روایت کننده: تیمسار محسن مبصر

تاریخ مصاحبه: مصاحبه ۸ اوت ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن- انگلستان

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره:۷

ج- و طوری شد که هر پلیس و هر مأمور شخصی و هم ردیف یک اسلحه برای خود داشت. برای آگاهی اسلحه مخصوص detective گرفتم و به آنها دادم وضعیتشان چیز شد. بعد هم فکر کردم که این پلیس برای مبارزه با جرایم خوب است ولی برای کنترل اغتشاشات که در زمانی که رئیس پلیس بودم همیشه از ارتش کمک می‌گرفتم پلیس قادر نیست که یک وقتی اغتشاشات را کنترل بکند. بنابراین می‌بایستی واحد کنترل اغتشاشات درست بکنیم. آن هم با زحمات خیلی زیاد موفق شدیم که اجازۀ تأسیس گارد شهربانی را، واحدی به اسم گارد شهربانی، تشکیل بدهیم در شهربانی. دوهزار نفر در تهران بودند و می‌توانم بگویم که از بهترین پاسبانها، از بهترین پلیس کنترل اغتشاشات بودند، مجهز به تمام تعلیمات لازم و یواش‌ یواش به تمام تجهیزات لازم..

س- مشاور کارشناس خارجی هم داشتید؟

ج- نه، ما فقط برای چیز از نیروی مخصوص ارتش مربیانش استفاده می‌کردیم و افسرهایی هم داشتیم که دوره را دیده بودند در آمریکا، دوره این کارها را دیده بودند. اسلحۀ مسلسل برایشان خریدم، مسلسل یوزی مال اسرائیل اولین واحدی که مجهز شد به مسلسل که بهترین مسلسل است به ‌نظر من واحد گارد شهربانی بود. بعد شنیدم ارتش هم خریدند اولین واحدش من بودم آن‌وقت با کارخانه موتورولا تماس گرفتم و ‌ترتیب چند تا اتاق communication room مطابق چیز آمریکا دادم و به اندازۀ استطاعتم ماشین خریدیم برای پلیس که در پلیس تهران وقتی که من تحویل دادم بعداً زیادتر هم شد شصت تا ماشین بنز خیلی خوبه ۲۸۰ بود مثل اینکه آن وقت، ۲۸۰ مجهز به وسیله مخابرات خیلی خیلی قابل اطمینان… و آن واحد قادر بود که امنیت تهران را به ‌طورکلی تأمین بکند، آزمایش شده بود و چند دفعه که تهران شلوغ شد من دیدم که این‏ها می‌توانند بدون کمک ارتش امنیت را درتهران و سایر شهرستان‌ها، گاهی کمک هم می‌‌فرستادیم، عمده‌اش مال تهران بود. من معتقد بودم که در موقع اغتشاشات از سربازها از واحدهای ارتش نباید استفاده کرد چون واحدهای ارتش، ارتش ما واحدهای شهری نبودند دهقان بودند و این دهقانها خیلی خیلی به امور مذهبی پایبند بودند و زودتر تسلیم می‌شدند به مذهب یعنی ‌ترجیح می‌دادند فرض بفرمایید دستور ملای ده را به دستور فرمانده ژاندارمری ده و این‏ها این‌طور بزرگ شده بودند. بدان جهت من هیچ‌ وقت مایل نبودم که از ارتش کمک بگیرم و معتقد بودم که این‏ها اگر یک وقتی هم کمک گرفتیم سه روز چهار روز ده روز حداکثر آن هم عوض بشوند. گذاشتن یک سرباز، سرباز دهاتی در خیابانها آن هم در مقابل شورش و انقلابی که به نام مذهب به نام امام حسین انجام می‌گرفت نقض غرض بود، دیوانگی بود، همان‌طوری که شد دیدیم دیگر وقتی که انقلاب شد تقریباً تمام سربازخانه‏ها خالی شده بودند، فرار کرده بودند. نمی‌توانستند به کسی که می‌گوید «لااله‌الاالله یا الله‌اکبر» به رویش تیراندازی بکنند. دیدیم دیگر من که خودم خوب می‌دیدم و چند دفعه هم تلفن کردم به مرحوم ارتشبد اویسی که بابا این سربازها را بردارید از این خیابانها، بگذارید آن گارد خودش واحد خوبی است انجام می‌تواند بدهد. آن گارد ورزیده است و به این چیزها توجه ندارد.

س- گارد پلیس.

ج- گارد پلیس، گارد شهربانی. البته گوش ندادند و گارد هم با همه اینکه دوازده تا هم زره‏پوش داشتیم در گارد این‌قدر مسلح شده بود دوازده تا زره‏پوش تازه، خلاصه خوب نتوانستند نخواستند یا نتوانستند یا نگذاشتند استفاده بشود از این واحد در مقابل این چیز و ملاحظه فرمودید که چه شد. من البته هیچ‌وقت نمی‌گویم اگر چنانچه گارد شهربانی می‌آمد برای کنترل این اغتشاش این انقلاب نمی‌شد، می‌شد ولی ارتش در کنار می‌ماند. وقتی که ارتش در کنار می‌ماند دست ‌نخورده می‌ماند خارج از نفوذ این‏ها می‌ماند مذهبیون می‌‌ماند می‌شد به توسط ارتش بعد همه کار کرد درصورتی که حالا ملاحظه بفرمایید که هیچ کاری نتوانستیم بکنیم برای اینکه هیچ ‌کس را نداشتیم. سومین اقدام من توجه به زندان‌ها بود. وقتی که…

س- تمام زندان‌ها زیر نظر شهربانی بود؟

ج- بله.

س- حتی اوین؟

ج- بله، اوین آن‌وقت زندان نداشتیم ما، اوین مال ساواک بود تازه بعد از چیز.

س- دوره شما.

ج- بعد از تقریباً دورۀ من درست شد.

س- زندان‌های شما عبارت از چه بودند؟ از زندان قصر…

ج- زندان قصربود

س- قزل‌قلعه

ج- بعد از آن زندان قزل‌حصار بود. بعد زندان موقت بود، زندان زنان در تهران و زندان دادگستری

س- آنکه در کرج بود؟

ج- آن قزل‌حصار بود.

