روایتکننده: آقای احمد میرفندرسکی
تاریخ مصاحبه: ۲۰ مارس ۱۹۸۴
محل مصاحبه: پاریس- فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه با آقای احمد میرفندرسکی در روز جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۳۰ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس- فرانسه. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای میرفندرسکی میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که در شروع مصاحبه یک شرححال مختصری درباره اینکه شما در چه تاریخی به دنیا آمدید و کجا و سوابق خانوادگی، و عرض کنم تحصیلاتتان در کجا بوده، و چگونه وارد فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شدید؟
ج- عرض کنم بنده در سال ۱۲۹۷ شمسی در تهران در یکی از محلههای قدیمی خیابان امیریه در منزل پدربزرگم مرحوم علیقلی انصاری ملقب به مشارالممالک به دنیا آمدم و ۱۱ سال در آن منزل با پدر و مادرم زندگی کردم. سپس با پدرم به مأموریت وزارتخارجه در تفلیس رفتیم. پنج سال در آن شهر در مدرسه آلمانی که آلمانیهای ساکن روسیه آنجا تحصیل میکردند درس خواندم. در ۱۶ سالگی به تهران مراجعت کردم وارد مدرسه دارالفنون شدم پس از ۴ سال مدرسه را به پایان رساندم و برای ادامه تحصیلات به دانشکده حقوق ایران وارد شدم.
گو اینکه پدرم همانوقت در بیروت بود و عدهی زیادی میل داشتند که در خارج از ایران، خوب در بیروت هم اگر باشد چه بهتر، تحصیل کنند. ولی من میل داشتم در دانشگاه تهران تحصیل کنم برای اینکه ثابت کنم که در دانشگاه تهران هم میشود بسیار خوب تحصیل کرد و اطلاعات لازم را کسب کرد و احتیاجی به خارج شدن از کشور نیست. شاید این یکی از مظاهر وطنپرستی و ناسیونالیزمی بود که همه عمر در من شعلهور بود. ولی متأسفانه در نتیجه اختلافنظری که با اولیاء امور دانشکده حقوق پیدا کردم سر مطلبی که به نظر من ناحق بود ولی آنها مجبور بودند نسبت به من سخت بگیرند تا دیگران ساکت شوند من از رفتن به دانشکده حقوق تهران محروم شدم و سپس رفتم به بیروت، لاجرم پیش پدرم برای ادامه تحصیل.
دانشکده فرانسوی بیروت را Université de Saint Joseph را پس از سه سال تمام کردم. وارد خدمت شدم در سال ۱۳۲۱ شمسی. از آن پس در وزارتخارجه بودم تا چهل سال بعد. مراحل را از ضباطی تا وزارت همه را یکی پس از دیگری طی کردم. به قول معروف هیچ میانبر هم نزدم. خانواده ما اصولاً وزارت امورخارجهای است. در سال ۱۸۳۴ وقتی برای عذرخواهی از کشته شدن گربیایدوف سفیر شوروی، سفیر روسیه تزاری، ببخشید گرچه فرق زیادی بین روسیه تزاری و روسیه شوروی نیست ولی خوب باید کلمات را، حرمت کلمات را رعایت کرد. در آن هیئت که به ریاست خسرومیرزا عازم سنتپترزبورگ شده بود جد من انصاری از طرف مادری در آن هیئت عضویت داشتند. از آن سربند میرزا مسعود وزیر دومین وزیر خارجه ایران و غیره تا به پدربزرگم که عرض کردم پدر مادرم، از ناحیه پدری بیشتر افسر بودند و در خدمات لشکری مشغول بودند. مأموریتهایی که رفتم مسکو بود، هلند بود، هند بود، اسلامبول بود، و سپس باز به مسکو اینبار به سمت سفیرکبیر خدمت کردم. بعد هم به تهران آمدم قائممقام وزیر امورخارجه شدم. بعد هم از خدمت در سال ۱۹۷۳ مرخص شدم توضیح این دلیل زیاد وقت خواهد گرفت.
س- به آن مطلب خواهیم رسید آقای میرفندرسکی، تو سؤالهای من هست.
ج- بله، و باید عرض کنم که بعد از انقلاب برای اینکه به نظر من انقلاب واقعی به معنی کلمه یعنی انقلاب سازنده همانی بود که با روی کار آمدن دولت بختیار شروع شد یعنی تحقق بخشیدن به قانون اساسی ایران چیزی که مدت مدیدی دستنخورده مانده بود یا اینکه در آن دخلوتصرفات بیرویهای شده بود. از من دعوت شده برای خدمت در مقام وزیر امورخارجه. من هم با آقای دکتر بختیار هیچ آشنایی نداشتم فقط به ایشان گفتم اگر شما رئیس دفتر میخواهید من معذورم، اگر وزیر امورخارجه به معنای واقعی کلمه میخواهید که رئیس دیپلماسی و مسئول دیپلماسی ایران باشد من حاضرم قبول خدمت کنم و برنامه من هم در سیاست خارجی این خواهد بود و برای او برشمردم.
