روایتکننده: آقای دکتر فرهنگ مهر
تاریخ مصاحبه: ۲۱ می ۱۹۸۴
محلمصاحبه: کمبریج ـ ایالت ماساچوست
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۶
س- بابک سمیعی منظور سیروس بابک سمیعی است.
ج- سیروس بابک سمیعی خیلی جوان خوبی هم هست. آخر این را فراموش نکنید که وزارت دارایی مهمترین وزارتخانه ایران بود همینطور گمرک و اینها و تمام آنهایی که اداراتی که وزارت بازرگانی را و بعداً وزارت اقتصاد را درست کردند و تمام اداراتی که بعداً وزارت تولیدات و صنایع کشاورزی را درست کردند اینها همهاش اداراتی بودند جزو وزارت دارایی، و این افرادی که آنجا بودند همه افراد خیلی پرمدعا و اینها، مجرب و بههرحال،
س- سابقه طولانی
ج- حالا اگر جهانگیر آموزگار خودش مانده بود و آن دوتا را نیاورده بود شاید قبولش میکردند تا حدی ولی آن دوتا را که آورد دیگر تمام مدعیان معاونت وزارت دارایی همهشان… جهانگیر آموزگار مرا خواست و گفت، «فرهنگ تو بشو چیز،» یا دکتر مهر، «تو بشو مدیرکل اقتصادی.» گفتم، «مدیرکل اقتصادی مدیرکل با فرمان بود، چهارتا مدیرکل با فرمان توی وزارت دارایی داشتیم پانزده شانزده تا بیستتا هم مدیرکل غیر فرمان، که مدیرکلهای غیرفرمان یا زیرنظر وزیر بودند یا زیرنظر مدیرکلهای با فرمان بودند. من البته در سمت مدیرکل نفت و روابط خارجی مستقیماً به وزیر گزارش میدادم نه به هیچ معاونی. حالا گفت، «بیا بشو مدیرکل اقتصادی.» من میدانستم که اگر اینکار را بکنم خود من از خارج آمدم قبولم نمیکنند و داغان میشوم، عذر خواستم گفتم، «من نمیتوانم و اینها.» گفت، «چرا؟ چرا؟ این خیلی ترقی است برایت و بعد سازمان چای و سازمان غله و قند و شکر و شیلات و همه اینها میرود زیر نظر، نفت هم زیر نظر تو. چرا؟» گفتم که، سالور هم آنموقع رئیس کارگزینی بود، مسعود سالور بود؟ بله. گفت که، «حالا تو برو با او صحبت کن.» نه، تلفن کرد به سالور که «دکتر مهر میآید آنجا و حکمش را ترتیبش را میدهید.» رفتم به سالور گفتم، «تو را به خدا این را صبر کن من الان باید دو روز دیگر سه روز دیگر بروم برای نفت به اوپک، بگذار من بروم و برگردم آنوقت، آنوقت بعد صحبت میکنیم.» رفتم برگشتم دیدم وضع چیز فوقالعاده متزلزل شده بود هم وضع کابینه امینی،
س- وضع آموزگار.
ج- و هم آموزگار و هم وضع کابینه امینی و او آنقدر گرفتار آن بودجهای بود که شاه مخالفت کرد و میدانید دیگر؟ بودجهای بود که میخواستند بودجه ارتش را کم کنند و فلان و اینها و شاه هم اصرار میکرد،
س- شما در جریان آن هم بودید، یا فقط ناظر بودید؟
ج- نه
س- کار شما ارتباطی پیدا میکرد با بودجه یا نه؟
ج- والله هم ناظر بودم، بیشتر ناظر بودم، نه، بیشتر ناظر بودم، به شما میگویم چرا بعداً. نه، ناظر بودم در جریان نبودم، میدانستم. و بههرحال دیگر من یکی دو بار هم با سالور من گفتم، «نه ولش کن و اینها.» بههرحال ول شد و به نفع من هم بود برای اینکه یک ماه یا دو ماه بعدش آموزگار افتاد، کابینه امینی افتاد یعنی. او هم رفت به رئیس دفتر اقتصادی شد در آمریکا و ما هم همان مدیرکل نفتیمان را ادامه دادیم. بعد افتاد به کابینه کی بود آقا میگفتم؟
س- علم بود و داشتیم میرسیدیم به مقدمات نخستوزیری منصور.
ج- منصور، بله. منصور یکروزی تلفن کرد از شرکت نفت که، «میتوانی یک سر بلند بیایی؟» گفتم، «بله.» رفتم آنجا و…
س- از شرکت؟
ج- از شرکت نفت.
س- بیمه
ج- نه، نه، شرکت نفت، شرکت نفت رفته بود پهلوی هویدا.
س- آها، رفته بود همینجور دیدن؟
ج- توی اتاقش بودند.
س- بله.
ج- رفتم آنجا و منتها گفت که، «قرار است من کابینه را تشکیل بدهم تو هم میشوی وزیر دارایی، هویدا هم میشود وزیر خارجه.» من گفتم که، «من زرتشتی هستم خیال نمیکنم بتوانم وزیر دارایی بشوم چون قانون اساسی میگوید وزیر نمیتواند… هویدا درآمد گفت، «این حرفها چیست؟ این حرفها چیست؟ انقلاب شده آقا این حرفها چیست؟ نخیر تو وزیر دارایی و فلان و اینها و از حالا هم باید خودت را آماده کنی.» بعد با آن مقدمه جلسات شورا و اینها من گفتم خوب، لابد یک چیزی هست. گذشت و یک ماه شد دو ماه شد سه ماه شد چهار ماه شد از منصور خبری نشد.
س- پس اینقدر فاصله بود بین
ج- دو ماه است بله، بله، دو سه ماه،
س- خبر و
ج- بله، بله، دو سه ماه که خیلی خوب، خیلی شیرین. بعد منصور یکروزی باز تلفن کرد به من، حالا خیال میکنم این تلفن مثلاً بود در ماه اواخر آذر یادی؟ دی بله توی دی بود.
