روایت کننده: تیمسار محسن مبصر

تاریخ مصاحبه: ۶ اکتبر ۱۹۸۴

محل مصاحبه: لندن- انگلیس

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره:۲

س- پس در جریان اعتصاب بزرگ نفت ۱۳۳۰ شما آنجا تشریف داشتید؟

ج- بله آنجا بودم.

س- دخالتی هم کردید تو این کار؟

ج- البته انتظامات با من نبود ولی در آبادان شهربانی آبادان بود و چیزهای انتظامی‌ بودند. بله خوب در جریان بودم و با من مشورت می‌کردند در این نوع کارها.

س- واقعاً حزب توده نقشی داشت ‌تو این کار؟

ج- خوب بله، به‏حساب آرشیتکت اعتصاب حزب توده بود. از آنجا تقریباً این بقول مرحوم مصدق « تودۀ نفتی» به وجود آمد دیگر. بعد از اینکه از اهواز چون من در اهواز اصلاً ازدواج کردم و به علت اشکالات فامیلی من خیلی تلاش کردم که منتقل بشوم به تهران و چون موافقت نمی‌کردند متوسل شدم به باز هم سرلشگر اخوی. سرلشگر اخوی آن‌وقت با درجه سرهنگی یک سازمان درست شده بود در تهران در ارتش به اسم صنایع نظامی‌ که مرکب بود از ادارۀ موتوری ارتش و ادارۀ تسلیحات ارتش، قورخانه آن هم مسلسل‌سازی و مهمات‌سازی این‏ها همه‌شان به اضافۀ موتوری، موتوری ارتش فرمانده‌اش، رئیسش تیمسار سپهبد باتمانقلیچ بود و سرهنگ‌ اخوى معاون آن سازمان بود. من آمدم آنجا شدم رئیس بازرسی صنایع نظامی. البته چون اصلاً من دیگر مشهور شده بودم به چیز اطلاعات و کمونیسم و مبارزه با کمونیسم و این‏ها آنجا هم محیط بسیاربسیار متشنجی بود، کارگرهای صنایع نظامی ‌یعنی تسلیحات و صنایع نظامی ‌بله آنجا اغلبشان کمونیست بودند و از وقتی که روس‌ها اشغال کرده بودند و کارخانه‌ها برای آنها در جنگ دوم اسلحه می‌ساختند و مسلسل می‌ساختند و بندوبساط و اینها خلاصه حزب توده و سازمان نظامی حزب توده یک نفوذ بسیاربسیار وسیعی در تسلیحات ارتش داشت که من شدم رئیس بازرسی آن سازمان و مبارزه با این نفوذ را به عهدۀ من واگذاشتند به علت تخصصم.

در آنجا ما موفق شدیم سازمانی را که تشکیل داده بودند بشناسیم و بعد از اعتصابات جلوگیری بکنیم و بعد یک عده از از کارگرهایی که کمونیست شده بودند اجباراً به علت تمردهایی که می‌کردند اخراج بکنیم و سازمانی تشکیل شد در حزب توده به اسم سازمان کارگران اخراجی از کارخانجات ارتش که این‏ها تو خیابان لاله‌زار و این‏ها به گردنشان یک تابلو آویزان می‌کردند که ما فدائی مطامع، نمی‌دانم، امپریالیسم و سرهنگ مبصر و این‏ها… همش اسم و از این حرف‌ها بود، سرهنگ دو بودم آن‌موقع. من در آنجا شاهد نهم چیز بودم..

س- اسفند.

ج- ۳۱ تیر و ۹ اسفند بودم.

ج- چه خاطره‌ای دارید از آن ۳۰ تیر.

ج- ۳۱ تیر مهم‌ترین خاطره‌ام اینست که مرحوم شاهپور علیرضا را در میدان بهارستان کتک زدند، ریختند سرش کتک زدند.

س- مگر محا فظی چیزی نداشت؟

ج- از محافظ گذشته بود، آخر آنها با یک محافظ که نمی‌شود. خلاصه، کتک زدند و این پناهنده شد به موسی‌زاده که من آنجا بودم، رئیس بازرسیش بودم مرکزم آنجا بود و بعد هم شهر داده شد دست مردم. ظاهراً مردم و باطناً دست حزب توده. شعبان جعفری یکی از آنهایی بود که آن روز شهر را اداره می‌کرد.

س- عجب.

ج- و در مقابل چیز نیروی پلیس و این‏ها رفتند اصلاً بعد از ظهر اصلاً یک نفر پلیس و این‏ها هیچکس نبود. این‏ها بودند که شهر را اداره می‌کردند از لحاظ انتظامی ‌که فردا صبحش دوباره شروع شد.

س- از ۹ اسفند چه خاطره‌ای دارید؟

ج- حالا ۹ اسفند می‌رسیم نرسیدیم هنوز، بعد از آنجا من، در این ضمن وقتی که ارتش تغییر سازمانی داد در چیز دوباره اداره موتوری منتقل شد تسلیحات هم یک ادارۀ دیگری شد. آن را سرتیپ امامی ‌را گذاشتند، این یکی را موتوری را بازهم باتمانقلیچ شد معاونش هم سرهنگ اخوی که من هم شدم رئیس بازرسی ادارۀ موتوری، با همان مأموریت مبارزه با حزب توده. یکی از آن چیزهای خیلی مهمی ‌که در آنجا می‌توانستم بدست بیاورم که شبیه خیلی معجزه است بعدها که خودم آن گزارشم را می‌خواندم مثل اینکه مثلاً من غیبگو بودم یک این‌طور چیزی. عبارت بود از کشف سازمان افسری حزب توده در حالی که رئیس بازرسی اداره موتوری بودم. وظیفۀ واقعی بازرسی اداره موتوری می‌دانید رسیدگی به حساب‌های مالی و بندوبساط و از این حرف‌ها است، بازرسی دیگر. ولی من به علت یک اتفاقی که افتاد آمدند سراغ من و من تلاش کردم و اتفاقات را به همدیگر وصل کردم و پیش‌بینی کردم که یک چنین سازمانی در ارتش هست و این کارها را دارد می‌کند. قضیه این بود که بعدها نوشته شده در کتاب‌هایی که نوشتیم در «کتاب سیاه» و در کتاب «سیر کمونیسم در ایران».

