روایت کننده: تیمسار محسن مبصر

تاریخ مصاحبه: ۷ اوت ۱۹۸۵

محل مصاحبه: لندن- انگلیس

مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۸

س- بله، فرمودید که ایشان قدم می‌زدند و سرکار ایستاده گزارش‌ها را..

ج – گزارش‌ها را به عرضشان می‌رساندم.

س- چه نوع مطالبی به عرض ایشان می‌رسید؟ مثلاً انواعش چه بود؟

ج- باز هم به طور کلی نمی‌شود گفت، فرمولی نمی‌شود گفت، برای هر شخص تغییر پیدا می‌کرد.

س- خوب برای شخص شما؟

ج- برای من یکی کارهای شهربانی بود، کارهای اداری شهربانی بود که خیلی مختصر تا آنجایی که من شنیدم در مورد ارتش به جرئیات اعلی‌حضرت دخالت می‌کردند.

س- نه در مورد شهربانی در مورد خود شما؟

ج- درشهربانی این‌طور نبود. خوب آدم باید همه چیز را بگوید دیگر حسن را بگوید عیب را هم بگوید، شهربانی کارهای شهربانی آخر شرفیابی ملاحظه می‌فرمودند و آن پیشنهادات مرا به طور کلی بدون اینکه کوچک‌ترین ایرادی بگیرند تصویب می‌کردند و حتی در یک موردی، موردش را می‌گویم، خوب است که بدانید و یک افسری داشتیم ما به اسم سرگرد نصر اصفهانی که بعدها شد وزیر کشور، این افسر بسیار افسرتحصیل‏کرده واردی بود و سه تا دکترا داشت و اصلاً تز مخصوص داشت در دانشکده حقوق که تدریس می‌کردند این تز را راجع به ارث بود. بسیار آدم باسواد و قابل استفاده، جوان بسیاربسیار پسر یک استوار شهربانی بود که رسیده بود به آنجا و خیلی خوب تحصیل کرده بود. من پنج نفر از آن افسرها، این تیپ افسرها را تقویت کردم و شهربانی را تقریباً به توسط این‏ها اداره می‌کردم و از زیر نفوذ آن افسرانی که با فکر بسیاربسیار کهنه و قدیمی‌ شهربانی را اداره می‌کردند در آوردم من می‌خواستم برای طرح و بررسی که آنجا گفتم اداره کل طرح و بررسی شهربانی‌ها یک نفر معین کنند یک افسر را معین کنند که حقیقتاً به من کمک بکند نه اینکه برای اینکه پست خوب اشغال بکند یک نفر را بگذارم آنجا. بررسی کردم دیدم که این شخص خیلی مناسب است سرگرد نصراصفهانی خیلی مناسب است برای این کار. پست این، گفتم از ارتش تبعیت می‌کند، گویا سرلشگری بود این خودش درجۀ سرگردی داشت. در ارتش می‌شود یک درجه بالا داد مثلاً پست سرهنگ دومی ‌می‌شد به این داد ولی پست سرلشگری که چهار پنج درجه بالا به اشکال بر می‌خورد. من برداشتم گزارش دادم و اعلی‌حضرت هم ملاحظه فرمودند این را به عنوان رئیس کل طرح‏وبررسی‌های شهربانی تصویب فرمودند تصویبشان هم نشانه‌اش این بود که سرشان را این‌طور می‌کردند.

س- سرشان را دولا می‌کردند.

ج- بله.

س- چون توی نوار دیده نمی‌شود.

ج- آهان سرشان را تکان می‌دادند به طرف پائین یعنی بله مثل آدم که بله می‌گوید. من این را آمدم ابلاغ کردم و البته ارتش هم مطلع شد. تیمسار ارتشبد جم هم رئیس ستاد کل بودند یکی از دوستان خیلی صمیمی ‌من، می‌روند افسران ارتش پیش تیمسار جم که فلان کس یک سرگردی را گذاشته در پست سرلشگری ما اینجا از سرلشگری نمی‌توانیم بگذاریم پست سرلشگری او سرگردی را گذاشته پست سرلشگری این اصلاً وضعیت ارتش بهم می‌خورد این چطوری است؟ یک کاری باید بکنید. ایشان شرفیاب می‌شوند، می‌دانید تیمسار جم هم این جور کارها را با دوستی‌شان قاطی نمی‌کند یکی از محسناتش این بود، و شکایت می‌کنند از من که بدون اینکه در نظر بگیرند وضعیت ارتش را ایشان یک این‌طور کار را برخلاف مقررات کردند. اعلی‌حضرت هم اوقاتشان تلخ می‌شود و دستور می‌فرمایند که بگویید که به من توضیح بدهند و کان‏لم‏یکن فرمودند به من تلفن کردند خیلی رسمی ‌که مراتب به شرف عرض رسید و فرمودند که کار بسیار بدی کرده و فلان و…

س- تیمسار جم این کار را کرد؟

ج- تیمسار جم. من هم بدون اینکه از تیمسار جم گله کنم گفتم بسیار خوب به شرف عرضشان می‌رسانم. شرفیابی بعدی رفتم پیش شرفیاب که شدم اولین کارم این بود که گفتم که فرموده بودید که راجع به سرگرد نصر اصفهانی موضوع، اوقاتشان خیلی تلخ شد و ژست گرفتند وگفتند، «یعنی چه، یعنی چه؟ تو خودت افسر ارتشی ارتش را به هم می‏زنی که با این‌ترتیب.» گفتم قربان اعلی‌حضرت تصویب فرموده بودند. اینجا توجه شما را به این جا می‌خواهم… من به عرض اعلی‌حضرت رساندم وتصویب فرمودند. یک دفعه با صدای بلند گفتند، بله، ما تصویب کردیم ولی مسئولیتش با شماست. شما هرچه بگویید ما تصویب می‌کنیم. ولی مسئولیتش با شماست. بعد به عرضشان رساندم که این یک افسری است دارای این مشخصات است سه تا دکترا دارد، این است، این است، این است. دانشگاه از من می‏خواهد این را دانشگاه می‌خواهد این را استاد بگذارد و فلان قدر حقوق بدهد این جور افسرها را من باید این‌طوری نگه دارم و ثانیاً اگر افسر تو ارتش… چنین افسری وجود دارد تو ارتش بنده حاضرم که بیاورم. اعلی‌حضرت فکر کردند و گفتند، حقیقت می‌گویید این این‌طوری است؟ «گفتم بله این‌طوری است مخصوصاً هم که پسر یک پاسبان بود این، اینقدر تلاش کرده کوشش کرده. چقدر باید ما به کبر سن و نمی‌دانم به این چیزها اهمیت بدهیم، کارمان اداره نمی‌شود.» فرمودند، «کاملاً راست می‌گویید و به ارتشبد جم بگویید که آن دستوری که من دادم روی این مسئله بود دیگر آن دستور را کان‏لم‏یکن فرض کنید.» آمدم باز هم گذاشتم. منظورم این بود که من…

س- وقتی به جم گفتید آن چه گفت آن وقت؟

ج- هیچی، رنجیده بود ازمن، او هم رنجیده بود.

