روایت کننده: تیمسار محسن مبصر
تاریخ مصاحبه: ۸ اکتبر ۱۹۸۴
محل مصاحبه: لندن- انگلیس
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره:۳
ادامه خاطرات تیمسار محسن مبصر، ۸ اکتبر ۱۹۸۴ در شهر لندن، مصاحبه کننده حبیب لاجوردی.
س- تیمسار در جلسه قبلی تا آنجا رسیدیم که سرکار اعزام شدید به عنوان وابسته نظامی به بغداد. ولی قبل از اینکه به آن دوره از خدمات سرکار برسیم میخواستم یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به اقدامات و برخوردهایی که با تشکیلات فدائیان اسلام و اخوانالمسلمین اینجور که در ممالک عربی به اینها عرض میکنند چه سابقهای وجود داشت؟ چه زمینهای وجود داشت؟ ما در چه وضعی بودیم؟
ج- مسئلۀ اخوانالمسلمین که در ایران به اسم فدائیان اسلام نامیده میشد و لیدر اونها هم یک سید جوانی بود معمم به اسم نواب صفوی. سابقۀ فعالیت در ایران داشتند و من فکر میکنم همزمان با تشکیل اخوانالمسلمین در خاورمیانه و کشورهای عربی سوریه و اردن و مصر و اینها در ایران هم این سازمان تشکیل شد و با تقویت و پشتیبانی مرحوم آیتالله کاشانی شروع به فعالیت کرد.
س- پس این ارتباط بین آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام تقریباً محرز است.
ج- محرز است بله. و وقتی که آیتالله کاشانی در بغداد بوده و بقول خودش بر علیه انگلیسها مبارزه میکرد. از آنجا با اخوانالمسلمین تماس پیدا میکند و مجاهدات عملی هم برای مبارزه با نفوذ انگلیس و این چیزها ظاهراً در بغداد میکرده است. خودش تعریف میکرد و میگفت حتی تفنگ هم گرفته دستش برای مبارزه با، آنطور که میگفت، انگلیسهای بیسواد. نواب صفوی یک طلبۀ جوانی بود، سید طلبۀ جوانی بود از لحاظ مذهبی هم تیتری نداشت حجهالاسلامی، آیتاللهی و اینها نبود ولی یک جوانی بود، بسیار فعال و جذاب به نظر من و خیلی تأثیر گفتار عجیبی داشت وقتی که صحبت میکرد با اشخاص او را تحت تاثیر قرار میداد. البته احتیاج به گفتن ندارد ایدئولوژی اخوانالمسلمین یعنی فدائیان اسلام همان ایدئولوژی بود که در خاورمیانه و کشورهای عربی اخوانالمسلمین از آن متابعت میکردند. و آنطوری که من متوجه شدم و فهمیدم تز عملی اینها عبارت بود از جهاد انفرادی. جهاد انفرادی یعنی هر فرد مسلمان که تشخیص بدهد یک فردی یک نفر یا یک جمعیتی فعالیت آن جمعیت به ضرر اسلام است بر علیه اسلام است آن فرد حق دارد تحت عنوان جهاد انفرادی آن فرد یا افراد مخالف را ترور کند. یعنی ترور در قاموس عامه، در سیاسی دنیا یک عمل خیلی مذموم و قبیحی است با لباس مذهبی و در زیر ماسک مذهب این عمل را جایز بلکه ثواب شمردند، میگفتند که هرکس، هر فرد مسلمانی که تشخیص بدهد یک فرد یا جمعیتی بر علیه اسلام فعالیت میکند و آن جمعیت یا آن فرد را ترور کند همان ثواب را دارد که یک مسلمانی تحت عنوان جهاد بر علیه کفار مبارزه میکند و این شخص خیلی عرض کردم، با نفوذ بود، نفوذ کلمۀ خیلی شدیدی داشت و اولین اقدامی که کردند اینها، اولین تروری که انجام دادند ترور مرحوم کسروی بود در دادگستری که یکی از محقفین عالیقدر و بینظیر تاریخ ایران بود و با شیعهگری وبا این فناتیزم مذهبی مبارزه خیلی مؤثر میکرد، خیلی مسلط بود به زبان عربی و به مجهز بود به منطق خیلی قوی و مبارزه میکرد بر علیه تقریباً میشود گفت فناتیزم اسلامی. کتابهای زیادی در این مورد نوشته که عبارت است از: شیعهگری، بهائیگری. این را یک دفعه مبادرت به ترور این کردند موفق نشدند دفعه دوم ترور کردند و کشته شد و بعد از آن هم اگر چنانچه خوب یادم باشد آقای هژیر بود نخستوزیر و بعد یک سلسله اقدامات و آخرین چیزشان آقای علا بود.
سی- رزمآرا هم…
ج- رزمآرا هم بهتوسط اینها ترور شد.
