روایت کننده: آقای حبیب نفیسی

تاریخ مصاحبه: چهاردهم فوریه ۱۹۸۴

محل مصاحبه: کمبریج – ماساچوست

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره: ۱۰

س- شرکت نفت هم همین را می‌خواست؟

ج- می‌خواست بدون شک. ضمن اینکه ما دلمان می‌خواست از شرکت نفت دائم یک‌چیزهایی به نفع کارگران بگیریم و از این حیث ما سپر بلا باشیم و ما طرف مراجعه باشیم ضمناً هم نمی‌خواستیم که شرکت نفت یک‌طوری باشد که هر اتحادیه‌ای هر رهبری بتواند بیاید و سوءاستفاده کند از مقام خودش و یک بلایی سر شرکت نفت بیاورد چون بالاخره نفت منبع عایدی کلیۀ ایران بود. نفت مرجع پیشرفت اقتصادی ما بود. ما آن‌ها را می‌خواستیم باشد و در دست ما باشد، حقوق حسابی هم به کارگران ‌هم بدهند، منافع کارگران را هم در نظر بگیرند ولی شرکت نفت را از بین نبرند. نه اینکه چون مال انگلیسی‌هاست از بین نرود، نه. ولی برای اینکه نفت ایران ازش بهره‌برداری شود.

س- آن‌وقت چطور شد که آقای حکیمی رفت و آقای هژیر نخست‌وزیر شد؟

ج- هژیر دیگر نفوذ شاه بود. والاحضرت اشرف و شاه. هژیر تقریباً بوی فرند والاحضرت اشرف بود و خیلی هم آدم باهوشی بود، خیلی آدم بااستعدادی بود. از نوچه‌های خود حکیم‌الملک بود. از اشخاصی بود که حکیم‌الملک به او خیلی محبت داشت و او یک ‌فصل مشترکی شد یک دلیل هم‌فکری شد بین شاه و حکیم‌الملک و قدیمی‌ها. هژیر نوچۀ همین قدیمی‌ها بود. نوچۀ حکیم‌الملک و تقی‏زاده و این دسته بود. به این‌ها هم حزب عامیون می‌گفتند.

س- اجتماعیون-عامیون.

ج- عامیون. یک‌دفعه صحبت کردیم و شما پرسیدید اسم حزبشان چه بود؟ من آن موقع یادم نبود ولی حالا یک‌دفعه یادم افتاد که حزب عامیون بود. شما عامیون را شنیده بودید یا…

س- من اجتماعیون-عامیون را شنیده بودم زمان مشروطه ولی بعد از جنگ اسم عامیون نشنیده بودم.

ج- عامیون از همان زمان مشروطه باقی ماند همان موقع تشکیل شد.

س- آقای هژیر جزو فراماسون‌ها هم بود؟

ج- بله. فراماسون و عامیون. از دستۀ حکیم‌الملک بودند ولی بعد یک‌دفعه تحت تأثیر Charm والاحضرت اشرف قرار گرفت و آن‌وقت والاحضرت او را به‌ طرف دستۀ خودش و پارتی‌های خودش کشید.

س- این آقای هژیر متأهل هم بود؟

ج- نخیر.

س- مجرد بود. خوش‌قیافه بود؟

ج- بله جز اینکه یک چشم نداشت. یک چشمش کور بود ولی از آن یک چشم بگذریم آدم خوش‌هیکل و جوانی بود.

س- شایعاتی هم در مورد مناسبات ایشان با انگلیس‌ها و به‌خصوص خانم لمبتون هست.

ج- بله با میس لمبتون خیلی دوست بود. بله همین‌طور است با میس لمبتون دوستی داشت و با انگلیس‌ها هم آمیزش داشت. اصلاً درست همان دسته بود، از همان تیپ بود. تیپ آنگلوفیل عامیون فراماسون ضد توده‌ای بود درصورتی‌که خیلی خوب روسی می‌دانست. در جوانی روسی یاد گرفته بود و با روس‌ها کار کرده بود. خیلی خوب روسی می‌دانست. توی وزارت پیشه و هنر که یک مدتی وزیر ما بود وقتی روس‌ها می‌آمدند راجع به کارخانه‌جات صحبت می‌کردند. آن موقع روسی صحبت می‌کردند.

س- او وزیر پیشه و هنر بود.

ج- بله. آن موقع وزیر ما شده بود.

س- آدم لایقی بود؟

ج- خیلی. آدم باهوش و لایقی بود.

س- یعنی با کدام نخست‌وزیر می‌شود از لحاظ لیاقت او را می‌شود مقایسه کرد یعنی آن‌کسانی را که شما دیده بودید؟ مثلاً از لحاظ لیاقت می‌شود او را با رزم‌آرا مقایسه کرد؟

ج- بله اولش همین‌طور بود ولی بعد در نخست‌وزیریش ازبس‌که فشار کار یا فشار مقاومت با او زیاد شد عاجز شده بود. بنده در اواخر حس می‌کردم عاجز شده است. دیگر گیج‌گیجی می‌خورد.

