روایت کننده: آقای علیرضا محفوظی (الف- رحیم)
تاریخ مصاحبه: هفتم آوریل ۱۹۸۴
محل مصاحبه: پاریس- فرانسه
مصاحبه کننده: ضیاءالله صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای علیرضا محفوظی در روز ۱۸ فروردین ۱۳۶۳ برابر با هفتم آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس- فرانسه، مصاحبه کننده ضیاء صدقی.
س- آقای محفوظی لطفا یک شرح حال مختصری از خودتان برای ما توضیح بفرمایید که کجا به دنیا آمدید و در چه سالی بدنیا آمدید، ازچه خانوادهای و درکجا تحصیلات خود را انجام دادید و چگونه علاقهمند شدید و وارد شدید به کارهای اجتماعی و سیاسی؟
ج – من در سال ۱۳۳۵ هجری شمسی در رودسر- گیلان به دنیا آمدم. خانواده من در قم زندگی میکردند و پدر من یکی از حواریون آیتالله خمینی در آن زمان بود و در حقیقت امور مالی و به اصطلاح شهریه خمینی را میگرداند و یکی از شاگردان خمینی در آن زمان محسوب میشد.
س – آقای محفوظی اسم پدر شما چیست؟
ج – عباس محفوظی.
س – ایشان آیتالله هستند؟
ج – مدرس حوزه علمیه قم است.
س – عنوان ایشان چیست؟ آیا حجتالاسلام است؟
ج – بله حجتالاسلام است که از لحاظ سطح درسی از همدرسیهای محمدی گیلانی است یعنی در یک پایه از لحاظ درسی و فقهی و اصول و آخوندی قرار دارند و به خاطر ارتباط با خمینی هم دو بار مشمول تبعید در آن زمان شد و یکی از فعالین و گردانندگان امور خمینی و ترویج حکومت اسلامی و غیره و غیره است. در دوره دبیرستان که من درقم تحصیل میکردم با انجمن اسلامی که گرداننده آن برقعی بود تماس گرفتم.
س – آیتالله برقعی معروف؟
ج – نخیر یک برقعی دیگر چون برقعی زیاد بود. با برقعی که گرداننده انجمن اسلامی بود در آنجا تماس گرفتم و در آنجا یکی از کسانی بودم که کتابخانه آن انجمن اسلامی را منظم و مرتب میکردم و در همان زمان هم با افراد و اشخاص مختلفی که در آن کتابخانه و آن انجمن اسلامی میآمدند در تماس بودم که برخی از آنها امروز حتی نمایندگان مجلس هستند مانند بشارتی و برخی هم در حقیقت در همان دوران گرایشاتی پیدا کردند که بعدا به مجاهدین پیوستند ولی از کسانی که از آن میان گرایش به مارکسیسم پیدا کرده بودند اطلاع چندانی ندارم. در همان دوران به علت مطالعهای که من در فلسفه میکردم کمکم گرایش به ماتریالیسم پیدا کرده بودم و با انجمن اسلامی بیشتر به این دلیل در ارتباط بودم که بتوانم از کتابخانه انجمن اسلامی استفاده بکنم. در دوران دانشجویی در برخی از اعتصابات شرکت میکردم و بیشتر هم، هم و غم خودم را صرف مطالعه در تئوری مارکسیسم کرده بودم.
س – برای اینکار از چه کتابهایی استفاده میکردید؟ آیا این کتابها در کتابخانه آقایان طلاب و اینها هم بود؟
ج – بیشتر مطالعه من در آن زمان در حوزه فلسفه بود و در آن زمان من اول با نقد نظرات مارکسیسم آشنا شدم مانند کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبائی یا کتابهایی که در رد ماتریالیسم نوشته بودند. بعد هم یک سلسله کتابهایی را من در آن زمان دیدم مانند کتاب فلسفه هگل و علاقهمند شدم.
س- کتابی را که آقای حمید عنایت ترجمه کرده بودند؟
ج – نخیر، یک کتابی بود به نام فلسفه هگل که به عربی بود و من هم با یک دوست دیگری شروع کردیم به مطالعه این کتاب و من کمکم گرایش پیدا کردم که این کتاب را بخوانم. همچنین در آن زمان اینها از آنجائی که با مارکسیسم و با داروینیسم و با فرویدیسم در حقیقت خیلی دشمن و خصم بودند شروع به مطالعه کتابهایی که در این زمینه وجود داشت کردیم و آنها را میخواندیم و اولین کتابی هم که من در زمینه مارکس خواندم کتاب مانیفست کمونیست بود و من ترجمه عربی آن را به نام بیانتهالشیوعیه مورد مطالعه قرار دادم. ولی از آنجایی که دسترسی به اینجور کتابها نبود و حتی تا دوران دانشجویی، بیشتر مطالعات خودم را روی فلسفه متمرکز کرده بودم.
س – شما عربی را کجا یاد گرفتید؟
ج – عربی را هم در آن دوران پیش خودم میخواندم. یعنی کتاب جامعالمقدمات بود که اول مورد مطالعه قرار دادم و درآن زمان یک بخشی جامعالمقدمات داشت به نام الكبرا که به منطق میپرداخت و به دلیل اینکه از منطق کمکم خوشم آمد کمکم شروع کردم به مطالعه در حقیقت متون منطق و فلسفه که بعداً هم این مطالعه خودم را در سالهای بعد هم ادامه دادم تا مطالعه منطق جدید. به این دلیل گرایش به مارکسیسم بیشتر گرایش به فلسفه در این دوران بود.
یکی از اتفاقاتی که در سال ۱۳۵۵ برای من افتاد عبارت از این بود که در یکی از ضرباتی که سازمان فدایی خورده بود مادر یکی از بچههای فدائی در حقیقت ارتباطش با این سازمان قطع شده بود و فراری شده بود و یک دوستی از من میخواهد که من او را پناه بدهم و من هم به اصطلاح شروع میکنم و جایی را برایش پیدا میکنم.
س – میتوانید به ما بگویید که ایشان چه کسی بودند؟
ج – پنجهشاهی.
س – آقای پنجهشاهی یکی از رهبران چریکها بودند؟
ج – یکی از رهبران سازمان چریکهای فدائی خلق بود. من میتوانم شرح حال پنجهشاهی را هم در آغاز کار خودم بگویم و میتوانم بگویم که این یک تراژدی برای خود سازمان چریکهای فدائی خلق هم است. او در این پناهگاهی که بود همش منتظر فرزندی بود که در سازمان فدائی خلق وجود داشت و در حقیقت امیدش به این بود که روزی با او تماس بگیرد و به خاطر علاقهای که او به فرزندش داشت و شرح حالی که به اصطلاح از رفقای فدائی و غیره و غیره میداد ما هم کمکم مطالعه ریاضیات و فلسفه و منطق را کنار گذاشتیم و علاقهمند شدیم که بیاییم و در مورد مسائل مارکسیسم مطالعه کنیم. در این زمان من با رفقای اعتصابی که آنها هم از دانشگاه -برخی از آنها- اخراج شده بودند تماس گرفتم و شروع کردیم به ساختن یک هسته انتشاراتی. با این هسته انتشاراتی من شروع به گرفتن کتابهایی کردم که به زبان انگلیسی بود، در ایران یک کتابفروشی وجود داشت به نام (؟) که یک سلسله از کتابهای مارکسیستیِ انگلیسی را در حقیقت آنجا آورده بود از جمله کتاب کاپیتال، گراندریسه و از جمله یک سلسله از نوشتههای دیگر کارل مارکس و برخی حتی از نوشتههای چهگوارا و غیره. من شروع به مطالعه اینها کردم و حتی یک عده از دوستان دانشجوی دیگر هم پیدا کردم و شروع به تدریس کاپیتال برای این بچهها کردم و اینطوری بود که کمکم خودمان را متمرکز کردیم روی مطالعه مارکسیسم.