س- بله.
ج- تلفن کرد که من بروم نهار خانهاش، رفتم خانهاش و نهار خوردیم و او کماکان رئیس بیمه نه حالا بود وکیل مجلس، آمدیم پایین، کشفیان شد رئیس بیمه به من گفت، «فلان من میخواهم که»، حالا توی ماشین «میخواهم تو بشوی معاون وزارت دارایی.» حالا من مدیرکل اقتصادی وزارت دارایی هستم، «معاون وزارت دارایی بشوی، هویدا را میخواهیم بکنیم وزیر دارایی، آیا تو با او کار میکنی؟» گفتم، «چرا نمیکنم؟» گفت که، «بله چون اعلیحضرت گفته که»، اواخر آذر بود حالا به شما میگویم چرا؟ «آرام باید کماکان وزیرخارجه،»
س- خارجه بماند.
ج- بله.
س- میشود آذر ۱۳۴۲.
ج- آذر ۱۳۴۲. گذشت و گفتم، «بسیار خوب، حرفی نیست.» رفتم آنجا، حالا قطعاً آذر بود؟ دی نبود؟ حتی من الان دارم میخواهم به علل این اتفاقاتی میخواهم یک ذره هم ببرم اوایل آذر. معمولاً کنفرانس صندوق بینالمللی پول و بانک بینالمللی در چه ماهی؟ سپتامبر است یا اکتبر است؟
س- بله
ج- سپتامبر است.
س- سپتامبر است.
ج- سپتامبر هم میشود مهرماه، بله مهر و آبان و آذر، آذر بود. مهر، سپتامبر مرحوم بهنیا که میخواست بیاید به صندوق بینالمللی پول و اینها گفته بود که «هیچکس حق ندارد بیاید فرودگاه مرا ببیند بدرقه»، او اصلاً این تیپی بود، «فقط برزگر بیاید» که معاونش بود در این موقع یک معاون هم بیشتر نداشت، «فرهنگ مهر بیاید» که مدیرکل اقتصادیش بودم «و ضیاءالدین شادمان بیاید» که رئیس دفترش بود. حالا، باز پریدم، دفعه دوم در زمان علم که بهنیا شد وزیر دارایی آمد و بعد از شاید یک ماه در زمان کابینه امینی آن طور که ما شنیدیم بین او و رفسنجانی، ببینیم رفسنجانی وزیر
س- ارسنجانی.
ج- ارسنجانی، گفتم چی؟ ارسنجانی اصلاحات ارضی را زمان علم کرد، نه؟
س- امینی و علم.
ج- امینی و علم بله، نه در کابینه علم اختلاف داشت درست است. در کابینه علم بهنیا اختلاف پیدا میکند با ارسنجانی به من هم گفت سر این قانون اصلاحات ارضی و اینها معتقد بود که این منبع… او خیلی مرد راستی بود و مردی بود که رفته بود به شاه هم گفته بود در هیئت دولت هم دعوا کرده بود با ارسنجانی که مثلاً، «تو کمونیستی خلاصمان کن.» اینجور چیزها. گفت، «بله من حضور اعلیحضرت بودم و، «این را برایتان گفته بودم یا نگفته بودم؟» حضور اعلیحضرت بودم و گفتم که استعفا دادم بههرحال ایشان قبول کردند گفتم برگردم دیگر نخواهم سر کار آمد.» گفت که، «کی را میتوانی وزیر دارایی کنی؟» این را توی فرودگاه دارد به من میگوید مرا کشیده کناری، میگوید گفتم، «والله هیچکس را الان سراغ ندارم توی وزارت دارایی، یک نفر را سراغ دارم که پنج سال دیگر میتوانست وزیر دارایی خیلی خوبی بشود، «خیلی آدم بامزهای بود،» منتها اینها میگفتند گبر است طبق قانون اساسی نمیتواند بشود.» و گفت، اعلیحضرت گفتند، «کیست؟» گفتم، «فرهنگ مهر.» اعلیحضرت گفتند، «بله شنیدم آدم خوبی است و فلان و اینها.»من خیال میکنم، حالا این را عبدالحسین بهنیا میگوید، «من خیال میکنم که به تو یک ارتقایی بدهند.» ارتقا یعنی معاونت دیگر، «امیدوارم که از این توصیهای که من کردم روحم معذب نباشد.» هیچوقت این را یادم نمیرود، گفت، «امیدوارم از این توصیهای که من کردم روحم بعدها معذب نشود.» تشکر کردم اینها گفتم، «به شما قول میدهم که اگر چنین چیزی شد من همانجوری که برای شما کار کردم…» هیچی ایشان رفت و برگشت و دیگر نیامد سر کار، نیامد سر کار و یک مثلاً یک ماهی یک ماه و نیمی (؟) همین چرا میتوانم بگویم بهمن ماه من شدم بهمن ماه شدم معاون، اوایل بهمن بود، شدم معاون وزارت دارایی در زمان کابینه علم.
س- کی وزیر دارایی بودند؟
ج- وزیر نداشتیم خود علم که نخستوزیر بود portfolio وزارت دارایی را هم خودش میگرداند، برزگر هم معاون بود. بهنیا از آنهایی بود که میگفت، «بیش از یک معاون نباشد.» زمان امینی یک معاونش هنجنی بود و زمان علم یک معاونش برزگر بود.
س- پس شدید دوتا معاون.
ج- نه شدیم سهتا معاون.
س- سهتا.
