روایتکننده: آقای محمد پدرام
تاریخ مصاحبه: ۱۹ مه ۱۹۸۵
محلمصاحبه: وین ـ اتریش
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱
مصاحبه آقای دکتر محمد پدرام در روز یکشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۳۶۴ برابر با ۱۹ مه ۱۹۸۵ در شهر وین ـ اتریش، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پدرام میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که در بدو امر یک مقداری راجع به سوابق خانوادگی خودتان برای ما توضیح بفرمایید، سوابق خانوادگی پدرتان و سوابق خانوادگی مادر و شرایط مسلط در دوران طفولیتتان در خانواده شما و همچنین محل تولد و تاریخ تولدتان؟
ج- عرض کنم که بهنام یک ایرانی آزاده وطندوست و بهخاطر ایران و مردم ایران و همچنین بهنام خدای مهربان. من محمد فرزند محمدحسین متولد در مشهد در سال ۱۳۰۱ شمسی. پدرم از بازرگانان بهنام مشهد در دوران خود بود. سوابق زندگی پدرم شاید تا حدودی برای روشن شدن سوابق تحصیلی و کار خودم مؤثر باشد به این دلیل بد نمیدانم که مقداری را بهعرضتان برسانم. پدر من اصلاً متولد نجف و در طفولیت بههمراه پدرش به ایران آمد و طبق عقیدهای که مردم آن زمان داشتند در شهر مشهد متوطن شد. پدرش عبدالمحمد رشتی و جدش حاجحسن رشتی بود. ما اصولاً از طرف پدر رشتی هستیم و تا حدودی که تحقیق شده بود کَسکری هستیم و هنوز بستگان بسیار زیادی در آن نواحی شمال زنده هستند و وجود دارند که این روابطشان را تا مدتهای قبل با ما حفظ کرده بودند. پدرم در طفولیت در سن ۱۴ سالگی بههمراه عمویش برای تحصیل به اسلامبول میرود آن زمان. در اسلامبول مدتی تحصیل میکند. زبان فرانسه را در مدرسۀ شبانهروزی یاد میگیرد و بعداً در همان ایام مصادف میشود با جنگ بینالملل اول. موقعی فرا میرسد که همۀ ایرانیها را حتی هرکسی را که در خیابان بود میگرفتند و میبردند برای جبهۀ جنگ. پدر من برای فرار از این قسمت که گرفتار جبهۀ جنگ نشود چون زبان فرانسه را میدانسته، فارسی را هم میدانسته، عربی را هم میدانسته زبان مادریش بوده در حدودی این بود که خودش را میرود به ستاد ارتش ترکیه معرفی میکند و در آنجا به او شغلی مراجعه میکنند. ایرانیهایی که آن زمان مهاجرت کرده بودند از ایران در دوران مشروطیت و قبل رفته بودند در آنجا به ایشان مراجعه میکنند و ایشان باعث میشود که بسیاری از آنها را به جبهه جنگ نبرند و کمک کنند و در رفاه باشند بههرصورت. بعد از آنکه جنگ تمام میشود پدر من دیگر بیخبر از ایران برمیگردد به ایران. یکی از کسانی که همراه ایشان بوده و همراهیاش میکند حاج سیدحسن مدرس بوده. من بهخاطر ندارم یک اسم دیگری را هم از پدرم بارها شنیدم چون خیلی زمان گذشته و ایشان هم دیگر در حیات نیست فکر میکنم آقا سید یعقوب انوار باشد حدس میزنم که همراه بودند اینها. برمیگردند به ایران با مشقّاتی در تهران آقا شیخ سیدحسن مدرس به پدرم پیشنهاد میکند که شما جوان هستید و اگر اینجا بمانید ترقی میکنید آدم بااستعدادی هستید. پدرم میگوید من ترجیح میدهم که اولاً سراغ پدر پیرم بروم و به او کمک کنم و ثانیاً اینکه کسب آزاد و شغل آزاد را ترجیح میدهم به نوکری دولت. و به همین دلیل بعد از اینکه به مشهد میرود آنجا کاروبارش بسیار خوب میشود پدرش هم همین یک فرزند را داشته و بعداً مستطیع میشود و یکی دو سال بعد به مکه میرود و از آن تاریخ میشود حاج محمدحسین. بعد با مادر من هم بلافاصله ازدواج میکند نتیجه این ازدواج هم چندین بچه بود که چندتایی میمیرند و چندتایی هم وجود داشتند یکی هم من بودم. پدرم معروف به رشتیزاده بود چون پدرش رشتی بود موقعی که شناسنامه آمد ایشان اسمش را رشتیزاده گرفت بههرصورت. ما هم رشتیزاده شدیم خواهوناخواه. ولی بعدها چون من خودم متولد رشت که نبودم و این اسم را زیاد با خودم… بستگی این اسم را چندان زیاد نمیدیدم این بود که تقاضا کردم و تبدیل کردم به پدرام، از سالهای قبل، و به همین دلیل دیگر این پدرام تا حال هم باقی ماند. عرض کنم تحصیلات اولیهام در مشهد بود در دبستان علمیه و دبیرستان فردوسی مشهد در آنجا همکلاسیهایی هم داشتم که بعدها مصادر کارهایی شدند و بهاصطلاح در نهضتهای سیاسی شرکت کردند ولی البته با من هیچ ارتباطی نداشتند چون من مدتها از آنها بیخبر بودم. در تهران مجبور شدم بعد از فوت مادرم که چندین سال بعد اتفاق افتاد ترک تحصیل کردم و برای کار و ادامۀ تحصیل خودم به تهران آمدم. برادر من هم همچنین برادری که از من یک سال کوچکتر بود. ما دو نفر در تهران به اتفاق هم به دانشگاه رفتیم و من دیپلم یازده و دوازدهام را در تهران بلافاصله در امتحانات داوطلبی تمام کردم و گرفتم بههرحال. وارد دانشگاه تهران دانشکدۀ باید بگویم آنروز معقولومنقول و همچنین دانشکدۀ حقوق و در دانشکده قسمت تعلیموتربیت و همچنین در دانشکدۀ زبان چون آزاد بود اسمنویسی اسم نوشتم. من در رشته معقول دانشکده معقول و در رشته قضایی دانشکده حقوق را و در رشته تعلیموتربیت دانشکده ادبیات تهران را تمام کردم ولی دانشگاه زبان را چون ا جازۀ تحصیل در دو دانشکده را دکتر سیاسی رئیس دانشگاه لغو کردند نتوانستم ادامه بدهم دانشکده را. بههرصورت، بعد وارد خدمت دولتی شدم در بانک ملی ایران ابتدا در زمان آقای ابتهاج. البته امتحان مسابقهای بود که ظاهراً من شاگرد اول شدم در آن دوران مسابقه و مرا به خدمت قبول کردند. دوران کلاس عالی بانکی را گذراندم و یکسال و نیم را در بانک گذراندم. با اینکه خیلی مورد توجه بود کارم در بانک و خیال داشتم که به عنوان، مثل حسابداران خبرۀ دیگر امثال آقای خردجو و غیره و ذالک بهخارج بروم از این طریق ولی بانک را به هر صورت کارش را نپسندیدم. در این میان مجلس به کارمند احتیاج داشت اعلانی داد که من در آن کار، در آن مسابقه ورودی شرکت کردم ولی آنجا چون در زیرِ کار کمونیستها نفوذ داشتند سه نفر میخواستند مرا نفر چهارم کردند.
