روایت‌کننده: آقای حسن نزیه

تاریخ مصاحبه: ۳۰ می ۱۹۵۸

محل مصاحبه: شهر پاریس، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۸

سخنرانی من در کانون وکلا، همان‌طور که اشاره کردم به وسیله رسانه‌های گروهی به تمام دنیا مخابره شد و انعکاس به قدری وسیع بود که شاه علی‌رغم تمام سوابق رویارویی و مخالفتی که در برابر هم داشتیم، در کتاب «پاسخ به تاریخ» به نقل از خبرگزاری‌های غرب به این موضوع و اهمیت کنگره وکلا و سخنرانی‌هایی که در آنجا شد، اشاره کرده است.

غرض از بیان این سابقه این بود که کانون وکلای دادگستری همیشه خواست مخصوصاً در اوان انقلاب چند ماه قبل از انقلاب و بعد از انقلاب، به وظیفه اساسی دفاع از حقوق مردم عمل کند و به خوبی هم عمل کرد. دوستانی و همکارانی از من به زندان افتادند. خود من هم تحت تعقیب بودم که سه ماه در تهران در اختفا به سر می‌بردم و بعد مملکت را ترک کردم. ولی متأسف هستم که آقای عبدالحمید اردلان را که بعد از من برای مدت کوتاهی رییس کانون وکلا بود تا وقتی که به کلی منحل شد، گرفتند و مدت‌ها چند سال در زندان بود و عده دیگری از اعضاء هیئت کانون وکلا هم همان‌طور. اما تصور می‌کنم آقای اردلان و بقیه و جامعه وکالت به‌طور کلی این افتخار را در تاریخ معاصر ایران پیدا کرد که در موضع مبارزه و دفاع از حقوق ملت ایران قرار گرفت. راجع به تشکیلات کانون داشتم صحبت می‌کردم که بحث به کمیسیون حقوق بشر کشید. علاوه بر آنچه که برشمردم، دادسرا، دادگاه‌های انتظامی و اداره معاضدت، کمیسیون راهنمایی، کمیسیون حقوق بشر، ما دارای یک مجله معتبری هم بودیم و کتابخانه نسبتاً خوبی داشتیم که آرزو می‌کنم از گزند تجاوزات رژیم فعلی محفوظ مانده باشد.

خود هیئت مدیره مرکب از هیجده نفر بود دارای دوازده عضو اصلی و شش عضو علی‌البدل. هیئت مدیره دارای یک رییس و دو نایب رییس و دو منشی بود و یک مسئول امور مالی. رییس هیئت مدیره کانون وکلا و نواب رییس کانون وکلا را طبق وظایف و اختیاراتی که قانون به آن‌ها داده بود، اداره می‌کردند که اول گفتم اهم وظایفشان چه بود و کانون وکلا در حدود پانزده، شانزده سال ریاستش با مرحوم سیدهاشم وکیل بود. بعد از مرحوم سیدهاشم وکیل آقای دکتر هومن به ریاست کانون رسید و بعد آقای جلالی نایینی مدت کوتاهی مرحوم دکتر متین دفتری و دوباره آقای جلالی نایینی و بعد هم بنده در سال ۱۳۵۶ که رأی قاطع وکلا را آوردم به سبب اینکه ترس وکلا ریخته بود از دادن رأی به امثال ما و در هیئت مدیره کانون هم به ریاست کانون انتخاب شدم. نواب رییس در کانون وکلا هم در طول مدت استقلال مرحوم سرشار، مرحوم خلعتبری و آقای عباس نراقی بودند و بعد آقای هدایت متین دفتری و انواری در زمان بنده. بنده خودم هم در دوره کوتاه ریاست آقای دکتر احمد متین دفتری نخست‌وزیر اسبق نایب رییس کانون وکلا بودم، اما این خاطره هم بد نیست بگویم که شاه نفهمیدم به چه مناسبت با انتصاب دکتر متین دفتری به ریاست کانون وکلا، سخت ناراحت شده بود چون در آن زمان دکتر متین دفتری رأی اول را در انتخابات کانون وکلا به دست آورد و وکلا هم بی‌میل نبودند یک شخصی در مصدر ریاست کانون قرار بگیرد که مدت‌ها در سازمان قضایی مملکت بوده، وزیر دادگستری بوده، نخست‌وزیر بوده، استاد دانشگاه بوده و استاد در واقع همه قضات و وکلا بود و شخصیت حقوقی بین‌المللی هم داشت مخصوصاً در دادگاه لاهه نماینده ایران بود و در سایر مراجع حقوقی بین‌المللی سمت‌هایی داشت. وکلا به هر صورت در آن تاریخ خواستند متین دفتری در رأس کانون وکلا قرار بگیرد، اما شاه به شدت مقاومت کرد و مخالفت کرد و مرحوم متین دفتری متأسفانه تسلیم شد و همان‌طوری که عرض کردم از مواردی بود که نمی‌بایست تسلیم می‌شد، ولی شد. با اینکه بنده به عنوان نایب رییس مدت‌ها مقاومت کردم به این معنی که از سازمان امنیت بنده را خواستند به اتفاق آقای فیض مهدوی که در آن تاریخ آن هم یکی از نواب رییس بود، و مرحوم ناصر مقدم به ما تکلیف کرد که «شما باید آقای متین دفتری را ملزم کنید که از ریاست کانون وکلا استعفا کند» که من خیلی ناراحت شدم و به آقای مقدم گفتم: «آقا شما چندین بار ما را از ۲۸ مرداد به این طرف احضار می‌کردید و هیچ‌وقت از این مسائل مطرح نبود و شما به چه مجوزی این تکلیف را به ما می‌کنید. کار کانون وکلا چه ارتباطی به کار سازمان امنیت دارد؟» خیلی عذرخواهی کرد، چون مرد مؤدبی بود یا تظاهر به ادب می‌کرد، گفت: «بله ما شنیدیم که بین دولت و متین دفتری اختلاف هست و برای اینکه کانون وکلا بتواند نضج بگیرد و احیاناً دچار تشنجات دیگری نشود، ما فکر می‌کنیم که متین دفتری جای خودش را مثلاً به آقای دکتر هومن بدهد». من ناراحت شدم و گفتم: «به هیچ‌وجه ما از تصمیمی که یعنی وکلا از تصمیمی که گرفتند، عدول نمی‌کنند شما هم حقاً قبول کنید که در این مورد نمی‌بایستی مداخله می‌کردید». که قبول کرد که نبایستی مداخله می‌کرد ولی از مسیر دیگری به متین دفتری فشار آوردند که اراده شاه بر این است که شما از ریاست کانون وکلا کناره‌گیری کنید. استعفای خودش را نوشت به من داد وقتی عازم اروپا بود و اما من استعفا را دو ماه نگه داشتم، مطرح نکردم که بلکه از سفر برگردد و حالا به احترام وکلا البته به شخص متین دفتری من از نظر سیاسی علاقه و اعتقادی نداشتم، ولی برای حفظ احترام رأی وکلا که به هر حال ایشان را به سمت ریاست کانون وکلا منصوب کرده بود، می‌خواستم که دفاع کنیم، علی‌الخصوص که می‌خواستم تسلیم باز اراده شاه نشده باشیم. اما متین دفتری که از سفر برگشت خیلی از من گله کرد که «چرا استعفای مرا مطرح نکردید؟ و مرا درگیر کردید با اعلیحضرت». و از این حرف‌ها. رفتم منزل گفتم: «آخر آقا وکلا در حدود دوهزار وکیل عدلیه آن موقع در رأی شرکت می‌کردند به شما رأی دادند. شما رأی اول را آوردید، آخر شما باید احترام این رأی را حفظ کنید. شما بایستید ما ایستادیم حتی در مقابل سازمان امنیت. شما مقاومت کنید دیگر تمام می‌شود می‌رود». گفت: «من باید بروم پس پیش اعلیحضرت ببینم چه می‌فرمایند؟ من بمانم یا بروم؟» گفتم: «آقا این کار را نکنید اصلاً. این توهین است به جامعه وکلای دادگستری». گفت: «مع‌ذلک من اگر بخواهم آنجا کار کنم باید نظر مساعد ایشان را جلب کنم». قرار شد که برود به قول خودش شرفیاب بشود بعد نتیجه را هم به بنده و وکلا در هیئت مدیره خبر بدهد. بنده یک روز صبح تلفن کردم «آقا چه شد؟» گفت که: «یک سری منزل ما بیایید با هم صحبت کنیم». رفتم گفتم: «خوب، چه شد؟» گفت: «اعلیحضرت چیزی نفرمودند من هم چیزی نگفتم». گفتم: «آقا شما رفته بودید که به قول خودتان کسب اجازه یا کسب تکلیف کنید که ما از اول مخالف بودیم. حالا هم که رفتید می‌گویید که از ایشان چیزی نگفتند، ایشان که نمی‌دانستند که شما برای چه رفتید آنجا». گفت: «بله. مسائل دیگری مطرح شد از مسافرت و این‌ها من دیگر نرسیدم این موضوع را بگویم و من خواهش می‌کنم استعفای مرا امروز مطرح کنید مرا راحت کنید. چون گفته می‌شود که داماد دکتر مصدق رییس کانون وکلا است. یکی از ارادتمندان مصدق به نام نزیه هم نایب رییس است. بنابراین حتی می‌خواهند کانون وکلا را منحل کنند». گفتم: «آقای متین دفتری نترسید، اگر مقاومت بکنید که وکلا هم پشت سر شما خواهند بود، کانون را منحل نمی‌کنند چه بسا که ضعف ما باعث بشود که کانون را منحل کنند». قبول نکرد و من خواهش کردم پس پیامی به وکلا بدهد توجیه کند چرا کنار رفت و این‌ها. آن را هم گفت: «شما بنویسید من امضاء می‌کنم». من نوشتم مع‌ذلک از امضاء خودداری کرد ولی برای اینکه ما بتوانیم اعتبار جامعه وکالت را و ایشان را به عنوان رییس چندماهه کانون حفظ کنیم، گفتیم: آقا پیامی هم ایشان دادند که ضمیمه صورتجلسه کردیم و موضوع را خاتمه دادیم و بدبختانه باز هم باید برگردم من به همان موضوع اول که ضعف یک عده از شخصیت‌ها که خوب، به هر حال، شخصیتی شناخته می‌شدند، متین دفتری به عنوان یک استاد سی‌ساله دانشگاه نمی‌دانم، قاضی دیوان بین‌المللی لاهه، یک شخصیتی بود. این می‌بایستی که از این اعتبار استفاده کند و در آن موقع حالا در وزارت دادگستری‌اش و نخست‌وزیریش کاری نداریم که ایرادهای زیادی بر او وارد بود. لااقل در اینجا که با انتخابات صحیحی آمده بود در مسند ریاست کانون نشسته بود همت می‌کرد و با پشتیبانی وکلا می‌ماند، اما یک نکته‌ای هم راجع به انتخابات کانون وکلا عرض کنم چون شاید موضوع سؤال شما هم بود.

