روایت‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۴ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۱۰

حسین مهدوی نیز در این کمیته برای دفاع از حقوق بشر شرکت داشت. حسین مهدوی از فعالان نهضت ملی ایران و از اعضای شورای مرکزی جبهه ملی دوم بود و به دلایل مخالف با جناح خنجی، حجازی و دیگران از جبهه ملی دوم قبل از انتشار نامه‌های دکتر مصدق بیرون آمد و به ایالات متحده آمریکا رفت و در آنجا فعالیت‌‌هایی برای دفاع از زندانیان سیاسی و حقوق بشر انجام می‌داد و گویا براساس همین فعالیت‌ها به تقاضای دولت ایران از آمریکا اخراج شد و مدتی در جنوب فرانسه سکنی گزیده بود. در حدود سال‌های ۱۹۷۱ و ۱۹۷۲ به پاریس آمد و با برخی از دوستان تماس برقرار کرد. یکی از کسانی که با او ملاقات کرد من بودم با پیشنهاد مشخصی به ملاقات من آمد و آن این بود که بیایید با هم یک مجله اجتماعی سیاسی فرهنگی منتشر کنیم.

س- آقا این اولین باری بود که شما با آقای حسین مهدوی ملاقات می‌کردید یا حسین مهدوی قبلاً هم در جامعه فعالیتی داشت؟

ج- نه حسین مهدوی هرگز در جامعه سوسیالیست‌ها فعالیتی نداشت ولی در ۱۹۶۴ از ایران به اروپا آمده بود، گویا برای رفتن به آمریکا و یکی از دوستان مشترک ما هوشنگ ساعدلو،

س- بله.

ج- او را به خانه من آورد و ما را با هم آشنا کرد و احساس کردم که او نسبت به خلیل ملکی و جامعه سوسیالیست‌ها و دوستان ما از جمله هوشنگ ساعدلو خیلی علاقه

س- نظر مساعد و دوستانه دارد.

ج- و دوستی دارد و نظر مساعد دارد و ما ارتباط مکاتباتی هم مدتی با هم داشتیم. مرد فهمیده‌ای است و از هواداران جدی نهضت ملی و از مریدان دکتر صدیقی. به تنها کسی که در جبهه ملی بعد از مصدق اظهار و ارادت و علاقه می‌کرد، دکتر صدیقی بود.

باری چندین هفته درباره ضرورت و امکان انتشار یک مجله صحبت کردیم و بالاخره به این نتیجه رسیدیم که نه از نظر همکاران قلمی نه از نظر بودجه نه از نظر شبکه توزیع وسایل هنوز فراهم نیست. اما جلسات بحث و گفت‌وگوی سیاسی ادامه داشت. حسین مهدوی به مناسبت دوستی دیرینی که با بنی‌صدر داشت از او نیز در شرکت در این جلسات دعوت می‌کرد، همچنان‌که از حسین ملک. پس از تشکیل کمیته حقوق بشر در پاریس این جلسات سیاسی نیز که هیچ شکل تشکیلات خاصی نداشت، ادامه داشت تا روزهای داغ حوادث سیاسی ایران در سال‌های۱۳۵۶ و ۱۳۵۷. ما با آنکه از پشتیبانان خواست‌ها و مطالبات مردم ایران بر ضد رژیم آریامهری بودیم بعد از شهریور ۱۳۵۷ و شعار حکومت اسلامی که جایگزین عدالت اجتماعی شد متوجه شدیم که جریان دارد به سوی اسلامی‌ها حرکت می‌کند. به همین جهت با حسین ملک با مولود خانلری، حسین مهدوی نامه سرگشاده‌ای در اواخر شهریور ماه تدوین و تنظیم کردیم و علاقه داشتیم که عده بیشتری در امضاء این نامه شرکت بکنند. یکی از کسانی که به این کار بیشتر از ما علاقه داشت خود حسین مهدوی بود. داستان این نامه سرگشاده از اینجا آغاز شد که ملک یک فتق شکم داشت و تحت نظر من در بیمارستان بستری و عمل جراحی شده بود و در ملاقات‌ها و عیادت‌‌هایی که من از او می‌کردم پیشنهاد تهیه یک نامه سرگشاده برای تجزیه و تحلیلی از اوضاع و احوال ایران و موضع‌گیری‌های مشخص غیرمذهبی با احترام به مبارزان مذهبی در میان گذاشته شد.

س- اجازه بفرمایید این موضوع را همین جا بگذاریم. دوباره به این موضوع برگردیم. من یک سؤالی دارم راجع به سفر آقای دکتر سنجابی به اروپا. آیا شما در این سفر با ایشان ملاقات کردید؟

ج- بله.

س- در آن سفری که منجر به امضای آن نامه سه ماده‌ای با آیت‌الله خمینی شد، منظور است.

ج- این سفر بعد از انتشار نامه سرگشاده‌ای بود که من می‌خواستم درباره آن توضیحی بدهم ولی هیچ مانعی ندارد.

س- معذرت می‌خواهم من فکر می‌کردم قبل از آن بود.

ج- به سؤال شما پاسخ می‌دهم. این نامه تهیه شد و ما با خیلی‌ها تماس گرفتیم برای امضای آن، ولی موافقتی حاصل نشد. حتی قرار بود عده‌ای از ایران در امضای این نامه شرکت بکنند و آن‌ها پیشنهاد می‌کردند که به جای مخالفت با رژیم آریامهری، ما شعار بازگشت به قانون اساسی را مطرح کنیم در حالی که تحلیل این نامه سرگشاده در مخالفت با استبداد سلطنتی بود و ما از طرفداران این فکر بودیم که می‌بایستی شعار «شاه باید برود» را به صورت روشنفکرانه و اصولی و تحلیل‌گرایانه‌ای طرح بکنیم و در واقع، ابتکار این شعار را که به نظر ما روز به روز نفوذ بیشتری پیدا می‌کرد، از دست بخشی از روحانیت ایران به در آوریم.