س- آن که تو خیابان آریامهر بود چه بود؟ قزل قلعه به آن می‌گفتند؟

ج- آهان قزل قلعه آن مال سازمان امنیت بود.

س- مربوط به شما نبود؟

ج- نخیر، مربوط به ما نبود. آن وقتی که من فرمانداری بودم آنجا زندانی‌های سیاسی را آنجا زندانی می‌کردند. بعد تحویل ساواک دادند. ما این زندان‌ها را که شمردم…

س- تفکیک دوتا زندان چه بود؟ آنها فقط سیاسی بودند؟

ج- بله؟

س- مال ساواک.

ج- مال ساواک بله دیگر.

س- کی تعیین می‌کرد که کی می‌رود در زندان شهربانی که می‌رود در زندان ساواک؟

ج- بله، اصولاً زندانی‌هایی که مال شهربانی بود زندانی‌‌های مربوط به جرایم می‌بایستی باشد و از زندانیان سیاسی آن که تکلیفش معین شده. ما وقتی که فرض بفرمایید یک دزد را قرار توقیف صادر می‌کردند این را تو زندان موقت زندانی می‌کردیم تا تکلیفش معین می‌شد. یا تبرئه می‌شد می‌رفت یا این‌ که محکومیت پیدا می‌کرد. مثلاً ۵ سال حبس آن‌وقت می‌دادیم به زندان قصر در زندان ساواک زندانیانی که جرایمشان مربوط به مسئولیت ساواک بود که نمی‌شود گفت سیاسی ولی خوب…

س- امنیتی.

ج- امنیتی. این‏ها را قرار صادر می‌کردند و زندانی می‌کردند در یکی از زندان‌هاشان. بعد محاکمه‌شان می‌کرد دادرسی ارتش وقتی که تکلیفشان معین می‌شد چکار می‌کردند؟ می‌‌فرستادند به زندان شهربانی قصر.

س- پس آن یک نوع زندان موقت بود.

ج- آنها بله، آنها زندان موقت بودند.

س- زندان موقت امنیتی.

ج- امنیتی. اگرچه این طور رفتار می‌کردند بله ولی گمان نمی‌کنم خیلی دقیق مراعات می‌کردند. زندان‌های ما وقتی که من رئیس شهربانی شدم حتی قزل‌حصار هم تمام نشده بود، زندان قصر بود به معنای زندانمان زندان موقت بود که عرض کردم برای چه منظوری بود، زندان زنان بود، و زندان بچه‌های نابالغ که اسمش یک اسمی‌ داشت من نمی‌دانم. بچه‌هایی که از سن بلوغ کمتر بودند آنجا زندانی می‌کردند

س- ظرفیت این‏ها یادتان هست چقدر بود؟

ج- پرورشگاه یا یک این‌طور چیزی بود.

س- ظرفیت این زندان‌ها یادتان هست که چقدر بود؟

ج- ظرفیت زندان‌ها خیلی کمتر از آن تعدادی بود که زندانی داشت، ملاحظه فرمودید. این مال تهران بود. می‌شود گفت وضعیت فجیعی داشت.

س- مثلاً در زندان قصر ظرفیت چقدر بود؟ تعداد چقدر بود؟

ج- در زندان قصر ظرفیت حداکثر ۱۸۰۰ نفر بود در صورتی که چهارهزاروخورده‌ای نفر زندانی بود. عرض کردم به طور اسفناک بود، زندان‌ها به طور اسفناک بود مخصوصاً مال شهرستان‌ها مثلاً مال ساری اصلاً آدم نمی‌توانست برود توی زندان یا مال مشهد اصلاً خراب داشت می‌شد روی زندانی‌‌ها. زندانی هم زیاد داشتند، قاچاقچی‌هایی که از افغانستان و این‏ها می‌آمدند آنجا زندانی می‌شدند. بعد از آن زندان اهواز بعد زندان تبریز. تمام زندان‌ها خیلی فجیع بودند. دوتا زندان در زمان ریاست شهربانی تیمسار نصیری شروع شد که یکیش زندان شیراز بود یکی زندان مشهد بود ملاحظه فرمودید. دوتا زندان مدرن شروع کردند حتی درهایش اتوماتیک بود با برق و این‏ها که من بعد وقتی که رئیس شهربانی شدم با آن وضعیت برقی که داشتیم ما گفتم بابا زندان این چیز اتوماتیک برق مرتب می‌خواهد یکهو می‌بینی که شلوغ کردند و زدند برق را… اصلاً هیچ نمی‌شود چیز کرد. دوتا زندان ساخته شد وبعد من برای هر چیز…

س- برای هر زندان.

ج- برای هر شهربانی یک زندان که بشود اسمش را گفت زندان ساختیم. یکی از زندان‌های مدرن ما زندان قزل‌حصار بود. زندان قزل‌حصار با اصرار خیلی زیاد من تبدیل شد به زندان نیمه ‌باز. به این معنا که زندانی‌ها ۲۴۰۰ نفر هم به نظرم زندانی داشتیم. این زندانی‌ها می‌توانستند بروند بیرون کار بکنند یعنی در خود محوطه البته و بعد برگردند عصر برگردند. حتی هفته‌ای ده پانزده روز یک پیک‌نیک داشتند با خانواده‌شان زندانی‌هایی که زن و بچه داشتند

س- داخل محوطه؟

ج- داخل محوطه می‌آمدند مثل سیزده می‌رفتیم ما بیرون یک وقتی. آنها می‌‌آمدند می‌نشستند و با زن و بچه‌هایشان چای می‌خوردند این‏ها. و بعد من یک اقدامی‌کردم که خیلی در دنیا صدا کرد، هیچ ‌کس نتوانسته بود این کار را بکند. زندانیانی که زنان جوان داشتند و این‏ها خودشان هم خوب بودند راضی بودند، مسئولین زندان از آنها راضی بودند و زندانیان با انضباطی بودند به این‏ها من پیشنهاد کردم که یک ساختمان‌هایی بسازند هر ۱۵ روز یک دفعه با زنشان بروند یک شب تو آن ساختمان‌ها بمانند و تمام وسائل بهداشتی و این‏ها فراهم بود. می‌رفتند و با خانمشان بودند با زن‌هایشان بودند و این خیلی انعکاس عجیبی داشت در دنیا البته چون هیچ ‌کس نتوانسته هیچ زندانی در دنیا نتوانسته این‌طوری.

