روایت‌کننده: دریادار دکتر احمد مدنی

تاریخ مصاحبه: ۹ آوریل ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۵

 

 

س- آقای دکتر مدنی امروز من می‌خواهم از شما سؤال کنم که شما موضع‌تان در مقابل قانون اساسی ولایت‌فقیه چگونه بود؟ آیا به این قانون اساسی شما رأی دادید؟

ج- به قانون اساسی ولایت فقیه رأی ندادم و این را در یک مصاحبه‌ای که سردبیر اطلاعات آن روز هم با من مصاحبه کرد آقای دکتر تاراجی به ایشان مفصلا جواب دادم در مصاحبه و به دیگران که با من مصاحبه کردند. ایشان مستقلا مصاحبه‌ای کرد همان روزگاران که با استدلال جواب دادم و دلیل داشتم برای این‌که ولایت‌فقیه در میان شیعه وجود ندارد، یک بحث مذهبی این‌جا می‌کنیم بحث اجتماعی و سیاسی نمی‌کنیم می‌پردازیم چون رد کردنش می‌بایستی یک دلیل مذهبی داشته باشد، چون تحمیلش یک دلیل مذهبی فراهم دیده بودند رد کردنش هم یک دلیل مذهبی لازم داشت. در اسلام و به ویژه میان ما مردم شیعه ولایت خاص معصوم است این ولایت مطلقه که ولایت فقیه به‌اصطلاح به آن می‌گویند ولایت مطلقه هست تام. این مستند به آیات و احادیثی است که به مورد نامربوطی تسری دادند در جاهایی. گفته می‌شود که «النبی اولی بکم من انفسکم» این توی قرآن یعنی پیامبر خدا به شما کاملاً مسلط است یعنی این ولایت تام است. یکی هم عطبنا و عطبه الرسول واولوالامر ملکم خدا و رسول خدا و اولولامر را اطاعت کنید، این‌ها چیزهای مستند به چیزهای قرآنی است، بعد احادیثی داریم که گفته می‌شود، «انا و علی ابوی هذالامه» من و علی پدران این امت هستیم. با توجه به این مسائل کلی یک نوعی ولایت استخراج می‌شود، ولایت‌تامه‌ای که ما می‌گوییم که از این ولایت می‌آید این خاص معصوم است و جز معصوم کسی نمی‌تواند ولی باشد به نظر ما شیعه و به همین مناسبت هم ما عنوان امیرالمؤمنین را منحصراً به علی می‌دهیم حتی به سایر ائمه هم نمی‌دهیم به‌عنوان ولایت‌تامه امارت و فرماندهی.

س- منظور شما از معصوم چیست آقای مدنی؟

ج- معصوم اصطلاحاً در دین کسانی هستند که آگاهی کافی دارند که خطا نکنند.

س- این چه‌جوری تعیین می‌شود؟ این چه‌جوری تشخیص داده می‌شود؟

ج- تشخیصش البته باز این مسئله مذهبی است که ما می‌آییم معتقد می‌شویم که پیامبر خدا آگاهی کافی دارد بر این‌که چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد است و آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهد. ائمه آگاهی کافی دارند بر این‌که چه چیزهایی بد است چه چیزهایی خوب است آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهند، و چون آن چیزهایی که بد است انجام نمی‌دهند بنابراین از خطا برکنارند و می‌شوند معصوم، خوب، این‌ها اگر ولایتی داشته باشند نسبت به جامعه ولایت این‌ها خطرناک نیست چون این‌ها کارهای بد را انجام نمی‌دهند بنابراین نسبت به جامعه بدی نمی‌خواهند اما جز این‌ها باقیمانده‌های مردم جهان آگاهی نسبی نسبت به خوب و بد دارند آگاهی کامل ندارند و بسیار کارهایی را فکر می‌کنند بد است درحالی‌که خوب است و بسیار کارهایی را که فکر می‌کنند خوب است درحالی‌که بد است و آن‌وقت اگر این‌ها ولایت‌تامه داشته باشند نسبت به مردم بسیار کارهای بد را اعمال خواهند کرد که به زیان جامعه است و جامعه لابشرط تسلیم این‌ها نباید بشود این یک استدلال مذهبی است که از لحاظ حقوقی هم شاید خیلی بی‌راهه نباشد جز این‌که کسانی که اعتقاد به مذهب نداشته باشند آن ولایت معصوم را به آن صورت قبولش ندارند.

س- فقط اشکال کار این است که خود این معصومین هم کسانی هستند که چیزهای بد و خوب را تعیین می‌کنند برای همین آدم هم خودش معیار باشد و هم عرض کنم که،

ج- مجری باشد و این‌ها.

س- مجری باشد و این حرف‌ها این یک‌خرده قضیه را،

ج- درست، البته.

س- این فقط بستگی به ایمان اشخاص ندارد.

ج- بله، این می‌آید روی بحث مذهبی. ما همان از دید مذهبی هم حتی می‌خواهیم این ولایت‌فقیه را ردش کنیم می‌خواهیم خیلی هم نیاییم جبهه بگیریم مقابل این‌ها بگوییم آقا ما اصلاً چیز را قبول نداریم، نه از همانی که این‌ها استدلال از آن تراشیدند با همان می‌خواهیم این‌ها را ردشان کنیم و همین که به این مسئله رسیدیم می‌بینیم که در شیعه مطلق به آن مفهوم ولایت مطلقه‌ای که جز به معصوم به کس دیگری نباید داده بشود وجود ندارد یعنی جز معصومین دیگران از مجتهدان از پیشوایان دینی و از هر چه که بودند ظرف هزار و سیصد سال هیچ‌کدام ادعای ولایت‌فقیه به این مفهوم ولایت‌ نکردند مطلق سابقه نداریم در طول تاریخ اسلامی که ما شیعه به‌عنوان یک مکتب در اسلام بروز کرده و نمود کرده. اما می‌بینیم در سنت جماعت عنوان ولایت به کار برده می‌شود یعنی شما می‌بینید که در آل‌عثمان به خلفای‌شان امیرالمؤمنین می‌گویند همین الانش هم به رهبران جهان اسلامی در سنت جماعت امیرالمؤمنین گفته می‌شود بسیاری‌شان که به کار می‌برند، یا سعدی آن شعر معروف که یادتان هست که می‌گوید که: «جایی دارد آسمان گر خون ببارد بر زمین / بر روال ملک مستعصم امیرالمؤمنین» به‌اصطلاح آل‌عثمان یا بنی‌عباس را امیرالمؤمنین به آن‌ها خطاب می‌کردند یعنی ولایت تامه، این امیرالمؤمنین در آن یک نوعی ولایت‌تامه وجود دارد. شیعه این‌کار را نمی‌کند شیعه هیچ‌وقت به رهبران سیاسی‌اش امیرالمؤمنین خطاب نمی‌کند و باز در ائمه هم امیرالمؤمنین را خطاب فقط به علی می‌کنند به دیگران این خطاب را نمی‌کنند. با توجه به این سابقه مذهبی این نمی‌توانست در جهان شیعه یعنی در بین مسلمانان به ویژه جهان شیعه این ولایت فقیه به معنی تامه جایی برای خودش باز کند این‌ها یک بدآموزی کردند این را قالب کردند، من استدلالم این بود که ما از لحاظ دینی نمی‌توانیم به این دلایل که در طول تاریخ هزاروسیصد ساله ما داشتیم این ولایت تامه را بپذیریم اما ولایت عامه را پذیرا هستیم، ولایت عامه چیست؟ دانا به نادان حکومت می‌کند این ولایت عامه است یعنی استاد دانشگاه به دانشجو، پزشک به مریض، راننده به شاگرد راننده به کسی که توی ماشین هست، و روحانی نسبت به مسائل مذهبی نسبت به کسانی که از او سؤال می‌کنند، دانا به نادان حکومت می‌کند این طبیعی است، پدر نسبت به فرزند یعنی آن ولایت عامه یعنی کسانی در تخصص خودشان نسبت به دیگران رهبری دارند، یک فنی نسبت به کسانی که پیشش آموزش‌های فنی می‌بینند، یک اقتصاددان نسبت به کسانی که دارند پیشش اقتصاد می‌خوانند، این‌ها مسائلی است که طبیعی است که در جهان دانا به نادان حکومت می‌کند این را به آن می‌گویند ولایت‌ عامه یعنی رهبری‌ای که دانایان نسبت به نادانان دارند این را گفتم قبول دارم اگر در این حد قانون اساسی می‌خواهید پیش‌بینی کنید من همین الان رأی می‌دهم اما اگر می‌خواهید ولایت تامه من به این دلایل مذهبی قبول ندارم و رأی نمی‌دهم می‌خواهید می‌مانم نمی‌خواهید می‌روم چون آن زمانی هم که اواخر تحمیل بود که هر کس باید توی حزب رستاخیز باشد یک روز من در یکی از این دانشگاه‌ها که درس می‌دادم آمدند به من گفتند، «آقا باید عضویت در رستاخیز را شما امضا کنید.» آورده بودند استادان چیز. گفتم من امضا نمی‌کنم و مخصوصاً من زود شروع کردم که بقیه استادان این‌کار را نکنند، من گفتم من امضا نمی‌کنم. گفتند، «چرا؟» گفتم من اگر می‌خواستم زیربار این تحمیلات بروم امروز فرمانده نیروی دریایی ایران بودم در نیروی دریایی خیلی هم مقامش از وزارت بالاتر. من آن‌جا زیر بار این حرف‌ها نرفتم تا چه برسد در حالا من هیچ‌وقت امضا نمی‌کنم. گفت، «اگر امضا نکنید آن‌وقت ممکن است،» رئیس دانشکده حالا اسمش را نمی‌دانم، گفت، «ممکن است آن‌وقت این به‌اصطلاح افتخار همکاری را از دست بدهیم.» گفتم با کمال میل، با کمال میل من این یکی را پذیرا هستم ولی آن را امضا نخواهم کرد و مطمئناً امضا نخواهم کرد من در هیچ حزبی وارد نمی‌شوم که حزب تحمیلی باشد که بخواهد چیز باشد. و عین همین حرف را من به آقایان زدم گفتم آقا من در نظام سابق زیر بار نرفتم و حالا هم زیر بار نمی‌روم من هیچ‌وقت این چیز را امضا نخواهم کرد اما ولایت عام آنچه که منطق باشد پذیرا هستم من سرکش نیستم یک آدم بی‌انضباط تابع قانون نباشم این را نیستم، من می‌گویم یک قانونی که در راه مصالح ملت باشد با تمام وجودم اطاعت می‌کنم،

