روایتکننده: آقای احمد مهبد
تاریخ مصاحبه: 30 آوریل 1985
محلمصاحبه: ژنو ـ سوئیس
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: 8
ادامه خاطرات آقای مهبد 30 آوریل 1985 در شهر ژنو، مصاحبهکننده حبیب لاجوردی.
ج- امروز میل داشتم با جنابعالی یک خرده درددل کنم.
س- متشکرم.
ج- ضمن کارهایی که من انجام میدادم همانطور که دیروز گفتم تأسیس بحریه ایران مذاکره برای انعقاد قراردادهای نفت که عادلانه باشد یعنی پنجاه درصد سهم ایران باشد پنجاه درصد سهم خارجیها باشد بعد از اینکه پنجاه درصد مالیات را میپردازند. بنابراین هفتاد و پنج درصد نصیب ایران میشد و اینکار با موفقیت انجام گرفت. ضمناً نمیدانم یادم نیست دیروز گفتم که بعد از اینکه در آمریکا با چهار شرکت مستقل عظیم آمریکا صحبت کردم و قرار بود قرارداد امضا بشود و در آنموقع، در آخرین ساعت، ترتیبی حاصل شد…
س- بله فرمودید آن را.
ج- این را دیروز عرض کردم.
س- بله، پریروز بود که خدمت شما بودم فرمودید که سرکار خود اعلیحضرت بودند که گفته بودند دست نگه دارید تا اینکار راز تهران بشود.
ج- بله. اعلیحضرت اصطلاح انگلیسی گفتند چمن را زیر پای شما من زدم. یعنی من شما را سرنگون کردم.
س- چهکار کردند؟ سر همان قرارداد که قرارداد امضا نشد.
ج- نخیر نشد. تمام درددل من این است که شاه فکر میکرد قرارداد در تهران امضا میشود با همان شرایطی که من مذاکره کرده بودم و سست کرد کار را. اینها امیدوار شدند که با این ترتیب قرارداد امضا نمیکنند و میروند شرایط بهتری در تهران به دست میآورند و بعد شاه به من گفت، «حالا هیچی نشده شما خودتان اختیار تام دست خودتان هست، خودتان مذاکره کنید.» وقتی که گفتم در آن جلسه سفارت آمریکا بعد از صحبت اینها خطاب به آقای علا نخستوزیر، مرحوم علا و مرحوم بیات رئیس شرکت آقایان هیچ صحبتی نکردند و نظر من را خواستند و من گفتم همان شرایطی که ما صحبت کردیم، کلیۀ شرایط را بحث کردیم ماده به ماده مدتهاست این دیگر بحثی ندارد همان است دیگر اینجا امضا کنید اینجا آمدید خیلی خوشوقت هستیم و اینجا امضا میکنید. جناب آقای بیات هم هستند در حضور جناب نخستوزیر. آنها نکردند آنها امیدوار شده بودند که شرایط بهتری به دست بیاورند و ما این فرصت را از دست دادیم. ما اگر این قرارداد را میبستیم آسانتر میتوانستیم کنسرسیوم را مجبور کنیم که با همین شرایط با ما رفتار کنند. آن از دست ما رفت.
س- پس قرارداد امضا نشد؟
ج- نخیر، آن قرارداد امضا نشد، آن قرارداد از بین رفت.
س- عجب.
ج- بله. آنها شرایطی…
س- اختلاف سر چه بود؟ همین تقسیم سود و مسئلۀ مالیات بود؟
ج- تقسیم سود بود. نخیر هفتادوپنج درصد. آنها نمیخواستند ایران را بر پایۀ مساوی شریک خودشان تلقی کنند. صریحاً به من آلتون جونز گفت، صریحاً در حضور نخستوزیر و بیات و سفیر آمریکا که «ما نمیتوانیم بر پایۀ مساوی شریک باشیم. پس معلومات ما، اطلاعات ما تخصص ما کجا محسوب میشود؟» گفتم همین معلومات شما، اطلاعات شما و تخصص شما است که ما نصفش را به شما میدهیم مجانی، برای اینکه مخارجی که میکنید آن را که برمیدارید، مالیاتتان را میدهید برای این تخصصتان برای کارتان پنجاه درصد شما میدهیم این برای آن است. گفت، «کافی نیست.» گفتم خیلی خوب تمام شد. آن نشد آقا. این را اصولاً بهطورکلی نمیدانم شاه مردی نبود در آنموقع، در اواخر زندگی ضعیف شده بود ولی در آنموقع که من با شاه همکاری میکردم ترسو نبود.