س- این چه سالی بود آقا؟
ج- در سال ۲۸. عرض کنم هیئتمان انتخابکنندگان و حتی اسمهایشان را اگر به شما بگویم امروز بعضیهایشان هم هنوز هم سرشناس هستند.
س- تمنا میکنم بفرمایید ا گر چندتایشان را بههرحال میدانید.
ج- میدانم.
س- میل شما است بههرحال.
ج- کسانی را که آنها انتخاب کردند، عرض کنم کسانی را که انتخاب کردند به شما عرض میکنم. آقای عبدالرحیم احمدی، موسوی، این دو نفر را و یک نفر دیگر، دو نفر انتخاب کردند و چون سال بعد این کارمندها بهدردشان… عبدالرحیم احمدی را که میدانید شد رئیس یکی از دانشگاهها.
س- دانشگاه آزاد.
ج- بله. ایشان بود چون آنوقت کمونیست بود. موسوی هم کمونیست بود و بعداً به سرطان خون فوت شد. بههرصورت، سال بعد دوباره احتیاج به کارمند داشتند مجدد اعلام کردند و من دوباره شرکت کردم ایندفعه دیگر سه نفر که میخواستند باز نفر اولی من قبول شدم و وارد کار مجلس شدم بههرصورت. دو سال در خدمت مجلس بودم این بود که از نزدیک توانستم تماس داشته باشم مقارن شد با زمان ملی شدن نفت.
س- آقای دکتر پدرام، دقیقاً وظیفۀ شما در مجلس شورای ملی چه بود؟ چهکار میکردید آنجا؟
ج- عرض کنم که در مجلس شورای ملی ابتدا من در ادارۀ قوانین و ادارۀ تندنویسی استخدام شدم. مدتها من بهعنوان تندنویس در جلسات مجلس شرکت کردم و در ادارۀ قوانین که با ادارۀ تندنویسی البته هر دو توأم بود و ما مسئولیت تنظیم صورتجلسات مجلس را در هر جلسهای بهعهده داشتیم و در هر جلسهای البته تندنویسهای مجلس با شرایط خاصی هم انتخاب میشدند، باید حتماً تحصیلکرده باشند و یک تخصصی هم داشته باشند و مورد اعتماد هم باشند از نظر حفظ بهاصطلاح اسرار جلسات و امین در کار خودشان برای اینکه صورتجلسات مستند باید باشد و میشود و به آن استناد کرد. این بود که ما از نزدیک مجبور بودیم و نحوۀ کار جوری بود که تماس با آقایان وکلا مستقیم داشتیم و کارگردانهای مجلس و بهخصوص رئیس وقت مجلس البته. این نحوۀ کار من بیشتر در مجلس بود. به این دلیل شاهد خیلی جریانات خاصی در بطن کار بودم که شاید کارمندان دیگری را راه به آنجا نبوده به آن شکل و با آن ترتیب و اگر لازم شد خوب بعضی از وقایعش بد نبود میشد برای ضبط در تاریخ یا در…
س- تمنا میکنم حالا باز از شما سؤال میکنم.
ج- بازگویی آنها. خواهش میکنم.
س- بعد از اینکه شما این مطالب مربوط به شرححال خودتان را تمام کردید.
ج- بله. عرض کنم که شرححال من از نظر تحصیلی همانطور که عرض کردم من دورۀ لیسانسهایم را گذراندم تا بعد دانشکدۀ حقوق دورۀ دکترا تأسیس کرد و ما در اولین دورههای دکترا شرکت کردیم و من رشتۀ اقتصاد را انتخاب کردم که عبدالرحیم احمدی هم آنسال یکی از همدورههای ما بود بهاتفاق هم چون در مجلس بودیم بهاتفاق رفتیم آنجا و با هم شرکت کردیم و قبول شدیم بههرصورت. برادر من هم بود که دکتر محمود رامیار بود البته او کتابهایی نوشته نقشی هم داشته ایشان هم آمدند ولی بعداً… بله ایشان هم دوره دکترا را سال بعد آمدند. همدورههای من در آن سالهای بعد از ما آقای نخشب بود یادم میآید که دکتر مرجائی بود که باز هم اینها نقش داشتند در کارهای چیز. و یک آقای دیگر هم که بعدها وزیر شد در دوران چیز…
– عالیخانی.
ج- نه آقای عالیخانی سازمان برنامه بودند.
*خانم آقای پدرام: دکتر کیانپور.
ج- دکتر کیانپور. دکتر کیانپور هم بود که سال بعد، دکتر شاهرخنیا بود اینها سالهای بعد از ما ولی بهاتفاق چون درسهای مشترک از نظر اقتصاد داشتیم با هم بودیم بههرصورت. اینها همدورههای آن سالها بود در سال ۳۸.
س- شما تحصیلاتتان را ادامه میدادید در ضمن اینکه در مجلس شورای ملی هم کار میکردید؟
ج- من موقعی که دورۀ دکترا شد بله، موقعی که مجلس شورا بودیم تحصیل دکترا را در مجلس شورای ملی ادامه دادم.
س- تا سال ۱۳۳۷ شما در…
ج- بله، ۳۸ من به وزارت خارجه منتقل شدم چون در امتحان وزارت خارجه شرکت کردم و با مسابقه آنجا وارد کار وزارت خارجه شدم در سال ۳۸. عرض کنم که این تقریباً دورۀ تحصیلی من بود تا سال ۳۸. از سال ۳۸ بعد از اینکه در امتحان مسابقه وزارت خارجه قبول شدیم، ۱۲ نفر پذیرفتند از ۱۲۰ نفری که شرکت کردند اگر نظرتان باشد فقط بهشکل انتقال کارمندان میپذیرفتند استخدام ممنوع بود. ما در آن شرکت کردیم و ۸ نفر قبول شدند و ۴ نفر را هم بعد ضمیمه کردند که البته طبق معمول مقداری نورچشمی بودند البته. آنها هم آمدند ۱۲ نفر در دورۀ ما در آنجا شرکت کردیم ۱۲ نفر قبول شدیم و این ۱۲ نفر شروع بهکار کردیم در وزارت خارجه البته من از نظر رتبۀ اداری البته جلو بودم از دیگران ولی خوب این رتبه اداری در وزارت خارجه تأثیر زیادی ندارد بهخصوص در مشاغل خارج از مرکز. مجبوراً چون بیشتر از دبیر سومی به کسی اعطا نمیکردند به ما هم با دبیرسومی ما را در آن وزارت خارجه پذیرفتند و باز بنا به مقررات وزارت خارجه ۲ سال توقف در تهران و بعد رفتن به مأموریتها. پس از ۲ سال توقف در تهران و انجام خدمت من مأمور خدمت در بخارست شدم در رومانی.
