روایتکننده: آقای محمد پدرام
تاریخ مصاحبه: ۱۹ مه ۱۹۸۵
محلمصاحبه: وین ـ اتریش
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
ج- عرض کنم که در مورد خشکسالی افغانستان که همۀ کشورها تا حد امکان غرب و شرق کمکهایی کرده بودند من از دولت ایران تقاضا کردم توسط آقای دکتر خلعتبری، که در آنموقع قائممقام وزارت خارجه بودند و آقای زاهدی در تهران نبودند، که شما شایسته است که به دولت افغانستان در حد لازم کمک بفرمایید و من پیشنهاد میکنم که این کمک را کمک جنسی بفرمایید و بهترتیبی باشد که مردم افغانستان بههرصورت از اهدای ملت ایران به افغانستان باخبر باشند و شاهد این اهدا باشند. آقای دکتر خلعتبری موافقت کردند و من با توافق با دولت افغانستان با وزارت خارجۀ افغانستان که خواستار کود شیمیایی شده بودند مراتب را به تهران منعکس کردیم و تهران قرار شد که در حدود آن روز ۲ میلیون تومان در حقیقت بیست میلیون ریال کود شیمیایی از طریق کامیون از طریق مشهد به افغانستان ارسال دارند. ولی در تلگرافی که آقای خلعتبری برای بنده فرستادند متذکر شدند که به سفیر دولت ایران در واشنگتن آقای فروغی دستور داده شده است که شخصاً برگردند و در اهدای این کمک و در توزیعاش نظارت داشته باشند. مقارن همین ایام آقای فروغی به افغانستان مراجعت کردند و ضمن اینکه گزارشهای مربوط به بنده را بررسی میفرمودند از ایشان سؤال کردم که نظرتان در مورد این گزارشها چیست البته اگر نظری دارید بفرمایید و مرا ارشاد بفرمایید. چون واقعاً معتقد بودم که ایشان پیشکسوتتر از سایرین هستند و نظرشان در هر صورت برای من مفید است. ایشان فرمودند که «من همه را خوب دیدم جز اینکه تعجب میکنم که شما چه اصراری داشتید که این کمک باید حتماً جنسی باشد؟» به ایشان جریان چک را عرض کردم و عرض کردم که من نمیخواستم که کمکهای مردم ایران بهحساب خصوصی بعضی اشخاص واریز شود و اگر قرار است کمکی بشود بهنظرم از جانب مردم ایران به مردم افغانستان باید انجام بگیرد، این نظر من بود. ایشان فرمودند که «شما چهکار به خیروشر کار داشتید بهتر بود که همانگونه که دولت افغانستان میخواست شما عمل میکردید.» عرض کردم آنچه که برای من مهم بود مصالح مردم ایران بود و مصالح مردم افغانستان نه نظر یک هیئت حاکمۀ افغانستان. ایشان سکوت کردند و دیگر چیزی گفته نشد تا بعدها که من به تهران برگشتم. این سیستم کار بود آنچه که من دیدم آنجا و واقعاً باید شهادت بدهم فعالیت بسیار جالبی در افغانستان ندیدم از جانب سفارت. آقای فروغی مأموریت افغانستان را بهعنوان یک تبعید برای خود توجیه کرده بودند و ۷ سال در آن مأموریت گذرانده بودند البته توانسته بودند نظر مقامات عالیۀ افغانستان را نسبت به خودشان جلب کنند و حق هم هست که در این مورد ایشان را تأیید کرد ولی آنچه که من میدانم این بود که ایشان میتوانستند منشأ خدمت بزرگتری قرار بگیرند و بهنظر من این مطلب قابل توجه است برای آیندۀ ایران که ما به این مسائل بیشتر توجه داشته باشیم که در مأموریتهایی که میرویم یا میروند بیشتر کوشش بکنند که نهتنها رضایت خاطر یک معدودی را فراهم کنند بلکه سعی کنند که ببینند بیشتر مصالح مردم خودشان را حفظ کنند و مصالح مردم آن مملکت را. این در آینده و در روابط آیندۀ ما مهم است.
س- لطفاً بپردازیم به مأموریت بعدی شما.
