روایت‌کننده: آقای حسن نزیه

تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

س- آقای نزیه ما آن روز رسیدیم به موضوع انحلال جبهه ملی دوم. من می‌خواهم از حضورتان تقاضا کنم که نقشی را که نهضت آزادی در این جریان داشته برای ما توضیح بدهید.

ج- نقش نهضت آزادی، مقصود شما در انحلال جبهه ملی دوم یا نقشی که نهضت آزادی در جبهه ملی دوم داشت؟

س- عرض کنم در واقع من فکر می‌کنم که راجع به نقش نهضت آزادی در جبهه ملی دوم ما صحبت نکردیم. بنابراین، شما از آنجا شروع بفرمایید تا برسیم به انحلال جبهه ملی دوم.

ج- جبهه ملی دوم، همان‌طور که اطلاع دارید، ترکیبی بود از نمایندگان گروه‌های مختلف از جمله نهضت آزادی ایران. خود من قبلاً به صفت شخصی به شورای جبهه ملی دعوت شده بودم از طرف مرحوم باقر کاظمی و مرحوم اللهیار صالح و بعد آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی هم دعوت شدند. نهضت آزادی ایران به مفهوم واقعی کلمه میل داشت در کنار جبهه ملی ایران در کمال صمیمیت و حسن نیت باقی بماند، بدون اینکه راجع به نفس نهضت یا افراد شرکت‌کننده در آن فکر کند. شعارهایی که تدوین می‌شد، از طرف نهضت آزادی ایران خود بنده هم مشارکت جدی در آن‌ها داشتم، همیشه ناظر بود بر لزوم همکاری صمیمانه با جبهه ملی ایران.

و قبل از اینکه من و سایر اعضای نهضت آزادی ایران به نهضت آزادی ایران فکر بکنیم، بیشتر به جبهه ملی فکر می‌کردیم. علت رکود کار جبهه ملی مسائل دیگری بود که قبلاً هم اشاره کردم، مقداری خودخواهی‌ها، خودبینی‌ها مؤثر بود.

اساساً باید گفت به سه علت جبهه ملی دوم موفق نشد. اول اینکه دکتر مصدق مستقیماً رهبری جبهه را نداشت، دکتر مصدق در احمدآباد تحت نظر بود، تحت نظر ساواک و نیروهای نظامی، هیچگونه تماسی با خارج نمی‌توانست داشته باشد، فقط گه‌گاه نامه‌هایی به وسیله بستگان خودش به جبهه ملی می‌فرستاد و جواب می‌گرفت و تصدیق بفرمایید که به این نحو رهبری نمی‌توانست به کیفیت مطلوب شکل بگیرد و توصیه‌های دکتر مصدق هم بر اثر تشتت عقاید و نظریات و سلیقه‌ها در شورای جبهه ملی متأسفانه کمتر عمل می‌شد.

علت دیگر این بود که جبهه ملی برنامه روشنی نمی‌توانست ارائه بدهد و علت سوم تشتت و اختلاف نظر و داعیه‌های رهبری از طرف چند نفر از شخصیت طراز اول جبهه ملی دوم بود. به این سه علت، بنده معتقدم جبهه ملی متأسفانه در آن تاریخ، در سراشیبی ناکامی و شکست افتاد. کنگره جبهه ملی وقتی تشکیل شد اختلافات خیلی بیشتر ظاهر شد. کنگره در حدود با حضور هفتاد، هشتاد نفر تشکیل شد که از نقاط مختلف مملکت آمده بودند در منزل مرحوم قاسمیه در تهرانپارس تشکیل می‌شد و از همان روز اول، اختلافات به اوج رسید و مایه تأسف بیشتر این بود که خبرهای کنگره به خارج برده می‌شد و من به خاطر دارم روزی مرحوم کشاورز صدر در نهایت تأثر و تأسف می‌گفت: «من هر وقت برمی‌گردم به منزل یا دفتر کار خودم، رییس ساواک تهران تلفن می‌کند و می‌گوید: آیا میل دارید من بگویم امروز در کنگره جبهه ملی چه گذشت و چه افرادی چه سخن‌هایی بر زبان راندند؟ و سپس با ریز مطالب آنچه در کنگره گذشته بود از طرف رییس ساواک تهران به اطلاع آقای کشاورز صدر و شاید بعضی از اعضاء به هم تلفنی می‌رسید که مایه نهایت تعجّب بود و معلوم نبود از ناحیه چه شخصی این خبرها به بیرون برده می‌شود، در حالی که علی‌الظاهر نهایت مراقبت‌ها به عمل آمده بود که اشخاص غیرمطمئن در آنجا رخنه نکنند یا خبرها به خارج برده نشود».

س- آقای نزیه، فکر نمی‌کنید که این جریان برای یک سازمان علنی یک امر طبیعی است؟

ج- کنگره جبهه ملی دوم علنی نبود و افراد با نشانی‌های مخصوصی در می‌زدند و وارد منزل می‌شدند. طوری نبود که اشخاص غیر شورای جبهه ملی در آنجا حضور داشته باشند و حتی خبرنگارانی هم حضور نداشتند، کنگره کاملاً محرمانه بود و سعی شده بود که محفوظ از رخنه و نفوذ عوامل و ایادی رژیم و یا ساواک بماند که نمانده بود و معلوم شد که شخصی یا اشخاصی از داخل خود کنگره خبرها را به خارج و ساواک می‌بردند. و باز جالب‌تر اینکه بعد از خاتمه جلسات کنگره که البته منتهی شد به صدور قطعنامه‌ای و برنامه‌ای از نظر سیاسی و اقتصادی که به عنوان نفس برنامه بد نبود، مطالعاتی شده بود، زحمتی کشیده شده بود که اگر رهبری منسجم و متحدی وجود داشت، شاید می‌شد به پیاده کردن و اجرای آن امیدوار شد، چند روز بعد از خاتمه کنگره مأمورین سازمان امنیت به خانه اللهیار صالح می‌روند، نوارهای کنگره نزد ایشان بود و سعی کرده بودند در جای مخفی و مطمئنی این نوارها را نگهداری کنند و مأمورین ساواک توانسته بودند به راحتی آن‌ها را به دست آورده و با خود ببرند. تردیدی نیست که در چنین شرایطی ادامه کار جبهه ملی فوق‌العاده مشکل بود و چه افرادی با زیر پا گذاشتن تمام مسائل مربوط به اخلاق و شرف و انسانیت، مرتکب این کار شده بودند. برای من هیچ‌وقت کشف نشد و اشخاصی در مظان ارتباط با ساواک بودند، ولی دلایلی در دست نبود، ولی پیدا بود که دیگر جبهه ملی صرف‌نظر از علل دیگری که قبلاً اشاره کردم به این مناسبت هم فعالیتش مشکل شده بود. و شاید اطلاع دارید که در مدت خیلی کوتاهی ناگزیر فعالیت جبهه ملی دوم تعطیل شد و در آخرین اجلاس جبهه ملی که بنده حضور نداشتم، شنیده شد که سیاست معروف صبر و انتظار را اتخاذ کردند و به فعالیت‌های خودشان خاتمه دادند.

