روایت‌کننده: آقای دکتر فرهنگ مهر

تاریخ مصاحبه: ۲۱ می ۱۹۸۴

محل‌مصاحبه: کمبریج ـ ایالت ماساچوست

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۵

 

 

این نارضایتی که واقعاً من از کارم داشتم از محیطم داشتم این‌ها، عرض کردم آن‌موقع شاید زن هم که نداشتم آزاد بودم و می‌توانستم بیشتر محل برای مانور فکری و physically داشتم می‌توانستم حرکت کنم مسافرت کنم این‌ها، مردد بودم که اصلاً بلکه کار نه تنها کار دولت را که ول کرده بودم کار شرکت‌های وابسته به دولتی هم مشاوره را ول کنم برای‌شان این‌ها، در این بین مرحوم منصور شده بود، این‌ها را که باز دارم می‌گویم مؤثر است برای این‌که آن شرایط و طرز تفکر ایرانی‌ها را آن طرز تفکری که منتهی به وضع امروز شد مجسم می‌کند. در آن موقع مرحوم منصور در کابینه سال ۳۸ بود خیال می‌کنم یا بله، ۲۹ بود، حالا یا ۳۸ یا ۳۹، شد اول وزیر کار وزیر کار شاید دفعه پیش به شما گفتم که آمد یک عده مشاور تعیین کرد جز آن هشت‌تا یا ده مشاور که داشت هدایتی بود، نهاوندی بود، یگانه بود، شاید نه یگانه نبود، خلاصه یکی هم من بودم و در بعضی جلسه‌ها شرکت می‌کردیم بیشتر همان‌طوری‌که گفتم جزو همان تظاهرات بود کاری، کار مثبتی انجام نمی‌دادیم ولی خوب، اسمم آن‌جا بود. در شرکت نفت هم من رئیس اداره کل قراردادهای خارجی و روابط صنعتی و امور بین‌الملل بودم. من‌حیث روابط صنعتی با وزارت کار مرتبط بودم در تهیه و تنظیم قانون کار یا اصلاح قانون کار، اصلاح قانون کار نه تنظیم قانون کار، و قانون بیمه‌های اجتماعی و مواردی که اختلاف بود بین کارگر و کارفرما. حالا در این‌کار هم تجربیاتی داشتم تجربیات خیلی خیلی باز تأسف‌آوری مثلاً یکی‌اش را برای‌تان می‌گویم در یک مورد یک نفری را در پخش اخراج کرده بودند یک کارگری را برای این‌که دزدی کرده بود در پخش منتهی در رشت شعبه رشت شرکت پخش. او می‌رود شکایت می‌کند به وزارت کار که، «مرا بیرون کردند.» وزارت کار می‌فرستند به شرکت نفت که، «بیایید دفاع کنید.» اداره پخش می‌گوید که، «وزارت کار حق ندارد از شرکت نفت بازخواست کند، نمی‌روم.» شورای کارگاه رأی می‌دهد به ضرر شرکت نفت. بعد این‌ها به صرافت می‌افتند که «خوب، چه‌کار بکنیم و این‌ها؟» باز یک‌روزی دعوت می‌کنند برای شورای حل اختلاف، شورای حل اختلاف باز هم شرکت نفت نمی‌رود، نمی‌رود و رأی قطعی می‌شود که این دومرتبه برگردد.

س- سر کارش.

ج- سر کارش. شرکت نفت البته مشکلی بود برای این‌که در این‌که این دزدی کرده بود هیچ تردید نبود و اگر می‌آمد هم کارگرهای دیگر جری می‌شدند و هم این‌که خوب، قدرت شرکت نفت متزلزل می‌شد. ما در اداره مرکزی بودیم ارجاع کردند این مسئله را به اداره مرکزی که در آن اداره‌ای که من رئیسش بودم، شروع کردم با وزارت کار و این‌ها مذاکره کردن و به‌هرحال دیدم که هیچ کاری نمی‌شود کرد قرار شد که او را بفرستیمش به یک، یعنی قبولش کنیم که این مشغول کار می‌شود، بعد طبق مقررات شرکت نفت کارگرها و کارمندها می‌بایستی هرجا شرکت این‌ها را می‌فرستاد بفرستند گفتیم، «خوب، کاری که می‌کنیم او را می‌فرستیم به کرمانشاه یا این نمی‌رود تحصیل حاصل، یا می‌رود اگر رفت به‌هرحال توی آن محیط نمی‌دانند که این چه‌کار کرده ضررش کمتر است. می‌رود آن‌جا و رفت.

س- قبول کرد؟

ج- این قبول کرد، قبول کرد رفت کرمانشاه و آن‌جا که می‌رود باز مسئول شرکت نفت یک اشتباه نظیر همان می‌کنند که این را اخراج می‌کنند. این دفعه دو مسئله بوده، یکی این‌که واقعاً او خودش هم نمی‌خواست آن‌جا بماند این هم آمده بود نوشته بود، «بله من حالا که این‌جور شده دیگر کرمانشاه نمی‌مانم می‌خواهم بروم رشت.» یک بهانه‌ای داده بود و بعدش هم با یک نفر دعوا می‌کند که آن هم، به‌هرحال این‌ها دلایلی شد که ما تهدیدش بکنیم و قرار شد که یک پولی که حالا من یادم نیست چیست، در حدود مثلاً دو سال یک سال و نیم چه‌قدر حقوق بایستی بدهند چون مقررات هم یادم رفته، به او بدهیم که این هم رضایت بدهد که استعفا بدهد.

س- بازخرید بشود.

ج- بازخرید شد و این‌کار را کردیم. منظور این است که نقص کار یکی دوتا نبود. در نتیجه همین کار این توفیق هم که من پیدا کردم در به حساب negotiation کردن و این‌کار را حل کردن که خیلی کار فوق‌العاده‌ای نبود ولی به‌هرحال، گفتند، «خیلی خوب، در مذاکرات با شرکت نفت یا وزارت کار تو می‌روی و شرکت می‌کنی.» من هم رفتم آن‌جا آن‌موقع، حالا، حالا درست است آن‌موقع بهرامی هنوز وزیر نبود و معاون بود یا مدیرکل، مدیرکل بود و منوچهر آریانا معاون بود، با آن‌ها ما صحبت کردیم و این‌ها، و در جلسات شرکت می‌کردیم و به‌هرحال بنده در سال ۳۸ بود یا ۳۹ بود باز نمی‌دانم، رفتم به، که دفعه پیش هم گفتم، International Labour Conference جزو هیئت نمایندگی چیزها آن‌جا هم برای من خیلی جالب بود، آن glamour یک سازمان بین‌المللی و مهمانی‌ها و دیدن اشخاص مهم خارجی و ایرانی و این‌ها، شاید این هم مثل یک عاملی بود نمی‌دانم، غیرناخودآگاه که من این را combine کردم با عامل‌های دیگر گفتم، حالا من پس بروم توی دولت یک کاری بتوانم بکنم، خدمتی به مملکت بکنم. شاید این هم نمی‌دانم، حالا retrospect به عقب آدم نگاه می‌کند. به‌هرحال این هم مال چیز بود و باز در تمام این فعالیت‌ها من آن superficiality را می‌دیدم و توی فرنگستان هم می‌بینیم ولی موضوع degree و extent آن است که فرق می‌کند درجه‌اش است که فرق می‌کند. تا این‌که سال بعد که قرار بود بنده بروم به چیز باز قرار بود بروم به International Labourt Conference مثل این‌که به شما گفتم دفعه پیش که رفتم گفتند که، «برو هویدا را ببین.» و هویدا گفت که، «برو انتظام را ببین.» یا نگفتم؟

س- نخیر.

