روایت کننده: آقای دکتر غلامرضا مقدم
تاریخ مصاحبه: ۲۶ ژانویه ۱۹۸۳
محل مصاحبه: هیلزبارو- کالیفرنیا
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۲
س- کار خودتان در بانک مرکزی.
ج- بله بعد از رفتن من به بانک مرکزی، بحران اقتصادی که از اواسط دهه ۱۳۳۰ شروع شده بود در سال ۱۳۳۹ شدت پیدا کرده بود. هزینههای نظامی و سایر هزینههای جاری دولت به سرعت داشت زیاد میشد. درآمد نفت آن طور که شاه انتظار داشت افزایش پیدا نمیکرد. آن موقع درآمد نفت خیلی محدود بود اگر من اشتباه نکنم جمعاً کل درآمد ایران از نفت در سال ۱۳۳۹ از ۲۰۰ میلیون دلار تجاوز نمیکرد. بودجه دولت کمبود زیادی داشت و مجدداً این گرفتاری به سازمان برنامه هم سرایت کرده بود. بعد از رفتن ابتهاج از سازمان برنامه به موجب قانون مصوب مجلسین سهم سازمان برنامه از درآمد نفت را از ۸۰ درصد به ۶۰ درصد کاهش دادند. ولی باز هم کافی نبود و هنوز بودجه عادی دولت کسری داشت و علاوه بر این بودجه عمرانی هم دستخوش کسری شده بود. تورم قیمتها شروع شده بود و کمبود ارزی خیلی شدیدی بود. آن سیاست بازرگانی که ما در وزارت بازرگانی اجرا کردیم یک مقدار کمک کرد ولی چون سیاست بودجهای و مال دولت خارج از کنترل بود آن اقدامات به تنهایی کافی نبود. وقتی من در بانک مرکزی شروع به کار کردم، بانک مرکزی عبارت بود از آقای کاشانی و من و چند نفر معدودی دیگر و محل کار ما هم هنوز در ساختمان بانک ملی بود. اولین مسئلهای که آقا کاشانی به من ارجاع کرد وضع ارزی مملکت بود که گفت شما به آن رسیدگی کنید خیلی خراب است طوری شده که دیگر بانکهای خارجی اعتبارات اسنادی بانکهای ایرانی و حتی بانک ملی را قبول نمیکنند و رد میکنند و میگویند باید صد در صد پولش قبلاً پرداخت بشود تا اینکه اعتبار اسنادی را قبول کنند. خوب این وضع خیلی بدی بود دقیقاً همان ورشکستگی بود که آقای دکتر امینی بعداً به آن اشاره کرد.
من وقتی رفتم بانک مرکزی رییس اداره خارجه بانک را خواستم و گفتم گزارش کاملی درباره وضع ارزی مملکت بدهید. به عبارت دیگر ترازنامه ارزی بانک ملی را بیاورید.
س- یعنی آن کادر اداره مرکزی بانک ملی منتقل شدند به …
ج- هنوز هیچ کدام منتقل نشده بودند. فقط آقای بهروزی که رییس اداره خارجه بانک ملی بود با ما همکاری میکرد تا اینکه بانک مرکزی را کمکم درست کنیم. آقای بهروزی پس از یکی دو روز بررسی به اتفاق همکارانش یک چیزهایی درباره وضع ارزی برای من آورد که واقعا بی سر و ته بود. من از ایشان پرسیدم آخر به من بگویید ببینم به طور خلاصه وضع ارزی ما چیست، چقدر موجودی داریم؟ بدهیهای ارزی ما چیست؟ بعد از گرفتاریهای خیلی زیاد و پس و پیش کردن ارقام بالاخره به این نتیجه رسیدیم که حساب بانک ملی نزد کارگزاران خارجی ۱۵۰ میلیون دلار کسری (overdrawn) دارد. یعنی موجودی آنها نزد کارگزاران به صفر رسیده و علاوه بر آن ۱۵۰ میلیون دلار منفی است.
