روایتکننده: آقای دکتر هوشنگ نهاوندی
تاریخ مصاحبه: ۲۹ مه ۱۹۸۵
محل مصاحبه: پاریس، فرانسه
مصاحبهکننده: شاهرخ مسکوب
نوار شماره: ۵
سومین جلسه مصاحبه با جناب آقای دکتر نهاوندی. پاریس ۲۹ مه ۱۹۸۵، مصاحبهکننده شاهرخ مسکوب.
ج- خاطرات زمان وزارت آبادانی و مسکن بسیار زیاد است و نسبتاً جالب و بسیار مطلوب. بعضیها را که به نظرم دارای امتیازات خاصی هم هستند به اختصار تعریف میکنم بعد اشاره خواهم کرد به یک ماجرایی که در سیاست آن روز ایران بسیار تأثیر گذاشت یعنی افزایش ناگهانی قیمت نفت و بنزین که تا جایی که خاطرهاش را دارم تعریف خواهم کرد که چه اتفاقاتی در آن زمان افتاد. و بعد حادثه قتل مرحوم منصور، دورانی که در بیمارستان بود، یعنی سوء قصد به منصور، دورانی که منصور در بیمارستان بود، درگذشتش و تشکیل کابینه هویدا. فکر میکنم امروز اینها را بشود تعریف کرد.
از امور وزارت آبادانی و مسکن بنده یعنی از امور مربوط به آبادانی و مسکن بنده در مجموع اطلاع زیادی نداشتم وقتیکه به تصدی این وزارتخانه رسیدم و تنها سعیای که کردم این بود که هسته اولیه این وزارتخانه را از کسانی انتخاب بکنم که از نظر صحت عمل از چند فرد مورد اعتماد که یکی از آنها، خدا سلامتش نگاه بدارد، آن مهندس صفی اصفیاء بود، اطلاع صحیح و موثق دربارهشان گرفته باشم. و خوشبختانه تعداد زیادی از کارمندان سازمان برنامه را که میبایستی انتقال پیدا بکنند به وزارت آبادانی و مسکن طبق قانون، توانستیم بیاوریم به این وزارتخانه و یک مقداری هم از آن اداره کمک زیادی گرفتیم. بههرحال نخستین افرادی که شاید هسته اولیه وزارت آبادانی و مسکن را تشکیل میدادند تا جایی که بهخاطر دارم کورس آموزگار بود که بعداً وزیر آبادانی و مسکن شد و معاون فنی وزارتخانه بود. فضلالله معتمدی معاون اداری و مالی وزراتخانه بود که او مدیر کل وزرات کار بود پیشتر و بعداً استاندار شد و معاون وزارت کشور و مدیر عامل بیمههای اجتماعی. مهندس فرهاد گنجهای بود از سازمان برنامه. بهمن میکده بود از شرکت نفت. مهندس مرعشی بود که به ریاست سازمان مسکن منصوب شد. دکتر علینقی حکمی مشاور حقوقی وزارتخانه شد. سیداحمد صدر حاج سیدجوادی که بعداً وزیر کشور کابینه بازرگان شد که درباره ایشان مسائل زیادی باید بگویم در آن قسمتی که فعلاً تا موقعی که این وضع ادامه پیدا بکند.
س- بله.
ج- قابل، فراموش نکنید یادداشت بفرمایید. البته متعلق است به قسمتهای بعدی خاطرات زمان انقلاب که مدیر کل حقوقی وزارتخانه شد. و دیگران و دیگران که اسمهایشان را درست به یاد ندارم باید خیلی فکر بکنم. در برنامه عمرانی آن موقع مملکت اعتبارات زیادی برای عمران شهری، عمران روستایی، ساختمانهای دولتی و خانهسازی منظور شده بود. اندکی از آن اعتبارات به مصرف رسیده بود و نیمهتمام بود طرحها و قسمت عمدهاش را میبایستی وزارت آبادانی و مسکن با یک سرعت عمل خیلی زیادی به مرحله اجرا دربیاورد. هنوز در آن موقع در مملکت یک بحران اقتصادی شدید و بیکاری وجود داشت و مرحوم منصور به پیروی از فشاری که اعلیحضرت به او میآورد. خیلی شتاب داشت که برنامههای عمرانی زودتر شروع بشود و به اصطلاح یک کارهای نمایشی بزرگ در مملکت صورت بگیرد و در همه جای مملکت صورت بگیرد نه تنها در تهران.
تا جایی که بعد از سالها خاطره من یاری میکند در چهار سال و هفت ماهی که من وزیر آبادانی و مسکن بودم بهطور متوسط هر سال بین سی تا پنجاه هزار کیلومتر من در ایران سفر کردم. و حتی یک روزی به یاد دارم در یک مهمانی رسمی که وزراء یکییکی با همسرانشان به اعلیحضرت اظهار ادب میکردند ایشان به من فرمودند، «شما که امروز بعدازظهر در شهرستانها بودید اینجا چه کار میکنید؟» گفتم، «قربان برگشتم عصر.» گفتند که، «شما آمار این همه مسافرت را گرفتید؟» گفتم، «نه قربان.» گفتند، «بگیرید برای اینکه خیلی جالب است.» و بنده آن موقع به خیال افتادم که اینها همه را جمع زدم دیدم که مثلاً در سال قبلش چهلهزار کیلومتر من در ایران سفر کردم و سال بعد سی و پنج هزار رو غیره و غیره. و در این دوران من تقریباً میتوانم بگویم که تمام ایران را معروف است میگویند وجب به وجب، وجببه وجب که قطعاً نه ولی تمام نقاط ایران را من نه تنها شهرهای بزرگ و شهرهای متوسط بلکه دهات را رفتم دیدم و یک شناسایی نسبت به ایران پیدا کردم که خیلی برای من مفید بود. درحالیکه قبل از آن تهران را میشناختم شمال را و همدان را که در کودکی یک بار زمان رضاشاه با پدر و مادرم به آنجا سفر کرده بودیم. هیچ جای ایران را ندیده بودم و همه جای ایران را به این ترتیب شناختم. در این مدت ما در آن چهار سال و نه ماه، دوازده هزار واحد مسکونی را به پایان رسانیدیم یا آغاز کردیم و به پایان رسانیدیم. سیصد شهر ایران لولهکشی شد. قسمتی از آنها، تعداد کمیاش قبلاً شروع شد بود بقیهاش شروع شد و به پایان رسید. چهار هزار کیلومتر راه فرعی وزارت آباانی و مسکن ساخت. بگذریم از صدها شهری که در آنها طرحهای آسفالت اجرا شد که یکیاش که طرح آسفالت تهران باشد و آن هم ماجراهای عجیبی داشت من باید اشاره بکنم، یادداشت بفرمایید. و از لحاظ شناخت داخل سیاست ایران بسیار جالب است. و ساختمان کشتارگاه، ساختمان رختشورخانه در شهرهای کوچک و دهات و غیره و غیره.
و با تعداد خیلی کمی کارمند به نسبت طرحها و با جانفشانی خیلی زیادی که واقعاً میتوانم بگویم اکثر کارمندها میکردند که با حداقل فساد ممکن.
