روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۵
ج- پشت میکروفون هست میآورد یادداشتی را برای من آورد و چون به روحیۀ من آشنا بود، به طرز کار من که من این یادداشتها را غالباً کنار تریبون میگذاشتم و بعد از نطقم آنها را یکبهیک میدیدم یا پاسخ میدادم یا بههرحال اشارۀ لازم را میکردم یا ضرور نمیدانستم اصولاً پاسخی نمیدادم به من یادآور شد گفت، «آقای پزشکپور…» آهسته گفت، «این یادداشت را همین حالا مطالعه بفرمایید.» من یادداشت را که باز کردم دیدم یکی از تلفنچیهای مجلس برای من فرستاده این یادداشت را و نوشته بود، «آقای دکتر سعید سهبار… شاه در فرودگاه هست و سه بار با شاه صحبت کرده و شاه از او پرسیده چرا رأی اعتماد به دولت بختیار نمیدهید؟» و این نکته را تذکر بدهم برای اینکه غالب این کارکنان مجلس طی این سالها نسبت به ما سمپاتی زیاد داشتند، علاقه زیاد داشتند و تقریباً گوش و چشم ما بودند و ما را در مسیر حوادث و مطالب قرار میدادند. بنابراین این تلفنچی مذاکرات را گوش کرده بود و هیچکس مطلع نبود و ما هم مطلع نبودیم که شاه در فرودگاه است و میخواهد پرواز کند و معلوم شد که شاه را در فرودگاه نگه داشتند تا از مجلس رأی اعتماد بگیرند و آنوقت او بههرحال بتواند پرواز کند. و دکتر سعید در آخرین صحبتی که با شاه کرده بود گفته بود که پزشکپور پشت تریبون است و من نمیتوانم کاری بکنم ولی وقتی صحبت ایشان تمام بشود من رأی به کفایت مذاکرات میگیرم و آنوقت رأی اعتماد خواهیم گرفت. درحالیکه بیش از چهل تن از نمایندگان بهعنوان موافق و مخالف ثبتنام کرده بودند که دربارۀ دولت بختیار صحبت کنند بعد از اتمام سخنان من و بیان سخن خیلی کوتاه از طرف یک موافق که طبق آییننامه میبایست بعد از مخالف یک موافق صحبت میکرد رأی به کفایت مذاکرات گرفت و اکثریت مجلس رأی دادند. بعد رأی به برنامۀ دولت گرفت که بههرحال اکثریت رأی دادند البته سوای شاید در حدود چهلوپنج رأی کبود که مخالف که داده شد و بعد که جلسه تمام شد رئیس مجلس و دکتر سعید و بختیار سریعاً رفتند فرودگاه و در نتیجه شاه برای همیشه ایران را ترک کرد و معلوم شد که بههرحال کل آن برنامهای که خواستار این بود یا خود شاه و سایرین هم که در آن برنامه بودند البته کل آن برنامه که خواستار این بود که شاه ایران را ترک کند ولی رفتن او را موکول کرده بودند به اینکه مجلس رأی اعتماد به دولت بدهد زیرا متوجه بودند اگر ایران… یعنی شاه ایران را ترک کند به احتمال زیاد آنوقت مجلس تحتتأثیر اقلیت برنامههای دیگری را در پیش خواهد گرفت یعنی لااقل دکتر بختیار بهعنوان نخستوزیر معرفی نمیشد یا قبول نمیشد. و البته شایان توجه است که خلبان هواپیمای شاه در آنموقع کسی بود که بعد دوباره برگشت به ایران و شد خلبان هواپیمای بنیصدر و رجوی برای اینکه آنها را از ایران خارج کند و آن خلبان سرهنگ معزی بود و به نظر میرسد که یک انتخاب دقیقی برای انتخاب این خلبان صورت گرفته بود.
س- از طرف کی آقا؟
ج- نمیدانم.
س- بعضی از صحبتهای شما خیلی اسرارآمیز است.
ج- چرا؟
س- چون به یک قدرتی اشاره میکنید که کموبیش امروز در ذهن اکثر ایرانیان هست و همیشه اشاره میکنند به یک قدرت ناشناختهای که هیچکس هم نمیخواهد راجع به آن قدرت صحبت کند که آیندگان بدانند آخر این که بود، چه بود؟
ج- نه آن قدرت ناشناخته نیست نمیدانم ولی آنچه که مسلم است این سرهنگ معزی بههرحال کسی است که بعد برگشت به ایران وقتی شاه را برد و بعد هم کسی بود که بنیصدر و رجوی را از ایران آورد به اینجا. بنابراین به هر کیفیت خلبانی بوده که شاه را نمیتوانسته احتمالاً جای دیگری سوای آنجایی که میرفت ببرد.
س- شما بنابراین حدس میزنید که این نمیتواند فقط یک تصادف باشد، حتماً یک برنامهای ریخته شده به وسیلۀ یک قدرتی، یک جایی که شما نمیدانید آن قدرت و آنجا کجاست؟
ج- نه، نه رفتن در کل نه. شاید که اصولاً در مجموع استنباط من این است تا آنجایی که دنبال کردم درواقع شاید در مجموع وقتی مصادف شدند همین خاطرات کسینجر و سالیوان و اینها را که من خواندم تاکنون برداشت این است که وقتی مصادف شدند با اینکه شاه اصولاً قدرت دیگر ادامۀ حکومتش را نداشت نه ادارۀ مملکت، اصولاً وقتی کسی نخواهد حکومت بکند دیگر همهچیز را از دست میدهد.