س- چطور شد که ایشان وزیر کار معین نکرد؟

ج- او هم محض خاطر من.

س- یعنی خودتان نمی‌خواستید وزیر بشوید؟

ج- من که هیچ‌وقت نمی‌خواستم وزیر بشوم ولی ضمناً هم نمی‌خواستم کس دیگری وزیر بشود.

س- آقابالاسر نمی‌خواستید؟

ج- بلی آقابالاسر نمی‌خواستم. این بود که تا آن‏جایی که زورم می‌رسید در زمان هژیر هم به علت حکیم‌الملک، حکیم‌الملک گفت بگذارید نفیسی خودش کارش را بکند ولی هدایتش کنید.

س- شما باوجوداینکه دیگر داماد ایشان نبودید کدورتی پیش نیامده بود؟

ج- نخیر. او آدم خیلی فهمیده و خیلی خوبی بود.

س- چون گاهی وقت‌ها توی ایران‌ وقتی از این مسائل پیش می‌آید جواب سلام آدم را هم نمی‌دهند.

ج- بله در ایران هست. ولی بیشتر آن جبهه‌های زنانه است. جبهۀ زنانه بله خانم حکیم‌الملک با من هیچ‌وقت مناسبتش خوب نبود و از اول باهم اختلاف داشتیم ولیکن حکیم‌الملک خودش نه، به من خیلی هم محبت داشت چون با پدرم خیلی دوست بودند و از بچگی باهم رفیق بودند و توی یک کوچه منزلمان بود و به من محبت داشت.

س- در همان دوره‌ای که آقای هژیر نخست‌وزیر شده بودند آقای آشتیانی را حتی از خود امکا هم بیرون کردند. یعنی اول ریختند و به خود امکا ضربه زدند و بعد از داخل خود امکا ایشان را بیرون کردند. این کار چه طوری آن‏جام شد؟ ایشان و آقای افراشته را از آن‏جا بیرون کردند.

ج- دلیلش همان رقابت و نقار با قوام‌السلطنه بود. حکیم‌الملک هم با قوام‌السلطنه نقار پیدا کرد درصورتی‌که اول جزو اشخاصی ‌بود که طرفدار قوام‌السلطنه بود و اول جزو یک دسته و یک گروه بودند که اصلاً در کابینۀ اول قوام‌السلطنه حکیم‌الملک وزیر مشاور بود ولی بعد دیگر اختلاف پیدا کردند و می‌خواستند تمام ایادی قوام‌السلطنه را بگذارند کنار و باید گفت که نوری آشتیانی نسبت به قوام‌السلطنه خیلی آدم وفاداری بود. می‌خواستند دست قوام‌السلطنه را کوتاه کنند.

س- قوام‌السلطنه هم گویا از اروپا نامه‌پراکنی می‌کرد و نسبت به موضوع مجلس مؤسسان به‌خصوص از آقای حکیمی خرده می‌گرفت و آقای حکیمی نامه‌هایی در جواب به آقای قوام‌السلطنه نوشت که موجود هست.

ج- بله خب قوام‌السلطنه و شاه به جان‌ هم افتاده بودند ولی حکیم‌الملک هم که نمی‌توانست طرف قوام‌السلطنه را بگیرد و شاه را ول کند و طرف شاه را گرفته بود و قوام‌السلطنه هم به او حمله‌ور می‌شد.

س- راجع به ترور هژیر شما خاطره‌ای دارید؟ یعنی آن روز کجا بودید و چه طور خبر آن را شنیدید؟

ج- من اتفاقاً در خیابان بودم یک‌مرتبه شنیدم هژیر که توی مسجد برای ختم رفته بود، مال رزم‌آرا هم همین‌طور بود منتهی این مسجد شاه بود و مال هژیر مسجد سپه‌سالار بود. تیرش زدند و تا آمدند از توی جمعیت زیاد او را از مسجد خارج کنند و ببرند یک مقدار زیادی خون از او دفع شده بود وقتی‌که او را به مریضخانه رساندند تقریباً دیگر دیر شده بود. ولی از گروه فدائیان اسلام بودند. آن‌ها هم هژیر را زدند و هم رزم‌آرا را، این یک ترور مذهبی بود.

س- رابطۀ هژیر با شاه خوب بود؟

ج- خیلی خوب بود چون دیگر همه‌کارۀ والاحضرت اشرف بود. والاحضرت اشرف هم آن موقع خیلی نفوذ روی شاه داشت این بود که او را بیشتر به خاطر این زدند که از قدرت شاه کاسته شود. مذهبی‌ها آن موقع می‌خواستند جلو بیایند و قدرت بگیرند و با بودن رزم‌آرا و هژیر و این دسته نمی‌توانستند والاحضرت اشرف هم سخت مخالف بود با آن دستۀ مذهبی و با نفوذ مذهبی‌ها.

