روایت‌کننده: محمدعلی مجتهدی

تاریخ مصاحبه: 4 مه 1986

محل مصاحبه: Medford, Massachussets

مصاحبه کننده: حبیب لاجورد

شماره نوار: 9

ج- یعنی دکتر پرتوی بود. بنده را از پلی‌تکنیک برداشتند. من فیروز پرتوی را که‌ام. آی. تی. را تمام کرده بود و شاگرد من هم بود در دبیرستان البرز و من به این جوان فوق‌العاده علاقه‌مندم از لحاظ اینکه بسیار فاضل و بسیار پاک و بی غل‌و‌غش است. و از اینها زیاد من دارم. با من هم همکاری کرده. از تصدق سر پرتوی بود که من توانستم از تصدق سر پرتوی بود، تکرار می‌کنم، من توانستم آزمایشگاه فیزیک دانشگاه آریامهر را به یکی از آزمایشگاههای بزرگ مملکتم تبدیل کنم. ایشان نیمتنه‌شان را می‌کندند، البته خریدش را شرکت نفت کرده بود.

س- فرمودید.

ج- نیم تنه‌اش را می‌کندند و با یک شلوار و یک پیرهن صندوقها را باز می‌کردند و اثاثیه را در می‌آوردند و نصب می‌کردند. چنانکه از تصدق سر دکتر سیاوش مهنا بود که آزمایشگاه… حالا لندن است، دکتر سیاوش مهنا بود که آزمایشگاه شیمی دانشگاه آریامهر به کامل‌ترین وضعش تبدیل شده. این را من دین دارم بگویم. برای چی، برای اینکه اگر اینها این کار را نکرده بودند من دانشگاه آریامهر را نمی‌توانستم شش ماهه دایر کنم. اساس کار محصلین هم آزمایشگاههاست و استاد. این‌ها این کار را کردند. وقتی که… من این را استخدام کرده بودم تازه‌ام. آی. تی را تمام کرده بود آمده بود به ایران، که استخدامش کرده بودم بعنوان استاد دانشکده پلی‌تکنیک. حالا از دانشگاه آریامهر وجود خارجی ندارد، صحبتش هم نیست. وقتی که با مهندس ریاضی راجع‌ به تبدیل پلی‌تکنیک به تکنیکم دعوایمان شد تو اطاق وزیر و فحش و فحش‌کاری بهمدیگر دادیم و بنده را برداشتند از پلی‌تکنیک، برای دکتر پرتوی ابلاغ صادر کردند بایگان کارگزینی دانشگاه یا در اختیار، میگم که دانشگاه، بایگان کارگزینی وزارت فرهنگ یا در اختیار کارگزینی وزارت فرهنگ. من نمی‌دانستم. به من گفتند بایگان. من برای خودم که مرا برداشته بودند اصلاً کوچکترین ککی نگزید، هیچ. ولی نهایت متأثر شدم از لحاظ اینکه دکتر پرتوی فیزیسین دکتر پرتوی که بزرگترین مدرسه دنیا را تمام کرده دکترایش را گذرانده، من ایشان را محض خاطر اینکه محصل دبیرستان البرز بوده حرف مرا گوش کرده با حقوق قلیلی امده اینجا تدریس می‌کند تو پلی‌کلینیک، این را… بنده را برداشتند این هم برایش ابلاغ صادر کردند در اختیار کارگزین گذاشتند یا بایگانش کردند. خیلی من ناراحت شدم و اینها، تلفن را برداشتم و خانم معرفت را گرفتم. گفتم خانم شما از جناب آقای نخست‌وزیر رئیسش دفترش هستید جناب آقای نخست‌وزیر را خواهش کنید که یک ساعتی را تعیین کند بنده می‌خواهم خدمتشان برسم. ولی به عرض ایشان عرض کنید راجع به پلی‌تکنیک راجع به برداشتن من نیست. راجع به خود من نیست کاری دیگر دارم. این را گفتم. ایشان یک ساعت دیگر به من تلفن کردند که فلان ساعت بیایید. رفتم آنجا. رفتم آقای لاجوردی، وارد شدم، عرض کردم یک بار دیگر هر وقتی وارد اطاق آقای هویدا می‌شدم بلند می‌شد… پنج شش… می‌آمد جلو مرا بغل می‌کرد و می‌بوسید و می‌رفت سرجایش می‌نشست و مرا هم پهلوی خودش می‌نشاند. گفت، ها، چه فرمایشی دارید؟ گفتم که بنده آدم فاسدی هستم من آدم فاسدی هستم من آدم بدی هستم من کارم را وظیفه‌ام را درست انجام ندادم. بهمین دلیل بنده را برداشتید به جای من یک معلم تاریخ و جغرافی را گذاشتید که رئیس دانشکده صنعتی باشد که از صنعت کوچکترین اطلاعی ندارد. این را هم گفتم. همه تقصیرها را من دارم. حق هم داشتید مرا بردارید. دکتر پرتوی که فیزیسین و دکترای فیزیک را گذرانده از ام. آی. تی و من استخدامش کردم در پلی‌تکنیک با حقوق خیلی کمی، ایشان را چرا ابلاغ واسش صادرکردند که ایشان در اختیار کارگزینی وزارت فرهنگ یا بایگان وزارت فرهنگ باشد؟ این هیچی به من نگفت، تلفن را برداشت. تلفن را برداشت و شماره گرفت و با یک کسی صحبت کرد که من حدس زدم دکتر هادی هدایتی وزیر فرهنگ است، گفت که… فقط چیزی که من فهمیدم حرف او بود. گفت بهش که چرا دکتر پرتوی را استاد فیزیک را شما به کارگزینی وزارت فرهنگ منتقلش کردید؟ این جایش آنجا نیست. او نمی‌دانم چه گفت، ایشان برگشتند بهش گفتند، خودت هم بودی. حالا نمی‌دانم چه گفت.

