روایت‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۴

به احتمال قوی، یکی از علل عمده تغییر مواضع سیاسی دکتر بقایی در طولانی شدن عمر دولت دکتر مصدق بود و این که در سراسر این مدت روابط دکتر بقایی و دکتر مصدق نه تنها رو به بهبود نرفت، بلکه روز به روز رو به وخامت رفت. دکتر بقایی به عنوان وکیل مجلس از تهران به عنوان رهبر منظم‌ترین، متشکل‌ترین و جدی‌ترین حزب هوادار نهضت ملی، هیچ‌وقت از طرف دکتر مصدق پذیرفته نشد و مورد مشورت قرار نگرفت و از این بابت به گمان من، بدون اینکه سند و مدرکی داشته باشم، دل‌چرکین بود، ناراضی و ناخرسند بود و به‌تدریج یک نوع مخالفت و عنادی نسبت به دکتر مصدق در او پیدا شده بود. من چندین نمونه در خاطرات سیاسی خودم می‌توانم بجویم و بیابم که در اواسط سال ۱۳۳۰ یعنی شهریور یا مهر ۱۳۳۰ یعنی در حدود پنج ماه، شش ماه بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران، دکتر بقایی روی کاغذ همکاران احتمالی آینده خودش را در دولت نوشته بود و می‌دانم که برای شادروان جلال آل‌احمد پست تقریباً مهمی در رابطه با شغلی که داشت، درنظر گرفته بود.

س- وزارت فرهنگ احیاناً؟

ج- به احتمال قوی وزارت فرهنگ و همچنین برای دیگران. خودش را آماده می‌کرد برای به دست گرفتن حکومت و من عقیده دارم که لیاقت اداره یک دولت ملی را برای پیاده کردن اصلاحاتی که در اساسنامه موقت حزب زحمتکشان از آن صحبت شده بود و واقعاً در جامعه ایران به صورت یک ضرورت تاریخی مطرح بود و متأسفانه دولت ملی دکتر مصدق نه فرصت و نه امکان پیاده کردن آن‌ها و شاید هم نه علاقه پیاده کردن آن‌ها را داشت، او می‌توانست به چنین کار‌هایی دست بزند و مرد بسیار باانضباط و دینامیک، متحرک، فعال بود. از پیش تصمیم می‌گرفت که چه کارها باید بکند.

برنامه‌گذاری در فعالیت‌های اجتماعی سیاسی در ایران سابقه درازی نداشت. اغلب فعالان سیاسی یا سخنرانان سیاسی، فی‌البداهه تصمیم می‌گرفتند یا موافقت می‌کردند یا مخالفت می‌کردند، دکتر بقایی برخلاف، طبق نقشه عمل می‌کرد و به‌طور نسبی نسبت به سایر شخصیت‌های سیاسی و ملی، وجوه قابل ذکر و قابل ملاحظه‌ای داشت. من فکر می‌کنم یکی از علل رنجش او از دکتر مصدق، رفتاری بود که دکتر مصدق با او قبل از اینکه کوچک‌ترین علامتی از مخالفت خود با دکتر مصدق نشان بدهد، داشت. یکی هم این که به‌تدریج پی برد که دکتر مصدق به هیچ‌وجه قصد کناره‌گیری از مسئولیت‌های دولتی ندارد و روز به روز در راهی پیش می‌رود که شکست آن برای بسیاری از عناصر مثل خلیل ملکی و تا اندازه‌ای دکتر بقایی شاید به علت ارتباط با خلیل ملکی و دوستانش روشن بود.

یعنی از اواسط سال ۱۳۳۰ خیلی‌ها از رهبران سیاسی در ایران می‌دانستند که دکتر مصدق کار خودش را کرده و بیش از این از او انتظاری نمی‌‌توان داشت. ولی متأسفانه برخلاف انتظار دکتر بقایی، دکتر مصدق بر سر مسئولیت خود ماند، چون دشمنان خارجی تسلیم نشدند و دشمنان داخلی چه شاه و دربار و زمین‌داران بزرگ و برخی از روحانیت و چه حزب توده و عناصر ناباب شرکت نفت، شروع به مخالفت کردند و نگذاشتند که دولت دکتر مصدق که برای مدت کوتاهی قبول مسئولیت کرده بود، کنار برود.

به این دلایل، دکتر بقایی به‌تدریج تصمیم گرفت که حساب خودش را از حساب دکتر مصدق جدا کند. اولین پیشنهادی که دکتر بقایی در حزب مطرح کرد، تا آن جا که به خاطر دارم، مربوط به اسفند ۱۳۳۰ می‌شود که ما باید در مقال دولت دکتر مصدق مواضع خودمان را روشن کنیم، باید بی‌پرده‌پوشی بگویم که این بحث فقط از جانب دکتر بقایی صورت نمی‌‌گرفت، بلکه هم در سازمان جوانان، هم در حوزه‌ها، هم در گروه خلیل ملکی و یارانش این بحث مطرح بود که ما از دولت دکتر مصدق تقاضا‌هایی داریم، پیشنهاد‌هایی می‌کنیم، مورد موافقت قرار نمی‌‌گیرد، حتی گاهی اوقات علی‌رغم تذکرات و پیشنهاداتی که ما می‌دهیم، اشتباهاتی مرتکب می‌شوند که نام آن را دیگر نمی‌‌توان اشتباه گذاشت. چون ما قبلاً گفته بودیم نباید چنین کرد. بنابراین …

س- به عنوان مثال می‌توانید یک نمونه ذکر کنید؟

ج- به عنوان مثال شاید اولین اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌ها باشد.

س- بله می‌رسیم به آن موضوع.

ج- به آن موضوع خواهیم رسید.

س- بله.