ج- رفتم پهلوی آبتین رئیس همین پاسپورت و از این حرف‌ها، می‌گفتم، «گذرنامه مرا بدهید من باید فردا یا پس‌فردا بروم به ژنو.» گفت که، «گفتند به تو گذرنامه‌ات را ندهیم.» یادداشت نوشتم برای هویدا، هویدا جلسه هیئت مدیره یازده‌نفری حالا بود، که، «فلانی من چرا نروم من باید کارهایم را بکنم.» جواب نوشته بود که، «باش تا انتظام نیم‌ساعت سه ربع دیگر جلسه‌مان تمام می‌شود برو او را ببین.» صبر کردم انتظام که آمد رفتم دیدمش و گفت، «تو باید بروی بهنیا را ببینی او با تو کار دارد.» با من؟ تلفن کرد و بهنیا هم گفت که، «همین الان بیاید.» رفتم پهلویش و البته بهنیا گفت، «بله، تو بیا مدیرکل اقتصاد بشو.» این‌ها را نگفتم دفعه پیش؟

س- چرا، این را گفتید.

ج- این را گفتم، راجع به جهانگیر آموزگار هم گفتم؟

س- بله.

ج- بله، خیلی خوب، پس به‌هرحال رفتم به وزارت دارایی، حالا قبل از این هم یک چیزهای دیگری که باید بگویم که مرتبط می‌شود به آن کانون مترقی، بعد از این‌که موقعی که من دنبال کار می‌گشتم این‌ها و رفتم منصور به من پیشنهاد کرد رئیس شورای اقتصاد بود زمان دکتر اقبال که، «بیا توی شورای اقتصاد.» اول معاون تجدد بود، اول تجدد رئیس شورای اقتصاد بود و وزیر بازرگانی بعد او که رفت وزیر بازرگانی دیگری را مثل این‌که کاشانی را تعیین کردند، نمی‌دانم حالا درست یادم نیست، منصور شده بود رئیس شورای اقتصاد، منصور به من پیشنهاد کرد که، «بیا شورای اقتصاد.» به شما گفتم چندبار رفتم آن‌جا دیدم یک طبقه جوان elite که بعداً همه‌شان تقریباً وزیر و معاون و این‌ها شدند با منصور دارند کار می‌کنند ولی باز هم دیدم توخالی‌ست، به این معنی که گزارش‌هایی تهیه می‌کنند سطحی، الفاظ و اصطلاحاتی که در درس‌های خارجی‌شان خواندند این‌ها را به فارسی ترجمه می‌کنند و می‌نویسند آن‌جا، نمی‌دانم، Gross National Product و از این حرف‌ها که برای ایرانی‌ها آن‌موقع، حالا دیگر نه البته، تورم و فلان و تجزیه و تحلیل‌اش و این‌ها که بیشتر همان‌طور که گفتم کتابی بود تا عملی، برای این‌که ما هیچ‌کدام عملی کار نکرده بودیم، منتها بعضی‌ها این را حاضر بودند که admit بکنند اعتراف بکنند بشناسند recognize بکنند ولی یک عده‌ای این را حاضر نبودند، لااقل من فکر می‌کنم جزو این‌هایی بودم که این را زود شناختم و این بود که رفتم شرکت نفت، کما این‌که شرکت نفت هم که رفتم مدتی واقعاً من تحصیل می‌کردم که چیزی یاد بگیرم کتاب خواندن که کافی نیست. حالا همان‌طوری‌که گفتم دفعه پیش، تا رفتم عدلیه دادگستری با یک وکیلی کار می‌کردم مرحوم ارسلان خلعتبری این‌ها این‌ها همه‌اش برای من مدرسه و کلاس بود. و شورای اقتصاد نرفتم ولی به شورای اقتصاد نرفتم برای این‌که به شورای اقتصاد اعتقاد نداشتم. بعد وزارت کار رفتم بعدش هم که منصور شد از وزارت کار شد وزیر بازرگانی، آن‌وقت عبدالرضا انصاری شد وزیر کار آن‌جا هم مرا کرد مشاور حقوقی، رضا مقدم معاون فنی‌اش بود، مولوی،

س- وزارت بازرگانی.

ج- وزارت بازرگانی، معاون اداری‌اش بود مولوی همان که بعداً رئیس بانک مرکزی شد در چیز، ما را هم بردند آن‌جا، من دکتر هادی هدایتی توی یک اتاق می‌نشستیم و بودیم، من مشاور حقوقی بودم مشاور حقوقی وزیر، قراردادهای بازرگانی‌اش، او هم مشاور اقتصادی‌اش بود. ولی آن‌جا هم کار خیلی زیادی جز یک قراردادی که با آلمان‌ها می‌خواستند ببندند رضا مقدم اگر یادم باشد از لحاظ حقوقی دادند من مطالعه کردم یک comment برای‌شان کردم، حالا مدتش کم بود بعد هم چیز خیلی زیادی نبود بعد هم یک دشمنی آن مشاور باز آن چیزهای superficialityهای ایران را برای‌تان بگویم دکتر مشاوری بود که معاون ثابت وزارت بازرگانی شده بود و معاون ثابت قرار بود که پنج سال مثل این‌که یا چهار سال باقی بماند که در حقیقت یک تقلیدی بود از انگلستان که با تغییر کابینه این‌ها عوض نشوند و مدار چیز خارجی نشود. چیز که آمد آناً او را عوضش کرد.

س- منصور.

ج- منصور که آمد عوضش کرد، بعد فؤاد روحانی این را برد کرد معاون خودش در شرکت نفت، او نسبت به من که حالا تابع او هم هستم، قبلاً ما فقط گزارش می‌دادیم به فؤاد روحانی حالا باید به او بدهیم، این طبعاً از من خوشش نمی‌آمد برای این‌که من با کسانی که او را از آن‌جا رانده بودند رفته بودم چیز کرده بودم و به‌هرحال یک کاغذهایی مبادله شد و این‌ها و حتی او برداشت گفت که، «بله تو چون آن‌جا کار می‌کنی دیگر این‌جا نمی‌توانی کار کنی.» این‌ها باز روح مرا اذیت می‌کرد، بعد رفتم به آن مسافرت کذایی باز برمی‌گردیم به همان International Labour Conference بود، نه اشتباه کردم برای یک کار نفتی رفته بودم خارج، منصور تلگراف زده، منصور مرا خواسته بود که ملحق بشوم به او در ژنو من و او و رضا مقدم نمی‌دانم نهاوندی هم بود یا نه، برویم به آمریکا خیال می‌کنم، برای مذاکرات چیز، به‌هرحال من به آن جلسه نرسیدم و دیگر با او نرفتم، توی ایران دیر رسید دست من آن تلگراف و فلان و این‌ها و من نمی‌توانستم و به‌هرحال. بعد از آن کابینه اقبال افتاد و شریف‌امامی آمد منصور را به او کاری ندادند. بعد کابینه، این‌ها مه است،

س- شما چه‌کار می‌کردید؟

ج- من حالا رفتم شرکت نفت، من شرکت نفت هستم دیگر کارهای دیگرم،

س- وزارت دارایی هم نیستید؟

ج- هنوز نیستم اصلاً نبودم هنوز وزارت دارایی.

س- ها، وزارت دارایی بعداً رفتید.

ج- بعداً رفتم وزارت دارایی هنوز وزارت دارایی، من شرکت نفت رفتم و دیگر مشاوره وزارت اقتصاد معنی نداشت، وزارت بازرگانی معنی نداشت، سجادی شده بود وزیر اقتصاد آن‌موقع همان سجادی که بعداً معاون سنا شد، او گفته بود، «همه این طرفداران منصور را اخراج کنند.» دستور داد که «قطع کنند.»

س- در همان زمان بود که این جبهه ملی دومرتبه داشت سروصدا می‌کرد،

ج- بله.