س- بله.

ج- انتخابات کانون وکلا نمونه انتخابات آزاد بود در طول دوران استقلال کانون، یعنی پرشورترین انتخابات که روزی هم که انجام می‌شد مردم به تماشا می‌آمدند در آنجا، انتخابات کانون وکلا بود. انتخابات در وزارت دادگستری انجام می‌شد و از صبح تا دو بعد ازظهر سراسر طبقات و کریدورهای کانون مملو بود از تراکت‌ها اعلانات، تبلیغات آزاد و انتخابات در نهایت آزادی انجام می‌شد و باید بگویم که مصون بود از هرگونه مداخله. اما بعضی از وکلا مصون نبودند از اعمال نفوذ و یا تهدید. به این معنی عمالی از دستگاه سازمان امنیت می‌آمدند روز انتخابات آنجا محرمانه توی گوش وکلا بعضی‌ها زمزمه می‌کردند که «بدانید و آگاه باشید که به کی و کی و کی رأی بدهید در معرض انحلال کانون خواهید بود». مثلاً به مصدقی‌ها رأی ندهید. به هر کسی می‌خواهید رأی بدهید مثلاً به مصدقی‌ها رأی ندهید. از این اعمال نفوذها می‌شد مع‌ذلک می‌شود گفت که انتخابات نتیجه‌اش مآلاً بد نبود. یعنی ترکیبی از افرادی که سمپاتی به دستگاه داشتند و افرادی که در مقابل دستگاه بودند، به هیئت مدیره کانون راه می‌یافتند. مثلاً بنده همیشه به عنوان عضو علی‌البدل می‌رفتم در کانون وکلا، عضو اصلی کمتر انتخاب می‌شدم. یعنی بر اثر همان اعمال نفوذهایی و مداخلات و تهدید وکلا برای اینکه آقا، مثلاً به این آدم رأی بدهید دستگاه ناراحت می‌شود و ممکن است استقلال کانون را بگیرند و اما به مجرد اینکه ترس وکلا در آن دو سال قبل از انقلاب ریخت بر اثر شورش‌هایی که در سطح مملکت بود و با حالت تسلیم و تمکینی که شاه پیدا کرد، وکلا به آنهایی که حقاً علاقه داشتند رأی دادند که اشاره کردم که بنده هم در ردیف آنها بودم. چون گاهی در آمریکا در سفر آمریکا که بودم سؤال می‌شد که «چگونه ممکن بود شما در زمان شاه رییس کانون وکلا انتخاب بشود؟» البته بعضی‌ها اشتباه می‌کردند فکر می‌کردند که کانون وکلا هم یکی از ارگان‌ها و سازمان‌های دولتی بود، مثلاً رییس کانون را شاه بایست تأیید می‌کرد. ولی چنین چیزی نبود و این اشتباه را عده‌ای در آمریکا می‌کردند مرتب به عنوان شماتت که: «آقا شما که در زمان شاه رییس کانون وکلا بودید چرا مخالف؟»

س- بله.

ج- در حالی که این ایراد صحیح نبود یا بر اثر عدم اطلاع بود، یا نتیجه سوءنظر و تخطئه کردن اشخاص بود.

س- بله.

ج- و کانون وکلا نسبتاً استقلال خودش را حفظ کرد و بد عمل نکرد و البته ایده‌آل نبود، کمال مطلوب نبود ولی خوب بود.

س- آقای نزیه، اگر یک کسی می‌خواست به شغل قضاوت بپردازد می‌بایستی از کانون وکلا پروانه دریافت می‌کرد؟

ج- قضاوت؟

س- بله.

ج- نه، برای قضاوت کردن از کانون وکلا نه.

س- اما اگر می‌خواست قاضی دادگستری بشود؟

ج- نه.

س- معذرت می‌خواهم، وکیل دادگستری بشود.