س- این هم در قزل‌حصار بود؟

‌ج- قزل‌حصار بود بله. شش دستگاه حالا هم می‌خواستیم زیاد بکنیم شش دستگاه ساخته شد به تدریج هر روز یک عده‌ای از آنها که راضی بودیم می‌رفتند با زن‌هایشان و چقدر در روحیۀ زندانیان اثر داشت. و یکی هم سیستم مبارزات مثبت بود در چیز این کلمه را اصلاً من روی مبارزه با کمونیسم این کلمه را به کار بردم و بعد مثل اینکه خیلی زیاد به کار رفت حتی اعلی‌حضرت هم مبارزات مثبت را به کار بردند. مبارزات مثبت آن است که با علت جرایم علت ناهماهنگی‌ها باید مبارزه کرد و منظور از زندان تنبیه نیست تعلیم است. ما در زندان تعلیم می‌دادیم افرادمان را در زندان قصر یکی از مراکز کار خیلی انترسان تهران بود. کارخانۀ قالی‌‌بافی داشتیم که شرکت فرش بهترین فرش‌هایش را سفارش می‌داد ما می‌دوختیم کارخانۀ لباس‏دوزی، کفش‏دوزی داشتیم که کفش‌های یک قسمت از ارتش ژاندارمری شهربانی را آن کارخانه می‌داد. شما هرچه بگویید حتی مونتاژ تلویزیون رادیو در آنجا انجام می‌‌گرفت. دوتا دبیرستان داشتیم در زندان قصر دبستان داشتیم و در زندان قصر یک مسجد خیلی خوبی ساختند که متأسفانه حالا شده دادگاه نمی‌دانم چی آنجا. در زندان قزل‌حصار مسجد ساختیم. خلاصه این سلسله مبارزات مثبت‏مان پلیس ایران را برد در طبقه پلیس‌های بزرگ دنیا و یکی از مهم‌‌ترین خدماتی که من پیش خودم احساس می‌کنم به پلیس کشور کردم من مسئله ‌ترتیب این زندان‌ها بود و مسئلۀ مقدمات تحویل زندان‌ها به دادگستری هیچ دلیلی نداشت آخر زندان در اختیار شهربانی باشد. البته بعداً یواش ‌یواش این چیز… یک قسمت عمده دیگر…

س- این کار شد بالاخره؟

ج- بله. نه کامل ولی اگر می‌ماند می‌شد. یک کار دیگر این بود که من می‌خواستم یک ادارۀ کلی به وجود آمده بود که «کشف جرایم» و عبارت بود از انگشت‌نگاری بعد از آن، عکاسی و سوابق و از این حرف‌ها. این اداره خیلی مدرن شده بود با وسایل و تجهیزات خیلی خوبی با کمک آمریکایی‌ها من به وجود آوردم و آنجا چیز انگشت‌‌نگاری ما رسیده بود به درجه‌ای که یواش یواش تمام مردم ایران می‌توانست آنجا داشت، می‌توانستیم به وسیله مثل پلیس‌های دنیا، به وسیلۀ فنی مرتکبین به جرایم را روشن کنیم. از کامپیوتر هم درآگاهی‏مان یواش ‌یواش داشتیم استفاده می‌کردیم، قابل استفاده بود و مهم‌تر ازهمه طب قاونی را پزشک قانونی را من ادعا داشتم که این پزشکی قانونی باید در اختیار همین چیز باشد چون پزشک قانونی برای تهیه مدارک جرم است هیچ دلیلی ندارد که با دادگستری باشد، پزشک قانونی مثل تمام جاهای دنیا باید جزء پلیس باشد و این هم طرحی تهیه کرده بودم در دست اقدام بود که من برداشته شدم بعدی‌ها اقدام نکردند یعنی دادگستری نرفت زیر بار این کار که…

س- تحویل بگیرد.

ج- بله این کار خیلی مهمی‌بود درهر صورت بعد از من هم البته منهای آن نفر بعد از…

س- آن نفر بعد از شما چه کسی بود؟

ج- سپهبد صدری. بعد از آن تیمسار صمدیان‌پورِ مرحوم شد رئیس شهربانی و این در شهربانی چون من برده بودم او را شهربانی با متد من کار می‌کرد خیلی ملایم‌تر البته، و شهربانی به جای خیلی خوبی رسیده بود. متأسفانه نتوانستند از شهربانی در این جریانات به خوبی استفاده بکنند و آن ‌طور که اطلاع دارم هنوز هم شهربانی یک واحدی است که مقاومت منفی می‌کند در مقابل سیستم جدید حاکم بر ایران و یک روزی هم امیدوارم که بیشتر به درد بخورد برای بعضی کارها تا سایر واحدها. این به ‌طور کلی به طور خیلی خلاصه کارهایی بود که در شهربانی انجام شد. حالا من نمی‌دانم شما اگر سوالی داشته باشد.

س- اصولاً برای کسی که به تشکیلات شهربانی ایران آشنا نیست سازمان شهربانی کل کشور از چه اداراتی چه واحدهایی تشکیل شده بود و اصولاً حدود وظایفش چه بود؟

ج- حدود وظایف شهربانی به ‌طورکلی مبارزه با جرایم بود به طور کلی کلمه اعم کلمه مبارزه با جرایم بود وعلاوه بر این پلیس در کشور ما ضابط قضایی دادگستری بود. سازمان شهربانی مرکز یعنی شهربانی کل تشکیل شده بود از چند گروه. قدیم‌ها این ‌طوری نبود وقتی که من رفتم سازمان خودکفا نداشت. من با بررسی که در زمان ریاست پلیسم و بعد هم در زمان شهربانی از پلیس‌های انگلستان و آمریکا و تمام دنیا کردم دیدم که تشکیلات پلیس آمریکا خیلی مناسب است برای پلیس ایران. بنابراین آمدیم و در شهربانی کل چند گروه تشکیل دادیم. یکی گروه انتظامی ‌بود یکی که گروه انتظامی‌کلیه مسئولیت‌های مربوط به شهربانی‌های مختلف کشور را از لحاظ انتظامی‌ به… نظم…انتظامی دوم گروه اداری بود که مربوط به کارهای اداری و استخدامی ‌و از این حرف‌های شهربانی. سوم گروه اطلاعات بود که این گروه اطلاعات خیلی وسیع‌تر از آنspecial branch انگلستان بود و تقریباً کار FBI را می‌کرد. یکی گروه کشف جرایم بود و… یک‌ دفعه بخوانید ببینم چه گفتم.

