روایتکننده: دریادار دکتر احمد مدنی
تاریخ مصاحبه: ۲ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: شهر پوتو حومه پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
به آنها اطلاع دادم که خوب، ضمن اینکه همه ملت ایران هستید و من هم به عنوان یک کارگزار وظیفه دارم در خدمتتان باشم اما این هم ناگفته نگذارم که اجازه هرجومرج یا جدایی خوزستان را نخواهم داد. دیداری با نمایندگان خلق عرب من داشتم که این دیدار تا سه و نیم بعد از نیمه شب ادامه داشت.
س- کیها بودند آقا این نمایندگان خلق عرب؟
ج- کسانی که خودشان خودشان را نماینده کرده بودند آنوقت.
س- از اعراب خوزستان بودند؟
ج- از اعراب خوزستان ولی کسانی از اینها که تمایلات جدایی طلبانه داشتند و تا آن روز در خوزستان اینها نامی نداشتند یعنی بهعنوان سران عشایر باشند یا مردمان به نام عرب خوزستان چون اعراب خوزستان این را عرض کنم خدمتتان کلا که من با آنها در تماس هستم آدمهای وطنپرستی هستند و توی جنگ عراق و ایران هم نشان دادند که آدمهای وطنپرستی هستند به آن مفهوم که جدایی طلب باشند نیستند با مردم خوزستان اصولاً خیلی وطنپرستند و خیلی دقیق ما توی این جنگ ایران و عراق دیدیم نمونهاش را. آنوقت هم یک معدودی بودند که اینکارها را میکردند اینها هم اکثریت را میخواستند بچرخانند و در خلال این احوال هم البته سعی میکردند از آقای آقا شیخ طاهر آلشبیر هم سوءاستفاده بکنند یعنی کسانی که، و او هم یک سادگی داشت گول اینها را میخورد یک وعده رئیس جمهوری و امثال این مثلاً گولش بزنند. به اینها هم قاطعانه گفتم، گفتم که این خودمختاری نه چیز بدی است نه چیز خوبی است به موقع اعلام بشود چیز خوبی است بیموقع اعلام بشود چیز بدی است، یک شمشیر آختهای است گاهی علیه امپریالیسم گاهی در خدمت امپریالیسم. امروز این جداییطلب کردنها، جدایی خواستها اینها در خدمت امپریالیسم است و ما اجازه نمیدهیم کشور تفرقه بشود از هم جدا بشود از هم پاشیده بشود والا این برنامههای خودمختاری و این حرفها ما در ایران اشکانی پانصد و پنجاه سال بهترین نمونهاش را داشتیم یک چیز جدیدی برای ما ایرانیها نیست. ایران در طول تاریخ بیشترش تقریباً به نوعی شبه خودمختاری اداره شد بنابراین ما واهمهای نداریم اما الان این آهنگ ناموزونی است و من اجازه نمیدهم و این لغت در خوزستان مطلقاً نباید به کار برده بشود به شدت با آن مبارزه خواهم کرد. شما هم جز شعار همه زیر لوای یکپارچگی ایران اما مساوات و برابری شعار دیگری نباید بدهید. اگر دیدم کسی اسمی از خودمختاری برده به شدیدترین وجهی مقابله خواهم کرد، این را خیلی محکم صحبت کردم گفتم هیچ هم واهمه ندارم که توی روزنامهها چه بنویسند، هیچ هم واهمه ندارم که توی رادیو بغداد یا تلویزیون بغداد یا کویت علیه من چه بگویند، من دینم را باید ادا کنم من وظیفهای دارم کاری به مطالب روزنامه ندارم میخواهد بد بنویسد میخواهد خوب بنویسد آن را من خیلی اهمیتی نمیدهم، و با اینها خیلی قاطعانه تکلیف را مشخص کردم. این بود که بعد اینها فهمیدند که مطلقاً دیگر در این مسیر خودمختاری با من به جایی نخواهند رسید تکلیف را یکسره کردم. بعد با آقاشیخ طاهر صحبت کردم گفتم، شما باید تکلیفتان روشن باشد مشخصا بدانید که اینجا این خلق عرب بازی و این مسائل بهانهکنی البته حقوقشان باید محفوظ باشد مؤکداً میگویم باید تمام ملت ایران حقوق مساوی داشته باشند فرهنگ ایران هم فرهنگ اقوام ایران است. آمدند به من گفتند، «اجازه میدهید که ما اینجا زبان عربی را تدریس کنیم در مدارس؟» گفتم که زبان عربی را اگر تدریس کنید آنوقت با من کرمانی با مترجم صحبت کنید؟ فرهنگ شما محترم فرهنگ کردی محترم فرهنگ آذری محترم فرهنگ بلوچی محترم، همه اینها محترم چون فرهنگ ایران است. شما توی خانهتان با زبان عربی با بچهتان با قوم و خویشهایتان صحبت میکنید. زبان عربی را خود به خود توی خانه یاد میگیرید توی مدرسه هم زبان ملت را یاد میگیرید که بتوانید با ملت به زبان فارسی صحبت کنید با مترجم که نباید صحبت کنید که، اما فرهنگ شما هم محترم. بنابراین در، نه تنها در خوزستان در سرتاسر ایران باید تدریس به زبان فارسی باشد و این باید باشد، باید ملت نه باید من. بنابراین در خوزستان من بهعنوان سخن ملت مطلقاً اجازه نمیدهم جز زبان فارسی زبان دیگری تدریس بشود اما زبان عربی هم باید ترویج بشود چون زبان فرهنگ ماست متعلق به ماست همانطوری که میگوییم فرهنگ آذری باید ترویج بشود چون متعلق به ماست فرهنگ ایران مجموعهایست از همه فرهنگها، این است که گفتم نه آن را هم اجازه نمیدهم مطلقاً باید به زبان فارسی باشد حتی اگر تهران چیز کند من اجازه نمیدهم، استعفا میکنم اجازه نمیدهم، باید آن یکپارچگی حفظ بشود بر بنیاد برابری و مساوات. این بود به هر طریق تکلیفم را با اینها همه روشن کردم. به شیخ طاهر هم گفتم، چون باز در سودای برنامهریزیهای خودش بود چارهای ندیدم جز اینکه از خوزستان تبعیدش کنم به جای دیگر.