س- شما هیچ ارتباطی با این‌ها داشتید؟

ج- من هیچ ارتباطی با این‌ها نداشتم از دور می‌شنیدم این‌ها چه‌کار می‌کنند و خوب، عبدالرحمن فرامرزی در کیهان مقالاتی می‌نوشت و فعالیت‌هایی را شروع کرده بودند، نه من با آن‌ها ارتباطی نداشتم تا این‌که امینی آمد سر کار، امینی آمد سر کار بنده در، آها که آن‌وقت بود امینی که آمد سر کار هنوز منصور کاری ندارد حالا گاهی منصور را می‌بینم به منصور می‌گویم که، «خوب، این‌ها دارند فعالیت می‌کنند چرا،

س- جبهه ملی این‌ها.

ج- جبهه ملی‌ها، پس ماهی آزاد شد، چرا ما فعالیت نکنیم؟ بیاییم یک دسته‌ای درست کنیم، می‌گفت، «نه هنوز موقعش نشده.» ظاهراً این نظر را دیگران هم به او داده بودند من تنها نبودم ولی به‌هرحال من هر وقت می‌دیدم به او پافشاری می‌کردم و واقعاً باز جزو آن ایده‌آل‌هایم خیال می‌کردم که ما می‌توانیم یک کاری انجام بدهیم تا این‌که همان‌طوری‌که گفتم سال ۴۰ بود دیگر امینی چیز بود بله، ۳۹ بود یا ۴۰ بود که من رفتم وزارت دارایی مثل این‌که ۴۰ حالا تاریخ‌ها… رفتم پهلوی بهنیا و بهنیا گفت که، «تو مدیرکل اقتصاد می‌شوی.»

س- بهنیا که وزیر امینی باشد.

ج- وزیر دارایی امینی بود و گفت، «جهانگیر آموزگار،» حالا جهانگیر آموزگار قبلاً وکیل شده بود در زمان شریف‌امامی و خیلی هم هویش کردند مسخره‌اش کردند چیز این‌ها، امینی به‌خصوص که، «این آدمی که نمی‌دانم، پانزده سال بیست سال خارج بوده و نمی‌دانم این‌ها، حالا آمده یک دفعه از اصطهبانات وکیل شده، خیلی مسخره روز به حساب شده بود و این‌ها، بعد بهنیا او را می‌خواهد که، خوب، آدم باسوادی بود، آدم فاضلی بود و این‌ها، بیاورد بکند معاون مدیرکل اقتصادی. اول قبول می‌کند ظاهراً بعد قبول نمی‌کند می‌گوید، «نه من نمی‌آیم.» بهنیا دنبال کسی می‌گشته، یک دوره‌ای داشتند با انتظام خیلی رفیق بود می‌رفتند در کلوپ ایران ظاهراً نهار می‌خوردند و این‌ها، آن‌جا به چیز می‌گوید، «آقا شرکت نفت کسی را دارید این‌جوری و این‌ها؟» او می‌گوید، «یک نفر هست به نام فرهنگ مهر،» به‌هرحال تعریف از من می‌کند، می‌گوید، «خوب، بفرست بیاید.» رفتم، رفتم و این‌ها گفت که، «تو مدیرکل اقتصاد هستی بعداً مرا مدیرکل اقتصاد نکرد مدیرکل نفت و روابط خارجی کرد. و خوب ما رفتیم توی وزارت دارایی، آن‌جا من یک مقداری با این جبهه ملی‌ها ارتباط پیدا کردم خیلی غیر مستقیم برای این‌که دلم نمی‌خواست خودم را آلوده به سیاست بکنم ولی با این‌ها هم باید اقرار کنم هم سمپاتی داشتم و فکر می‌کردم آدم‌های درستی هستند.

س- با کدام‌شان تماس داشتید؟

ج- اسم‌شان را نگویم شاید بهتر باشد.

س- بله

ج- و بعد هم همان‌طور که می‌دانید در کابینه امینی هم فریور که قرار است با ایشان مصاحبه کنید گفتید، فریور هم شده بود وزیر صنایع، فریور هم به‌هرحال وابسته به آن‌ها بود، چیزهایی، عواملی که به من تأثیر می‌کرد از جمله به شما بگویم یک سفری می‌روم خارج توی طیاره که نشستم دیدم که درجه توریست بودم، دیدم آقای فریور وزیر هم آمده آن‌جا نشسته تعجب کردم که وزیر درجه‌یک سوار می‌شود این چرا آمده درجه چیز، به او هم گفتم، گفت، «باید صرفه‌جویی بکنیم.» خوب، این تأثیر خیلی اخلاقی است یعنی در جایی که من می‌دیدم مثلاً شرکت نفت رئیس اداره کلش اصرار داشت که درجه یک مسافرت کند یا معاون وزارت‌خانه دعوا می‌کرد که، «من درجه یک سفر کنم.» حالا من می‌دیدم یک وزیری که این با مصدق همکار بوده این‌قدر چیز اخلاقی دارد که… خوب، طبعاً به من تأثیر می‌کرد. بعداً هم البته دخترش آمد به اوپک آن‌جا کار می‌کرد. عرض کنم که،

س- کانون مترقی کی…

ج- اسم را برای‌تان شاید بگویم دفعه دیگر الان دارم فکر، می‌دانید که نمی‌خواهم بگویم چون الان با همین این‌ها دارد همکاری می‌کند با دولت فعلی ما، اسم نمی‌خواهم چیزی به ضررش

س- خودتان حالا بهتر می‌دانید.

ج- بله. چی گفتید، اصلاً سؤال چیست؟

س- ریشه کانون مترقی پس در همین زمان امینی…

ج- حالا، بعد از آن منصور، حالا دارم فکر می‌کنم، نه زمان امینی هم، امینی هم اجازه، ببینم زمان امینی؟ نه، امینی هم نه آن‌وقت هم درست نشد. امینی با یک سیستم خاصی بود با بهنیا البته خیلی دوست بود و این‌ها ولی با منصور خوب نبود با مثلاً باجناقش که مشرف نفیسی بود از بیمه این را تقریباً تبعیدش کرد تحت تعقیب قرار داد. فروغی این‌ها را هم تعقیب کرد به خاطر، ابتهاج را هم که مثل این‌که آن زمان او تعقیب کرد.

س- بله

ج- برای خاطر آن مجلس سنا و این‌ها، این داستان فروغی هم حالا برمی‌گردیم در وزارت دارایی از من بپرسید برای‌تان می‌گویم.

س- آرامش را هم شما می‌شناختید آن زمان؟

ج- آرامش را از دور می‌شناختم.

س- از نزدیک نمی‌شناختید؟

ج- از نزدیک نه. بعد منصور برای همین که می‌دانید منصور البته کاری نداشت، کاری نداشت تا این‌که در، حالا باز شاید تاریخ‌ها را چیز کنم، شد زمان علم تا زمان علم که شد رئیس بیمه، زمان علم شد رئیس بیمه ایران، قبل از این‌که بشود رئیس بیمه ایران ایشان یک کنفرانسی بود کنفرانس اکافه بود مال نفت ایشان را کردند رئیسش، کنفرانس اکافه. شاید از زمان انتظام و هویدا این‌ها پایه این را ریختند به‌هرحال منصور شد قبل از این‌که بشود رئیس بیمه ایران شد رئیس آن کنفرانس نفت اکافه در شرکت نفت هم تشکیل شد و حالا من مدیرکل نفت هستم که من حیث آن شرکت کردم. بعد یک‌روز منصور صدا کرد ما را خواست و گفت که، «من می‌خواهم کانون مترقی درست کنم.»

س- کانون؟

ج- مترقی درست کنیم، «می‌خواهیم درست کنیم و این‌ها، و چندتا اسم به من بده.» از دوستان‌مان صحبت کرد کی و کی و فلان و این‌ها، همین شاهقلی و نمی‌دانم، برادرم و جهانگیر میرعلاء که همان علایی که قبلاً بوده است و این‌ها، این‌ها را صحبت کردیم و گفت، احمد عاطفی و این‌ها، من اسم‌ها را دادم و گفتم، این‌ها. که، این‌ها را خوب می‌شناخت. بله بعد با سی و دو سه نفر اولین جلسه‌مان در یک منزلی بود در خیابان فرصت، خیابان بین ثریا و تخت‌جمشید اولین کوچه دست راست خیال می‌کنم ملکش مال یکی از فرمانفرماها بود که حسنعلی یک طبقه‌اش را اجاره کرده بود برای خودش که خانه‌اش بود به حساب این هم طبقه زیرش هم اجاره کرده بود برای کانون، به حساب basementاش بود مثلاً.