س- گروه انتظامی، گروه اداری، گروه اطلاعات، گروه کشف جرایم.

ج- گروه کشف جرایم و اداره کل طرح و بررسی‌ها و اداره کل بازرسی شهربانی. این‏ها البته هر گروهی یک تعداد ادارات کل داشت، ادارات داشت مثلاً گروه اطلاعات ادارۀ اطلاعات بود. ادارۀ ضد اطلاعات بود بعد اداره تشخیص، نه تشخیص هویت مال کشف جرایم بود، ادارۀ اطلاعات بود ادارۀ ضد اطلاعات بود، اداره اماکن شهربانی بود که به تمام کارهای رستوران‌ها و از این‏ها… و ادارۀ گذرنامه بود

س- این‏ها همه جزء اطلاعات بودند.

ج- اطلاعات بودند بله. گروه کشف جرایم عبارت بود از آگاهی، تشخیص هویت بله این دو بود و هر گروهی یک قسمت‌های مخصوصی داشت خیلی متناسب بود با پلیس ایران و تصویب هم شده بود اعلی‌حضرت هم خیلی خوش‌‌شان آمده بود منتها دو نظر بود در آنهایی که شهربانی را اداره می‌کردند. یکی مثل من با همۀ این‌ که نظامی ‌بودم افسر ارتش بودم می‌گفتم که از آنجا که شهربانی باید قوانین استخدامی‌ خودش را داشته باشد، قوانین مخصوص به خودش باشد و ارتش قوانین وسازمان مخصوص به خودش را باید داشته باشد. یک عدۀ دیگر می‌گفتند که نه باید این‏ها چون نیروهای مسلح هستند و این‏ها این هم باید جزو قوانین استخدامی‌اش و قوانین محاکماتی‏اش باید مثل ارتش باشد و متأسفانه این نظری که تابع ارتش باشند از این لحاظ‌ها چربید من نتوانستم این را از زیر بال ارتش بکشم بیرون و ماند همین‏طوری و روز به‌ روز هم بدتر می‌شد از لحاظ استخدامی ‌تابع ارتش بودیم ما…

س- معنی این کار چه بود؟

ج- بله؟ الان من حضورتان عرض می‌کنم اولاً سازمان ارتش می‌دانید فقط پنج تا شش تا رکن دارد، اداره دارد. اداره اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم، ششم. اداره اول راجع به استخدام اداره دوم راجع به اطلاعات اداره سوم راجع به تعلیمات اداره چهارم راجع به تدارکات. برای یک جنگ این تشکیلات داده می‌شد ولی شهربانی یک سازمان نظامی ‌نیست. سازمان سیویل است. این‌ترتیبی که من گفتم از خودم ابداع نکردم از پلیس آمریکا گرفتم تطبیق دادم با شرایط ایران. این هم یک سازمان نظامی ‌هم غیرنظامی ‌هم قضایی. ارتش کار قضایی هیچ ‌وقت ندارد ولی این کار قضایی دارد و من هیچ ‌وقت معتقد نبودم که در شهربانی درجات مثل ارتش باشد مثل این‌ که در هیچ جای دنیا نیست. خوب یادم هست که یکی از معاونین من می‌خواستند درجه بدهند به او درجۀ سرلشگری می‌خواستند بدهند. رفته بود این و آن را دیده بود مستقیماً و به من گفتند که به این درجه سرلشگری بدهید می‌شود داد یا نه؟ من گفتم آخر من نمی‌دانم سرلشگر از لحاظ لفظی سرلشگر یعنی فرمانده یک لشگر می‌تواند باشد در شهربانی ما نه لشگر داریم نه تیپ داریم نه… می‌گفتم اجازه بدهید که تا سرتیپ بتوانیم درجه بدهیم آن سرتیپ را هم بگوییم سرپاس مثل سرپاس مختاری که بود بعد ازآن مثل همه این چیزها بزرگ‌ترین شخصیت پلیس آمریکا inspector است البته نمی‌رفتند نرفتند زیر بار و نشد هم. همین طور تا آخر هم ژاندارمری بازهم ژاندارمری می‌دانید، می‌گویند فرماندهی ژاندارمری ولی شهربانی رئیس شهربانی بود. آن دیگر عین ارتش است تشکیلاتش اداره یکم دوم سوم ولی اینجا هم اغلب رفته بودند شبیه به آنها چیز کرده بودند. درجاتشان مثلاً عین هم یک ستوان یک باید مثلاً فلان قدر بماند تا سروان بشود و از این حرف‌ها و همیشه هم اختلاف داشتیم با ارتش در مورد درجه دادن و ارتقاء افسران و استخدام پلیس. پلیس یک چیز معینی دارد. ارتش نظام‏وظیفه داشت ما نظام‏وظیفه نداشتیم خیلی اختلافات داشت که نمی‌‌بایست بشود. ولی خب چطور شده بود مثل اغلب کارهایمان معلوم نبود که به چه مناسبت اصلاً انقدر اصرار دارند.

س- آن‌وقت با کدام یکی از دستگاه‌های دیگر مملکتی شما وظائف‏تان، عرض کنم که تداخل پیدا می‌کرد یا شباهت داشت یا حدود و ثغورش معین نبود؟