ج- ولی روی هم‌رفته، همان‌طور که خلیل ملکی در یکی از سخنرانی‌های عمومی خودش گفت، البته این بعدهاست ولی ربط دارد با همین مسائل، این زبان حال بسیاری از اعضای فهمیده حزب زحمتکشان بود از رهبر حزب دکتر بقایی گرفته تا آموزگار خردمند حزب خلیل ملکی و فعالان تشکیلات و سازمان جوانان «که دل ما از دست برنامه داخلی دکتر مصدق خون است». در این عبارت، بسیاری از انتقادات و دل‌چرکینی‌های اعضای مسئول و اعضای ساده حزب زحمتکشان را می‌توان خلاصه کرد. بنابراین …

س- این برنامه دکتر مصدق وقتی که به حکومت رسید اصلاحات داخلی و این حرف‌ها در واقع مطرح نبود، فقط ملی کردن صنعت نفت، اجرای ملی کردن صنعت نفت و اصلاح قانون انتخابات بود و خود دکتر مصدق به این مسئله هم پاسخ می‌دهد که، «چرا من به اصلاحات داخلی نپرداختم با همه اینکه ضرورتش را بیش از همه حس می‌کردم» برای اینکه خوب، او دفاعی که از خودش کرده می‌گفت: «من این کار را نکردم برای اینکه می‌دانستم که اگر دست به چنین کاری بزنم، نیروی ما، یعنی نیروی ملت ایران، در مقابل دشمن پراکنده خواهد شد. برای اینکه شما به منافع هر گروهی که دست بزنید، مسلماً صدای آن‌ها علیه دولت درخواهد آمد و این چیزی است که دشمنان خارجی مملکت آرزو دارند» و دفاع او چنین بود در مقابل این جریانی که شما می‌فرمایید.

ج- این درست یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات دکتر مصدق و دولت دکتر مصدق بود و ما این اشتباه را در حزب زحمتکشان در همان اواسط یا اواخر ۱۳۳۰ تجزیه و تحلیل می‌کردیم که اگر دکتر مصدق به حمایت ملت ایران نیازمند باشد، چنان‌که بود، ملت ایران را برای مدت درازی فقط برای ملی کردن صنعت نفت یا اصلاح قانون انتخابات نمی‌‌توان به حالت بسیج و آماده‌باش نگاه داشت. تحلیل ما برخلاف تحلیل دکتر مصدق این بود که نه تنها دست زدن به اصلاحات داخلی باعث نخواهد شد که صف متحد نیروهای ملی، این عین اصطلاحی است که در یکی از ملاقات‌‌هایی که به‌صورت جمعی ما با دکتر مصدق داشتیم به عنوان نمایندگان سازمان‌های دانشگاه تهران به ما گفت،

س- این در چه سالی بود؟

ج- این در ۱۳۳۱ بود. در اردیبهشت ۱۳۳۱ بود که من راجع به این صحبت خواهم کرد.

س- بله به آن می‌رسیم.

ج- بله آن می‌رسیم. نه قبل از سی تیر هست در رابطه با سؤالی است که شما از من کردید.

س- این قبل از سی تیر است؟

ج- بله. قبل از سی تیر است.

س- پس شما هنوز …

ج- می‌خواستم توضیح بدهم.

س- جزو دانشجویان حزب زحمتکشان ملت ایران بودید؟

ج- بله، بله.

س- بفرمایید.

ج- بله قبلاً اشاره کردم مسئول دانشگاه.

س- بله، بله.

ج- عضو سازمان دانشجویان دانشکده پزشکی و به این ملاقات با دکتر مصدق خواهیم رسید، چون همین دفاعی که شما از دکتر مصدق نقل می‌کنید، در این ملاقات رخ داد.

س- بله، بله.

ج- من می‌خواهم پایه‌های استدلالی که در حزب وجود داشت، نه فقط از طرف دکتر بقایی، بلکه حتی در میان ملکی، دوستان ملکی و اعضای ساده و جوان حزب مثل من که برای اینکه نهضت ملی پایگاه اجتماعی وسیعی داشته باشد، باید به خواست‌ها و مطالبات بخش‌ها و قشرهای اجتماعی مختلف که این نهضت را حمایت و پشتیبانی می‌کنند، توجه کرد. باید دید که چرا روستاییان تاکنون به نهضت ملی کشانده نشدند و این عین واقعیت بود. تا آن زمانی که این مسائل مطرح بود نهضت ملی فقط در شهرهای بزرگ، پشتیبان و حامی داشت و در روستاهای ایران هیچ‌کس از ملی کردن صنایع نفت کوچک‌ترین سخنی نمی‌‌گفت. هیچ‌یک از احزاب ملی حوزه‌های دهقانی قابل ملاحظه‌ای نداشت. حزب زحمتکشان ملت ایران به زحمت چند حوزه از دهقانان ورامین تشکیل داده بود که خیلی زود از دست داد. برای اینکه آنچه آن‌ها می‌خواستند ما نمی‌‌توانستیم به‌طور جدی مطرح بکنیم و برای پیشبرد آن با دولت دکتر مصدق دربیفتیم.

بنابراین چه در حزب زحمتکشان ملت ایران، چه در جامعه ایران، به‌طور کلی این فکر وجود داشت که دولت دکتر مصدق بایستی پابه‌پای مبارزه با استعمار و اجرای قانون ملی کردن صنعت نفت در سراسر کشور، برنامه اصلاحات داخلی را پیاده بکند و اصلاحات داخلی به نظر ما در رفورم قانون انتخابات چیز‌هایی شبیه به این خلاصه نمی‌شد، بیشتر از این بود. می‌بایستی در آن زمان بررسی کنیم که خواست‌های توده مردم ایران چیست؟ به نظر ما با مشکلاتی که عقب لغت blocus می‌گردم، می‌دانید که نیروهای استعماری تصمیم گرفتند از نظر اقتصادی فشار‌هایی بر دولت دکتر مصدق وارد بکنند و به همین دلیل بسیاری از کشورها حتی شوروی حاضر به خرید نفت ایران نشد، یک شرکت ایتالیایی که حاضر شده بود، بلا‌هایی بر سر رهبرش آوردند تا دیگر کسی چنین جرأتی به خود ندهد. بنابراین از نظر اقتصادی فشارهای زیادی بر دولت دکتر مصدق بود و دکتر مصدق می‌بایستی در مقابل این فشارها، سیاستی پیش بگیرد که از نظر داخلی دست به اصلاحاتی بزند.

