روایت کننده: آقای حبیب نفیسی
تاریخ مصاحبه: نهم فوریه ۱۹۸۴
محل مصاحبه: کمبریج – ماساچوست
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره: ۷
س- در مورد بحثی که در مورد حکیمیکردید سرکار…
ج- بله داشتیم آنجا یک بحثی میکردیم که جالب بود.
س- میخواهید توضیحات بیشتر بدهید؟ چه جنبهاش جالب بود؟
ج- همین میخواستم که این قسمت را ما شاید بشکافیم که در ایران چه خواهد شد، این اشخاصی که حالا هستند چه میشوند، اینها آیا باز دومرتبه دور کسی جمع خواهند شد یا نه چون دو سه مرتبه زندگی سیاسی اینها قطع شد. حالا این زندگی سیاسی دیگر تمام شد یا باز شروع خواهد شد؟ یا شرایط برای اینکه شروع بشود چیست؟ خب اشخاصی مثل حکیمالملک فوت کرده است، حسیبی که فوت نکرده، بازرگان که فوت نکرده، این اشخاص جبهۀ ملی اینها، حزب ایران اینها، جبهۀ ملیها اینها چطور شدند؟ اینها چه شدند؟ آیا این قدرتها از بین رفته است. مثلاً یک کسی که من هنوز با او دوست هستم و او را میبینم مکی است. مکی یک پتانسیلی بود، یک قدرتی بود، یک موقعی مردم به این آدم اعتقاد داشتند و پی او بودند حالا رفته توی خانهاش و همینطور نشسته است. چشمش هم نمیبیند و ناراحت شده است ولی این یک پتانسیلی بود که به درد میخورد و امثال اینها خیلی هستند. هم دار و دستۀ حزب ایرانیها هستند، هم جبهۀ ملیها هستند و هم مصدقیها هستند، اینها همه هستند.
س- دکتر بقائی را هم میدیدید؟
ج- دکتر بقائی را مثلاً من میبینم.
س- او چطور است؟
ج- او سالم است دکتر بقائی ولی اتحادیهای یا حزبی ندارد. ولی هست و کاریش هم ندارند. او هم به من خیلی محبت دارد و من را میبیند. این است که یک جاهایی الان در این تاریخ کور است. مثلاً دکتر بقائی به اندازۀ کافی از او تا اینجا که من خواندهام استفادهای نشده است، صحبتی نشده است. هیچ جا نگفتهاید که دکتر بقائی این کار را کرده، این کار را کرده…
س- بله کتاب بنده را که دارم مینویسم میفرمایید
ج- بله آن کتابی که شما دارید مینویسید.
س- حالا اگر اجازه بفرمایید برگردیم به آن نقطهای که راجع به امور کارگری صحبت میکردید و صحبت از حکیمالملک شد. در زمان آقای ابوالقاسم نجم و کابینۀ حکیمی بود که شاید یکی از اولین فعالیتهای مهم کارگری شما سرپرستی هیئتی بود که به کنفرانس کار در پاریس رفتید. دلم میخواست بدانم که این افرادی که همراه خودتان بهعنوان نمایندۀ کارگر و کارفرما بردید کدامیک را خودتان شخصاً روی اعتقاد خودتان انتخاب کردید و بردید و کدامیک بودند که بهاصطلاح سفارش شده بودند یا احیاناً تحمیل شده بودند؟
ج- بله عرض کنم که اگر به بنده گفته بودند شش تا آدم صالح پیدا کن و بردار ببر به این مرکز علمی دنیا بنشینید و یک بحث علمی بکنید، بحث امور کارگری کنید راجع به امور کارگری من یک اشخاص دیگری را میبردم، یک اشخاصی را میبردم که به فضلشان، علمشان، اخلاقشان، تقوایشان، قدرتشان اعتقاد داشته باشم. آنجور اشخاص مثلاً یکی جمالزاده را ما برده بودیم. ولی اشخاص دیگر باید هرکدام نمایندۀ یک گروهی باشند که ما عقیده داشتیم که آن گروه باید در ایران ایجاد بشود. مثلاً گروه کارفرمایان میخواستیم یک اتحادیۀ کارفرمایی درست شود و این اتحادیۀ کارفرمایی نمایش حقیقتاً طبقۀ خودشان باشد این است که در طبقۀ کارفرمایان یکی ثقتالدوله دیبا بود. ثقتالدوله دیبا نمایندۀ گروه مالکین و سرمایهداران، هتلداران، صاحب مغازهها، مقاطعهکارهای راه بودند. نماینده بود، کارخانه داشت، کارگر داشت، کار میکردند و بودند. ولی ضمناً پسر اشراف بود، نمیدانم اطلاع دارید یا نه، برادر مادری دکتر مصدق است و از یک فامیل اعیانی قدیمی بود و تحصیلکردۀ اروپا، تحصیلکردۀ خارج. اینجور آدمی بود. البته توی کنفرانس میتوانست حرف بزند، فرانسه سرش میشد، بیآبرو نبود ولیکن نمایندۀ کارفرمای چندین هزار نفر کارگر داشته باشد و این حرفها نبود. او نمایندۀ اتحادیۀ مقاطعهکاران بود، مقاطعهکارهای جادهسازی و راهسازی بود. پس ما حقیقتاً یک کارفرما برده بودیم، زباندان و تحصیلکرده هم بود، اخلاقاً هم آدم فاسد و نادرست و نابابی نبود و اهل زدوبست سیاسی و دردسر برای ما و دولت ایجاد کند نبود که برود و با کمونیستها بسازد هم نبود. ولی در یک مجمع کارفرماهای اروپا اگر مینشست صحبت میکرد آدم فهمیدهای بود، از ماشین هم صحبت میشد میفهمید چه هست، از کارگر هم صحبت میکردیم میدانست چیست، و اشکالات کارگری را هم عموماً میدانست چیست. بنابراینطوری نبود که مسخرهمان بکنند. ولی یک آدمی بود که مظهر یک دسته و طبقهای بود ولی آنطوری هم که حقیقتاً یک نیرویی پشت او باشد نبود.
س- خودش متمایل بود که بیاید یا اینکه شما پیش او رفتید؟
ج- نه خودش مایل بود و فوری بعد از جنگ بود و همه نمیتوانستند بروند فرنگ، خیلیها دلشان میخواست بروند فرنگ. این یک اتفاق فوقالعادهای بود که پیش آمد که یک طیارهای بیاید، آن موقع طیاره پیدا نمیشد، به تهران و یک عدهای را بردارد و به پاریس ببرد. آنجا هم با وجودی که فوری بعد از جنگ بود به آنها هتل و رستوران و کارت آذوقه بدهند و اینها آنجا وضعشان خراب نباشد و وضعشان خوب باشد ضمناً دردسری هم برای دولت ایران ایجاد نکنند و به نام دولت ایران هم یکوقتی مقاطعهکاری، کار کثیفی و زدوبندی نکنند. خلاصه دردسری برای ما ایجاد نکنند ولی حتیالمقدور هم به ما کمکی بکنند که این کارفرمایان ایران هم که اینجا آمدند بله سرشان میشد منتهی اتحادیۀ هتلداران، اتحادیۀ جادهسازی و شهرسازی، نمایندۀ آنها، نمایندۀ کارفرماهای ایران شده بود. نمایندهها را هم که دولت معرفی میکرد. از طرف دولت ایران معرفی میشدند از ما خواسته بودند و ما هم معرفی میکردیم، نمایندۀ اتحادیههای کارفرماهای ایران.
