روایت کننده: آقای احمد میرفندرسکی

تاریخ مصاحبه: ۴ آوریل ۱۹۸۴

محل مصاحبه: پاریس-فرانسه

مصاحبه کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۲

 

ادامه مصاحبه با آقای میرفندرسکی در روز پانزده فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۴ آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس- فرانسه.

س- آقای میرفندرسکی در بحث قبلی ما، در نشست قبلی ما شما داشتید صحبت می‌کردید راجع‌به روابط ایران و شوروی تازه شروع کرده بودید توضیح می‌دادید روابط را در زمانی که شما سفیر ایران بودید در مسکو. من می‌خواهم از حضورتان خواهش کنم که در همان زمینه صحبت را امروز ادامه بدهیم و اگر شما خاطرات مهمی، اگر هم ندارد حتماً دارید، از آن زمان آنها را برای ما به تدریج توضیح بفرمایید؟

ج- تصدیق می‌فرمایید که امروز یعنی ۱۱ سال یا بیشتر، ۱۳ سال پس از خاتمه مأموریت شرح وقایعی که شش سال گذشت کار آسانی نیست. مضافاً که حوادث بسیار دردناکی رخ داده و مثل خاکستر روی آن خاطرات خوش آتشین را پوشانده ولی سعی می‌کنم جرقه‌هایی را پیدا کنم از آن دوره و برای شما بیان کنم.

روابط ایران و شوروی، این را به طورخلاصه می‌شود در سه طبقه ارائه داد.

(۱) روابط سیاسی است، (۲) روابط اقتصادی است و (۳) روابط تشریفاتی است. منظورم از این تشریح این نیست که این روابط عوامل مجزایی از هم هستند و هرکدام فی‌الحد ذاته در روابط آن دو کشور اثر می‌گذارند. این جدایی این تجزیه بیشتر برای صورت بیان است با حقیقت منطبق نیست برای اینکه در حقیقت این سه عامل مدام به هم آمیخته‌اند و اثرات مشترکی می‌گذارند که در هر پدیده اثر یکی از این عوامل بیشتر است به این دلیل می‌گویند این عامل عامل اقتصادی است ولی در عامل اقتصادی عامل سیاسی مسلماً دخالت دارد و عامل تشریفاتی هم دخیل است. همان‌طوری‌که در جلسه گذشته گفتم روابط ایران و شوروی بعد از ماه اوت ۱۹۶۲ بر پایه‌ی محکمی استوار شد، پس از سال‌ها تزلزل وتشنج.

این پایه عبارت از این بود که دولت شاهنشاهی ایران به دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی یادداشتی نوشت و در آن یادداشت متذکر شد که به هیچ قدرت خارجی در ایران پایگاهی علیه اتحاد شوروی نخواهد داد. و اصول دیگری هم در این یادداشت منظورشد البته به طور مقدمه و آن اصول را شما در پنج شیلاى نهرو هم که برای همزیستی مسالمت‌آمیز ارائه داده بود می‌توانید پیدا کنید. آن عبارت بود از عدم مداخله، احترام متقابل، حفظ تمامیت ارضی، حفظ استقلال و سود متقابل. باتوجه به این اصول بود که روابط شوروی با ایران پیشرفت می‌کرد و تکامل پیدا می‌کرد. از لحاظ سیاسی اصل احترام متقابل همان‌طوری‌که دفعه پیش عرض کردم بسیار مهم بود چون بلافاصله اصل عدم مداخله را همراه می‌آورد و بعد هم اصل تمامیت ارضی را تأیید می‌کرد و بعد هم استقلال را محکم می‌کرد.

س- آقای میرفندرسکی، معمار این فکر و این برنامه کی بود که به اتحاد شوروی قول بدهند که در ایران پایگاه‌های اتمی یا پایگاه‌های نظامی ضدشوروی مستقر نخواهد شد؟ شخص شاه بود یا دولت بود؟

ج- تا آنجایی که من اطلاع دارم، این فکر در محافل سیاسی ایران از مدت زمانی وجود داشت همه این فکر را پیش خود می‌کردند ولی کسی تمایل به اظهارش نداشت. برای اینکه فکر با سیاست یک‌دنده‌ای که پس از ۱۹۵۴ دولت ایران پیش گرفته بود با عضویتش در پیمان سنتو زیاد جور در نمی‌آمد. عقیده شخصی من بدون اینکه مدرکی در دست داشته باشم این‌ست که شخص سید ضیاءالدین طباطبایی که معروف به یکی از بزرگ‌ترین آنگلوفیل‌های ایران بود، در روابط ایران و شوروی مخصوصاً در مرحله‌ای که الان مورد بحث ما است نقش مهمی را ایفا می‌کرد چون او با شاه صحبت می‌کرد و شاه او را از مشاوران خوب خودش می‌دانست و من برایم محسوس بود که سیدضیاءالدین طباطبایی مایل است که روابط ایران به طرف بهبود سیر کند نه متوقف بشود ونه برگردند به عقب. روزی که از سفر مسکو پس از شش ماه اقامت برگشته بودم دیدم وزارت‌خارجه دربه‌در دنبال من می‌گردند.

