روایتکننده: آقای دکتر امیر پیشداد
تاریخ مصاحبه: ۳ مارس ۱۹۸۴
محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ضمن این سخنرانی سیاسی و تبلیغاتی که خوب تهیه شده بود و خوب بیان شد و بسیاری از شرکتکنندگان در شورای فعالان را تحت تأثیر قرار داده بود، یکباره دکتر بقایی لابد طبق نقشهای که از پیش طرح کرده بود پرانتز بزرگی باز کرد و شروع کرد به حمله بسیار تند و غلیظی به حسین ملک و با به کار بردن اصطلاح «این پسره رفته و در فلان روزنامه نسبت به من بدگویی کرده. دیگر این که در مدت غیبت من سازمان جوانان کارهایی کرده بدون مشورت و من با این کارها موافق نیستم، حزبی در داخل حزب به وجود آوردهاید و دائم از آموزگار خردمند سخن میگویید».
س- در حضور ملکی این حرفها را میزد؟
ج- در حضور ملکی و به احتمال قوی برای این که محیط جلسه را متشنج بکند و با اطلاع پیشینی که از عصبانیتهای ناگهانی ملکی داشت، ترتیبی بدهد که کار به یک بحث منطقی و استدلالی نرسد، بلکه کار به احساسات و تنشنج بیانجامد. ملکی که تا آن زمان یعنی بیش از سه ربع ساعت مثل سایرین با سکوت و احترام و توجه و دقت به گفتار و سخنرانی بقایی گوش کرده بود، وقتی اصطلاح «این پسره» به کار برده شد، تذکر داد که «فراموش نکنید که این پسره برادر من است. من با کاری که او کرده به هیچوجه موافق نیستم و بهطور جدی از او انتقاد کردم. ولی از شما تقاضا میکنم این اصطلاح را به کار نبرید چون به هرحال این برادر من است». در این لحظه دکتر بقایی که عصائی در دست داشت، عصا را بر روی میز کوبید و فریاد زد که «من به هیچکس اجازه نمیدهم حرف مرا قطع کند. من رهبر این حزب هستم و باید به سخنرانی و گفتار خود ادامه دهم». ملکی هم که کنترل اعصاب خود را بر اثر این ژست نادرست، یعنی کوبیدن عصا بر روی میز با آن صورت از دست داده بود، همان عصا را برداشت و روی میز کوبید و گفت: «شما رهبر حزب هستید و ما برای شما خیلی احترام و علاقه قائلیم، ولی به هیچوجه به شما اجازه نمیدهیم نه تنها به حسین ملک بلکه به کوچکترین عضو اهانت بکنید. ما از روز اول با هم قرار و مدار گذاشتهایم که یک کار اصولی و دموکراتیک انجام بدهیم. کاری که شما میکنید به هیچوجه اصولی نیست. شما بحث جالبی را آغاز کردهاید، ادامه بدهید و ما در انتظار نتیجهگیری شما هستیم». از گوشه و کنار سالن هم چند نفر از هواداران ملکی فریاد زدند که «شما اصلاً کجا بودهاید؟ رهبر حزب که در حساسترین لحظات تاریخی حزب نبوده است و هیچ گزارشی از این مدت غیبت خود نداده است، حق ندارد این نوع رفتار بکند». باری جلسه متشنج شد و دکتر بقایی که گویا در انتظار چنین تشنجی بود از جا برخاست و فریاد زد. به این دلیل فریاد زد که آن سکوت و آرامشی که در سه ربع نخستین جلسه وجود داشت، برهم خورده بود و او ناچار بود فریاد بزند تا هم دیگران را خاموش کند، هم صدای خود را به گوش همه برساند. فریاد زد که: «من رهبر این حزب هستم. هرکس با من همراه و هم رأی است با من میآید. هرکس نمیخواهد در این حزب بماند، راه خود را میگیرد و از این حزب میرود». داد و قال از گوشه و کنار برخاست که «اصلاً چنین قرار و مداری نبوده. در حزب اکثریت و اقلیتی هست. شما حرفهای خودتان را بزنید، دیگران هم حرفهایشان را خواهند زد و بعد شورای فعالان تصمیم خواهد گرفت و مطابق نظامنامه شورای فعالان حق رأی دارد و هر نظری اکثریت آورد از طرف اقلیت بایستی قبول بشود». در این لحظه دکتر بقایی برخاست و عصا را برداشت و سالن را ترک کرد.
شاهد صحنههای دلخراشی بودم. کسانی که در استحکام روانی و اخلاقی و قدرت و اعتبار سیاسی آنها کوچکترین شک و تردیدی نداشتم مثل بچههای چندساله گریه میکردند. عدهای به سوی بقایی رفته بودند. عدهای به سوی ملکی و هر دو دسته اصرار و التماس میکردند که «بازگردید بنشینید، گفتوگو بکنید و نتیجهگیری بکنیم. حزب زحمتکشان در حال حاضر امید بسیاری از مبارزان ملی است، کاری نکنید که این حزب برهم بخورد». عدهای که به سوی ملکی رفته بودند او را قانع کردند که شما گامی به سوی دکتر بقایی بردارید و ترتیبی بدهید که از این حالت خشونت و قهر بیرون آید. ملکی به سوی دفتر بقایی رفت و تقاضا کرد که «این جلسه را ترک کنیم و با هم برویم یا منزل شما یا منزل ما، یا منزل یکی از دوستان مشترک و در آنجا خودمان بنشینیم صحبت بکنیم و این جلسه شورای فعالان دو روز دیگر تشکیل شود». دکتر بقایی باز در ایوان باشگاه حزب فریاد زد که «هرکس با من است در این جا میماند و هرکس نمیخواهد میرود» و با عدهای از دوستان خود از حزب بیرون رفتند و کوشش علاقهمندان و مسئولان تشکیلات و سازمان جوانان به جایی نرسید.
