روایت کننده: آقای حبیب نفیسی

تاریخ مصاحبه: ششم فوریه ۱۹۸۴

محل مصاحبه: کمبریج ماساچوست

مصاحبه‌کننده: حبیب لاجوردی

نوار شماره : ۵

س- فرمودید عموی شما.

ج- عموی من حسین نفیسی در زمان رضاشاه از کارمندان مؤثر وزارت دارایی بود. بعد از رضاشاه، چون یکی از افراد استثنایی بود که روسی خوانده بود. در ایران‌ همان‌طوری که مدرسۀ آلمانی بوده مدرسۀ روسی هم بوده و باز پسران بزرگان مملکت که بعضی از آن‌ها فرانسه یاد گرفتند، بعضی‌ها آلمانی یاد گرفتند و بعضی‌ها روسی یاد گرفتند این‌ها هم رفتند مدرسۀ روسی و او روسی خیلی خوب یاد گرفته بود و فرانسه و انگلیس هم که باز توی فامیل ما متداول بود و آن‌ها را هم یاد گرفته بود. این بود که او سه زبان را خیلی خوب می‌دانست ولی روسی را خیلی خوب می‌دانست. انگلیسی و فرانسه را هم می‌دانست. هنوز هم الحمدالله حیات دارد ولی خیلی سخت مریض و ناخوش است، او چون روسی خیلی خوب می‌دانست مرحوم سهیلی که خودش هم خوب روسی می‌دانست او را آورد و رئیس‌کل راه‌آهن کرد برای اینکه روس‌ها بتوانند خیلی روشن با او صحبت کنند.

س- این زمان جنگ است؟

ج- بلی زمان جنگ است. این است که در زمان جنگ او رئیس راه‌آهن شد. وارد اتحادیه نشد بی‌طرف بود.

س- بعدازآن چه شد؟

ج- بعد او که رئیس راه‌آهن شد اتحادیه‌های کارگری را تشویق کرد ولی به شرط اینکه توده‌ای و دست چپی نباشند. این بود که شاه هم خیلی علاقه به او داشت برای اینکه دست چپی نبود ولی ضمناً راه‌آهن را مطابق امیال شاه اداره می‌کرد. بعد از اینکه قرار شد خسرو هدایت بیاید و دخالتی هم در سیاست بکند و خسرو هدایت هم تا حدی باز دخالت زیاد نکرد. البته تا مادامی‌که روس‌ها بودند زیر بار نرفتند که خسرو هدایت بیاید چون می‌گفتند او آدم سیاسی است، نباید سیاسی باشد. خسرو هدایت رفت و وکیل مجلس شد. ولیکن بعد از او احمد مصدق آمد یعنی بعد از عموی بنده و بعد خسرو هدایت آمد…

س- احمد مصدق چطور رئیسی بود؟

ج- احمد مصدق هم آدم خیلی بی‌طرف و غیرسیاسی بود. خیلی آدم درستی بود. این‌ها همه‌شان درست بودند.

س- چرا او را برداشتند؟

ج- برای اینکه با شاه نمی‌ساخت. شاه می‌خواست انتریک کند و در انتخاب نمایندگان کارگران دخالت کند او می‌گفت نه. شاه اشخاصی را که می‌خواستند دزدی کنند سر کار می‌آورد و او می‌گفت نه. این بود که رفت وزارت راه و آن‏جا هم یک شهرت خوبی برای خودش درست کرده بود و در وزارت راه کار کرد و تا زمان پدرش هم معاون وزارت راه بود. او هم از اشخاصی بود که وزیر نشد.

س- نخواست بشود.

ج- نخیر. معاون شد. یک دوره در کابینه بعد از رزم‌آرا چون ۲۴ ساعته باید کابینه را انتخاب کنند و شاه هنوز انتخاب نکرده بود این بود که همۀ ما معاونین را کفیل کردند. من کفیل وزارت کار بودم…

س- این حکومت علا است.

ج- بلی حکومت علا است. این حکومت دوماهۀ علا است که همۀ معاونین کفیل بودند. برادرم عباس نفیسی وزیر بهداری بود، این‌ها همه کفیل بودند.

س- این یوسف افتخاری کی بود؟ می‌گویند یک مدتی هم کارمند وزارت پیشه و هنر بود؟

ج- بله مدتی توی وزارتخانه بود. این اصلاً در روسیه تحصیل‌ کرده بود، تحصیل کارگری کرده بود و کمونیستی تحصیل ‌کرده بود. بعد در زمان رضاشاه او را می‌گیرند و مدتی در زندان بود. توی زندان مثل‌اینکه عتبه را می‌بوسد، در ایران بعضی‌ها هستند که در زندان آنگلوفیل می‌شوند. من یک پرانتز این‏جا باز کنم چون این از نظر شما جالب است.

س- جالب است.

ج- من از این پرانتزها باید گاهی وقت‌ها باز کنم. در موقع جنگ همان‌طوری که می‌دانید یک عده را گرفتند و گفتند این‌ها آلمانوفیل هستند. گرفتند و بردند زندان انگلیس‌ها در اراک. تمام آن‌هایی که آن‏جا رفتند، حالا در ایران‌ همه‌چیز شهرت دارد و نمی‌شود گفت که کدام صحت دارد و کدام صحت ندارد ولی یک تعدادیش شهرت دارد و بعد که لیست‌های فراماسون‌ها درآمد معلوم شد که یک عدۀ زیادی از این‌ها که گرفتند و بردند‌ اراک توی حبس انگلیس‌ها فراماسون شدند و حالا در تهران شهرت دارند حالا من نمی‌دانم غلط است یا درست است ولی تمام آن‌هایی که زندان بودند اغلب فراماسون هستند. مثلاً یکی از آن‌ها آقای مهندس شریف امامی، توی زندان فراماسون شد قبل از آن سخت آلمانوفیل بود. آن‌های دیگر هم همین‌طور. تمام این‌هایی که شما بعداً شنیدید مثل صدرالاشراف، دکتر سجادی تمام این‌ها همه در زندان اراک انگلیس‌ها فراماسون شدند و بعد هم که بیرون آمدند سناتور شدند، وکیل شدند و مقامات شامخ به دست آوردند، تمامشان.

س- پس به راه راست هدایت شدند.

ج- بله. این است که مطلب دیگری که حتماً در روس‌ها هم صحت دارد این است که یوسف افتخاری آن‏جا رفته که نان بخورد و یک کاریری برای خودش درست کند و کمونیست بشود. وقتی به ایران می‌آید و دستگیر می‌شود و آن‏جا می‌برند برخلاف خیلی‌ها که تغییر عقیده ندادند، خیلی از توده‌ای‌ها زندان رفتند و چهل پنجاه سال هم آن‌ها را نگه داشتند حالا ما نمی‌دانیم که کیانوری چه خواهد شد و بعدها عقیده‌اش چه خواهد شد، ولی خیلی‌ها هستند که درنتیجۀ تحولات سیاسی و کشمکش‌های سیاسی تغییر عقیده پیدا می‌کنند و خیلی از توده‌ای‌ها این‌طور شدند من‌جمله یوسف افتخاری به حدی تغییر عقیده داد که به عقیدۀ بنده اصلاً طرفدار شرکت نفت شد، حقوق‌بگیر شرکت نفت شد تابع مصطفی فاتح شد. او را می‌دیدیم در جریانات وزارت کار و کشمکش‌های وزارت کار و تحولات سیاسی و این‌ها. می‌دیدیم که سرنخش آن‏جا است. حالا نمی‌دانم توی این نوشته‌های خارجی‌ها هیچ کجا آمده است که یوسف افتخاری تابع اینتلیجانس سرویس بوده و تابع انگلیس‌ها بوده است.