س- بله.
ج- در مورد فساد تجربه عجیبی من اولین، دو تجربه پیدا کردم. شاید آن قسمت دو تجربه فساد را بهتر باشد که فعلاً جزو غیرقابل ملاحظهها. سه تجربه پیدا کردم هر سه تایش را به شما میگویم ولی قابل رؤیت فعلاً نباشد.
س- بله.
ج- چند روز بعد از اینکه من وزیر آبادانی و مسکن شدم طرح اجرای ساختمان دو زندان بزرگ شیراز و مشهد به دفتر وزارت آبادانی و مسکن آمد که به مناقصه گذاشته بشود. من به یک مهندسی از افراد قابل اعتماد آبادانی و مسکن گفتم که یک نگاهی به این طرح، گرچه سازمان برنامه طرح را تصویب کرده بود، بکند و ببیند که چطور است طرحش قبل از اینکه برود به مناقصه. آن مهندس یک مقداری طرح را نگاه کرد و یک یادداشتهایی برای من فرستاد که خیلی که هنوز هم بهخاطر دارم. از جمله در این زندانها تمام پلهها از مرمر ایتالیایی پیشبینی شده بود. تمام مستراحها، مستراحهای فرنگی بود و امثال اینها، از این قبیل چیزها خیلی زیاد بود. خوب، من گفتم که باید اینها را از توی طرح حذف بکنند تمام طرحهای اینها چهل و هشت ساعتی گذشت شخصی از طرف سپهبد نصیری رئیس شهربانی کل کشور نزد من آمد یعنی آحودانش به اصطلاح که تیمسار خیلی نارحت هستند از اینکه شما این طرح را دارید کم میکنید قیمتش را. گفتم، «من نمیتوانم قبول بکنم که توی زندانی که زندانی ایرانی است شما که افسر شهربانی نمیتوانم قبول بکنم که توی زندانی که زندانی ایرانی است شما که افسر شهربانی هستید میشنوید مرمر ایتالیا و بعد قیافه این زندانیها را در روی مستراحهای فرنگی، چه جوری اصلاً میخواهند، ببخشید، خودشان را بشویند.»
س- آها.
ج- گفت که، نه این را تیمسار امر کردند و باید این از بهترین زندانهای آمریکایی شیکتر باشد و غیره و غیره. و بعد هم یک لیست مقاطعهکار پهلوی من آورد که تیمسار امر فرمودند که این مقاطعهکارها باید در مناقصه انتخاب بشوند. بنده هم بچه وزیری که اولین بحران…
س- بله.
ج- زمان وزراتم شروع شده بود خیلی دستپاچه شدم که خوب من با سپهبد نمیری بسیار توانا چه بکنم؟ رفتم پهلوی مهندس اصفیاء، گفتم، «آقای اصفیاء اولین گرفتاری شروع شد چه کار کنم؟» خدا سلامتش نگه بدارد آن نازنین را، گفت که، شما هم سازمان برنامه بودید نمیدانم با قضاوت من موافق هستید یا نه؟
س- صد درصد.
ج- من که واقعاً خیلی با
س- در مورد آقای اصفیاء کاملاً موافقم.
ج- نه با همه همکاران چون ولی با اصفیاء
س- بله، عرض کردم من هم با آقای اصفیاء موافقم.
ج- گفت که، همیشه هم مرا نهاوندی صدا میکرد. نه هوشنگ نه آقا. گفت که، «نهاوندی اگر تو الان تسلیم بشوی دیگر این کار تمامی نخواهد داشت. گرفتاری برایت درست میشود ولی بگو نه.»
س- (؟)
ج- و بنده هم نه زیر بار تحمیلات فنی تیمسار نصیری مرحوم رفتم و نه زیربار اینکه مناقصه قلابی درست کنم. و مناقصهای گذاشتیم و به هرحال بعد از تقلیل طرح دو سه میلیون تومان طرح را از یازده میلیون تومان آوردیم به هشت میلیون و، ارقام خوب یادم هست، هشت میلیون و اندی. و بعد هم مناقصه گذاشتیم و یک کسی برنده شد.
و این ماجرا باعث شد که یک دشمنی که تا آخر عمر ادامه داشت، تا آخر عمر ایشان مرحوم نصیری نسبت به من پیدا بکند که البته در شهربانی خیلی مهم نبود ولی در سازمان امنیت بعداً برای من آن هم داستانهایی است که باید شاید حکایت بشود، در سازمان امنیت برای من اشکالات بسیار زیادی بهوجود آورد. و به این ترتیب اولین ماجرای ما بود در
س- وزارت آبادانی و مسکن.
ج- وزارت آبادانی و مسکن، غیرقابل رؤیت فعلاً.
پنج شش ماهی از این ماجرا گذشت و مناقصه ساختمانهای کوی لویزان بود، شخصی که فوت کرده، مهندس مقدم نامی بود، برادر رضا مقدم که معاون سازمان برنامه و بعداً رئیس بانک مرکزی یا معاون بانک مرکزی بود، مدیر عامل یک شرکت خانهسازی خانههای پیش ساخته شده بود که محل شرکتش در جاده کرج بود. مهندس مقدم به من مراجعه کرد، فوت کرده است این از این لحاظ میگویم که نباید شاید به احترام خاطرهاش نباید اسمش فعلاً فاش بشود گرچه مطلب مهمی نیست. مهندس مقدم به من مراجعه کرد و گفت که: «شما این ساختمان ها را بهطور دربست و با طرح مناقصه بدهید به شرکت ما، ما داریم ورشکست میشویم.» راست میگفت شرکتشان داشت ورشکست میشد برای اینکه هیچکس آن وقت خانه پیش ساخته شده نمیخرید. من گفتم: «آقای مهندس مقدم ما نمیتوانیم این کار را بکنیم. ولی برای اولین بار ما در شرایط مناقصه میگذاریم پیش ساخته شده یا ساختمان سنتی. گفت «در این صورت لیست مقاطعهکارها را من میدهم.» گفتم، «این هم نمیشود.» مهندس مقدم بیچاره آدم مؤدبی بود، گفت که «علی بسیار مایل است که این کار بشود.»
گفتم، «علی کی باشد؟» نمیدانستم کی را میگوید. گفت، «حسنعلی منصور.» گفتم، «اولاً ایشان علی برای من نیستند جناب آقای نخستوزیر هستند. بهعلاوه ایشان همچین دستوری به من ندادند و نخواهند داد.» واقعاً هم مرحوم منصور در این کارها اصلاً دخالت نمیکرد. گفت که «من پنج میلیون تومان در اختیار شما میگذارم برای هر مصرفی که
س- صلاح بدانید.
ج- صلاح بدانید برای مصارف خیر.» من هم با خیلی عصانیت برای اینکه فکر نمیکردم که اصلاً کسی جرأت باید بکند به من پیشنهاد رشوه بکند. دفعه اول و دفعه آخرم بود البته. به من پیشنهاد رشوه بکند، بلند شدم و آقای مهندس مقدم و رفتم بهطرف در در را باز کردم حتی با او خداحافظی نکردم و رفت از دفترم بیرونش کردم از دفترم منتهی بدون خشونت. و بعد هم تا آن موقعی که وزارت آبادانی و مسکن بودم دستور دادم که کسی او را دعوت نکند به هیچ مناقصهای. نوع خلقیاتی که در آن زمان وجود دشت.