به‌خصوص اگر آگاهی و وقوف داشت که مردم فقط به خاطر چشم‌های قشنگ دکتر مصدق یا شعارهای زیبایی که او می‌دهد، برای مدتی دراز در حال آماده‌باش باقی نخواهند ماند. مردم در مبارزات اجتماعی سیاسی شرکت می‌کنند برای اینکه درخواست‌ها و مطالباتی دارند. وقتی به دکتر مصدق اعتماد کردند و از او پشتیبانی کردند و او را به رأس قدرت رساندند، تقاضا‌هایی هم داشتند. متأسفانه به این تقاضاهای اجتماعی و اقتصادی پاسخ مساعدی داده نمی‌شد و دکتر مصدق می‌گفت که: «شما تا آخرین قطره خون باید از آزادی و استقلال ایران دفاع بکنید». برای کسی که به نان شب محتاج است نمی‌‌توان این استدلال را کرد که «تو تا آخرین قطره خونت باید از آزادی دفاع بکنی». آزادی برای او داشتن یک لقمه نان است، داشتن یک حداقل بهداشت است، داشتن یک زندگی کم و بیش راحت و مرفه است. بنابراین ضمن اینکه مردم موافق بودند و حمایت می‌کردند از مبارزات ضداستعماری و ضداستبدادی دکتر مصدق، می‌خواستند که از نظر سیاست داخلی هم دکتر مصدق کاری بکند که مطالبات آن‌ها را تا اندازه‌ای پاسخ بدهد. این استدلال آنقدر صحیح است که دکتر مصدق خودش در اواخر حکومتش ولی متأسفانه دیر پی برد و برای اینکه مقداری از روستاییان ایران را با خود همراه سازد و یکی از حقوق آنان را در عمل به رسمیت بشناسد، آن بهره بیست درصد،

س- بله.

ج- بهره مالکانه را به تصویب رسانده بود. بنابراین با استدلالی که می‌کند که «اگر کوچک‌ترین اصلاحی می‌کردم صف متحد مبارزه داخلی از هم می‌پاشید» صحیح نیست. به نظر ما، به‌خصوص حالا که از شکست نهضت ملی سی سال گذشته و به اندازه کافی ما فرصت بررسی درباره علل این شکست را داشتیم، درست یکی از علل عمده شکست این بود که به علت دست نیازیدن به اصلاحات داخلی مصدق به‌تدریج پایگاه اجتماعی خود را از دست داد.

در سی تیر ۱۳۳۱ مردم آمدند و تا پای جان هم از مصدق و سیاست ضداستعماری دکتر مصدق پشتیبانی کردند. ولی در ۲۸ مرداد هم به این علت که رهبری تقاضایی از آن‌ها نکرده بود، هم به این علت که قطع امید کرده بودند از این که رهبری نهضت ملی و شخص دکتر مصدق به خواست‌های واقعی آن‌ها از نظر اجتماعی اقتصادی و فرهنگی بتواند پاسخی درخور تقاضای آن‌ها بدهد، شرکت نکردند و نقش عامل خارجی در پیروزی قیام ارتجاعی ۲۸ مرداد به نظر من فوق‌العاده ضعیف‌تر از فقدان شرکت مردم در دفاع از حکومتی بود که آن‌ها نسبت به آن دیگر قطع امید کرده بودند. در حالی که اگر سیاست اصلاحات داخلی را به صورت بسیار معقول و اندیشیده‌ای آغاز کرد بود، پایگاه اجتماعی خودش را از دست نمی‌‌داد، بلکه بر وسعت عمق پایگاه اجتماعی خود می‌افزود.

به هرحال، در داخل حزب این مسائل مطرح بود و زمانی رسید که دکتر بقایی مدافع این تز و این فکر شد که ما به عنوان یک حزب ترقی‌خواه و تحول‌طلب باید با دکتر مصدق اتمام حجّت کنیم. باید بگوییم که ما طرفدار زحمتکشان یدی و فکری هستیم و برنامه ما این است. اگر ایشان برنامه ما را پذیرفت، البته ما از ایشان تقاضا نخواهیم داشت که برنامه حداکثر ما را بپذیرد، اما ما قسمتی از برنامه‌مان را از ایشان تقاضا می‌کنیم بپذیرد، اگر پذیرفتند فبها، ما از ایشان کماکان پشتیبانی خواهیم کرد، اگر نپذیرفتند چه نیازی می‌بینید که ما تمام قدرت خودمان را شب و روز و واقعاً این‌طور بود، در خدمت بی‌دریغ دولت دکتر مصدق قرار بدهیم. ما هم مسئولیتی در اجتماع داریم. آن‌ها که به ما می‌پیوندند فقط به دلیل پشتیبانی از دکتر مصدق نیست، به دلیل این حرف‌‌هایی‌ست که ما می‌زنیم.

س- این را دکتر بقایی کجا مطرح کرد آقای دکتر پیشداد؟

ج- چندین بار در جلسات شورای فعالان که من به یکی از آن‌ها به‌طور دقیق‌تری اشاره خواهم کرد، ولی آنچه را که الان می‌گویم در اسفند ۱۳۳۰ است که هنوز صحبت از قیام سی تیر و اینها در میان نیست. هنوز صحبت از مخالفت دکتر بقایی نیست. فقط می‌خواستم توجه شما و شنوندگان این روایت و خوانندگان متن دست‌نوشت این روایت و محققین آینده ایران را به این نکته جلب بکنم که هسته‌های مخالفت اصولی نه تاکتیکی یا جاه‌طلبانه با سیاست دکتر مصدق در حزب زحمتکشان وجود داشت، برعکس حزب ایران که قاعده نداشت و سران آن همه‌شان در دولت دکتر مصدق سهمی داشتند، شرکتی داشتند، عده‌ای وزیر بودند، عده‌ای مشاور فنی بودند و شاید یکی از علل شکست نهضت ملی هم همین‌ها بودند که اگر خواستید من می‌توانم درباره آن‌ها صحبت بکنم.

برعکس ما به زحمت دو نماینده در مجلس داشتیم و خواست‌های این حزب مورد توجه قرار نمی‌‌گرفت و در دولت شرکت نداشت. بنابراین طبیعی بود که دکتر بقایی به‌تدریج وقتی مأیوس شد از این که دکتر مصدق به زودی کنار برود، این سیاست را، سیاست خود ساخت برای اینکه در داخل حزب احساس کرده بود که دارد آن جاذبه و نفوذ خودش را از دست می‌دهد.