س- ایشان برنگشت دو مرتبه؟

ج- نه دیگر، نمی‌توانست دیگر. وقتی که این‌طور صراحتاً گفتند. ملاحظه فرمودید؟ منظور من این است که حقاً و انصافاً من هرچه راجع به کار شهربانی، حتی کارهایی به این عظمت، این کار مهمی ‌بود چون برخلاف مقررات ارتش بود چون ما تابع مقررات ارتش بودیم به عرض اعلی‌حضرت رساندم فرمودند بکنید.

س- بعضی‌ها می‌گویند که اعلی‌حضرت همیشه با آخرین شخصی که به ایشان گزارش می‌کرد و توضیح می‌داد با او موافق بودند یعنی اینکه اگر تیمسار جم شاید برمی‌گشت و دو مرتبه ایراد می‌گرفت شاید نظرشان را برمی‌گردانند. آیا این صحت دارد؟

ج- آن نه. اشخاصی که این‌طور نظر دارند آدم‌های مغرضی هستند انصاف ندارند.اعلی‌حضرت آدمی ‌بود بسیار باهوش، این را که نمی‌شود منکر بود، بسیار وارد و همۀ ما را هم بهتر از خود ما به نظر من می‌شناختند. این چنین آدمی ‌این‌طور دهن‌بین نمی‌شود. اعلی‌حضرت دهن‌بین نبودند اگر دهن‌بین بودند نمی‌توانستند سلطنت کنند با این سیستم.

س- این گزارشاتی را که شما می‌بردید آنجا با چه دقت می‌خواندند؟ آیا تمام را کلمه به کلمه می‌خواندند یا اینکه…؟

ج- نخیر، نخیر اولاً خیلی سریع می‌خواند شاه خیلی سریع‌تر از ما ورق می‌زد و می‌خواند. آخر آن گزارش گزارش کتبی می‌بردیم روتین بود فرض کن برای ‌ترفیع فلان کس برای تنبیه فلان کس می‌خواند موضوع را می‌فهمید و می‌گفت، بله. یا مثلاً توضیح می‌خواست و خیلی کم از من توضیح خواست. نه من موافق نیستم با این که اعلی‌حضرت دهن‌بین بودند.

س- چه نوع تصمیماتی را شما می‌بایستی ازایشان کسب اجازه می‌کردید؟ مثلاً تعیین رئیس کلانتری؟

ج- تعیین رئیس کلانتری نه ولی تعیین رؤسای ادارات ما پیشنهاد می‌کردیم به اعلی‌حضرت.

س- به ستاد یا جای دیگری هم می‌رفت یا فقط…

ج- من نمی‌فرستادم ولی شنیدم بعد می‌فرستادند

س- پس ستاد بزرگ ارتشتاران بر شهربانی هم نظارت می‌کرده؟

ج- بعد از من.

س- بله. رئیس مثلاً شهربانی، عرض کنم، اراک یا یکی از شهرستان‌ها، آن با خود…

ج- نه نه. تا پست‌های سرتیپی می‌شود پست‌های سرتیپی را بله به عرض می‌رساندیم بقیه را خودمان معین می‌کردیم.

س- سرتیپی به بالا.

ج- بله.

س- پائینی‌ها را خود رئیس شهربانی؟

ج- نه، اصلاً فرق نداشت حتی مثلاً بعضی از اشخاص بعضی از رؤسای شهربانی همه چیز را به عرض می‌رساندند.

س- در مورد خود شما.

ج- من به عرض نمی‌رساندم و به کارهایی که در حدود مثلاً در مورد پست‌ها پست سرتیپی را به عرض اعلی‌حضرت می‌رساندم.

س – آن‌وقت از نظر ارتقاء تشویق این چیزها چه چیزهایی را می‌بایست به عرضشان برسانید؟

ج- تمام تشویقات، تشویقاتی که می‌دانید هر چیزی برای تنبیه و هر فرماندهی برای تنبیه یا تشویق اختیاراتی دارد، فرمانده گروهان می‌تواند مثلاً یادم نیست مثلاً ۴۸ ساعت زیردستش را فرمانده زیر دستش را توقیف بکند. فرمانده گردان بیشتر فرمانده هنگ بیشتر، فرمانده تیپ بیشتر و بالاخره می‌رفت به فرمانده کل که اعلی‌حضرت بودند. ما مطابق اختیارات خودمان. اگر از اختیارات خودم تجاوز می‌کرد به عرضشان می‌رساندم.

س- خوب در هر حال این هفته‌ای دوتا یک ساعت پس وقتشان صرف چه می‌شده؟

ج- من در مورد شهربانی، در مورد ارتش آن طور که شنیدم جزئیات را چیز می‌کردند.

س- نه در مورد کار خود شما.

ج- درمورد کار شهربانی خیلی کم به کار شهربانی می‌پرداختیم. با من عموماً یعنی هر دفعه راجع به کارهای اطلاعاتی بحث می‌کردند مخصوصاً راجع به کمونیسم خیلی از من می‌پرسیدند هر دفعه که می‌رفتم آنجا یک مسئله‌ای را، من هم خودم می‌دانستم چه خوششان می‌آید اعلی‌حضرت می‌توانند بدانند می‌خواهند بدانند و بحث می‌کردم با ایشان و شرح می‌دادم.

س- مثلاً می‌توانید بگویید واقعۀ کاخ مرمر، سوءقصدی که نسبت به ایشان شد و در آن مورد چه مسئولیت‌هایی به عهده شهربانی بود؟

ج- هیچ مسئولیتی نداشتیم و در مورد کاخ مرمر هیچ مسئولیت نداشتیم چون واحد نظامی بود و یک نفر نظامی چیز کرده بود اداره دوم آمد تحقیقات کرد. مرا از لحاظ مشاور دعوت کردند چون عرض کردم که تخصصم دعوت کردند.

س- همین، روی همین حساب می‌خواستم بدانم. آن کسانی را که گرفتند نیکخواه و دوستانش را

ج- همه‏اش الکی بود.

س- همه‏اش الکی بود.

ج- همه‏اش الکی بود. اصلاً عامل این جرم آنها نبودند.

س- عجب.

ج- بله، کمونیست بودند ولی عامل این جرم نبودند.

س- ارتباطی به این کار نداشتند آنها؟

ج- ارتباطی به این کار هم نداشتند.

س- این خیلی جالب است من تا حالا نشنیده بودم. اگر یک موضوع بیشتری بفرمایید خیلی ممنون می‌شوم

ج- نه دیگر چه توضیحی بدهم؟ یک نفر بود رئیس ضداطلاعات بود به اسم تاج‏بخش، رئیس ضداطلاعات ارتش بود سرتیپ تاج‏بخش و سپهبد کمال هم رئیس اداره دوم بود. وقتی که این اتفاق افتاد این‏ها مأمور شدند رسیدگی کنند چون در داخل پادگان بود و هیچ‌وقت اجازه نمی‌دادند به شهربانی یا ساواک حتی، تاج‏بخش بود و سپهبد کمال بود وزیر دادگستری بود.