س- بله.
ج- داستان سومش مربوط به فشارهایی بود که شاهدخت فاطمه و البته آن دیگر مال زمان مرحوم منصور نیست، آخرین روزهای وزارت آبادانی و مسکن است. شاهدخت فاطمه و شوهرش مرحوم خاتم که خوب هر دو خیلی در کارهای نامنظم دخالت داشتند، وارد آوردند که آن را باز هم امیدوارم فراموش نکنم و در داستانهای آخرین روزهای وزارت آبادانی و مسکن تعریف بکنم. این دو ماجرا بود، بههرحال بهعنوان نمونهای از خلقیات آن زمان. داستان خیلی جالبی اتفاق افتاد برای من در آن موقع که خیلی هم در تهران شایع شده بود شما اگر بودید شاید به یاد داشته باشید شاید یا در محیط سیاسی اگر بودید، بهطور حیرتآوری در تهران پیچید که مرا با یک خانمی در جاده کرج توقیف کردند ژاندارمها در داخل یک اتومبیل بهقول معروف مشغول به اعمال منافی …
س- منافی؟
ج- منافی عفت میگویند، اعمال منافی عفت. شما نشنیدید، خیلی در تهران شایع بود. و بعد مراجعه کردند به ژاندارمری و ژاندارمری سرتیپ خسروانی که آن موقع رئیس ژاندارمری تهران بود مداخله کرد و نگذاشت که برای من پرونده تشکیل بشود.
سپهبد نصیری مرحوم هم که خیلی نسبت به من علاقهای نداشت در ماجرا اولیه تشنجی بود که بین بنده و ایشان و یعنی اولین ضربهای بود که خواسته بود به من بزند، گزارشی در این مورد تهیه میکند و به عرض اعلیحضرت میرساند که فلانی را در توی جاده کرج گرفتند در فلان شب و با فلان خانم. گزارش را که به شاه میدهد، این هم از خاطرات آن زمان است از حافظه شاه، شاه برمیگردد به ایشان میگوید که اگر میخواهید این گزارش را درست کنید تاریخها را لااقل درست بگذارید. در این ساعت و این روزی که شما میگویید که این شخص را در توی جاده کرج گرفتند این با ما بوده در شیراز در سر میز ما داشته شام میخورده.» و درست هم بود. دکتر صدر و بنده و ارتشبد آریانا و مرحوم ارتشبد حجازی همراه اعلیحضرت رفته بودیم به شیراز در سفر رسمی و تمام مدت از بامداد تا شامگاه ناهار و شام پهلوی ایشان بودیم و آن شب بهخصوص شاه یادش بود که در آن تاریخ در مسافرت شیراز بودیم. بعد از چند روزی مرحوم قدس نخعی که وزیر دربار بود مرا میخواهد و این داستان را تعریف میکند از قول اعلیحضرت، و میگوید که لابد این نصیری با او دشمن است. و در ضمن مرحوم قدس نخعی گفت که اعلیحضرت اضافه فرمودند که به وزیر آبادانی و مسکن بگویید برای خودشان garconniere درست کند. برای آینده نکند به این خیال برود توی جاده کرج. خلاصه چون از این قبیل ماجراها خیلی زیاد بعداً اتفاق افتاد که خوب هر کسی فکر میکنم از این خاطرات دارد، نمیدانم برای شما این قبیل خاطرات را تعریف میکنند یا تعریف نمیکنند.
س- چرا تعریف میشود ولی این مورد شما را من نشنیدم در تهران.
ج- بله
س- احتمالاً شاید روی این جزئیات …
ج- سال ۴۳.
س- (؟)
ج- بله نبوده زیاد بله.
س- بله.
ج- بهترتیب. و این ماجرای خیلی، از این قبیل اتفاقاً برای خیلیها میافتاد که بعضیهایش خوب تمام میشد بعضیهایش بد تمام میشد. بههرحال، اینها که …جنبه شوخی داشت.
س- همه شانس سرکار را نداشتند برای اینکه اقلاً بر این مورد اعلیحضرت یادشان بوده که این شخص با ما بوده اگر خوب درست کرده بودند ای بسا ممکن بود …
ج- خوب درست کرده بودند.
س- گرفتاری ایجاد کنند.
ج- یک روزی ما در، بنده دارم خارج از موضوع صحبت میکنم، یک روزی در هواپیما بودیم و میرفتیم به چکسلواکی با اعلیحضرت. شهبانو هم بود و بنده هم بودم همسرم هم بود، مرحوم خلعتبری خدا رحمتش کند او هم بوده و دکتر اصلان افشار رئیس کل تشریفات. در مسافرت اعلیحضرت خیلی بگو و بخند بود و خیلی شوخی میکرد و بهخصوص اگر یک کسی یک کمی پررو بود جرأت میکرد با ایشان حرف بزند، چون افراد معمولاً با ایشان صحبت نمیکردند. که هم خلعتبری و هم بنده، بیشتر از خلعتبری بنده با ایشان صحبت میکردیم در مسافرت. و خیلی صحبت میکردند هیچ سدی ایجاد نمیکردند.
همه نشسته بودند یکی برداشت گفت، «بالاخره ما از این نهاوندی یک مترس هم پیدا نکردیم.» همه خندیدند و بنده هم
س- (؟)
ج- بله بله پهلوی همه گفت. همه خندیدند و خوب دیگر چیزی هم گفته نشد. البته این اشاره به مطالبی بود که در توی دستگاههای امنیتی ایران مثل همین دستگاههای امنیتی
س- بله
ج- کشورهای، پروندههایی برای
س- امور خصوصی اشخاص
ج- امور خصوصی افراد نگه میداشتند بهخاطر اینکه بعداً بتوانند برای کنترل اینها از
س- بله.
ج- این پروندهها استفاده بکنند. و هر چه قدر افراد از این پروندهها کمتر داشتند یا اگر نداشتند که چه بهتر، برایشان آزادی عمل بیشتری و امکان صحبت کردن بیشتری بود. یکی از بزرگان ایران را که اجازه بدهید بنده اسمش را نبرم بهخصوص که فوت کرده، دولت ایران خرجهای بسیار کرد چون از بزرگان طراز نخست نخست هم بود که عکسی را از او پیدا بکند در حال معاشقه با یک پسر در زمان نیمه جوانیش در یک کشور خارجی. و این هم یکی از چیزهایی بود که همیشه نسبت به او، خیلیها هم میدانستند که این عکس که خیلی عکس زیبایی هم نبود.
س- وجود خارجی داشت.
ج- وجود خارجی دارد بهخصوص که در خلقیات ایرانی قابل تحملتر میبود اگر این شخص در …
س- فاعل بود.
ج- فاعل میبود. ولی در آن داستان
س- این شانس را نداشت این امتیاز را نداشت.