س- و بعد از آن نهضت آزادی اختلافی هم با جبهه ملی دوم داشت. از بدو امر یکی سر مسئله سازمان بود که نهضت آزادی دارای یک سازمان مخفی بود که جبهه ملی معتقد بود که سازمان مخفی نمی‌تواند که در یک سازمان علنی شرکت داشته باشد. مسئله دیگر درباره تمایل مذهبی و آن محتوای مذهبی نهضت آزادی ایران بود، این‌طور نبود؟

ج- نهضت آزادی ایران یک جمعیت مخفی نبود. نهضت آزادی ایران به‌طور علنی تشکیل شد. جلسه افتتاحیه نهضت آزادی در منزل مرحوم فیروزآبادی منعقد شد. مهندس بازرگان و خود بنده آنجا سخنرانی کردیم و چون مواجه بود با دوره‌ای از حکومت شاه که تا حدودی فشار کمتر شده بود، ما توانستیم این فعالیت را شروع کنیم. مجموعه سخنرانی‌ها در آن تاریخ و بعد از انقلاب منتشر شده است، وجود دارد.

س- بله، بله.

ج- نهضت آزادی ایران یک جمعیت بنابراین مخفی نبود. آن نهضت مقاومت بود که مخفی بود. بنابراین، ایرادی به این مناسبت در جبهه ملی دوم وجود نداشت که نهضت آزادی ایران به سبب مخفی بودنش نمی‌تواند در یک جریان علنی مشارکت داشته باشد. و اما علت دوم که اشاره فرمودید هم باز به نظر من درست نبود. برای این که در آن تاریخ نهضت آزادی ایران می‌شود گفت گروهی بود لاییک و مذهبی. به آن معنی نبود. البته افرادی در شورای جبهه ملی ایران از جمله آقای دکتر غلامحسین صدیقی ایرادهایی به این مناسبت بر نهضت آزادی ایران داشتند، ولی بنده تصور می‌کنم که چنین توهمی موردی ندارد در مجموع. و همان‌طوری که قبلاً عرض کردم نقش نهضت آزادی ایران در جبهه ملی دوم به‌خصوص چون خودم قائل به این مسئله بودم، ایجاد تلفیق، اتحاد، همگامی، همفکری و همراهی بود.

س- بله. آقای نزیه شما نهضت آزادی ایران را یک سازمان لاییک خطاب می‌کنید، ولی در اینجا در اسناد نهضت آزادی ایران که چاپ شده اینجا در گاه‌شماری‌اش نوشته: «در ۲۵ اردیبهشت ۱۳۴۰ تأسیس نهضت آزادی ایران به عنوان یکی از گروه‌هایی که عضو جبهه ملی ایران بنا به وظیفه اسلامی و با ایدئولوژی اسلامی» و عرض کنم خدمتتان همچنین اینجا در صفحه ۴۷ که این از مصوبات کنگره نهضت آزادی ایران است، نوشته: «نهضت آزادی ایران همواره معتقد به آمریت دین و احکام خدا بر حکمت و سیاست بوده و با تفکر تفکیک دیانت از سیاست که در محافل سیاسی و روحانی گذشته حاکم بود، مبارزه کرده است» و باز هم اینجا در نهضت آزادی اعلامیه‌ای که صادر کرده روی این مسئله اشاره کرده که دین از سیاست جدا نیست و نهضت آزادی ایران یک سازمانی است که معتقد به حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی است و دارای ایدئولوژی اسلامی است.

ج- عرض کنم که مدارکی که اشاره می‌فرمایید اخیراً منتشر شده است در تهران و به دست من هم رسید و با نهایت تعجّب من تلقی کردم و نویسندگان این اعلامیه‌ها و تشکیل‌دهندگان آن کنگره‌ای که اشاره کردید که در سال ۶۰، ۶۱ و ۶۲ نمی‌دانم دقیقاً در چه تاریخی تشکیل شده، به نظر می‌رسد که خواسته‌اند خودشان را با مسائل و سیاست روز و سیاست حاکم بر مملکت تطبیق بدهند و مبالغه کرده‌اند در این مسئله. سوابق دیگری وجود دارد چاپ شده است که اتفاقاً در همین اواخر و این‌ها خواسته‌اند تاریخچه نهضت آزادی ایران را بنویسند. به نظر من فراموش کرده‌اند که مرام‌نانه نهضت آزادی در بدو تأسیس حاکی از چنین مسائلی نبود و من اینجا دارم و ممکن است با هم مراجعه کنیم ببینیم. مبالغه کرده‌اند، افراط کرده‌اند. البته آنجا مهندس بازرگان به خاطر دارم در نطق افتتاحیه‌اش گفت که: «ما مصدقی هستیم، مسلمان هستیم، ایرانی هستیم». خوب، همه مسلمان بودیم، انکار نمی‌شود کرد. باز هم می‌گوییم مسلمان هستیم، ولی هیچ‌وقت تعصّب مذهبی به آن معنی نداشتیم و هیچ‌‌وقت هم بنده یکی که لااقل به اکثریت آنهایی که نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند معتقد نبودند که حکومت باید مذهبی و اسلامی باشد یا حکومت از مذهب جدا نیست. نه آقای طالقانی، نه آیت‌الله زنجانی، هیچ‌کدام هم در این نیت نبودند که روزی حکومت اسلامی مستقر کنند و یا خودشان به حکومت برسند. حالا صرف‌نظر از آیت‌الله زنجانی که مرد فوق‌العاده روشنفکری بود از این جهت و نهضت آزادی را ضمن بیانیه‌ای تأیید کرده بود هرگز معتقد به حکومت مذهبی نبود، مرحوم طالقانی هم چنین اعتقادی نداشت. مرحوم طالقانی حتی بعد از انقلاب من بارها با او صحبت می‌کردم. دو به دو فوق‌العاده از آنچه پیش آمده بود ناراحت بود. و از اینکه خمینی برخلاف وعده‌ای که داده بود که می‌رود مسجد و مدرسه ولی خواست زمام حکومت را به دست بگیرد، متأثر بود. متأسفانه مرحوم طالقانی هم مثل بعضی از شخصیت‌های مذهبی و سیاسی دیگر دو به دو این گله‌ها را می‌کرد و این ناراحتی‌ها را ابراز می‌داشت، ولی در پشت تریبون در نماز جمعه در سخنرانی‌ها، یک وقت رشته سخن از دستش می‌رفت و مطالبی می‌گفت در تأیید خمینی که یک نقطه ضعف بزرگی برای طالقانی باقی گذاشت. اما من بارها و بارها طالقانی را دیدم که از اوضاعی که پیش آمده بود، فوق‌العاده ناراحت بود و مستفاد از بیاناتش این بود که اساساً حکومت کار روحانیت نیست.