س- تاریخش را یادتان هست کی بود؟

ج- تاریخش را… در آن جلسه قرار شد که هیئتی تعیین بشود که اساسنامه را بنویسد.

س- می‌توانید بیاد بیاورید این سی و دو نفر کی‌ها بودند؟

ج- اسم‌های‌شان را؟

س- بله.

ج- سعی می‌کنم برای‌تان بگویم، هویدا بود، نیک‌پی بود، هادی هدایتی بود، هوشنگ نهاوندی بود، ناصر یگانه بود، منوچهر آگاه بود، عرض کنم که، ابوالقاسم پرتو اعظم بود، محمدعلی مولوی بود، اجازه بدهید محمدعلی مولوی مثل این‌که یک جلسه بعدش آمد یا همان جلسه آمد؟ یک مأموریتی آن‌موقع داشت در بلژیک مثل این‌که او در همه جلسات نبود، کاشفی بود،

س- حسن کاشفی؟

ج- محمود کاشفی بود، عرض کنم حضورتان که، از وزارت خارجه کی بود؟ این چندتا شد این‌هایی که گفتم؟

س- نشمردم همین‌جور.

ج- همین‌جوری، بله. دیگر…

س- رضا مقدم؟

ج- نه رضا مقدم نبود، فرمانفرمائیان نبودند، سمیعی نبود، نه این‌ها نبودند. عرض کنم که عالیخانی هم نبود.

س- آن که رئیس پست و تلگراف شد، ستوده؟

ج- ستوده بود چرا ستوده بود.

س- برادرش؟

ج- عطاءالله خسروانی خیال می‌کنم یا بعدش آمد، نمی‌دام، نه او نبود بعدش آمد خسروانی.

س- جواد منصور؟

ج- منوچهر شاهقلی بود، احمد عاطفی بود، دکتر بوذرجمهر مهر بود، جواد منصور بود، عرض کنم خدمت‌تان که، دیگر کی بود؟ عصار خیال می‌کنم بود نصیر عصار بود، بله، این هم باز اگر شما بخواهید پیدا بکنید توی روزنامه اطلاعات هزار و سیصد و چهل یا چهل و یک می‌توانید پیدا کنید.

س- تحت ۴۰ عنوانی بود؟

ج- تحت عنوان این هیئت را بعد از شش هفت ماه، هفت هشت ماه بعد از این‌که تشکیل شد یک‌روزی منصور گفت، «بله این هیئت را اعلی‌حضرت می‌خواهند بکنند شورای اقتصاد خودشان و فلان روز در کاخ سعدآباد حاضر بشوید که معرفی بشوید.» بعد تمام این هیئتی که توی این جلسه بودیم شاید هم یک ذره بیشتر از آن، به‌هرحال اگر آن باشد من آنا می‌توانم identify بکنم.

س- اسم‌ها را همه را نوشتند، بله؟

ج- اسم‌ها را همه را نوشتند بله، توی آن عکس‌شان هم هست. رفتیم حضور اعلی‌حضرت و آن‌وقت در آن جلسه بود که اعلی‌حضرت اعلام کردند که کانون مترقی از امروز شورای اقتصادی من خواهد بود یا دفتر اقتصادی من خواهد بود، دفتر اقتصادی من.

س- خوب، توی آن جلسه اول شما چه به خاطر دارید؟

ج- توی آن جلسه،

س- چی گفته شد؟

ج- توی آن جلسه صحبت شد که، «بله وضع مملکت بد است و فلان این‌ها و وضع اقتصادی‌مان بد است و ورشکستگی مملکت اعلام شد و به‌هرحال این نقشه‌ها را باید یک کاری کرد، کارهای ساختمانی به رکود کشیده است و این‌ها، ما باید یک کاری بکنیم که، آن‌وقت موقعی بود که امینی به علت آن نقشه‌هایی که کشیده بود این‌ها کارهای ساختمانی به رکود کشیده بود. البته موقعی که ما برمی‌گردیم در مورد همین کابینه امینی باز یکی دوتا سؤال از من بکنید یادم بیاورید که من سؤال…

س- بسیار خوب.

ج- عرض کنم که در آن جلسه خیلی تأکید شد به این‌که این جلسه سیاسی نباید باشد.

س- عجب.

ج- بله، بله خیلی زیاد و تأیید هم شد که، «خیلی خوب سیاسی نباشد اقتصادی فقط باشد.» و این را در کانون مترقی گنجاندند که این جلسه‌ایست،

س- در اساسنامه‌اش.

ج- در اساسنامه‌اش. خیال می‌کنم آخر امینی بود که این را ما تشکیل دادیم. و بعد هم جلسه‌ای تشکیل شد چند جلسه، هیئتی هم تشکیل شد برای نوشتن اساسنامه، یگانه بود، هدایتی بود، من بودم یکی دوتای دیگر هم بودند که اساسنامه را تنظیم کنیم. ما ساسنامه را نوشتیم و تنظیم کردیم و این‌ها، البته چون آن‌موقع من کار داشتم و این‌ها عموما بیکار بودند این بود که این‌ها عموما عرض کردم، مثلاً یگانه در وزارت دادگستری کار داشت. این بود که این‌ها می‌نشستند و بعد ما می‌آمدیم عصر می‌نشستیم تنقیح می‌کردیم و به‌هرحال در یک جلسه بزرگ‌تری که مرحوم، حالا ببینم دارم اشتباه می‌کنم، نه اشتباه نمی‌کنم، تصویب شد، هیچ ربطی به آن جلسه بزرگ‌تر ندارد این به وسیله همان سی و دو سه نفر تصویب شد و کانون مترقی به ثبت رسید و شد کانون مترقی، و قرار شد غیر سیاسی باشد تا این‌که شد دفتر اقتصادی شاه، باز هم صحبت سیاست نبود. یکی دو هفته بعد از آن گفتند که این‌جا بشود حزب، یا چند؟ یکی دو ماه بعد از آن تاریخ،

س- بعد از این‌که یک عداز این‌ها مثل این‌که در مجلس بیست‌ویکم انتخاب شدند،

ج- نه، نه.

س- تبدیل به حزب ایران نوین شد؟

ج- نه، نه.

س- نه.

ج- بعدش بود؟

س- یادم نیست.

ج- خیال نمی‌کنم، به شما این‌جوری گفتند؟

س- من درست نمی‌دانم.

ج- خیال نمی‌کنم حالا نمی‌دانم باید چک بکنم. موقعی بود که به‌هرحال منصور رئیس بیمه ایران بود و نخیر حتماً… من تردید دارم که بعد از تشکیل مجلس بود که حزب ایران نوین شد، من خیال می‌کنم قبل از آن بود که این تبدیل به حزب ایران نوین شد و در آن جلسه‌ای که حزب ایران نوین شد که در منزل مرحوم منصور در دروس جلسه را تشکیل دادند در باغ خانه‌اش یک عده‌ای آمدند جلسه را توسعه داده بود مثلاً مهدوی بود توی آن جلسه،

س- کدام مهدوی؟

ج- مهدوی که بعداً معاون وزارت کار شد آخرین پستش وکیل مجلس بود، دکتر میرعلاء نمی‌دانم به شما گفتم توی آن جلسه بود؟ دکتر محمود خواجه‌نوری مثل این‌که آن جلسه کانون مترقی را دارم می‌گویم، حالا برگشتم دودفعه به کانون مترقی، محمود خواجه‌نوری در کانون مترقی بود، دکتر جهانگیر میرعلا در کانون مترقی بود، دکتر باسقی، نه باسقی نبود، دکتر موثقی او بود، بله یک عده‌ای بودند خلاصه، حالا اسامی… بعداً که حزب ایران نوین تشکیل شد یک عده‌ای جدا شدند و نیامدند دیگر یکی‌اش منوچهر آگاه بود.