س- نبود؟
ج- نخیر، ترسو نبود. حتی همانطور که پریروز عرض کردم یک زمزمۀ استعفا هم میکرد. ابداً ترسو نبود چه شد که این کار را کرد نمیدانم و میدانست که آیزنهاور با من رابطۀ خیلی نزدیک و خوب دارد نه رابطۀ سیاسی رابطۀ معنوی موقعی که رئیس دانشگاه بود من همکاریام همکاری فرهنگی و معنوی بود دوستی ما بر پایۀ دوستی عادی غیر از منفعت سیاسی ایجاد شده بود ولی این را نه شاه به من گفت و من بعد نفهمیدم. البته اگر کسی بدبین باشد که سعی میکنم چون این مصاحبه جنبۀ تاریخی دارد شاید بعضی از گفتههای من منعکس بشود. سعی میکنم روی حدس و احتمال صحبت نکنم، چیزی باشد که مسلم است. چه شد که شاه تغییر عقیده داد؟ چه شد که شاه گفت بیایند تهران؟ از روی ترس بود؟ از روی نفع بود؟ نمیدانم. چگونه نفعی بود؟ نمیدانم. کجا جبران میکردند؟ به مملکت ایران جبران میکردند یا به شاه جبران میکردند؟ نمیدانم. یا وعدههایی به شاه داده بودند از لحاظ سیاسی، از لحاظ نظامی، اقتصادی برای بعد؟ نمیدانم، شاه هیچ نگفت.
س- آنموقع سفیر آمریکا چه کسی بود؟ آنموقع که این جلسات را زدید؟ Chapin بود یا…
ج- نخیر همین Chapin بود، بله Chapin بود. خوشحال شدم اسمش را آوردید برای اینکه داشتم سعی میکردم که یادم بیاید.
س- بعد از آن مثل اینکه هلمز بود.
ج- بله؟
س- بعد از Chapin هلمز آمد.
ج- بله آن دیگر من آمده بودم، دیگر من ایران را ترک کرده بودم.
س- آقای ابتهاج خیلی نسبت به این Chapin بدبین بود مثل اینکه آدمی بود که خیلی آدم، عرض کنم، نیت خوبی نسبت به ایران و ایرانی نداشت. سرکار هم همچین استنباطی داشتید نسبت به این سفیر؟
ج- نه. یک قسمت تقصیر خود ما ایرانیهاست. وقتی که سفرای خارجی به ایران میآیند مخصوصاً یک مملکتی مثل مملکت آمریکا که سوابق اقتصادی و تجاری هم دارد با ایران مسلماً بعد از چند روزی یا حداکثر چند هفته این اطلاع پیدا میکند که وضع ایران دستگاه دولتی ایران اشخاصی که نزدیک به مرکز قدرت هستند چیست. وقتی ببیند که فساد هست عقیدهاش از ایران سلب میشود. ظاهراً احترام میکنند، کرنش هم ممکن است بکنند برای حفظ منافع خودشان ولی عقیدهشان سلب میشود. دیگر نمیشود یک کسی که، من این کلمۀ تند را اینجا دلم میخواهد بگویم که روشن بشود، رشوه گرفت این دیگر مرد نیست، این دیگر نمیتواند بایستد این دیگر نمیتواند توقع احترام داشته باشد اگر هم احترام میکنند ظاهری است آنها و وقتی که وارد میشوند میبینند اطراف نخستوزیر و وزرا و دربار اشخاصی هستند که منافع شخصی خودشان را ترجیح میدهند به منافع مملکتشان آنوقت این بدبین میشود. ابتهاج مرد، یکی از رجال ممتاز ایران بود گاهی اشتباه میکرد خیلی هم تند بود، سرسخت بود تند بود چند دفعه اختلافنظر با هم پیدا کردیم ولی مرد مغروری بود نه متکبر مغرور بود یعنی به شخصیت خودش و شخصیت ایرانی بودنش افتخار میکرد در مقابل وقتی کوچکترین کمخدمتی حس میکرد یا بیاحترامی حس میکرد، بیاحترامی که نمیکردند، حس میکرد ممکن بود که برنجد. این یکی. یکی دیگر هم اگر اختلاف سلیقهای پیدا میکرد ممکن بود خوشش نیاید. من گمان نمیکنم با سفیر آمریکا او وارد مذاکرات چیز شده باشد که اختلاف سلیقه پیدا کند. بههرحال، من به نظر او احترام میگذارم ولی خود من این نظر را تأیید نمیکنم و اگر هم بوده قسمت عمدهاش تقصیر خود ما است. نالهام بلند بود از اینکار. از سفر آمریکا رفته بودم برای احقاق حق ایران راجع به، همین اواخر بود، نفت. من خودم را درانداخته بودم با شرکت عظیم دنیا که یکی از اینها کافی است که رژیمهای ممالک را سرنگون کند و اول شرط کردم با شاه گفتم بنده را وسط میدان ولم نکنید تنها. اگر شروع کردیم نمیتوانیم برگردیم، برگردیم اثر بد میکند اگر شروع کردیم افکار عمومی را باید حاضر کنیم که آنها از ما نمیترسند آنها از افکار عمومی ایران میترسند ما بدون افکار عمومی کاری نمیتوانیم انجام بدهیم و اگر افکار عمومی حاضر شد ما عقبنشینی دیگر نمیتوانیم بکنیم.
