روایت کننده: آقای حبیب نفیسی
تاریخ مصاحبه: نهم فوریه ۱۹۸۴
محل مصاحبه: کمبریج – ماساچوست
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره : ۶
س- بعد از آقای…
ج- این است که باید اصلاً خدمتتان عرض کنم که قانون کار در زمان نخعی نوشته شد و به مجلس هم داده شد. اتفاقاً توی کتاب شما هست که دو تا قانون به مجلس داده شد.
س- صحت دارد که دکتر مصدق هم یک قانونی نوشته بود؟ این را من شنیدم ولی هیچوقت سابقهای از آن پیدا نکردم.
ج- نخیر بنده ندیدم و نشنیدم. با او بنده همکاری هم کردم. در کابینۀ دکتر مصدق بنده یک مدت کوتاهی عهدهدار وزارت کار بودم ولی هیچوقت به من این حرف را نزد که این هم قانونی است که ما نوشتیم.
س- بعد از آقای کمال هدایت حدود چهار پنج ماه بعد دولت آقای حکیمی سر کار آمد و آقای ابوالقاسم نجم وزیر پیشه و هنر شد. آنوقت وضع شما چطور شد؟
ج- آنها همه یک محبتی نسبت به بنده داشتند و یک اعتقادی هم نسبت به تحصیلاتم و کارم و اینها داشتند و من را بهعنوان مهندس شناخته بودند و همهاش میگفتند که حیف است که شما امور مهندسی را ول کردهاید. من هم میگفتم من که نکردم. کارخانهجاتم را از دستم گرفتید و گفتید بنشین اینجا و قانون کار بنویس و ادارۀ کار درست کن. یک اتاق به من داده بودند و در آن یک اتاق من و دو نفر از همکارانم نشسته بودیم و همینطور هی دوستان و روشنفکران را دعوت میکردیم.
س- کی بودند این دو نفر که با شما همکار بودند؟
ج- تمام دکترهای حقوق را بنده دعوت میکردم.
س- فرمودید که دو تا کارمند داشتید.
ج- بله یکی رادپور بود، او هم مهندس بود و با من در کارخانهجات همکاری میکرد، مهندس رادپور بود، و یکی دیگر یک آقای شهردار بود و او هم یک عضو کوچکی بود که او هم دنبالۀ دوک بنده بود.
س- کجا بود؟ اصلاً دفتر و تشکیلات داشتید؟
ج- یک اتاقی به من داده بودند نزدیک اتاق وزیر بود بهعنوان مشاور و آنجا هم چون رئیس حسابداری از اقوام ما بود یک اتاقی برای ما جور کرده بود و یک قالی انداخته بود و مرتب کرده بود و ما را آنجا نشانده بود که من مشاور وزیر بشوم در امور اجتماعی و امور کارگری.
س- خود وزارتخانه کجا بود؟ توی کدام خیابان قرار داشت؟
ج- در خیابان شاه بود، سر خیابان قوامالسلطنه. درست نبش خیابان قوامالسلطنه و خیابان شاه یک ساختمانی بود و وزارت پیشه و هنر اینور خیابان بود.
س- با سر کار آمدن آقای حکیمی آنوقت شما وضعتان محکمتر که باید شده باشد.
ج- بله، احترامی به ما میگذاشتند و مشاور وزیر بودیم.
س- داماد نخستوزیر بودید؟
ج- بله. داماد نخستوزیر بودیم.
س- ضرری نداشت داماد بودن؟
ج- نه. یک مسافرت هم به ترکیه و اینجاها رفتیم و یک مسافرتی هم به فرانسه برای همان کنفرانس بینالمللی کار رفتیم چون کنفرانس بینالمللی کار وقتی تشکیل شد ما را بهعنوان رئیس ادارۀ پیشه و هنر دعوت کردند ولیکن ما اسم خودمان را رئیس ادارۀ کل کار گذاشته بودیم و یک کاری کردیم که توی این کنفرانسها دعوتمان کردند و آنجا رفتیم.
س- آقای نجم چه جور افکاری داشت از نظر مسائل …
ج- او هم همان تیپ بود. همان تیپ یکخرده روشنفکرتر از آقای کمال هدایت بود ولی باز همان تیپ بود که عقیده داشتند، Patronal کارگر و کارفرما باید در حکم پدر و فرزندی باشند و امور کارگری را باید با رفتار پدر و فرزندی تلقی کرد و به آنها رسید.
س- اینجا اجازه بدهید یک پرانتز باز کنیم و از شما خواهش کنیم که راجع به آقای ابراهیم حکیمی خاطرات خودتان را بفرمایید که سوابق ایشان چه بود و چه جور آدمی بودند و چه جور نخستوزیری بودند؟
ج- خیلی آدم خوبی بود، خیلی آدم درستی بود، خیلی آدم انسانی بود. خیلی آدم باایمانی بود ولی افکارش افکاری غیر متجدد بود. او هم همان رفتار پدر و فرزندی را میپسندید برای کارگر و کارفرما، محکمۀ رسیدگی را نمیپسندید. افکار بنده را میپسندید و میگفت خیلی هم خوب است شما به امور کارگران برسید و جایی باشد که به امور کارگران برسند ولی برای اینکه به آنها کمک کنند، برای اینکه به آنها افکار مترقی بدهند، علم به آنها بدهند که در سایر نقاط دنیا چه جور است، آن کارها را برایشان بکنند. اینها را میپسندید تأسیس سازمان بینالمللی کار را میپسندید که جمالزاده که با او دوست بود سالها آنجا کار کرده بود تقیزاده، که سالها آنجا کار کرده بود. اینها میپسندیدند که یک مرکزی باشد که این مرکز به تمام امورِ بهبود وضع کارگران برسد. ولی آن یک فصل که اگر کارگر اعتصاب کرد یک محکمهای تشکیل بشود و کارفرما را بنشانند محاکمه کنند که چرا این کار را نکردید، چرا این مقررات را وضع نکردید اون یک فصل را از زیرش درمیرفتند. به آنجا که میرسید میگفتند نه اینجا دیگر بایستی که با احتیاط رفتار کرد.