س- کی بود آن موقع؟

ج- می‌گویم حضورتان و گاهی من می‌آمدم آنجا از لحاظ اطلاعاتی از من مشورت می‌گرفتند و این‏ها من رفتم مدارکشان را دیدم و فلان و این‏ها همه را گرفته بودند با مدارک گرفته بودند و مدارکشان هم از لحاظ کمونیست بودن و این‏ها کافی بود کمونیست هم بودند چون من می‌شناختم همه کمونیست‌ها را می‌شناختم، ولی از لحاظ آن عملی که انجام دادند نه، به آن هیچ ارتباطی نتوانستند بدهند و حالا نمی‌دانم که چطوری به عرض اعلی‌حضرت رسانده بودند چسبانده بودند آن را نمی‌دانم.

س- پس محرک این شخص…

ج- معلوم نشد.

س- معلوم نشد.

ج- نه، نه.

س- آن‌وقت این اقداماتی که می‌شد مثلاً می‌گفتند که شنیدیم سه تا توده‏ای در دانشگاه یا جای دیگر شبکه‌ای درست کردند. این‏ها را شما بدون اجازۀ ایشان اقدام می‌کردید یا اینکه قبلاً اجازه می‌گرفتید قبل از اینکه دستگیر بکنید راجع به دستگیری‌ها اصولاً…

ج- والله آن‌وقت که مبارزه با کمونیسم بود آن‌وقت ساواک نبود فرمانداری نظامی بود که معلوم بود همه را توقیف می‌کردیم بعد نتیجه کشف شبکه را به عرضشان می‌رساندیم و ایشان هم دستوری نمی‌فرمودند و بلافاصله می‌دادیم به دادرسی ارتش دیگر. دادرسی ارتش هم خودش چیزهایی را به عرض می‌رساند و رد می‌کرد. ولی بعدها که رئیس شهربانی بودم عرض کردم آن چیزها که وظایف شهربانی بود که انجام می‌دادیم از لحاظ همین این قسمت کارهای سیاسی هم به عرضشان می‌رساندیم والا نه اینکه مثلاً این سه نفر در دانشگاه عضو توده هم یک سازمان شبکه حزب توده هست اجازه می‌دهید آنجا را بگیریم یا نه. ما کارهایمان را می‌کردیم نتیجه‌‌اش را به عرض می‌رساندیم.

س- آن شلوغی‌هایی که مثلاً در دانشگاه می‌شد آنها را…

ج- آن شلوغی‌هایی که در دانشگاه می‌شد معمولاً بعد از اینکه چیز می‌کرد خلاصه‌ای به عرض می‌رساندیم.

س- یعنی تلفن نمی‌کردید که آنجا شلوغ شده و اجازه می‌دهید برویم…

ج- ابدا، ابدا. همه‌شان را خودمان می‌کردیم، هیچ‌وقت. البته آن‌طوری که من بعد شنیدم اگر از ارتش کمک می‌خواستیم فرمانده ارتش از ستاد ارتش گزارش می‌داد که اینقدر کمک می‌خواهد بدهیم یا نه؟ این هم از لحاظ می‌دانید یعنی چه؟

س- بله. ولی من تصور می‌کردم که تعداد اجازه‌هایی که باید گرفته شود خیلی بیش از این است.

ج- در ارتش بله و در شهربانی نه. ما دائماً اگر چنانچه می‌خواستیم به این چیزها را به عرضشان برسانیم اصلاً تمام وقتشان باضافه شب‏هایشان می‌بایستی فقط گزارشی دریافت کنند.

س- در دادن گذرنامه یا ندادن گذرنامه.

ج- ابدا ابدا. مثلاً یک وقتی چیزهای استراتژیکی به عرضشان می‌رسید… فرض بفرمائید که برای گذرنامه کربلا یکی از کارهایی بود که من. منظور این بود که این‏هایی که می‌روند کربلا برای زیارت آدم‌هایی می‌باشند که بتوانند عراق را با ایران مقایسه کنند. ملاحظه فرمودید؟ این را به من دستور می‌دادند آقا آدم‌هایی بروند آنجا که بروند آنجا ببینند چه خبر است اینجا هم ببینند چه خبر است. آن را دیگر بقیه‏اش را من می‌بایستی فرمول پیدا بکنم که کسی که سوادش اینقدر است باید برود یا کسی که ریش دارد باید برود یا کسی که مثلاً قدش اینقدر است باید برود. یا می‌گفتند که چهل‏هزار نفر بیشتر در سال نرود عراق، من در مقابل دو سه میلیون نفر چهل‏هزار نفر را مطابق قوانینی که خودم داشتم انتخاب می‌کردم می‌فرستادم. آخر نمی‌شد شاه به چیزهای جزئی دخالت کنید. عرض کردم در ارتش تا حدود خیلی زیادی دخالت می‌کردند. آن البته… من نظرم این است آنها هم اغراق می‌گویند.

س- باز هم مجسم کردن اینکه هفته‌ای دو ساعت چه مطالبی، چه جور پر می‌شد من نمی‌توانم مجسم کنم که با چه مسایلی پر می‌شد این دو ساعت، اصلاً خیلی زیاد به نظر می‌آید.

ج- نه، آن‌طور خیلی زیاد نیست. ارتش ممکن بود، مال من یک ساعت بود.

س- مال خود شما را می‌گویم.

ج- و ارتش ممکن بود سه ساعت چهار ساعت یک طرح عملیاتی را شرح بدهد یا مثلاً، عرض کردم من، کارهای روتین شهربانی بیشتر از ده دقیقه طول نمی‌کشید بقیه‌اش کارهای چیز بود. برای شخص بنده سؤال جواب بود. ژاندارمری هم جزئیات کار را به عرض می‌رساند. اعلی‌حضرت نمی‌خواستند به نظر من اعلی‌حضرت نمی‌خواستند چون اگر می‌خواستند از من هم می‌خواستند دیگر. آنها هم جزئیات کار را به عرض می‌رسانند.

س- آیا از شما استفاده می‌شد برای کنترل کردن یا چک کردن صحبت‌ها، گزارش‌های سازمان امنیت که ببینند که..

ج- نه به آن صورت نه تنها به من مأموریت نمی‌دادند تصور نمی‌کنم که به نصیری هم مأموریت بدهند که به مبصر چه می‌گویی. آن طریقه مخصوص داشت اعلی‌حضرت، فرض بفرمایید یک وقت می‌گفت، «آقا این نصیری چه می‌گوید؟ می‌گوید که شهربانی توش دزدی می‌شود.» ملاحظه می‌فرمایید که بنده شروع کنم به دفاع و بگویم نه قربان‌ تو سازمان امنیت. به او هم می‌گفت که شهربانی می‌گوید فلان کس فلان کار را کرده که او بگوید که شهربانی نه، بیخود می‌گوید شهربانی، این‌طوری حرف‌کشی می‌کرد ولی رسماً نمی‌شد اداره کرد آن‌وقت.