البته آن موقع ۱۵۰ میلیون دلار برای ایران مبلغ خیلی مهمی بود. من به این نتیجه رسیدم که وضع خیلی بد است و در همان جریان بود که به صندوق بین المللی پول (I.M.F.) رجوع کردیم و از آن موسسه تقاضای اعتبار کردیم. در داخل سازمانهای اقتصادی دولت یک کمیته چند جانبه تشکیل شد که از بانک مرکزی من بودم، از سازمان برنامه آقای فرمانفرماییان بود و از دستگاههای دیگر هم دو سه نفر بودند. البته روابط دولت با صندوق بینالمللی پول بانک مرکزی بود. برای دریافت اعتبار از صندوق بین المللی پول، لازم بود که ما یک برنامه تثبیت اقتصادی تهیه و ارائه کنیم که نشان بدهد در اثر اجرای این برنامه چطور میخواهیم وضع خودمان را درست کنیم. وضع ارزی فوقالعاده بد بود ما دیدیم چارهای نیست و اولین کاری که در بانک مرکزی کردیم یک کمیسیون ارز به وجود آوردیم که قانونش هم بود «قانون کنترل ارز،» که جلوگیری بشود از پرداختهای زائد ارزی، چون آن موقع صدور ارز به کلی آزاد بود یعنی هر کسی میتوانست به بانک برود هر قدار ارز که میخواهد بگیرد و ببرد. ما دیدیم خوب با این وضع خراب ارزی که این واقعاً صحیح نیست اینطور نامحدود. اولین کاری که کردیم خیلی سریع یک مقررات تهیه کردیم که فروش ارز توسط بانکها به مسافرین و کسانی که برای تفریح یا معالجه و تحصیل و غیره به خارج میروند محدود بشود و تقاضا برای بیش از مبالغ تعیین شده بایستی به کمیسیون ارز ارسال و آنجا رسیدگی بشود. به این ترتیب یک قدری تاخیر بیاندازیم و محدودیت ایجاد کنیم تا اینکه وضع ارزی بهتر بشود. البته میدانستم که این طریقه علمی و راه صحیح این است که باید توازن اقتصادی در مملکت به وجود بیاید. درباره آن کمیسیون ارز و سختگیریهایی که میشد بد نیست چند واقعه جالبی که پیش آمد برایتان بگویم.
خوب مردم و رجال و اشخاص متنفذ عادت کرده بودند که هر قدر ارز میخریدیم از بانک ملی ۱۰ هزار دلار، ۲۰ هزار دلار یعنی هر کسی هر قدر میخواست وقتی ما محدود کردیم هر مسافری را به ۵۰۰ دلار برای یک مرتبه در سال و محصلین را هم یادم نیست ۲۰۰ دلار یا ۳۰۰ دلار در ماه سر و صدای خیلی زیادی به وجود آمد. به طور مثال یک روزی من در دفترم بودم آقای کاشانی رییس بانک تلفن کرد و گفت اقای سردار فاخر حکمت که در آن موقع رییس مجلس شورای ملی بود در دفتر من تشریف دارند و ایشان میخواهند بروند مسافرت و ۱۵ هزار دلار ارز میخواهند برای معالجه. من به آقای کاشانی گفتم که شما خودتان میدانید که به موجب مقرراتی که ما داریم و خودتان تصویب کردید حداکثر فروش ارز ۵۰۰ دلار برای مسافر است و ۵۰۰ دلار هم برای هر مریض. برای مریضها گفتیم که اگر بروند به خارج و از بیمارستان گواهی بیاورند و طبیب معالجشان و بیمارستان گواهی کنند که هزینه بیشتری شده ما برای مبلغ اضافی ارز میفروشیم یا مستقیماً به بیمارستان حواله میکنیم. بنابراین شما خودتان چه فکر میکنید؟ گفت آخر ایشان که ۵۰۰ دلار برایشان کافی نیست حالا شما ببینید چه کار میتوانید بکنید. من به ایشان گفتم که آقای کاشانی ببینید الان اینجا هر روز اقلاً چند صد نفر تقاضای ارز اضافی میکنند ما همه را رد میکنیم حالا اگر به آقای سردار فاخر حکمت بیش از ۵۰۰ دلار بدهیم و نسبت به ایشان یک چنین استثنایی قائل بشویم دیگر واقعاً چطور میتوانیم جلوی مردم عادی بایستیم. اجازه بدهید که این استثناء را قائل نشویم. گفت حالا یک جوری یک ترتیبی بدهید. من گفتم آقای کاشانی شما میدانید که من نمیتوانم کار غیر اصولی بکنم اما اگر از لحاظ مصالح سیاسی یا هر مقتضیات دیگری شما لازم میدانید که به آقای سردار حکمت بیش از مقررات ارز داده بشود خودتان رییس بانک هستید خواهش میکنم مستقیم به اداره خارجه دستور بدهید به ایشان بفروشند من هیچ مخالفتی ندام ولی استدعا میکنم که از من نخواهید که من این را امضاء کنم زیرا اگر این کار را بکنم دیگر اعضای کمیسیون ارز هیچ احترامی برای من قائل نخواهند بود. کاشانی مرد خیلی شریفی بود و دیگر اصرار نکرد و گفت نه کاملاً مطلب شما را میفهمم و من هم به هیچ وجه خلاف نظر شما تصمیم نمیگیرم شما هر طوری که صلاح میدانید در مورد ایشان عمل کنید.