س- اقای دهقان چطور؟
ج- دهقان هم بهتوسط همینها ترور شد، ولی در مورد زنگنه برای من در تحقیقاتی که کردیم هنوز ثابت شده که بهوسیله چیز کشته شد چون فرض بفرمایید ترور محمد مسعود بهوسیله، من ثابت کردم یعنی در تحقیقاتی که انجام شد ثابت کردیم، حزب توده و موجبش هم شخص سروان روزبه بود؛ یعنی شخص سروان روزبه با دست خودش مسعود را ترور کرد که در موقع خودش خواهم گفت.
وقتی که مبادرت یعنی اقدام به ترور مرحوم علا کردند. میدانید که ترور نتیجه نداد و گلوله گیر کرد در چیز…
س- تپانچه.
ج- بله، گیر کرد در اسلحه و نتوانست ضارب ترور کند و فقط با دستۀ هفتتیر، با دستۀ هفتتیر بله یکه زخم کوچکی در سرش ایجاد شد. آنوقت من سابقاً گفتم به شما رئیس ستاد فرمانداری نظامی بودم که فرماندار نظامیش تیمسار سپهبد بختیار بودند و هم رئیس تجسس رکن دوم ستاد ارتش بودم، یعنی بهطور کلی اطلاعات کشور، فعالیتهای اطلاعاتی کشور زیر نظر من انجام میشد. ضارب علا را گرفتند و اینها تعصب عجیبی داشتند نسبت به کاری که میکردند و به جان خودشان هیچ اهمیت نمیدادند و وقتی که من صحبت آنها میشود مرا به یاد این ترورهای انتحاری جدید میافتم که اینها چطور خودشان را میکشند و هدفشان را هم از بین میبرند.
س- منظور امثال مجاهدین خلق و اینها هستند؟
ج- امثال آنهایی که سفارت آمریکا را در بیروت منفجر کردند و نیروی دریایی آمریکا را دویست و خردهای نفر کشتند.
س- اینکه اسمش مظفر ذوالقَدَر بود.
ج- ذوالقَدر.
س- که اینهم جزو فدائیان اسلام بود؟
ج- بله، جزو فدائیان اسلام بود و معمولاً اینطور اشخاص من فکر میکنم حالا هم برای ترور انتحاری، از این قبیل اشخاص استفاده بکنند. آدمهای کاملاً بیسواد و کاملاً تحت تاثیر مذهب و شستشوی مغزی داده شده بهوسیله و روش مذهبی.
س- شما خودشان دیدید این ذوالقدر را؟
ج- بله، من ذوالقدر را دیدم و ذوالقدر را چون آنوقت این طور ترورها اینطور کارها مربوط میشد بلافاصله به فرماندار نظامی و این را گرفتم و من هم این را و هم خود نواب صفوی را شخصاً بازجویی کردم. حالا تفصیل این را میگویم که چرا من بازجویی کردم مخصوصاً نواب صفوی را خدمتتان عرض میکنم.
این را وقتی گرفتم شعار میداد شعارهای مذهبی میداد الله اکبر و لا اله الا الله ، نماز میخواند و یک کفنی پوشیده بود که روی آن آیات قرآن نوشته بودند و اینها و با همۀ اینکه در موقعی که گرفتند، مأمورین شهربانی، مأمورین شهربانی اذیتش کرده بودند ولی هیچ چیزی نگفته بود.
س- شکایتی.
ج- بله. همهاش میگفت وظیفۀ دینی من بود که این شخص که کافر است از بین برود و فلان، همان تزی که عرض کردم.
بعد از مدتی از روش توجیه و روشن کردن این شخص ما موفق شدیم بازجوییمان را به نقطه خیلی روشنی برسانیم یعنی این را توجیه کردیم که آن چیزهایی که تا حالا به او تلقین شده غلط است مسئله جهاد انفرادی کاملاً برخلاف اسلام است. از راه اسلام این را توجیه کردیم.
س- کمکی هم داشتید یک متخصص اسلامی،کسی…
ج- نمیخواست این کار احتیاج نبود به چیز. بله، و طوری شد، خیلی کمک کردم من به ذوالقدر، که این دفعه اول که نواب صفوی را در دادگاه دید برای مواجهه حمله کرد که نواب صفوی را بکشد. این قدر روشن شده بود. البته این محاکمه شد و خوب محکوم به اعدام شد و اقرار کرد که نواب صفوی به این مأموریت داده. اسلحهاش را ازکجا خریده. چطوری کرده و اینها را همه را جزئیات کار را اقرار کرد که کافی بود طبق قانون برای اعدامش. آنوقت وقتی این را گرفتند نواب صفوی مخفی شد و مدتی فعالیت کردند و تا آنجا که یادم هست بهوسیله مأمورین شهربانی دستگیر شد یا بهوسیله مأمورین اطلاعات ما دستگیر شد ولی دادند شهربانی. در هر صورت من رفتم از شهربانی نواب صفوی را تحویل گرفتم و آوردم فرماندار نظامی. خوب، این یک آدم خیلی واردی بود دفعه اول نبود این کار را کرده بود و میدانست که فایدهای ندارد هرچه هم بکند خوب محکومیت خواهد داشت به علت قتل و ترورهای متعددی که به دستور او انجام شده است. خوب یادم هست بعد از اینکه آوردند دفتر من گفت. «من اجازه نماز میخواهم.». گفتم خیلی خوبه بفرمایید نمازتان را بخوانید.