س- نظر آقای خلیل ملکی درباره این پیشنهاد دکتر بقایی چه بود؟

ج- پیشنهاد از دکتر بقایی نبود، پیشنهاد از داخل حوزه‌ها، از داخل. آن زمان معروف بود به کلاس کادر که نوعی جلسات فعالان دست اول بود، از داخل شورای فعالان که عالی‌ترین مقام تشکیلاتی در آن زمان بود، بیرون می‌آمد و دکتر بقایی هم وقتی به این نتیجه رسیده بود که دیگر از طریق دکتر مصدق به اهداف ن‌هایی خود که به نظر من رسیدن به عالی‌ترین مرجع قدرت دولتی یعنی نخست‌وزیری بود نمی‌‌تواند برسد، باید ترتیبی بدهد که به صورت محترمانه و مؤدبانه‌ای زیر پای دکتر مصدق را جارو بکند، ترتیبی بدهد که خود دکتر مصدق متوجه بشود که باید از صحنه خارج بشود. چون بزرگ‌ترین حزب، متشکل‌ترین حزب دیگر از او پشتیبانی نمی‌‌کند و این واقعیتی بود که اگر حزب زحمتکشان ملت ایران به هیئت اجتماع یعنی همه با هم تصمیم می‌گرفتند که در مقابل دکتر مصدق قرار بگیرند یا نیست و نابود می‌شدند و به عنوان یک حزب از بین می‌رفتند، چون مردم قبول نمی‌‌کردند یا و این فرضیه به نظر من قابل مطالعه است، موفق می‌شدند بخش قابل ملاحظه‌ای از مردم هوادار نهضت ملی ایران را به سوی خود جلب کنند و تبدیل به یک حزبی چندین برابر از نظر توده سازمانی چندین برابر حزبی که در آن ماه‌ها وجود داشت بشود و در شخص بقایی و خلیل ملکی و دوستانش این لیاقت بود که بتوانند از نظر سیاسی و سازمانی اگر واقعاً بر سر این سیاست به توافق می‌رسیدند چنین کاری را بکنند.

س- که علناً با دکتر مصدق مخالفت بکنند یا، در مقابل دکتر مصدق لااقل بایستند؟

ج- که به‌صورت تدریجی مخالفت‌های خود را با فقدان یک برنامه اصلاحی از طرف دولت مصدق مطرح بکنند و بگویند «مردم ما برای این قیام کردیم که هم نفت ملی بشود و هم درآمد ملی به‌صورت عادلانه‌ای توزیع بشود. الان به هیچ‌وجه این‌طور نیست. نفت ملی شده، ولی سیاست بلوکه شده فلج شده.

س- فکر نمی‌‌کنید که دشمن خارجی در آن زمان دقیقاً همین را می‌خواست که نیرویی که در پشت سر دکتر مصدق در داخل ایران قرار دارد، تقسیم بشود؟

ج- به احتمال قریب به یقین دشمن خارجی تمام کوشش‌اش را می‌کرد برای اخلال در صفوف نیروهای نهضت ملی ایران. این به جای خود کاملاً صحیح است. ولی از طرف دیگر، در داخل نیروهای نهضت ملی ایران هم عده‌ای بودند که ضمن هواداری از سیاست ضداستعماری مصدق، هوادار اصلاحات داخلی بودند و برخلاف دکتر مصدق و برخی از مشاوران او که غالباً از حزب ایران بودند و فهم و شعور و تحلیل سیاسی نداشتند از قبیل سنجابی‌ها، صالح‌ها تا چه برسد به بختیارها، عده‌ای بودند که به علت هواداری و وفاداری نسبت به نهضت ملی، عقیده داشتند که باید دولت دکتر مصدق به اصلاحات داخلی دست بزند تا پایگاه‌های اجتماعی خودش را تقویت بکند و الا زمان برای دشمنان نهضت ملی کار می‌کند، این فکر در داخل حزب بود. قبل از اینکه دکتر بقایی معرّف و مبلّغ این فکر بشود، خود خلیل ملکی، دوستان نزدیک و شاگردان خلیل ملکی این فکر را در حزب مطرح می‌کردند.

ما در دانشگاه در آن زمان یکی از فعالیت‌های عمده‌مان بحث‌های تبلیغاتی و سیاسی با افراد حزب توده بود و تنها صحنه‌ای که مبلّغین حزب توده ما را می‌کوبیدند در مقابل جمع تماشاچیان و ناظران و کسانی که در آن زمان بی‌طرف محسوب می‌شدند، ولی هرکس در این مناظره برنده بود به سوی نظرات سیاسی او جلب می‌شدند، سیاست داخلی دکتر مصدق بود. وقتی ما شب به حوزه می‌آمدیم طبیعی است که زیر بار انتقاداتی که در این مناظرات و مباحثات داشتیم، این مسائل را در حوزه‌ها مطرح می‌کردیم. بنابراین، این در داخل حزب وجود داشت منتهی برای ما به این صورت نبود که این انتقاد تبدیل به مخالفت با دولت ملی دکتر مصدق بشود، شاید فرقی که بین دکتر بقایی و دوستانش و خلیل ملکی و دوستانش و اکثریت قریب‌به اتفاق حزب در این زمینه وجود داشت همین بود که ما می‌گفتیم «دل‌مان از دست سیاست داخلی دکتر مصدق خون است» ولی یک لحظه هم در این فکر نبودیم که به این دلیل با دکتر مصدق به مخالفت علنی بپردازیم. فقط می‌گفتیم باید فشار بیشتری بیاوریم، تقاضاهای جدی‌تری بکنیم. دکتر بقایی این سیاست را پیش گرفت که «بله حالا که اکثریت حزب این مسائل را مطرح می‌کند چرا من به عنوان رهبر حزب در پیش نگیرم چنین سیاستی را» و همان‌طور که گفتم در یکی از جلسات شورای فعالان در اسفند ۱۳۳۰ این موضوع مطرح شد. اما چون زمینه مساعد نبود، چون خیلی‌ها با رأی‌گیری مخالفت کردند قرار شد موضوع در جلسه بعد مطرح بشود و در این فاصله مطالعات بیشتری بشود. از این به‌بعد، اگر شما شاهدهای اسفند ۱۳۳۰ و فروردین و اردیبهشت و خرداد ۱۳۳۱ را مطالعه کنید، خواهید دید که یک روز در میان سرمقاله جانب‌داری افراطی از دکتر مصدق یا انتقادات جدی و شاید افراطی از سیاست دکتر مصدق است. علتش این بود که بر اثر یک توافق ضمنی، نه کتبی، یک روز سرمقاله شاهد را خلیل ملکی یا یکی از همفکران خلیل ملکی می‌نوشت و روز بعد سرمقاله را یا خود دکتر بقایی یا یکی از دوستان و همفکران دکتر بقایی می‌نوشت.