س- نخیر این‌جوری نیست برای اینکه او را به آبادان برده بودند که در آن‏جا اتحادیه‌ای برای کارگران نفت درست کند ولی موفق نشده بود.

ج- موفق نشد برای اینکه توده‌ای‌ها در آبادان موفق شدند. اتحادیه‌ای که رک و راست روشن همه می‌دانند که این‏جا را آقای مصطفی فاتح اداره می‌کند و ما که آن‏جا می‌رفتیم می‌دیدیم که در محلۀ انگلیس‌ها فقط دو ایرانی منزل دارد و آن‌هم یکی فاتح بود و یکی هم فلاح بود.

س- رضا فلاح.

ج- بله. این‌ها در محلۀ انگلیس‌ها منزل داشتند.

س- این سمبُل بود.

ج- سمبل بود. کسی که بِرِیم منزل داشت آن‏جا محلۀ انگلیسی‌ها بود. خوب دیگر حدش به شارع بود. آن‌وقت نمی‌شود انتظار داشت که ضمناً بنشیند و با یوسف افتخاری راجع به امور کارگری هم بحث کند، راجع به دولت و انتخاب وزرا هم صحبت کند. مصطفی فاتح در آن‏جا در حقیقت مترجم بود و خودش هم می‌خواست که یک‌طوری بشود که همه باور کنند که او همه‌کارۀ انگلیس‌ها است و تابع آن‌ها است.

س- پس این حزب همراهانش جدی نبود؟

ج- نخیر. هیچ نگرفت. یک مدتی درست کردند ولی همان‌هایی که می‌خواستند از راه او کار بگیرند. حزب‌های دیگر هم در ایران‌ همین‌طور بودند. متأسفانه حزب‌های دیگر هم همین‌طور. اگر کسی دنبال دشتی می‌رفت، شاید پنج درصد به نوشته‌های دشتی، گفته‌های دشتی، به عقاید دشتی اعتقاد داشتند ولی نودوپنج درصد برای نفوذی بود که دشتی داشت برای اینکه همه از او می‌ترسیدند چون او فحش می‌داد، داد می‌زد و توی مجلس دادوبیداد می‌کرد و همه از او می‌ترسیدند این بود که کار به او می‌دادند. اشخاصی هم که می‌خواستند کار بگیرند می‌رفتند آن‏جا. در ایران متأسفانه خیلی از سازش‌های سیاسی روی منافع بود و این یکی از چیزهایی بود که باز دربارۀ آن بحث خواهد شد.

س- خب چطور شده بود که افتخاری در وزارت پیشه و هنر کار می‌کرد؟ او در زمانی که شما بودید آن‏جا کار می‌کرد؟

ج- بله استخدام آن‏جا بود و حقوق می‌گرفت.

س- چه‌کاره بود آن‏جا؟

ج- آن‏جا از یکی از همین کارخانه‌جات حقوق می‌گرفت. همه توی کارخانه‌جات یک حقوقی می‌گرفتند.

س- آن فعالیت‌هایی که اوایل داشته به‌عنوان هیئت مرکزی با خلیل انقلاب و این‌ها، آن چه بود؟ آن ‌هم مال انگلیس‌ها بود یا جریان مستقلی بود؟

ج- اولش یک‌خرده مستقل بود ولی بعد دیگر این‌ها خودشان را به یک جایی بستند و بعد دیگر استقلالشان از بین رفت. بله من اتحادیۀ مستقل کارگری فقط اتحادیۀ شورای مرکزی را دیدم، توده‌ای‌ها را و یکی هم دکتر بقائی. دکتر بقائی هم آدم درست، پاک و تمیزی بود. اهل زد و بست و لفت‌ولیس و این حرف‌ها نبود.

س- راجع به اتحادیۀ او هنوز چیزی نفرمودید.

ج- نخیر نگفتم، هنوز نرسیدیم که بگویم. ولی یک شعری است در ایران، خیلی چیزها را باید در اشعار آن ممکنست جست، که می‌گوید:

«کسانی که جویای راه حقند (اشخاصی که می‌خواهند پیرو خدا باشند، درست باشند، پاک و تمیز باشند) خریدار بازار بی‌رونق‌اند» (بازار خدا هیچ‌وقت رونق زیادی ندارد) این بازارهایی که طرفدار خدا بودند یا مذهب حقیقی بودند این‌ها رونق زیادی نداشتند «کسانی که جویای راه‌ حق‌اند / خریدار بازار بی‌رونق‌اند»

این شعر را هم آن‌طرف کتابتان بنویسید. این هم درخور نوشته شدن است.

س- آن شعر اول را نخواندید، الآن با خود دارید این‏جا؟

ج- بله همراهم است.

س- می‌خواهید آن را هم بخوانید که در روی نوار ضبط شود. چون این شعر شما مناسب بود… پس این آقای افتخاری…

ج- این آدمی بود که بدون شک، ارتزاق می‌کرد منتهی خودش عنوان جهاد و مبارزه و درستی و این‌ها…

س- عاقبت چی؟

ج- از بین رفت. لابد تا قبل از انقلاب بود. او یک آدم گمنامی ‌شده بود.

س- آن خلیل انقلاب چی؟

ج- او هم همین‌طور. او مثل‌اینکه در یک دورانی حتی با این حکومت انقلاب می‌خواست همکاری کند.

س- بله کاندیدای رئیس‌جمهوری شده بود.

ج- نخست‌وزیر شده بود و می‌خواست همکاری کند. من شنیدم می‌خواست نخست‌وزیر شود.

س- ولی شما هیچ خاطره‌ای از ایشان ندارید در امور کارگری.

ج- روی‌هم‌رفته من راجع به این‌ها ایمانی نداشتم. من به خیلی از توده‌ای‌ها ایمان داشتم می‌گفتم گمراه شده، در یک جریان سیاسی افتاده است ولی گول نخورده، پول نخورده برای این چیزها نرفته است.