س- چه سالی بود آقای میرفندرسکی؟

ج- دقیقاً در سال ۱۹۶۶، در اردیبهشت ۱۹۶۶ در ماه مه ۱۹۶۶. پرسیدم چه‌خبر است؟ گفتند که اعلی‌حضرت احضار فرمودند. گفتم به تشریفات دربار اطلاع بدهید من لباس مناسب ندارم. از دربار جواب آمد که اعلی‌حضرت فرمودند: «ایشان را برای کار می‌خواهم. نه برای مهمانی که لباس معینی تنشان بکنند.» ما با همان لباس خاکستری روشنی که داشتیم شرف‌یاب شدیم. در صورتی‌که سفرا اگر از مأموریت می‌آمدند حضور اعلی‌حضرت می‌رفتند حتماً باید با ژاکت باشند ولی از این سربند من دیگر همیشه هروقت می‌آمدم برای گزارش همیشه با لباس معمولی البته تیره شرف‌یاب می‌شدم و ژاکت را ملغی کردم که بعد از من هم عده‌ای از سفرا ملغی کردند البته رئیس تشریفات خون خونش را می‌خورد ولی ما کار خودمان را از پیش بردیم. تشریفات خوب است ولی به شرط اینکه مانع کار نشود به شرطی که درخت جنگل را نپوشاند از نظر آدم. وقتی وارد اتاق انتظار اعلی‌حضرت شدم قریب سه‌ربع بعد دراتاق باز شد و شخص سیدضیاء الدین آمد بیرون. بعد من بلافاصله رفتم تو. عرض کردم من سند کتبی ندارم واین را هم جایی ننوشتم، قصد هم ندارم بنویسم، چون اگر چیزی بنویسم باید به قول فرنگی‌مآب‌ها رفرانس داشته باشم، استناد باید بکنم. من که نمی‌توانیم بگویم از بایگانی مؤلف یا نویسنده، این اصطلاح درست نیست. ولی می‌توانم بگویم شاید یکی از لطف‌های تاریخ شفاهی همین نکته باشد که الان خدمتتان عرض کردم. اعلی‌حضرت قریب نیم‌ساعت در زمینه روابط ایران و شوروی صحبت کرد. «باید خوب باشد، باید توسعه پیدا کند ما ادعایی نسبت به آنها نداریم، آنها هم باید از ادعای گذشته‌شان صرف‌نظر کنند.» از فحوای کلام اعلی‌حضرت دریافتم که مذاکره طولانی که خودم شاهد سه‌ربعش بودم لااقل، با شخصی که به این اصول معتقد بود داشتند و یکی از مسائلی که مطرح است این‌ست که انگلستان مخالفتی با روابط خوب ایران و شوروی به شرط اینکه به منافعش لطمه‌ای نخورد مخالفتی ندارد بنابراین، خلاصه می‌کنم، یکی از اشخاصی که در این روابط دخیل بود شخص سیدضیاءالدین طباطبایی مشاور طرف اعتماد اعلی‌حضرت و البته محاسن این روابط را توانسته بود به اعلی‌حضرت بفهماند و اعلی‌حضرت هم درک کرده بود چون واقعاً میل داشت که روابط بین ایران و شوروی حتی‌المقدور خوب باشد. لااقل آن‌وقت یکی از اولویت‌ها، اگر نگویم بزرگترین اولویت را بعد از روابط خوب با آمریکا حتی جلوتر روابط خوب با اتحاد شوروی می‌دانست. این را برای خودش و تاج وتختش یک نوع بیمه‌ای تصور می‌کرد.

س- این تصمیم با مخالفت مقامات آمریکایی روبرو نشد؟ یا هرگز شما شاهد این نبودید که آنها ناراحتی نسبت به این تصمیم ابراز کرده باشند؟

ج- آن دوره دستگاه اداری آمریکا دست دموکرات‌ها بود. دموکرات‌ها اصولاً از این نظر با انگلیس‌ها هم‌فکر هستند که روابط صحیح، صحیح عرض می‌کنم، سالم بین ایران و شوروی مآلاً نمی‌تواند به‌ضرر آنها باشد، اگر زیاده از حد متمایل به شوروی نشود ایران یا شوروی زیاده از حد دخالت و نفوذ در ایران نکند. اعلی‌حضرت هم به عقیده آمریکایی‌ها آن‌وقت زیاد اهمیت نمی‌داد، چون می‌دانید دستگاه دموکرات اصولاً از ایشان به عنوان کسی که ایران را ثابت نگه می‌دارد دفاع می‌کرد، نه اینکه به عنوان شخصی که مورد علاقه قلبی دستگاه آمریکا باشد. فرق می‌کند. البته بعداً عوض شد در دوره جمهوری‌خواهان عوض شد. اعلی‌حضرت هم دوست داشتند به عنوان کسی که جلوی نفوذ کمونیزم را سد کرده و منافع آمریکا را تأمین می‌کند و همین‌طور به عنوان یک شخص یعنی personal relationship درصورتی‌که با دموکرات‌ها personal relationship تقریباً وجود نداشت و اگر هم وجود داشت نیم‌بند بود به قول مردم تهران.

س- آقای میرفندرسکی، در ۲۱ ژوئن ۱۹۶۵ شاه سفری ۹ روزه به اتحاد شوروی کرد. شما در آن زمان در آنجا حضور داشتید؟

ج- من در آن زمان معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امورخارجه بودم و در رکاب اعلی‌حضرت نبودم. ولی سه ماه بعد از آن سفر به مسکو رفتم و اعزام من به مسکو درواقع نتیجه آن سفر بود. در آن سفر بود که اعلی‌حضرت تصمیم گرفتند و به وزیر خارجه گفتند که معاون سیاسی و پارلمانی وزارت امورخارجه را بفرستید به سمت سفیر در مسکو. او هم آمد به من ابلاغ کرد همان‌طوری‌که جلسه پیش برای شما گفتم سه ماه بعد ما عازم مسکو شدیم در مهرماه ۱۹۶۵ یعنی دقیقاً ۱۳ اکتبر ۱۹۶۶ من استوارنامه‌هایم را به معاون صدر هیئت‌رئیسه اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی دادم.

س- شما از آن سال تا سال…

ج – تا سپتامبر ۱۹۷۱، دقیقاً شش سال.

س- و در آن زمان آیا جریان مهمی در روابط ایران و شوروی اتفاق افتاد که در خاطر شما ثبت شده باشد؟

ج- جریانات همه مهم بود، چون هرروز یک چیز نو ومطبوعی می‌آورد با خودش. روابط مرتب در رشد بود. من شاهد بودم همان‌طوری‌که باغبانی شاهد یک گلی است که این گل چطور آهسته آهسته باز می‌شود، شکوفا می‌شود هرروز برگ بر برگ‌هایش علاوه می‌شود.