س- ممکن است آنها را توضیح بفرمایید؟
ج- بله. برای اینکه من معتقد بودم اصولاً بستگی بیشازحد ما به غرب به هیچ صورت درست نیست و من ترادیسیون دیپلماسی ایران را که سنت تعادل بود بسیار میپسندیدم و یکی از مخالفان پیمان سنتو بودم و خوب خاطرم میآید روزی که این پیمان بسته شد در هلند بودم به سفیر وقت گفتم اگر روزی دست من برسد این پیمان را پاره خواهمکرد.
س- شما آنموقع در هلند چه سمتی داشتید؟
ج- نایب اول سفارت بودم، متصدی امور کنسولی. پس اساس و مبنای سیاست خارجی ایران برای من میبایست بر پایه عدمتعهد باشد. عدمتعهد به معنای کنارهگیری از اوضاع دنیا نیست عدمتعهد یعنی نسپردن تعهد پیشاپیش به هیچکس برای اینکه هیچکس در روز مبادا اگر که نفعش اقتضا نکند به یاری آدم نخواهد آمد پس باید هشیار ماند و روی پیمانها نخوابید.
س- منظور شما از سنت تعادل همان چیزیست که دکتر مصدق به آن میگفت موازنه منفی؟ یا با آن تفاوتی دارد؟
ج- اندک تفاوتی دارد.
س- ممکن است آن تفاوت را بفرمایید؟
ج- ما بین دو بلوک قرار گرفتیم، نمیگویم دو ابرقدرت میگوییم دو بلوک قرار گرفتیم. قدر مسلم ریشههای ما تمنیات درونی ما توجه دنیای غرب است. یعنی دنیای آزاد است. ولی از لحاظ ژئوپولیتیک ما مرز بسیار طولانی و سوابق تاریخی خیلی مفصلی با یک ابرقدرت دیگری داریم که او هم بلوکی دارد. اگر دل ما طرف غرب باشد عقلمان باید تا حدود زیادی طرف شرق باشد، برای اینکه ما در شرق زندگی میکنیم نه در غرب. اگر بخواهم این سیاست را برای شما در فرمولی دربیاورم فرمولش این خواهد بود: سیاست ما مبنی بر داشتن روابط خوب با اتحاد شوروی و روابط بهتر با دنیای غرب است. تصور میفرمایید این paradoxale باشد؟ نه، فن سیاست یعنی همین. فن سیاست مقدار زیادی یعنی جمع تضاد. البته برای این کار اول از همه میل به این کار لازم است، باید وسائلش را فراهم کرد و بعد به این کار مبادرت کرد. به قول آلمانها چیزی است که بتهوون میگوید بسیارهم صحیح است میگوید: «انسان برای اینکه چیزی نمایش بدهد باید چیزی باشد و این شدن برای آن هدف خودش مرحله بسیار مهمی از تکامل است.» این است نظر من راجعبه ماهیت سیاست خارجی ایران و تمام وقت هم که من با سیاست خارجی ایران در مراحل مختلف تماس داشتم همیشه پی این اصل و این سنت بودم.
س- آقای میرفندرسکی شما اولین باری که به مأموریت رفتید به مسکو در چه سمتی و در چه سالی بود؟
ج- بار اول، اجازه بدهید چون مربوط به سالهای اقامت در خارج است. اجازه بفرمایید من سنوات مسیحی آن را بگویم.
س- تمنا میکنم.
ج- در ماه ژوئن ۱۹۴۶ پس از ۴ سال خدمت در دستگاه مرکزی وزارتخارجه من به سمت نایب سوم عازم مسکو شدم. آنوقت سفیر ایران در مسکو مرد بسیار شریف، مدبر و عضوپروری بود به اسم آقای مجید آهی و من در رئیس از هر خصلتی خصلت عضوپروری را بالاتر میدانم. در اکتبر ۱۹۵۰ من مسکو را ترک کردم مأموریتم پایان یافت و آمدم به پاریس و میل داشتم در این شهر رحل اقامت بیفکنم. نه ماه در این شهر بودم بالاخره روزی نامهای از آقای امیرعباس هویدا مرحوم، که آنوقت معاون آقای نبیل در وزارتخارجه بود؟
س- محمود نبیل؟
ج- فضلالله نبیل معاون وزارتخارجه بود و آقای امیرعباس هویدا معاون ایشان یا منشی ایشان کاغذی نوشتند که آقای نبیل میدانی به تو خیلی علاقه دارد و از اینکه تو در پاریس ول میگردی بسیار ناراضی هستند و مثل یک پدر، مثل یک برادر بزرگ، به تو دستور میدهند دست و پایت را جمع کن بیا و به خدمت ادامه بده. این چه معنی دارد؟ و زیرش هم خودش با خط خودش آقای نبیل اضافه کرده بود آنچه او نوشته است من به او گفتم. کاغذ را خواندم و به یکی از دوستانمان، اوهم مرحوم شده، خدا رحمتش کند آقای رشیدی که اینجا مستشار سفارت بود نشان دادم. گفت بعد از این دیگر جز رفتن از اینجا چارهای نداری. بلیطی برای من از شرکت ک.ال.ام خریدند و ما را سوار هواپیما کردند و روانه کردند به تهران. از سر کار ما درواقع در وزارتخارجه شروع شد بعد از نه ماه وقفه.