ج- از افغانستان که به تهران برگشتم قرار شد که یک مأموریت جدیدی در پاکستان توسعه پیدا کند نمایندگیهای ما در پاکستان و منجمله در پنجاب که ایالت بزرگ پاکستان است همانطور که میدانید پاکستان چهار ایالت دارد بزرگترین ایالتش پنجاب است که آن زمان ۳۷ میلیون جمعیت داشت و همانطور که باز هم مطلع هستید پنجاب ادارۀ امور از نظر مجلس و حکومت بهاصطلاح مستقل هستند نواحی پاکستان.
س- چه سالی بود شما تشریف بردید به پاکستان؟
ج- عرض کنم که در سال ۵۲.
س- ۱۳۵۲؟
ج- بله.
س- در آنموقع چه کسی سفیر ایران در پاکستان بود؟
ج- آقای منوچهر ظلی معاون سیاسی سابق وزارت خارجه و مأمور خدمت در اسلامآباد بودند. من برای تأسیس سرکنسولگری ایران در لاهور به لاهور رفتم البته. آنجا توانستم بهنظر خودم یک سرکنسولگری آبرومندی را تأسیس کنم. با حد اعلای کوششی که بهخرج دادم و با کمترین صرف مخارج. یکی از کارهایی را که میتوانم به شما بگویم که انجام دادم، از نظر شخصی البته فقط قابل ذکر است، توانستم در ظرف ۴ سال از حتی حقوقی را که به من پرداخته بودند و برای مخارج نمایندگی بود اضافاتش را شاید یک میلیون و چهارصد هزار تومان که منعکس است در ظرف ۴ سال صرفهجویی به تهران برگرداندم که از این جهت مورد مؤاخذه قرار گرفتم چون چنین رسمی نبود که کسی بهاصطلاح بودجه رسمیاش را حتی کسر نیاورد و حتی اضافه بیاورد و به تهران برگرداند کمتر کسی شاهد و ناظر بر این کار بوده و این مایۀ بهاصطلاح ناراحتی بعضیها شده بود حتی بهجای تشویق در حدود توبیخی هم برای من شده بود و مایۀ شماتت. گویا شنیدم که آقای دیگری هم به اسم آقای انصاری البته نه آقای مسعود انصاری، آقای انصاری که در بروکسل بودند من اسم کوچکشان الان یادم نمیآید که سعید انصاری بود یا انصاری خالی ولی بههرصورت دکتر انصاری هم در بروکسل این کار را کرده بود و دوهزار سههزار دلار از بودجه سه ماهه پس فرستاده بودند.
س- ایشان هم مورد مؤاخذه قرار گرفت؟
ج- ایشان خوب چون بستگی داشتند آنقدرها مثل من… البته مؤاخذۀ من مؤاخذه رسمی نبود ولی مِنغیررسمی از طرف مدیرکل حسابداری بهعنوان اینکه موجب ناراحتی ما شده. جلو من گفتند چرا مصرف نمیکنید؟ بههرصورت، ولی واقعاً بودجۀ اضافه داشت و بایستی برمیگشت چون ما حتی ذخیره هم کرده بودیم از لوازم خودمان را و بسیار سرکنسولگری آبرومندی بود. بهطوریکه الان هم جمهوری اسلامی آن سرکنسولگری را دودستی حفظ کرده.