حزب توده یک سازمان افسری تأسیس می‌کند. یک سازمان افسری به وجود می‌آورد از سال همان ۱۳۲۳، ۲۳ ، ۲۴ بله. آن‌وقت این حزب از عناصر فعال این حزب افسری بود به اسم سروان خسرو روزبه و یک عده از بهترین می‌توانم بگویم و باسوادترین افسران ارتش را جلب کرده بودند برای حزب توده که بعد کشف کردیم دیدیم دیگر، در حدود ششصد نفر چیز داشت.

س- عضو.

ج- افسر داشت. آنجا این‏ها می‌خواهند که مسلح بشوند و چون نمی‌خواستند به سلاح روسی مسلح بشوند می‌آیند می‌گویند که باید خودمان اسلحه بسازیم، دفعه اول برای نارنجک ساختن فعالیت می‌کنند. از ارتش اسلحه می‌دزدیدند، نارنجک می‌دزدیدند فلان در تمام این ارتش در قسمت‌های مختلف ارتش نفوذ داشتند و شغل‌های حساس ‌داشتند البته در آن مورد برای شما خیلی زیاد خواهم گفت برای اینکه تنها عاملی که وارد به همۀ این چیز حزب توده و می‌شود گفت یک نفره با این‏ها مبارزه کرده من بودم. آنجا این‏ها یک دفعه می‌روند در آدران کرج نارنجک‌هایی ساخته بود که آزمایش بکنند آن‌وقت نارنجک منفجر می‌شود و چند نفر زخمی ‌می‌شوند. این یک جریانی بود. و از یک طرف هم من متوجه شدم که از افسرهای دانشگاه نظامی ‌که همان عباس‌آباد، من عباس‌آباد بودم وآن دانشگاه نظامی‌ آن روبرویش بود، به اسم سرگرد مظفری دو روزه نیامده و خانواده‌اش نگرانند و زنش هم فرار کرده. من این قضیه را با آن چیزی که در روزنامه‌ها خوانده بودم تطبیق دادم خلاصه با چیزهای خیلی زیادی بعد از ده پانزده روز یک گزارشی ‌ترتیب دادیم و دادیم به ستاد ارتش. ستاد ارتش دادیم رئیس ستاد ارتش آن‌وقت ریاحی بوده سرتیپ تقی ریاحی و نخست‌وزیر هم که می‌دانید که مصدق بود. همان گزارش باعث شد که من منتقل بشوم به رکن دوم ستاد ارتش دوباره و در حدود سه چهار ماه، چهار ماه قبل از چیز من منتقل شدم به رکن دوم، قبل از ۲۸ مرداد، ستاد ارتش، شدم رئیس تجسس رکن دوم. موقعی که سروان بودم معاون تجسس بودم حالا سرهنگ دو بودم شدم رئیس تجسس ستاد ارتش.

س- رئیس رکن دو چه کسی بود آن زمان؟

ج- رئیس رکن دوم آن.. می‌گویم به شما اسمش را، برادر دکتر هم داشت بعد می‌گویم به شما، یادداشت بکنید بعد می‌گویم.

منتقل شدیم به چیز، در مدت سه چهار ماهی که در رکن دوم بودم من گزارشات خیلی زیادی دریافت می‌داشتم و فعالیت خیلی شدیدی بر علیه حزب توده باز هم شروع کردیم. مأمورین بسیار خوبی تهیه دیده بودم و آن‌وقت شهربانی به‏کلی در اختیار دولت بود، مصدق بود و رئیس کارآگاهی شهربانی هم سرگرد نادری از افسران ارتش بود، او هم دراختیار مصدق بود، سروان فهیم بود یکی از افسران من بود در تجسس او هم همکاری می‌کرد حتی مثلاً اعلی‌حضرت را دنبالش می‌کردند در مثلاً شمال ببیند چه کارها می‌کند و چه کسانی می‌آیند (؟) این‌طور کنترل می‌کرد. من در این وضعیت شدم رئیس تجسس. تقی ریاحی هم می‌دانید که چیست دیگر، جزو سازمان جبهه ملی بوده…

در این سه ماه من مقدمات شناسایی حزب توده را به‏طور کلی بدست آوردم، یک مقدار خیلی زیادی از حزب توده را شناختم. وقتی که ۲۵ مرداد اتفاق افتاد، ۲۵ مرداد آن روزی است که اعلی‌حضرت سوار شدند و رفتند بطرف بغداد و ایتالیا و اینها. آن‌وقت سرهنگ نصیری آن روز و ارتشبد نصیری دیروز فرمانده گارد بود. دیگر تفصیل آن را می‌دانید چه بود، ظاهرش آن بود. روز ۲۵ مرداد من اتفاقاً مریض بودم مثل اینکه دیر رفتم اداره، مورد بازخواست سرتیپ ریاحی واقع شدم که شما در این موقع حساس کجا بودید؟ چرا سرکارتان نبودید؟ و من راضی نیستم از شما. شما چرا نمی‌بایست پیش‌بینی بکنید با این همه قدرتی که دارید در اطلاعات که این اتفاقات خواهد افتاد. من هم یک گزارشاتی داده بودم. گزارشات داده بودم که اتفاقات مهمی ‌این چند روزه… چون ارتباط داشتم با آنهایی که فعالیت می‌کردند با ۲۸ مرداد ارتباط داشتم. خلاصه، من همین‌طور این دو سه روزه هم کار کردم روز ۲۸ مرداد صبح حزب توده ریاحی را وادار کرد که مرا بازداشت کند که عمده نقطه مخالف را از بین ببرد در ۲۸ مرداد. صبحش من بازداشت شدم در حدود ساعت ده یازده بازداشت شدم، ساعت ۵ بعدازظهرکه اوضاع برگشت به نفع ما آمدند مردم ریختند و ما را از زندان مرخص کردند و باز هم آمدم رکن دوم شدم رئیس تجسس رکن دوم، بعد از چندی، اسم آن اولی را یادم رفت که دیگر هم به شما، سرتیپ قَرَنی شد رئیس رکن دوم ستاد ارتش.