س- این کاری را که فرمودید در کجا بود؟ در قم بود یا در تهران؟
ج – نخیر در تهران بود.
س – شما دیگر الان که دارید این را توضیح میدهید دبیرستان را تمام کردید و آمدید به تهران.
ج – بله.
س – در این دوره شما دانشجو بودید؟
ج – من یک سال دانشجو بودم.
س – کجا؟
ج – من دورهای که دانشجو بودم، یک دوره در مدرسه عالی پارس دانشجو بودم و در آن دوره به خاطر اعتصاباتی که در دانشکده صورت گرفته بود و در اعتصاب آخری که من اطلاع نداشتم و در شهرستان بودم فهمیدیم که همه ما را اخراج کردند. بعد از این اخراج بود که من شروع کردم به مطالعه درحقیقت شخصی خودم در فلسفه و بعد از اینکه دانشکده پذیرفت که من در دانشکده شرکت بکنم من مدت کوتاهی در دانشکده بودم تا اینکه این اتفاق برای من افتاد.
س – مدرسه پارس چه جور مدرسهای بود؟ چه درس میدادند؟
ج – من در مدرسه عالی پارس فیزیک میخواندم و بعد هم شروع به خواندن ریاضیات کردم. سه دانشکده داشت: دانشکده علوم داشت، دانشکده زبان داشت، دانشکده تربیتی داشت. در این دوره بالاخره ما مطالعه خودمان را در زمینه مارکسیسم شروع کرده بودیم و من به ساختن یک گروه پرداختم و هنگامی که مادر پنجهشاهی با سازمان تماس گرفت ما هم در تماس با سازمان قرار گرفتیم و كل گروهی که ما داشتیم از این به بعد تحت نظارت سازمان کار میکرد و سازمان این گروه را مسلح کرد و شروع به فعالیت کرد به عنوان یکی از گروههای مربوط به سازمان.
س – مسلح که میگویید منظورتان چیست؟ مسلح واقعاً به سلاح گرم؟
ج – بله مسلح به سلاح گرم.
س – چه نوع سلاحهایی شما دریافت کردید؟
ج – در این دوره هنگامی که ما با سازمان تماس گرفتیم یک نفر مسئول این بود که این تشکیلات ما را کاملاً انتظام ببخشد و در حقیقت هدایت بکند. من با این شخص خیلی چشمباز ارتباط داشتم ولی رفقای ما ارتباط نداشتند یعنی این رفیق ما را نمیبینند و این رفیق در حقیقت مسئول شاخه ما شناخته میشد در این دوران. در این دوران بچههای ما شروع به کارهای انتشاراتی کرده بودند از جمله انتشارات سازمان فدائی. کتابهای سازمان فدائی را در میآوردند در این دوره و همچنین سازمان فدائی شروع به مسلح کردن اینها کرد به سلاحهایی از جمله نارنجک و از جمله سلاحهایی مانند کلت.
س – شما با آن نماینده از طرف سازمان ارتباط داشتید و ایشان بودند که سلاحها را به شما میدادند و شما هم به گروه میرساندید.
ج – بله. خود من در این میان مسلح نبودم. خود من در حقیقت تنها سلاحی که در تمام این دوران داشتم سیانور بود و آن هم به خاطر اینکه اطلاعات مربوط به سازمان را نرسانم. اعتقاد داشتم رفقایی که وجود دارند در گروهها باید یک آموزش مارکسیستی را در این دوران ببینند و به سادگی خودشان را مجذوب سلاح نکنند و شروع کنند به اصطلاح در این تظاهراتی که اینجا و آنجا اتفاق میافتد و در اعتصاب غیره و غیره. در حقیقت گزارش دهنده خوبی باشند و بفهمند در اوضاع چه میگذرد. ولی خیلی به سرعت رفقای ما شروع کردند به سلاح مجهز کردن و اینها را در حقیقت به کارهای صرفاً عملی واداشتن و اینها در حقیقت از یک مطالعه جدی در این دورانِ رفقایِ ما بری شدند و همین هم تاثیرات زیانباری در دوره آتی روی شخصیت این رفقایی که با ما همکاری میکردند گذاشت.
س – آقای محفوظی این سلاحهایی را که شما میگرفتید و به این آدمها میدادید اینها چگونه میتوانستند از این استفاده کنند؟ منظور من این است که اگر شما مثلاً امروز یک هفتتیر به دست من بدهید و یا یک نارنجک بدهید من نمیدانم با آن چکار کنم بدون داشتن تعلیمات نظامی.
ج – اولاً یک سلسله دستوراتی در مورد استفاده از این سلاحها به صورت نوشته و مکتوب داده شده بود که چکار باید بکنند. ثانیاً بچهها در حقیقت شروع کردند به یک سلسله تمرینهای اولیه نظامی. ما خودمان یک….
س ۔ کجا این تمرینها را انجام میدادید؟
ج – ما خودمان یک باغی را در کرج داشتیم که انتشارات ما در آنجا بود و یک باغ بسیار وسیعی در کرج بود و بچهها به آنجا میرفتند و در حقیقت نارنجک و غیره و غیره را تمرین میکردند. و حتی گروه ما شروع به ساختن هشتصد نارنجک در آن دوره کرد. هشتصد نارنجک ساخت که اینها را کمکم به سازمان تحویل بدهیم. یعنی انرژی ما بیشتر به اصطلاح افتاد به این طرف و رفقای ما هم رفقایی بودند که از زیر کارهای مطالعاتی وغیره در میرفتند، خیلی علاقهمند به اینجور کارها شده بودند یعنی از صبح تا شب با سلاح وررفتن. و ما هم همه موظف بودیم که در حقیقت، موتور داشته باشیم و من هم که موتور نمیدانستم الزاماً میباید در چهار چوب سازمان با موتور حرکت میکردم. اینها نکات بسیار اساسی بود. ولی خود من در هیچ یک از عملیات نظامی و غیره و غیره هرگز شرکت نکردم و بیشترِ هم و غم خودم را گذاشته بودم به مسائلی که در آن دوران میشود گفت مسائل تئوریک سازمان.
س – ولی شما در نقل وانتقال سلاح که دخالت داشتید؟
ج – نقل و انتقال سلاح بله دخالت داشتم.
س – اینها را چگونه منتقل میکردید؟ به وسیله اتومبیل شخصی؟
ج – اینها را هم به توسط اتومبیل و هم به توسط موتور منتقل میکردیم. من حتی به توسط موتور تمام اعلامیههای سازمان را هم منتقل میکردم. مثلاً هشتصد اعلامیه و میرفتیم یک شبه با موتور دو نفره هشتصد اعلامیه را در سطح شهر پخش میکردیم. یعنی یک چنین کارهایی بود که ما با موتور انجام میدادیم.