س- کدام مقامات دولتی در انتخاب این افراد غیر از خودتان دخیل بودند؟
ج- ما با نخستوزیر و وزرا مشورت میکردیم.
س- آن موقع مثلاینکه آقای صدر بودند.
ج- بله و ضمناً با نیکپور هم مشورت میکردیم. نیکپور رئیس ادارۀ بازرگانی و تجارت و کارفرماهای ایران بود.
س- که چه کسی را ببرید.
ج- که چه کسی را ببریم. این را ببریم چطور است؟ شما که نمیتوانید بیایید، زبان هم نمیدانید و دردسر برای شما ایجاد میشود. چون این کار اولش بود و ممکن بود دردسر برایشان ایجاد شود و شاید هم تودهایها تظاهراتی بکنند و کتکشان بزنند.
س- ضمناً با جرأت باید هم…
ج- خب آن موقع ثقتالدوله مسن نبود، چهلوپنج شش سالش بود، تحصیلکردۀ خارج بود، اروپا رفته فکر میکرد. یکی دیگر به نام مهندس غیور بود که او هم مرده است. او رئیس کارخانۀ مس غنیآباد بود. تحصیلکرده و مهندس بود و استخدام دولت شده بود و دولت به او کار داده بود بهعنوان رئیس کارخانۀ مس. پس رئیس یک کارخانه شده بود از طرف دولت، نمایندۀ سرمایههای دولت بود و پشتیبانش هم دولت بود. او هم نوع کارفرمای دولتی بود. امثال او ممکن بود صدها آدم پیدا بکند از رؤسای کارخانهها و سازمانهای دولتی بهعنوان کارفرمای دولتی. او هم یکی از آنها بود. مثلاً یکی دیگر از شرکت نفت آمده بود چون شرکت نفت نمایندۀ صنایع باز دولتی ایران بود، صنعت بزرگ.
س- یعنی با آن دو نفر؟
ج- بله.
س- چه کسی بود؟ من خاطر ندارم.
ج- فؤاد روحانی که آن موقع مشاور شرکت نفت بود ولی آدم خیلی فاضلی بود. اصلاً شما فؤاد روحانی را میشناسید؟ بهایی بود ولی جزو بهاییهای فوقالعاده باایمان و جزو اشخاص فوقالعاده پاک و تمیز، خیلی باایمان، خیلی فاضل و زبان فرانسه و انگلیسی را بهخوبی میدانست. اشخاصی را که ما آنجا میبردیم حتماً میبایست زبان میدانستند ثقتالدوله هم تحصیلکردۀ سوئیس بود، فرانسه میدانست.
س- نمایندههای کارگران را چطور انتخاب کردید؟
ج- آنها را هم باز ما انتخاب کردیم. دوتا از اصفهان انتخاب کردیم، امیرکیوان و یوسف افتخاری را از تهران انتخاب کردیم از دست چپیها و تاجبخش از کارگران دست راستی و همچنین داداش حکیمالملک بود که مشاور بود و کس دیگری که مشاور بود جمالزاده بود که بهعنوان مشاور و مطلع امور کارگری بود و یکی هم فرمانفرمایان بود که زباندان بود و مشاور کارگران بود. اینها هرکدام مترجم یکی از کارگران بودند و مشاورشان.
س- او هم تعریف کرده است که علاقۀ اصلی او این بود که یک سری به پاریس بیاید و به دانشگاهش بزند و ببیند دایر است یا دایر نیست.
ج- بله دانشگاه Beaux Arts میرفت که برود آنجا آرشیتکت بشود و او هم یک آدم میلیونر شد به علت بنده. به علت اینکه داداش شازده محمدولی میرزا بود او را بردم و به او محبت کردم، او جوان بود و تحصیلکرده و آمد اینجا و کمکش کردیم رفت در مدرسۀ معماری پاریس ماند و کمک دومم به او این بود که او را با آقای قرهگوزلو در پاریس آشنایش کردیم و دختر آقای قرهگوزلو را گرفت، لیلی قرهگوزلو را گرفت، یک خانم میلیونری گرفت و کار و بارش هم خیلی خوب شد. همۀ آنها که به آن سفر آمدند به یک جایی رسیدند.
س- وقتی حکومت صدر سر کار آمد مثلاینکه خیلی درگیری در مجلس پیش آمده بود بر سر اینکه ایشان نخستوزیر قانونی هست یا نیست.
ج- کی؟
س- صدرالاشراف. و مثلاینکه خیلی از وکلا از جمله دکتر مصدق اینها جلسه نیامدند و مجلس را از اکثریت انداختند. شما چیزی یادتان هست؟
ج- بنده در امور سیاسی دخالت نمیکردم برای اینکه همیشه میدانستم موضوعش چیست. موضوع این است که باید این برود و آن بیاید. نخستوزیران همهشان همینطور بودند.
یک دفعه حکیمالملک هفت روز نخستوزیر شد، دولتها خیلی کوتاه بود دو ماه سه ماه یکی را میآوردند میگذاشتند سر کار همینطور با او در مجلس بحث میکردند و خودشان داشتند با کس دیگر ساختوپاخت میکردند با یکی دیگر که یکی دیگر را بیاورند.