س- آن‌وقت این وسط نقش تیمسار فردوست چه بود؟ یک مدتی قائم ‏مقام ساواک بود دیگر بله، این‌طور است؟

ج- بله.

س- خوب، قائم‏ مقام به این معنا بودکه واقعاً زیر دست نصیری بود یا اینکه مرئوس تیمسار نصیری بود یا چطوری بود؟

ج- ظاهراً که بله.

س- ولی در عمل چه بود؟

ج- ولی زمانی که بختیار رئیس ساواک بود سرتیپ علوی‌کیا قائم مقام بود. پاکروان و علوی‌کیا دوتا معاون بودند. بعد از آن پاکروان شد. پاکروان که شد فردوست قائم مقام شد، علوی‌کیا رفت جایش فردوست شد قائم مقام شد، معاون و قائم مقام. حدودی داشت کارهای او. اغلب کارها با او بود بعضی کارها هم با معاون دیگر بود، خیلی اداری. ولی زمان نصیری، نصیری چون خودش نمی‌توانست رئیس ساواک باشد. ضعیف بود برای این کار هم از لحاظ، خدا رحمتش کند، افسر بسیار خوبی بود، افسر بسیاربسیار صمیمی بود نسبت به شاه من این ‌طور افسری ندیدم، کورکورانه تابع شاه بود. شاه می‌گفت که چشمت را دربیاور درمی‌آورد ولی خوب درکار خودش و معلومات عمومیش خوب نبود نصیری، به آن جهت احتیاج داشت به اشخاصی که در این کار خبره باشند. در آن موقع می‌شود گفت که فردوست کمک می‌کرد از این لحاظ چیز ولی نظر شخصی من این است که فردوست در دفتر ویژه خیلی مؤثرتر بود تا معاون ساواک یا قائم مقام ساواک…

س- یعنی آن کار مهم‌تری بود برایش.

– بله، برای اینکه او علاوه بر ساواک به تمام سازمان‌های اطلاعاتی معمولاً، باید گزارشاتشان از آن طریق، یعنی آنجا جمع می‌شد آن را اصلاً برای این تشکیل دادند که اطلاعات از منابع مختلف برود آنجا این کارهای پخت‏وپز اطلاعاتی را انجام بدهد بریزد تو دیگ و بپزد پخته‏اش را به‏عرض اعلی‌حضرت برساند.

س- ولی اینکار تشریفاتی نبوده؟

ج- بله؟

س- می‌گویم این ظاهراً..

ج- تبدیل شد به تشریفاتی برای اینکه یکی از آنهایی که می‌بایستی گزارش بدهد من بودم. من فکر می‌کردم که خوب این را که من به قول شما هفته‌ای دو ساعت آنجا شرفیاب می‌شوم چرا بدهم به او بدهد من خودم می‌دهم به او. اعلی‌حضرت خودشان هم ایراد می‌گرفتند وقتی یک چیزی اطلاع پیدا می‌کردند از آن تاریخ که به عرضشان من نرسانده باشم می‌گفت، «چرا بمن نگفتید؟ چرا به من نگفتید؟» این‌طور چیزها.

س- خوب پس طبق این نظر عملاً آن کار آقای فردوست یک کار پوچی بوده و دفتر ویژه اصلاً…

ج- نه، خیلی هم پوچ بود خیلی هم پوچ نبود و در بعضی موارد مثلاً حتی مأموریت‌های تحقیقی می‌داد ا علی‏حضرت به…

س- دفتر ویژه. دفتر ویژه هم از افسرهایش می‌فرستاد. حتی وقتی که من رئیس شهربانی بودم در یک موردی فردوست از من شکایت کرده بود… نه، یک افسری آمد پهلوی من در یک موردی رسیدگی بکند، شفاهاً هم رسیدگی می‌کردند خیلی هم مؤدب بودند البته. من بدم آمد به من برخورد گفتم این چه وضعی است آخر، چرا این‌طور می‌کنید شما؟ بعد به عرض اعلی‌حضرت رسانده بودند اعلی‌حضرت فرموده بودند، «توضیح بخواهید از چیز.» من توضیح دادم که…

س- پس کار بازرسیش مهم بوده ولی کارگزارشگریش…

ج- کارگزارشگریش هم گاهی چرا، بعضی گزارشات را او هم به عرض می‌رساند. مخصوصاً در مورد وضعیت افسرها و در مورد وضعیت اداره‌کنندگان مملکت فردوست دخیل بود گزارشات را به عرض می‌رساند. والا آن‌طوری که مشهور است که فردوست یک آدم خیلی زرنگ و بی‏سروصدا و اینها، بی‌سروصدا بود ولی آن چیز را من در او ندیدم با همه اینکه هم هم‏دور‌ه‌ام بود هم دوست بودیم با هم، من و فردوست دوست بودیم، رابطۀ خانوادگی هم داشتیم. آن‌طور جربزه و آن صلاحیتی که به او می‌دهد من ندیدم در فردوست.

او هم ظاهراً خیلی خیلی وفادار بود نسبت به اعلی‌حضرت. آن دفعه گفتم اصلاً قرار بود من بروم رئیس دفتر ویژه بشوم. وقتی که از بغداد برگشتم من، من وابسته نظامی ‌بغداد بودم برگشتم تیمسار نصیری، آن‌وقت فرمانده گارد تیمسار نصیری بودند، به من تلفن کردند، «من تقاضا کردم یک دفتری تشکیل بشود زیر نظر فرمانده گارد که این وظایف را انجام بدهد شما یک سازمان برای اینجا بنویس.» من سازمانش را نوشتم بعد هم تلفن کرد که، «من نظرم این است که تو بیایی این کار را بکنی. می‌آیی یا نه؟» گفتم هر که کار به من بدهد من الان کاری ندارم. به عرض اعلی‌حضرت رسانده بودند فرموده بودند، «مبصر مناسب برای این کار نیست. در دربار مبصر را نگذارید ،دربار خرابش می‌کند یا او خراب می‌کند دربار را.» این عین عبارت است، «در خارج کاری داریم به او خواهیم داد.» که فرموده بودند، «فردوست را بگذارید.» خوب او واردتر بود به امور درباری و این‏ها اصلاً از بچگی آنجا بود و من هم که بلافاصله رئیس پلیس تهرانم کردند. اول خیلی چیز کوچکی بود بعد وسعت پیدا کرد اختیاراتش. ولی آن‌طوری که عرض کردم، می‌گویند من چیزی…

س- در این چند سالی که جنابعالی رئیس شهربانی بودید دو سه تا از مهم‌ترین وقایع از نظر انتظامی‌که به وقوع پیوست از نظر تاریخی کدام‌ها هست چه اغتشاشی چه گرفتاری که شما در اثر دخالت شما آرام شد یا کشف شد یا…؟

ج- یکی… البته ذهنم حاضر به جواب این مسئله نیست ولی یکی یا دوتایش را می‌گویم حضورتان بعد فکر می‌کنم، خیلی زیاد است، چون اگر چنانچه بخواهیم مهم‌ترینش را باید انتخاب کنم بگویم که هم…

س- آنکه الان به ذهن‏تان می‌رسد.