ج- معمولاً پلیس ما جزو وزارت کشورست و اگر منطقی می‌خواستند رفتار بشود هیچ معنی نداشت رئیس شهربانی مستقیماً با اعلی‌حضرت تماس داشته باشد، هفته‌ای دو دفعه، اصلاً هیچکدام از وزرا هفته‌ای دو دفعه شرفیاب نمی‌شدند، ما هفته‌ای دو دفعه شرفیاب می‌شدیم و تمام جزئیات کار را به عرض می‌رساندیم متأسفانه مجبور بودیم و من یک ‌دفعه گفتم مثل این که یادم هست که خدمتتان گفتم. البته هیچ پیشنهادی من در مدت هفت سال ریاست شهربانی نکردم که اعلی‌حضرت منفی جواب بدهند. مع‌هذا اصلاً این سیستم که از بالاسر وزیر کشور و نخست‌‌وزیر آدم برود با شاه مملکت، آن هم شاهی سیستم مشروطیت مملکت، تماس بگیرد و تمام کارش را از او دستور بگیرد این سیستمی ‌بود که به اینجا یک روزی به این وضعیتی که فعلاً هست می‌انجامید. بنابراین ما با وزارت کشور تقریباً کاری نداشتیم فقط بعضی وقت‌ها در مراسمی ‌چیزی مثلاً وقتی رئیس شهربانی می‌شد معرفی بکند وزیر کشور می‌رفت رئیس شهربانی را معرفی می‌کرد آنجا فقط به‌ عنوان تشریفات با دادگستری البته تماس خیلی زیادی داشتیم وچون ضابط قضائی پلیس در ایران ضابط قضائی دادگستری است و با آن هم البته تماس‌هایی داشتیم، اختلافات خیلی زیادی پیدا می‌شد.

س- چه نوع مثلاً؟ یک نوعش را ممکن است بگویید؟ چه نوع اختلافی پیدا می‌شد بین شهربانی و…؟

ج- شهربانی نمی‌رفت زیر بار، خیلی ساده بگویم، چیزهای قانونی مثل بازپرس و مثل دادستان و این‏ها، ملاحظه فرمودید؟

س- بله. آن‌وقت آنها اعتراض می‌کردند.

ج- آنها اعتراض نمی‌کردند برای این‌ که می‌ترسیدند ولی ما باز هم طلبکار بودیم در صورتی که این را نمی‌شد گفت که در وضعیت کشور ما غلط بود. می‌دانید، در وضعیت کشور ما مسئلۀ تجاوز به اختیارات حقوق و سازمان‌ها به طور متقابل رایج بود آن هم خوب وقتی که شخص اول مملکت می‌بایستی سلطنت بکند و به کارهای اجرایی اصلاً دخالت نکنند وقتی که به آن قدرت به آن شدت قانون را تقریباً ، بله تحقیقاً، گذاشته بودند زیر پایشان و به همه جزئیات دخالت می‌کردند آن رئیس شهربانی هم که با چنین سیستمی ‌کار می‌کرد می‌بایستی همان‌طور باشد و غیر از آن نمی‌توانست باشد. دستوراتی می‌دادند که می‌بایستی انجام بشود ممکن بود آن دستورات خیلی تطبیق با قانون نکند. بنابراین ما اگر می‌خواستیم فرض بفرمایید البته این‌طور چیزها نبود من مثال می‌زنم از این چیزها شبیه این‏ها فرض بفرمایید که می‌گفتند که فلان کس باید توقیف بشود. بازپرس نمی‌تواند فلان کس را توقیف کند باید دلیل باشد، مدرک باشد نمی‌دانم احضار شود از این حرف‌ها. ما اگر می‏گفتیم به بازپرس دستور اجرا نمی‌شد ما را هم می‌کشیدند که چرا دستور اجرا نشده ولی گفتم این‌طور چیزی به این صراحت ممکن است نبوده باشد ولی چیزهای شبیه به این خیلی اتفاق می‌افتاد. در آن سیستمی‌ که، دیکتاتوری بود دیگر، خیلی ساده بگوییم چرا مخفی بکنیم دیکتاتوری بود. در آن سیستم دیکتاتوری همان‌طوری که بالاترین شخص دیکتاتور است زیردستهایش هم نسبت به کارهای خودشان همکارهای خودشان دیکتاتورند هیچ‌ تردید… و کسی می‌توانست آنجا کار بکند که تا حدودی از این رویه متابعت می‌کرد و الا اگر چنانچه فرض بفرمایید یک رئیس کلانتری مرّ قانون رفتار می‌کرد اصلاً با رئیس شهربانی او نمی‌بایستی تماس بگیرد. می‌دانید رئیس شهربانی ضابط قضائی نیست، رئیس شهربانی از لحاظ سازمان، مدیر سازمان است، اداره می‌کند سازمان را ولی ضابط قضایی نیست در صورتی که رئیس کلانتری ضابط قضائی است چون در اختیار بازپرس است. اگر می‌توانست درست مطابق قانون رفتار بشود که رئیس شهربانی بیکار بود، ملاحظه فرمودید؟

س- بله. ظاهراً این‌طور است که پس یکی از دلائلی که شاید تیمسار پاکروان را گذاشتند کنار این است که شاید او نمی‌توانسته به اصطلاح در حدود کار خودش یک دیکتاتور باشد.

ج- این‌طوری نمی‌شود گفت. تیمسار پاکروان را برای این گذاشتند کنار، آن دفعه هم خدمت شما عرض کردم، یکی از افسرانی که یکی از عواملی که جداً باید افتخار کرد به او تیمسار پاکروان بودند هم از لحاظ فهم و شعور و سوادشان هم از لحاظ صلاحیتشان، خوب به ایشان دستوراتی داده می‌شد، رئیس ساواک بودند دیگر فکر می‌کرد می‌دید به صلاح مملکت نیست صراحتاً می‌گفت که این نتیجه، نمی‌توانست بگوید که نه، می‌گفت قربان این نتیجه‏اش اینست، اینست، اینست. خوب، این خوشایند نبود، ملاحظه فرمودید؟

س- بله

ج- این خوشایند نبود و او نمی‌توانست، من به خودشان هم گفته بودم یکی از می‌دانید پاکروان من که دانشکده افسری بودم او استاد بود استاد من بود، استاد بالیستیک ما بود من افسر توپخانه بودم و در ارتش هم همکاری داشتیم چند جلسه و وقتی هم که او رئیس رکن دوم ستاد ارتش بود من رئیس تجسسش بودم. خوب با ایشان خیلی و با هم خیلی دوست بودیم. او برای یک کشوری فرض بفرمایید رئیس ساواک یا رئیس سازمان اطلاعات یک کشوری مثل آلمان خیلی مناسب بود خیلی خیلی مناسب بود. قواعد را می‌دانست قوانین را می‌دانست، تسلط داشت یک تجزیه‏وتحلیل می‌توانست بکند آن شرایطی که برای افسر اطلاعات برای یک عامل اطلاعات برای رئیس یک سازمان اطلاعاتی می‌بایستی کسی داشته باشد به طور کامل پاکروان داشت. ولی در کشور ما تنها واجد شرایط بودن به او نمی‌گویند که این عوامل را داشته باشد. واجد این معلومات و این صلاحیت‌ها باشد البته یک چیز‌های مخصوص می‏خواهند که پاکروان نمی‌توانست آن باشد.