س- آنطور که من دربارۀ مرحوم صدرالاشراف خواندم انتقادات شدیدی است که نسبت به ایشان میکنند و عناوینی که به او میدهند به خاطر اینکه مثلاً در باغشاه ایشان چهکار کرده بود ولی در زمانی که ایشان نخستوزیر بود شما متصدی کارهای مهم بودید چه خاطرهای از ایشان دارید، ایشان چه جور مردی بود؟ چه جور نخستوزیری بود؟
ج- یک آدم خیلی قلدر و محکمی بود و معلوم بود که آنوقتها هم همینطور بوده است. یک آدم محکمی بود، قلدر و بزنبهادر و اهل مبارزه و اخلاقاً هم تمام آن اخلاقهای بد و خوب قدیمیها را همه داشت. اهل پول و ساختوپاخت و اهل رشوه دادن و رشوه گرفتن و همۀ اینها بود و ضمناً آدمی هم بود که اهل سازش با تودهایها و دست چپیها نبود. بدون شک آنگلوفیل هم بود. حالا که میگوییم دست راستی باید حقیقتش را بگوییم باید بگوییم آنگلوفیل برای اینکه انگلیسها میخواستند که دولت ایران دست حکومت دست راستی باشد که متمایل به انگلستان باشد که درنتیجۀ این سیاست نفت آنها حفظ شود. سیاست آنها فقط حفظ استقلال ایران، حفظ استقلال سیاسی ایران، دوری از دست چپیها و تودهایها و دادن امتیاز نفت برای همیشه به شرکت نفت و سازش با شرکت نفت بود. دولت ایران همهاش روی نفت و روی انگلیسها میچرخید، رضاشاه هم همینطور بود. اگر رضاشاه از اول حاضر نشده بود با انگلیسها بسازد که سر کار نمیآمد، اصلاً دولت رضاشاه نمیآمد. اگر پسر رضاشاه هم حاضر نشده بود راجع به نفت با انگلیسها سازش کند و کنار بیاید او هم پادشاه نمیشد. این است که در ایران شرط باقی ماندن در سیاست و دوام سیاسی طرفداری انگلیس بود. احمدشاه هم همینطور بود، رضاشاه هم همینطور بود، محمدرضاشاه هم همینطور بود.
س- اگر بگوییم که پشتیبان آقای صدرا انگلیسها بودند ولی در داخل چه گروههایی، چه شخصیتهایی، چه کسانی به اصلاح پشتیبانی میکردند؟
ج- همۀ اینها گروههای مذهبی و دستههای بازاری بودند، برای اینکه کسی در ایران بماند باید این گروهها با او باشند: باید انگلیسها باشند، باید بازاریها باشند، نیکپور و تمام بازاریها با او سازش و توافق داشته باشند و چوب توی چرخش نکنند و اشکالات اقتصادی برای او درنیاورند. باید ضد کمونیستی باشد، ضد تودهای باشد، باید مذهبی باشد و علناً طرفدار مذهب باشد.
س- آنوقت سران مذهبی چه کسانی بودند؟
ج- با امامجمعۀ وقت، حاجآقا جمال
س- حاجآقا جمال…
ج- حاجآقا جمال یکی از سران مذهبی بود. او اصفهانی بود، با مدرس.
س- کدام مدرس؟
ج- مدرس معروف یعنی سید حسن مدرس.
س- او که در زمان رضاشاه کشته شد.
ج- بله.
س- منظور دورهای است که صدر بر سر کار بود.
ج- در آن زمان سید ابوالقاسم کاشانی که جانشین مدرس بود. خلاصه طبقۀ بازاری و طبقۀ پائین و مساجد و اینها را باید داشته باشد که هرروز برایش دعا کنند و به او در مساجد فحش ندهند. به مساجد برود و…
س- پس هنوز قدرت شاه آنقدر نبود که هر کسی ایشان اراده بکند نخستوزیر میشد. هنوز نظر و همراهی بقیۀ گروهها مؤثر بود.
ج- بله. آن موقع هنوز نظر انگلیسها و آمریکائیها و روسها در ایران مؤثر بود، هر سهتای آنها مؤثر بود. شاه در موقع جنگ زیاد نظری نداشت، نظر استصوابی و مشورتی داشت، خارجیها هم با او صحبت نمیکردند و خیلی بر او منت گذاشتند که آمدند آنجا و با شاه یک جلسه صحبت کردند، ملاقات کردند. آن موقع دولت ایران قدرتی پیدا نکرد مگر بعد از اینکه روسها از ایران بیرون رفتند و پیشهوری قشونش را بیرون کشید. تا آن موقع شاه کمکم در ارتش نفوذ پیدا کرد که ارتش را همراه خودش کرد و آنوقت به دست آن ارتش وارد میدان شد. کمکم توی سر هر کسی خواست زد و قدرت را در دست خودش گرفت. اول که شاه قدرتی نداشت هیچگونه قدرتی نداشت.
س- بعد این آقای عباسقلی گلشائیان مثلاینکه زمان صدرالاشراف وزیر پیشه و هنر شده بود.
ج- بله وزیر پیشه و هنر شده بود و بعد وزیر دارایی شد.
س- یعنی وزیر شما بود.
ج- وزیر بنده بود. همان موقعی که بنده به کنفرانس کار رفته بودم.
س- او چه جور وزیری بود و چه جور نظری داشت؟
ج- او نسبت به بنده نظرش خیلی خوب بود و نظر خوبی داشت.
س- نسبت به مسائل کارگری؟
ج- او هم فهمش بیشتر بود چون خودش رئیس کارخانه بود یک مدتی در وزارت دارایی فهم و درک او بیشتر بود. ولی در آن زمان که نصرالملک و نجمالملک و اینها را صحبت کردیم همان دوره بود که تمام کارها با هیئت حل اختلاف مرکب از مرحوم دکتر شیخ و ادیب و وفا بود، سه نفر بودند که وزارتخانه را میگرداندند. ادیب و وفا را هم اگر میخواهید بنویسید. دکتر شیخ و ادیب و وفا. اینها تمام رؤسای وزارت پیشه و هنر آن زمان بودند. علاوه بر این رئیس هریکی از این کارخانهها هم یکی از مهندسین دوستان ما بودند. مثلاً مهندس ابوذر رئیس یک کارخانه بود، مهندس فریور و دار و دستۀ معدنیها رئیس قسمت معدن بودند، مهندس زنگنه رئیس قسمت قند بود. یک نفر از طرف دولت رئیس میشد ولی آناً میشد کارفرما و نمایندۀ سرمایۀ دولت.
س- از کی بود که خود شما وارد حل اختلافات شدید؟
ج- از همان موقع که قانون گذشت.
س- سؤال کردم که از چه موقع وارد کار شدید قبل از اینکه وزارتخانه تأسیس بشود یا قوامالسلطنه روی کار بیاید که هنوز شما مشغول…
ج- خیر ما همهاش هی خواهش میکردیم که ما را به بازی بگیرید ما هم هستیم و با ما هم مشورت کنید، با ما تبادلنظر کنید. اینجا همچین است، آنجا همچین است ما میخواهیم یک قانون بنویسم…
س- ولی عملاً…
ج- ولی عملاً کسی ما را به بازی نمیگرفت. حتی آن رؤسای کارخانهجات که همه دوستان من بودند، رفقای من بودند و توی وزارت پیشه و هنر بودند و به من میگفتند خجالت بکش دستبردار ما از تو خجالت میکشیم، تو تحصیلکرده هستی. این تحصیلات را داری، این تجربیات را داری، کارگر کارگر چیست؟ مرجع برای کارگر چیست؟ من رئیس سیمانها هستم، او رئیس قندها هست، او رئیس پنبهها هست، هرکدام از ما برای خودمان یک سمت و شغلی داریم وقتیکه به شهرستانها برای گردش میرویم خجالت میکشیم. اصلاً تو آن عقبعقبها مثل گداها راه میروی، کسی طرف تو نمیآید. آنوقت مشاور که وزیر باید مشورت کدام است خواست میکند نمیخواهد نمیکند. میگفتم آنکس که میکند محض خاطر بابات است، محض خاطر فامیلت است و الا تو خودت باید یک شخصیتی باشی. باور بفرمایید تا روزی که ما روی صندلی معاونت وزارت کار ننشستیم همه اصلاً از من خجالت میکشیدند. یک آدم عقبافتادۀ وازده من را تلقی میکردند و یا یک آدم حادثهجو و ماجراجو. میگفتند اگر میخواهی وکیل هم بشوی به بابات بگو که یککلام به شاه یا صدرالاشراف بگوید وکیل میشوی، لازم نیست که تو بروی و کارگر پیدا کنی و کارگران را جمع کنی و به خط کنی. اصلاً کسی باور نمیکرد که این کار جدی است، این کار وظیفۀ دولتی است، این کار یک آتیهای توی آن است، اینها را کسی باور نمیکرد هیچکس باور نمیکرد.