ج- بله، باید درخواست پروانه وکالت می‌کرد از کانون وکلا که عرض کردم که مراحلی داشت، یک‌سال باید کارآموزی. اگر قاضی بود می‌خواست بیاید وکالت کند احتیاجی به کارآموزی نداشت. مثلاً بازنشسته می‌شد در دادگستری می‌آمد تقاضای پروانه وکالت می‌کرد و اگر واجد صلاحیت بود پروانه به او داده می‌شد. البته خیلی هم تحقیق می‌کردیم راجع به سوابق اخلاقی و حرفه‌ای و شغلی اشخاص. اعلام می‌کردیم در دیوار کانون مدت‌ها که هرکس اطلاعی راجع به این شخص دارد به ما بدهد. غالباً اطلاعات بسیار خوبی هم می‌رسید و این مراحل طی می‌شد بعد در هیئت مدیره مطرح می‌شد، اگر هیئت مدیره تصویب می‌کرد پروانه به او داده می‌شد. یک نکته‌ای هم که بد نیست عرض کنم این است که در زمان مرحوم سیدهاشم وکیل که عرض کردم سال‌های سال رییس کانون بود و اولین رییس کانون بود، فشار می‌آورند از طرف سازمان امنیت به مرحوم وکیل که از متقاضیان وکالت خواسته بود که از سازمان امنیت هم گواهی حسن سابقه بیاورند. مرحوم وکیل فوق‌العاده در محظور قرار می‌گیرد، چون نمی‌خواست این کار را بکند و نکرد هم تا آخر. یا تکلیف شده بود که: «شما از سازمان امنیت هم استعلام کنید راجع به این افراد». که آن موقع البته من در هیئت مدیره نبودم، ولی از همکارانی که در هیئت مدیره کانون بودند خبر آوردند که مرحوم سیدهاشم وکیل استقامت کرده بود گفته بود: «ما این کار را نمی‌کنیم. حالا علتش هم این بود که مثلاً راجع به آقای محمود هرمز، شاید اسمش را شنیدی،

س- بله.

ج- پرونده‌اش مطرح می‌شود تقاضای پروانه وکالت کرده بود، چون محکومیت سیاسی در دادگاه‌های نظامی داشت بعضی‌‌ها ایراد می‌کنند که «آقا این چون محکومیت دارد و محکومیتش هم در حد محکومیت جنایی است، بنابراین پروانه وکالت به او نمی‌شود داد». عده‌ای هم می‌گویند: «آقا اصلاً اینها برای ما مطرح نیست. محکومیت‌های سیاسی نمی‌تواند مانع صدور پروانه وکالت برای کسی باشد». آنجا بوده که گویا یا در مورد دیگری، سازمان امنیت تکلیف می‌کند به مرحوم وکیل که «شما بیایید راجع به هر متقاضی وکالت از ما بپرسید» که آن مرحوم، خدا رحمتش کند، زیر بار نمی‌رود. باز هم یکی از نمونه‌های استقامت در مقابل اراده رژیم حاکم که هیچ نتیجه بدی هم از نظر اینکه می‌گفتند ممکن است کانون را منحل کنند، استقلالش را بگیرند، پیش نیامد. البته شخصیت خود سیدهاشم وکیل هم مؤثر بود، چون شخصیتی بود که همه قبولش داشتند و اصلاً جرأت نمی‌کردند که بیایند بگویند «آقا کانون وکلا را می‌خواهیم منحل کنیم». به اعتبار شخص خودش، سوابق خودش، اطلاعات عمومی خودش، وکالت خیلی توأم با خوشنامی خودش و شاه هم در مسائلی من شنیدم با او مشورت می‌کرد. یک بار هم که آمده بودند کانون وکلا را از دادگستری خارج کنند، یعنی گفته بودند از ساختمان دادگستری برود در بیرون برای خودش جایی بگیرد، مرحوم وکیل پاشده بود به عنوان اعراض و قهر رفته بود به منزلش و گفته بود: «من می‌روم که جلوی چشم من اینجا را تخلیه نکنید». چون بخشی از ساختمان دادگستری در اختیار کانون وکلا بود. و این مقارن نخست‌وزیری آقای دکتر علی امینی بود. وقتی شنیده بودند که سیدهاشم وکیل اعراض کرده رفته خانه‌اش، رفتند خواهش کردند برگشت و دکتر امینی آمد به دیدنش در کانون وکلا و عذرخواهی و اینکه «نخیر شما همین جا باشید و اتفاقی نخواهد افتاد». اصولاً ابراز شخصیت بنده خیال می‌کنم همیشه می‌تواند اثر خودش را بگذارد. همان‌طور که مرحوم وکیل توانست همان‌طور که در سطح بزرگ‌ترش، وسیع‌ترش، مرحوم دکتر مصدق این اثر را گذاشت و نمونه‌های بارز دیگری داریم و همان‌طور که باز یاد کسروی را هم بکنیم که یک وکیل دادگستری و روزنامه‌نویس بود، چقدر به حق و به جا پیش‌بینی کرده بود آنچه که از آخوندیسم بر سر مملکت ممکن بود بیاید.

و باز نمونه دیگری از توقعات دستگاه ساواک بود از کانون وکلا عرض کنم که مربوط به خود من هم بود و از ذکر این سابقه چون ارتباط به خودم دارد، قبلاً معذرت می‌خواهم. ولی می‌خواهم بگویم که اولاً کانون وکلا چقدر قوی بوده و توانسته مقاومت کند و هم اینکه می‌توانسته چه عواقب مثبتی داشته باشد به‌طور کلی. اولین بار که در سال ۱۳۳۳ یا ۳۴ تصمیم می‌گیرند یا ۳۶ ببخشید، من به سمت دادیار انتظامی کانون وکلا انتخاب بشوم، آن‌وقت وکیل فقط ساده‌ای بودم، در هیئت مدیره صحبت می‌شود در جریان انتخاب دادستان و دادیاران دادسرای کانون وکلا، بنده هم نامزد می‌شوم به عنوان یکی از دادیاران دادسرا. یکی از اعضای هیئت مدیره می‌گوید که «معاون سازمان امنیت به من گفت که مبادا به این شخص یا نظائر او در کانون سمت‌هایی را بدهید». مرحوم سیدهاشم وکیل دفاع می‌کند و می‌گوید که: «من این شخص را از دیرزمانی می‌شناسم، وقتی قضاوت می‌کرد و دلیلی ندارد که ما این آدم را به سمت دادیار دادسرای انتظامی انتخاب نکنیم». و چند نفر دیگر هم از من دفاع می‌کنند در نتیجه بنده انتخاب می‌شوم و خبر این مذاکرات را آقای دکتر شریعت‌زاده که آن وقت عضو هیئت مدیره بود برای من آورد که الان هم در پاریس زندگی می‌کنند. آن وقت بنده شعر نمی‌گویم شاعر هم نیستم، ولی متأثر شدم و یکی دو بیت شعر ساختم و نام آن شخصی را هم که این پیغام را از سازمان امنیت آورده بود که حالا اجازه بفرمایید او را دیگر اسم نبرم،

س- بله.

ج- ولی یک بیت این بود فرستادم برای خود آن شخص و برای آقای سیدهاشم وکیل،

من نزیه‌ام تن رها کرده مدام / تا نخواهم پیرهن با ننگ نام

فرستادم به آن شخص گفتم: «آقا من خیلی خوشحال هم می‌شوم که سازمان امنیت بگوید من نباید بروم در دادسرای انتظامی کانون وکلا، ولی خوش‌وقتم که خواستم همیشه با آبرو و شرف زندگی کنم». و اینجا باز هم مقاومت کانون وکلا کار خودش را کرد. بنده حالا علاوه بر اینکه دادیار انتخاب شدم دوره بعد به عنوان معاون اول دادسرا و بعد هم که در انتخابات و همین‌طور در دادگاه‌ها در سه تا دادگاه کانون، یکی از دادگاه‌هایش ریاست دادگاه انتظامی به بنده محول شد و در انتخابات بعدی هم که شمه‌ای قبلاً عرض کردم.