س- بله می‌شود حدس زد.

ج- بله؟

س- می‌شود حدس زد…

ج- چطور؟

س- می‌گویم می‌شود حدس زد که چه گفت؟

ج- نمی‌دانم، نمی‌دانم چی گفت، گفت خودت هم بودی.

س- بله.

ج- زود ابلاغ را لغو کن. این دستور را داد و ابلاغش را لغو کردند. من خوشحال شدم و آمدم بیرون. گفتم که من حقیقتاً پهلوی دکتر پرتوی دیگر خجل نیستم که این آتش خودم سوزونده باشم. ابلاغش را لغو کردند. این را یادم رفته بود به شما عرض کنم.

حالا سئوال‌های دیگری که دارید بفرمائید.

س- طی این دورانی که شما با شاه.. طی دورانی که سرکار با شاه آشنا بودید و همانطوریکه فرمودید اولین بار در سال هزار و سیصد و بیست و شش شرفیاب شده بودید،

ج- 26 بله

س- و آخرین بار هم در زمانی بود که رئیس دانشگاه ملی بودید.

ج- بله.

ج- طی این دوره یا طی گذشت این دو تا زمان چه تغییراتی شما در طرز رفتار یا برخورد ایشان متوجه شدید؟

ج- من با ایشان هیچوقت تماس نداشتم.

س- فرق بین این…

ج- برخورد با من؟

س- بله بله.

ج- من در آخرین باری که ایشان به من پیشنهاد کردند که دو کار هست شما شایستگی انجامش را دارید به شما، گفتند اینها، به شما رجوع می‌کنم یکی را قبول کنید، ایشان همیشه نهایت احترام را به من می‌گذاشتند. من این را روح مرده است به من لعنت خواهد کرد اگر دروغ بگویم. عرض کنم که همش احترام به من می‌گذاشتند تمام پیشنهاداتی که من می‌دادم راجع به دانشگاه آریامهر، فلان کار را اجازه بفرمائید انجام بدهم، بدون چون و چرا گوشی تلفن را بر می‌داشتند دستور می‌دادند. این رفتاری که…صحبت ما غیر از دانشگاه، اصلاً یک کلمه ایشان راجع به چه جوری دانشگاه را من اداره کنم، چه جوری نمی‌دانم عرض بفرمائید که استاد انتخاب کنم. یک نفر از دربار، یک نفر از نخست‌وزیری، یک نفر از وزارت فرهنگ به من نگفتند کسی را استخدام کنم مادامی که بودم. حالا یا جرأت نکردند یا حدس می‌زدند من قبول نخواهم کرد دستور اینها، یا دلیل دیگری داشته نمی‌دانم. در تمام مدتی که من بودم تمام این تشکیلاتی که دادم از طرف این سه مؤسسه از دربار یا برادرها خواهرها یک نفرشان حتی ایادی همه کاره شاه، به من ببخشید هیچوقت نه تلفنی نه کاغذی هیچی من ندیدم که در مدتی که بودم یکی را بخصوص استخدام کنم و به این یکی نمی‌دانم فرض کنید یک مزایائی قائل بشوم. این حالا دستور خودش بود یا اینها می‌دانستند که من خیلی حالم خراب است به حرفهایشان گوش نمی‌کنم یا علت دیگری داسته؟ نمی‌دانم.

س- گفته می‌شود که در بیشتر شرفیابی‌ها خود شاه ایستاده و گاهی قدم می‌زده و کسی هم که شرفیاب شده بود بهمین ترتیب …

ج- همیشه من می‌رفتم این می‌آمد جلو و پنج شش متر می‌آند جلو با من دست می‌داد احوالپرسی هم می‌کرد با من صحبت می‌کرد، صحبتی یعنی هیچ اظهار نظر نمی‌کرد، می‌گفت که چه اشکالی پیدا شده؟ می‌گفت چه اشکالی پیدا شده. من حرفهایم را می‌زدم ایشان گوش می‌دادند.