س- اصولاً دربارۀ سوابق تحصیل خانوادگی ایشان ما اطلاعات کمی داریم. شما میتوانید کمی دراینباره توضیح دهید.
ج- مرحوم حکیمالملک؟
س- بله راجع به سوابق پدرش.
ج- مرحوم حکیمالملک وقتیکه عمویش حکیمالملک بزرگ وزیر دربار مظفرالدینشاه بود. خود حکیمالملک هم مثل پدر بنده مثل سایر شاگردان دارالفنون درس میخواند، یک مدرسۀ متوسطۀ عالی بوده که همه بچههایشان را آنجا میگذاشتند و بالطبع تمام پسر اعیانها آنجا بودند. پولدارها و تجار و هر کسی که پول به اندازهای که بچهاش تحصیل کند داشت بچهاش را آنجا میگذاشت.
س- پس مجانی نبود.
ج- مجانی بود پول نمیگرفتند ولی خب یک خرجهایی هم داشت. این بود که سیستم تعلیمات در آنجا عبارت از این بود که دارالفنون را بخوانند بعد طبق اینکه مدرسۀ متوسطهشان را در سن لوئی رفته باشند یا در مدرسۀ روسی رفته باشند یا در مدرسۀ شرکت نفت رفته باشند و کدامیکی از این سه زبان را بدانند، آن زمان بیشتر فرانسه میخواندند میرفتند سن لوئی فرانسه میخواندند یا مدرسۀ الیانس فرانسه بود یا سن لوئی بود و همۀ بچهها آنجا میرفتند و اگر قرار بود یک زبان خارجی بخوانند این را میخواندند. اگر هم دارالفنون میرفتند ضمن اینکه فارسی و عربی میخواندند زبان فرانسه باز آنجا زیاد به آنها درس میدادند و یک مختصری هم انگلیسی ولی زبان دوم انگلیسی بود و زبان اول برای همه فرانسه بود و همه فرانسه میخواندند و تمام وقتی میآمدند بیرون معلوم بود که باید بروند فرانسه چون معلمین دارالفنون هم همهشان فرانسوی بودند معلم فیزیک و شیمی و اینها همه فرانسوی بودند یا تحصیلکردۀ فرانسه و آنها هم به فرانسه درس میدادند و کتابهایی هم که ما میخواندیم همۀ آنها کتابهای فرانسوی بود و استادان ما هم که حتی ریاضی درسمان میدادند در فرانسه تحصیل کرده بودند. مرحوم مرآت در فرانسه تحصیل کرده بود، صدیق اعلم در فرانسه تحصیل کرده بود، وحید تنکابنی در فرانسه تحصیل کرده بود.
س- وحید؟
ج- وحید تنکابنی که ریاضیات ما را درس میداد. حتی میرزا غلامحسین رهنما که ریاضیات ما را درس میداد فرانسه خوانده بود و کتابهای ریاضی که به ما میدادند اصلاً فرانسه بود. کتاب ریاضی به فارسی نبود. رهنما که سر کلاس میآمد کتابهایی که دست خودش هم بود فرانسه بود وحید هم کتابهایش فرانسه بود و ما هم میرفتیم کتابخانۀ بارناهود که کتابفروشی آن زمان بود این کتابهای ریاضی و فیزیک و شیمی را به فرانسه میخریدیم. البته یک مدرسۀ آمریکائی هم بود در زمان رضاشاه…
س- مثل البرز.
ج- بله البرز. آنجا به انگلیسی درس میدادند و کتاب ریاضی و فیزیک و شیمی و اینها هم به انگلیسی بود.
س- راجع به حکیمالملک میفرمودید.
ج- حکیمالملک دارالفنون را تمام کرده بود و فرانسه هم میدانست و عمویش وزیر دربار مظفرالدینشاه بود و وقتیکه شاه را به فرنگ برد یک عدهای را از جمله برادرزادهاش را هم بهعنوان دکتر جوانی جزو آن عده با خود برد.
س- از کجا دکتر شده بود؟
ج- طب دارالفنون را خوانده بود. اینها همان مدرسۀ طب که برایتان گفتم که فرانسویها درست کرده بودند و دکترهای فرانسوی که اطراف شاه بودند در آن مدرسه طب فرانسه درس میدادند و این اشخاص را، جوانهای مستعدی که آنجا با آنها طب خوانده بودند اینها را توصیه میکردند که به فرنگ بروند منجمله حکیمالملک رفت، پدر بنده رفت، امیراعلم رفت و تمام آنهایی که آن زمان دکتر شده بودند همه را به فرانسه یا بلژیک فرستادند که دکتر بشوند، آنجاهایی که خودشان میدانستند. بعضیها را برای مهندسی چون معلمین مهندسی اطریشی بودند آنها را مثلاً پسر صنیعالدوله و بعضیها را فرستادند به اطریش که مهندسی بخوانند ولی اکثر معلمین یا دکتر یا مهندس یا هر چه بود اگر هم اطریشی بودند به فرانسه در ایران درس میدادند.