س- درست.
ج- و شاید برای اولینبار بوده اصولاً در تاریخ جهان که گردانندگان یک حکومتی نخواستند حکومت کنند و در نتیجه خوب سایرین هم برای خودشان آنوقت برنامهریزیهایی میکنند. من به آن کیفیت هرگز معتقد به اعمال قدرتها اصولاً نیستم اما هر قدرتی چه بزرگ چه کوچک وقتی با یک حادثهای روبهرو بشود برای خودش برنامهریزی میکند و این به این کیفیت است و در نتیجه اصولاً شاه به همان ترتیب که بررسی کردیم حالا چهبسا همانطور هم که یکبار صحبت کردم اصولاً برخلاف آنچه که میگویند آن قدرت و توانایی لازم را که بتواند یک عنصر مستبد داشته باشد نداشت و بعد هم که چند سال دچار سرطان شد و آنچه که مسلم است در سالهای آخر و در آن دیدارهای آخرین من احساس کردم که تمام شخصیت و ارادۀ خودش را از دست داده.
س- آقای پزشکپور، برگردیم بنابراین به آن سؤال من که شما چهجوری با آقای خمینی ملاقات کردید؟
ج- خوب این بنابراین چون مربوط به این موضوع است دولت بختیار به این کیفیت آمد یعنی به این کیفیت رأی اعتماد گرفتند و وقتی آن مسائل برای ما مشخص شد بهخصوص نحوۀ گرفتن رأی اعتماد و مواقع قبلی و معرفی این دولت و اینکه برای ما جای تردید نبود که این مرحله از تاریخ ایران دفترش درواقع بسته خواهد شد. پس عصر همانروز ما جلسهای تشکیل دادیم نمایندگان پانایرانیست و ساعت ۸ صبح فردایش با طی یک نامهای که برای رئیس مجلس نوشتیم و به مبارزات خوب پانایرانیستها و برنامهها و مبارزات آینده اشاره کردیم اعلام استعفا کردیم از مجلس و به موجب آییننامه مجلس ۱۵ روز میبایست بگذرد تا استعفا قطعیت پیدا بکند. البته ضمن این مدت هم از هیچ کوششی ما دریغ نکردیم یعنی برای ما چند مسئله مشخص بود. ۱) شاه رفت و برای همیشه رفت پس وضع مملکت به طور کلی دگرگون خواهد شد. ۲) بختیار فقط یک عامل واسطه است یعنی استنباط ما این بود همینطور هم که شد. ۳) به هر حال آن موج چیز که ایجاد کرده بودند، درواقع موج مذهبی که تحول مملکت را به آن سمت کشانده بودند که البته شما یک پرسشی کردید که مثل اینکه به آن نپرداختیم که مذاکرات ما با این سران و رهبران جناحهای سیاسی چه بود؟ بههرحال خلاصه مذاکرات ما این بود که ایجاد یک هماهنگی بکنیم از یکطرف مجلس و از یکطرف این حرکتهای سیاسی برای اینکه تحولات و کوششهای اجتماعی در یک حرکت سیاسی ـ ملی شکل بگیرد. این غالباً با آقایان مذاکره میشد. و بر این بود تأکید ما که اگر این کار انجام نشود این حرکت به سمت دیگری معطوف خواهد شد در شرایط آنوقت که آن سمتی که بیشتر قدرت خواهد داشت و جاذبه آنوقت چهرۀ مذهبی خواهد بود. پس حرکت تبدیل خواهد شد به یک حرکت مطلق مذهبی. با این آقایان مذاکرات این بود آنموقع.
س- پاسخ این آقایان چه بود؟
ج- برخی قبول میکردند ولی واقعاً مصمم نبودند و مثل اینکه غالباً هریک میخواستند که بیشتر خودشان را هماهنگ جریان کنند و شاید که فرصت را به دست بیاورند و همین برنامهای را که خود بختیار هم دنبال میکرد، او این برنامه را دنبال میکرد. بنابراین هرگز نخستوزیری خودش را جدی تلقی نکرد و تا آنجایی که من اطلاع دارم حتی یکبار هم هیئت دولتش را تشکیل نداد. برخلاف آنچه که میگوید دولت سایه آن نبود، دولت سایه بازرگان نبود برای اینکه دولت سایه خود بختیار بود. حتی قبل از اینکه دولت بازرگان معرفی بشود عملاً امور مملکت را بازرگان اداره میکرد و درواقع بختیار بهعنوان مشاور با او همکاری میکرد. یعنی نه بازرگان بلکه بهشتی و بازرگان و سایر کسانی که با خمینی در رابطه بودند. یعنی خمینی ابتدا در پاریس مستقر شد، درواقع دولت بعد از مشروطیت ایران در پاریس شکل گرفت و عملاً امور ایران را از پاریس اداره میکرد. دولت بختیار دولت سایه بود، دولت ۳۷ روزهای بود و بدون احساس مسئولیت یعنی نه اینکه کار میکرد روز را به شب میرساند و شب را به روز. گویی میدانست، یعنی به طور حتم میدانست که یک چیز موقتی است. منتهی در این دوره سعی میکرد به نحوی پل بزند با خمینی یعنی شاید که موقعیتی را برای خودش دستوپا کند. کما اینکه نامهای نوشت برای او وقتی که نخستوزیر بود. نامهای که به کیفیتی است که یک چنین نامهای را کمتر کسی مینویسد برای هر کس دیگری. پیشوای بزرگ قلمداد کرد.