س- چگونه اینکار را عملی کردید؟
ج- یک نیمهشبی دستور دادم برنامهریزیها را کردم خانه را چون ده بیستتا پاسدار هم توی خانهاش مسلح بودند، دوتا بیسیم داشت با عراق مربوط بود یعنی اگر او مربوط نبود عواملش بودند حالا او ممکن است مربوط نباشد اما دیگران بودند.
س- شما دستوری هم در این زمینه از آقای خمینی داشتید؟
ج- اصلاً، اصلاً. همهچیز را به ابتکار خودم انجام میدادم، هیچ نه قم میدانست نه تهران میدانست هیچکسی نمیدانست که خوزستان چه میگذرد.
س- در لحظه دستگیریاش برخوردی ایجاد نشد مسلحانه؟
ج- نه چون ابتکار عملیات را داشتیم نه.
س- وقتی دستگیرش کردید کجا فرستادید؟ با خودش صحبت کردید بعد از دستگیری؟
ج- بله اهواز آوردمش بعد کوشیدم که هیچ لطمهای به او وارد نیاید.
س- چه میگفت آقا بعد از دستگیری؟
ج- البته حالیاش کردم گفتم که تو داشتی راهی میرفتی که به زیان خودت بود حالا خانوادهات صحیح و سالمند، خانهات صحیح و سالم است، بستگانت صحیح و سالم، هیچگونه لطمهای ذرهای، گفتم کوچکترین آسیبی به خانواده این نباید وارد بیاید. گفتم حالا صحیح و سالم میروی قم آنجا هستی پول هم موجودی هر چه بود دادم به خودش گفتم، این هم موجودیت.
س- پس شما فرستادید ایشان را به قم؟
ج- بله، بله.
س- آقای خمینی نخواسته بود ایشان را؟
ج- اصلاً خبر نداشت. اصلاً ایشان خبر نداشت.
س- پیغامی هم برای آقای خمینی فرستادید وقتی که ایشان رفت قم.
ج- بعد که فرستادم پیغام دادم.
س- یعنی ایشان همینجور سرزده بدون اطلاع خمینی رفت قم؟
ج- حالا میگویم چهجور بود، حالا میگویم که چطور شد شب که ایشان را گرفتم فردا صبحش رادیوها شروع کردند سؤال کردن.
س- رادیوهای کجا؟ عراق؟
ج- رادیوی، نه عراق که تماس نمیگرفت مال خاورمیانه، عرب در خاورمیانه، BBC اول چیزهای خارجی تلفنی با من که، «آقا، مطلب چیست؟ حالا ایشان کجاست؟» گفتم، جایی است از جاهای عالم. گفتند، «چه جایی؟» گفتم، «بله دیگر.» گفتند، «چه خواهید کرد؟» گفتم بعداً معلوم میشود، از آن جوابهای. گفتند، «آخر چه نقطهای؟» گفتم، در یکی از نقاط عالم. Somewhere in the world گفت، «عجب جواب خوبی. » گفتم، بله، جواب همین است دیگر جواب جور دیگر ما جوابی نداریم به شما بدهیم. بعد تهران پرسید آقای مهندس بازرگان، «چیست مطلب؟» گفتم، حالا بعد روشن میشود. گفت، «آخر کجاست الان ایشان؟» گفتم در جایی است. گفتند، «جایی است آخر یعنی چه؟» گفتم در جایی است. آنوقت ما هیچکدام هیچحالا لازم نیست بدانیم بعد من مشروح گزارش را خواهم داد عجالتا همین اندازه به عرضتان میرسانم کفایت میکند. گفت، «چهکار میخواهی بکنی؟» گفتم، بعد معلوم میشود. از قم سؤال کردند دفتر آقای خمینی، «مطلب چیست؟» گفتم هیچچیز ایشان هستند. گفتند، «کجا؟» گفتم هیچچیز در جایی است. «کجاست»، در جایی.» چهکار میخواهید بکنید آخر؟» بعد معلوم میشود.» آخر یعنی چی؟ گفتم بعد معلوم میشود، بعد معلوم میشود. نه از کسی کسب تکلیف میشد نه از کسی حتی تا پایان کار بعد که فرستادمش به قم، به ایشان گفتم رفتم ایشان را دیدم گفتم آقای آشیخ طاهر آدم دانشمندی هستید شما، آدم باسوادی هستید بهترین جا هم برای شما تدریس در قم است آدمهای باسوادی را به وجود بیاورید، این هم چیزهای مالی که توی خانهتان بوده با احترام (؟؟؟) هم در خدمتتان هستند تشریف میبرید به قم با نهایت عزت خانواده شما هم هیچ آسیبی به آنها وارد نمیآید صحیح و سالمند یک شاخ مو به کسی لطمه وارد آمد من مسئول یا اگر بر اموال شما، همهچیز صحیح و سالم و دست نخورده شما بفرمایید قم، این هم در حدود پانصد هزار تومان نقد توی خانهتان بوده خدمتتان تقدیم میشود تشریف ببرید قم.