س- این موقعی است که سرکار مشاور عالی شده بودید؟
ج- بله. موقعی که بنده را میخواست، که هنوز هم فرمانی صادر نشده بود، من را مشاورعالی کند. تنها کسی که این سمت «مشاورعالی» پیدا کرد بنده بودم، بعداً هیچوقت به کسی این سمت را ندادند و قبلاً هم نبود کلمۀ «عالی». بههرحال، از آمریکا آمدم با سفیر ایتالیا من دوست بودم راجع به همان همکاری با شرکت نفت ایتالیایی. او خیلی کمک کرد برای تلفن کردن و این اوراق با پست فوراً فرستادند، یا با مأمورین سفارت فرستادند کمک کرده به هم نزدیک بودیم. وقتی آمدم گفت، «آقای مهبد نمیدانید چه شد در غیاب شما اینجا.» گفتم چه شد؟ گفت، «هیئتی از اسراییل آمد اینجا.» گفتم خوب چه شد هیئتی آمد اینجا؟ گفت، «سر کیسه را باز کردند از بالا تا پایین خریدند با مبالغ گران، گزاف خریدند.» گفتم آقا این چه صحبتی است میکنید. گفت، «اطلاع دقیق دارم که اینکار را کردند.» من ایرانی هستم.
س- اینها که توی کار نفت نبودند؟
ج- ابداً مربوط به نفت نیست. میخواستند بیایند ادارهای در تهران تأسیس کنند، دولت ایران را با اسراییل موافق کنند و در همانموقع بود که یک نحوه سفارتی در ایران ایجاد کردند فعالیت زیاد از لحاظ اقتصادی خیلی در ایران استفاده بردند از آنموقع بود. من ایرانی هستم، ادعاهای اعراب را هم راجع به خلیج فارس و ایران نمیپسندم اول منافع مملکت حفظ بشود بعد المسلمین… (؟؟؟) باشد. بعضی اوقات بین دو برادر اختلاف میافتد و به هم ظلم و تعدی میخواهند بکنند آنجا دیگر کاری نمیشود کرد. ولی مراعات احساسات مردم را بایستی کرد. مردم توده از این چهل یا چهلوپنج قریه و دهکده که در ایران هست اینها شاید نودوپنج درصد مسلمان هستند، تعصب دارند، علاقه دارند و اینها شصت، شصتوپنج درصد جمعیت ایران را تشکیل میدادند. اینها مذهب در خونشان هست، اینها از قضیۀ سیاست ادعای عراق و اعراب به خوزستان و سواحل ایران چون سکنۀ آنجا عرب هستند، چون جنابعالی اطلاع دارید خوزستان به استثنای شهرهای بزرگش که آبادان و خرمشهر هست دهاتش همه عربزبان هستند. از قدیم از زمان اشغال ایران از طرف قشون اسلام اینها آنجا ماندند اینها تازگی ندارد ایرانی هستند از قدیم زبان عربی حرف میزنند. حتی در فارس ایل خمسه عرب هستند. تمام سواحل خلیج فارس عربنشین هستند. حالا البته سالهای آخر یک خرده بیشتر فارسی زبانها آنجا رخنه پیدا کردند مثلاً بندرعباس ساختمان شده، فعالیت شده بوشهر فعالیت شده ساختمان شده اینها فارسی زبانها یکخرده بیشتر آنجا رخنه کردند والا خارج از شهرها همه عربند و این ناراحتکننده است که عربها ادعا کنند که این متعلق به عربهاست. یک بندری به نام بندر اسکندرون در جنوب ترکیه هست که من خودم آنجا سفر کردم مخصوصاً. آنجا شاید پنجاهودو درصد پنجاهوسه درصد عرب هستند بقیه ترک هستند. ترکیه موقعی که سوریه تحت قیمومت فرانسه بود ترکیه از فرانسه گرفت. هنوز عربها مخصوصاً اهالی سوریه با ترکیه رابطۀ خوبی ندارد بر اثر این همیشه ادعا میکنند که این مال آنها است در صورتی که چهلوهفت درصد، چهلوهشت درصد این جمعیت ترک هستند. خوزستان کمتر ایرانی هستند. بنابراین من با شاه صحبت کردم گفتم مراعات کنید. نگفتم این موضوع که را (؟؟؟) به من گفته بود، فوت کرد بیچاره.
س- ایشان انگیزهاش چه بود از آوردن اسرائیلیها؟
ج- شاه از عراقیها واهمه داشت، مزاحم بودند. نه اینکه واهمه اینکه بیایند ایران را اشغال کنند یا جرأت کنند اینطور که از فرصت استفاده کردند و به ایران حمله کردند. ولی از تجهیزات عراق همیشه هم مثال میزد وقتی که اسلحه میخواست بخرد میگفت، «چطور عراق به این کوچکی که یکچهارم ایران جمعیت دارد این همه اسلحه میخرد برای چیست؟ و مملکت ایران که چهاربرابر عراق جمعیت دارد و وسعتش هم 4 برابر عراق است موقعیت خیلی حساستر دارد چطور من بتوانم اجازه بدهم که اسلحه کم داشته باشد.» و حقیقت هم داشت. دیدیم، نتیجهاش را هم دیدیم که اینطور شد. دلش میخواست آنطرف عراق رابطهاش با اسرائیل خوب باشد، دلش میخواست حتی رابطهاش با آفریقای جنوبی خوب باشد. آفریقای جنوبی آن نظر دیگری داشت چون عربها با آفریقای جنوبی اختلاف داشتند بر سر تبعیض نژادی، آن هم سیاستشان بود. اشتباه میکرد، شاه ایران است، شاه جنابعالی و بنده است باید ببیند ما خوشمان میآید از این عمل یا نه. نمیشود که توی حلق مردم یک سیاستی را برخلاف میلشان ریخت اول باید زمینه حاضر بشود، این زمینه هم به این زودی حاضر نمیشود.