س – در سطح شهر تهران؟
ج – در سطح شهر تهران پخش میکردیم.
س – آقا پخش هشتصد تا اعلامیه در سطح شهر تهران مثل ریختن یک لیوان آب در اقیانوس آتلانتیک میماند. اینجوری نیست؟
ج – خب بستگی داشت. مثلاً ما تصمیم میگرفتیم و یک کارخانه را شناسایی میکردیم و آنجا میرفتیم و پنجاه تا اعلامیه را مثلاً برای آن کارخانه پخش میکردیم و چون یک رفیقی هم توی آن کارخانه داشتیم فردا میرفتیم و تاثیرات این اعلامیه را در آن کارخانه میدیدیم. اینطوری بود یعنی خودمان را در کل شهر تهران پخش نمیکردیم، یک جای معینی را مدنظر میگرفتیم و در آنجا میرفتیم و این اعلامیهها را پخش میکردیم. این وضعی بود که در آن دوران وجود داشت.
س – این جریانی را که شما حالا دارید توضیح میدهید دقیقاً در چه سالی است؟
ج – اواخر سال ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۷، یعنی فعالیتها.
س – پس فعالیت علنی و فعالیت جدی شما با سازمان در واقع از سال ۱۳۵۵ میشود گفت که شروع شد؟
ج – نخیر اواخر ۱3۵5. منتها من فکر میکنم که این مسئله در واقع چندان اهمیتی ندارد مگر اینکه خود تاریخچه سازمان را در این دوران ما بشناسیم و ببینیم که سازمان در این دوران چه وضعی داشته و ما در حقیقت چه ارتباطی داشتیم. چون اینگونه وظا یف را اگر ما مدنظر بگیریم شناخته نمیشود مگر اینکه بفهمیم که سازمان در این دوره چه کارهایی را انجام میداد. قبل از ضربات سال ۱۳۵۵ سازمان در حقیقت دارای یک وضعیت کاملاً مستحکمی از لحاظ تشکیلاتی که داشت بود. این تشكیلات اصولاً در تهران در وهله اول و البته کرج را هم در بر میگرفت و در وهله دوم گیلان و مازندران و تا حدی در آذربایجان متمرکز بود. دو تشکیلات فرعی یا دو شاخه فرعی سازمان در این سالها داشت که اینها عبارت بودند از تشكیلات یا شاخه خراسان و تشكیلات یا شاخه اصفهان. در رأس تشكیلات اصفهان فردی بود به نام عبدالله پنجهشاهی که پسر همین مادری بود که ما با او تماس گرفته بودیم. بعد از اینکه ضربات سال 1355 میآید و كل رهبری سازمان فدائی دراین دوران متلاشی میشود و از بین میرود. كل تشکیلات تهران متلاشی میشود واز بین میرود و تنها افراد پراکندهای باقی میمانند. تشکیلات گیلان هم ضربه میخورد و تشکیلات آذربایجان و تشكیلات مازندران هم دچار ضربه میشود.
س – ضربه که میفرمایید دقیقاً منظورتان چیست؟
ج – ضربه یک اصطلاحی است که خود این سازمان به کار میبرد عبارت است از: کشف و لورفتن و یا در حقیقت دستگیری و یا اعدام. ولی رهبری سازمان همهشان در آن ضربهای که در تهران میخورند از بین میروند مثل حمید اشرف وغیره کاملاً از بین میروند. آخرین ضربه ای که سازمان فدائی در این سال میخورد عبارت است از ضربه فروردین ۱۳۵۶ است که در این ضربه نسرین و نسترن پنجهشاهی کشته میشوند. غزال آیتی کشته میشود. یک پسری کشته میشود که نامش معلوم نیست و خود مادرِ پنجهشاهی فرار میکند از آن خانه و دو پسر دیگر از خانه دیگر فرار میکنند.
س – این خانه در کجا بود؟
ج – این خانه در تهران بود.
س – به اصطلاح خانه تیمی بود؟
ج – نه خانه عادی بود ولی در آنجا رفت و آمد افراد چریک وجود داشت.
س – شما هیچ حدسی میزنید که چگونه ساواک توانست آن خانه را پیدا کند؟ یا اطلاعی دارید؟
ج – این خانه گرچه نمیتوانم حدس بزنم که چگونه ساواک آنجا را پیدا میکند ولی فکر میکنم ازطریق یکی از ارتباطات غزال پنجهشاهی بود، یکی از ارتباطاتی که عضو سازمان فدائی نبوده. و از آن طریق غزال پنجهشاهی را دنبال میکنند و این خانه را در حقیقت کشف میکنند. روزی که به این خانه میریزند اینها از بالای پشت بامها میروند و میخواهند این خانه را درحقیقت نگاه بکنند ولی هنوز برنامه محاصره این خانه را نریختند و تقوتوق صدای اینها که میخورد اینها فکر میکنند که یک برنامهای شده و اینها را در حقیقت محاصره کرده اند. غزال پنجهشاهی دستور فرار میدهد و اینها خانواده همه شروع میکنند از پشت بامها و دیوارها شروع به فرار کردن به كوچه و همین مسئله موجب شکّ دو ماشین ساواک که در اطراف بوده میشود و اینها شروع به تیراندازی میکنند و غزال آیتی و یک پسری که در آنجا مخفی بوده و نسرین و نسترن پنجهشاهی کشته میشوند و بقیه هم که در میروند. مادر پنجهشاهی در آن دوران تماسش با سازمان قطع میشود و دو پسرش منتها به سازمان میپیوندند. در این دوران مادر پنجهشاهی منتظر این است که پسر اصلیاش یعنی پسر بزرگش که یکی از رهبران سازمان فدائی است با او تماس بگیرد، عبدالله پنجهشاهی، و هر چقدر منتظر میماند تماس صورت نمیگیرد و خانه ما هم که بود هنوز این انتظار در حقیقت باقی مانده بود. ما باید سراغ این برویم که در حقیقت بعد از این ضربات چه اتفاقاتی در درون سازمان فدائی افتاده است. گفتیم که در این ضربات، تشكیلات تهران کاملاً متلاشی میشود و تنها افراد پراکندهای باقی میمانند. تشکیلات گیلان هم همینطور و تشكیلات آذربایجان و مازندران هم همینطور. بنابراین دو شاخه فرعی که سازمان در این دوران داشته باقی میماند. یکی از آن شاخه اصفهان و دیگری شا خه مشهد است. در شاخه اصفهان رهبری آن با عبدالله پنجهشاهی بود. هنگامی که این ضربات اتفاق میافتد، میدانیم که در درون سازمان یک گرایشی که در حقیقت متمایل به حزب توده بوده و مبارزه مسلحانه را هم رد میکرده در همین دوران شکل گرفته بود. این موجب این میشود که برخی از بچههایی که در اصفهان فعالیت میکردند بعد از اینکه این ضربات میخورد و بعد از اینکه این شکست صورت میگیرد میخواهند در مبارزه مسلحانه تجدید نظر بکنند و بگویند که عقایدی که حزب توده مطرح میکرده درست بوده است. تشکیلات مشهد سه نفر گرداننده آن بودند: یکی هادی بود و یکی مجید بود و اسم سومی حالا یادم نیست.