س- ایستاده یا نشسته؟

ج- ایستاده. عرض کنم که حرفهایم را می‌زدم می‌رفت پای تلفن، هیچی نمی‌گفت، می‌رفت پای تلفن به نخست‌وزیر دستور می‌داد.

س- بله.

ج- بله. این حقایقی است به شما عرض می‌کنم. و من تصور می‌کنم می‌توانستم شش ماهه این دانشگاه را دایر‌کنم در اثر این اعمال که دیگر شک و تردیدی درکار من نمی‌کرد و خدا را شکر می‌کنم که من هم خیانت نکردم کار خودم را، خیانت به مملکتم نکردم و توانستم پس از شش ماه ششصد و پنجاه نفر جوان را در آنجا راه بدهم با مجهزترین آزمایشگاهها و با بهترین استادها و کتابهای چاپ‌شده حاضر و آماده در اختیار اینها. که بی‌بضاعت را هم عرض کردم از حقوق خودم دستور می‌دادم به اینها بدهند و یک مبلغی هم هرکسی را چیزدار تشخیص می‌دادم فوری استدعا می‌کردم یک کمکی به صندوق محصلین بی‌بضاعت بکند از آن محل به دانشجویان بی‌بضاعت کمک می‌کردم. از این جمله حاجی برخوردار بود که من مبلغ قابل ملاحظه‌ای از ایشان درخواست کمک کردم ایشان مبلغ قابل ملاحظه‌ای در حدود صد هزار تومان برای من فرستاد و من این صد هزار تومان را در صندوق محصلین بیبضاعت ریختم تحت نظر آقای دکتر عیسی شهابی به محصلین بی‌بضاعت ماهیانه داده شد. علاوه بر آن شرحی به من نوشت که پنج نفر از محصلین بی‌بضاعت‌تان را به من معرفی کنید من ماهی چهارصد تومان به اینها می‌دهم. من هم پنج نفر معرفی کردم ماهی چهارصد تومان مرتب تا کی داده نمی‌دانم. فرمایش دیگری دارید بفرمائید.

س- آیا در مورد عادت مطالعه گزارشات شاه شما اطلاع دارید؟ آیا ایشان اهل خواندن و مطالعه کردن گزارش‌های مفصل بوده یا نبوده؟