ج- این امتیاز را نداشت و بههرحال بود این واقعیت.
س- وسیلهای بود برای فشار آوردن به او.
ج- برای فشار آوردن به او وجود داشت. در زمان وزارت آبادانی و مسکن خلاصه از این قبیل خاطرات از این قبیل، برگردیم به طرحهای عمرانی به کلی (؟) دیگر صحبتهای gossip های سیاسی
س- بله این gossip ها بههرحال یک موقعی نماینده روحیه
ج- نماینده روحیات، البته اینها محدود به ایران نیست. در همه کشورها این قبیل اتفاقات میافتد. لابد به یاد دارید که
س- داستان پروفیمو
ج- نه پروفیمو نه. لابد به یاد دارید که دو تا داستان است که مربوط به یک فرد میشود در فرانسه. یکی داستانی که ساختند مخالفین پمپیدو در مورد آلن دلون و زنش و آن یوگسلاوی
س- بله، بله.
ج- که
س- و رانندهای که مرد
ج- یا رانندهای که مرد و غیره و غیره، که فقط برای این شده بود که بتوانند جلوی ریاست جمهوری
س- پمپیدو
ج- پمپیدو را بگیرند. و چیزی که بنده از چندین شخص موثق در فرانسه شنیدم و کمتر کسی شاید علناً بداند این است که موقعی که پمپیدو نخستوزیر بود و فکر میکرد که روزی رئیس جمهور خواهد شد. چون معمولاً آدم این کارها را وقتی به سرش میآورند به سر دیگری آورده. بنده همیشه در دنیا به این قانون معتقد هستم. فکر میکرد که رقیب بزرگش در انتخابات ریاست جمهوری آنتوان پینه خواهد بود. و آنتوان پینه گرچه مسن بود بهقول زن باره بود نسبتاً و دختر خانمی را در سر راه آنتوان پینه میگذارند و آنتوان پینه با این دختر خانم، اینها البته ارتباطی به کتاب ما ندارد.
س- بله.
ج- به این ماجراهای ما ندارد. با این دختر خانم میرود به یک اوبرژی در نورماندی. نیمه شب مأمورین پلیس به این اوبرژ وارد میشوند و اتاقها را کنترل میکنند. این دختر فقیر بوده بعد چون فقیر بوده میخواستند دختره را ببرند.
آنتوان پینه، میدانستند طبیعتاً این آنتوان پینه است ولی تجاهل العارف کرده بودند خودش را معرفی میکند اینها هم احترام میگذارند و میگویند که خیلی معذرت میخواهیم و راهشان را میگیرند و میروند.
س- ولی پرونده ساختند.
ج- ولی این را گویا یکی از چیزهایی که وادار کردند که آنتوان پینه خودش را کاندید نکند که اگر این را بگویند ما این را به روزنامههای مثل کانال آرشنه یا مینوت فاش خواهیم کرد و یکی از عواملی را که شانتاژ کردند روی آنتوان پینه. و این یک درسی است در سیاست واقعاً که انسان باید همیشه اگر میخواهد که یک خرده زیان دراز باشد باید مواظب رفتار خصوصی خودش باشد و مرحوم منصور، برگردیم به منصور، قبل از اینکه وارد سیاست خط بالای ایران بشود یعنی وزیر بشود عاشق بازی بود و بسیار او هم زنباره بود. جوان بود.
س- بله.
ج- ازدواج هم نکرده بود زیبا هم بود. خوش صورت بود، متمول بود، مشهور بود و قابل فهم و قابل عفو است. بعد از اینکه به مقامات سیاسی رسید اول در مقام این برآمد که به سرعت ازدواج بکند و همه معتقد بودند که این در دوران کوتاهی که، برای اینکه دیگر کشتندش بیچاره را، خیلی زندگی جنسی پاکیزهای داشت. و دیگر اینکه از آن روزی که وارد سیاست شد عهد کرد که دیگر بازی نکند و هرگز بازی نکرد. و همیشه هم تعریف میکرد میگفت که «من عاشق قمار هستم. عاشق پوکر و بلوت هستم ولی میدانم که دوستیهایی پای میز قمار درست میشود که برای یک مرد سیاسی
س- خطر
ج- اجتناب از آن اصلح است.» پرانتز را درباره منصور میبندم. هفته پیش به من گفتید که من پریشان صحبت نمیکنم ولی الان دارم پریشان صحبت میکنم.
س- نه حالا میتوانیم برگردیم به وزارت آبادانی و مسکن
ج- به وزارت آبادانی و مسکن. در زمان وزارت آبادانی و مسکن من یک امتیاز خاصی پیدا کردم به این بود که کردستان تازه آرام شده بود در دورانی که کردستان شلوغ بود زمان مرحوم علم و قبلش، و یک کمیتهای دولت درست کرد برای عمران کردستان.
و من که همیشه در جستجوی کارهای مشکل بودم قبول کردم به توصیه مرحوم منصور که ریاست این کمیته عمران کردستان را قبول بکنم و از آن موقع مسافرتهای زیادی کردم به کردستان و کردستان را خیلی خوب شناختم. و عجیب در این بود که اولین مسافرت من بهعنوان وزیر آبادانی و مسکن کردم به کردستان بود و در آنجا با افرادی آشنا شدم، آن افراد مرا از تهران نجات دادند و خارج کردند. اسم که قابل پخش نیست، شیخ عثمان نقشبندی، خیلی معروف است. اسم را حذف بفرمایید بیزحمت از آن متن. و آخرین روزهای اقامت من در ایران هم قبل از انقلاب در کردستان گذشت در منزل، شما اولین کسی هستید که این ماجرا را دارید میشنوید، در منزل در سنندج و بعد در منزلش در کوه …
س- (؟)
ج- و بعد هم با افراد آن که بنده را آوردند آن طرف مرز گذاشتند. آمدند از تهران برداشتند بردند کردستان. از کردستان هم گذاشتند آن ور مرز. و این روابط از زمان کمیته عمران کردستان شروع شده بود آشنایی بنده با و خانوادهاش که همینجور ادامه داشت در (؟) اتفاقاً مرد خیلی جالبی است.
چند روزی بعد از غائله فارس و محکوم شدن و اعدام بهمن قشقایی، بنده مأمور شدم که یک سفری بکنم، هنوز راه کهکیلویه و بویراحمد و ممسنی ساخته نشده بود، سفری بکنم به فارس. و مسیر یک راهی آن موقع راه مال رویی بود که به زحمت با لندرور میشد از آن عبور کرد بازدید بکنم برای ساختن دو جاده یکی به معنی و یکی هم به کهکیلویه و بویراحمد و یاسوج و من به یاد دارم که رفتیم به فاصله صد کیلومتری بین شیراز و آن منطقه را در بیش از نصف روز طی کردیم.
و با یک اسکورت خیلی زیاد. آقای مهندس مرعشی، خدا سلامتش نگه دارد، مدیرعامل سازمان مسکن بود و سرلشکر اردوبادی در توی لندرور پهلوی من نشسته بودند.
