودن آن کاسته خواهد شد. من اعتقاد زیادی به این طرز استدلال نداشتم و بنابر این یک اختلاف فلسفی و سلیقه‌ای در این زمینه بین ما بود. من اعتقاد داشتم مسئولیت پرداخت اعتبارات هم بایستی از سازمان برنامه منتزع بشود و پرداخت وجه به دستگاه‌های اجرایی و پیمانکاران و غیره کار سازمان برنامه نیست و بهتر است وزارت دارایی این کار را انجام دهدو دستگاه‌ برنامه‌ریزی مملکت وقتش را صرف برنامه‌ریزی و نظارت در اجرای طرح‌ها و ارزیابی نتیجه حاصل از سرمایه‌گذاری عمرانی بنماید.

البته پس از گذشت زمان حالا می‌توان قبول کرد که هر دو طرز فکر و عقیده دارای مزایا و معایبی بودند و نمی‌توان به طور قاطع گفت که نظر و عقیده‌ من در شرایط زمان و مکان صد در صد صحیح بوده و نظر و برداشت دیگر غلط.

به هرحال یک مقدار از کار تهیه مقدمات برنامه پنجم عمرانی کشور در زمان آقای سمیعی انجام شد. بعداً که آقای خداداد فرمانفرماییان آمد این کار ادامه یافت. به موازات تهیه مقدمات برنامه پنجم، درگیری‌های خیلی شدید با دولت و شاه در کار بود. این موقعی بود که شاه شروع کرده بود به بالا بردن هزینه‌های نظامی از جمله خرید تسلیحات از خارج به میزان فوق‌العاده زیاد و فشار مالی روی بودجه دولت زیاد شده بود و دوباره همان فشارهای تورمی آخر دهه ۱۹۵۰ داشت در اوایل دهه ۱۹۷۰ نمایان می‌شد. درآمد نفت هم علیرغم اینکه افزایش یافته بود به آن سرعتی که شاه هزینه‌های دولت را توسعه می‌داد بالا نمی‌رفت. مجدداً یک کسر بودجه شدیدی به وجود آمده بود. وضع خزانه ارزی کشور هم دچار کسری شده بود. درآمد ارزی کشور از صنعت نفت از حدود ۲۰۰ میلیون دلار درسال ۱۹۵۹ به حدود ۲ میلیارد دلار رسیده بود ولی مع‌ذلک  برای جبران کسری ارزی دولت مقادری معتنابهی وام از بانک‌های خارج می‌گرفت. در اواخر سال ۱۳۵۰ که بودجه کل کشور برای سال ۱۳۵۱ در مراحل نهایی تهیه و تصویب بود، ‌یک کسر بودجه عظیمی برای این سال و نیز در دوران برنامه پنجم (سال‌های ‍۱۳۵۲ تا ۱۳۵۷) نمایانگر شده بود. همچنین عدم تعادل‌های زیادی در اقتصاد کشور به سرعت نمایان شده بود.

در اواخر سال ۱۳۵۰ که بودجه سال آینده کل کشور تهیه می‌شد یک گزارش مقدماتی نیز از دورنمای وضع اقتصادی مالی و اجتماعی کشور در دوره برنامه پنجم عمرانی کشور توسط همکاران ما در سازمان برنامه تهیه شد. این گزارش که مستند به یک سری ارقام و آمار و اطلاعات کامل بود تصویر بسیار بدی را از وضع اقتصادی و مالی و اجتماعی کشور در سال‌های آینده ارائه می‌داد. هدف ما این بود که این گزارش ابتدا در هیئت عالی برنامه که به ریاست نخست‌وزیر تشکیل می‌شد مطرح شود و بعداً در شورای اقتصاد در حضور شاه خوانده شود. دکتر آبادیان و چند نفر دیگر از متفکرین سازمان برنامه خیلی برای تهیه این گزارش زحمت کشیده بودند. البته گزارش خیلی انتقادی بود و در آن برای اولین بار در یک گزارش دولتی آمده بود که اگر روندها و نابرابری‌ها و عدم تعادل‌های چند سال گذشته ادامه پیدا کند در چند سال دیگر مسلماً یک «انفجار اجتماعی و سیاسی» در ایران به وجود خواهد آمد. در گزارش از اینکه طی دوران برنامه سوم و چهارم به مسائل اجتماعی، آموزش و پرورش، بهداشت، درمان، رفاه روستایی و امثال آن توجه کافی مبذول نشده بود سخت انتقاد شده بود.