س- این روستا آدم درستی بود یا آدم نادرستی بود؟

ج- روستا یک کارگر بود و کارگر مبارزی بود. توی آن‌ها من اشخاص تحصیل‌کرده‌شان را خیلی خوب می‌شناختم و زیاد می‌شناختم. رضا رادمنش، حسین جودت، این‌ها هم‌دوره‌های من بودند در دارالفنون با من همدرس بودند این‌ها اشخاص فاضلی بودند. ایرج اسکندری خودش…

س- رادمنش هنوز حیات دارد؟

ج- می‌گویند حیات دارد ولی اگر هم حیات داشته باشد از جریان سیاسی خارج است برای اینکه او هم جزو اشخاصی نبود که برای کسب پول و کسب مقام و کسب این‌جور چیزها آمده باشد او از جمله اشخاصی بود که ایمان داشتند و از وقتی‌که هم‌ مدرسه بودند با ما مدرسه بودند مثلاً خلیل ملکی این‌ها به‌خصوص آن‌هایی که از شمال آمده بودند خیلی از آن‌ها کمونیست بودند ولی خلیل ملکی کمونیست ماند و پسرعمویش باباشمل (رضا گنجه‌ای) او توی هر فرقه‌ای بگویید رفت. توی حزب دشتی هم رفت. توی هر فرقه‌ای بگویید دست راستی، دست چپی همه‌جا رفت.

من به آن‌هایی که ایمان نداشتم دیگر ولشان کردم، هم‌درسم هم بودند رفیقم هم بودند آن اشخاصی که هم‌درسم هم بودند و حتی باهم میانۀ خوبی نداشتیم چون من حزب توده را نمی‌پسندیدم من برای آن‌ها احترام دارم و هنوز هم احترام دارم. اشخاص محترمی بودند منتهی خب خط بدی رفته بودند.

س- عزیز قزلباش چه جور آدمی بود؟

ج- قزلباش اولش که آدمکش بود. ما در کرمانشاه مدارکی پیدا کردیم که در کرمانشاه آدم کشته بود و بعد هم مدتی او را گرفتند و حبس کردند به‌واسطۀ اینکه آدم کشته بود. بعد دیگر دست راستی شده بود، توده‌ای هم نبود، اول شاید یک‌خرده این‌وروآن‌ور هم زد ولی دیگر دست راستی شده بود و همه‌کارۀ آن عزت‌الله خان هدایت در راه‌آهن و یکی از رهبران اسکی در راه‌آهن بود. ولی یک آدم نادرست و آدمکشی بود.

س- چطور یک همچین آدمی رهبر اسکی شد؟

ج- این‌ها همه اول که آمدند یک شرط داشتند و آن‌هم این بود که توده‌ای نباشد و مبارز باشد، نترسد کشته بشود، جنگ بکند، دفاع کند، بزند و بخورد، اگر کتکش زدند نترسد. این‌ها این‌جوری بودند.

س- پس دنبال همچین آدم‌هایی می‌گشتند.

ج- بله. بعد رفته‌رفته سلیقه‌شان بهتر شد. گفتند نه آدم هم نکشته باشد و کشت و کشتار هم نکند و بگذارند نظامی‌ها این کارها را بکنند. این‌ها به نام کارگر هدایت کنند و نظامی‌ها عمل کنند. نظامی‌ها بر کارگران حکومت کنند. این‌ها همه دیگر یک چیز دیگری شد. دیگر آن اتحادیه‌ای که دنیا ممکن بود به نام کمونیست بپذیرد و در ایران حکومت کند و دنیا قبولش داشته باشد آن اتحادیه رفت.

س- شما یک چیزی دربارۀ نقش حکومت‌ نظامی در این کارها گفتید.

ج- هی رفته‌رفته بیشتر شد. رفته‌رفته گرفتند حبس کردند.

س- حکومت‌ نظامی عبارت از چه کسانی بودند؟

ج- حکومت‌ نظامی عبارت از یک حاکم نظامی و یک فرماندار نظامی‌ بود که امیراحمدی بود و یک عده‌ای آن‏جا بودند که به ارکان مختلف حکومت ‌نظامی داشت. حکومت ‌نظامی بر مملکت حکومت می‌کرد به‌خصوص در شهر نه در مملکت. در نقاط مختلف مملکت هر کجا یک حکومت ‌نظامی برقرار می‌کردند و یک حاکم نظامی و یک عده‌ای که با آن بودند و ستادش بر آن شهر حکومت می‌کردند. از راه حبس، از راه کشتن اگر لازم باشد، از راه شلاق زدن. هر کاری را حاکم نظامی می‌توانست بکند. این است که حکومت زور و حکومت قلدری بود و قوام‌السلطنه این حکومت را برپا کرد.

س- حکومت ‌نظامی را؟

ج- در زمان رضاشاه که حکومت ‌نظامی در اول بود و بعد از بین رفت و دیگر حکومت رضاشاه بود و ظاهراً حکومت دموکراسی بود. ولی بعد از رفتن رضاشاه فوری حکومت‌ نظامی برقرار کردند و امیراحمدی حاکم نظامی بود. بعد دیگر در خیلی موارد حکومت‌ نظامی از بین می‌رفت و بعضی وقت‌ها دوباره می‌آمد. حتی موقع جنگ خیلی مواقع حکومت‌نظامی نبود، تا آن‏جایی که احتیاج نبود حکومت‌نظامی نبود. حکومت‌نظامی را حتی برای ۲۴ ساعت برقرار می‌کردند.

س- چه برخوردی بین وزارت کار یا ادارۀ کار با حکومت‌نظامی پیش آمد؟

ج- هیچی دیگر اتحادیه‌های کارگری و حکومت غیرنظامی دولتی که باید قانون کار را اجرا بکند و محیط‌های کارگری را اداره کند از راه قانون و محاکمه دیگر نمی‌توانست، نمی‌توانست نظامی‌ها را حبس کند، نمی‌توانست شلاق بزند، نمی‌توانست تنبیه کند. در دوران حکومت‌نظامی هیچ محکمه‌ای هیچ کاری نمی‌تواند بکند، هیچ محکمه‌ای.

س- حاکم مطلق فرماندار نظامی است.

ج- بلی فرماندار نظامی است و همه‌اش هم طبق قوانین نظامی رفتار می‌کند و با سختی و با اعمال زور.

س- آن‌وقت شما با این قانون اختلافی پیدا می‌کردید؟

ج- خب بله. خیلی چیزها به نظر ما صحیح نبود و وزارت کار می‌گفت نکنید بهتر است. آن‌ها هم بعضی‌اوقات کوتاه می‌آمدند و حرف وزارت کار را گوش می‌کردند. ما با حکم قانون به آن‌ها رأی می‌دادیم ولی آن‌ها می‌گفتند نه صلاح نیست نمی‌شود. فعلاً باید هر کسی را اعتصاب کرد گرفت و حبس کرد. درصورتی‌که ما می‌گفتیم طبق قانون بایستی که معین بشود که اعتصابش قانونی است یا غیرقانونی.

س- یک داستانی است راجع به اعدام تعدادی از کارگران در زیرآب. شما هیچ آن واقعه را به خاطر دارید؟

ج- یعنی آن افراد را موقع حکومت‌نظامی کشتند؟

س- مثل‌اینکه بله.

ج- خب بله در آن‏جا که خیلی‌ها کشته شدند. در زیرآب که چهار پنج دفعه. آن‏جا مرکز فعالیت‌های معدن زغال‌سنگ بود. زیرآب در شمال است و معادن زغال در آن‏جا است.