س- تو همان دفتر؟
ج- همان دفتر. نمازش را خواند و حتی گفتم که اینجا آقا، آنوقت در محفل بهائیها بود دیگر فرماندار نظامی، حظیرهالقدس را اشغال کرده بودند فرماندار نظامی آنجا بود.
س- عجب.
ج- گفتم اینجا غصب است ما غصب کردیم و نمیدانم نمازت چیز میشود. گفت نه چون از کفار گرفتید و نمیدانم از این حرفها بالاخره نمازش را خواند و بعد این بازجویی شد و زندانی شد طبق معمول بازجویی کردند و اینجا من میخواهم به شما یک چیزی بگویم که برخلاف تبلیغاتی که حالا میکنند و برخلاف آن چیزی که آنوقتها تو حزب توده و کمونیستها چیز میکردند تلنگری به این سید زده نشد حتی تلنگر. با کمال احترام با او رفتار میکردند ولی بعد از یک ماه متوجه شدیم که افسرهایی که مأمور، افسرهای فرماندار نظامی بازجوهای فرماندار نظامی، بازجویی از این هستند نمیفهمند این چه میگوید چون نمیتوانند تخصص ندارند در امور اسلام و این جزئیات و از این حرفها در اسلام به این جهت نمیتوانستند از لحاظ، صلاحیت هم نداشتند برای این بازجویی. از طرف فرماندار نظامی و ارتش به من مأموریت داده شد که من این را بازجویی کنم چون من مطالعاتی در این مورد داشتم و در حدود فکر میکنم یک ماه هر روز از این سوالاتی میکردم، در محیطی بسیاربسیار دوستانه و بسیار محیط دوستانه.
س- چه جور سوالاتی در ظرف یک ماه میشد؟ دنبال چه بودید؟
ج- من دنبال تز بودم که تز این چیست و ریشهاش بودم، ملاحظه فرمودید؟ البته ریشهاش کشف نشد یعنی با مدارک کشف نشد ولی خوب تزش خودش گفت همانطور که عرض کردم تزش عبارت بود از جهاد انفرادی و اعتراف صریح کرد که تمام این ترورها را این اغوا کرده این اشخاص را انتخاب میکرده. این اسلحه میخریده میداده، این دستور تمرین میداده و این تبلیغ میکرده و تلقین میکرده و شستشوی مغزی میداده فقط با زبان و برای ما آنوقت کافی بود این مسئله که پروندهاش را بدهیم به دادرسی.
س- هیچ ارتباطی هم بین خودش و آیتالله کاشانی داد؟ مثلاً رئیس ما ایشان هستند؟
ج- نه. البته رئیسشان هم ایشان نبودند ولی پشتیبانی میکردند، تقویت میکردند همچنان که اگر نظرتان باشد ممکن است شما یادتان نباشد وقتی که طهماسبی ترور کرد کشت رزمآرا را بعد از آن مجلس زمان مصدق مجلس این را تبرئه کرد و عکسی من دیدم در چیز و دارم هم در تهران که آیتالله کاشانی، آنوقت رئیس مجلس بود بدون اینکه برود به مجلس، دستش را گذاشته روی سر طهماسبی علت این تقدیسش، به علت تحسینش و اینها.
بعد از اینکه بازجویی کامل شد تحویلش دادیم به دادرسی ارتش. دادرسی ارتش هم محاکمه کرد و محکوم به اعدام کرد.