س- پانصد هزار تومان پول در خانهاش بود؟
ج- در این حدود بود تا حدود چهارصدوهشتاد و خردهای نزدیک پانصد هزار تومان. گفتم این هم عیناً با این چکها و این چیزها اینها همه عینا هیچگونه بینظمی در منزل شما انجام نگرفت و بنابراین تشریف میبرید آنجا به صلاحتان هم هست آنجا باشید ما هم دشمن شما نبودیم ما دوست شما بودیم که این برنامه را انجام دادیم قصدی هم به آزار شما نداشتیم کما اینکه هیچ نخواستیم به خانواده شما به خودتان آزار وارد بیاید، که ایشان رفتند آنجا و آنجا ماندند. و بعد البته مناطق خوزستان یکییکی آشوب بود، شلوغی بود فلان بود تا یکی بعد از دیگری توانستیم خوزستان را آرام کنیم، که خوزستان آرام شد مجموع از بین رفتهها در همه زد و خوردها ده ماهی که من آنجا بودم از دو سو چهل و نه نفر است. به هر تقدیر برنامهای که در خوزستان داشتیم با همه سختیهایی که داشت برای من و رنجی که برای من داشت خوشبختانه با حداقل تلفات به نسبت برگزار شد.روزی یکی از افسران به من سخنی گفت که جوابی به او دادم، او گفت که، «در مدتی که شما وزیر دفاع ملی بودید تعدادی از افسران اعدام شدند.» گفتم، کاش سؤالت را جور دیگری میکردی و میپرسیدی اگر وزیر دفاع ملی نبودید چندتا اعدام میشدند؟ و همین جواب را به خوزستان دادم که اگر در خوزستان نبودم چه تعداد از بین میرفتند؟ یک مسئله خیلی فرعی در کردستان به آنجا انجامید، یک مسئله خیلی کوچکی بود در شهر ششهزار نفری لنگه فقط تعویض شهرداری که جمعیت سنی شهر میگفتند سنی باشد جمعیت شیعه شهر میگفتند شیعه باشد و این مسئله خیلی کوچولو یک روز شصت تا کشته داد و صدتا زخمین، آنوقت یک استان چهار میلیونی خوزستان با آن همه آشوب و آن همه چیزها گفتم که و نهایت کوشش ما این بود که کسی از بین نرود و در مقیاسی که در ایران وجود داشت من فکر میکنم معجزه کردیم آنجا که توانستیم به اینجور. اما دشمنان که به آن آسانی دیدند مسائل دارد حل میشود و اصولاً در خط ملیها نمیخواهند آدمهای قاطعی وجود داشته باشند آنوقت موج اعتراضات به سمتش هست شدیداً به من حمله کردند و قصهها ساختند از خوزستان. من اینجا یک روز توی روزنامهای خواندم که در خوزستان من هفتصد هزار نفر آدم کشتم. روزنامه دیگری مطلب قشنگتری نوشت بهاصطلاح خودش، نوشت، «اگر مدنی تمام جوانان خوزستان را نکشته بود امروز جوانی در خوزستان بود که از خوزستان دفاع کند.» و نتیجه رقم رسید به دو میلیون نفر. و این قبیل مسائل را چپی نوشت، مجاهد نوشت، آخوند نوشت، شاهی نوشت، همه نوشتند و هیچ کدام اینها آدمهای ملی را دوست ندارند هیچکدامشان، و آدمهای قاطع ملی را دوست ندارند، این گیر را هم ما داریم. اما مسئلهای نیست ما برای خوشایند و ناخوشایندی آنها کار نمیکنیم ما بهعنوان یک وظیفه و یک دین به ملت ایران.
س- چطور شد آقا شما از خوزستان آمدید؟
ج- من از خوزستان یک مرتبه استعفا کردم که ریختند توی خیابانها جمعیتها که اگر شمارههای روزنامهاش را داشتم برایتان میفرستم آمریکا.
س- خواهش میکنم.
ج- جمعیتهای صدهزار نفره به اعتراض که باید فلانی برگردد من دو روز به مناسبتی ول کردم استعفا کردم، و این جمعیتها خوزستان را به لرزه درآوردند، که
س- مناسبتش را ممکن است برای ما بفرمایید چه بود؟
ج- مناسبتش این بود که آن دخالتهایی را که داشتند عوامل ارتجاعی و قشری در کار خوزستان میکردند و بعد مجلس خبرگان را پایگاهی برای حمله به چیز قرار داده بودند همهشان علیه من صحبت میکردند. در نتیجه من گفتم یا باید، آنها گفتند این فلان کرد و فلان کرد، گفتم یا باید کسانی بفرستید و تکلیف را مشخص کنید که در خوزستان این کارها انجام گرفته من کیفر داده بشوم، این را به آقای خمینی گفتم، یا کسانی که تهمت میزنند تکلیفشان روشن بشود.
س- شما با آقای خمینی ملاقات داشتید؟
ج- بله.
س- این اولین ملاقات شما بود با آقای خمینی؟
ج- نخیر، نخیر.
س- اولین ملاقات شما با آقای خمینی کی بود؟
ج- من در موقعی که دفاع ملی بودم ملاقات نکردم، وزیر دفاع ملی بودم ملاقات نکردم.
س- بعدش هم که تشریف بردید به خوزستان.
ج- خوزستان که رفتم آنجا ملاقات کردم بنابراین اولین ملاقات من،
س- از خوزستان رفتید به قم.
ج- بله، بنابراین اولین ملاقات من تقریباً سه ماه بعد از چیز میشود ولی تا قبلش نخیر ملاقات نکردم.
س- در رابطه با همین جریانات خوزستان بود؟
ج- نه، قبلش رفتم ببینم ایشان را گزارشی از کار چون اولاً، البته دیدار ایشان با من خیلی دوستانه بود چند دیداریش همیشه خیلی خودمانی و دوستانه صبحهای زود خیلی آسان وقت داده میشد یک ساعت گاهی خیلی دیدارها خیلی توأم با حالت عادی و دوستانه بود، حالت چیزی نبود. طبیعی است من انتقاداتم را میکردم، نامه دومی که خدمت شما اینجا دادم انتقاداتی که آنجا میکردم اینجا منعکس کردم که این سری انتقادات را با زبان ؟؟؟ طبیعی است و منطق، من همیشه انتقادات را داشتم یعنی لابشرط تسلیم نبودم همیشه انتقاداتم را داشتم که اینها همه را توی نامه دوم که به ایشان نوشتم منعکس کردم یعنی ضمن اینکه همیشه در سخن رعایت ادب را میکردم صادق نه تملق ادب، اما همیشه آنچه ناصواب میدیدم آناً متذکر میشدم یعنی ملاحظاتی در کارم نبود این اصل را داشتم. ایشان گفتند، گفتم نه باید تکلیف روشن بشود یا،
س- عکسالعمل ایشان چه بود در مقابل انتقادات شما؟
ج- این هم البته خیلی جاها ایشان میگفت شاید اینجور نباشد بیشتر سعی میکرد نپذیرد. در این مورد بخصوص گفتم باید تکلیف روشن بشود و خیلی شدید گفتم والا من به خوزستان نمیروم. ایشان گفتند
س- در مورد؟
ج- همین استعفایی که کردم. آقای شهابی گفت، «تو با آقای خمینی جای پدرت هستند آدم از پدرش قهر نمیکند، فلان و از این حرفها و بیا قم نهار اینجا بعدازظهری هم با هم میرویم ایشان را میبینیم، برو خوزستان چرا نرفتی؟» دامادش بود آقای شهابی، اشراقی ببخشید.
س- آقای اشراقی.