س- یعنی در سال ۱۳۴۰.
ج- ۱۳۴۰ بله آخر سال، اواخر سال ۴۰. در آنموقع آقای طهمورث آدمیت اولین وزیرمختاری بودند ایشان که با عنوان سفارت به سفارت ایران در مسکو آمدند.
– نخیر.
ج- در بخارست آمدند، بله. من آقای آدمیت را با توصیفی که شنیده بودم بهعنوان یک آزادیخواه بهمن در تهران و آدم درویشمآبی معرفی کرده بودند. متأسفانه در خلال چند ماه همکاری با ایشان آنچه ندیدم درویشمآبی و آنچه که ندیدم آزادیخواهی بود. آقای آدمیت عنصر بهخصوصی است که کمتر کسی تا آنوقت شناخته بودش. چون مأموریتهای ایشان همیشه در مسکو گذشته بود دو سه دور با اینکه آدم بسیار ناراحتی بود ولی کمتر در تهران انعکاس پیدا کرده بود و بههمین دلیل رفقای ملی ما ایشان را بهعنوان یک آزادیخواه چون تظاهر به آزادیخواهی کرده بود به من معرفی کردند و من با اتکا به این امر همکاری با ایشان را قبول کردم و به رومانی رفتم. کار آقای آدمیت در رومانی جمعآوری عتیقه از مغازههای کمونیستی دولتی بود. ما آنجا هیچکاری در رومانی نداشتیم در تمام این یک چند ماه، ده ماهی که در رومانی من گذراندم ما ۸ نفر ایرانی بیشتر نداشتیم که به سفارت مراجعه کنند و آقای آدمیت هم آنجا کاری نداشتند انجام بدهند چون تأسیس سفارت ما در رومانی شده بود ایشان نهتنها سفارت را تأسیس نکردند تا روز آخر بلکه تمام بودجه را صرف زندگی خصوصی کردند و بعد هم که آقای آرام وزیرخارجه خواستند تقلیلی در مصرف بودجه وزارت خارجه بدهند پنج نمایندگی را کم کردند حذف کردند و ازجمله نمایندگی ایران را در بخارست با تمام نیازی که بهوجود این نمایندگی بود بهخاطر وجود آقای طهمورث آدمیت. و ایشان با تمام توسلی که بهخداوندگاری معظم خودشان آقای علا کردند نتوانستند در آنجا بمانند و اجباراً به تهران برگشتند. آقای آدمیت زمینۀ ترقی خودشان را با نزدیکی با سفیر آمریکا که روسی خوب میدانست و آمده بود به آنجا تهیه…
س- یعنی آمده بود به بخارست؟
ج- بله، مأمور بخارست بود. و بعد توانستند که زمینهای را فراهم کنند که برای آیندهشان بد نبود و به تهران برگشتند. بنده را هم از بخارست مأمور کار در مسکو کردند. با تمام اکراهی که داشتم به آنجا نروم تهران قبول نکردند و دستور دادند که من مستقیماً به مسکو حرکت کنم. آقای دکتر علیقلی اردلان در آنموقع سفیر ایران در مسکو بودند و آقای مرتضی بدیعی وزیرمختار ما در مسکو بود. بنده هم به مسکو رفتم بعد که صحبت شد طبق شوخی به دوستان گفتم که سفیر آیندۀ اینجا بهزودی آقای طهمورث آدمیت خواهد بود. همه طهمورث آدمیت را متوازن نمیدانستند و باور نمیکردند ولی بعد از شاید چند ماهی درخواست آگریمان برای آقای طهمورث آدمیت شد بهجای آقای دکتر علیقلی اردلان ایشان سفیرکبیر ایران در مسکو منصوب شدند و با طمأنینه و ترتیب خاصی وارد مسکو شدند. از دقیقهای هم که به مسکو رسیدند گزارشاتی بر علیه تمام رفقا و همکارانی که ندیده بودند و هنوز با آنها کار نکرده بودند از سفیر تا پایینترین عضو به تهران داده بودند. کارمند خصوصی ایشان که ماشیننویس بود آقای عیسی هجرت گزارش محرمانه ایشان را آورد و من دیدم که برای همۀ کارمندان پاپوش از وسط راه دوختهاند و متأسفانه همکاری با ایشان مشکل بود و بههمین دلیل هم ایشان چون در تهران موفق نشده بودند که مرا تعویض کنند به خود من پیشنهاد کردند که با هم همکار نباشیم چون اسناد سوابق کاریشان را در رومانی من تأیید نکرده بودم و هیچ امضایی نشده بود. بههمین دلیل موافق با همکاری من هم در مسکو نبودند. جریان را به تهران منعکس کردیم با تقاضای مرخصی من به تهران رفتم از تهران بلافاصله مرا به مونیخ منتقل کردند بهعنوان کنسول در مونیخ. من از تهران به مونیخ رفتم و شاید فکر کردم که از شر آقای طهمورث آدمیت برکنار ماندهام ولی آقای طهمورث آدمیت بهکار خود ادامه دادند. هرچه توانستند گزارشهای مختلفی تهیه و به تهران فرستادند محرمانه بر علیه من و دیگران. تا آنجایی که من بهخاطر دارم آقای آدمیت ۲ سال در این پست باقی ماندند، تنها مأموریتی بود که توانستند بهعنوان یک سفیر انجام بدهند. ولی بعداً بر اثر ناراحتیها و شکایاتی که بود آقای آدمیت دوامی نیاوردند و به تهران احضار شدند و مورد غضب قرار گرفتند.
س- آیا مورد غضب گرفتناش جنبۀ سیاسی داشت؟
ج- نخیر، چون ایشان سفیر ایران در مسکو بودند دستگاه صلاح نمیدانست که سفیر خودش را محاکمه کند بهخصوص سفیری را که در مسکو داشت از نظر سیاسی و با اینکه پروندۀ ایشان آماده برای اعلام به دیوان کیفر بود معذالک این پرونده را نگه داشتند.