یک جریانی را من باید اینجا بگویم در مورد نواب صفوی در مورد اینکه اینها که خودشان را مجهز کرده بودند به دین اسلام دروغین چه جور آدمهایی بودند و چه نوع فکر میکردند، نظرتان هست که فاطمی وزیر امور خارجه مصدق را هم همین فدائیان اسلام ترور کرد سر چیز بود مثل اینکه، مراسم هفت یا مثلاً ختم محمد مسعود تا آنجا که یادم هست فاطمی سخنرانی میکرده که یک بچۀ نابالغی به او تیراندازی کرده و به شکمش اصابت کرد و تا آخر هم معلول شده بود، معیوب شده بود. اسم این پسر، پسرجوان یعنی بچه یادم رفته ولی یادم میافتد خواهم گفت چون خیلی حساس است اسم او را همیشه یادم بود حالا یادم رفت. پس این پسر جوان هم، این بچه هم جزء فدائیان اسلام بود به علت صغر سن کاری نتوانستند به او بکنند و در دارالتأدیب زندانی شده چون اعدام نمیکنند چیزها را. نواب صفوی رفت به دادرسی ارتش و پروندهاش رسیدگی شد و یک روزی به من گفتند،« نواب صفوی میخواهد با شما ملاقات کند.» من هم فکر کردم خوب یقین کاری دارد دیگر با همۀ اینکه دیگر هیچ کارش به من مربوط نبود، تمام شده بود. ما فقط مجرمین را میگرفتیم و بازجوییهایی میکردیم و کار بازپرس قانونی را تسهیل میکردیم، مدارکی جمعآوری میکردیم میدادیم دست دادرسی ارتش آنوقت بازپرس بازپرسی میکرد و بعد هم محاکمه میکردند و تصمیم میگرفتند. در این مرحله دیگر ما با متهم هیچ کاری نداشتیم اصلاً هیچ کاری نداشتیم. معهذا گفتم خوب بگویید بیاید. آمد و گفت که… خیلی با هم برخورد خوبی داشتیم همیشه برخورد خوبی داشتیم پا شدیم دست دادیم همدیگر را بوسیدیم یک اینطور برخوردی داشتیم با چیز گفت، «آمدم امروز یک تقاضائی از شما بکنم.» گفتم بسیار خوب اگر بتوانم انجام میدهم. گفت، «شما میدانید که آخرین تقاضای، درخواست محکوم به اعدام را باید بپذیرند.» گفتم اولاً اینکه شما معلوم نیست محکوم به اعدام بشوید هنوز من اطلاع ندارم شما محکوم به اعدام شدید و ثانیاً هم شما عوضی آمدید این تقاضایتان را باید از دادستان بکنید نه از من که رئیس ستاد فرماندار نظامی هستم. گفت، «من محکوم به اعدام هستم و خودتان هم میدانید وبالاخره مرا خواهند کشت ومن یک تقاضایی از شما دارم.» گفتم حالا آن تقاضایت را بگو. گفت،« شما میدانید که یک زندانی دارید در دارالتأدیب.» گفتم بله. گفت، «من میخواهم این دو هفتۀ آخر عمر مرا با این شخص هم زندان باشم.» من اول بدم آمد یعنی به من برخورد چون فوراً فهمیدم که برای چه میخواهد با این هم زندان باشد. همجنسباز بود نواب صفوی همجنسباز بود و این هم بچهای بود و خوب بچه جوانی بود و خوشترکیب بود صاف و ساده و اینها میخواست با این باشد. بعد گفتم خوب به من چه مربوط است حالا بگذار ببینیم چه میخواهد بکند. من این را صحبت کردم و اجازه داده شد که این در زندان با او همزندان بشود منتهی هم میکروفون گذاشتیم و هم وسایل عکاسی فراهم کردیم، در این دو هفته هر کاری کردند هم ضبط شد و هم عکس برداشته شد از او. وقیحانهترین و مشمئزکنندهترین کارها را این دو نفر با هم میکردند هرشب و هرروز. البته این محکوم به اعدام شد وا عدامش کردند دیگر این رفت تو پروندهاش تو دادرسی ارتش. چیز بامزهای که میخواستم بگویم این بود که همین پسربچه بعداز انقلاب خوب شده بود مردی برای خودش نماینده مجلس شد…
س- عجب.
ج- نماینده مجلس شد. یک روز در ضمن، اسمش را باید بگویم حتماً باید بگویم اسمش را یادم رفته و در یکی از سخنرانیهایش در مورد عفت و عفت عمومی و حمله کردن به آنهایی که بیناموسند و آن هم بندوبساط و از این حرفها داد سخن داده بوده و مرتب راجع به مسئله عفت و عصمت زن و مردم صحبت میکرد. این مثال که زدم نشاندهنده یکی از کاراکترهای شخصی آقای نواب صفوی و به نظر من اکثریت، نه همه نمیتوانم بگویم روحانیون ما است.
س- خوب این شخص که این صحبتها را در مجلس کرده بود. خودش اطلاع نداشته که یک همچنین پروندهای و عکس و اینها بالاخره در فرمانداری نظامی وجود داشته و هنوز هم..
ج- من تصور نمیکنم اطلاع داشته باشد ولی اگر اطلاع هم داشته باشد حتماً از بین بردند آن چیزها را، نمیگذارند اینطور چیزها باشد. میدانید الان مسئول سازمان فدائیان اسلام در تهران آقای خلخالی است. خلخالی جانشین نواب صفوی است و به آن جهت هم خیلی زیاد مشتری من است آقای خلخالی که خدمتشان برسم.