س- مذهبی‌ها آن موقع چه کسانی بودند؟

ج- آیت‌الله کاشانی بود که آن موقع از همه نفوذش بیشتر بود. بله او از همه بیشتر بود.

س- بعد وقتی‌که آقای ساعد نخست‌وزیر شدند آقای محمد نخعی را به‌عنوان وزیر کار معرفی کردند.

ج- بله.

س- لابد آن‏جا دیگر زورتان نرسید که وزیر تعیین نکنند.

ج- بله. چون خود نخعی هم با خودم دوست بود و هیچ حرفی نداشتم که او وزیر بشود. مثلاً سجادی یک آدمی بود که سازش با او مشکل بود ولی با نخعی از قدیم می‌توانستیم باهم بسازیم، دوست و رفیق بودیم هنوز هم باهم رفیق هستیم.

س- در همان ایام بود که کنگرۀ دوم اسکی تشکیل شد و این دفعه، حالا که تقریباً دیگر امکا دفع شده بود، طرفداران آقای خسرو هدایت به جان عزیز قزلباش افتادند و او را هم بیرون کردند. او دیگر چرا؟

ج- برای اینکه صددرصد حرف‌شنوی نداشت. او هم یک آدم یک‌خرده گردن‌کلفتی بود، ناسازگار بود صددرصد سازش با خسرو هدایت نداشت. خسرو هدایت و دستگاه شاه اطاعت کامل می‌خواستند، هیچ راه سازشی نبود اطاعت کامل.

س- این مثلاً نوددرصدی بود. همین‌طور داستان‌هایی هست که بعد آقای رزم‌آرا و این‌ها به قزلباش پیغام دادند که دیگر به فکر اینکه خودت مستقلاً بروی و دسته راه بیندازی نباش چون ما اجازه نخواهیم داد. این هم به نظر شما درست است؟

ج- این هم بله کاملاً درست است برای اینکه آن موقع نمی‌شد یک کس دیگری بیاید و داعیۀ ریاست و استقلال داشته باشد. باید تابع خسرو هدایت باشد. تا موقعی که طالع خسرو هدایت هم برگشت و یک‌دفعه خودش را هم تبعید به فرانسه کردند.

س- این کی اتفاق افتاد. لابد بعداً به آن می‌رسیم. چه موقع بود که خسرو هدایت وضعش به هم خورد؟

ج- همین اوان بود که خب لابد بعضی حرف‌شنوی‌های مختصر را نداشته و صددرصد تسلیم نبود ولی روی‌هم‌رفته خسرو هدایت طالعش با میل والاحضرت اشرف می‌چرخید و خب دیگر یک موقعی هم شده بود که یک رقبای احساساتی پیدا کرده بود، اشخاص دیگری جلو آمده بودند و دل والاحضرت اشرف را برده بودند.

س- ایشان به چه ترتیب از اسکی رفت؟

ج- یک موقعی خیلی کارش خراب شد و در پاریس خاویار می‌فروخت، این‌طور کارش خراب شده بود.

س- یادتان هست اصلاً آثار آن خرابی وقتی‌که در تهران بود چطوری خودش را ظاهر کرد؟

ج- من آن موقع خودم هم نبودم برای اینکه من خودم هم دیگر با رزم‌آرا درگیر شده بودم و به آمریکا رفته بودم. دولت آمریکا یعنی همین هندلی این‌ها مرا دعوت کرده بودند برای یک دوره‌ای که بیایم آمریکا و دور آمریکا بگردم و اتحادیه‌های کارگری را ببینم.

س- پس این دورۀ اختلاف و اشکالاتی که برای آقای خسرو هدایت پیش ‌آمده بود در زمان نخست‌وزیری رزم‌آرا بود.

ج- بله

س- ولی تا آن‏جا که شما از دور بالاخره شنیدید، چون به این موضوع علاقه‌مند بودید و لابد اخبارش به گوشتان می‌رسید، چه شده بود و به چه ترتیبی این مسائل …

ج- من شنیدم که دیگر مورد مهر زیاد والاحضرت اشرف نیست، مورد مهر دربار نیست و حتی دیگر کنارش گذاشته‌اند، وضع مالی‌اش خوب نیست و در پاریس خاویار فروشی می‌کند. همان موقع خوانساری را هم از وزارت کار کنار گذاشته بودند. درصورتی‌که من خودم را سر خوانساری از وزارت کار کنار گذاشتند ولی بعد خود او را هم کنار گذاشتند. من که به پاریس آمدم خوانساری آمد که بیا خسرو هدایت هم این‏جاست و به دیدن او برویم. می‌خواهد بیاید دیدن شما. آمد دیدن ما و من هم رفتم دیدنش.

س- چی می‌گفت؟ گله‌اش چه بود؟

ج- همین شکایت می‌کرد که این‌همه جان کندیم و این‌همه زحمت کشیدیم و حالا به چه روزگاری افتادیم داریم خاویار فروشی می‌کنیم.