س- آنوقت حکیمالملک برگشت به…
ج- حکیمالملک رفت به فرانسه و آنجا طب خواند. در آنجا بود تا سفر دوم مظفرالدینشاه که آنجا رفت. دیگر در خلال این مدت حکیمالملک دکتر شده بود در فرانسه و آمد و معرفی به شاه شد ولی این دفعه بهصورت دکتر حضور همایونی معرفی شد، درصورتیکه یک زن فرانسوی هم آنجا داشت شاه به او تکلیف کرد که حتماً باید بیایی و زن خود را آنجا طلاق داد و بچهاش را هم آنجا گذاشت تحصیل بکند پهلوی مادرش و خودش با شاه برگشت که بعدها در زمان حکومت محمدرضاشاه حکیمالملک پسرش را به ایران آورد، ایشان دیگر بچه هم پیدا نکرد. وقتی حکیمالملک به ایران برگشت دخترعموی خودش یعنی دختر همان حکیمالملک بزرگ را در ایران گرفت و آن زن فرانسویش و بچهاش را آنجا ترک کرد و آنها هم آنجا بودند تا اینکه بعدها در زمان محمدرضاشاه پسرش ایران آمد و او مالش را به او بخشید. پسرش را خیلی هم دوست داشت ولی آن موقع مقتضی نبود که زمان حکیمالملک بزرگ آن زن فرانسوی را بیاورد آن هم با آن نفوذ مذهبی که آنوقت خیلی زیاد بود زن فرنگی را نمیپسندیدند. پس حکیمالملک به ایران آمد و دخترعموی خودش را گرفت و بهعنوان طبیب برای مدت کوتاهی وارد دربار شد ولی عشقش به سیاست بیشتر بود و رفت به دربار و بعدها وکیل مجلس شد در همان دورههای اول و بعد دیگر نخستوزیر شد. ولی مدتها وکیل مجلس بود، سمتهای دیگر داشت چندین بار وزیر بود، وزیر آموزشوپرورش بود، وزیر معارف و صنایع مستظرفه شد و همینطور در سیاست بود. وزیر آموزشوپرورش شد ولی وارد تعلیم و تربیت نشد، وارد طبابت هم نشد درصورتیکه طب خوانده بود. بعد همینطور دیگر در سیاست مراتب را بالا رفت و چندین بار وزیر شد دورههای مختلف حتی با رضاشاه مدتی همکاری کرد با سمت وزارت توی کابینه بودند ولی بعد دیگر اصلاً از سیاست هم خودش را کنار کشید و فقط به مطالعه پرداخت و دیگر از سیاست هم خودش را بیرون کشید. یک مدتی یک حزبی هم درست کردند.
س- چه زمانی؟ زمان رضاشاه؟
ج- بلی زمان رضاشاه.
س- اسمش خاطرتان هست؟
ج- حالا به شما خواهم گفت ولی با پسرعموی خودش حسین حکیمی که در زمان رضاشاه وزیر کشاورزی شد، چون تحصیل کشاورزی در فرانسه کرده بود،…
س- بعد زمان محمدرضاشاه دومرتبه برگشت به سیاست.
ج- بله زمان محمدرضاشاه برگشتند و دومرتبه آن حزبشان را احیا کردند و یک همبستگیهای فراماسونی هم داشتند که لابد شنیده بودید که ایشان فراماسون بودند و فراماسونی را در زمان رضاشاه در خفیه به آن رسیدگی میکردند و در زمان محمدرضاشاه علنیاش کردند و دیگر فراماسونها همبستگی پیدا کردند، همبستگی سیاسی و تقیزاده هم آمد او هم فراماسون بود نجمالملک و یک عده دوستانی بودند که…
س- میخواستم بپرسم دوستان نزدیکشان چه کسانی بودند؟
ج- نجمالملک بود، تقیزاده بود، حسین حکیمی بود، با مستشارالدوله خیلی نزدیک بودند، مستشارالدوله را هم که میدانید جزو رؤسای فراماسون کاریرش تقریباً مثل کاریر مستشارالدوله بود. اینها تحصیلاتشان را در اروپا کرده بودند و فراماسون هم شده بودند…
س- اسم مستشارالدوله چه بود؟ اسم فامیلشان.
ج- صادق صادق. به این اسم بیشتر معروف بود. او هم همینطور زمان رضاشاه چندین بار وزیر بود و فراماسونی را هم در زمان رضاشاه داشتند در پنهانی. بعد در زمان محمدرضاشاه فراماسونی علنی شد و بیشتر فراماسونها بودند.
س- این درست است که فراماسونی دوران اول که امثال حکیمالملک بودند با دورۀ بعدی که آقایان شریف امامی اینها بودند اصلاً دو چیز مختلف بوده است؟
ج- بله خیلی، اصلاً مثل هم نبودند و علیحده بودند. اینها لژهای مختلف بودند. آنها لژ گراند اوریان بودند.
س- مال حکیمالملک اینها.
ج- بله و اینها لژ انگلیسها بودند و ایرلند. اینها بیشتر فراماسونی بودند، آن روز هم خدمت شما گفتم، بودند که در زندان اراک نشو و نما کرده بودند.
س- در اراک.
ج- بله در اراک این آقایان همه آنجا گرفتار انگلیسها شده بودند اینها ضمناً عتبه را بوسیدند و فراماسون شدند.
س- مرحوم حکیمی رابطهاش با شاه جوان آن زمان چطور بود؟
ج- با نسل جوان؟
س- با محمدرضاشاه.
ج- خیلی همیشه نسبت به او محبت داشت. یعنی زمان رضاشاه که رابطه یک مدتی قطع شد و حکیمالملک اصلاً طرف رضاشاه نمیرفت. رضاشاه برای او احترام داشت ولی حکیمالملک خانهنشین بود و فقط با همین فراماسونها و دوستان خودش یک آموزشهای خیلی کوچکی داد. خیلی عاقلانه رفتار کرد که باعث نقار و باعث سوءظن رضاشاه نشود. آن موقع هر کسی میخواست جان بهسلامت ببرد باید همین کار را بکند. باید اصلاً دست و بالش را از کارها کنار بکشد تقیزاده هم همینطور بود. صادق هم همینطور بود، مستشارالدوله. اینها همه خودشان را کنار میکشیدند.