اشخاص واقعاً مبارز مقاوم دیگری هم در کانون داشتیم از جمله مرحوم محمود سرشار، لسانی، مرحوم خلعتبری، نقیب‌زاده مشایخ، مجیدی، اینها واقعاً از عناصری بودند که علاوه بر اینکه مایه افتخار جامعه وکالت دادگستری بودند، مرحوم طه به خصوص که دادستان انتظامی کانون مدت‌ها بود، از نظر اجتماعی و سیاسی هم شخصیت‌های معتبر مملکت بودند. در مورد کانون وکلا من تصور می‌کنم مطالبی را که جنابعالی علاقه داشتید، گفته باشم، ولی اگر سؤال دیگری دارید بفرمایید.

س- نخیر من دیگر سؤال دیگری ندارم. بنابراین می‌پردازیم به سؤال بعدی‌مان. آقای نزیه، وقتی که شما به ریاست هیئت مدیره شرکت ملی نفت ایران منصوب شدید، تشکیلات آن مؤسسه را چگونه یافتید؟ آیا انتصابات اداری براساس لیاقت و کاردانی اشخاص صورت می‌گرفت؟ آیا تصمیمات متخذه رؤسای شرکت ملی نفت ایران مبتنی بر حفظ منافع ایران بود؟

ج- عرض کنم قبل از اینکه سؤال جنابعالی را جواب بدهم در این زمینه یک چیزی هم راجع به کانون وکلا به خاطرم رسید که

س- تمنا می‌کنم.

ج- در تأیید همان نتایج ایستادگی و مقاومت می‌تواند باشد،

س- بله. بله.

ج- که گفتم نباید واهمه داشت این بود که وقتی شاه اعلام کرد حزب رستاخیز تشکیل می‌شود و همه باید به آن بپیوندند که به خاطر دارید حتی تهدید کرد

س- بله، بله.

ج- یا باید از ایران بروند یا توقعی از دولت نداشته باشند، آقای جلالی نایینی رییس کانون وکلا بود در آن زمان در هیئت مدیره کانون مطرح کرد که تلگرافی به شاه مخابره کنید و وابستگی وکلا را به حزب رستاخیز اعلام کنید. که بنده خیلی ناراحت شدم و گفتم: «اقا این در شأن جامعه وکالت دادگستری نیست. ما یک صنف فرضاً جگرکی که نیستیم که برداریم اعلام کنیم که ما پیوستیم. گفتم حتی شاه ممکن است خودش متعجب بشود از اینکه وکلای دادگستری چرا به این سرعت حتی بیست و چهار ساعت نگذشته اعلام وابستگی و پیوستگی کردند». آقای جلالی اشاراتی به من کرد که: «آقا خوب است در این زمینه صحبت نکنید و بگذارید این تلگراف تصویب بشود». بنده مخالفت کردم آقای هدایت متین دفتری به دنبال بنده همین‌طور. و ما اعتراضاً از جلسه خارج شدیم. البته تلگراف مخابره شد که واقعاً یکی از آثار باید گفت که بد و نامناسب بود در سابقه کانون وکلا که این را هم آقای جلالی نایینی سبب شد. اما با تهدیداتی که آقای جلالی می‌گفت ممکن است متوجه من بشود یا بنده را دستگیر کنند یا بگویند از ایران باید بروید، همان که شاه گفته بود، باید عرض کنم که، بنده تحت نظر گرفته شدم و بخشنامه هم شد که بنده ممنوع‌الخروج هستم و بخشنامه هم به سازمان‌های دولتی شد که بنده نباید به سمت مشاور استخدام بشوم از این قبیل. ولی هیچ اتفاق دیگری نیفتاد و اگر همه هیئت مدیره کانون این کار را کرده بودند، هیچ اتفاقی نمی‌افتاد که متأسفانه نکردند و حزبی که خود شاه هم در کتاب «پاسخ به تاریخ» می‌نویسد: «یکی از بزرگ‌ترین خطاهای من تشکیل این حزب بود» که اگر واقعاً حزب تشکیل نمی‌شد و بالعکس چند تا حزب آزاد اجازه می‌داد تشکیل بشود، ما شاید گرفتار رژیم جمهوری اسلامی نمی‌شدیم و قطعاً نمی‌شدیم. اما راجع به سؤال در مورد شرکت نفت.

س- عرض کنم چیزی که من می‌خواستم بدانم این است که شما تشکیل شرکت نفت را وقتی آنجا رفتید با مطالعه‌ای که کردید از پرونده‌ها و اینها این تشکیلات را چگونه یافتید؟ البته منظور من از این سؤال این است که ببینم که آیا انتصاباتی که در آن زمان انجام گرفته بود، این انتصابات مبتنی بر لیاقت و کاردانی افراد بود؟ آیا تصمیماتی که در آن زمان اداره‌کنندگان شرکت ملی نفت ایران می‌گرفتند حافظ منافع ایران بود؟

ج- عرض کنم با اجازه‌تان یک مقدمه‌ای را باید بگویم، چرا من شرکت نفت رفتم، چون این را اغلب محافل مخصوصاً در مسافرت آمریکا سؤال می‌شد که تعبیر می‌شد به نوعی همکاری من با رژیم جمهوری اسلامی. سابقه این بود که قبل از رفتن من به آنجا، مهندس بازرگان روزی سؤال کرد که: «شما تصور می‌کنید برای شرکت نفت چه کسی را باید فرستاد؟» گفتم: «آقا اصلاً شما هیچ‌وقت نگویید کجا چه کسی را باید فرستاد. شما بفرمایید چه کسی از داخل آن دستگاه را باید آورد در بالاترین مقام قرار داد؟ از بیرون سعی کنید کسی را جایی نفرستید. در وزارتخانه‌ها هم این کار را بکنید. بگردید اشخاص صالح زیاد هستند» گفت: «در شرکت نفت مثلاً؟». گفتم: «مثلاً دکتر محمدعلی نابغ، دکتر موحد هستند من می‌شناسم آدم‌های

س- نادر فرمودید؟

ج- نابغ.

س- نابغ.

ج- اشخاص خوشنام خوبی هستند. گفت: «کارگرها این‌ها را قبول نمی‌کنند. به عنوان اینکه طاغوتی هستند». بنده گفتم: «آقا شما زیر بار این حرف‌ها نروید. آنچه مصلحت است بکنید». در هر صورت، ده روز بعد تلفن کرد آقای مهندس بازرگان به من که: «خود شما می‌روید شرکت نفت». گفتم: «آقا من پیشنهاد کرده بودم از خود دستگاه‌ها سعی کنید اشخاص را بفرستید». جواب داد که: «خوب، عملی نیست و خودتان قبول کنید بروید آنجا». بنده پذیرفتم به این شرط که با او مذاکره کنیم روز بعد ببینم که می‌توانم قبول کنم یا نه؟ ولی روز بعد بنده را برد و معرفی کرد به کارمندان شرکت نفت که عده کثیری هزاران نفر آمده بودند از کارگران و کارمندان که با استقبال وسیعی هم مواجه شد.