این بود تفصیل دستگیری نواب صفوی و ایدئولوژیش را هم که تا حدودی گفته شد ولی وابستگیش به یک قدرتهای خارجی که خیلی مهم است من فکر میکنم همان وابستگی که به طور کلی این اخوانالمسلمین داشتند عین همان در مورد فدائیان اسلام هم صدق میکند.
س- آنوقت این دستگیری آیتالله کاشانی یک امر موقتی بود یا ایشان یک مدتی بازداشت بودند در همان زمان؟
ج- خیلی خوب یادم هست که بیشترازیک هفته یا حداکثر ده روز دقیقاً نمیتوانم، نه بازداشت شده بیشتر از یک هفته بازداشت نشد و تحقیقاتی میخواستیم بکنیم و میبایستی در خانۀ خودش جواب نمیداد این. در هر صورت یک روحانی بسیاربسیار شجاع و گردن کلفت بود. در خانۀ خودش جواب نمیداد و احضارش کردیم، جلبش کردیم به فرمانداری نظامی اتفاقاً اول آوردند اتاق من و من گفتم که من نمیدانم چرا ولی در هر صورت، شما بازداشت هستید و یک صحبتهایی خواهد بود. بعد تحقیقات را از او کردند بعد از یک هفته یا هشت روز مرخصش کردند. مرخصش کردند و حتی در موقع مرخص کردن آنوقتها ما رسممان این بود که آنهایی که مرخص میکردیم تعهد میسپردند ندامت اظهار میکردند و تعهد میسپردند. این را هم از او گرفتیم. بله، از آقای آیتالله کاشانی این را هم گرفتیم.
س- در موقعیت ایشان نبود که همین بازداشتش باعث شود که مثلاً روحانیون از قم آقای بروجردی تلگراف بکنند، اعتراض بکنند که چرا مثلاً همچین کاری کردید؟
ج- البته من نمیتوانم این چیز را جواب قطعی بدهم ولی در آنموقع این چیزها وجود نداشت، ولی چه بسا که با وساطت آیتالله بروجردی که آنوقت زنده بودند مرخص شد به علت مقام مذهبی که داشتند، آیتالله بود دیگر کاشانی آیتالله بود.
س- اتفاق بعدی مسئله عفو دکتر شایگان و چند نفر از سران حزب توده بود. در آن مورد هم فرمانداری نظامی در جریان یک همچین عفوی بودند یا اینکه این چیز جدائی بود و از خود دربار انجام شد؟
ج- برای اینکه… هیچ چیزی در خود دربار ا نجام نمیشد.این مسئله را که ما فکر بکنیم که دربار مینشست میگفت فلان، متهم را آزاد کنید. فلان متهم را محکوم کنید این انصاف نیست به سیستم کار اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی چیز بکنیم یک تهمت بیجا و افترایی است.
س- بله.
ج- برای اینکه این را در جریان باشیم من بطور کلی وضعیت حزب توده را و اقداماتی که کردیم ما، مبارزاتی که بر علیه حزب توده کردیم و نتایجی که از این مبارزاتمان گرفتیم باید بهطور مختصر البته به اطلاعتان برسانم.
بعد از ۲۸ مرداد من دوباره، تعریف کردم برایتان، از زندان دوباره آمدم رکن دوم ستاد ارتش رئیس تجسس رکن دوم ارتش بودم من تماس خیلی دقیقی با حزب توده داشتم روی وظیفۀ آنوقت مبارزه با حزب توده به عهدۀ ارتش بود. یعنی کسی نبود که این مبارزه را بتواند انجام بدهد. من با حزب توده تماس نزدیک داشتم یعنی مأمورینی داخل حزب توده دا شتیم و از فعالیت آنها برای ما اطلاع میآوردند. قبل از ۲۸ مرداد در جریان هستید دیگر این را نمیشود زیاد شرح و بسط داد که حزب توده طبق دستوری که داشت با دولت مصدق با جبهه ملی یک نوع توافق و ائتلافی داشتند و این اگر چنانچه بررسی کرده باشید یکی از اصول کلی لنینسیم است که باید با هر جمعیت و سازمانی که مخالف وضع موجود هستند بایست با آنها همکاری کرد. باید آنها را داشت، باید آنها را حفظ کرد ولی نسبت این چیز یک مثلی دارد لنین میگوید، «نسبت این ارتباط درست مثل آنست که یک