س- قانونی که عادلانه باشد.

ج- عادلانه، و یک چیزی که تحمیلی باشد خواه این به وسیله هر کس می‌خواهد باشد من نمی‌توانم قبول کنم، این ولایت‌فقیه را هم به این مفهوم احترام برای رهبر انقلاب قائل هستم نامشان را به احترام می‌برم هیچوقت هم بی‌حرمتی نکردم، آنچه هم وظیفه برای من محول شده در این انقلاب هر چه بار سنگین بوده قبول کردم، خودتان چهارتا شغل به من دادید همه را قبول کردم درحالی‌که خیلی‌ها زیر یک بار شغل‌شان شانه‌های‌شان خم شده بود با تمام این وجود اما یک چیزی هم که درست نباشد من قبول نمی‌کنم من این را رأی نخواهم داد. این بود که اصلاً علنا مصاحبه کردم این‌کار پنهان نبود و آن‌جا گفتم و نتیجتاً آن روز هم که انتخابات رئیس‌جمهوری بود ایراد می‌گرفتند کسانی که به قانون اساسی رأی ندهند چطوری می‌توانند….

س- من دقیقاً می خواستم همین سؤال را الان از شما بکنم.

ج- بله. به آن‌ها گفتم من انتخاب، منتخب، من می‌خواستم رأی ملت، ملتی می‌بایست به من رأی بدهد این بر مبنای چیز نبود خیلی‌ها مبارزه را از درون نظام می‌کنند دلیلی ندارد که کسی اگر در درون نیست همیشه ما می‌بینیم که از درون جامعه منحط انقلاب به وجود می‌آید اگر قرار بود به آنچه که در جامعه منحط بود سر فرود بیاورند هیچ‌وقت نمی‌بایست مقابلگی علیه چیز، خیلی‌ها هستند فرض بکنید که پهلوی یک نظامی به یک نظامی سر فرود آوردند ظاهر قضیه اما چون برخلاف مصالح ملت بود شروع کردند آن نظام را واژگونه کردن و همیشه انقلاب از درون ضد انقلاب به وجود آمد.

س- ولی آن مقام ریاست‌جمهوری در بطن آن قانون اساسی جایی برایش درست شده بود و اگر احیاناً شما رأی می‌آوردید مثل آقای بنی‌صدر بایستی می‌رفتید در مقابل مجلس سوگند می‌خوردید که به آن قانون اساسی وفادار بمانید و آن قانون اساسی را از آن حمایت بکنید.

ج- البته ما اگر که برنامه‌ای بود می‌دانستیم چه باید بکنیم فرم کارمان چی هست یک جاییش یک راه گریز بود می‌گفتیم قانونی که در راه مصالح ملت همان‌طوری که من در همه سخنانم و سخنرانی‌هایم آن روزها می‌گفتم، می‌گفتم که قانون ملت، انقلاب ملت در مسیر ملت، این لغت ملت را اضافه می‌کردم که آنچه که بر خلاف این مسیر باشد ما دنبالش نخواهیم بود و تمام سخنرانی‌هایم همیشه می‌گفتم انقلاب ملت ایران این ملت ایران همیشه پسوندی بود که من به کار می‌بردم و نتیجه آن‌جاها هم یک راه گریزی می‌گذاشتیم این‌جور نبود که لابشرط تسلیم باشیم و به همین مناسبت هم این‌ها با تمام وجودشان مقابل من ایستادند علتی داشت آخر چون خبر داشتند که طرز فکر چی هست با تمام وجودشان ایستادند.

س- آقای مدنی بعد از این عرض کنم جریان گروگان‌گیری و آن مصاحبه‌ای که آقای دکتر یزدی با شما کرد باز هم شما خودتان را آماده کردید برای انتخابات مجلس، خاطراتی که از آن دوره دارید و اقداماتی که در این زمینه کردید برای ما لطفاً توضیح بفرمایید.

ج- به شما عرض می‌شود که قبل از این یک اصرار به نخست‌وزیری بود، قبل از این جریان،

س- از طرف آقای بنی‌صدر؟

ج- نه، آیت‌الله خمینی مریض شد توی بیمارستان قلب آن‌جا خوابید دامادش آقای اشراقی هم مریض شد توی بیمارستان قلب، من بعد از انتخابات رئیس‌جمهوری یک مصاحبه کردم و گفتم که «افتضاحاتی به نام انتخابات» عنوانش را قرار دادم در مصاحبه «افتضاحاتی به نام انتخابات» و هشتاد و چهار مورد تقلب را ارائه کردم.

س- انتخابات ریاست‌جمهوری؟

ج- بله.

س- ممکن است چندتا مورد از آن تقلب‌ها را برای ما توضیح بفرماییأ‌

ج- به شما عرض می‌شود که الان جزئیات آن مصاحبه خاطرم نیست که ریزریز فقط یکی‌اش را مثلاً نمونه‌ای نمامه‌ای که به من رسیده بود از یک سرباز وظیفه در کرمان این را عنوان کردم که….

س- بله آن را فرمودید.