مهندس مرعشی مرتب دعای مذهبی و آیه و ورد و این چیزها میخواند که ما را خداوند از گزند افراد بهمن قشقایی در امان نگه دارد. و سرلشکر اردوبادی هم مرتب میگفت که حتماً پشت آن درخت تفنگچیها پنهان شدند به ما تیراندازی میکنند و غیره و غیره. خلاصه رفتیم به کازرون و ممسنی و کهکیلویه و تمام این مناطق را دیدیم و ترتیب ساختمان راه داده شد و چند سال بعد، چند سال بعد سرلشکر اردوبادی کارش به جهات مختلف به دادگاه کشید و خلع درجه شد. سرلشکر اردوبادی که فرمانده ژاندارمری فارس و مسئول تأمین به اصطلاح مناطق عشایری بود کارش به محاکمه کشیده شد و خلع درجه شد و محکوم شد. و بعد در حین دادگاهش معلوم شد که یکی از تخصصهای این امیر محترم ارتش و ژاندرمری این قبیل صحنهسازیها بوده است برای مقاماتی که میآمدند و به آنها تلقین بکند که منطقه شلوغ است و ….
س- بودجه بیشتر و …
ج- بودجه بیشتری فراهم بشود برایش و بهخصوص به آنها تلقین بکند که اوست که مسئول امنیت منطقه است و خلاصه همین، البته کار بنده خیلی کوچک، مطالب مربوط به من خیلی جزئی بود ولی چندین صحنهسازی این قبیل و حتی اتفاقاتی که خودش میساخت و بعد خودش دفع میکرد که در حقیقت همهاش ساختگی بود که به او سرزنش شد که به محکومیتش و به خلع درجهاش انجامید.
در زمان وزارت آبادانی و مسکن یک روزی به علت کسر بودجه دولت، به تلقین اقتصادی چند نفر از مشاورین اقتصادی مرحوم منصور، خداداد فرمانفرما، مهدی سمیعی، رضا مقدم، و بهخصوص خداداد فرمانفرما، که آن موقع اگر اشتباه نکنم معاون سازمان برنامه بود، تصمیم گرفتند که قیمت نفت و بنزین را به مقدار فاحشی افزایش بدهند. این در هیئت دولت به مخالفتهای زیادی برخورد. کسانی که موافق نبودند به یاد دارم یکی سپهبد ریاحی بود وزیر کشاورزی، دکتر نصیری بود، آنها نسبتاً با صراحت مخالفت کردند. کسانی هم که ایرادهایی گرفتند و موافقت نکردند اما با احتیاط نوشتند یکی بنده بودم و شاید یکی وزیر پست و تلگراف، مطمئن نیستم، فرهنگ شفیعی که بعداً او از کابینه اخراج شد. به دلیل …
س- (؟)
ج- شفیعی که از کابینه ولی به دلایل دیگری که هرگز بر بنده روشن و بر هیچکس روشن نشد او را خیلی زود از کابینه کنار گذاشتن. خلاصه قیمت نفت و بنزین در بعضی موارد دو برابر شد و اگر یادتان باشد تشنج خیلی شدیدی در ایران بهوجود آورد تا اینکه بالاخره به فشار اعلیحضرت قرار بر این گذاشتند که دوباره قیمتها را مقدار زیادی کاهش بدهند و قیمت نفت را به قیمت اولیه برگردانند. شب این موضوع در هیئت دولت مطرح شد و راجع به اینکه اگر قیمت نفت به حد اولیهاش برگردد ولی بنزین افزایشش کاهش پیدا بکند، اختلافنظر شدیدی پیدا شد بین مرحوم منصور و مرحوم هویدا از یک طرف و سه چهار نفر از وزراء از طرف دیگر. در این موقع آقای پهلبد هم به ما بهعنوان وزیر در کابینه اضافه شدند. خلاصه دکتر نصیری و سپهبد ریاحی، پهلبد و این بار بنده اصرار زیادی کردیم که قیمت نفت برگردد به حد اولیهاش. مرحوم منصور و هویدا هر دو مخالف بودند. خلاصه سپهبد ریاحی با یک خیلی دراماتیکی در هیئت دولت گفت که «برویم و از اعلیحضرت کسب تکلیف کنیم.» ساعت یازده شب بود و آن موقع جلسات هیئت دولت زمان مرحوم منصور خیلی معمولاً تا دو سه صبح طول میکشید و هفتهای دوبار. مرحوم منصور گفتند که «آخر اعلیحضرت ساعت یازده شب که نمیتوانیم بیدار بکنیم.» گفتند که تحقیق کنید کجا هستند؟ منزل علیاحضرت مادر، ریاحی گفت که اگر شما جرأت ندارید بروید من میروم.
بالاخره مرحوم هویدا که مخالف بود با تغییر قیمتها ما هرگز نفهمیدیم چه اصراری اینها به این کار داشتند و هنوز هم این مطلب برای من مجهول است.
تفسیرات کردند در موردش که من هیچکام از این تفسیرات را نمیپذیرم. برای اینکه هیچکدام نه توجیه اقتصادی این کار داشت نه منطقی داشت و درآمدی هم که حاصل شد ناچیز بود به این خاطر که افزایش قیمت بنزین باعث کاهش مصرفش شد و عملاً درآمد زیادی به دولت نرسید یا بسیار در مقام مقایسه با مضرات سیاسیاش که واقعاً افکار عمومی را که اول با منصور موافق بود برگرداند و دیگر آن افکار عمومی برنگشت به نفع منصور، مقایسه این دو تا با همدیگر دال بر این بود که میبایستی اجتناب بشود از این کار.
خلاصه شب ساعت یازده هویدا وزیر دارایی و ناصر یگانه که آن موقع وزیر مشاور بود رفتند به کاخ ملکه مادر و اعلیحضرت رأی را به جانب این اقلیت هیئت دولت بدهند که طرفدار بازگشت قیمت نفت چراغ بود به قیمت اولیه. من یادم هست آن شب چهار نفر ما در هیئت دولت وقتیکه دستور اعلیحضرت را آوردند دست زدیم برای ایشان و خیلی هم، هم منصور و هم هویدار از این عمل ما عصبانی شدند و از این لجاجی که ما کردیم در این قسمت. چند روزی گذشت و یا مرحوم منصور گرفتار بود خیلی یا اینکه واقعاً اجتناب میکرد از دیدن من، دلش شکسته بود از بنده که چرا رها کردم او را در این. از ریاحی و نصیری و پهلبد توقعی ایشان نداشت، دوستش نبودند. از ما توقع داشت، از من توقع داشت. دو حکایت هست راجع به مرحوم منصور باید تعریف کنم الان. از من توقع داشت و یک خرده از من شاید گلهمند شده بود. بههرحال مدتها بود مرا ندیده بود تا اینکه وقت خواستم از او، گفت که «در فلان روز شما اول بهمن ۴۳،» خواهید دید که چرا این تاریخ به یادم هست، «من میروم به افتتاح فروشگاه جدید شرکت تعاونی مصرف ارتش. شما هم بیایید آنجا .از آنجا با هم میرویم به مجلس و توی اتومبیل با هم صحبت بکنیم. وگرنه که یک شب با همدیگر شام میخوریم.» بههرحال وقتی به من دادند. وقت اول این بود که من بروم به فروشگاه تعاونی ارتش و از آنجا به مجلس با ایشان و در راه با هم صحبت بکنیم و در راه مراجعت. روز اول بهمن ایشان فروشگاه تعاونی ارتش را افتتاح میکند و میرود به مجلس برای تقدیم قانون قرارداد با شرکت نفت پان آمریکن. و در جلوی مجلس محمد بخارایی به ایشان تیراندازی میکند که بعد از چند روز به مرگش منجر میشود. و اتفاقاً من آن روز آن قدر گرفتار بودم که نتوانستم از وزارتخانه خودم را برسانم به شرکت تعاونی ارتش و از آنجا همراهی بکنم منصور را به مجلس. شاید هم من بودم به بنده هم تیری در آن میان میخورد. بهخصوص که تعداد زیادی از، حالا عرض میکنم ماجرایش را، تروریستها شش هفت نفر در آنجا بودند که شاید اگر بتوانند یکی دو نفر دیگر را هم بزنند.