من وقتی که دیدم این مرد شریف اینطور کوتاه آمد گفتم آقای کاشانی من تنها کاری که میتوانم بکنم که از ضوابط هم خیلی تجاوز نکنیم این است که ما یک مقرراتی داریم که اگر مسافری مریض هم باشد در عین حال ما یک ۵۰۰ دلار به عنوان مسافر به او میدهیم و یک ۵۰۰ دلار هم به عنوان مریض علیالحساب به او میدهیم. بعد برود آنجا اگر صورتحساب بیمارستان را برای مبلغ بیشتری آورد آن مبلغ را هم به او میدهیم اگر ایشان تعهد میکنند که چنانچه ما ۵۰۰ دلار اضافی به ایشان بدهیم ایشان بعداً برای این ۵۰۰ دلار اضافی و یا هر مبلغ بیشتری صورتحساب بیمارستان ارائه بدهند ما جمعاً هزار دلار به ایشان تقدیم میکنیم اگر حاضرند این را تعهد کنند. گفت بله ایشان تعهد میکنند.
س- حالا ایشان آنجا نشسته بود؟
ج- همانجا نشسته بود. بله همانجا در دفتر آقای کاشانی نشسته بود. خلاصه قرار شد ما ۱۰۰۰ دلار به آقای سردار فاخر حکمت بفروشیم ۵۰۰ دلار به عنوان مسافر که هر کسی می گرفت و اجازه مخصوص نمیخواست، یک ۵۰۰ دلار اضافی هم به عنوان بیمار و در صورت جلسه کمیسیون ارز هم همینطور نوشته شود.
این موضع در بانک مرکزی انعکاس عجیبی کرد و تا وقتی که من در بانک بودم همه مقررات بانک مرکزی را جدی تلقی میکردند و میدانستند مقرراتی است وضع شده و همه یکسان باید اجرا بکنند دیگر ما راحت شدیم. یعنی در عرض این دو سال و نیم که من در بانک مرکزی بودم راحت بودیم و مقررات بهطور یکسان اجرا میشد. مدتی بعد یک داستانی نظیر همین داستان سردار فاخرحکمت پیش آمد ولی نمیدانم این را هم بگویم یا اینکه مطلب زیاد طولانی میشود.
س- نخیر بفرمایید.
ج- یک روز دیگر، شاید یک سال بعد از جریان آقای حکمت بود که رفته بودیم به ساختمان جدید بانک مرکزی. دیدم پیشخدمت اتاقم آمد گفت، «خانم برادرتان آمدند اینجا میخواهند شما را ببینند.» تعجب کردم خانم برادر من در بانک مرکزی با من چه کار دارد. گفتم بگو بفرمایند. ایشان آمدند و گفتند من میخواهم بروم به مسافرت خارج و وقتی رفتم ارز بگیرم گفتند ۵۰۰ دلار بیشتر نمیدهیم. شما میدانی که ۵۰۰ دلار کافی نیست و من اقلاً سه هزار دلار لازم دارم و اگر ممکن است شما یک چیزی بنویسی که اضافهاش را به من بفروشند. گفتم من نمیتوانم این کار را بکنم. شما میدانید مقررات معینی هست و اگر نسبت به شما تبعیض بشود دیگر من نمیتوانم با تقاضای هیچ فرد دیگری مخالفت کنم. خواهش میکنم این تقاضا را از من نکنید. گفت که من این مبلغ ارز را لازم دارم چه کار کنم؟ گفتم اشکالی ندارد شما بفرمایید الان من برایتان درست میکنم. پیشخدمت را صدا کردم و گفتم برو خیابان فردوسی ۲۵۰۰ دلار اسکناس از صرافها بخر و برای من بیاور. گفت آقا چرا از صرافها؟ اجازه بدهید از بانک ملی میگیرم. گفتم نه مخصوصاً به شما میگویم برو از صرافهای خیابان فردوسی ارز آزاد تهیه کن. در آن زمان خرید ارز آزاد از صرافها مجاز بود و با مختصر تفاوت نرخ ممکن بود هر مقداری خریداری کرد. گفت چشم اگر شما میفرمایید ولی اگر اجازه میدهید بروم از بانک ملی بگیرم. گفت نه مبادا بروی بانک ملی، میخواهم بروی از صرافها در خیابان فردوسی خریداری کنی. حالا خانم هم آنجا نشسته بود و تعجب میکرد من چه دارم میگویم. گفتم شما کار نداشته باشید. پیشخدمت رفت و ۲۵۰۰ دلار اسکناس آورد. گفتم بگذار توی این پاکت بده خدمت خانم. خانم گفت آخر شما چرا از صراف خریدی؟ گفتم شما کار نداشته باشید این دیگر مربوط به من است. این هم در بانک مرکزی انعکاس شدیدی پیدا کرد و برای همه روشن شد که ما در مورد هیچکس یعنی اشخاص متنفذ و یا بستگان نزدیک استثناء قائل نمیشویم. اگر آدم تبعیض قائل نمیشد و نسبت به همه یکسان عمل میکرد مردم قبول میکردند و من واقعاً درباره این موضع ارز به هیچ وجه اشکال نداشتم چون همه میدانستند که این مقرراتی است که برای مملکت وضع شده و روی ضرورت در مورد همه یکسان اجرا میشود و تبعیض در کار نبود.