ج- اشتباه کردم آقای اشراقی. من ظهر رفتم نهار منزل ایشان گفتم من نمیروم باید تکلیف روشن بشود داستان یک تعارف نیست باید تکلیف روشن بشود، مجلس خبرگان شده یک پایگاه علیه من و همهاش تهمت باید روشن بشود یا درست است یا نادرست؟ باید کسانی را آقای خمینی بفرستند مشخص بشود. ایشان سه نفر فرستادند یکی برادرزنش آن آقای ثقفی، یکی همان آقای اشراقی، یکی هم یکی دیگر از آقایان روحانی را، این سه نفر را فرستادند برای تحقیق. به اینها گفتم بروید بررسیهایتان را بکنید رفتند بررسیهایشان را کردند آمدند گفتند، «آنچه گفته شد دروغ است.» این بود که ایشان گفت، «خوب، بفرما دیگر هم مجلس خبرگان علیهات چیز نمیکند.» گفتم خوب، تکلیف کسانی را که تهمت میزدند روشن کنید اینکه نمیشود یک کسی تهمت بزند بعد معلوم میشود دروغ است بعد هیچچیزی نباشد.
س- هیچ مجازاتی نباشد.
ج- بله. آخر تهمت زدن که نباید آزاد باشد که. بههرحال من مجدداً رفتم اما دیگر این حالا دیگر حالتم عوض شده بود خیلی مقابل. خوب، چون میدانستم آنجا بله، در خلال این…
س- دلسرد شده بودید؟
ج- نه شدیدتر بودم میدانستم با اینها اصلاً آبم توی یک جوی نمیرود. یک مانوری در نیروی دریایی قرار بود مانور خیلی مفصل پانزده روز خلیج فارس، این مانور قبلاً هم حتی نظیرش نبود از نیروی دریایی بعد تمام کشتیها را آوردم آبادان که سابقاً اینکار را نمیکردند یک ملاحظات بیموردی نظام سابق داشت با عراق، من همه را آوردم. سر این مانور خیلی علیه من تبلیغات شد که این دیکتاتور میخواهد بشود، این میخواهد کودتا کند، این میخواهد فلان کند.
س- بله روزنامه چریکهای فدایی خلق نوشت که، «مدنی میخواهد رضاخان ایران شود.»
ج- بله. و این برنامهها دیگر مفصل، روزنامهها رادیوهای خارجی مفصل، عراق مفصل کشورهای عربی که این میخواهد، غین چیز خلیج فارس کرده این میخواهد فلان کند فلان. حالا آنها خلیج فارس که نمیگویند که خلیج. بله، یک چیزشان این بود که کاملاً عنوان این دیکتاتور جدید دارد چیز میکند آن قیافه،
س- زمینه را آماده میکند؟
ج- بله، از این تاریخ دیگر اینجوری شد که گفتند که این میخواهد کودتا کند این دیکتاتور است، این فلان است، این فلان است، این بدتر از رضاخان است، این فلان است، از لای انگشتهایش خون چیز میریزد، از این شر و ورهایی که. من گوشم بدهکار نبود کارم را میکردم، برنامه عمرانی هم که توی این نامهای که میدهم خدمتتان راجع به رفقای من نوشتند. مدنی کیست؟» این برنامههای عمرانی که در خوزستان انجام دادیم شمهایش گذاشته شده که این کارهای عمرانی عجیب مردم را مجذوب کرده بود، یک گوشههائیش را من توی این نامه نوشتم مطالعه میفرمایید توی این نامه هست.
س- خواهش میکنم من اینها را ضمیمه نوارهای شما میکنم.
ج- بعد دیگر خرده خرده بحث انتخابات رئیسجمهوری پیش آمد. رفقا به من گفتند که خودت را آماده کن برای نامزدی.
س- نمایندگی؟
ج- نامزدی.
س- آقای دکتر مدنی قبل از اینکه برسیم به این جریان من میخواهم از شما سؤال بکنم که شما چه خاطراتی دارید از عرض کنم خدمتتان، کنار گذاشتن وعده تشکیل مجلس مؤسسان به وسیله آقای خمینی و جایگزین کردن آن به وسیله مجلس خبرگان.
ج- به شما عرض میشود که آنچه که ما میخواستیم مجلس مؤسسان بود طبیعی است. ما نمیخواستیم که،
س- آقای خمینی هم این قول را در پاریس داده بود.
ج- بله، مجلس مؤسسان و بحث آنچه هم که در آغاز بود همهاش بحث مجلس مؤسسان بود که بیاید و بررسی کند قوانین را و یک قانون اساسی که با روز بخواند با روح انقلابی بخواند طبیعی است این تنظیم و تدوین بشود و به تصویب برسد. موقعی که آن حالت پیش آمد بیش از پیش فهمیدیم که معتدلان ملی با نظام محور طلب و قشری آخوندی راهش از هم جداست و این بیشتر ما را ناراحت کرده بود و دلسرد اما گیر کار این بود که در آن دوران بسیاری از عواملی که سازمان داشتند در خدمت نظام آخوندی بودند و علیه ملیها چپیها هم که همهجا رخنه کرده بودند شدید ملیها را میکوباندند زیر لوای لیبرال و فلان و نوکر آمریکا و آن حرفهایی که مرسوم اینطور چیزها هست که «چماق تکفیر افراشته باشد و بکوب حمله کن که مورد حمله قرار نگیری»، این آخر تزشان است «زیر ضربات تهمت حمله کن که نفس نتواند بکشد.» این حالت همیشه توی اینها هست «حمله کنید که مورد حمله قرار نگیرید، تا او به دفاع بپردازد، در موضع دفاع نشستن آدم خودبهخود ضعیف است تا در موضع حمله و همه را در موضع دفاع قرار بدهید که نتواند از خودش، تهمت را سرازیر کنید او مجبور بشود به دفاع و مجال دفاع هم به او ندهید، نتیجه این رویش بماند.» این تمام برنامه اینها بود و این بخصوص این روش در مورد ملیها به کار برده میشد خیلی شدید از سوی همهشان از سوی همهشان، به همین مناسبت میبینید در روزنامههایشان علیه من بخصوص در همهجا بد مینوشتند حتی روزنامههای افراطی دست راستی همه بد مینوشتند کما اینکه اوایلی که من آمده بودم اینجا دربست بد مینوشتند، اما رفقای ملی متحدانه بودند تا اینکه کم کمک بحث انتخابات شد و خواستند من اعلام کنم نامزدیم را دوستان اصرار زیاد.