من گزارش را خودم به دقت خواندم و یک تغییرات مختصری هم در آن دادم. بعد گزارش را بردیم در هیئت عالی برنامه و در حضور نخست‌وزیر مطرح کردیم. وقتی گزارش را آنجا مطرح کردیم آقای هویدا از لحن گزارش که خیلی انتقادی بود خوشش نیامد و گفت که گزارش را اصلاً‌ قبول ندارد و چون همه‌اش جنبه‌ منفی و انتقادی دارد و پیشرفت‌های هنگفتی که مملکت در این سال‌ها کرده نادیده گرفته است و گزارش بایستی به کلی اصلاح شود. من در آن جلسه چیزی نگفتم ولی بعد از جلسه به آقای هویدا گفتم که شما ایرادتان به این گزارش چیست؟ کجای این گزارش غلط است بفرماید اصلاح کنیم. ولی به صرف گفتن اینکه این گزارش به درد نمی‌خورد کمک نمی‌کند و موجب دلسردی کارشناسان سازمان برنامه می‌شود. گفت، «شما این گزارش را بیندازید دور و خودت یک گزارش خوبی که بشود به اعلی‌حضرت ارائه داد تهیه کن.» من مجدداً به ایشان گفتم که این گزارش را قبلاً‌ خوانده‌ام و عقیده دارم گزارش بسیار خوبی است. قسمت عمده‌ای از مشکلات مملکت را مطرح می‌کند و این مشکلات بایستی مطرح بشود. ضمناً اضافه کردم که کارشناسان سازمان برنامه نمی‌گویند که این وقایع ناگوار حتماً‌ اتفاق خواهد افتاد. بلکه می‌گویند اگر روندهای نامطلوب فعلی ادامه پیدا کند وضع بد خواهد شد و منظورشان این است که یک چاره‌جویی کنیم که این اتفاقات پیش نیاید. به هرحال هر قدر آقای هویدا اصرار کرد که من گزارش را تغییر بدهم قبول نکردم. گفتم اگر ایرادهای مشخصی هست، اگر ارقام و آمار گزارش غلط است بفرمایید اصلاح می‌کنیم.

بالاخره آقای هویدا اوقاتش تلخ شد و گزارش را پس داد و گفت، «من که این را در شورای اقتصاد مطرح نمی‌کنم اگر می‌خواهی تو خودت بیا مطرح کن حضور اعلی‌حضرت.» گفتم من می‌آیم مانعی ندارد اگر شما بفرمایید من می‌آیم. گفت، «خیلی خوب».

خبر دادند که فلان روز جلسه شورای اقتصاد است و گزارش مقدماتی برنامه پنجم و بودجه سال ۱۳۵۱ کل کشور مطرح است. من رفتم در جلسه‌ای که با حضور شاه تشکیل می‌شد. شاه پرسید، «دستور جلسه امروز چیست؟» آقای هویدا گفت گزارش مقدماتی برنامه پنجم و بودجه سال ۱۳۵۱ کل کشور مطرح است و اگر اجازه می‌فرمایید مقدم این گزارش را مطرح کند؟ شاه هم گفت خیلی بود.