س- زیردستیها هم قبول میکردند؟
ج- صد در صد. و باور کنید سر همین موضع چقدر احترام برای آدم داشتند. وقتی میدیدند که شما در مورد فامیل خودتان یا در مورد افراد متنفذ و گردن کلفت هم یکسان عمل میکنید و تسلیم نمیشود خیلی احترام قائل بودند.
پایهگذاری و به وجود آوردن بانک مرکزی برای من کار خیلی جالبی بودو مدت دو سال و نیمی که من آنجا بودم از دوران مفید و ارزنده زندگی اداری من بود.
س- کادرتان را بیشتر از کجا آوردید؟
ج- یک مقداری که قهراً از بانک ملی گرفتیم چون امکان نداشت که از بیرون یک دفعه برای مثلاً اداره خارجه یا اداره نظارت بر ارز، اداره نشر اسکناس کادر تهیه کنیم. یک قسمتهایی قبلاً در بانک ملی وجود داشت مثل اداره نشر اسکناس آن را به طور کامل آوردیم به بانک مرکزی. برای اداره خارجه چند نفر از بانک ملی آوردیم از جمله آقای بهروزی و یکی دو نفر دیگر. بعد به تدریج در اطراف اینها اشخاص تحصیل کرده استخدام کردیم و تمام کارشناسانی را که استخدام میشدند من خودم مصاحبه میکردم. برای ریاست اداره بررسیهای اقتصادی آقای دکتر منوچهر آگاه را انتخاب کردیم.
همان یکی دو هفته اولی که من رفتم به بانک مرکزی که دفتر ما هنوز در ساختمان بانک ملی بود با آقای کاشانی صحبت از تاسیس اداره بررسیهای بانک مرکزی شد. ایشان گفتند، «من یک نفر را برای آن کار در نظر گرفتهام.» گفتم این یک نفر کیست؟ گفتند، «آقای عبدالعلی جهانشاهی.» من آقای جهانشاهی را دو سه مرتبه دیده بودم. ایشان در فرانسه تحصیل کرده بودند به نظر من تحصیلات ایشان بیشتر در رشته حقوق بود ولی خود ایشان اعتقاد داشت که یک اقتصاددان است. من به آقای کاشانی گفتم خواهش میکنم یک قدری دست نگه دارید. برای اداره بررسیها، چون این یک اداره خیلی مهمی است برای بانک مرکزی و بایستی در حقیقت مغز متفکر بانک مرکزی باشد و بگذارید یک قدری بیشتر مطالعه کنیم. منوچهر آگاه را من میشناختم و میدانستم آدم خیلی تحصیلکردهای است. وقتی که تحقیق کردم گفتند ایشان در استخدام بانک ملی است. تلفن کردم و از ایشان خواهش کردم چند دقیقهای با هم ملاقات کنیم و معلوم شد در بانک به هیچ وجه از وجود ایشان آن طوری که بایستی استفاده نمیکردند.
س- ایشان هنوز در صندوق پول کار کرده بود یا نکرده بود؟
ج- خیر این خیلی قبل از استخدام ایشان در صندوق بینالمللی پول بود. من میدانستم که دکتر آگاه شخص تحصیلکرده و برجسته و اهل مطالعه و اقتصاددان دارای درجه Ph.D. از آکسفورد است. من به ایشان گفتم جریان این است که ما میخواهیم اداره بررسیهای اقتصادی بانک مرکزی را تاسیس کنیم و من فکر میکنم هیچکس بیش از شما صلاحیت تصدی این پست را ندارد و من میخواهم شما را برای این کار پیشنهاد کنم به آقای کاشانی. ولی به ایشان گفتم یک اشکال هست و آن اینکه آقای کاشانی قبلاً به آقای جهانشاهی یک قولی داده و ممکن است که مشکل باشد. من میخواستم فقط ببینم شما علیالاصول علاقمند به این کار هستی که من بروم و موافقت آقای کاشانی را جلب کنم. او هم گفت که علاقمند است. بعد من به آقای کاشانی گفتم من فردی را که ما برای این کار میخواهیم پیدا کردم و این شخص دکتر آگاه است و ایشان دارای معلومات اقتصادی بسیار خوبی است و بسیار شخص واردی است و من واقعاً بهتر از او نمیشناسم. ضمناً در داخل خود بانک ملی هم است و از خارج هم نمیخواهیم بیاوریم. اجازه بدهید ایشان را برای ریاست اداره بررسیهای بانک مرکزی تعیین کنیم. آقای کاشانی گفت من به جهانشاهی قول دادهام و بد میشود. من گفتم که خیلی معذرت میخواهم چون اداره بررسی اقتصادی از اداراتی است که زیر نظر من باید باشد و مسئولیت ساختن و ایجادش را داشته باشم من واقعاً با آقای آگاه خیلی خوب میتوانم کار کنم فکر میکنم آقای آگاه هم خیلی صلاحیت دارد. از آقای جهانشاهی در یک اداره دیگر در بانک مرکزی استفاده کنیم مثلاً اداره امور حقوقی چون ایشان در حقیقت دکتر حقوق است و میتوانیم به عنوان مشاور حقوقی بانک مرکزی از ایشان استفاده کنیم. آقای کاشانی هم قبول کرد گفت خیلی خوب علیرغم اینکه من به ایشان قول دادم ولی اشکال ندارد اگر شما واقعاً ترجیح میدهید.