برای ما مثل روز روشن بود که رژیم شاه رفتنی است، بنابراین بازگشت به قانون اساسی شعار بسیار غیرقابل قبول برای توده مردم عاصی و جان به لب آمده بود و ما پیشنهاد می‌کردیم که مسئله اسقاط رژیم آریامهری و نه الزاماً نظام سلطنتی مورد قبول نیروهای ملی و مترقّی و آزادی‌خواه قرار گیرد. وقتی خمینی به پاریس آمد، عده‌ای به دیدار او رفتند که طبیعی است که در رأس آن‌ها ابوالحسن بنی‌صدر و دوستانش و نمایندگان انجمن‌های دانشجویان اسلامی و صادق قطب‌زاده که از مجرای دیگری با او ارتباط داشت و دیگران بودند. وقتی آقای دکتر سنجابی و اینجا می‌رسم به سؤال شما، به پاریس آمد یکی، دو روز پس از ورود به پاریس تلفن کرد که «آقای پیشداد من از تهران که می‌آمدم دوستان سیاسی شما تقاضا کردند که من در پاریس با شما ملاقات کنم. من عازم کنگره انترناسیونال سوسیالیست هستم که در کانادا تشکیل می‌شود و دوستان شما توصیه کردند که من در این زمینه با شما مشورت کنم و اگر موافقت کنید با هم به این سفر برویم. گویا شما در گذشته در این قبیل کنگره‌ها شرکت داشته‌اید و حضور شما در هیئت نمایندگی ایران مؤثر خواهد بود» وارد جزییات این تلفن‌ها نمی‌‌شوم، برای اینکه هر بار که دکتر سنجابی تلفن می‌کرد، در یک جلسه عمومی حضور داشت و مایل بود که من هم در یک جلسه عمومی شرکت کنم و با ایشان مذاکره کنم و من می‌گفتم در جلسه عمومی ما گفت‌وگوی سیاسی نخواهیم داشت. شبی از منزل حسین مهدوی تلفن کرد: «خوب، اینجا که دیگر منزل دوست شماست، عده‌ای هم هستند و آقای حسین مهدوی شام خوبی هم تهیه کرده، جای شما خالی است. الان دوستان مشغول خوردن غذا شدند. خواهش می‌کنم تشریف بیاورید که ما اینجا گفت‌وگو بکنیم». خوب به یاد دارم که گفتم من در این نوع جلسات که شامی هست و دور میزی نشسته‌اند، نمی‌‌توانم بحث سیاسی بکنم. برای من بحث سیاسی در حدی که شما انتظار دارید احتیاج به شرایط مساعدی دارد. این سوءتفاهم حتی برای دکتر سنجابی پیدا شد که من از ملاقات با او می‌خواهم صرف‌نظر کنم. به هر حال، شرایط مساعدی برای ملاقات از طرف احمد سلامتیان فراهم شد و من دو بار در پاریس در خانه‌ای که مجاور آپارتمان احمد سلامتیان برای آقای دکتر سنجابی گرفته شده بود، صحبت کردم. یک بار در شبی بود که روز بعد ایشان به دیدار خمینی می‌رفت و نزدیک به سه ساعت درباره مسائل سیاسی، جبهه ملی، علل شکست نهضت ملی و اوضاع و احوال کنونی صحبت می‌کردیم و تمام تکیه من در این بحث این بود که جبهه ملی که از نو فعالیت خود را تحت عنوان اتحاد نیروهای ملی آغاز کرده باید سلامت و اصالت خود را حفظ کند و در مقابل رژیم شاه و در مقابل عصیان توده مردم مواضع بسیار اصولی و صحیح و واقع‌بینانه‌ای اتخاذ کند. ظاهراً ایشان با این تحلیل‌ها موافق بودند. من فرصتی یافتم که اشاره کنم می‌دانم که شما به دیدار خمینی خواهید رفت ولی نمی‌‌دانم «حکومت اسلامی» نوشته ایشان در ایران منتشر شده است و شما خوانده‌اید و از ته فکر این جناح مذهبی اطلاع دارید یا نه؟ ولی من و عده‌ای مثل من از مبارزان ملی ایران عقیده داریم که ما با حکومت اسلامی به هیچ ترتیبی و با هیچ تعریفی نمی‌‌توانیم کنار آییم و شما باید در مذاکره با آقای خمینی مواظب این نکته باشید و به ایشان بگویید که جبهه ملی تنها به صورتی حاضر است همکاری بکند که شعار «حکومت اسلامی» از میان برداشته شود.» ظاهراً این استدلال مورد قبول آقای سنجابی بود و عقیده داشت که «هرگز جبهه ملی نمی‌‌تواند با حکومت اسلامی موافقت کند. ولی نفوذ روحانیت مبارز، آقای پیشداد شما در ایران نبوده‌اید به حدی رسیده است که نباید در مقابل آن‌ها قد علم کرد و آن‌ها را از خود رنجاند. باید راه‌حلی پیدا کرد که ما با آن‌ها دست در دست هم برای برانداختن رژیم فعالیت کنیم». من به این ایراد او پاسخ دادم که «آری نفوذ روحانیت مبارز زیاد است و من هم با اینکه دور از ایران هستم در جریان این مسائل قرار دارم اما همکاری به معنای تسلیم نیست ما می‌بایستی بر سر مواضع اصولی خود بایستیم، حتی اگر این همکاری میسّر نباشد برای خاطر همکاری نباید از اصول خود صرف‌نظر کنیم». ساعت به پایان رسیده بود، ساعت این ملاقات و آقای احمد سلامتیان که گویا مایل بود در این مذاکره شرکت داشته باشد ولی دکتر سنجابی با اشاره دست به او گفت که «در را ببندید» و ما دوتایی در یک اطاق کوچکی به این مذاکره ادامه دادیم. آقای احمد سلامتیان در را باز کرد و گفت: «آقای دکتر سنجابی نماینده خبرگزاری رویتر آمده است و شما وقت دادید که با او صحبت کنید». آقای سنجابی اصرار کرد که: «آقای پیشداد مذاکرات ما به پایان نرسید من می‌خواستم درباره محتوای مذاکراتی که با خمینی خواهم کرد و درباره شرکتم در کنگره انترناسیونال سوسیالیست با شما بیشتر سخن بگویم. آیا فردا صبح می‌توانید بیایید؟» گفتم: «فردا صبح من مسئولیت بیمارستانی دارم برایم خیلی دشوار است که امشب با کسی تماس بگیرم که جای من در بیمارستان فردا کار کند اما به علت اهمیت این موضوع من فردا به بیمارستان نخواهم رفت و به دیدار شما خواهم آمد. چه ساعتی؟» پیشنهاد شد ساعت هفت صبح. هفت صبح روز پنج‌شنبه به دیدار دوم با دکتر سنجابی رفتم و دوباره درباره این دو موضوع به بحث و گفت‌وگو پرداختیم. ابتدا ایشان برخلاف شب قبل اطلاع داد که از رفتن به کنگره انترناسیونال سوسیالیست منصرف شده و استدلالی که می‌کرد بسیار مضحک و جالب بود و می‌گفت: «اگر من به این کنگره بروم در ایران شایع خواهد بود که من برای ملاقات با کارتر رفتم و به این جهت من حاضر نیستم به این کنگره بروم». هرچه من اصرار کردم که: «شما به این دلیل اصلاً این سفر را پیش گرفتید که در این کنگره شرکت کنید و اگر شما در این کنگره از طرف جبهه ملی یک گزارش دقیق و جامعی عرضه کنید. تأثیر بسیار مطلوبی خواهد داشت». گفت: «نه ضرر سیاسی این کار خیلی بیشتر خواهد بود و همه خواهند گفت که به بهانه رفتن به این کنگره در واقع سنجابی به دیدار کارتر رفته است».