س- خود شما چرا به این حرفها گوش نمیکردید؟ چرا نمیرفتید رئیس یک کارخانه بشوید؟
ج- من یک آدمی هستم که همیشه یک آتش مقدسی در من روشن میشود و در پی یک چیزی میروم، پی فکری میروم و فکر منافع و سیاست و مقام و اینها که نیستم دنبال فکر بزرگی میروم. این همیشه در زندگی بنده بود.
س- بعد از آقای گلشائیان گویا آقای هاشم صهبا مدت کوتاهی وزیر پیشه و هنر بود؟
ج- بله آن موقع من نبودم خارج بودم. آن مدت آنقدر کوتاه بود که نبودم. یک مدت هم سرلشکر شفائی بود نمیدانم میدانید؟
س- نخیر جایی ندیدم.
ج- او هم رئیس کارخانهجات نظامی بود بعد وقتیکه شاه زورش رسید از او خواست که رئیس کارخانهجات غیرنظامی هم بشود و وزیرش کرد.
س- زمان کی بود؟ کدام نخستوزیر؟ یعنی صدر؟
ج- بله در همان زمان صدر.
س- خب حالا میرسیم به یک مطلب بسیار جالب و مهم و آن روی کار آمدن قوامالسلطنه است که وزیر مربوط به شما میشد آقای احمدعلی سپهر اگر اشتباه نکنم.
ج- بله آقای سپهر.
س- سرنخ بحث را خودتان از اینجا به دست بگیرید و توضیح بدهید که چطور شد که، تا آنجا که یادتان هست، قوامالسلطنه را نخستوزیرش کردند و بعد حکومت ایشان که آغاز شد چه اثری روی کار سرکار و پیشرفت عقایدتان گذاشت و همینطور در مورد تأسیس وزارت کار و نقش مظفر فیروز.
ج- عرض کنم که قوامالسلطنه مدتها میخواست نخستوزیر بشود و یک دفعه هم نخستوزیر شده بود. منتهی آن دفعه یخش زیاد نگرفت. این دفعه قوامالسلطنه حس کرد که یک بادی در هوا است و یک جریانی در هوا است و آنهم اتحادیههای کارگری و نیروی کارگری و حزبهای متمایل به دست چپ است. گفت خب من چرا این را نچسبم. این را بچسبم و نمایندۀ این قدرت بشوم. این بود که روزبهروز قدرت کارگران هی بیشتر میشد و هی مبارزه شدیدتر میشد. مبارزات حزب توده و اتحادیههای دیگر و اینها زیاد میشد. قوامالسلطنه هم شروع کرد صحبت کردن دربارۀ نهضت کارگری، راجع به نیروی کارگری، راجع به اتحادیههای کارگری و خلاصه وعده داد که من قانون کار را خواهم گذراند اگر بیایم. این قانون کاری که هی میگویید نمیشود، چون دیگر اینقدر من گفته بودم که دیگر همه قانون کار را میگفتند منتهی نمیشد ولی دیگر چندین سال بود که هی قانون کار مینوشتیم و میدادیم مجلس تصویب نمیشد ولی دولت بعد که میآمد باز یکی دیگر مینوشتیم و میدادیم به مجلس، این بود که این شهرت شروع شده بود، شهرت نهضتهای کارگری، شهرت نیروهای کارگری و شهرت دولتهای متمایل به دست چپ و نیروهای کارگری شروع شده بود. قوامالسلطنه هم کمکم داوطلب شد ولی قدرتی نبود که پشت قوامالسلطنه برود. قوامالسلطنه خودش قدرتی بود، نیرویی داشت، شناخته شده بود و یک آدم سیاسی بود یک آدمی بود که همه او را میشناختند.
س- چه جور آدمی بود؟ راجع به او اگر یککمی از سوابقش بفرمایید…
ج- آدم خیلی قوی بود، خیلی نترس بود، خیلی باهوش بود، خیلی بااستعداد و باهوش و فهمیده بود، خیلی آقامنش و خیلی اهل بذل و بخشش و بزرگی و اعیانی بود. اصلاً اعیان منش بود، اعیان صفت بود. وقتی اسم قوامالسلطنه را میگفتند همه قبول داشتند بنابراین یک آدم ناشناختهای نبود. اصلاً آن موقع هر کس میآمد میبایست او را بشناسند حکیمالملک را همه میشناختند، صدرالاشراف هم همینطور. اینها را همه قبل از مشروطیت میشناختند. در ایران پرستیژ گذشته خیلی مهم بود، تا کسی میآمد و اسمش را میبردند میگفتند چهکاره بوده؟ باباش چهکاره بوده؟ قبلاً چهکاره بوده؟ زمان مظفرالدینشاه چهکاره بوده؟ تاریخچۀ سیاسیاش را باید بگویند نه اینکه یک کسی باشد همینجوری بگویند که تحصیلکردۀ سوربن است یا فلان است. اینجوری نمیشد. حتی دکتر امینی وقتی میخواست بیاید درست است که تحصیلکرده بود و پسر امینالدوله بود ولی دکتر امینی…
س- مطالبی که در مورد تفرعن ایشان میگویند.
ج- بله خب آن تفرعن قدیم را داشت، حالت اعیان منشی سابق را داشت. اعیان قدیم همه همینطور بودند.
س- مثلاً حکایت میکنند که در دفتر ایشان اگر کسی میرفت یا صندلی نبود یا اینکه اجازه نشستن نداشت.
ج- بله از اینجور عادات داشت، از این اعیان منشیهای قدیم داشت، از مکتب قدیم ایران.
س- راجع به قوامالسلطنه میفرمودید.