ج- حالا عرض میکنم، گذشت و ما هم سر کارمان بودیم اینها و منصور تلفن کرد، گفتم که، به من گفت که، «بله تو بیا چیز بشو.» یک شبی بود که منزل نهاوندی، حالا، مرا دعوت کردند بهعنوان رئیس انجمن زرتشتیان بروم به دومین کنگره جهانی زرتشتیان در هند در بمبئی، این همان روزی است که اوایل بهمن که همان روزی که بایستی برویم بایستی من (؟؟؟) مرحوم علم به من تلفن کرد که، «تو فردا صبح ژاکتت را بپوش و بیا فرودگاه.» شاه داشت میرفت به سوئیس برای چیزهای زمستانیاش، در فرودگاه علم معرفی کرد به این ترتیب، چندم بود نمیدانم، «غلامرضا برزگر معاون پارلمانی، فرهنگ مهر معاون فنی وزارت دارایی و پاکدامن،» نه این پاکدامن جوان، عمویش پیرمردی بود، «معاون اداری وزارت دارایی.» شب که من رفتم چیز، آن شب هم نهاوندی دعوت کرده بود خانهاش یک شامی میداد منصور و دوستانی، رفتم آنجا منصور فوقالعاده ناراحت شد که، «چرا تو قبول کردی معاونت را؟» گفتم، «اولاً من نمیدانستم، ثانیاً مگر میشود قبول نکرد؟» منصور دوتا علت داشت یکی اینکه میدید بعد از اینکه هویدا بشود وزیر دارایی و او بشود نخستوزیر چیز دیگر به من offer کند احیاناً، یکی این و من شاید حاضر نباشم با هویدا کار کنم. مسئله دومش هم این بود که این به تردید افتاده بود که اگر واقعاً اینها میخواهند مرا نخستوزیر کنند حالا پس چرا انتصابات میکنند؟ و به من گفت که، «خوب، تو که با علم دوست هستی» و با یک نفر دیگر نمیدانم اسمش را بگویم یا نه؟ یک نفری بود که دوست با علم بود و اینها، شاپور را میشناختی reporter را؟
ج- اسمش را زیاد شنیدم و خیلی مایلم که بتوانیم با او مصاحبه کنیم.
ج- خیلی خوب، پس راجع به او هیچچیز دیگر نمیگویم با خودش،
س- آقای اردشیرجی، بله؟
ج- اردشیرجی بله، در همین حد میگویم که ایشان پدرش اردشیر جی، گفتم به شما دفعه پیش که پارسیها یک عدهای را میفرستند، همین دارم میپرم،
س- ادامه بدهید.
ج- اما نمیدانم آن کسی که بعداً میخواهد استفاده کند. پارسیها این مانکجی لیمجی هاتریا را فرستادند برای حمایت از زرتشتیها، بعد از آن یک نفر دیگر را فرستادند که الان اسمش توی نظرم نیست، سومین کسی را که فرستادند اردشیرجی بود، اردشیرجی میآید به ایران و اردشیرجی reporter بود و معروف است که با اینتلیجنت سرویس انگلیس هم ارتباط داشت. اردشیرجی که میآید به ایران ایشان زن البته نداشته یک خانمی را به نام شیرین نوذر میگیرد که این شوهرش مرده بوده و یک دختری داشته و خانم وجیههای بوده، ایرانی زرتشتی بوده این را میگیرد و از او سه پسر داشت که این سه پسر ادل جی بود و اردشیر نمیدانم چی؟ بله، بالاخره آخرش هم سومیش هم شاپور جی بود. میگویند که، لابد اگر شما خودتان با ایشان مصاحبه کنید ایشان خودشان خواهند گفت، در موقع آمدن رضاشاه هم تا اندازهای ایشان instrumental بودند و بههرحال اینها بعداً که در ۴۹ در ۴۹ بود که هندوستان مستقل شد؟ ۱۹۴۹ بود دیگر. هندوستان کی مستقل شد ۴۸، ۴۹؟ به این میگویند که، «شما سه choice دارید یا British subject بشوید یا Indian subject بشوید یا Iranian subject دوتا برادرهایش Iranian subject شدند این ترجیح میدهد که British بشود و در خدمت دولت انگلیس باقی ماند. این مدرسه زرتشتیان بود و یک سال از ما بالاتر بود با برادرم همدرس بود و اینها، خوب، هم منصور را میشناخت همه را میشناخت.
س- همین شاپور.
ج- بله، بله، منصور را خوب میشناخت و اینها، همه ما را، با ما هم که خوب، به جهات مختلف، دوست بود یعنی هم زرتشتی بود و هم همسایه بودیم. این با علم خیلی دوست بود،
س- کارش چی بود attaché اقتصادی سفارت آمریکا بود ظاهراً؟ شغل رسمیاش چه بود؟
ج- ایشان شغل رسمیاش مدت کمی در موقعی که سفارت انگلستان بسته شد زمان مصدق ایشان attachéوابسته سفارت آمریکا شد و همکاری میکرده با آن نهضتی که
س- بله
ج- چیز را آورد سر کار و منافع شاید سفارت انگلیس را در آنجا حفظ میکرده، بله.
س- بعد از آن رسماً ایشان، ظاهر امر چه بود چهکاره بود؟
ج- از خودشان بپرسید.
س- ظاهرش هم حتی معلوم نیست اگر کسی، بازرگان بود؟ نمیدانم خبرنگار بود؟ چهکاره بود از نظر
ج- از نظر ظاهری ایشان بازرگان بودند.
س- بازرگان.
ج- بازرگان هستند و در، بازرگان بازرگان هم نبود،
س- نبود.
ج- ولی در بله، کارهای بازرگانی، و ایشان، تعریفهایی که آدم از اشخاص میکند مختلف است به نظر من آدم بسیار خوبی هم هست، با تمام قضاوتهایی که بر علیه ایشان شده شاید ایشان بیشتر دنبال Loyaltyهایشان میرفتند و کمتر دنبال منافع شخصیشان، ولی خوب، نمیدانم، شاید هر دو. بههرحال حالا چون با من آشنایی داشت و دوستی داشت این است که، در این قسمت فعلاً وارد نمیشویم. ایشان میدانست که منصور باید نخستوزیر بشود با او هم صحبت کرده بودیم با منصور هم دوست بود اینها، یکروزی منصور به او گفته بود که، «آقا، این چه وضعی است آخر؟ ما کی قرار است نخستوزیر بشویم اینها؟» این هم در آنموقع با علم میرود به فرنگ و در همان سوئیس کجا بود اسمش؟ آنجا که شاه میرفت؟
س- سن موریتس؟
ج- سن موریتس، آنجا بوده و ظاهراً یکی دوتا از این وزرای انگلیسی را میبرد آنجا که شاه را ملاقات کنند و اینها، به هر تقدیر ایشان یک تلگرافی فرستادند از ایتالیا به من، عنوانش این بود که:
“My co-religionist, Tell our mutual friend that it is forthcoming.”