س- با فروغی هم دوست بودند.
ج- با فروغی هم خیلی دوست بودند. حکیمالملک با فروغی خیلی دوست بود. اغلب هفتهای یکی دو شب این خانۀ او میخوابید یا آنیکی خانۀ این میخوابید. اصلاً خانۀ هم میخوابیدند، خیلی باهم دوست بودند و بچههایشان در حکم پدر باهم رفتار میکردند.
س- میانهاش با قوامالسلطنه چطور بود؟
ج- با قوامالسلطنه همکاری کرد. میدانید که در کابینۀ اول قوامالسلطنه وزیر مشاور شد. اول که از انزوا درآمد آنجا بود که آمد و رفت وزیر مشاور قوامالسلطنه شد و از انزوای سیاسی درآمد که در زمان بعد از رضاشاه که از انزوای سیاسی درآمد دورۀ قوامالسلطنه بود تا قبل از دورۀ قوامالسلطنه نخیر. با دورۀ فروغی هم همچنین. ولی احترامی که برای فروغی داشت آن احترام را برای قوامالسلطنه نداشت. ضمن اینکه با قوامالسلطنه همکاری میکرد و هدایتش هم میکرد و وزیر مشاورش هم بود ولی او را اهل ساختوپاخت و چاخانپاخانهای سیاسی میدانست. مثلاً آن موقع که قوامالسلطنه با رضاشاه همکاری کرد حتی یک دولتی تشکیل داد که رضاشاه توی آن بود مثلاً حکیمالملک این کار را نکرد. میگفت او اهل ساختوپاخت است، اهل سیاستبازی است. ولی خودش سیاستبازی تمیز، سیاستبازی درست، او، تقیزاده اینها سیاستبازی تمیز میکردند. اهل رشوه دادن، رشوه گرفتن، اهل ساختوپاخت کردن و به این و اون باج دادن این چیزها نبودند، نه تقیزاده و نه حکیمالملک و نه فروغی. اینها تیپ فراماسون اهل سیاست پاک و تمیز بودند.
س- شاه از آنها حرفشنوی داشت یا ایشان از شاه حرفشنوی داشت؟ رابطهشان چه شکلی بود؟
ج- نه او حرفشنوی از شاه نداشت. مادامیکه او بود او شاه را هدایت میکرد طوری نبود که فرمانبرداری از شاه بکند.
بله عرض میکنم که این یک تجزیهای است اصولاً که بایستی ما بکنیم. اون قدرت رضاشاه و مردم هم تابع آن و به درجات زیادی حامی آن در ایران بودند تصور نکنید اینطور که در زمان محمدرضاشاه همهچیز یکدفعه پاشید آن موقع هم پاشید. آن موقع نپاشید. اولاً یک ارکانی مثل حکیمالملک، قوامالسلطنه، نظامالسلطنه مافی این اشخاص بودند خیلی بودند و اینها هم همه سلامت بودند هنوز و اعتقاد هم داشتند چون ناامنی و شلوغی ایران و بینظمی ایران را اینها همه را دیده بودند. یکدفعه دیدند یک دورانی همهچیز درست شد. اینها خیلی طرفدار امنیت و نظم و ترتیب و پیشرفت صنایع و کار و همۀ اینها بودند منتها بعضی چیزهای رضاشاه را نمیپسندیدند از جمله اینکه به مال کسی تجاوز بشود نمیپسندیدند، اینکه بیعفتی رواج پیدا کند نمیپسندیدند، اینها را از شما چه پنهان امثال من هم نمیپسندیدیم.
س- مسلماً
ج- آنوقت میدانید چه شد؟ مثلاً یک دفعه راجع به خود من صحبت کردند من رفتهرفته خودم را کنار کشیدم. من در بطن کار بودم، در بطن پیشرفت در خطوط مختلف مملکت بودم، فوقالعاده علاقه داشتم که بازهم برای مملکت کارخانه درست کنم، مدرسه درست کنم، کارخانه درست کنم، کار کنم و پیش بروم ولی یک موقعی شد که حس کردیم که دیگر نمیشود با درستی زندگی کرد، نمیشود با عفت و عصمت زندگی کرد، نمیشود. وقتی توی مدرسهای که بنده درست کرده بودم یکهو دخترها شروع کردند با مینیژوپ آمدن بهطوریکه من مرد خجالت میکشیدم و یک روز به یکی از این خانمها گفتم که اگر شما اینجور توی مدرسه بروید من دیگر نمیروم، این نمیشود. آخر ما هنوز نسلی بودیم که مادرانمان نماز میخواندند و با نماز و دعا و قرآن بار آمده بودیم. ما نمیتوانستیم نسل مینیژوپ را هضم کنیم. رفتن به مدرسه خیلی خوب و حتی بیحجاب رفتن، با حجاب مناسبی آدم برود خیلی خوب. آن طوری که در اروپا دیده بودیم خیلی خوب ولی آن طوری که در مونمارت پاریس مردم لباس میپوشند آدم لباس در تهران آنجوری بپوشد این برای بنده جور نبود. این را دیگر نمیتوانستم تحمل کنم که دخترم یا خواهرم اینجوری لباس بپوشد. در زمان حکیمالملک هم اینطور شد. حکیمالملک اول با رضاشاه همکاری کرد، تقیزاده هم همچنین، تمام دوستانشان همچنین، مرحوم فروغی هم همچنین، علا هم همچنین، تمام اینها همکاری کردند. ولی رفتهرفته هی تحملشان کم شد و هی امور مذهبی، هی امور اعتقادی، امور اجتماعی طوری شد که رفتهرفته اینها دیگر تحملش را نداشتند. این است که اول حکیمالملک خودش را کنار کشید، تقیزاده باز یک مدتی وکیل بود، سناتور بود ولی او هم یک تاریخی شد که دیگر نتوانست. فروغی یک موقع حتی نخستوزیر رضاشاه بود ولی به یک جایی رسید که فروغی هم خودش را کنار کشید. نجمالملک هم همچنین، علا هم این اواخر دیگر او از همه قدرت تحملش بیشتر بود تا این اواخر و این اواخر حتی محمدرضاشاه را هم تحمل کرد ولی دیگر نتوانستند. آنها نمیخواستند که محمدرضاشاه حکومت نکند سلطنت نکند آمدند کمکش هم کردند همهشان هم آمدند. فروغی هم نخستوزیرش شد، حکیمالملک هم شد، تقیزاده هم شد، همه آمدند همکاری هم کردند ولی زمان محمدرضاشاه کار به یک جایی رسید که پدر بنده نتوانست، اینها یکییکی خودشان را کنار کشیدند درصورتیکه همه آرزو داشتند.