س- چه چیزهایی آنها بودند؟

ج- بله؟

س- چه چیزهایی بود که ایشان نداشت؟ چه خصوصیاتی لازم بود؟

ج- عرض کردم دیگر، این به‏طور کورکورانه باید مطابق دستور باشد و نمی‌توانست آخر. این مخصوصاً روی سازمان اطلاعات اصلاً به کلی از جنبه خارج شده بود سازمان ساواک ما. حالا شما ببینید در تمام دنیا اصلاً ساواک در شهرستان‌ها شعبه دارد؟ هزار دفعه گفتیم که بابا جان بروید ببینید انگلستان چه می‌کند، چون من هر وقت می‌آمدم اینجا اطلاعات به علت بازدید می‌آمدم. به آمریکا یا انگلستان یا سایر شهرها، به علت تخصصی که من در اطلاعات داشتم اصلاً آن کار شهربانی این‏ها را ول می‌کردم به کارهای اطلاعاتی اغلب برای این هم فرستاده می‌شدم. شما سازمان اطلاعات انگلستان را مثلاً ببینید MI۶ اش را ببینید. اصلاً هیچ کس نمی‌داند این کجاست. یک جای مخصوصی است، نمی‌دانم، از یک عکاسی رد می‌شوید و فلان و این‏ها می‌رود یک سازمان خیلی بزرگی آنجا هم نشستند سرمیزها بررسی می‌کنند. یکی مال desk نمی‌دانم خاورمیانه است، یکی مال فلان جاست بررسی می‌کند و گزارش می‌گیرد و فلان و اینها بعد در جریان می‌گذارد پلیس و بندوبساط و این‏ها را در جریان می‌گذارد فقط سازمان امنیت آدم بگیرد. نمی‌دانم، زندان داشته باشد نمی‌دانم چیز بکند این فقط به درد این مملکت می‌خورد که این‌طور وضعیتی داشت و الا معنی نداشت آخر، یعنی چه رئیس سازمان امنیت شیراز یعنی چه؟ این‏ها طوری بودند که وسائل مقدمات نارضایتی مردم را فراهم کردند.

س- چون می‌فرمایید در شیراز پس وضع چطوری بود؟ یعنی رئیس سازمان امنیت نماینده نداشت؟

ج- لزومی‌نداشت. نه، نماینده مخفی می‌بایست داشته باشد.

س- آهان منظورتان اینست که نباید علنی می‌بود.

ج- بله نماینده مخفی داشته باشد. بنده عمرم را در اطلاعات صرف کردم دیگر یعنی یک بقالی کارهای شیراز را می‌کرد یا مثلاً یک عکاسی کارهای تبریز را می‌کرد یا یک رئیس ادارۀ مثلاً دخانیاتی رئیس کارهای شیراز را می‌کرد.

س- یعنی باید به صورت مخفی اداره می‌شد.

ج- خوب بله، منطقی‌اش این بود. این‏ها فقط ازلحاظ نفوذ و توسعۀ قدرت و متأسفانه برای سوءاستفاده‌ها این سازمان‌ها را به وجود آوردند و علاوه بر اینکه بهره‌ای نبردند از این سازمان امنیت مقدمات سقوط سیستم را هم سازمان امنیت به‏نظرم فراهم کرد.

س- آیا مواردی بود که رکن دو یا ژاندارمری و یا سازمان امنیت در کار همدیگر دخالت کنند…

ج- خیلی زیاد مخصوصاً شهربانی.

س- یا همدیگر را بپایند.

ج- مخصوصاً شهربانی

س- چطور بودند؟

ج- سیستم حکومت ما سیستمی ‌که درایران حکومت می‌کرد سیستمی ‌بود که البته سیستم تاریخی است نمی‌شود گفت که سیستم غلطی بود. سیستم سلطنتی ما سیستم استبدادی بود و غایت هدف‌ها و انتهای مقصود‌ها همش حفظ سلطنت بود و حفظ شخص پادشاه بود در موقعیتش.

س- و موقعیتش؟

ج- و موقعیتش. این مسئله که سیستم یک مملکت یعنی مقصود و وظایف یک مملکت همه‏اش متمرکز این باشد که به هر قیمتی شده این شاه باید بماند یا این وزیر باید بماند این منتهی می‌شود به آنارشیسم در تمام سازمان‌ها و شده بود. مثلاً از لحاظ چیز… برای اینکه اعلی‌حضرت هم خودشان این کار را منظورشان این بود دیگر تقویت می‌کردند. یعنی چه؟ یعنی رئیس شهربانی را می‌انداختند به جان رئیس سازمان امنیت. رئیس سازمان امنیت را با اداره دوم، اداره دوم را با ژاندارمری همه با همدیگر مخالف بودند. ملاحظه می‌فرمایید؟ اصلاً خیلی موارد من شخصاً توجه کردم که این مسئله به وجود می‌آید. مثلا در مورد مبارزه با کمونیسم یکی از وظایف مشخص سازمان امنیت بود دیگر چون به شما عرض کردم که من وقتی فرمانداری نظامی ‌را تحویل دادم اصلاً اسکلت سازمان امنیت را به من گفتند نوشتم که البته داخلی بود بعد قسمت‌های خارجی را هم اضافه کردند و به این صورت درآمد. من حالا به حق یا ناحق شناخته شده بودم برای مبارزه با کمونیسم و هرکس هر اشکالی داشت ازلحاظ ایدئولوژیکی از لحاظ سازمانی می‌آمدند، تا این آخر، سازمان امنیت می‌آمد از من می‌پرسید. من وقتی که سازمان امنیت تشکیل شد ده تا پانزده نفر فقط ازحزب توده نشناخته مانده بود، همه را شناخته بودیم و همه هم تمام شده بود به کلی ۱۶ نفر از این ۱۶ نفر ۱۲نفرش مأمور من بودند یعنی ظاهراً نشناخته‌اند ولی حقیقتاً مأمورین من بودند این‏ها را تحویل چیزی دادم. ۴ نفر فقط نمی‌دانستیم کجا هستند. اسم‌هایشان را می‌دانستیم ولی نمی‌دانستیم کجا هستند بنابراین وقتی که فلان رئیس کلانتری گزارش می‌داد که در فلان جا مثل این که حزب توده فعالیت دارد فلان کمیسیون تشکیل می‌دهند من می‌گفتم تحقیق بیشتر بکنید این مَثَل است.