ج- خدمتتان آن جلسه هم عرض کردم و نظیر این‌ها و بعد هم این‌که کسانی که شاهد عینی بودند که هر کس می‌رفت رأی می‌خواست بدهد به نام من نمی‌گذاشتند و می‌گفتند جز آن به هر کس می‌توانید رأی بدهید و بسیاری از دوستان‌مان را تنبیه کرده بودند بازداشت کرده بودند، آگهی‌هایی که علیه من داده بودند، اعلامیه‌ای که علیه من داده بودند، یا توی چیز گفتند که مدنی منصرف شد مدنی فرار کرد مدنی، این قبیل مسائل و به من اصلاً مجال ندادند که بتوانم بیایم بگویم نه آقا نه من منصرف شدم من نه فرار کردم نه، هستم و برای انتخابات هم ماندم همه‌اش تمام مدت علیه من و مردم را گیج کردند و همه‌جا هم پخش کردند که یک جایی توانستند گفتند بازداشت شده، یک‌جا هم گفتند که انصرافش را اعلام کرد و حتی موقعی که روز قبل از انتخابات چندتا از چیزها را با آن‌ها مصاحبه کردند و اعلامی کردند یعنی اسم‌های‌شان اسم مرا نبردند به یک ترتیباتی مردم را در ابهامی قرار دادند که من دیگر تقریباً توی دور انتخابات نیستم و آن اعلامیه کذایی را هم منتشر کردند روز قبل از چیز آن افشاگری کذایی که شما لابد نمونه‌اش را دیدید که چه بود. این‌ها همه دلایلی بود، نتیجه من مصاحبه‌ای کردم تحت عنوان «افتضاحاتی به نام انتخابات» که خیلی شدید مرا کوباندند روی این مصاحبه، چون شدید آمدند گفتند «این مقابل امام ایستاده امام گفته بهترین انتخابات بوده که در تاریخ ایران وجود داشت بعد من می‌گویم افتضاحاتی به نام انتخابات این‌ها.»، با تمام این تفاصیل موقعی که آیت‌الله خمینی مریض شد و دامادش این‌ها من به‌عنوان این‌که با تمام نارفاقتی‌هایی که آن‌ها با همه این مسائل، باز من آن جنبه‌های انسانی را محفوظ نگه می‌دارم رفتم عیادت‌شان بیمارستان اول عیادت خمینی رفتم بعد عیادت اشراقی، توی اتاق آیت‌الله خمینی به اشارت به من گفت، «باید مسئولیت را بپذیرید چیز نخست‌وزیری را.» البته او هیچ‌وقت به صراحت چیز نمی‌گوید به اشارت. رفتم اتاق آقای اشراقی ایشان چندتا از روحانیونی که حالا هم زمامدارند توی اتاق ایشان بودند، ایشان گفتند «شما چرا نخست‌وزیری را نمی‌پذیرید؟» من به شوخی گفتم که کسی که جاسوس بیگانه است نه برای رئیس‌جمهوری مناسب است نه برای نخست‌وزیری. خندید گفت، «آقا، نباید تو برنجی از این حرف‌ها.» گفتم چطور شد؟ آن‌جا که چیز هست همه‌تان صحه می‌گذارید افشاگری می‌کنید حتی فرصت دفاع به من نمی‌دهید چند روز بعدش اصرار دارید من نخست‌وزیر بشوم، بسیار خوب. من مسئولیت می‌پذیرم اشکالی ندارد حد و مرز نخست‌وزیری معین است؟ پاسداران حدودشان مشخص می‌شود؟ دادگاه‌های انقلاب منحل می‌شوند؟ حکومت قانون به وجود می‌آید؟ روحانیت به مسجد می‌رود؟ فلان می‌شود؟ فلان می‌شود؟ آن‌وقت یکی از این روحانیون که آن‌جا نشسته بود گفت، «آقا پس تمام چیزهای انقلاب ملغی؟» گفتم این‌ها انقلاب نیست این‌ها انحرافات انقلاب است، این‌ها انقلاب نیست نه این چیزهای برخاسته از انقلاب ملت ایران نیست. گفتم اگر این‌ها را می‌خواهید من می‌آیم نخست‌وزیر من ماشین کوکی کسی نیستم، می‌خواهید می‌آیم والا من شوق نخست‌وزیری ندارم که بیایم نخست‌وزیر بشوم که، به‌عنوان یک مسئولیت من پیشخدمتی را هم حاضرم قبول کنم اما حد و مرزی که این توی روزنامه‌ها منعکس شد که من فراشم اما حد و مرز فراشی مشخص باشد من فراشی دبستان را هم قبول می‌کنم اما حدش مشخص باشد که من مسئول پاک کردن این اتاقم من نمی‌توانم تا بیایم اتاق را پاک کنم یکی دیگر بیاید دست مرا بگیرد بگوید تو نمی‌توانی، نخست‌وزیر بسیار خوب، مسئولیتش کجاست؟ من فردا می‌خواهم حکومت قانون را توی کشور به وجود بیاورم این کشور هزارخانی که آن گوشه یکی حکم می‌کند آن گوشه یکی حکم می‌کند، آیا به این خاتمه داده می‌شود یا نه؟ من نمی‌توانم دسته چاقو باشم تیغه‌اش توی دست دیگری باشد، این را من حاضر نیستم و هر جا هم که تا حالا مسئولیت قبول کردم اول با اختیارات قبول کردم، شوق مقام و سودای مقامی ندارم. این جواب من که برای این‌ها خیلی سنگین بود انعکاسش فردایش در روزنامه‌ها این بود که این آدم از فرط جاه‌طلبی هی ادعا می‌کند یا رئیس جمهوری یا هیچ. و شروع کردند به من تاختن که این جاه‌طلب بوده این چی می‌خواهد؟ این احساس مسئولیت نمی‌کند، این فقط مقام می‌خواهد. در صورتی که درست، کس قضیه بود خوب، اگر چیز بود پس آن دوران یک سالی آن‌قدر سختی‌ها را ما تحمل کردیم چی بود که؟ همه این سفسطه تمام چیز سفسطه و خوب ماشین تبلیغات هم همه‌اش توی دست خودشان بود دیگر ما مجالی نداشتیم. که صحبت کنیم، سخن من به کسی نمی‌رسید اما سخن آن‌ها به همه می‌رسید دیگر. دیگر دورانی بود که کاملاً مقابل هم قرار گرفته بودیم دیگر برنامه‌ها برنامه‌های چیز برد، من در جبهه ملی سخنرانی می‌کردم علیه این‌ها در مساجد علیه این‌ها سخنرانی می‌کردم، در مراکز ورزشی و زورخانه‌ها می‌رفتم، همه‌جا می‌رفتم سخنرانی می‌کردم، دیگر مسئله کاملاً مسئله آشکار شده بود دیگر از کنایه‌گویی و از چیز گذشته بود. این‌ها هنوز خیلی نمی‌توانستند به من بتازند چون هنوز بین ملت جذابیت‌ها بود تا مسئله انتخابات مجلس پیش آمد من هم دوستانی را از تمام یک لیست دادم از ایران دوستانی را معرفی کردم به‌عنوان نیروهای معتدل ملی راهروان راه مصدق در حدود سی نفر سی و پنج شش نفر را معرفی کردم که می‌گویم چون هنوز علاقه‌مندی بود و هم تهران لیستی دادم برای وکلای مجلس هم کرمان هم خودم داوطلب شدم. یک مسئله‌ای که پیش آمد در حزب جمهوری اسلامی گفتند اگر ما بتوانیم مدنی را در کرمان شکست بدهیم توجیه می‌شود انتخابات رئیس‌جمهوری‌مان که می‌گوییم این آدمی که حتی در کرمان نتوانسته وکیل مجلس بشود طبیعی است در انتخابات رئیس‌جمهوری هم دروغ می‌گوید که رأی آورد ما رأیش را نخواندیم و با تمام وجود بخواهیم که این از کرمان وکیل نشود. به روحانیت کرمان دستور دادند که، البته مقاماتی مثل پاسدار و مثل استانداری و فرمانداری که بودند در اختیارشان آن‌ها مسئله‌ای نبود اساس آن‌وقت روحانیت بود، به روحانیت کرمان دستور دادند که تبلیغات دامنه‌داری را علیه من شروع کنند در کرمان، روحانیت کرمان جواب داد که، «مدنی در کرمان شناخته شده است. ما خانواده‌اش را می‌شناسیم ما روحانیون کرمان مقابلش نمی‌توانیم بایستیم. ناشناس نیست این‌جا و ما این‌کار را نخواهیم کرد.» جواب روحانیت کرمان منفی بود. آقای محمد جواد حجتی کرمانی به بهشتی و آقایان در حزب جمهوری اسلامی گفت، «مدنی را در کرمان نمی‌توانید با او مقابلگی کنید.»