س- چه مدتی ایشان…

ج- من خودم بیکار بودم. او هم پاریس بود و خوانساری هم پاریس بود ولی من آمدم تهران. وقتی آمدم تهران به فاصلۀ یک ماه رزم‌آرا کشته شد.

یک روزی من وزارت دربار بودم و رفته بودم نزد دکتر هومن…

س- ایشان در آن موقع چه‌کاره بود؟

ج- آن موقع معاون وزارت دربار بود. وقتی آن‏جا رفتم و خواستم برایم وقت بگیرد که شاه را ببینم یکهو دیدم سراسیمه آمد و گفت پاشو برو کارت درست شد، یارو کشته شد. گفتم کی؟ گفت، «رزم‌آرا».

س- خوشحال شد.

ج- بله. یعنی دیگر اصلاً اوضاع به‌هم‌ خورده بود. من آن‏جا بودم ولی دو روز بعدش فوری من وزیر شدم یعنی باز کفیل شدم در کابینۀ علا. معاون کفیل شدم و بعد دیگر بودیم تا خسرو هدایت و این‌ها بعداً برگشتند…

س- خسرو هدایت کی برگشت؟

ج- خسرو هدایت به نظرم دیرتر برگشت چون من دیگر نبودم. من خودم بیشتر در وزارت کار نبودم بعد مصدق آمد و من دو ماه دیگر هم در کابینۀ او بودم ولی او دیگر حوصلۀ اتحادیه و این‌ها را نداشت، یک جا هم شما توی کتابتان نوشته‌اید که مصدق گفته که من حوصلۀ اتحادیه‌بازی را ندارم. در زمان او دیگر اتحادیه‌بازی از بین رفته بود.

س- ولی بعد خسرو هدایت صاحب مقامات بالاتری هم شد. چطور شد که دومرتبه بختش برگشت؟

ج- در چه زمانی؟ در زمان مصدق؟

س- نخیر بعد از مصدق که رئیس سازمان برنامه شد.

ج- بله آن دیگر باز همه‌اش همان شاه و والاحضرت اشرف بودند، باز دومرتبه وضعش با والاحضرت اشرف جور شد. او همیشه قدرت پشتش والاحضرت اشرف بود و شاه. برادرش هم که ارتشبد هدایت بود و او هم همه‌کاره بود ولی بعد دیگر زمان مصدق به‌طورکلی آن دو سال اتحادیۀ کارگری همه‌اش از بین رفته بود، اتحادیه‌های کارگری از بین رفته بود.

یک مطلبی خوب شد یادم افتاد و می‌خواهم به شما بگویم و آن مکی است. شما از مکی توی کتابتان چیزی ننوشتید.

س- نقش ایشان چه بود؟

ج- نقش او خیلی بود، نقش کارگری بود. تمام اتحادیه‌های کارگری آبادان را او اداره می‌کرد، رهبر کارگران بود و کارگران را همه او رهبری می‌کرد و سخنرانی می‌کرد.

س- زمان مصدق.

ج- بله. در تمام دوران مصدق. مصدق تنها قدرتی که لازم داشت در نفت بود. در جاهای دیگر قدرت لازم نداشت. آن قدرت مذهبی کافی بود. یا مذهبی‌ها اداره می‌کردند یا دولتی‌ها. ولیکن در شرکت نفت بود که اتحادیه‌های کارگری لازم داشت برای نظر دنیا و آن‏جاها را مکی اداره می‌کرد و بعد دکتر بختیار. دکتر بختیار آژان جبهۀ ملی در وزارت کار بود. جبهۀ ملی‌ها هم با من دوست بودند و یکی از دلایلی که من دکتر بختیار را این‌قدر تقویت می‌کردم این بود که او جزو جبهۀ ملی بود و می‌گفتم به جبهۀ ملی کمک کنید از لحاظ کارگری. او همه‌جا جبهۀ ملی را تقویت می‌کرد این است که از این لحاظ هم دکتر بختیار را شما بیشتر درباره‌اش صحبت کنید به‌عنوان یک عامل جبهۀ ملی. او طرفدار جبهۀ ملی بود، دوست افراد جبهۀ ملی بود و با آن‌ها همکاری و همفکری می‌کرد. یک جا بنویسید دکتر شاپور بختیار و جبهۀ ملی.

س- آن‌وقت در همین زمان…

ج- آن‌وقت در همین زمان دکتر بختیار و مکی را باهم بنویسید. مکی و دکتر بختیار هردوی آن‌ها با من دوست بودند و من جبهۀ ملی را به آن‌ها سپرده بودم از لحاظ وزارت کار و کارگری. آن‌وقت مکی هم در وزارت کار مدیرکلش کرده بودم که بعد هم وکیلش کردیم ولی اول مدیرکل بود.

