روایت کننده: آقای حبیب نفیسی
تاریخ مصاحبه: نهم فوریه ۱۹۸۴
محل مصاحبه: کمبریج – ماساچوست
مصاحبهکننده: حبیب لاجوردی
نوار شماره : ۸
س- قبل از اینکه به نظامیها برسید میخواستم برای اینکه جلسۀ امروز را به جایی برسانیم برسیم تا وقتیکه مظفر فیروز اولین وزیر کار شد یعنی آن دوران بین مه ۱۹۴۶ که قانون کار تصویب شد و ماه اوت که وزارت کار رسماً یک وزیر پیدا کرد، در این سه ماه دیگر رسماً وزارت کار که ایجاد نشده بود. به آن وزارت کار میگفتند؟
ج- چرا وزارت کار میگفتند.
س- بهمحض اینکه آن قانون کار تصویب شد؟
ج- بله بهمحض اینکه تصویبی شد و ما از فردای آن روز اسم خودمان را وزارت کار گذاشتیم که دیگر ادارۀ کل کار نباشیم.
س- ولی هنوز وزیری نداشت.
ج- نخیر بنده کفیلش بودم. یک حکمی از قوامالسلطنه گرفته بودم و کفیلش بودم و تمام کارها را مینوشتم و امضا میکردم و دیگر خیلی کارها را جدی گرفته بودم.
س- رفته بودید توی آن کاخی که…
ج- نخیر از فردای آن روز رفتیم توی آن اتاقی که پهلوی اتاق وزیر پیشه و هنر اتاق من بود یعنی اتاق مشاور.
س- همان اتاق خودتان بود.
ج- همان اتاق را اسمش را گذاشتیم وزارت کار ولی دیگر دنبال این افتادیم که آن کاخ را درست کنیم، و مبلهای همان اتاق را برداشتیم و توی زیرزمین آن کاخ گذاشتیم. توی زیرزمین یک دست مبل و یک قالی بود صبح مظفر فیروز میآمد مینشست و بعدازظهر من مینشستم.
س- حالا این قبل از موقعی است که مظفر فیروز وزیر بشود.
ج- نه دیگر بهمحض اینکه وزیر شد آمد و بعد از بودجۀ نخستوزیری اینور و آنور شروع کردیم مبل و صندلی خریدن و کمکم آنجا را با سروصورت و آبرو کردیم. ولی اول با همان یک دست مبلی که من در اتاقم در اتاق مشاور وزارت صنایع داشتم با همان وزارتخانه را توی زیرزمین آن کاخی که جنب کاخ شاه بود در آنجا درست کردیم و از روز بعد مظفر دیگر آمد آنجا نشست. او آمد آنجا نشست و بعد هم دیگر کمکم اتاقها را مبله کردیم و کمکم کارمند جمع کردیم و کمکم دوستانم را جمع کردم و استخدام کردیم و انتقال دادیم و همه را از دستگاههای دولتی دیگر منتقلشان میکردیم و مأمورشان میکردیم با همان بودجۀ خودشان میآمدند وزارت کار.
س- حالا بازهم بین این زمان تصویب قانون کار و وزارت مظفر فیروز حداقل دو اتفاق مهم افتاده است که میخواستم از خاطرات شما هم در آن مورد سؤال کنم. یکی تأسیس حزب دموکرات که اگر اشتباه نکنم تقریباً یک ماه بعد از تصویب قانون کار تأسیس شد. چه چیزی منجر به تأسیس این حزب شد. شما خب وارد سیاست نبودید ولی این جریان چه بود؟
ج- یک قدرتی بود که این قدرت را میخواستند جمعآوری کنند و یک اسمی هم روی آن بگذارند در مقابل حزب توده. حزب توده چه داشت؟ یک اتحادیۀ کارگری داشت، شورای متحدۀ مرکزی، و یک حزب داشت. حالا عین این کار را قوامالسلطنه برای دستگاه خودش کرد یعنی برای دست راستیها کرد و آنها دست چپی بودند. یک اتحادیۀ شورای کارگران میخواست، یک اتحادیۀ کارگری. خب آناً تمام این برو بچهها که هرکدامشان رئیس یک کارخانه بودند و ضمناً یک کار انتخاباتی هم بین خودشان کردند و یک رهبر کارگری هم پیدا کردند و رهبران کارگران را همه جمع کردند و خودشان هم بدون اینکه رهبر کارگری آن کارخانه بشوند چون رئیس آن کارخانه بودند در آنجا شرکت کردند.
و به این ترتیب یک مجموعهای از رهبران کارگری تمام کارخانهها جمع شد. حالا ضمناً یک دستگاه سیاسی یک حزب میخواهد و این حزب هم در کنارش تشکیل شد و این رهبران کارگری مانع از این نبود که عضو باشند و عضو حزب هم باشند و عضو شورای حزب باشند ولی آنجا دیگر میتوانستند با کارفرماها باهم، با وزرا باهم، با همه توی شورای حزب، باهم قاطی باشند. این بود که همه عضو حزب شدند، از خود جناب اشرف گرفته تا همۀ ما. همه میرفتیم آنجا دیگر همه برادر بودیم و هممسلک بودیم، همقطار حزبی بودیم. پس یک حزب تشکیل شد و یک اتحادیۀ کارگری. این اتحادیۀ کارگری قدرت آن حزب بود هر آن به آن میگفتند اعتصاب کن میکرد و هر موقع میگفتند شلوغ کن میکرد ولی اتحادیۀ کارگری با حزب دو تا بود. آن کاری که عیناً حزب توده کرده بود. حزب توده هم عیناً شورای متحدۀ مرکزی بود اتحادیۀ کارگریشان بود که تمام افراد شورایش همه کارگر بودند ولی همین کارگرها میآمدند آنور خیابان توی حزب توده و عضو شورای حزب میشدند با کارفرما باهم، با وزیر باهم، همه باهم بودند. پس حزب قوامالسلطنه تقویت شد به علت اینکه اتحادیۀ کارگری داشت و هر آن میگفت اعتصاب کنیم و هر موقع میگفت برویم آنها را بزنیم اجرا میشد.