ج- واله من هیچوقت، عرض بکنم که، هیچوقت گزارش کتبی ندادم. همش شفاهی صحبت کردم با ایشان و ایشان هم شفاهی به من جواب دادند. فقط یک مورد از ایشان خواستم کتباً بنویسند. آن موردی است که عرض می‌کنم. من شخصاً معتقدم چنانچه در پلی‌تکنیک این کار را کردم و موفقیت قابل ملاحظه‌ای نصیبم شد. اغلب دانشگاههای خارج دستگاههای رشرش دادند. این دستگاههای رشرش چیست؟ برای اینستکه چیزهائی کشف کنند به صنایع کشور دیکته کنند صنایع کشور اجناس محکم‌تر قشنگ‌تر ارزانتر عرضه کنند در بازار دنیا. چرا این کار را می‌کنند؟ بعلت رقبائی که دارند. ژاپن امروز با آمریکا، ببخشید، با آلمان همچنین دستگاه الکترونیک تهیه می‌کند. هر کدامشان سعی می‌کنند این دستگاه الکترونیک‌شان طوری تهیه بشود قشنگ‌تر و بهتر کار کند و ارزانتر باشد تا بیشتر مشتری داشته باشند. برای این نوع کارها لازمه‌اش رشرش است. لازمه‌اش خرج‌کردن است به یک عده از علمائی که جوان فعال تحقیقاتی بکنند. ما همچین صنایعی نداریم، همچین رقابتی در مملکت ما وجود ندارد و همچین چیزهائی نمی‌سازیم که عرضه کنیم در بازار دنیا. بنابراین تحقیقاتی در مملکت ما نیست دلیلش اینستکه مورد تحقیقات کسی بکند فایده‌ای ندارد. شما در یک رشته‌ای تحقیق می‌کنید تحقیقات را می‌فروشید به اینجا چند صد میلیون یا چند ده میلیون حداقل یک میلیون یا چند صد هزار دلار می‌گیرید و آن را ثبت می‌کنید به نام خودتان. درست شد؟ در مملکت ما همچین چیزی وجود ندارد. این‌ها که تحقیقات می‌کنند بعد تحقیقات خودشان را به نتیجه رساندند دیکته می‌کنند به دانشگاهها، در رشته برق، مکانیک، ساختمان، نمی‌دانم، فرض کنید که معدن هر چیزی دیکته می‌کنند به دانشگاهها. این دیکته می‌کنند به دانشگاهها رؤسای دانشگاهها، متخصصینشان را می‌خواهند جزو برنامه درسی‌شان قرار می‌دهند بطوریکه جنابعالی امروز اگر ام. آی. تی را تمام کنید ده سال دیگر بروید رشته تخصصی خودتان سرکلاس بنشینید هیچی، معذرت می‌خوام از شما، بنده چیزی نخواهم فهمید از کلاس مگر اینکه اهل مطالعه باشم مرتباً مطالعه کرده باشم. چنین چیزی در مملکت ما نیست. من فکر کردم بهترین راهی چنانچه در پلی‌تکنیک این کار را کردم، بهترین راهش اینست من هر دانشکده را با یک بهترین دانشکده‌های دنیا که برنامه‌های جدید را سال به سال تغییر می‌دهند ژومله کنم. ژومله یعنی دو بچه‌ای یک دفعه از یک مادر دنیا می‌آیند می‌گویند دوقلو ما می‌گوئیم این‌ها می‌گویند ژومله. حالا انگلیسی نمی‌دانم چه می‌گویند. ژومله کنند یعنی عین برنامه آن دانشکده در دانشگاه، مثلاً برق مالام. آی. تی مثلاً با دانشکده برق دانشکده آریامهر یا دانشکده پلی‌تکنیک یا برنامه داشته باشد. این دو فایده داشته. چون ما تحقیقاتی نداریم دیگر نمی‌توانیم بقول شما «آپ تو دیت» باشیم. من دلم می‌خواست این جوانها آپ تو دیت باشند. دو فایده داشت؛ یکی اینکه این جوانهائی که فارغ‌التحصیل می‌شدند از این دانشکده، دانشکده ما ایران، وقتی برای فوق‌لیسانس بروند خارج می‌پرسند از اینها شما معلوماتتان، برنامه‌ای که می‌خواندید چیست، این‌ها بگویند مثلاً فرض کنید که ما برق‌مان مهندس برق است بگویند برق این مطابق برنامه تولوز است، آن دانشکده می‌داند تولوز چه درس می‌دهند، می‌داند تولوز چه کار می‌کند، می‌فهمد که معلومات این چیست. این یک فایده. فایده دوم اینستکه اگر هم نخواهد برود فوق‌لیسانس بگیرد تو مملکت با صنایع مدرن بهتر آشناست، بهتر می‌شناسد برای اینکه برنامه جدید می‌خوانده. مثل دانشگاه تهران نمی‌شود که برنامه سی سال قبل پلی‌تکنیک پاریس را مثلاً آنجا تدریس کنند. یا بنده‌ای که استاد دانشکده فنی بودم آنالیز پنجاه سال پیش را آنجا تدریس کنم. ولی اگر مال روز باشم مال برنامه سال پیشش را سال گذشته‌اش را بر می‌دارم و تدریس می‌کنم. بالنتیجه شاگردهای من روز می‌شوند. این معتقدات من بود در پلی‌تکنیک و نتیجه درخشانی گرفتم. ساختمان را با استراسبورگ با دانشکده استراسبورگ ژومله کردم و برق را با تولوز ژومله کردم و نساجی را با دانشگاه لیس شمال انگلستان ژومله کردم. مکانیک را با برمنگهام ژومله کردم. یک فایده دیگر هم داشت. وقتی این ژوملاژ انجام شد آن دانشکده‌‌ها به شاگردهای من بورس می‌دادن نه بخاطر ایرانی بودن بخاطر اینکه اینها بروند آنجا در دستگاه رشرش‌شان کار کنند تحقیقاتی بکنند به نفع آنها. بورس می‌دادن. خودش یک فایده‌ای بود برای ما. جوانهایمان بروند آنجا و از این بورس استفاده کنند. بروند آنجا آن محیط را ببینند، آن تعلیمات را ببینند برگردند، به شرطی که برگردند به مملکت، مملکتمان را هم به همان صورت در بیاورند. که متأسفانه، عرض کردم باز هم تکرارکنم، بنده و امثال من لایق نگهداری این جوانها نبودیم. که دلم از این می‌سوزد. این همه ثروت بایستی در خارج از مملکت من باشد توی مملکتمان هیچی نباشد. این تقصیر من و امثال من و امثال منست. این را از ته دل می‌گویم و دلم می‌سوزد. هر محصلی که در دبیرستان البرز می‌آید با من خداحافظی کند برود به خارج، می‌گفتم دو چیز را فراموش نکن، معذرت می‌خواهم از خانم، یکی زن خارجی نگیر، به علت اینکه هم او را بدبخت می‌کنی و هم خودت را. دوم فراموش نکن از این مملکت رفتی باید برگردی به این مملکت. این دو اصل را به اینها می‌گفتم. می‌گفتم، اگر گوش نکنی حیف از آن زحمتی که من کشیدم برای تو. بهش می‌گفتم علناً جلوی پدرش که می‌آمد با من خداحافظی کند. متأسفانه وضعمان طوری شده که کانادا را متمول کردیم از لحاظ جوانان فاضل، آمریکا را متمول کردیم از لحاظ جوانان فاضل، اروپا را متمول کردیم از لحاظ جوانان فاضل. ایران را فقیر کردیم از لحاظ جوانان فاضل. تقصیر من و امثال منست. برای اینکه آنهائی که اصلاً از تحصیلات و معلومات چیزی اطلاعی ندارند چه تقصیر دارند؟ چیزی نمی‌فهمند. تصدیق نمی‌کنید؟