بدین ترتیب آقای دکتر آگاه به ریاست اداره بررسیهای بانک مرکزی تعیین شد. من از آقای آگاه خواستم که این اداره بررسیهای اقتصادی را حسابی پایهگذاری کند. این یکی از مهمترین ادارات بانک مرکزی باید باشد بنابراین بایستی یک سازمان صحیحی برای آن تهیه کنیم و تعدادی افراد تحصیلکرده که اقتصاد خواندهاند برای آن استخدام کنیم. آقای آگاه هم انصافاً همین کار را کرد و در آن مدتی که در آنجا بود خیلی خوب کار کرد و من هم از او حمایت میکردم و بدین ترتیب اداره بررسیهای اقتصادی بانک مرکزی به وجود آمد که در حقیقت این اداره یک هسته مرکزی شد برای تحصیلکردهها در بانک مرکزی. در ادارات دیگر یک تعداد زیادی از بانک ملی آمده بودند و در آنجا به آسانی افراد تحصیلکرده را قبول نمیکردند ولی اداره بررسی بانک چون تقریباً از صفر شروع شد درست و صحیح پایهگذاری شد و آقای دکتر آگاه هم خیلی خوب کار کرد.
به هر حال هدف اصلی من در بانک مرکزی واقعاً دو چیز بود: یکی ایجاد یک کادر صلاحیتدار و تحصیلکرده و دوماً هم اینکه آن برنامه تثبیت اقتصادی اجرا بشود که کشور از آن وضع نابسامان که در اواخر دهه ۱۹۵۰ به وجود آمده بود نجات پیدا کند. در تعقیب آن توافقی که با صندوق بینالمللی پول شد قرار شد ۴۰ میلیون دلار از آنها اعتبار و یا به اصطلاح حق برداشت ارزی بگیریم و ضمناً سیاست تثبیت اقتصادی را نیز اجرا کنیم. این برنامه قرار بود در عرض سه سال اجرا بشود ولی ما خیلی زود برنامه را پیاده کردیم و احتیاج هم نشد که از کل ۴۰ میلیون دلار اعتبار صندوق بینالمللی پول بگیریم. اگر اشتباه نکنم شاید ۱۵ میلیون یا ۲۰ میلیون دلار از حق برداشتمان استفاده کردیم. بعداً وضع ارزی خودمان خوب شد و در اثر کنترلهایی که به وجود آورده بودیم دیگر احتیاج به استفاده از بقیه اعتبار صندوق نداشتیم و آن مبلغی هم که استفاده کرده بودیم قبل از سررسید به آنها پس دادیم یعنی بازپرداخت کردیم.
وقتی که من از بانک مرکزی رفتم، یعنی در آوریل ۱۹۶۳، موجودی ارزی بانک مرکزی به حدود پانصد میلیون دلار رسیده بود. یعنی از یک موجودی منهای ۱۵۰ میلیون دلار به ۵۰۰ میلیون دلار که تفاوت جبری آن ۶۵۰ میلیون دلار بود. یک چنین بهبودی در وضع رزرو ارزی کشور به وجود آمد. البته راجع به برنامه تثبیت اقتصادی مخالفتهای خیلی شدیدی در داخل دولت بود. آن موقع حسنعلی منصور رییس دبیرخانه شورای اقتصاد بود و همکاران ایشان از جمله آقای دکتر نهاوندی و غیره با برنامه تثبیت اقتصادی مخالف بودند و عقیده داشتند که بایستی همان طور سیاست وارداتی نامحدود قبلی ادامه پیدا کند و خیلی انتقاد میکردند.
س- هم فکرهای شما کیها بودند؟
ج- همفکرهای ما آقای مهدی سمیعی، دکتر خداداد فرمانفرماییان و دکتر سیروس سمیعی بوند.
س- آقای مهدی سمیعی آن وقت کجا بود؟
ج- آقای مهدی سمیعی در بانک ملی بود و بعد از بانک ملی قائممقام مدیرعامل بانک توصعه صنعتی و معدنی شد. به طور کلی همکاران سازمان برنامه از جمله آقای فرمانفرماییان، دکتر مجیدی و غیره روی هم رفته طرفدار اجرای یک برنامه تثبیت اقتصادی توام با رشد و سرمایهگذاری بودند.