س- من از این نظر این سؤال را می‌کنم چون تا آنجایی که من درکرونولوژی وقایع ایران گشتم و دیدم جز اینکه به قراردادهای تجارتی منعقد شده و این چیزها اشاره کرده باشند واقعاً به وقایع سیاسی مهمی اشاره نشده. به این علت است که از حضورتان تقاضا می‌کنم که اگر شما واقعاً خاطراتی دارید که روشنگر آن روابط و آن دوره روابط سیاسی و دیپلماتیک بین ایران و شوروی باشد لطفاً برای ما آنها را بازگو بفرمایید.

ج- من استخوان‌بندی روابط را برای شما گفتم. به عبارت دیگر گفتم که روابط روی چه پایه‌هایی روی چه اصولی استوار بود. پیشرفت روابط روی همین پایه‌ها بود. وقایع مهم سیاسی که در دنیا خیلی سروصدا بکند مثل مثلاً وارونه شدن اتحادها از این قبیل نه اتفاق نیافتاد. ولی خود روابط مرتباً محکم‌تر می‌شد. اولاً از لحاظ اقتصادی همان‌طوری‌که برایتان گفتم موضوع ذوب‌آهن بود، موضوع لوله گاز بود، موضوع ساختن چندین سیلو بود، موضوع بهره‌برداری مشترک از بحر خزر بود، موضوع ساختن نیروگاه برق در جنوب بود. اینها تمام مسائلی بود که از لحاظ اقتصادی حل می‌شد. سطح بازرگانی بسیار بالا رفته بود، به میلیاردها دلار رسیده بود یعنی تقریباً ده پانزده برابر از سابق بیشتر شده بود، بازار خوبی برای کالاهای مصرفی ما آنجا بود. من بارها خودم پودر صابون ساخت ایران را دست خانه‌دارهای شوروی توی خیابان می‌دیدم، کفش‌های ساخت ایران را پایشان می‌دیدم و پولورها را تنشان می‌دیدم.

س- شما روابط دیپلماتیک را توصیف فرمودید که این مثل یک خیابان دوطرفه می‌ماند یا عرض کنم خدمت شما مثل ساختمانی می‌ماند که دو طرف با همدیگر باید خشت‌هایش را بگذارند و اگر یک کسی یک خشتی را درست نمی‌گذارد می‌بایستی که به‌ او اعتراضی بشود. آیا، من می‌خواهم حالا از شما سؤال کنم، موردی پیش آمده بود که شما احساس کنید که دولت اتحاد جماهیر شوروی در حال نادرست گذاشتن یک خشت است؟ یا خشتی را آن‌جور که بایستی بگذارد نمی‌خواهد بگذارد؟

ج- تا آنجایی که اطلاع دارم یک‌بار این اتفاق افتاد. آن‌هم اگر حافظه‌ام یاری کند درسال ۱۹۶۸ بود. به طوری‌که می‌دانید در اروپا آن‌وقت یک جماعتی دورهم جمع بودند به عنوان کنفدراسیون.

س- کنفدراسیون دانشجویان.

ج- کنفدراسیون دانشجویان. و این کنفدراسیون دانشجویان در شهرهای مختلف اروپا تظاهراتی می‌کردند. حتی در بعضی از شهرها می‌ریختند به سفارت، به سرکنسولگری، اسناد را می‌بردند، سروکله‌ی کارمندهای دولت را ذغال می‌مالیدند از این قبیل حرکات که مقداری انقلابی بود و مقداری رمانتیک و مقداری هم مسخره.

یک‌دفعه دم سفارت یک سی چهل نفری جمع شدند شعارهایی دستشان بود…

س- در مسکو؟

ج – در مسکو. و می‌گفتند: «حق ما را بدهید.» ما هم در سفارت را بستیم کسی را راه ندادیم البته به کسی که مأمور امور کنسولی بود گفتم که یکی دو نفر از این آقایان را بپذیرید و ببینید چه می‌گویند. بعداً مأمور کنسولی به من مراجعه کرد گفت: «این آقایان می‌گویند که تمام کسانی که در دانشگاه لومومبا درس می‌خوانند باید اجازه داشته باشند آزادنه بروند به ایران و برگردند و شما بی‌خود رو گذرنامه‌های اینها مهر می‌زنید که نباید به ایران بروند و ثالثاً تمام کسانی که در ایران زندانی سیاسی هستند باید آزاد بشوند.» وغیره از این صحبت‌هایی که همه‌جا می‌کردند که شاید خود شما بهتر از من بدانید. سه چهار ساعت بعد هم متفرق شدند. ولی از آنجایی‌که من بین همان شاگردها برخلاف میل خودم چون من به این کار هیچ علاقه ندارم که آدم یک کسی را وادار به خبرچینی از طرف کسانی بکند که به این اعتماد کردند. ولی سیاست آقای عزیز متأسفانه چیز زیاد تمیزی نیست و مقداری کثافت تویش هست عین خود زندگی است، آب صاف فیلتر شده‌ای نیست گوارا که آدم بخورد، سیاست آب جوی است و بعضی اوقات هم بسیار متعفن است، بله هست، می‌دهند پای مزرعه روابط دولت‌ها و تو آن مزرعه یک چیزهایی رشد می‌کند از قبال همان آب.

به من اطلاع رسید که اینها قصد دارند یک چیزی به مراتب بزرگ‌تر، یک تظاهر عظیمی راه بیاندازند حتی بشکنند در را و وارد سفارت بشوند. من هیچ اقدامی نکردم فقط به همکارانم گفتم مواظب باشید. به محض اینکه دیدید عده‌ای دارند می‌آیند آن در سفارت را ببندید، کار دیگری نداشته باشید. یک‌ساعت بعد بلوار جلوی عمارت سفارت پرشد از جمعیت. غیر از قیافه‌های ایرانی، سیاه‌ها هم بودند، نژاد زرد هم پیدا می‌شد. باز همان تقاضاها بود. من آن‌وقت تلفن کردم به وزارت‌خارجه گفتم یک همچین وضعی جلوی سفارت هست..