س- شما متن آن نامه را دارید
ج- متن آن نامه را… هست حالا شاید بتوانم. بله هست همهجا منتشر شده، حتی خود او هم یکبار منتشر کرد ولی بعد جمعآوری کرد.
س- چون من تا کنون ندیدم متن این نامه را ولی زیاد راجع به آن شنیدم. اگر شما دارید بدهید ما ضمیمۀ نوار کنیم.
ج- بله، این نامه را داد، فرستاد منتهی خمینی نپذیرفت و در نتیجه از این مذاکرات…
س- میدانید نگارندۀ آن نامه چه کسی بود؟
ج- نه نمیدانم، شما اگر اطلاعی هست بفرمایید که در این نوار ضبط بشود جالب است.
س- نمیدانم، اطلاع من یک اطلاع مستندی نیست ولی میگویند که آقای احمد صدر حاجسیدجوادی آن نامه را انشاء کرده بود.
ج- یعنی برادر آقای دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی که وزیر دادگستری دولت موقت شد؟
س- بله، من این را شنیدم ولی محققاً نمیدانم.
ج- و در نتیجه پس خوب مسائل به این کیفیت بود. اینجا بهعنوان یک جملۀ معترضه، چون شما قبلاً پرسش کردید یعنی لازم هم بود که بیان بشود که مذاکرات ما با رهبران سیاسی چه بود. که البته شاید اگر این توجه را میکردند و میان اقلیت مجلس که اقلیت قوی پارلمانی شده بود، یعنی میان مجلس و حرکتهای خارج یک پیوندی برقرار میشد اصولاً مسائل طور دیگر میشد. البته این مسائل در صورتی بود که آنوقت عدهای عقیده داشتند که قانون اساسی وقت ایران یعنی قانون اساسی مشروطیت ادامه پیدا بکند. البته سوای آن هم ممکن بود آنوقت در یک رأیگیری صحیح و انتخابات صحیحی یک فرم دیگری از حکومت در نظر گرفته میشد.
س- ولی آنموقع دیگر قانون اساسی مشروطیت به آن شکل سابقش دیگر مطرح نبود برای اینکه شاه رفته بود…
ج- نه.
س- و از قانون اساسی فقط حقوق ملت باقی مانده بود…
ج- آهان آنموقع، اما آنموقع…
س- دیگر حقوق شاه مطرح نبود چون شاه مملکت را ترک کرده بود…
ج- نه دیگر، بله…
س- نبود اینطور؟
ج- آنموقع سقوط رژیم بود همانجا بود که گفتم. ولی آنچه را که ابتدا صحبت کردیم زمان آموزگار بود که با آقایان مذاکره میکردیم، یا شاید حتی اواخر هویدا بود.
س- نه من فقط سؤالم مربوط به آن زمانی بود که شاه وقتی که ایران را ترک کرد دیگر از قانون اساسی قبلی فقط حقوق ملت مانده بود.
ج- بله، ولی اصولاً وقتی ایران را ترک کرد گفتم برای شما که این برای اولینبار بود یک رژیمی خودبهخود خودش را ساقط کرد. این را کراراً من بیان کردم. وقتی خودبهخود خودش را ساقط کرد یعنی چه؟ یعنی آن کسانی که مسئولیتهای قانونی داشتند آن بار را از شانه خودشان به زمین گذاشتند.
س- شما گفتید که از نمایندگی مجلس استعفا کردید؟
ج- بله دیگر.
س- از آن تاریخ بود که مقدمات ملاقات با آقای خمینی فراهم شد؟
ج- نه مقدمات نبود هنوز خمینی نیامده بود به ایران، ولی بههرحال ما اعلام استعفا کردیم پانزده روز مانده بود. بنابراین برای ما مشخص بود که این تغییرات خواهد شد. پس ما تمام تلاشمان معطوف به این بود که به کیفیتی عمل بشود که نهادهای مملکت از هم نپاشد بهخصوص ارتش. یعنی برای ما مسلم بود که شاه رفت که رفت. برای ما مسلم بود که بختیار یک دولت مستمر و قوی نخواهد بود. برای ما مسلم بود که فصل جدیدی از تاریخ ایران باز خواهد شد. خوب، پس تمام کوشش ما معطوف به این بود که با همۀ آن دگروقتی که مانده یا امکاناتی که داشتیم از نظر بررسیها و دیدارها درواقع سعی بکنیم که این دورهای از تحول به صورتی انجام بگیرد که سازمانهای مملکتی و بهخصوص ارتش از هم نپاشد. یعنی ما ۱) نگران تجاوز به سرزمینهای ایران بودیم همین حادثهای که بعد رخ داد. ۲) نگران بعضی حرکتهای از داخل بودیم که ممکن است لطماتی به وحدت و یگانگی ایران بزند. پس در این مسیر سعی کردیم که مسائل را دیگر دنبال بکنیم، در آن مرحله. که در این مرحله هم دیدارهای پیاپی و مکرری داشتیم با همه. یعنی هرکس که دیگر در مملکت حضور داشت و موضع داشت از بختیار گرفته تا آیتالله شریعتمداری تا سران نهضت آزادی تا سران جبهه ملی دکتر سنجابی تا سران نظامی و دیگر گروه عظیمی را. و هدف از ملاقاتمان هم توجیه این مطلب بود. و ادامه پیدا کرد این اقدامات تا زمانی که خمینی وارد تهران شد که البته بههرحال آن نوع ورود خمینی به تهران بدون همکاری دولت نمیتوانست باشد. یعنی گذشته از بههرحال تمایل و استقبال عظیم مردم درواقع دولت بختیار شرایط را آماده کرد که …