س- شما در چه سالی تشریف آوردید به تهران از لاهور؟
ج- خرداد ۵۶. اینکه در ایران که آمدم آقای ظلی معاون امورسیاسی وزارت خارجه بودند و بهاصطلاح نفر دوم وزارت خارجه. من بهعلت عدم سنخیت فکری با آقای منوچهر ظلی و اینکه نحوۀ کار ایشان را بههیچوجه نمیپسندیدم و حتی در مأموریت پاکستان هم حاضر به گوش کردن فرمایشات ایشان نبودم و مستقیماً با تهران تماس داشتم و آقای دکتر خلعتبری هم چون مرا مستقیم میشناختند دستور داده بودند که من بدون توجه به کار آقای ظلی به کار خودم ادامه بدهم، کاملاً رعایت استقلال هم شده بود. این بود که گزارشاتی را هم که فرستادم خوب بهخاطر دارم که تا حدودی جلب توجه تهران را کرده بود و بهخصوص اگر یک روز لازم شد ۲۰ تلگراف رمزی را که در آخر کار فرستادم دو سه تلگراف در این میان بسیار برای وزارت خارجه جالب بود که مورد بحث قرار گرفته بود و حتی پیشبینی آمدن آقای ضیاءالحق را و کودتای ایشان را بر علیه آقای بوتو دو ماه قبل از حادثه کرده بودم و حتی اسم آقای ضیاءالحق را هم داده بودم. بهطوریکه در مراجعت به تهران موقعی که برای اعلام ورود خودم پیش آقای وزیرخارجه رفتم آقای دکتر خلعتبری که معمولاً من بایستی آنجا بیشتر از ۵ دقیقه توقف نمیکردم. طبق فرمولی که وزارت خارجه داشت با وقتی که قبلاً تعیین شده بود آقای خلعتبری در حدود یکساعت من را آنجا در اتاق خودشان نگه داشتند و گفتند نظرت را راجع به پاکستان و آیندهاش برای من توضیح بده. من به ایشان گفتم که آقای منوچهر ظلی که معاون سیاسی هستند ایشان ۵ سال سفیر بودند در آنجا و شاید اطلاعات بیشتر داشته باشند. ایشان گفتند ما همه این اطلاعات را داریم ولی میخواهیم نظر خودت را بدانیم و من در آنجا برای ایشان توضیح دادم که علت فرستادن این تلگراف چه بود، منبع و منشأش از کجا بود و این اطلاعات را چطور تحصیل کرده بودم و این دو سه تلگرافی را هم که فرستادم این بود. از من سؤال کردند آقای خلعتبری که، «شما چه دلیلی دارید برای اینکه آقای بوتو نمیتواند تشکیل حکومت بدهد؟ و چه دلیلی دارید برای اینکه نمیتواند حتی یک اقلیت قوی بهوجود بیاورد.» من انکار نمیکنم که در بودن مأموریتم در لاهور روابطم با چندتا سرکنسولی که در آنجا بودند و بهخصوص سرکنسول آمریکا بسیار حسنه بود طبق سیاستی که در مملکت ما موجود بود البته شورویها در آنجا سرکنسول ندارند سرکنسولشان در کراچی است. در لاهور سرکنسول انگلیس بود، سرکنسول آمریکا بود با کنسولگری بسیار مفصلی البته ۸ کنسول داشتند آنجا که مرتباً بین دهلی و آنجا رفت و آمد هست و من شاهد و ناظر فعالیت بسیار زیادی را از طرف دولت آمریکا در این منطقه بودم. خوب بهخاطر دارم یکی از سفرای آمریکا آنجا ژنرال بایرود در آن موقع در اسلامآباد سفیر بود و هیچ رابطۀ خوبی با آقای ظلی نداشت برای اینکه آقای ظلی نتوانسته بود جلب توجه هیچیک از سفرا را در اسلامآباد بکند. ایشان گاهی میآمد به لاهور و گاهی هم من میدیدم که سرکنسول آمریکا که مرا دعوت میکرد بعد از یک تغییرات خیلی زیادی فردا پیدا میشد در دستگاه ادارهکنندههای پنجاب و سرکنسولشان و بهخصوص کنسول بعدیشان که بسیار فعال بود به من اطلاع میداد که این وقایع در شرف وقوع است و همانها هم فردا واقعاً بهوقوع میپیوست. به این دلیل با حفظ این حُسن رابطه من توانسته بودم که به نفع مملکتم استفاده کنم و اطلاعات جالبی را از این میان بهدست آورم و این اطلاعات دور از دسترس آقای ظلی سفیر ما بود و دور از دسترس وزارت خارجه ولی وزارت خارجه مستقیماً این اطلاعات را بهطریق من کسب کرد و اگر بیدار بودند شاید میتوانستند سیاست خوبی در قبال پاکستان داشته باشند ولی متأسفانه آقای خلعتبری به من اظهار کرد که نظر وزارت خارجه با نظر تو مخالف است. موقعی که از ایشان من سؤال کردم که جسارتاً سؤال میکنم نظر وزارت خارجه چیست؟ فرمودند که «وزارت خارجه نظر دارد بر اینکه آقای بوتو یک اقلیت بسیار قویای را تشکیل میدهد و میتواند در این نقش اقلیت اپوزیسیون بسیار رل مؤثری را داشته باشد در آیندۀ پاکستان و ما معتقد نیستیم که کودتایی بر علیهاش خواهد شد.» من عرض کردم که من اسم رئیسکشوری کودتا کننده را هم که خود آقای بوتو آوردند و منصوب کردند و پایینترین افسر هم در ردۀ فرماندۀ نیروی زمینی فعلی است به شما دادم و حالا باید دید آینده چه اتفاق خواهد افتاد و تصور میکنم آینده نظر مرا تأیید کرد، آقای ضیاءالحق، عین این عبارت، بر رأس کار آمدند و آقای بوتو به زندان افتادند و بعداً هم اعدام شدند. بعد از ۲ سال زجر و حبس. و متأسفانه وزارت خارجه موقعی متوجه این نکته شده بود که دیر شده بود تا حدی. و به ایشان هم عرض کردم که تا جایی که من اطلاع پیدا کردم و شواهد حاکی است منطقه متشنج است و ما باید توجه بیشتری… چون در مسیر افغانستان هم آمده بودم و آنجا هم به آقای دکتر داودی سفیرمان در افغانستان ملاقاتی داشتم این احساس را کرده بودم که منطقه در افغانستان هم زیاد آرام نیست. به آقای خلعتبری عرض کردم که اگر ممکن است توجه بیشتر داشته باشید که منطقه بسیار متشنج است و ما باید بیدارتر از اینها باشیم. ولی متأسفانه آنچه وجود نداشته بیداری دستگاه بود. من همانسال مأمور شدم که به بازرسی به لندن و منچستر و همین وین بیایم از نظر داخلی کارشان و از نظر ساختمانها و از نظر مصارف بودجهها و پولهایشان. آقای راجی نامی را که آقای هویدا سفیر کرده بودند خوب بهخاطر دارم که سفیر ایران در لندن بودند. ایشان تقاضای پول گزافی از وزارت خارجه کرده بودند که تا جایی که من بهخاطر دارم ۴۰.۰۰۰ پوند در آن روز بود برای تعمیر دو اتاق و وصل دو اتاق بههم و موقعی که من این سفارت را بازرسی کردم دیدم هیچ همچین ضرورتی نداشته که دو اتاق را ۴۰.۰۰۰ پوند خرج کنند و وصل کنند. عین این گزارش را هم به تهران دادم که با نظر آقای راجی مخالفم. آقای خوانساری هم عین این نظر را به اطلاع آقای وزیرخارجه رساندند ولی بعداً معلوم شد که آقای هویدا از بودجه مخصوص خودشان این پول را پرداخت کردند، تا جایی که اطلاع پیدا کردم، نه وزارت خارجه. این سیستم کار بود و موقعی که به ایشان گفتم که آقا در سفارت بسته است و موقعی که من مراجعه کردم آنجا یک نوکر انگلیسی که سیگار پیپ توی دهانش بود در را باز نمیکرد و دود میکرد این را روی مراجعین ایرانی سفارت و اجازۀ ورود به آنها داده نمیشد. چرا شما در این سیستم مراجعات و تمنیات مردم تجدید نظری نمیکنید؟ گفت، «بله، بله خوب اینها را ما میگوییم.» آقای خوانساری که مسئول بود آنموقع گفت، «ما اینها را میگوییم ولی گوش شنوا کو.» گفتم من نمیدانم کدام گوش شنوا را پس باید پیدا کرد و به کجا باید رفت گفت؟ ولی مردم ناراضی هستند و هر روز بر عدۀ ناراضیها افزوده میشود و متأسفانه کار برای مردم انجام نمیشود. بههرصورت، در منچستر هم همین گرفتاری بود، ساختمان مجللی را گرفته بودند که ما آنجا را هم تبدیل کردیم به یک ساختمان ارزانتری که بعدها مورد مخالفت بعضی از آقایان قرار گرفت و گفتند اینها همه دون شأن شاهنشاهی ایران است. همۀ این سفرای ما بهاصطلاح آنچه را که به آنها آویزان میشدند و دستآویز خودشان میکردند شئونات شاهنشاهی بود و این شئونات شاهنشاهی خلاصه میشد در مبل و لوازم و اتومبیل و داشتن خانۀ خوب و ساختمان اکثریت قریب بهاتفاق میتوانم به شما بگویم. خیلی کم من سفیری دیدم که معتقد و مقید به این چیزها نبود و چون من مستقیماً مورد درخواست این چیزها بودم این است که کاملاً به روحیات این آقایان سفرایمان واردم و چه نامههایی آنهایی که خصوصی یا عمومی دریافت کردم و چه تمنیاتی در این موارد داشتند و این مهمترین خواستههای آقایان بوده بیشتر اکثریتشان. متأسفانه این جریان ادامه داشت و آقای خوانساری هم در آخرکار که من خوب بهخاطر دارم قبل از ایشان آقای هدایتی نامی بود که بسیار آدم ضعیفی بود و با وزارت خارجه ارتباطی نداشت و از خارج به وزارت خارجه تحمیل شده بود از طریق آقای هویدا و بعداً هم از وزارت خارجه ایشان رفتند و آقای پرویز خوانساری با اختیارات کامل به وزارت خارجه آمدند با سمت معاونت اداری، قائممقام وزیر خارجه و معاونت مالی یک همچنین چیزی دو سهتا سمت با اختیارات تام ایشان مسئول این کار بودند و در همین سمت ایشان بودند تا زمانی که انقلاب شد و ۱۵ روز قبل از اینکه بهاصطلاح دولت موقت تشکیل بشود و تحویل گرفته بشود ایشان ایران را ترک کردند و به پاریس تشریف بردند. این جریان کار ما تا زمان قبل از انقلاب بود.
س- شما در زمان نخستوزیری دکتر بختیار هم در وزارت خارجه بودید؟
ج- بله.
س- لطفاً این را ادامه بدهید برسیم تا زمانی که شما بازنشسته شدید؟
ج- بله. عرض کنم که آقای پرویز خوانساری همانطوریکه عرض کردم قائممقام بودند آقای منوچهر ظلی هم معاون سیاسی بودند در آنموقع تا آمدن آقای شاپور بختیار. آقای دکتر شاپور بختیار که نخستوزیر شدند ایشان آقای میرفندرسکی را انتخاب کردند برای این کار و تا جایی که من اطلاع دارم چون در این جریان بودم باید بهعرضتان برسانم که آقای میرفندرسکی از طریق آقای دکتر عزالدین کاظمی معرفی به آقای دکتر بختیار شدند. آقای دکتر عزالدین کاظمی چون در جبهه ملی سابقاً بودند و پدرشان هم وزیرخارجه مرحوم آقای مهذبالدوله کاظمی وزیرامورخارجه مرحوم دکتر مصدق بودند آشنایی با آقای دکتر شاپور بختیار داشت و آقای دکتر شاپور بختیار بهطوریکه آقای کاظمی به من اظهار داشتند متمایل بودند که آقای دکتر کاظمی وزارت خارجه ایشان را عهدهدار شوند ولی آقای دکتر کاظمی قبول این پست را نمیکنند و میفرمایند که من شخص دیگری را به شما معرفی میکنم که مورد اعتماد است و مورد اطمینان جنابعالی هم قرار خواهد گرفت. پس از تشکیل یک جلسۀ مصاحبه آقای احمد میرفندرسکی را به ایشان معرفی میکنند و آقای دکتر شاپور بختیار هم پس از یک جلسه مصاحبه ایشان را بهعنوان وزیر خارجه میپسندند و انتخاب میکنند. به این ترتیب آقای احمد میرفندرسکی که یکی از کارمندان برجستۀ وزارت خارجه هستند و من شکی در درایت و سواد و اطلاعات ایشان ندارم و یکی از اعضای واقعاً لایق دیپلمات لایقی هستند به این سمت انتخاب شدند. من آقای میرفندرسکی را از جهت کاریر وزارت خارجه میپسندم، ایشان فقط یکی دوتا نقطهضعف خصوصی دارند که کاش آن نقطههای ضعف را نمیداشتند.