س – این هادی و مجید که میگویید اسم مستعار است؟
ج – والله اسمهایی بوده که…
س – که خودشان خودشان را معرفی میکردند با آن اسم، بله؟
ج – شاید. ولی من دقیقاً نمیدانم. ولی اینها کسانی هستند که تا امروز هم اینها را با این اسم میشناسند و بنابراین هویت اینها را میشود پیدا کرد. یعنی تا امروز هم میشود از لحاظ تشکیلاتی صحبت کرد که اینها کجا رفتند. این سه نفر تصمیم میگیرند که سازمان فدائی را دوباره پایهریزی بکنند و این سه نفراز آنجا که در حقیقت تشکیلات فرعی را میساختند کادرهای درجه اولی نبودند که بتوانند سیاست یک سازمان سیاسی را تعیین بکنند. از لحاظ سطح سیاسی و سطح تئوریک دراین دوران بینهایت نازل بودند و تصمیم میگیرند که خودشان را به عنوان رهبری سازمان چریکهای فدایی خلق بدانند. بنابراین در این دوران سازمان چریکهای فدائی خلق کاملاً چهره دیگری به خودش میگیرد. در همین دوران اینها به خاطر اختلافی که با عبدالله پنجهشاهی پیدا میکنند شروع میکنند و یک دادگاه مخفی سه نفرهای تشکیل میدهند و عبدالله پنجهشاهی را محکوم به مرگ میکنند.
س – عبدالله پنجهشاهی را غیاباً یا حضوراً محکوم به مرگ میکنند؟
ج – غیاباً محکوم به مرگ میکنند و از او میخواهند به مشهد بیاید چون با او كار دارند. او به مشهد میآید و با آنها تماس میگیرد و در یکی از این به اصطلاح اتفاقات او را تیر میزنند و او را میکشند. این دورانی است که هنوز این مادر فکر میکند که عبدالله پنجهشاهی واقعاً در درون چنین سازمانی وجود دارد و یکی از رهبران است و منتظر است که او را ببیند. و بدین وسیله آنها خودشان را به مثابه رهبریِ کل تشکیلات فدایی دراین دوران جا میزنند. بنابراین تشکیلات فدایی در این دوران کاملاً چهره دیگری دارد. سه نفری آمدند که از لحاظ سطح سیاسی با شرایطی که قبلاً بوده کاملاً بیگانه هستند. دست کم در سابق عناصری بودند که سالها در فعالیت سهیم بودند و میدانستند چه میخواهند بگویند و نقطه نظرات کاملاً روشن و منسجمی داشتند. از جمله حمید مومنی، حمید اشرف و غیره، که در حقیقت دارای یک برنامه سیاسیِ روشنی بودند ولی این سه نفر که میآیند فاقد هرگونه پیشینه مطالعه سیاسی و مطالعه تئوریک هستند و ثانیاً هم از لحاظ عملی در سطح کاملاً پائینی قراردارند. اینها رهبری تشکیلات فدائی بعد از سال ۱۳۵۶ را میسازند.
س – آقای محفوظی چیزی که اینجا برای من روشن نیست در واقع این است که رهبری این سازمان چگونه به وجود میآمد و چگونه مورد قبول افراد قرار میگرفت؟ یعنی اگر سه نفر یا چهار نفر یک جا جمع میشدند و یک کسی را محاکمه میکردند و محکوم به اعدام میکردند و همانطوری که گفتید بعد هم او را میکشتند و خودشان را به نام رهبر معرفی میکردند آیا بقیه همینطوری میپذیرفتند؟ در توی این جریان هیچگونه سلسله مراتبی نبود؟
ج – حقیقتش بعد ازضربات، کلیه این سلسله مراتب از میان رفته بود و تنها دو تشکیلات کاملاً منسجم وجود داشت یعنی کسانی که در تهران باقی مانده بودند کسانی بودند که هنوز ارتباط نداشتند که بدانند تشکیلات از چه قراراست. تنها دو تشكیلات یا دو شاخه کوچک منسجمی وجود داشت. یکی شاخه اصفهان و دیگری شاخه مشهد بود. به این دلیل، سابقا ” وقتی در مورد یک مسئلهای تصمیمگیری میکردند حتی رفقای خارج را هم مطلع میکردند و همه در تصمیمگیری شرکت میکردند و در حقیقت یک عملی را انجام میدادند. ولی در این دوره به دلیل فقدان وجود این ارتباطات، درحقیقت یک موقعیتی پدید آمده بود که یک هستهای خودش را رهبری تشکیلات بداند و خودش را به مثابه رهبری تشکیلات بشناساند و بیاید رهبری بکند، یعنی تمام ارتباطات پراکنده را دوباره متصل کند و این تشکیلات را بسازد. تشکیلاتی وجود نداشت و اینها درحقیقت رهبریای شده بودند که میخواستند این تشکیلات را تازه بسازند. در همین دوران هم بود، اگر شما نگاه بکنید، هنگامی که این ضربات سال ۱۳۵۵ اتفاق میافتد، در خارج از کشور حرمتیپور و اشرف دهقانی همراه با افرادی که امروز رهایی را میسازند مینشینند و تصمیمگیری میکنند.
س – این کشور که میگویید کجا؟
ج – یعنی اروپا.
س – ولی دقیقاً نمیدانید کدام کشوراست؟
آلمان، فرانسه، انگلیس.
ج – اینها ارتباطاتشان در حقیقت در کل اروپا بوده است و در یک کشور مشخصی نبوده است. مثلاً اشرف دهقانی گاهی آلمان بود، گاهی به لیبی میرفته و گاهی در خود فرانسه پایگاه داشت بنابراین نمیشود به یک کشور اشاره کرد.
س – آن حالا اهمیتی ندارد، بفرمایید.
ج – اشرف دهقانی در این دوران اطلاع میدهد که تشکیلات فدایی کا ملاً از میان رفته و بنابراین چیزی به نام سازمان فدایی وجود ندارد و حتی در خارج از کشور تصمیم میگیرند كه اشرف دهقانی وحرمتیپور و همچنین بچههایی که رهایی را در خارج از کشور میساختند، اینها بیایند و سازمان فدایی را دوباره بسازند، توجه میکنید؟ بنابراین چون تشکیلات فدایی از بین رفته بود یک لحظهای پدید آمده بود که هرکس میتوانست سازمان فدایی را بسازد.
س – این کار در حقیقت به ابتکار چه کسانی صورت گرفت؟
ج – به ابتکار هسته مشهد و آنها درحقیقت سازمان فدایی را ساختند و این را هم به سادگی پیش نبردند و از طریق یکی از ترورهای دا خلی که انجام دادند و رهبری شاخه اصفهان را ترور کردند و بدین وسیله…
س ۔ علاوه بر پنجهشاهی؟
ج – همان پنجهشاهی رهبریِ تشکیلات اصفهان بود.
س – پس در این جریان فقط یک نفر کشته شد؟ منتها یک نفری که از رهبری سابق بازمانده بود.