س- راجع به آن‏جا ادعا شده بوده که کارگران اسلحه داشتند و می‌خواستند شورش بکنند. چنین چیزی ممکن بوده است؟

ج- بله ممکن است، خیلی‌ها آن‏جا کشته شدند. اتحادیه‌های کارگری خیلی مواقع دست به اسلحه بردند و خیلی مواقع فعالیت‌های مخرب کردند حتی اتحادیه‌های کارگری فعالیت‌های کمونیستی داشتند بدون شک. اگر شما این کتاب‌ها را بخوانید، آن کتابی را که پرتو اعظم و آرامش نوشته‌اند مدارک و عکس و این‌جور چیزها در آن کتاب خیلی چاپ شده است.

س- آن کتابی است به نام اقدامات غیرقانونی شورای متحده.

ج- بله، آن کتاب را ندیدید؟

س- چرا دیدم. ولی متأسفانه در کتابخانۀ وزارت کار این کتاب دیگر موجود نبود باوجوداینکه وزارت کار این را نوشته بود برعلیه حزب توده در دوران اخیر آن را هم حتی از وزارت کار برداشته بودند.

ج- ولی آن در زمان بنده چاپ شد. ما آن موقع این‌ها را چاپ کردیم و اشخاصی که چاپ کردند یکی از آن‌ها پرتو اعظم است.

س- موضوع دیگری را که می‌خواستم بپرسم ارتباط فامیلی کسانی است که در وزارت کار بودند ظاهراً مثل اینکه خیلی از کسانی که آن‏جا بودند به نحوی از انحاء باهم قوم‌وخویش بودند.

ج- بله همه‌شان با من قوم‌وخویش بودند. وزارت‌کاری‌ها را همه بنده آوردم و همه یا شاگردانم بودند یا دوستانم یا قوم‌وخویش‌هایم. کس دیگری آن موقع طرف بنده نمی‌آمد که به وزارت کار بیاید.

س- چه کسانی از قوم‌وخویش‌هایتان بودند؟ آقای نیرنوری و…

ج- آقای نیرنوری و برادرش بودند، محسن خواجه‌نوری که پسرخالۀ بنده بود، شریف معزی او هم چون مادر پدر بنده شازده بود از فامیل آن‌ها بود.

س- مرحوم برزین؟

ج- مرحوم برزین قوم‌وخویش آقای نیرنوری بود. آقای نیرنوری خودش قوم‌وخویش ما بود. آقای برزین دایی خانم نیرنوری بود. حالا فامیلشان همه این‏جا هستند.

س- دیگر چه کسی از قوم‌وخویشان شما در وزارت کار بود؟ آن دو وزیر اول هم آن‌طور که فرمودید باهم فامیل می‌شدند. اولی مظفر فیروز و…

ج- بله اولی مظفر فیروز و بعدازآن هم عمویش شازده محمدولی میرزا و بعد هم دامادشان بنده.

س- آن‌وقت شما هم داماد…

ج- فامیل محمدولی میرزا شدم. یعنی خواهرخانم محمدولی میرزا را گرفتم.

س- باجناق هستید پس.

ج- ما باجناق شدیم. پدرخانمم مرحوم شده بود، در حقیقت پدرش شازده محمدعلی میرزا بود.

س- آن‌وقت شریف و امامی و آرامش هم فامیل بودند.

ج- آن‌ها هم بله. خواهر شریف امامی زن آرامش بود.

س- یعنی کسی که از دور نگاه می‌کند خیلی عجیب به نظر می‌آید.

ج- غیرازاین چاره‌ای نبود. این‌ها را فقط از این راه می‌شد به هم ببندی و رودربایستی کنند و حرف همدیگر را گوش کنند. روی خواهش و دوستی و روی محبت این‌طوری. و الا آن موقع کسی توی وزارت کار نمی‌آمد، تمام وزارتخانه‌های دیگر توده‌ای بودند، آن زمان اول، فقط این وزارتخانه بود که توده‌ای نبود و شاه هم یک کاخ به ما داده بود کنار خودش و ما آن‏جا مستقر شده بودیم.

س- نشنیده بودم چطور؟ کاخش را شاه داده بود؟

ج- یکی از کاخ‌های برادرانش چون همۀ برادرانش رفته بودند و یکی از کاخ‌هایش را به ما اجاره داده بود و بعد ما آن‏جا آمدیم و ما اصلاً از شاه دفاع می‌کردیم. آن‌ها دائم می‌آمدند در خانۀ شاه مصاحبه می‌دادند، سخنرانی می‌کردند، توده‌ای‌ها، می‌رفتند روی سقف ماشینشان رادمنش می‌رفت روی سقف ماشینش و سخنرانی می‌کرد، مصاحبه می‌کرد.

س- جلوی خانۀ شاه.

ج- جلوی کاخش. کاخش تنها جایی بود که سربازان مملکت حق داشتند باشند دفاع کنند. توی کوچه نه. توی کوچه اگر این‌ها… جلوی کاخ شاه سربازان حق نداشتند بیرون بیایند اگر بیایند روس‌ها می‌آمدند و دفعشان می‌کردند یا می‌گرفتند و می‌بردنشان توی اردوگاه‌ها. ولیکن توی کاخ شاه از شاه دفاع می‌کردند. آن‌وقت ما هم وزارتخانه‌مان را در یکی از کاخ‌های سلطنتی قرار داده بودیم که تا این‌ها می‌ریختند و شلوغ می‌کردند و کارگران را جمع می‌کردند و این‌ها ما هم از در تو می‌آمدیم جلوی کاخ شاه و مقاومت می‌کردیم و کارگران سلطنت‌طلب می‌آمدند با کارگران دست چپی آن‏جا جنگ می‌کردند و روس‌ها هم حق نداشتند حرفی بزنند چون کارگران ظاهراً باهم داشتند مبارزه می‌کردند ولیکن اگر سربازان می‌آمدند می‌گفتند سرباز حق ندارد به کارگر حمله کند.

س- آن‌وقت سرپرستی این‌ها را یکی از معاونانتان داشت؟ چه کسی این کارگران را آن‏جا می‌برد که با آن‌ها مقابله بکنند؟

ج- این کارها را همه‌اش شریف امامی می‌کرد. بزن‏بخور و بزن‌بهادر ظاهر بنده او بود. یک گروه مغزی داشتم به نام دکتر مهران و دکتر جلالی و نیرنوری و این‌ها که قوانین را می‌نوشتند و محاکم کار را تشکیل می‌داد، شورای عالی کار را تشکیل می‌دادند. این‌ها مغز وزارت کار بودند ولی شریف امامی بزن‌بهادر و بزن‏بخور بود. او و نوری آشتیانی و خوانساری و بیشتر همین‌ها بودند که…

س- کی بود که بعداً کفیل وزارتخانه شد و بعد توی وزارت خارجه رفت؟ گویا شروع کارش در وزارت کار بود.

ج- البته آقای پرویز خوانساری کفیل وزارت کار و معاون آن وزارتخانه و بعد وزارت خارجه شد. یکی داشتیم که توی وزارت خارجه رفت و کارمند وزارت خارجه شد. او خودش هم خیلی شیک و شازده بود و اهل زدوخورد و کارگر و این‌ها نبود به نام حسن ثابتی.