س- وزارت‌خارجه ایران؟

ج- وزارت‌خارجه شوروی. خواهش می‌کنم به پلیس بگویید برای متفرق کردن این آقایان بیاید به محل. آنها هم گفتند چشم ما اطلاعی نداشتیم نمی‌دانستیم گفتم اگر این حرف را به من مقامات وزارت‌خارجه فرانسه، انگلیس، ایالات متحده آمریکا می‌زدند من می‌توانستم تا حدودی، آن‌هم تا حدودی باور کنم ولی از شما من به هیچ‌وجه این را باور ندارم. این‌ست که همان‌طور که ترتیب دادید خواهش می‌کنم این آقایان را رد کنید والا من اقدام جدی خواهم کرد و خودم هم پشت میزم نشستم تو اتاق طبقه دوم و آن بولوار و این تظاهرات را من می‌بینم وعربده‌جویی طوری که بچه‌های کوچک را خانم‌های تو سفارت همه می‌ترسیدند، همه می‌لرزیدند چون چنین چیزی ندیده بود. ساعت ۳۰/۱۲ به من تلفن شد از وزارت امورخارجه که خوب پلیس آمد. گفتم بله من از بالای پنجره دیدم اتوموبیل پلیس را با پلیس‌ها ایستادند ولی کاری نمی‌کنند من گفتم متفرق کنند اینها را ما در سفارت بچه‌های کوچک داریم، زن داریم. این وحشی‌گری چیست؟ اگر فکر می‌کنید شما که اینها سرسوزنی از این‌کار نفع خواهند برد مسلماً نخواهند برد. گفت، حالا شما تشریف بیاورید نهار بخورید. گفتم من می‌دانم نهار کجاست ولی نهار نمی‌آیم. گفت: «آخر منتظرند.» گفتم نهارشان را بخورند. نهار به افتخار تیمسار امان‌الله میرزاجهانبانی بود که یکی از روسی‌دان‌ها و از افسرهای خیلی پاک و خوب ایران بود ترتیب داده شده بود چون او رئیس کمیسیون تحدید حدود مرزی ایران و شوروی بود از سال ۱۹۵۴ تا ۱۹۵۷ و یکی از مشکلات بین دو کشور را این برداشت در واقع، با این کار ساده‌ای که کرد. دیگر بعد از آن اختلافات مرزی خونین بین ما و اتحاد شوروی برخلاف گذشته که هر ۶ ماه سه چهار مرتبه رخ می‌داد دیگر به وقوع نپیوست. نهار به افتخار ایشان بود.

ثانیاً ایشان را من از یک نظر دیگر هم به او احترام می‌گذاشتم و آن این بود که وقتی دانشکده افسری بودم خدمت وظیفه می‌دادم ایشان فرمانده دانشکده افسری بود و من این افتخار را داشتم که وقتی ستوان دوم شدم، دیپلم ستوان دومی‌ام را از ایشان دریافت کنم. گذشته که پسر بزرگش هم مسعود جهانبانی که از نزدیک‌ترین رفقای من بود در وزارت امورخارجه آنجا بعد هم همین‌جا در پاریس سفیر شد بعد هم از کار برکنار شد.