س- اینبار در چه سمتی؟
ج- اینبار در سمت معاونت اداره گذرنامه اول و بعد آقای کاظمی، آقای مهذبالدوله مرا خواستند در دفترشان وگفتند شما بهدرد اداره گذرنامه نمیخورید شما باید بروید اداره دوم سیاسی چون روسیه بودید روسی میدانید. ما هم رفتیم اداره دوم سیاسی شدیم معاون اداره دوم و در آنجا بودیم تا اینکه سال ۱۹۵۲ رفتم به هلند با سمت نایب دوم اول و بعد از یکسال ارتقاء یافتم به نیابت اول سفارت. بعد از آنجا آمدم تهران مدتی بودم رفتم به هند. به هند هم رفتم برای اینکه…
س- هند چه سالی بود آقا؟
ج- درسال ۱۹۵۸ بود، ژانویه ۱۹۵۸ بود که رفتم به هند، دلیل رفتن به هند هم این بود که میخواستم یک قدری انگلیسی بخوانم و در عین حال سیری هم در هند که اقلیم جالبی بود برای من همیشه بکنم و این بود که آقای مشرف کاظمی که معاون وزارتخارجه بود سفیر شد در دهلینو به من مراجعه کرد که آیا شما حاضرید با هم برویم. من همانوقت رئیس اداره حقوقی وزارتخارجه بودم. از کارم هم خیلی خوشم میآمد ولی خوب چون در افق مأموریت به هند بود و این شخص هم آدم بسیار شریف و خوبی بود و در مأموریت به نظر من شرط وقتی آدم عضو است اول رئیس مأموریت است، با رئیس خوب شما در جهنم مثل بهشتید با رئیس بد در بهترین ممالک دنیا مثل جهنم میماند. رفتم با او به هند دوسال هم ماندم. البته فکری که پسسر من بود این بود که با زبان انگلیسی مدتی آشنا بشوم و در یک محیط انگلیسی باشم. خواهید گفت پس چرا نرفتید به لندن و واشنگتن. باید عرض کنم که آن مأموریتها مال یک عده به خصوصی بود و من چون زیاد میل به دم کارگزینی ایستادن و موسموس کردن و به این آقا بگو به آن آقا بگو. من آقایی هم نداشتم تازه بگویم بگوید این بود که ترجیح میدادم از دم آن مأموریتها رد نشوم. و جاهای دیگر هم امکاناتی بود که آدم استفاده کند برای اینکه من حتم دارم انگلیسیدانهایی که در دهلینو بودند، هندیهایی که انگلیسی میدانستند از انگلیسیها دستکم نداشتند. ثانیاً اگر من لندن میرفتم با کدام انگلیسی صحبت میکردم؟ با بقال کوچه و نمیدانم فوقش معاون معاون اداره مربوطه. انگلیسی دیگری که سرچشم نمیگرفت آدم را ولی آنجا آدم شخصی بود، کسی بود که هنوز در هند میگویند حرفش خیلی زور است، حکم نادری کرد. آدم نماینده یک همچین ملتی یک همچین کشوری است فرق میکند. د
ر آنجا شروع کردم به انگلیسی خواندن. من اصولاً هرکدام از مأموریتهایم برایم از یک لحاظ خیلی مهم بوده چون یک کاری را در آن مأموریتها انجام دادم. مثلاً در اولین مأموریتم در مسکو من ادبیات فرانسه را خواندم. در هلند حقوق بینالملل خواندم. در هند انگلیسی خواندم. در مأموریتهای دیگرم از آنچه که خوانده بودم استفاده میکردم. بعد از هند به اسلامبول منتقل شدم، اولین مأموریت مستقل من بود. مواجه شدیم با انقلاب ترکیه در سال ۱۹۶۰، ۲۷ آوریل ۱۹۶۰. این یک دگرگونی عظیمی بود در این مملکت و برای من بسیار آموزنده بود.