پس از مدتی علیرغم اصراری که باقیماندگان اعضای شورای فعالان داشتند، ملکی از بازگشت به جلسه شورای فعالان خودداری کرد و او هم با عدهای به سوی خانه خویش رفت. بقیه فعالان حزب در همان جلسه ماندند و درباره این حادثه شروع به گفتوگو کردند. عدهای که اطلاعات بیشتری داشتند، دیگران را مطلع ساختند که این جلسه و تشنجی که به وجود آمد و تصمیمی که دکتر بقایی اعلام کرد همه از پیش تعیین شده بود و دکتر بقایی میدانست که چه میکند و قصدش این است که حزب را به صورتی که خود میخواهد، درآورد و استدلالی که در مخالفت با دکتر مصدق کرد در رابطه با ملاقاتی است که عیسی سپهبدی با قوام کرده بود و ایشان قبل از قیام سیام تیر چنین تصمیمی را داشتند. منتها چون قیام سی تیر پیش آمد نمیتوانستند بلافاصله بعد از آن قیام، این تصمیم را عملی کنند. به همین مناسبت ایشان وقتی با سؤالات مسئولان حزب روبهرو شد درباره کمّ و کیف ملاقات سپهبدی با قوام، به بهانه بیماری در کلینیک خصوصی بستری شد و در آنجا با خیلی از عناصر مخالف دکتر مصدق ملاقات کرده و قرار و مدار گذاشته و امشب آمده که تکلیف حزب را به این صورت روشن کند و طبیعی است ما تسلیم این زورگویی نخواهیم شد. شورای فعالان حق دارد رهبری حزب را انتخاب بکند.
چندین ساعت در اینباره گفتوگو شد تا آنجا که به یاد دارم فقط سه یا چهار نفر بودند که از دکتر بقایی دفاع میکردند و یکی از آنها عباس دیوشلی، دیگری جعفر معینفر بود. عباس دیوشلی از مسئولان تشکیلات تهران و معینفر از مسئولان سازمان جوانان بود. دو نفر دیگر را نامشان به خاطرم نیست. بدون اخذ تصمیم در حدود ساعت چهار صبح جلسه شورای فعالان تعطیل شد. روز بعد جمعه بود. معمولاً جمعهها کسی در باشگاه حزب حضور نمییافت. شاهد منتشر نمیشد و بهخصوص بعد از این جلسه طولانی و خستهکننده کمتر کسی در آن روز به حزب رفت.
روز شنبه، فعالیتهای گوناگون دانشگاهی، تبلیغاتی، مطبوعاتی آغاز شد. یکشنبه بعدازظهر من در دانشکده پزشکی تهران بودم که خبر آوردند که عدهای باشگاه حزب را اشغال کردهاند. ما به تمام کلاسهای دانشکده اطلاع دادیم به سوی دانشکده فنی حرکت کردیم و با عدهای از دانشجویان عضو حزب به سوی حزب آمدیم. در حدود ساعت پنج و نیم یا شش بعدازظهر به محل حزب که در خیابان اکباتان، نزدیک میدان بهارستان بود، رسیدیم و عدهای از دوستان اشاره کردند که نزدیک نشوید که خطرناک است. برای اینکه عدهای را همان روز در داخل حزب کتک زدند. دو یا سه نفر هم از امیر عشقی چاقو خورده بودند. بنابراین ما تصمیم گرفتیم در آن روز کاری نکنیم. روز بعد دوشنبه در صحن خانه خلیل ملکی در حدود دویست نفر از جوانان و اعضاء حزب جمع شدند. یکی از خاطرات زنده من این است که چندین ماه بود جلال آلاحمد را ندیده بودم. در آن روز در صحن حیاط کوچک خانه ملکی حضور داشت. چند نفر بالای
س- سکوی
ج- صندلی
س- بالا رفتند صحبت کردند یک ایوان مانندی بود آنجا .
ج- بله. رفتند و صحبت کردند و تا آنجا که یادم هست از میان صحبتکنندگان، یکی محمدعلی خنجی بود، یکی هوشنگ ساعدلو. گویا اینان قبل از آمدن به این مجلس جلساتی داشتند. اغلب یا از انشعابیون یا از فعالان سابق حزب توده بودند و چنین استدلال میکردند که انشعابیون یعنی از خلیل ملکی و محمدعلی خنجی و ناصر وثوقی و مهندس قندهاریان گرفته تا دیگران که سوابقی در حزب توده داشتند و این برخوردها به این مناسبات به وجود آمده به کلی از حزب کناره گیرند بیآنکه علناً استعفا کنند و بقیه جوانان به حزب بازگردند و با دکتر بقایی همکاری سیاسی را ادامه دهند.