س- چرا نیامدند؟

ج- نمی‌دانم، منوچهر آگاه همان روزی که این سیاسی شد دیگر نیامد دیگر منوچهر آگاه نیامد، البته یک عده دیگری پیوستند، آن چیزی که الان در ذهن من تردید ایجاد کرد که آیا این حزب ایران نوین بعد از انتخابات مجلس بود یا قبلش؟ نود و نه درصد قبل از انخابات مجلس بود این بود که برای انتخابات دوره بیست‌ویکم بود یک هیئتی درست شد که رئیسش نفیسی بود که شهردار تهران بود این‌ها گرداننده آن چیز بودند،

س- کنگره آزادمردان و آزادزنان.

ج- آن کنگره آزادمردان و آزادزنان آن‌ها گرداننده‌اش بودند و در آن جلسه،

س- جنبه روشنفکرش هم کانون مترقی بود.

ج- کانون مترقی بود، و در آن جلسه بود که یک عده‌ای را کاندید کردند، نبود؟

س- بله

ج- در آن جلسه بود که یک عده‌ای را کاندید کردند.

س- بله

ج- و آن قبل از مجلس بود.

س- بیست و یکم، بله.

ج- احیاناً مصادف با همان حزب ایران نوین تشکیل شد؟ یکی دو هفته قبلش تشکیل شد؟ یکی دو هفته بعدش تشکیل شد؟ به‌هرحال،

س- به‌هرحال در روزنامه‌ها هست.

ج- به‌هرحال قبل از تشکیل مجلس حزب ایران نوین بود.

س- وارد فعالیت سیاسی شد.

ج- و منصور وارد فعالیت سیاسی شد. این در زمان مرحوم علم بود و ما چون می‌دانستیم که تأیید شاه پشتش است نگرانی نداشتیم که کابینه با ما چه‌جوری رفتار کند، می‌دانستیم که علم مطلع است و این چیز کانون مترقی را عرض می‌کنم.

س- بله

ج- ولی همان‌موقع شهرت کانون مترقی پیچید به‌طوری‌که همان دوست من که گفتم در شرکت نفت است یک کمی skeptical صحبت می‌کرد و شاید علتش هم این بود که او می‌خواست بداند من هستم یا نیستم و شاید وقتی فهمید که من هستم یک کمی disappointed شد شاید او، چون همیشه منتقد مرحوم هویدا بود من حیث ریخت و پاش زیاد و توسعه زیادی که به کارها می‌داد و تقویتی که از دزدها می‌کرد یا لااقل چشمش را می‌بست.

س- این دوست‌تان را اسم برده بودید قبلاً یا نه؟

ج- این را بردم دکتر محمد علی موحد بود چندبار بردم اسمش را می‌گویم و این یک کمی هم و چون منصور هم دوست هویدا بود هویدا هم آن‌جا بود این یک کمی نسبت به این مشکوک بود به‌طوری‌که یک وقتی به او گفتم که، «تو می‌آیی آن‌جا یا نه؟» گفت، «نه.» به‌خصوص این‌که باز دلایل دیگری هم که داشت همان که گفتم مثلاً غلامرضا نیک‌پی، غلامرضا نیک‌پی را او می‌شناخت او رئیس یکی از ادارت همان جایی بود که ما کار می‌کردیم زیر نظر روحانی،

س- شرکت نفت.

ج- شرکت نفت، و غلامرضا نیک‌پی خیلی آدم به نظر من باهوشی بود من معتقدم او آدم درستی بود برخلاف همه حرف‌هایی که می‌زنند و فوق‌العاده جاه‌طلب بود و حق‌ناشناس. از این بابت مثلاً فرض کنید که اگر روحانی یک گزارشی می‌خواست از من یا از موحد و بعد ما برای او یک آمار کوچولو احتیاج داشتیم که از نیک‌پی می‌خواستیم نیک‌پی می‌گفت، «بله من این را تا فردا به شما می‌دهم.» ولی می‌رفت شبانه می‌نشست گزارش را خودش تهیه می‌کرد فردا صبح می‌داد دست روحانی برای این‌که بگوید، «من از آن‌ها بهترم.» و این تمام زندگی‌اش تابع این حکومت خودخواهی این‌جوری بوده و طبعاً دشمن پیدا می‌کرد ولی بنده یک مثالی می‌خواهم بزنم مخصوصاً خدا رحمتش کند مرده، این آدمی بود که خیلی مذهبی بود و از آن‌هایی بود که وقتی مثلاً توی فرنگستان ما انگلیس بودیم درس می‌خواندیم او هم درس می‌خواند آن‌جا، او می‌رفت با girl-friendهایش و این‌ها و خیلی تظاهر به مذهب می‌کرد و مشروب نمی‌خورد و این‌ها به او می‌گفتم، «خوب، تو چطور با این دختر ها ارتباط عاشقانه برقرار می‌کنی؟» می‌گفت، «من صیغه می‌خوانم.» و راست می‌گفت می‌خواند این اعتقاد را داشت، و این بعداً هم عرض کردم بین این چیزها تضاد فکری همیشه بود مثلاً پول هم دوست داشت و خیلی آدم قاطعی بود.

یک موقعی من رفتم پهلویش دایی‌ای دارم که یکی از، عرض کردم این‌ها شاید personal به نظر می‌آید ولی مهم است از لحاظ آن‌هایی که بعداً می‌خواهند راجع به این اشخاص قضاوت بکنند، خانه دایی من در بالای آن مسجد قبا، حسینه ارشاد و این‌ها در یک منطقه‌ای که residential بود و اجازه دکان نمی‌دادند یا اجازه دکان دیگر نمی‌دادند این هر کاری کرده بود نداده بودند، یک بچه‌ای دارد که این بچه البته سه‌تا بچه دارد یکی از بچه‌هایش در بچگی می‌خورد زمین و نصفه فلج می‌شود و از این خیلی رنج می‌برد من این دایی‌ام را هم خیلی دوستش داشتم خیلی آدم خوبی است و می‌گفت که، «تو می‌توانی یک کاری بکنی یک اجازه مغازه این‌جا بگیری که پهلوی خانه باشد من این را درست کنم این بچه را بگذارم این‌جا. حالا بزرگ شده پسره ۱۸، ۱۹ سالش است ۲۰ سالش است آن‌موقع بگذارم این‌جا این دکان‌داری بکند و درعین‌حال من بتوانم نظارت بکنم بالاسرش و رفتیم شهرداری اجازه نداده. من رفتم شهرداری تلفن کردم به خدا رحمتش کند، نیک‌پی وقت گرفتم رفتم پهلویش گفتم که، «غلامرضا یا غلام هر چی، گفتم، که تو»، چون با من هم خیلی دوست بود دیگر، گفتم که، «تو، من آمدم از تو یک خواهشی بکنم. اگر من شهردار بودم تو از من خواهش می‌کردی این خواهش را برآورده نمی‌کردم.» خندید، گفت، «تو که این‌قدر قانونی هستی که اصلاً به درد نمی‌خوری.» گفتم، «حالا این را به تو می‌گویم این داستان این است این است و نمی‌دانم تو چه محبتی می‌کنی.» شاید یک دقیقه مکث کرد تلفن کرد یک سرهنگی بود رئیس دفترش بود اسمش یادم نیست، آن سرهنگ را خواست و گفت که، «ببین این منطقه چیست؟ نقشه و این‌هایش را برای من بیاور لازم دارد برای یک کاری و این زود باشد در عرض دو سه روز می‌خواهم این‌کار را بکنیم.»‌آورد و این‌ها و بعد از سه روز به من تلفن کرد دستور داد و اجازه داد که آن‌جا یک دکان باز کنند. حالا دیگران که نمی‌دانستند احیاناً ممکن است بگویند، بله، یا مثلاً دایی بنده رفته به ایشان حق و حساب داده حتی توی خود چیزی توی خود شهرداری، ولی من می‌دیدم که نداده، من خیلی خیلی راجع به حق و حساب گرفتن هم خیلی چیزها شنیدم این تجربه را من دارم شاید از دیگران گرفته نمی‌دانم من شخصاً

س- تازه شما دوستش بودید.