س- به جای شما؟

ج- نخیر، من رئیس تجسس بودم. و به علت فعالیت‌هایی که داشتم به یک سال ارشدیت سرهنگ شدم. دیگر کار رکن دوم همه‏اش با من بود یعنی متکی بودند به من. البته داخلی. یک فرمانداری نظامی‌ در تهران محول شد به سرتیپ بختیار که بعد شد سپهبد بختیار. آن‌وقت رئیس رکن دوم هم قَرَ‌نی هم، نبود. قبل از قَرَنی پاکروان بود رئیس رکن دوم، من اشتباه کردم اول. آن‌وقت رئیس رکن دوم پاکروان بود و مرحوم پاکروان بود و سپهبد بختیار آمد پیش پاکروان و گفت: «من حرفی ندارم. مرا گذاشتید شما که پیشنهاد کردید برای فرماندار نظامی ‌من یک آدم قلدر نظامی هستم ولی از این چیزها سرم نمی‌شود یعنی تود‌ه‌ای و آنچه و آنچه می‌شود این‏ها را من اطلاعات و اینها من نمی‌فهمم ولی کار از من پشتیبانی از من باید یک نفر را معرفی بکنید که بتواند این کارها را انجام بدهد.» پاکروان مرا معرفی کرد. من را معرفی کرد که هم رئیس تجسس یعنی رئیس اطلاعات رکن دوم بودم وهم با بختیار همکاری نزدیک داشتیم که بعدها رسماً دیگر همکار شدم، شدم رئیس ستاد فرمانداری نظامی. هم رئیس اطلاعات ارتش بودم هم رئیس ستاد فرمانداری نظامی ‌برای اینکه اختلافات تولید شده بود بین آن‌وقت که‌ قَرَنی ‌آمده بود دیگر، بین قَرَنی و بختیار و علوی‏مقدم و اینها، برای اینکه اختلافات، در مورد کشف شبکه‌های حزب توده، مبارزه را تق‏ولق نکند اعلی‌حضرت دستور فرمودند که من هم آنجا کار کنم هم اینجا هر دوتاش، در هر صورت کار با من بود آنجا هم با من بود، مهم‌ترین موفقیتی که ما در رکن دوم ستاد ارتش این دفعه داشتیم عبارت است از: کشف شبکۀ نظامی‌ حزب توده و از آنجا شناسایی کلیۀ اعضای حزب توده و خنثی کردن تمام حزب توده بود که وقتی که سازمان امنیت تشکیل شد حزب توده‌ای که من تحویل سازمان امنیت دادم عبارت بود از هجده نفر که پانزده نفرشان مأمور خودمان بودند فقط سه نفرشان نتوانسته بودیم بگیریم، شناخته بودیم نتوانسته بودیم بگیریم. و جریان هم تعریف کردنی است این جریان شبکه نظامی حزب توده و این از اینجا ناشی شد که یک روز شهربانی یک نفر را به عنوان مظنون به سرقت گرفت و به من تلفن کردند و معمولاً در این جور مواقع که فرماندار نظامی‌ اعلام می‌شود فوراً اشخاص مظنون را تحویل فرماندار نظامی ‌می‌دهند. به من تلفن شد، تیمسار بختیار به من تلفن کرد یک نفر آمده اینجا مثل اینکه از رفقای تو هستند.« رفقای من» یعنی کمونیست. که پا شدم رفتم فوراً شناختم که سروان عباسی است، سروان عباسی افسر فراری بود و افسر کمونیست بود و نزدیک‌ترین همکار سروان خسرو روزبه بود و جزو هیئت هفت نفری سازمان نظامی‌ حزب توده بود. من این را که شناختم فوراً گفتم که اینجا نمی‌شود او را زندانی بکنیم. فرستادم خانۀ یکی ازافسرهای خودمان این عباسی ماند آنجا که نکشند عباسی را، حزب توده نکشد. البته این هم تا آنجایی به ما اطلاع می‌داد که می‌دانست ما می‌دانیم همۀ اطلاعات را یک دفعه به ما نداد و یکی از آن اطلاعاتی که به من نداد و خیلی ضرر دیدیم عبارت بود که از یک افسری به اسم پولاددژ که هم رئیس دفتر من بود هم رئیس دفتر اطلاعات حزب توده بود و عدم معرفی این یا نشناختن این باعث شد که ۸ نفر از مأمورین مرا کشتند مأمورین نفوذی می‌گفتیم به چیز. مأمورین نفوذی آن است که فرض بفرمایید خدای ناکرده شما، عضو حزب توده هستید عفو مؤثر حزب توده هستید، ضمناً با ما همکاری دارید، ما شما را می‌گوییم مأمور نفوذی. در حدود هشت نفر از مأمورین مرا این‏ها گرفتند خفه کردند. بله این بود پولاددژ را به من معرفی نکرد و آن شبی که من فرستادم خانه‌های امن را گرفتند. دو تا خانۀ امن حزب توده را محاصره کردند و گرفتند و این دیگر دید که آن مدارکی که چیز خواهد شد فرار کرد همان شب فرار کرد. آن چیزهایی که از عباسی به دست آوردیم ما عبارت بود از: بعد از سه چهار ماه نه با فوریت، دوتا خانۀ امنی که قسمت بالای سازمان نظامی حزب توده آن هیئت هفت نفری در آنجا‌ها مخفی بودند یکی جنوب شهر بود یکی شمال شهر. ما بعد از تهیه مقدمات لازم دو اکیپ تهیه کردیم که یکی برود آنجا را بازرسی بکند و مدارک را بگیرد و اشخاص را بگیرد البته همۀ این کارها از طریق قانون و با اخذ نمایندگی از مقامات قانونی بود. یکی هم در شمال، یک اکیپ هم فرستادیم به شمال، خوب یادم هست که یک کاغذی نوشتم برای هر کدامشان دستور عملیات را نوشتم و پاکت را بستم.