دو نفر در آن روز تحلیل دیگری داشتند که هر دو اکثریت قریببه اتفاق حضار را یکی بیشتر در جهت عاطفی و احساسی و دیگری در جهت استدلال سیاسی تحت تأثیر قرار دادند. یکی از این دو نفر جلال آلاحمد بود که بالای سکّو رفت و فریاد زد که «این بقایی فلانفلان شده از روز اول میدانست که ما را برای چه میخواهد و ما نبایستی تسلیم شویم و میبایستی تصمیم بگیریم که او خودش را از حزب اخراج کرده. حزب از ماست. تمام این زحمات را ما کشیدیم و علی زهری و دکتر بقایی نتیجه زحمات ما را به این صورت میخواهند پس بدهند. حزب را اشغال کنند. ما تسلیم نخواهیم شد».
دیگری مسئول تشکیلات تهران امیرهوشنگ امیرقلی بود. باری پس از سخنرانی هیجانی جلال آلاحمد و امیرقلی اکثریت گفتند که «ما حزب زحمتکشان را ادامه خواهیم داد با بقایی یا بدون بقایی». هنوز کودتای بقایی به اندازه کافی تجزیه و تحلیل نشده بود و بسیاری تصور میکردند که میتوان با او مذاکره کرد و کنار آمد و تا آنجا که به یاد دارم بعد از تصمیم به ادامه فعالیت، حتی چند نفر از جوانان و میانسالان تعیین شدند که با دکتر بقایی ارتباط بگیرند و درباره چگونگی ادامه فعالیت مشترک با او گفتوگو کنند.
س- گفتوگو کنند.
ج- طبیعی است که دکتر بقایی دیگر حاضر به چنین گفتوگویی نشد و طبیعی است که از روز بعد کسانی که عقیده به فعالیت سیاسی جدی و منظم داشتند کار خود را ادمه دادند. در همان روز، بعد از اخذ تصمیم در حیاط خانه ملکی با خود ملکی صحبت شد و او گفت که: «من هیچ شرکتی در این گفتوگوها و مذاکرات و سخنرانیها نخواهم کرد. نمیخواهم دیگران را تحت تأثیر قرار بدهم اما تسلیم نظر اکثریت و جوانان هستم. هر تصمیمی که شما گرفتید، چه برکناری انشعابیون، چه ادامه فعالیت سیاسی، من به وظیفه خود ادامه خواهم داد». ولی از همان شب کوششهایی برای تماس با سران نهضت ملی از رهبران حزب ایران گرفته تا وزرای دولت دکتر مصدق آغاز شد و با کمال تأسف و تأثر باید بگویم که هیچیک از این عناصر، آمادگی خود را برای شرکت در یک جلسه آشتیکنان برای تماس گرفتن با دکتر بقایی، برای گزارش کردن این واقعه به دکتر مصدق قبول نکرد. از میان کسانی که من خود در رابطه بودم و پاسخ منفی آنها را به خوبی به یاد دارم، سنجابی، صدیقی، اللهیار صالح، حسیبی، مهندس رضوی و دکتر شایگان را به خوبی به یاد دارم. اما یقین دارم که گروههای دیگری با افراد و مسئولان دیگر نهضت ملی تماس گرفتند. اینان که اسم بردم در لیستی بودند که من و عدهای دیگر مسئول تماس گرفتن با آنان بودیم.
بعد از نومید شدن از کمکی که انتظار داشتیم، این عناصر یا بعضی از این عناصر در این واقعه غمانگیز و وخیم به ما بکنند، تصمیم به ادامه فعالیت گرفتیم و از روز بعد با استفاده از امتیازی که هفتهنامه نیروی سوم داشت، روزنامه نیروی سوم را به عنوان ارگان حزب زحمتکشان ملت ایران منتشر ساختیم و برای تمیز این جریان از جریانی که دکتر بقایی به زور تصاحب کرده بود، شعار نیروی سوم را بر این حزب افزودیم، چندان که در ادبیات سیاسی ایران این حزب بیشتر به اسم حزب نیروی سوم معرفی شد، در حالی که نیروی سوم یکی از شعارهای این حزب بود و اسم حزب همچنان حزب زحمتکشان ملت ایران بود و باقی ماند.
س- آقای دکتر پیشداد، من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که به اختصار جریان حسین ملک را که به آن اشاره کردید که باعث رنجش دکتر بقایی شده بود برای من توضیح بدهید.
ج- جریان حسین ملک به این ترتیب بود که بعد از انشعاب حسین ملک با انور خامهای و عدهای دیگر، اعتماد و اعتقاد خود را به شوروی و سوسیالیسم شوروی حفظ کردند و یک سازمان سیاسی مستقل از حزب توده ولی معتقد به شوروی داشتند و در آنجا فعالیتی میکردند. چندین حوزه نیز اداره میکردند.
س- به چه نامی؟
ج- به نام «حجار»
س- روزنامهای هم داشتند؟
ج- روزنامهای هم داشتند.
س- اسم روزنامه چه بود؟
ج- روزنامه حجار و مجلهای داشتند به اسم مجله «اندیشه و هنر». بعد از تشکیل حزب زحمتکشان ملت ایران و شاید در جریان تأسیس این حزب حسین ملک برادر ناتنی خلیل ملکی است و همیشه برای برادر بزرگ خود احترام زیادی داشت، به حزب زحمتکشان ملت ایران پیوست و در این حزب با کمال ازخودگذشتگی و فداکاری، فعالیت میکرد.
س- با همه این که هنوز اتحاد شوروی را قطب سوسیالیستی میدانست؟ چه جوری میتوانست در حزب زحمتکشان ملت ایران باشد؟
ج- زیاد اعتقادی نداشت و در آن دورهای که در حزب زحمتکشان ملت ایران بود من به یاد ندارم از اعتقاد و وفاداری خود به جامعه شوروی سخنی گفته باشد. با اینکه گوینده چند حوزه بود و مقالاتی هم مینوشت، از این مسائل صحبتی نمیداشت. به احتمال قوی آن اعتقاد را از دست داده بود.