ج- بله؟

س- بالاخره شما دوستش بودید.

ج- درست است دوستش بودم ولی خیلی دوست ما بودند که وقتی پای پول و این‌ها توی کار می‌آید آخر خوب، او می‌دانست که من به‌هرحال حق و حساب بده نیستم می‌توانست رد کند، من نمی‌دانم من شخصاً معتقد نیستم که نیک‌پی آدم نادرستی بود من شخصاً معتقدم او آدم درستی بود حالا خدا داناست. به هر تقدیر،

س- راجع به کانون مترقی صحبت می‌کردید و انتخاباتش.

ج- ایشان بوده آن‌جا ایشان شد منشی مثل این‌که، بله.

س- منشی کانون؟

ج- منشی کانون بله و هویدا هم شد معاون، منصور…

س- این‌ها قبول داشتند منصور را به‌عنوان رهبر خودشان.

ج- قبول داشتند به جهت این‌که منصور آن دفعه هم برای‌تان گفتم منصور آدم لایقی بود منصور اولاً خیلی خوش برخورد بود، خیلی قاطع بود و درعین‌حال می‌توانست هم دریده باشد، منصور سوادش خیلی زیاد نبود ولی فوق‌العاده سریع الانتقال بود، باهوش بود و مطلب را می‌گرفت بهتر از خود شما به شما تحویل می‌داد، این مطالب اقتصادی تزهای اقتصادی که فرض کنید هدایتی، نهاوندی این‌ها می‌نوشتند درس می‌دادند مولوی این‌ها می‌نوشتند درس می‌دادند این بعداً تحویل می‌داد از آن‌ها بهتر، حالا نهاوندی را بگذاریم کنار ولی از آن دو نفر دیگر که عرض کردم خیلی بهتر.

س- او و هویدا را چه‌جور مقایسه می‌کنید به‌عنوان دو تا رهبر؟

ج- هویدا

س- همان موقعی که هر دوتای‌شان حیات داشتند چه شکلی بود؟

ج- هویدا آدم باسوادی بود مطلقاً کسی را impress نمی‌کرد مطلقاً کسی به‌عنوان لیدر او را قبول نداشت.

س- عجب.

ج- اصلاً، هویدا وقتی آمد سر کار همه خیال کردند که این اصلاً محلل است. هویدا هیچ‌کس را تحت تأثیر قرار نمی‌داد به صورت این‌که یک leadership قدرتی دارد. هویدا از آن‌هایی بود که بایستی سر کار می‌رفت بعد manipulate می‌کرد و leadership را نشان می‌داد. منصور آنی بود که همین‌جوری، دلایلش هم از لحاظ روانشناسی و از لحاظ پسیکولوژی خیلی روشن است، هویدا چون باسواد بود در حرف زدن این‌ها خیلی مردد بود یعنی فکر می‌کرد که چه بگوید چیز نامربوط یا یک چیز تند نگوید. لیدر باید تند بگوید ملاحظه می‌کنید؟ قاطع بگوید، هویدا این قاطعیت را نمی‌توانست با این قاطعیت هیچ‌وقت صحبت کند برای این‌که تحصیل کرده بود. حالا شاید مقایسه‌ای که من بکنم یک ذره مقایسه مع‌الفارق به قول عرب‌ها باشد ولی شما در تمام دیکتاتورها را که نگاه می‌کنید این‌ها آدم‌هایی هستند، نمی‌خواهم بگویم منصور دیکتاتور بود ولی خوب، به‌هرحال لیدر بود، این آدمی بود که می‌توانست حرف بزند نطق خوب بکند، آتش روشن کند، ملاحظه می‌کنید؟ مردم را تحریک کند و این‌ها و sloganهای با معنی داشته باشد، هویدا این قدرت را نداشت بعداً develop کرده بود ولی چیزی دیگر هم این بود که هویدا آن‌موقع فارسی‌اش خیلی بد بود بعداً فارسی‌اش خوب شد ولی فارسی‌اش آن‌موقع خیلی بد بود.

س- یعنی در زمانی که هر دو حیات داشتند هیچ تردیدی نبود که از نظر رهبری منصور بر هویدا برتری دارد؟

ج- هیچ تردیدی نبود.

س- اگر نفر دومی بود کی بود توی آن دسته؟

ج- باز هم هویدا نبود، هویدا را همهه به‌عنوان نفر دوم قبول می‌کردند برای این‌که منصور او را لانسه می‌کرد احیاناً فکرهای منصور را یک مقدارش را هویدا به او می‌داد من نمی‌دانم، ملتفت می‌شوید؟ و یک ارتباط البته عشقی و خانوادگی بود که زن منصور را هویدا برایش پیدا کرده بود و خودش هم خواهرزنش را علاقه به او داشت و این‌ها که بعداً گرفت و طلاق داد و این‌ها، ولیکن صرف‌نظر از همه این‌ها، و این‌ها موقعی که آلمان بودند با هم خیلی دوست بودند پهلوی انتظام کار می‌کردند توی کنسولگری ایران در آلمان، این‌ها همه backgroundاش بود.

س- نزدیک‌ترین دوست منصور کی بود؟

ج- هویدا بدون تردید، بدون تردید تا یک صحنه بعدی که باید به شما بگویم آن‌جایی است که در ذهن من یک تردیدها ایجاد می‌شود و شاید همین هم باعث بشود که یک‌روزی که این پر شد از شما خواهش کنم که بگذارید مثلاً بعد از مرگ من.

س- آن بستگی به خودتان دارد.

ج- بله، عرض کنم حضورتان که منصور مسلم لیدر بود و دشمنانش خیلی چیزها درباره‌اش می‌گویند. این یک کاریزمایی داشت که می‌توانست جلب بکند کرده بود دیگر، همین آدمی که بتواند این همه آدم‌های تحصیل کرده را که از لحاظ سواد بر او برتری داشتند دور خودش جمع کند و حکومت به آن‌ها کند خودش قابلیتش را نشان می‌داد. بله. به هر حال کجا را می‌گفتم یادم نیست، یک‌جا رسیده بودیم؟

س- من سؤال کردم که این نفر دوم کی بود از نظر

ج- نفر دوم هویدا نبود، این را می‌توانم قطعاً بگویم.

س- کی‌ها بودند اگر دو سه نفر دیگر را اسم ببرید یعنی سردسته‌های

ج- متأسفانه مثل تمام کسانی که خودشان را خیلی یعنی می‌خواهم این را بگویم در مثلاً این‌جا روزولت و ترومن، ترومن آدم لایقی بود ولی تا وقتی که شد رئیس‌جمهور کسی نمی‌دانست که آدم لایقی‌ست. یا فرض کنید جانسون هم شاید همین‌طور البته او manipulate می‌کرد سنا را. کشفیان که روی منصور نفوذ داشت و مطیع او هم بود، مطیع دربست او بود خیلی آدم درستی است خیلی خوش فکر بود ولی سواد زیادی نداشت ولی خوش‌فکر بود.