و داشتم این را می‌گفتم، چی بود که به … قدری تند رفتم.

س- همین ژومله کردن دانشکده‌ها.

ج- بله؟

س- ژومله کردن دانشکده‌ها.

ج- آها، ژومله کردن. در دانشکده پلی‌تکنیک من ژومله کردم. بعد هم بورس دادند. از اینها گذشته از لحاظ بورس هر سال استادانمان را دعوت می‌کردند در دانشکده‌شان. در آنجا از اینها پذیرائی می‌کردند و اینها می‌رفتند آنجا هرکدام در رشته خودشان برنامه روز را می‌دانستند چی به چیه. من هم مجبور شدم استادهای آنها را دعوت کنم به تهران. ولی من دیگر برنامه روز نداشتم و فقط مهمانی بود، فقط پذیرائی در هتل بود، فقط آقا برو تخت جمشید را ببین. نمی‌دانم، برو اصفهان سقفش را ببین که لاجوردی است، نمی‌دانم فرض بفرمائید. نه لاجوردی که جلوی من نشسته. (خنده)

چیز دیگر نداشتیم. و خیلی استفاده کردم یعنی جوانهائی که فارغ‌التحصیل پلی‌تکنیک شدند مال روز بودند آقا. دانشگاه آریامهر را رفتم به ایشان گفتم، اجازه می‌فرمائید چاکر یک پیشنهادی دارم. می‌خواهم هر دانشکده‌ای را با یک دانشکده خود دنیا مربوط کنم برای اینکه مال روز باشند به همان دلایل. این دلایل را گفتم. گفت، چرا دانشگاه را با یک دانشگاه ژومله نمی‌کنید؟ می‌دانستم این کار دانشگاه شیراز را، آقای علم دانشگاه شیراز را با …

س- پنسیلوانیا.

ج- پنسیلوانیا ژومله کرده و سالی دویست هزار دلار آن موقع می‌داده. گفتم دلیلی که یک دانشگاه را با یک دانشگاه من ژومله پیشنهاد نمی‌کنم آن اینستکه وقتی یک دانشگاه ما با دانشگاه خارج ژومله شد بد آن دانشگاه و خوب آن دانشگاه را باید بپذیریم. من پیشنهادم اینستکه هر دانشکده‌ای را با بهترین دانشگاه‌های دنیا من ژومله کنم، دیگر بدش را برای چی بگیرم؟ مطلب من اینست.

س- بله.

ج- چرا بدش را بگیرم؟ ایشان موافقت کردند. گفتم استدعا می‌کنم که دستور بفرمائید کتباً به من بنویسند برای اینکه من قرارداد باید ببندم. کتباً به من نوشتند. من وقتی مسافرت کردم به دانشگاهها، در آمریکا به هر دانشگاهی گفتم گفت چقدر می‌دهید؟ چون دانشگاه شیراز دویست هزار دلار می‌داد. به دانشگاههای فقیر انگلستان پیشنهاد کردم گفت، یکی امپریال کالج لندن بود، رئیسش به من گفت که سالی چقدر ما باید به شما کمک کنیم؟ به سوربن پیشنهاد کردم گفت، سالی چقدر باید به شما کمک کنیم؟ به زوریخ که با پلی‌تکنیک زوریخ قسمت شیمی‌اش با دانشکده شیمی پلی‌تکنیک تهران ژومله بود گفتم، گفت، چقدر باید کمک کنیم؟ انگلستان فقیر، انگلستان بی‌چیز، حالا ببخشید کلاه سرمان گذاشته از لحاظ نفت، من آنها را کار ندارم. ولی باید این را اقرار کنم سالی ده هزار پاند در بودجه‌اش گذاشت برای اینکه به پلی‌تکنیک کمک کند بعنوان بورس محصلین و بورس استادان ایرانی که می‌روند به امپریال کالج لندن. زوریخ، ملاحظه می‌کنید، گمان می‌کنم پنجاه هزار پاند سوئیس سالیانه به ما کمک می‌کرد، به پلی‌تکنیک کمک می‌کرد. لیتس انگلستان که نساجی پلی‌تکنیک را با او ژومله کرده بودم، آن هم مبلغی کمک می‌کرد، حالا یادم نیست چقدر. تولوز برقش با برق بهترین دانشکده برق فرانسه، معلوماتم به آن اندازه نیست که بگویم بهترین در دنیا، چون من در رشته برق تخصص ندارم بتوانم یک همچی قضاوتی کنم. ولی در فرانسه بهترین دانشکده برق با برق پلی‌تکنیک با آنجا ژومله بود. من رفتم طبق این قرارداد بستم با امپریال کالج، مکانیک دانشگاه آریامهر را. با آمریکا هیچ کاری نکردم برای اینکه از من پول می‌خواستند من پول نداشتم بدهم. اروپا هر مملکتی به من گفت چقدر پول باید کمک کنیم. با اینها قرارداد بستم.