س- بله.
ج- و بر اثر تجربه تلخی که از آغاز فعالیت حزب توده در جنوب وجود داشت، حسین ملک به تشکیلات تهران پیشنهاد کرد که او را مأمور به وجود آوردن شعبه حزب زحمتکشان ملت ایران در آبادان و بهطور کلی خوزستان بکنند و با این مأموریت به آبادان و خرمشهر و اهواز رفت و پس از سه ماه زحمت و کوشش موفق شد که هسته سیاسی سازمانی قابل توجهی در آن سرزمین به وجود آورد و بعد چنان که مرسوم بود از رهبر حزب یعنی دکتر مظفر بقایی دعوت کرد تا برای گشایش و آشنایی با اعضای حزب در آن دیار به آنجا سفر کند، به شرحی که خود هم در مقالهای که بدان اشاره خواهم کرد هم شفاهاً چندبار برایم و برای دیگران گفته است اعضا و هواداران حزب زحمتکشان را در آبادان گرد میآورد و در ساعت معینی در انتظار رسیدن حزب هستند، پس از چندین ساعت انتظار متوجه میشوند که ماشین فرماندار نظامی که دکتر بقایی هم در آن نشسته، از جلوی صف اعضا و هواداران حزب زحمتکشان عبور میکند، بیآنکه کوچکترین اعتنایی به این جمع بکند و مستقیم به سوی هتل معروف آبادان در آن زمان میرود. حسین ملک ناراحت و آشفته به تصور اینکه دکتر بقایی یا فراموش کرده یا متوجه نشده یا تحت فشار قرار داشته به هتل میرود تا او را به سوی صف متحد اعضای حزب زحمتکشان بازگرداند، در آنجا به او پاسخ میدهند که «آقای دکتر مشغول حمام گرفتن است. بروید فردا بیایید».
حسین ملک از این جریان فوقالعاده ناراحت و رنجیدهخاطر میشود و از دکتر بقایی به کلی قطع امید میکند. گویا بازمیگردد و به رفقای حزبیاش میگوید «من اشتباه کردم، این رهبر شایستگی فعالیت سیاسی شما را ندارد. بروید به خانههای خود و دیگر از این غلطهایی که من کردهام نکنید. من اشتباه کردم و از شما معذرتخواهی میکنم. ولی به شما قول میدهم که انتقام این بیاعتنایی و بیاحترامی را از دکتر بقایی خواهم کشید». با این احساسات حسین ملک به تهران بازمیگردد، بدون آنکه با مسئولان تشکیلات حزب زحمتکشان در تهران تماس بگیرد، مشورت کند و نظر آنها را درباره تصمیمی که گرفته است بخواهد، سرخود و رأساً و شخصاً مقاله بسیار تند و تیزی برضد دکتر بقایی مینویسد و در روزنامه حجار که از خدا میخواست چنین مقالهای را برای مسابقه با «به سوی آینده» و امثال آن منتشر کند، به چاپ میزند. انتشار این مقاله در محفل دوستان دکتر بقایی و شخص دکتر بقایی تأثیر بسیار نامطلوبی داشت، گرچه در همان زمان طبق گزارشی که ملکی چه در حوزه پزشکی و چه در حوزه مسئولان تشکیلاتی تهران داده بود، دکتر بقایی را از مخالفت خود با این اقدام مطلع ساخته بود. در آن جلسه، شورای فعالان که شرحش قبلاً گفته شد، بهانهای به دست دکتر بقایی برای حمله کردن شخصی به حسین ملک تحت عنوان «این پسره» و طبیعی است به خلیل ملکی که برادر ناتنی حسین ملک است داد و این یکی از بهانههایی بود که جلسه شورای فعالان را به تشنج کشاند ولی لابد علت اصلی تغییر موضع سیاسی بقایی نبود.
این داستان بلایی بود که حسین ملک به سهم خود بر سر حزب زحمتکشان آورد. جالب این است که بعد از کودتای بقایی در حزب زحمتکشان یکی از اولین فعالانی که از نو به این حزب بازگشت، حسین ملک بود که باز دوستان حجاری خود را رها کرد و به حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم روی آورد و پس از مدتی عضو هیئت اجرائیه حزب شد.
س- آقای دکتر پیشداد، میخواهم از حضورتان خواهش کنم که یک مقداری توضیح بدهید راجع به موقعیت این حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در رابطه با رهبران نهضت ملی چون در آنموقع هنوز دکتر بقایی، خوب، یکی از رهبران شناخته شده نهضت ملی بود، آیا این جریان جدایی و اعلام فعالیت این حزب مشکلاتی برای این حزب به وجود نیاورد؟
ج- چرا مشکلات فراوانی به وجود آورد. یکی از مشکلات این بود که مسئولان تشکیلات هیچ پیشبینی این جریان را نکرده بودند. با اینکه همچنان که قبلاً اشاره کردم اختلاف نظرهای سیاسی از چندین ماه پیش بین دو جناح تحت رهبری بقایی و جناح چپ تحت رهبری خلیل ملکی وجود داشت، مسئولان تشکیلات پیشبینی نمیکردند که دکتر بقایی دست به چنین کودتایی بزند. به همین جهت پس از اشغال پایگاه حزب از طرف چاقوکشان و اراذل و اوباشی که سازمان مجاهدین اسلام در اختیار دکتر بقایی گذاشته بودند، یکی از اولین مشکلات این بود که محلی برای تجمع فعالان حزب و اعضاء به دست آید که به علت نداشتن امکانات مالی کار سادهای نبود. پس از مدتی در خیابان سعدی در کوچهای که نامش یادم نیست، شاید کوچه بدیع (بدایعی) بود، به هر حال، خوب به خاطر دارم که در همان کوچه مطب یکی از بهترین اطباء امراض داخلی تهران هم
س- دکتر وکیلی؟
ج- دکتر علی وکیلی
س- بله.