ج – بله. و در همین دوران این رهبریِ تشکیلات تصمیم میگیرد که یک نفر را به خارج از کشور بفرستد و برغم اشرف دهقانی و غیره و غیره در خارج برای خودش شروع کند به درست کردن پایگاه به عنوان سازمان فدایی. تا این سال در درون تشکیلات فدایی نقطه نظرات مسعود احمدزاده بسیار قوی بود و نقطه نظرات مسعود احمدزاده ترتیبی بود از نقطه نظرات ارنستو چهگوارا و در حقیقت نقطه نظرات مائوسهدون و تا حدی هم بر اساس ابتکاری که خودشان داشتند در این نقطه نظرات. بنابراین کاملاً نمیشود گفت نقطه نظرات مائوئیستی بود یا گوارائیستی بود یا غیره، بلکه ترکیبی از اینها بود همراه با ابداعات و نوآوریهای خودشان که دراین تئوری انجام داده بودند. ]]اما در همین سالها اگر در نظر بگیریم و در درون زندان نقطه نظرات دیگری که به نقطه نظرات بیژن جزنی معروف شده بود توسط بیژن جزنی وکسانی که با بیژن جزنی کار میکردند بر روی کاغذ آورده شده بود و این نقطه نظرات درحقیقت میشود آنها را كاراکتریزه کرد به مثابه ی نقطه نظرات چپ نسبت به حزب توده. یعنی یک گرایش چپ نسبت به حزب توده. یعنی گرایشات اساسی را که حزب توده در نقطه نظرات سیاسی و تئوریک داشت حفظ کرده بود همراه با پذیرش عمل مسلحانه، پذیرش مبارزه مسلحانه و یک سلسله انتقادات از موضع چپ نسبت به حزب توده ولی در همین جریان حزب توده قرار میگرفت.
س – بیژن جزنی خودش تربیت شده حزب توده بود.
ج – بله. اختلافی که بیژن جزنی و مسعود احمدزاده در این دوران داشتند، یعنی در نقطه نظراتِ مطرح شده بود، چون مسعود احمدزاده از بین رفته بود، اختلافی که وجود داشت، یعنی به ظاهر مطرح میشد، عبارت از این بود که بیژن جزنی میگفت وضعیت انقلابی در ایران وجود ندارد و این عمل مسلحانهای را هم که ما انجام میدهیم به این معنا نیست که وضعیت انقلابی در ایران وجود دارد. ضرباتی که سازمان چریکهای فدائی خلق در این دوران خورد هسته رهبری نشست و با خودش تصمیم گرفت که چکار باید بکند؟ و شروع به مطالعه آثار بیژن جزنی کرد. از آنجا که شکست خورده بودند، از آنجا که فقط مسئله شان عبارت از این بود که خودشان را بعنوان سازمان فدائی حفظ بکنند، نظرشان عبارت ازاین نبود که آن کارهایی را که از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۵ کردند، برنامه سیاسی را ادامه بدهند، بلکه فقط نظرشان این بود که سازمان فدائی را نگه بدارند به عنوان یک سازمان توی جامعه باشد، دیدیم که بهترین نقطه نظراتی که حامل این است، بیژن جزنی است. بنابراین یک اطلاعیهای نوشتند و گفتند که ما نقطه نظرات بیژن جزنی را به عنوان نقطه نظرات اصلی سازمان میپذیریم و این کار خود هسته رهبری را هم ساده کرد، چون خود این نمیتوانست دیگر تئوری بریزد، برنامه بریزد، با آن سطحی هم که رهبری در این دوران داشت، بنابراین خیلی راحت وظیفه سازمان عبارت ازاین شده بود که کتابهای بیژن جزنی را تکثیر و پخش بکند و در اختیار همه قرار بدهد و این کار درحقیقت ماهیت این رهبری را پوشیده میداشت چون اگر رهبری خودش در این دوران میآمد و در مورد ضربات مینوشت، در مورد برنامه سیاسی و غیره مینوشت، واقعاً نمیتوانست حتی پنج شش ماه هم دوام بیاورد. این افرادی که بودند، دنبال این سازمان فدائی، حتی یک روز هم دنبالش نمیرفتند و در حقیقت نقطه نظراتی که سالها روی آن کار شده بود و نقطه نظرات بیژن جزنی بود، اینها بعنوان نقطه نظرات تئوریک، پشت سرهم مرتب بیرون داده میشد و در حقیقت این خلا را پرکرد. اما همانطوری که ما شاهد هستیم در این دوران یک سلسله از مبارزات مختلفی در سطوح کارگری و غیره صورت میگیرد که شرح آن را همه ما مطلع هستیم. واین موجبات این را برای رهبری پدید آورد که این رهبری نمیتواند در مورد این گونه مسائلِ بسیار متنوعی که در سطوح مختلف مبارزه دارد اتفاق میافتد تصمیمگیری کند. شبهای شعر کانون، اعتصابات کارگری، تظاهرات خیابانی و غیره و این سازمان پشت سرهم ازاین مبارزات عقب است. به همین دلیل در حقیقت سازمان این نیاز را احساس میکرد که یک مشیِ سیاسی برای خودش در این مبارزات تعیین بكند و این مشیِ سیاسی هم از دست این رهبری برنمیآمد. در این دوران یکی دو نفری که از زندان آزاد شده بودند، به سازمان فدائی پیوستند و این یکی دو نفر پیشنهاد کردند از آنجا که ما دارای سطح تئوریک بسیار پائینی هستیم و این سطح تئوریک برای ما بسیار خطرناک است که بالاخره در این سطح تئوریک از میان میرویم، بهترین راه عبارت از این است که با عناصر ورزیدهتری که با سازمان فدائی سالها در ارتباط بودند یا در زندان بودند و غیره و غیره، درحقیقت تماس بگیریم و به این وسیله خودمان را جبران بکنیم. کسانی که از زندان آمده بودند بیرون و به سازمان فدائی پیوسته بودند، میدانیم کسانی که در آن سالها در زندان بودند هرکدام در باندهای مختلفی بودند، یک فردی بود به نام ماشاءالله که خسرو هم اسمش بود و یکی از رهبران سازمان فدایی اکثریت شد. این در باندی قرار داشت که فرخ نگهدار هم در همان باند بود و فرخ نگهدار در این دوره در انستیتوی سیمین درس زبان انگلیسی میداد، معلم زبان انگلیسی بود و به سازمان فدایی القاء کرد که از آنجا که فرخ نگه دار سالها دوست بیژن جزنی بوده و دارای سواد تئوریک بسیار زیادی است بنابراین بهترین مهرهای است که میتواند به درد سازمان فدایی بخورد و بهترین راه برای ما عبارت از این است که او را به درون سازمان فدایی بیاوریم. اما درحقیقت کسی که به سازمان فدایی میآمد، ما که به سازمان فدایی میرفتیم به سادگی نمیتوانستیم نظرات رهبری و غیره و غیره را تغییر بدهیم. یعنی مشی سیاسی سازمان را تعیین بكنیم. برای اینکار لازم بود که جزو عناصر قدیمی سازمان فدایی قرار بگیریم.
س – آقای محفوظی، شما در این دورانی که دارید صحبت میکنید خودتان چه موقعیتی در سازمان و تشکیلات سازمان فدائی خلق داشتید؟
ج – ما در حقیقت موقعیتی را که در این سازمان داشتیم درحقیقت موقعیت جوانها بود.