س- خوب است حالا مسائل را بشکافیم که چه چیزهایی باعث شد که افراد خودشان را کنار بکشند.
ج- همین رفتهرفته زیادهرویها، رفتهرفته دزدیها، رفتهرفته بیعصمتی و بیعفتیها، وقتیکه همهکارۀ دربار امیر هوشنگ دولو میشود این را دیگر حکیمالملک تحمل نمیکند، پدر بنده تحمل نمیکند. اینها نمیتوانند تحمل کنند و هی رفتهرفته خودشان را کنار کشیدند. تا جایی که قلی ناصری همهکارۀ دربار میشود. حالا امیدوارم که این حرفهای بنده را اینها یک موقعی نشنوند ولی خب این بود.
س- من توی این نوار میگویم و سرکار اطمینان داشته باشید که تا هر زمانی که مایل باشید هیچکسی به این مطالب گوش نخواهد کرد.
ج- نخیر من خیلی هم مایلم که گفته بشود. برای چه؟ بالاخره تاریخ ایران است و باید که گفته شود. ولی یک مطلبی که حالا باید بگوییم این است که چرا از رضاشاه دوم استقبال نمیکنند، این جوان که پاک است، این هنوز که کاری نکرده است، اینکه حالا حسن نیت دارد، اون شاه هم همینطور بود او هم پاک بود او هم کاری نکرده بود بعد از پدرش پر از حسن نیت بود، همۀ کارهای خوب را میخواست بکند ولی ما ایرانیها منبع فساد هستیم ما دور هر کسی را میگیریم طوری فاسدش میکنیم که دیگر قابل دوام نیست، تمام خرابیها از خود ما ایرانیها است.
س- خود سرکار هم اینطور که فرمودید در جوانی محمدرضاشاه با او تماس داشتید.
ج- خیلی زیاد.
س- آیا شما فکر میکنید که مثلاً…
ج- خودم هم خیلی کوشش کردم که راجع به امور کارگری و اینها و راجع به همهچیز نصایح زیادی به شاه بکنم. چندین بار حتی خط عوض کردم رفتم توی خط دیگری و گفتم حالا من میروم مدرسه درست میکنم، درس میدهم، گفتم میروم سرپرست محصلین میشوم ولی طوری در همانجا به انسان، اطرافیان شاه تکلیف پستی و کارهای ناشایستی میکردند که بنده هم نتوانستم تحمل بیاورم، نتوانستم دیگر در سرپرستی محصلین حتی در واشنگتن با عفت و با عصمت و با درستی و با عفاف زندگی کنم. مجبور شدم که ول کنم و بروم. ول کنم و بروم پلیتکنیک درست کنم، در همانجا اینقدر به بنده فشار آوردند که آن حصاری که دور خودم کشیده بودم آن را مجبور شدم بشکنم تا آنجا را هم ول کنم. همهاش از دست اشخاص بد بود و هی هم کوشش میکردیم به شاه نصیحت کنیم بابا نکنید، این ساواک بازی را در واشنگتن راه نیندازید، مأمور ساواک اینجا نفرستید، من میروم ولی به من در ساواک هر کسی هست به من معرفی نکنید و بگذارید کارمان را ما با محصلین بکنیم. میآمد آنجا و ما حرفهای حسابی به او میزدیم و او گوش میکرد بچهها را میپذیرفت و به آنها هم محبت میکرد ولی میرفت و یکهو میدیدیم که حقوق پنجتا را قطع کردند، چرا؟ برای اینکه این در فلان جا همچین گفته، همچین کرده است. این ساواک بازی را آنجا درآورده بودند، در پلیتکنیک باز ساواک بازی را درآوردند، باز یک کارهایی که ما آنجا هم نتوانستیم دوام بیاوریم. حالا سیاست بنده بود که یک حصار دور خودم بکشم و با همین اشخاص مثل حکیمالملک و غیره آمدوشد داشته باشم و از آنها من نصیحت بخواهم و برای خودم زندگی سوا درست کنم ولی نمیشد آنجا هم میآمدند. در هر جایی که ما رفتیم آمدند یا نادرستی یا فساد اخلاقی یا باز نقاط ضعف دیگر به بنده تکلیف کردند و بنده مجبور شدم وزارت کار را ول کنم، وزارت صنایع را ول کنم، وزارت آموزش را ول کنم، سرپرستی را ول کنم، تکنیکم خودم را بالاخره ول کنم همهاش این بود. این بود که الان هم مردم خیلیها داوطلب برگشت دولت مشروطه هستند به شرطی که مشروطۀ سالمی باشد آن مشروطهای که حکیمالملک میخواست، آن مشروطهای که تقیزاده و نجمالملک و اینها میخواستند. ولیکن نشد. اینها همهشان آمدند نجمالملک هم آمد، نصرالملک هم آمد، حکیمالملک هم آمد همهشان به طرف محمدرضاشاه آمدند ولی طوری شد اطرافیان محمدرضاشاه که اینها همه فرار کردند و امروزه هم به طرف شاه نمیروند حتی در خارج برای این است که میگویند خب این را هم باز آنجوری خواهند کرد. مگر میشود یک کسی خواهر، مادر، برادر، عمو، همه را ول کند. خب ول کرد ولی میگذارند ول کند. و آن اشخاصی که باز امثال قلی ناصری و آن اشخاص دیگری که آمدند و آن دستگاه فساد را دور شاه گذاشتند مگر میگذارند. باز میبینند که یک جوانی است و باید او را به عیش و نوش کشید و از این راه استفاده کرد. استفادۀ سیاسی، استفادۀ پولی، استفادۀ همه جور.