س- پس مسئله مسئلۀ سیاسی نبود بههیچوجه. یعنی جرم آقای آدمیت جرم سیاسی نبود که مخالفت با رژیم باشد؟
ج- مخالفت با رژیم نبود بههیچوجه. آقای آدمیت مورد تأیید دستگاه بودند و حتی من خوب به یاد دارم که آقای انصاری سفیر سابق ما که در آنجا بودند و آقای آدمیت بهعنوان وزیرمختار نفر دوم با ایشان همکاری داشتند احضار آقای آدمیت را بهعنوان یک عضو مزاحم از تهران خواسته بود جواب داده بودند که آقای آدمیت مورد توجه مقامات عالیه هستند و باید آنجا باشند و همین این باعث انتقال آقای انصاری به دهلی شد از مسکو در حقیقت و بنای ترقی آقای آدمیت از اینجا پایهریزی شد. بههرصورت آقای آدمیت را در تهران بهعنوان سفیر موقت ایران در کویت بدون اینکه ایشان از تهران بروند معرفی کردند و با این عنوان سفیرکبیری ایشان را بر مسکو تحمیل چون دولت شوروی به این سادگی نمیتوانست سفیری را که تا دیروز وزیرمختار بوده در آنجا و سوابقش را هم اطلاع داشت بپذیرد ولی با عنوان سفیرکبیری مسکو در حقیقت آقای آدمیت بر دستگاه سفارت ایران در آنجا تحمیل شد. بههمین علت هم آقای آدمیت با روش نامطلوبی که اتخاذ کرده بود نتوانست دوام بیاورد. با تمام اینکه آقای آدمیت آدم بسیار باهوش و متهوری است ولی متأسفانه بعضیها کجسلیقگیهایی دارند که خواه و ناخواه دامنگیرشان میشود و ایشان هم مبرا و دور از این جریان نبودند بههرصورت. و بعد از آن هم دیگر توفیقی پیدا نکردند بهدلیل اینکه دستگاه کاملاً ایشان را شناخته بودند و اینکه میگویند من مخالف دستگاه بودم صحیح نیست. آقای آدمیت را تنها جریمهای که برای او قائل شدند اخراج از وزارت خارجه و یا شاید بازنشستگی بود فکر میکنم ولی خوب ایشان شاید نیازی هم به وزارت خارجه چندان نداشت. ولی اشتباه نشود که من سوابق آقای طهمورث آدمیت را با آقای فریدون آدمیت مخلوط نمیکنم حساب آقای دکتر فریدون آدمیت را باید از آقای طهمورث آدمیت جدا ساخت.
س- شما در آنموقع چه سمتی داشتید وقتی که ایشان سفیر بودند در مسکو؟
ج- من دبیر دوم بودم در مسکو و دبیر اول شورا ولی در مسکو آنزمانی که ایشان سفیر شدند من دبیر دوم بودم. یعنی متصدی کار مستشاری بودم البته چون بهجای مستشار رفتم در مسکو بهجای آقای زرینهزار.
س- شما در ۱۳۴۰ که تشریف بردید به بخارست تا چند وقت آنجا بودید؟
ج- تا شهریور سال ۱۳۴۱.
س- تا ۱۳۴۱. بعد از آنجا تشریف بردید بهعنوان دبیر دوم سفارت در مسکو. چندوقت در مسکو بودید؟ دو سال که محققاً نبود؟
ج- نخیر، نخیر. ۱۰ ماه یکسال نشد.
س- خواهش میکنم ادامه بدهید همین سمتهای اداری را که داشتید.
ج- بله. عرض کنم که دبیر دوم در مسکو و کنسول در مونیخ، سرکنسول مونیخ آقای مرتضی قدیمی بود و بعد از آن البته پس از مراجعت به تهران و توقف لازم در تهران که ۲ سال باشد، هرکدام از این مأموریتها یک فاصله اداری هم در وسط دارد طبق مقرراتی که وجود داشت، حضور در مرکز و بعد مأموریت مجدد.
س- در چه سالی شما کنسول در مونیخ بودید؟
ج- در سال هزاروسیدوچهل و… بعد از برگشتن از…
س- عرض بکنم ۴۳؟
ج- میتوانم تاریخهایش را دقیق به شما بگویم.
س- ۴۳ یا ۴۴؟
ج- عرض کنم که ۴۲ در مسکو، ۴۳. آخرهای ۴۲ باید باشد قاعدتاً فکر میکنم.
س- بله برای اینکه شما سال ۴۱ از بخارست آمدید به مسکو ۱۰ ماه ماندید و بهطور تقریب میتوانیم بگوییم که سال ۴۲؟
ج- اواخر ۴۲ است.
س- در این فاصله ۲ سال در ایران نمیبایستی مانده باشید.
ج- نخیر، این چون مأموریت من تمام نشده بود اینها ادامه مأموریت شد چون ۴ سال بله ادامه مأموریت در…
س- شما ۱۳۴۲ در مونیخ تشریف داشتید.
ج- بله.
س- برای چه مدتی؟
ج- تا ۱۳۴۴.
س- دو سال.
ج- چون از ۴۰ تا ۴۴ شروع شد چهار سال تمام شد و سه ماه هم اضافه، چهار سال و سه ماه. چون سرکنسول آنجا مرا برای مدت سه ماه تمدید کردند که باز بمانم آنجا چون نوشتند احتیاج است باید بمانید. چهار سال و سه ماه این مأموریت اول گذشت. عرض کنم پس از مراجعت به تهران و معاونت ادارۀ رمز و ادارۀ محرمانه تهران من مأمور خدمت در آنکارا شدم بنا به تقاضای سفیر وقت که آقای فریدون موثقی بود که تازه سفیر شده بود ایشان. چون قرار بود که اعلیحضرت به آنکارا بروند و آقای موثقی میخواست که کمکی در آنکارا داشته باشد من آنوقت معاون ادارۀ رمز بودم و ایشان آقای زاهدی تازه به وزارت خارجه رسیده بودند، آمده بودند در وزارت خارجه مشغول شده بود آقای زاهدی و در مقر کارش هم در ادارۀ رمز بود اتفاقاً چون هنوز ساختمانی برای ایشان ترتیب نداده بودند. نظر آقای زاهدی در وزارت خارجه توسعۀ بسیار زیاد اداره رمز بود بهطوریکه بعد از آمدن ایشان ادارۀ رمز خیلی توسعه پیدا کرد و موافق نبود که بنده هم از آنجا به مأموریت بروم. ولی خوب اصرار آقای موثقی که از برگزیدگان آقای زاهدی بودند و دو نفر یکی ایشان یکی آقای ظلی این دو نفر یکی به سفارت بیروت رفت که مقارن شد با گرفتن آقای بختیار و برگرداندن آقای تیمور بختیار از بیروت و یکی هم با آنکارا آمد که آقای فریدون موثقی بود. من در معیت آقای فریدون موثقی به آنکار رفتم برای مدت موقت البته قبلاً برای دو ماه.
س- چه سالی بود آقا این؟
ج- در سال ۴۵ فکر میکنم.
س- ۱۳۴۵.