س- ایشان کی هستند؟

ج- وکیل بود روحانی اما روحانی معتدل ملی است. روحانی خوبی است، گفت، «نمی‌توانید او را مردم…» خیلی هم چهارده سال هم زندان بوده خیلی هم زجر کشیده، بسیار آدم صدیقی است در کارش آدمی است روحانی است البته با آقایان است این هست آیا آدم با انصافیست آدمی‌ست که از حق منعطف نمی‌شود. بعد آقایان آمدند یک کار کردند آمدند بیست و هشت‌تا آخوند به کرمان صادر کردند از آن‌هایی که می‌خواستند و هفتاد تا دختران زینب این‌ها از آن اعلامیه کذایی موقع انتخابات هم یک سری به چندین هزار شماره یاز چاپ کردند و به همه‌جا زدند مجدد در کرمان و تو خانه‌ها هم انداختند توی هر خانه‌ای یکی از یکی‌اش هم نصیب خود من شد از کاغذهایی که توی خانه می‌انداختند یکی‌اش هم گیر من آمد. و شروع کردند به تبلیغات کردن، در مسجد جامع کرمان یکی از روحانیون کرمان برای من تعریف کرد گفت که، «من آن‌جا بودم که دیدم ماشین استانداری آمد و از تویش چهار پنج نفر از این آخوندها پیاده شدند، خوب، من خواهی نخواهی به‌عنوان روحانی و چیز کرمان و صاحبنظر خبر نداشتم رفتم و حال و احوال کردیم و این‌ها گفتم که آقایان از کجا تشریف آوردید ما زیارتتان نکردیم و این‌ها ندیدم‌تان من؟ جواب داد یکی‌شان که، «ما از پیش خدا آمدیم.» این روحانی کرمانی به من می‌گفت، «یکی پهلوی من بود جواب داد که نه،» آن آدمی که پهلویش بود گفت، «نه این‌ها شنیدند در کرمان آفتی پیدا شده برای سمپاشی آمدند.» خیلی این سمپاشی را به جا به کار برد، گفت، «این‌ها شنیدند در کرمان آفتی پیدا شده برای سمپاشی آمدند.» دیگر بحث دیگری نشد همین. این آقایان، خوب، خواهی نخواهی من بعضی جاها می‌رفتم سخنرانی می‌کردم برای انتخابات کم زیاد هیجانی نداشتم برای این‌که در کرمان نیاز نبود کرمان مرا می‌شناختند احتیاجی نبود که خودم را بشناسانم. چند جایی ندرتاً می‌رفتم سخنرانی از جمله رفتم یکی از شهرها سخنرانی که مربوط به کرمان می‌شد حوزه کرمان توی مسجد سخنرانی کردم یکی از پیرمردهایی که توی مسجد بود بلند شد گفت، «آقا دیشب آقای مظاهری حجت‌الاسلام مظاهری»، نمی‌دانم کی هست یکی از همین آقایان که آمده بود حالا اسم حقیقی‌اش است اسم مصنوعی‌اش است نمی‌دانم، «آمده این‌جا سخنرانی کرده و گفته هر کس به مدنی رأی بدهد به شیطان رأی داده و هر کس به مدنی رأی بدهد زنش به او حرام است این فتوا را داده نظر شما چیست؟» من خیلی خونسرد چون به این صحنه‌ها زیاد برخورد می‌کردم خیلی آن‌وقت‌ها، از این مسائل من زیاد داشتم چون همه علیه‌ام بودند به طریقی، همه منظورم نیروهایی که من مقابل‌شان بودم نه همه مردم، نه. خیلی خونسرد گفتم که ایشان شما می‌فرمایید که حجت‌الاسلام هستند طبیعی است یک آدمی که روحانی است دروغ نباید بگوید و لابد ایشان این حرف را زدند راست گفتند دیگر شما روزه شک دار نگیرید به کسی که اگر رأی بدهید زنتان برای‌تان حرام می‌شود یا به شیطان رأی بدهید رأی ندهید چه اجبار دارید به همچین آدمی رأی بدهید؟ رأی ندهید، من این جواب را خیلی خونسرد دادم. عکس‌العمل جواب من این بود که او و عمده‌ای از جمعیت گفتند که، «وکیل ما تو هستی و این‌ها هر چه زحمت بکشند بی‌نتیجه است.» این جوابی بود که توی مسجد مسجدی به من داد. بعد از انتخابات با همه کوششی که این‌ها کردند در کرمان من که خودم داوطلب بودم نزدیک هفتادهزار رأی آوردم و وکیلی که از طرف جمهوری اسلامی تعیین شده بود و از طرف این‌ها در حدود چهارده‌هزار رأی، و دوره اول وکیل نشد آن دور دوم وکیل شد. نتیجتاً یک مشت محکمی بود به دهان این‌ها که خیلی این جریان این‌ها را رنج داد چون انتظار نمی‌داشتند که من وکیل بشوم یعنی با آن همه تلاشی که کرده بودند مردم کرمان هم مثل همشهری‌های شما هستند این را هم بگویم مثل گیلانند مردمان یکدنده‌ای هستند یعنی تصمیم روی چیزی بگیرند تصمیم را گرفتند این حالت را دارند، این کرمانی‌ها هم این حالت یکدندگی نه این‌که لجاجت اما یک استقامت در طریق این را دارند. حالا چرا به چه مناسبت این پیش‌آمده؟ در گذشته تاریخ هم گاهی متوجه می‌شویم این حالات مثلاً سی هزار تا چشم‌شان را درآوردند اما روی دوستی که با لطفعلی‌خان زند داشتند مقابل آقامحمدخان قاجار ایستادند با آن‌که همه‌شان را هم کور کرد مثلاً اما روی حرف‌شان ایستادند، یک حالات این‌جوری دارند که با آن‌که ظاهراً خیلی ملایم به نظر می‌رسند و آرام که بعضی‌ها فکر می‌کنند این‌ها دیگر مثل موم توی دستشانند چون هارت و پورت و چیزی ندارند ظاهراً خیلی آرامند اما در این آرامش ظاهری خیلی یکدنده هستند و محکمند. این بود که گفته بودند ما تصمیمان را گرفتیم آنی که باید باید دیگر محال است ما بگذاریم دیگر انتخاب بشود من هم هیچ تلاشی نداشتم خودشان این‌کارها را کردند. منظور از وکالت مجلس من دو نظر داشتم اگر توانستیم یک نیروی قوی ملی در مجلس برای مبارزه داشته باشیم اگر توانستیم اگر نتوانستیم آناً استعفا کنیم مجلس را از چیز بیندازیم.

س- از اعتبار؟

ج- از اعتبار. دوستانی که این‌ور و آن‌ور معرفی کرده بودیم با همه کارشکنی‌ها یک تعدادشان انتخاب شدند.

س- کی‌ها بودند این آقایان؟

ج- فرض کنید مرحوم خسرو قشقایی در فارس، رفقای دیگر ملی داشتیم در جاهای دیگر این‌ها را انتخاب کردیم از نیروهای ملی معرفی کردیم و انتخاب شدند، آقای گلزاده غفوری از تهران مثلاً این تیپ آدم‌ها. بعد برای آن‌ها یکی‌یکی چیز درست کردند یک تعدادشان که می‌توانستند شروع کردند پاپوش درست کردن. من توی مجلس که رفتم بعد از یکی دو جلسه که توی مجلس رفتم دیدم که داستان مجلس داستان حد اعلای انحصارگری است آنی که ما می‌خواستیم اقلیتی درست کنیم و از این‌جا مبارزه را شروع کنیم در این مجلس انجام‌پذیر نیست.

س- می‌توانید برای ما در جزئیات توصیف بفرمایید که شما چه صحنه‌هایی در مجلس دیدید وقتی که رفتید آن‌جا؟ برای این‌که این مجلس تا حدود زیادی در تاریخ مشروطیت ایران بی‌سابقه است و جالب است که شما جزئیات آن را برای ما توضیح بدهید.