س- خوب این وسط نقش دکتر امینی چه بود؟
ج- آقای دکتر امینی موقعی که نخستوزیر شد برنامه تثبیت اقتصادی تصویب شده بود بعد از البته کشمکشهای زیاد در داخل دولت، چون با آقای سرلشکر ضرغام وزیر دارایی خیلی گرفتاری داشتیم. آقای ضرغام شدیداً مخالف با هر گونه روشهای علمی در مسائل مالی دولت بود و مسخره میکرد و میگفت این حرفها چیست. به طور مزاح میگفت طول بانک مرکزی ضرب در عرض وزارت دارایی ضرب در ارتفاع سازمان برنامه مساوی است با ایکس. او خیلی شدید مخالف اعمال هرگونه ضوابط علمی در امور مالی دولت بود میخواست اصلاً هیچگونه دخالتی در کار وزارت دارایی نباشد. از طرف دیگر هدف برنامه تثبیت اقتصادی این بود که یک انضباطی در داخل دولت به وجود آید که هزینهها و اعتبارات دولتی از حد معقولی تجاوز نکند و وامهای خارجی بیهوده اخذ نشود. اگر میخواهند وام خارجی بگیرند باید یک ضوابطی رعایت بشود. پیشنهاد شده بود یک کمیتهای باشد در داخل دولت که از نمایندگان چند دستگاه تشکیل بشود و نظارت کنند که تمام وزارتخانهها نروند هر کدام برای خودشان از خارج وام بگیرند. ضرغام مخالف با تمام این حرفها بود. به هرحال، برنامه تثبیت اقتصادی علیرغم مخالفتهای زیادی تصویب شد. قسمت کنترل اعتبارات بانکی که مسئولیت اجرای آن با بانک مرکزی بود خوب اجرا شد، قسمت کنترل بودجهاش را که وزارت دارایی میبایستی اجرا میکرد اجرا نکرد. قسمت کنترل ومحدویت وامهای خارجی نیز که با وزارت دارایی بود اجرا نشد. بنابراین برنامه به طور غیرکامل اجرا شد. در این خلال کابینه عوض شد و آقای دکتر امینی نخستوزیر شد. دکتر امینی برعکس نخستوزیر قبلی خیلی معتقد به انضباط اقتصادی و مالی بود و بنابراین اجرای کامل برنامه تثبیت اقتصادی را حمایت میکرد.
س- یعنی اعلام ورشکستگی که ایشان کرده بود آن وقت حقیقت داشت که بعد از او انتقاد شد؟
ج- نه میدانید که این اتهامات به ایشان صرفاً عوامفریبی بود. مطلبی که ایشان میگفت اعلام ورشکستگی نبود. آقای امینی به نظر من چیزی که گفت و صد در صد درست بود این بود که نحوهای که سیاست اقتصادی دولت پیش میرفت اگر ادامه مییافت نتیجهای جز ورشکستگی اقتصادی برای ایران نداشت. ایشان میگفت که خزانه خالی است و صحیح میگفت برای اینکه وزارت دارایی تعهداتش را نمیتوانست اجرا کند. بانک مرکزی نیز همانطوری که به شما گفتم ۱۵۰ میلیون دلار بدهی در حسابهایش با کارگزارهای خارجی داشت حرفی که آقای امینی میزد این بود که اینها وضع را به جایی کشاندند که در حقیقت دولت را در شرف ورشکستگی رساندند. حالا مخالفین امینی که عمدتاً درباریها بودند گفتههای ایشان را تحریف کردند و وانمود کردند که ایشان گفته است مملکت ورشکسته است. منظور آقای دکتر امینی این بودکه سیاست مالی و اعتباری و ارزی دولت طوری بود که اگر ادامه مییافت منجر به ورشکستگی مملکت میشد. حرف ایشان صد در صد درست بود و به نظر من هیچ ایرادی نداشت. حالا شاید میشد این مطلب را یک طور دیگری عنوان میکرد، ولی به هر حال در خیلی از کشورهای دیگر هم وقتی که حکومت عوض میشود حکومت بعدی که میآید میگوید حکومت قبلی کارهای خیلی غلطی کرده است. اصولاً یک حسن تغییر حکومتها و دولتها همین است که دولت جدید دستش باز باشد و بتواند انتقاد کند و ایرادهایی که در گذشته در کار بوده بگوید. در حالی که وقتی که حکومت برای مدت زیادی تغییر پیدا نمیکند یعنی همان چیزی که بعد از حکومت امینی شد هیچکس جرات ایراد و انتقاد ندارد.