سفر دومی که رفته بودم قرارداد بسته بودم برگشتم آمدم هیئت امناء تشکیل شد. آقای اعلم وزیر دربار بود دیگر، رئیس هیئت امناء بود. این قبل از برداشتن منست. هیئت امناء تشکیل شد آقای اعلم گفت که قبل از دستور من یک مطلبی دارم. حالا آقای دکتر اقبال هست و شریف امامی هست و جعفر بهبهانیان هست و نمی‌دانم، ایادی هست، سی نفر هستند. دکتر سیاسی هست، و همه اینها. سی نفر هیئت امناء.

گفت که من پیشنهاد می‌کنم که دانشگاه آریامهر با یک دانشگاه دنیا ژومله باشد. من زیر گوشش گفتم که جناب آقای اعلم این یک پرونده خاصی دارد و یک امریه شاه صادر شده، زیر گوشش گفتم، اجازه بدهید قبلاً این مطالب را من بعرضتان برسانم بعد این پیشنهاد را بفرمائید. گفت، نه به صدای بلند. من آهسته صحبت کردم. ایشان به صدای بلند گفتند خیر، آقا مطرح می‌کنیم. گفتم ببخشید یک کسی شش ساله متوسطه را زور‌ زورکی گرفته دارد اظهار نظر می‌کند در دانشگاه. این بدبختی مملکت ما نیست؟ بله؟ یک کسی آقای اعلم دانشسرای، خدا رحمتش کند، دانشسرای مقدماتی کشاورزی کرج را تمام کرده و بس. یعنی شش ساله متوسطه. این دارد اظهار نظر می‌کند که کدام دانشگاه با کدام دانشگاه برقش با چی باشد، مکانیکش با چی باشد. بدبختی ما همینست. یکی، عرض کنم که، از موارد بدبختی ما اینست. چیزهای دیگر هم داریم.

عرض بکنم که، گفت نه مطرح می‌کنیم. گفتم خیلی خوب مطرح کنیم. من شروع کردم این مطالبی که به شما عرض کردن گفتن به هیئت امناء و اضافه کردم در این مورد با اعلیحضرت همایونی صحبت کردم امریه صادر کردند و من در سفر اخیر با اپریال کالج لندن قرارداد بستم. با اکسلاشاپل آلمان قرارداد بستم، نزدیک بلژیک. عرض بکنم که، با سوربن قرارداد بستم. با زوریخ قرارداد بستم طبق امریه اعلیحضرت. خدمت اعلیحضرت عرض کردم و ایشان موافقت کردند که هر دانشکده‌ای با یک دانشکده و علت اینکه هر دانشکده‌ای با یک دانشکده ژومله کردم برای اینکه دانشگاه با یک دانشگاه بد و خوبش را باید بپذیریم. چنانچه گفتم همینطور علناً، دانشگاه شیراز با پنسیلوانیا ژومله شده تا چهار سال پیش پنسیلوانیا مهندسی نداشت دانشکده شیراز هم مهندسی نداشت تا ده سال پیش. از ده سال پیش مهندسی در دانشگاه شیراز ایجاد شد برای اینکه پنسیلوانیا دانشکده مهندسی ایجاد کرد. تا ده سال پیش دانشگاه شیراز مهندسی نداشت. این را گفتم. گفتم رأی می‌گیریم که با یک دانشگاه سروکار داشته باشیم با دانشگاه یا هر دانشکده‌ای با یک دانشکده. گفت من پیشنهاد می‌کنم که رأی اعلام کنید آقایانی که موافقند که دانشگاه آریامهر با یک دانشگاه دنیا ژومله بشود دست بالا کند. هیچ‌کس دست بلند نکرد غیر از خودش از این سی نفری که نشسته بودند. گفت با وجودیکه رد شده من به عرض می‌رسانم. گفتم خیلی خوب برسانید. این نادانی و نفهمی نیست؟ من زیر گوشت گفتم آقا اجازه بدهید پرونده را مطالعه کن بعد بگو. گفتی نه. یا تعمدی دارد از اینکه این دانشگاه آریامهر مبتذل بشود یا نفهمی. بله؟ غیر از این دو خاصیت چیز دیگری وجود ندارد.