س- برای مجلس خبرگان؟
ج- برای رئیسجمهوری.
س- بله، قبل از اینکه برسیم به رئیسجمهوری شما به جمهوری اسلامی رأی دادید؟
ج- من به جمهوری اسلامی به معنایی که اسلامی پسوندی است رأی دادم اما….
س- برای اینکه آنموقع اینطور گفته میشد که بایستی به جمهوری اسلامی میگفتند آری یا نه و وعده داده شد که محتوایش در قانون اساسی آینده گفته میشود.
ج- بله، به آن رأی دادم به این شرط که در قانون اساسی ما آن جمهوری ملی که منظورمان هست نه به جمهوری به مفهوم اسلامی بهعنوان یک پسوند، اما به مجلس خبرگان رأی ندادم، به ولایت فقیه رأی ندادم و در مصاحبه…
س- یعنی به قانون اساسی که ولایت فقیه تویش بود.
ج- و در مصاحبه هم گفتم چرا رأی ندادم در ایران گفتم، این را رأی ندادم، بعد خوب، آن موقعی که رأی ندادیم معلوم بود دیگر کما اینکه مصاحبه بخصوص این بحثها را که میکردیم معلوم بود که موضعمان چه هست. در انتخابات معهذا ملاحظه مرا داشتند نمیدانم چرا؟ در انتخابات،
س- انتخابات ریاست جمهوری.
ج- جمهوری…
س- یک مدتی هم که عکسهای شما را در پیشاپیش صفوف میبردند و میگفتند که، کسی که آیتالله خمینی به او تمایل دارد شما هستید.
ج- بله، بله. رفقا همهجا عکس من هم با آقای خمینی چاپ میکردند، من پرسیدم آقا من به خودی خودم یک خصوصیتی دارم مرا در سایه دیگران قرار ندهید اینقدر. من اعتراض میکردم به دوستانم میگفتم چرا عکس مرا هی در سایه دیگران قرار میدهید آخر من یک خصوصیاتی دارم یا این خصوصیات مورد قبول است یا نیست. مرا بهعنوان خودم بشناسانید به ملت اینقدر مرا در سایه دیگران قرار ندهید. گفتند، «آقا این عکسها را دیگران، دیگران خوب، خودشان چاپ میکنند ما هم جلویشان را نمیتوانیم بگیریم ما کنترلی نداریم، هرکس به ذوق خودش عکسی چاپ میکند ما هم همچون تمرکزی نداریم که تمام دستورات انتخاباتی از این مرکز داده بشود، هر کسی به سلیقه خودش و امکانات مالی هم ما نداریم که همهجا چیز کنیم چون ما کل پولی که به ما کمک کردند توی انتخابات و تمام برنامههای انتخاباتیمان انجام گرفت یک میلیون و تقریباً سیصدوپنجاه هزار تومان پول بود این بود….
س- درباره شما میگفتند که شما مبالغ زیادی خرج کردید و پول هنگفتی در این راه خرج کردید.
ج- بله، این کل پولی بود، کل پولی که ما داشتیم یک میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومان که ریزش هم اینجا دوستان داشتند موقعی که یکی دوتا از دوستانمان را اسیر کردند تا صورت هزینهها را خواستند به آنها دادند اصلاً خودشان مبهوت شدند، از کی گرفته بودیم؟ چهجوری گفته بودیم؟ چهکار کرده بودیم؟ این کل پول ما بود که
س- کیها کمک کرده بودند به شما؟ بازاریها؟
ج- بیشتر بازاریها بله و بیشتر رفقایمان مثلاً فرض کنید یک دانشجو هفتاد تومان کمک کرده بود، یک کسی صد تومان، یکی ده تومان همهاش توی، اصلاً ارقام اینجوری زیاد میخورد به چیز و من گفتم توی یکی از مصاحبههایم گفتم میخواهید مرا انتخاب کنید میخواهید نکنید من نه پولی دارم نه از کسی پولی میگیرم نه زیر بار تعهد کسی میروم، خواستید انتخاب کنید نخواستید نکنید، خیلی چیزی، بیپروا مصاحبه کردم، گفتم من چون چیزی ندارم که هر کسی خواست انتخاب کند نخواست نکند من نه اینکه این ور راه بیفتم آنور راه بیفتم، اما خودشان میکردند آنقدر چیزهایی بود که اصلاً روح من خبر نداشت و خودشان چیزهای چیزی درست کرده بودند. این بود که همهجا دیدیم عکسهای من زده شده و یک جاهاییاش به وضع ناجوری شده بود، یک دفعه از فرودگاه آمدند یکی از رفقا به من خبر داد که «امروز بین پاسداران و رفقای شما توی سالن دعوا شد.» گفتم آخر آقا به چه مناسبت؟ گفت، «رفقای شما سرتاسر سالن را پر از عکس شما کردند و بعد آنها آمدند عکس خمینی را بزنند این عکسها را کندند آنها هم دوباره چیز کردند دعوا.» آی داد و بیداد نکنید اینکارها را… چرا اینکارها را میکنید. بعد آنها آمدند گفتم، بابا، یک دانه عکس میزنند آخر، اولاً سرتاسر سالن را که عکس نمیزنند که، یک دانه عکس میزنند که اگر کسی، یک روز یک عکس میزنند یکور یک عکس میزنند آخر تبلیغات هم فرمی دارد شما سرتاسر سالن را پر از عکس من میکنید بدتر است این که، این نتیجه معکوس دارد. گفتند ما، گفتم نه، نه، شما میخواهید دوستی به من بکنید دشمنی میکنید اینکارها را نکنید شما. این مسائل را هم ما داشتیم با دوستان افراطیمان که گاهی یک کاری برای ما میکردند که این بیشتر دودش توی چشم من میرفت به جای اینکه کمک باشد بیشتر مزاحمت بود، اما داشتیم دیگر چهکار کنیم. همهجا اینها برداشته بودند این تبلیغات را کرده بودند اما مضر، مثلاً مسافرت من میرفتم تعجب میکردم رو قلههای صخرهها اسم مرا نوشته بودند آخر این کی نوشته بود؟ کی میکرد؟ اصلاً روحم هم خبر نداشت، ولی علاقهمند بودند میکردند بهخصوص که مرا دیده بودند که مقابل اینها هستم خود به خود یک تمایلاتی به یک کسانی هم پیدا کرده بودند، یا از راه و رسمم از برنامههایم. ارکان حکومت همه مخالف بودند و سعی میکردند همهجا محدودیت برای من به وجود بیاورند مثلاً در مشهد همه رفتند سخنرانی کردند در صحن حضرت رضا موقعی من میخواستم بروم سخنرانی کنم، البته آنهایی که نامزد انتخابات بودند،
س- انتخابات.