ج- آخرینش عبارت بود از اعتصاب دانشگاه. اتفاقاً این را من اگر چنانچه به شما مفصل بگویم شما از سیستم کار ما هم اطلاع پیدا می‌کنید. شرکت واحد اتوبوسرانی ضمن اینکه یک شرکت دولتی بود و با وزارت کشور بود معمولاً مدیر عامل شرکت را ما معین می‌کردیم.

س- شهربانی معین می‌کرد؟

ج- شهربانی معین می‌کرد یک افسر راهنمایی هم می‌گذاشت معمولاً آنجا

س- چرا؟

ج- چون واردتر بودند بعد از آن راننده‌ها و عوامل بیشتر به حرف او گوش می‌دادند تا یک شخصی. یک سرتیپی بود به اسم سرتیپ شیرزاد که یک وقتی رئیس راهنمایی و رانندگی تهران بود. این سرتیپ شیرزاد را ما معین کرده بودیم. بعنوان مدیر عامل…

س- شرکت اتوبوسرانی.

ج- شرکت واحد اتوبوسرانی. افسر بسیار خوبی بود گزارشی تهیه کرد که در هیئت دولت مطرح شد و گزارشش این بود که تمام این قیمت‌ها رفته بالا به غیر از قیمت اتوبوس که از هر جای تهران به هر جای تهران برویم ۲ زار باید بدهیم در صورتی که در این مدت قیمت‌ها به سه برابر چهار برابر رسیده و به آن جهت است که شرکت واحد ضرر می‌کند همیشه دولت باید به آن کمک کند. ما کمیسیون‌های خیلی متعددی با حضور وزیر کشور در هیئت دولت بود مرحوم هویدا نخست‌وزیر بود چیز کردیم و به من مأموریت دادند که شما بررسی کنید نظرتان را به ما بگوئید چون دخالتی که در شرکت واحد داشتیم ما از لحاظ مالی و هیچ چیز نبود فقط رئیس شرکت واحد یک افسر شهربانی بود از لحاظ امور اداره شرکت. من این افسر را خواستم و با او صحبت کردیم و گفتیم که بیایید عوض اینکه ما اضافه بکنیم یک دفعه چون من می‌دانستم که نقطۀ حساس مردم. این است که اتوبوس ‌گران نشود. گفتیم که اتوبوس را گران نمی‌کنیم بلیط اتوبوسی را کیلومتری می‌کنیم و حداقل همان دو زار ولی کسی‌ از، فرض بفرمایید از ایستگاه راه‌آهن نمی‌رود تا مثلاً دروازه شمیران او هم ۲ زار بدهد آن‌وقت کسی که از دانشگاه بیاید مثلاً تا میدان فردوسی او هم ۲ زار بدهد این صحیح نیست. یک جدول بسیار دقیقی تهیه کردیم و مخصوصاً هم من دستور دادم که برای شاگردهای دانشگاه با ارائه کارت همان ۲ زار را بدهند از هر جا که می‌آیند،دانشگاه را استثنا کردم، محصلین. من این را بردم کمیسیون و هیئت دولت تصویب کرد. تصویب کرد و ما دستور دادیم که اجرا بشود. البته به کلانتری و این‏ها هم دستور داده بودم. که کمک کنید به. تا این اعلان شد که کیلومتری می‌خواهیم چیز بکنیم دانشگاه شروع کرد به اعتصاب که نباید یک ۲ زار بیشتر باشد. من نمایندۀ دانشجویان را خواستم گفتم به شما هیچ ارتباطی ندارد شما که اضافه نشده به شما و به سایر مردم هم اضافه نشده توضیح دادم اتاق خودم، جدول را آوردم نقشه آوردم توضیح دادم، ظاهراً قبول کرده آخر چیزی نمی‌توانست بگوید. چیز منفی.

س- کی بود این؟ یک نفر بود یا چند نفر بودند؟

ج- سه نفر آمده بودند. بعد گفتند، بله راست می‌فرمایید و پا شدند رفتند. بعد آنجا حزب توده و بندوبساط و این‏ها را تحریک کردند این‏ها اعتصاب کردند.

س- حزب توده تحریک کرده بوده؟

ج- بله، دانشگاه معمولاً حزب توده تحریک می‌کرد. این‏ها اعتصاب کردند. اعتصاب کردند و اعلی‌حضرت هم تشریف نداشتند تهران در سوئیس بودن ولى علیاحضرت تهران بودند نمی‌دانم چطور شده بود که ایشان نرفته بودند یادم نیست. این‏ها شروع کردند به جاروجنجال و هی شعارهای مخالف دادن. و این حرف‌ها. عصرش هیئت دولت تشکیل شد. هیئت دولت تشکیل شد آقای رهنما وزیر علوم بودند. ایشان گفتند. «آقا، این بیخود اصلاً این‏ها را اضافه کردند.» گفتم چرا بیخود؟ اصلاً به شما چه مربوط است به دانشجو چه مربوط است؟ گفتند، «نه آقا دانشجو باید به همه چیز دخالت بکند.» گفتم خیلی خوب دخالت کند. گفتند اعتصاب کردند اعتصاب را چه کار کنیم؟ گفتم اعتصاب آن‌وقت هم من اجازه نمی‌دادم پلیس داخل دانشگاه بشود، گفتم اگر می‌خواهید من پلیس بفرستم داخل دانشگاه ولی این به ضرر شماست و گفتند نه و نمی‌شود و فلان و این‏ها بیاییم و دانشگاه را تعطیل کنیم. من به ایشان استدلال کردم که آقا پانصد نفر آن‌طور که به من گزارش دادند پانصد نفر دانشجویان اعتصاب کردند، دانشجویان چپ، آن هم هی این دانشگاه را دور می‌زنند و شعار می‌دهند. شما اگر این دانشگاه را تعطیل بکنید این پانصد نفر می‌ریزند تو شهر سایر دانشجویان هم با این‏ها همراه می‌شود شهر را شلوغ می‌کنند شر می‌شود. گفتند نه آقا نمی‌شود و فلان و اینها بحثمان شد. بحث که شد، اینجا ببینید دخالت در چه حدودی است، آقای هویدا فرمودند. «خوب، ما به این کارها کار نداریم ما تلفن می‌کنیم به اعلی‌حضرت هر چه دستور دادند.» گفتم بکنید. تلفن کردند گرفتند همانجا. گرفتند گفتند که جریان این است.