س- این مسلم در علما هم اثر معکوس دارد اینجور کارها.
ج- فوقالعاده. الان راجع به علما بحثی میکنم ببینید که چهقدر اینها حساس بودند راجع به چیزی که خیلی کوچکتر بود. مرحوم آیتالله بروجردی نگران شده بود که بهاییها فعالیت زیاد میکنند، تبلیغ زیاد میکنند و معبد بزرگی در تهران خیلی مجلل ساختند. این علنی است روشن است برملا است و شاه که قسم خورده پادشاه مشروطه باشد و مذهب شیعۀ اثنیعشری را ترویج کند چطور اجازه میدهد در روز روشن، ملأ عام این معبد بزرگ را بسازند و تبلیغ کنند. شاه دستور داد که آن گنبد معبد را بردارند سپهبد بختیار فرماندار نظامی بود برداشتند و آنجا را یک قسمت از فرمانداری نظامی کردند آنجا.
س- یک عکسی است که تیمسار باتمانقلیچ هست با کلنگ تو روزنامهها.
ج- بله، من ندیدم آن عکس را ولی نتیجه را دیدم که آن گنبد زیبا را برداشتند و شیروانی آهنی زشتی گذاشتند آنجا. در ایران، در اسلام این معمول بود که اوایل فتوحات معابد مردم را تبدیل میکردند به مسجد، خراب نمیکردند. مسجد معروف اموی در دمشق این کلیسا بود. الان هست یکی از بناهای بسیار مهم تاریخی سوریه است و عالم اسلام است. مسجد ایاصوفیه که این تا زمان آتاتورک مسجد بود، از زمان سلطان محمد فاتح تا زمان آتاتورک مسجد بود لابد جنابعالی دیدید. بنده چند دفعه دیدم. الان هم که از صورت مسجدی خارج شده به صورت موزه درآمده تمام آیات قرآن و اسامی پیغمبر و ائمه آنجا هست. از عجایب این است که اینجا حرف تو حرف میآید. من دیدم که ترکهای سنی آنجا بعد از اسم علیابنابیطالب اسم حسن و حسین را علیهالسلام گذاشتند آنجا بالا در ردیف چیز آن بالا.
س- ایشان حکومت نظامی گذاشت آنجا به جای اینکه آنجا را مسجدی چیزی کنند.
ج- همین که عرض میکردم. میتوانست آنجا را مسجد بکنند ولی نکردند اینکار را خراب کردند. خرابکاری اصولاً کار صحیحی نیست، کردند.
س- خوب، آن دوروبری و اینها هم مثلاً آقای ایادی و اینها هم نتوانستند مانع بشوند که شاه را منصرف کنند؟
ج- نه، نه. ایادی نگران بود که اگر بخواهد یک خرده بیشتر چیز کند اصولاً خودش برکنار بشود. ایادی مرد عاقلی بود زیرزیر کار میکرد خیلی هم متظاهر نبود. من صرفنظر از مذهب خاطرۀ خوبی دارم از او. به نظرم مردی بود که در امور سیاست دخالت نمیکرد شاید در امور مادی بعد از اینکه من آمدم شاید… آخر اوضاع عوض شد بنده 25 سال از ایران دور هستم. 1960 آمدم از ایران بیرون و تقریباً بیست سال بعد، نوزده سال بعد شاه واژگون شد. در این مدت اوضاع خیلی عوض شده بود. بعد از اینکه این عمل انجام گرفت آیتالله بروجردی خواست که تمام این میسیونهای مذهبی مسیحی هم بسته بشود و مدرسه و مریضخانه و اینها که داشتند فعالیت میکردند اینها هم مصادره بشود. نماینده پاپ در تهران نگران شد. سراسیمه آمد متوسل به بنده شد که ما کاری به تبلیغ نداریم، ما تبلیغ نمیکنیم. این برای سرپرستی چند نفر مسیحی که در اینجا هستند ما درست کردیم. کلیسای ما فقط مسیحی میآید کس دیگر نمیآید. مریضخانه ما هم برای مسیحیان باز است و اگر چند نفر هم میآیند آنجا ما از لحاظ خدا، محض خدا اینکار را میکنیم قصدی نداریم. من این مطلب را به شاه گفتم. گفتم اجازه بفرمایید که بروم آیتالله بروجردی را ببینم. گفتم زبان روحی و زبان علما را من خوب میدانم و خودم از خانوادۀ علم هستم. پدرم مرحوم زیدالاسلام شیرازی بود، جدم مرحوم حاج شیخ احمد شیرازی بود. محض همین هم بود که میخواست نایبالتولیه مسجد سپهسالار بشوم به نظرش این مانده بود. گفت، «بسیار خوب.» رفتم آیتالله بروجردی را ملاقات کردم. مرد روحانی، مرد باتقوایی بود. بعد از اینکه خودم را معرفی کردم گفت، «خوب، بنیعم هستید.» چون بنده سید هستم افتخار میکنم من سید هستم. هیچ مربوط به عرب نیست سید. من از نسل پیغمبرم. پیغمبر دلش از نفاق عرب خون بود و البته قرنها اجداد من در ایران بودند تمام جسم من، خون و وطن و همهچیز من از ایران است طبیعی است. گفت، «خوب پس بنیعم هستیم.» گفتم بله. گفتم که اینها نمیتوانند تبلیغ بکنند مسلمان مسیحی بشود. مسلمان مسیحی است. اصلاً مسلمان مسیحی است. ما میبایستی که به حضرت مسیح اعتقاد داشته باشیم. ما حتی بیش از مسیحیها مسیحی هستیم. ما معتقدیم که حضرت مسیح