ج- یک قشری‌گری این‌ها از همان اول ورود قشری‌گری، لحظه‌ای که وارد شدم صحنه بیرون مجلس تالار اطراف، خوب، آن‌جا هم مبل و همه‌چیز گذاشته شده بود داخل هم مبل و این‌ها بود که برای نشستن، بیرون دیدم که این‌ها گروه گروه روی زمین نشستند مثلاً می‌خواهم بگویم از این افکار ارتجاعی، بعد یکی از این‌ها به من تعارف کرد، «بفرمایید بنشینید.» گفتم نه من نمی‌نشنیم من روی زمین نمی‌نشینم من روی صندلی می‌نشینم برای این‌که اسلام به ما دستور می‌دهد با روز پیش برویم و من چون مسلمانم روی صندلی می‌نشینم روی زمین نمی‌نشینم، زمین مال دیروز بود و چون باید فرزند زمان باشم امروز باید روی صندلی بنشینم و هر روز در شأن خودش آیات قرآنی که در این زمینه‌هاست خواندم یکی از این آخوندها گفت که، «نه آن مربوط به مطلب دیگری است.» گفتم آن علی که می‌گوید «فرزندان خودتان را مثل خودتان تربیت نکنید این‌ها برای زمان دیگری هستند» این هم مربوط به مطلب دیگری است؟ این که سر مطلع و منبر شما هرکدام‌تان گفتید، مطلب دیگری است؟ گفتم من مثل شما مرتجع نیستم. گفت، «نه ما همیشه با هم چیز داشتیم.» بحث‌مان این‌جوری این یک زمینه بحث بود. رفتم توی مجلس یکی از این آخوندها گفت که، «این صندلی‌ها را باید بردارند.» گفتم صندلی را بردارند چه‌کار کنند؟ گفت، «باید به جایش فرش بگذارند این‌ها طاغوتی است.» گفتم که این‌ها از سرمایه ملت درست شده تمام این‌هایی که می‌بینی مال سرمایه ملت است، این صندلی را بردارند این بلندگویی که به آن نصب شده بردارند کلی میلیون‌ها تومان ضرر بزنند بعد یک فرشی این‌جا بگذارند دوباره آن فرش کلی قیمت داشته باشد این تغییر و تبدیل را انجام بدهند که به خیال شما چیز طاغوتی را بردارند غیر طاغوتی این‌جا پهن کنند سرتاپای این استدلال تو سفسطه است از پول ملت از سرمایه ملت از همه‌چیز ملت تمام این‌ها فراهم شده و آن آدمی که چیز طاغوتی بود ربطی به این‌ها نداشته آن خودش هم متجاوز به سرمایه ملت بوده که تو هم داری سرمایه ملت را می‌خواهی تجاوز کنی به فرم دیگر به شکل دیگر در ثانی تو که نمازخوانی که یکی به ترتیبی نمازش باطل شد یکی به ترتیبی نمازش باطل شد، تو هم عین همان داری به سرمایه ملت تجاوز، و وانگهی من اگر توی مجلس صندلی نباشد محال است روی زمین بنشینم، من مرتجع نیستم که روی زمین بنشینم، با روز باید پیش رفت. این بحث‌هایمان منظورم این بحث‌های خیلی ابتدایی را ما با این‌ها، خیلی ابتدایی در سطح خیلی پایین. یکی از این‌ها گفت، «این لوستر را باید از بالای چیز بردارند.» یک لوستر خیلی عظیمی بالای سقف آویزان بود این دیگر آخوند بدون عمامه بود از این چیزهای‌شان که این‌ها بدترند این آخوندهای بدون عمامه بدترند کلاهی این‌ها بدترند. بعد گفت، گفتم به چه مناسبت. گفت، «این سرمایه این بالا آویزان است.» گفتم این سرمایه را بردارند چه‌کارش کنند این را خریدند که، این را بیاورند پایین چندتا شاخه‌هایش بشکند چندتا لامپ‌هایش بشکند بیفتد پایین سقف سوراخ بشود توی اتاقی بگذارند این را توی اتاق حفظش کنند یک نفر مراقبش بگذارند بعد دوباره سقف را ترمیم کنند یک چراغ‌ها از این چراغ‌های لابد سه فتیله چراغ‌های شمعی باید چیز می‌کنید یک سالن عظیم را لابد پس با یک شمع می‌خواهید روشن کنید. گفتم آخر این چه استدلالی است آخر چرا بیمارگون حرف می‌زنید؟ چرا مثل تیمارستانی‌ها صحبت می‌کنید؟ بعد یک چیزهای ابتدایی خیلی سخت به چنگ این‌ها، بعد یکی از این‌ها گفت که، بحث پیش آمد نشستند که به اعتبارنامه وکلا رسیدگی کنند. گفتم اعتبارنامه چیست؟ معنایش چیست؟ شما چهارتا بنشینید ببینید آیا مثلاً مردم کرمانشاه که صد هزار نفر آگاهانه به یک وکیلی رأی دادند شما چهار تا قیم آن صدهزار نفر بشوید و تصمیم بگیرید آیا آن رأی صدهزار نفر درست است یا نادرست است؟ گفتم یکی از بدی‌هایی بود که در رژیم سابق وجود داشت که اگر ماشین تصفیه‌شان چهارتا وکیل ملی هم رد شده بودند به مجلس رسیده بودند آن‌وقت زیر لوای صلاحیت و عدم صلاحیت می‌آمدند از این‌جا باز ردشان می‌کردند، کجای دنیا چهارتا وکیل دیگر خودشان در تهران می‌نشینند یا در مرکزشان می‌نشینند، کجای دنیا می‌نشینند این‌کار را می‌کنند و بعد هم اسمش را می‌گذارند دموکراسی؟ شما کی به شما این اختیار را داده که بیایید قیم مثلاً دویست‌هزارتا یک جایی یا یک میلیون و پانصدهزار تا بشوید بعد روی وکلایی که آن‌ها انتخاب کردند شما بیایید صحه بگذارید؟ شما کی هستید که صحه بگذارید؟ گفتم این اصلاً یکی از بدی‌هایی بود که در نظام سابق بود، من هیچ‌وقت، این بدعت‌هایی بود که آن‌ها به وجود آوردند، من هیچ‌وقت صحه نمی‌گذارم اصلاً معنی نمی‌دهد روی صلاحیت وکلا رسیدگی کردن، وکیلی انتخاب شده ملت به او رأی داده تمام شد و رفت کسی دیگر حق ندارد روی کارش رسیدگی کند وکیل دیگر حق ندارد اظهارنظر بکند. خوب، من می‌دانستم که این مجلسی نیست که من تویش بمانم می‌خواستم کاملاً بی‌اعتبارش کنم.

س- شما روی‌هم‌رفته سه روز در مجلس، سه جلسه در مجلس شرکت کردید؟

ج- به نظرم سه جلسه بله، یا دو جلسه؟ به نظرم سه جلسه.

س- در این سه جلسه اهم بحث‌هایی که می‌شد هم این‌ها بود که،

ج- همین خیلی ابتدایی.

س- توضیح دادید؟

ج- بله. خیلی ابتدایی چون آن‌قدر سطح پایین بود که هیچ اصلاً غیر قابل تصور که این‌قدر سطح پایین باشد.

س- آقای خسرو قشقایی هم شرکت می‌کردند در این جلسات؟

ج- بله. بعد موقعی که، دو کار کردم، حمله کردند به خسرو قشقایی من یک اعلامیه خیلی شدید به مجلس دادم که آن اعلامیه را الان با خودم ندارم بعد برای‌تان می‌فرستم.

س- ممنون می‌شوم.

ج- اعلامیه شدیدی دادم که یا باید تکلیف کسانی که حمله کردند به خسرو قشقایی روشن بشود یا من پایم را توی مجلس نمی‌گذارم، خیلی شدید حمله کردم و این باعث شد که خیلی عکس‌العمل چون غیرمترقبه انتظار نداشتند یک اعلامیه شدید داده بشود این اعلامیه اول شدیدی بود که من دادم، اولین اعلامیه شدیدی بود که علیه مجلس من دادم و کسانی که به ایشان حمله کردند، دومیش آنی بود که خودم استعفا کردم که آن دومیش را من فکر می‌کنم شاید این‌جا برای‌تان بخوانم بد نباشد، این اعلامیه خیلی اعلامیه تندی بود که خیلی این‌ها را سوزاند ولی لازم بود این جبهه‌گیری‌های شدید را من بکنم، این‌ها مرا به مجلس خواستند برای رسیدگی به اعتبارنامه و توضیح در برابر حرف‌هایی که بعضی از این ولکلا زده بودند من حالا مدتی بود به مجلس نمی‌رفتم یعنی مرا موقعی خواستند که اصلاً بالکل من مجلس را رد کرده بودم و یک مصاحبه کرده بودم که خیلی یزدی توی چیز به من تاخت توی کیهان، مصاحبه کرده بودم که این مجلس باید منحل بشود این مجلسی نیست که، آن هم باز چیزش را دارم این را هم برای‌تان می‌فرستم آدرستان را می‌گیرم این دوتا را برای‌تان می‌فرستم اتفاقاً قصد داشتم این دوتا را یادم رفت این‌ها را هم برای‌تان می‌فرستم که هم جوابی که یزدی به من داد از زبان آن‌ها روی آن مصاحبه گفتم، این مجلس اعتبار ملی ندارد این مجلس باید منحل بشود قبل از این‌که عمرش شروع بشود و از BBC هم پخش شد، گفت حالا چرا باید از BBC صدای شما پخش بشود آن‌وقت‌ها که صدای خودش از BBC یا صدای آقایان از BBC پخش می‌شد اشکالی نداشت ولی یک مصاحبه من که از BBC پخش شد این‌ها را کاملاً سوزاند، از جاهایی هم گفته شد از جمله از BBC هم گفته شد بی‌اظهارنظری. آن را من برای‌تان می‌فرستم که داشته باشید،

س- خواهش می‌کنم.

ج- این دو را خود من یادداشت می‌کنم یادم نرود این‌که آدرسی که خواهم داشت یا چیزهای دیگری که من به تدریج به نظرم رسید خدمتتان خواهم فرستاد.