طناب دار شخص محکوم به اعدام را نگه میدارد ولی یواش یواش خفهاش میکند.» به این معنا که میبایستی دولت مصدق را نگه دارند پشتیباتی بکنند و بعد همانطور که طناب دار و محکوم به اعدام را خفه میکند آنها هم خفه بکنند. و من خیلی خوب میدیدم در جریان این توجه مصدق یعنی ملتجی شدن مصدق به حزب توده را خیلی خوب میتوانستم بدانم. بعداز ۲۸ مرداد ما خوب میبایستی فکری به حال حزب توده بکنیم اگر چنانچه مبارزهای نمیشد با حزب توده با نفوذی که در تمام شئون کشور داشتند اداره کشور از طریقی با سیستم دموکراسی غیرممکن بود. یعنی کمونیسم تا یک قدمی ما آمده بود و میتوانست آخرین ضربت را هم بزند. البته این را نباید منکر بشوم که تمام جبهه غربی در تلاش بودند و مخصوصاً، آمریکا در هراس بود، در هراس نفوذ کمونیسم بود و بدش هم نمیآمد در این مبارزه با ما شریک بشود ولی خیلی قطعی به شما بگویم، آنوقت چه بسا حالا هم همینطور است، آشنایی خیلی کمی با کمونیسم داشتند و ماهیت کمونیسم را مثل ما که یک مرز طولانی با شوروی داریم و مصیبتهای خیلی زیادی از طریق این رژیم و این سیستم دیدهایم نداشتند، یک چیزهای تئوری میدانستند. در هر صورت من مأموریت پیدا کردم که در مورد کوتاه کردن دست حزب توده یعنی حزب کمونیست ایران از سازمانهای دولتی و اجتماعی ایران اقدام کنم. برای این کار اقدامات خیلی زیادی کردیم ما و البته از قدرت، قدرت نظامی سپهبد بختیار استفاده میشد برای اینکه سپهبد بختیار یک افسری بود بسیاربسیار باقدرت، جسور ولی در مورد این جور چیزها خیلی زیاد اطلاعی نداشت، نمیدانست. همیشه دنبال تودهایها بودیم وتحقیقات در اطرافشان میکردیم تعقیبشان میکردیم. یک اتفاقی افتاد در یک کلانتری. من میتوانم بگویم که تا آنوقت که این اتفاق افتاد ما میدانستیم فهمیده بودیم که در ارتش نفوذ پیدا کردند و هرچه در ارتش اتفاق میافتد خبردارند و خطر خیلی خیلی جدی برای ارتش به حساب میآمد حزب توده. خواهید پرسید که چه جوری میدانستیم؟
ببینید ما هر دستوری میدادیم، مرکز اطلاعات ارتش بود آنجایی که من بودم، عین آن دستور ،دستور محرمانه، مستقیم اینها عین آن دستور در روزنامههای فردای چیز چاپ میشد.
س- حزب توده.
ج- حزب توده، نه تنها ما بلکه هر ادارۀ ارتشی هر دستوری میدادند فردا آنها چاپ میکردند برای اینکه نشان بدهند که ما چقدر نفوذ داریم در ارتش و چقدر قدرت داریم. در این حال ما خودمان هم میدانستیم که در ارتش نفوذ دارند و حتی در آن محلی که من خدمت میکردم در تجسس رکن دوم یعنی اطلاعات ارتش نفوذ کامل داشتند. برای شما دفعه گذشته گفتم که رئیس دفتر من یکی از اعضای مبرز اطلاعات حزب توده بود. سروان پولاددژ. یک اتفاقی افتاد یک نفر را شهربانی گرفته بود به اتهام مظنون بودن به سرقت.
س- جریان عباسی را که دیروز فرمودید.
ج- بله. این را گرفته بودند و چمدانش که دستش بود یک مدارکی گیر آورده بودند که نفهمیده بودند که این مدارک چیست و من خوب یادم هست بختیار خواهش کرد که من بروم پیشش. رفتم پیشش گفت، «یک ا ینطور چیزی هست و شخصی را گرفتند.» گفتم ببینم من. من مدارک را که دیدم دیدم که مدارک مدارکِ مربوط به حزب توده است و شخص را هم که دیدم فوراً شناختم که عباسی بود چون افسر ارتش بود عباسی و میشناختم تو دانشکدۀ افسری میشناختم. این را تحویل گرفتیم از شهربانی این را هم تحویل گرفتیم. تحویل گرفتیم و تفصیلش را گفتم.
س- بله.