س- با آن ثابتی سازمان امنیت که فامیل نبود؟

ج- نخیر. یکی از کارمندان ما رفت وزارت خارجه. مثل دکتر بختیار که رفت برای وکالت و کارفرمایی و حکومت و این‌ها و آن‌های دیگر همه در وزارت کار ماندند و بیشتر هم مغز بودند. یکی از آن‌ها که هنوز با دکتر بختیار است به نام مشیری یزدی و دیگری به نام فتح‌الله معتمدی هم با او است.

س- فتح‌الله معتمدی هم پاریس است؟

ج- آن‌ها از وزارت کار با دکتر بختیار رفتند.

س- جناب نفیسی من اگر اشتباه نکنم سرکار زمانی که آقای دکتر محمد نخعی وزیر پیشه و هنر بودند وارد آن وزارتخانه شدید؟

ج- وارد وزارت کار، وزارت پیشه و هنر و بازرگانی؟ نخیر بنده قبل از آن شده بودم.

س- منظورم این است که آن موقع بود که شما تصدی واحد نوبنیاد امور کارگری را به عهده گرفتید. یعنی خودتان تأسیس گردید و بعد متصدی آن شدید.

ج- بله، اول صنایع. همان‌طوری که بنده عرض کردم بعد از کارخانه‌جات نظامی عهده‌دار کارخانه‌جات کشاورزی شدم که بعد آن را به عهدۀ وزارت کشاورزی گذاشتند. این‌ها کارخانه‌جاتی بودند که متعلق به شاه بود، دست دربار بود. بعد که رضاشاه رفت کارخانه‌جات را از دربار به دستگاه‌های دولتی منتقل کردند. یک مقداری از آن که پنبه و چای و این‌طور جنبۀ کشاورزی داشت و تلمبه‌های آب و آنچه که در شمال بود این‌ها همه‌شان به وزارت کشاورزی واگذار شد. و چون در وزارت کشاورزی کسی را برای این کار نداشتند و من هم تازه از عهده‌داری کارخانه‌جات نظامی فارغ شده بودم و از طرفی هم چون شاگرد دولتی بودم و تعهد خدمت برای دولت داشتم این است که از بنده خواستند که اول برای دو سالی به وزارت کشاورزی بروم و کارخانه‌جات آن‏جا را اداره کنم و مرتب کنم و تحویل وزارت کشاورزی بدهم و تلمبه‌های آب و سم‌پاشی و آنچه که جنبۀ مکانیکی داشت. بعد دراین‌بین کارخانه‌جات دیگر دربار هم که جنبۀ مکانیکی و صنعتی داشت آن‌ها هم به دولت واگذار شد که عبارت بود از کارخانه‌جات نساجی، کارخانه‌جات روغن‌کشی، کارخانه‌جات کنسروسازی، کارخانه‌جات پنبه و…

س- ترتیب واگذاری چطور بود؟ آیا دولت این‌ها را خرید؟

ج- نخیر، واگذار کردند به دولت.

س- یعنی وقتی رضاشاه می‌رفت این کار را کرد؟

ج- رضاشاه اصلاً اموالش را بخشیده بود به دولت. رضاشاه که رفت از او یک صلح‌نامه گرفتند که هرچه داشت واگذار بکند به دولت. آن‌وقت منتهی در دولت باید دستگاه‌هایی صالح برای این کار درست بکنند. این بود که مثلاً کارخانه‌جات پنبه را یکجا به شرکت پنبه واگذار کردند، کارخانه‌جات برنج و چای و این‌ها را بنده روبه‌راه کردم و بعد آن‌ها هم واگذار شد به شرکت چای، شرکت برنج. همین‌طور شرکت شرکت درست می‌شد و کارخانه‌جات رضاشاه را به‌عنوان سرمایه به آن می‌دادند. یک مدتی همه را به شرکت مرکزی واگذار کردند مثل کارخانه‌جات برنج و چای و این‌ها. یک شرکت مرکزی درست کردند و واگذار شد به آن شرکت. همین‌طور تیکه تیکه این‌ها را واگذار می‌کردند و درست می‌کردند چون خیلی از این‌ها پاشیده شده بود و خراب شده بود یا معیوبش کرده بودند و این‌ها را باید درست کرد و واگذار کرد. این بود که وزارت دارایی و وزارت کشاورزی و این‌ها باهم همکاری می‌کردند. کارخانه‌جات پنبه، کارخانه‌جات چای، کارخانه‌جات چوب برداری این‌ها همه را دسته‌دسته درست می‌کردند و یک شرکتی درست می‌کردند و به ما واگذار می‌کردند و برای این کار یک کسی که باید جنبۀ صنعتی داشته باشد و اطلاع فنی در امور فنی داشته باشد این کارها را بکند و به همین جهت این کارها را به من واگذار کردند و در وزارت پیشه و هنر ما شروع کردیم این‌ها را دسته‌دسته بی‌عیب کردن و عهده‌داریش کردن.

س- در یکی از جلسات قبل سرکار توضیح دادید که در اثر سفری که به ترکیه و فلسطین انجام داده بودید آن‏جا فکر تشکیل یک بانک صنعتی یا تشکیل یک ادارۀ کار به نظرتان رسید و وقتی‌که برگشتید کار به‌اصطلاح آن فکر بانک صنعتی را کسان دیگری به عهده گرفتند و سرکار درصدد برآمدید که ادارۀ کل کار را در وزارت پیشه و هنر به وجود بیاورید. می‌توانید، می‌دانم سال‌ها از آن موقع گذشته است، آن روزهای اولی که این اداره را تأسیس می‌کردید و به وجود می‌آوردید به یاد بیاورید که آن روزها چه جور روزهایی بود و چه جور می‌گذشت؟

ج- کدام‌یک؟ ادارۀ کار؟

س- بله ادارۀ کار.

ج- ولی اول دو سال کارخانه‌جات را مرتب کردیم و راه انداختیم.

س- بله آن‌ها را توضیح دادید.