ج- انتخابات بودند بعد رفقای ما که رفتند اجازه بگیرند اجازه نمیدادند آن متولی آستان قدس. گفتند آقا، اگر مساوات است باید خوب، دیگران آمدند سخنرانی کردند او هم باید بیاید بکند حق ندارید یکی را بگذارید یکی را نگذارید همه داوطلبند نامزدند خوب، همه هم حق دارند مساوی بهرهمند، این بود به اشکال توانست برای من اجازه بگیرند تا من بتوانم بروم صحبت کنم اتفاقاً یک کمی هم باران میآمد و جالب این بود که نه تنها صحن مسجد گوهرشاد مالامال از جمعیت بود و صحن حضرت رضا، تمام آن میدان مالامال از جمعیت بود و این باور نکردنی بود، و هر جا میرفتیم این استقبال عجیب میشد که خیلی جاها من نتوانستم بروم برای اینکه من ده روز قبل از انتخابات استعفا کردم و تنها من استعفا کردم از….
س- از نیروی دریایی؟
ج- نخیر از استانداری خوزستان، از نیروی دریایی از کشتیرانی آریا. بقیه آقایان از مشاغلشان استعفا نکردند تنها من استعفا کردم چون روی قاعده میبایستی استعفا کنند من این کار را کردم و مدت تبلیغات من تقریباً ده روز بود دیگر من بیشتر وقت نداشتم، بلکه دیگران از پیش تمام پیشبینیها را کرده بودند. در یکی از سخنرانیهایم یکی از کسانی که سؤالات معلوم الحالی از من میشد در سخنرانیها، چهار گوشه میایستادند یکی این سؤال را میکرد، آن، آن، آن، سؤالات هم…
س- کیها؟ از چپیها یا از مذهبیها؟
ج- از چپیها و مذهبیها. «شما میخواهید کودتا کنید؟» این سؤال همهجا میشد. «شما تیمسار آریامهری هستید. شما فلان هستید.» یک سری سؤالات پشتسر هم. «شما هفتصد میلیون تومان توی انتخاباتتان خرج کردید. شما هفتاد میلیون دلار را فقط سیا به شما کمک کرده برای انتخابات.» این سبک، خوب، جوابهای من هم یک جوابهای به قاعدهای بود برایشان. یک روز یکی از اینها سؤال کرد گفتم باقیاش را من میگویم آن گوشه این سؤال را خواهد کرد، آن گوشه این سؤال را خواهد کرد، آن گوشه این سؤال را خواهد کرد. شما یکیتان یک سؤال کنید من میفهمم از سه گوشه دیگر هم این سهتا سؤال دیگر دنبالش هست. راجع به کودتا گفتید من میخواهم اگر رئیسجمهور بشوم میخواهم کودتا کنم، من علیه خودم کودتا خواهم کرد من دیگر رئیسجمهور که هستم علیه کی کودتا میکنم؟ راجع به انتخابات که میگویید من فقط سی میلیون تومان خرج هواپیما کردم، میگفتند، «شما فقط سی میلیون تومان خرج رفتنتان با هواپیما چیز کردید.» گفتم که من ده روز است از استانداری خوزستان و از این مشاغل استعفا کردم. ده روز است دارم مسافرت میکنم یک شهر میروم تمام میشود بعد میروم یک شهر دیگر، حالا اگر هم که من بیستوچهار ساعت هم در این راه روز مسافرت میکردم ساعتی سه هزار تومان کرایه این هواپیمای کوچولو در ده روز چهقدر میشود که شما میگویید من فقط سی میلیون تومان خرج آمد و رفت کردم؟ آخر رقم سرت نمیشود؟ حالا میگویم هیچ نخوابیدم و غذا هیچ نخوردم، سخنرانی هیچ نکردم علیالدوام توی هواپیما بودم، گفتم روزی حساب کن من چهار ساعت مسافرتم حداکثر و ده روز ساعتی هم سه هزار تومان این حسابش مشخص است از هواپیمایی ارتاکسی هم میتوانی از آنجایی که من میگیرم میتوانی بروی هم برنامهها را بپرسی و مشخص کنی ولی یک دیگر گفت، «آقا اینها را جواب ندهید اینها معلوم است که کیها هستند. یکی از آنها گفت، «آقا جواب اینها را ندهید اصلاً جواب نمیخواهند اینها، اینها معلومند کیها هستند.» و این قبیل چیزها را ما داشتیم که خیلی عادی بود من میرفتم همانجا جوابها را میدادم. اما تمام ارکان علیه من بسیج شده بود خبر داشتم در تمام ایران.
س- شما در این روزها هم با آقای خمینی هم تماسی داشتید؟
ج- دیگر نه. بعد خبر داشتم که دیگر برنامهها همه علیه من است و از یک هفته قبل از انتخابات تقریباً میدانستم که اگر تمام ملت هم به من رأی بدهد من رئیسجمهور نمیشوم این را تقریباً میدانستم.
س- چرا آقا؟
ج- چون میدانستم تمام اینها علیه من هستند دیگر این معلوم بود.
س- یعنی منظور شما این است که در ضمن اطمینان هم داشتید که اگر تمام مردم هم به شما رأی بدهند صندوقها عوض خواهد شد؟
ج- بله. اما خبر نداشتم چه نقشههایی دارند یک دفعه دیدیم که، آخر روز یک روز قبل از انتخابات قرار بود هیچگونه تبلیغاتی نشود نه علیه نه موافق، بیستوچهار ساعت قبل از انتخابات قرار بود هیچجا لغتی نه موافق به علیه دیگر بحث نشود تا آن روز هر کس هر سخنی دارد یا هر کس میخواهد علیه ایشان صحبت بکند بکند حتی اگر آن روز هم نامهای برسد به روزنامهای، به رادیو یا تلویزیون آن نامه دیگر خوانده نشود نه موافق نه مخالف. یک دفعه دیدم یک روز قبل از انتخابات در سرتاسر ایران «افشا شد، افشا شد.» افشاگری علیه من دانشجویان خط امام بهاصطلاح خط امام منتظر کردند «این نوکر آمریکاست.» ستونهای درشت روزنامهها سرتاسر روزنامهها، رادیو تلویزیون، و من هیچ دسترسی به یک دانه چیز ندارم.