ج- و بهوسیله آن ما پی بردیم که آن دفترچهها را گیر آوردیم و بعد از تلاش زیاد همانطور که گفتم سازمان افسری حزب توده را کشف کردیم. یکی از بزرگترین سازمانهای حزب توده سازمان اطلاعات حزب توده بود که وابستگی خیلی نزدیک، تماس خیلی نزدیک با سازمان افسری داشت چون سروان خسرو روزبه هم جزو هیئت ۷ نفری سازمان افسری حزب توده بود و هم رئیس شبکۀ اطلاعات کل حزب توده بود. وقتی که اینها را گرفتیم همهشان را و بازجویی کردیم و معلوماتمان زیاد شد و آن شبکه را کشف کردیم و دفترچهها را رمزشان را کشف کردیم به تدریج از اطلاعات اینها که راجع به حزب توده داشتند و سایر سازمانها مثل سازمان جوانان مثل حوزههای معمولی و کمیته مرکزی و کمیتههای ایالتی و شهرستان و بندوبساط، همه را به تدریج ما شناختیم و با کشف شبکۀ اطلاعاتی حزب توده مدارکی بدست آوردهایم که میشود گفت ذیقیمتترین مدارکی بود که اصلاً من دیده بودم یعنی تمام، در خانۀ یکی از اعضای جنگلبانی به اسم انصاری خوب یادم هست پیدا کردیم و از روی این مدارک تمام حزب توده را ما شناختیم و اشخاصی را ما گیر آوردیم که همه اینها را میشناختند، با اینها تماس داشتند و میرفتیم اشخاص مهمشان را میگرفتیم بهوسیله خود اینها. فرض بفرمایید که من یک رابط بین کمیتۀ ایالتی تهران بودم با کمیتۀ مرکزی، آن رابطش از کمیتۀ مرکزی به آن شخصی که از کمیتۀ مرکزی میآمد میرفتم به او اطلاعات بدهم در فلان نقطه قرار گذاشتند. این با ما بود. میرفتیم او عوض اینکه با او تماس بگیرد دستگیر میکردیم. دکتر یزدی وسایر اعضای حزب توده را با این وسایل گرفتیم، حتی کیانوری را که امروز گرفتند، زندانی کردند دو دفعه با این وسایل گرفتیم ولی چون نمیخواستیم کشته بشود به آسانی توانست از دستمان فرار کند.
بنابراین ما در ظرف مدت کمی تمام اعضای حزب توده را شنا ختیم و از کمیته مرکزی هم یک عده را گرفتیم. یک عده هم فرار کردند رفتند شوروی. در مورد چیزهای خیلی بالای حزب توده و همچنین سازمان افسری حزب توده پیشنهاد من عبارت بود از مبارزۀ مثبت با اینها، با حزب توده. یعنی من استدلال میکردم که کافی نیست که ما یک عده افسری که یا اغفال شدند یا به میل روی ایدئولوژی گمراه کننده کشیده شدند آن طرف بگیریم همهشان را بکنیم تو زندان یا اعدام بکنیم. با این ترتیب ریشۀ کمونیسم در ایران کنده نمیشود. درست مثل یک درختی میماند که ما هی شاخههایش را میزنیم درخت تنهاش تنومندتر میشود و شاخههای بهتری در موقع خودش به بار میآورد. شما ملاحظه بفرمایید درحدود ششصد نفر افسران عضو شبکۀ نظامی حزب توده با مدارکی کامل با اعتراف به… نمیتوانستند اعتراف نکنند آنقدر مدارک داشتیم. فقط بیست و هشت نفرشان آن هم روی اصرار دادستانی ارتش اعدام شدند در صورتی که همهشان مدارکشان کافی بود برای اعدام تکتکشان طبق قوانین. بقیه را زندانی کردیم و اصول سیستم مبارزه مثبت را در زندانها پیاده کردیم و اینها بعد از اینکه مدتی میماندند در زندان بالاخره مرخص میشدند چنانچه بعد از دو سه سال دیگر هیچکس زندانی نداشتیم ما از افسران نظامی حزب توده. مرخص شدند. و تعریف کردم برای شما دفعه گذشته و افسرانی من دارم میشناسم که زندانی شدند و آنجا تعلیم دیدند و وقتی که بیرون آمدند. حقوقشان بیشتر از حقوق من بود و وضعیت مالیشان بهتر از من بود. اینکه میفرمایید عفو فلان قدر از حزب توده و نمیدانم از این حرفها، اینها چیز از مبارزه مثبتمان بود. دادرسی ارتش در این کار مصرّ بود که اینها باید طبق قانون مجازات بشوند و حق هم داشت او قانون میشناسد. ولی ما تشخیص داده بودیم که تنها مبارزه منفی کافی نیست و باید مبارزه مثبت با اینها کرد، و به همین دلیل دادرسی ارتش کار خودش را میکرد. محکوم به اعدام میکرد ولی ما از اختیارات قانونی اعلیحضرت استفاده میکردیم و ایشان یک درجه تخفیف میدادند، اعدام را میکردند مثلاً حبس ابد. نه، حبس ابد یا کمتر و بعد در مرحله دوم حتی تا مرخصی میتوانست چیزهای چیز را مرخص بکند که مرخص کردند همهشان را. و این چیزهایی که فرمودید راجع به مرخصی اغلبشان را به این ترتیب با رعایت اصول مبارزه مثبت مرخصشان کردیم.
س- این دکتر شایگان چون قبلاً جزو سران جبهه ملی بوده و بعد هم فعالیتهایی در اروپا بود همیشه صحبت سر نحوۀ عفو ایشان بوده که با ایشان تعهدی هم سپرده بوده؟ و یا همین جوری آزاد کردند؟ در آن مورد شما..