ج- مثلاً کارخانۀ روغن‌کشی ورامین، کارخانه‌های کنسرو همه را بنده تک‌تک اداره می‌کردم و یک ادارۀ کارخانه‌جات بود و کارخانه‌جات را مرتب کردیم و راه انداختیم. چون اول کارخانه باید راه بیافتد تا مسائل کارگری شروع بشود. ولی بنده دو تا فکر داشتم یکی اینکه کارخانه‌جات را اداره بکنم و دیگر اینکه چطور اداره بکنیم. این بود که پی بانک صنعتی رفتیم و کارخانه‌جات را مرتب کردیم و واگذار کردیم به بانک صنعتی. ولی خود من نشد که در آن پروژه کار کنم، این بود که پروژۀ دومی که از ترکیه و فلسطین آورده بودم که پروژۀ امور کارگری باشد. حالا کارخانه‌جات راه افتاد، امور اجتماعی پیش می‌آید. امور اجتماعی را چه کسی به آن بپردازد این است که ادارۀ کار را درست کردیم و در آن ابتدا هم، این سؤالی که فرمودید که چطور از این فکر استقبال شد. از آن فکر اول که ایجاد بانک صنعتی باشد همه درک می‌کردند یک جایی باشد که سرمایه به آن‏جا واگذار شود و یک چند نفری باشند، هیئت‌مدیره باشند و این کارخانه‌جات را اداره کنند. ولی مسائل کارگری اصلاً وجود نداشت. موقعی که کارخانه‌جات متعلق به دربار بود، متعلق به شاه بود اصلاً مسائل کارگری وجود نداشت حکومت حاکم آن محل، فرمانداری آن محل آن‌ها اگر هم مسئله‌ای پیش می‌آمد به آن رسیدگی می‌کردند ولی اصلاً مسئلۀ کارگری وجود نداشت. اگر هم پیش می‌آمد به‌صورت غیر مطلوبی بود که بایستی زود ساکتش کرد و زود به آن رسید باید حلش کرد. این‌ها همه را فرماندار و استاندار و ادارۀ املاک و این‌ها می‌کردند. اصلاً ادارۀ اجتماعی در مملکت نبود. برای امور بهداشت بود، برای امور معالجۀ کارگران، برای تعلیم و تربیت کارگران از این چیزها بود ولی به‌صورت حادی که یک کسی از کس دیگر شکایت داشته باشد، اصلاً شکایتی وجود نداشت، محلی برای شکایت وجود نداشت. ولی بعد که کارگران صاحب رأی شدند در اینکه راجع به زندگی خودشان راجع به ادارۀ کارخانه، راجع به امور اجتماعی کارخانه اظهارنظری بکنند آن‌وقت…

س- این چطور پیش آمد؟ چطور صاحب رأی شدند؟

ج- آزادی پیدا کردند، آزادی که پیدا کردند خودشان شروع کردند رفته‌رفته راجع به مطالب خودشان اظهارنظر بکنند، باهم مشورت کنند، باهم صحبت کنند، یک درخواست‌هایی بکنند. رفته‌رفته پیش آمد، این مطالب رفته‌رفته با جنگ، با آزادی افکار، با تماس با خارجی‌ها، با خارجه، تماس با منابع سیاسی اظهارنظر سیاسی می‌کردند و اظهار عقیده می‌کردند. رفته‌رفته پیش آمد و دیگر هم کسی نبود که به آن‌ها بگوید نه شما از این حرف‌ها نباید بزنید یا این حرف‌ها مربوط به شما نیست. این بود که اظهارنظر هم می‌کردند، اظهار عقیده هم می‌کردند، نظریاتشان را هم می‌دادند و به مقامات مربوطه می‌رفتند مثل فرمانداری، استانداری این‏جاها همه اظهارنظر می‌کردند راجع به بهداشت خودشان راجع به تعلیم و تربیت بچه‌هایشان، راجع به همه‌چیز اظهارنظر می‌کردند.

س- حتی مثل‌اینکه به روزنامه‌ها کاغذ می‌نوشتند و به مجلس کاغذ می‌نوشتند.

ج- بله می‌نوشتند و اونها هم استقبال می‏کردند. اگر این‌ها هم نمی‌نوشتند روزنامه‌ها برایشان می‌نوشتند و اصلاً راجع به امور کارگری شروع کرده بودند چیز نوشتن، به‌خصوص روزنامه‌های دست چپی. رفته‌رفته حرف را جلوی کارگران می‌گذاشتند و کارگران هم استقبال می‌کردند. این بود که به سایر ممالک رفتیم که ببینیم چه می‌کنند. دیدیم یک ادارۀ کلی است یا وزارتخانه‌ای هست راجع به امور اجتماعی کارگران مطالعه می‌کند و به حرفشان گوش می‌کند و با آن‏جا مکاتبه می‌کنند، به آن‏جا مراجعه می‌کنند که کارگران یک چیزی داشته باشند و آن‌ها هم استقبال می‌کنند و یک سیستمی هم هست که اگر شکایتی رسید چه‌کار کنند. اگر از طرف کارگران اظهارنظری شد چه‌کار کنند. آن‌وقت آن را بنده گرفتم و آوردم به ایران و مطالعه کردیم و به‌صورت یک اداره‌ای در داخل وزارت پیشه و هنر و بازرگانی که آن موقع مربوط به امور کارخانه‌جات و معادن و جاهایی که کارگران جمع هستند مطالعه می‌کند.

س- به خاطر دارید که چه کسانی بودند که صاحب نفوذ و قدرت بودند که می‌توانستند در این امر به شما کمک کنند. با چه کسانی مشورت کردید؟ رأی چه کسانی را به طرف خودتان کشاندید؟

ج- بله تمام اشخاصی که آن موقع در سیاست وارد بودند.

س- مثلاً اگر سه چهار پنج تا از مهم‌ترینشان را بگویید…

ج- مثلاً یکی از آن‌ها مرحوم دشتی بود، او خیلی فکرش روشن بود و مقاله هم می‌نوشت و در روزنامه‌ها نفوذ داشت، این بود که با او خیلی به جا بود که آدم مشورت بکند.

س- ایشان نظرش چه بود؟

ج- ایشان آدم خیلی روشنی بود، خیلی روشن بود و خیلی افکار انقلابی داشت که از این کار استقبال می‌کرد. و ضمناً ضد توده‌ای هم بود یعنی ضد کمونیستی بود، آن موقع هنوز توده درست پروپایی نگرفته بود، کمونیسم بود که به ایران رخنه کرده بود از راه اشخاصی که افکار انقلابی داشتند یا در ممالک انقلابی زندگی کرده بودند یا پرورش یافته بودند و این افکار به ایران رخنه کرده بود و دیر یا زود هم معلوم بود که حتماً در بین کارگران خیلی نفوذ خواهد کرد. آن‌وقت اشخاص روشنی بودند مثل دشتی و این‌جور…

س- مثلاً چه کسانی بودند؟

ج- مثلاً همان اشخاصی که با دشتی همکاری می‌کردند، جمال امامی هم همین‌طور همین افکار را داشت و رهنما همین‌طور بود. این‌ها اشخاصی بودند که حتی در رژیم قبل از شاه هم افکار و یا نوشته‌جات و یا روزنامه‌های انقلابی می‌داشتند، این‌ها همه‌شان از این کار استقبال می‌کردند.