س- چه اموری را به او سپرده بودید؟ مدیرکل چه اموری بود؟

ج- مدیرکل امور عمران بود. برای حل‌وفصل اختلافات نبود، مدیرکل عمران بود. ترقی و پیشرفت و آبادی. مدیرکل عمران او بود و بعد هم دیگر رفت و مقیم آبادان شد که آن‏جا هم تقریباً رهبر کارگران بود.

س- چطور شد که این شورای امنیت در زمان ساعد تشکیل شد؟ که متشکل از شهردار تهران و ژاندارمری و شهربانی و رکن دو و تمام این‌ها بود. آن‌طور که نوشته‌شده گویا آن‌ها زیاد در امور کارگری دخالت می‌کردند و بعد قرار شد که یک شورای امنیتی باشد که نمایندۀ وزارت کار هم باشد که به‌اصطلاح یک هم آهنگی به وجود بیاید. در آن زمینه چیز به‌خصوصی یادتان هست؟

ج- چیز به‌خصوصی نبود، کار عمده‌ای انجام نداد ولی بود. یک شورای امنیت بود که اختلافات بین دستگاه‌های مختلف را در امور کارگری و این‌ها با حضور وزیر کار رفع کند. این را شما در کجا دیدید؟

س- این را بیشتر توی همان گزارشات هندلی و سفارت آمریکا.

بعد از آقای ساعد آقای علی منصور آمد ولی آقای منصور هم آقای نخعی را ابقا کردند در وزارت کار علت این چه بود؟ چون معمولاً نخست‌وزیر جدیدی که می‌آید بیشتر وزرا را عوض می‌کند.

ج- این هم با دکتر نخعی دوست بود. همکار پدرش بود و با پدرش همکاری داشت.

س- در آن زمان مثل‌اینکه مسئلۀ بیکاری یکی از گرفتاری‌های شما بود؟ می‌گویند هفت هزار کارگر جاده‌سازی تظاهراتی کرده بودند و چند تا شرکت ورشکست شده بودند و تظاهراتی شده بود و گویا زمان آقای منصور یک همچین محیطی بود.

ج- بله ولی خب زیاد حاد نبود طوری که توی چشم بزند.

س- تا آمدن آقای رزم‌آرا به نخست‌وزیری این برای شما غیرمنتظره بود که ایشان نخست‌وزیر شد یا انتظارش را داشتید؟

ج- نخیر همه انتظار آمدن رزم‌آرا را داشتند. رزم‌آرا روزبه‌روز داشت قوی‌تر می‌شد و دومرتبه ما هم باهم بحث کردیم سر خوانساری که او می‌گفت من شما را وزیر می‌کنم و خوانساری را معاون کنیم. من می‌گفتم نه من وزیر می‌شوم و نه حاضر هستم که با خوانساری کار کنم.

س- علت علاقۀ ایشان به خوانساری چه بود؟

ج- ایشان کوچک عبدلش بود.

س- چه بود؟

ج- کوچک عبدل یعنی دست‌نشانده. خیلی برایش کار می‌کرد و فعالیت می‌کرد. خوانساری آدم خیلی زرنگی بود. خیلی فعال بود و خیلی هم برای رزم‌آرا صمیمیت نشان می‌داد. من با آمدن رزم‌آرا در امور کارگری مخالف بودم. می‌گفتم تمام مملکت را اداره کنید ولی کارگران را انگولکشان نکنید و بگذارید باشند. هر کاری با وزارت کار دارید به ما بگویید و ما می‌کنیم ولی شما به امور اتحادیه‌ها و امور کارگری کاری نداشته باشید. این اختلافش با من بود. خیلی هم به من اعتقاد داشت و محبت داشت. می‌گفت خب حالا یک مدتی به آمریکا بروید و مطالعه کنید. آمریکائی‌ها دعوتم کرده بودند. می‌گفت بروید مطالعه کنید.

س- این قبل از استعفایتان بود یا بعد از استعفایتان بود؟

ج- این بعد از استعفای من بود. من استعفا دادم که بعد ساعد من را آورد. من به‌اتفاق دکتر بختیار دومرتبه توی وزارت کار آمدیم. من توی وزارت کار‌ بودم تا زمان رزم‌آرا. رزم‌آرا من را برداشت و خوانساری را معاون وزارت کار کرد. دیگر تا آن زمان بودم آن‌وقت به آمریکا رفتم. به آمریکا رفتم و پنج شش ماه بودم و برگشتم که بلافاصله رزم‌آرا کشته شد.

س- شما وقتی‌که برگشتید آقای اسدالله علم وزیر کار بودند. چطور آقای علم را رزم‌آرا وزیر کار کرده بود؟

ج- عقب وزیر می‌گشتند چون من که حاضر نشدم. به من حتی تکلیف کردند در آمریکا به من تلگراف کردند که بیا و وزیر کار بشو. من حسب‏العمول گفتم نه نمی‌شود. آن‌وقت به علم گفته بودند، علم هم دلش می‌خواست آن موقع وزیر بشود بحبوحۀ وزارتش بود…

س- خیلی جوان بود.