ج- بود، یک ساختمانی که بیشتر شبیه به یک منزل دو سه طبقهای بود گرفته شد با سالن بسیار کوچک و محقری. مشکلات چاپی و انتشاراتی خیلی زودتر حل شد. بهطوری که تقریباً وقفهای در انتشار ارگان حزب که از این پس نیروی سوم روزانه بود، به وجود نیامد.
س- اولین شماره روزنامه نیروی سوم از خانه ملکی پخش شد.
ج- بله و در همین اولین شمارههای نیروی سوم چندین مقاله بسیار تاریخی و جالب هست که متأسفانه اکنون زیر چشم من نیست، ولی فقط برای اطلاع محققین اشاره میکنم که مقالهای از ملکی هست تحت عنوان «نامه سرگشاده به حضرت آیتالله کاشانی» چون از مدتها پیش طبق اطلاعاتی که به ما رسیده بود در خانه کاشانی که در آن زمان هنوز با دکتر مصدق به عنوان یکی از دو رهبر نهضت ملی قدر و منزلتی داشت و رفت و آمد زیادی در خانه او بود، صحبت از خلیل ملکی کمونیست سابق و اینها بود و گویا ایشان هم نه تنها عکسالعملی نشان نمیداد با اینکه میدانست خلیل ملکی و دوستانش تمام انرژی و تون خودرا در پشتیبانی از نهضت ملی گذاشتهاند بلکه به چنین شایعاتی میدان میداد. در یکی از این جلسات حتی یکی از مقلدین آیتالله بهطور مشخص سؤال میکند که آیا ریختن خون یک کمونیست مباح است یا نه؟ و وقتی پاسخ مثبت دریافت میکند بهطور مشخصتری میپرسد که منظور من از آن کمونیست خلیل ملکی است که با سکوت آیتالله روبهرو میشود و در ایران معروف ا ست که سکوت علامت رضاست.
به همین دلایل، یکی از اولین مقالاتی که ملکی بعد از جدایی از دکتر بقایی در روزنامه نیروی سوم ارگان جدید حزب منتشر کرد، نامه سرگشاده بود که از نظر تاریخی قابل توجه است و ما آن را در بخش اسناد خاطرات سیاسی ملکی آوردهایم. نامه دیگر از جلال آلاحمد خطاب به دکتر بقایی است که خواندن این نامه به اندازه زیادی به فهم علل کودتایی که دکتر بقایی در حزب به راه انداخت کمک میکند. مقالات دیگری در پشتیبانی از دکتر مصدق و نشان دادن علل واقعی کاری که دکتر بقایی در حزب زحمتکشان کرد که نتیجه آن به مخالفت جدی با نهضت ملی و رهبری دکتر مصدق خواهد انجامید انتشار یافت، اما افسوس، افسوس در آن روزهای برای ما بسیار سخت و دشوار حتی سران نهضت ملی اعتقادی به این حرف و سخنها و تحلیلها نداشتند و به هیچوجه ما عناصر هوادار نهضت ملی و به همین دلیل مخالف با دکتر بقایی را تحویل نمیگرفتند.
س- آیا این به این علت نبود که هنوز دکتر بقایی مخالفت خودش را با دکتر مصدق آشکار نکرده بود؟
ج- درست به همین علت بود. دکتر بقایی مدتی صبر کرد تا دست خود را رو کند و در تمام این مدت که نزدیک به سه ماه طول کشید همه تصور میکردند که و برخی از آنها میگفتند که خلیل ملکی اصلاً انشعابچی است و اوست که باعث انشعاب شده است و یکی از سران حزب ایران که با ملکی به علت عقده حقارتی که نسبت به او داشت، دشمنی دیرینی داشت، در همان زمان در تهران شایع ساخته بود و این شایعه را به سوی آینده بهصورت وسیعی پخش کرد که «خلیل اگر بتواند از ملکی انشعاب خواهد کرد».
باری به این دلایل ما نزدیک به سه ماه با مشکلات گوناگونی روبهرو بودیم و حتی تقاضای دیدار با دکتر مصدق که از سوی مسئول تشکیلات تهران که در عین حال مسئول ارتباط با نخستوزیری بود، نه اینکه بهصورت علنی رد شود، بلکه پشت گوش انداخته شد. اینجا باید از شخصیت ملی واقعبین و با صداقت و صفایی که جان خود را در راه مبارزه با استعمار و استبداد گذاشت و یکی از نزدیکترین و صمیمیترین همکاران دکتر مصدق بود، یاد کنم.