س- جلوی شما؟

ج- بله، من هم نشسته بودم. من اتفاقاً آنجا نشسته بودم. هویدا آنجا بود و چیز هم آن طرفش بود، ساواک آنجا بود. گفتند این است، این است، این است این‌طور شلوغ کردند و اعتصاب کردند و پیشنهاد این است که چیز را ببندیم.

س- دانشگاه را ببندیم.

ج- دانشگاه را تعطیل کنیم می‌خواستیم از اعلی‌حضرت کسب اجازه کنیم. من فوراً همان‌طوری با صدای بلند گفتم به شرف عرضشان برسانید که رئیس شهربانی مخالف است برای اینکه اگر چنانچه آنجا را ببندیم می‌ریزند تو شهر شهر را شلوغ می‌کنند بدتر می‌شود آنجا هیچ کاری ندارد، هیچ چیزی ندارد. آن بیچاره گفت که «ولی رئیس شهربانی مخالف است می‌گوید که این این این.» اعلی‌حضرت هم گفت،« خوب، او یک نفر است بقیه چه می‌گویند؟» و گفت، «بقیه همه می‌گویند باید تعطیل کنیم.» گفت،«پس با اکثریت است عمل کنید.» آمدند و دانشگاه را تعطیل کردند. درست همان پیش‌بینی که من کرده بودم این پانصد نفر به اضافه سایر دانشجویان که بیکار شده بودند ریختند بیرون و شروع کردند به شعار دادن.

س- چه جور شعاری؟

ج- شعارهای خیلی شدید نه بر علیه اعلی‌حضرت، بعضى وقت ها هم شعارهای بد و اتوبوس‌ها را می‌گفتند باید اعتصاب بکنید حرکت نکنید سنگ برمی‌داشتند می‌زدند به اتوبوس‌ها خیلی شدید بود آن چیزشان شدید بود. من این گارد شهربانی را دستور دادم که وارد عمل بکنند. خدا رحمتش کند سرتیپ رحیمی ‌رئیس پلیس تهران بود آن‌وقت سرتیپ بود ولی یک سرباز بسیار خوبی بود. سرباز مجری بسیار خوبی بود به این دستور می‌دادم من، کلیۀ جزئیات را دستور می‌دادم. خوب انجام می‌داد. ما چیز را وارد عمل کردیم.

س- گارد را.

ج- گارد شهربانی را در ظرف یک روز تمام ساکت شد تهران، هیچ محله‌ای از تهران نبود که شلوغ نشود و عملشان هم این بود که با سنگ و با این چیز می‌زدند به اتوبوس‌هایی که مردم توی آن هستند شیشه‌های آن را می‌شکستند اینجوری.

س- چه جوری این‏ها را ساکتشان کردند؟

ج- هر جا که اتفاق می‌افتد بلافاصله پلیس وارد می‌شد، گارد وارد می‌شد و می‌ترسیدند از گارد می‌ترسیدند چون بسیار پاسبان‌های قوی بودند.

س- بازداست هم شد کسی؟

ج- بله؟

س- بازداشت.

ج- عرض می‌کنم حالا. و نتیجه این چیز این بود که از بازداشت تعداد بازداشت من فقط از دبیرستان البرز، چون سرایت کرده بود به تمام دبیرستان‌ها و این‏ها دیگر، ۵۰۰ نفر یک دفعه بازداشت کردیم. ۵۰۰ نفر همه‌شان را گرفتم منتها نه اینکه زندانی بکنم آوردم تو راهروهای شهربانی و فلان و اینها دستور دادم که آنجا شب بودند آن‌وقت فردا صبح آمدند عجز و التماس مرخصشان کردم. کاری هم نکردم. بازهم عصرش هیئت دولت تشکیل شد، هیئت دولت تشکیل شد و این دفعه آقای زاهدی هم وزیر امورخارجه بود آنجا.

س- آقای اردشیر زاهدی.

ج- آقای اردشیر زاهدی که می‌دانید با هویدا چه روابطی داشت.

س- خوب نبود.

ج- خوب نبود که فحش می‌دادند فحش رکیک می‌داد به هویدا، بعد هم شروع شد، بنده دیدم این‏ها تصمیم می‌گیرند که بیایید و قیمت اتوبوس را به حالت اولیه برگردانید، من جداً مخالفت کردم و حتی اعتراض کردم. دادوبیداد کردم که شما با این کارتان اجازه می‌دهید که هر کاری که بخواهیم بکنیم یک عده دانشجو اعتراض بکنند شما هم برگردید به عقب هیچ کاری نمی‌شود، فردا هم نان هم اگر گران بخواهید بکنید این چیز است تازه مگر من دیروز به شما نگفتم؟ تازه بعد از اینکه تمام شهر شلوغ شده بود، ملاحظه بفرمایید که الان وضعیت آرام است. گفتند، «نه، نه این نیست و فردا بازهم ممکن است شلوغ باشد.» هرچه من گفتم به حرفم گوش ندادند تصمیم گرفتند که هویدا بازهم گفت که، «این کارها به ما مربوط نیست از اعلی‌حضرت اجازه بگیریم.»

س- به ما مربوط نیست؟

ج- گفت، «ما که نمی‌توانیم از اعلی‌حضرت اجازه بگیریم. اختلاف زیاد است رئیس شهربانی مخالف است.» گفتم به شرطی که بگوئید جریان چیست.

س- ساواک عقیده‌اش چه بوده در این کارها؟

ج- ساواک هیچی ساکت ساکت نشسته بود.

س- اصلاً دخالت نکرد تواین کار؟

ج- هیچ دخالت نکرد هیچ، آن روز اتفاقاً هیچ دخالت نکرد. بدشان نمی‌آمد من شکست بخورم در اینجا ساواک.

سی-در آرام کردن شهر هم دخالتی نداشتند؟

ج- ابدا، ساواک عاملی نداشت که چیز بکند. باز هم تلفن کردند به اعلی‌حضرت گفتند «رئیس شهربانی این است، این است، این است» و گفت، «طبق رای اکثریت عمل کنید.» آمدند و اعلان کردند که دوباره برگردد به چیز یعنی عقب‌نشینی کردند. من خیلی متأثر شدم برداشتم یک گزارشی نوشتم برای اعلی‌حضرت که این بوده، این بوده، این بوده و من در یک روزی این کارها را کردم و تازه از شهربانی دو گردان هم در اعتصاب با یک گردان از گارد شهربانی تمام جلویش را ساکت کردم. این را نگفتم به شما، ارتش هی مرتب از صبح گفت، «مبصر کمک می‌خواهی؟» گفتم نه من کمک نمی‌خواهم من ارتش را می‌خواهم چه کار کنم؟

س- ساواک هم نرفت کسی را بگیرد؟ سردسته این‏ها را بگیرد؟

ج- نخیر، هیچی.

س- عجب.