س- کدام‌یک انتقادکننده افراطی و کدامشان حمایت‌کننده افراطی بودند؟

ج- طبیعی است که مقالاتی که دکتر بقایی بدون امضاء چون سرمقاله‌های شاهد امضاء نداشت. در واقع، مبیّن افکار و مواضع سیاسی حزب بود. طبیعی است مقالاتی که دکتر بقایی می‌نوشت بیشتر جنبه انتقادی داشت، البته در انتقاد اصولی و بیدارباش به دولت و مقالاتی که خلیل ملکی یا محمدعلی خنجی یا ناصر وثوقی می‌نوشتند، ضمن اینکه از فقدان برنامه اصلاحی انتقادهای دوستانه و اصولی می‌کرد روی این نکته تأکید می‌کردند که در حال حاضر به هیچ قیمت نباید از پشتیبانی بی‌قید و شرط از دولت دکتر مصدق که با بزرگ‌ترین استعمار روی زمین در حال پیکار است، دست کشید. به‌طوری که این مقالات یک نوع سرگیجگی در داخل حزب به وجود آورده بود، چون اغلب اعضای ساده حزب نمی‌‌دانستند که چنین تقسیم کاری در نوشتن سرمقاله در بالا صورت گرفته. می‌گفتند یک روز به نعل می‌زنیم یک روز به میخ می‌زنیم. بالاخره باید چکار کرد ما چه موضعی پیش بگیریم؟ طبیعی است که در داخل اکثریت قریب‌به اتفاق حوزه‌ها موضع تشکیلاتی این بود که «تا آخرین نفس، کوشیم و بشکنیم دیوار این قفس». البته اینجا یک مقداری برای انبساط خاطر شوخی می‌کنم آن موقع هنوز این شعر ساخته نشده بود، ما باید از دولت دکتر مصدق حمایت بکنیم، ولی البته مواضع انتقادی‌مان را داریم مطرح می‌کنیم و در ملاقات‌‌هایی که رهبران ما یا نمایندگان ما با دکتر مصدق دارند، این مسائل بایستی در میان گذاشته بشود.

من به علت مسئولیتی که در سازمان دانشجویان دانشگاه تهران داشتم، افتخار شرکت در یک ملاقات جمعی با مصدق را در اردیبهشت ۱۳۳۱ یافتم و عکسی از این ملاقات دارم. همان‌طور که قبلاً گفتم به‌تدریج نمایندگی انتخابی سازمان‌های دانشگاه‌های دانشگاه تهران به دست ملیون و بیشتر اعضای حزب زحمتکشان افتاد، ولی عده‌ای از این نمایندگان هم حزبی نبودند. تصمیم گرفته شد در اردیبهشت ۱۳۳۱ که از طرف سازمان دانشجویان دانشگاه تهران یک هیئت نمایندگی به دیدار دکتر مصدق بروند و آنجا خواست‌های صنفی خود را در میان بگذارند، چون باید به این نکته اشاره بکنم که ما همیشه می‌کوشیدیم فعالیت‌های دانشجویی را کاملاً سیاسی نکنیم، ولی تقریباً این کوشش ناکام و ناموفق بود، به علت جوّ سیاسی قوی در آن روزگار.

به هرحال، از نظر ثبت در تاریخ به این نکته اشاره می‌کنم که کسی که انتخاب شد از میان ما برای قرائت پیام دانشجویان دانشگاه تهران، که قاعدتاً می‌بایستی از خواست‌های صنفی صحبت بکند، از فقدان آزادی در دانشگاه یا از خرابه کاری بعضی استادان دانشگاه خانم ایران پیرشفیعی بود که بعد بیشتر راجع به ایشان صحبت خواهیم کرد.

س- بله.

ج- و نوشته‌ای که او با خود آورد به قلم، البته بعدها این نکته روشن شد ولی از همان زمان عده‌ای می‌دانستند خلیل ملکی بود. ما اعضای سازمان دانشجویان خودمان جرأت نکردیم پیام بنویسیم که در برابر رهبر نهضت ملی ایران قابل قرائت باشد. نوعی بی‌اعتمادی به نفس در ما وجود داشت و با علاقه سرشاری که به ملکی داشتیم، از او خواهش کردیم و او گفت: «این کارِ من نیست. شما خودتان باید مسئولیتی را که به عهده گرفته‌اید، انجام بدهید». و بالاخره تسلیم به قول خودش اصرار جوانان شد و یک متن بسیار جالبی نوشت که آرزو می‌کنم در مطبوعات ایران باقی مانده باشد. خیلی جالب بود و بعد از تعارفاتی که در چنین پیام‌‌هایی رسم هست و تکیه به پشتیبانی دانشجویان از مبارزات دکتر مصدق، تجلیل از مبارزاتی که دکتر مصدق از دوران مشروطیت و دوره مقننه پنجم و ششم کرده بود، کار را کشانده بود به تحلیلی از نهضت ملی و در همان جا به این نکته اشاره شده بود که: «آقای دکتر مصدق ما به عنوان گل‌های سرسبد» این اصطلاح را ملکی به کار برده بود در مورد نمایندگان سازمان‌های دانشکده‌های دانشگاه تهران»، «به عنوان گل‌های سرسبد دانشگاه تهران از شما تقاضا می‌کنیم که اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را پیش بگیرید. درباره اصلاحات اجتماعی و اقتصادی ما به خودمان اجازه نمی‌‌دهیم وارد بحث مفصلی بشویم، گرچه می‌دانیم که این نکات قابل ملاحظه است». که در دو پاراگراف با اینکه گفته بودند ما به عنوان دانشجویان نمی‌‌توانیم ذکر شده بود و به‌خصوص راجع به اصلاحات فرهنگی و آموزشی تکیه شده بود که باید دولت چنین بکند و چنان بکند و اینها و «ما از وزارت فرهنگ دولت ملی انتظارات خیلی بیشتری داریم». در حدود سه ربع این پیام طول کشید و رهبر نهضت ملی ایران با کمال ادب و تواضع و فروتنی و حوصله گوش کرد و وقتی این پیام به پایان رسید و همه دانشجویان از پیش تصمیم گرفته بودند، کف زدند. خود او هم گرچه هیچ‌وقت گویا چنین عادتی نداشت، دست زد و از جایش بلند شد به عنوان …