من شروع کردم به خواندن گزارش. پس از اینکه یکی دو صفحه خواندم و رسیدم به قسمت‌های انتقادی گزارش یک دفعه شاه گفت، «اینها چیست؟ این حرف‌ها چیست؟ این مطالب چیست؟ باز این اکونومیست‌های ما نشسته‌اند و این مطالب مزخرف را می‌گویند راجع به مملکت و تمام پیشرفت‌های مملکت را نادیده می‌گیرند و بدبینی و یاس ایجاد می‌کنند. اصولاً کی به شما گفته این چیزها را بنویسید؟ اینها چیست؟» گفت، «نه اصلاً‌ لازم نیست شما وارد این مسائل بشوید و ما خودمان می‌دانیم که چه کار کنیم. این کمبودهای مالی را هم که شما دارید و در این گزارش به آن اشاره کرده‌اید مهم نیست. بله ما می‌دانیم کمبود مالی داریم ولی ما خودمان همه اینها را درست می‌کنیم. درآمد نفت ما از حدود دو میلیارد فعلی به زودی به پنج میلیارد دلار خواهد رسید و این تمام گرفتاری‌های شما را حل می‌کند. من همه چیز را خودم مراقب هستم و شما فقط به کار خودتان مشغول باشید و به این کارها کار نداشته باشید.» گفتم اجازه بفرمایید بقیه گزارش را به عرض‌تان برسانم. گفت، «خیلی خوب.» من مجدداً شروع کردم به خواندن گزارش ولی یکی دو صفحه دیگر که خواندم شاه مجدداً گفت،‌ «اینها چیست؟ من که به شما گفتم من کمبودهای مالی شما را تامین می‌کنم شما لازم نیست نگران باشید.» من دیدم ایشان به نکات اصلی گزارش توجه نمی‌کند، همه‌اش صحبت از کمبود مالی می‌کند در صورتی که ما یک چیزهای دیگر داریم می‌گوییم. می‌گوییم عدم تعادل در وضع اقتصادی و اجتماعی مملکت دارد به وجود می‌آید ولی ایشان همه‌ش فقط صحبت از پول درآمد بیشتر می‌کند.

من به ایشان گفتم اگر شاهنشاه اجازه بدهید مطلبی را که می‌خواهم به عرض‌تان برسانم این است که مسئله ما فقط مسئله پول نیست که برویم مثلاً‌ با قرض کردن از خارج تامین کنیم یا اینکه درآمد نفت افزایش پیدا کند. مسائل اساسی مطرح شده در گزارش مربوط به اولویت‌های مملکتی است که باید یک تغییر اساسی در آنها داده شود. داشتن منابع مالی اضافی به تنهایی کافی نیست.