ج- آمدند عقب‌نشینی کردند و خوب جریانات ظاهراً تمام شد.

س- اعتصاب تمام شد.

ج- بله دیگر، اعتصاب تمام شده بود اگر چنانچه عقب هم ننشسته بودند خوب اعتصابی نمی‌توانستند بکنند.

س- دانشگاه را باز کردند.

ج- دانشگاه را باز کردند. روزی که اعلی‌حضرت برمی‌گشتند از مسافرت با اوقات تلخ از طیاره وارد می‏شدند من بودم و تیمسار جم بود و تیمسار عظیمی بود و‌ هاشمی‌نژاد، طرف نظامی‌ها بودیم هیئت دولت هم آنجا بود. آمد و اما خیلی گرفته و خیلی اوقاتشان تلخ بود. وقتی که هویدا رفت، اول هویدا می‌رفت گزارش می‌داد بعد هم رئیس ستاد ارتش می‌رفت گزارش می‌داد نظامی. آمدند و خیلی با ژست و حتی با هیچ‌کس دست ندادند اول وزرا را دیدند قبلاً هم به من گفته شده بود، «خوب است که تو نباشی امروز در چیز.» گفتم چرا؟ گفتند برای اینکه ممکن است اعلی‌حضرت اوقات تلخ شود برایت بد است، گفتم که من که خودم را مقصر نمی‌دانم چرا اوقاتش تلخ بشود؟ آمدند و رد شدند از چیز. بعد یک طرفِ نظامی‌ها نگاه کردند راست آمدند و ما را هم دیدند و رد شدند. وقتی که رد شدند من حقیقتش راحت شدم دیدم یک دفعه برگشت طرف من اعلی‌حضرت. گفت، «پلیس بسیار خوب عمل کرده بود و خیلی راضی هستیم ما از پلیس برخلاف این پوفیوزها که عقب‌نشینی کردند.» عین این حرف. این حرف مثل توپ ‌ترکید در آنجا که آنهایی که می‌گفتند نیا و فلان بعد هی تعظیم و تکریم و بعد گذاشتند رفتند. رفته بودند گزارش داده بود این دفعه، دولت گزارش داده بود که این فلان کس خشونت به خرج نداد.

س- مبصر یعنی.

ج- مبصر، شهربانی. در شرفیابی فرمودند، «شنیدیم که هیچ خشونتی به خرج ندادید.» گفتم بله قربان، منظور مگر به خرج دادن خشونت بود؟ منظور این بود که جلوگیری بشود جلوگیری شده به نحو احسن حتی یک نفر هم تلفات داده نشد، حالا چیزی که آنها نمی‌دانند به شرف عرض می‌رسانم که حتی فشنگ گرفته بودم از چیز, یک دانه پاسبان فشنگ نداشت. ازگارد فشنگ را گرفته بودم فقط از آن چیزهایی بود که آن باتوم‌های ضد اغتشاش بود. این را می‌گرفتند این تو دستشان این‌طوری فشار می‌دادند. فرمودند، «به چه جرأت شما این کار را کردید؟» گفتم قربان، پسر چاکر در البرز است.» همه این‏ها این‌طوری هر کدامشان یک قوم و خویشی دارند و ثانیا ً آخر این‏ها را چرا بزنیم؟ و ثانیاً از آنجایی که آنها من ‌گفته بودم، گفته بودم اگر بزنید مثل یک بچه تنبیه کنید بزنید اینجایشان،

س- پشتشان.

ج- پشتشان. گفتم آنجا‌هایی که زدند اگر قابل ارائه بود خدمتتان ارائه می‌دادم که ببینید و البته قبول کردند و یکی از عللی که من خودم احساس کردم و حتماً هم درست فکر کردم یکی از عللی که من عوض شدم از شهربانی به علت این اعمال قدرت. وتسلطی بود که در روز اعتصاب داشتم در تهران و در تمام ایران و این تسلط خطرناک تشخیص داده شد چون طولی نکشید دیگر عوض شدنم با این چیز طولی نکشید ظرف یک ماه بود.

س- وقتی که خبر انفصالتان به گوشتان رسید به چه ‌ترتیب شنیدید که عوض شدید؟

ج- راجع به انفصالم در تهران یک عده جوان پیدا شده بودند صورت هیپی داشتند یعنی ریش دراز می‌گذاشتند و زلف‌هایشان را دراز می‌کردند و لباس‌های مخصوصی ‌هم می‌پوشیدند و اغلب این‏ها نه همه بعضی‌هایشان ، به طرف هروئین هم کشانده شده بودند. ما البته مراقب بودیم تنها از لحاظ اعتیاد هروئین مراقب این‏ها بودیم. این چیزی که می‌خواهم به شما بگویم تقریباً می‌توانم بگویم به هیچ‌کس نگفتم، دفعه اولی است که می‌گویم. گفتم من روزی که تو آن فرودگاه اعلی‌حضرت این‌طوری اظهار رضایت کردند که از هیچ ‌کس تا حالا نکردند، من فهمیدم که کار من تمام است. برگردیم به قسمت انفصال. در یکی دوتا مراسم یکی مسابقه تنیس بود یکی دانشگاه بود این‏ها اعلی‌حضرت چند دفعه اظهار تنفر کردند از آنهایی که هیپی شدند گفتند، «از این ریش پشمی‌ها من بدم می‌آید.» ما هم هیچی نگفتیم چون هیچی نمی‌شد کرد آخر. یک روزی گفتند، «مگر من نگفتم که بدم می‌آید از این‏هایی که اینقدر ریش و پشم دارند، کثافتند هیپی.» گفتم قربان فکری می‌کنم ببینم چه می‌شود کرد. گفت «فکر ندارد شما همش امروز و فردا می‌کنید.» من قول نداده بودم، گفتم اطاعت می‌کنم. سال دانشگاه بود آن چیزی که دانشگاه فارغ‌التحصیلانش را چیز می‌کنند شاگرد اول‌ها را

س- معرفی می‌کنند.