ج- خیلی جوان بود و وزارت کار‌ تنها وزارتخانه‌ای بود که به او می‌خورد به جوانیش و کم سابقه‌گیش. این بود که او را وزیر کار کردند. من وقتی‌که آمدم او وزیر بود که آمد خانۀ ما دیدن. او هم با ما قوم‌وخویش بود. او به‌اصطلاح باجناق برادر من بود دکتر ابوالقاسم نفیسی. آن‌ها دخترهای قوام‌الملک شیرازی را داشتند. هردوی آن‌ها دختر قوام را داشتند.

س- تا وقتی‌که این کنگرۀ بزرگ کارگری تشکیل شد که امیرکیوان و عزت‌الله هدایت و محمود مشار و عزیز قزلباش در آن شرکت داشتند شما دخالتی در وزارت کار‌ نداشتید؟

ج- نخیر، آن موقع من نمایندۀ تشکیلات بین‌المللی کار در تهران بودم که به‌عنوان نمایندۀ سازمان بین‌المللی کار می‌رفتم و دخالت می‌کردم و می‌نشستم.

س- این آقای عزت‌الله هدایت هنوز رئیس راه‌آهن بود یا اینکه…

ج- رئیس راه‌آهن و رئیس اسکی بود. هر دوتا را داشت و عضو هیئت‌رئیسۀ حزب هم بود.

س- یعنی با رفتن آقای خسرو هدایت همۀ این مشاغل را به ایشان داده بودند.

ج- بله. و خسرو هدایت هم دیگر این مقامات را به دست نیاورد وقتی برگشت فقط صحبت از وکالتش بود.

س- آن‌وقت رزم‌آرا که به قتل رسید آن موقع آقای حسین علا وزیر کار شدند و…

ج- همان موقعی بود که من دومرتبه آمدم وکیل وزارت کار‌ شدم. بعد از رزم‌آرا من آمدم و بودم تا زمان مصدق. زمان مصدق دومرتبه به وزارت صنایع رفتم.

س- پس سرکار کفیل وزارت کار‌ بودید وقتی‌که در آبادان این اعتصاب بزرگ به وقوع پیوست.

ج- بله من یادم هست که گزارش اعتصاب آبادان را من به علا دادم توسط منصور. منصور آن موقع جزو دفتر نخست‌وزیری بود…

س- حسنعلی منصور که بعد نخست‌وزیر شد؟

ج- بله. یادم هست که به فرانسه هم این گزارش را داده بودم.

س- شما به فرانسه داده بودید؟

ج- بله من به فرانسه داده بودم به منصور. آن موقع نمی‌دانستم انگلیسی می‌داند یا نه.

س- چرا به فارسی نگفتید؟

ج- که آن اشخاصی که پای تلفن هستند نفهمند.

س- دکتر بختیار آن موقع آبادان بود یا تهران بود؟

ج- آن موقع آبادان بود.

س- این در زمانی که این اعتصاب پیش آمد ایشان…

ج- نخیر دکتر بختیار نبود فتح‌الله معتمدی بود.

س- اساس این اعتصاب چه بود؟ تحریکاتی هم در کار بود یا فقط جنبۀ اقتصادی و تقاضاهای کارگری بود؟

ج- خب تحریکات که همیشه بود. همیشه تحریکاتی بود.

س- خب چطور شده بود که بعد از این‌همه مدت که یک آرامش نسبی در آبادان برقرار بود یک‌دفعه این اعتصاب اتفاق افتاد؟

ج- برای اینکه از لحاظ مملکتی وضعی شده بود که اعتصاب می‌پسندید. دیگر طوری شده بود که اوضاع می‌پسندید که اعتصابی رخ دهد.

س- این اعتصاب بالاخره چطور اتفاق افتاد؟

ج- وسط می‌افتادند و یک‌خرده این می‌گفت و یک‌خرده آن می‌داد و یک‌خرده او می‌گفت و یک‌خرده او می‌شنید. وسط می‌افتادند و بالاخره حل می‌شد.

س- تا آمدن دکتر مصدق. از آن چه خاطره‌ای دارید؟

ج- وقتی مصدق آمد همه‌چیز یک‌مرتبه ساکت شد برای اینکه همه می‌گفتند آن چیزی است که ما می‌خواهیم، آن چیزی است که مملکت می‌طلبد، آن چیزی است که به درد مملکت می‌خورد، پس ما هم ساکت شویم ما هم کمک کنیم.

س- مصدق آن‌وقت آقای امیرتیمور را به‌عنوان وزیر کار آورد. اولین وزیر کارش محمدابراهیم امیرتیمور کلالی بود.

ج- بله

س- آن‌وقت سرکار چه‌کار کردید؟

ج- من رفتم و از او خواهش کردم که، چون می‌خواستم سازمان صنایع را درست کنم…

س- یعنی دیگر وزارت کار نتوانستید بمانید.