س- شما در چه سمتی بودید آنموقع در وزارت خارجه؟
ج- من رایزن وزیرمختار بودم رایزن یک بهاصطلاح که آقای آرام از بین بردند وزیرمختاری را تبدیل کردند به رایزن یکی و دورههایش را طولانی کردند، این شگرد آقای آرام بود متأسفانه و بنده وزیرمختار بود مقام سیاسیام سه سال قبل از آن شده بودم وزیرمختار، در لاهور وزیرمختار شدم و برگشتم تهران در این سمت. در ۴ ماه قبل از انقلاب هم آقای خوانساری یکروز مرا خواستند و پیشنهاد کردند که سه چهارجا یکی اندونزی بود، یکی بنگلادش بود یکی هم من پیشنهاد کردم گفت، «کجا مایلی بروی؟» من پیشنهاد کردم کابل میروم. همانجا آقای دکتر داودی در کابل بود و میخواست از کابل بیاید. تماس گرفت با آقای پرویز خوانساری. آقای خوانساری گفت، «متأسفانه کابل را ما میخواهیم تمدید کنیم آقای داودی را یکسال.» و آقای داودی تلفن کرد من بودم حضوراً به او گفت، «میخواهم بیایم تهران.» گفت، «نه، آنجا باید بمانی برای اینکه دستور دادند یکسال تمدید شوی.» و او خیلی ناراحت شد داودی البته. من علاقهمند بودم که به کابل بروم روی آن ۳ ماهی که در آنجا بودم و دوست داشتم مردم افغانستان را واقعاً چون مرکز فعالیتی بود برای هر کسی. ولی ایشان به من گفتند که اینطوری است و تو اگر حالا هست یا اندونزی میتوانی بروی یا بنگلادش حاضری میتوانی در این دو سه ماهه بروی. و بعد برحسب یک تقاضایی که آقای خلعتبری داشتند و من انجام ندادم و آن هم میتوانم بگویم که آوردن…
س- تمنا میکنم.
ج- پسر آقای مهندس عِلم بود که پدرشان سفیر بود و این آقای مهندس علم کارهای دکوراتور وزارت خارجه بود و کار باشگاه وزارت خارجه را انجام میداشت. آقای خلعتبری اصرار داشتند، من خیال میکنم که بر حسب فشاری که به ایشان آمده بود که نمیخواهم اسم بیاورم از چه ناحیهای، ایشان را بیاورند و کارمند اداره ما بکنند و بنا بود که پیشنهاد ایشان را من بدهم که ایشان قراردادی اضافه بشود و اینجا استخدام بشوند من شرط را با این طریق پذیرفتم که ایشان بایستی مطابق یک کارمند معمول از ساعت ۸ تا ۲ بعدازظهر انجاموظیفه مستقیم زیر نظر من بکنند.