پاکت را بستم و مهروموم کردم به رئیس اکیپ شمال و گفتم که شما می‌روید میدان دولت، دروازه دولت آنجا که رسیدید باز می‌کنید. به آن یکی هم گفتم که شما می‌روید طرف میدان شاپور که رسید این را باز کنید مأموریتان است، و همه چیز هم پیش‌بینی شده بود. آنچه تهیه کرده بودم برای چیز..

س- شمال.

ج- برای شما ل پولاددژ جزوش بود چون رئیس دفتر من بود دیگر و ضمناً هم رئیس دفتر اطلاعات..

س- جزوش بود یعنی اینکه جزو آن اکیپ بود؟

ج- جزو آن اکیپ بود دیگر، افسر بود دیگر ما مأمور کردیم. این وقتی که می‌رود آنجا باز می‌کند می‌بیند که او اگر چنانچه چیز بشود این همان‌جایی که این خودش می‌دانید می‌رود، آنجا می‌آید و فلان و این‏ها آنجاست اکیپ را اغفال می‌کند و می‌رود درخانۀ ‌همسایه‌شان را چیز می‌کند بازرسی بکند که آن یکی‌ها متوجه می‌شوند فرار می‌کنند در نتیجه مأموران می‏فهمند که این‏ها مثل اینکه عوضی آمدند آن یکی خانه را هم می‌ریزند مدارک را می‌گیرند ولی اشخاص همه‌شان فرار کردند.

س- پولاددژ رئیس این اکیپ بود یا یکی از اعضای اکیپ؟

ج- یکی از اعضای اکیپ. رئیس اکیپ آن سرهنگ زیبائی بود که اسمش را شنیدید حتماً.

س- بله.

ج- منتها این‏ها می‌آیند بیرون فرار می‌کنند کجا می‌روند؟ می‌روند آن خانۀ امنی که در جنوب است. آنها با موفقیت اول آنها را می‌گیرند بعد در را می‌بندند سروصدا در نمی‌آورند. این‏ها که وارد می‌شوند آنها را هم می‌گیرند. یک مدارک خیلی ذی‌قیمتی از این دو خانۀ امن پیدا کردیم. و ضمن آن چیز دو جلد دفترچه بود که با رمز مثلثاتی یک چیز‌هایی نوشته شده بود، با یک فرمول‌های مثلثاتی نوشته شده بود در آن چیزها که ضمن بررسی آنها یکی از افسرها گفته بود:«بابا جان اینکه مثلثات است ما نمی‌فهمیم این‏ها.» من نگاه کردم دیدم چنین فرمول‌هایی نداریم در مثلثات، دفتر هم به این بزرگی بود. بعد مثلاً دوتا فرمول اینجا نوشته بودند یک فرمول آنجا نوشته بودند یک فرمول اینجا بعد فاصله گذاشته بودند یکی دیگر، بعد فاصله گذاشته بودند یکی دیگر، دیدم که آخر یعنی چه؟ آن‌وقت چیزهای عجیب و غریبی که من ندیده بودم. آخر افسران توپخانه معمولاً ریاضیات، خوب می‌دانند گذاشتم جیبم و گفتم خیلی خوب این باشد پهلوی من ببینم. بعد آمدیم بررسی کردیم بعد از هشت ماه، هشت نه ماه این را فهمیدم که دفترچه رمز است ولی نمی‌شد رمز را کشف بکنیم بسیار مشکل بود..

س- کمک نمی‌شد ازکسی گرفت؟

ج- هیچ‌کس نمی‌توانست کمک بکند. می‌دانید در رمز اگر چنانچه سه تا حرف پیدا بشود آن رمز کشف می‌شود سه تا حرف. مثلاً الف و ت و لام پیدا بشود آن رمز را می‌شود کشف کرد. اگر چنانچه رمزی طبق اصول بسته شده باشد. ما یک مدرکی داشتیم اسم پنجاه نفر بود محسن، حسن، قلی، تقی، فلان روبرویش هم رمزش را نوشته بودند مع‌هذا نمی‌توانستیم پیدا کنیم. این را فرستادند به همۀ دنیا…

س- همین را می‌خواستم بپرسم.

ج- همۀ دنیا فرستادند آمریکا فرستادند، انگلیس فرستادند و نتوانستند کشف بکنند و آنها هم حق داشتند چون این‏ها علمی ‌نبود، یعنی فرض بفرمائید من اگر چنانچه یک رمزی می‌کنم که «من می‌روم دوا می‌خورم» یعنی «شما ساعت چهار و نیم بیایید آنجا» کی می‌تواند این را کشف کند، ملاحظه می‏فرمائید؟ یک چیز خیلی جالبی بود. احتیاط خیلی بکار رفته بود و truc خیلی داشت.