ج- بله، که آقای زاهدی تازه آمده بود. در مأموریت آنکارا من بهطور موقت که آنجا ماندم خوب تماسی خواهوناخواه با افسرها پیدا کردم با کمیته نظامی ما در آنجا و با گروهی از آقایان افسرها خواهوناخواه سفارت ایران در آنکارا تماس داشت. پس از اتمام مأموریت موقت موقعی که من به تهران برگشتم اختلافی بین آقای موثقی و آقای هوشنگ مقدم که آنوقت سرکنسول ایران در اسلامبول بودند پیدا شد و آقای پرویز خوانساری که همراه آقای زاهدی به تهران آمده بودند و معاون فرهنگی بودند در آغاز کار برای رفع اختلاف آقای موثقی و آقای هوشنگ مقدم مأموریت داده شد که به آنکارا بروند. در برگشتن آقای خوانساری آقای نورالدین کیا که معاون اداری وزارت خارجه بودند و حکمی به من قبلاً به امضای آقای زاهدی داده بودند که من به آنکارا بروم و من تعلل کرده بودم در انجام دستور ایشان، دستوری صادر کردند که اگر من ظرف ۴۸ ساعت به آنکارا حرکت نکنم محاکمه اداری خواهم شد و چون حکم قبلی به امضای آقای زاهدی مستقیماً رسیده بود این بود که تغییر حکم ممکن نشد و آقای خوانساری اصرار داشت که من به آنکارا بروم شاید آقای فریدون موثقی با دیدن موی خاکستری من توجه بیشتری به کارهایش پیدا بکند و بتواند با مشاورۀ بهتر کارها را بگذارند. من به آنکارا برگشتم و مدت ۲ سال در آنکارا انجام وظیفه کردم و پس از ۲ سال موقعی که آقای امیرشیلاتی بهعنوان، دکتر امیر شیلاتیفرد، به عنوان سفیر ایران در آنکارا منصوب شدند من راهی آلمان شدم چون ادامۀ همکاری را با آقای شیلاتی به مصلحت خود نمیدانستم. با موافقت تهران به کلن منتقل و در کلن انجام وظیفه کردم. البته در مأموریت آنکارا آنچه که برای من جالب بود و میتوانم بهعنوان یک نکته جالب برای شما عرض کنم این بود که آقای سپهبد میرجهانگیری رئیس کمیته نظامی ایران بود که مقارن با رفتن من در آنجا ایشان بازنشسته شدند و به تهران حرکت کردند، تیمسار سپهبد ازهاری مأمور خدمت بهجای ایشان بودند و موقع ورود تیمسار سپهبد ازهاری اختلافی بین دو تیمسار پیدا شد. آقای دکتر خلعتبری دبیرکل سنتو بودند و بالطبع رئیس امور سنتو بود. نمونههای گرفتاری ما یکی توقف هیئت بینالمللی سنتو و توقف هیئت سفارت و ترتیب تقدم آنها بود. آقای دکتر خلعتبری معتقد بودند که باید تقدم با هیئت بینالمللی است و ایشان باید ابتدا بایستند، در مورد استقبال از اعلیحضرت، و آقای موثقی که سفیر ایران بودند معتقد بودند که خیر صف سفارت باید مقدم باشد. من با توصیهای که به آقای موثقی کردم که آقای خلعتبری ارشد هستند نسبت به شما و احترام ایشان از نظر سیستم اداری بهنظر من باید مراعات بشود بهاضافۀ اینکه وجههای که ایشان بین خارجیها در آنکارا کسب کردند و ۶ سال دبیرکل سنتو بودند و نسبت به شما هم در وزارت خارجه اولویتی دارند شما خوب است که رعایت کنید. ولی آقای موثقی مثل اینکه با تکیه به انتصابی که از طرف آقای زاهدی داشتند بیشتر متوجه این مطلب بودند که ایشان وزیرخارجه آینده و آقای زاهدی نخستوزیر آینده خواهند بود. این بود که توجهی به این مطلب نکردند و با فشاری سعی کردند که صف سفارت را مقدم بر صف سنتو داشته باشند و همینطور انجام شد. در این میان اختلاف جالب برای من اختلاف بین آقای سپهبد میرجهانگیری و تیمسار ازهاری بود که با مراجعه به من پرسیدند کدام یکی از این دوتا. البته تیمسار میرجهانگیری سؤال کرد که من ارشدم و باید مقدم بایستم تیمسار ازهاری بعد از من است. به ایشان عرض کردم که ما در کار ارتشیها مداخلهای نداریم خودتان ترتیب تقدم و تأخر را بدهید. من شاهد بودم که موقعی که اعلیحضرت از جلوی صف گذشتند گوش میدادم به تیمسار جهانگیری که رسیدند گفتند، «شما هنوز اینجا هستید؟» و به تیمسار ازهاری بسیار اظهار لطف کردند و تیمسار میرجهانگیری همانشب ساعت ۹ حرکت کرد. این جریان… یک نکتۀ بسیار جالبی را هم که دیدم که باید جزو خاطراتم بگویم بهعنوان تعریف از شاه نمیخواهم توجیه کنم این مطلب را، ولی گفت که «عیب گل جمله بگفتی هنرش نیز بگو»[در مصاحبه مصرع به همین صورت گفته شده است.] من دو سه نوبت این تماس را داشتم و یکی از جریاناتی را که تا حدودی برای من نمیخواهم بگویم غرورانگیز بود بلکه تحسینآمیز بود باید نقل کنم در این مورد شاید خیلی کسان به چشم ندیده باشند ولی دور از انصاف است که آدم بعضی چیزهایی را که دیده نگوید در ضمن تاریخ. این تشریففرمایی رسمی شاه به آنکارا قبلاً هم یک ورود شاه به آنکارا داشت بهطور غیررسمی. اعلیحضرت به آلمان آمده بودند و در آلمان مواجه با استقبال بد دانشجویان شدند بهطوریکه اگر نظرتان باشد و شنیدهاید حتماً…
س- بله.
ج- بله، تظاهراتی بر علیه ایشان شد. موقعی بود که در آن سال در آن تاریخ دقیقاً جنگ اسرائیل و مصر شروع شد جنگ چند روزه ۱۹۶۷ آنقدر که یاد دارم ۶۷ و اسرائیل بهشدت و باسرعت مشغول پیشروی بود.
س- جنگ ۶ روزه.