س – شما در موقعیت رهبری که نبودید؟
ج – نخیر من در پوزیسیون رهبری در این دوران نبودم و بنابراین نمیتوانستیم تغییری در مشی سیاسی سازمان حاصل بکنیم. نوشتههایی هم که ما مینوشتیم نمیتوانست یک چنین وظیفهای را ایفا بکند. به همین دلیل اینها آمدند و یک عضوگیری ویژه کردند و گفتند که ما بطور استثنائی یک عده را عضو میکنیم و در سطح بالا قرار میدهیم. این عده از جمله عبارت بودند از فرخ نگه دار، که فرخ نگهدار بطور مستقیم از انستیتوی سیمین که معلم زبان انگلیسی بود آمد و در موضع رهبری سازمان فدایی قرارگرفت. بدین وسیله در حقیقت تعیین مشی سیاسی سازمان به دست فرخ نگهدار افتاد چون آن سه نفر هیچ نمیدانستند. او شروع به نوشتن یک سلسله از جزواتی کرد که به خارج میداد و اولین باری بود که سازمان فدایی داشت از خودش نظر میداد و این نظرات هم عموماً عمدتاً از جانب فرخ نگهدار نوشته میشد، که یکی از اینها عبارت بود از وظایف “مارکسیست – لنینیستها”، یکی از جزواتی که به دست خط خود فرخ نگهدار نوشته شده بود. من هم در آن زمان یک انتقادی به این وظایف “مارکسیست – لنینیستها” که فرخ نگهدار نوشته بود نوشتم و به تشکیلات دادم ولی بلا تأثیر ماند و این نشان میداد که در به اصطلاح در موقعیت رهبری در حقیقت کم کم تنها کسی که میتواند اوضاع را پیش ببرد فردی است به نام فرخ نگهدار. یعنی درحقیقت تمام راهها کوبیده شد برای اینکه فرخ نگهدار بالا بیاید. آن سه نفر تشکیلات را در حقیقت به اختیار فرخ نگهدار سپردند و فرخ نگهدار از لحاظ سیاسی و از لحاظ تئوری شروع به تغذیه این تشکیلات کرد. سطح تئوریک در درون تشکیلات دراین دوران میشود گفت که صفربود. تمام برنامههای مطالعاتی که قبل از سال ۱۳۵۵ در تشکیلات رایج بود تماماً به کنار رفت و تمام مطالعات منحصر شد به مصاحبههایی که فرخ نگهدار و اعضای رهبری با همدیگر میکردند و این مصاحبهها را اعضاء تشکیلات گوش میدادند. یعنی به وسیله گوش دادن به این مصاحبهها تغذیه میشدند از لحاظ فکری. به من هم یک مسئولیت در این دوران سپردند. به من هم مسئولیت سپردند که نشریه “نبرد خلق” سازمان چریکهای فدایی خلق را که بعد از ضربات ۱۳۵۵ قطع شده بود مجدداً منتشر کنم.
س – این نشریه نظریِشان بود؟
ج – بله نشریه نظریِشان بود. من شروع به آماده کردن یک نشریه تئوریک کردم که برای اولین بار بعد از ضربات ۱۳۵۵ بود که متأسفانه این نشریه تئوریک در نیامد، وقتی که اعتصابات و تظاهرات و غیره و غیره بالا گرفت پیشنهاد کردند که یک خبرنامهای هم در درون تشکیلات در بیاید و پخش بشود. من شروع به در آوردن این خبرنامه تشکیلات کردم. یعنی وظایفی که به من سپرده شده بود در سطح خبرنامه و غیره و غیره بود. حالا ما میتوانیم یک خلاصه شمائی از این تشکیلات بدهیم. تشکیلات بعد از سال ۱۳۵۵ همّ اصلی خودش را گذاشته بود روی حفظ تشکیلات. به این دلیل تئوری مناسب با این حفظ تشکیلات خودش را در عدم موقعیت انقلابی در تئوریهای بیژن جزنی دیده بود. همچنین برای اینکه ثابت بکند که سازمان فدائی وجود دارد دست به یک سلسله از عملیات پراکندهای میزد و این عملیات پراکنده هیچ هدف معینی نداشت و فقط به این دلیل بود که فکر نکنند سازمان فدایی بعد از ضربات ۱۳۵۵ از بین رفته است. تمام هدف عملیات درچارچوب این خلاصه میشد.
این رهبری وقتی که با یک مبارزه گستردهای در سطح جامعه روبرو میشود و میبیند که هیچ نقشی نمیتواند ایفا کند به کسانی پناه میبرد که یک سابقه سیاسی قدیمیتری داشته باشند با سازمان فدائی و بیژن جزنی که بیایند و تشکیلات را بگردانند. هنگامی که فرخ نگهدار میآید، فرخ نگهدار كل باندی را که اطرافش بودند با خود میآورد از جمله علی کشتگر و اینها در حقیقت تشکیلات فدایی قبل از قیام ۱۳۵۷ را میسازند. حال میتوانیم به بعد از قیام ۱۳۵۷ برویم.
س – درقیام، سازمان چریکهای فدایی چه نقشی را بازی کرد؟ آیا شما در آن موقع با آدمهایی مثل آیتالله طالقانی و این نوع گروهها هیچ نوع ارتباطی هم داشتید؟
ج – نخیر.
س – که اطلاعاتی از اینها بگیرید.
ج – نخیر. در این دوره فکر میکنم که تنها منبع اطلاعاتی که وجود داشت یکی فرخ نگهدار بود و یکی علی کشتگر به خاطر ارتباطاتی که با بهآذین و با اعضای حزب توده داشتند و آدمهای تیزی بودند از طریق آنها تازه با خیلی از جریانات آشنا میشدند. ولی ارتباطات در حقیقت با ارتباطات سیاسی و غیره و غیره سازمان فدائی نداشت. ولی یک اتفاقی در این دوران افتاد. در سال ۱۳۵۷ اگر ما نگاه بکنیم تعداد گروههای هوادار که ارتباط با سازمان فدایی نداشتند و به طور خودجوش براساس برنامههای سیاسیِ سازمان شکل میگرفتند در تمام سطوح کشور ایجاد میشد.