س- شما که قبلاً گفتید که دولت بختیار یک دولت سایه بود و کاری از دستش برنمیآمد بکند
ج- همین. حتی تا آنجا که من اطلاع دارم نیروی هوایی عملاً در اختیار مرحوم آیتالله طالقانی بود. یعنی فرماندۀ واقعی نیروی هوایی دیگر او بود. بنابراین به آن کیفیت ورود خمینی به تهران برگزار شد با استقبالی عظیم. بعد از آن بود که، یعنی قبل از آن هم دیداری من با بختیار داشتم، و بعد از آن هم دیدار داشتم با دکتر سعید. پیشنهاد ما این بود که در این تردید نیست که بههرحال بختیار هم خواهد رفت و بازرگان بهعنوان نخستوزیر معرفی خواهد شد از طرف خمینی. بنابراین پیشنهاد ما این بود که سعی بشود که این انتقال قدرت به نحو آرام انجام بگیرد و به نحو قانونی. حرف ارتش این بود که من نمیتوانم از یک مرجع غیرقانونی تبعیت کنم. مرجع قانونی آنوقت از نظر ارتش کی بود؟ دولت بختیار بود. تنها نهادی که از نظر نظام قانون اساسی گذشته در ایران باقی مانده بود کی بود؟ مجلسین بودند و مجلس شورای ملی بهخصوص. بنابراین ما این طرح را دنبال میکردیم که مجلس به موجب یک مصوبهای قبل از اینکه از طرف خمینی بازرگان بهعنوان نخستوزیر معرفی بشود بازرگان را بهعنوان مسئول موقت امور مملکت تعیین کند و در نتیجه سازمانهای اداری مملکت و ارتش از آن حوادثی که بعد به وجود آمد به وقوع پیوست مصون بمانند. به اعتقاد ما این برنامه میتوانست که آینده ایران را به نحو صحیحی تضمین بکند از یک مخاطرات بیشتر ایران را دور نگه بدارد و در نتیجه آن حوادثی که الان با آنها مواجه شدیم که یکیاش مسئلۀ جنگ ایران و عراق بود ما دیگر با یک چنین حوادثی مواجه نشویم. یعنی وقوع این حوادث برای ما قابل پیشبینی بود و در دیدارهایمان با همه اینها این مسئله را بررسی میکردیم. تا اینکه چند روز بیشتر نمانده بود به پایان آن دورۀ پانزده روزۀ ما و گذشته از نمایندگان پانایرانیست تعداد دیگر از نمایندگان هم اعلام استعفا کرده بودند که شدند نمایندگان مستعفی مجلس. قبل از اینکه این چند روز تمام بشود جلسهای تشکیل شد از این نمایندگان و ما در این جلسه مسائل مملکت را بررسی کردیم و حوادثی را که پیش میآید. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که ضمن ملاقات مجدد با کلیۀ مسئولان مملکت یعنی نه مسئول کسانی که حضور دارند و قدرت دارند و حضور دارند اعم از آنهایی که حالا طبق قانون وقت مسئول بودند یا آنهایی که مسئول نیستند ملاقاتهایی بکنیم و این مسائل و این مواضع را روشن بکنیم، مشخص بکنیم. از جمله کسانی که قرار شد با او ملاقات بکنیم خمینی بود. چون درواقع خمینی در آن شرایط قویترین دیگر مهرۀ حاضر در صحنه ایران بود. بنابراین از مجلس زنگ زدیم به او به دفتر ایشان…
س- در مدرسۀ علوی؟
ج- در مدرسۀ علوی، و تقاضای دیدار کردیم. ایشان برای، بله، یکشنبه شب بود، یکشنبه شبی بود ساعت ۵/۸ وقت دارد. از طرف نمایندگان مستعفی مجلس پنج تن انتخاب شدند برای اینکه بروند به دیدار آیتالله خمینی. من بودم، آقای مهندس ظفری بود و دکتر رحمانی نواب صفا، آن شاعر و نویسنده، و یکی دیگر که حالا نامش به خاطرم نیست مهندسی از مرند…
ج- نه نماینده مرند بود فقط ولی مرندی نبود. این پنج تن تعیین شدند که ما ساعت دیگر ۱۵: ۸ از در پارکینگ مجلس رفتیم بیرون تا آنجا شاید ده قدم ده دقیقه فاصله است. آنجا که رفتیم ابتدا برخورد کردیم با مرحوم دکتر بهشتی. بعد از چند دقیقه رفتیم به محلی که آیتالله خمینی سکونت داشت. البته انبوه عظیمی از جمعیت آن محل سکونت ایشان را در بر گرفته بود شاید هزارها و بههرحال رفتیم در آنجا و ایشان آمدند ساعت ۵/۸. این پنج تن بودند و آیتالله خمینی بود، دکتر بهشتی بود از آنطرف این آقای هاشمی رفسنجانی بود، آیتالله ربانی شیرازی بود که فوت شده و این نوه آیتالله خمینی هم آنجا…
س- حسین خمینی.