ج- معرفی می‌کنند. شاگرد اول دانشکده معماری وقتی که آمد مدال بگیرد این ریش بلند داشت و یک هیپی‌ کامل. من دیدم اعلی‌حضرت ضمن اینکه نشان را می‌زند به سینۀ او صورتش را برگردانده که نبیند. به رحیمی‌رئیس پلیس، سرتیپ آن موقع، صدایش کردم، گفتم این شاگرد را تعقیب بکنید ببینید کجاست منزلش تا دستور بدهم. می‌خواستم ببینیم هیپی است، هروئینی است که یک جور چیز بکنیم، بعد برگشتم و باز هم اعلی‌حضرت فرمودند، «دیدید آن شاگرد را؟ آن چیه آخر آن کثافت؟» من دیدم که هیچ چاره‌ای ندارم به غیر از اینکه باید یک فکری بکنم خودم هم لازم می‌دیدم. مبارزه با این چیز. البته بعضی‌ها می‌گویند که هرکسی ریش دارد که هیپی نیست ولی هیپی‌ها را ما می‌گرفتیم برای اینکه آن کسی که ظاهر هیپی دارد بالاخره کشانده می‌شود به طرف اعتیاد، اولش آدم به شکل هیپی می‌شود، یک وقتی در تهران مد بود توده‌ای‌ها لباس مخصوص می‌پوشیدند مثلاً دخترهای توده‌ای بلوز سفید می‌پوشیدند آستین‌هایشان را هم برمی‌گرداندند بالا و دامن سرمه‌ای. پسرهایشان هم لباسی مخصوص می‌پوشیدند باز هم آستین‌هایشان را می‌گرداندند، معلوم بودند. این مد شده بود در تهران. دیگر مد شده بود هر دختری غیر توده‌ای را هم اگر می‌دیدیم می‌دیدیم این‌طور لباسی می‌پوشد زود مد می‌شود. به تدریج ما تجربه داشتیم که لباس پوشیدن همان و یواش یواش کشانده شدن به طرف کمونیسم و به طرف این همان. هیپی هم همین‌طور است اول لباس چیز می‌شود ریخت ظاهر می‌شود هیپی بعد ایدئولوژی هیپی را می‌گیرد، من دستور دادم که بعضی از این چیزها را خیلی مراقبت کنید بعضی از این هیپی‌ها را بگیرید و وادارشان کنید که بروند بتراشند سرشان را. خوب حیوونی رحیمی‌ هم رئیس پلیس بود نظامی ‌بود دیگر خواست که خیلی دقیق این چیز را انجام بدهد آن‌وقت دستور داده بود که همه این چیزها را بگیرید.

س- هیپی‌هایی که تو خیابان هستند.

ج- هیپی‌ها را بگیرید و سرش را بزنید. آن‌وقت این‏ها پاسبان‌ها هم اصولاً افسرهای شهربانی هم با افسرهای ارتش موافق نیستند همیشه می‌خواهند پوست خربزه زیر پایشان بگذارند مخصوصاً در پلیس. در شهربانی چون معمول است رئیس شهربانی معمولاً از افسر‌های ارتش است کاری ندارند ولی برای رئیس پلیس هم مخالف بودند. این‏ها را کلانتری‌ها می‌ا‌فتند می‌گیرند و تو کلانتری‌ها یک سلمانی می‌خواهند که بزنند سرشان را سرشان را ناقص می‌زنند که خودشان بروند بزنند. در این چیز یک نفر به اسم فرهاد مشکات هم بدون اینکه شناخته بشود گیر یک پاسبانی می‌افتاد، می‌گیرند و می‌برند و سرش را می‌زنند آن شب کنسرت داشته در…

س- این رهبر ارکستر بود دیگر.

ج- بله، در تالار رودکی که علیاحضرت و فلان. راست می‌رود پیش علیاحضرت که قربان من با این ریخت چطوری بیایم چیز بکنم وفلان ما را پلیس گرفته.

س- بیایم ارکستر را رهبری کنم.

ج- رهبری، ما را پلیس گرفته این‌طوری. فردای آن روز علیاحضرت ظهر اطلاع کامل را ظهر علیاحضرت می‌رود پیش اعلی‌حضرت که، «این چه وضعی است؟ شما به یکی مدال می‌دهید آن‌وقت رئیس شهربانی را می‌فرستید می‌رود سرش را می‌زند. فرهاد مشکات امشب نمایش است و سرش را زدند و فلان و این‏ها.» گریه می‌کند و تقاضا می‌کند که مرا عوض کنند. ظاهراً اعلی‌حضرت اول مقاومت می‌کند می‌گوید، «افسر فلان است. فلان است و این‏ها.» بعد تصویب می‌شود و می‌گوید، «خیلی خوب باید تحقیق کنیم ببینیم مسئول این کار کیست» به آقای علم وزیر دربار دستور می‌دهند که برو تحقیق کن ببین مسئول این کار کیست.

منظورش مسئول ‌تراشیدن مثلاً فرهاد مشکات. من ساعت در حدود دو، دو و نیم بود آقای علم به من تلفن کرد من خانه بودم گفتند، «مبصر، مسئول این ‌تراشیدن سرهای این‏ها چه بوده؟» گفت، «سر این‏ها را کی زده؟ سر این مرد را؟» گفتم سلمانی. گفت، «آقا شوخی نکن به من مأموریت دادند که مسئولش را تعیین کنید. گفتم که در تمام ایران در شهرها چنین اتفاقاتی مسئولش رئیس شهربانی کل کشور است که اسمش سپهبد مبصر است.» گفت، «آقا، این چه حرفی است؟ چرا این‌طور حرف می‌زنی تو؟ آخر تو که نگفتی این‌طوری. ببین چیست یک نفر را معرفی کن من به اعلی‌حضرت بگویم.» گفتم من از آنها نیستم، من معرفی کنم سرتیپ رحیمی ‌شما بروید یقه سرتیپ رحیمی ‌را بگیرید به او هم بگویید یک نفر دیگر را معین کند. آخرش به یک ستوان یکی بیافتد آن‌وقت ستوان یک را تنبیه بکنید من دیگر فردایش شهربانی را اداره نمی‌توانم بکنم. هرچه اصرار کرد گفتم همچین… گفت، «بگو بنویسند.» من عین این عبارت را گفتم نوشت. این می‌رود به اعلی‌حضرت نشان می‌دهد و اعلی‌حضرت نگاه می‌کند و می‌گوید. «من می‌دانستم.» می‌خواسته اعلی‌حضرت ببیند که من خواهم گفت که اعلی‌حضرت دستور داده یا نه؟ بعد دیده که نه من نگفتم و می‌خندد و می‌گوید، «می‌دانستم که این‌طور جواب خواهد داد. خیلی خوب، عوضش کنید ولی چراغ برمی‌دارید دنبالش می‌گردید.» تمام رل‌هایی که بازی کرد اعلی‌حضرت به من گفت، «شما جرات ندارید، می‌ترسید.» و شاخ گذاشت تو جیب من که بکنم این کار را و یک بهانه‌ای مسلمی آن‌وقت روزنامه کیهان و اطلاعات، وزارت دربار اعلامیه صادر کرد که من آن شب از ترسم نخوابیدم چون عوض کردن رئیس شهربانی کاری نبود که اعلامیه صادر کنند خوب اعلی‌حضرت می‌گفت این برود و آن بیاید. اعلامیه رسمی صادر گردید به علت «بیشتر از اندازه استفاده کردن از اختیارات.»

س- عوض کرد آن‌وقت؟

ج- بله، عوض کرد. صدری را گذاشتند به جای من و ما عوض شدیم. یکی از خاطرات خیلی جالبم این بود. البته خاطرات خیلی زیاد هستند تو شهربانی چون هر روز با یک اشکال خیلی مهمی‌ مواجه بودیم.

س- پایان نوار شماره هشت.