نیم ساعت بعد با دکتر فیروزبان معاون پارلمانی وزارت آبادانی و مسکن ما با شتاب رفتیم به مجلس ببینیم که، خبر دادند که به منصور سوء قصد شده، چه شده به منصور؟ گفتند که تیر خورده به منصور و بردندش به بیمارستان پارس. و گفتیم که قاتل کجاست؟ کجا هستند؟ گفتند قاتل را بردند به کلانتری، ضارب را، طبیعتاً، ضارب را که هنوز اسمش را هم نمیدانستیم، ضارب را بردند به کلانتری بهارستان و آنجاست برویم ببینم. ما رفتیم آدم بیعقل با بیاحتیاط، با پیروزیان رفتیم به کلانتری بهارستان ببینیم که …
س- ضارب کیست.
ج- ضارب کیست و چه خبر است؟ شلوغ پلوغ هم بود. در این زمان تحقیق کردیم گفتند که با بیسیم مطلب را با اعلیحضرت که در اسکی تشریف داشتند خبر دادند و ایشان گفتند که وزیر مشاور و معاون پارلمانی نخست وزیر ناصر یگانه برود به مجلس و آن قرارداد پان آمریکن را به هر قیمتی شده بدهد به مجلس. چون اعلیحضرت همیشه این تصور برایشان بود که این سوء قصد به منصور را شرکتهای نفتی ترتیباتش را دادند و شاید هم اشتباه نمیکرد برای اینکه این چیزها قابل اثبات نیست.
س- بله.
ج- و دستور هم داده بودند که همراه ناصر یگانه سپهبد صنیعی وزیر جنگ با لباس نظامی برود به مجلس.
س- سپهبد؟
ج- صنیعی، صنیعی.
س- بله.
ج- که یا فوت کرده یا ایران است به هرحال. فوت کرده مثل اینکه. صنیعی وزیر جنگ برود به مجلس که در هر حال یک وزیر نظامی با لباس نظامی که نماینده قدرت دولت باشد. (؟) حواس ایشان خیلی جمع بود معمولاً در اینجور موارد. خلاصه ما رفتیم کلانتری بهارستان و گفتیم که ضارب کجاست؟ ضارب کجاست؟ گفتند با تیمسار است.
و رفتیم در یک اتاقی را باز کردیم دیدیم که محمدی یک جوانک کله تراشیدهای را رنگ پریده طبیعتاً بستند به یک صندلی، دست و پایش را بستند به یک صندلی و سپهبد نصیری رئیس شهربانی دارد از او استنطاق میکند و خیلی صحنه دراماتیکی بود طبیعتا در آن اتاق.
نصیری با خشم برگشت به ما گفت که «شما اینجا چه کار میکنید؟» گفتم که «آمدیم ببینیم چه خبر است؟» گفت که «شما دیوانهاید اصلاً.» و حق هم داشت.» شما دیوانهای نمیتوانید فکر کنید که اینها ممکن است آدمهای دیگری را هم فرستاده باشند بقیه را بزنند. آمدید که شما را بکشند؟ «فوری بروید سر کارتان آقای اینجا چه کار میکنید؟ این کار من است. من دارم استنطاق میکنم.»
راست میگفت، بعد معلوم شد که حق هم دارد بیچاره و واقعاً کسانی را فرستاده بودند که این کار را بکنند. خلاصه مرحوم منصور، بعد از اینکه این اتفاق افتاد بلافاصله سه نفر از وزراء پهلبد، یگانه و بنده مأمور شدیم که، باید عرض بکنم که هر روز صبح گزارشهای امنیتی نسخهایش میرفت برای شاه و نسخه دیگرش میآمد برای نخستوزیر و طبیعتاً یک کسی میبایستی این گزارشهای امنیتی را که برای نخستوزیر میآید به جای ایشان ببیند چون نخستوزیر هنوز زنده بود. خلاصه آن روز شاه یا بههرحال هر کسی دستور داد که پهلبد و یگانه و من این کار را به جای نخستوزیر انجام بدهیم. صبح زود میآمدیم هیئت دولت و به نخستوزیری در یک اتاقی مینشستیم و این گزارشها را برایمان میآوردند و میخواندیم و یک مقداری اطلاعاتی راجع به مرگ سوء قصد به منصور در آن گزارشهای اولی که بعداً طبیعتاً آنها قطع شد برای تحقیق، بنده توانستم بهدست بیاورم که این بود.
یکی این بود که بخارایی عضو یک انجمنی بود به نام انجمن اسلامی اصناف و با القاء از مراجع مذهبی احتمالاً اطرافیان خمینی، اینها مدتها بود که در مقام این بودند که به نخستوزیر، به علم، به نصیری، به پاکروان، به این چهار نفر سوء قصد بکنند. این چهار تا افرادی بودند که توی لیستشان بود. و بعد لیستهای دیگری هم بود رده دوم که خیلیها بودند بنده هم جزوشان بودم یک بیست سی نفر دیگری بودند. ولی این چهار نفر هدفهای اولیه این تروریستها بودند. و اینها داوطلب برای این کار پیدا نمیکردند.