س- ممنون خواهم شد.

ج- حالا این اعلامیه بعد از آنی است که من مجلس را رها کردم علیه‌اش مصاحبه کردم پایم را هم به این مجلس نمی‌گذارم آقایان مرا احضار کردند برای جوابگویی که تکلیف من روشن بشود که آیا،

س- کجا در مجلس؟

ج- در مجلس، که آیا به اعتبارنامه‌ام رأی بدهند یا ندهند اصلاً من رد کرده بودم این‌ها را مدت‌ها، جواب من این است این جوابی بود که الان برای‌تان می‌نویسم به هیئت رئیسه مجلس این جواب را به تمام رسانه‌های گروهی هم فرستادم استثنائاً این همه‌جا درج شد البته ضمنی که درج شد زیرش کلی به من فحش دادند اما این را هم درجش کردند. «امروز از خلال روزنامه‌ها و گفتار رادیو دریافتم که هیئت رئیسه مجلس به مجلسم خوانده‌اند و در پاسخ به چنان دعوتی اعلام می‌دارم که من همان روزهای نخست که به نحوه تفکر، داوری، گام برداری و کار برخی از مجلسیان پی بردم دانستم که جای من در این مجلس نیست و تصمیم خود را گرفتم و از این روی در جلساتش شرکت نجستم و دیگر هم شرکت نخواهم کرد لذا مخالفان من در مجلس می‌توانند هر تصمیمی را که می‌توانند غیابی بگیرند و هر کاری را که می‌خواهند غیابی بکنند من نه تنها از تصمیم آنان هراسی ندارم بلکه از هیچ‌چیز نمی‌‌هراسم و از تصمیم هیچ دادگاهی باکی ندارم و از پرونده‌سازی‌ها نیز که بسیار به دنبال آن هستند پروا نمی‌گیرم و هرگاه به اتهامات فعلاً پاسخ نمی‌دهم بدان‌جهت است که در نبرد زندگی همواره اصولی کار کرده‌ام و در عین استحکام به دنبال منطقم و سرسختی را به‌جا و به‌موقع به کار خواهم برد و به جواب خواهم پرداخت به ویژه که ملت شریف ایران خوب مرا می‌شناسد و نیازی به بازگویی از خویش ندارم چیزی که هست در وقت مناسب آن هم در پیشگاه ملت همه اتهام زنندگان را به تعقیب و بازخواست خواهم کشانید بنابراین تازندگان هر چه می‌خواهند بتازند و هر اتهامی را که می‌خواهند بربندند اگر می‌توانند بازداشتم کنند که بسیار از آن شایعه می‌سازند اگر می‌توانند مرا بکشند که از آن هم سخن دارند یا قطعه قطعه‌ام کنند و غیره، من همه این مسائل را سی سال است که حل کرده‌ام سی سال است که مبارزه می‌کنم، سی سال است که با قلمم با قدمم با بیانم و با تمام اجزایم به پیکار متجاوزان برخاسته‌ام و پس از این نیز خواه در بند باشم و یا آزاد چنان خواهم کرد تا کنون کوچک‌ترین خوف و هراسی نداشته‌ام و پس از این نیز نخواهم داشت و به هر تقدیر پاسخ مجلسیان معترض را هم بعداً در فرصت مناسب آن هم در حضور ملت خواهم داد همان ملتی که با همه محدودیت‌ها و تهدیدها بیش از سه میلیون نفرش آن هم آگاهانه و دلاورانه مرا به عنوان رئیس جمهور منتخب خویش برگزید و قاطعانه از همه موانع گذشت تا رأی خود را بدهد، همان ملتی که با همه محدودیت‌ها و تهدیدها با اکثریت قاطعی در کرمان مرا به نمایندگی مجلس انتخاب نمود و با هر مانعی که فرا راهش قرار گرفت درستیزید و لذا بایسته می‌دانم که از شریف مردم ایران زمین خاصه همشهریان بزرگوار کرمانی که به صفا و ثبات قدم شهر آفاقند عذر مجلس نرفتن را بخواهم و نیک می‌دانم که آن‌ها نیز از من چنین خواهند خواست که حتی گامی هم به مجلس نگذارم. با آرزوی موفقیت برای حق طلبان و مؤمنان حقیقی به انقلاب و ایران سید احمد مدنی.» این اعلامیه آن روزها خیلی شدید بود امروز هم خیلی شدید است، این را من دادم به تمام رسانه‌های گروهی و این این‌ها را خیلی سوزاند فوق‌العاده. دستور دادند مرا بگیرند هرجا دیدند، پنج گروه از گروه‌های مختلف همین آدم‌کش‌ها این‌ها مأموریت داشتند هرجا مرا بگیرند بکشند توی خیابان جابه‌جا یعنی به محاکمه نرسد جابه‌جا بکشند ترور کنند. خوب، مادامی که مبارزه می‌کنیم ترس نداریم درعین‌حال هم به هدر نمی‌خواهیم برویم دیگر بی‌جهت که نمی‌خواهیم به هدر،

س- بله مسلماً.

ج- این بود که من کار را که به این‌جا دیدم صلاح دیدم که پنهان بشوم، این‌جا یک اتفاق عجیبی افتاد روزی که من می‌خواستم پنهان بشوم ظهرش از دفتر کارم رفتم یک منزلی تدارک دیده بودند همان نزدیک‌ها یک خرده رفقای‌مان چرخیدند رفتند مرا توی آن منزل گذاشتند در حالی که از این دارودسته کسانی کنترل می‌کردند ماشین را، از صبح کشیک می‌کشیدند ناشناس و کاملاً مسیرهای ما را کنترل می‌کردند بعد رفتند دوستان، توی منزل آن صاحبخانه که ماندم ظهر توی اتاق که نشستم نمی‌دانم چه حالتی به من دست داد دیدم هیچ تحمل نشستن را ندارم همین‌طور ناخودآگاه حالتی که این حالت هم به من دست نمی‌داد توی اتاق دیدم اصلاً حوصله نشستن ندارم به صاحبخانه گفتم من توی این اتاق نمی‌توانم بنشینم، گفت، «آخر مسئله چیست؟» گفتم، نمی‌دانم ناراحتم توی این خانه ناراحتم اصلاً نمی‌توانم. گفت، «آخر موجبی چیز نیست حالا.» گفتم نمی‌دانم علتش را نمی‌دانم خودم هم نمی‌توانم توجیه کنم اما یک حالتی است که من مثل این‌که توی این اتاق نمی‌توانم نفس بکشم، خواهش می‌کنم یک تاکسی صدا کن من بروم. گفت، «آخر نمی‌شود ماشین رفته.» گفتم هر جور شده یک تاکسی صدا کن من حالتی دارم که اصلاً نمی‌توانم این‌جا بنشینم، چه حالتی است نمی‌توانم توجیه کنم علت منطقش را هم نمی‌دانم. با ناراحتی و اکراه رفت بیرون یک تاکسی صدا کرد و من رفتم سوار تاکسی شدم رفتم منزل مادرم تهرانپارس و از آن‌جا هم رفتم جای دیگر، آن‌جا هم جایم را عوض کردم رفتم جای دیگر. بعد که ارتباط با این دوستم داشتم می‌گفت، «عجیب بود موقعی تو رفتی از آن‌جا به فاصله نیم ساعت در حدود ده پانزده تا پاسدار ریختند توی خانه نه به بهانه تو به این بهانه که ما این‌جا پی بردیم که مواد مخدر هست به ما اطلاع دادند مواد مخدر هست می‌خواهیم یک نگاهی کنیم ببینیم مواد مخدر، و تمام خانه را بازدید کردند بعدش هم رفتند چون عنوان کرده بودند مواد مخدر رفتند و در حقیقت برنامه آن خبر داده بود و رفته بودند از آن‌جا تعدادی را آورده بودند و این حالتی بود که اصلاً هیچ، می‌گفت، «بعد من متوجه شدم چرا تو این‌قدر، ؟ گفتم نه من متوجه نبودم مطلب از چه قرار است حالت به من دست داده بود یک خرده بی‌تاب بودم گاهی این حالت به آدم دست می‌دهد گاهی نمی‌دهد این دلیل هم نیست همیشه دست بدهد اما این حالت. پنهان شدم دادگاه مرا احضار کرد برای جواب دادن به اتهامات. دو نامه شدید به دادگاه نوشتم به ری‌شهری، یک نامه‌اش را این‌جا دارم یک نامه‌اش را ندارم، آن نامه را هم اگر پیدا کردم برای‌تان می‌فرستم آن نامه هم نامه خیلی شدیدی است. سعی می‌کنم توی نامه‌هایم ببینم ایران دارم اما این‌جا نمی‌دانم داشته باشم یا نه شاید آلمان داشته باشم نگاه می‌کنم اگر بود آن را هم برای‌تان می‌فرستم. این جوابی که دادم این‌جاست: «برخی از نمایندگان هر چه را که خواستند در مجلس گفتند و هر تهمتی را که خواستند زدند و مرزی هم برای تهمت زدن‌های خود قائل نشدند سهل است به مسابقه نیز رفتند، روزنامه‌ها هم شکر خدای را بی‌دریغ چاپ کردند و تلویزیون و رادیو هم الحمدالله بی‌کم‌وکاست نشان دادند و گفتند و تفسیر کردند و کسی از آنان هم این توهم را به خود راه نداد که این‌چنین تاختن و لجن‌مال کردنی در قاموس کدام مکتب درمی‌آید و با راه و رسم کدام آیین می‌خواند و به هر تقدیر از آن همه حسن نیت سپاس بسیار دارم، بدان هنگام که علی مالک را به فرماندهی مصر گسیل داشت نامه‌ای بدو داد که سیاست کارش باشد و در نامه آن‌جا که اشارت به دادخواهی مردم رفت چنین گفت، «مالک انصاف و عدل سرلوحه برنامه حکومت، دادگاه خانه ملت و قانون حق عموم است.» و اینک من به عنوان یک مسلمان و البته مسلمان علوی نه مسلمان اموی، چون به این‌ها همیشه می‌گفتم شما مسلمان اموی هستید، و البته نه مسلمان اموی از مقامات قضایی کشور می‌خواهم در دادگاهی که عموم مشاهده کنند یعنی عیناً از تلویزیون پخش گردد جمع حضرات در سویی و من در سویی به محاکمه بنشینم تا ملت بداند که حقیقت چیست و در نزد کیست؟ والسلام، سید احمد مدنی.» که این هم جوابی بود که توی روزنامه‌ها این منعکس شد اما آن جواب خیلی شدیدی را که به ری‌شهری دادم آن منعکس نشد این هم شدید بود این هم آن‌قدر شدید بود خیلی شدید بود اما این یکی در، ضمنی که می‌نوشتند کلی هم به من فحش می‌دادند نه این‌که تنها این را بنویسند این را می‌نوشتند آن‌وقت یک ورق به من فحش می‌دادند آن بماند ولی مطلب درک، ملت درک می‌کردند مطلب از چه قرار است می‌دانستند از کجا این‌ها سوختند و چرا آن‌همه تاختن‌هایی را بعدش دارند آن برای‌شان چیز نبود. تا این‌که خوب، سرانجام من تصمیم گرفتم با امکاناتی بیایم خارج این‌جا باید،