س- زمانی بود که شما به محمدرضاشاه امیدوار باشید؟
ج- بله، دو مرتبه.
س- میشود راجع به آن زمان صحبت بکنید که آن جنبۀ ایشان را هم ما ببینیم.
ج- اولاً قلباً آدم خوشطینت و خوشنیتی بود. قلباً خوب بود پاک بود آدم خوبی بود. بنده یکبار به او امیدوار شدم وقتیکه در سوئیس تحصیل میکرد و تحت سرپرستی پدر بنده بود و حالا پدر بنده با چه مکافات و با چه زجری توانسته بود اون اطرافیان حتی رضاشاه را قانع بکند یا فامیل را مانع بشود که به شاه رخنه بکنند در سوئیس و اطراف او را در سوئیس پاک و تمیز نگه دارد ولی خب باید به رضاشاه انصاف داد و گفت که او پدرم را تقویت میکرد و مانع میشد از اینکه حتی اینجور افراد به سوئیس بیایند و دور پسرش بروند. آن موقع که بنده با این جوان صحبت میکردم میدیدم حقیقتاً یک جوان پاک و تمیز تربیتشدۀ سوئیس است. تمام صفات خوب را داشت و همۀ حرفهایی که راجع به مملکتداری خودش بعدها میزد همهاش خوب بود، همهاش درست بود. من خیلی امیدوار شده بودم که این آدم دیگر فساد را ترویج نخواهد داد، این بیعفتی و بیعصمتی را نخواهد گذاشت. آن را که از رضاشاه میترسیدند برای اینکه رضاشاه آدم باعفت و باعصمتی بود. هرزه نبود رضاشاه دو زن هم گرفت ولی اهل فساد و عیش و عشرت نبود، اهل مشروب خوردن و اینجور چیزها نبود. این است که من به آن موقع محمدرضاشاه خیلی امیدوار بودم، وقتیکه اول به آنجا برگشت. ولی رفتهرفته مثل موریانه نفوذ کردند و زندگی شبانه در اندرون برای شاه درست کردند. رضاشاه نمیدانست که محمدرضاشاه اینطور عیاشی میکند و الواتی میکند و زن مردم را بلند میکند و از اینجور کارها.
س- به او خبر نمیدادند؟ به رضاشاه.
ج- نخیر، جرأت نمیکردند، میکشت. یکوقت میدیدی که ممکن بود دخترهایش را بکشد، یا زنش را ممکن بود بکشد اگر میفهمید که پسرش را دارند به این خطها میکشند. رضاشاه تا آخرش هم با عفت و عصمت ماند. همه از او میترسیدند، زن و بچهاش هم از او میترسیدند.
س- این زمانی بود که با فوزیه ازدواج کرده بود یا قبل از آن بود؟
ج- از همان موقع شروع شد. وقتی زن را برایش گرفت با عفت و عصمت گرفت و عروسش را محترم میداشت و نمیگذاشت که از اینجور کارها دوروبر عروسش بشود ولی خب کمکم شروع شده بود، مهمانیهای شبانه، عیش و عشرت شبانه کمکم شروع شده بود.
و یک دفعۀ دیگر هم موقعی بود که توسط دکتر مصدق شاه تأدیب شد. نه پولی داشت و نه درآمد زیادی داشت و نه وسیله برای زدوبند داشت وقتیکه از شاهی افتاد و مصدق او را کنار گذاشت این دفعه تأدیب شد. به اروپا رفت موقعی که صنار پول توی جیبش نبود که آنجا مجبور شد که از یک کلیمی پول قرض کند، از ارامنه، کلیمیها قرض کند و به ایران برگشت دیگر قدرتی نداشت و یک دفعه هم ضربه خورده بود و مردم هم تأدیبش کرده بودند، سیاستهای خارجی هم تأدیبش کرده بودند و فهمیده بود که آن کارهای او برداشت ندارد. این دفعه من باز امیدوار شدم و گفتم این دفعه فهمید.
س- بعد از ۲۸ مرداد.
ج- بله این دفعه مصدق تأدیبش کرد و جداً هم مصدق تأدیبش کرده بود. این بود که این دسته را باز به طرف خودش آورد مثل حکیمالملک، فروغی. تمام اینها آمدند اشخاص خوب به او پشت نکردند و همه آمدند.
س- آمدند یعنی با سمت سناتور آمدند.
ج- حکیمالملک بعداً وزیر دربار شد. جز فروغی که دیگر به نظرم نیامد ولی آنهای دیگر همه آمدند مثل نجمالملک، حکیمالملک تمام آن دسته فراماسونها همه آمدند. ولی فروغی مثلاینکه دور دوم بعد از مصدق نیامد.
س- بنده به خاطر ندارم.
ج- بنده هم به خاطر ندارم ولی مثلاینکه فروغی نیامد. گرچه خب فروغی وقتی مرحوم شد سفیر ایران در آمریکا بود، سفیر هم شده بود.
س- پسرش در آمریکا سفیر شد.