س- دوره هویدا؟
ج- بله. یک عیب بزرگ طولانی شدن مدت صدارت هویدا همین بود که کسی دیگر انتقاد نمیکرد، راه انتقاد بسته شد، برای اینکه خودش همینطور کابینهها را ترمیم میکرد و خودش از خودش نمیتوانست انتقاد کند. در صورتی که یک نخستوزیر یا رییس جمهور یا صدر اعظم بعدی همیشه راحت میتواند از دولت قبلی انتقاد بکند. خوب امینی هم انتقاد کرد و حق هر دولتی هم است که از دولت قبلی انتقاد کند. به هرحال امینی کاملاً از برنامه تثبیت اقتصادی حمایت میکرد چون خود او اقتصاد خوانده بود و میفهمید و به انضباط اقتصادی و مالی اعتقاد داشت. در طول مدتی که دکتر امینی نخستوزیر بود و من در بانک مرکزی بود باید بگویم که ایشان از اجرای برنامهای که هدف آن اعاده سلامت اقتصادی مملکت بود حمایت میکرد. علیرغم دربار یعنی شاه و علیرغم تقریباً تمام وزرا و ارتش که با او مخالف بودند، او شخصاً از برنامه تثبیت اقتصادی حمایت میکرد.
مدت نسبتاً کوتاهی پس از روی کار آمدن دکتر امینی اصطکاک بین ایشان و شاه به وجود آمد و قسمت عمده آن مربوط به بودجه هزینههای نظامی بود که امینی میخواست آن را محدود کند و شاه میخواست توسعه بدهد. این موضوع یکی از عوامل عمدهای بود که منجر به سقوط امینی شد. شاه میخواست بودجه ارتش را خیلی بالا ببرد. ضمناً آمریکاییها هم حاضر نبودند بیش از حد معینی کمک نظامی و بودجهای به ایران بدهند. میگفتند شما درآمد نفت دارید و باید متکی به خودتان باشید. البته یک دلیل عمده دیگر هم این بود که امینی میخواست نخستوزیری مستقل از شاه باشد و شاه میخواست نخستوزیر صد در صد تابع او باشد شاه فکر میکرد، حالا یا به غلط یا صحیح، که دکتر امینی از حمایت دولت آمریکا یعنی دولت کندی برخوردار است و از این موضوع شدیداً ناراحت بود. بالاخره شاه موفق شد امینی را از کار برکنار کند و پس از این جریان ن به این نتیجه رسیدم که دوباره وضع نابسامان اقتصادی شروع خواهد شد. وقتی که آقای علم نخستوزیر شد دیدیم که همان شلوغی قبل از دوره امینی دوباره دارد شروع میشود و خطر این میرفت که تمام آن زحمتی که طی دو سه سال و به قیمت به وجود آمدن یک رکود اقتصادی برای اعاده سلامت اقتصادی، کشیده شده بود به هدر برود.
س- رییس بانک مرکزی آن موقع کی بود؟
ج- دکتر علیاصغر پورهمایون رییس بانک بود. وقتی دکتر امینی نخستوزیر شد اولین کاری که کرد آقای کاشانی را از ریاست بانک مرکزی برکنار کرد و به جایش آقای دکتر پورهمایون را تعیین کرد. من قبل از اینکه دکتر امینی نخستوزیر بشود با ایشان آشنا شده بودم.
وقتی دیدم که دکتر امینی آقای کاشانی را برکنار کرد و آقای پورهمایون را به جای ایشان گذاشت، من تلفن کردم به دفتر دکتر امینی و تقاضای وقت کردم و ایشان هم من را پذیرفتند در ملاقات با دکتر امینی من استعفای خودم را به ایشان دادم و گفتم شما چون رییس بانک مرکزی را عوض کردید و آقای کاشانی هم کسی است که من را به سمت قائممقام رییس بانک انتخاب کرده صحیح این است که من هم استعفا بدهم و یک فرد دیگری که مورد تایید شما و آقای پورهمایون باشد تعیین بشود. آقای دکتر امینی به من خیلی اظهار لطف کرد و گفت، «برکناری آقای کاشانی به هیچ وجه ارتباطی به شما ندارد. من نسبت به شما اعتماد کامل دارم و حتماً شما در بانک مرکزی بمانید و آقای پورهمایون میخواهد از وجود شما استفاده کند.» ایشان اضافه کرد که شما حتماً بمانید من خودم میخواهم از وجود شما استفاده کنم. بعد که دکتر پورهمایون از خارج مراجعت کرد من رفتم نزد ایشان و استعفای خودم را تکرار کردم و فتم شما حق دارید یک نفر ا که مورد نظر خودتان هست و بتوانید با او کار بکنید انتخاب کنید. ایشان گفت من راجع به شما تحقیق کردهام و اطلاع دارم همه از شما خیلی خوب میگویند و من میل ندارم شما استعفا بدهید و باشید با هم کار بکنیم. من قبول کردم و استعفای خود را پس گرفتم. دکتر پورهمایون مرد بسیار بسیار خوب و برجستهای بود. خیلی صالح، خیلی درست و روی همرفته فهم اقتصادی و بانکیاش هم خوب بود. فقط یک اشکال در مورد ایشان بود و آن اینکه خیلی در تصمیمگیری ضعیف بود و تردید میکرد. خیلی محافظهکار بود و در تمام مدتی که ایشان رییس بانک مرکزی بود و من قائممقام بودم به ناچار تقریباً تمام تصمیمگیریهای بانک مرکزی را من میکردم.