س- خیالت راحت باشد.
ج- it is forthcoming یک چیزی. نه co-religionist را امضا کرده بود، امضا co-religionist بالایش نوشته بود که:
“Dr. mehr, Tell our mutual friend that it is forthcoming not to worry.”
زیرش هم co-religionist من هی فکر کردم چیست؟ گفتم اینها، بههرحال یک دو سه روز هم طول کشید تا اینکه توانستم کشف کنم بعد تلفن کردم، بالاخره کشف کردم تلفن کردم به مرحوم منصور که فلانی من یک تلگرافی دارم خیال میکنم از فلانی باشد. گفت، «بله، تلفنا هم با هم صحبت کردیم.»
س- یعنی آقای منصور با اردشیرجی.
ج- بله، او این را هیچوقت با اردشیرجی چک نکردم.
س- اصولاً به ایشان آقای اردشیرجی میگفتند یا آقای راپورتر میگفتند؟
ج- نه، report ایشان را.
س- چه صدایشان میکردند؟
ج- ما به او میگفتیم شاپور.
س- ولی اسمی که به کار میبرند.
س- اردشیرجی خیال میکنم.
س- اردشیرجی.
ج- اردشیرجی به او میگفتیم. عرض کنم حضورتان که ایشان هیچی بعد از چند، حالا، اینها یک نکتهایست که واقعاً هیچوقت من کشف نکرده هیچوقت حالا هم که گذشته هیچ مهم نیست، منصور خیلی ناراحت بود که من شدم معاون، یک. منصور ناراحت بود از اینکه بعضیها را که دعوت کرده بود به همکاری با خودش دعوتش را قبول نکردند یکی شوهر خواهرش بود وکیل که قرار بود بشود وزیر،
س- وکیلی که در سازمان ملل بود؟
ج- آن شوهرخواهرش است شوهر هماست، و این را قرار بود بشود وزیر فرهنگ، ایشان قبول نکردند و یک نفر دیگر هم بود که او هم قبول نکرد کابینهاش را. بههرحال من خیال میکنم یک عامل دیگری هم که بود این تأخیری که شده بود منصور داشت منصرف میشد و یک روز به او میگویند که، «تو،» چندم بودم بهمن بود که دعوتش میکنند که؟ ۱۷ بهمن بود، درست است بهمن، ۱۶ بهمن، ۱۶ اسفند دعوتش کردند که، «تو نخستوزیر هستی.» یا ۱۷ اسفند صبح به او گفتند، «تو نخستوزیر هستی.» یا شبش گفتند. آن روز من در شرکت نفت… حالا یک وضع واقعاً عجیب و غریبی من داشتم، معاون وزارت دارایی بودم معاون فنی، برزگر میگفت که، «تمام این شرکتها از جمله شرکت نفت یا شرکت شیلات و اینها تو برو من نمیروم.» برای اینکه او معاون اول بود او بایستی میرفت، او میگفت، «تو برو.» برای اینکه شاید نمیدانست شاید خجالت میکشید شاید زبان نمیدانست لیسانس نداشت نمیدانم هر چه بود، آدم خوبی هم بود. ما رفتیم شرکت نفت، حالا وزیر دارایی بایستی رئیس شورای شرکت نفت باشد حالا رئیس شرکت نفت هم اقبال است در آن زمان، اینها را من دارم قاتی پاتی کردم حالا، در زمان علم است.
اقبال رئیس شرکت نفت است من هم معاون وزارت دارایی هستم جلسه دومیست یا سومیست که رفتم آنجا بهعنوان رئیس شورا باید بشوم من نمیتوانم رئیس بشوم برای اینکه توی شورای عالی نفت سه چهارتا وزیر بودند از جمله عالیخانی بود که وزیر اقتصاد بود، روحانی بود که وزیر آب و برق بود، نه، نه، ببخشید روحانی هنوز وزیر آب و برق، نخیر، نبود هنوز وزارت آب و برق درست نشده بود، عالیخانی بود که وزیر اقتصاد بود، دیگر کی بود؟ یک وزیر دیگر هم مثل اینکه داشتیم نمیدانم کی بود حالا، بههرحال همان عالیخانی هم که باشد خوب، او وزیر بود من معاون بودم، این بود که عملاً عالیخانی ریاست میکرد. حالا تلفن کردند از کانون مترقی یا نه از حزب ایران نوین تلفن کردند که، «آقای منصور میگوید که فوراً بیایید.» من نتوانستم بروم خواستم بروم اقبال حالا خیلی ناراحت و علاقهای هم ندارد و اینها میگوید که، «نخیر بنشینید» جلسه را که نمیشود تعطیل کرد. دومرتبه تلفن شد سه مرتبه، حالا من ماندم از آن ور ممکن است او خیال کند که من به او بیمحلی میکنم از اینور این نمیگذارد، بههرحال چه دردسرتان بدهم ساعت دوازده و نیم ما رفتیم، تازه رفتیم، سه بار تلفن کرده، «میخواهم تو را ببینم.» رفتم آنجا گفت، «نه من حالا کاری ندارم.» اصلاً ندیدمش، نتوانستم ببینمش اصلاً مرا توی اتاقش راه نداد یعنی راه نداد که، «گفتند نه فعلاً کاریست منتفی شد.»