س- مغز متفکر این حزب دموکرات و این برنامه چه کسانی بودند؟ چه افرادی بودند و اسمهایشان چیست؟
ج- همینهایی که اینجا بودند. حالا برایتان میخوانم اتفاقاً شروع به نوشتن اینها کردم چون حدس میزدم که مورداحتیاج خواهد بود. ولی همینها بودند.
س- فکر میکنید مبتکر این فکر کی بود؟ آیا شناخته شده است؟
ج- مبتکر خود قوامالسلطنه و آرامش بود. آرامش و همین محمدولی میرزا فرمانفرمائیان اینها مغزهایشان بودند و خسرو هدایت. خیلیها بودند، تمام آنهایی که بودند همین نوری آشتیانی تمام اینها. شب که آنجا میرفتیم بنده هم بودم وزیرم هم بود، آنهای دیگر هم بودند.
س- مثلاً کاری که شروع میشود یک دو سه نفری هستند که زحمت اصلی را میکشند و بهاصطلاح نقشۀ آن را میکشند. حالا میخواستم بدانم برای این کار که بود؟
ج- آنچه که مربوط به کارگر و کارخانه و اینها بدانید بدون اینکه بخواهم خودستایی بکنم فکر من بود. اصلاً تودهایها هم همچین، آنیکی هم همینطور میآمدند و با من مشورت میکردند.
س- کار سیاسیاش با کی بود؟
ج- کار سیاسی آن با مظفر فیروز، آرامش. ولی کارهای کارگری را خود قوامالسلطنه هم تصمیم گرفته بود و میگفت به کارهای نفیسی زیاد کاری نداشته باشید، به او کمک و معاضدت بدهید ولی کاری به او نداشته باشید شما کارهای سیاسیاش را بکنید ولی شما این چیزها سرتان نمیشود و قوانین بینالمللی را نمیدانید، موضوعات را نمیدانید یکوقت یک اشتباهاتی میکنید و یک چیزی میگویید اسباب دردسر میشود. چون آن تودهایها، باید گفت، اشتباه نمیکردند. آنها همه میرفتند با مغزهایشان مشورت میکردند با روسها مشورت میکردند یکدفعه حرف چرند نمیزدند هر موضوعی را ما در شورای عالی کار مطرح میکردیم میگفتند ما فردا جواب میدهیم. آنوقت میرفتند و با مغزهای خودشان فکر میکردند و فردا میآمدند جواب میدادند.
خیلی سری اسمهایی را من نوشتم که چه کسانی بودند. اینها خیلی اسمها هستند.
س- خب بفرمایید.
ج- عرض کنم که رهبران حزب توده را که میدانید قازار سیمونیان رهبر شورای متحدۀ مرکزی بود. آرامش و پرتو اعظم و ابوالقاسم تفضلی …
س- کدام پرتو اعظم؟
ج- ابوالقاسم پرتو اعظم، همان کسی که آن کتاب را نوشته است. بعد نونهال تهرانی، مهندس ارداقی، مهندس تبریزی، مهندس سدهی، خسرو هدایت، مهندس سهرابی، مهندس قرهگوزلو، مهندس فریور. و بالاتریها هم قوامالسلطنه، آرامش، سلمان اسدی، محمدولی فرمانفرمائیان، موسوی زاده، مهدی شریف امامی، صادقی که وکیل بود و بعد هم وزیر شد.
س- اینها همه در حزب دموکرات بودند.
ج- اینها همه بودند که شورای متحده را تشکیل دادند. خسرو هدایت، احمد مصدق، قزلباش و…
س- احمد مصدق؟
ج- بله.
س- او کجا بود؟
ج- او هم جزو حزب دموکرات بود.
س- مکی هم مثلاینکه بود؟
ج- بله مکی هم بود.
س- موضوع بعدی راجع به اعتصاب آبادان است که در آن تابستان اتفاق افتاد. آیا شما هنوز توی امور وزارت کار به حد کافی مستقر شده بودید که در آن کار دخالت داشته باشید؟
ج- بله در آن کار دخالت کردیم ولی مظفر فیروز خودش رفت. آنجا یکخرده زیاد جنبۀ سیاسی داشت و از شما چه پنهان بنده نمیخواستم به کارهای حزبی آنجا که باید نشست با انگلیسها صحبت کرد صحبت کنم این بود که من نرفتم ولی مظفر فیروز رفت و در همان تیراندازیهای آبادان آنجا بود ولی من نبودم. من در آن دوران کوتاه اعتصاب و تیراندازی و اینها دخالتی نداشتم.