چند ماه بعد از اینکه دکتر پورهمایون به ریاست بانک مرکزی تعیین شد، یک روز از نخستوزیری به دفتر من تلفن شد و گفتند که آقای نخستوزیر میخواهند من بروم ایشان را ببینم. ساعت یازده صبح یک روز پنجشنبه من رفتم دفتر آقای امینی. فکر میکردم ایشان راجع به کارهای بانک مرکزی سؤالی دارد. بعد که ملاقات دست داد، ایشان گفت شما میدانید که وضع وزارت بازرگانی خوب نیست و اصولاً یک اشکال اساسی هم این است که ما یک وزارت بازرگانی داریم یک وزارت گمرکات و انحصارات داریم و یک وزارت دارایی و این سه تا اغلب سیاستهایشان متناقض است. من تصمیم گرفتهام که وزارت گمرکات و انحصارات را در وزارت بازرگانی ادغام کنم و یک وزارت واحد تشکیل بشود که شاید هم بعداً اسم آن را بگذاریم «وزارت اقتصاد ملی» و برای این کار یعنی وزیر بازرگانی جدید شما را در نظر گرفتهام. نظرتان چیست؟ من بدون اینکه فکر زیادی بکنم گفتم که خیلی از حسن نظر شما ممنون هستم و واقعاً از این که یک چنین پست مهمی را به من پیشنهاد میکنید متشکرم. ولی استدعا میکنم که من را از این کار معذور بکنید. گفت، «چرا آخر شما جوان هستید و همه جوانها خیلی علاقمند به اینجور پستها هستند و همه دنبال آن میروند. این اولین دفعهایست در مملکت ما که به یک جوانی یک پست وزارت پیشنهاد شده و قبول نمیکند. آخر دلیلتان چیست؟» من البته دوتا دلیل داشتم که یکی از آنها را میتوانستم به ایشان بگویم، یکی را نمیتوانستم بگویم. آنچه را که به ایشان میتوانستم بگویم این بود که به نظر من پست وزارت یک پست صد در صد سیاسی است و کسی که وزیر میشود نه فقط باید کفایت و شایستگی فنی و حرفهای داشته باشد، بلکه بایستی یک رجل سیاسی هم باشد و شم سیاسی داشته باشد و من همان طور که میدانید تازه وارد کار دولتی شدهام. یکی دو سالی در سازمان برنامه و یک سالی هم در وزارت بازرگانی و الان هم یک سال و اندی است که در بانک مرکزی هستم. تجربه کافی ندارم که وزیر بشوم. علاوه بر آن من کار بانک مرکزی را دوست دارم و بانک مرکزی هم هنوز به طور کامل ساخته نشده و من میل دارم بانک مرکزی را بسازم و آنجا را خوب پایهگذاری کنم و اگر اجازه بدهید من در همان بانک مرکزی بمانم و یک کس دیگری را برای آن کار تعیین کنید. خیلی تو هم رفت و یک مدتی فکر کرد.
س- دلیل دیگر شما چه بود که این سمت را رد کردید؟
ج- دلیل اصلی من این بود که من از موقعی که در سازمان برنامه بودم و برخوردها و اصطکاکهایی را که ابتهاج با شاه داشت میدیدم به این نتیجه رسیده بودم که یک آدمی مثل من که اصولی است مطلقاً نمیتواند در رژیم شاه وزیر باشد. برای اینکه شاه وزراء را غالباً احضار میکرد و برخلاف قانون اساسی به آنها دستور میداد. من عقیده داشتم شاه نبایستی به وزراء دستور بدهد برای اینکه نخستوزیر مملکت مطابق قانون اساسی مسئول است در مقابل مجلس، و وزراء هم در مقابل مجلس مسئول هستند. خوب اگر من وزیر میشدم طبعاً یکی از دو چیز بود یا بایستی از شاه دستور گرفته و اجرا میکردم که خلاف اصول بود، یا اینکه اصطکاک و درگیری شدید ایجاد میشد که آن هم نمیخواستم در آن موقع داشته باشم. بنابراین به این نتیجه رسیده بودم که تا زمانی که رژیم شاه در ایران برقرار است من هیچگاه نباید پست وزارت را قبول کنم.
Leave A Comment