چند روز بعد، چند نفر از نمایندگان کارگرها پیش من آمدند برای تشکر و پرسیدم «موضوع چه بود؟» گفتند که: «پنج نفر از ما رفتند پیش نخست‌وزیر و ایشان چندنفری را برای تصدی مدیریت عامل شرکت نفت به ما معرفی کردند. هیچکدام را نپذیرفتیم و شما را پذیرفتیم به سبب شناختی که از سوابق مبارزات شما داریم و در ایران بودید و می‌دانیم کی هستید و ما خواستیم شما اینجا بیایید». و به این ترتیب من رفتم شرکت نفت و انصافاً همه کارکنان صنعت در تمام مدتی که من آنجا بودم چون منتخب خودشان در واقع بودم، مورد اعتمادشان بودم، با من همکاری کردند، صرف‌نظر از انواع گرایش‌های سیاسی.

اما من وقتی رفتم شرکت نفت تصمیم بر این گرفتم که بی‌سبب به عنوان اینکه انقلاب شده این صنعت را از هم نپاشانم. یعنی علی‌رغم تمام فشارهایی که می‌آوردند که باید تمام افراد شاغل در زمان شاه را کنار گذاشت من زیر بار این حرف نرفتم. ملاک را صلاحیت و حسن شهرت و حسن سابقه اشخاص قرار دادم. انتخاب هفت، هشت نفر برای عضویت هیئت مدیره شاید قریب یک ماه و نیم طول کشید و من افرادی را که دعوت کردم به عضویت در هیئت مدیره می‌توان گفت به اصطلاح از ده تا صافی گذراندم تمام سوابقشان را دیدم، پرونده‌هایشان را دیدم. در ارگان‌های مختلف شرکت نفت در تهران و سطح خوزستان که می‌رفتم مطرح می‌کردم، استمزاج می‌کردم بین نمایندگان کارکنان صنعت و توانستم یک عده‌ای را که در گذشته هم در شرکت نفت بودند انتخاب کنم که در هیئت مدیره با من همکاری کنند.

چون هدف حفظ صنعت بود من زیر بار تکلیف برکنار کردن اشخاصی که برگزیده بودم یا اشخاصی در سطح صنعت در سایر ارگان‌ها بودند، نرفتم. همچنین مصوبات شورای انقلاب را در شرکت نفت اجرا نکردم و به همان مناسبت معروف شدم به آدم ضدانقلاب در دولت موقت و وقتی هم سؤال شد چرا مصوبات شورای انقلاب را عمل نمی‌کنند، گفتم: «اینها را من در مصلحت این صنعت و در نتیجه در مصلحت مملکت و مردم نمی‌دانم و الا اجرا می‌کردم». به همین ترتیب بود که این صنعت راه افتاد، پا گرفت و بنده توانستم از وجود عناصری که سابقه داشتند، تجربه داشتند، خوشنام بودند استفاده کنم که اگر در سایر وزارتخانه‌ها و مؤسسات دولتی هم بدون تعصب، تعصب به اصطلاح انقلابی به همین ترتیب عمل می‌شد که در شرکت نفت عمل شد، من خیال می‌کنم مهندس بازرگان و وزرای ایشان نتایج بهتری می‌گرفتند که متأسفانه به این ترتیب عمل نکردند. اما در شرکت نفت افرادی بودند که صلاحیت ادامه خدمت نداشتند، بنده بدون اینکه از کسی اسم ببرم اینها به‌طور کلی یا شخصاً تصمیم به کناره‌گیری و بازنشستگی گرفتند یا ما کنارشان گذاشتیم و همه‌ی این‌ها هم شخصاً قبول می‌کردند که دیگر جای ادامه کار برای آن‌ها نیست.

پنج هیئت رسیدگی را هم بنده، سه هیئت رسیدگی بنده تعیین کردم مرکب از پنج نفر در هر هیئت که این پنج نفر شامل اشخاص متخصص در مسائل حقوقی، اداری، مالی و فنی بودند که بنشینند و به سوابق افراد متهم رسیدگی کنند. اگر قابل تعقیب اداری بودند در محاکم اداری شرکت نفت تعقیب شوند. اگر قابل تعقیب جزایی بودند پرونده‌شان به دیوان کیفر در وزارت دادگستری فرستاده شود. در نهایت، دقت و نهایت انصاف و نهایت بی‌طرفی به سوابق اشخاص رسیدگی شد. در حدود دویست، دویست و پنجاه نفر هم بودند وابسته شرکت نفت حقوق از شرکت نفت می‌گرفتند، ولی در سازمان‌های دیگر زمان شاه خدمت می‌کردند. بنده هم این‌ها را هم از خدمت معاف کردم. یعنی گفتم یا بروند در همان دستگاه‌هایی که مشغول هستند، چون مثلاً کسی استخدام شده بود در شرکت نفت، یک هفته هم در شرکت نفت نمانده بود، رفته بود فرض بفرمایید در دفتر والاحضرت اشرف مثلاً کار می‌کرد. حقوق از شرکت نفت می‌گرفت، آنجا کار می‌کرد یا در بعضی از سازمان‌های وزارت دربار یا ساواک یا دستگاه‌های دیگر. من گفتم این صحیح نیست که از اینجا حقوق بگیرند، جای دیگر کار بکنند. یا بروند همانجا یا دیگر حقوق از اینجا نخواند داشت. با اینها و به اضافه عده‌ای که آرام و به تدریج کنار گذاشته شدند در حدود چهارصدوپنجاه نفر معاف شدند از خدمت، ولی بی‌سر و صدا. بنده نخواستم اینها را تنبیه و مجازات حیثیتی بکنم. این افراد عضو انجمن اسلامی می‌آمدند، فشار می‌آوردند که بنده اینها را اعلام بکنم در جرائد، گفتم من چنین کاری را نمی‌کنم. من باید اینها را یا احاله بدهم به دستگاه‌های قضایی یا عرض کنم که، بگویم فقط با شما نمی‌توانم کار بکنم و قبل از اینکه اینها در یک مرجع قضایی محکوم بشوند، من حق ندارم اینها را اعلام کنم حتی به عنوان متهم به سوءاستفاده یا سوءسابقه. چون در این‌صورت، من افراد خانواده این آدم را تنبیه کردم و سرافکنده کردم. فردا در مدرسه ممکن است به فرزند فلان آدمی که ما می‌گوییم پاکسازی کردیم دوستانش همکلاسانش ایراد بگیرند بگویند به رخش بکشند که پدر تو به علت سابقه بد پاکسازی شد. و این در روحیه این بچه اثر بدی خواهد گذاشت در هر صورت زیر بار این قبیل تکلیف‌ها بنده نرفتم و شهرت‌طلبی به مناسبت تصفیه پاکسازی نخواستم بکنم و پاکسازی را اصلاً بنده به آن معنی که رژیم جمهوری اسلامی پیش رفت نه پسندیدم و نه به آن عمل کردم. آن‌ها ملاک‌شان، همان‌طور که شنیدید، مکتبی بودن و مکتبی نبودن، طاغوتی بودن، طاغوتی نبودن بود. بنده ملاکم صلاحیت و عدم صلاحیت، درستی و نادرستی و حسن سابقه و سوءسابقه بود. و به این مناسبت شرکت نفت این‌طور که خود شرکت نفتی‌ها می‌گویند به بهترین وجهی هم تصفیه شد هم اداره شد و اگر هم امروز دارد اداره می‌شود شاید به این مناسبت بود که من نخواستم به کلی آنجا را به ترتیبی عمل کنم که از هم بپاشد.