س- ایشان آن روز هم در رخت‌خواب بودند؟

ج- نخیر، نخیر در یک صندلی نشسته بود و خیلی …

س- کت و شلوار تنش بود؟

ج- کت و شلوار و کراوات بله و بعد بلند شد و دیگران هم به احترام او بلند شدند. بعد او تقاضا کرد یک عده‌ای البته جا برای نشستن داشتند و یک عده‌ای ایستاده بودند و رشته سخن را به دست گرفت که «فرزندان عزیز من» همان استدلالی که شما قبلاً آوردید در پاسخ به این پیام بود «که ما با استعمار گردن‌کلفت تاریخ داریم مبارزه می‌کنیم. اگر دست به اصلاحات داخلی بزنیم جبهه صفوف داخلی از هم می‌پاشد و فلان می‌کند و اینها، بنابراین از من چنین تقاضایی نداشته باشید. امیدوارم هرچه زودتر ما در این مبارزه، مبارزه مقدس پیروز شویم. آن‌وقت یک دولت منتخب ملت بر سر کار آید و این اصلاحات را انجام دهد». خوب، طبیعی است که بعد از گفتار او چون از جا برخاست و اجازه مرخصی در واقع به ما داد، جای گفت‌وگو با او نبود. ولی دنباله این گفت‌وگو را ما در حزب گرفتیم. خلاصه، کار به جایی کشید که چندین روز قبل از سی تیر ما از مشکلاتی که دکتر مصدق با دربار و شاه داشت، مطلع شدیم و احساس می‌کردیم که در داخل حزب هم رفت آمد بیش از معمول است. دکتر بقایی در داخل حزب دفتری داشت. معمولاً در آنجا نبود، کمتر در داخل حزب شرکت می‌کرد. ولی در اوایل تیر ۱۳۳۱ رفت و آمدها به‌طور حیرت‌انگیزی افزایش یافته بود و ما علت این رفت و آمدها را نمی‌‌دانستیم. اما چون حزب هم به‌تدریج رشد و نمو می‌کرد، برای ما طبیعی بود که به‌تدریج رفت و آمدها هم بیشتر شود تا استعفای دکتر مصدق از دولت که لازم به تکرار آن نیست به علت اینکه بر سر به دست آوردن وزارت جنگ با دربار و شاه اختلافی پیدا کرده بود و استعفا کرد. طبق نقشه قبلی قوام پیر را به نخست‌وزیری با توافق انگلیس‌ها و آمریکایی‌ها و به احتمال قوی با بی‌طرفی خیرخواهانه دولت شوروی بر رأس دولت گذاشتند و ایشان هم که از قبل لابد متن اعلامیه خود را تهیه کرده بود، اعلام کرد که «کشتیبان را سیاستی دگر آمد».

در همین روزها فکر می‌کنم به‌طور دقیق روز بیست‌وششم یا بیست‌وهفتم تیر ۱۳۳۱ آقای عیسی سپهبدی به احتمال قوی از طرف دکتر بقایی به دیدار قوام رفته بود و یک شاهد عینی ایشان را در دفتر انتظار قوام دیده بود و آن یکی از پدران جوانان حزب بود که پسر خودش را از فعالیت سیاسی لااقل در این حزب بازمی‌داشت و موفقیتی نداشت تا این جریان را کشف می‌کند و دوان دوان پسرش را می‌آورد و به او نشان می‌دهد. چون پسر باور نداشت که سپهبدی با قوام تماس بگیرد، وقتی می‌بیند که آنجا نشسته و قصد ملاقات دارد و وارد دفتر قوام می‌شود، این اطلاع را به یکی از مسئولان تشکیلات تهران که در آن زمان اسلام کاظمیه بود، نقل می‌کند و همان شب یا روز بعد در میان عده‌ای از فعالان حزب از خلیل ملکی و محمدعلی خنجی و ناصر وثوقی گرفته تا امیرهوشنگ میرقلی و سیف‌الدین بنی‌صدر، هوشنگ سعادت، یوسف جلالی، امیر پیشداد فاش شد و ما با سرعت جلساتی تشکیل دادیم برای اینکه به کمّ و کیف این ملاقات پی ببریم و تقاضای جلسه فوق‌العاده بکنیم که قیام سی‌ام تیر به وجود آمد و تمام انرژی و کوشش و توان ما صرف شرکت در این قیام شد و بعد از

س- خود دکتر بقایی هم در این قیام شرکت داشت؟

ج- خود دکتر بقایی هم.

س- من خودم روز سی تیر با دکتر بقایی بودم، صبح‌اش.

ج- خود دکتر بقایی شرکت داشت، علی زهری شرکت داشت در همان روز، روزنامه شاهد منتشر می‌شد و به فروش می‌رفت.

س- بله.

ج- و یک عده‌ای برمی‌گشتند. من به خاطر دارم که با ناصر پاکدامن یکی از فعالیت‌‌هایی که در روز سی تیر لااقل صبح سی تیر ما داشتیم، از ساعت ۸ صبح، رفتن به چاپ‌خانه، گرفتن پنجاه نسخه شاهد و سیصد، چهارصد متر نرفته تمام کردن پنجاه نسخه و بازگشتن به چاپ‌خانه و تکرار آن که از ساعت یازده نیروهای انتظامی لااقل در آن محله‌ای که ما بودیم وارد شدند و چندتا تیراندازی شد. عده‌ای فرار کردند، عده‌ای زمین خوردند، عده‌ای زخمی شدند.

س- صبح زود روز سی تیر دکتر بقایی بالای درِ حزب زحمتکشان که اول خیابان اکباتان بود، نوشت: «اینجا منزل دکتر مظفر بقایی کرمانی است» که از مصونیت پارلمانیش استفاده بکند که توی حزب نریزند و من خودم آنجا بودم که به او کمک کردم که این را بنویسید بالای در.

ج- بله. این است که این واقعیت را باید در عین حال در کنار ملاقات سپهبدی گذاشت. تاکنون هیچ‌کس تا آنجا که من می‌دانم از ماهیت این ملاقات یا مذاکراتی که بین عیسی سپهبدی و قوام شد و اینکه آیا عیسی سپهبدی مأمور مستقیم دکتر بقایی بوده یا نه، هیچ‌کس اطلاع موثقی با سند و مدرک نداشت. بنابراین فقط می‌توان حدس زد با شناختی که ما از عیسی سپهبدی و ارادتی که او به دکتر بقایی داشت، یقین داریم که به ابتکار شخصی این ملاقات را نکرده.