این ملت می‌رفتند تحقیق می‌کردم می‌گفتند بله این‌جا x y z شرکت دارند. من نگاه می‌کردم می‏دیدم

عجیب است این همان‌هایی است که من دادم مثلاً به…

س- به ساواک

ج- ساواک. از ساواک می‌پرسیدم می‌گفتند نه رئیس کلانتری‌تان دروغ گفته. دو دفعه من حمله کردم به چیز ببینم روشن بکنم آخر من باید بفهمم.

س- حمله کردید به کجا؟ به آن نقطه؟

ج- بله. یعنی گرفتم. یکی در دانشگاه بود گرفتم خیلی هم مفصل سازمان داده شده بود البته رئیس سازمان امنیت خیلی بدش آمد و رفت پیش اعلی‌حضرت شکایت کرد.

س-  که چه؟ که چرا ایشان رفتند؟

ج- که به کار من دخالت کردند.

اعلی‌حضرت پرسیدند از من گفتم که جریان این است این است این است و من به عرضشان رساندم این درست است من به نظرم می‌رسید که سازمان امنیت این‏ها را مثل این که توسعه می‌دهد خودش دستی این حزب توده را برای این‌که به اعلی‌حضرت بگویند که این حزب توده هست ما این چیز را می‌کنیم. به ‌موقع بروند خنثی بکنند بگویند که ما خنثی کردیم.

س-  یعنی خودشان تشکیلات حزب توده را توسعه بدهند که بعد مورد تشویق قرار بگیرند که این را ازبین بردند.

ج- بله اعلی‌حضرت فرمودند ممکن است.

دادوبیداد و جاروجنجال شد اعلی‌حضرت فرمودند، بعدازاین شما گزارش‌هایتان را فقط به من بدهید.

س- یعنی اگر اطلاعاتی کسب کردید

ج – به من بدهید، عمل نکنید و به من بدهید من بگویم به شما به او هم می‌گفت که مثلاً به مبصرگفتم دخالت نکند. به من می‌گفت که نصیری می‌گوید که نمی‌دانم فلان و ما را همین‌طوری، خودم می‌دانستم ولی هیچ چاره‌ای نبود. خودم می‌دانستم که ما همین‌طوری، می‌گفتم، مخصوصاً به تیمسار نصیری من چند دفعه گفتم که بابا توکه می‌شناسی. اگر من نمی‌خواهم ایراد بگویم به سازمان سیستم. این سیستم، سیستم تاریخی ماست تمام ادوار چیز به نظر من حتی قبل از اسلام هم سیستم ما این‌طوری بوده برای حفظ شاه فقط همه کاری می‌کردیم و این منتهی می‌شد به تصادم مسئولیت‌ها هر کی می‌خواست بگوید که من بیشتر خدمت کردم به شاه نه قانونی بود نه حدی بود معمولاً توی این آئین نامه می‌نوشتند دیگر. مخصوصاً مثلاً شهربانی و ساواک هیچ‌وقت نمی‌شود حد معین کرد، اینجا‌ها هم نمی‌توانند حد معین بکنند.

س۔ مثلاً این گروه‌های خرابکاری که به وجود آمده بودند آیا در دوره شما اواخر دوره‌ شما بود که این‏ها…

ج- عرض بشود به خدمتتان گروه‌های خرابکار بعد از من، خوشبختانه یا بدبختانه بعد از من چیز شدند و آن هم ناشی از اشتباهی بود که در طرز مبارزه با این‏ها شد. آن هم روی همان علتی است که بگویند ما بیشتر خدمت کردیم، قره‏گل بود کجا بود؟

س – سیاهکل

ج- سیاهکل آن چیزهایی که گرفتند ژاندارمری یک گردان گرفت این‏ها را همه‌شان را کشت در صورتی که آنها هرکدامشان ازلحاظ اطلاعات میلیون‌ها قیمت داشتند.

س- چه شده بود؟ ژاندارمری…؟

ج- ساواک مأموریت داد به ژاندارمری… ژاندارمری اطلاع پیدا کرد. آخر ژاندارمری را آمده بودند زده بودند، او عوض اینکه به ساواک بگوید خودش آدم فرستاد تمام این‏ها را محاصره کرد و یک عده زیادیشان را کشت…

س- به جای اینکه بگوید دستگیرشان بکنند..

ج- بله. ماندند معطل. هی زیادتر شد، هی زیادتر شد، بنظر من درداخل ساواک هم یک عناصری نفوذ کرده بودند و این‏ها را تقویت می‌کردند هیچ‌ تردیدی نیست.

س- با رکن دو هم هیچ اختلافی پیش می‌آمد؟

ج- با ارتش کم اختلاف پیش می‌آمد چون اعلی‌حضرت چیز نمی‏کردند…

س- این‏ها در کارسیویل دخالت نداشتند، داشتند؟

ج- نه، اگرچنانچه چیز می‌کردند به اعلی‌حضرت گزارش می‌دادم و اعلی‌حضرت هم اجازه نمی‌داد که ساواک در کار ارتش دخالت بکند آن هم از لحاظ آن چیزکه فقط هم مصروف حفظ شخص پادشاه بود.

س- ولی آیا رکن دو در کار امنیتی شهربانی دخالت می‌کرد؟

ج- در زمان من نه ولی اختلافات و این دخالت‌ها پیدا می‌شد.

س- با ژاندارمری چه؟

ج- با ژاندارمری خیلی اختلاف بود.