پای تلفن منشی من گفت که معاون وزارت‌خارجه که مهماندار تیمسار امان‌الله جهانبانی بود می‌خواهد با شما صحبت کند. باید به شما بگویم که در شوروی آن‌وقت ۸ معاون وجود داشت و این معاونین مثل معاونین معمولی در وزارت‌خانه‌های کشورهای دیگر نبودند. این هرکدام صاحب‌اختیار بودند. یعنی هر وقت یک معاونی صحبت می‌کرد وزیرخارجه زیر حرفش محال بود بزند این بود که ما سروکارمان بیشتر با معاونین بود با رئیس اداره و بعد هم با معاون وزارت‌خانه. کمتر من گرومیکو را دیدم من شاید در تمام مدتی که در مسکو بودم چهار الی پنج مرتبه بیشتر با گرومیکو مذاکره نکردم. پای تلفن به من گفت: «آقای سفیر، تیمسار جهانبانی منتظر هستند من دستور دادم که اصلاً کسی متعرض شما نمی‌شود ما حالا ببینیم چیست داریم تحقیق می‌کنیم حالا شما بیایید نهار.» گفتم من منتظر می‌شوم تا تحقیقات شما تمام بشود. فکر هم نمی‌کنم تا وقت نهار این تمام بشود. ثانیاً من یک ناخدا هستم یک کشتی دارم من این کشتی را وقتی وفان شدید است ول نمی‌کنم بیایم بروم جای دیگر نهار بخورم من باید اینجا باشم طوفان را بخوابانید بعد من می‌آیم گوشی را گذاشتم منشی سفارت را خواستم گفتم یک یادداشت اعتراض می‌نویسید به این مضمون که این حرکات با روابط خوبی که ایران و شوروی دارد منافات دارد اینها تحریکات است، provocation است و این از طرف کسانی است که مایل به توسعه روابط ایران و شوروی نیستند. اینها نه‌تنها دشمنان ایران هستند اینها دشمناں اتحاد شوروی هم هستند چون نمی‌خواهند بین ایران و اتحاد شوروی روابط خوب باشد اینها می‌خواهند که من در نهار شما حاضر نشوم اینها می‌خواهند که امشب هم که به افتخار تیمسار امان‌الله میرزا اینجا مهمانی هست در سفارت شما نیایید و این روابط یواش‌یواش رو به سردی برود تا اینکه آنها به مراد دلشان برسند. گفتم ماشین کنید بیاورید بالا من ببینم مهر کنید بفرستید. همان‌طوری‌که عرض کردم مهر پیش مستشار بود برای اینکه مستشار نفر دوم است در سفارت بعد از سفیر وقتی سفیر نیست بارها کاردار می‌شود یعنی تمام مسئولیت سفارت به عهده ‌اش است. اگر این آدم قابل اعتماد نیست سفیر باید از پذیرفتن او یا همکاری با آن خودداری کند. اگر پذیرفت و همکاری کرد باید اعتماد داشته باشد. و یکی از مظاهر احترام سپردن مهر سفارت به او است که یادداشت‌ها را او مهر بکند. چون یادداشت سفارت بدون مهر همان‌طوری‌که می‌دانید هیچ اثری ندارد و امضاء هم لازم ندارد فقط مهر می‌خواهد. دیدم در باز شد مستشار من که سلطان احمد اردلان بود بعدها سفیرشد در مسکو وارد اتاق شد یک قدری نگران به نظر می‌رسید. گفت: «آقای سفیر می‌خواهم یک چیزی خدمت شما عرض کنم.» گفتم بفرمایید. گفت: «من صلاح نمی‌دانم این یادداشت را بفرستید. در روابط ایران و شوروی این سابقه ندارد چنین اعتراضی. مضافاً مثل اینکه بالاخره اینها باید بروند اینها که تا ابد نمی‌توانند دم سفارت بایستند.» گفتم اینکه گفتی در روابط ایران و شوروی سابقه ندارد من بسیار متأسفم چون حوادثی درگذشته بین ایران و شوروی اتفاق افتاده بود که ایجاب می‌کرد چنین اعتراضی را ولی متأسفانه نشده بود. دوم اینکه می‌گویید اینها می‌روند من می‌دانم اینها می‌روند ولی من اعتراض می‌کنم برای اینکه دیگر نیایند، برای اینکه بدانند اگر آنها بیایند من می‌روم. من در اتحاد جماهیر شوروی به این ترتیب حاضر به کار نیستم. چون اینجا با انگلیس و فرانسه و سوئیس و آمریکا فرق دارد، این محیط کاری‌اش به کلی چیز دیگری است. خلاصه با محبت چون می‌دانستم مرد بسیار دلسوزی بود، آدم بسیارخوبی بود. روانه‌اش کردم از اتاق بیرون و این یادداشت را فرستادم. شب در سفارت همان‌طورکه گفتم مهمانی بود برای تیمسار امان‌الله جهانبانی. معاون وزارت‌خارجه آمد رئیس اداره مربوطه هم آمد همه مهمان‌ها آمدند. البته آتمسفر سرشب یک‌قدری سرد بود. من چون مهماندار بودم صاحب‌خانه بودم گیلاسم را برداشتم رفتم طرف معاون وزارت‌خارجه گفتم می‌خواهم به شما تبریک بگویم که آمدید به مهمانی ما چون فکر می‌کردم شما نمی‌آیید. خنده‌ای کرد گفت: «من مثل شما عصبانی نیستم. من با آمدنم به شما می‌خواستم ثابت کنم همان اندازه به روابط شوروی و ایران معتقدم که شما معتقد هستید. منتها آقای سفیر شما یک کاری کردید که در روابط ما سابقه نداشت» و سرخ هم شده بود. گفتم از این کارها نکنید تا من از این کارها نکنم. و همین‌جا موضوع تمام نشد. من گزارش جریان را به اضافه رونوشت یادداشت اعتراض بازهم تکرار می‌کنم تنها یادداشت اعتراض ایران به اتحاد شوروی فرستادم تهران. اردشیر زاهدی آن‌وقت وزیر خارجه بود به عرض اعلی‌حضرت رسانده بود گفتم، آنجا نوشته بودم، گفتم به نظر چاکر سفیر شوروی را بخواهید و شما هم این اعتراض را به او بکنید. بعد از یک هفته که آب‌ها از آسیاب افتاده بود حادثه تقریباً فراموش شده بود، تلگرافی به امضای وزیر خارجه می‌رسد که بله گزارش شما رسید و رونوشت یادداشت اعتراض هم رسید و من‌هم به دستور اعلی‌حضرت سفیر شوروی را خواستم و از ایشان تشکر کردم بابت همکاری پلیس شوروی. پیش خودم گفتم متشکرم. و واقعاً هم پلیس شوروی یقه این آقایان را گرفت و همین‌جور مثل خرگوش یکی‌یکی انداخت تو اتوموبیل و ده دقیقه‌ای هم نشد که تمام بلوار برای تردد باز شد.

ولی این قسمت را فقط چسبیده بودند. گفتم مانعی ندارد. حتماً مصلحت است در این کار، حکمتی داشته. این بود تنها حادثه‌ای که من در این مدت به خاطرم می‌آید. چیزهای دیگر بیشتر کوچک بود که فعلاً یادم نمی‌آید.

س- آقای میرفندرسکی، وقتی که این قراردادهای اقتصادی بسته می‌شد که اغلبشان هم قراردادهای تهاتری و اینها بود و همچنین برای ذوب‌آهن و، عرض کنم خدمتتان، سایر قراردادها چه کسی این مذاکرات را انجام می‌داد؟ شاه خودش شخصاً این مذاکرات را انجام می‌داد یا این مذاکرات به عهده هیئت‌های اقتصادی دولت بود؟