س- آقای دکتر بختیار هم در این زمینه به شما کمک کردند؟

ج- بله. این‌جا باید انصاف این است که بگویم ایشان محبت کرد کمک کرد امکانات در اختیار گذاشت و من توانستم بیایم حتی گذرنامه‌ای که برایمان تهیه شد من که ممنوع‌الخروج بودم گذرنامه نداشتم گذرنامه را هم یاران ایشان برای من فراهم دیدند و توانستم بیایم چون هر کس هر محبتی کرده آدم باید همیشه متشکر باشد.

س- بله خوب.

ج- انصاف این است که.

س- طبیعی است.

ج- ممکن است مشربی ما با هم راه‌مان متفاوت است اما صحبت‌ها، آن‌ها یک بحث دیگری است این است که من متشکرم روی این برنامه‌هایی که این تسهیلاتی که یاران ایشان و ایشان قائل شد تا آدم از راه ترکیه از ترکیه آمدم آلمان، آلمان را روی برنامه خودم رفتم از روی علاقه‌مندی بود که من بیایم فرانسه ولی چون راهم یک راه مستقلی بود و روی برنامه‌هایی بود که نمی‌خواند با دیگران گفتم، نه من،

س- شما هم از مرز پیاده آمدید آقای مدنی؟

ج- بله، من تمام شب را پیاده آمدم تمام شب را پیاده آمدم برای این‌که ناگزیر بودم من بیراهه بروم و البته شب عجیب و غریبی هم بود شبی بود که فردایش در ترکیه کودتا می‌شد نتیجه اکثر مرزها بسته بود از یک دهکده به دهکده دیگر از دهکده‌ای به دهکده دیگر نتیجه تمام شب را مجبور بودیم که این‌ور و آن‌ور تا بتوانیم برخلاف انتظار خیلی آن شب که خوب، ما هم که خبر نداشتیم امثال ما یا آن آدمی که می‌خواست کمک بدهد مرا ببرد خبر نداشت که همچین شبی خواهد بود بی‌اطلاع آن کودتا انجام گرفت این بود که نمی‌دانست که این شب کلی نگهبانی‌ها و مراقبت‌ها بیش از سایر شب‌هاست و نازیر به‌هرحال هر چه بود،

س- اتفاقی هم آقا میان راه

ج- نخیر.

س- رخ داد که خطرناک باشد؟

ج- نه به آن صورت نه، البته یک جا می‌خواستیم وارد بشویم متوجه شدند خیلی تاریکی شب بود خوب، راه‌های بیراهه‌ای که خبر نداشتیم خیلی مشکل است آدم بتواند از آن بیراهه‌ها برود از یک دهکده به یک دهکده دیگر، خوب، فاصله‌ها بسیار است دیگر توی آن تاریکی شب خواهی نخواهی، اما خوب، این سختی‌ها اشکالی نداشت به خصوص برای کسانی که به سختی عادت دارند خیلی مشکل نیست و بعد آمدم وارد ترکیه شدیم و آن گذرنامه‌ای که فراهم دیده بودند با آن طریق بنده رفتم آلمان و در آلمان برنامه کارم را آرام آرام توی آن مسیر جمهوری ملی مردمی که نامه چهارمی که خدمتتان دادم.

س- بله.

ج- و نامه سوم و دوم و اول یعنی آن نامه‌هایی که به تدریج آن‌جا چاپ کردم.

س- بله نامه‌های شما را داریم.

ج- بله ادامه دادم….

س- آقای مدنی شما آخرین باری که با آقای خمینی ملاقات کردید همان در بیمارستان بود؟

ج- آخرین بار…

س- بعد از آن دیگر ملاقاتی با ایشان نداشتید؟

ج- نه منزل ایشان، البته…

س- دقیقاً چه تاریخی بود بعد از این‌که ایشان حال‌شان بهتر رفتند منزل شما رفتید باز هم سراغ ایشان؟

ج- بله.

س- ایشان شما را خواستند یا شما رفتید پیش ایشان؟

ج- نه من می‌خواستم ایشان را ببینم چون می‌خواستم حرف‌هایی بزنم.

س- ممکن است که جریان آن ملاقات را برای ما توضیح بفرمایید؟

ج- بله، یک قسمت‌هایی چون بحث مفصل شد، اول این‌که کسانی که دفتر ایشان را اداره می‌کردند به یک ترتیبی می‌خواستند جواب منفی بدهند.

س- معذرت می‌خواهم من یک سؤالی این‌جا بکنم از شما، شما آن موقعی که ملاقات کردید من تاریخش را می‌پرسم برای این‌که می‌خواهم ببینم که شما آن موقع نماینده مجلس بودید یا نه؟ یا هنوز انتخابات مجلس نشده بود؟

ج- آن‌موقع…

س- آخرین ملاقات شما با آقای خمینی.

ج- حالا عرض می‌کنم خدمتتان برای این‌که درست یادم بیاید، به نظرم انتخابات مجلس شده بود چون فاصله‌ای که یادم می‌آید ایشان بیمارستان آمد بیرون و حالش خوب شد رفت به آن خانه قبل از جماران یک منزل دیگری بود قبل از جماران آن‌جا و مدتی آن‌جا بود به نظرم می‌آید انتخابات شده بود و من وکیل بودم منتهی مجلس نمی‌رفتم، به نظرم این می‌آید،

س- بله.

ج- اگر اشتباه نکنم چون با توجه زمانی که چیزهایی که اتفاق افتاده بود و چون آن فرمانده نیروی دریایی را گرفته بودند علوی را بازداشت کرده بودند این حالات که پیش آمد به نظرم می‌آید قاعدتاً چون یکی از مسائل هم آن بحث درباره همان دریادار علوی بود و مسائل دیگری.