ج- نه پسرش موقعی بود که بنده بودم ولی فروغی هم مثلاینکه برای معالجۀ خودش قبول کرد سفیر بشود در آنجا. نمیدانم باید تحقیق کنم و به شما بگویم.
س- چطور بود که این افراد بهاصطلاح استخواندار و دنیادیده مثل حکیمی و علا و تقیزاده و اینها، اینها دستهجمعی نمیتوانستند یک نفوذی باشند و یک مانعی باشند از اینکه شاه به بیراهه حرکت بکند؟
ج- به نظر من اشکال همان فراماسونری و نزدیکی به سیاست آنگلوساکسونها بود. حسیبی اینها با آن سیاست مخالف بودند جز آنهایی که علنی فراماسون شدند آنها حتی یک موقعی حسیبی و دوستانش ما را به یک اعتصاب کشیدند، ما یک اعتصاب کردیم در زمان جنگ. آنوقت هم تمام سمتهای مهم دولتی داشتیم و یکهو کارهایمان را تعطیل کردیم، کانون مهندسین را درست کردیم و اعتصاب کانون مهندسین شروع شد و ما اعتصاب کردیم و گفتیم که مادامیکه خارجیها در ایران هستند ما کار نمیکنیم. آنها گفتند خب نکنید. آن موقع اتفاقاً این آقایان سر کار بودند. من یادم هست که وزیر ما نجمالملک اتفاقاً بود. ولیکن ما گفتیم کار نمیکنیم. گفتند نکنید. تا سه ماه هم حقوقتان را میدهیم اگر کار نکنید آنوقت دیگر حقوقتان را هم نمیدهیم. ولی اعتصاب کانون مهندسین که انگلیسها و آنها میگفتند که اینها چون ژرمنفیل هستند و طرفدار آلمانها هستند و میخواهند اعتصاب کنند و دستگاههای دولتی را بخوابانند، چون اگر آن موقع در بحبوحۀ جنگ دستگاه دولتی همه خوابیده بود، راهآهن خوابیده بود، سیلو خوابیده بودند، همه خوابیده بود، چهکار میکردند. جنگی دیگر در ایران نمیتوانست ادامه پیدا کند، این بود که یکدفعه آنها گفتند حالا که شما با انگلیسها مخالفید بسیار خوب ولی طرفدار آلمانها نباشید دیگر کاری نکنید که، هنوز جنگ برقرار است، جنگ در ایران شکست نخورد به علت نرسیدن وسایل. این بود که حتی این آقایان که تا مدتی که جنگ برقرار بود برکنار بودند ولی بعد دیگر نه آمدند و قدرت را هم گرفتند و همهکاره هم شدند.
س- یعنی اینهایی که در حزب ایران بودند.
ج- یعنی حزب ایرانیها. حزب ایرانیها در موقع جنگ که یک همچین اقدام مهمیکردند که آن هم منجر میشد به شکست جنگ.
س- من متوجه نشدم که چرا ارتباط بهاصطلاح این حکیمی و امثال او با انگلیسها موجب میشد که اینها بتوانند شاه را در راه راست نگه دارند.
ج- نه حزب ایرانیها میگفتند که حکیمالملک و اینها آنگلوفیل هستند، ما اصلاً طرفدار هیچکس نیستیم نه انگلیسها، نه آمریکائیها، نه روسها و نه هیچی. طرفدار حزب توده هم نیستیم و با حزب توده هم مخالف هستیم.
س- سؤال بنده این بود که چطور است که امثال آقای حکیمی نتوانستند شاه را بهتر هدایت کنند یا مانع باشند که او منحرف شود.
ج- دیگر زورشان نرسید. فساد و به عقیدۀ من شاه خودش یک مقداری طبیعتاً متمایل به فساد بود. طبیعتاً عیاش بود، طبیعتاً از دادوستد پولی هم بدش نمیآمد منتها اول نفوذ پدرش و پدر بنده و همین دار و دستۀ حکیمالملک و اینها او را حفظ کردند ولی بعداً دیگر دستۀ دیگر زورشان رسید و آمدند و اکثریت پیدا کردند. یکوقتی یک کسی میگفت هر چند تا زن شما در عرض هفته بخواهید من از پاریس به ایران میآورم و کار به جایی میرسد که در کیش آن زن معروفۀ فرانسوی آمد و یک هتلی درست کرد و استخری درست کرد، طوری که مثلاً زنها آنجا میرفتند و تاپلس شنا میکردند و تمام اشخاص عیاش و خوشگذران و پولدار ایران هم میرفتند آنجا و به آنها تکلیف شده بود که ویلا بخرند و بروند از بازار این خانم فرانسوی جنس بخرند. دیگر کار به جایی رسیده بود که اصلاً این فساد حد یقف نداشت. هر کاری میخواستند از راه فساد و از راه پول در ایران میشد بکنید، هر کاری.
این است که آن اشخاص اصلاً فاسد بشو نبودند. حکیمالملک فاسد بشو نبود. تقیزاده رفت و زن آلمانی هم گرفت، زن خارجی هم گرفت ولی فاسد بشو نبود اهل فساد نبود. آنجا در لندن وقتی هم سفیر بود وقتی آدم آنجا میرفت یک نفر جوان ژیگولو در سفارت نمیدید. اصلاً اهل این حرفها نبود، آنها اهل این حرفها نبودند. آن طبقۀ اشخاص از بزرگان ایران همهشان مذهبی بودند، خیلی مذهبی بودند.
س- یک سؤالی که پیش میآید این است که چطور است که در یک زمانی میشد یک همچین رجال سیاسی را اسم برد امثال همین مرحوم حکیمی، تقیزاده و اینها ولی در اواخر دوران محمدرضاشاه دیگر مثلاینکه در ظرف آن چهل سال یا پنجاه سال اخیر دیگر اینجور آدمها اصلاً به وجود نیامدند. یک سری بودند و رفتند و دیگر جایشان مثلاینکه کسی نیامد.