س- کی این را درست کرده بود؟ معلوم شد؟ کدام یکی از این‏ها؟

ج- مبشری بود. او هم همدورۀ من بود افسری بود همدورۀ من بود با کمک روزبه درست کرده بودند فقط هم سه نفر از این چیز داشتند، حتی آن عباسی که گرفته بودیم اطلاع نداشت از چیز. گفت این همان رمز است رمز مشخصات چیز است ولی اطلاع نداشت نمی‌دانست نمی‌توانست چیز بکند. بالاخره بعد از ۹ ماه زحمت من کشف کردم… من کشف کردم و این رمز طوری بود که نوشتن پانصدوخرده‌ای نفر آدم تبدیلش به اسم زیاد نباید طول بکشد دیگر، مثلاً در ظرف پنج ساعت می‌شود در رمزهای معمولی وقتی که کلید رمز بدست آمد پنج شش ساعت بیشتر طول نمی‌کشد.

ما دو هفته با همه اینکه کلید را هم بدست آورده بودیم دو هفته طول کشید تا این‏ها را کشف بکنیم از بس کمپلیکه بود خیلی کمپلیکه بود. بعداز اینکه کشف کردیم اسامیشان را آن‌وقت ما را زندانی کردند در ستاد ارتش.

س- شما را زندانی کردند؟

ج- تقریباً دیگر، زندانی کردند. یک دفتر در اختیار ما گذاشتند. اتاق معاون ستاد ارتش و گفتند اینجا باش وکشف، کن، تبدیل بکن چون اگر چنانچه برون بودیم ممکن بود نفوذ بکنند و فرار کنند و من دیدم که تنها نمی‌توانم امجدی را… سرهنگ دو بود. بله که الان سپهبد است و الان آمریکا است، از او کمک گرفتم و در ظرف هشت روز نه روز با کمک همین‌ها کشف کردیم و تلگراف کردیم و همه را گرفتند و شروع شد به بازجویی و بازپرسی…

س- همه را گرفتند کسی نتوانسته در برود؟

ج- دو نفر توانسته بودند در بروند، دو نفر یا سه نفر یادم نیست.

س- یعنی چطوری برنامه ریختید که همه را در آن واحد بگیرند که خبر نشوند؟

ج- ببینید اینطوری کردیم. خوب ممکن است این به درد اینجا نخورد ولی من می‌گویم برای اینکه جالب است. ما آمدیم اول اینها را کشف کردیم نه من می‌توانستم ارتباط بگیرم با خارج و نه امجدی، محل خدمتشان را هم نوشته بودند تو رمز، مثلاً دو سال پیش این رمز را تهیه کردند معلوم نبود که این همان محل خدمتش هست یا نه.

می‌بایستی از کارگزینی یک نفر که مطلع است بیاید. ما فرستادیم، خوب یادم هست کریمی بود سرهنگ گریمی ‌بود او را آورد هم آنجا با دفاترش او هم زندانی کردیم. ایستادیم آنجا تا محل خدمتشان را برگردیم و بعد رمز گرفتیم و خودمان رمز گرفتیم از رمز ارتش خودمان رمز کردیم به واحدهای مختلف که این‏ها را در فلان چیز فوری بگیرید و زندانی کنید تا دستور بدهیم، گرفتندو زندانی کردند.

س- این در این ضمنی که شما داشتید کشف رمز می‌کردید آنها اطلاع داشتند که دفترچه را پیدا کردید؟

ج- نه، نه.

س- نمی‌دانستند. اطلاع داشتند که آن عده را گرفتید، خانه‌ها را گرفتید؟

ج- اطلاع داشتند ولی آخر اصلاً شما نمی‌توانید فکر بکنید، مجسم بکنید، ممکن نبود فکر نمی‌کردند آن رمز کشف بشود.

س- پس اطلاع داشتند که دفترچه دست شماست ولی فکر نمی‌کردند که کشف بشود.

ج- بله. برای اینکه ما یک قسمت عمده‌ای از آن رؤسا را گرفته بودیم مثلاً مبشری که این رمز را تهیه کرده بود دست ما بود، متوجه شدید؟

س- بله

ج- و چند نفر افسر..

س- روزبه چطور؟ روزبه را گرفته بودید؟

ج- روزبه نه، روزبه را تا آخر نشد، اصلاً نتوانستیم بگیریم تا بعد از اینکه تا مادامی که فرماندار نظامی ‌تمام شد سازمان امنیت تشکیل شد آن را هم تفصیلش را می‌گویم. به آن جهت با این‏ها هم تماس داشتند دیگر، مبشری می‌گفت نه این را نمی‌‌توانند این‏ها. مبشری همدورۀ من بود.

س- نمی‌توانستید مجبورش کنید بگوید؟

ج- نمی‌کردیم. به عکس آن چیزی که مشهور هست…

س- خوب بالاخره..

ج- در دورۀ ما هیچ این‌طور چیز نشد. البته بعضی از افراد را ممکن است اذیت کرده باشند ولی در دورۀ ما مخصوصاً آنهایی که در تحت مسئولیت من بودند، زیردست من بودند حق نداشتند اذیت بکنند برای اینکه لزومی ‌هم نداشت به اذیت کردن. فرض می‌کنیم که، من که نمی‌دانستم که مبشری می‌داند این چیز کشف را بعد گفت معلوم شد که این خودش چیز کرده، ما این را می‌زدیم و شکنجه می‌کردیم این را این که نمی‌گفت و نمی‌گفتند. اگر چیز هم می‌کردیم اطمینان داشته باشید نمی‌گفتند.