س – این قبل از ۲۲ بهمن است؟
ج – قبل از ۲۲ بهمن است. بیش از صد گروه کوچک و بزرگ به نام هسته هوادار بیژن جزنی، گروه هوادار و گروه صمد بهرنگی و غیره و غیره در شهرستانهای مختلف و در نقاط مختلف کشور ایجاد میشد و سازمان فدائی شروع به ارتباطگیری با اینها کرده بود و با بخشی از اینها درحقیقت تماس داشت. البته نه در سطح این که اینها را مسلح بکند و غیره و غیره بلكه با اینها تماس داشت و به اینها اعلامیه میرساند. از جمله خود ما با یک گروهی در رامسر در تماس بودیم و به اینها اعلامیه میرساندیم که اینها در رامسر پخش بکنند. بنابراین سازمان فدایی از آن حالت بسته خودش که گروه بسیار کوچکی بود دیگر جدا شده بود و دهها گروه در حقیقت در دور و بر سازمان فدایی وجود داشتند. همچنین یک اتفاق دیگری که مربوط میشود به نقش سازمان فدایی درقیام ۱۳۵۷ عبارت از این است که: هنگامی که باند فرخ نگهدار که در حقیقت باند دانشکده فنی است چون همه اینها از جمله فرخ نگهدار، ماشاءالله و غیره و غیره ازدانشکده فنی برخاستند. این باند در حقیقت میآید و در سازمان نقش فائقهای را ایفا میکند، اینها شروع میکنند با دانشجویان دانشکده فنی، و دانشجویان جوانتری که در این دانشکده بودند و اینها هم به زندان افتاده بودند ارتباط گرفتن و در حقیقت اینها کسانی بودند که سابقه سیاسیِ ده ساله غیره و غیره نداشتند که نقش مرکزی تشکیلات را ایفا بکنند بلکه با اینها به مثابه کسانی که بتوانند در حوزه دانشجویی فعالیت بکنند تماس میگرفتند و در آن دوران ایجاد یک سازمانی جدا از سازمان چریکهای فدایی خلق را به اینها پیشنهاد میکنند که یک سازمان گستردهتری را ایجاد بکنند که بیشتر در آن دانشجویان نقش داشته باشند. در یکی از تظاهرات قبل از قیام سال ۱۳۵۷ یعنی در ۱۹ بهمن ۱۳۵۷ همین گروهی که من میگویم، گروه دانشجویان، که در تماس با سازمان چریکهای فدایی خلق بود یک میتینگی را در دانشگاه تهران میگذارد و در این میتینگ یک برنامهای را ارائه میدهد، یک برنامه درحقیقت حداقل و یا برنامه عملی را ارائه میدهد که در آنجا میخوانند. آنها میخواهند یک راهپیمایی در سطح شهر انجام دهند که حزباللهیها در آن روز مانع راهپیمایی میشوند. چون خود حزباللهیها هم در ۱۹ بهمن تظا هرات داشتند و بنابراین جلوی راهپیمایی را میگیرند و سازمان پیشنهاد میکند که بنابراین این راهپیمایی را در روز ۲۲ بهمن بگذاریم و روز ۲۱ و ۲۲ بهمن راهپیمایی سازمان فدایی درحقیقت دو روز به عقب میافتد و در روز ۲۱ و ۲۲ بهمن هواداران سازمان فدایی که از تمام اکناف تهران، اکناف شهرها به تهران سرازیر میشوند یک تظاهرات عظیمی را در تهران راه میاندازند. بنابراین تمام اعضای فعال سازمان فدایی در آن روز در این تظاهرات شرکت داشتند. برخی از این افراد هم مسلح بودند. این همان روزی بود که ماجرای هوانیروز اتفاق میافتد، ماجرای نیروی هوائی همافران اتفاق میافتد.
س – در دوشان تپه.
ج – بله در دوشان تپه اتفاق میافتد که همافران مقاومت میکنند. در آن دوران یکی از هستههای اصلی سازمانِ چریکهای فدایی خلق میرود و به همافران میپیوندد. ولی از آنجا که تمام عناصر فدایی در سطح شهر در یک جا متمرکز شده بودند میتوانند ابتکار عمل را بگیرند و من دقیقاً میتوانم بگویم، چون من هم درآن روز شرکت داشتم، اگر وجود این نبود امکان داشت که اصلاً قیامی به این شکلی که در آن دوران بوده اتفاق نیافتد چون سازمان فدایی خودش را با تمام کوششی که میکرد امکان نداشت که این همه افراد را در یک جا متمرکز بکند. بنابراین تمام افراد در یک جا متمرکز شدند و میتوانند کارها را با همدیگر تقسیم بکنند و میتوانند به جاهای مختلف فرستاده بشوند. این نقشی را که سازمان فدایی درقیام ۱۳۵۷ ایفا کرد درحقیقت مدیون مجتمع کردن تمام عناصرش در یک راهپیمایی بود که در آنجا عناصر با همدیگر نزدیک میشوند و شروع به ساختن گروههای مختلفی میکنند و در سطح شهر شروع به وارد شدن در عملیات میشوند. این بود که نقش داشت و به همین دلیل اگر شما نگاه بکنید سازمان مجاهدین خلق هیچ نقشی از لحاظ عملی درقیام ۱۳۵۷ نتوانست ایفا بکند به این دلیل که نتوانست نیروهای خودش را متمرکز بکند. نه سازمان فدایی و نه سازمان مجاهد نتوانسته بودند کلیه افرادی را که سمپات این سازمان بودند کاملاً متمرکز بکنند و اینها را در حقیقت هدایت عملی بکنند و این را بطور اتفاقی یک راهپیمایی برای سازمان فدایی ایجاد کرد و میشود گفت که یک خوش شانسی بود.
س – آقای محفوظی شما فکر میکنید که واقعاً آن قیام ۲۲ بهمن یک قیام حیاتی به معنای تعیین کننده سرنوشت رژیم بود؟ آیا اصلاً لزومی داشت که آن کار به آن شکل انجام بگیرد؟ فکر نمیکنید که در آن زمان در هر حال رژیم پوسیده بود و مرده بود و کارش تمام شده بود؟
ج – من فکر میکنم که مسئله اساسی این است که اگر همان روزقیام ۱۳۵۷ که من هم توی خیابانها بودم و بیش از اینکه وارد عملیات باشم سعی میکردم که بیشتر ناظر باشم و ببینم که چه اتفاقاتی میافتد، مشاهده میکردم، عبارت از این بود که انتقال قدرت صورت گرفته بود.
س – بله چون ارتش تسلیم شده بود.
ج – نه، آیتالله طالقانی هم در همان روز چندین ماشین را به خیابانها فرستاد و گفت آقا دست به اینکار نزنید و منع کرد. آیتالله خمینی هم در همان روز پیغام داد که دست به اینجور اعمال نزنید.
س – یعنی غارت کردن سربازخانهها.
ج – بله چه آن و اصلاً اینکه از خیابانها در حقیقت خودتان را بیرون بریزید. اما وقتی که همافران شروع به اینکار کردند و سازمان فدایی هم گفتم که تمام نیرویش متمرکز شده بود توی خیابان، درحقیقت هیچکدام اطلاعی از این جریان نداشتند. در حقیقت این انتقال قدرت را به نحو افراطی انجام دادند یعنی افراطی کردن این انتقال قدرت.
س- انتقال قدرت که قبلاً صورت گرفته بود.
ج – انتقال قدرتی که قبلاً صورت گرفته بود..
س – به این جریان نمایشی
ج – بله به این شکل انجام دادند. به جای اینکه در این دوره، ما میدانیم که در یک سلسله از کارخانهها یک سلسله از اعتصابات کارگری صورت گرفته بود و کارگرها در خیلی از کارخانهها متحصن بودند، هیچ یک از خواستهای اینها در این روز مطرح نشد و نه سازمان و نه هیچ یک از نیروهای دیگر درحقیقت نتوانستند هیچ پیوندی بین این شورشی که توی خیابانها صورت میگیرد و با مطالبات واقعی در سطح نیروهای اجتماعی وجود دارد بزنند و بنابراین میشود گفت که این قیام به قول مارکس یک شیوه پلهوی انتقال قدرت بود تا یک شیوه انقلاب اجتماعی. یک سلسله ممکن است مزایایی را داشت به این دلیل که در حقیقت میتوانست این تصور را در اذهان مردم ایجاد بکند که تنها خمینیها در عمل انتقال قدرت سهیم نبودند. ولی یکی از خطراتی که این قیام در نطفه خودش داشت شیوه پلهوی به کار رفته توسط این قیام بود و توانست در حقیقت حزبالله را به نحو افراطی در دورههای بعدی شکل بدهد و کمیتههای انقلاب را که در حقیقت بعداً به شکل کمیتههای امام در آمدند و به شکل سپاه پاسداران، اینها هم از بطن این قیام بیرون بیایند. بنابراین من فکر میکنم که از آنجا که آن کاراکتری را که ما از سازمان فدایی ترسیم کردیم چیزی بیش از یک نماینده پلهوی نمیتوانست باشد. این سازمان نه یک سازمان مارکسیستی در این دوران بود و نه یک سازمانی که اصلاً مطالبات واقعی را در سطح جامعه میتوانست جستجو بکند. این سازمان حیات خودش را در یک شیوه ی پلهوی انقلاب میتوانست جستجو کند که این امکان را هم قیام بهمن به آن داد و یک شانسی را که در آن روز آورد.