س- ولی ایشان به من گفتند که به این دلیل در آنجا شرکت نکردند چون وزیر امور خارجه

ج- اسرائیل

س- انگلستان دکتر اوون، عرض کنم خدمت‌تان، از رژیم شاه دفاع کرده بوده و علیه انقلاب صحبت کرده بود به خاطر این بود که به آنجا نرفتند. علاوه بر اینکه اسرائیل هم در آنجا شرکت داشت.

ج- بله.

س- ولی من اسرائیل را به خاطر نمی‌‌آورم که دقیقاً ایشان گفته باشند اما صحبت وزیر امور خارجه انگلستان را به یاد می‌آورم که ایشان متذکر شدند.

ج- بله. به احتمال قوی این بهانه‌ای بود که بعد برای توجیه عدم شرکت در کنگره انترناسیونال سوسیالیست پیدا کردند. به هرحال، دلایل اصلی این‌ها نبود برای اینکه همه می‌دانند انترناسیونال سوسیالیست از سازمان‌ها و احزاب گوناگون و کشورهای مختلف تشکیل می‌شود و مواضع این احزاب یکسان و یک‌سو نیست، فقط به علت مخالفت وزیر امور خارجه انگلیس با قیام و انقلاب مردم ایران من نمی‌‌پذیرم که آقای دکتر سنجابی منصرف شده باشد. علت انصراف به نظر من صرفاً سیاسی و در رابطه با مسائل داخلی ایران بود. یکی از کسانی که در مدت اقامت دکتر سنجابی در او تأثیر زیادی گذاشت، احمد سلامتیان بود. احمد سلامتیان از دست‌پروردگان خنجی بود و سیاست‌باز بسیار موذی و حیله‌گری بود. دکتر سنجابی بضاعت تئوریک و معلومات سیاسی نداشت و به همین جهت خیلی زود تحت تأثیر توصیه‌ها و پند و اندرزهای سیاسی دوستان یا همکاران خود قرار می‌گرفت. به احتمال قوی احمد سلامتیان به او گفته: «شما نباید در این شرایط خطیر از ایران زیاده دور باشید و بهتر است که از رفتن به کنگره منصرف بشوید». گرچه باز به احتمال قوی دعوت به این کنگره را خود احمد سلامتیان برای دکتر سنجابی فراهم کرده بود چون به دروغ او خود را نماینده حزب سوسیالیست در فرانسه معرفی کرده بود و تحت این نام با حزب سوسیالیست فرانسه ارتباط داشت و با آقای لیونل ژوسپن که در آن زمان رئیس دپارتمان بین‌المللی حزب سوسیالیست فرانسه بود روابط نزدیک داشت و از این طریق دعوت برای دکتر سنجابی گرفته بود و به این امید که خود او هم عضو هیئت نمایندگی ایران در کنگره انترناسیونال سوسیالیست باشد.

س- شما از این موضوع از کجا مطلع شدید آقای دکتر پیشداد؟

ج- من وقتی با Amnesty International برای کمک به مجروحان ایران و با سازمان پزشکان بدون مرز Medecins sans Frontieres و با صلیب سرخ وارد ارتباط شدم برای گرفتن کمک‌‌هایی به سود ملت ایران در آذر و اوایل بهمن ۱۳۵۷ اشاره کردند که باید حتماً توافق حزب سوسیالیست را جلب کنید و وقتی من به حزب سوسیالیست که ارتباط ارگانیک و تشکیلاتی نداشتم مراجعه کردم اطلاع پیدا کردم که حزب سوسیالیست ایران نماینده‌ای در ارتباط با حزب سوسیالیست فرانسه از سال‌ها پیش دارد و چون من خودم را به عنوان عضو جامعه سوسیالیست‌ها و دبیر کمیته مرکزی جامعه معرفی کردم، خیلی موجب تحیّر و تعجّب مسئول حزب سوسیالیست فرانسه شد که : «چرا شما با ما ارتباط نداشتید؟» پس از مدتی گفت‌وگو در این زمینه اطلاع داد که «بله آن شخصی که با ما ارتباط داشته، احمد سلامتیان بود» و من قبلاً گفته بودم که در ایران تنها جریانی که سوسیالیست بود و فعالیت سوسیالیستی می‌کرد جامعه سوسیالیست‌های نهضت ملی ایران به رهبری خلیل ملکی و جامعه سوسیالیست‌های ایرانی در اروپا با شرکت ما بود. من حزب سوسیالیست دیگری در ایران نمی‌‌شناسم. از اینجا پی بردم. و برگردیم به ملاقات با سنجابی. در همان روز پنج‌شنبه‌ای که دومین ملاقات صورت گرفت ایشان قضیه شرکت در کنگره انترناسیونال سوسیالیست را منتفی دانستند. بنابراین خواهش کردند که ما برویم روی مسائل مربوط به جبهه ملی و ملاقات با خمینی. اینجا بود که پس از گوش کردن به تجزیه و تحلیلی که من از اوضاع و احوال به دست می‌دادم و خطراتی که به دست آوردن تمام قدرت سیاسی از طرف خمینی و دوستان و همراهانش وجود دارد، آقای دکتر سنجابی گفت: «من تعجب می‌کنم دوستان سیاسی شما و دوستانی که با شما این نامه سرگشاده بسیار جالب را که دیشب شما نسخه‌ای از آن را به من دادید و من علی‌رغم بحران وقت آن را خواندم و با نود درصد مطالب آن موافقم. دوستانی که امضاء زیر این نامه سرگشاده گذاشته‌اند و آنجا می‌گویند که حکومت اسلامی از نظر ما قابل قبول نیست، مرا تشویق می‌کنند به کنار آمدن با خمینی و قبول رهبری معنوی او و حتی امضاء قرارداد ائتلاف بین جناح مذهبی و جناح لائیک» البته این اصطلاح را او به کار نبرد «جناح غیرمذهبی جنبش مردم ایران».