س- حالا یک سوالی است که این مربوط به این نمی‌شود. چطور است که در زمان حاضر این‏ها همۀ حرف‌هایشان را زدند و در زمان گذشته نگفتند؟

ج- عرض به خدمت شما آن را هم می‌گویم. اولاً در زمان گذشت هم همه چیزشان هم مکشوف بود هیچ چیزی نبود و در زمان حال هم در این سیستم هم کار مهمی ‌انجام شد برای اینکه اولاً حزب توده یک سازمان علنی بود سازمان مخفی که نبود. این‏ها معلوم بود کیانوری مسئول حزب توده است، دبیرکل حزب توده است، عموئی فلان کاره است، خوب همه‌شان منزلشان هم معلوم محل کارشان هم معلوم رفتند گرفتند. این گرفتند و آوردندشان.

س- بله این که هیچی.

ج- و اما اعترافات جالب است. این را چنانچه اگر نمی‌دانم حالا موقعش است؟

س- بله. حالا می‌گوییم.

ج- این را من اطلاع دقیق دارم و یک مقاله هم در یک روزنامه‌ای نوشتم راجع به این موضوع یک مقاله هم نوشتم. اولاً اینکه اگر توجه کرده باشید قبل از اینکه این حزب توده مسئولینش گرفته شود یک نفر از مأمورین شوروی به اسم… اسمش یادم نیست.

س- بله، همان کسی که بعدش آمد لندن.

ج- لندن. بله، آمد اینجا و اعترافاتی کرد. می‌دانید یکی از طرق جاسوسی این است که یک نفر بیاید اطلاعات غلط بدهد گمراه بکند طرف را، از این خیلی می‌شود استفاده‌ها کرده و فصلی است در جاسوسی که آدم باید.. توکتاب‌ها نوشته شده. اینجور چیزها باید مورد آزمایش قرار بدهند، کنترل بشود که آیا این راست می‌گوید یا دروغ می‌گوید. این اطلاعات خیلی زیادی داد و ضمناً هم در مورد ایران هم، چون در ایران بوده و اطلاعات بسیاربسیار ارزشمندی را به این‏ها و حتی طرز عمل حزب توده را، طرز ارتباط حزب توده را با رابطهای روسی که یکی از رابطها روسی خود این شخص بوده. این‏ها دیدند که بهترین وسیله اینست که یک لابراتوار می‌خواهد ببینند که این درست می‌گوید یا غلط می‌گوید. بهترین لابراتوار ایران بود، ملاحظه فرمودید؟ این‏ها را با منت زیاد، این اطلاعات را با منت زیاد در اختیار آقایان جمهوری اسلامی ‌گذاشتند. این را تا اینجا داشته باشید، هست. این‏ها مطلع شدند که این شخص این اطلاعات را داده. از یک طرف دیگر یک دستگاه، اواخر من اطلاع پیدا کردم که حتی رئیس شهربانی نبودم آن‌وقت رئیس سازمان دفاع غیرنظامی ‌بودم اطلاع پیدا کردم که یک وسیله‌ای به دست ساواک افتاده که به وسیله این وسیله می‌تواند با زور متهم را در اختیار بگیرد سلب شخصیت بکند از متهم و در اختیار بگیرد و همۀ این چیزها را بگوید، حقایق از او بگیرد یا آن چیزهایی که او می‌خواهد بگوید. این دو جور هست یکی اینکه حقایق را می‌گیرند به وسیله تکنیک و یکی هم در اختیارش هست می‌گویند این‌طور باید بگویی، این‌طور بگویی، ملاحظه فرمودید؟

شروع کردند به این کار، با استفاده از این دستگاه اول بازجویی کردند خوب کیانوری آدمی‌ نیست که با یک بازجویی، خیلی کمونیست کهنه‌کار است دو دفعه یا سه دفعه از دست من در رفت از دست من سه دفعه در رفت و بنابراین این حرف‌هایی که شنیدید می‌گویند آمده و چیز کرده خیلی ساده نیست بله. این را آوردند و این‏ها را از این دستگاه استفاده کردند. از این دستگاه استفاده کردند، هم از این دستگاه هم معلوماتی که این داده بود، آن‌وقت آن هم یک نوع شستشوی مغزی است، ببیند که اه این بازجو چنان مسلط است که حتی رابطش را می‌شناسد، آن چیزهایی که به رابط گفته این می‌گوید پس می‌گوید که ما را روس‌ها لو دادند یقین. با استفاده از این دو متد هم مادیش یعنی به وسیله وسیله و هم روحیش به‏وسیله اطلاعاتی که از این جاسوس گرفته بودند این‏ها را وادار کردند اعتراف کردند. بعد از اینکه چیز کردند دیدند که این اطلاعاتی که این داده صحیح است. به انگلیسی‌ها گفتند آقا ما این‌طور بازجویی کردیم و این‏ها این‌طور می‌گویند صحیح است این اطلاعاتی که این داده است. انگلیس فهمید که در مورد همه چیز صحیح می‌گوید، شروع کردند آن‌وقت بعد از آن اگر نظرتان باشد گروه گروه از چیزهای فرانسه، انگلستان، کانادا و سایر جا‌ها هی از سفارت‌ها بیرون کردند از چیز به عنوان عنصر نامطلوب و جاسوس و این‏ها بیرون کردند، ملاحظه فرمودید؟

ما اولاً احتیاج نداشتیم به این جور دستگاه‌ها ثانیاً هم ممکن است باورنکرد ولی هیچ نوع این‌طور چیزهایی، این‌طور کارهایی که این‏ها می‌کنند الان ما نمی‌کردیم. بنابراین شما متوجه می‌شوید که این‏ها معجزه نکردند آن‌طور که می‌گویند کشف جاسوسی هم نکردند.