ج- بله قوامالسلطنه درست تیپی بود که آن زمان ایران میپسندید و میطلبید. میدانید چه شده بود در ایران؟ این هم باز یک فنومنیای است، اینها فنومنهایی است که در ایران اتفاق افتاده است. رضاشاهی آمد یکهو ایران یخ بست یعنی که دیگر تیپ حکیمالملک درست نشد برای اینکه همه افتادند توی ادارات و تحصیلکردۀ خارج و آمدند اینجا و جذب شدند توسط دستگاه رضاشاه و به کار افتادند و شب و روز دارند برای مملکت کار میکنند. نه کسی اینها را میشناسد که کی هستند، نه کسی شهرت درست میکند و نه در سیاست وارد میشوند و نه بحثی میکنند، هیچی. امثال عموهای بنده و بنده و بعد هم نسل رضاشاه. ولی یک عده هم آنجا بودند که اشخاص چهلساله چهلوپنجساله بودند. آنهایی که کمتر بودند بیستساله تا سیساله بودند هنوز جنتمکان نشده بودند رضاشاه آنها را به بازی گرفت و توی کار انداختشان. آنها بیشتر نسل عموهای بنده بودند. ولی آن نسلی که قبل از آنها بودند یک مدتی رضاشاه از آنها کار کشید تا مدتی که مطابق ذوق او میتوانستند کار کنند بعد که دیگر دوران خدمت آنها تمام شد یا آنها را کشت و یا فرار کردند و به خارج رفتند. یکطوری شدند و یا دیگر کاریشان نمیکردند آن موقع زیاد رسم نبود که مردم را تبعید کنند و به خارج بفرستند. آنها ماندند. حکیمالملک و نجمالملک و اینها همه ماندند. خب ماندند که از بین نرفتند. اینها ۶۰ ساله بودند وقتیکه رضاشاه رفت ولی تمام اشخاص ۶۰ ساله هنوز میتوانند کار کنند بهخصوص در آن مقامات بالای مملکت. ضمناً مقامات بالای مملکت هم بودند یعنی مردم آنها را میشناختند. حکیمالملک ۶۰ ساله بود هنوز میتوانست کار کند و ضمناً مردم یادشان هست که ۱۵ سال پیش حکیمالملک وزیر آموزشوپرورش بود و تمام محلۀ ما وقتی رد میشد به او سلام و تعظیم میکردند، توی مسجد که میرفتیم جلوی پای او همه بلند میشدند و احترام میگذاشتند، مردم او را میشناختند. وثوقالدوله همچنین، قوامالسلطنه همچنین. تمام اینها اشخاصی بودند که اعیان جوانهای آن زمان بودند که به علت نفوذ پدرشان و نفوذ فامیلشان زود وزیر شده بودند. پسر مستوفیالممالک بود، پسر وثوقالدولۀ بزرگ بود، پسر عینالدوله بود. اینها همه یک مقاماتی داشتند نیمچه اعیانی بودند اعیان جوانی بودند که یکهو رضاشاه آنها را کنار گذاشته بود و اینها در سکوت و آرامش دهپانزده سال زندگی کرده بودند و هر جور و هر چند سال که توانسته بودند ولی مردم همۀ اینها را میشناختند. خارجیها، داخلیها، همه اینها را میشناختند. ولی روزگار چطور شد؟ یکدفعه شب و روز فرق کرد، یعنی امروز و فردا تمام آنهایی که دستۀ رضاشاه بودند باید بروند و یک دستۀ دیگر باید بیایند. آن دستۀ پائین و متوسط فرق نکرد ولی دستۀ بالای مملکت خب یکدفعه باید فرق کند، وزیر دارایی باید فرق کند، وزیر آموزشوپرورش باید فرق کند، معاونش هم باید فرق کند، مدیر کلش هم باید فرق کند. اینها باید فرق کنند. یا اگر هم نباید از بین بروند ولی موقتاً باید یکخرده کنار بروند و آنوقت یک دولت کوآلیسیون باید بیاید یعنی یک دولتی که زمان قبل از رضاشاه را به زمان کنونی به هم ببندد و یکی بیاید که هم دولهها و سلطنهها و ملکها بشناسد و هم تیمسار و فلان و اینها را بشناسد و آنها را به هم ببندد، یک دولت فیمابین باید بیاید. این است که در این زمان میبینیم جز اینکه قوامالسلطنه بیاید چارۀ دیگری نبود و اگر نشد نظامالسلطنه مافی بیاید، نشد مثلاً وثوقالسلطنه بیاید، نشد نیرالملک بیاید. اینجور تیپها باید بیایند. اشخاصی که هنوز نمردند ولی هنوز هم بین ۶۵ سال تا ۷۰ سال دارند.
س- شما اطلاع دارید که در دوران رضاشاه قوامالسلطنه کجا بود و چهکار میکرد؟ ایران بود یا تبعید بود؟
ج- قوامالسلطنه یک مدتی خارج بود و در خارج عیش و قمار میکرد و در میزهای مونتکارلو صندلی مخصوص داشت ولی به کار سیاست هیچ دخالت نمیکرد. رضاشاه هم اگر کسی به سیاست دخالتی نمیکرد هیچ کارش نداشت، مال خودش را بخورد.
س- شما هیچ آشنایی خانوادگی و یا دوستی شخصی با ایشان داشتید؟
ج- با فامیل وثوقالدوله. اینها فامیلهایشان با پدر ما هم دوست بودند.
س- یعنی خود شما شخصاً قوامالسلطنه را اصلاً دیده بودید؟
ج- نخیر، اختلاف سنی ما زیاد بود و من هم که از اروپا برگشتم دو سال بعدازآن دیگر جنگ شد. من اینقدر در ایران نبودم که…
س- یعنی جنگ شد.
ج- بله منظورم این است که دو سال بعدش دیگر جنگ شد.
س- این آقای احمدعلی سپهر چه جور آدمی بود؟
ج- احمدعلی سپهر جزو آن اشخاصی بود که توی دستوبال اعیان خیلی میدوید و میپلکید جزو آن کسانی بود که دنبالۀ دوَک بزرگان بود، دنبالۀ دوک قوامالسلطنه، حکیمالملک، تمام اینها. جزو آنهایی بود که جوانهای بعد از آنها بود یعنی اشخاصی بودند که جوان بودند و در اروپا هم تحصیل کرده بودند و آمده بودند منتهی توی دست و پای اعیان میپلکیدند. آنوقتها غدغن نبود. مثلاً حکیمالملک روز جمعه یک جلسهای داشت و مردم میرفتند و در جلسۀ حکیمالملک مینشستند و حرف گوش میکردند. بعد از آنجا میرفتند خانۀ قائممقام رفیع، قائممقام رفیع یک آدمی بود که متعین بود یک آخوندی بود که رشتی بود. حتی تا زمان محمدرضاشاه هم که هنوز نمرده بود جمعهها خانهاش جلسه بود و مردم آنجا میرفتند و اوضاعواحوال روز را میگفتند و جریانات را میگفتند و حلوفصل میکردند و بحث سیاسی میکردند. اینها یک کلوبهای سیاسی خانهای بود.