س- آقای نزیه، بعد از انحلال جبهه ملی فعالیت‌های نهضت آزادی چگونه بود؟ شما که یکی از رهبران نهضت آزادی بودید، چه خاطراتی از آن دوره دارید؟

ج- شاید به خاطر دارید که بعد از میتینگ میدان جلالیه و بعد از اینکه کنگره جبهه ملی به دلایلی که عرض کردم موفق نشد، رژیم حاکم یورشی برد علیه همه رهبران ملی، عده زیادی را بازداشت، کلوب‌ها را بست و اختناق شدیدی برقرار شد. به خاطر دارم در اولین ۳۰ تیر بعد از این جریان‌ها شب سی تیر همه را بازداشت کردند. چون قرار بود تظاهرات وسیعی در سراسر تهران برگزار بشود. همه افرادی را که در مظان فعالیت برای تظاهرات بودند، دستگیر کردند که خود بنده هم دستگیر شدم و وقتی مرا بردند قزل‌قلعه، دیدم همه را آوردند و منظور این بود که دیگر اجازه هیچ‌گونه حرکتی را ندهند. البته بازداشت‌ها مدت کوتاهی بیشتر طول نکشید. بعد همه را آزاد کردند. اما دیگر هیچ‌گونه فعالیت علنی را اجازه نمی‌دادند و به سختی سرکوب می‌کردند و یا افرادی را می‌گرفتند و به دادگاه‌های نظامی تحویل می‌دادند.

به این مناسبت فعالیت‌ها رفته‌رفته فروکش کرد و امکان هیچ‌گونه عملی به صورتی که در سال ۳۹ و ۴۰ وجود داشت، وجود نداشت و به‌خصوص در مورد سران نهضت آزادی ایران بعد شدت عمل بیشتری نشان داده شد. تمام این‌ها جزء بازداشت‌شدگان بودند و اما وقتی که تصمیم به رفع بازداشت گرفته شد، سران نهضت آزادی استثنائاً در بازداشت ماندند و علتش این بود. البته باید بگویم که من قبلاً آزاد شده بودم. مهندس بازرگان و دکتر سحابی و بقیه در زندان بودند و انتظار آزادی‌شان را همه داشتند با چند روز فاصله. روزی که مأمورینی می‌روند در زندان و ابلاغ کنند به آقایان که: «فردا، پس‌فردا همه آزاد می‌شوید» به آقای دکتر سحابی مراجعه می‌کند مأموریت و می‌گوید: «شماره تلفن منزل خودتان را بدهید تا اطلاع دهیم فردا اتومبیل بیاید و شما را از قزل‌قلعه ببرد». آقای دکتر سحابی که در کنار حوض در حال وضو گرفتن بوده کاغذی می‌گردد پیدا کند شماره تلفن را بنویسد، کاغذ تا شده‌ای در جیبش داشته، بدون مراجعه به این که آیا این کاغذ پشتش هم سفید است یا نوشته، کاغذ را از جیب خودش درمی‌آورد و شماره تلفن منزل را پشت آن می‌نویسد و دست آن سرباز یا مأمور می‌دهد که ببرد به رییس زندان بدهد. داخل این صفحه کاغذ اعلامیه مختصری بوده در تأیید خمینی. چون این وقایع البته بعد از واقعه ۱۵ خرداد رخ داد، این‌هایی که عرض می‌کنم ممکن است البته در تاریخ دقیق اشتباه بکنم، چون به خاطرم نمی‌آید.

س- بله، بله.

ج- ولی بعد از واقعه ۱۵ خرداد بود که عده‌ای همچنان در زندان بودند، ولی رژیم تصمیم گرفته بود این‌ها را آزاد کند و به تدریج آزاد کرد. مثلاً سران جبهه ملی همه آزاد شدند و اعضای نهضت ملی هم به‌تدریج آزاد می‌شدند و قصد آزاد کردن آن‌ها را هم برای چند روز دیگر داشتند. ولی وقتی این کاغذ دست سرگرد جناب رییس زندان قزل‌قلعه می‌رسد و می‌بیند اعلامیه‌ای‌ست در تأیید خمینی، دستور می‌دهد تمام این آقایان بازداشت‌شدگان از نهضت آزادی را ببرند به زندان‌های مجرد تا از شاه کسب تکلیف بکنند. و بعدها معلوم شد بعضی از جوانان مذهبی طرفدار خمینی روز ملاقات زندانی‌ها این اعلامیه را به آقای دکتر سحابی داده بودند، محرمانه، مخفی از دید مأمورین و از او خواسته بودد که این را در فرصت مناسب بخواند و با آقای مهندس بازرگان و سایرین هم تبادل نظر کند و اگر تأیید کردند منتشر بشود و یا اگر اصلاحاتی، پیشنهادهایی داشتند، منظور بشود. دکتر سحابی هم در آن شرایطی که داشته وضو می‌گرفت و دنبال کاغذ سفید می‌گشته، فراموش می‌کند که این کاغذ سفید نیست و داخل آن اعلامیه‌ای‌ست در تأیید خمینی که وقتی دست سرگرد جناب می‌رسد و از شاه کسب تکلیف می‌کند و این‌ها را به زندان‌های مجرد می‌فرستد، دستور ادامه بازداشت و محاکمه همه آقایان صادر می‌شود. این‌ها در زندان به این مناسبت ماندگار شدند.

س- و شما را مجدداً دستگیر نکردند؟

ج- حالا عرض می‌کنم. بعد سراغ من آمدند به این معنی که سرهنگ مولوی، رییس ساواک تهران به من تلفن کرد چون دو سه بار هم تلفنی مرا احضار کرده بود، رفته بودم.

س- بله. بله.

ج- تلفنی احضار کرد گفت، غروب هم بود، گفت: «فوری بیایید ساواک …».

س- معذرت می‌خواهم این جریان را مثل این که شما قبلاً توضیح دادید.

ج- گفتم؟

س- نوار قبلی بله.

ج- بنابراین، پس قبلاً من اشاره کردم و موضوع این بود و بنابراین تکرار نمی‌کنم صحبت راجع به ادامه فعالیت نهضت آزادی ایران بود.

س- بله، بله.

ج- و به این مناسبت فعالیت نهضت آزادی ایران موقوف شد. یعنی عملاً امکان‌پذیر دیگر نبود. آقایان هم که از یک‌سال تا ده سال یا هشت سال محکوم شده بودند. بعد از مدتی و قبل از اینکه دوره محکومیت‌شان خاتمه‌ پذیرد، آزاد شدند. اما دیگر فعالیتی مقدور نبود.