خاطرم میآید روزی با استاندار اسلامبول که سرتیپی بود به اسم رفیق تولگا در باب عالی صحبت میکردیم. گفتم من یک جملهای را امروز در روزنامه لوموند خواندم نمیدانم شما خواندید یا نه؟ گفت: «نه من هنوز نخواندم، چه بود آن جمله؟» گفتم آن جمله این بود که نظامیهایی که کودتا میکنند مثل خمیردندانی است که آدم فشار میدهد از تیوب میآید بیرون. همانطوری که خمیردندان دیگر تو تیوب برنمیگردد نظامیها هم به سربازخانه برنمیگردند، این راست است؟ یک خندهای کرد و گفت: «به روزنامه لوموند بنویسید که این سربازها به سربازخانه برمیگردند.» و همینطور هم شد. یکسالونیم بعد تفویض کردند قوا را به کشوریها و خودشان کنار نشستند. واقعاً نقش ارتش ترکیه در حیات سیاسی و اجتماعی ترکیه بسیار نقش والایی است، بسیار نقش بالایی است. از آنجا آمدم به وزارتخارجه رئیس اداره دوم سیاسی شدم و این درست وقتی بود که روابط بین ایران و شوروی پیریزی میشد.
س- معذرت میخواهم. من اینجا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که این مطلب را اینجا بگذاریم بعد دوباره برمیگردیم به آن. شما در سال ۱۹۴۶ تا آنجا که خاطرتان یاری میکند چه رویداد سیاسی مهمی را ناظر بودید در مورد روابط ایران و شوری در آنجا؟ آیا شما شاهد سفر قوامالسلطنه به آنجا بودید؟
ج- سفر قوامالسلطنه را من شاهدش نبودم. آنوقت در تهران بودم. دوماه بعد رفتم ولی شاهد اثراتش بودم و مخصوصاً شاهد تیرگی بسیار سخت روابط بعد از قطع شدن قرارداد قوام-سادچیکف راجعبه نفت در مسکو بودم. روابط بسیار بسیار تیره بود ازسال ۱۹۴۷ به بعد و این تیرهگی روابط درست مصادف میشد با روزهای آغاز جنگ سرد. دکترین ترومن کمک به یونان و ترکیه و منجمله به ایران. یعنی سیاست یکدنده ما در واقع از آنوقت پیریزی شد و در این سیاست یکدنده اتحاد شوروی به طور غیرمستقیم بسیار مسئول است.
س- من منظور شما را از سیاست یکدنده درست متوجه نمیشوم.
ج- سیاست یکدنده یعنی تکیه بیچونوچرا به غرب و بعدها هم متنبه شدند از این بابت.
س- منظور شما روسها هستند.
ج- روسها هستند برای اینکه بارها در مذاکرات سیاسی خیلی مفصلی که در سطوح مختلف داشتم همیشه به آنها میگفتم اگر شما یک ایران آزاد و مستقل بخواهید باید اول از خودتان شروع کنید آنوقت درست میشود.
واقعه دیگری که در روابط ایران و شوروی باشد من آنوقت نمیبینم بعد از ۵۰ هم که من رفتم به ایران ولی خوب روابط با آمدن دکتر مصدق آنجور که من دورادور میدیدم و بعد وارد شدم به این روابط خوب بود.
س- بین سال ۵۰ و ۵۲ شما چه میکردید؟
ج- بین سال ۵۰.. من در ماه مه ۵۱ از پاریس رفتم و اکتبر ۵۲ هم رفتم به هلند، تمام این مدت من تهران بودم و اولین کاری که کردم وقتی وارد شدم به تهران این بود که یکروزی آقای مهذبالدوله، باقر کاظمی، مرا خواست به دفترش وگفت: «شما بروید پیش آقای عبدالحسین بهنیا معاون وزارت دارایی و آنجا ببینید ایشان با شما چه کار دارند.» رفتم پیش آقای عبدالحسین بهنیا برای بار اول، ایشان را نمیشناختم. معرفی کردم خودم را. گفت: «من از شما خواهش میکنم بیایید در کمیسیونی که ما با روسها داریم به عنوان مترجم شخص دوم و مشاور من شرکت کنید. هرروز صبح ما تشکیل جلسه خواهیم داد ساعت هفت تا ساعت یک بعدازظهر و من شرحی در این مورد به وزارتخارجه خواهم نوشت.» ایشان شرحی نوشتند و بعد بازهم مرا وزیرخارجه احضار کرد، آن شرح را نشان داد به من گفت: «ما قرار بود یکنفر نماینده هم از وزارتخارجه بفرستیم چون از تمام وزارتخانهها در آن کمیسیون نماینده هست ولی حالا که شما میروید من تصور میکنم احتیاجی به نماینده دیگری از طرف وزارتخارجه نباشد. خود شما هستید کافی است.» من سمت نمایندگی وزارتخارجه و مشاوری و مترجمی آقای عبدالحسین بهنیا را که مرد بسیار نازنین، شریف چیزی بود ظرف ۳ ماه به عهده داشتم. موضوع مذاکرات تسویه دعاوی طرفین و در درجه اول پس گرفتن طلاها از اتحاد شوروی بود. پس از اینکه ۳ ماه تمام پرونده درست شد، یکروز خوشی رئیس هیئت نمایندگی شوروی بهعذر اینکه من میخواهم به مسکو برگردم باید یک دستوراتی کسب کنم جلسه را تعطیل کرد و کار همانطور ماند که بعد من رفتم به هلند.