ج– من خدمت شما عرض کردم که می‌شود روابط ایران را در سه طبقه جا داد: یکی سیاسی، اقتصادی، تشریفاتی. حالا برای تجزیه وتحلیل بیشتر با تصویر یک منظره عرض می‌کنم که این مسائل مسائل اقتصادی بود در سطح خیلی بالا بین شخص اعلی‌حضرت و نخست‌وزیر شوروی گاسیگین یا پادگورنی رئیس‌جمهوری شوروی مورد مذاکره قرار می‌گرفت. البته هیئت‌هایی هم حضور داشتند ولی مذاکراتی در خلوت هم انجام می‌دادند که هیئت‌هایی وجود نداشتند. پس از اینکه به توافق‌های کلی و اصولی می‌رسیدند آن‌وقت هیئت‌هایی از طرف اعلی‌حضرت تعیین می‌شدند با نظر نخست‌وزیر که می‌آمدند به شوروی یا هیئت‌هایی ازطرف شوروی تعیین می‌شدند می‌رفتند به ایران و صحبت‌های لازم را می‌کردند، جزئیات را بررسی می‌کردند قرارداد را آماده می‌کردند. کسی که در این مدت ۶ سال زیاد با روابط اقتصادی ایران و شوروی سروکار داشت و تقریباً بیشتر قراردادها به امضای اوست آقای دکتر علینقی عالیخانی که وزیر اقتصاد بود و معاونش آقای محمد یگانه. زیاد فعالیت می‌کردند در این زمینه. از طرف روس‌ها هم رئیس کمیته همکاری فنی با کشورهای خارجی آقای سادچیکف بود که معاونی داشت به اسم آقای، فعلاً ازنظرم رفته، ولی او خیلی جدی و در این قبیل مسائل با حسن‌نیت عمل می‌کرد. آقای کولیف.

س- چطور شد که آقای میرفندرسکی شما از سفارت مسکو به ایران مراجعه کردید و قائم‌مقام وزارت امورخارجه شدید؟ آیا این تغییر مقام به خاطر علاقه خود شما بود یا عوامل دیگری سبب این تغییر شد؟

ج- من ضمن مطالبی که خدمتتان عرض کردم گفتم که مأموریت مسکو مأموریتی است بسیار مهم آموزنده و مفید برای مملکت. اما مأموریت دلنشینی نیست و من‌هم مثل هر آدمی دوست دارم مطبوع و مفید را توأم کنم با هم. مضافاً ۴ سال دوران مأموریت بود من ۴ سالم را که نزدیک به اتمام بود در مسکو به وزیر خارجه گفتم خواهش میکنم پس از ۴ سال مرا احضار بفرمایید به مرکز، اگر هم شغلی برای من در مرکز ندارید که به خیال خودتان در شأن من باشد من حاضرم یک مدرسه کوچکی در داخل وزارت امورخارجه تشکیل بدهم برای اینکه دیپلمات‌های جوان را از لحاظ پاره‌ای اطلاعات مجهز کنم. بسیار هم از شما راضی خواهم بود. سه ماه بعد از این محبت یک تلگرافی آمد به امر اعلی‌حضرت همایون شاهنشاهی آریا مهر مأموریت شما در مسکو یک‌سال تمدید گردید، یعنی ۵ سال. بعد از ۵ سال فکر کردیم که وقتی تمام شد دیگر نمی‌شود آنجا قانون اجازه نمی‌دهد بیشتر از ۵ سال اگر بخواهند باید کار خلاف قانون بکنند. آن‌وقت کار خلاف قانون برای من تا آن‌وقت نشده بود و من از کسانی نبودم که برایم کار خلاف قانون می‌شد، کار خلاف قانون برای یک عده معینی می‌شد که من خودم را جزء آن عده معین نمی‌دانستم.

در خلال این مدت من مکرر به تهران مسافرت می‌کردم، گزارش می‌دادم، دستوراتی کسب می‌کردم در همان زمینه‌های سیاسی که یکی از موارد خیلی مهم توافق کامل ما بود با اتحاد شوروی راجع‌به سیاست هسته‌ای و عدم هسته‌ای کردن خاورمیانه. یکی دیگر این بود که می‌خواستیم گردن شوروی بگذاریم که حتماً آن‌چه را که آقایان انگلوساکسون‌ها می‌گویند peace-keeping force را با آن موافقت بکند و برای این خاطر آقای مهدی وکیل که یکی از دیپلمات‌های بسیار برازنده ایران بود یک سفری به مسکو کرد و مدت ۴ ساعت با حضور من و آقای سیمیون همان که رئیس کمیسیون شوروی برای SALT اول بود مذاکره کرد. بالاخره به من فهماندند شما تا وقتی که احضار نشدید باید در مسکو بمانید. من‌هم تمکین کردم ماندم به کار خودم ادامه دادم. تا اینکه یک سفرى علیاحضرت، شهبانو به مسکو آمد. آنجا ضمن صحبت من به ایشان عرض کردم: «آخر انصاف هم خوب چیزی است، من شدم اینجا مثل این ابنیه تاریخی. هرکی می‌آید یک چیزهایی در مسکو ببیند این سفارت را هم به او نشان می‌دهند می‌گویند اینجا هم یک آدمی است که ۶ سال اینجا دوام آورده. یک فکری به حال من بکنید.» گفت: «آخرشما خودتان معتقد نیستید که روابط ایران و شوروی باید سطح خوب داشته باشد؟ و این ‌کار از شما برمی‌آید.» گفتم آخر کار دیگر هم از دست من برمی‌آید. گفت: «بله ولی آن کارها از دست دیگران هم برمی‌آید.» خلاصه به قول معروف ببخشید به‌اصطلاح خر بودیم خرتر شدیم، ماندیم. بعداً بین آقای اردشیر زاهدى و خدا رحمتش کند امیرعباس هویدا که من، عقیده هرکس هرچه باشد، به او ارادت قلبی داشتم و همیشه الان با خدا آمرزی یادش می‌کنم اختلاف افتاده بود و در این اختلاف امیرعباس هویدا پیروز شده بود. به این معنا که قرار شد اردشیر زاهدی از وزارت‌خارجه برود. اردشیر زاهدی مردی بود به نظرم هنوز هم هست محکم. معایبی دارد ولی محاسنش خیلی بیشتر است. این را نمی‌گویم از لحاظ این‌که با من دوست است از لحاظ این‌که در عمل دیدم. کاغذی به من نوشت: «من از وزارت‌خارجه می‌روم می‌خواهم شما جای من بنشینید، اقداماتی هم مشغولم که بکنم. شما اواسط تابستان در تهران باشید.» جواب دادم بنده خیلی متأسفم چون جا رزرو کردم برای این‌که بروم با بچه‌هایم ییلاق در سوئیس من نمی‌توانم در تهران باشم. البته می‌شد تعبیر به این بشود که من نمی‌خواهم پست وزارت‌خارجه را قبول کنم. ولی واقعاً به این معنا نبود برای این‌که فکر می‌کنم سلامت بچه‌های خودم در درجه اول و خود آدم ایجاب می‌کند که آدم بعد از آن کار سنگین و آن محیط پربار اقلاً یک چهل روزی هوایی بخورد و استراحتی بکند کوهی برود چون من کوهنورد هستم. من تمام قله‌های ایران را به استثنای قله تافت را رفتم. کلیمانجارو را هم صعود کردم تا نوک نوک قله.