س- کجا باید میرفتید؟
ج- توی حزب ایران نوین محل حزب ایران نوین ایشان یک اتاقی که دفترشان بود این اتاق را افراد را میخواستند توی آن اتاق میدیدنشان، حالا این میخواست با من مشورت کند یا آن طوری که بعداً به من گفتند یک نفر گفت حالا راست یا دروغ نمیدانم، در نظر گرفته بود مرا بکند وزیر پست و تلگراف و آقای هویدا به او گفته نه یا آن یدالله شهبازی گفته «نه این باید آنجا باشد والله هویدا نمیتواند کار را اداره کند و فلان اینها.» به هر تقدیر بود دیگر اصلاً مرا نخواست. حالا اتفاقهای دیگری هم افتاده بود به این معنی که توی آن جلساتی که پهلوی شاه میرفتیم گفتم نهاوندی را اسمش را بردم یا نه؟
س- بله
ج- نهاوندی بود. نهاوندی قرار بود که بشود معاون نخستوزیر، آها، وزیر راه قرار بود یک نفر را وزیر راه تعیین کردند که قبول نکرد دارم فکر میکنم که کی بود خدایا؟ منصور قرار بود که کشفیان بشود معاون اداری نخستوزیر، نهاوندی بشود معاون اقتصادی نخستوزیر، کشفیان و نهاوندی و هدایتی هم بشود معاون پارلمانی نخستوزیر بله، ولی در حد معاونت نخستوزیر نه در حد وزیر، ولی آن وزرا که چیز شد در این حال نهاوندی شنیده بوده که ممکن است کشفیان را بکند وزیر مثل اینکه وزیر راه قبول نکرده بوده از آن وقت کشفیان را میخواسته وزیر راه بکند، پهلوی من چندبار آمد که، «بله اگر مرا وزیر نکند من نمیآیم توی کابینه و فلان و اینها.» من هم به هویدا گفتم و بههرحال حتی البته حالا نمیدانم یکروزی خانه پدرش ابریشمی در شیراز آن رستم زرتشتی هم آنجا بود درآمد گفت که، «بله آقای دکتر مهر ما را وزیر کردند.» و باید واقعاً بگویم من به منصور گفتم که، «این خیلی آدم لایقی است و فلان.» گفت، «بله میدانم اینها ولی جوان است.» خوب، جوان باشد. و بعد هویدا هم خیلی دنبال کارش بود که نهاوندی بعداً هویدا را بازی نگرفت با او طرف شد که کار بدی کرد به نظر من، ولی بههرحال هویدا هم دنبال کارش بود و ایشان شدند وزیر، کشفیان هم شد وزیر در آخرین لحظه، آها، اینها دوتا وزیر کم داشتند فرهنگ و پست و تلگراف. فرهنگ جهانشاهی را آورد کرد وزیر، صدر از اول قرار بود وزیر کشور بشود، عاملی قرار بود وزیر دادگستری اینها همه، عاملی هم جزو کانون مترقی بود باقر عاملی، اینها قرار بود همه وزیر بشوند بعد جهانشاهی که معاون سمیعی بود یک دفعه کلهاش پیدا شد گذاشتند آنجا.
حالا راجع به وجه علت اینکه او را آنجا گذاشتند چیزهایی میگویند نمیدانم راست یا دروغ، قصهاش را برایتان میگویم، برای وزارت پست و تلگراف خیلی معطل میمانند، معطل میمانند در آخرین لحظه چیز را میگذارند، آها، یدالله شهبازی خیلی دوست بود با فرهنگ، فرهنگ شفیعی، با فرهنگ شفیعی خیلی دوست بود. فرهنگ شفیعی توی جبهه ملی بود رسیده بود به معاونت وزارت پست و تلگراف معاونت اداری در زمان، کی بود وزیر پست و تلگراف؟ آرامش وزیر پست و تلگراف بود؟ نه. سمیعی،
س- در چه کابینهای؟
ج- سمیعی.
س- هوشنگ سمیعی؟
ج- هوشنگ سمیعی، بههرحال معاون وزارت پست و تلگراف بود. یدالله شهبازی با این خیلی دوست بود و اقدام کرد و این یک دفعه خواستندش بدون اینکه توی کانون مترقی باشد بدون اینکه توی حزب ایران نوین آمده باشد آمد و شد وزیر پست و تلگراف، وزیر پست و تلگراف ولی ارتباطش را هم با حزب جبهه ملی حفظ کرد و هم با… مثل اینکه حزب ایران نوین هم عضو نشد یا اگر هم شد نیمبند بود، فرهنگ شفیعی اولین وزیری بود که از کابینه منصور رفت خیال میکنم در ماه تیر یا مرداد ۴۳ گفتید؟ ۴۳ بود. بههرحال مرحوم منصور آن روز بنده را اصلاً ندید. ساعت یک هم رفت، یک یکونیم رفت کابینهاش را معرفی کرد و طبعاً هم مردم هم دوستان من که من یکی از نزدیکترین چیزهای منصور بودم من هیچ پستی… هم آنها تعجب کردند توی وزارت دارایی و هم اینکه خود من باید بگویم که خیلی disappointed شدم خیلی ناراحت شدم برای اینکه دیدم تقریباً همه اینهایی که از من پایینتر بودند و هیچکدامشان سمتی نداشتند هیچکدامشان معاون نبودند حتی خود هویدا هم معاون نبود و میدانید که توی این چیزهای اداری یک مرضی است و وقتی آدم مثلاً معاون که میشود میشود جناب، میفهمید؟ بعد یک prescience ایست که اسم من مثلاً مقدم است بر اسم اینهای دیگر میآمد در تشریفات و فلان و اینها، حالا یک دفعه میبینیم که بله، همه اینها رفتند از من بالاتر بنده پایین ماندم. خوب، معهذا اشکالی نداشت کارمان را میکردیم و روی همان حس وطنپرستی و نمیدانم، وفاداری و ایدهآل و اینها، منصور هم سخت گرفتار پارلمان و اینها و فردایش مرا دید و تبریک گفتیم و اینها، بله، گفت، «خیلی ممنونم و اینها.» حالا منصور درآمد گفت، «من برای تو یک فکری کردم.» گفتم، «چی؟» گفت، «میخواهم قایم مقام وزیر درست کنیم به شاه هم عرض کردم و اینها، قائم مقام وزیر درست کنیم و تو میشوی قائممقام وزیر دارایی، همه وزارتخانهها هم قائممقام نخواهد داشت، تو اولین قائممقام هستی.» من فهمیدم که او میخواهد یک رشوه مقامی به من بدهد که من دلگرم باشم. بعد سرلک هم البته شده بود خیال میکنم شهردار تهران شد در آن کابینه، بله، سرلک هم…
س- او هم جزو کانون بود؟
ج- او هم جزو کانون بود، سرلک هم جزو کانون بود.