س- شما رئیس کارگزینی بودید آنموقع؟
ج- آنموقع رئیس ادارۀ ابنیۀ اموال و رفاه و تأسیسات بودم و ایشان هم بایستی در آن اداره انجام کار میکردند. این پیشنهاد را نپذیرفتم و آقای خلعتبری خودش این پیشنهاد را دادند به کارگزینی و کارگزینی حکم ایشان را بههمین طریق با ۱۵.۰۰۰ تومان حقوق اضافی صادر کرد و این از این اشتباهات بود و متأسفانه این باعث ناراحتی آقای خلعتبری شد و آقای خوانساری خیلی صریح به من گفتند، «تو مثل اینکه حالیات نیست. این را آقای وزیر خواسته که بنویسی، اینها چیست و بده من.» و آن پرونده را بردند پیش آقای وزیر و بنده خوشبختانه سفیر نشدم دیگر در این ۳ ماه و بعد هم که نزدیک انقلاب شد. آرامآرام همۀ اینها رفتنی شدند و ما در همینجا متوقف شدیم. بههرصورت، این جریاناتی بود که اتفاق افتاد تا زمانی که آقای میرفندرسکی به وزارت خارجه آمدند. آقای میرفندرسکی سوابق من را در مسکو در سایر ادارات میدانستند و خود ایشان شاهد و ناظر بودند. در زمان ایشان آقایی به اسم مرتضی مرتضایی شدند مدیرکل اداری. ایشان من را احضار کردند و گفتند، «ما یک مأموریت به شما خواهیم داد که بهعنوان یا سرکنسول یا سفیر به خارج به یکی از این نواحی بروید یا به پاکستان و یا به…»، فکر میکنم، «کراچی.» به ایشان عرض کردم که من طالب مأموریت نیستم و به آقای میرفندرسکی بفرمایید که خیلی متشکرم از لطف شما، فعلاً خیال مأموریت رفتن ندارم. بعد آقای میرفندرسکی خوب اهل شوخی است زیاد. من و آقای کاظمی بهاتفاق ملاقاتشان کردیم و دو سهتا شوخی هم کردند البته، بگذریم. ایشان ۳۷ روز در وزارت خارجه جمعاً وزارت خارجه وزیرخارجه بودند ولی واقعاً ناملایماتی را متحمل شد آقای میرفندرسکی چون مواجه شد با دوران انقلاب و بعد آمدن بهاصطلاح بیرون آمدن و رشد جماعتی که اصلاً تا آن روز اصلاً شناخته شده بودند ولی نه بهعنوان فرد مفید برای انقلاب به نظر من. من آنچه که در قیافۀ خیلی از آنها میدیدم آنها را بیشتر مأمور ساواک دیدمشان. مأمورین ساواک را میدیدم که در لباس انقلابی و کار انقلابی میخواهند انجام بدهند.
س- در وزارت خارجه؟
ج- بله. و بدون تردید اینها پرونده داشتند، پروندههایشان در سازمان موجود بود و هست و اینها انقلابیهای اول دفعه اینها بودند و بیشترشان هم کسانی بود که با آقای خوانساری بسیار نزدیک بودند یعنی از دستورات آقای خوانساری تبعیت میکردند. آنچه که من در قیافۀ این آقایان دیدم این بود و این عجیب بود که سینه چاک دادن و یقهدرانی این آقایان برای آدم خیلی جالب میآمد. کارگردانهای اول انقلاب که بهاصطلاح پیشقدمهایش بیشتر این آقایان بودند که با تهدید و ارعاب و هتاکی و با زمینههای اخلاقی که داشتند از قدیم و آمادگی برای اینکار داشتند میخواستند یک زمینهای را برای خودشان فراهم کنند. و بعداً هم که من بر خلاف تصور آنها که ملاحظه کردند و متوجه شدند که تمایلات ملی داشتهام و دارم نتوانستند به اهدافی را که داشتند برسند این اهداف را حفظ کردند تا زمانی که آقای دکتر سنجابی از وزارت خارجه رفتند و آقای دکتر یزدی آمدند. در آنموقع بهوسیلۀ بعضی از ایادی که اطراف آقای دکتر یزدی را احاطه کرده بودند و به آنها کمکهایی از طرف این آقایان شده بود توانستند موفق بشوند و پستهایی را که در نظر داشتند بهدست بیاورند. البته آن پستها هم دیری نپایید کسانی که بعد از انقلاب به وزارت خارجه آمدند با بررسی پروندههای اشخاص به هویت صحیح و سقیم اشخاص پی بردند و آقایان را به تهران احضار کردند و از پستهایشان برکنار شدند و بعضی از آنها اخراج هم شدند.
س- حالا میرسیم به رویدادهای مربوط به هریک از این وزرای خارجهای که آمدند یعنی وزارت خارجۀ آقای دکتر سنجابی، بعد از ایشان آقای دکتر یزدی، و شما زمان آقای قطبزاده هم بودید؟
ج- نه، من زمان آقای یزدی بازنشسته شدم.
س- شما زمان آقای یزدی بازنشسته شدید.
ج- سال ۱۳۵۸. مهر ۵۸ بود که من بازنشسته شدم. آقای یزدی مدتی چند ماهی آنجا بودند که من بازنشسته شدم.
Leave A Comment