خلاصه بعد از اینکه ما از سوئیس برگشتیم یک کاغذ آمد پست که شما، حالا درست خاطراتم دقیق نیست، چون من هیچ‌وقت ننوشتم عرض هم کردم اینقدر چیزها اتفاق افتاده که تمام اینها را ساییده. کاغذ نوشتند: «بله شما بیایید تهران و قائم‌مقام وزیر امورخارجه بشوید.» و دکتر خلعتبری وزیرخارجه شد و کسی که او را به اصطلاح جلو می‌برد امیرعباس هویدا بود و علیاحضرت. ولی این سخن به قول معروف بدان معنی نیست که دکتر خلعتبری آدم نالایقی بود. نه، دکتر خلعتبری یک دیپلمات بسیارخوب، برجسته و مرد متین و وزینی بود. من هم در سپتامبر دست‌وپایم را جمع کردم از مسکو آمدم و رفتم به وزارت امورخارجه برای اینکه قائم‌مقام وزیر خارجه بشوم. در ملاقات خداحافظی که از پادگورنی می‌کردم صحبت از روابط بود. گفت: «شما وقتی می‌روید که روابط ایران بسیار خوب است با شوروی و روابط شوروی بهتر است با ایران.» گفتم این از چه بابت؟ گفت: «برای اینکه ما می‌خواهیم بهتر بشود و می‌توانید بخود ببالید.» من گفتم آقای رئیس‌جمهور بالیدن در من نیست. برای این‌که آنچه که کردم کمتر از آن چیزی بود که می‌خواستم بکنم، ما کاری نکردیم ما دستورات اعلی‌حضرت را اجرا می‌کردیم، رو کرد به من گفت: «آقای سفیر، شما موسیقی چیزی سرتان می‌شود؟» گفتم تا اندازه‌ای. گفت: «شما سمفونی نهم بتهوون را چند مرتبه شنیدید؟» گفتم اگر بخواهم راستش را بگویم نمی‌توانم بشمارم چند دفعه ولی اقلاً ده دفعه شنیدم، اقلاً. گفت: «می‌دانید ۱۲۰ سال که از تاریخ تصنیف این سمفونی می‌گذرد چند نفر این را هدایت کردند به اصطلاح conduct کردند؟» گفتم یقیناً هزار نفر. گفت: «بله، شاید هم بیشتر. ولی چندتا روبینشتاین، چندتا توسکانینی این را conduct کردند؟» گفتم خودتان گفتید روبینشتاین یکی بود، ترسکانینی هم یکی بود گفت: «من هم می‌خواهم به شما بگویم که نت را دیگران می‌نویسند، این دستوراتی است که اعلی‌حضرت می‌دهند، دستوراتی است که ما می‌دهیم. وسیله هم در اختیارتان می‌گذارند این تمام کسانی هستند که با شما در مراحل مختلف کار می‌کنند ولی چرا وقتی توسکانینی هدایت می‌کنند ارکستر این صدا را می‌دهد که وقتی کس دیگری هدایت می‌کند نمی‌دهد؟ برای اینکه او خوب هدایت می‌کند. این‌ست راز این‌که روابط ما درست وخوب است.» گفتم من خیلی از این سخن شما خوشحالم برای اینکه اگر یک‌صدمش هم به من بخورد باید به قول معروف کلاهم را بیاندازم هوا. ولی من چون آدم اصلاً شوخی هستم و همیشه دوست دارم حرف‌های جدی را هم یک‌قدری چاشنی شوخی به آن بزنم چون فکر می‌کنم در هر شوخی مقداری جدی هست چنان‌چه در هرجدی هم خیلی شوخی هست منتها کسی بروی خودش نمی‌آورد. گفتم می‌خواهم برای شما یک anecdote یا به قول… گفت: «هان به قول انگلیس‌ها جوک می‌خواهید بگویید.» گفتم بله اگر اجازه بفرمایید. گفت: «بفرمایید.» گفتم یک کسی از ده آمد به شهر رفت سراغ یکی از دوستان خیلی خیلی متنفذش در شهر که سلامی به او بکند. دوست او را بوسید پس از سال‌ها ندیده بود گفت: «بیا کدام هتل؟ چرا هتل؟ منزل خودم همین‌جا باش.» گفت: «آخر من با پسرم هستم.» گفت: «پسرت را هم بیاور.» هیچی پدر و پسر منزل دوست متنفذ شهری مدتی رحل اقامت افکندند. روزی دوست متنفذ به پدر پسر گفت: «آخر آقا شما یک فکری هم برای این آقازاده باید بکنید، این را دستش را باید به یک جایی بند کنید بالاخره.» پدر گفت: «آقا من که باشم که دست او را به جایی بند کنم. اگر خداوند بخواهد تفضلی بکند این کار را به وسیله شخص جنابعالی انجام خواهد داد.» گفت: «آره من خودم هم مدتی دراین فکر هستم.» بعدگفت: «خوب آقا این چطور است که این مهندس بشود، بگوییم مهندس.» گفت: «آخر این که تحصیلات مهندسی نکرده.» گفت: «مگر همه مهندس‌ها که مهندس هستند تحصیلات مهندسی کردند، یکی تو صدتا نکرده ولی خوب همه کار می‌کنند دیگر.» گفت: «آخر می‌زند خانه را خراب می‌کند درست نمی‌سازد آن‌وقت من مشغول‌ذمه می‌شوم گناه دارد می‌دانید که من مردی هستم مذهبی، من فکر آخرت هم هستم.» گفت: «خیلی خوب.» خلاصه برشمرد چندین شغل را که طبیب آدم می‌کشد، نمی‌دانم محاسب باشد غلطی ضرر می‌زند. تا این‌که یک‌شب دعوتش کرد این آقای دوست پدر و پسر را به اپرا. بعد از اینکه تمام شد نمایشنامه همه از در اپرا رفتند بیرون پدر و پسر هم رفتند با این دوست متنفذ. رسیدند خانه و بعد از این‌که شامی خوردند گفت: «خوب امشب چطور بود؟ خوشت آمد از این نمایشنامه؟» گفت: «این نمایشنامه خیلی خوب بود، موزیکش بسیارخوب بود. اما من از یک چیز دیگر بیشتر همه خوشم آمد؟» گفت: «چه بود؟» گفت: «برای اینکه برای پسرم یک شغل امشب پیدا کردم.» گفت: «چه شغلی؟ موسیقی بلد است؟ می‌خواستی زودتر بگویی.» گفت: «نه موسیقی بلد نیست، نه. اما آن کی بود که یک دست لباس قشنگ پوشیده بود هی می‌آمد آن بالا می‌ایستاد چوبش را همچین همچین میکرد. بعدهم می‌رفت پایین. هیچ‌کس هم به او کاری نداشت برای این‌که آنها که جلوی‌شان بودند می‌خواندند از رو می‌زدند، آنهایی هم که رو سن آواز می‌خواندند که همدیگر را نگاه می‌کردند. این چه بود این برای این خوب است. شب‌ها ما می‌بریمش بالا چوبش را تکان می‌دهد آنها هم کارشان را می‌کردند.» گفتیم آقای رئیس‌جمهور من هم فکر می‌کنم از آن نوع diriger ها و conductor ها هستم. گفت: «واقعاً که sense of humor داری.» هیچی، خلاصه خداحافظی کردیم و آمدیم تهران و شدیم قائم‌مقام وزیر امورخارجه.