س- خود دکتر بقایی هم بعدها گفت که .

ج- هیچ، هرگز، هرگز حاضر به …

س- شما در آن جلسه شورای فعالین بودید؟

ج- بله. من بعد اشاره خواهم کرد که از ایشان تقاضا شد چندین روز بعد از قیام سی تیر شورای فعالان تشکیل شد. مسئله رفتن عیسی سپهبدی مطرح شد و آقای دکتر بقایی هرگز حاضر نشد به این سؤال پاسخ بدهد که آیا از جانب شما رفت یا نه؟

س- جریان آن جلسه دقیقاً چه بود؟

ج- آن را بعد صحبت خواهیم کرد. من فقط می‌خواستم به این نکته اشاره بکنم که وقتی صحبت از وقایع تاریخی است، نباید جانب انصاف و واقع‌بینی را رها کرد. به احتمال قوی، عیسی سپهبدی با توافق یا به اشاره مستقیم دکتر بقایی به دیدار قوام رفته، اما این به آن معنی نیست که از همان روز دکتر بقایی تصمیم گرفته بود که با قوام ائتلاف سیاسی بکند، همکاری بکند یا کودتا بکند تا در کودتای قوام شرکت بکند یا با دربار مثلاً ارتباط می‌داشته و روی کار آمدن قوام با توافق قبلی بقایی بوده. من به هیچ‌یک از این نکات عقیده ندارم، عقیده دارم که دکتر بقایی برای همان جاه‌طلبی‌ها و شهوت قدرتی که گفتم بد نمی‌‌دیده که یکی از همکارانش با قوام ملاقات بکند و ببیند این مرد چه نقشه‌ای دارد؟ چه برنامه‌ای دارد؟ حرف حسابش چیست؟ و در چه چهارچوبی احیاناً می‌تواند بعد از سقوط دولت مصدق یا بعد از استعفای دکتر مصدق از نخست‌وزیری با او رفتار بکند؟

س- ولی این موضوع در حزب به عنوان خیانت دکتر بقایی تلقی شد.

ج- طبیعی است. طبیعی است که این در حزب به عنوان تمرد، به عنوان سرپیچی بی احترامی به اصول و تشکیلات حزب تلقی شد، گرچه هیئت اجرائیه یا کمیته مرکزی در حزب وجود نداشت، ولی رسم بر این بود که برای اخذ تصمیم‌های مهم و جدی یک عده‌ای دعوت می‌شدند و آنجا صحبت می‌کردند. راجع به مسائل تبادل‌نظر می‌کردند. بعد تصمیم می‌گرفتند. ولی در این مورد هیچ‌کس غیر از دکتر بقایی یا نزدیکان دکتر بقایی مثل زهری، اطلاعی نداشت و اینها هرگز حاضر نشدند در این زمینه با شورای فعالان گفت‌وگو بکنند.

دکتر بقایی از شورای فعالان در اولین جلسه‌ای که بعد از سی تیر تشکیل شد، تقاضا کرد که این موضوع را مسکوت بگذارید و چون شورای فعالان اصرار کرد که «شما باید به این سؤال پاسخ بدهید که آیا از طرف شما رفته یا ابتکار شخصی است؟ اگر از طرف شما رفته که توضیح بدهید، دفاع بکنید، ما نمی‌‌توانیم بپذیریم. اگر به ابتکار شخصی رفته، طبیعی است که باید اخراج بشود و ما از شما می‌خواهیم به عنوان رهبر حزب که او را به این دلیل از حزب اخراج بکنید و اخراجیه او را بدهید به دست ما در نشریات حزبی چاپ بکنیم». بعد از این جلسه پر قیل و قال، شورای فعالان حزب دکتر بقایی عملاً حزب زحمتکشان ملت ایران را ترک کرد و به بهانه بیماری یا به قول بعضی‌ها ترک تریاک، در یکی از کلینیک‌های تهران بستری شد.

س- دقیقاً جریان آن جلسه آن شب را می‌توانید توضیح بدهید برای ما چه بود؟

ج- این جلسه‌ای که …

س- که برخوردی که بین بقایی و ملکی هم توی آن جلسه اتفاق افتاد.

ج- این جلسه‌ای که بعد از سی تیر تشکیل شد، به احتمال قوی در حدود نیمه مرداد ۱۳۳۱ بود. در این جلسه، گذشته از این برخوردی که بین اکثریت فعالان حزبی، ولی نه خلیل ملکی، جوان‌ها، مسئولان سازمان جوانان، طبیعی است با توافق خلیل ملکی چون او هم

س- ایشان خودشان حضور نداشتند در آن جلسه؟

ج- نه، داشتند ولی در این بحث شرکت نکردند.

س- شرکت نکردند.

ج- و در این جلسه‌ای که در اوایل نیمه دوم مرداد ۱۳۳۱ تشکیل شد، برخوردی بین رهبری و رهبران به وجود نیامد. برخورد بین فعالان جوان یا هیئت اجرائیه سازمان جوانان و بقایی بود و به همین دلیل هم بقایی چون قبول نکرد و چون سازمان جوانان هم قبول نکردند بدون باز کردن این دمل وارد مذاکرات دیگر شوند، دکتر بقایی جلسه را ترک کرد. در این جلسه نبود که آن برخورد به وجود آمد. آن دومین جلسه شورای فعالان بود که درباره‌اش شاید اگر مایل باشید صحبت می‌کنیم، گرچه …

س- حتماً

ج- من اطلاعاتی که داشتم درباره آن در اختیار دوست عزیز و همفکر سیاسی‌ام دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان قرار دادم که او در مقدمه خاطرات سیاسی خلیل ملکی که ابتدا در تهران از طرف انتشارات رواق در سال ۱۳۶۰ انتشار یافت و بعد در اروپا تجدید چاپ و تکثیر شد، ذکر شده اما شاید اینجا بتوانیم با تفصیل بیشتری صحبت کنیم.