اولین شخصیت ملی که به حقیقت این جدایی و فعالیت حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پی برد، دکتر حسین فاطمی بود. فکر میکنم قبل از این جدایی نیز دکتر حسین فاطمی میدانست که مقاله کذایی درباره ضرورت ملی کردن نفت را کی نوشته است. چون هم او بود که در جبهه ملی این مقاله را مطرح کرده بود و برای دکتر مصدق گویا تا آخر عمر این توهّم وجود داشت که اولین پیشنهادکننده ملی کردن صنایع نفت، دکتر فاطمی بوده است و بعد از شهادت او نامهای در همین زمینه دکتر مصدق نوشته است و دکتر حسین فاطمی را مبدع فکر ملی کردن صنایع نفت معرفی کرده است. اما لابد خود دکتر حسین فاطمی از آن مقاله و نویسنده آن مقاله اطلاع داشت، شاید اطلاع از این مقاله و نویسنده آن بیتأثیر در ارتباطی که او مستقلاً با خلیل ملکی ایجاد کرد و از آن پس روابط خلیل ملکی و یاران خلیل ملکی و حزب زحمتکشان ملت ایران که رهبری آن بهطور طبیعی این بار در اختیار خلیل ملکی قرار گرفته بود، با سایر سران نهضت ملی از جمله سران حزب ایران که به هیچ روی حاضر به احیای فعالیتهای این حزب نبودند، نداشت.
همین دکتر حسین فاطمی شادروان حسین فاطمی بود که ترتیب ملاقاتهایی را بین دکتر مصدق و خلیل ملکی داد و از اوخر سال ۱۳۳۱ به احتمال قوی از بهمن ۳۱ تا اواخر تیر ۱۳۳۲ شنبهها از ساعت شش تا نه شب، آقای خلیل ملکی به دیدار آقای دکتر مصدق میرفت و درباره مسائل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی مذاکراتی صورت میگرفت. چندین بار ملکی در حوزه پزشکی که من عضو آن حوزه بودم و ملکی گوینده آن، بهصورتی سربسته نه با تفصیل از ملاقاتهای خود و اغلب اوقات با تلخی و غمزدگی صحبت میکرد. از جمله اینکه هرچه درباره ضرورت اصلاحات داخلی با «پدر بزرگوار» اصطلاحی بود که ملکی خیلی دوست داشت درباره مصدق به کار ببرد، نمیدانم تا چه اندازه این اصطلاح بار تمسخر و شوخی دربرداشت. ولی خوب به خاطر دارم که در بسیاری از جلساتی که با ملکی در همان سالها داشتیم، به جای دکتر مصدق اصطلاح «پدر بزرگوار» را به کار میبرد، این اصطلاح البته با احترام و علاقه توأم بود. من فکر میکنم مقداری هم شوخطبعی در آن وجود داشت.
ملکی از لحاظ سیاسی و تحلیل سیاسی و بینش سیاسی برای دکتر مصدق ارزش و اعتبار زیادی قائل نبود و افسوس میخورد که دکتر مصدق معلومات و اطلاعاتی که دیگران دارند از جمله خود او، که البته هرگز چنین ادعایی را نکرد، ولی بارها میگفت که: «افسوس میخورم که دکتر مصدق مرد سیاسی قرن نوزدهم است، فوت و فن مبارزات پارلمانی را خوب میداند، ولی تحلیلی از اوضاع و احوال سیاسی ندارد، نمیداند که این راهی که پیش گرفته است به شکست میانجامد». در مقاله بسیار معروفی که سرمقاله شماره هفتم «علم و زندگی» بود، در فروردین ۱۳۳۲، ملکی تجزیه و تحلیل بسیار دقیق و جامعی از خطرات لیبرالیسم قرن نوزدهم کرده است و با آیندهنگری شگفتانگیزی حتی جزئیات شکست نهضت ملی را پیشبینی کرده است.
علیرغم این برداشت و استنباط از دکتر مصدق، همواره ملکی نسبت به او احترام و علاقه داشت و میدانست که مردم نسبت به دکتر مصدق علاقه و احترام دارند. چون میدانست که دکتر مصدق با صداقت و صمیمیت شاید بدون آگاهی عمیق سیاسی با استعمار و استبداد مبارزه میکند. به همین دلیل بود که یکبار در یک جلسه تاریخی به او گفته بود «ما میدانیم که راهی که شما میروید به جهنم است. ولی تا جهنم هم با شما خواهیم آمد». باری این مشکلات پس از ارتباطی که شادروان حسین فاطمی با خلیل ملکی و بعد سایر مسئولان حزبی ایجاد کرد و با ایجاد رابطهای که بین ملکی و مصدق به وجود آورد، باعث شد که حزب زحمتکشان از آن Ghetto خارج شود و بسیاری از عناصر روشنفکر و تحولطب و مترقّی که به علت حضور برخی از دوستان دکتر بقایی یا شعاری که در صدر شاهد «نصر منالله و فتحاً قریب» وجود داشت به این حزب روی نمیآوردند شروع کردند به روی آوردن به این حزب، بهطوری که در عرض چندماه از بهمن ۱۳۳۱ تا مرداد ۱۳۳۲ حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم رشد افقی بسیار تند و تیز و گستردهای داشت. تعداد اعضاء خیلی بیشتر از تعداد کادرها و گویندههای حوزهها بود.