س- این را که میفرمایید چهسالی بود دقیقاً؟ سالی که این برنامه مذاکره برای استرداد طلاها متوقف ماند.
ج- ۱۹۵۱ این کار اتفاق افتاد.
س- دیگر هیچوقت ما نتوانستیم پاسخی از روسها در این مورد دریافت کنیم؟
ج- چرا.
س- قبل از ۲۸ مرداد منظور من است.
ج- نه، قبل از ۲۸ مرداد هیچخبری در این مورد نبود، روابط هم همینجور رفته بود رو به تیرگی. بعد از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳ پنجم مارس روابط ایران و شوروی رو به بهبود نمیرفت، ولی رو به وخامت هم نمیرفت، حال به اصطلاح راکد پیدا کرده بود. تا اینکه در ۲۸ مرداد مسبوق هستید که اتحاد شوروی نهتنها دخالتی نکرد بلکه به عوامل خودش در ایران هم دستور داد که دخالت در اوضاع نکنند و ناظر بمانند.
س- آقای میرفندرسکی، بعضی از آقایانی که من با آنها مصاحبه کردم ازجمله یکی از سفرای ایران در مسکو به من گفتند که اگر استالین زنده بود ۲۸ مرداد به آن شکل اتفاق نمیافتاد. نظر شما با اطلاعی که شما دارید چیست؟
ج- به نظر بنده اگر استالین زنده بود این اتفاق مسلماً میافتاد. به دلیل اینکه استالین شخص استالین، به دکتر مصدق پیشنهاد کرده بود که بیایید طرف من، من شما را حفظ خواهم کرد.
س- این پیشنهاد به چه صورتی انجام گرفت؟
ج- بیشتر به صورت مقالاتی که آنوقت در روزنامهها انتشار پیدا میکرد. در ممالک پشتپرده روزنامه با وجودی که بسیار متحدالشکل، یکنواخت، ملالتآور است معذالک یکی از منابع مهم کسب اطلاعات است به شرطی که هرروز بخوانند و بدقت بخوانند. آثار و علائمی از تحول و تغییر اوضاع در آنجا میشود همیشه پیدا کرد.
وقتی دکتر مصدق رد کرد استالین هم دور دکتر مصدق را خیط کشید یا لفظ قلمی بگوییم خط کشید. فروش نفتش به ژاپن به محض اینکه ما خواستیم نفت بفروشیم دلیل بر این بود.
س- من دقیقاً میخواستم راجع به این موضوع از شما سؤال کنم برای اینکه من اخیراً دوباره که برگشتم و روزنامههای مردم آن زمان را خواندم یکی از شعارهای مهمی را که مرتب تکرار میکرد این بود که به دکتر مصدق توصیه میکرد که به اتحاد جماهیر شوروی نفت بفروشد. آیا هرگز چنین تقاضایی از جانب اتحاد جماهیر شوروی به ایران داده شده بود؟
ج- اتحاد جماهیر شوروی به هرنحوی از انحاء میخواست خودش را داخل زندگی ایران بکند چه از لحاظ سیاسی بوسیلهی ایادیاش حزب توده چه از لحاظ اقتصادی به وسیله خریدن نفت و حتی چه از لحاظ نظامی. شوروی دیگر نمیخواست قبول کند که بعد از جنگ جهانی دوم ایران صرفاً تیول غرب باشد، نمیخواست این را قبول بکند. خود استالین به تیتو گفته بود این جنگ به صورتی که پیش میرود هرکس هرجا را گرفت ایدئولوژی خودش را هم میبرد. برای شوروی مشکل بود آمدن از ایران بیرون، اگر تهدید آمریکا نبود. و اگر دستآخر نفهمیده بود که ملت او را قبول ندارد به آن صورت و استالین شخص بسیار محتاطی بود. شما از استالین یک عمل غیرمحتاطانه در تمام مدت زمامداریاش نمیبینید. و دخالت در ایران به صورت نظامی از افکاری بود که از سر استالین به هیچوجه خطور نمیکرد.