س- حالا اگر ممکن است یک توضیحی بفرمایید تا آنجا که شما اطلاع داشتید چه شد که قوامالسلطنه تصمیم گرفت که این سه نفر آقایان تودهای را وارد کابینهاش بکند در آن تابستان؟
ج- این موضوع این بود که قوامالسلطنه میخواست به هر قیمتی شده روسها ایران را تخلیه کنند به هر ترتیبی شده است. برای این کار به روسیه رفت و در آنجا صحبت کرد که به چه شرایطی نفت را به آنها خواهد داد و به چه شرایطی چهکار بکند که آنها ایران را تخلیه بکنند و با خودش مظفر فیروز و عدۀ دیگری را همراه برد، از تودهایها هم برد و آنجا نشستند و صحبتهایشان را کردند. بالاخره قوامالسلطنه به اینجا رسید که روسها از قوامالسلطنه هفتتا وکیل و سهتا وزیر در کابینه خواستند برای اینکه ایران را تخلیه کنند.
س- این را من تا حالا نشنیده بودم.
ج- این را کمتر کسی هم میداند برای اینکه این جزو چیزهایی است که خود قوامالسلطنه به بنده گفت و بهخصوص وزارت کار را به تودهایها بدهند. این را من خیلی مایلم اتفاقاً که شما بنویسید برای اینکه من این را مستقیم از قوامالسلطنه دارم و اصلاً کسی آن را نمیداند. روسها این قدرت را میخواستند در ایران به دستشان باشد…
س- چه وزارتخانههایی را گفته بودند؟
ج- حالا بهتان میگویم که چرا آن را با من مشورت کرد. و الا که روسها نمیرفتند بامبول میدواندند و آمریکائیها هم که نمیآمدند مناسباتشان را با روسها به هم بزنند محض خاطر ما. درست است که بمب اتم داشتند و اینها را هی از بمب اتم میترساندند و همان موقع هم روسها حقیقتاً از بمب اتم میترسیدند ولی معذلک این حد را که چیزی را با این زحمت به دست آوردند و رخنه کردند و نصف ایران را الآن در دستشان هست یکدفعه ول کنند و بروند. این بود که قوامالسلطنه به عقیدۀ من فداکاری کرد و او نقش بزرگی در این کار داشت. شاه در آن قسمت نقش احساساتی داشت که احساسات مردم را تهییج کند و برود آذربایجان و مردم آذربایجان را تهییج کند از اینجور کارها، ولی این نقشه، نقشۀ قوامالسلطنه بود. آنوقت قوامالسلطنه این عده را برداشت و با خود برد آنجا و موافقت کرد که ششتا وکیل به اینها بدهد که انتخابات بکنند و در شمال ایران که در دست روسها بود معلوم بود که ششتا درمیآیند، در انتخابات تهران هم آزادشان بگذارد و آنها هم عمل بکنند. این است که ششتا وکیل گیرشان بیاید. بعد گفتند که سهتا وزارتخانه هم باید بدهی. آنوقت قوامالسلطنه زرنگی کرد و گفت بگذارید بروم مشورت کنم. آمد تهران و گفت چارهای نداریم و باید سهتا وزارتخانه را هم بدهیم، آنوقت با اشخاصی که مشورت کرد یکی از آنها هم با من بود. آن موقع وزارتخانه هنوز وزیر نداشت و با من مشورت کرد. من گفتم وزارت کار را نه اینکه من خودم به این وزارتخانه علاقه دارم و میگویم که این وزارت کار را شما ندهید، بالاخره برای من کار هست من با تودهایها کار نخواهم کرد و میروم جای دیگر ولی این وزارتخانه را ندهید برای اینکه تمام امور کارگری در اینجا حلوفصل میشود و آتیه توی این وزارتخانه است و نظر دنیا به این وزارتخانه است و شما این وزارتخانه را ندهید. آنوقت گفت پس چهکار کنیم؟ اینجا بود که بنده یکهو نقش اساسیام را بازی کردم و گفتم اینجا را وزارتخانه کنید و مستقل کنید.
س- از پیشه و هنر جدا شود.
ج- بله. گفت که چرا؟ گفتم برای اینکه آنها وزارت پیشه و هنر را میدانم میخواهند چون همهجا به فرهنگ علاقه دارند و به بهداشت و به صنایع برای اینکه اینجاهاست که جمعیت هست. الآن هم خوشبختانه رتقوفتق امور کارگران هنوز توی این وزارتخانه است، هنوز آن وزارتخانه هیچی نیست. این است که الان اینها چشمشان به این وزارتخانه است من میدانم ایرج اسکندری اینها با من دوست هستند و اینها به من میگویند که ما میآییم این وزارتخانه و به تو هم میرسیم، محبت میکنیم و کارهایت را درست میکنیم ولی من نمیخواهم با آنها همکاری کنم. شما این وزارتخانه را بگیرید. این وزارتخانه هیچی ندارد نه جا دارد، نه مبل دارد، نه اثاثیه دارد، هیچی ندارد، نه کارمند دارد، فقط اسم خالی است و من و دو نفر دیگر و یک پیشخدمت. اینها را بردارید ببرید آنجا و آنها هم مسخره خواهند کرد که اینها ببینید که نفیسی با دو نفر را برداشتند و رفتند و کردند وزارت کار. آنها خیال میکنند که همینجوری میمانیم ولی شما اگر وزارت پیشه و هنر را بدون امور کارگری به ایرج اسکندری بدهید مثل این میماند که یک گردوی توخالی داده باشید، تویش هیچچیزی نیست. ما این را میآوریم اینجا و میشکفیم و بزرگش میکنیم و بازش میکنیم و شما هم آدم جاهطلبی هستید کمک خواهید کرد و اینجا یک وزارتخانۀ بزرگی خواهد شد. پس شما وزارت کار را بخواهید و بگویید وزارت کار را به من بدهید وزارت صنایع مال شما باشد، وزارت آموزش مال شما و وزارت بهداری مال شما. آنها هم خیلی خوشحال خواهند شد اینها همان چیزهایی است که در تمام دنیا سعی کردهاند وزرای کمونیست را در بهداری و بهداشت، در صنایع و در فرهنگ بگذارند. همینطور هم شد. روی این اصل شد که وزارت کار آمد این طرف و آن سهتا دستگاه رفتند جزو وزارتخانههای کمونیستی و وزیرش کمونیست شد برای اینکه بعد شما میدانید که آنها را کنار میگذارید ولی کارگرها را نمیتوانید جدا کنید اگر دستشان افتاد و این را هم قوامالسلطنه از ما گوش کرد وزارت کار را گرفت درصورتیکه هیچ اهمیتی نداشت و آن موقع مسخرهترین وزارتخانهها بود.