ج- عرض بشود به خدمت شما بدون تعهد آزاد نمیکردند هیچکس را. تعهد هم سپرده بودند و اعلیحضرت هم جداً این را میگویم آدم بسیار رئوفی بود اگر پیشنهاد میشد به ایشان از هیچ کاری چیز نمیکرد حتی اگر ما میگفتیم. من خوب یادم هست وقتی که من این چیز را کشف کردم، دفترچه رمز را کشف کردم، رفتم شرفیاب شدم که شرحی بدهم که چه جوری کشف کردم. فرمودند، «من شنیدم مبشری به شما کمک کرده در این کار. اگر چنانچه کمکتان کرده پیشنهاد بکنید تخفیف داده بشود در محکومیتش.» مبشری آدمی بود که این رمز را او تهیه کرده بود و جزو مؤثرترین چیز هفت نفری بوده و نمیشد او را عفو کرد و تازه کمک هم به من نکرده بود. من ایستادم. ایشان حرفهایشان را زدند. گفتم که به من کمک نکرده من خودم این را کشف کردم اگر چنانچه به عرضتان رساندند که او به من کمک کرده درست نیست برای اینکه تصور میکردند که بنده مثلاً یک مقامی میگیرم میخواستند که نگیرم. این سیستم کار ایرانی است. گفتند، «در هر صورت ما حاضریم هرکسی را شما پیشنهاد بکنید تخفیف بدهیم.» یک اینطور آدمی بود. البته من گفتم به من کمک نکرده و این هم چون چیز است من موافق نیستم بهطور کلی تنها به مبارزه منفی متوسل بشویم ولی موافق هم نیستم که همهشان را مبارزه مثبت بکنیم، آنوقت گمراهتر میشوند آنهایی که میمانند. ملاحظه فرمودید که از ششصد نفر فقط ۲۸ نفر آن هم عمدهاش چیز، من معتقد بودم پنج یا شش نفر خیلی مؤثرینشان اگرا عدام بشوند کافی است در صورتی که حالا ملاحظه بفرمایید اینها از مخالفینشان تعداد ندارد اصلاً. نمیشود تعداد نوشت یا مثلاً در سایر چیزها در سایر کشورها. روسیه وقتی که انقلاب شد روز بعد از انقلاب خیلی، از چند جهت من خواندم، یک نفر پلیس زنده نماند محاکمه هم نمیکردند آنها، اینها محاکمه کردند در این سیستم خمینی آبروی خودشان را هم بردند. آنها محاکمه نکردند ارتش چون با انقلاب بود میآمدند و صدا میکردند بیرون و میزدند و میرفتند. بنابراین هر کس بگوید که دراین مورد اعلیحضرت اصرار داشتند. علاوه بر اینکه اصرار منفی نداشتند اصرار مثبت هم داشتند میگفتند، «همیشه باید کمک کرد.» و به نظر من یکی از علل شکست اعلیحضرت همان چیز مثبتش بود که نخواست آدم کشته بشود.
س- تیمسار، این سروان شاپور وطنپور چه بود جریانش؟ این هم یکی از کسانی است که اخبار و روزنامهها را که ما خواندیم.
ج- بله.
س- به عنوان جاسوس خارجی دستگیر شد.
ج- بله. خوب البته آنهایی که تفصیل اینهایی که اخیراً گرفتند و اینها گفتم به شما. شاپور وطنپور یکی از اعضای خیلی مؤثر سازمان نظامیحزب توده بود.
س- پس این جزو همانها بود؟
ج- بله. این در وقایع گنبد وقتی که اسکندانی آنجا قیام کرد افسر دانشکده افسری بود. یکی از افسران خیلی خیلی خوب توپخانه بود. توپخانه بود بنظرم نمیدانم، با روزبه هم کار میکرد. و وقتی که آنها گرفتار شدند و معلوم شد اینها با آنها هستند اینها فرار کردند به آذربایجان و از آنجا رفتند به روسیه. وقتی که انقلاب شد اینها برگشتند.
س- یعنی بعد از کی؟ یعنی بعد از کدام انقلاب؟
ج- همین انقلاب ایران برگشتند دوباره مثل کیانوری دیگر.
س- این وطنپور در سال ۱۳۳۵ نوشتند اعدام شده بوده.
ج- اعدام شده بوده؟
س- بله، شاپور وطنپور. اشتباه است شاید.
ج- وطنپور اعدام شده بوده؟ ببخشید سوالتان را دوباره بکنید ببینیم.
س- والله اجازه بدهید اینجا دوباره نگاه کنم شاید اشتباه کردم. شاید فقط محکوم به اعدام شده بود و اعدام نشده بوده.
ج- هیچ من نمیدانم، ممکن است که من هم اشتباه کرده باشم چون میدانید قضیه مال اسم است و مال ۳۰ سال قبل است.
Leave A Comment