تبلیغات بله بعد از آنهم کردند، پیش از آنهم کرده بودند مهم نبود و دلیل اینکه اوضاع بعد از مصدق شوروی را جلب کرد همین بود. استالین هم نسبت به ایران سیاستی داشت که جانشینهایش هم نسبت به ایران داشتند منتها با یک مراتب و مدارج یک خرده کمتر، یک خرده بیشتر. استالین خیلی قاطع بود آنها به خاکستری هم معتقد بودند نمیگفتند هر چه هست یا سفید است یا سیاه. چون استالین میگفت یا آدم من باشید اگر آدم من نیستید پس نوکر دیگران هستید. این طرز تفکر بود. آنوقت البته یکقدری تعدیل کردند این طرز تفکر را چون روابط بینالمللی شبکهاش گسترش پیدا کرد جهان سوم پیش آمد و قس علیهذا مطالبی است که البته ارتباط به تمام دنیا پیدا میکند. نخیر، من صریحاً به شما بگویم اگر استالین هم زنده بود ۲۸ مرداد اتفاق میافتاد چون استالین کسی نبود که به خاطر دکتر مصدق خودش را با غرب سرشاخ بکند.
س- حالا برگردیم به آن سؤال من که از شما سؤال کردم که آیا در زمان دکتر مصدق هرگز از اتحاد جماهیر شوروی یا یکی از کشورهای بلوک شرق تقاضایی برای خرید نفت شده بود که دکتر مصدق به آن توجهی نکرده باشد؟
ج- من اطلاعی ندارم. من اطلاع از تقاضای شوروی برای خرید نفت ندارم ولی به نظرم میآید که قابل قبول باشد. چون عرض کردم شوروی بههر ترتیب میخواست بین خودش و ایران گرههایی ایجاد کند، رشتههایی بتند و یکی از اینها هم شاید خواستن نفت بود برای اینکه نفت برای شوروی تا اندازهای اهمیت داشت برای اینکه قرارداد سادچیکف-قوام هم برپایه نفت بسته شده بود نفت شمال، نفت آذربایجان بنا شده بود. اصولاً مایل به یک همکاری اقتصادی دامنهداری بود که ما آنوقت البته آمادگی روحیش را نداشتیم.
س- آقای میرفندرسکی شما تخلیه ایران را از قوای روسیه بیشتر به خاطر تهدید آمریکا میدانید تا سیاست ماهرانه قوامالسلطنه؟
ج- من هر پدیدهی سیاسی را که تجزیه وتحلیل میکنم سعی میکنم تا آنجایی که اطلاعات و معلوماتم اجازه میدهد اطراف و جوانب قضیه را بسنجم. یک پدیده سیاسی، یک واقعه سیاسی با وجودی که به نظر میآید یک واحد باشد ولی مثل نور وقتی تجزیهاش بکنید نور سفید را رنگهای مختلف دارد. پدیدهی سیاسی را هم که بشکافید عناصر متشکل علل و انگیزههای مختلف دارد که اینها پهلوی هم وقتی قرار میگیرند مهم هستند واقعه را پیش میآورند ولی هرکدام بهتنهایی بکشید بیرون از آن مجموعه مفهومی ندارد ولی دوباره برگردانید تو آن مجموعه این مفهوم پیدا میکند.
تخلیه ایران انگیزههای فراوانی داشت. منتهای مراتب این انگیزهها خوب به موقع با هم جمع شد. شخص لازم حضور داشت، زمینه لازم فراهم شده بود چه از طرف خود روسها چه از طرف غربیها و دنیا داشت میرفت به طرف اینکه هرکاری شوروی بخواهد بکند نباید به او اجازه داد. مخصوصاً که ایالت متحده آمریکا دقیقاً تا چندین سال بعد، قدرت نظامی درجه یک بودند و قدرت نظامی درجه دوی دیگری وجود داشت که شوروی بود. همطرازی در کار نبود، عرض کردم استالین شخص بسیار محتاطی بود وقتی که همه جوانب را سنجید دید بله رفتن به ماندن ترجیح دارد.
س- من از این نظر این سؤال را کردم برای اینکه من وقتی کتاب ترومن را خواندم در این مورد دیدم که آن چیزی را که واقعاً به آن میگویند تهدید آنچنان تهدیدی هم نبود. ایشان تنها به روسها گفتند که ما از حضور شما در آنجا خوشمان نمیآید.
ج- بله، در ماه مارس ۱۹۴۶ یک نامه نوشتیم، یادداشتی به سفارت، رونوشت به سفارت شوروی در واشنگتن و عین یادداشت هم به وزارتخارجه شوروی از طرف سفیر شوروی در مسکو. فشار کلی بود، روسیه شوروی آنوقت یک آهن رو آتش داشت که ایران بود، یک آهن رو آتش داشت که ترکیه بود، یک آهن رو آتش داشت که یونان بود. یعنی میخواست از جنگ جهانی دوم تمام استفادههایی هم که خیال میکرد میتواند بکند بکند. ولی اینجا برمیخورد به آتمسفر شدید بینالمللی. فراموش نکنید آغاز جنگ سرد دورهی خیلی سختی بود حتی صحبت از جنگ با روسیه بود و روسیه توان جنگ دیگری را نداشت. عقل، تدبیر، اقتضا میکرد که از ایران بیرون بروند. البته در سیاست بنبستهایی هست که یک مرد باید خیلی در داخل مملکت صاحب اتوریته باشد تا بتواند بگوید این کار که کردیم اشتباه بود برگردیم.