این‏ها یک سازمان زبده را، یک سازمانی که علنی فعالیت می‌کرد زیرزمینی نبود که کشف کنند رفتند گرفتند آوردند این هم طرز بازجوییشان بود. ما این‏ها را از زیرزمین می‌کشیدیم بیرون و رمزشان را کشف می‌کردیم نمی‌توانستند دیگر منکر بشوند.

س- خوب بین این ۶۰۰ نفر لابدکسانی هم بودند که مثلاً در مقام بالا بودند بنابراین شما چه جوری و به کی دستور می‌دادید که یک مقام مثلاً شاید برود رئیسش را بگیرد یا چه جوری بود؟

ج- عرض بشود به خدمت شما حسن این دفعه فعالیت ما در مورد حزب توده این بود که از بالا شروع کردیم به گرفتن، متوجه شدید؟ اگراز پایین شروع می‌کردیم به گرفتن مشکل بود برسیم به بالا ولی بالا فرض بفرمایید این هفت نفر را گرفتیم از همان خانه‌ها، از دو تا خانه گرفتیم این هفت نفر را منهای روزبه را. آن‌وقت این هفت نفر مسئولیت‌هایی که داشتند به ما گفتند چه مسئولیت‌هایی دارند. بنابراین فرض بفرمایید سه نفر و از شاخه، هر کدامشان فرض بفرمایید این سه نفر رئیس شاخه داشته آن رئیس شاخه‌ها را معرفی می‌کرد دیگر، می‌دیدیم گرفتیم؟ اگر نمی‌گرفتیم می‌رفتیم می‌گرفتیم. آن‌وقت هر شاخه هم حوزه‌هایش را معین می‌کرد همه معلوم می‌شد. که بعد از این جریانات ما در مورد تشکیل سازمان مخفی دقت هم کردند که فقط یک نفر دو نفر را می‌شناخت دیگر بیشتر از آن نمی‌شناخت.

س- وقتی که می‌گوییم ۶۰۰ نفر افسر عضو این سازمان بودند….

ج- تقریباً ، ششصد نفر نبودند.

س- تقریباً چند تا افسر تو کل ارتش بودند در آن زمان که آدم یک درصدی بگیرد؟

ج- آهان درصد نمی‌توانم بگویم الان. ولی خوب البته درصد جزئی بود دیگر، ولی از لحاظ به حساب کیفی در سطح خیلی جالب توجه بود از جهت کوآلیتی از جهت کوآنتیتی خیلی پورسانتاژ ضعیفی بود. ولی از لحاظ اختیارات واز لحاظ پست‌هایی که چیز بودند در هر صورت بزرگ‌ترین

خطری بود که متوجه ارتش شده بود. این کشف شبکه حزب توده علاوه براینکه ارتش را تصفیه کرد از عناصر حزب توده به وسیله این چیز چون سازمان اطلاعات حزب توده مال سازمان افسری‌شان بود، خوب روزبه رئیس سازمان اطلاعاتی‌شان بود. بنابراین توانستیم کلیۀ سازمان حزب توده وکلیۀ افراد حزب توده را بشناسیم و فلج بکنیم. طوری شده بود که این اواخر دیگر مثلاً بعضی از این‏ها سوار می‌شدند، بعضی از این افسرها یا همین‌طور شخصی‌ها، با ما می‌رفتند مثلاً محل تماسشان را می‌گفتند آن هست مثلاً دکتر یزدی اوست، می‌رفتیم می‌گرفتیم، خیلی ساده. و توانستیم این حزب توده را خیلی جزمی می‌توانم بگویم که فلج کنیم از بین ببریم خنثی بکنیم و شما اگر چنانچه توجه داشته باشید از کلیه افسران از ۶۰۰ نفرافسر فقط ۲۸ نفر اعدام شدند.

س- کسانی را که…

ج- بله فقط ۲۸ نفر اعدام شدند.

س- بقیه…

ج- بقیه زندانی شدند و بعد از مدت خیلی کمی ‌آزاد شدند اززندان. در زیر چتر مبارزات مثبت در زندان کلاس‌های دائر شد فرض بفرمایید یک افسر پیاده را می‌بایستی خوب در هر صورت محکومیت داشت دیگر، کسی ‌که محکومیت داشت دوباره برنمی‌گردد به ارتش اخراج می‌شود اتوماتیک. این برود بیرون چکاری بکند؟ افسر پیاده هم است هیچ بلد نیست، افسر مهندس می‌رود مهندس می‌شود. ملاحظه فرمودید؟ حتی افسر توپخانه می‌تواند… ولی یک افسر چیز دیگر مشتری ندارد. من وقتی که تهران بودم افسرهایی بودند که حقوقشان سه برابر چهار برابر من بود در آن زندان تعلیم دیده بودند کلاس نقشه‌برداری، کلاس، نمی‌دانم، صنایع نمی‌دانم فلان و اینها. به این‏ها همه چیز یاد دادیم و رفتند بیرون و کار می‌کردند و اکثریت‌شان هم برنگشتند دیگر، بعدازاین چیز اکثریت‌‌شان برنگشتند دیگر، اطلاع کامل دارم.