س- این دوستان کی‌ها بودند؟

ج- پرسیدم که: «منظور شما از این دوستان کیست؟» گفت: «به طور دقیق حسین مهدوی که من سال‌هاست او را می‌شناسم و نسبت به او خیلی احترام و علاقه دارم. تعجب می‌کنم شما با او روابط خیلی نزدیکی دارید ولی از آمدن به خانه او وقتی من به شما تلفن می‌کنم خودداری می‌کنید، با او نامه سرگشاده‌ای امضا می‌کنید. او عکس چیزی را که شما می‌گویید به من می‌گوید. در همین جلسه‌ای که پریشب در خانه او بود هم او، هم حسین ملک مرا تشویق کردند که باید به هر ترتیب هست با خمینی به توافق رسید و ترتیبی داد که از نفوذ خمینی در توده مردم به نفع جبهه ملی استفاده شود». استدلال من برای آقای دکتر سنجابی این بود که «شما و دوستان من اشتباه می‌کنید اگر شما جبهه ملی را در اختیار خمینی قرار بدهید نه تنها از نفوذ ایشان استفاده نخواهید کرد، بلکه ایشان از نفوذ و حیثیت و آبروی جبهه ملی به نفع خود و تزهای مذهبی خود استفاده خواهد کرد». به هیچ‌وجه قصد تعریف و خودستائی ندارم، از تحلیل خود نمی‌خواهم تعریف بکنم ولی در آن روز اختلافی در قضاوت ما نسبت به سنجابی وجود داشت که بعد از امضاء آن متن معروف سه ماده‌ای و ملاقاتی که من با دوستان مزبور یعنی حسین ملک و حسین مهدوی داشتم آن‌ها می‌گفتند: «ما مخصوصاً دکتر سنجابی را تشویق کردیم تا تز اصلی خمینی را که مخالفت با سلطنت آریامهری بود بپذیرد» تا آن زمان جبهه ملی به صورت صریح و روشنی در این‌باره موضع‌گیری نکرده بود. حسین ملک و حسین مهدوی من یقین دارم به هیچ‌وجه مایل نبودند که سنجابی و امثالهم را در دامن خمینی بیندازند. ترس و واهمه آن‌ها از این بود که سنجابی، صدیقی یا یکی دیگر از سران جبهه ملی دعوت شاه و آمریکا را به نخست‌وزیری بپذیرد و به این ترتیب صدمه جبران‌ناپذیری به جبهه ملی و همه نیروهای ملی ایران وارد سازد. اما لابد تحلیل‌‌هایی که آن‌ها می‌کردند در این زمینه و تشویقی که از سنجابی برای ملاقات با خمینی که هر حال مصمم به آن بود، کرده بودند بی‌تأثیر در تنظیم و تدوین آن بیانیه نبود.

از طرف دیگر، خود سنجابی و ظاهراً بدون اینکه مأموریتی از طرف هیئت اجرایی و شورای مرکزی جبهه ملی داشته باشد، بی‌میل نبود که با آیت‌الله خمینی که رهبر بلامنازع مبارزات ضداستبدادی مردم ایران بود متن مشترکی را امضا کند یعنی امضا خود را در کنار امضای خمینی بگذارد. اما وقتی این متن که بند اول آن مخالفت علنی با سلطنت محمدرضا شاه بود تهیه شد، خمینی نظری به آن افکند و به یکی از مریدانش اشاره کرد که این متن را از بالکن منزلی که در نوفل لوشاتو داشت با امضای دکتر کریم سنجابی و فقط با این امضا بخواند. به این ترتیب، بر اثر نداشتن تحلیل درستی از اوضاع و احوال سیاسی ایران بر اثر نداشتن بضاعت تئوریک برای شناخت خمینی و راهی که خمینی نه در حرف بلکه در عمل دنبال می‌کرد، دکتر سنجابی مرتکب یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات سیاسی عمر خود شد و اولین اختلاف جدی و اساسی را برای از هم پاشاندن آنچه از جبهه ملی باقی مانده بود، برداشت. البته دکتر سنجابی با این دستپاچگی وقتی این کار را انجام داد به این امید بود که اولین نخست‌وزیر خمینی بعد از پیروزی شود و او تنها در این زمینه اقدام نمی‌‌کرد. همان ایام داریوش فروهر هم به پاریس آمد در همان … مهدی بازرگان نیز در همان ایام به دیدار خمینی به پاریس آمد. اما تا آنجا که من اطلاع دارم علی‌رغم فشاری که از طرف هواداران خمینی برای امضا متنی مشابه متنی که سنجابی امضا کرده بود بر او وارد آمد از این کار خودداری کرد و حتی گویا گفته بود: «این کار را فردا انجام خواهیم داد» و فردا به تهران بازگشت.