این آقای سپهر هم یک همچین آدمی بود، یک آدمی بود که تحصیلکردۀ خارج بود زبان میدانست و خیلی روشنفکر بود و خیلی هم حقهباز و زبل بود. حرف جمع کند خبر ببرد سازمان بدهد و از این کارها بکند. او از این اشخاص بود و البته تا زمان رضاشاه اینجور اشخاص را زیاد اهمیتی نمیدادند میگفتند باشند برای خودشان ولی به صرف اینکه این آدم شارلاتان است این آدم به درد میخورد این آدم اهل زدوبند است، رضاشاه از آدم زدوبندچی اصلاً میپرهیزید، اینها را اصلاً بهشان رو نمیدادند این هم بود و همینطور راه میرفت و خبرک میگرفت و من او را خانۀ حکیمالملک دیده بودم و اینور و آنور هم دیده بودمش. خبرکچی و زدوبندچی بودند ولی یکهو روزگار یکطوری شد که برای اینجور اشخاص در باز شد. که این خبرک جمع کند و ببرد خانۀ قوامالسلطنه و خبر بدهد و از آنجا برود خانۀ حکیمالملک هم خبر بدهد و از آنجا برود خانۀ رضا رفیع هم خبرک بدهد یعنی همهجا برود خبرک بدهد، این در برای او باز شد و این آدم هم افتاد به زدوبند. تملق همه را هم میگفت و همه را هم از قدیم میشناخت. دیگر گفتند خب این آدم بیست سی سال دارد میدود چرا معاون وزارتخانه نشود. بعد معاون وزارتخانۀ پیشه و هنر شد.
س- زمان؟
ج- زمان نصرالملک سپهر معاون شد و بعد وزیر شد.
س- توی همان وزارتخانه آمد بالا؟
ج- بله. ولی قبلاً توی شیلات هم یک مدتی کار کرده بود و رئیس شیلات بود.
س- یک نطق آتشین برعلیه کارفرمایان کرده بود در آن اوایل وزارتش.
ج- بله برای اینکه او از آنهایی بود که با روسها هم عشقبازی میکرد، خیلی با روسها بازی سیاسی میکرد، با انگلیسها هم بازی سیاسی میکرد، با آمریکائیها هم بازی سیاسی میکرد. همه میدانستند که این همهجایی است و همهجا میرود و هیچکس هم به بازی زیاد نمیگرفتش همه از او میترسیدند ولی ضمناً میگفتند بگذار بیاید ببینیم خبری دارد به ما بدهد، ببینیم شاید کاری از دستش بربیاید. آدم خیلی حقهبازی بود.
س- عاقبتش چه شد؟ پروندهای چیزی مثلاینکه برایش درست کرده بودند یا اخراجش کردند چیزی شد؟
ج- نخیر، یواشیواش او را کنار گذاشتند، بعد رئیس شیلات شد و بعد رئیس یک چیز دیگر شد. همیشه آدم بیچیزی بود، دزد نبود. آدم بیچیزی بود و یک پولی به او میرساندند، یک حقوقی به او میرساندند که زندگی کند و بعد هم مرد.
س- مثلاینکه در امور کارگری در زمان حکومت قوامالسلطنه…
ج- او خیلی خودش را به کارگران میبست، به تودهایها هم خیلی میبست. همیشه به من میگفت آقای نفیسی شما تعریف مرا به اینها بکنید، خیلی دلش میخواست که از او تعریف بکنند بهخصوص دلش میخواست روسها به او نظر محبت داشته باشند و جزو نوچههای روسها باشد. ولیکن خیلی خودش را به دست چپیها میبست ولی نه دست چپیها نه کس دیگری او را به بازی نمیگرفت، یعنی هیچکس به او اطمینان نداشت. ولی او خیلی دلش میخواست که حکومت کارگری بشود و طوری بشود که او رهبر کارگران بشود و ضمناً خبر روسها را بگیرد و به آمریکائیها بدهد و خبر آمریکائیها را به روسها بدهد از اینجور اشخاص بود.
س- حالا برویم سر مظفر فیروز. حالا که یواشیواش داریم به جلو میآییم و تشکیل وزارت کار و اینها هم راجع به مظفر فیروز شما توضیح بدهید.
ج- شما میدانید که مظفر فیروز هنوز زنده است؟ پاریس است.
س- بله، با او هم مصاحبه کردهایم.
ج- او خیلی آدم جالبی است برای اینکه او آدم تحصیلکردهای بود. تحصیلکرده و فهمیده و زباندان و عالم، انگلیسی فوقالعاده خوب میداند. تحصیلش را در انگلستان کرده است. یک آدمی بود که خیلی شم سیاسی داشت.
س- او چطور از سید ضیا زد به قوامالسلطنه؟
ج- او دنبال هر کسی که حاضر بود که به او کار بدهد و قدرت بدهد را میگرفت، هر کس که بود. او اول میخواست طرفدار انگلیسها بشود و کلاهپوستی سرش گذاشت و طرفدار انگلیسیها و دست راستیها و اینها بود. ولی بعد وقتیکه روسها پیدایشان شد و تودهایها پیدایشان شد یکدفعه کاسکتی شد. او میخواست ترقی کند، پیش برود، رهبر بشود حالا به هر راهی شده هر کس شده.
س- و پهلویها را هم بیندازد.
ج- بله. ضمناً آن کینۀ پدریاش را هم از بین ببرد. یک شعری از فردوسی هست که میگوید:
«پدرکشته را کی بود آشتی پدر کشتی و تخم کین کاشتی»
من در مورد او همیشه این شعر یادم میافتاد. طوری کین نسبت به رضاشاه داشت، البته نسبت به اولاد رضاشاه میگفت نه من با اینها کاری ندارم، با شاه و آنهای دیگر من کاری ندارم، من دشمن رضاشاه بودم برای اینکه او پدر من را کشت. ولی پدرش هم همینطور بود. نصرتالدوله هم یک آدمی بود فوقالعاده جاهطلب و اینها میخواستند حتی به سلطنت برسند و اینها احمدشاه را لایق این کار نمیدانستند ولی خودشان خیلی لایق بودند، این شازدهها بعضیهایشان خیلی باهوش و بااستعداد بودند. توی همین پسران فرمانفرما هم شما میبینید بعضیهایشان خیلی باهوش و بااستعداد و اینها هستند. او هم همینطوری بود و میخواست که به هر ترتیبی شده قدرت را به دست بیاورد و چم رضاشاه را به دست بیاورد. کوشش هم کرد ولیکن، موفق هم شده بود تا وزارت رضاشاه خودش را رسانده بود، بعد از آنجا که یکخرده حوصلهاش کم بود رفت با فرانسویها و ایتالیائیها و خارجیها شروع به ساختن کرد و یک دفعه رضاشاه هم مچش را گرفته بود که او میرود به سفارت فرانسه که بعد او را گرفتند و کشتند. چندین نفر بودند که رضاشاه میترسید اینها با خارجیها بسازند چون خودش نه اینکه با خارجیها ساخته بود و آمده بود حالا میترسید که اینها اگر بروند با خارجیها بسازند خارجیها با آنها بسازند و آنها را بیاورند. تیمورتاش اینطور بود و نصرتالدوله اینطور بود و صارمالدوله اینطور بود. منتهی صارمالدوله خودش را زیاد به آبوآتش نزد و رفت و پنهان شد در گوشۀ باغش در قاشلوی اصفهان.