س- کسانی که در کابینه بودند ولی ظاهراً ارتباطی با آقای منصور نداشتند اینها از کجا بودند؟ مثلاً آقای آرام، ایشان….
ج- الساعه به شما گفتم.
س- از قبل بوده و…
ج- شاه چیز کرده بود.
س- وزیر جنگ سپهبد صنیعی.
ج- او را هم شاه او اصلاً جزو قرار بود که هیچ ارتباطی نداشته باشد.
س- جمشید آموزگار وزیر بهداری.
ج- راجع به جمشید آموزگار قصص یعنی چندتا داستان شنیدم از خود آموزگار. هیچوقت چیزی نشنیدم، یکیاش البته از شاهقلی شنیدم که میگویند منصور که میرود پهلوی شاه، شاه میگوید که، از قول خود جمشید آموزگار باز نقل میکنند، شاه گفته است که، «وزیر بهداری را جمشید آموزگار بگذارید»، مخالفین هم منصور هم جمشید آموزگار میگویند که آمریکاییها گفتند که، «نخیر این مال ماست و باید آنجا باشد.» من بیشتر طرفدار نظری هستم که شاه گفته بود به جهت اینکه جمشید آموزگار هم حسن شهرت داشت و هم موقعی که معاون وزارت بهداری بود وزیر کار بود و وزیر کشاورزی بود بهعنوان یک آدم به حساب تکنوکرات خوب شهرت پیدا کرده بود و لهذا با سابقهای هم که در اصل چهار داشت و در بهداری و اینها داشت شاه میخواست که این بشود چیز. احسنت، دنبال این بودم که یک وزیر دیگری که قبول نکرد کی بود؟ دکتر طبا بود.
س- دکتر طبا.
ج- دکتر طبا، وزیر بهداری قرار بود دکتر طبا بشود وزیر فرهنگ دکتر وکیل بشود و شاه این را قبول کرده بود یعنی در…
س- وکیل
ج- دکتر طبا؟
س- نخیر، وکیل؟
ج- وکیل را گفتم به شما، پسرهاشم وکیل بود، حالا هم زنده است.
س- پسرهاشم وکیل.
ج- پسرهاشم وکیلی که سفیر بود در
س- سازمان ملل
ج- در United Nations دیگر.
س- بسیار خوب، بله.
ج- اسمش حالا یادم رفت. چیز دیگر هم دکتر طبا بود که آنوقت بود مدیر منطقه مصر و خاورمیانه W.H.O. و منصور با او صحبت کرده بود گفته بود، «تو بیا وزیر بشو.» او هم قبول کرده بود، در آخرین لحظه میگوید، «نمیشوم.» منصور مستأصل بوده فکر کرده، «کی را بکنم فلان و اینها؟» و با جمشید هم خوب نبود میرود پهلوی شاه، حالا یا شاه به او گفته در مشورتی که میکردند یا او خودش پیدا کرده؟ اینها را واقعاً نمیدانم، آمریکایی گفته این قصه. مسلم این است که این قصهای را که من از شاهقلی شنیدم درست نمیتواند باشد برای اینکه شاهقلی اولاً میگفت، «بله میخواستند مرا چیز کنند.» نه هیچ اینطور چیزی نبود اصلاً در موقعی که شاهقلی شد عضو هیئت مدیره هفت نفر کانون مترقی من به منصور گفتم، «این را بگذار.» منصور دیگری را میخواست بگذارد یکی از رفقا که حالا اسمش را نمیگویم بعد من گفتم، «نه، این را بگذار.» بنابراین بنابراین چیز، و آنوقت هم خیال نمیکردم که اصلاً شاهقلی ambition سیاسی داشته باشد و این درست نبود. بههرحال من خیال میکنم که یک مقداری روی merit خودش…
س- این آموزگار را یک مدتی کنار گذاشته بودندش
ج- آموزگار…
س- آن صحبت تشکیلات «راه نو» چه بود؟
ج- حالا آموزگار موقعی که کنارش گذاشتند رفت توی کار تجارتی و این چیز کن را ساخت و چون با….
س- ساختمان کن را؟
ج- ساختمان کن را با شرکت تجارتی که آن گرمان و اینها هم جزوشان بود. بعد ایشان آمدند مشاور شرکت نفت شدند در امور باز کارگری بود مثل اینکه، آنجا هم با او کار، البته اسمش بود میآمد و میرفت و اینها مطالعاتی میکرد و یک پولی میگرفت و آنجا خوب، با هویدا آشنا شد، اینها را از این بابت میگویم که شاید همه این عوامل میدانید کمک میکند در اینکه او به آنجا منصوب بشود یعنی لازم نیست که این اصلاً دستوری یا ارتباطی به آن صورت باشد.
س- درست است.
ج- خوب، هویدا میشناختش میدانست و مثلاً پیدا کرده بود که آدم لایقی است منصور هم حالا دنبال یکی میگردد نمیداند چی.