زنده به آسمان رفت. آنها معتقدند که مُرد فوت کرد بعد دفن کردند بعد زنده شد. خوب، همۀ ما بعد زنده میشویم. بنابراین ما مسلمانها مسیحی هستیم امکان ندارد برای اینها که بیایند مسلمان را مسیحی کنند چیز نو به ما نمیدهند. ما حتی، باز بالاتر، آنها معتقدند که حضرت مسیح در 33 سالگی معجزه کرد ما معتقدیم در گهواره معجزه کرد موقعی که مردم حرف نامربوط میزدند راجع به مادر بدون پدر به دنیا آمد. ما لقب حضرت مسیح را روحالله میگوییم روحالله لقب بزرگی است. بنابراین شایسته نیست که با اینها الان مدتهاست سالهاست اینجا هستند کاری هم ندارند، فعالیت نمیکنند برخی از این مسیحی دوتا ارمنی هستند، دوتا آشوری هستند اینجا کاتولیکها هستند، پروتستان حالا عدهای هم از سفارتها هستند اینجا. اینها از قدیم بودند تابع اسلام بودند از زمان پیغمبر بودند اینها محفوظ بودند تحت حمایت اسلام بودند. وانگهی این اجر نیست[نامفهوم] که یک مملکتی که نودوپنج درصدش مسلمان است از دوتا کشیش وحشت داشته باشد. خوب، این پس معلوم میشود خیلی ما ضعیف هستیم. خوب جلوی ما باز است جلوی آنها هم باز اگر هم بخواهند تبلیغ کنند نمیتوانند تبلیغ کنند. گفتم حضرت آیتالله میل داشته باشید در شهر پاریس در شهر لندن، در نیویورک در هر جا میل دارید مسجد بنا کنید، در هر جا میل دارید تبلیغ کنید باز است. خیلی خوشش آمد از این. گفتم که اجازه بفرمایید که اینها که اینها مثل مذهب بهایی نیست که بدعت در مذهب اسلام گذاشته باشد مذهب اسلام را عوض کند. اینکاری به اسلام ندارد. منظورم این است که…
س- راجع به اسرائیلیها چیزی نگفتند، در آن مرحله هنوز مطرح نبود؟
ج- نخیر، نخیر. در آنموقع مطرح نبود در آنموقع اصلاً این قضیه پیش نیامده بود. بله یک قضیه دیگر باز من رفتم آیتالله بروجردی را دیدم برای مطلبی که سؤال فرموده بودید شاهزاده خانم ایتالیایی.
س- اجازه بدهید قبلاً من میخواهم سؤال کنم تا آنجایی که سرکار اطلاع داشتید علت جدایی شاه از ثریا چه بود؟ آیا واقعاً به همین سادگی بود که چون ایشان نمیتوانست صاحب اولاد شود؟ یا این ظاهر قضیه بود و اصولاً با هم امکان زندگی مشترک نداشتند؟
ج- بله. ثریا تند بود. ثریا مدعی بود که ملکۀ ایران است، میل داشت که فامیل شاه احترام کنند به او همانطوریکه به شاه احترام میکنند این هم بانوی شاه بود و میل داشت به او احترام کنند. در ایران ما آدابی داریم، عاداتی داریم، سننی داریم. معمولاً عروس به مادرشوهر احترام میکند. معمولاً عروس به خواهرشوهرها احترام میکند. از آنجا یک خردهای کشمکش بود. موضوع دیگر گاهی با شاه اختلاف نظر پیدا میکرد و اختلاف نظر را با شوهر حل نمیکرد در اتاق خواب موقعی که تنها هستند کسی نیست جلوی مستخدمین داد و فریاد میکرد فحش میداد. بشقاب غذا پرتاب میکرد جلوی مستخدمین. شاه ناراضی بود، ناراحت بود سعی میکرد که بلکه بتواند آرامش کند. بیشتر هم سر این تحریکاتی که در اطراف مرکز قدرت میشد، جناب آقای لاجوردی من از آن فرار کردم. حرف تو حرف میآید، من از خدا خواستم با حالت تضرع متأثر که خدایا من را از این زندگی نجات بده من درباری نیستم، من قره نوکر نیستم و خدا قوتی به من داد که نجات پیدا کردم. تحریکات، تحریکات زیادی بر علیه ثریا و حتی تحریکات به جایی رسید که من شنیدم نسبت بیناموسی هم به او دادند. خیلی متأثر شدم وقتی این را شنیدم. یک موضوع دیگر هم بچه بود که حقیقت است. موضوع بچه حقیقت است که حالا بعد عرض میکنم که شاه اصرار داشت که پسر پیدا کند. آن هم بیشتر اطرافیان تو سر شاه میگذاشتند و تو مغز شاه میگذاشتند. ما ولیعهد میخواهیم، از اعلیحضرت ولیعهد میخواهیم. علا، خدا رحمتش کند، این حرفی بود که علا زد به من وقتی که دید که من خیلی اهمیت نمیدهم گفت، «نه، باید از نسل شاه.» بههرحال یک موضوع هم این بود که شاه، علاقۀ خاصی داشت البته تنها موضوع این نبود، تنها علت این نبود، تنها بهانه این نبود. به وضع بدی هم طلاق داد. خود ثریا تعریف کرد که گفت به ثریا تو برو سفر من پسر علیرضا را ولیعهد میکنم بعد تو برگرد. او هم رفت شاه طلاق داد. غافلگیر شد هیچ انتظار طلاق نداشت هیچ. حتی اثاث و اسباب و لباس و تمام اینها را بعد همه را برایش فرستادند. این موضوع ثریا است.