در حال حاضر ما با فشار تورمی شدید که در اثر افزایش بی رویه هزینه‌های غیرتولیدی دولتی ایجاد شده مواجه هستیم و این فشارها با فراهم شدن پول اضافی رفع نمی‌شود چون ما مواجه با کمبود منابع «حقیقی» و نه فقط منابع مالی هستیم. گفت،‌«منظور از کمبود منابع حقیقی چیست؟» گفتم منظور این است که مثلاً‌ در حال حاضر ما در کشور مواجه با کمبود سیمان هستیم. حدود سالی پنج میلیون تن سیمان تولید می‌کنیم ولی با این پروژه‌های مختلف که دولت در دست گرفته در سال احتیاج به ۱۲ میلیون تن سیمان است. گفت، «خوب کمبود آن را وارد می‌کنیم.» گفتم مسئله وارد کردن سیمان به این سادگی نیست. بنادر و شبکه‌های حمل و نقل کشور ظرفیت وارد کردن و حمل و نقل هفت میلیون تن سیمان در سال را ندارد و از این بابت دچار تنگناهای شدید هستیم. از بنادر هم بگذریم جاده‌های کشور کشش حمل این مقدار سیمان را ندارند. گفت، ‌«خوب بنادر را توسعه می‌دهیم.» گفتم مسئله توسعه بنادر و جاده‌ها چیزی نیست که یک ساله انجام بشود. از موقعی‌ که بخواهیم مطالعه طرح توسعه بنادر را شروع کنیم تا وقتی که در عمل افزایش ظرفیت یک بندر تکمیل بشود لااقل هفت سال وقت لازم دارد. بنابراین اینجا مواجه با یک سلسله تنگناهای شدید فیزیکی هستیم. همه چیز را نمی‌شود فوراً با صرف پول بیشتر از خارج وارد کرد. کمبود فولاد را یک مقداری می‌شود وارد کرد ولی باز گرفتاری محدودیت بنادر و جاده‌ها را داریم. نیروی انسانی ماهر و نیمه ماهر را نمی‌توانیم از خارج بیاوریم. اصولاً برای همه کارهای مملکت نمی‌شود خارجی آورد. همین حالا مردم ناراحت هستند که این‌قدر زیاد مشاورین و کارشناسان خارجی در ایران هست. بایستی ما آهسته‌تر برویم و آهنگ هزینه‌های دولتی را کم کنیم و علاوه بر این منابع‌مان را از مصارفی که اولویت کمتری دارند به سوی هزینه‌های با اولویت بیشتر منعطف کنیم. گفت، ‌«مثلا چی؟» البته من منظورم هزینه‌های سرسام‌آور نظامی بود، او هم می‌فهمید من چه می‌گویم ولی می‌خواست من را مجبور کند هزینه‌های نظامی را ذکر کنم و بعداً به من حمله کند چون نسبت به هزینه‌های نظامی خیلی حساسیت داشت. من گفتم ما به عنوان کارشناسان اقتصادی نمی‌توانیم اظهار نظر کنیم که اولویت‌های مملکتی چه باید باشد. آن مقامات عالی سیاسی مملکت هستند که اولویت‌های مملکت را تعیین می‌کنند ولی وقتی که تعیین کردند بایستی در داخل اولویت‌های تعیین شده رعایت ظرفیت مالی واقتصادی کشور را نمود، نباید اجازه داد که بین کل تقاضا برای این منابع و عرضه آن اختلاف فاحش به وجود بیاید. در اینجا ایشان بلند شد و گفت، «مهملات و تئوری و این حرف‌ها را قبول ندارم و شما اقتصاد‌دان‌ها نمی‌دانید چه دارید می‌گویید. ما خوب می‌دانیم چه کار داریم می‌کنیم و آینده درخشانی برای مملکت در پیش داریم. شما بهتر است این حرف‌ها را بگذارید کنار و به کارهای اساسی‌تر برسید.» بلند شد، رفت و جلسه ختم شد.

س- قبل از اتمام گزارش؟ تا آخر نخواندید؟

ج- نگذاشت گزارش را به طور کامل بخوانم.

س- این جلسه توی دربار بود؟

ج- بله در کاخ نیاوران بود.

س- معمول نبود که متن گزارش برای او فرستاده بشود؟

ج- به هرحال من این کار را کردم. وقتی که برگشتم سازمان برنامه فوراً یک نامه نوشتم خطاب به آقای معینیان رییس دفتر شاه و گفتم در جلسه مورخ فلان گزارش مقدماتی سازمان برنامه برای برنامه پنجم و بودجه کل کشور برای سال ۱۳۵۳ مطرح شد و به پیوست عین متن گزارش برای اطلاع شاهنشاه ایفاد می‌شود. گفتم به هرحال بهتر است من گزارش را بفرستم حالا ایشان آن را می‌خواند یا نمی‌خواند دیگر از دست من خارج است. برای من حقیقتاً این جلسه به منزله‌ یک نقطه عطفی بود. پس از آن جلسه به این نتیجه رسیده بودم که دیگر فایده ندارد. یعنی حقیقتاً شاه به برنامه‌ریزی و انضباط مالی و انضباط برنامه اعتقاد ندارد. معتقد است که هرچه او می‌گوید باید کاملاً اجرا شود و دیگران در مملکت هیچ نمی‌دانند و حق اظهار نظر هم ندارند.