ج- ۶ روزه. اعلیحضرت در سر راه خودشان به آلمان به ایران در آنکارا توقف کردند و اطلاع دادند که ایشان وارد میشوند. دولت ترکیه استقبال بسیار خوبی بهعمل آورد با فرصت کمی که بود. استقبال خیلی رسمی شد و شاه آمدند و جودت سونای رئیسجمهور ترکیه بود، دمیرل نخستوزیر و چاقلیانگیل وزیرخارجه ترکیه بود، در فرودگاه علیاحضرت فرح هم همراه ایشان بودند. در فرودگاه ترکیه در VIP آنجا یک استراحت مختصری شد و قرار شد که همان توقف یکساعت دوساعت در VIP بگذراند. موقعی که ما به VIP آمدیم در VIP فقط اجازۀ ورود به کسانی که داده شد یکی سفیر ایران بود یکی آقای زاهدی بود که وزیر بود و یکی هم بنده بودم که معتمد سفارت و در هر صورت نفر بعدی بودم و یکنفر هم مترجم بود که بیژن متین بهعنوان مترجم ایران بود. ما چهار نفر اجازۀ ورود داده شد به تیمسار ازهاری و دیگران هم اجازه ندادند و در خارج ماندند آقای خلعتبری هم همچنین. خوب من به یاد دارم که شاه ایران روی صندلی نشسته بود و جودت سونای در کنارش بودند و دمیرل هم کنار ایشان چاقلیانگیل و آقای زاهدی نشسته بودند ما چهار نفر سفیر ایران و من و آن آقای مترجم هم ایستادیم. علیاحضرت فرح هم آنجا نشستند روبهرو با خانم آقای چاقلیانگیل و خانم رئیس تشریفات که مترجم فرانسه ایشان بود، همین. اعلیحضرت پرسیدند از دولت ترکیه ضمن سؤال پرسیدند، «الان وضع جنگ در چه مرحله است؟ اسرائیل به کجا رسیده؟» آقای دمیرل دستور داد که رئیس ستاد ارتش ترکیه بیاید تو و توضیحات نظامی را بهعرض ایشان برساند. به رئیس ستاد ارتش ترکیه اجازه ورود دادند آمد تو نقشهای را هم همراه خودش آورد و به ایشان گفت، «ما اطلاع داریم که ارتش اسرائیل در این نقطه است.» نقطهای را نشان داد روی نقشه. من دقیقاً دیدم که اعلیحضرت به ساعتش نگاه کرد ساعت چهار و پنج دقیقه بود.
س- گفتید نقشۀ ایران را آورد؟
ج- نخیر، نقشۀ جهانی. نقشۀ ایران اگر عرض کردم اشتباه شد. نخیر نقشۀ جهانی. و در آن نقطه نشان داد حرکت اسرائیلیها تا کدام مرحله رسیده است و شاه خیلی برایش جالب توجه بود که بداند در این فاصله زمانی چقدر پیشروی کردهاند اسرائیلیها و وضع الان جنگ در چه مرحلهای است. رئیس ستاد ارتش ترکیه نقطهای را که نشان داد شاه بلافاصله به ساعتش نگاه کرد و گفت، «الان ساعت چنده.» پرسید همه هم گفتند ساعت چهار و پنج دقیقه بعدازظهر بود. شاه گفت، «موقعی که من در طیاره بودم ساعت ۲ بعدازظهر من خودم اخبار را گوش میکردم و این نقطهای را که شما میگویید این مال ساعت ۲ بود. در ساعت ۳ من اطلاع دارم که مقدار پیشروی بیشتر شده و به این نقطه رسیدند. الان ساعت چهار و پنج دقیقه است من از شما سؤال کردم که الان وضع در چه است.» من نمیخواهم عکسالعمل رئیس ستاد ارتش ترکیه را نشان بدهم چون خیلی بیاطلاع بود و خیلی ناراحت شد، آقای دمیرل هم بسیار ناراحت شد. من خوب بهخاطر دارم که جودتسونای که خیلی بزرگ نشسته بود و خوب پیرمرد بود فلان خودش را جمع کرد که آنهای دیگر هم کمکم جمع کردند. همانشب تصمیم گرفتند که آقای زاهدی و آقای چاقلیانگیل بنا به صوابدید اعلیحضرت پادشاه ایران این دو نفر بلافاصله حرکت کنند و با اولین پرواز رفتند به سازمان ملل برای طرح موضوع و کمک به دولت مصر در این جریان و تأیید حقانیت مصر بههرصورت کمک و همین جریان اتفاق افتاد. در سفر دومی که ایشان رسماً آمدند آنجا، البته خوب پذیرایی رسمی بود و این اختلافاتی که من عرض کردم وجود داشت و این اختلافات تا زمانی هم که من آنکارا را ترک میکردم آقای تیمسار قرهباغی بهجای تیمسار ازهاری منصوب شدند و آمدند به آنجا برای رئیس کمیته نظامی ایران در آنکارا در سازمان سنتو و من اختلاف عجیبی بین آقای تیمسار ازهاری و تیمسار قرهباغی دیدم و اختلافات داخلی خودشان و موقعی که من آنجا رفته بودم برای سلاموعلیک این اختلافات را به حکمیت من میخواستند رفع کنند و من تعجب کردم از این جریان. بههرصورت تیمسار قرهباغی…
س- بله برمیگردیم به این موضوع من از شما سؤال خواهم کرد، بفرمایید.
ج- عرضم به حضورتان که این جریاناتی بود که در آنکارا وجود داشت و بعد من با بودن آقای دکتر شیلاتیفرد که به آنکارا آمدند مصلحت نمیدانستم که خوب آنجا متوقف باشم ایشان هم موافقت کردند و ایشان تلفن کردند در تهران که اجازه بدهید من بیایم تهران یا بهجای دیگر منتقل بشوم چون میدانستم که دیگرانی هستند که بسیار شایق هستند با ایشان همکاری کنند و بودن آنها ایجاب میکند که من در آنجا نباشم. ایشان هم حسن استقبال کردند و من از آنجا به کلن منتقل شدم.
س- در چه سالی آقا؟
ج- سال اواخر سال ۱۳۴۶ من فکر میکنم. معذرت میخواهم اگر دقیق نمیگویم چون همه…
س- خواهش میکنم. اواخر ۱۳۴۶. با چه سمتی؟
ج- با سمت مستشاری، رایزنی بهاصطلاح مستشار سفارت چون دبیر اول به آنکارا رفتم مستشار شدم با امتحان البته با گذراندن مستشاری در تهران که موکول به گذراندن رسالهای هم بود البته بعد از رساله که در مورد اکراد تحقیق کرده بودم و آن داستانی دارد. عرض کنم که در کلن مواجه شد رفتن بنده با بودن تیمسار سپهبد مالک که سفیر ایران در کلن بود. البته وجود یک…
س- سفیر ایران در کلن؟
ج- سپهبد مالک، اسم کوچک ایشان…
س- مقرّ سفیر مگر آقا در…
ج- باید در بن باشد ما چون در کلن آنموقع منزلی را خریده بودند یعنی residence بهاصطلاح سفیر، آنوقت ما هنوز ساختمانی در بن نداشتیم این ساختمان را بعداً آقای اصلان افشار تهیه کرد.
س- یعنی سفارت ایران در آلمانغربی در کلن بود.