ج- نخیر. یک مدتی رفتم سازمان برنامه و نقشۀ سازمان صنایع را ریختم و شورای صنایع آن‏جا هم حکمی به من داد که من را مشاور خودش کرد در امور صنعتی. در آن‏جا شورای صنایع را تشکیل دادیم در سازمان برنامه و بعد هم شورای صنعتی را تشکیل دادیم.

س- چرا در وزارت کار نماندید؟

ج- دیدم دیگر آن‏جا نمی‌شود کار کرد حدس زدم زمان مصدق دیگر زمان جنبش کارگری نیست و دیگر احتیاجی به وجود بنده نیست آن‌جور که آن‌وقت‌ها بنده می‌توانستم در امور کارگری فعالیت کنم دیگر نمی‌توانم فعالیت کنم. این‏جا هم می‌شود یک وزارتخانه‌ای مثل سایر وزارتخانه‌های دیگر، روتین. بعدازآن دیگر هیچ‌وقت نمی‌خواستم برگردم چون بعدازآن دیگر عقیده داشتم اتحادیۀ کارگری دیگر تمام شد، دیگر جنبش آزاد کارگری تمام شد. همه‌اش دیگر یک کسی خواهد بود یا مصدق یا شاه یا کس دیگری خواهد بود.

(؟) آن‌طور که اتحادیه بتواند مؤثر در امور مملکت باشد دیگر نیست. آن‌وقت رفتم به وزارت صنایع و وزارت آموزش‌وپرورش جایی که بتوانم شخصیت خودم را نشان بدهم دیگر در وزارت کار‌ نمی‌توانستم شخصیتی نشان بدهم. چه‌کار کنم؟ بیمه‌های اجتماعی را که درست کرده بودم، اتحادیه‌های کارگری را که درست کرده بودم، قوانین کار‌ را گذرانده بودیم. این‌ها تمام شده بود دیگر چیز نشده‌ای نبود.

س- راجع به قانون کار‌ ۱۳۲۸ و نقشی که شما داشتید صحبتی نکردید. زمان چه کسی بود که بالاخره اولین قانون کار‌ به تصویب مجلس رسید؟

ج- بعد از قوام‌السلطنه. در زمان قوام‌السلطنه به‌صورت تصویب‌نامه گذشت تصویب‌نامۀ هیئت دولت، بعد به مجلس فرستادنش ولی قوام‌السلطنه خودش مجلسش را نرسید تشکیل بدهد و او را انداختند ولی وکلا را انتخاب کرده بود و کاندید کرده بود. وکلایش که انتخاب شدند آن مجلس با کمک مکی که آن موقع دیگر از وزارت کار‌ به مجلس رفته بود و از خود ما یعنی وزارت کار‌ بود این‌ها همه انتخاب شدند به دست قوام‌السلطنه ولی برای خودش نتوانستند کار‌ کنند رفتند به مجلس و با کمک مکی و وکلایی که ما در آن سال انجام دادیم، چون انتخابات آن سال را هم همه وزارت کار‌ کرد.

س- کدام سال را، آن دورۀ پانزدهم را؟

ج- آن دورۀ قوام‌السلطنه را.

س- چطوری؟

ج- انتخابات توسط اتحادیه‌های کارگری و مراجع نفوذی که داشتیم در همه‌جا انتخابات را ما آن سال کردیم. قوام‌السلطنه با وجودی که انتخابات را کرده بود نتوانست مجلس خودش را افتتاح کند.

س- فکر کنم افتتاح کرده بود ولی زود رفت.

ج- افتتاح کرد ولی نتوانست رأی بگیرد، هیچ‌گونه رأی نتوانست بگیرد. وقتی‌که رفت صحبت کند و استعفا بدهد، حتی حاضر شده بود که برود صحبت کند و استعفا بدهد ولی این‌ها نگذاشتند حتی مجلس تشکیل بشود که او استعفا بدهد. رفت پشت تریبون ایستاد و بعد نگذاشتند جلسه تشکیل بشود و از تریبون آمد پائین و صحبت نکرد و مجلس را ختم کردند.

س- درهرصورت زمان آقای ساعد و آقای دکتر نخعی که وزیر کار بودند قانون کار‌ از مجلس گذشت.

ج- بله.

س- آن‌وقت شما کی به وزارت آموزش‌وپرورش تشریف بردید و اقدامات شما از چه زمانی در آن‏جا شروع شد؟ این بعد از مصدق بود؟

ج- وزارت آموزش‌وپرورش که بله. بعد از مصدق من وزارت صنایع را هم درست کردم، زمان زاهدی هم بودم.

س- یعنی به چه صورت درست کردید؟ وزارت پیشه و هنر که وجود داشت.

ج- ولی یک قانون گذراندیم جدا کردیم. حتی از بازرگانی جدا کردیم و شد وزارت بازرگانی و ما یک وزارت صنایع و معادن هم درست کردیم که من هم اول معاون کفیلش در زمان زاهدی بودم – روزهای آخر زمان زاهدی.