س- دقیقاً به یادتان می‌آید که چه سالی آقایان آزاد شدند؟

ج- اگر اشتباه نکنم از سال ۴۲ تا سال ۴۷، ۴۸، در حدود پنج سال بعدش تصور می‌کنم اگر اشتباه نکنم، آقایان آزاد شدند.

س- بله. آقای نزیه، آقای بازرگان می‌نویسند که در زمستان ۱۳۴۱ برای اولین بار با آیت‌الله خمینی به اتفاق دکتر سحابی ملاقات کردند و با ایشان آشنا شدند، آیا شما هم از این جریان ملاقات هیچ اطلاعی داشتید؟

ج- من هیچ‌گونه اطلاعی نداشتم و این‌ها را هم اخیراً در نوشته‌های ایشان می‌بینم و ما را هم ایشان در جریان قرار نمی‌دادند. اساساً آقای بازرگان اعتقادی به خمینی نداشت و در محافل خصوصی همیشه او را یک آدمی در سطح خیلی پایین و شخصی شهرت‌طلب، جاه‌طلب معرفی می‌کرد و فاقد مایه و علم و دانش و بینش. و همان‌طور که قبلاً هم اشاره کردم پاریس هم که آمد برگشت خیلی از او بدگویی می‌کرد. متأسفانه باید گفت مهندس بازرگان یا مرعوب شد یا مجذوب شد.

س- بله. بله.

ج- یا به سبب اعتقادی که مردم داشتند به مهندس بازرگان، فکر می‌کرد که بتواند جواب‌گوی انتظارات مردم باشد که متأسفانه نتوانست از عهده بربیاید.

س- بله. این جریان ملاقاتشان را با آقای خمینی که آقای مهندس بازرگان در اینجا منتشر کردند، در کتاب «شورای انقلاب و دولت موقت و سیمای دولت موقت از ولادت تا رحلت»، این گزارشی را که دادند در ملاقاتشان در تاریخ ۳۰/۰۷/۵۷ با آقای خمینی در پاریس که عرض کنم خدمتتان که می‌گویند که: «پرسیدم جنابعالی»، یعنی آقای خمینی، «چگونه اوضاع و تکلیف را می‌بینید؟ باز هم ساده‌نگری و سکینه و اطمینان ایشان به موفقیت نزدیک مرا به تعجّب و تحسین انداخت مثل اینکه قضایا را انجام شده و حل شده دانسته گفتند، شاه که رفت و به ایران آمدم مردم نمایندگان مجلس و بعد دولت را انتخاب خواهند کرد. منتهی چون کسی را نمی‌شناسم از شما می‌خواهم افرادی را که مسلمان و مطلع و مورد اعتماد باشند، علاوه بر خودتان و دکتر یزدی معرفی کنید که مشاورین من باشند و آن‌ها بگویند چه کسی برای نمایندگی مجلس خوب است تا من به عنوان نامزد به مردم پیشنهاد نمایم. وزراء را هم آن هیئت در نظر بگیرد که من پیشنهاد نمایم کافی است این وزراء مسلمان و درستکار باشند». و این جا آقای بازرگان هم می‌گوید: «گفتم چشم، با آقای دکتر یزدی می‌نشینیم و صورتی تهیه کرده خدمتتان می‌دهیم». آیا وقتی که ایشان مراجعه کردند به شما و سایر رهبران نهضت آزادی گزارش دادند که آقای خمینی توقع‌اش چیست و سیاست و برنامه‌اش چگونه است؟

ج- گاهنامه‌ای که مهندس بازرگان تهیه و ارائه داده است، متأسفانه توأم با نظریاتی است که حتی شاید بتوان گفت علی‌رغم سوابق و نیات باطنی بازرگان بود. در سوابق تاریخی که اشاره شده است مخصوصاً نویسندگانش، تهیه‌کندگانش مثل این که متعمد بودند حتماً یک کلمه اسلامی به آن اضافه کنند، تشکیل گروه فلان اسلامی، یک کلمه اسلامی هم به آن اضافه کردند. یا صدور اعلامیه راجع به مسئله‌ای که قطعاً هم سیاسی بوده و ارتباط به مسائل مذهبی هم نداشته آمدند سعی کردند بگویند نخیر، برای خاطر مذهب بوده، اسلام بوده و در پیروزی از نیاتی بوده که در آن زمان اصلاً شاید نه خمینی مطرح بوده، نه چنین مسائلی وجود داشته. ایشان خواسته است به همه این‌ها و یا اکثر این قبیل سوابق و خاطرات یک رنگ مذهبی بزند که از جمله نهضت آزادی ایران بود که قبلاً اشاره کردم که چنین چیزی نبود.