س- در آن بهار اولی که قوامالسلطنه بر سر کار بود توی این گزارشات ذکر از این میکنند که برای اولین بار در ایران رضا روستا بهعنوان نمایندۀ کارگران و آقای نیک پور بهعنوان نمایندۀ کارفرمایان در اتاق بازرگانی تهران جمع شدند و نسبت به چند موضوع حل اختلاف کردند. آیا شما آن جلسات را به خاطر دارید؟ یا در آن بودید؟
ج- این آن موقعی است که هنوز من توی کار نیامده بودم. در آن موقع من هنوز در قسمت کارخانهجات بودم.
س- بیشتر آقای پیروز در آن کار دخالت داشتند؟
ج- بله. آن موقع من هنوز نیامده بودم.
س- خب راجع به مقدماتی که منجر به گذراندن تصویب قانون کار شد، ۱۸ مه ۱۹۴۶، گویا آن جلساتی که برای بررسی لایحه و مشورت با دستگاههای مختلف و بعد بردن آن به هیئت وزیران و قوامالسلطنه تشکیل میشد که گویا اگر اشتباه نکنم در وزارت خارجه بود…
ج- بله در وزارت خارجه. هیئت دولت در آنجا تشکیل میشد و قوامالسلطنه هم آنجا منزل داشت.
س- راجع به این جلسات شما خاطراتی دارید که چه مقدماتی بود؟
ج- بله، آنجا دیگر شروع کار بنده میشود.
س- خب بفرمایید.
ج- در وزارت خارجه که یک طبقۀ بالا است به نام طبقۀ سکنی.
س- وزارت خارجۀ فعلی؟
ج- بله. که آنجا را ساخته بودند برای اینکه وزیر خارجه بتواند آنجا زندگی کند، حتی زمان رضاشاه. در وزارت خارجه یک طبقه آن بالا بود. بعد که نخستوزیران آمدند یکییکی دهنشان برای این آپارتمان فوقالعاده لوکس بالای وزارت خارجه که آشپزخانه و وسایل پذیرایی و سالنهای پذیرایی مفصل داشت آب افتاد. همه آنجا منزلشان شد. اول قوامالسلطنه آنجا منزل کرد.
س- کدام دوره، دورۀ اولش؟
ج- دورۀ اول. البته قوامالسلطنه خودش خانه داشت. در دورۀ اول اول هم نه، چون قوامالسلطنه دو دور آمد، آن دور اول نه. اولش خودش یک خانه داشت. در خیابان کاخ یک ویلا طوری بود که آنجا منزل داشت که بعد هم آن را سوزاندند، چاپیدند موقعی که نخستوزیر بود. آن هم یکی از روزهای خیلی جالب بود. بعداً باید به شما بگویم. بله بعد هم که سپهبد زاهدى آمد آنجا منزل کرد. هر کس میآمد نخستوزیر میشد آنجا منزل میکرد خیلی جای خوبی بود. یا آنجا یا مقابلش باشگاه افسران که سپهبد زاهدی هم آنجا منزل کرد. هر دو جا را در زمان رضاشاه ساخته بودند خیلی لوکس و خیلی حسابی برای اینکه وزیر جنگ و مهمانهای خارجی و خارجیها و نخستوزیر و اینها آنجا بتوانند زندگی کنند و در دورۀ قوامالسلطنه آنجا منزلش بود و هیئت دولت هم همانجا توی همان آپارتمان تشکیل میشد. زن و بچهاش توی خیابان کاخ بودند ولی خودش اینجا بود که حفظش بهتر باشد و هم زندگیاش راحتتر باشد آنجا بود. اول که راجع به قانون کار بحث شده بود و تبلیغ زیاد شده بود و قوامالسلطنه هم این را یکی از مقاصد دولت خودش قرار داده بود که ما برای امور کارگری میآییم، برای پیشرفت امور کارگری میآییم و قانون کار را حتماً به تصویب میرسانیم و وقتیکه هم آمد دیگر این کار را زیرش نزد و به آن عمل کرد. اولاً معاونش دکتر امینی بود که قوموخویشش هم بود، دکتر امینی داماد برادر قوامالسلطنه است. برادر قوامالسلطنه وثوقالدوله بود که وثوقالدوله چندین دختر داشت که یکی از آنها زن دکتر امینی بود. این ارتباط را میدانستید؟
س- درست نمیدانستم.
ج- چندین دختر داشت که یکی از آنها زن امیراعلم بود، یکی زن دکتر امینی بود، یکی زن امیراعظم بود. اینها همه اشخاص بزرگی بودند که دخترهای وثوقالدوله را گرفته بودند و یکیش هم زن دکتر امینی بود و از این راه دکتر امینی داماد قوامالسلطنه بود در حقیقت، هر وقت قوامالسلطنه میآمد روی کار معلوم بود که فردا دکتر امینی آنجا پیدایش میشود. دکتر امینی بود از طرف قوامالسلطنه چون معاون نخستوزیر بود، از طرف قوامالسلطنه بود و وزیر دارایی هم بود. دیگر رضا روستا و نمایندگان حزب توده بودند، دیگر مشاورین آنها اشخاص تحصیلکردهای مانند رادمنش و جودت و اینها بودند و ما همه در یک کمیسیونهایی که تشکیل میدادیم به قانون کار رسیدگی میکردیم و پاک و تمیزش میکردیم و جورش میکردیم که یک شب به هیئت دولت برود. آنوقت یک شب همان عده آمدند پائین هیئت دولت نشستند. هیئت دولت بالا نشسته بود و ما پائین نشسته بودیم. آنوقت مواد قانون کار را یکییکی اینجا به تصویب نهایی این عده میرساندیم و همه امضا میکردیم و بعد میدادیم بالا به دکتر امینی. دکتر امینی توی هیئت دولت میخواند اگر اشکالی داشت باز هی بنده را صدا میکردند که هی اینجا و آنجا رفع میکردیم و قانون کار ماده ماده نوشته شد و امضا شد و به تصویب هیئت دولت گذشت. این قانون کار را من دارم، این نسخه را. تنها نسخهای که امضای اشخاص هنوز پایش هست پیش من است و این هم توی مدرسه بود و موقعی که آمدند تمام کاغذهای بنده را گرفتند و بردند ولی پخشوپلاش نکردند و این جزو کاغذهایم که به شما گفتم در تمام دوران هر جا رفتم بعد از وزارت کارم که به وزارت صنایع رفتم با خودم بردم. از آنجا هم به پلیتکنیک بردم و از آنجا به تکنیکوم بردم. همینطوری همۀ کاغذهای سیاسیام با من هست، همهجا هست. حالا هم امیدوارم که یک جای محفوظی پیدا کنم که یک قسم موزهای درست کنم و همینطور از همه بگیرم و بگذارم آنجا و اگر وقتی امور بیطرفی پیش آمد و شما توانستید از طرف این دانشگاه به آنجا بروید و یک موزهای درست کنید و اینها را هم به تمام اشخاص بگوییم و بگوییم که هر کس پروندۀ جالبی دارد بیاورد به اینجا بدهد و اینجا هم برای او حفظ میکنند و هم خودش و یا دوستانش بیایند بنشینند و حلاجی کنند و بنویسند و کامل کنند.