افزایش قیمت نفت باعث میشود که نارضایتی بهقدری در مردم کار پیدا نمیکردند. افزایش قیمت نفت باعث میشود که نارضایتی بهقدری در مردم زیاد بشود. آن موقع آنها چندین داوطلب سوء قصد پیدا میکنند و چند نفرشان را میفرستند به میدان بهارستان برای این کار که آن محمد بخارایی، بچه بیست سالهای بود، این کار را انجام میدهد. و بنابراین بعداً هم مطلب روشن شد. گر چه آن موقع اعلام نکردند ولی بعد از انقلاب این جریانها را البته نه با این تفصیلات … بههرحال در اینکه عامل مستقیم این عمل مذهبیون بودند هیچ حرفی نیست، افراطیون مذهبی. در اینکه آیا شرکتهای نفتی بهطور غیرمستقیم اینها را مثل همه سوء قصدها پشت سر اینها بودند یا نبودند این مطلبی است که قابل اثبات نیست. اما یک مطلب بهکلی دروغ است و آن این است که در غالب بیوگرافیهای خمینی نوشتهاند که بعد از قانون مربوط به امتیازات حقوقی، قضایی برای مستشاران آمریکایی که خمینی دوباره آشوبی در قم به پا میکند و توقیفش میکنند میآورند تهران، مرحوم منصور خمینی را به کاخ نخستوزیری احضار میکند. در غالب بیوگرافیهای خمینی این را ساختند. و در آن موقع خمینی به او تشدد میکند که «چرا این کار را کردید؟» و منصور عصبانی میشود و یکی جفت کشیده به خمینی میزند. تمام این ماجراها به کلی دروغ است. منصور با خمینی هرگز ملاقات نداشت تا جایی که من اطلاع دارم، و به هر حال آدمی که کشیدهای به پیرمرد بزند اصلاً نبود. و خمینی هم در حدی که بیاورندش پهلوی نخستوزیر در نخستوزیری نبود. اینها همه را باید فراموش نکرد. بهخصوص که بعد از اینکه خمینی را در آن زمان آوردند به تهران منتقل کردند ایشان را اول رفت به زندان و بعد از زندان آوردندش به کاخ پذیرایی سازمان امنیت که بعداً تبدیل شد به کاخ جوانان.
س- بله در جاده شمیران.
ج- در جاده شمیران. و در آن موقع مرحوم منصور از دکتر نصیری که یا میشناخت خمینی را از سابق یا اینکه با چون با جامعه روحانی تماس زیادی داشت، خواست که ملاقاتی با خمینی انجام بدهد و خوب به یاد دارم که در هیئت دولت به دکتر نصیری گفت «آقا بروید ببینید این خمینی چه جور آدمی است؟» بنابراین یک آدمی که او را میشناختش نمیگوید «بروید ببینید چه جوری آدمی است.» بنابراین یک آدمی که او را میشناختش نمیگوید بروید ببینید چه جوری آدمی است. دکتر نصیری هم میرود خلاصه به خمینی راضیاش میکنند که پولی به او بدهند و این را بفرستند برود به اسلامبول. و دکتر نصیری هم جزو کسانی بود میگفت، «نگاه داشتن این در زندان شرش بیشتر از تبعیدش است.» و به هرحال گویا دکتر نصیری بود جزو کسانی که، شاید نه تنها، ولی جزو کسانی که رفتند با خمینی کنار آمدند که برود به اسلامبول و شرش را از ایران به اصطلاح بکند. من بههرحال فکر نمیکنم که این داستان صحیح باشد که منصور خمینی را خواسته باشد و سیلی زده باشد. اصلاً همهاش دروغ است. و او هم به تلافی این دستور داده باشد که منصور را بکشند. تمام اینها ساختگی است و جزو چیزهای مجعولی است مثل کشتن پسر خمینی و غیره و غیره.
س- بله
ج- که در بیوگرافیهای خمینی در زمانی که در نوفللوشاتو بود آوردند و ترتیب دادند که درج بشود. وقتی که مرحوم منصور مضروب میشود ایشان را میبرند به بیمارستان پارس و این یک هفتهای که در بیمارستان پارس بود به شایعات و صحبتهای بسیاری منتهی میشود در تهران که آن قدرش را که من میدانم واقعیتش را باید، آنچه که من از واقعیت میدانم باید در اینجا بگویم.
بیمارستان پارس علت انتشار این شایعات اینها بود. اولاً بیمارستان پارس برای این قبیل سوانح و حوادث مجهز نبود و میبایستی میبردند ایشان را به یک بیمارستان بهخصوص میرفتند بیمارستان سینا که مجهز بود برای این کار برای سوانح. و بعد گویا اعلیحضرت بلافاصله دستور میدهند که پروفسور عدل این کار را، برود ایشان را بیند. وقتی که پروفسور عدل میرود بیمارستان پارس دکتر شاهقلی که یک مختصر تخصصی در جراحی پلاستیک داشت جراحی ترمیمی داشت، شروع میکند به عمل کردن مرحوم منصور و بعد هم پروفسور عدل را نمیگذارند که وارد اتاق عمل بشود. دکتر عبدالحسین صمیمی که ایشان هم از مدیران بیمارستان پارس بود متخصص امراض داخلی او هم در اتاق عمل حضور داشته است و دکتر سعید اهری. این سه نفر بودند که منصور را عمل کردند. ولی سعید اهری که جراح قابلی است. (؟) دکتر سعید اهری که آن هم در قید حیات داشته بله بله، دکتر سعید اهری که جراح قابلی است، او دیر میرسد جراحی را دکتر شاهقلی شروع میکند که جراح ترمیمی بوده. این قبیل جراحی سوانح و گلوله درآوردن اینها خیلی مهارت و تخصص میخواهد. همه هم معتقد بودند که در ایران این قبیل کارها را فقط دست پروفسور عدل باید داد برای اینکه هزاران گلوله در عمرش که اصلاً سر همین موضوع اجازه agregation در پزشکی ایشان گرفتند برای اینکه یک کسی را که ریهاش را چاقو زده بودند موقعی که انترن بود اینقدر با مهارت عمل کرد که رئیس جمهور فرانسه به ایشان اجازه داد که امتحان aggregation پزشکی بگذراند بهعنوان تشویق. گویا اولین جراحی بود که یک نوع معجزهای کرده بود در کارش. بله بگذریم.
اینکه ایشان را در بیمارستان پارس بردند و بعد نگذاشتند که کسی غیر از این اطباء ایشان را ببیند و حتی هیئت دولت چند نفر طبیب معین کرد برای معاینه ایشان من جمله مجدداً پروفسور عدل، پروفسور، جمشید اعلم و دکتر هوشنگ میرعلایی که الان در پاریس هست آنها را هم به بیمارستان راه ندادند به اتاق عمل راه ندادند باعث شد که شایعات زیادی در مورد این عمل جراحی حادث بشود. بعد هم سه نفر جراح از خارج آوردند یکی پروفسور (؟) فرانسوی که آنها را هم خیلی به اختصار امکان دادند که مرحوم منصور را معاینه بکنند در آن یک هفتهای که در بیمارستان بود.
من تصور میکنم که اینها برای اینکه نمیگذاشتند کسی ببیند و بهخصوص روز اول خودشان منصور را عمل کردند بیشتر بهخاطر شهرت بود تا به سوء نیت. و احتمالاً تغییری هم شاید. واقعاً من هیچ اطلاع بیشتر از این دارم. ولی چون این شایعات خیلی زیاد بود و هنوز هم من میبینم که هست که آیا عمداً منصور را عمل کردند یا عمداً از او خوب مراقبت نشده، من فکر نمیکنم چون سعید اهری را خیلی خوب میشناسم از لحاظ اخلاقی، مرد قطعاً شریفی است و کسی که این قبیل کارها را بکند قطعاً نیست. شاهقلی هم خیلی دوست منصور بود برای اینکه
س- چنین
ج- چنین کاری را بکند. و باز هم دشمنانش تعریف کردند که به این خاطر وزیر بهداریش کردند. این را هم من تصور نمیکنم. بههرحال من فکر میکنم که مرحوم منصور بههرحال رفتنی بود و شاید، حالا اگر میگویند که اشتباهاتی در عملش شده میبایستی (؟) میگذاشتند نگذاشتند، اینها را بنده واقعاً نمیدانم این را میدانید یک وقتی شاید در تاریخ روشن بشود و هرگز هم روشن نخواهد شد. ماجرایی مثل قتل کندی خواهد بود.