مهندس بازرگان متأسفانه در موقعی اقدام به چنین کاری کرده که حکمت اسلامی در سراشیبی سقوط است و مردمی که اصلاً دنبال حکومت اسلامی هرگز نبودند و در شرایط فعلی و از آن پنج، شش ماه بعد از انقلاب هم به سختی متنفر بودند از آن چه پیش آمده است. ایشان تازه بعد از چند سال که از انقلاب گذشته می‌خواهد بگوید نه، تمام کل فعالیت‌های گذشته هم رنگ اسلامی و هدف اسلامی داشته. به اعتقاد بنده، چنین چیزی صحّت ندارد و از نظر خود مهندس بازرگان و همرزمان قدیم خودم، بنده باید بگویم که خیلی متأسفم که چنین تعبیری را می‌خواهند ارائه بدهند وانمود کنند و شاید بشود گفت مسابقه‌ای گذاشتند با آخوندها برای اینکه بگویند ما از شما اسلامی‌تر بودیم و اسلامی‌تر فکر می‌کردیم. آقای مهندس بازرگان آن چه راجع به مذاکره با خمینی گفته، همه مطالب را در تهران یا به من نگفت یا افشا نخواست بکند. تنها چیزی که اشاره کرد و قبلاً من گفتم راجع به اعضای شورای انقلاب بود که گفت: «خمینی می‌خواهد اعضای شورای انقلاب مطابق صورتی دعوت شوند که در اختیار من گذاشته است و موقعی که صورت را ارائه داد، اکثر ما تعجب کردیم برای این که افرادی از نظر نهضت و انقلاب ملی در آن صورت گمنام بودند ما اصلاً این‌ها را نمی‌شناختیم. فرض بفرمایید مرحوم مطهری، رفسنجانی، حتی بهشتی که ما آن روزها اسمش را می‌شنیدیم که من گفتم: «آقا، چگونه ممکن است این‌ها در شورای انقلاب بروند، اصلاً شورای انقلاب به آقای خمینی چه ارتباطی دارد؟ اگر باید شورایی تشکیل بشود در داخل مملکت به آن‌هایی که از ۲۸ مرداد در مبارزه بر علیه شاه بودند، باید تصمیم بگیرند نه آقای خمینی که تا خرداد سال ۴۲ مشاور شاه بود، نامه‌هایی به شاه می‌نوشت، تلگرافاتی به شاه می‌کرد، شاه را هدایت می‌کرد، ارشاد می‌کرد» که آقای مهندس بازرگان برگشت و گفت که: «بله ایشان می‌گویند افرادی باید بروند شورای انقلاب که مسلمان باشند، نمازخوان باشند» که بنده گفتم: «آقا این درست نیست در شورای انقلاب اگر بناست تشکیل بشود، حضور فرض بکنید که خود شما مهندس بازرگان، خوب، دکتر سحابی، آیت‌الله زنجانی، آیت‌الله طالقانی قابل توجیه است برای این که هم مردم این‌ها را می‌شناسند و هم حقیقتاً عمری و لااقل یک ربع قرن مبارزه کردند ولی بقیه را کسی نمی‌شناسد». خمینی در پاریس به هر کسی می‌رسید، نه هر کسی البته، این‌هایی که شهرتی داشتند و ملاقاتی با او می‌کردند، می‌پرسید که چه افرادی را صالح برای کارهای آینده می‌دانند؟ از خود من هم چنین سؤالی را کرد که «شما آیا افرادی را از لشکری و کشوری می‌شناسید که در آینده به کار دعوت بشوند؟» البته ضمناً اشاره می‌کرد که: «من فقط می‌خواهم این‌ها را بشناسم و به دولت موقت و نخست‌وزیر موقت معرفی کنم و هیچ نظر خاصی شخصاً ندارم. من کارم در مسجد و مدرسه خواهد بود. کاری به حکومت ندارم. به عنوان یک مشاور مرا تلقی بکنید». از این تعارف‌ها و تواضع که حتی ازنظامی‌ها از من پرسید: «شما چه افرادی را می‌شناسید؟» گفتم: «تیمسار جم مرد خوشنامی‌ست، تیمسار لشکر احمد زنگنه مرد خوشنامی است در ارتش». گفت: «اتفاقاً هر کسی پیش من آمده از اینها به نیکی یاد کرده». اظهار علاقه کرد که هر دو نفر را ببنید. گفتم: جم را من شخصاً نمی‌شناسم، دورادور می‌شناسم». گفت: «تحقیق کنید ببینید می‌شود، گفتند لندن است می‌شود بیاید مرا ببیند؟» گفتم: «این را من تحقیق می‌کنم ولی راجع به سرلشکر زنگنه هم که همکار دکتر مصدق بود او در تهران است، من باید ببینم می‌تواند بیاید پاریس یا نه؟» وقتی آمدم از اتاقش بیرون، دکتر مبشری را دیدم، گفتم: «خمینی از نظامی‌ها می‌پرسید من دو نفر را اسم بردم، می‌خواهد ببیند». گفت: «من جم را می‌شناسم از قدیم و تلفن می‌کنم بیاید خمینی را ببیند». و تلفن کرده بود گویا آقای جم گفته بودند: «من اگر بخواهم آنجا بیایم شب هنگام خواهم آمد که خبرنگاری کسی نباشد. من کسی نیستم که مصاحبه کنم یا مطرح بشوم ولی می‌آیم ایشان را می‌بینم». اما سه شب متوالی گویا خمینی انتظارش را داشته و ایشان نیامدند و شاید هم تشخیص ایشان درست‌تر از بقیه بود که فکر کرده بودند که بهتر است ملاقات نکنند با این مردی که بعد قیافه واقعی‌اش ظاهر شد. از اشخاص غیرنظامی هم از من پرسیده بود که من یک صورتی تهیه کردم دادم به او و باز هم به خاطر دارم که مؤکداً و مکرراً می‌گفت که: «من فقط اینها را برای اینکه بشناسم و به نخست‌وزیر موقت معرفی کنم می‌خواهم». برای این که اطمینان بیشتری بدهد باز می‌گفت که: من اصلاً معقتد هستم حکومت کار ما نیست، کار روحانیت نیست». که البته بعدها معلوم شد تظاهر می‌کرد و از قدیم و در نوشته‌هایش سعی کرده است بگوید که: «حکومت حق روحانیت است آن هم حکومت اسلامی» که سعی کرد پیاده کند متأسفانه کسانی مثل بازرگان هم آگاه یا ناخودآگاه به این فکر و ایده خمینی کمک کردند.

س- آقای نزیه، شما معتقد هستید که حتی ایران، عرض کنم خدمتتان، اسناد نهضت آزادی ایران را که نهضت آزادی ایران در ایران منتشر کرده حتی اعلامیه‌هایی که در سال‌های ۱۳۴۱ و ۱۳۴۲ داده شده که در آن اعلامیه‌ها به آن تاریخ رسماً از آقای خمینی تعریف و تمجید شده وعرض کنم، به بهایی‌ها حمله شده و دیگر عرض کنم به آزادی زنان و حق رأی آنها حمله شده، حتی معتقدید که آن تاریخ‌های آن اعلامیه‌ها هم ساختگی است و متعلق به آن دوره نیست؟

ج- این‌ها را دقیقاً ممکن است بفرمایید مال چه تاریخی است؟

س- عرض کنم ..

ج- این‌ها مال، تا آن جایی که به خاطر دارم، این‌ها مربوط می‌شود به بعد از خرداد ۴۲.

س- بله.

ج- و جلوتر از آن چنین چیزی مطلقاً نبود و باید عرض کنم که افرادی رخنه کرده بودند در نهضت آزادی ایران که به همین مناسبت دیگر بنده خودم کمتر شرکت می‌کردم و مطلقاً موافق نبودم. این‌ها فوق‌العاده مذهبی بودند یا خود را مذهبی معرفی می‌کردند. بعضی از آن اعلامیه‌ها که تهیه شده بود، من مخالف بودم ولی در غیاب ما، ما که عرض می‌کنم من و عده‌ای که موافق با این حرکت و این نحوه کار نبودیم، این‌ها تهیه و منتشر می‌شد.

س- ممکن است بفرمایید آن عده، کی‌ها بودند؟ با شما هم نظر بودند؟

ج- آن‌هایی که با من هم نظر بودند، آقای عباس سمیعی بود، مرحوم رادنیا بود، این‌ها از اعضای مؤثر و مؤسس بودند. بنده می‌توانم از آن‌هایی که به خصوص می‌خواستند رنگ مذهبی به حرکت بدهند یاد کنم. باید بگویم آقای احمد صدر حاج سیدجوادی بود، آقای جعفری بود که البته شهرت زیادی نداشت ولی در تهیه آن اعلامیه‌ها مؤثر بود و در بیرون از ایران هم می‌شود از دکتر یزدی نام برد و تا حدودی قطب‌زاده.