س- وزیرتان چه کسی بود؟

ج- من خودم دیگر وزیر شدم. کفیل شدم. بعد که از تصویب مجلس گذشت وزیر اول فروهر، دوم دکتر اردلان بود که من با این دوتا بودم. بعد سومی باباشمل گنجه‌ای بود که من نخواستم با او هم کار‌ کنم و استعفا دادم و به وزارت آموزش‌وپرورش رفتم به‌عنوان معاون آن‏جا رفتم و وزیر سوم باباشمل شد.

س- چطور شد که به وزارت فرهنگ رفتید؟

ج- که در همان وزارت صنایع شروع به مدرسۀ صنعتی ساختن کرده بودم. من پیش خودم نقشۀ این‌طوری کشیده بودم: نظری که برای خودم در زندگی طرح کرده بودم پیشرفت صنایع و تولید بود. اول گفتم محیط کاری را باید حاضر کرد برای کار این بود که وزارت کار‌ و قانون کار و محیط کاری را امن‌وامان بکنیم. بعد بیاییم وزارت صنایع یعنی مرکز تولید را درست بکنیم آن‌هم وزارت صنایع را درست کردم. وقتی آن‏جا را درست کردم دیدم ما نیروی کاری نداریم آن‌وقت در همان وزارت صنایعی که بودم شروع به ساختن مدرسۀ صنعتی کرده بودم و رفتم وزارت آموزش‌وپرورش و گفتم نه مدارس را باید این‏جا درست کرد. آن‌وقت رفتم مدارس را آن‏جا درست کردم که نیروی صنعتی را هم تقویت کنیم. نیروی صنعتی و محیط کار‌ و تأمین امنیت محیط کار. این سه تا را در وزارت کار‌ و در وزارت صنایع و در وزارت آموزش‌وپرورش انجام دادم.

س- پلی‌تکنیک را کی؟

ج- پلی‌تکنیک را همه‌اش توی وزارت آموزش‌وپرورش درست کردم. آنچه که آموزش بود در آن‏جا درست کردیم.

س- چند سال شما در وزارت آموزش‌وپرورش بودید؟

ج- ۱۰ سال. تمام برنامه‌هایم تمام ده سال ده سال بوده است. ده سال وزارت کار، ده سال وزارت صنایع، ده سال وزارت آموزش‌وپرورش و ده سال هم تکنیکوم. همۀ برنامه‌هایم طویل‌المدت بود. مدتی نقشه می‌کشیدم و عمل می‌کردم.

س- شما رئیس پلی‌تکنیک هم جدا از وزارت فرهنگ یک مدتی بودید؟

ج- نه دیگر. هم معاون وزارت فرهنگ بودم و هم رئیس پلی‌تکنیک. صبح‌ها وزارتخانه کار می‌کردم و مدارس متوسطۀ فنی را درست می‌کردم و بعدازظهرها در پلی‌تکنیک بودم. این اواخر که حتی سه تا کار‌ داشتم. یکی هم این بود که وقتی آقای مرتضی صالحی به وزارت راه آمده بود آن‏جا هم با ایشان همکاری می‌کردم و ۱۰ مدرسه هم برای وزارت راه درست کردم با آمریکائی‌ها چون یک گروه آمریکائی‌ها آمدند و با آن‌ها کار می‌کردیم.

س- شما در یکی از این جلسات ذکر کردید که تمام وسایل پلی‌تکنیک و مدارس دیگر را مجانی گرفته بودید. این به چه ترتیب بود؟

ج- از کمک‌های بلاعوض، وام‌های بلاعوض که می‌دادند می‌رفتم تقاضا می‌کردم. مثلاً یک موقعی در سازمان ملل یک صندوق مخصوص درست شد، که صندوق مخصوص کمک می‌کرد به همۀ مدارسی که پروژه برای ایجاد مدارس دارند کمک می‌کرد. من هم آمدم و پروژۀ پلی‌تکنیک را به این‏جا دادم و پولش را گرفتم. از آلمان‌ها هم گرفتم، از انگلیس‌ها هم گرفتم، از فرانسوی‌ها هم گرفتم. خیلی کمک‌های بلاعوض گرفتم.

س- قبلاً گفتید که نخست‌وزیر شما را خواسته بود که چرا ماشین‌آلات را از بلژیک نمی‌خرید.

ج- بله، یعنی دست‌آخر هویدا بود که می‌گفت از آن‌های دیگر هم باید بخری. من می‌گفتم من نمی‌خرم من می‌گیرم. گفت نه این دفعه بخر. من گفتم نمی‌خرم.

س- این دانشجویان پلی‌تکنیک شما به مقاماتی هم بعداً رسیدند.

ج- بله الان خیلی از آن‌ها وزیر هستند.

س- همین الان در رژیم کنونی؟

ج- بله و آمدند در دادگاه از من دفاع کردند و خیلی طرفداری از من کردند. در آمدن به خارج هم به من کمک کردند و همه‌جا به من کمک می‌کنند خیلی قدرشناس هستند.