س- آقای دکتر پیشداد مثل اینکه طرفداران خمینی هم زیاد از نظر آینده روشن نبودند. راجع به امضای این نوع توافق‌نامه‌ها برای اینکه من دقیقاً یادم هست که قطب‌زاده بعد از اینکه دکتر سنجابی چنین چیزی را امضا کرد با آیت‌الله خمینی شدیداً به این جریان حمله کرد و این جریان را قبول نمی‌‌کرد. و همین‌طور دکتر یزدی در مصاحبه‌ای که با مخبر روزنامه نیویورک تایمز کرده بود به او گفت: «ما هرگز با هیچ‌کس معامله‌ای انجام ندادیم». چون آن‌ها هم می‌ترسیدند که نکند که به خاطر امضای این چیزها بخشی از قدرت سیاسی آینده به دست دیگران بیفتد. بنابراین آن‌ها هم چندان وضع روشنی نداشتند نسبت به آینده این نوع امضا گرفتن‌ها یعنی تا آنجایی که آثار و علائم به من نشان می‌دهد. نظر شما در این‌باره چیست؟

ج- درست است طرفداران خمینی لااقل جناح‌‌هایی که در پاریس وجود داشتند یک دست نبودند، از دو نفری که اسم بردید شروع کنیم. قطب‌زاده بعد از شکست کوشش‌‌هایی که برای تشکیل جبهه ملی سوم در اروپا شد، به کلی حساب خود را از حساب بنی‌صدر جدا کرد و با آن که کوچک‌ترین ایمان عقیده مذهبی نداشت بعد از مدتی به عنوان مسئول نهضت آزادی در خارج از کشور مشغول فعالیت شد و به احتمال قوی با نجف و خمینی هم از کانال و مجرای خاص خود ارتباط داشت. وقتی سنجابی به پاریس رسید، سه گروه مختلف به پیشواز او رفته بودند و هر یک سعی می‌کرد سنجابی را با خود ببرد. یکی از این گروه‌ها گروه قطب‌زاده بود. یکی در رأسش مکری که بعدها سفیر

س- ایران در مسکو شد

ج- جمهوری اسلامی در مسکو شد بود. یکی دوستان بنی‌صدر بودند و بالاخره آن که در این جریان برد احمد سلامتیان و دوستانش بودند. هیچ‌یک از این گروه‌ها با هم توافق نداشتند. وقتی آن بیانیه سه ماده‌ای منتشر شد، احمد سلامتیان و دوستان ایشان و هواداران سنجابی سعی کردند حداکثر استفاده را بکنند و این بیانیه را به عنوان توافق سنجابی- خمینی اعلام می‌کردند در حالی که چنین چیزی نبود. متنی بود که آقای دکتر سنجابی شاید بی‌آنکه آگاهی کافی به این موضوع داشته باشد در آن متن با قبول تز اصلی سیاسی خمینی دست بسته تسلیم خمینی شده بود بدون اینکه کوچک‌ترین امتیازی از خمینی بگیرد. طبیعی است که قطب‌زاده ناراحت بود که مبادا همین متن کافی باشد تا آنکه خمینی پس از به دست آوردن قدرت سهم بیشتری برای دکتر سنجابی و جناح هوادار او از جمله احمد سلامتیان قائل شود.

از طرف دیگر، آقای یزدی نیز این نگرانی را داشت که با این بیانیه مبادا جبهه ملی که یزدی نسبت به آن کوچک‌ترین علاقه و ارادت و عقیده‌ای نداشت در این معامله برده باشد که البته همه اینها اشتباهات محاسبه بود و خمینی کوچک‌ترین قصدی برای دادن امتیازی به دیگران نداشت. غرض این بود که در آنچه پیش از این گفتیم در رابطه با حسین مهدوی و حسین ملک به هیچ‌وجه قصدم این نبود که این دو نفر را متهم کنم به هل دادن سنجابی به سوی خمینی و انداختن او به دامان خمینی، این آمادگی در خود سنجابی وجود داشت. آن‌ها ترس‌شان بیشتر از این بود که مبادا سنجابی یا یکی دیگر از سران جبهه ملی راه‌حل آمریکایی را بپذیرند و دیگر آبرویی برای جبهه ملی باقی نگذارند. به این جهت سعی می‌کردند و سعی کردند تا سنجابی را قانع سازند و او هم آمادگی کافی برای زود قانع شدن را داشت که شعار «شاه باید برود» را قبول کنید. در حالی که به نظر من ملیون واقعی ایران می‌بایستی شعار خاص خود را می‌دادند. ضمن مخالفت با استبداد سلطنتی می‌بایستی تحلیل سیاسی دیگری، راه‌حل سیاسی دیگری جدا از آنچه خمینی مطرح می‌کرد که می‌گفت: «شاه باید برود بعد از آنکه او رفت راجع به سایر مسائل صحبت خواهیم کرد». عقیده ما این بود که می‌بایستی بگوییم «شاه به این دلایل دیگر شاه مشروع و قانونی نیست. باید برود، ولی برای این که چنین و چنان شود». یعنی هم وجه منفی مبارزه مشخص بشود و هم به‌خصوص برنامه جانشینی از قبل تعیین گردد تا هر جناحی تکلیف خود را معلوم و مشخص سازد. اگر چنین تحلیلی پذیرفته شده بود، ممکن بود عده زیادی از مبارزان ملی و مترقّی و آزادی‌خواه هرگز همکاری با دار و دسته‌ی خمینی را برای استقرار جمهوری اسلامی قبول نکنند. گرچه به احتمال قوی اینها از پشتیبانی عظیم توده مردم برخوردار بودند و کار خود را می‌کردند اما چه بهتر اگر آقای سنجابی، آقای بازرگان و بسیاری از روشنفکرانی که اکنون میل ندارم اسم آنان را ببرم، ولی در آن ایام علی‌رغم سوابق سیاسی و طرز تفکر مترقی خود در استقرار جمهوری اسلامی شریک و سهیم بودند و از این بابت مسئولیت سنگینی به نوبه خود بر دوش دارند.