س- خب استقبال همین چند نفر کافی بود که این کار بشود؟

ج- بله دیگه یک روزنامه‌هایی درست کردند که در اختیار گذاشتند، خب این افکار انقلابی. البته تمام این‌ها در گروه‌های دست چپی…

عرض کنم که در آن اشخاصی که تعلیم گرفته بودند و توی این خط‌های کارگری بودند آن‌ها عموماً از رشته‌های دست چپی تعلیم گرفته بودند، دست راستی کسی به این حرف‌ها نمی‌پرداخت که به کارگران تعلیم بدهد، اگر کسی هم در کارخانه‌جات کارهایی می‌کرد همان‌طوری که یک دفعه خدمتتان یک دفعه گفتم که حتی ما به رضاشاه پیشنهاد کردیم که کارگران را باید بیمه کرد برای اینکه خطر جانی و بدنی برای آن‌ها است. گفت بیمه کنید. ولی این از دولت منشأ گرفت، دولت با تصویب رضاشاه بیمۀ کارگرها را شروع کرد یا تعلیم و تربیت و آموزش کارگران، مدارس در کارخانه‌جات، تعلیم بچه‌های کارگران، این‌ها از منطقۀ اشخاصی که روشنفکر بودند در وزارت آموزش‌وپرورش یا در وزارت بهداری خب یک کارهایی شروع می‌شد ولیکن از منطقۀ چپ اقدامی نمی‌شد و جلوی آن گرفته بود ولیکن اشخاصی بودند در آن ناحیه در این قسمت مطالعاتی کرده بودند حتی به شوروی رفته بودند و مطالعه کرده بودند، در ممالک دیگر مطالعه کرده بودند، در خارج که بودند در ممالک دموکراتیک در این قسمت مطالعاتی کرده بودند.

س- منظورتان مسائل کارگری است.

ج- بلی در مسائل کارگری. اشخاصی بودند که مثلاً در انگلستان مهندسی خوانده بودند و کار صنعتی کرده بودند خب اطلاعاتی در این قسمت داشتند. حتی در شرکت نفت هم یک اشخاصی بودند که مطالعات این‌جوری در کارخانه‌جات نفت و در حوزه‌های نفتی و غیره کرده بودند و برمی‌گشتند به ایران تا آن حدی که باعث سوءظن نشود کلاس‌های کارگری، مراکز طبی کارگری این‌ها را درست می‌کردند، ولی برای بهبود اوضاع کارخانه‌جات و مملکت و به‌علاوه در شرکت نفت برای اینکه باعث تنقید زیاد نشود چون بالاخره شرکت نفت در کنفرانس‌های بین‌المللی، در محافل بین‌المللی شرکت می‌کرد و آن‏جا ممالک دست چپی هم بودند که نمایندۀ دولتشان آن‌ها حمله به این‌ها می‌کردند چون شرکت نفت با آن عظمت هیچ دستگاه‌های بهداشتی نداشت، مریض‏خانه‌های کارگری نداشت، خیلی باعث تنقید می‌شد.

س- افکار عمومی جهانی مؤثر بود.

ج- بله افکار عمومی جهانی شرکت نفت را تنقید می‌کرد که چرا وضع شما همچین است، چرا به کارگرانتان نمی‌رسید، چرا مریض‏خانه‌هایی ندارید، مدارس کارگری ندارید. تا آن حد که از تنقید جلوگیری بشود خود شرکت نفت هم خیلی کارها می‌کرد. اقدامات دست راستی متکی به کارفرما می‌شد ولی دست چپی‌ها را جلوی تنقیدشان را در ایران می‌گرفتند ولی در سایر جاها نه.

س- این زمان رضاشاه است دیگر.

ج- بله زمان رضاشاه جلوی تنقید دست چپی‌ها به هر عنوان که بود گرفته می‌شد. ولی در همان زمان رضاشاه در خارج فعالیت‌هایی می‌کردند حتی دستگاه‌های دست راستی. مثلاً آلمان که یکی از سرمشق‌های ما بود، آلمان از لحاظ امور کارگری خیلی پیشرفته بود به شرط اینکه آن قسمت تنقید و بحث و انتقاد و این چیزهایش را کنار بگذاریم امور بهداشت کارگران در کارخانه‌جات آلمان خیلی پیشرفته بود، امور آموزش آن‌ها خیلی پیشرفته بود و آن چیزها هم در ایران ازش گفتگو می‌شد و حتی کارخانه‌جاتی که آن‏جا درست می‌شد به دست آلمان‌ها درست می‌شد و با ماشین‌های آلمانی ایجاد می‌شد قسمت بهداشت خیلی عالی داشت، قسمت مریض‏خانه، قسمت بهداری خیلی خوب، مدارس خیلی خوب. ما خودمان در سلطنت‏آباد و در قورخانۀ شهر مدارس فنی درست کرده بودیم به کمک آلمان‌ها برای کارگرها، برای استادکارها. اقدامات اجتماعی می‌شد. می‌دانید دولت آلمان هم یک دولت ناسیونالیست سوسیالیست خیلی اقدامات اجتماعی کارگری می‌کرد ولی ناسیونال سوسیالیست. این است که از این اقدامات جسته‌وگریخته در ایران شده بود منتهی حالا دست چپی‌ها کم‌کم سر از تخم درآوردند چه دست چپشان یعنی دست چپی‌های کمونیست و چه سوسیالیست‌ها دموکرات‌ها. در بین کارگران دموکرات‌ها، سوسیالیست‌ها شروع به غنچه کردن کردند. این است که از این اقدامات ما برای ایجاد ادارۀ کار به منظور انجام خدمات اجتماعی برای کارگران استقبال شد. هم دست چپی‌ها استقبال کردند و خودشان سر درآوردند و هم دست راستی‌ها. اشخاصی که می‌گفتند سوسیالیسم بله، رسیدگی به کارگرها بله ولی نه از دید کمونیسم بلکه از دید سوسیالیسم و از ما استقبال شد از هر دو تا منتهی آن‌ها می‌گفتند که، یعنی دست چپی‌ها کمونیست‌ها، بله از این اقدامات باید کرد ولی از دید کمونیسم، از دید دست چپی. آن طرف دیگر می‌گفتند که بله باید به کارگر رسید، زندگی کارگر را مرفه کرد، ازهرجهت وضع اجتماعی کارگرها در ضمن کار یا در حین کار بهتر کرد ولی باید همه‌اش پائید که کمونیست‌ها این‏جا سر درنیاورند، که چنین نباشد که ما به کارگر محبت می‌کنیم به شرط اینکه کمونیست باشد، به شرط اینکه دید کمونیست داشته باشد.

س- آقای دکتر محمد نخعی و آقای ساعد که آن موقع فکر کنم نخست‌وزیر بود. آن‌ها تا چه حدی توجیه شده بودند و توجه به این مسئله داشتند و کمک شما بودند؟

ج- مرحوم ساعد خیلی. ساعد می‌دانید خدمتش را در بادکوبه کرده بود موقعی که بادکوبه کمونیست شده بود آن موقع آن‏جا کار می‌کرد. این است که تمام مسائل کارگری را خوب می‌شناخت و خوب می‌دانست. وقتی هم که نخست‌وزیر شده بود و بنده کفیل وزارت کار بودم و با او همکاری می‌کردم همیشه به من می‌گفت، به من تعلیم و الگو می‌داد به من یک نصایحی می‌داد می‌گفت من این‌ها را دیدم که چه جور در بادکوبه نشو و نما کردند، چی می‌گفتند…

س- همین چپی‌ها.

ج- دست چپی‌ها اصلاً دولت‌های کمونیستی. من این‌ها را آن‏جا دیدم و حالا خواهید دید. حالا که این را می‌گویند فردا این را خواهند گفت پس‌فردا این کار را خواهند کرد. تمام روش کمونیست‌ها را ساعد خیلی روشن بود خیلی. و همه‌چیز را هم استقبال می‌کرد و عمل می‌کرد.