ج- همین کنار درواقع کناری نشسته بود. خوب، مذاکراتی آغاز شد و من مطالبی را بیان کردم به تفصیل. آقای نواب صفا مطالبی را بیان کرد بعد مرحوم دکتر بهشتی مسائلی را گفت و بههرحال خود آیتالله…
س- ممکن است توضیح بفرمایید که به طور خلاصه شما چه گفتید؟
ج- خلاصهاش این بود که چهلوپنج دقیقه این مذاکرات به طول انجامید و خلاصه این مذاکرات آهان خلاصه پیشنهادات این بود که بههرحال این مسائل پیش آمده و ایشان سؤالاتی دربارۀ گذشتۀ مبارزاتی هریک از ما کردند که کموبیش آگاهی داشت و خوب در این باره یک مقداری طبیعی است صحبت شد.
س- شما به ایشان گفتید که شما پانایرانیست هستید؟
ج- بله، بله میدانستند.
س- عکسالعمل ایشان چه بود؟
ج- چیزی را خیلی حس نکردم، بله چیزی را حس نکردم. بعد رسید به مسائل اصلی. به هر حال برای ایشان توضیح دادیم که این دگرگونی فعلاً پیش آمده ولی آنچه که مطرح است و برای هر ایرانی مطرح است و برای هرکس که در ایران بخواهد که حکومت کند یا حضور داشته باشد مطرح است این مسائل است. ما نگرانیهای خودمان را از آینده ایران بیان کردیم و بهخصوص مسئله مخاطراتی را که از جهت از هم پاشیدن ایران، ارتش ایران ممکن است متوجه ایران بشود و حتی با توجه به خوب سوابق و آگاهی که داشتیم مسئله امکان تجاوزات خارجی را به ایران یادآور شدیم. به خوبی به خاطرم هست که حتی به طور نمونه حمله احتمالی عراق را من یاد کردم. بههرحال مخاطراتی را که حزب توده یا اقدامات و مداخلات احتمالی روسها ممکن است برای ایران به وجود بیاورد نام بردم و به طور خلاصه پیشنهاد ما این بود که شما موافقت کنید که این انتقال قدرت به نحو آرام انجام بگیرد. این را یادآور بشوم که ایشان قرار بود فردا یا پسفردای آن روز همه میدانستند طی یک آیین خاصی دولت بازرگان را بهعنوان رئیس دولت موقت معرفی بکند. ایشان پرسیدند که، یعنی آن هیئت و ایشان و کسانی که هم آنجا بودند، «خوب، این نحوۀ انتقال آرام را چه تلقی میکنید؟» گفتم به نظر من و به نظر ما اینطور میرسد که بههرحال و بهخصوص از نظر سازمانهای اداری مملکت و ارتش ایران مجلس این اقدام را بکند یعنی مجلس در یک اجلاس فوقالعاده اگر بختیار استعفا نکرد بختیار را عزل بکند طبق قانون اساسی این اختیار را دارد و بعد آقای بازرگان را بهعنوان مسئول موقت ادارۀ امور مملکت معرفی بکند. ایشان تأکید داشت برای اینکه این مجلس دولت که غیرقانونی است میبایست برود و مجلس هم جنبۀ قانونی ندارد. ولی من استنباط کردم یعنی همۀ ما استنباط کردیم که تقریباً این موضوع به صورت یک مسئله درخور مطالعه مورد توجه آیتالله خمینی و سایرین قرار گرفت. بههرحال، بعد از انجام مذاکراتی دیگر که به این کیفیت پایان پیدا کرد خوب معلوم بود که یک نتیجۀ قطعی را آنجا نمیشد که به دست آورد ولی نقطهنظرها کاملاً توضیح داده شد و حتی مواردش بیان شد و خاصتاً به عنوان نمونه امکان حملۀ عراق و بعد هم حملاتی که از ناحیه دیگر همسایگان ممکن است متوجه ما بشود برای این جمع بیان شد و راهحلش هم ارائه شد. بعد که آمدیم بیرون پس خداحافظی کردیم آمدیم مذاکره که کردیم به این نتیجه رسیدیم که بار دیگر باید این مذاکرات را دنبال کنیم با سایر کسانی که دستاندرکارند و این پیشنهاد را مطرح کنیم. بنابراین بررسی شد و تقسیم وظایف شد که قرار شد مثلاً من با آقای بازرگان و دکتر سنجابی و داریوش فروهر و اینها از این قبیل مذاکره بکنم چندتن دیگر هم با سایرین.
س- شما با این آقایان مذاکره کردید؟
ج- بله، بله.
س- نتیجه مذاکراتتان را ممکن است لطف بفرمایید برای ما؟
ج- حالا، نتیجه مذاکرات این بود که تقریباً هر یک اظهار تمایلی میکردند ولی من در روحیۀ دکتر سنجابی چنین چیزی را استنباط کردم که او موضوع را دارد به کیفیتی فکر میکند دنبال میکند که شاید خودش بشود نخستوزیر بنابراین یک ساز جداگانهای میزد درحالیکه چنین موقع و موقعیتی اصولاً نداشت.
س- مگر ایشان چه میگفتند که شما چنین استنباطی کردید؟
ج- تقریباً استنباط میکردم که…
س- دقیقاً میتوانید بفرمایید برای ما که چه میگفتند؟
ج- بله، مثلاً شاید استنباط میکردم که او خیلی اصرار میکرد که اصولاً مجلس کار خودش را ادامه بدهد درحالیکه من با توجه به برداشتی که از روحیۀ آیتالله خمینی داشتم و از سایرین میدانستم که دیگر ایشان نمیتواند یعنی نمیشود که مجلس کار خودش را ادامه بدهد بلکه تنها راهحل این است که، بعد که مطالعه کردیم به همین نتیجه هم رسیدیم، مجلس اگر بخواهد در این شرایط به ایران خدمت بکند تنها کاری که میتواند بکند این است که: ۱) بختیار که هرگاه استعفا نکند عزلش کند در یک جلسه…
س- بله، این را توضیح دادید.