س- اسم اول کشفیان؟

ج- محمود کشفیان، این روی منصور نفوذ داشت مثلاً منصور نفر دوم خودش را این را تعیین می‌کرد برای این‌که مطیعش بود. فرض کنید که مولوی ممکن بود یک ذره لگد بیندازد ولی مولوی شاید سوادش از کشفیان بیشتر بود، مثلاً رضا مقدم که حتماً رکاب نمی‌داد و هیچ‌وقت هم توی این دسته‌ها نیامد و منصور خیلی دوستش داشت ولی رکاب نمی‌داد او از همه سوادش بیشتر بود برو برگرد نداشت ولی خوب، او را نمی‌توانست مطیع کند. این است که در آن محیط من دارم فکر می‌کنم که کی نفر دوم بود واقعاً نمی‌توانم کسی را فکر کنم تا later on later on می‌توانم برای‌تان بگویم.

س- پس حالا ممکن است مراحلی بروید تا این‌که تشکیل کابینه داد چه وقایعی یادتان است؟

ج- بله آن که بله، آن کاملاً دیگر در جریان هستم یعنی آن‌ها را هم در جریان بودم ولی آن‌ها یادم…

س- این مطلب کانون وکلا را امروز ببریمش تا آخر تا اقلا تا مرگ…

ج- کانون مترقی.

س- مترقی ببخشید.

ج- کانون مترقی مرگش مرگ واقعی‌اش،

س- مرگ منصور منظورم هست.

ج- آها، کانون مترقی واقعاً مرگ واقعی‌اش در چیز بود در موقعی که ایران نوین تشکیل شد با این‌که کانون مترقی را در حاشیه آن نگه داشتند و آن حمید رهنما و این‌ها گرداننده‌اش بودند که حمید رهنما توی ایران نوین نیامد ولیکن که خود حمید هم برخلاف مجید آدم mediocre بود این‌ها. مرگش واقعاً در آن‌موقع بود و تا وقتی هم زنده بود کانون مترقی الان یادم هست یکی دیگر هم که مثل این‌که از اول کانون آن‌جا بود منوچهر گودرزی بود خیال می‌کنم، بله. کانون مترقی هیچ‌وقت… یکی دیگری که بود علینقی فرمانفرمائیان مثل این‌که آمد، بله. منقح بود، می‌شناختید منقح را؟

س- مهندس منقح؟

ج- مهندس منقح در کانون مترقی نه ایران نوین، نه. به‌هرحال کانون مترقی در موقعی که تشکیل بود واقعاً ما کار مثبتی نکردیم جز جلساتی که تشکیل می‌دادیم و یک ا علامیه‌هایی شاید یکی دوتا هم گزارش خیلی سبک باز، بیشتر شو بود تا معنی، و بعد یکی دوتا از آن گزارش‌هایی را که قبلاً در شورای اقتصاد مطالعه کرده بودند به نام کانون مترقی این‌ها را عرضه کردند که چیز بشود یعنی از همان‌موقع خود کانون مترقی محلی بود برای این‌که نطفه چیز سیاسی درست بشود مسلما منصور به این نیت این‌جا را درست کرده بود.

بعدش بله، کانون مترقی جلساتش را داشت تا این‌که اعلی‌حضرت آن را کرد دفتر اقتصادی خودش و آن‌وقت این یک رنگ دیگری پیدا کرد. بعد اعلی‌حضرت یک شورای، حالا این را که دارم می‌گویم در حدود یک سال قبل از این‌که علم از بین برود، اعلی‌حضرت یک شورایی درست کرد به نام شورای اقتصاد، یک شورای اقتصادی بود که خودشان داشتند که ظاهراً از زمان اقبال بوده. این شورای اقتصاد کسانی که تویش بودند، حالا درحالی‌که علم حکومت دارد وزرا هستند این‌ها، این شورای اقتصاد غیر از شورای اقتصاد علم و این‌ها بود، عبارت بود از مرحوم منصور که مقامش رئیس بیمه است حالا شده وکیل مجلس، هویداست که عضو هیئت مدیره شرکت نفت است و من هستم، همین ردیفی که این‌جوری می‌نشستیم، نهاوندی است، دیگر کی بود خدایا از این عده‌ای که ما بودیم؟ نه، کس دیگری یادم نمی‌آید، آها، مهدی سمیعی نیامده بود توی ما، نخیر. و دیگرانی که آن‌جا بودند عالیخانی بود، عطاءالله خسروانی بود، مهندس اصفیا بود، مهدی سمیعی بود.

س- این‌ها دیگر سر کار بودند مقامات

ج- این‌ها سر کار بودند ولی توی آن جلسه می‌آمدند.

س- بله.

ج- منوچهر گودرزی بود، غیر از منصور و هویدا و من و نهاوندی،

س- نیک‌پی نبود؟ ایشان شاید صورت‌جلساتی نوشتند راجع به شورای اقتصاد ولی لابد آن شورای اقتصاد بعد از این است.

س- شورای اقتصاد بعدی بود، بله. نه، من یادم نمی‌آید ناصر یگانه شاید بعضی وقت می‌آمد یا نه؟

س- خوب چه می‌کردید؟

ج- حالا، ما می‌رفتیم روز، معمولاً روزهای دوشنبه بود ساعت مثلاً سه سه و نیم می‌رفتیم آن‌جا برای دو ساعت دو ساعت و نیم جلسه داشتیم.

س- کاخ شاه.

ج- اول کاخ تهران بود کاخ سفید تهران بود بعد،

س- سفید منظور آن کاخ اختصاصی است دیگر؟

ج- کاخ اختصاصی، کاخ اختصاصی بود که روبه‌روی نخست‌وزیری بود. بعد رفتیم به سعدآباد، توی این جلسات می‌نشستیم، حالا به شما دقیقاً می‌گویم چه چیزهایی آن‌جا مطرح شد، چیزهایی که آن‌جا مطرح شد یکی یک قانون مالیاتی بود که من داشتم می‌نوشتم، من داشتم می‌نوشتم با، نه این‌که من بنویسم من رئیسش بودم، یکی یک گزارشی بود راجع به شکر و دخانیات و این‌ها که باز من تهیه کردم، یک گزارش‌هایی بود، یک گزارش بود راجع به قانون استخدام کشوری خیلی مفصل بود خیلی وقت گرفت، منوچهر گودرزی چیز کرد. گزارش‌هایی بود راجع به اقتصاد و کارخانه و صنایع این‌ها که عالیخانی تهیه می‌کرد، بیشتر راجع به این‌گونه گزارشات بود. این‌ها را می‌خواندیم و ما احساس می‌کردیم که باید کابینه این‌ها باشند و منصور باید نخست‌وزیر بشود والا دلیل نداشت که این‌ها بروند و شاه هم وقتش را… و آن‌جا هم یک اشاراتی شاه می‌کرد حالا منصور توی مجلس است و رئیس اکثریت مثلاً، نفیسی را هم که زندانیش کردند و بیرون رفت.

س- آن چه بود داستانش؟

ج- من شخصاً خیال می‌کنم که بیشتر political بود و clash of personality او می‌خواست خودش مثلاً نخست‌وزیر بشود یا ادعاهایی داشت یک حرف‌هایی زده و فضولی‌هایی بیرون کرده بود وقتی دیده بود که او را دارند به معرکه بازی نمی‌آورندش فضولی‌هایی کرده بود که به رهبری خودش نیامده بود و او را گرفتارش… استنباط خود من این چنین چیزی است، البته یک مسئله مالی به او چسباندند ولی نفیسی را بنده از موقعی می‌شناختم که همان اوایلی که من در وزارت دارایی گفتم اداره کل غله این‌ها کار می‌کردم ایشان یک پست نسبتاً مهمی آن‌جا داشت و آن‌وقت شهرت به نادرستی نداشت و آن‌موقع موقعی بود که خیلی درست‌ها نادرستی می‌کردند این است که نمی‌دانم، شاید هم من آدم ساده‌ای باشم.

س- تا آن‌جایی که

ج- تا آن‌جایی که من اطلاع دارم

س- درهرحال به خاطر نادرستی خالی هم که کسی را در مقام نمی‌گرفتند.

ج- نمی‌گرفتند این را بنده شخصاً معتقدم که بیشتر مسائل

س- فضولی کرده بود.