ج- بودند اشخاص معتقد و اشخاص به مذهب اعتقاددار و به اصول و به دیانت و به پرنسیپهای مورال دنیا اعتقاددار بودند در ایران.
س- نسل بعد از حکیمالملک منظورم است.
ج- بله بودند اشخاصی. مثلاً یک آقایی را من میشناسم که به نام آقای علی معتمدی نمیدانم شما ایشان را میشناختید؟ وزیر هم شد چندین بار زمان شاه ولی این اواخر دیگر نه. این اواخر یک دفعه نایب التولیه مشهد شد بعد دیگر برکنار بود. اشخاصی بودند که اعتقادات مذهبی داشتند ولی دیگر همهجا مسخرهشان میکردند، دیگر دستشان میانداختند، دیگر توی مهمانیهایی که اینطور عیش و عشرت و عیاشی بود جای آنها نبود، آنها را مسخره میکردند، آنها در آنجا جای خودشان نمیدانستند. اصلاً رفتهرفته دیگر اصول اخلاقی هم در ایران از بین رفته بود و دلیلش هم این است که آنجور اشخاصی که ضد آن حرفها را اعتقاد داشتند تعدادشان خیلی زیاد شده بود، اشخاصی که از راه دزدی زندگی میکردند، دزدی، رشوه دادن، رشوه گرفتن، اینها دیگر رایج شده بود، دیگر چطور میتوانست یک کسی که اینطور حرفها را نمیپسندد وزیر بشود آنوقت مثلاً فلان شوهرخواهر شاه دلال رسمی باشد و بیاید برود توی وزارتخانهها و یکهو یک جادۀ چهارراهه از تهران به بندرعباس به این آقا بدهند برای فرانسویها و او هم از این دست بگیرد و از آن دست به فرانسویها بدهد و چندین میلیون هم یکهو باج بگیرد. دلالی و رشوهخواری و باج گرفتن و باج دادن و اینها عجیب دیگر شهرت پیدا کرده بود. آدم دیگر نمیتوانست با درستی زندگی کند. وقتی به خود بنده گفته شد در پلیتکنیک که باید اینقدر ماشین از فلان مملکت، از فلان کارخانه به فلان قیمت بخری…
س- برای چه؟ کارگاههایتان؟
ج- بله برای کارگاهها و بنده تمام این کارگاهها را از ممالک خارجی برای پلیتکنیک مجانی گرفته بودم. حالا میگفتند نه دیگر مجانی گرفتن که خبری نیست ولی این پول نفت را ما باید به همۀ ممالک تقسیم کنیم و به فلان مملکت هم میرسد و باید بدهید، باید شما موافقت کنید.
س- این را به چه ترتیب به شما میگفتند؟
ج- صافوپوستکنده.
س- یعنی یک آدمی میآمد و به شما میگفت؟
ج- شخص نخستوزیر به بنده میگفت. میگفت که ما این پول نفت را باید به همۀ ممالک تقسیم کنیم. به مملکت بلژیک هم میرسد. من میدانم که از بلژیکیها شما یک دفعه ماشینآلات مجانی گرفتید ولی حالا دیگر آن مجانی را به ممالک عقبماندۀ دیگر میدهند، ما مملکتی هستیم که اینقدر پول داریم که نمیدانیم چهکار کنیم. حالا به ما تکلیف شده که به همه بدهیم، باید به همۀ ممالک بدهیم، از ممالک باید بخریم به هر قیمتی که آنها گفتند بخریم و این چیزهایی را هم که میخواهیم درست است که شما ارزانترش را ممکن است از یک جای دیگر بگیرید. نه حالا امر بر این دایر شده است که ما به ممالک کمک کنیم و کمک بلاعوض کنیم.
س- شما چه گفتید؟
ج- من گفتم نمیکنم. گفتم من اگر قرار باشد تمام این ۱۵۰ مدرسهای را که برای آموزشوپرورش ساختم همۀ ماشینآلات و تجهیزات و معلمین آنها را همه مجانی گرفتم. سایرین نمیگرفتند به من ارتباطی نداشت ولی حالا شما به من میگویید این کار را بکنید من نمیکنم.
س- چطور؟ صافوپوستکنده؟
ج- بلی همینطور صافوپوستکنده. گفت، «پس نمیشود باهم مثلاینکه همکاری کنیم.» گفتم نه نمیشود. من خدمت خودم را کردم حالا اشخاص دیگر بیایند بکنید. من نمونۀ مدارس را درست کردم یک پلیتکنیک ساختم شما بروید ده تا از آن را در ده نقطۀ ایران بسازید، احتیاجی نیست من بسازم. این کارها شده است حالا شما بکنید. گفت، «خب حالا شما چی؟» گفتم من دیگر سن بازنشستگی هستم و میخواهم بازنشسته بشوم و یک مدرسه برای خودم بسازم و برای آن مدرسه مجانی از همه ماشینآلات بگیرم و بلاعوض کمک بگیرم و آن مدرسه را به اشخاصی تخصیص بدهم که پول ندارند بروند. دیگر به همه علناً تکلیف میشد به همه تکلیف میشد. دیگر نمیشد. مثل این بود که شما در یک مرکز فحشایی یک زنی بخواهد با عفت و عصمت زندگی کند خب نمیشود باید از آنجا برود یک جای دیگر. این است که از خدا متشکر هستم که مجبور نشدم به هیچیک از پرنسیپهایم تخطی بکنم. نه دزدی کردم نه رشوه دادم و نه رشوه گرفتم، نه کسی را منحرف کردم و نه دروغ گفتم و نه به مملکت خیانت کردم این کارها را نکردم ولی خیلی خیلی مشکل بود.
Leave A Comment