ج- بله. ۲) مسئول موقت بکند برای اداره مملکت بازرگان را و ۳) اعلام انحلال خودش را بکند فوراً. برای اینکه دیگر جای هیچگونه اقدام و بهانهگیری نباشد.
س- نظر آقای بازرگان چه بود؟
ج- آقای بازرگان تقریباً تأیید میکرد و حتی بعد هم که من از ایران خارج شدم گویا روز بیستم بهمن دو روز قبل از حادثه ۲۲ بهمن، انقلاب ۲۲ بهمن، ایشان در اجتماعی در دانشگاه این پیشنهاد را کرده بود که دکتر سعید آنوقت در همان تاریخ اعلامیهای داده بود به اتفاق دکتر سجادی رئیس سنا که اعلام استعفای دستهجمعی نمایندگان را کرده بودند ولی دیگر کار از کار گذشته بود.
س- شما چه تاریخی از ایران آمدید بیرون؟
ج- من فکر میکنم که در تاریخ هفدهم یا هجدهم بهمن. در نتیجه این مذاکرات انجام شد و قرار گذاشتیم که برای اتخاذ تصمیم قطعی و آخرین بررسیمان چون دیگر چند روز بیشتر به پایان ۱۵ روزه مهلت نمانده بود در مجلس در اتاق کمیسیون عرایض که اتاق من بود و مقر اقلیت بود و در نتیجه شده بود مقر نمایندگان مستعفی جمع بشویم ساعت یازده. در آن روز من از آخرین ملاقات که ملاقات با دکتر سنجابی بود آمدم به سمت مجلس رفتم که چون دیگر خیابانها هم شلوغ بود دیرتر رسیدم. به اتاق خودم که رسیدم کمیسیون عرایض دیدم سوای این نمایندگان که آنجا هستند آقای دکتر سعید هم هست رئیس مجلس که قبلاً هم با او مذاکراتی به تفصیل داشتیم و ایشان آنجا بود. البته من بعدها مطلع شدم که احتمال قریب به قطع و یقین همان شب بعد از دیداری که ما با آقای خمینی و سایرین داشتیم آنها خوئینیها را میفرستند به دیدار رئیس مجلس چون دکتر سعید شبها در مجلس میخوابید و تقریباً در این زمینه با او مذاکراتی میکنند. شاید همین ملاقات سبب شده بود که او فردا صبح بیاید به اتاق کمیسیون عرایض من و منتظر من باشد. و این به حدس قریب به قطع و یقین است. در نتیجه وقتی من به مجلس رسیدم آمدم اتاق کمیسیون عرایض دیدم دکتر سعید هم آنجاست و ضمناً صبح آن روز آیندگان را که گرفتم، خریدم خواندم که خبر ملاقات این هیئت پنج نفری را با آیتالله خمینی داشت و مضمونی از پیشنهادی را که ما مطرح کرده بودیم. خوب، این خبر را که ما نداده بودیم معلوم بود که این خبر از طرف دفتر خمینی به آیندگان داده شده بود. بنابراین یک چنین به اصطلاح حرکت موافقی پس مشهود بود، ایجاد شده بود. آنجا مذاکره شد و آقای دکتر سعید گفتند، «خوب، این ملاقاتها را شنیدم شما داشتید و ببینیم چه بکنیم؟» گفتم خوب مضمون این است به همین کیفیت میبایست عمل کنیم و این مجلس، همان ترتیب که بیان کردم، آخرین نهادی است که مانده و امروز هم مملکت در آستانۀ از همپاشیدگی است و باید به آینده فکر کرد راهحل هم این است. گفت، «خوب ممکن است که آقای بختیار استعفا نکند و اگر هم بخواهیم استیضاح بکنیم طبق آییننامۀ مجلس این تا به دولت ابلاغ کنیم و بیاید جواب استیضاح بدهد لااقل ده پانزده روز طول میکشد این است که کار از کار میگذرد.» گفتم نه من قانون اساسی را مطالعه کردم و به موجب این اصول قانون اساسی تصریح شده است که مجلس حق نصب و عزل دولت را دارد. بنابراین وقتی میگوید حق عزل دارد عزل الزاماً ضرورت ندارد به موجب استیضاح باشد برای اینکه استیضاح اعتراضی است که یک نماینده یا چند نماینده ممکن است بکنند اما عزل یک حق دستهجمعی مجلس است. بنابراین ما در یک جلسه، مجلس میتواند در یک جلسه عزل کند دولت را و هر گاه شما چنین برنامهای را توافق بکنید که به سود مملکت است ما هم استعفای خودمان را پس میگیریم میآییم در جلسه و بالاتفاق اینکار را انجام میدهیم و بعد هم اعلام انحلال مجلس را میکنیم و در نتیجه قبل از اینکه خمینی آقای بازرگان را معرفی بکند مجلس اینکار را میکند و این برای آیندۀ مملکت یک خدمتی است که ضرور است و فراموش نشدنی است. مذاکرات انجام شد ایشان توافق کرد و حتی قرار شد که به موجب یک دعوتنامهای نمایندگان مجلس را برای عصر آن روز یا صبح فردا دعوت به جلسۀ فوقالعاده بکنند برای اینکه این برنامه اجرا بشود و قرار شد که ایشان ساعت یکربع به سه بعدازظهر همان روز بیاید به منزل من برای اینکه، او هم در صاحبقرانیه زندگی میکرد منزل من آنجا بود تا بالاتفاق ما متن آن دعوتنامه را تهیه بکنیم. من منتظر دیدار ایشان بودم که ساعت یکربع به سه زنگ زد به من و عذرخواهی کرد گفت، «نمیتوانم بیایم.» گفتم چرا؟ چرا نمیتوانید بیایید؟ گفت، «دیگر آن موضوع منتفی شده است از نظر من و نمیتوانم.» و بعد هم برای سهشنبه من دعوت کردم جلسه مجلس را. گفتم برای چه شما بههرحال یک کار خیلی از نظر مملکت خطرناکی را دارید میکنید و من به شما اطمینان میدهم، من پیشبینی میکنم که سهشنبه فردا دولت موقت را معرفی میکند آقای خمینی و بعد هم وقتی شما الان این مجلس را دعوت کنید مسلم دستور به محاصره مجلس را خواهد داد از طرف مردم و من پیشبینی میکنم که دهها هزار نفر سهشنبه مجلس را محاصره خواهند کرد اصولاً این اقدامات کل سازمانهای مملکت را از هم میپاشاند و مملکت را در آستانۀ مخاطرات قرار میدهد. گفت، «آخر نمیشود برای اینکه دولت یک لایحۀ تعقیب وزرا را داده یکی هم لایحۀ تغییرات ساواک را و در نتیجه ما اگر این جلسه را دعوت نکنیم خواهند گفت که مجلس مخالف است. گفتم، «آقای دکتر سعید کار از این حرفها گذشته، دیگر کدام دولت؟ مسلم بدانید فردا این بزرگان معرفی میشود بهعنوان رئیس دولت موقت و بعد هم خود شما میدانید که عملاً الان دولت کیست. بنابراین مملکت از هم میپاشد و این سازمانها و این نهادها و بهخصوص ارتش.» بههرحال ایشان قبول نکرد و البته من دقیقاً نمیدانم چهچیز سبب شد که تغییر نظر بدهد ولی تا آنجایی که آگاهی دارم گویا برخی شاید مغرور کرده بودند یا گفته بودند که احتمالاً ممکن است کودتایی صورت بگیرد. بههرحال، در نتیجه ایشان پذیرا نشد تا رسید به آن سهشنبه که دیگر من رفتم به مجلس برای اینکه، بله سهشنبه یعنی چهارشنبه آن ۱۵ روز ما تمام میشد. رفتم به مجلس برای اینکه دیگر آن وسایل شخصیام را جمع بکنم و بروم دیگر. چون میبایست میآمدم باز برای ادامۀ معالجه قلبم در پاریس نزد پروفسور موریس. آقای سعید را هم من دیگر ندیدم. سهشنبه که من آمدم به اتاقم در مجلس همانطور که حدس میزدم بعد از اندک زمانی مجلس مورد محاصرۀ شاید نزدیک به هفتصد هشتصدهزار تن قرار گرفت، بهطوریکه برای اولینبار و آخرین بار در تاریخ مشروطیت ایران نخستوزیر که آقای بختیار بود با هلیکوپتر آمد به محوطۀ مجلس و با هلیکوپتر هم رفت یک یکربعی. این مسائل که پیش آمد و خوب آن جلسه نتوانست که تشکیل بشود و کارش ادامه پیدا بکند نمایندگان اکثریت نگران شدند و تقریباً نزدیک ساعت یک بود که تعدادی از اینها بهخصوص آن گردانندگانش آمدند پیش من که آقای پزشکپور وضع مملکت اینطور است و ما حال متوجه مطالب شما شدیم و حاضریم اقدام کنید آن پیشنهاداتی را که داشتید عمل کنیم دنبال کنیم چون با این مسائل مواجه شد. بههرحال به ایشان گفتم دیگر، به اینها گفتم که آنچه را که من میبایستی میکردم انجام دادم و حالا هم اگر با این وجود کاری قرار است انجام بشود من که نمیتوانم مجلس را دعوت کنم آقای رئیس مجلس میبایستی دعوت کنند بروید با ایشان مذاکره کنید نتیجه را به من اطلاع بدهید. اینها رفتند سراغ دکتر سعید که دیگر دکتر سعید را ندیدند و ندیدند تا اینکه بعد دیگر دکتر سعید بازداشت شد و البته اعلامیهای هم صادر کردند برای انحلال دو مجلس و استعفای دستهجمعی ولی دیگر موضوعی بود که کار از کار گذشته بود. دیگر بعد به ناچار من هم مجلس را ترک کردم و پنجشنبه بود که، بله، از تهران پرواز کردم به سمت پاریس که در فرودگاه مواجه با ممانعت دوساعتهای شده بودم که گویا بختیار دستور داده بود که مانع از خروج من بشوند ولی بههرحال به ناچار رفع مشکل شد و آمدم و دیگر در پاریس بودم تا وقتی که انقلاب ۲۲ بهمن شد و من در اینجا بودم و مدتی گذشت و از جمله کسانی که آنموقع بعد رفت به ایران بنیاحمد بود که البته…
س- شما دیگر نرفتید.