س- یک جریان مشابهی نداشتند بهعنوان راه نو؟ مربوط به انجمن فارغالتحصیلان آمریکا؟
ج- چرا، ولی آن ظاهراً سیاسی نبود، ظاهراً. ایشان مدتی جزو حزب ملیون بود، حزب ملیون بود با دکتر،
س- اقبال.
ج- اقبال، بعد آن راه نو را که درست کردند آن فارغالتحصیلان آمریکایی بودند که منوچهر شاهقلی اینها هم جزوش بودند، عبدالرضا انصاری اینها جزوشان بودند، آن ظاهراً جنبه سیاسی نداشت.
س- پس یک عده از آنجا آمدند توی کانون مترقی؟
ج- درست است، بله.
س- آن وقت مثلاً دکتر عالیخانی چهجور ماند توی کابینه؟
ج- عالیخانی،
س- یعنی او انتظار داشت که کانون مترقی که میآید یک
ج- نه
س- کابینه یک دستی بیاورد دیگر.
ج- عالیخانی داستانش این بود که بعد از اینکه از سازمان امنیت به هر دلیلی قرار شد بیاید شرکت نفت،
س- دفتر اقتصادیش.
ج- بیاید دفتر اقتصادی شرکت نفت، مطالب مختلف است او بود و تاریخش با هم آمدند، تاجبخش آمد دفتر حقوقی او رفت دفتر اقتصادی. بعضیها میگویند که خوب، اینها دیگر توی سازمان امنیت نمیتوانستند کاری بکنند، بعضیها میگویند که این در آن سفری که،
س- بختیار.
ج- بختیار آمده بود خارج،
س- آمریکا.
ج- آمریکا به شاه گزارش میدهد که چه نشستی بختیار دارد با اینها صحبت میکند راجع به فلان و بعد در سازمان امنیت آنهایی که با بختیار بودند احیاناً تحت فشارش قرار داده بودند و اینها و شاه میگوید که، «خیلی خوب، برود شرکت نفت.» نمیدانیم.
س- متوجه نشدم وقتی رفتند… چه ارتباطی با عالیخانی پیدا میکرده؟
ج- عالیخانی با بختیار آمدند به آمریکا.
س- درست است با تاجبخش.
ج- با تاجبخش، میگویند که اینجا که بختیار آمده بود صحبت کرده با آمریکاییها آن مواجه بود اگر یادتان باشد، امینی و
س- بله
ج- شلوغیهای ایران و جبهه ملی و اینها.
س- درست است.
ج- او چیز کرده که، «من یا کودتا میکنم و وضع را به نفع آمریکاییها مثلاً نگهداری میکنم و حفظ میکنم و اینها.»
س- عالیخانی این وسط چهکاره بود؟
ج- عالیخانی از این اطلاع پیدا میکند، جاسوسی میکند خلاصه، خبرچینی میکند تلفن میکند یا تهران میرود خبر میدهد به شاه که، «چه نشستی که بختیار آنجا دارد یک چنین مذاکراتی در این حد لااقل شروع کرده اینها.» و این مورد توجه شاه میشود. عالیخانی همچنین مورد توجه فوقالعاده زیاد آن تفضلی بود.
س- جهانگیر تفضلی.
ج- جهانگیر تفضلی. جهانگیر تفضلی وزیر تبلیغات علم بود.
س- درست است.
ج- که معینیان را گذاشتند وزیر راه. عالیخانی موقعی که شرکت نفت بود و جهانگیر آموزگار شده بود در خارج، ایشان میخواست بیاید معاون یا عضو در این حد بود دفتر اقتصادی بشود در آنجا.
س- در آمریکا.
ج- در آمریکا، دعوا سر این بود که اگر ایشان از شرکت نفت میرود پولش را شرکت نفت بدهد، شرکت نفت میگفت، «نخیر من که نمیخواهم، وزارت دارایی میخواهد بفرستد. پس وزارت دارایی باید پولش را بدهد.» بهنیا و انتظام در این مورد با هم اختلاف داشتند با اینکه خیلی رفیق بودند، بالاخره بهنیا قبول میکند که، «من نمیدانم، خرج سفرش را میدهم، فلان.» شده بود واقعاً یک دعوای خصوصی بین اینها. با همه دوستی و رفاقت خیلی صمیمانه که داشتند.
یک روز عالیخانی آمد پهلوی من که، «فرهنگ، تو میگویند که با بهنیا خیلی دوست هستی این را تو صحبت کن و اینها و انتظام هم به من گفته تو بروی با او صحبت کنی حل میشود.» من رفتم با بهنیا صحبت کردم و اینها و بالاخره او قبول کرد که فوقالعادهاش را او بدهد، ولیکن آخر آن فوقالعاده خارج از مرکز و اینهایش را او بدهد ولی حقوقش را شرکت نفت بدهد. و به عالیخانی هم خبر دادم که، «عالیخانی این توافق شده است.» عالیخانی هم خیلی خوشحال و قرار شد بیاید پهلوی من که کارش را تمام کنیم. یکروزی بود که او صبح آمد به وزارت دارایی از شرکت نفت و مثلاً ساعت ۹ بود بود اتفاقاً آن روز یک چندتا از این کنسرسیوم آمدند پهلوی من صحبت کنیم. این آنجا ساعت ده، دهونیم یازده مینشیند که مرا ببیند موفق نمیشود بعد یک یادداشتی چیز کرد که، «من فردا میآیم چون از شرکت نفت مرا خواستند.» میرود شرکت نفت میبیند تلفن شده که «شما ژاکت بپوشید و بیایید کاخ سعدآباد معرفی بشوید.» این اصلاً تا آن روز اطلاع نداشته، صبح پهلوی من بوده اطلاع نداشته وزیر میشود بعدازظهر خلاصه میبرندش و تا ساعت چهار پنج، کی؟ سه، نمیدانم کی؟ معرفیش میکنند بهعنوان وزیر و شب هم رادیو که ما شنیدیم دیدیم بله، ایشان شدند وزیر بازرگانی، صنایع هم آنموقع بود؟ بله، وزیر بازرگانی و صنایع در کابینه علم.