یک اشکال دیگرش هم این بود که حتی حاضر نبود که خودش هم اولویت‌ها را تعیین کند و بعد از اینکه تعیین شد در داخل آن اولویت‌ها رعایت انضباط مالی و برنامه‌ای را بنماید کارشناسان سازمان برنامه حتی وارد این نمی‌شدند که اولویت‌های مملکت را چرا مجلس تعیین نمی‌کند؟ چرا مردم را دخالت نمی‌دهند؟ چرا یک دیکتاتور باید همه تصمیم‌ها را بگیرد؟ آنها فقط می‌گفتند حالا اگر هم شاه این اولویت‌ها را تعیین می‌کند لااقل وقتی که اولویت‌ها تعیین شد بایستی در داخل منابع مالی و اقتصادی مملکت باشد. یک ایراد فنی و علمی بود. شاه برنامه‌های عمرانی کشور را خودش تصویب می‌کرد ولی بعداً آن را تغییر می‌داد یعنی به هزینه و طرح‌ها اضافه می‌کرد. پشت سر هم دستور می‌داد و این دستورات غالباً‌ متناقض بودند.

ما به نخست‌وزیر و به شاه به طور غیر مستقیم می‌گفتیم شما یک برنامه را که تصویب کردید دیگر بگذارید اجرا شود و دائماً دست‌کاری‌اش نکنید. البته اصلاح و تغییر برنامه اشکالی ندارد ولی اگر یک هزینه‌ای را اضافه می‌کنید یک قلم دیگری را کم کنید. اینها هیچ‌وقت کم نمی‌کردند فقط اضافه می‌کردند. اگر سازمان برنامه می‌خواست از یک جا کم کند تا تعادل ایجاد بشود رییس دستگاه دولتی مربوط شدیداً اعتراض و به دربار شکایت می‌کرد و شاه هم غالباً طرف او را می‌گرفت. بنابراین از آن موقع من به این نتیجه رسیدم که ادامه کار در سازمان برنامه و دولت ایران بی نتیجه است و کار مثبت و مفیدی در شرایط موجود آن زمان یعنی تحت رژیم شاه نمی‌توان کرد و از همان موقع تصمیم گرفتم برای خود یک فعالیتی در بخش خصوصی به وجود آورم.

س- این برنامه پنجم با یک شوق و عشقی تهیه شده بود یا آن هم در حالی بود که فکر می‌کردید بی فایده است؟

ج- من فکر می‌کنم تمام کارشناسان سازمان برنامه و متفکرین در آن آخرهای برنامه چهارم به این نتیجه رسیدند که برنامه‌ریزی در شرایط موجود ایران مفهومی ندارد.

یعنی می‌دانید چه بود واقعاً‌ ما به این نتیجه رسیده بودیم که شاه به برنامه‌ریزی اعتقاد ندارد. تنها دلیلی که سازمان برنامه را نگه داشته بود و منحل نمی‌کرد این بود که فکر می‌کرد داشتن دستگاهی به نام سازمان برنامه در انظار خارجی‌ها (که او به آن همیشه خیلی اهمیت می‌داد) برای رژیم خودش احترام ارزی ایجاد می‌کند و فکر می‌کرد که این پدیده‌ای است که آمریکایی‌ها و به‌طور کلی دنیای غرب می‌پسندند و برایش ارزش قائل هستند.

بنابراین گرفتاری اساسی با شاه دو چیز بود: یکی این که اولویت‌هایش غلط بود که تاکید زیاد روی هزینه‌های نظامی و طرح‌های نمایشی و بیهوده و غیر تولیدی می‌گذاشت. دیگر اینکه اولویت‌های تعیین شده توسط خودش هم به یک انضباط فکری و مالی قائل نبود و این باعث می‌شد که وضع مالی مملکت همیشه خراب بود.