س- چطور شد که تبلیغات را آنوقت اسمش را گذاشتند وزارت کار و تبلیغات؟
ج- آن را مظفر فیروز کرد. من علاقهای به آن کار نداشتم ولی جزو مواقعی بود که تسلیم شدم. میبایست من به مظفر فیروز یک آوانسی میدادم. مظفر فیروز هم فوقالعاده تبلیغاتچی بود، اصلاً روزنامهنویس بود، روزنامهچی بود و من به آن قسمتها هیچ علاقهای نداشتم و از روز اول باهم حل کردیم. گفتم امور کارگری و کارخانه و اینها با من، امور روزنامه و روزنامهنویسی و تبلیغات و رادیو و اینها با شما.
س- پس چرا آقای آرامش توی این آمد؟
ج- او بعد آمد و وقتیکه هم آمد بهعنوان تبلیغاتچی بود.
س- ایشان بهعنوان معاون اول نیامد؟
ج- نخیر او آمد و وزیر شد، معاون وزارت پیشه و هنر بود. معاون آنجا بود بعد یکهو آمد اینجا. بعدازاینکه محمدولی میرزا از آنجا رفت و پست وزارت آنجا خالی شد این یکهو آمد جای مظفر.
س- قبل از اینکه وزیر بشود در وزارت کار نبود و از وزارت پیشه و هنر آمد آنجا؟
ج- بله از وزارت پیشه و هنر آمد آنجا و معاون وزارت کار را هم که من گرفته بودم.
س- پس بعدازاینکه مظفر فیروز وزیر شد…
ج- من را معاون کرد. روز آخری که آنجا بود آخرین کاری که کرد حکم معاونت من بود.
س- آنوقت یک معاون بیشتر نبود.
ج- یکی بود بله. تا ده سال هم من همینطور یک معاون نگهش داشتم.
س- آنوقت چی شد که او رفت اصفهان و آنجا حکومتنظامی اعلام کرد.
ج- بله این کارهای سیاسی بود، معاون نخستوزیر بود هم کارهای سیاسی میکرد و هم کارهای کارگری و معاونت سیاسی نخستوزیر را هم حفظ کرده بود این است که پا میشد میرفت گاهی اوقات از این کارها میکرد ولی در هیچ کجا از این کارهای سیاسی من همراهش نبودم.
س- خب ادعا بوده است که آنجا فداکار میخواست بمب سازی بکند و بعد فرار کرده و به تهران آمده است.
ج- نخیر ولی میگفتند. فداکار اهل این کارها نبود.
س- پس برای او درآوردند.
ج- بله.
س- آنوقت چطور شد که کابینهای که تودهایها در آن بودند منحل شد؟
ج- بودند همینطور تا موقعی که قوامالسلطنه تصمیم گرفت دیگر با تودهایها همکاری نکند، دیگر افراد کمونیست در کابینهاش نباشند.
س- اینکه در مورد وزرای تودهای میگویند که سعی کرده بودند که اعضای حزبشان را داخل وزارتخانهها بیاورند و پر بکنند این راست است؟
ج- بله کوشش میکردند. همین اواخر هم کوشش میکردند، همین زمان حکومت اسلامی هم همین کار را کردند. وقتی وارد شدند سعی کردند که تودهایها را جمع کنند و یک نهضت تودهای درست کنند.
س- انتخاب محمدولی میرزا بهعنوان وزیر یک امر طبیعی بود بهعنوان جانشین…
ج- بله برای اینکه او هم جزو شورای مرکزی حزب بود. اعضای شورای مرکزی حالا باید وزیر بشوند و کابینه بیاورند و حزب را وقتی تشکیل دادند محمدولی میرزا جزو شورای مرکزی حزب بود و بعد میخواستند انتخاب بشود و وکیل بشود. آن معلوم بود چیز موقتی است.
س- چند مدت بود؟
ج- سه چهار ماه. تا موقعی که انتخابات شود. آنوقت هم او وکیل شد و هم مکی وکیل شد، خیلیها، سلمان اسدی، آنجا که اسامی را میگفتم سلمان اسدی را به شما گفتم؟
س- بله.