س- چهجور یک شخص به این جوانی و اینها را…
ج- بله دیگر، نگاه کنید این جزو
س- این علاقه آقای تفضلی به او بوده یا…؟
ج- مسلم علاقه تفضلی بوده و نفوذ تفضلی. ۱. خود علم جوان بود آنموقع ۲. نهضت دنیایی کندی و چه و فلان و اینها جوان بود ۳. شاه میخواست که خودش را بالکل آزاد بکند از این پیرمردهایی که مثل انتظام و اینها که فرض کنید در آن شلوغی هزار و سیصد و چند بود؟
ج- چهل و دو.
ج- چهل و دو بلند شدند و با علا و با اینها گفتند که شاه دارد راه غلط میرود و نباید برود و فلان و اینها، میخواست خودش را دیگر آزاد کند از اینها و این بود که، به نظر من توجیه من است، این را چیز کرد. بههرحال آنچه که به ضرس قاطع میتوانم به شما بگویم این بود که عالیخانی تا همان نزدیکهای ظهر آن روزی که انتخاب شد بعد از ظهر نمیدانسته اصلاً، ایشان دنبال آمدن به آمریکا بود در دفتر اقتصادی و واسطه کارش هم پهلوی بهنیا من بودم که کارهایش را درست بکنم اینها و یک دفعه شد وزیر چیز.
س- منصور هم دیگر
ج- منصور هم که آمد دیگر شاه به او گفته بود که «این را نگه دار.» به هر دلیلی شاید منصور هم بههرحال ضعیف شده بود برای اینکه منصور میگفتم بعد از آن طول که داد و اینها و میدانست که بههرحال باید شاه را نگه دارد و باید بگوییم که عالیخانی هم فوقالعاده درخشان بود کارش در وزارت، حالا بعداً میگویند که نمیدانم، درعینحال حق و حساب میگرفته نمیدانم، آن معاونش دکتر تهرانی، اله بوده است و بله بوده است و اینها که شاید هم راست بوده، ولیکن بدون شک عالیخانی خوشفکر بود بدون شک عالیخانی قاطع بود و من همیشه گفتم و اعتقاد قلبی من است، صرفنظر از اینکه، و وطنپرست بود عالیخانی، صرفنظر از اینکه روحانی و عالیخانی دزد بودند یا نبودند و نادرست بودند یا نبودند، صرفنظر از اینکه ارتباطاتشان با خارجی و داخلی چه بوده به نظر من این دو مرد عالیخانی در قلمرو صنعت و روحانی در قلمرو آب و برق در ایران یک انقلابی به وجود آوردند و پایهریزی کردند آنچه را که بعد از آنها ظاهر شد. و به نظر من باید حق اشخاص را حالا این چیزهایی که میگویند که من نمیدانم خوب، نمیدانم، این چیزی که من میدانم و به آن اعتقاد دارم این است که روحانی و عالیخانی از این بابت باید به آنها احترام گذاشت که کار عمدهای انجام دادند.
س- آنوقت ریاحی هم که باز از کابینه قبل نگهش داشتند
ج- ریاحی هم از کابینه قبل، حالا دارم فکر میکنم که کی را میخواستند وزیر بازرگانی کنند که نشد؟ نمیدانم، بله، او هم از قبل، شاید او هم به علت اینکه امور اصلاحات ارضی و اینها را داشت دنبال میکرد یا میخواستند یک ارتشی باشد و فلان و اینها.
س- خسروانی را هم نگه داشتند.
ج- خسروانی آمد توی حزب ایران نوین.
س- او دیگر آمده بود جزو
ج- بله خسروانی آمد در حزب ایران نوین و بعداً شد معاون حزب ایران نوین، خسروانی شاید از همان اوائل حزب ایران نوین آمد یعنی همان وقت که فهمیدند منصور بعداً وزیر میشود او آمد. حالا راجع به خسروانی باشد راجع به شخصیت خسروانی،
س- جلسه بعد صحبت میکنید.
ج- جلسه بعد صحبت میکنیم.
س- معینیان چه بود؟ معینیان بهاصطلاح همان در سر کار قبلیاش ماند؟
ج- معینیان وزیر،
س- وزیر مشاور و سرپرست رادیو بود که شد وزیر اطلاعات.
ج- بله، اطلاعات، بله.
س- این هم جزو انتخابهای خود منصور بود یا این جزو دستورات شاه بود؟
ج- این هم خیال میکنم که دستورات شاه بود شاید هر دو بود، دستورات شاه بود و شاید هر دو. شاید هم آمریکاییها هم یک مقداری بودند نمیدانم، برای اینکه میدانید چیز خیلی ضد کمونیست بود.
س- معینیان.
ج- معینیان اینها شاید این هم یک عاملی بوده. آخر راجع به منصور چیزی که میگویند آنموقع شایع بود توی ایران و بعداً هم خیلی شایع شد که نخستوزیری منصور یک مقداری مرهون جواد بود و زن جواد یا ارتباطاتی که اینها بین این و،
س- جواد؟
ج- جواد منصور، و آمریکاییها برقرار کردند، شخصی بود به نام Rockwell که میگفتند، و من میشناختمش فارسی خیلی خوب حرف میزد و فلان، نفر دوم بود توی سفارت و میگفتند که، بعدها گفتند که حتی اساسنامه حزب ایران نوین و فلان و اینها را آن بههرحال رابط بوده و اینها. این را من از Ted Eliot پرسیدم اینجا تکذیب کرد و گفت، «چنین چیزی نیست.» گفت، «خیلی بیش از آنچه Rockwell لیاقت اصلاً توانایی به آن معنی capacity داشته یا فلان داشته به او attribute کردند که نه، اینطور چیزی نیست و مزخرف است.»
حالا Je ne sais pas.
Leave A Comment