س- شما در این شش سالی که ایران نبودید یعنی بین سال‌های ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۹ وقتی که برگشتید آیا تغییری احساس کردید در به اصطلاح تصمیم‌گیری بین شاه و نخست‌وزیر یعنی چیزی بود که محسوس باشد و چشمگیر باشد؟

ج- بله، به‌طور محسوس نشان می‌داد که قدرت نخست‌وزیر و کابینه و به خصوص مجلس کم شده بود و اختیارات مطلق و خودمختاری شاه از هر حیث زیاد شده بود. قبل از اینکه من به خارج بروم یعنی قبل از به اصطلاح «انقلاب شاه و ملت» روی هم رفته اختیارات و قدرت دولت و مجلس بیشتر بود و تا اندازه‌ای استقلال تصمیم‌گیری داشتند ولی بعد از جریان به اصطلاح انقلاب ششم بهمن اختیارات و قدرت شاه خیلی زیاد شد. حکومت دکتر امینی البته از این حیث استثنایی بود. چون دکتر امینی خیلی مسائل را رأساً تصمیم می‌گرفت و به شاه گزارش نمی‌داد و به علاوه اجازه نمی‌داد وزرا بروند تک تک به شاه گزارش بدهند.

بعد از دولت امینی متداول شد که هر کدام از وزرا هفته‌ای یک بار بروند به شاه گزارش بدهند. امینی این کار را اجازه نمی‌داد و فقط شاید وزیر خارجه و وزیر جنگ به شاه گزارش می‌دادند. ولی بعد از دولت امینی دیگر طوری شد که مجلس عملاً از بین رفته بود و کابینه هم به صورت یک گروه متشکل و مسئول دیگر وجود نداشت و وزرا تک تک از طرف شاه تعیین می‌شدند و کلیه‌ آنها باید بروند پیش شاه و از شاه دستور بگیرند و اجرا بکنند بدون توجه به ارتباط این دستورها با کار وزارت‌خانه‌های دیگر و دستگاه‌های دیگر مملکت. بنابراین در سیستم تصمیم‌گیری اغتشاش بود به‌طور محسوس وقتی که من پس از شش سال به ایران برگشتم قدرت شاه و خودمختاری او خیلی زیاد شده بود.

س- یک مطلب دیگر که صحبتش می‌شود مسئله‌ بی‌سوادی و مبارزه با بی‌سوادی و با سواد کردن مردم است که عده‌ای هستند که می‌گویند که به هرحال ظرف این چند سالی که شاه حکومت می‌کرد نمی‌شد بیش از این درصد بی‌سوادی را کم کرد و انتظار بی‌جایی است که فکر بشود کرد که در این مدت می‌شد با اختصاص بودجه بیشتر سواد مردم و شاید فهم و شعورشان را افزایش داد که وضع به این حالت اخیر نکشد. شما که دستتان توی کار بود راجع به این مسئله چه فکر می‌کنید.