ج- آنجا که اسامی را میگفتم، آنهایی که جزو شورای حزب بودند؟
س- بله. آنوقت که آقای فرمانفرمائیان که رفت آقای آرامش آمد. او انتخابش روی چه حسابی بود؟
ج- او هم برای اینکه از شورای مرکزی حزب بود. میخواستند کارگران را در دست او بگذارند کارگران چه از لحاظ حزب و چه از لحاظ اتحادیه رهبرشان آرامش باشد.
س- حالا اگر ممکن است چند ماه به عقب برمیگردیم. وقتی اسکی تأسیس شد آیا آقای آرامش هم دخالتی در تأسیس آن داشت؟
ج- نهچندان. اوایلش نه ولی رفتهرفته آمد. او در وزارت پیشه و هنر بود، در قسمت صنایع آنجا و از آنجا به قسمت اتحادیۀ کارگری آمد که من هم خودم جزو رهبران کارگران هستم. با خسرو هدایت و همۀ اینها هم دوستی داشت.
ببینید چیزی که در زندگی بنده جالب است این است که همیشه فعال بودم ولی هیچوقت فعال سیاسی نبودم هیچوقت. تا سیاست میشد میگفتم من به سیاست کاری ندارم. کی نخستوزیر شود، کی وزیر شود، امروز کی باشد، فردا کی باشد، من کاری نداشتم. من به پیشرفت اجتماعی کارگران و سازمانهای اجتماعی کارگران علاقهمند بودم.
س- قبل از اینکه بقیۀ مصاحبۀ امروز ادامه بدهیم مثلاینکه سرکار یک مطالبی یادداشت فرموده بودید از آن رسالۀ بنده که میخواستید مطرح بفرمایید.
ج- بله. راجع به چند نفر آنطور که بایستی صحبت نشده است چون اینها در وزارت کار خیلی بیشتر از این حق داشتند. یکی از آنها آقای دکتر شاپور بختیار است. آقای دکتر شاپور بختیار بهعنوان مشاور به وزارت کار آمد و با بنده همکاری خیلی نزدیک داشت و باهم خیلی دوستی پیدا کردیم برای اینکه از لحاظ شخصیت و مقام علمی ایشان قابل توجه بودند و در قسمتهای کارگری برایشان حق قائل بودم. به وزارت کار که آمد اول مشاور بود و در تدوین مقررات و آئیننامهها و قوانین کار و کارگری بنده با او مشورت میکردم و او هم چون فرانسه را خیلی خوب میدانست و انگلیسی را هم میدانست و با سازمان بینالمللی کار در تماس بود و تمام این مقررات و آئیننامههای بینالمللی را از آنجا اقتباس میکرد. رابطهمان هم با سازمان بینالمللی کار توسط آقای جمالزاده برقرار بود و او آنجا کار میکرد و جزو دفتر ایرانی آنجا بود و ما هم تمام این کتابها و آئیننامهها و مقررات را هرچه میخواستیم توسط ایشان از سازمان بینالمللی کار میگرفتیم، آقای دکتر شاپور بختیار هم اینها را حلاجی میکرد و با قوانین و مقررات ایران منطبق میکرد. بعد ایشان هم با چند نفر دیگر از جمله مرحوم آقای دکتر مهران…
س- کدام دکتر مهران؟
ج- دکتر مهران که وزیر آموزشوپرورش بود.
س- محمود مهران؟
ج- بله محمود مهران. و آقای دکتر جلالی، آقای مهندس هوشنگ نیرنوری، آقای حمید نیرنوری اینها همه از اشخاصی بودند که عضو شورای عالی کار بودند یعنی شورای عالی کار داشتیم که هر مقرراتی که میخواستیم بگذرانیم به شورای عالی کار میدادیم تهیه میکرد، حلاجی میکرد و رتقوفتق میکرد و بعد به شورای عالی کار میآمد و تصویب میشد و بعد از آنجا به مراجع قانوننویسی میرفت و تهیه میشد، حل و فصل میشد و بعد به مجلس میرفت. پس آقای دکتر شاپور بختیار در شورای عالی کار هم مشارکت داشت و با آقایان دیگر تمام قوانین و مقررات و آئیننامهها را باهم تدوین میکردند. پس در حقیقت مشاور فنی ما بود آقای دکتر بختیار و آن آقایانی که اسم بردم که همهشان فوقالعاده بر گردن قانونگذاری کار در ایران حق دارند. بعد که یکقدری تجربیات اداریش بیشتر شد بنده ایشان را مأمور ادارۀ کار در اصفهان کردم که در اصفهان مقام دولتی باشد که بین کارگر و کارفرما آنجا حاکم بود و تمام اشکالات کاری و قانون کار را او در آنجا اداره بکند و بسیار آدم بالیاقتی بود، بسیار آدم باجرأت و باشهامتی بود و در مبارزات با حزب توده دکتر بختیار همیشه در صف اول بود و حتی آنجا که کسی جرئت نمیکرد برود و به اتحادیههای کارگری متعرض بشود، حمله که نمیشود گفت ولی خب متعرض شود، و گیرهای کارها را رفع بکند در آنجا بین کارگران همیشه معروف بود که دکتر بختیار خودش نردهبام میگذاشته و میرفته تابلوی تودهایها را پائین میآورده یا خودش به این اتحادیههای تودهای متعرض میشد. خیلی آدم باشهامتی بود، خیلی آدم نترسی بود، آدم پرجرئتی بود، آدم روشن و عالمی بود، من خیلی برای او احترام داشتم. بعد از اتحادیههای کارگری اصفهان…
س- رابطهاش با کارفرماها چطور بود؟
ج- خیلی بیغرضانه و بیطمعانه. دکتر بختیار خیلی شخص بیطمعی بود و هیچوقت نظری به مال و مقام نداشت و به درآمد کارخانهجات و اینها هیچ نظری نداشت. خیلی آدم بینظری بود، خیلی هم آدم نترسی بود. با زن و بچهاش چه در اصفهان و چه در آبادان همیشه با کمال شجاعت و بدون ترس در بحبوحۀ شورش و انقلاب کارگری آنجا بود و از چیزی نمیترسید. بعد از اصفهان داوطلب شد که به آبادان برود و آنجا هم که از بحبوحه و از کشمکش و از اعتصاب آبادان صحبت کردیم جزو یادداشتهایتان، درصورتیکه دکتر بختیار در صف اول مبارزه بود باز از دکتر بختیار اسمی برده نشده است، درصورتیکه دکتر بختیار در آن کار رل بزرگی داشت و خیلی فعالیت کرد و خیلی مبارزه کرد. در تمام کشمکشهای آبادان و در اعتصابات آبادان وارد بود.