ج- سفارت ایران در کلن بود، فعلاً residence در کلن است و محل کار در بن است، در بن ساختمانی را تهیه کردند خریدند البته، ساختمان مجهزی را خریدند آقای اصلان افشار بعداً ولی در آنزمان سفارت و residence یکجا در کلن بود. بنده به کلن منتقل شدم آقای سپهبد مالک که قبلاً رئیس کل ژاندارمری ایران بودند ایشان سفیر ما، اسم کوچک ایشان را باید یادم بیاید سپهبد مالک. بههرصورت…
س- بله، آن مسئلهای نیست ما میتوانیم پیدا کنیم.
ج- سپهبد مالک از افسران تحصیلکردۀ ارتش بود خصوصیاتی داشت بهنظر من ولی خوب بسیار هم قابل انتقاد بود، نقاط ضعف زیادی هم داشت. زبان فرانسه و آلمانی را خوب میدانست، تحصیلاتی هم کرده بود در فرانسه گویا ولی بههرصورت ایشان دور از روال کار وزارت خارجه بودند و بهنظر من کار وزارت خارجه را بهنحو شایسته نمیتوانستند انجام بدهند و به همین دلیل سیستم ارتشی را بیشتر حاکم کرده بودند بر دستگاه ضمن اینکه در کلن قبلاً آقای سرتیپ علویمقدم بود که رئیس سازمان امنیت اروپا بود و مقر در کلن بود و بعد بر حسب اختلافی که با ایشان پیدا کردند در همان جریانی که عرض کردم که اعلیحضرت در آلمان مواجه شدند یکی از این دو نفر آقایان باید مغضوب میشدند و در این میان آنکه بازنده بود آقای تیمسار علویمقدم بود که به تهران احضار شد. جانشین ایشان البته تیمسار اکبر دادستان بود که از بستگان نزدیک اعلیحضرت و مادر اعلیحضرت است یعنی پسرخاله ملکه مادر هستند ایشان و بعداً در بعد از انقلاب ایشان شکایت کردند بر علیه شاه البته چون پسری داشتند که خودکشی کرده بود و علت خودکشی آن پسر گویا والاحضرت اشرف بود با تمام نزدیکی که با هم داشتند.
س- اسم کوچک تیمسار دادستان یادتان هست؟
ج- اکبر
س- اکبر دادستان. بله معذرت میخواهم.
ج- من باقیماندۀ خدمتم را تا آخر چهار سال در کلن گذراندم البته همراه با مشکلاتی خواهوناخواه چون تیمسار مالک مقید به کار و سیستم امور نظامی با همان سبک و رویه خودشان بود و به دو نفر بیشتر اجازه نشستن نمیدادند یکی من و یکی هم نفر بعدی آقای احتشامی بود آنجا، مابقی اجازه نشستن در حضور ایشان نداشتند. من با این سیستم کار موافقتی نداشتم بهاضافه اینکه نیش و کنایههای ایشان را نسبت به وزارت خارجه نمیتوانستم بپذیرم. ولی اگر بهخاطر داشته باشید ما آنزمان در خیال خرید اسلحه فراوانی از آلمانغربی بودیم و به این دلیل ایجاب میکرد که یک نفر نظامی ناظر بر این کار باشد و بههمین دلیل هم تیمسار انتخاب شده بود و به آلمان آمده بودند و بعد از اتمام مأموریت یکسال تمدید خودشان که پنج سال در آنجا ماندند به تهران ایشان برگشتند و جانشین ایشان آقای دکتر لقمان ادهم بود که از سوئیس از برن منتقل شدند به آلمان. دوران همکاری من با آقای لقمان ادهم دوران زیادی نبود و بسیار کوتاه بود و طبعاً من بایستی، چون موافق همکاری با ایشان نبودم، به تهران برمیگشتم و به همین دلیل به تهران برگشتم. البته به تهران احضار شدم و برگشتم. آقای پرویز خوانساری مرا به تهران با اینکه قبلاً آمده بودند و سیستم کارها را دیده بودند و حتی تقدیرنامه هم صادر کرده بودند برای بنده ولی معذالک بنا به خواهش سفیر وقت بنده را به تهران خواستند ولی من نامهای نوشتم و اعتراض کردم به ایشان و حاضر به رفتن به تهران هم نشدم. ولی بعد با بهاصطلاح گشایشی که در کارها خودشان فراهم آوردند و اجازه دادند که من ۳ ماه از مرخصی استفاده کنم با دادن مزایایی مرا به تهران خواندند و من هم به تهران برگشتم و مشغول کار شدم. در تهران بعد از مدتی کار کردن مواجه شد با عزیمت آقای زاهدی از وزارت خارجه و ترک خدمت ایشان در وزارت خارجه و انتصاب آقای دکتر خلعتبری بهجای ایشان. قبلاً هم آقای دکتر خلعتبری سمت معاونت و قائممقامی آقای زاهدی را بهعهده داشتند. در این میان آقای فروغی در کابل به مرخصی میخواستند به واشنگتن تشریف ببرند.
س- آقای محمود فروغی؟
ج- بله. قرار شد که بهجای ایشان یکی برود یکی باشد که بتواند کار افغانستان را اداره کند این بود که با پیشنهاد رئیس ادارۀ مدیرکل یا رئیس ادارۀ کارگزینی آقای سمیعی در آنموقع بنده را به کابل برای مدت محدودی که قرار گذاشتیم در تهران من برای سه ماه به کابل رفتم بهعنوان کاردار ایران در کابل.