س- پسر علیرضا بچۀ لایقی بود؟
ج- هیچوقت من این پسر را ندیدم. نخیر این پسر از مادر لهستانی بوده که دوست علیرضا بوده شاید ازدواج هم نکرده بودند همینطور همخوابی…
س- پس این مسئله جدی نبوده… اینطوری که یک پسری باشد که همه دیده باشند و…
ج- نه، مدتی پیش مادر بود بعد که علیرضا فوت کرد او را آوردند به ایران یک خرده به خاطر یتیم بودن و به خاطر نبودن پدر یک خرده محبت کردند.
س- به جای اینکه یکی از برادرها را ولیعهد بکنند…
ج- ابداً، ابداً. شاه خیلی از این موضوع احتراز میکرد. تنها کسی که یک خرده لایق بود برای این کار عبدالرضا بود و او هم عرض کردم برایتان. عبدالرضا بود. شاه ابداً. ببینید اینها از دو مادر بودند و محبت برادری آنطور که بین جنابعالی و برادرهایتان هست بین آنها نبود. اصولاً شاه اهل محبت نبود. حالا باز من برایتان عرض میکنم اهل محبت به معنی واقعی نبود.
س- طلاق گرفته شد.
ج- بله، طلاق داد و بعد در صدد بود که همسری پیدا بکند.
س- فوراً درصدد بود یا یک مدتی طول کشید؟ یعنی از همان روز اول…
ج- نه، نه از روز اول نه ولی خوب طبیعی است وقتی که طلاق داد همانروزی که طلاق داد یا قبل از آن قصد نداشت که تا آخر عمر عزب بماند میل داشت که ازدواج کند. حالا چه موقع؟ کجا؟ کی؟
س- لابد کاندید هم زیاد بودند برای همچین موقعیتی؟
ج- خوب بله، پادشاه بود در ایران البته. در ایران دخترهایی که شوهر نکرده بودند خوب از لحاظ حب به شاه برای این بود که مقام ملکهای پیدا کنند ثروت به هم بزنند اطرافیانشان، پدر فامیل همه، همه.
س- من اقلاً اسم پنج شش نفر را شنیدم که میگفتند که تقریباً نزدیک بود کار تمام بشود و ازدواج بکنند و نشد.
ج- بله ممکن است. در این موقع شاه که اروپا بود، یکی از سفرها اروپا بود، ژنو من فتنه کردم. گفتم، با ایتالیاییها من ارتباط داشتم، از ملکۀ سابق ایتالیا یک دیدنی بکنید ضمناً به طور شوخی هم گفتم یکی دوتا دختر زیبا هم هست آنجا. شاه خوشحال شد گفت، «برویم.» من با اون برتو هم تماس داشتم قبلاً.
س- با کی؟
ج- اون برتو پدر… پادشاه سابق ایتالیا، فوت کرد اخیراً همین چند ماه پیش فوت کرد. بعد از کودتای عراق که عرض کردم قرار بود کسی شاه را ملاقات کند قرار بود اون برتو از پرتغال بیاید و شاه را ملاقات کند.
س- هنوز شاه دختر خانم را ندیده بود؟
ج- نخیر. گفتم برویم ببینید. خیلی خوشحال شد گفت، «برویم.» تلفن کردم به ماری ژوزه که ملکه سابق ایتالیا و عمه پادشاه بلژیک است که اعلیحضرت میآیند به دیدن شما، خیلی خوشوقت شد، برای چای.
س- در چه شهری؟
ج- ژنو، همینجا.
س- مگر او هم همینجا زندگی میکرد؟
ج- همینجا زندگی میکرد خارج از شهر. خا رج از شهر یک اقامتگاه مختصر کوچکی هست که اسمش شاتو همبر رویش گذاشتند، باغچۀ کوچکی حتی…
س- شاتو…
ج- اسم شاتو یعنی قصر، کوشک. اسم هم دارد یک اسم مخصوصی دارد یک کوشک مخصوصی دارد یادم نیست لابد از دیگران شاید بشنوید بنویسید. رفتیم آنجا برای اولین دفعه شاه ماریا گابریلا را دید. اون برتو سه دختر داشت و یک پسر. پسرش ویکتور امانوئل اسم جدش است که من خیلی به ویکتور امانوئل کمک کردم میل داشت برای من کار کند نامههایش را دارم. با خودم بردمش تهران. سهتا دختر دارد یکی ماریا پیا که زن یک پرنس یوگسلاوی الکساندر بود، یکی ماری گابریل یا به ایتالیای ماریاگابریلا یکی هم تیتی که زن یک دیپلمات مکزیکی شد. ماری گابریلا بعداً زن بالکانی شد، businessman فرانسوی. شاه اولین دفعه من دیدم که یک خردهای نور محبت تو چشمش پیدا شد. شاه اصولاً هیچکس را در زندگی دوست نداشت، مسلماً فرح را دوست نداشت موقعی که ازدواج کرد بعد اطلاع ندارم.