یکی از نکاتی که باید در این زمینه به آن اشاره کرد، در حال حاضر بهخصوص اهمیت زیادی دارد این است که تا زمانی که خلیل ملکی و دوستان و شاگردانش با دکتر بقایی و یاران او همکاری سیاسی داشتند اصلاً صحبتی از فعالیت سیاسی زنان در میان نبود. به علت روابط خاص دکتر بقایی با جناحی از روحانیت در ایران، فعالیت سیاسی زنان در یک حزب سیاسی عملاً قدغن شناخته شده بود، برعکس وقتی دکتر بقایی بر ضد حزب زحمتکشان کودتا کرد و ما بالاجبار تغییر باشگاه دادیم، دختران دانشگاهی و زنان معلم و زنان بسیاری از اعضای حزب، اظهار علاقه به فعالیت سیاسی کردند و ما تصمیم به مختلط ساختن حزب کردیم و از قم به احتمال قوی به امضاء رئیس دفتر آیتالله بروجردی حکمی نامهای که حکمآمیز بود برای حزب رسید که اگر چنین کاری بکنید ما شما را منافق و مرتد اعلام خواهیم کرد. خوب به یاد دارم که روزی که این نامه به حزب رسیده بود و در اختیار رهبر حزب خلیل ملکی قرار گرفته بود، برای دریافت سرمقاله «علم و زندگی» به خدمت او رفته بودم و او این نامه را نشان داد که در آرشیو حزب ضبط شده بود. امیدوارم از بین نرفته باشد. ملکی با دکتر فاطمی در این زمینه صحبت کرد و او قول داد که پس از چند روز نظر دکتر مصدق و سایر رهبران نهضت ملی را اعلام خواهد کرد، طبیعی است که اکثریت فعالان حزب بر این نظر بودند که باید جواب دندانشکنی به رئیس دفتر آیتالله بروجردی داد و بدون ترس از تکفیر به فعالیت مختلط حزبی پرداخت.
ولی بعد از چند روز دکتر فاطمی به احتمال قوی به صورت شفاهی به خلیل ملکی اطلاع داده بود که از این کار پرهیز کند و این کار نه به سود حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم خواهد بود نه بهطور کلی به سود نهضت ملی ایران و دولت مصدق. به همین جهت تصمیم گرفته شد که در کنار حزب زحمتکشان یک سازمان ظاهراً مستقل ولی باطناً در ارتباط تنگاتنگ با حزب به وجود اید تحت عنوان «نهضت زنان پیشرو».
س- سازمان زنان پیشرو
ج- سازمان زنان پیشرو.
س- بله.
ج- من تصور میکنم اسمش بود نهضت زنان پیشرو، سازمان زنان پیشرو که خانم صبیحه ملکی در گرداندن سازمان زنان پیشرو نقش بسیار مؤثر و مهمی داشت.
س- و خانم دکتر سیمین دانشور بود.
ج- خانم دکتر سیمین دانشور بود، خانمی که قبلاً به عنوان دانشجو اسم بردم در این سازمان هنوز عضویت داشت به اسم خانم ایران پیرشفیعی.
س- خانم ایران پیرشفیعی بود خانم دوشیری بود.
ج- دو تا خواهران خود من بودند، گیتی پیشداد و شیرین پیشداد و در آن زمان هم در حزب توده، هم در حزب زحمتکشان و به احتمال قوی در سایر گروههای سیاسی رسم بر این بود که بهصورت خانوادگی شرکت میکردند. البته خانوادههایی بودند که برخی از افراد در حزب زحمتکشان و برخی در حزب توده شرکت داشتند و به همین مناسبت گرفتاریهای زیادی به وجود میآمد. ولی تا آنجا که به خانوادههای من و دوستانم مربوط است خوب به یاد دارم که خواهران و مادران بسیاری از اعضای حزب زحمتکشان به سازمان زنان پیشرو دعوت شده بودند و آنجا فعالیت میکردند. بنابراین پس از سه، چهار ماه مشکلات ابتدایی برطرف شد و ما با رشد و نمو غیرقابل کنترل حزب زحمتکشان روبهرو شدیم. در اوایل سال ۱۳۳۲ کار به جایی کشیده بود که بسیاری از فرصتطلبان و موقعشناسان که تصور میکردند حزب زحمتکشان به زودی در مسئولیتهای دولتی شرکت خواهد کرد و لابد پستهایی برای تقسیم خواهد داشت به این حزب میآمدند و عضویت میپذیرفتند در میان آنها هم به احتمال قوی جاسوسان رکن دو و همکاران مخفی دربار وجود داشتند و هم بسیاری از افرادی که فعالیت سیاسی فقط برای تأمین منافع شخصی برایشان مطرح است. در میان اینها باید از ناصر خدایار نام ببرم.
س- بله، بله.
ج- باید از یکی از خویشاوندان دور خود اسم ببرم به اسم مرعشی که در آن زمان در دبیرخانه دانشگاه کار میکرد و روزی من او را در راهروی حزب زحمتکشان دیدم و تعجب کردم چون افکار سیاسی او را قبلاً میشناختم و قرار ملاقاتی با مسئول تشکیلات گرفته بود برای اعلام عضویت خود در حزب زحمتکشان. از این مثالها بسیار زیاد هست و فکر میکنم در سایر کشورها هم بهخصوص در کشورهای جهان سوم باید این پدیده وجود داشته باشد که وقتی حزبی رشد و نمو میکند و تبدیل به قطب قدرت میشود عده زیادی از افراد را بدون این که آگاهی و ایمان و ارادت کافی داشته باشند، به سوی خود جلب مینماید.
س- یک مدتی هم گویا این حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم فعالیتی میکرد در منصرف کردن حسین مکی از مخالفت با دکتر مصدق.