س- بله. آقای نزیه، در اینجا اجازه بدهید که اعلامیه‌ای هست که در ۳ بهمن ۱۳۴۱ شورای نهضت آزادی ایران آن را صادر کردند و در اینجا درباره مبارزه علیه تقویت اقلیت‌های ضداسلامی نوشتند که «هیئت حاکمه فعلی» یعنی حکومت شاه، «برای جلب نظر اربابان خود دست به اقدامات وسیعی برای تقویت حمایت دولت پوشالی اسراییل که بزرگ‌ترین پایگاه دشمنان اسلام و عامل استعمار در خاورمیانه محسوب می‌شود زده و با خرید اجناس و استخدام کارشناسان اسراییلی و مبادله هیئت‌های مختلف به آن‌ها کمک می‌کند و بهاییان که دلالان اسراییل در مملکت ما هستند، فراموش نکنید که حیفا و عکا مرکز بهاییان از شهرهای معروف اسراییل است، در دستگاه‌های حساس مملکت رخنه کرده و روزبه‌روز بر نفوذ آن‌ها در تمام قسمت‌ها مخصوصاً دستگاه‌های تبلیغاتی و حتی گفته می‌شود در هیئت دولت زیادتر می‌گردد و همچنین این جا راجع به حق رأیی که به زن‌ها داده شده، شدیداً مخالفت کرده با این موضوع و عرض کنم حق رأی زن‌ها را تخطئه کرده. بنابراین، این با این تاریخی که هست و شما که در اعلامیه اخیری که نوشتید در آنجا ذکر کردید که در شورای نهضت آزادی با تشکیل شورای انقلاب مخالفت کردید در ذهن هر کسی این تداعی می‌شود که شما تا آن تاریخ یعنی از بدو تأسیس نهضت آزادی ایران تا آن تاریخ یعنی تا سال ۱۳۵۷ یکی از رهبران نهضت آزادی بودید. بنابراین الان بنده این جریان را که خواندم که مال شورای مرکزی نهضت آزادی است و در سال ۱۳۴۱ نوشته شده چطور بود که شما در تمام این دوران با اینکه شما خودتان را لاییک می‌دانید و مخالف این چیزها بودید، همکاری با نهضت آزادی و رهبری نهضت آزادی را ادامه دادید؟

ج- عمر نهضت آزادی ایران بعد از تأسیس بسیار کوتاه بود، یعنی عمر فعالیت علنی‌اش و در اندک مدتی تفرقه و تشتتی در داخل نهضت آزادی پیدا بود و بنده اگر به این تعبیر یاد کنیم که هر گروهی در آن اقلیت و اکثریتی وجود دارد، شاید بتوانم بگویم من در اقلیتی بودم و شاید هم بشود گفت در اکثریتی حالا دقیقاً نمی‌توانم یاد کنم که مخالف با این قبیل کارها که الان یاد کردید بودیم. و به همین مناسب من شرکت نمی‌کردم در جلسات نهضت آزادی ایران و اگر بگویم که بعضی از این اعلامیه‌ها که شما الان اشاره کردید من بعد از انقلاب این‌ها را دیدم شما تعجب نکنید. چون در آن تاریخ این‌ها تعدادی در شرایطی مخفی گویا منتشر می‌شده و دست عده‌ای از آخوندها در قم و تهران می‌رسیده و انتشار وسیعش هم در بین مردم خیلی کم بود و خود بنده که عضو مؤسس نهضت آزادی ایران بودم این‌ها را اگر باز هم تکرار می‌کنم می‌گویم، بعد از انقلاب دیدم تعجب نکنید. چون من دیگر کمتر می‌رفتم و روش آقایان را مطلقاً نمی‌پسندیدم و اساساً همیشه قائل بودم که اسلام باید در شأن و منزلت خودش باقی بماند، به آلایش‌های سیاسی آلوده نگردد، در هر فرصتی هم این تذکر را به دوستان می‌دادم. اما بعد از انقلاب یعنی یا در آستانه انقلاب شورای قدیم باید گفت نهضت آزادی ایران دعوت شد همه را دعوت کردند یعنی تا آنجایی که امکان داشت به همه خبر دادند که برویم منزل آقای احمد صدر حاج سیدجوادی راجع به مسائل انقلاب صحبت کنند.

س- این دقیقاً چه تاریخی بود؟

ج- این همان ایامی بود که هنوز خمینی در پاریس بود.

س-۱۳۵۶ بود.

ج- یا اوایل ۵۷ همان وقت که بازرگان آمد پاریس و برگشت تهران.

س- شما در این فاصله دیگر با آقایان جلساتی تشکیل نمی‌دادید؟

ج- تقریباً نه. برای این که نه امکان‌پذیر بود و نه من معتقد بودم با این نحوه کارشان که می‌شنیدم دورادور چون بیشتر در همین زمینه‌ها بود و عرض کردم کسانی مثل آقای صدر حاج سیدجوادی.

س- بله، بله.

ج- آقای جعفری اینها که به شدت دنبال یک رشته مسائل و عرض کنم که، هدف‌های مذهبی بودند که بنده تکرار می‌کنم فکر می‌کردم باید مذهب را و اسلام را شأنش را اعتبارش را حفظ کنیم و با آلایش‌های سیاسی آلوده نکنیم. عرض کنم، بنابراین من از نزدیک اطلاع نداشتم این‌ها دارند چه کار می‌کنند و در آستانه انقلاب که دعوت شدیم عده زیادی در منزل آقای حاج سیدجوادی آنجا وقتی باز من دیدم که صحبت از این است که آقای خمینی گفتند که نمی‌دانم شورای انقلاب با چه ترتیب باید تشکیل بشود، در شورای انقلاب باید افراد بروند که نمازخوان باشند و از این مطالب وقتی مطرح شد، که قبلاً هم اشاره کردم من اعتراض کردم و باز هم اعراض کردم و دیگر در جلسات نهضت آزادی نرفتم.

س- آقای نزیه، آیا حقیقت دارد که در آن زمان آن طور که یکی از آقایان رهبران جبهه ملی گفتند هر وقت مقامات آمریکایی به ایران می‌آمدند، از طرف نهضت آزادی برایشان دسته گل فرستاده می‌شد؟

ج- من چنین چیزی نشنیدم. چه کسی گفته این مطلب را؟

س- بله. البته من اسم آن شخص را معذرت می‌خواهم نمی‌توانم بگویم ولی …

ج- نه چنین چیزی نبود، نه واقعاً نبود. اصلاً معقول هم نیست، نه، نه، مطلقاً.

س- ولی ….

ج- بنده با همه تضاد و اختلاف نظری که با دوستان در نهضت آزادی داشته و دارم این اتهام را به شدت رد می‌کنم.