س- کسانی بودند بین این ششصد نفر که در زمان همین جمهوری اسلامی ‌به عنوان رهبر توده‌ای دو مرتبه…

ج- رهبر نه، ولی به‏ندرت. گفتم خیلی چیز غیرقابل توجه رفتند و چیز شدند. بعد از اینکه این فعالیت، فعالیت، یعنی مبارزه با حزب توده، تمام شد و حزب توده را چیز کردیم دیگر دیدیم که وجود فرماندار نظامی ‌لازم نیست و باعث چیز است دیگر و می‌گویند که این‏ها نمی‌توانند بدون فرماندار نظامی اداره بکنند کشور را. گفتیم که بیاییم و فرماندار نظامی ‌را ملغی کنیم دیگر، چیزی نیست خیلی امنیت کامل است. آمدند فکر کردند گفتند که خوب بالاخره باید کشور یک سازمان اطلاعات داشته باشد مثل آمریکا یا مثل همه جا چون اطلاعات ارتش که نمی‌شود اطلاعات کشور. اطلاعات ارتش باید وظائف مخصوص به چیز‌های ارتشی را انجام بدهد و تا آن‌وقت هم که انجام می‌دادیم برای اینکه نبود. آمدند گفتند شهربانی هم نمی‌تواند منطقی هم نیست راست هم می‌گویند چون از وظیفۀ اصلی خودش می‌ماند. خلاصه آمدند گفتند یک سازمان اطلاعات تشکیل بدهید. و خیلی خوب یادم هست که تیمسار بختیار مرا خواست گفت، «این‏ها می‌خواهند پیشنهاد دادند که یک سازمان اطلاعات تشکیل بدهیم و از من خواستند که یک سازمانی را بنویسم و این‏ها مطالعه کنند.» چون آمریکایی را می‌گفت. می‌گفت، «این‏ها خوب از لحاظ علمی ‌را بلدند ولی هیچ‌وقت نمی‌توانند برای مملکت ما سازمان اطلاعات تشکیل بدهند.» گفتم «کاملاً صحیح می‌گویید، من در ظرف یک ماه، یک سازمان اطلاعاتی نوشتم. این سازمان اطلاعاتی نوشتم، و این سازمان اطلاعات البته عمده‌اش داخله بود و قرار شد که تیمسار بختیار قرار بود بشود رئیس سازمان چیز و من هم قرار بود بروم سازمان امنیت یعنی معاون و رئیس اداره کل داخلی. فعالیت داخلی با من یکی هم فعالیت‌های خارجی با پاکروان. به شما بگویم پاکروان یکی از افسرهای اطلاعاتی بود که نظیرش را من ندیدم. نه افسر اطلاعاتی چیز که در شرق کار بکند آن ممکن نبود ولی برای رئیس سازمان اطلاعاتی مثلاً آلمان یا مثلاً فرانسه جان می‌داد.

س- فرقش چیست؟

ج- سازمان‌های اطلاعاتی کشورهای پیشرفته علمی‌ است، ملاحظه فرمودید؟ و فرمول دارد مثل علم شیمی ‌اطلاعات هم یک علمی ‌است فرمول دارد. ولی سازمان اطلاعاتی کشورهای شرقی مخصوصاً ایران که ملیت‌ها مختلفی دارد و تاریخ خیلی عجیب و غریب و طولانی دارد عمده‌اش متکی به تجربه است. و پاکروان این تجربه را نداشت مخصوصاً آن تجربه‌های حقه‌بازی و truc اطلاعاتی ‌شرقی، دیدید که آمریکایی‌ها هم نمی‌دانند الان، به شما قول می‌دهم که آن‌طوری که افسرهای ما، مأمورین ما، مأمورینِ مسئول ما کمونیسم را می‌شناسند آمریکایی‌ها نمی‌شناسند هیچ‌ تردید نداشته باشید. می‌توانند بگویند مثلاً چه سازمانی دارد حزب کمونیست و چه اید‌ئولوژی دارد و فلان و این‏ها ولی از لحاظ جزئیات کار، از لحاظ تروک‌ها، از لحاظ روش‌هایی که این اطلاعات را باید به کار برد نمی‌دانند هیچ چیز. فرق چیز با این است.

من یک سازمانی نوشتم البته قسمت عمده‌اش را مخصوص کردم برای داخل یعنی تخصصم این بود. البته این‏ها را دادم بعد به صورت سازمان اولیه سازمان امنیت درآمد و مرا گذاشتند دو تا معاون گرفت یکی پاکروان بود و یکی علوی‌کیا. و مرا هم گذاشته بودند رئیس قسمت داخلی یعنی به‏حساب می‌شود گفت رئیس کل اداره سوم یک این‌طور چیز. من فکر کردم دیدم که می‌توانم در این وضعیت کا رکنم چون سرتیپ علوی‌کیا علاوه بر اینکه با همۀ اینکه خیلی خیلی دوست صمیمی ‌هستیم ما در خدمت اختلاف سلیقه از زمین تا آسمان بود. دوستیمان را حفظ کردیم ولی آن اختلاف سلیقه‌مان هست.

من دیدم او رفته آنجا و معاون شده و فلان و این‏ها گفتم نمی‌توانم بمانم، هرچه هم بختیار کاغذ نوشت آمریکا بود و این‏ها گفتم نه. بالاخره متوسل شدیم به مرحوم تیمسار هدایت ایشان هم چیز کردند و نرفتیم.‌ نرفتیم و ماندیم در ارتش. در ارتش ماندیم ارتشی که قَرَنی معاون ستاد ارتش بود از رئیس رکن دوم رفته بود معاون ستاد ارتش بود یعنی معاون نیروی زمینی دیگر، آن‌وقت ستاد ارتش تبدیل شد به نیروی زمینی، ستاد کل هم تشکیل شد و کیا رئیس اداره دوم بود. بعد من از آنجا به علت خستگی که این فعالیت در من تولید کرده بود احتیاج به استراحت داشتم، به عرض اعلی‌حضرت رسانده بودند و تصویب فرمودند که مرا بگذارند در یک وابستگی نظامی ‌و شدم وابستۀ نظامی ‌کشورهای عربی مرکزم هم بغداد.

موقعی که عبدالکریم قاسم کودتا کرد من در آنجا وابستۀ نظامی ‌ایران در بغداد بودم. و از آنجا هم خاطرات خیلی خوبی دارم که اگر اجازه بفرمایید جلسه دیگر بگویم دیگر من الان هم شما را خسته کردم و هم خودم خسته شدم.