ج- حتماً. اما تا آنجا که من به یاد دارم یکی از اولین شخصیتهایی که حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم در آن دو، سه یا چهار ماه حیات مجدد خود با مشکلاتی که داشت با او تماس گرفت، حسین مکی بود. در آن زمان حسین مکی سفری به آمریکا کرده بود …
س- دعوت بانک جهانی.
ج- به دعوت بانک جهانی، دقیقاً. از طرف حزب تصمیم گرفته شد که عده زیادی به استقبال مکی به فرودگاه سابق مهرآباد بروند و او را با خود به باشگاه حزب بیاورند.
س- با توجه به اینکه بین مکی و بقایی در آنموقع یک رقابتی هم وجود داشت؟
ج- بله، البته فرصت نیست راجع به همه مسائل سخن بگوییم. اما اشاره به این نکته لازم است که در بدو تأسیس حزب زحمتکشان ملت ایران با دکتر بقایی، شاید در شهریور ۱۳۳۰، امیرقلی مسئول تشکیلات تهران چند تن از جوانان حزب را به جلسهای دعوت کرد که میبایست جلسه سری و مخفی باشد و ما نمیدانستیم به درستی چه کسانی در آن جلسه شرکت میکنند. در این جلسه که در منزل امیرقلی تشکیل شد، علاوه بر اعضاء سازمان جوانان که خوب به خاطر دارم در آن میان هوشنگ سعادت، امیر پیشداد، سیفالدین بنیصدر و محمود کاشف حضور داشتند، خلیل ملکی از در وارد شد و ما تا آن لحظه اطلاع نداشتیم. بعد امیرقلی اطلاع داد که پس از مذاکره با خلیل ملکی به این نتیجه رسیدهاند که ما باید کوششی در جهت جلب برخی از سران نهضت ملی و شخصیتهای سرشناس و نیکنام برای ورود در حزب زحمتکشان بکنیم. این کوشش گویا قبل از تأسیس حزب زحمتکشان انجام شده بود و به موفقیت همچنان که قبلاً اشاره کردیم، نرسیده بود. معذلک امیرقلی چنین پیشنهاد کرده بود و ملکی هم پذیرفته بود که عدهای بدون اینکه سر و صدای این جریان را درآورند، مأمور بشوند برای تماس گرفتن. خوب به خاطر دارم که در این جلسه خلیل ملکی راجع به اهمیت شخصیت در تاریخ بهخصوص در کشورهای کم رشد، آن زمان هنوز اصطلاح جهان سوم باب نشده بود و اغلب اوقات سخن از کشورهای عقبافتاده یا دارای فرهنگ سیاسی اجتماعی فقیر بود، کرد و گفت به همین مناسبت اگر شما بتوانید حسین مکی را به حزب بیاورید، بعد میتوانید هزارنفر را به خاطر او به حزب وارد کنید. چون یکی از دوستان به عنوان سؤال گفت: «فکر نمیکنید آقای ملکی یا رفیق ملکی» چون ما به تقلید از تودهایها عادت کرده بودیم به همدیگر رفیق خطاب کنیم، سؤال کرده بود که «رفیق ملکی فکر نمیکنید بهتر است ما به جای اینکه به دنبال این افراد برویم با آنان زبان مشترکی نداریم و چون ما جوان هستیم اصلاً ممکن است ما را نپذیرند ما برویم در میان کارگران و کارمندن دولت تبلیغ بکنیم و آنها را بیاوریم». یادم هست که ملکی اشاره کرد که «اگر شما یک حسین مکی را به حزب بیاورید آنگاه میتوانید هزار کارمند دولت را به حزب وارد کنید» و درباره نقش شخصیت در تاریخ داد سخن داد و ما همه قانع شدیم و این مأموریت را با جان و دل پذیرفتیم که به ملاقات عدهای برویم.
در همان مجلس نام عدهای بر روی کاغذ آمد برای این که جریان دموکراتیک باشد از هر یک از شرکتکنندگان خواسته شد که اگر کاندیدا، نامزد مشخصی دارد معرفی بکند، با کمال شرمساری باید اعتراف بکنم که من به علت علاقهای که به ادبیات فارسی و نثر شیرین دکتر پرویز ناتل خانلری داشتم در آن جلسه او را کاندیدا کردم و ملکی پرسید «این ناتل خانلری کیست؟» برایش توضیح دادم که استاد دانشگاه است و در میان دانشجویان دانشکده ادبیات از نفوذ و اعتبار خاصی برخوردار است. وقتی صحبت از مجله سخن شد خوب به خاطر آورد و میگفت: «گویا صادق هدایت هم با او دوست بوده است». ملکی اغلب مقالات ادبی و شعر نمیخواند و بیشتر به مسائل اجتماعی و تحلیلهای سیاسی علاقه داشت. معذلک این پیشنهاد ثبت شد و شاید اشاره بکنم که با چه سرشکستگی این هیئت از پیش دکتر خانلری بازگشت. به هر حال، حسین مکی در رأس کسانی بود که قرار شد این هیئت پنج نفری با او تماس بگیرند، وقتی به پیش او رفتیم و در اینباره صحبت کردیم ما را با محبت پذیرفت و پذیرایی کرد، ولی بعد از شنیدن گزارش ما درباره ضرورت مبارزه سازمانی تشکیلات و این حرفها پاسخ داد: «شما رهبر دارید چرا به سراغ من آمدهاید؟»
Leave A Comment