س- یعنی نهضت آزادی به هیچ وجه با آمریکایی‌ها در تماس نبوده. این اسناد و مدارکی که چاپ شده نشان می‌دهد که آقایان در حال مذاکره بودند و تماس‌هایی داشتند و صحبت‌هایی می‌کردند شما از آن‌ها اطلاع نداشتید؟

ج- من از آن‌ها اطلاع نداشتم کما اینکه در آن اسنادی هم که بیرون آمده از من یاد نشده یا کمتر یاد شده. فقط شنیدم یک جا گفتند که، بنده را به عنوان یک مخالف حکومت اسلامی قید کردند با تحقیقاتی که خودشان کردند و یک جا هم شنیدم هنوز ندیدم گفته شده که لاهیجی به یک خبرنگار آمریکایی گفته است بعد از اینکه خانه مرا گرفتند من تحت تعقیب قرار گرفتم، لاهیجی به آن خبرنگار آمریکایی یا به آن آمریکایی حالا هر کس بوده، گفته است که: «این خطر همه ما را از جمله مرا، دکتر لاهیجی را، هم تهدید می‌کند». که بنده به خاطر دارم وقتی مخفی بودم یک روز روزنامه اطلاعات و کیهان را آوردند. دیدم تیتر بزرگ گذاشته در صفحه اول «افشاگری راجع به نزیه» و من وقتی خبر را خواندم، خودم خنده‌ام گرفت. افشاگری به این صورت که لاهیجی گفته است که: «بلایی که به سر نزیه آمد به سر همه خواهد آمد». این افشاگری تنها افشاگری راجع به من بود. از آن ملاقات‌ها و تماس‌ها که بیشتر آقای امیرانتظام در مظان تهمتش بود من واقعاً اطلاع نداشتم. گفتم که من اصلاً، ها، این را هم باید اضافه کنم که آقای امیر انتظام هم از افرادی بود که مطلقاً با این مسال مذهبی در داخل نهضت موافق نبود. تماس‌هایی که گرفته می‌شده گویا از طریق آقای امیرانتظام با مهندس بازرگان این‌ها را من در همان حد اطلاع دارم که جنابعالی و دیگران بر اثر این نوشته‌ها و اسناد که درآمده اطلاع دارید.

س- بله.

ج- اما فرستادن دسته گل‌ها و اینها واقعاً صحیح نیست. نمی‌تواند صحیح باشد. چون من این آقایان را می‌شناسم. چنین اخلاق سیاسی نداشتند و ندارند. اما کتمان نمی‌توان کرد که آمریکایی‌ها با همه افراد سیاسی آن دوره می‌خواستند در تماس باشند و این یک چیزی نیست که مخفی مانده باشد. خوب، یک کسی هم که در گود سیاست هست، خودش هم نخواهد تماس بگیرد با او تماس می‌گیرند.

س- بله. شما بنابراین حدوداً می‌شود گفت که در اوایل پاییز ۱۳۵۷ با تشکیل شورای انقلاب مخالفت کردید در شورای نهضت آزادی و در این زمان از شورای نهضت آزادی هم کنار آمدید.

ج- عملاً برای همیشه بنده …

س- نهضت آزادی را ترک کردید.

ج- بله و اصلاً جلساتش هم تا جایی که من می‌شنیدم تشکیل نمی‌شد و اگر هم تشکیل می‌شد به من هم احتمالاً دیگر خبر نمی‌دادند. به‌خصوص چون اغلب این جلسات در منزل آقای حاج سیدجوادی تشکیل می‌شد، آقای حاج سیدجوادی البته منظور من احمد صدر حاج سیدجوادی است.

س- بله، بله.

ج- و ایشان فوق‌العاده افراطی بود در نقطه نظرهای مذهبی که با اینکه از دوستان بسیار قدیم و خوب من بود و هست در این مورد به‌خصوص تضاد فوق‌العاده شدیدی داشتیم و بد نیست این خاطره را بگویم به همین مناسبت. من در اسفند ۱۳۵۷ یعنی بیست روزی بعد از انقلاب در روزنامه کیهان مصاحبه‌ای داشتم یعنی تلفنی مصاحبه کردم که، «آقا می‌دانید که جمهوری اسلامی مطرح است. شما نظرتان در این مسئله چیست؟» بنده گفتم: «به نظر من جمهوری ایران درست است نه جمهوری اسلامی». این چاپ شد. یک روز من در دفتر آقای بزرگان نخست‌وزیر نشسته بود. قرار بود کمیسیونی داشته باشیم. آقای احمد صدر حاج سیدجوادی وارد شد. من سلام کردم. جواب سلام مرا نداد. گفتم «آقای صدر، من سلام کردم». با نهایت ناراحتی گفت: «من کاری با شما ندارم». گفتم: «یعنی چه؟ من چه کار کردم آقای صدر؟» گفت: «من هم اکنون از قم دارم می‌آیم و پهلوی خمینی بودم و خمینی به شدت»، البته او می‌گفت امام، «امام به شدت از شما ناراضی و ناراحت هستند. شما در روزنامه کیهان گفتید که جمهوری اسلامی ایران درست است نه جمهوری اسلامی». گفتم: «آقای صدر من و تو بیست و پنج سال مبارزه کردیم تا بتوانیم حرف بزنیم، بتوانیم عقیده خودمان را بیان کنیم، آقای خمینی اگر عصبانی‌ست شما چرا جواب او را ندادید، نگفتید که بیست و پنج سال ما رنج بردیم تا بتوانیم آزادانه حرف بزنیم. این چه پیغامی است شما برای من آوردید؟» ایشان به جای اینکه اندکی در نظریات خودش قائل به تعدیل شود و یا جبرانی بکند، گفت که: «امام گفت اگر به این منوال شما به جلو بروید مرتد شناخته می‌شوید». گفتم: «شما هم این حرف را قبول کردید؟» بازرگان این حرف‌ها را می‌شنید. گفت: «من نه فقط قبول کردم». این خیلی جالب است البته عصبی بود مرد آن چنانی نیست که در شرایط عادی این حرف را بزند، گفت: «اصلاً شماها را باید کشت». گفتم: «بارک‌الله آقای صدر، پس تکلیف ما را شما معین کردید بعد از سال‌ها همرزمی و همگامی». تا جایی که مهندس بازرگان شخصاً ناراحت شد به آقای صدر گفت: «شما چقدر عصبی هستید؟ چی شده آخر؟ این حرف‌ها را چرا می‌زنید؟» گفت: «بله، این مصاحبه ایشان مرا هم ناراحت کرده». که باز من گفتم: «آقا شما حالا می‌خواهید ناراحت بشوید نشوید. به قول شما امام ناراحت بشود نشود، من حرفم را خواهم زد، پای حرفم ایستادم. آقای بازرگان شما می‌توانید امروز مرا از خدمتی که محول کردید معاف کنید. من داوطلب خدمتی هم نبودم. کارگران نفت خواستند من بروم آنجا رفتم و حاضر هم نیستم این مطالب دیگر تکرار بشود». ملاحظه می‌فرمایید؟ این در روزنامه کیهان درج شده نشان‌دهنده راه و روش من بوده. یعنی تداوم راه و روش من بوده والا در آن شرایط مگر ممکن بود کسی بلند شود بگوید که … همه می‌خواستند هماهنگی کنند، همه آن اکثریت بگویند که: «بله جمهوری اسلامی است». حالا بعضی‌ها حتی علی‌رغم میل باطنی خودشان تظاهر می‌کردند به این معنی که از قافله عقب نمانند. ولی من خوش‌وقتم عرض کنم که این شهامت را داشتم که بگویم، «نه آقا جمهوری اسلامی صحیح نیست جمهوری ایران درست است». و پیش‌‌بینی‌های من هم که درست درآمد به‌خصوص که در کنگره وکلای ایران هم بعد از دو ماه، دو ماه بعد از انقلاب هم این مطالب را من تکرار کردم.