س- حدود معین نبود مگر؟

حدود معین بود. مثلاً جرایم در داخل شهرها با شهربانی بود، در خارج از چیز با ژاندارمری بود گفتم که وقتی که دوتا سازمان برای خودنمائی برای اینکه من بیشتر به شاه خدمت می‌کنم یا ژاندارمری یا ژاندارمری بیشتر خدمت می‌کند تا چیز این نوع دخالت‌ها به وجود می‌آید. مثلاً فرض بفرمایید یک قاچاقچی ‌تریاک، قاچاقچی‌ تریاک را ژاندامری تعقیب می‌کرد از مرز افغانستان، این نمی‌توانست بگیرد تو مرز یا صلاح نبود بگیرد می‌رفت تو مشهد. وقتی که وارد مشهد می‌شد دیگر او می‌بایستی اطلاع بدهد به شهربانی که آقا این را تعقیب کن. اطلاع نمی‌داد به شهربانی، خودش تعقیب می‌کرد که خودش بگیرد.

 

س- خودش تو شهر تعقیب می‌کرد؟

ج- بله. مثلاً، مثل می‌گویم بازهم از این اتفاقات خیلی افتاد. بگیرد، چرا بگیرد؟ برای اینکه خوب یک قاچاقی گرفته یک عایدی دارد و و و آخرش. که ازاین طرف شهربانی متوجه شده ژاندارمری آدم گذاشته مثلاً فلان خانه در شهر می‌رفت جلویش را می‌گرفت. ازاینجا اختلافات تولید می‌شد. من گفتم در سطح بالا، در سطح رئیس شهربانی و فرماندۀ ژاندارمری و ساواک و اداره دوم این اختلافات انداخته می‌شد. آن‌وقت این رؤسا هم معمولاً چیز می‌کردند دیگر عین آنکه با آنها رفتار می‌شد. آن‌وقت این رؤسا هم معمولاً عین آنکه با آنها رفتار می‌شد.

س- خوب در دوره‌ای که شما رئیس شهربانی بودید رئیس ساواک که تیمسار نصیری بود.

ج- در دوره‌ای که من رئیس شهربانی بودم همه‏اش رئیس ساواک تیمسار نصیری بود.

س- رئیس فرمانده ژاندارمری کی بود؟

ج- فرماندار ژاندارمری تیمسار ارتشبد اویسی بود.

س- رکن دو؟

ج- رکن دو سپهبد کمال بود بعد شد پالیزبان.

س- آن‌وقت شما روابطتان با این اشخاص رابطه…رابطه شخصی‏تون…؟

ج- با همه این‏ها دوست بودم. مثلاً با ارتشبد اویسی من هم دوره بودم

س- خوب هیچ‌وقت با هم صحبت نمی‌کردید که آقا…؟

ج- با ارتشبد اویسی چرا.

س- نمی‌گفتید که باید یک فکری به حال خودمان بکنیم؟

ج- نخیر، این‏ها می‌دانید اصلاً در سیستم کار ما این چیزها هیچ‌وقت مورد نظر نبود. مثلاً هرکس مسابقه گذاشته بودند که بیشتر خودنمایی بکنند و ما را…

س- برای حفظ موقعیت خودتان شما راهی نداشتید که با این همکارانتان بنشینید یا به طور غیرمستقیم یک جوری چاره‌جوئی بکنید که اینجور به جان هم نیافتید؟

ج- نه، آخر ما خودمان هم می‌دانستیم که کی انداخته ما را به همدیگر و نمی‌شد نه هیچ نمی‌شد، یعنی نمی‌پسندیدند، من یک جمله‌ای را گفتم به شما یادم هست چون اعلی‌حضرت با آن اشخاصی که بالقوه برایشان خطرناک بود از بین می‌بردنشان معنی بالقوه این است یعنی سپهبد مبصر، فرضاً، یا ارتشبد جم یا سپهبد مبصر یک آدمی ‌است که فرض بفرمایید دانشگاه شلوغ شده بدون اینکه کمک بگیرد از ارتش در ظرف ۴۸ ساعت تهران شلوغ شده بود ساکت کرده بود. این از لحاظ ظاهر بسیار قابل تقدیر و یک افسری اینقدر زحمت کشیده و واحد تشکیل داده. ولی این می‌گفتند که خوب این اگر چنانچه با یک اشاره بدون اینکه یک نفر کشته بشود این چیز به این عظمت را خوابانده ممکن است یک وقتی خطرناک باشد. این را می‌گویم بالقوه خطرناک. دیگر این را حساب نمی‌کردندکه آقا مثلاً ارتشبد جم هیچ وقت خطری برای شاه نمی‌تواند داشته باشد یا سپهبد مبصر به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل هیچ‌وقت خطر نداشت چه بسا که حق داشتند. گفتم تاریخ این‌طور نشان می‌دهد تمام شاهان ما، پادشاهان ما این‌طور بودند.

س- شما فرمودید که هفته‌ای دوبار شرفیاب می‌شدید، بله؟

ج- هفته‌ای دو بار شرفیاب میشدیم واگر چنانکه کار فوری داشتیم هرآن می‌توانستیم شرفیاب شویم

س – آن‌وقت مدت هر شرفیابی چقدر بود؟

ج- مربوط به کار بود. به طور متوسط یک ساعت می‌شد، مثلاً سه ساعت بحث کردیم واطلاعات دادیم مثلاً.

س- ایستاده بود؟ نشسته بود؟ ایشان در چه موقعیتی…

ج- اعلی‌حضرت یک مختصات عجیبی داشت که برای هر فردی نوع مخصوصی برخورد داشت، یکی آنکه می‌نشست آن کسی که نمی‌توانست خوب حرف بزند می‌نشست. مثلاً تیمسار اویسی هیچ‌وقت حرف نمی‌گفتند، پرونده‌ها را اینقدر می‌گذاشتند جلوی اعلی‌حضرت اعلی‌حضرت می‌خواندند آن‌وقت می‌گفتند این را این‌طوری بکنید. او هم برمی‌داشت زیرش می‌نوشت البته اعلی‌حضرت نمی‌نوشت خودش می‌نوشت. من وقتی که می‌آمدم آنجا معمولاً قدم می‌زدیم

س- ایشان قدم می‌زدند؟

ج- ایشان قدم می‌زدند.

س- شما چه کار می‌کردید؟

ج- من ایستاده بودم خبردار. آن‌وقت با من صحبت می‌کردند راجع به اینکه کمونیسم چه می‌گوید؟ فلان چیست؟ آن چیست؟ حرف‌هایمان را می‌زدیم بعد آخرسر مثلاً یک چهار پنج دقیقه می‌رفت می‌نشست کارها را می‌دید و دستور می‌داد.