ج- به عقیده من این حرف اصلاً صحیح نیست. به نظر من خیلی بیشتر از این توجهی در دوران سلطنت رضاشاه و محمدرضا شاه در ایران راجع به آموزش و پرورش شد می‌بایستی و ممکن بود بشود. آن اولویت تامی که آتاتورک در ترکیه به باسواد کردن و آموزش مردم داد در ایران به هیچ‌وجه نشد، یعنی به سرمایه‌گذاری روی انسان‌ها اهمیت کافی داده نشد. در طی پنجاه و چند سال دوران رژیم سلسله پهلوی یک افراط شدیدی روی سرمایه‌گذاری فیزیکال، روی ساختمان‌ها یعنی چیزهایی که فقط به چشم می‌خورد و نمایشی بود انجام گرفت. در سال‌های آخر هم که ارتش به طور وحشتناکی منابع مملکت را جذب می‌کرد و جایی برای سرمایه‌گذاری برای آموزش و پرورش و رفاه و بهداشت و غیره باقی نمی‌گذارد. ما به‌طور خیلی واضح می‌دیدیم که در روستاهای مملکت و در شهرها هم به آموزش و پرورش اعتبار کافی تخصیص داده نمی‌شد. در این سال‌های اخیر که جمعیت زیادی از روستاها به تهران و سایر شهرهای بزرگ هجوم آورده بودند در اول مهر که مدارس باز می‌شد برای بچه‌های دوره ابتدایی جای کافی در دبستان‌ها نبود. در این اواخر مسئله به پارتی‌بازی و متوسل شدن به این و آن کشیده شده بود. مثلاً راننده من که بچه‌اش را می‌خواست مدرسه بگذارد به من متوسل می‌شد که مثلاً به فلان مدرسه در فلان جای شهر دستور داده بشود که بچه‌های او را قبول کنند. کلاس‌های درس که باید کوچک باشد و به بچه‌ها برسند غالباً ۸۰ و گاهی ۱۰۰ تا بچه ابتدایی را در یک کلاس می‌ریختند. در این اواخر اغلب دبستان‌های تهران شیفتی شده بود یعنی یک دبستان دو تا سه تا شیفت در روز داشت. یکی از ۸ صبح بود تا ۱۲ یکی از ساعت ۱۲ ظهر بود تا ۴ بعد از ظهر و یکی از ۴ بعد از ظهر بود تا ۸ شب که اصلاً صحیح نبود. معلم‌ها مواجه با کار خیلی زیاد و حقوق کم بودند و این موجبات ناراحتی و عدم آسایش آنها را فراهم می‌کرد و در نتیجه خوب تدریس نمی‌کردند.

به نظر من خیلی خیلی بیشتر می‌بایستی به آموزش و پرورش اولویت داده می‌شد. اگر قرار باشد انسان فقط به یکی از بزرگترین‌ غفلت‌های دوران پهلوی اشاره کند همین عدم توجه کافی به آموزش و پرورش است. بعضی‌ها حتی عقیده دارند که لااقل در دوران محمدرضا شاه غفلت و عدم توجه به آموزش و پرورش تا اندازه‌ای عمدی بود. یعنی شاه عقیده داشت که آموزش و پرورش چشم و گوش مردم را باز می‌کند و اگر چشم و گوش مردم باز بشود ممکن است که دیگر سلطنت به عنوان یک نهاد سیاسی مورد قبول نباشد و مردم شاید تمایلات بیشتری به آزادی و دموکراسی پیدا کنند. او می‌خواست جلوی آموزش و پرورش و جلوی پیشرفت فکری مردم را بگیرد.

س- هیچ‌ مقایسه‌ای شده بود بین ایران با کشورهای مشابه از نظر اولویتی که به آموزش و پرورش داده شده بود؟ مثلاً ‌تا چه حد اگر واقعاً اولویت بالایی داشت بودجه‌ آموزش و پرورش نسبتش در کل بودجه چه مقدار فرق می‌کرد. یک رقمی که من دیده بودم تقریبا شش درصد منابع دولتی صرف آموزش و پرورش می‌شد اگر اولویت بالاتری داشت تا حدی؟

ج- من الان رقم دقیق بودجه آموزش و پرورش نظرم نیست ولی همه چیز نسبی است. طی ده سال قبل از انقلاب ۱۳۵۷ بودجه ارتش چندین برابر شد و در سال‌های آخر به حدود ۱۰-۱۲ میلیارد در سال رسیده بود یعنی یک چیزی در حدود ۸-۹ درصد تولید ناخالص ملی. ولی بودجه‌ای که به آموزش و پرورش تخصیص داده می‌شد خیلی کمتر از اینها بود و شاید ۱۰ درصد بودجه ارتش و تسلیحات نمی‌شد.