در جاهای دیگر هم هر موقع ما کشمکشی داشتیم و مبارزۀ شدیدی بود همیشه دکتر بختیار صف اول مبارزه بود. و به عقیدۀ بنده او خیلی گردن کارگرها و جنبشهای کارگری در ایران حق دارد و خیلی هم فعالیت کرده است.
س- شما فقط در مورد مبارزهاش با تودهایها صحبت فرمودید. راجع به اینکه برای اتحادیههای کارگری مستقل و در مقابل کارفرماها ایشان چه خدمتی انجام داده مطلبی نفرمودید.
ج- او همیشه داوطلب تقویت و پشتیبانی از اتحادیههای مستقل بود، مخالفت شدید با تودهایها داشت ولی به اتحادیههای مستقل هم همیشه خیلی کمک میکرد چه در اصفهان و چه در آبادان. و رویهمرفته همانطوری که خدمت شما گفتم اتحادیههای تودهای تقویت زیادی لازم نداشتند چون آنها تقویت شده بودند از ارگانهای کمونیستی و ارگانهای دست چپی فوقالعاده تقویت میشدند. اتحادیههای مستقل کارگری بودند که احتیاج به کمک داشتند و آنها را میبایستی کمک کرد.
س- ولی ظاهراً نه قبل از ایشان و نه در زمان ایشان و نه بعد از ایشان اتحادیۀ مستقلی وجود نداشته بنابراین روشن نیست که ایشان نتیجۀ کمکش چه بود. مثلاً در اصفهان قبل از اینکه ایشان بیاید آقای شمس صدری رئیس اتحادیههای کارگران بوده، در زمان ایشان هم بوده و بعد از ایشان هم بوده…
ج- شمس صدری و امیرکیوان. ایشان آنهای دیگر را هم تقویت میکردند.
س- چه کسانی را؟
ج- شمس صدری بود، امیرکیوان بود، کفعمی بود، صرافان بود که جزو اتحادیههای مستقل بود و در زدوخورد با حزب توده کشته شد. بله اینها یک چند نفری بودند که در رأس جنبش کارگری مستقل بودند در اصفهان.
س- ولی شمس صدری را اسم مستقل رویش نمیشود گذاشت. میشود؟
ج- یعنی او طرفدار کارفرماها بود ولی خب ضد تودهای بود ازاینجهت میگوییم که…
س- پس مستقل مترادف با ضد تودهای است، مستقل از کارفرما نیست.
ج- بله مستقل از کارفرما نیست. چون بالاخره میبایستی که یکی از اینها تقویت میکرد، کی تقویت میکرد؟ کی به آنها کمک مالی میداد؟ کی به آنها در ادارات و فعالیتهای اجتماعی کمک میکرد. باید یک کسی به آنها کمک میکرد و آنهم کارفرماها بودند. دولت یا کارفرماها. دولت هم همچنین، دولت هم اگر به اینها کمک نمیکرد اینها یک کسی را داشتند. اینهایی که تودهای نبودند البته مستقل نبودند، مستقل از کی؟ مستقل از تودهایها بودند ولیکن باید دستگاههای دولتی و دستگاههای کارفرمایی به این اتحادیههای مستقل کمکی میکردند و این کمک را هم ما میکردیم. وقتی میگویم دکتر بختیار هم کمک میکرد به اتحادیهها، کمک دولتی میکرد چون نمایندۀ دولت بود.
س- پول هم به آنها میدادند؟
ج- دولت؟
س- بله
ج- نخیر پول نمیداد، پول را بیشتر کارفرماها میدادند روی اشارۀ دولت، روی تقویت دولت.