س- آقای محفوظی، وقتی که آقای خمینی در نجف بودند و در آنجا اعلامیهای صادر کردند علیه چپ وعلیه مارکسیستها و رسماً به مردم ایران گفتند که اگر برای سقوط شاه لازم باشد که ما با مارکسیستها همکاری بکنیم ما اینکار را نخواهیم کرد برای اینکه مارکسیستها همیشه عادتشان هست که از پشت به ملت ایران خنجر بزنند، سازمان چریکهای فدایی خلق از وجود چنین اعلامیهای خبر داشت؟
ج – بله.
س – چگونه شد که بعد از این جریان و علی رغم تمام مخالفتهایی که آقای خمینی به آشکار علیه سازمان ابراز میداشت سازمان دست به حمایت آیتالله خمینی زد؟ و این جریان تا زمان گروگان گیری ادامه داشت.
ج – حقیقتش کسانی که عموماً سمپاتهای فدایی را میساختند و من با آنها گاهی تماس میگرفتم اینها شدیداً مخالف رهبری خمینی در آن سالها بودند و شدیداً میخواستند یک موضع شدیدی علیه خمینی گرفته شود که چندین اعلامیه هم از طرف این گروههای هوادار فدایی در آن دوران علیه درحقیقت این جریان مذهبی نوشته و منتشر گردید. اما در همین دوران از آنجا که ما یک رهبری داشتیم یعنی آن رهبری سه نفره اولیه که صاحب هیچ شم سیاسی نبودند و من میخواهم بگویم که مغز اینها مطلقاً منجمد بود بنابراین اینکه حتی اینها شعور سیاسی داشته باشند که اوضاع سیاسی اصلاً چیست و این مسائل اصلاً چه معنی دارد مطلقاً اینها نمیفهمیدند.
س – آیا وا قعاً جریان اینطوری بود یا اینکه این آقایان قبلاً با حزب توده درارتباط بودند؟
ج – نخیر، این سه نفر اینطوری بودند، توجه میکنید؟
س – هیچ ارتباطی با حزب توده نداشتند؟
ج – مطلقاً ولی در این دوران گفتم که فرخ نگهدار به طور استثنائی وارد رهبری سازمان شده بود و با علی کشتگر هم ارتباط داشت و اینها هم درحقیقت با چه کسانی ارتباط داشتند؟ عناصر آشنا و اطرافیان اینها عناصر تودهای بودند.
س – منظور من درحقیقت این است، حزب توده هم قبلاً با خمینی ارتباطی داشت؟
ج – بله، بنابراین اینها بیشتر گرایش به این داشتند که یک رشته انتقادات به آیتالله خمینی صورت بگیرد برای اینکه هواداران فدایی و چپ ارضاء بشوند. ولی در تحت پوشش این انتقادات رهبری خمینی به عنوان رهبر انقلاب تثبیت شود. به این دلیل فرخ نگهدار، من یادم میآید، که یک نامه سرگشاده به خمینی از طرف سازمان چریکهای فدایی نوشت که به عنوان اعلامیه سازمان چریکهای فدایی خلق بیرون آمد. در آنجا از رهبری انقلاب به توسط امام خمینی صحبت میکند. در تحت چه پوششی؟ در تحت پوشش انتقاداتی که حزب الله چماق به سر این و آن میزند و غیره و غیره. بنابراین ایده در حقیقت رهبری انقلاب را که همان را هم حزب توده مطرح میکرد فرخ نگهدار وغیره و غیره در قبل از قیام در درون سازمان فدایی باز کردند و این موجب این شد که عناصر فدایی با اینکه نسبت به رهبری خمینی دیگر آنتی پاتی داشتند ولی از رهبری انقلاب به توسط امام خمینی صحبت میکردند. این نقشی بود که فرخ نگهدار داشت و در این نقش حزب توده در حقیقت موثر بود. این مطلب را دقیق میشود در موردش صحبت کرد چون این مطلب کا ملاً دقیق است.
س – شما در آن زمان در چه موقعیتی بودید در داخل تشکیلات سازمان؟
ج – ما در داخل تشکیلات همانطوری که گفتم مقالاتی را که مینوشتیم عملاً بیاثر میماند. مثلاً قرار بود وقتی که مقالهای را فرخ نگهدار مینویسد مورد بحث همه ما قرار بگیرد و بعد پخش شود. ولی وقتی اینها میدیدند که ما داریم یک انتقاداتی را به این مقالات مینویسیم اینها فوراً مقاله را چاپ میکردند و بیرون میدادند، توجه میکنید؟ و بنابراین در درون تشکیلات شاخهای را که ما میساختیم، یعنی کل شاخهای را که در درون تشکیلات میساختیم، چون تشکیلات مرکب از چندین شاخه و یک رهبری بود، شاخه ای را که ما میساختیم میدانست و بو برده بود که فرخ نگهدار اینها، میخواهند تشکیلات را به یک راه دیگری ببرند منتها این شاخه عناصرش نمیدانستند که به اصطلاح مسئله از چه قرار است و به خاطر این که هیچکدام از یك شعور سیاسی مناسبی برخوردار نبودند. من در آن دوران یک مقالهای نوشتم در مورد روحانیت و این را در اختیار آنها قرار دادم و گفتند که این اعلامیه افراطی است واین اعلامیه را نباید چاپ بکنیم.
س – چه اعلامیه ای بود؟
ج- در مورد روحانیت بود و نقش خمینی در ۲۸ مرداد چه بود، نقش خمینی در ۱۵ خرداد چه بود و در این دوران روحانیت در حقیقت نمیتواند جز یک ارتجاع چیز دیگری بر روی کار بیاورد. منتها این اعلامیه را مطلقاً در درون تشکیلات ترتیب اثر ندادند.
س- این مطلب دقیقا برای من روشن نیست که چگونه نظریات رهبران سازمان به اعضای سازمان منتقل میشد و اگر احیاناً اعضاء یک نظراتی داشتند چگونه این نظریات به گوش رهبران میرسید؟
ج – ساخت این را من میتوانم برای شما بگویم. ساخت تشکیلات بینهایت بسته بود، توجه میکنید؟ مثلاً در مورد خود ما بگویم این بود که در مورد آن “وظایف مارکسیست- لنینیستها” که فرخ نگهدار نوشته بود من شب با رفیقی قرار داشتم و سر قرار رفتم و این را از دستش گرفتم. گفتند که این نظریه از جانب یکی دو نفر نوشته شده است و این نظریه را ما مورد بحث قرار بدهیم و بعد یک نظریه منسجمی را ارائه بدهیم. این به دست ما رسید و قرار بود که ما تازه این را مورد بحث قرار بدهیم و من یک چیزی را نوشتم و این را من میخواستم بدهم که دیدم چاپ شده این را برای ما آوردند.
Leave A Comment