س- آقای دکتر پیشداد، الان که داریم این مطالب تاریخی را ضبط می‌کنیم و برای شما هم امکان این هست که هر چقدر که دل‌تان می‌خواهد محدودیت یعنی یک تاریخی معین بکنید برای انتشار این، چرا تمام مسائل را مطرح نمی‌‌کنید و نمی‌‌گویید؟ چرا اسم آن افراد را نمی‌‌برید؟

ج- اشکالی نمی‌‌بینم ولی ایراد شما را هم قبول می‌کنم که چون این روایت برای ضبط در تاریخ است هیچ لزومی ندارد محافظه‌کاری به خرج داده بشود. منظور من اکثریت قریب به اتفاق قشری است که در ایران به اسم روشنفکر معروف شده. منظور من مثلاً سازمان مجاهدین خلق است که البته دارای گرایش‌های مذهبی ولی ادعای داشتن گرایش‌های مترقّی و حتی مارکسیستی هم می‌کنند. این سازمان به‌طور دربست خود را در اختیار جریان اسلامی‌ها قرار داد. اکثریت قریب به اتفاق جبهه ملی‌چی‌ها و نه فقط دکتر سنجابی بلکه اللهیار صالح، مهندس حسیبی به‌صورت بسیار مفتضحی از جمهوری اسلامی خمینی در رسانه‌های گروهی تا چه برسد در مقالات و مذاکرات خصوصی دفاع کردند و دسته بسته تسلیم شدند. شخصیت‌های روشنفکری نظیر علی‌اصغر حاج سیدجوادی، عبدالکریم لاهیجی، هدایت‌الله متین دفتری، ناصر پاکدامن و

س- منوچهر هزارخانی.

ج- منوچهر هزارخانی و اگر قرار باشد لیست آنها به صورت کامل بیاید چندین ساعت طول خواهد کشید، همه هلهله و شادی می‌کردند و برای استقرار جمهوری اسلامی کف می‌زدند. البته برخی از این عناصر از جمله علی‌اصغر حاج سیدجوادی در اولین فرصت‌های ممکن از جمهوری اسلامی فاصله گرفت و بعد صدای پای فاشیزم مذهبی را شنید و با شجاعت و شهامت بر ضد آن مقاله نوشت. ولی دیگر کار از کار گذشته بود و جمهوری اسلامی جای افتاده بود. ایرادی که من به عنوان یک مبارز سیاسی نسبت به همه این جریان‌های سیاسی و افراد دارم از مهدی بازرگان و صباغیان و یزدی گرفته تا بنی‌صدر و سلامتیان و قطب‌زاده و مجموعه جبهه ملی و دیگران این است که از خود تحلیل سیاسی مستقلی نداشتند و دنباله‌رو جریانی شدند که رهبر بلامنازع آن خمینی بود و توده‌های عظیم آن هیچ نوع اطلاع و تحلیل سیاسی نداشتند و این وظیفه روشنفکران بود که توده‌ها را از آنچه در انتظارشان هست، آگاه کنند. در این زمینه بد نیست اشاره‌ای هم گرچه سؤالی نکردید به شاپور بختیار بکنم.

س- من می‌خواستم راجع به این موضوع سؤال بکنم که شما، قبل از اینکه برسم به این جریان می‌خواهم یک سؤال دیگر از شما بکنم و آن این که برای من عجیب است که شما می‌گویید که سازمان مجاهدین خلق خودش را در اختیار نیروهای مذهبی قرار داد، به‌طور کلی. سازمان مجاهدین خلق تا آنجایی که نشریات تعلیماتی‌شان نشان می‌دهد یک سازمان مذهبی است و یک آیه قرآن همیشه بالای آرم سازمانشان نوشته می‌شد، و در تمام نشریات تعلیماتی که قبل از سقوط رژیم شاه منتشر می‌کردند خودشان را طرفدار تز ولایت فقیه معرفی می‌کردند و می‌گفتند که ما «حزب‌الله هستیم، حزب واحد یکتاپرستان براساس مستضعفین» و این‌جور صحبت‌ها مطرح بود و حق حاکمیت را رسماً متعلق به خدا می‌دانستند و صحبت از خلیفه می‌کردند. بنابراین عجیب نبود که سازمان مجاهدین خلق جزو جریان خمینی تا آنجایی که رفت برود. من تعجب می‌کنم که شما آن‌ها را به عنوان یک سازمان روشنفکر و مترقی و تا حدودی غیرمذهبی معرفی می‌کنید که با سازمان مذهبی رفت، در حالی که نشریات تعلیماتی‌شان چنین چیزی را نشان نمی‌‌دهد.

ج- درست است ایراد شما را می‌پذیرم ولی مسئله پیچیده‌تر و غامض‌تر از این است که سازمان مجاهدین را در یک سازمان مذهبی صرفاً خلاصه کنیم. اما می‌پذیرم که گرایش‌های مذهبی این سازمان از بدو تأسیس تاکنون و هنوز بسیار غلیظ و شدید است گرچه اطلاعاتی دارم که در زندان بین اعضاء مجاهدین و مذهبی‌های هوادار خمینی بحث‌های بسیار تند و تیزی درمی‌گرفت و نشان می‌داد که اینها از لحاظ برداشت خود درباره اسلام و برنامه مذهبی اجتماعی سیاسی توافقی ندارند.

س- آن گروهی بود که از آن‌ها جدا شدند، رفتند و خودشان را

ج- پیکار را تشکیل دادند، بله.

س- مارکسیست-لنینیست اعلام کردند و پیکار بودند. ولی این بقیه تمام‌شان از بزرگ‌ترین مدافعان آیت‌الله خمینی بودند چه در ایران و چه در خارج از ایران.

ج- بله. درست است و به همین جهت هم سهم بزرگی در استقرار جمهوری اسلامی داشتند و یکی از اولین قربانیان ترور این رژیم توتالیتر شدند.

س- برگردیم به …

ج- من از آن‌ها به عنوان یک سازمان روشنفکر و مترقّی و آزادی‌خواه اسم نبردم. من از آن‌ها به عنوان یک سازمانی با گرایش‌های مذهبی که هرگز مورد قبول یک عنصر آزادی‌خواه نمی‌‌تواند قرار گیرد، برای سازمانی که ادعای رسیدن به حکومت را دارد، اشاره کردم و راجع به گرایش‌های چپ که در داخل این سازمان وجود دارد و یکی از تناقض‌های بزرگ این سازمان است که تاکنون نتوانسته است حل بکند. نتوانسته است بین گرایش‌های متمایل به چپ و گرایش‌های خشک مذهبی خود رابطه‌ای منطقی و آشتی ایجاد کند. به هرحال، بگذریم که بحث درازی است.