این یک شجاعت و به مراتب بیشتر قدرت میخواهد، دوگلی باید پیدا بشود تا به جنگ فرانسه و الجزیره خاتمه بدهد. کس دیگری در این مدت نتوانست خاتمه بدهد. نقش قوامالسلطنه قدر مسلم نقش درجه یک است. باز روی آن سیاست تعادل است. قوامالسلطنه دشمن روسها به معنی کلمه نبود، قوامالسلطنه طالب تمامیت ارضی ایران بود، طالب استقلال مملکتش بود ولی البته محمدرضا شاه هم به عنوان یک ایرانی وطنپرست بدون هیچ تردیدی فوقالعاده مایل به این تخلیه بود.
س- آقای میرفندرسکی تا آنجایی که من صحبت شما را راجعبه تقاضای خرید نفت از جانب اتحاد شوروی فهمیدم این بود که شما فرمودید که تا آنجایی که شما حدس میزنید میبایستی که چنین تقاضایی داده شده باشد ولی شما از وجود چنین تقاضایی اطلاع ندارید. آیا حرف شما را من درست فهمیدم؟
ج- درست فهمیدید، درست فهمیدید.
س- آقای میرفندرسکی حالا برگردیم به آن زمانی که شما به عنوان سفیرکبیر ایران در مسکو عازم مسکو شده بودید. چگونه شد که چنین پستی را به شما پیشنهاد کردند؟
ج- بنده عرض کردم وقتی که از سازمان ملل متحد در ژانویه ۱۹۶۳ برگشتم از دوره مجمع عمومیش وزیر امورخارجه وقت آقای عباس آرام که از رؤسای خیلی محبوب من بود و در زندگی اداری من هم مؤثر بود به من اداره دوم سیاسی را پیشنهاد کرد. من هم قبول کردم. از ماه اوت ۱۹۶۲ دو یادداشتی بین ایران و شوروی مبادله شده بود و این دو یادداشت مبنیبر این بود که ایران پایگاهی برای استفاده علیه شوروی درایران در خاک خودش به هیچ کشور خارجی نخواهد داد. این مسئله سالها مورد بحث بود. پایگاهی خارجیها در ایران به آن معنا نداشتند ولی هرچند صباح که روسیه میخواست روابط را تیره کند و قیلوقالی راه بیاندازد اراجیفی راجعبه اینکه اینجا پایگاه دارند آنجا پایگاه دارند راه میانداخت و روابط متشنج میشد. یکی از حرکات دیگر هم این بود که آن نقاط متنازع فیه مرزی را انگولک میکردند و دو قدم میآمدند جلو ما میرفتیم جلو آنها میآمدند جلو. خلاصه آنجا را هم به یک نحوی شلوغ میکرد. این دوتا عامل بود که در سالهای سال موجب تشنج بین روابط ایران و شوروی میشد. در اوت ۱۹۶۲ با تبادل این دو یادداشت یک پایهای گذاشته شد برای بنای روابط جدید و خوبی.
به عنوان رئیس اداره دوم سیاسی من در این جریان دخیل بودم. چهار ماه پس از انتصاب من به مقام ریاست اداره دوم سیاسی به مقام مدیرکلی سیاسی منصوب شدم. حدس زدم که این به علت اهمیتی است که برای روابط ایران و شوروی، دولت و شخص اعلیحضرت قائل شدند. یک سال از مدیرکلی من نگذشته بود که به سمت معاون سیاسی وزارتخارجه منصوب شدم و تمام این مدت مذاکراتی بین سفیر شوروی و مستشارش و وزیر امورخارجه و من گاه در وزارتخارجه، گاه در سفارت شوروی مهمان میشدیم ادامه داشت و گزارشات را مرتب به عرض اعلیحضرت و وزیر امورخارجه میرساند. سفر برژنف به ایران در روابط ایران و شوروی آن زمان به قول شما آقایان آنگلوساکسونها یک breakthrough بود. پیدا بود که طرفین مایل هستند این روابط را اصلاح کنند و تحکیم کنند و به مذاکرات در محیط دوستانه ولی صریح ادامه بدهند. مذاکرات دیپلماتیک غیر از تعارفات که میشود البته خیلی تعارف کرد باید یک محتوایی هم داشته باشد، بازهم میخواهم کلمه انگلیسی را به شما بگویم برای اینکه خیال نکنید من انگلیسی بلد نیستم.
س- خواهش میکنم، اینها همه در نهایت به زبان انگلیسی ترجمه خواهد شد.