س- آقای نزیه، شما در آن تاریخ که از شورای نهضتی آزادی کنار آمدید و دیگر در جلسات شرکت نمی‌کردید، فعالیت خودتان را در آن جمعیت ایرانی حقوق بشر ادامه می‌دادید که رییسش هم آقای مهندس بازرگان بود. ممکن است یک مقداری توضیح بدهید برای ما که آن جمعیت ایرانی حقوق بشر چگونه تشکیل شد و چه فعالیت‌هایی داشت؟

ج- در آن تاریخ، البته این صحبت سال ۵۵، ۵۶ آن وقت‌هاست.

س- بله.

ج- یعنی قبل از تاریخی که مقارن انقلاب ما خانه آقای صدر بودیم و آن ماجراها پیش آمد. تشکیل جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر جلوتر از این بود که در آستانه انقلاب آقای بازرگان از پاریس بیاید و آن مطالب را بگوید.

س- بله.

ج- در سنوات ۵۴، ۵۵، ۵۶ امثال بده همه‌اش فکر می‌کردیم که مبارزه بر علیه فساد و استبداد رژیم آریامهری تعطیل نباید بشود. دنبال راهی بودیم که باز هم به نوعی فعالیت‌ها را شروع کنیم. آقای مهندس بازرگان یادم می‌آید معتقد بود که فعالیت‌های سیاسی سرکوب خواهد شد و گاهی که می‌رفتیم با هم صحبت می‌کردیم که: «آقا بالاخره سکوت هم صحیح نیست باید یک کاری کرد». ایشان تقریباً عزلت گزیده بود و حتی بعضی‌ها می‌آمدند پیش من از جوان‌ها به‌خصوص گله می‌کردند که نزد بازرگان می‌رویم درد دل می‌کنیم می‌گوییم: «آقا از شما انتظار می‌رود کاری بکنید» اوقاتش تلخ می‌شود و می‌گوید که: «مرا به حال خودم بگذارید». قائل به هیچ‌گونه فعالیتی نبود. اگر اشتباه نکنم در ۱۴ اسفند ۵۵، یا ۵۶ بود که می‌رفتیم به احمدآباد به اتفاق برای شرکت در مراسم سالگرد فوت مرحوم دکتر مصدق، من در داخل اتومبیل به آقای مهندس بازرگان گفتم: «آقا، بالاخره باید یک کاری کرد». و گفت: «حالا فکر بکنید ببینید چه کار می‌شود کرد؟» اتفاقاً اگر اشتباه نکنم چند روز جلوتر از آن آقای فتح‌الله بنی‌صدر جمعه آمده بود منزل من، برادر آقای ابوالحسن بنی‌صدر قاضی بود. قاضی دیوان عالی کشور بود. جمعه‌ها گاهی می‌آمد می‌نشستیم صحبت می‌کردیم. ایشان پیشنهاد کردند گفتند: «آقا، چطور است که تحت عنوان حقوق بشر یک فعالیتی را شروع کنید؟» و خوب یادم هست که آن روز آقای شانه‌چی هم برای اولین بار منزل ما بودند. توی حیاط نشسته بدیم همه صحبت شد، عرض کنم که، من گفتم: «این پیشنهاد بدی نیست یعنی چون کار سیاسی مشکل داشت ولی زیر پوشش حقوق بشر شاید بشود مبارزه را ادامه داد و خود من چون این فکر را خیلی پسندیدم برای عملی کردن آن نشستم نامه‌ای تهیه کردم خطاب به والدهایم از آن چه که در ایران در ظرف ۲۵ سال گذشته خلاصه‌ای چکیدهای را روی کاغذ آوردم که این را مبنای کارمان قرار دادیم برای شروع فعالیتی تحت عنوان «جمعیت ایرانی حقوق بشر» و این را بردم به بعضی از آقایان ارائه دادم و تقاضا کردم اظهارنظر کنند، اصلاحش کنند، تکمیلش کنند و به همین ترتیب هم عمل شد و رفته‌رفته رسید به آن مرحله که امضاء کنند. عده‌ای این نامه را به عنوان والدهایم. در منزل آقای دکتر سحابی یک روز همه گرد آمدند و این نامه به امضای عده زیادی رسید که اگر اشتباه نکنم آخرین امضاء را دکتر سنجابی کرد که معتقد بود مردد بود که این کار بشود نشود؟ البته پیشتر از آن هم باید عرض کنم یک نامه سرگشاده‌ای من تهیه کرده بودم خطاب به شاه در هشتاد صفحه، هشتاد صفحه بزرگ که آن را هم یک روز در محفل همین دوستان از هر قبیل صرف‌نظر از نهضت آزادی، به کلیه افراد ملی و شاخص گفتیم: «آقا بیاییم این را امضاء کنیم بفرستیم برای شاه». که گفته شده که: «این خیلی مفصل است و اگر هر کسی بخواهد این را یک هفته ده روز نگهدارد بخواند که دیگر به جایی نمی‌رسد». و گفته شد که یک نامه مختصری تهیه بکنیم که منتهی شد به تهیه آن نامه‌ای که به امضای دکتر سنجابی، دکتر بختیار، فروهر صادر شد. نویسنده آن اعلامیه هم مهندس بازرگان و بنده بودیم. یعنی وقتی گفته شد که آن نامه سرگشاده به آن تفصیل طول خواهد کشید مهندس بازرگان گفت: «فعلاً ما یک چیز مختصری می‌نویسیم آن را منتشر می‌کنیم» . به امضای قرار بود پانزده تا بیست نفر برسد و آقای فروهر این را آمد از دفتر مهندس بازرگان گرفت، گفت: «من ببرم نشان آقای دکتر سنجابی و دکتر بختیار و بقیه هم بدهم و بعد بیاورم سایر امضاءها را بگیریم». ایشان رفت و امضای دکتر سنجابی و دکتر بختیار را گرفت و منتشر کرد و ما را هم در جریان قرار نداد که خیلی ما ناراحت شدیم و به آقای فروهر گفتیم: «آقا، این چه کاری بود کردید شما؟» . البته آقای …