س- بله. من سؤال من الان این است که شما قبلاً راجع به جریان جبهه ملی و نیروهای ملی صحبت کردید و گله داشتید که این جریان یک تز مستقلی ارائه نداد و نتوانست که در واقع در مقابل موج عظیمی که نیروهای مذهبی ایجاد کرده بودند، مقاومت بکند. آیا به نظر شما این کار لااقل دکتر بختیار تا حدودی انجام نداد؟

ج- نه به هیچ‌وجه. دکتر بختیار برخلاف تصوری که بعضی‌ها دارند، مرد سیاسی با تحلیل سیاسی مشخص و با فهم و شعور و معلومات سیاسی قابل ملاحظه‌ای نیست. گرچه با فوت و فن روابط دیپلماتیک آشنایی دارد. آنچه به نظر من بختیار را در مقابل قیام و انقلاب ملت ایران قرار داد، به هیچ‌وجه تحلیل سیاسی از اوضاع و احوال سیاسی ایران نبود، بلکه شهوت قدرتی که در این شخص برای رسیدن به حکومت وجود داشت، بود. بختیار به علت مخالفت با خمینی تن به قبول نخست‌وزیری نداد، دری به تخته خورد و شرایط مساعدی فراهم شد و او چیزی را که در خواب هم تصورش را نمی‌‌کرد به دست آورد یعنی نخست‌وزیری شاه. تفاوتی که بین بختیار و مثلاً سنجابی هست شاید در این است، بختیار مردی‌ست ایلیاتی، لجوج، سمج و شدیداً غرب‌زده و بیگانه از سنن فرهنگی و ملی و تاریخی ایران و مثل برخی از عناصر چپ چوس در خارج از ایران مثلاً در فرانسه به‌طور سیستماتیک و خود به خودی ضدکشیش. در این زمینه فکر نمی‌‌کنم احتیاج به توضیح زیادی باشد که بختیار تحت تأثیر بخشی از فرهنگ فرانسه قرار گرفته و حتی تقلید می‌کند از ضدکشیش بودن برخی از عناصر فرانسه. وقتی از تحلیل سیاسی او صحبت می‌کنید خود را سوسیال دموکرات می‌داند بدون اینکه هیچ تعریف مشخصی از سوسیال دموکراسی داشته باشد. یادم هست که این نکته را هم در ایران گفته بود در نطق‌‌هایی که به عنوان نخست‌وزیر شاه کرده بود هم پس از فرار از ایران و ورود به پاریس چندین بار گفته بود که «من سوسیال دموکرات هستم و می‌خواهم در ایران یک رژیم سوسیال دموکرات برقرار کنم» و شما و من که با این مسائل آشنا هستیم می‌دانیم که پیاده کردن یک نظام سوسیال دموکرات در حال حاضر در ایران چقدر از واقعیت به دور است.

س- او منظورش در واقع هدفش بود. منظور این بود که همان موقعی هم که در حزب ایران شرکت داشت، از نظر او تمایل حزب ایران و در واقع هدف حزب ایران استقرار یک رژیم سوسیال دموکرات در ایران بوده. منظورش این نبود که بلافاصله بعد از رفتن شاه در ایران رژیم سوسیال دموکراسی مستقر بکند لااقل تا آنجایی که من فهمیدم از حرف‌هایش.

ج- در مصاحبه‌‌هایی که به محض ورود به پاریس داشت همه حاکی از این است که سؤال می‌کنند «شما چه برنامه‌ای برای ایران دارید؟» از جمله در مصاحبه‌ای که با هفته‌نامه Le Nouvel Observateur کرده عین عبارتی که به کار برده این است که «من متاعی جز سوسیال دموکراسی ندارم» یعنی برنامه دیگری برای پیاده کردن جز سوسیال دموکراسی ندارم. بگذریم این بحث اصلی من نیست. من او را فاقد یک سیستم فکری و سیاسی منظم و شناخته شده‌ای می‌دانم. هیچ مقاله‌ای، هیچ تحلیل سیاسی از او در مطبوعات فارسی سراغ ندارم که موضع‌گیری دقیقی درباره افکار و عقاید خود داشته باشد. مردی که ادعا می‌کند بیست‌و‌پنج سال در اپوزیسیون بوده، حتی چند سطر درباره علل شکست نهضت ملی ایران در عمر خود ننوشته است. باری اگر …

س- یک سؤال دیگر از شما دارم.

ج- بفرمایید.

س- و آن اینکه راجع باز هم به دکتر بختیار. شما گفتید دکتر بختیار با عناصر چپی در اروپا تمایل دارد و یا تماس دارد که آن آدم‌ها در واقع ضد کشیش هستند من تا آنجایی که یادم هست و کتاب دکتر بختیار را خواندم. او صحبت از علاقه‌ای می‌کند که نسبت به برگسون فیلسوف فرانسوی داشت و خیلی خودش را تحت تأثیر او می‌داند برگسون می‌دانید یهودی بود ضدکشیش نبود و بعد هم کاتولیک شد. بنابراین این چیزی که شما می‌گویید مثل اینکه زیاد صحّت ندارد راجع به دکتر بختیار.

ج- من شخصاً عقیده دارم صحّت دارد و در دکتر بختیار چندین شخصیت هست. یکی از چهره‌‌هایی که او خیلی علاقه دارد معرفی بکند به عنوان یک سیاستمدار شیک‌پوش پز دادن به اطلاعات و معلومات ادبی و فرهنگی‌اش است. اغلب از افرادی که با او ارتباط دارند، شنیدم که از ولتر نقل قول می‌آورد از برگسون نقل قول می‌آورد. ولی از نویسندگان و شعرای فارسی از مولوی و حافظ یا دیگران کمتر در مذاکرات خود، موقعی که قصد پز دادن و فضل فروشی دارد صحبت به میان می‌آورد.

منظور من این بود که وقتی بختیار شد به قبول مسئولیت نخست‌وزیری اگر کمترین تحلیل سیاسی از اوضاع و احوال واقعی ایران داشت هرگز این مسئولیت را قبول نمی‌‌کرد. به دلیل اینکه یک مرد سیاسی واقع‌بین می‌بایست تشخیص می‌داد که در آن روزگار بدون داشتن برنامه، بدون داشتن سازمانی که از آن برنامه پشتیبانی بکند، بدون داشتن همکاران و هم‌گامان سیاسی نمی‌‌تواند کوچک‌ترین قدمی در راه حفظ استقلال کشور و حفظ نظام سلطنت مشروطه که گویا از پشتیبانان پر و پا قرص آن هست، بردارد.