س- به رسانههای عمومی ندارید.
ج- بله. نه. جالب این است که این مطلبی که میبایست صبح پنجشنبه به نظرم روز جمعه انتخابات بود و اینها روز صبح پنجشنبه این منتشر و نوشته شد و پخش شد از جمهوری اسلامی و از آزادگان، اطلاعات و کیهان و فلان و فلان، این به تمام ایران از دو سه روز قبل رسیده بود. همان مطلبی که باید روز پنجشنبه چیز بشود و در سرتاسر ایران این مطلب پخش شد، این افشاگری بهاصطلاح تیتر درشت علیه من که چیز است، C.I.A. فلان، از این شر و ورهایی که خیلی آسان و توی تمام حوزههای انتخاباتی هم این گذاشته شد. شب انتخابات یکی به من تلفن کرد، گفت که، «ما فهمیدیم به کی باید رأی بدهیم.» من فکر کردم آدمی است که، معمولاً تلفن میکردند فحش میدادند دیگر، فکر کردم این هم از همانهاست. گفتم، بله، آنی که نوکر بیگانه است که نباید به او رأی داد، بروید به آنهایی که نیستند بدهید. گفت، «نه همانی که اینها گفتند نوکر بیگانه است فهمیدیم ملی است به همان رأی خواهیم داد.» و گفت «خیلیها این را فهمیدند که به کی باید رأی بدهند شما ناراحت نباشید. اگر مجال دفاع به شما ندادند ما هم خیلی آدمهای خنگی نیستیم فهمیدیم به کی باید رأی بدهیم، به آنی باید رأی بدهیم که نوکر بیگانه نیست و مینویسند هست یعنی این نیست، ما میدانیم این هست یعنی نیست و ما به همان رأی خواهیم داد.» فردای انتخابات هرجای ایران فقط دنبال من بودند برای رأی دادن. جالب است اینها هر کس
س- من شنیدم که از سوی رادیوها اعلام کردند همان شبش که شما از کاندیداتوری استعفا دادید؟
ج- بله، بله.
س- حقیقت دارد؟
ج- بله، این را اعلام کردند توی همهجا پخش کردند که نوکر آمریکا فرار کرد اسیر شد چیزها نوشتند، هرجا که میرفتید توی چیزها که میخواست یارو رأی بدهد میگفت مدنی، آقا او که فرار کرد، او که استعفا کرد، او که فرار کرد، او که زندانی است.» از اینجور چیزها مردم را،
س- منصرف میکردند.
ج- بله، ولی جالب. توی باز همین نامه رفقای من نوشتند «مدنی کیست؟» راجع به داستانی به نام انتخابات نوشتند هفت میلیون و دویست هزار نفر در ایران و خارج از ایران رأی دادند نه چهارده میلیون، در ایران با وجود آن راهها، کم بود راه و یک روز محال است بشود چهارده میلیون رأی داد، چهارده میلیون یک رقمی است دیگر، هفت میلیون در ایران دویست هزار نفر در خارج از ایران. کسی که حالا من میگویم مسئولیت آمار کل ایران را به عهده داشت آنوقت و تنظیم میکرد آمار انتخابات را با من بعد تماس گرفت و گفت که، «بدون اینکه افشا کنی مطلب و اینها حقیقت را به تو میگویم و بعدها هر وقت توانستم به ملت خواهم گفت، عجالتاً نمیگویم.» گفت هفت میلیون رأی دادند به ما گفته بودند با عدد بنویسید و مرتب گزارش کنید به نام کیهاست و موقعی که رأی دادیم خوانده شد هفت میلیون که از این هفت میلیون خارج هم دویست هزار و چهار میلیونش به نام تو بود اصلاً باور نمیتوانستند بکنند. دستور داده شد یک هفت میلیون اضافه کنید به نام آقای بنیصدر شد چهارده میلیون رقم و باز از من تعدادی کم کردند نتیجه آمار شد ده میلیون و خردهای به نام آقای بنیصدر نزدیک سه میلیون به نام من و باقیماندهمان هم هر کدام آرای کمی به نسبت داشتند. من یک اعلامیه آن روز نتوانستم فردای انتخابات مصاحبهای کردم تحت عنوان «افتضاحاتی به نام انتخابات»، و هشتاد و چهار مورد تقلب انتخاباتی را ارائه کردم در مصاحبه، البته دیگر روزنامهها زیر نظر خودشان بود.
س- ممکن است بعضی از این موارد را برای ما بگویید؟
ج- موارد اسنادی بود که فرض کنید یک سربازی در کرمان رفته بود رأی بدهد سرباز وظیفه، در کرمان گفته بودند به مرکز آموزش گفته بودند که «ما دستور داریم شما فقط به نام آقای بنیصدر میتوانید رأی بدهید به نام ایشان نمیتوانید رأی بدهید.» آن گفته بود «من آن کسی را که میخواهم رأی بدهم ایشان است.» گفته بود، «نمیدهید.» این سرباز رفته بود به یزد خودش را رسانده بود بلادرنگ نزدیکترین بود، آنجا هم همین جواب را به او داده بودند، نتیجه نامهای به من نوشت به چیز ما تهران نوشت که، «من میخواستم رأی بدهم به این دلیل نتوانستم بنابراین من رأی ندادم در انتخابات شرکت نکردم، یا مواردی که فرض کنید که کسانی را که میخواستند به نام رأی بدهند و اینها را تنبیهشان کرده بودند که چرا میخواهید به نام من رأی بدهید؟ یا در جنوب تهران من رفتم یکی از این زورخانهها در جنوب تهران چون با ورزشکارش با جبهه ملی، راجع به آن حالا عرض میکنم خدمتتان همهجا فعالیت چیزی داشتیم، اینها جمع کرده بودند همه مردم جنوب را بعد آن حاج محمد که بهاصطلاح گرداننده زورخانه بود و میداندار آنجا آمد گفت، «والله، بیرون زورخانه مردم همه جمع شدند میخواهند تو را ببینند رفتم خوب، انتخابات شده بود رئیس جمهور تعیین شده بود دیگر وقتی نبود که مردم بخواهند از من یک خوشایندی، چون دیگری آقای بنیصدر ایشان رئیس جمهور بودند من دیگر کارهای نبودم معهذا رفتم بیرون، گفت که، «توی روزنامهها نوشتند همه چیزها به تو رأی دادند بهاصطلاح طاغوتیها، این مطلب درست نیست تو مردم فقیر به تو رأی دادند حالا برای اینکه بدانی کیها به تو رأی دادند من به این مردم جنوب تهران میگویم آنهایی که به مدنی رأی دادید دستتان را بالا ببرید و بین چندتا دستشان بالا «و آن وقت آمد بالا و گفت که، «کیها به مدنی رأی دادید؟ دستتان را بالا.» و تمام این جمعیت دستشان رفت بالا.