س- خوب، آقا شما در زمانی که قائم‌مقام وزارت امورخارجه را تصدی‌اش را داشتید یک واقعه مهمی اتفاق افتاد که این‌طور که من شنیدم، اگر درست باشد، همان واقعه بود که منجر به خاتمه خدمت شما در وزارت‌خارجه شد. حالا شما ممکن است که لطف بفرمایید و آن خاطره را برای ما توضیح بدهید که موضوع چه بود؟

ج- از آن سربند خدمت شما عرض کنم ۱۱ سال می‌گذرد. وقایعی به مراتب مهم‌تر اتفاق افتاد…

س- خوب آنها را هم من از شما سؤال می‌کنم که توضیح بفرمایید.

ج- وقتی به perspective نگاه می‌کنم می‌بینم به مراتب مهم‌ترند و آن واقعه بزرگ بود ولی نه برای من. این شاید بندرت اتفاق بیافتد که واقعه‌ای بزرگ است ولی نه برای خود آدم، یعنی به طور مصنوعی بزرگ است به طورحقیقی آن‌طور که شما می‌گویید genuinely بزرگ نیست ولی خیلی وقایع ممکن است به ظاهر کوچک باشند ولی برای انسان genuinely بزرگ باشند، این از آن وقایع طبقه اول بود حالا که فکر می‌کنم در اطرافش. خاطرات و جزئیاتش به کلی از یادم رفته چون من خاطراتی که یک خرده ناگوار است زیاد ور نمی‌روم با آنها، می‌گذارم که ساییده بشوند.

س- اجازه بفرمایید این قضاوت را محققین بکنند که این genuine بوده یا نبوده.

ج- از لحاظ من genuine بوده. من به شما گفتم در سیاستم طالب یک سیاست تعادل بودم و تمام سفارتم هم در مسکو و کارهایی هم که قبل از وزارت‌خارجه می‌کردم این‌جور توجیه شده بود که در خدمت این سیاست تعادل باشم. ولی خوب درک بفرمایید که من سیاست تعادل را با سیاست مخالفت مثلاً با کشورهای غربی به هیچ‌وجه نمی‌دانم. من تکرار می‌کنم روابط خوب با اتحاد جماهیر شوروی مستلزم داشتن روابط بهتر با غرب است چون ریشه‌های ما در غرب است و خطر این‌که ما ریشه‌ها را از زمین غرب برداریم و بگذاریم تو زمین شرق این‌ست که این ریشه‌ها به کلی خشک می‌شوند در اثر این transplantation در سال ۱۹۶۷ اگر خاطرتان باشد جنگ ۶ روزه‌ای بود و آن‌وقت وزیر خارجه اردشیر زاهدی بود. اعلی‌حضرت یک نطقی در فرودگاه آنکارا کرد که دوران تسخیر اراضی کشورهای دیگر به زور سپری شده و اسرائیل باید از مناطق اشغالی برگردد به مرزهای خودش. به نظر من حرف بسیار منطقی است. به تقاضای دولت شوروی که آن‌وقت من سفیر بودم در آنجا عده‌ای از هواپیماهای جنگی از روی خاک ایران رد شدند و رفتند به عراق و به سوریه و به مصر. من از destination شان خبری نداشتم.

س- البته با اجازه دولت ایران.

ج- با اجازه دولت ایران. در سال ۱۹۷۳ من فکر کردم چیزی تغییر نکرده. ما همان روش را که به نظر من یک روش متعادلی بود مضافاً که تمام کشورهای دنیا من‌جمله ترکیه داشتند ما هم داشته باشیم.