س- اینکه میگویند عاشق ثریا بوده و اینها؟
ج- ابداً. هیچکس را دوست نداشت. اصلاً از این قماش نبود، محبت سرش نمیشد تنها موردی که من دیدم شاه اظهار محبت شدید کرد و بیتابی میکرد در این مورد بود که این دخترخانم را دیده بود و محبت این به دلش راه پیدا کرده بود.
س- خیلی زیبا بود؟
ج- نه، نه. ثریا خیلی زیباتر بود، خیلی خیلی زیباتر. نه، ولی خوب بد نبود.
س- چه زبانی با هم حرف میزدند؟
ج- فرانسوی. شاه فرانسه خیلی خوب صحبت میکند. انگلیسی هم عرض کردم بعداً یاد گرفت و خوب صحبت میکرد. اصولاً شاه در برخوردش برازنده بود.
س- این جلسه 4 نفری بود. سرکار بودید و مادر دختر خا نم…
ج- و شاه. گمان میکنم یک نفر هست که سوئیس حالا نمیدانم زنده است یا نه. این هم پیشکار ملکه بود، گمان میکنم او هم بود. شاید هم تیتی هم بود، دختر کوچکه هم بود ولی ماریا پیا در پاریس بود با شوهرش آنجا خانۀ محقری داشتند نزدیکی ورسای بود. شاه خیلی از این خانم خوشش آمد. حالا قضیه میخواهد بگیرد این دیگر صحبت…
س- بعد از چند جلسه؟ همدیگر را چند دفعه دیدند؟
ج- بلافاصله وقتی دید آمدیم بیرون…
س- همان یک جلسه؟
ج- گفت، «به نظرم برای کرهکشی خیلی خوب است.» بله فوری همین لفظ را به من گفت. «به نظرم برای کرهکشی خیلی خوب است، نظر شما چیست؟» این کلمه بلافاصله فکر گرفتن و بچه پیدا کردن کرد و بعد از آن دیگر چندین دفعه ملاقات شد، هدیه شاه داد…
س- تنها هم بودند یا اینکه شما هم حضور داشتید؟
ج- چند دفعهاش من بودم. یکی دو دفعه بدون من با زاهدی شب رفتند برای شام.
س- با اردشیر زاهدی؟
ج- نه، نه. تیمسار، سپهبد زاهدی. با سپهبد زاهدی شاه خیلی نزدیک بود خیلی.
س- بعد از اینکه از کار انداخته بودش؟
ج- بله، نمایندۀ ایران، سفیر ایران در سازمان ملل متحد ژنو بود. خوب، یک نحوه بدهی داشت به سپهبد زاهدی، ظاهراً رابطه خوب بود. این ادامه داشت حتی بعد که برگشتیم به ایران شاه دائماً تلفن میکرد، دائماً که من به علا گفتم، مرحوم علا که تلفن را گوش میدهند بهتر است اگر تلفن میکنند صحبتهای خیلی عادی بکنند یا اصولاً کمتر تلفن کنند. حالا شاه قصد گرفتن ماری گابریلا را پیدا کرد. دو اشکال هست یکی ایرانی نبودن ماری گابریلا است یکی مذهب ماری گابریلا است. رفتم آیتالله بروجردی را مجدداً ملاقات کردم و مشورت کردم نظر ایشان چیست. گفت، «من موافقم، مسلمان اگر بشود میشود عقد کرد و اگر مسیحی باقی بماند باز هم میشود منتها باید صیغه کرد.» ای دادوبیداد صیغه اصلاً در عالم اسلام به جز شیعیان امر صحیحی نیست. سعی کردم رسالۀ دیگران را تهیه کردم ببینم آیا راهحلی هست؟ نیست. همه رسالهها اصولاً همه کپی رسالههای بعدی است فقط آخر رسالۀ بعضی از علما مراجع تقلید مریدها سوالاتی میکنند و آن نظر شخصی خودش را جواب میدهد ولی رساله همان است مثلاً رسالۀ آیتالله خمینی که افتضاحآمیز است از لحاظ خارجی عین رسالۀ آیتالله حکیم است خوب، منتهی مذهب اسلام کلیۀ امور زندگی روزمره را در نظر گرفته و منظم کرده حتی طهارت گرفتن به چه نحو طهارت بگیرند. اینها در نظر خارجیها زشت میآید مثلاً فکر میکنند که این را خمینی کرده در صورتی که این سالها هست. هر چه فکر کردم جایی پیدا کنم نشد. ضمناً یک اشکال دیگر پیش آمد. از آن طرف واتیکان میبایستی آنها را راضی کرد. من که رابطۀ خیلی خوبی داشتم با… آهان بعد از اینکه آیتالله بروجردی صرفنظر کرد از مصادرۀ اموال و مؤسسات این مسیحیها نمایندۀ پاپ گفت که پاپ اعظم خیلی میل دارند شما را ملاقات کنند تشکر کنند و اجازه بدهید هروقت که رم تشریف میبرید من اطلاع بدهم که رم هستید خودشان تماس بگیرند دعوت میکنند. گفتم من خیلی میل دارم پاپ را ببینم خیلی خوشوقت میشوم. که رفتم ملاقات پاپ در قصر تابستانی و تصور میکنم که پریروز عکس پاپ را با بنده دیدید.