س- ولی آن دورۀ اول که نخست‌وزیر شده بود زمانی که تازه این ادارۀ کار تأسیس می‌شد آن زمان هم شما تماسی با او داشتید یا نه؟

ج- بله تماس داشتم. اصولاً برای او یک احترامی قائل بودم و او هم نسبت به افکار بنده پذیرا بود. این است که آن موقع هم بنده را به دکتر نخعی توصیه می‌کرد که حرف‌های این را باید گوش کنید، این حرف‌هایش صحیح است.

س- پس شما با آقای ساعد نزدیک‌تر بودید تا آقای نخعی.

ج- با آقای نخعی که از جوانی، ما موقعی که مدرسۀ سن لوئی بودیم و آن‌ها مدرسۀ سیاسی، سنش یک هفت هشت سالی از ما بیشتر بود، ولیکن با او دوست بودیم این است که همدیگر را می‌شناختیم و وقتی به وزارتخانه آمد و دید من آن‏جا هستم با بنده به‌اصطلاح سر آشنایی داشت منتهی در ادارۀ کارخانه‌جات با بنده بود. بعد او می‌خواست کارخانه‌جات را به بانک صنعتی بدهد او طرفدار آن عده‌ای بود که در رأس بانک صنعتی گذاشته بود. این است که ضمن آشنایی با بنده و ضمن دوستی با بنده همه‌اش می‌گفت که اگر شما هم سرتان گرم می‌شد خوب بود، این‏جا شما زورتان به آقای فریور و حسیبی و این‌ها که ما در این‏جا گذاشتیم نمی‌رسد. آن‌ها از حزب ایران هستند و حزب ایران آن‌ها را می‌خواهد و شما هم که توی سیاست وارد نیستید این است که یک کار دیگر باید برای شما بکنیم که کار سیاسی نباشد. آن‌ها حتی امور کارگری را امور سیاسی نمی‌دانستند و می‌گفتند «آن کارها» مورد نظر حزب ایران است، حزب ایران کارخانه‌جات را می‌خواهد و می‌خواهد در کارخانه‌جات نفوذ کند، از راه بانک صنعتی باید وارد بشود شما هم می‌خواهید به کارگران بپردازید آن‌ها زیاد به آن موضوع اهمیت نمی‌دهند. حزب ایران زیاد به امور کارگری علاقه‌ای نداشت و آن را متعلق به دست چپی‌ها می‌دانست و می‌ترسید که ما هم آن‏جا سر درآوریم، ادارۀ کار هم آن‏جا سر درآورد. درصورتی‌که بنده می‌گفتم نه ادارۀ کار باشد، وزارت کار باشد منتهی یک وزارت کاری که سیاسی نباشد اجتماعی باشد و همیشه عقیده‌ام این بود که وزارت کار باید از سیاست دور باشد.

س- پس این ادارۀ کار در زمانی که آقای نخعی هنوز سر کار بود بالاخره درست شد؟

ج- بله درست شد منتهی یک چیز بی‌اهمیتی بود. همه‌اش می‌خندید و شوخی به من می‌کرد و می‌گفت، «ادارۀ کار بیکار، شما که کاری ندارید تمام کارها دست توده‌ای‌ها است.»

س- آن‌وقت ایشان مثل اینکه اگر اطلاعات من صحیح باشد حدود دو سه ماه بیشتر در آن کار نماند و بعد از ایشان آقای حسنعلی کمال هدایت وزیر شد.

ج- نخیر، موقعی که بنده بودم دیگر ایشان وزیر من نبود.

س- کی؟

ج- حسنعلی کمال. آهان شما نصرالملک را می‌فرمایید چون هدایت‌های دیگری هم بودند و حسنعلی منصور هم بود و اسم‌ها برای من کمی قاطی شد.

س- در زمان کابینۀ بیات.

ج- بله. حسنعلی در حکومت بیات نصرالملک که یکی از دوستان پدر بنده بود و از هم‌سن‌های پدر بنده بود و آدم مسنی بود ولی آدم خیلی خوبی بود آمد وزیر شد ولی او بیشتر طرفدار مرحوم آقای ابوالقاسم شیخ و آن اشخاص بود و با آن‌ها کار می‌کرد. او باز افکار ما را نمی‌پسندید و به بنده می‌گفت، «پدرت خیلی آدم خوبی بود و دوست عزیز من بود ما باهم همدرس بودیم ولی این افکار کارگری و این‌ها را شما بایستی که تجدیدنظر بکنید، این‌ها افکار دست چپی‌ها است و شما را بالاخره به آن‏جا می‌کشد.» او می‌ترسید که ما به طرف دست چپی‌ها کشیده شویم. این است که او به ادارۀ کل کار ما رویی نداد، آن‌ها طرفدار ادارۀ حقوق کارخانه‌جات از راه هیئت‌های حل اختلاف و از راه وزارتخانه بودند. عقیده به اینکه کارگران را بیاورند و با کارگران اجتماعی درست کنند و با همکاری کارگران اختلافات را حل کنند نداشتند. آنها می‌گفتند یک اداره‌ای باشد، یک دستگاهی در وزارت پیشه و هنر باشد که رفع اختلافات را بکند، به کارگرها برسد و رفع اختلاف را بکند. نه اینکه کارگر را بیاورد و با کارفرما باهم بنشاند و حل اختلاف کنند. آن‌ها اصلاً با موضوع حل اختلاف مخالف بودند. می‌گفتند حل اختلاف چیست اصلاً اختلافی توی کار نیست. این‌ها پدر و پسر هستند و کارخانه‌دار پدر است و کارخانه هم مال خودش است و بچه‌هایش هم نصیحت می‌کند اگر اشکالی داشته باشند به آن‌ها می‌رسد.

س- شیطانی هم بکنند تنبیهشان می‌کند.

ج- بله.

س- شما در این دوره که شما را به بازی نمی‌گرفتند چه‌کار می‌کردید؟

ج- هیچی مطالعه می‌کردم و قانون می‌نوشتیم، مقررات می‌نوشتیم و اشخاص جوان و روشنفکر را جمع می‌کردیم و با کمک آن‌ها مقررات می‌نوشتیم. حتی مثلاً زمان دکتر نخعی دوستان خودش را مثل دکتر شاهکار و دکتر خشایار باشند این‌ها را ما جمع می‌کردیم، و همین‌طور مهندسین را، و می‌نشستیم مقررات می‌نوشتیم. مقرراتی مثل اگر در یک کارخانه‌ای اشکالی پیش آمد چه جور باید به آن رسیدگی کرد.

س- خودتان را برای آینده آماده می‌کردید.

ج- بله برای آینده. هی می‌گفتیم حل اختلاف، هی می‌گفتیم اعتصاب. هی آن‌ها می‌گفتند نه این حرف زدنش هم غلط است ولی ما می‌گفتیم نه. اگر این حرف را زدند چه‌کار کنیم و دولت باید مجهز باشد برای این کار.