ج- فضولی کرده بود و clash of personality و این‌ها بود. به‌هرحال منصور بعداً یک‌روزی حالا که وکیل است تلفن کرده به چیز، رفته بود به شرکت نفت، من هم مدیرکل چیز هستم حالا هم مدیر کل اقتصادی شدم از مدیرکل نفت. یعنی کابینه علم شده و در کابینه علم باز مرحوم بهنیا وزیر دارایی شده، در کابینه امینی بعد از شش هفت ماه یا هشت نه ماه، بله بیشتر شاید یک سال روی‌هم‌رفته ۱۸ ماه مثل این‌که امینی سرکار بود یا دو سال

س- بله،

ج- کمتر، آن‌جا باز یک داستانی دارم که باز نشان می‌دهد که توی ایران کارها چه‌جوری پیش می‌رود. آقای جهانگیر آموزگار شد وزیر

س- بازرگانی بوده بعد هم دارایی؟

ج- بازرگانی، وزیر بازرگانی، حالا بعد از این‌که با خود بهنیا موافقت کرده بود یا این را توصیه کرده بود یا تحت‌تأثیرش قرار گرفته بود به‌هرحال، امینی که مرتب بد می‌گفت فحش می‌داد به جهانگیر ولی مسخره‌اش می‌کرد و این‌ها حالا آمده او را کرده وزیر بازرگانی. یک‌روزی بهنیا به من تلفن کرد صدا کرد و گفت که، «بله شما چیز کنید،» حالا زمان کابینه امینی است برای این‌که قاطی نشویم، گفت که، جهانگیر آموزگار می‌خواهد که آقای هوشنگ انصاری را که آن‌وقت در ژاپن بود یک سمتی داشت آن‌جا بیاورد این‌جا و بکند معاون، بکند مدیرکل بازرگانی خارجی. می‌گویند نمی‌شود تو مطالعه کن ببین می‌شود یا نه؟» من مطالعه کردم دیدم که واقعاً نمی‌شود برای این‌که باید مدیر کل رتبه ۹ داشته باشد یک مدتی، آن‌موقع یک مدتی سابقه خدمت داشته باشد ۱۲ سال مثل این‌که بود پنج‌تا اداره هم زیر نظرش باشد.

س- این چه ارتباطی به شما پیدا می‌کرد؟ شما که…

ج- در آن‌موقع هنوز سازمان امور اداری کشور تشکیل نشده بود و امور استخدامی و بازنشستگی در وزارت دارایی بود، امور بازنشستگی، و این گونه استخدام‌ها را بایستی بازنشستگی و کارگزینی وزارت دارایی بازنشستگی Ok می‌کرد و بهنیا اعتماد فوق‌العاده زیادی به من داشت هم می‌گفت که و فکر می‌کرد که آدم باسوادی هستم و همین که آدم درستی هستم و به طور عجیبی یعنی این اعتماد او به طوری بود که مثلاً در یک جلسه‌ای که ما رفته بودیم به ریاض برای مذاکرات با زکی یمانی و نفت و این‌ها خیلی جالب بود در آن جلسه بهنیا رئیس بود، در همان کابینه علم بود حالا این دفعه، باز پریدیم، کابینه علم بود عبدالحسین بهنیا بود و فؤاد روحانی و رضا فلاح، رضا فلاح بود یا نفیسی بود؟ رضا فلاح بود بله، فؤاد روحانی بود و عبدالحسین بهنیا هم رئیس بود و من. من کوچک‌ترین عضو بودم هم از لحاظ سن و هم از لحاظ مقام مدیرکل نفت وزارت دارایی آن‌موقع بودم، وقتی آن‌جا صحبت می‌شد و این‌ها، خوب، از لحاظ انگلیسی‌ام هم ضعیف‌تر از آقای روحانی بودم یا نمی‌دانم، ولی این‌جوری به من اعتماد داشت که می‌گفت که، انگلیسی هم اصلاً نمی‌دانست، هم مطالب او را من ترجمه کنم به انگلیسی و حتی کلید رمزی که علم داده بود به نخست‌وزیری که آن‌جا مذاکراتی می‌کردند با رمز می‌بایستی می‌فرستادیم به تهران که مرحوم علم به عرض اعلی‌حضرت برسانند و جواب ما را بدهند این کلید رمز پهلوی من بود و رمزها را مرحوم بهنیا می‌داد به من یعنی هر چه می‌خواست خبری که به تلگراف چیز کنیم من تبدیل به رمز می‌کردم می‌فرستادم بعد که می‌آمد به رمز من بایستی کلیدش را داشتم باز بکنم به او بگویم یعنی به آن‌های دیگر اطمینان نمی‌کرد و این اعتماد فوق‌العاده حالا خدا رحمتش کند، به من داشت و در این‌طور مسائل هم مرا صدا می‌کرد می‌گفت، «آقا،» به من مربوط نبود واقعاً ولی می‌گفت، می‌گفت، «این را مطالعه کن و ببین که این…

س- انصاری را می‌شود آورد یا نه؟

ج- انصاری بود، مطالعه کردم دیدم نمی‌شد، گفتم، «انصاری را نمی‌شود آورد فقط یک راه دارد و آن این است که معاون بشود.» بعد انصاری…

س- معاون راحت‌تر بود از نظر مقررات اداری؟

ج- بله، بله برای این‌که معاون پست سیاسی است hors cadre است به حساب خودشان داخل کادر نیست ایشان شدند معاون بازرگانی خارجی آقای جهانگیر آموزگار و آمدند به، بله آن‌جا بودند و این مقدمه کارش بود در ایران و بعد از او جهانگیر آموزگاری که باز این‌قدر امینی با او بد بود، حالا البته خوب شده بود این‌ها، آدم لایقی هم آدم باسوادی هم هست به نظر من خیلی باسواد است پسر خوبی هم هست، آمد به چیز شد وزیر دارایی اواخر کابینه امینی بود مثل این‌که پریدم یا بگویم حالا دیگر، بله چه‌جوری شد؟ عیب ندارد؟

س- نخیر.

ج- آخر کابینه امینی بود که شد وزیر دارایی، من حالا نماینده ایران بودم در اوپک علاوه بر مدیرکل نفت، بله صدا کرد مرا گفت، آها، حالا دو نفر را آورده که بابک سمیعی است که حتماً می‌شناسیدش.

س- بله.

ج- معاون یکی هم گنجی،

س- ناصر.

ج- ناصر گنجی او را هم حتماً می‌شناسیدش هردوی‌شان بچه‌های خوبی هستند، آورد و کرد معاون وزارتخانه، یکی‌شان معاون فنی یکی‌شان معاون اداری مثل این‌که. بعد مرا هم خواست و گفت که، «بشو مدیرکل اقتصادی.» گفتم که، حالا یک جریان خیلی تندی بر علیه آموزگار درست شده که، وزارت دارایی اصولاً قبول نمی‌کرد کسی را خارجی را قبول نمی‌کرد، با این‌که آموزگار در جوانی‌اش چند سالی در وزارت کار کرده بود ولی خوب، فاصله زیاد بود و حالا قبولش نمی‌کردند. آمدند یک اتحادیه درست، یعنی نامه‌ای پر کردند نمی‌دانم، امضا جمع کردند این‌ها بر علیه آموزگار و در این از عجایب این بود که آدمی به نام محمود قوام صدری که از دوستان من هست و آدم خوبی هم هست و این‌ها و از محافظه‌کارترین آدم‌ها بود توی وزارت دارایی او هم امضا کرده بود و رفیق آ‌موزگار هم بود ظاهراً، خیلی تعجب کردم. حالا مرا صدا کردند حالا من این‌ها را می‌دانم،

س- یعنی ما این را نمی‌خواهیم؟

ج- این را نمی‌خواهیم وزیر دارایی باشد نخیر این لایق نیست. آها، مخصوصاً بر علیه بابک سمیعی و گنجی.