س- جزو یادداشتهایتان یکی دکتر بختیار بود و…
ج- بله یکی دکتر بختیار بود و یکی هم اینکه بعد از رضاشاه حکومتنظامی و فرمانداری نظامی تقریباً در همۀ ایران برقرار شد و در تهران سپهبد امیراحمدی بود که فرماندار نظامی تهران شد و فرماندار نظامی کسی بود که اقداماتی که بایستی فرمانداری بکند و استانداری بکند چون آن موقع فرمانداری و استانداری نقش مهمی نداشتند و باید همۀ اقدامات توسط نظامیها انجام بشود این بود که فرماندار نظامی و حکومتنظامی در همهجا در ایران برقرار میشد. هر جا که شلوغ بود، هر جا که اغتشاشی بود، هرکجا که جنبش شدیدی بود آن را فرمانداری نظامی و حکومتنظامی جلویش میایستاد. این است که در همهجای ایران هر کجا که یک جنبش تودهای یا جنبش شدیدی پیش میآمد همهجا حکومتنظامی اعلام میکردند. حکومتنظامی برقرار میشد و حاکم نظامی معین میشد و حکومتنظامی آنوقت مقرراتی داشت که مخصوص زمان جنگ بود، زمان اغتشاش بود و آن مقررات در ایران برقرار میشد. این است که باید بدانیم در ایران تقریباً در همهجا بهطور متناوب حکومتنظامی تشکیل میشد.
س- این حکومتنظامی یا این فرماندهی نظامی مربوط به کی بود؟ به کی گزارش میکرد و از کی دستور میگرفت؟
ج- مربوط به وزارت جنگ، ستاد ارتش، دولت. دولت مقرراتی وضع میکرد و حاکم نظامی معین میشد و آنها دستور میدادند.
س- میخواستم بگویم حرفشنویِ فرماندۀ نظامی در مرحلۀ نهایی از نخستوزیر بود یا از شاه بود؟
ج- از هر دو بود چون شاه فرماندۀ کل قوا بود و آنها هم که جزو قوا بودند و دستورات دولت را به آنها توسط دولت ابلاغ میشد و همچنین دستورات توسط ستاد کل هم به آنها داده میشد ولی دستورات نظامی عموماً به سپاهیان داده میشد ولی فرماندۀ نظامی دستور راجع به همه کار به او میرسید. راجع به هر موضوعی که جنبۀ انتظامی داشت فرماندۀ نظامی مجری آن بود. حتی شهربانی هم تابع فرماندۀ نظامی بود.
س- پس روابط امیراحمدی و سپهبد رزمآرا چطور بود؟
ج- رزمآرا کارهایش بیشتر جنبههای نظامی داشت. اگر قشونکشی اگر کار نظامی اگر دستورات نظامی باید اجرا بشود آنها را به رکن دو ستاد ابلاغ میکرد. ولی ضمناً رکن دو ستاد موظف بود که راجع به مطالب مختلف حاد مملکتی هم اطلاعات کسب کند. رکن دو ستاد همهکاره بود. حبس میکرد، به کارها دخالت میکرد.
س- آن موقع رئیسش کی بود؟
ج- رکن دو ستاد؟ رئیس آن رزمآرا بود. اول رکن دو ستاد بود و بعد رئیس ستاد شد.
س- وقتیکه ایشان رئیس ستاد شد رئیس رکن دو چه کسی شد؟ پاکروان؟
ج- نخیر آن موقع آقای گیلانشاه بود.
س- پس بعد از رزمآرا گیلانشاه رئیس رکن دو شد.
ج- بله که با رزمآرا هم کار میکرد.
س- میگویند که رزمآرا هم خیلی توی کارهای کارگری دخالت داشت.
ج- او توی همۀ کارها دخالت داشت. رزمآرا تقریباً وزرا را هم عزل و نصب میکرد، در همۀ کارها دخالت داشت. توی وزارت کار هم با ما جروبحث داشت.
س- چطوری؟ نمونهاش را با ذکر مثلی بفرمایید.
ج- مثلاً همینکه میگفت بهتر نبود به کارگران در اصفهان آزادی بیشتری میدادید، بهتر این نبود که کارگران با مثلاً کارفرماها خودشان بنشینند و کارها را رتقوفتق بکنند و شما دخالت نمیکردید. همهاش اینجوری که بهتر این نبود که… در همۀ کارها دخالت میکرد، رزمآرا خیلی در ایران متنفذ شده بود.
س- اینکه بین ایشان و بهاصطلاح ارفع از یک طرف و امیر احمدی از طرف دیگر رقابت و…
ج- بله ارفع فوقالعاده دست راستی فکر میکرد. ارفع حتی یک حزب دست راستی هم تقریباً یا یک جنبش دست راستی هم درست کرده بود و مهندس حامی و خیلی از مهندسین دیگر طرفدار ارفع بودند. همانطوری که یک دستهشان طرفدار دست چپیها بودند از مهندسین همینطور یک دستهشان طرفدار دست راستیها بودند و آنها تابع ارفع بودند.
س- امیر احمدی چه طور بود و چه جور نظریاتی داشت؟
ج- امیر احمدی بیشتر جنبۀ وزیر جنگی داشت. او وزیر جنگ بود، او نظامی قلدری بود برای کارهای نظامی، برای فعالیتهای نظامی.
س- ارفع چطور شد که از سر کار برش داشتند؟ شما در آن زمان در جریان بودید؟
ج- بله. به کارهای سیاسی دیگر زیاد دخالت میکرد یعنی جنبشهای دست راستی را تقویت میکرد و به کارهای دست راستی وارد شده بود و رویهمرفته میخواست وارد امور سیاسی بشود و شاه هم نمیخواست که نظامیها وارد امور سیاسی بشوند و او هم در امور سیاسی خیلی وارد شده بود.
آن نوشتههایی که آرامش و ابوالقاسم پرتو اعظم اینها راجع به حزب توده نوشتند میخواستم که ببینم دارید یا نه گفتید دارید.
س- بله جزوهای بود به نام «اقدامات غیرقانونی».