س- آقای نزیه، شما آن موقعی که در شرکت نفت بودید، هرگز فرصت کردید که به عرض کنم پرونده‌های مالی شرکت نفت نگاهی بکنید؟ برای اینکه صحبتی هست که بین پولی که شرکت نفت یعنی پول نفت که به حساب دولت ریخته می‌شد و پولی که کمپانی‌ها می‌دادند یک اختلاف حساب فاحشی وجود داشت و گذشته از این می‌گفتند یا گفته شده که بخشی از درآمد نفت به دستور شاه کنار گذاشته می‌شد که طبق نظر ایشان خرج بشود. آیا شما از صحت و سقم این مطالب اطلاعی دارید؟

ج- در جواب قسمت اخیر سؤالتان باید عرض کنم که اطلاعی در این زمینه به دست من نیامد. شاید چنین سابقه‌ای وجود داشت.

س- یعنی شما دنبالش رفتید و پیدا نکردید؟ یا فرصت نکردید دنبالش بروید؟

ج- اصلاً به من اعلام نشد که دنبالش بروم. یک روز البته از آمریکا یک شخصی به من تلفن کرد، گفت که: «آنجا شما ببینید چه سابقه‌ای هست راجع به پول‌ها و حسابی که» او البته منتسب کرد به هویدا و دکتر اقبال» «هست که» نمی‌دانم، «به نفع خودشان برداشتند چه کار کردند؟» یک ساعت سه بعد از نصب شبی هم بود از آمریکا تلفن کردند.

س- بله.

ج- و از این بیشتر هیچ اعلامی به من نشد و به‌خصوص که گرفتاری‌های مقدماتی راه‌اندازی صنعت و حضور مرتب در مناطق نفت‌خیز و پذیرفتن نمایندگان گروه‌های مختلف صنعت هیچ فرصتی را به من در آن مدت که آنجا بودم نداد که به این مسائل برسم. فقط در روزهای اول شنیدم که یک لیست محرمانه‌ای وجود دارد که پول‌هایی به اشخاصی پرداخته می‌شد بدون اینکه کاری در شرکت نفت انجام بدهند و این افراد در خانواده سلطنت بودند تا برسد به یک روزنامه‌نگار عادی که در حقیقت به‌صورت مستمری حقوق‌هایی، پول‌هایی می‌گرفتند یا حتی فرض بفرمایید به بعضی از قضات بازنشسته مدیرکلان بازنشسته دولت، وزرای اسبق، تیمساران بازنشسته، پول‌هایی پرداخت می‌شد بدون اینکه این‌ها خدمتی انجام بدهند که بنده آن‌ها همه را حذف کردم. این سابقه را چون روزهای اول آوردند بلافاصله بنده دیدم از همان زمان هم تصمیم گرفتم به اینکه دیگر هیچ‌گونه پولی به این افراد پرداخت نشود، چون هیچ‌گونه مجوزی واقعاً نداشت. البته رژیم در آن زمان به‌خصوص کسانی مثل دکتر اقبال می‌خواستند یک عده‌ای را پولی داده باشند. مثلاً پولی به شخص فرح پهلوی داده می‌شد از سال ۱۳۴۶، به ترتیب هم اضافه شده بود تا سال ۵۶ که به صد میلیون تومان در سال رسیده بود و البته به عنوان کمک به خیریه ملکه.

س- شهبانو فرح.

ج- شهبانو فرح، ولی بنده تصور می‌کنم هیچ‌گونه مجوزی نداشته. یا دو قلم پول به رضا پرداخت شده بود یک شش میلیون تومان، یک ده میلیون تومان به عنوان باز، نمی‌دانم، کمک به دفتر ولیعهد، همچین عنوانی که اینها صورت ظاهر قضیه بود و همان‌طور که عرض کردم به یک عده از رجال به اصطلاح سابق هم پول‌هایی پرداخت می‌شد که همه حذف شد.

در این زمینه که شما فرمودید به‌خصوص در آن مورد من چیزی اطلاعی نیافتم و اگر اطلاع یافته بودم تعقیب می‌کردم و می‌پرسیدم که حقیقت دارد یا ندارد؟

س- آقای نزیه، یک زمانی در ایران اقای مهندس بازرگان و همکاران ایشان جلسه‌ای کردند و راجع به مشروعیت زمانی و قانونی مجلس خبرگان صحبت کردند و گویا عده‌ای از آقایان پیشنهاد کرده بودند که مجلس خبرگان را منحل بکنند، شما از این جریان چه اطلاعی دارید؟

ج- مجلس خبرگان طبق تصویبه نامه دولت می‌بایستی منحل شود و این حقیقت دارد. مقدمتاً عرض کنم که اصولاً تشکیل مجلس خبرگان بعد از انقلاب مطرح نبود.

س- بله.

ج- خواست مردم تشکیل مجلس مؤسسان بود با یک انتخابات صحیح و نمایندگان مبعوث مردم. متأسفانه به این نیت عمل نشد و مجلسی مرکب از شصت‌هفتاد نفر از برگزیدگان در حقیقت خود خمینی که توصیه کرده بود از هر محل اینها انتخاب بشوند، رفتند و مجلسی ترتیب دادند به نام مجلس خبرگان که نفرت عمیق مردم را برانگیخت. در آن ایام تا زمان تأسیس و افتتاح مجلس خبرگان بنده هنوز به کارم اشتغال داشتم اما ضمن اطلاعیه‌ای که در روزنامه آیندگان منتشر شد بنده انتخابات را به نوعی تحریم کردم، انتخابات مجلس خبرگان را. چون خودم کاندیدا بودم و از روزنامه «آیندگان» پرسیدند که: «من آیا قبول می‌کنم اکه انتخاب بشوم؟» گفتم: «من انتخابات را صحیح نمی‌دانم. در مصلحت مردم تشخیص نمی‌دهم. خودم هم شرکت نمی‌کنم. با تشکر از افراد، گروه‌هایی که مرا کاندیدا کردند. آیت‌الله شریعتمداری هم معتقد بود که بنده نامزد بشوم و اگر نخواستم نروم در مجلس. به این مناسبت به عده‌ای توصیه کرده بود بنده را کاندیدا کنند. در روزنامه‌ها و مطبوعات هم منعکس شد. من نامزد شدم ولی همان‌طور که عرض کردم خودم عملاً تحریم کردم. در افتتاح مجلس هم که همه دعوت شده بودند من نرفتم و به‌طور چشمگیری غیبت من در آنجا هم یکی از عرض کنم، اتهامات من قرار گرفت که من اعتنا نکردم به مجلس خبرگان و نرفتم در مراسم افتتاح و جلوتر هم مصاحبه‌هایی کرده بودم که در روزنامه «آیندگان» و «بامداد» منعکس شد، به تفصیل بنده این مسئله را و توسل به تشکیل چندین مجلسی را محکوم کرده بودم.