ج- substantiate باید بشود مذاکرات، اینها substance باید پیدا بکند. substance مذاکرات ما این بود روابط ایران و شوروی از این پس واقعاً نهتنها به حرف، واقعاً برمبنای احترام متقابل و سود متقابل برقرار خواهد شد و تمام کیفیات دیگر فرع این کیفیت اصلی خواهند بود منجمله عدم مداخله، رعایت استقلال، محترم شمردن تمامیت ارضی و اینها تمام کیفیات فرعی یک اصل است که دو مملکت همدیگر را محترم بشمارند و سود دوجانبه بخواهند نه سود یک جانبه، دو جانبه سود بخواهند، بده و بستان give and take از لحاظ اقتصادی خاطرم میآید ما آنوقت خیلی پی ذوبآهن بودیم. من نمیدانم از لحاظ اقتصادی ذوبآهن فایده داشت، فایده نداشت. من اصولاً به زمینههایی که مربوط به من نیست اظهار عقیده نمیکنم. اگر هم عقیدهای دارم برای خودم نگه میدارم. من مرد اقتصادی نیستم از این جهت نمیتوانم به شما بگویم ذوبآهنی که دراصفهان ساخته شد اقتصادی بود باید ساخته میشد یا از لحاظ اقتصادی نمیباید ساخته میشد.
س- ما هم چندان، عرض کنم خدمتتان، که علاقهای به نظر و عقیده و اینها نداریم بلکه بیشتر دلمان میخواهد که توصیف رویدادها را داشته باشیم.
ج- بله، عرض شود که قدر مسلم ذوبآهن اصفهان که دومین joint venture با شوروی بود، joint venture اول قرارداد سدّ ارس بود در ۱۹۵۷ که تابستان ۱۹۵۷ بسته شد. آنوقت هم یک دوران éclairice در روابط بود نمیدانم چرا. تصادف صرف است ولی تصادف بسیار مطبوعی است. هردفعه که من در ایران بودم روابط ایران و شوروی تصادفاً خوب میشد، خوب بود. به قول معروف قدمم سبک بود. هیچ، آن قرارداد را اعلیحضرت رفتند و مذاکره کردند در سال ۱۹۶۵ برگشتند و بعد هم من قرار بود به آلمان بروم و سفیر در آلمان بشوم. چون از شما چه پنهان محیط شوروی چندان دلنشین برای مأموریت نیست برای کار چرا ولی برای مأموریت به نظر من پاریس و لندن و حتی بُن به مراتب بهتر است و من هم آنوقت خودم را تا اندازهای نشان داده بودم و میتوانستم از وزیر خارجه هر سفارتی را بخواهم بدون اینکه پشت در کارگزینی یکپایی چندین ماه بایستم.
س- وزیرخارجه آن زمان چه کسی بود؟
ج- آقای آرام. جناب آقای عباس آرام. ایشان رفتند به مسکو در رکاب اعلیحضرت مراجعت کردند. یکروز جمعهای بود من را در باغچه منزلشان خواستند و نشستیم و هندوانه آوردند و بعد چای آوردند. گفتم جناب آقای آرام مثل اینکه یک چیزی شما میخواهید به من بگویید دستبهدست نکنید بگویید هرچه هست. گفت: «بله متأسفانه شما به آلمان نمیتوانید بروید و باید بروید مسکو، دستور صریح اعلیحضرت است.»
در کف شیرنر خونخوارهای غیر تسلیم و رضا کو چارهای
البته اعلیحضرت شیر خونخواره نبودند، آدم رئوفی بود. پس وقتی به بنده دستور داده شد کنه بروم مسکو و رفتم روابط پیریزی شده بود میبایست رویش بسازیم. آنچه در درجه اول ساختیم ذوبآهن بود که آقای عالیخانی در ماه ژانویه ۱۹۶۶ آمد به مسکو و قرارداد ذوبآهن را امضاء کرد. پس از آن قراردادهای اقتصادی دیگری بسته شد که لوله گاز یکی از مهمترینش بود چون در ازای ذوبآهن ما قرار شد به شوروی گاز تحویل بدهیم. خلاصه خاطرم میآید لوله گاز در سی سپتامبر ۱۹۷۰ در آستارا از طرف اعلیحضرت وپادگورنی که آنوقت رئیس شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی بود، رئیسجمهور در واقع، افتتاح شد. روابط اقتصادی بسیار گستردهای پیدا شد، وسیع همه آن هم بر پایه troc بود یعنی در ازای کالا پول ردوبدل نمیشد، در ازای کالا، کالا ردوبدل میشد یا خدمات. ۶ سال من در مسکو بودم و در این مدت روابط به قول فرانسوی ها au but fixe بود برای اینکه من عقیده دارم روابط بین دو کشور را مأموران دو کشور باید درست کنند. روابط بین دو کشور خیابان یکطرفه نیست، خیابان دوطرفه است یک آجر یکی باید بگذارد یک آجر یکی دیگر باید بگذارد. منتها اگر میبیند آدم که روی غرض روی بدجنسی یا روی نفهمی این آجر را دارد کج میگذارد همانجا باید متوجهش کرد.
Leave A Comment