به هرحال، بعد از جلسه شورای فعالان مرداد ۱۳۳۱، دکتر بقایی بدون اطلاع اعضاء حزب در یک کلینیک خصوصی در تهران بستری شد و البته دوستان او به ملاقاتش می‌رفتند. ولی از فعالان و مسئولان سازمان جوانان یا از گروه خلیل ملکی و دوستانش کسی نه دعوت شدند، نه به ملاقاتش رفتند تا اواخر شهریور همان سال یعنی …

س- یعنی آقای خلیل ملکی هم به ملاقات ایشان نرفتند؟

ج- بیش از یک ماه و نیم که از غیبت ناگهانی دکتر بقایی گذشت در روزها و هفته‌‌هایی که واقعاً سرنوشت نهضت ملی ایران دارد تعیین می‌شود و بعد از قیام سی تیر خیلی گفت‌وگو درباره پشتیبانی از دکتر مصدق، مخالفت با دکتر مصدق، مخالفت با شاه، مخالفات با سلطنت مطرح شده و باید تصمیم‌های سیاسی بسیار ظریف و دقیقی گرفته بشود، رهبر حزب غائب است.

اکثریت فعالان حزب عقیده داشتند که در غیاب دکتر بقایی تصمیم‌های غیرقابل بازگشت، تصمیم‌های بسیار گرفته نشود و چون از مدت غیبت بقایی اطلاع دقیقی نبود، تمام تصمیم‌های مهم و خطیر موکول به بازگشت ایشان بود. در مهرماه دکتر بقایی از کلینیک خصوصی بیرون آمد و دستور داد به مسئول تشکیلات تهران که در آن زمان هوشنگ امیرقلی بود که شورای فعالان در ظرف چهل و هشت ساعت تشکیل شود. هر چه مسئول تشکیلات تهران و سایر مسئولان حزب توضیح دادنند که شورای فعالان به مناسبت اینکه نمایندگان شهرستان‌ها هم شرکت می‌کنند امکان ندارد قبل از دو یا سه هفته تشکیل شود، دکتر بقایی تسلیم این استدلال سازمانی نشد و به بهانه اینکه حرف‌های بسیار مهمی برای فعالان حزب دارد، خواست که شورای فعالان هرچه زودتر در چهل و هشت ساعت تشکیل شود. من این روز را هرگز فراموش نمی‌‌کنم، چون یکی از مهم‌ترین و تلخ‌ترین روزهای زندگی‌ام بوده است. برای ساعت هشت روز پنج‌شنبه‌ای دعوت شدیم. به وسیله نامه و تلفن به کلیه کسانی که می‌توانستند در شورای فعالان شرکت کنند و باید بگویم که شرط شرکت در شورای فعالان، داشتن مسئولیت حزبی بود. چه در تهران، چه در شهرستان‌ها، چه مسئولیت تشکیلاتی، چه مسئولیت مطبوعاتی و تبلیغاتی.

باری در روز پنج‌شنبه‌ای در مهرماه ۱۳۳۱، شورای فعالان تشکیل شد. فکر می‌کنم بیش از هشتاد نفر در این شورا شرکت داشتند. دکتر بقایی یک ربع بعد از ساعتی که مقرر شده بود شرکت کرد و چند تن از دوستان او از جمله علی زهری، عباس دیوشلی همراه او بودند. طبق معمول در شورای فعالان میز مستطیلی در سالن بزرگ حزب گذاشته شده بود و رهبری حزب یعنی دکتر بقایی، خلیل ملکی و چندتن از رهبران پشت میز نشستند.

س- عیسی سپهبدی هم حضور داشت؟

ج- نه. عیسی سپهبدی بعد از آخرین جلسه شورای فعالان که در مردادماه تشکیل شده بود و اخراج او را تقاضا کرده بود و دکتر بقایی پاسخی نداده بود، دیگر در حزب ظاهر نشد. به احتمال قوی روابط خود را با دکتر بقایی همچنان حفظ کرده بود، ولی در حزب حضور پیدا نمی‌‌کرد و در این جلسه شورای فعالان حضور نداشت.

دکتر بقایی رشته سخن را به دست گرفت و با تقاضای مسئول تشکیلات تهران برای گزارش تشکیلاتی مخالفت کرد و گفت: «آنچه من برای گفتن دارم اهمیتش از گزارش تشکیلاتی شما خیلی بیشتر است. سرنوشت حزب بستگی دارد به پاسخی که شما به مطالب من خواهید داد». شرح مبسوطی درباره فعالیت‌‌های گذشته خود، علاقه و اعتقادی که به مبارزات ضداستعماری ملت ایران به رهبری دکتر مصدق داشت، داد. در حدود سه ربع ساعت صحبت کرد و به این نتیجه رسید که «حزب زحمتکشان ملت ایران فقط برای پشتیبانی از دکتر مصدق به وجود نیامد. پشتیبانی از دکتر مصدق احتیاج به حزب نداشت. علت اساسی این حزب، آقای ملکی لابد برای شما در حوزه‌ها به تفصیل بیان کرده‌اند دفاع از خواست‌‌هایی است که در اساسنامه موقت بخشی از آن ذکر شده بود، بخش دیگری از آن در مقالات، جزوه‌ها و سخنرانی‌های حزب به میان آمده. اکنون ما به مرحله‌ای رسیدیم که باید تکلیف خود را با دولت دکتر مصدق تعیین کنیم. دراین مدت که من بالاجبار بستری شده بودم، در این زمینه بسیار اندیشیدم و با همکاران و هم‌گامان خود مشورت کردم. از جمله با آقای ملکی در این زمینه قبلاً گفت‌وگو کردم. من رهبر حزب هستم و عقیده دارم که ما باید با دکتر مصدق اتمام حجت کنیم. اگر هم دکتر مصدق پیشنهادات ما را برای اصلاحات داخلی قبول نکند، ما باید به او بگوییم که از این پس از دولت او پشتیبانی نخواهیم کرد. همه کسانی که تاکنون از حزب زحمتکشان چه عملاً چه قلماً چه از دور پشتیبانی کرده‌اند، روز و شب از من می‌خواهند که مواضع سیاسی خودم را روشن بکنم و امروز روزی است که ما می‌بایستی به تمام این تقاضاها پاسخ بدهیم». خلاصه کلام این بود که «ما دیگر نمی‌‌توانیم بی‌قید و شرط از دولت مصدق پشتیبانی کنیم». ضمن …