خوب، علاوه بر بنده، گروه‌ها و سازمان‌ها و افراد دیگری هم به همین ترتیب عمل کردند و بعد از اینکه مجلس افتتاح شد و شروع به کار کرد مرتکب چند تخلف بزرگی شد که خوب، حقاً مستلزم انحلال آن بود و چون افکار عمومی هم مخالف بود در هیئت دولت بعضی‌ها پیشنهاد می‌کنند، از جمله آقای امیرانتظام که معاونت نخست‌وزیری را داشت، که مجلس منحل بشود. اکثریت وزراء می‌پذیرند. تصویبه نامه به امضای هفده وزیر صادر می‌شود، به سه دلیل انحلال مجلس قطعی می‌شود. دلیل اول اینکه مجلس خبرگان برخلاف اصول لایحه دولت ضمیمه قانون اساسی را کنار گذاشته و قانون اساسی دیگری رأساً و مستقلاً تنظیم کرده و آن را به بحث و مذاکره و تصویب گذاشته است. دوم اینکه طبق تصمیم شورای انقلاب مجلس خبرگان فقط یک ماه مهلت داشته است که قانون اساسی را بررسی کند و تصویب کند از این مهلت تجاوز کرده بود و بیش از یک ماه به کار خودش ادامه داده بود که طبق اصول قانون مدنی و فقهی هم به عنوان یک وکیل متعزل محسوب می‌شد. یعنی چون از مدتی که مجاز بوده کار بکند، تجاوز کرده بود به خودی خود قابل عزل بوده است. سوم به این دلیل که باز طبق مصوبه شورای انقلاب هر اصل قانون اساسی می‌بایستی لااقل با پنجاه رأی به تصویب برسد. در حالی که به کمتر هم تصویب شده بود. به این سه دلیل دولت تصمیم به انحلال مجلس می‌گیرد، هفده وزیر هم امضاء می‌کنند تصویبه نامه را. پنج نفر مخالف بودند که بازرگان هم یکی از آن‌ها بوده و خود بازرگان و آن چهار نفر دیگر پیشنهاد می‌کنند که طرح تصویبه نامه قبلاً به نظر خمینی برسد.

س- قبل از انتشار.

ج- قبل از انتشار و با اینکه موافقین از جمله امیرانتظام، پیشنهاد می‌کردند که فوراً به رادیو و تلویزیون داده بشود و به جراید که به اطلاع عمومی برسد، آقای مهندس بازرگان می‌گویند: «قبل از اطلاع خمینی این کار را نباید کرد». و شنیدم که شبانه حرکت می‌کنند می‌روند قم که موضوع را به اطلاع خمینی برسانند و خمینی به شدت ناراحت می‌شود و آن جمله معروف خودش را ادا می‌کند که «توی دهنتان می‌زنم و حق ندارید این کار را بکنید». آقای مهندس بازرگان و همراهانشان را به تهران برمی‌گرداند و متأسفانه آقای مهندس بازرگان از افشای موضوع خودداری می‌کند. در حالی که به اعتقاد بنده حق بود ایشان به احترام هیئت دولت و نظر اکثریت اعضاء دولت، بلافاصله در تلویزیون حاضر می‌شد و به اطلاع مردم می‌رسانید که: «دولت تصمیم به انحلال مجلس خبرگان گرفت ولی آقای خمینی مخالفت کرد». و به اعتقاد بنده حق بود که همان روز هم استعفا می‌کرد. مسئله این نبود که چون خودش موافق انحلال نبود نمی‌بایستی تصویبه نامه اجرا می‌شد. از یک مردی مثل بازرگان با سوابق طولانی مبارزه برای رعایت اصول و دموکراسی، حق این بود که تصویبه نامه را حتماً اجرا می‌کرد اگرچه خودش کناره‌گیری می‌کرد.

س- یادتان هست آقا که استدلال آقای بازرگان چه بود در مخالفت با انحلال مجلس خبرگان؟

ج- چیزی در این زمینه به بنده نگفتند ولی یعنی آنچه من شنیدم و نمونه‌ای از تصویب‌نامه را هم آورد یکی از وزراء برای من، راجع به مخالفت آقای بازرگان چیزی به من و علت مخالفتش نگفتند. ولی تعبیر بنده بر محافظه‌کاری فوق‌العاده مهندس بازرگان می‌تواند باشد.

س- بله. آقای نزیه من می‌خواهم الان اسم یک عده از اشخاص را ببرم و می‌خواهم از حضورتان تقاضا بکنم که شما اگر خاطره سیاسی درباره این اشخاص دارید و یا اینکه خودتان ناظر بودید بر رفتار سیاسی این آدم‌ها در رویداد خاصی، ممکن است که من از شما خواهش بکنم که آن رویدادها را برای ما توضیح بدهید که مبین شخصیت‌ سیاسی- اجتماعی این اشخاص باشد؟ و من شروع می‌کنم با سیدضیاءالدین طباطبایی.

ج- در مورد سیدضیاءالدین طباطبایی چون هیچ ارتباطی شخصاً با او نداشتم خاطره‌ای که دارم حضور سیدضیاءالدین در مجلس چهاردهم بود و مخالفت دکتر مصدق با اعتبارنامه سیدضیاءالدین که در سال ۲۱، اگر اشتباه نکنم، صورت گرفت.

س- بله.

ج- و بنده یکی از تماشاچی‌ها بودم در لژ تماشاچی‌ها در مجلس حضور داشتم و ناظر نطق تاریخی دکتر مصدق و جواب سیدضیاءالدین. سیدضیاءالدین سعی کرد با استفاده از تمام تجارب و تدابیر و قوه بیان و خطابه خودش دفاع کند در مقابل ایراد و اعتراض دکتر مصدق برای اعتبارنامه‌اش، ولی به حد کافی موفق نشد. به این معنی که رأی آورد ولی رأی بسیار قلیل و شاید اگر اشتباه نکنم، یکی دو رأی بیشتر نمی‌آورد اعتبار نامه‌اش رد می‌شد.

نقش دکتر مصدق در مخالفت با اعتبارنامه سیدضیاءالدین می‌توان گفت که اثر تاریخی در مملکت داشت. زیرا اگر این مخالفت نمی‌شد سیدضیاءالدین را شاید می‌خواستند از او یک شخصیتی بسازند آن‌هایی که گفته بودند برگردد و عده‌ای هم در داخل حمایتش می‌کردند، اما متزلزل شد هر برنامه و نقش و تدبیری که برای ساختن یک سیدضیاءالدین قوی دیگری مطرح بود یا در نظر داشتند.

س- بله. آقای محمد ساعد.

ج- آقای ساعد را بنده به چندین علت از نزدیک می‌شناختم. یکی به سبب اینکه همشهری بودیم، آذربایجانی بود ساعد. دوم در جمعیت آذربایجان ساعد را من بیشتر از نزدیک شناختم. البته به نام آذربایجان جمعیت‌های زیادی تشکیل شده بود.

س- بله.

ج- چندین جمعیت هم وجود داشت، ولی آنچه که من از آن یاد می‌کنم جمعیتی بود که بعد از ختم غائله آذربایجان و فرار پیشه‌وری تشکیل شده، به‌طور منظم برای کمک به اصلاحاتی که می‌بایستی در آذربایجان صورت می‌گرفت.