س- آیا فکر نمی‌‌کنید که عین همین انتقاد و عین همین نقص درباره دکتر سنجابی و شما و دیگران هم حقیقت دارد؟ یعنی شما هم دارای نیروی قابل ملاحظه‌ای میان مردم نبودید، دارای سازمان نبودید و دارای برنامه مشخص و منظمی نبودید و آن زمان هم برنامه به تن‌هایی کافی نبود. در واقع سازمان و قدرت تجهیز نیروهای مردم بود که به کلی فاقد آن بودید و این کار عملی نبود؟

ج- درست است ولی این انتقاد بر کسی وارد است که با اطلاع و آگاهی به نداشتن این لوازم کار یعنی برنامه، سازمان و همگامان سیاسی قبول مسئولیت می‌کند. قبول مسئولیت نخست‌وزیری یا صرفاً به خاطر عشق و علاقه به نخست‌وزیر شدن است که در مورد دکتر شاپور بختیار به نظر من این فرضیه صحت دارد، یا برای پیاده کردن برنامه‌ای‌ست. برای پیاده کردن یک برنامه اجتماعی سیاسی همان‌طور که قبلاً هم به تفصیل صحبت کردیم بدون شناخت اوضاع و احوال بدون تحلیل واقع‌بینانه و بدون سازمان و هم‌گامان و هم‌فکران سیاسی ممکن نیست. عملاً دولت دکتر بختیار یک روز هم نتوانست در ایران به معنای واقعی کلمه حکومت کند. دکتر بختیار بسیار اصرار می‌ورزد بر سر چند نکته که «من بودم که سانسور را در مطبوعات برداشتم. من بودم که زندانیان سیاسی را آزاد کردم. من بودم که از کودتای ۲۸ مرداد صحبت کردم». ولی هرگز به این واقعیت توجه نمی‌‌کند یا نمی‌خواهد توجه کند که در آن جوّی که به وجود آمده بود این کار‌هایی که او صورت داد تحت فشار مردمی بود که آن قیام و انقلاب را داشتند به پیروزی می‌رساندند و نه صرفاً به خاطر مترقّی بودن شاپور بختیار.

همان‌طور که می‌دانید بختیار موفق به تشکیل کابینه خود نشد و هیچ‌یک از وزرای او یک روز هم نتوانست در وزارتخانه حضور یابد و کاری انجام بدهد. فکر نمی‌‌کنید که قبل از قبول کردن این مسئولیت عظیم در آن روزهای خطیر یک رهبر سیاسی یا مدعی رهبری سیاسی بودن می‌بایستی به این دشواری‌ها بیاندیشد؟ البته بختیار استدلال دیگری می‌کند که آن هم به هیچ‌وجه قابل قبول نیست و آن این است که «من مرغ طوفانم و در شرایط طوفانی این مسئولیت را پذیرفتم» به هیچ‌وجه برای من این استدلال قابل قبول نیست.

س- چرا؟

ج- برای اینکه اگر مردی میزان موفقیت خود را در یک اقدام سیاسی نتواند تشخیص بدهد به نظر من اصلاً مرد سیاسی نیست و در روز‌هایی که بختیار مورد تماس و ارتباط برای قبول این مسئولیت قرار گرفته بود تا آنجا که من اطلاع دارم با چند نفر از محرمان و دوستان نزدیک خود مشورت کرد. یکی از اینها رضا شایان بود که نسبت به بختیار بسیار علاقه و سمپاتی یعنی همدلی دارد و در تابستان ۵۸ در تهران به من گفت که: «بیش از چهار ساعت برای او استدلال کرده که این کار را نکن. کوچک‌ترین موفقیت نخواهی داشت» و می‌گفت: «برای من و امثال ما مثل روز روشن بود که در این شرایط هیچ‌کس نمی‌‌تواند مگر اینکه مجموعه‌ای از سران و نیروهای ملی تصمیم بگیرند ساز خاص خود را بزنند و اعلام بکنند که ما این چیزها را می‌خواهیم نه اینکه قبول مسئولیت بکنند، چون در آن روزگار هیچ‌کس نمی‌‌توانست در مقابل موج عظیم توده مردمی که فریاد می‌زد «رهبر ما خمینی است، حزب فقط حزب‌الله» کسی در مقابل آن‌ها نمی‌‌توانست تاب بیاورد مگر کسی که …

س- خوب این استدلال عیناً استدلال دکتر سنجابی است برای توجیه امضای آن توافق‌نامه با آقای خمینی دقیقاً.

ج- استدلال سنجابی هم از نظر من پوچ و غیرقابل قبول است. برای اینکه نداشتن امکان سازمانی و سیاسی برای شرکت در یک ائتلاف به این معنی نیست که یک رهبر سیاسی خود را دست بسته تحویل رقیب سیاسی خود بدهد. به‌خصوص اگر این رقیب از لحاظ مواضع فکری و سیاسی از زمین تا آسمان با آنچه آن رهبر سیاسی ملی ادعا می‌کرد، فرق داشته باشد. بنابراین همان‌طور که می‌بینید راه‌حل نه در تسلیم شدن محض به خمینی بود، نه در تسلیم شدن به راه‌حلی که از طرف آمریکایی‌ها تجویز شده بود که نخست‌وزیری از جبهه ملی آغاز شود تا وسایل فرار شاه را از ایران به صورت محترمانه‌ای فراهم آورد. والا در آن زمان شما هم می‌دانید تماس و ارتباط با خمینی به عنوان حکومت آینده آغاز شده بود و آمریکایی‌ها با اعزام هویزر به ایران به این نتیجه رسیدند که کودتای نظامی نه تنها مفید نیست، بلکه به هر قیمت هست باید از آن جلوگیری کرد و به درستی می‌دانستند که اگر ارتش از دولت بختیار پشتیبانی نکند، دولت بختیار در اولین موج مخالفت مردمی از بین خواهد رفت. بنابراین در واقع بختیار نقش محللی را بازی کرد که شرایط سفر ن‌هایی شاه را از ایران فراهم آورد.