س- بله.
ج- این به آن مناسبت بود. تشکر کرد حتی آنجا هم داستان بامزهای گفت که خیلی متشکرم که یکهمچین خدمتی به مسیحیت کردید آن هم از طرف شخصی مثل شما که مسیحی نیستید. من به طور خنده گفتم از پاپ مقدس من مسیحیترم. تعجب کرد، آنوقت به او گفتم که ما معتقدیم که حضرت مسیح وقتی در گهواره بود معجزه کرد و حرف زد از مادر خودش دفاع کرد. شما معتقدید 33 سالگی اولین معجزه را کرد و همچنین که زنده به آسمان رفت. خیلی برخورد خوبی بود با هم نزدیک شدیم. حالا ناچارم این قضیه را با پاپ حل کنم که پاپ اگر اجازه بدهد شاهزاده خانم مسلمان شود برای مصلحت کلیسا یا اقلاً ساکت باشد پافشاری نکند. پاپ حرفی نداشت زیاد امر خصوصی بود. گفت، «اصولاً این امر خصوصی است.» ولی وزیر خارجهاش فوقالعاده متأثر شد که بههیچوجه صلاح نمیداند که اینکار بشود. پدر هم میترسد که اگر این عمل بشود مورد غضب پاپ و واتیکان قرار بگیرد. از این طرف در ایران اشکال داشت و از آن طرف از ناحیه پاپ اشکال داشت ول شد. خوب، اعلیحضرت باید فراموش کند اصلاً صلاح نیست ول کنیم. ضمناً نمیدانم چطور شده بود به روزنامهها و اینها هم سرایت کرده بود و تحت تحریکات کشیشها یک خرده هم مقالات توهینآمیزی نسبت به شاه منتشر کرد. دیگر این بهتر بود برای اینکه مصمم شد شاه که ول کند، دید مسئله (؟؟؟) ول کند، ول کند. تا اینکه در همانمواقع اردشیر زاهدی فرح را پیدا کرد…
س- مثل اینکه سفری هم این شاهزاده خانم به تهران آمدند؟
ج- نخیر، این شاهزاده خانم به تهران نیامدند. یک سفری باز با من خواهر بزرگ ماریاپیا با شوهرش الکساندر آمدند به ایران و بعد با خودم مسافرتی به مازندران کردیم، مسافرتی به شیراز کرد، اصفهان و شیراز و خوزستان. این قبل از این بود که منصرف بشویم با من آمدند. هم ویکتور امانوئل پسر با من آمد به ایران و هم خواهر بزرگ.
س- چون گفته شده بود که والاحضرت پریسیما و والاحضرت عبدالرضا یک مقداری بدگویی نسبت به دربار کرده بوده با این خانم، این هم یک مقداری اثر گذاشته بوده.
ج- ابداً، ابداً. پریسیما دلپری از شاه داشت. حتی من شنیدم که، نمیدانم صحیح باشد یا نه آن نسبتی که به ثریا داده شده حتی شنیده بودم از ناحیۀ پریسیما بوده و شاید پریسیما یکی از آنهایی بوده و شاید هم درست نباشد نمیدانم. ولی این را خود پریسیما به من گفت، «از شاه خوشش نمیآید برای اینکه شاه بیناموس است میخواسته به او دست دراز کند.» عین این حرف را.
س- به خود پریسیما گفت.
ج- نخیر، پریسیما به بنده گفت.
س- که کی میخواسته به او…
ج- پریسیما از شاه خوشش نمیآمد. به من گفت پریسیما که شاه بیناموس است به من که زن برادرش هستم میخواست دست درازی کند محض این من با شاه مخالفم. همانموقعها…
س- این در حد تصور است که همچین اتفاقی بیفتد؟
ج- هیچ، هیچ. فقط یک چیزی باز اینجا باید گفت. شاه دله نبود ابداً، ابداً شاه دله نبود. شاه حریص نسبت به زن نبود این را اطلاع دارم اطلاع دقیق. اگر شاه یک زنی بود با او دیگر به زنهای دیگر نگاه نمیکرد باز هم تجربه دارم اطلاع دارم. همانطور که عرض کردم حریص نبود و حتی یکروز با ایادی دکترش سر میز بودیم صحبتی پیش آمد که من حدس میزنم حتی شاه زیاد ولعی نداشت نسبت به زن و ایادی شاید میبایستی کمک کند که قوی بشود شاه. حدس میزنم برای اینکه صحبت اینطور بود من از فحوای صحبت اینطور حس کردم.
Leave A Comment