س- دقیقاً اسم این جمعیت چه بود آقا؟

ج- «جمعیت آذربایجانیان مقیم مرکز». البته پیش‌تر هم آذربایجانی‌ها در زمان پیشه‌وری هم جمع می‌شدند به خاطر دارم اغلب اوقات هم در منزل آیت‌الله امامی خویی جمع می‌شدند، رجال معروف آذربایجان هم می‌آمدند در آنجا برای مبارزه بر علیه پیشه‌وری و فرقه دموکرات پیشه‌وری. که بنده هم می‌رفتم چون من در جناح در موضع مخالف با پیشه‌وری بودم، مقالاتی می‌نوشتم در روزنامه‌ها از جمله روزنامه «شفق» ارکان حزب «وحدت ایران» و پیش‌ترش هم در حزب ایران علیه پیشه‌وری یک فعالیت‌هایی داشتیم و به این مناسبت عمال پیشه‌وری هم تصمیم به ترور من داشتند که خانواده من پدرم برادرم توصیه کردم هیچ‌وقت تبریز نروم، چون در مخاطره بودم و وزیر فرهنگ پیشه‌وری، بی‌ریا، هم شعری ساخته بود در روزنامه‌ای که داشت به نام «وطن یولنده» مرا به سختی هجو کرده بود به این مناسبت که چرا بنده در تهران در روزنامه نوشتم که: «زبان اصلی ما آذربایجانی‌ها فارسی است و زبان ترکی زبان مادری و محلی ما است». دو سه تا شماره روزنامه «میهن‌پرستان» مقاله مرا چاپ کرده بود به این مناسبت عمال پیشه‌وری به شدت علیه من برآشفته بودند، مضافاً بر اینکه ضمن مقالات دیگری من مرتباً با اینها مبارزه می‌کردم.

در هر صورت، من به این مناسبت در جمعیت غیرمتشکل زمان پیشه‌وری حضور داشتم همیشه و در جمعیت متشکل بعد از پیشه‌وری هم به عنوان مدتی هم منشی جمعیت بودم. ساعد را بنده آنجا شناختم، بیشتر شناخت از دور می‌شناختم. مرد وطن‌پرستی بنده یافتم ساعد را و مرد سالم و درست. منتها فاقد آن قدرت و نفوذ لازم که می‌بایستی یک نخست‌وزیر داشته باشد و اما می‌توان گفت که بهتر از نخست‌وزیرانی بود که بعدها و مخصوصاً بعد از، یعنی نه همه نخست‌وزیرها منهای دوره مصدق، دکتر مصدق یک استثنایی بود، بین نخست‌وزیران منهای دکتر مصدق، یکی از نخست‌وزیران خوب آن ادوار می‌توان از او یاد کرد. مرد سالمی بود، مرد درستی بود، به اعتقاد بنده مرد وطن‌پرستی بود و با ساده‌اندیشی و یک مقدار وضع خاصی که شخصاً داشت از نظر معاشرت با عموم، البته این شهرت وجود داشت که یا ساعد چیزی درک نمی‌کند یا خودش را به نادانی می‌زند.

س- کدامشان درست بود آقا؟

ج- عرض کنم که، من خیال می‌کنم که شق دوم. برای اینکه مرحوم ساعد تدبیری داشت در اینکه هیچ‌وقت راجع به هیچ‌کس در هیچ مورد و هیچ تقاضایی نه نمی‌گفت، ولی عمل هم می‌کرد. یا چیزهایی به او نسبت می‌دادند به‌صورت جوک و یا شوخی که صحت نداشت یا اگر صحت داشت باز هم تعبیر دوم صحیح بود. شاید شنیدید که نامجو را وقتی بردند پیشش.

س- بله. بله.

ج- آن داستان شکستن رکورد جهان و این حرف‌ها، و از این قبیل نسبت‌ها.

س- بله، شما خودتان هیچ‌وقت ناظر و شاهد یک رویداد خاصی بودید که آقای ساعد در آنجا نقشی ایفاء کرده باشند و آن را برای ما توصیف بفرمایید.

ج- نقش به خصوصی نه من از ساعد به خاطر ندارم.

س- رویداد خاصی به خاطر ندارید.

ج- رویداد خاصی به خاطر ندارم، ولی خیلی علاقه داشت که برای آذربایجان در همان جمعیت فعالیت‌هایی داشته باشد. چون رجال آذربایجان هم اکثراً در جمعیت حضور داشتند. تقی‌زاده، امیرنصرت اسکندری، عرض کنم که، صدیق حضرت، حکیم‌الملک این‌ها هم در جمعیت می‌آمدند و می‌خواستند که دست به دست هم بدهند و بلکه به دنبال آنچه که زمان پیشه‌وری در آذربایجان صورت گرفته بود که تا حدی چشمگیر بود، از قبیل تأسیس دانشگاه، آسفالت خیابان‌ها، لوله‌کشی شهر، تأسیس رادیو، می‌خواستند در تعقیب کارهایی که پیشه‌وری در این زمینه حقاً باید گفت ظرف یک‌سال کرده بود، باز اصلاحاتی انجام بگیرد که مردم مأیوس نشوند.

متأسفانه چون دوره، همان‌طور که می‌دانید زمامداری هر کدام از نخست‌وزیرها کوتاه بود در آن ادوار، کاری صورت نگرفت و بعد از ساعد هم این برنامه‌ها تعقیب نشد. بنده و هر آذربایجانی دیگری در آن جمعیت صادقانه می‌خواستیم یک کارهایی در آذربایجان صورت بگیرد و مایه تأسف از نظر شخص پیشه‌وری واقعاً این است که این مرد با آن اصلاحاتی که در تبریز کرد اگر نهضت خودش را اختصاص به آذربایجان نمی‌داد و این نهضت را گسترش می‌داد در سطح مملکت به عنوان یک نهضت واقعاً دموکراتیک، می‌توانست آثار تاریخی بسیار خوبی در مملکت ایجاد کند. مردم آذربایجان ناراحت بودند از پیشه‌وری به چندین مناسبت از جمله اینکه بالاخره گرایش داشت به نوعی خودمختاری و تجزیه‌طلبی. در حالی که اکثریت قریب به اتفاق مردم آذربایجان مخالف این ترتیب بودند و این ایده و این برنامه‌ای که به او القاء شده بود، حتماً از طرف دولت شوروی.

س- شما هرگز با ایشان شخصاً ملاقات کرده بودید؟

ج- من پیشه‌وری را هرگز ندیده بودم. من دورادور می‌شاختم. روزنامه‌نویس بوده ابتدا

س- بله، بله.

ج- روزنامه‌ای داشت.

س- شما هیچ‌وقت با ایشان شخصاً سر و کاری نداشتید؟

ج- نه شخصاً سرو کار نداشتم ولی با بعضی از همکارانش از جمله فریدون ابراهیمی که دادستان فرقه بود آشنا بودم من.

س- بله. راجع به فریدون ابراهیمی می‌توانید به ما اطلاعاتی بدهید آقا؟

ج- فریدون ابراهیمی دادستان فرقه دموکرات بود و من از دانشگاه می‌شناختم که از دانشگاه تهران در رشته سیاسی شاگرد اول شد و طبق معمول زمان از شاه هم یک مدالی گرفت به مناسبت اینکه شاگرد اول بود. این فرض کنید صحبت سال ۲۳، ۲۲ آن زمان‌ها بود.

س- بله.

ج- ولی به خاطر دارم در سال ۲۳ که من سفری به تبریز رفته بودم ایشان هم در تبریز بود، روزی با من صحبت می‌کرد و می‌گفت که: «شما بمانید در تبریز یک اتفاقاتی خواهد افتاد». گفتم: «چه اتفاقاتی؟» گفت که: «بله ما می‌خواهیم یک جریان نهضتی را راه بیندازیم و اصلاً سعی کنیم که خودمان خودمان را اداره کنیم» و از این حرف‌ها که بنده گفتم: «آقا خیلی باید احتیاط کنید. نکند این از خارج القاء شده باشد؟ و این صحیح نیست و با مقاومت مردم مواجه خواهد شد» ولی ایشان با من در این زمینه موافق نبود. معتقد بود که نهضتی خواهد بود موفق. البته آن‌وقت به جرأت نمی‌توانست بگوید که: «می‌خواهیم آذربایجان را از ایران جدا کنیم».