بهرحال این جلسه بدین نحو تمام شد ایشان گفت که با وجودی که بنده در اقلیت، این جمله را گفت، با وجودیکه در اقلیت هستم به عرض می‌رسانم. خوب به عرض برسان. کسی مه زیر یک ورقه‌ای امضاء کرده به من ابلاغ کرده من طبق او رفتار کردم، زیرش می‌زند؟ خوب بزند. بنده هم ببخشید در دانشگاه آریامهر نمی‌مانم. وقتی زیر او را زد من امضاء کردم دیگر.

س- بله.

ج- امضای مرا لغو نمی‌کنم که. معتقد بودم. این موضوعی بود که آخرین یادم رفته بود. بله؟

س- ایشان به عرض رساند؟

ج- نمی‌دانم. خبر ندارم. من که ببخشید در دربار نبودم. ایشان خیلی کارها می‌کردند در دربار که من خبر نداشتم. خیلی کارها خارج از دربار می‌کردند خبر نداشتم. شما حتماً می‌پرسید که آیا ایشان…

س- من گفتم شاید بعد عکس‌العملی داشت.

ج- آیا ایشان ده تا خانه هم داشتند؟ چون یک کسی را داشت به نام متقی همه کار برایش می‌کرد. آن‌ها را بنده خبر ندارم.

س- امروز هم خسته‌تان کردم من. امشب هم…

ج- سئوال دیگری نیست؟

س- فعلاً نه.

ج- بله؟ هست؟

س- بعد از مراجعت.

ج- بعد از مراجعت. بسیار خوب. خیلی تشکر می‌کنم از لطفتان از اینکه…

س- بنده باعث افتخارم بود که این صحبت را برای ما کردید.

ج- بنده ناچیز را وادار کردید که کارهایف بعضی کارهایم بی‌شعوری بوده، در این چهل سال به مملکتم کردم. ولی همان بیشعوری‌ها من قصدی بجز این نداشتم که جوان‌های ما برجسته باشند و افتخار می‌کنم به وجودشان. این را اضافه می‌کنم در آخر این مطلب و آن اینستکه من هشت ساعت در هفته در دانشکده درس می‌دادم، رئیس پلی‌تکنیک شدم، رئیس دانشگاه شیراز شدم، رئیس دانشگاه آریامهر، ایجاد کردم، رئیس دانشگاه ملی شدم ولی هیچ‌کدام را به اندازه دبیرستان البرز افتخار نمی‌کنم. این را از صمیم قلب و در این سنی که دیگر از عهده من کاری ساخته نیست می‌گویم. دبیرستان البرز را افتخار می‌کنم به دو دلیل. یکی اینکه این دبیرستان مال خارجی بود نمی‌بایستی بهتر از قبل نشود. اگر بهتر از قبل نمی‌شد می‌گفتند که ایرانی لایق این نیست که خودش مؤسسات خودش را اداره کند. من تعصبم در این بود در دبیرستان البرز این همه شب و روز من آنجا کار می‌کردم و بقیه کارهایم فرع بر دبیرستان بود، فقط ایده‌آلم این بود که از این‌جا جوانهائی بدهم بیرون بگویند این زمان به مراتب بهتر از زمانی بود که آمریکائی‌ها بودند. درست شد؟

س- بله.