س- در چه سالی آقا؟
ج- اوائل سال ۴۹ که حدس میزنم اواخر خرداد ۴۹. همراه من در این مسافرت یک هیئت سیاسی هم از وزارت خارجه و همچنین اگر درست عرض کرده باشم از وزارت…
– دانشگاه
ج- دانشگاه جدا بعداً آمدند. از وزارت آب داشتیم ما؟ کی داشتیم؟ آنجا مهندس
س- سازمان آبیاری؟
ج- نه آبیاری، وزارتخانهای بود. بههرصورت رئیس سازمان آبیاری و اینها قبلاً بود اسمش را هم بهخاطر میآورم. ایشان آنوقت استاندار بودند استاندار استان چهاردهم در آن سال. من اسمها ممکن است بعداً بهخاطرم بیاید به شما عرض کنم. بههرصورت ایشان هم جزو هیئت ما مجموعاً به افغانستان رفتیم با آقای فروغی ملاقات شد و حل مسئله هیرمند مطرح بود و این هیئت هم برای حل مسئله هیرمند آمده بودند که گویا آقای فروغی توفیق پیدا کرده بودند در حل مسائل هیرمند، مشکل هیرمند و قریب به رفع این مسئله بود و این هیئت هم برای انجام همین مهم به افغانستان میآمد من هم همراه این هیئت به اتفاق با رئیس ادارۀ پنجم آقای دکتر حسین شهیدزاده بود آنموقع در وزارت خارجه بهاتفاق هم رفتیم. در آنجا آقای فروغی بعد از اینکه به هیرمند رفتند و سد هیرمند را بازرسی کردند و برگشتند و به تهران مراجعت کردند من در آنجا باقی ماندم تا آقای فروغی ترتیب کارشان را عزیمتشان را به واشنگتن دادند در این بین مقارن شد با انحلال مجلس افغانستان و انتخابات مجدد و آمدن دولت جدید. دولت جدید افغانستان آنوقت که یادم هست آقای موسی فامیلش را نظرم نیست الان که بعداً هم کشته شد در زمان داود اعدام شد. دکتر موسی از واشنگتن ایشان آمدند و خوب بستگی داشتند به خانوادۀ سلطنتی افغانستان مأمور تشکیل کابینه جدید و معرفی به مجلس شدند. در معرفی به مجلس افغانستان من آنچه که به یاد دارم ۱۰۸ نماینده افغانستان در برنامه دولت هر ۱۰۸ نفر صحبت کردند. آقای فروغی اجباراً عزیمت خودشان را به تعویق انداختند که متوجه جریانات مجلس افغانستان باشند و خوب بهخاطر دارم که ۸ نفر در مخالفت با دولت ایران و شاه ایران صحبت کردند که یکی از آن ۸ نفر آقای ببرک کارمل رئیسجمهور فعلی افغانستان بود. در آنموقع آقای ببرک کارمل مدیر روزنامۀ «پرچم» افغانستان و نمایندۀ مجلس بودند. خوب بهخاطر دارم که ایشان چون مذاکرات مجلس افغانستان از رادیو مستقیماً پخش میشد و ما هم گوش میکردیم، بیشتر مذاکرات به زبان فارسی است در افغانستان در کابل. آقای ببرک کارمل اظهار داشتند که «شما میخواهید مسئلۀ هیرمند را، افغانستان را با شاه ایران حل بکنید همان شاهی که در کتاب خودش بهعنوان انقلاب سفید نشر کرده ما را برداشته نوشته اشرف افغان بربر و وحشی بود به ایران آمدند، یک مشت وحشی بهعنوان… ایران را تاراج کردند. این مرد در کتابش بهعنوان وحشی ذکر کرده و بربر خوانده این لغت و شما میخواهید روابطتان را با ایشان بهبود ببخشید و مسئلۀ هیرمند حل میکنید و هیئت میپذیرید و این شکل.» و بسیار گستاخانه حمله کرد البته به دولت ایران. آن ۷ نفر دیگر هم حمله کردند ولی نه بهشدت ایشان البته. این را خوب من بهخاطر دارم البته آقای فروغی چه گزارش به تهران دادند نمیدانم ولی آنقدر که بهخاطر دارم نماینده ساواک در آنجا آقایی بود به اسم ولیان برادر آقای سرهنگ ولیان. ایشان هم مأمور بودند آنها هم جداگانه برای خودشان گزارشاتشان را میفرستادند به تهران. بههرصورت آقای فروغی بعد از ۱۵ روز تشریف بردند. روابط ایران با افغانستان آنچه که من شاهد بودم و باید این شهادت را به مردم ایران داد مردم افغانستان بسیار ما را دوست داشتند. به زبان ایران عشق میورزیدند به فارسی. به ادبیات ایران عشق میورزند بخصوص در کابل که من شاهد بودم و مناطق فارسیزبانش. خودشان را ایرانی میدانند برای اینکه مجلات ایرانی را بهدست بیاورند هر روز به سفارت مراجعات عدیده میکردند ما هم سعی میکردیم که هرگونه مجلهای را در اختیارشان بتوانیم بگذاریم. برای داشتن صفحات ایرانی، فیلمهای ایرانی، من واقعاً آنچه را که میدیدم برایم تعجبآور بود هیچوقت فکر نمیکردم که ما چنین جذبهای در میان مردم افغان داشته باشیم و فارسیزبانهای افغانستان. و تعجب میکردم که چطور در تمام این مدت ما نتوانستیم از اینهمه جذبه و شوروشوق آنچه که باید و شاید استفاده کنیم و سفرای ما در افغانستان چهکار میکردند. بههرصورت،…
س- چند وقت شما ماندید آنجا آقا؟
ج- من از ابتدا با تهران قرار داشتم که بیشتر از ۳ ماه نمانم چون نمیخواستم در مأموریت افغانستان باقی بمانم و سر ۳ ماه هم همانطور که خواستم به تهران برگشتم، جمعاً ۳ ماه. در این ۳ ماه ما سعی کردیم که با استفاده از نیت صادقانه آقای دکتر خلعتبری نهایت کمک را به افغانستان بکنیم. دوتا حادثه که در افغانستان اتفاق افتاد یکی سیلزدگی بود که دولت ایران یک چک ۱۰.۰۰۰ دلاری از طریق شیروخورشید سرخ حواله کرد که دولت افغانستان در آنموقع از من خیلی خواستار بود که این چک بهحساب مخصوصی واریز بشود بهحساب شمارهای که تعیین میشود و این کار انجام شد ولی در مورد دوم آنکه من شخصاً تقاضا کردم از دولت ایران که کمک کند به افغانستان در مورد خشکسالی افغانستان بود که چون دیدم همۀ کشورها به افغانستان کمک میکنند ما عقب ماندیم در این مرحله هیچ خبری از تهران نیست.
س- معذرت میخواهم، کمک اول ۱۰.۰۰۰ دلاری که میفرمایید در همان سال ۱۳۴۹ بود؟
ج- بله.
س- کی از شما خواست که این چک بهحساب مخصوصی واریز بشود؟
ج- کفیل وزارت خارجه افغانستان که آنوقت در حقیقت وزیرخارجه است چون وزیرخارجه نداشتند هنوز کابینهای نبود کفیل وزارت خارجه افغانستان آقای اسمش را هم یادم نیست که سفیر شد در پاریس، سفیر افغانستان در پاریس بود.
س- این را شما نمیبایستی به آقای محمود فروغی سفیر ایران اطلاع میدادید؟
ج- آقای محمود فروغی همانطور که عرض کردم ایشان به مرخصی رفتند به واشنگتن و من چون کاردار بودم مسئول مستقیم بودم به تهران اطلاع دادم. چرا، به وزارت خارجه مستقیماً اطلاع دادم و این از آن طریق وزارت خارجه هم گویا به آقای علم وزیر دربار اطلاع داده شده بود و چک از طریق شیروخورشید سرخ تهران آقای دکتر خطیبی مستقیماً به حسابی که آنها خواسته بودند پرداخت شد و من از پرداخت آن چک بیاطلاع هستم.
س- حساب کجا بود آقا؟ سوئیس؟
ج- نمیدانم، نپرسیدم چون دیگر شرط نبود که من از کفیل وزارت خارجه بپرسم چه حسابی؟ گفت حسابی را که اگر میشود ما معین کنیم، تهران هم دستور دادند که قبول است ولی دیگر بعد بین شیروخورشید و آن دستگاه افغانستان چطوری پرداخت شد من بیاطلاع هستم. از طریق سفارت انجام نشد.
Leave A Comment