ج- که آنجا آدم هم میکشند و عکس کشتهها هم هست. بله آن هم جالب است که ذکر شود. میخواستم ببینم نونهال تهرانی را ذکر کردید یا نه؟
س- کی بود؟
ج- نونهال تهرانی وکیل دادگستری بود. این نوشتهها را پرتو اعظم و آرامش و اینها با کمک نونهال تهرانی مینوشتند.
س- ایشان حیات دارند؟
ج- بله. وکیل است.
س- ایران است؟
ج- بله در تهران و این اواخر هم من دیدمش. دیگر ارداقی و مهندس…
س- ارداقی که بعد معاون شهرداری شد؟
ج- بله معاون شهرداری شد و پدرش هم جزو حزب دموکرات بود در زمان حکیمالملک و اینها.
س- زمان مشروطیت.
ج- بله.
س- آنوقت این ارداقی چه نقشی داشت؟
ج- اینها هر دوتایشان تودهای بودند. هم تبریزی و هم ارداقی متمایل شدید به تودهایها بودند.
س- که بعداً هم همینطور ماندند یا عوض شدند؟
ج- نه دیگر بعد عوض شدند. بعد رفتند جزو حزب قوامالسلطنه یعنی حزب دموکرات شدند و دست راستی شدند.
س- آن علی امید که در اهواز بود شما یادتان هست؟ بعد ایشان هم مثلاینکه جزو حزب دموکرات شده بود با وجودی که قبلاً تودهای بود. این را به خاطر ندارید؟
ج- نخیر. من یادداشت میکنم و فکر میکنم اگر هم شد از دوستانم میپرسم. جزو تودهایها بود؟
س- بله اولش جزو تودهایها بود ولی بعد گویا جزو عضو حزب دموکرات ایران شده بود ولی مطمئن نیستم. یادداشت بعدی شما دربارۀ چیست؟
ج- دیگر راجع به لوئی سایان (Louis Saillant) که فرانسوی بود و العریس (Alaris) که لبنانی بود.
س- آن بوریسف (Borisof) هم که روسی بود.
ج- بله روسی بود. هاریس انگلیسی بود، مالفت فرانسوی بود و لوئی سایان که فرانسوی بود.
دیگر راجع به مهندس حسن سدهی که آدم خیلی خوبی بود، خیلی درست و حسابی بود ولی دست راستی بود و طرفدار کارفرماها بود ولی آدم خوبی بود. حسن سدهی.
س- بله. که او هم در یکی از جلسات کنفرانس کار خدمتتان آمده بود.
ج- بله. مهندس سدهی هم خیلی خوب بود و نمایندۀ اسکی در کنفرانسهای بینالمللی کار بود. محسن خواجهنوری هم که آن مواقع همیشه در وزارت کار بوده و با ما همکاری داشت. آنوقت مدیران کل معادن سهرابی، قرهگوزلو و…
س- اینها را گفتید.
ج- حزب دموکرات را هم که گفتیم قوامالسلطنه و آرامش و اسدی و محمدولی میرزا و شریف امامی و موسوی زاده و صادقی که وکیل آذربایجان بود.
گفتیم که علاوه بر خسرو هدایت قزلباش را ذکر کردیم و بانکی را ذکر کردیم. عزتالله هدایت را هم ذکر کردیم؟
س- عزتالله هدایت و خسرو هدایت را من ارتباطشان را نفهمیدم.
ج- عزتالله بعد جانشین خسرو هدایت شد.
س- اینها فامیل هستند؟
ج- بله اینها همه فامیل هدایت هستند. خسرو هدایت پسر مخبرالدوله است و او پسر صنیعالدوله.
س- پس پسرعمو بودند.
ج- بله. یکیشان وزیر پست و تلگراف ناصرالدینشاه بود که مخبرالدوله بود و خبرها را میرسانده و آن دیگری صنیعالدوله بود که صنایع ایران را پایهگذاری کرد.
س- این یکخرده عجیب است که این دو پسرعمو درست دو کار را پشت سر هم بکنند. اول خسرو هدایت رئیس راهآهن بشود و بعد رئیس اسکی بشود و بعد…
ج- اصلاً خسرو هدایت او را آورد و جانشین خودش کرد.
س- پس کوچکتر بود.
ج- نخیر کوچکتر هم نبود بلکه بزرگتر بود ولی مقام سیاسی مثل مقام خسرو هدایت نداشت. خسرو هدایت آدم سیاسی بود ولی عزتالله خان هدایت نخیر.
س- یعنی به محض اینکه خسرو هدایت رفت عزتالله خان فوری جانشین او شد.
ج- بله فوری عزتالله خان هدایت شد جانشین او هم در حزب و هم در اتحادیۀ کارگری و هم در راهآهن.
آنوقت عزتالله خان هدایت را که نوشتید، قزلباش را نوشتید، بانکی را نوشتید.
س- حالا یک آقای بانکی در دولت جمهوری اسلامی هست…
ج- نه این او نیست. این آدم مسنی است و در راهآهن بود.
س- قزلباش در راهآهن کارگر بود یا سرکارگر بود؟
ج- او اول کارگر بود و بعد سرکارگر شد و رفتهرفته…
س- پس تحصیلاتی نداشت.
ج- تحصیلات نخیر، آدم عامی بود، آدم حادثهجویی بود. به شما عرض کردم حتی آدم هم کشته بود. آدم ماجراجویی بود.
احمد مصدق را هم که قبلاً گفتم.
Leave A Comment