س- بله
ج- ولی به هر تقدیر من تصور به سوء نیت نمینم شاید تصور میکنم که سبکی در این کار از خودشان اطرافیانش نشان دادند. ولی بههرحال مسلم است که خانم منصور فریده منصور فوت کرده همیشه تصور میکرد که شوهرش را میشد نجات داد و نجات ندادند. و حالا تا چه حد این توهم برای ایشان هم ایجاد شده بود اطلاع ندارم.
منصور را شش روز زنده نگه میدارند و بالاخره روز ششم بهمن در بیمارستان پارس فوت میکند که این داستان را کم و بیش همه داریم همه میدانند. بهنظر من مرگ منصور با تمام ایرادات و انتقاداتی که بر او بعضیها وارد میکنند، برای ایران یک ضایعه بزرگی بود. منصور مسلماً یک مغز سیاسی درخشانی بود. من این را اعتقاد دارم. هوش بسیار زیاد، مردم داری بسیار زیاد، سرعت انتقال بسیار زیاد، سواد اندک و بسیار سطحی ولی خوب میتوانست از گزارشهای خیلی پیچیده نکات عمدهاش را استنتاج بکند و خوب بیان بکند. خیلی خوب حرف میزد. بسیار ناطق خوبی بود. خوشخط بود. فارسی را نسبتاً خوب میدانست که خیلی از با وجود اینکه تحصیلات ادبی خاصی نداشت فارسی را نسبتاً خوب میدانست و خوب مینوشت. فرانسه را خوب میدانست. انگلیسی را، بههرحال فرانسه و انگلیسی را راحت حرف میزد و میخواند. نمینوشت ولی راحت حرف میزد و با لهجه خوب و میخواند. چند کلمهای هم ایتالیایی میدانست. و مسلماً هم جاهطلب بود بسیاز زیاد که بعضیها میگفتند که این جاهطلبی هم باعث شده بود اعلیحضرت نسبت به ایشان کمی حساس باشد. ولی بهطور قطع و یقین، صمیمیت زیادی به نظر من نسبت به شاه داشت. و بهخصوص کمتر آدمی را من غیر از خود شاه دیدم که این قدر بلندپروازی نسبت به آینده ایران داشته باشد. واقعاً من شاید بهترین خاطرهای که از منصور دارم این بود که همیشه یک ایران خیلی بزرگ و مترقی و آباد و مرفهی را در جستوجویش بوده جاهطلبی زیادی برای خودش، ولی برای ایران هم داشت. یک نوع عشق فوقالعادهای نسبت به ایران در این آدم بود که من مثلاً در مرحوم هویدا اصلاً ندیدم. علم ایران را خیلی دوست میداشت ولی هیچگونه دید آینده نسبت به ایران نداشت و خوب نقاط ضعف دیگری اشت که آن نقاط ضعف در منصور نبود. دکتر اقبال ایران را خیلی دوست میداشت و آدم درستی بود ولی آدم درستکاری بود خیلی درستکار بود. ولی او هم هیچ نوع بینش سیاسی vision
س- بله.
ج- نمیدانم vision را چه میشود ترجمه کرد به فارسی، هیچ نوع visionی از آینده ایران نداشت. واقعاً منصور آینده، آدمی بود که خیلی بینش بزرگی برای آینده ایران داشت.
س- الان ترجمه کردید خودتان.
ج- بینش؟
س- بله
ج- بینش بلند، بلندپروازی. دو خاطره، مرحوم منصور نسبت به همکارانش خیلی حساس بود. هم از اینها توقع بسیار داشت و هم در حفظ اینها خیلی میکوشید.
دو خاطره از ایشان من باید در این زمینه تعریف بکنم که جالب است. خاطره اول شبی بعد از هیئت دولت سه نفر از وزراء را خواست به دفتر خودش. دیروقت بود. دکتر هادی هدایتی بود. دکتر محمود کشفیان بود و بنده. وقتی که وارد اتاق شدیم دیدیم منصور رنگ پریده و خیلی برآشفته و ناراحت است. گفتیم «چه شده جناب نخستوزیر؟» گفت که «الان از سازمان امنیت به من اطلاع دادند که فردا صبح در محله «خواندنیها» یک شرح خیلی مهمی درباره عالیخانی نوشته شده وزیر اقتصاد و اشارهای شده است به پرونده شکر که عالیخانی در آن آلوده شده بود و همان موقع هم یک کمیسیونی در هیئت دولت به ریاست دکتر نصیری مأمور رسیدگی به این پرونده شکر شده بود که اتهاماتی به عالیخانی وارد کرده بودند. بعضی از مدارک این پرونده از دادگستری درز کرده بود و در «خواندنیها» منتشر شده بود.
دکتر هادی هدایتی که مثل همه ما از سابقه عداوت مرحوم منصور با عالیخانی خوب اطلاع داشت و میدانست که عالیخانی را به او تحمیل کردهاند، گفت که «جناب نخستوزیر، بگذارید مقاله چاپ بشود. بالاخره شما از روز اول تصمیم دارید عالیخانی را عوض کنید.» منصور با عصبانیت گفت که «بله، هنوز هم تصمیم دارم عالیخانی را عوض کنم و بالاخره»، ببخشید، «این پدرسوخته را از دولت من بیرون میکنم. اما خودم بیرون میکنم. ولی یک روزنامه نباید اجازه داشته باشد که به وزیر من توهین بکند تا موقعی که وزیر این کابینه است من خودم مدافعش هستم.» برای من این بیان خیلی دلنشین بود. چند روزی گذشت دعوتی داشتیم به دانشگاه ملی یعنی در محوطه دانشگاه ملی و قرار بود که در آن مراسمی که در محوطه دانشگاه ملی به دعوت وزارت کشاورزی برگزار میشد، اعلیحضرت اصل چندم؟ اصل تازهای از انقلاب را دائر به تشکیل سپاه آبادانی و پیشرفت، آبادانی و ترویج، ببخشید، اعلام بکنند، که یک قسمتش هم به وزارت آبادانی و مسکن (؟) همیشه مأمورن تشریفات دربار سعی میکردند که نسبت به وزراء رفتار شایستهای نداشته باشند. این یکی از سنتهای دربار ایران بود. و در آن موقع یک چادری زده بودند در آنجا نخستوزیر، وزیر دربار، روسای دو مجلس و یکی دو نفر دیگر احیاناً دکتر اقبال قرار بود که پشت اعلیحضرت بنشینند و بقیه همه دور بایستند. عشایر ایلات و زارعین و هیئت دولت هم همراه قاطی اینها ایستاده نگه داشته بودند جزو مدعوین و بقیه تا فاصله بسیار …
Leave A Comment