ج- چرا من رفتم.
س- در چه تاریخی آقا؟
ج- من درست ۲۲ اسفند، درواقع بررسیهایی که دوستان ما در آنجا کردند…
س- در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷.
ج- ۵۷ بله. بررسی کردند و تصمیمی که خود من گرفتم این بود که برویم و ببینیم که… چون تبلیغات شدیدی را علیه ما شروع کرده بودند درحالیکه ما میدانستیم یعنی بهخصوص کمونیستها، حزب توده و سایرین درحالیکه ما میدانستیم که هیچ نقطۀ تاریکی نداریم درواقع و در نتیجه به دلایل مختلف بهخصوص از نظر ضرورت استمرار مبارزات پانایرانیستی هم کسانی که در ایران بودند و هم خود من تشخیص دادیم که من بروم.
س- وقتی رفتید ایران برایتان مزاحمتی ایجاد شد؟
ج- چرا، و در نتیجه من اینجا یک وصیت خیلی مختصری کردم که در اختیار زنم قرار دادم و ۲۲ اسفند پرواز کردم به سمت ایران و البته با تصور به اینکه آمادگی به اینکه حوادث بسیار بیش خواهد آمد بهخصوص که از بازداشت کسانی امثال بنیاحمد هم مطلع بودم با این وجود بههرحال میبایست اینکار میشد ضرور بود. به فرودگاه هم که رسیدم، در هواپیما هم غالباً تعجب کردند سایرین هنوز آن تغییرات حاصل نشده بود. مأمورین فرودگاه و اینها غالباً همانها بودند همه تعجب کردند که گفتند آقای پزشکپور چرا آمدید؟ چطور؟ بههرحال گفتم لازم بود و آمدم. از آنجا خوب عبور کردیم و یک عده پانایرانیستها آمده بودند اتومبیلهایی بود چون تهران وضع آشفتهای داشت و همه مسلح بودند اصولاً حتی امکان شدیدی بود برای یک مخاطرۀ جانی سوای رژیم متزلزل هنوز رژیم به آن معنا مستقر هم نبود عناصر مسلح دیگر بهخصوص عناصر مخالف فکری که کمونیستها، حزب توده و سایر افراطیون مذهبی در رأس اینها بودند، شیخ محمد منتظری که بعد با حوادث بسیار روبهرو شدم از این جهت. از فرودگان خارج شدم تو اتومبیل سوار شدم که حرکت کنیم به ناگهان کسی آمد بعد معلوم شد یکی از همافران است به نام فردمنش که مسئول کمیتۀ فرودگاه بود. بعد او پرسید، «جنابعالی آقای پزشکپور هستید؟» گفتم بله. گفت، «ممکن است خواهش کنم تشریف بیاورید کاری با شما دارم.» بههرحال من متوجه شدم. بههرحال بردند به کمیتۀ فرودگاه البته در شرایطی بود که هنوز مردم چهرههای مبارز مجلس را بههرحال به یادشان بود بیشتر. و وقتی متوجه شدند که اینطور است اجتماع کردند و تقریباً تظاهراتی شروع شد. یکساعتونیم به طول انجامید و بعد مطلع شدم که بین کمیتۀ مرکزی و آقای بازرگان که آنوقت نخستوزیر بود و هنوز از قدرتی برخوردار بود. بههرحال مذاکرات و گفتوگوهای بسیار درگیر میشود و بعد از یکساعتونیم آمدند و عذرخواهی کردند و من رفتم به سمت منزل. و البته رفتم به سمت منزل و بعد هم به حزب میرفتم منتها خوب چند پانایرانیست مسلح محافظت مرا داشتند و حزب هم غالباً توسط پانایرانیستهایی که مسلح بودند در آنموقع محافظت میشد و در حدود یک ماهونیم دو ماه به همین نحو مبارزات ادامه داشت تا اینکه به مرور محاصره درواقع شدید شد و حملاتی به من شد و بهخصوص از طرف گروهی که شیخ محمد منتظری داشت و به حزب حملاتی شد و بعد از چندی هم دادسرای انقلاب مرا احضار کرد که از آن تاریخ دیگر برنامۀ فعالیتهای پنهانی من شروع شد، مخفی شدم…
س- شما دستگیر نشدید؟
ج- نه، یعنی دیگر در دسترس قرار ندادم خودم را. بله. پنهان شدم. تقریباً شاید بیش از، بله، هفت هشت ماه پنهان بودم تا باز با بررسیای که دیگر افراد حزب کردند و یک دوبار در محلهایی که من بودم این محلها را اینها شناسایی کردند حمله کردند به آن محلها که بر حسب اتفاق من آنجا نبودم و در نتیجه تشخیص دادند برای اینکه میبایست ایران را ترک کنم که به طریقی از ایران خارج شدم یعنی از طریق مسیر کردها، نه از طریق عراق درواقع از مسیر کردهای مقیم آذربایجان غربی رضائیه و بعد هم به ترکیه و بعد هم تا اینجا.
س- آقای پزشکپور با تشکر از اینکه اینهمه وقت در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید مصاحبه را در اینجا ختم میکنم.
ج- سپاسگزارم، خواهش میکنم.
خاطرات جالبی بود. با اینکه با نظرات سیاسی اقای پزشکپور موافق نبودم، او را مردی مبارز و ایرانی ای میهن پرست میدانم. دست آقایان صدقی و لاجوردی هم درد نکند.