س- آیا مسئله قابلیت جذب مطرح نبود که نشود جذبش کرد؟

ج- نه، برای اینکه ببینید آموزش و پرورش مسئله‌اش چه بود یکی مسئله داشتن مدرسه بود که اعتبار کافی برای ساختن مدرسه نبود در صورتی‌که لازم نبود ساختمان‌های خیلی لوکس ساخته شود و ساختمان مدرسه می‌توانست خیلی ساده و ارزان‌قیمت‌ باشد. دیگر مسئله داشتن تعداد کافی آموزگار صلاحیت‌دار بود که آن را هم می‌شد ظرف پنجاه و چند سال تربیت کرد. حتی با یک برنامه صحیح اگر اولویت داده می‌شد امکان داشت ظرف ده‌ سال ظرفیت مدارس را خیلی بالا برد. مسئله‌ اساسی اولویت بود. شما بایستی این اولویت را قائل می‌شدید ولی شاه برای آموزش و پرورش اولویت نداشت.

س- پس این سپاه دانش چه؟

ج- آن هم باز یکی دیگر از کارهایی بود که او بیشتر به جنبه‌ تبلیغاتی و عوام‌فریبی آن توجه داشت تا جنبه‌ حقیقی‌اش. می‌خواست بگوید بله ما مثلاً داریم مسئله‌ بی‌سوادی را حل می‌کنیم. ولی طبق مثل معروف بی‌مایه فطیر است. شما با بیگاری گرفتن از یک مشت جوان‌هایی که خودشان تازه بی‌سواد بودند، بعضی از آنها دیپلمه هم نبودند، و فرستادن آنها به روستاها مسئله‌ اساسی بی‌سوادی وآموزش و پرورش روستاها را حل نمی‌کردید. البته من نمی‌گویم که سپاه دانش هیچ به درد نمی‌خورد ولی جواب‌گو به آن چیزی که مورد احتیاج بود نبود. من اعتقاد دارم که اگر ظرف پنجاه و چند سال رژیم پهلوی اولویت تام و تمام به آموزش و پرورش داده می‌شد و واقعاً اهتمام کافی برای تربیت و فهمیده کردن مردم به عمل می‌آمد این فاجعه‌ای که برای مملکت پیش آمد اتفاق نمی‌افتاد. بی‌سوادی و جهل زمینه‌ خوبی برای رشد، برای شیوع بازار عوام‌فریبان و ریاکاران و متعصب‌ها فراهم کرد. البته منظور از آموزش و پرورش فقط داشتن کلاس و مدرسه نیست. خود اجازه دادن به فعالیت‌های سیاسی به آزادی مطبوعات به آزادی بیان و آزادی زبان. اینها خودش یک نوع آموزش اجتماعی و سیاسی است. اگر این نوع آموزش‌ها اجازه داده می‌شد و رهبری سیاسی به وجود می‌آمد و چشم و گوش مردم باز می‌شد ممکن بود سرنوشت مملکت امروز طور دیگری بود.

س- بهداشت هم لابد وضع مشابهی داشت؟

ج- به بهداشت عمومی هم توجه کافی نمی‌شد.

س- دکتر و پرستار و این چیزها.

ج- بهداشت هم همان طور بود. مسئله این بود که طبقات پایین مملکت محروم بودند از تمام تسهیلات درمانی. یک عده محدودی طبقه متمول و مرفه به اضافه عده‌ای کارگرهای کارخانجات بزرگ یا کارمندان دستگاه‌های دولتی بودند که زیر چتر رفاهی دولت می‌آمدند ولی بقیه مردم مملکت زیر پوشش درمانی نبودند. به‌طور کلی نسبت به هزینه‌های رفاهی و درمانی و آموزش و پرورش توجه کافی نمی‌شد.