س- بله، چون از متن صحبت‌های آن‌جا هم اگر بیاد بیاورید،

ج- یک چندتاییش…

س- حتماً به شما چیزی راجع به مجلس و این حرف‌ها گفته.

ج- بله، راجع به مجلس صحبتی نکردیم مسائل،

س- صحبت نکردید؟

ج- کلی دیگری بود که حالا به عرض‌تان می‌رسانم.

س- تمنا می‌کنم.

ج- یک چندتایی‌اش همه‌اش را، اول که اکراهی بود برای این‌که من ایشان را نبینم، مسئولان دفترشان می‌گفتند، «آقا مریض هستند مشکل است دیدارشان بستری هستند.» من به مسئولان دفتر گفتم که من باید ایشان را ببینم و باید تنها ببینم، پیغمبر خدا هم موقعی مریض بود اما از مسئولیت کشور غافل نبود، مسئولیت جهان اسلام آن روز غافل نبود و کسانی که مسائلی داشتند به پیغمبر مراجعه می‌کردند درعین‌حالی که در بستر بیماری هم خوابیده بود جواب‌ها را می‌داد هیچ‌وقت چیز نمی‌کرد خودش را از مردم کنار نگه نمی‌داشت، من باید آقا را ببینم این بروبرگرد ندارد باید ببینم، و نتیجه، خوب، این یک‌خرده به خلق و خوی من هم این‌ها آشنا بودند ترتیب این دیدار صبح زودی داده شد، می‌گفتم باید تنها ایشان را ببینم کس دیگر هم نباید باشد. بعد هم رفتم ایشان هم روی تخت دراز کشیده بود همان حالتی که مریضی و نشستم به صحبت، گفتم، آقا، من آمدم برای مسائلی و انتقاد دارم من برای احوالپرسی درست است که آمدم برای احوالپرسی ولی مسائلی دارم که باید بگویم و وظیفه دارم بگویم هرچند برای شما ناخوشایند است اما من وظیفه دارم بگویم یا اطلاع دارید یا اطلاع ندارید من وظیفه دارم بگویم، و شروع کردم انتقاد کردن از کارهای دادگاه انقلاب از جمله گفتم که در دادگاه انقلاب اگر اسلامی است باید به حق داوری کند این نمی‌تواند در اصفهان یک کسی بیاید افسری محکوم به اعدام بشود بعد با دادن یک میلیون تومان رشوه آن‌وقت تبرئه بشود این یا می‌بایست محکوم به اعدام بشود یا نمی‌بایست بشود، اگر محکوم به اعدام می‌بایست بشود حکم می‌بایست اجرا بشود یک میلیون تومان مجوز به وجود نمی‌آورد، گفتم این را خبر دارید؟ اسم این آدم این است از کسانی هم که عامل این رشوه بودند این‌ها هستند از کسانی هم که پول برای این آدم سرگرد فراهم دیدند که پول به آن‌ها بدهند که او را نکشند از جمله یکی از دوستان من پنجاه‌هزار تومان داده چون خود این آدم چیزی نداشته و این ور و آن‌ور، این چه دادگاه اسلامی‌ست؟ گفتم این چه دادگاه اسلامی است که می‌آید فرمانده نیروی دریایی شما را که مجانی برای شما کار کرده و معاون من بوده و مجانی برای شما کار کرده می‌آیید توی تلویزیون می‌نشانید با لباس زندان یک نیم بطری مشروب هم مقابلش می‌گذارید توی تلویزیون پخش می‌کنید، دیدید شما این مشروب را می‌خورد؟ همچین اطلاعی دیدید؟ از کجا؟ آخر اگر در اسلام می‌گوید تهمت به کسی نباید زد که، خوب، دیدید این حرف‌ها را؟ این چه دادگاه اسلامیست؟ و از این قبیل مسائل شروع کردم شدید انتقاد کردن هیچ‌چیز نمی‌گفت فقط گوش می‌کرد و خیلی ناراحت بود بعد گفتم که آقا، شما آقای صالحی را می‌شناسید کرمان؟ آیت‌الله صالحی چون هم‌دوره‌اش بود و این‌ها، گفت، «بله.» گفت، «حالش بهتر شده؟» گفتم بله. ایشان گفتند، «مسجد میروند؟» گفتم نمازخوانی نیست مسجد می‌رود اما نمازخوانی نیست. که خیلی از این جواب من ناراحت شد. بعد گفتم این را بچه‌اش را گرفتند، بچه‌اش که کلی برای انقلاب کار کرده گرفتند و حالا بازداشت است، یعنی مخلصان به انقلاب همه اسیرند. جوابی به من نداد ایشان، این‌طور موارد که پیش می‌آمد جواب نمی‌داد و انتقادات دیگر، گفتم من وظیفه داشتم بیایم خدمت شما، در خلال صحبت یکی از مسئولان دفتر ایشان آمدند گفتند که آقا خیلی حال‌شان مساعد نیست مریضند شما اگر بشود صحبت را کوتاه کنید و این قبیل مسائل را که ناراحت‌کننده باشد چیز نکنید، آن گوشه گوش می‌کردند من چه می‌گویم یعنی بیرون اتاق گوش می‌کردند. گفتم من به عنوان یک وظیفه باید این مسائل را بگویم و آقا هم به‌عنوان این‌که زعامت ملت با ایشان هست باید گوش کنند بنابراین من مسائلم را خواهم گفت و هروقت مسائلم تمام شد از این‌جا می‌روم خیلی حالت چیزی داشتم، حالت، چون آخر می‌دانستم آخرین دیدار است، و آن‌جا این گفت‌وگوها را در این زمینه‌ها همه را گفتم من وظیفه داشتم مسائل را گفتم دیگر خودتان می‌دانید مختارید من گفتم این‌ها را گفتم من دیگر….

س- ایشان هیچ پاسخی ندادند به تمامی این حرف‌های شما؟

ج- نخیر، نه فقط گوش می‌کردند، نه فقط گوش می‌کرد و هیچ پاسخی نمی‌داد، فقط یکی دو مورد گاهی جواب خیلی کوتاهی که هیچ مربوط به این نبود ولی گوش می‌کرد. بعدش هم خداحافظی کردم و می‌دانستم آخرین دیدار است و دیگر دیداری نخواهد بود، خداحفظی کردم و آمدم دیگر دیداری نداشتیم.

س- جریانی که برای آقای خسرو قشقایی اتفاق افتاده شما در ایران بودید؟

ج- نخیر،

س- شما خارج شده بودید،

ج- جریان دومش نخیر، اولیش که یک روز گرفتنش که همان نامه اعتراض‌آمیز را نوشتم ولی بعد مجدد که ایشان را در چیز گرفتند البته در ارتباط بودیم با آقایان، من با عشایر ملی در ارتباط همیشه بودم و ما مرتب در جریان کار هم بودیم و حتی علاقه‌مند بودم که اگر آن‌جا برای‌شان محدودیتی است به ترتیباتی بیایند خارج بمانند بعد دیگر تقریباً مدتی گذشت که فهمیدم ایشان را حمله کردند و بعد گرفتند و این مسائل…

س- ایشان مدتی رفته بود در فارس.

ج- بله اصلاً فارس بود.

س- شما اطلاع دارید که چطور شد که ایشان دستگیر شدند؟ ایشان توی ایل خودشان بودند.

ج- توی ایل خودش بود. این‌ها حدس من این است که یک نوعی از نزدیکان ایشان ایشان را فریب دادند حدس من این است و بعد به حساب این‌که می‌شود رفت شیراز و حمامی گرفت، چون آن‌جا امکان حمام این‌ها نبود می‌خواست بیاید حمامی بگیرد و دستشویی کند چون در فرصتی می‌شود آمد شیراز و برگشت حدسم این است که توی ماشینی که ایشان را بردند شیراز که توی راه که برود شیراز چیز کند به نحوی اطلاعی داده شد یک آخوندی هم آمد یک مدتی او را گرفتند بردند به ایل بازداشت کردند بعدش هم رهایش کردند او هم خیلی اطلاعات داد از اوضاع این‌ها وضع این‌ها و خیلی عناصر نفوذی اواخر آن نظمی که باید نبود توی این‌ها نفوذ کردند و تقریباً به یک ترتیبی خیلی رایگان از بین رفت.

س- آقای مدنی من مصاحبه را در این‌جا خاتمه می‌دهم و سؤال دیگری در حال حاضر ندارم که از شما بپرسم. خیلی ممنونم از این‌که این وقت را به ما دادید و در مصاحبه ما شرکت کردید، متشکرم از لطف شما.

ج- خواهش می‌کنم.