س- جمعیت چند نفر بود آقا حدساً؟
ج- حدساً در حدود تقریباً سه هزار نفر، دو هزار و پانصد سه هزار این حدود توی آن میدان پر بود که این تقریباً رقمی در حدود دو هزار و پانصد….
س- توی کدام میدان بود آقا؟
ج- جنوب که….
س- میدان شاه؟
ج- نخیر پایینتر.
س- میدان شاه سابق؟
ج- پایینتر،
س- پایینتر از آن میدان مولوی؟
ج- از این چیزهای وسیعی که آنجا دروازه غار و آنجا میرود که چیز آن حدودها که کار نساخته، نه میدانهای منظم یکچیز وسیع قطعه زمین به حالت میدان پهلوی زورخانه خیلی پایینشهر. بعد این به من یک حرفی زد گفت، «یک پیرزنی به تو یک رأیی داد که مساوی یک میلیون رأی بود. حالا توی این بعد که نشسته بودیم سر ناهار توی جمعیتهای اینها همه که از جنوب هم تیپهای ورزشی هم نشسته بودند، گفت، «آمد من توی حوزه انتخاباتی بودم یکی از پاسداران یا یکی از مسئولان گفت که، «به کی میخواهی رأی بدهی مادر؟ به آقای بنیصدر؟» گفت، «نه به سید احمد خودمان.» گفت، «به همین عبارت. گفت به سید احمد خودمان.» آن ناراحت شد نوشت آقای بنیصدر و به او داد گفت که «من نوشتم همانی که میخواستی نوشتم.» گفت، «بده نگاهش کنم.» گفت، «کجا نوشتی؟» گفت، «تو که بیسوادی.» گفت، «نه، بده نگاهش کنم کجا نوشتی؟» گفت، «اینجا نوشتم.» نگاهش کرد و گفت، «کدام است؟» گفت، «این است.» خوب که نگاهش کرد گفت، «به نام سید ننوشتید. به من نشان دادند مدنی تهاش گرد است، این تهاش گرد نیست.» آن دو قطع مدنی یا،
س- ی آخر مدنی.
ج- بله، میگفت، اینجوری حفظ کردند توی بیسوادها توی ذهنشان ی آخر اسم تو را و اینجوری به تو رأی دادند. تو به عکس آنچه گفتند یک مشت طاغوتی به تو رأی ندادند، این تبلیغات نظام بود که این حرف را زد. بههرحال من یک اعلامیهای علیه دانشجویان خط امام موقعی که سفارت را اشغال کردند به اینکار شدیداً اعتراض کردم بعد از اشغال و اعلامیه را،
س- به کدام کار آقا؟ به اشغال سفارت؟
ج- اصلاً نحوه کار که زیانآور خواهد بود به آن سبک تهمتزدنها که…
س- آقای دکتر یزدی یک مصاحبهای با شما کردند در روزنامه کیهان در همین باره.
ج- و من شدیداً رد کردم اینکار را و خیلی شدید اعتراض کردم به این برنامه که شاید آنجا منعکسشده باشد.
س- آیا فکر میکنید که آقای دکتر یزدی این مصاحبه را با شما مخصوصاً به این دلیل کردند که شما را در یک موقعیت نامساعدی قرار بدهند؟
ج- کاملاً، کاملاً به همین قصد ولی من حرف حق را زدم و نامهای که منتشر کردم و اعلام کردم چند خطش را میخوانم : دانشجویان بهاصطلاح پیرو خط امام.
س- این را در چه تاریخی منتشر کردید؟
ج- بعد از اشغال سفارت و بعد از اینکه اینها شروع کردند تهمتها را زدن به دیگران.
س- در تهران منتشر کردید.
ج- بله در تهران و در مصاحبهام گفتم.
س- بله.
ج- «و همین که جمعی از اشرار کارگزار بیگانه زیر عنوان دانشجویان بهاصطلاح پیرو خط امام آن تبهکاری و رسوایی را پدید آوردند،» این از قول آنها نوشته این کسی که نوشته، «مدنی روشنگری پرداخت و اعلامیهای در این زمینه منتشر کرد که بخشی از آن چنین است.» حالا این اعلامیهای که من دارم بخشش اینجا نوشته، «این بهاصطلاح دانشجویان پیرو خط امام چه کسانی هستند و وابسته به چه سازمان اسرارآمیزی میباشند و چرا ملت ایران نباید بداند که در پس پرده چه میگذرد و این گروه ناشناخته بهاصطلاح دانشجو از کجا خوراک میگیرد و سیراب میشود تا کی استخوان لای زخم، هم دیروز و هم امروز؟ این چه تشکیلاتی است که عوامل خاص باز کردهاند تا در لحظات حساس ضربات مهلک لازم را بر فرق ملت ایران فرود آورند؟» و آنوقت بعد مفصل این اعلامیه خیلی اعلامیه دو صفحهای مفصلی بود شدیداً من به اینها اعتراض کردم و این تنها اعلامیه شدیدی بود که علیه اینها منتشر شد.
س- آقای دکتر مدنی، با اطلاعاتی که شما دارید آیا آیتالله خمینی از جریان اشغال سفارت قبلاً اطلاع داشت و با تأیید ایشان این کار انجام گرفته بود؟
ج- حدس من این است که، البته اینطور وانمود شد که خبر نداشتند ولی بعداً صحه گذاشتند.
س- خوب بله آن را که میدانیم در مصاحبهاش.
ج- این اینطور، ولی حدس من این است که خبر داشتند.
Leave A Comment