ج- یکی دیگر، یک فکر دیگری هم بود که تو مغزم من هست. مملکت ما را ثروت مملکت ما یعنی جوانهای مملکت ما. ثروت مملکت ما نفت نیست. ثروت مملکت ما معادن مملکت ما نیست. ثروت مملکت ما مغزهای کیوان‌هاست، مغزهای لاجوردی‌هاست، مغزهای فیروز پرتویست، مغزهای ضرغام است، مغزهای امثال اینهاست. این جوانها باید تعدادشان زیاد بشود تا مملکتمان ترقی کند. والا آن دهاتی کشاورزی خودش را خیلی خوب انجام می‌دهد خیلی هم خدمتگذار مملکت است و در حدود هندوانه و خربزه، ملاحظه کنید، نه در حدود علوم و صنایع جدید دنیا. من آرزویم اینست. عقیده‌ام هم اینست. چنانچه به آن آقایانی که خیلی متعصب بودند، آن رئیس دبیرستان البرزی که بعد تعیین کردند آمد به جای من خیلی آخوند بود. گفتم امروز ابن‌سعد بقول شما به قول روضه‌خوانها این‌سعد آدم بدی بوده، ابن‌سعد کسی بوده که امام حسین را نمی‌دانم چنین و چنان کرد، امروز بیاید به من یک میلیون تومان بدهد بگوید چهار تا اطاق درست کن دویست تا شاگرد در اینجا، دویست جوان در اینجا تحصیل بکنند من دستش را می‌بوسم این چهار تا اطاق را درست می‌کنم می‌گویم این چهار تا اطاق را پولش را ابن‌سعد داده، حالا امام حسین را هم کشته کشته. آن کار بدی کردن این کار خوبی کرده. من عقیده‌ام اینست دستش را هم می‌بوسم. حالا شما می‌گوئید اینهائی که من تابلو زدم مردمان بدی هستند. این‌ها را بخاطر خود اینها من این تابلو را نزدم بخاطر آیندگان زدم. همین‌طوری که می‌آمدند این نوکرهای این افرادی که زیر پرچم آمریکا در ایران زیر پرچم میسیونرهای آمریکا، نمی‌گویم میسیونرهای آمریکا کار نکردند، جردن از من به مراتب بیشتر کار و زحمت کشید برای دبیرستان البرز. چرا؟ برای اینکه جردن یک فرد خارجی بود. من موظف بودم تو مملکت خودم کارکنم و برای جوان‌های مملکتم کارکنم. او چنین وظیفه‌ای نداشت. پس بنابراین من یک هزارم جردن برای دبیرستان البرز کارنکردم، او خیلی کار کرد. دبیرستان البرز که در، ببخشید، بوستن نبود، در ببخشید کالیفرنیا نبود، در نیویورک نبود، در آمریکا نبود، در ایران بود. این میسیونرها در ایران کار کردند. می‌گفند که برای پیشرفت مذهبی‌شان بوده. بسیار خوب. پیشرفت مذهبی. چند نفر هم عیسوی کردند. بسیار خوب. ولی عده زیادی را باسواد کردند. زمانی باسواد کردند که یک متوسطه در ایران وجود نداشت. من خودم 1304 آمدم از لاهیجان به تهران و سالهائی بود که کالج البرز وجود داشت چنانچه این کتاب را بخوانید تاریخچه‌اش را مشخص می‌کند، فقط دو تا دبیرستان بود. یک دارالفنون، یک دارالمعلمین. اولین مسابقه‌ای که رضاشاه دستور داد که جوانها را بفرستند خارج، اولین مسابقه‌ای که انجام گرفت 1306 صد نفر می‌خواستند بفرستند چهار بار مسابقه، شما سنتان اجازه نمی‌دهد، چهار بار این مسابقه تکرار تا شصت نفر توانستند پیدا کنند دیپلم متوسطه و بقیه را دستور دادند که لیسانسیه حقوق، چون حقوق داشتیم، و دکترهای پزشکی بفرستید. ولی دوره من رسید که دوره چهارم بود ششصد نفر در مسابقه شرکت کردند. ششصد نفر دیپلمه در مسابقه شرکت کردند که صد نفر انتخاب شد. چه تفاوتی در عرض چهار سال شد؟ جوانهایمان باید در مملکت خدمت کنند. این معتقدات من. غیر از جوانها، جوان‌هایمان اگر از مملکت فرار کنند بروند خارج مملکتمان آباد نخواهد بود. این هم خلاصه مطلب.

حالا برای اینکه جوانها به مملکتمان خدمت کنند باید جوانها را سیر نگهداشت. تأمین داشته باشند. نه اینکه چهل سال بعد بهش بگویند که آقا تو دیگر حقوق بازنشستگی نداری.

س- کاری که با شما کردند.

ج- بله. کاری، حالا، کاری با من به جهنم. کاری که… شما وقتی که تأمین داشته باشید می‌آیید یک کارخانه… آقای خیامی که کارخانه پیکان را درست کرد یک آدم بیسواد. من برایش خیلی ارزش قائلم. هیچ هم نمی‌شناسمش. ولی برایش خیلی ارزش قائلم. چرا؟ این کارخانه پیکان را که درست کرد آیا می‌بایستی ایشان تأمین داشته باشند اقلاً پنجاه سال این کارخانه وجود داشته باشد؟ خودش و پسرش و آن صاحب سهامها. نه اینکه هفت هشت سال بعدش بکلی این کارخانه از بین برود یا خدای نکرده کارخانه‌ای وجود داشته باشد که بفروشند به بانک ملی سه برابر ماشین‌آلاتش را قیمتش را بگیرند و این آهن‌پاره‌ها، آهن‌خرده‌ها گردن بانک ملی بیفتد. و هیچ تنبیه هم نشوند. تصدیق نمی‌کنید؟

س- چرا.

ج- سرتان را درد آوردم، بفرمائید.

پایان مصاحبه با آقای محمدعلی مجتهدی.