س- مظفر فیروز چه نقشی داشت در توی این جلسات؟
ج- مظفر فیروز در نوشتن قانون کار هیچ نقشی نداشت. روزی که بنده را گرفت برای همان قانون کار باهم گرفت. گفت، «شما که از اول تا حالا نوشتید و خودتان هم به کارهای سیاسی آن که دخالتی ندارید و این کارها را همه من به عهدۀ شما میگذارم در وزارت کار و آن کارهای سیاسی و اجتماع با تودهایها و شورای عالی کار و آنجا که بایستی بحث بشود آنجا کارفرماها و سفرا و اینها خواهند بود.»
س- این سفرای انگلیس و آمریکا نسبت به تشکیل وزارت کار چه نظری داشتند؟ موافق بودند؟ مخالف بودند؟
ج- والله اولش موافقتی نداشتند ولی بعد من دیگر اینقدر با همه چانه زده بودم که من را مسترغیب میدانستند و همیشه میگفتند کارهای شما به کجا رسیده است و اینها. بعد دیگر طوری شده بود که این اواخر میگفتند شما تقریباً پیشگویی میکنید، شما این حرفهایی که میزنید همهاش درست است و چرا نشود باید بشود و ببینیم چه میشود، دیگر دست آخرش اینطور شده بود. و نمایندگان اتحادیههایشان هم وقتیکه آمدند خیلی به آنها محبت کردم و استقبال از آنها کردم و به آنها راه و چاه را یاد میدادم و چیز میگفتم و افکار صحیح میدادم و با اینوآن آشنایشان میکردم، این بود که اینها همه طرفدار من شده بودند.
س- پس در آن جلسه به تصویب رسید.
ج- در آن جلسه به تصویب رسید چون هیئت دولت قوامالسلطنه قدرت قانوننویسی داشت. یعنی در ایران اینطور است که وقتیکه مجلس تعطیل میشود دولتی که در آن زمان هست این قدرت مجلس را میگیرد و آناً میتواند به جای مجلس قانون بنویسد و اینها را تصویبنامههای دورۀ فترت میگویند. خیلی قوانین هست که با تصویبنامۀ دورۀ فترت میگذرد. ولی این قانون نمیشود مگر اینکه مجلس باز بشود و به تصویب مجلس بگذرد ولی مادامیکه مجلس باز نشده این تصویبنامه قدرت قانونی دارد چون تصویبنامۀ دورۀ فترت است ولی باید به تصویب مجلس هم برسد و در قانون کار هم اینطور شد. با تصویبنامۀ هیئت دولت چهار سال قانون کار ایران اجرا شد تا بالاخره به تصویب مجلس هم رسید.
س- قدم بعدی چه بود؟ روز بعد چه شد؟
ج- هیچی روز بعد رفتیم و شاه هم یک محل کار به ما داد. اولش یک دو سه روزی در دستگاه نخستوزیری رفتیم و آنجا نشستیم ولی بعد شاه به ما یکی از کاخها را که چسبیده به خانهاش بود، عرض کردم خدمتتان، و لازم بود که ما ارتباطمان را با شاه داشته باشیم و او هم از خدا خواست که یکدفعه دست بیندازد به وزارت کار و من هم از خدا خواستم که یکهو ما یک قدرتی پشت ما بیاید. این بود که تمام این جریانات همهاش موقعشناسیهای من بود همیشه یک آرزو داشتم و آن ایجاد وزارت کار و رسمی شدن قانون کار. ولی در این راه خیلی نقشهها طرحهایی کردم، گذشتهایی کردم، ساختوپاختهایی کردم و مدتی هم با شاه ساختیم و از قدرت شاه استفاده کردیم، از قدرت قوامالسلطنه استفاده کردیم. هر کسی یک قدرتی میشد بنده میگفتم چرا او را پشت وزارت کار نیاوریم. یک قدرتی پشت وزارت کار بیا من هم قدرت کارگران را پشت تو میآورم. همهاش ساختوپاخت بود.
س- در آن موقعی که این قانون کار داشت تهیه و تصویب میشد آیا شاه در جریان بود؟ یا اظهارنظری میکرد؟ پشتیبانی میکرد؟
ج- بله من به او میگفتم اصلاً میخواستم که پشتیبانی بکند، میخواستم توصیه به اینوآن بکند. بعد کمکم مد شد که هیئت دولت در کاخ تشکیل بشود و آنوقت من آنجا هی میرفتم به شاه میگفتم که به وزیر پیشه و هنر بگویید قانون کار را بیاورد و شاه به او میگفت که آئیننامۀ کار، یادم هست هی میگفت آئیننامۀ کار را بیاور و او میآورد، آن موقعی بود که گلشائیان بود.
س- آن موقع رسم شده بود که دولت…
ج- که بیاید در کاخ شاه و با حضور شاه دولت تشکیل بدهد.
س- در زمان صدرالاشراف.
ج- نه دیگر بعدازآن. در موقع صدرالاشراف اولش نه ولی بعد این اواخرش یعنی اواخر صدرالاشراف که خود صدرالاشراف یکخرده ضعیف شده بود و شاه قویتر شده بود هی رفتهرفته شاه اینطوری بود هی قدرت نظامیها و قدرتهای دیگر را دور خودش جمع میکرد و هی قوی میشد و بعداً آن دیگری را کنار میگذاشت. اول خب اصلاً جرأت نمیکرد که دخالت در کارها بکند از دست قوامالسلطنه ولی بعداً قوامالسلطنه چارهای نداشت جز اینکه به شاه مراجعه کند. شاه کاری که کرد این بود که قدرت نظامیها را به پشت خودش بکشد، بعد قدرت مملکت را بکشد در دست نظامیها و بعد آن قدرت نظامی را بزند توی سر همه. ولی شاه مملکت را به زور نظامیها گرفت.
Leave A Comment