روایت‌کننده: آقای دکتر امیر پیشداد

تاریخ مصاحبه: ۳ مارچ ۱۹۸۴

محل مصاحبه: شهر لوشن، فرانسه

مصاحبه‌کننده: ضیاء صدقی

نوار شماره: ۶

توضیح دادیم که منظور ما داشتن یک رهبر نیست. ما در پی رهبری جمعی هستیم و حضور هر یک از این رهبران موجب گسترده شدن طیف اجتماعی سیاسی خواهد شد. هرچه در این زمینه اصرار کردیم او گفت: «دکتر بقایی رهبر شماست. دیگر شما به رهبر دیگری احتیاج ندارید». با دکتر علی شایگان، با مهندس رضوی، با مرحوم محمود نریمان و همان‌طور که گفتم با دکتر پرویز ناتل خانلری تماس گرفتیم و هرچه در استدلال و برهان داشتیم عرضه کردیم، بی‌آنکه کوچک‌ترین نتیجه‌ای بگیریم.

خوب به خاطر دارم کاندیدایی که من معرفی کرده بودم پس از گوش دادن به استدلال‌های گوناگون ما پاسخ داد: «بگذارید من معلم ادبیات باقی بمانم. قبول نکنید که من به سیاست آلوده شوم». یادم هست که من چون ایشان را کاندیدا کرده بودم توضیح دادم که «شرکت در فعالیت سیاسی نهضت ملی ایران به هیچ‌وجه آلودگی نیست، بلکه موجب افتخار خواهد بود». هر چه اصرار کردیم او بر سر این نکته ایستادگی کرد که «من فقط در ادبیات، اطلاعات و معلوماتی دارم و در این زمینه کار می‌کنم. شما هم اگر به دنبال تحصیل جدی بروید خیلی بهتر است تا فعالیت سیاسی بکنید». چیزی نمانده بود که او ما را از ادامه فعالیت سیاسی سازمانی منصرف کند. البته اینجا برای انبساط خاطر بود، ما نتوانستیم در هر حال او را قانع به فعالیت سیاسی بکنیم.

سه ماه این تماس‌ها و ملاقات‌ها به طول انجامید تا ما گزارشی تهیه کردیم و رفتیم پیش ملکی و طبق معمول گزارش ابتدا با یک انتقاد از خود آغاز می‌شد و دوستان دیگر چون تصور می‌کردند ملکی نسبت به من علاقه دارد از من خواستند که گزارش‌دهنده باشم و من هم از طرفداران جدی انتقاد از خود بودم و شروع کردم به اینکه اگر ما این سه ماه را رفته بودیم به کارخانه‌ها و کارگاه‌ها و ادارات تبلیغ کرده بودیم، نتیجه خیلی بیشتری می‌گرفتیم. این شخصیت‌‌هایی که ما دیدیم، و واقعاً این‌طور بود، از لحاظ سیاسی هیچ‌کدام حتی دکتر شایگان تا چه برسد به حسین مکی مایه و بضاعت قابل ملاحظه‌ای نداشتند. ما آنان را با خلیل ملکی مقایسه می‌کردیم و با حالت نومیدی از خانه‌های آن‌ها درمی‌آمدیم. ملکی وقتی این گزارش به نیمه آن رسیده بود، چنان کلافه شد که فریاد زد «من فکر می‌کردم شما در عرض این چند ماه چیزی آموخته‌اید. پیداست که شما کوچک‌ترین اطلاعی و شناختی از جامعه ایران ندارید، رهبر سیاسی در ایران همین‌ها هستند ما باید برویم از سوئد رهبر سیاسی بیاوریم؟ با همین مصالح باید کار کنیم» با همان لهجه آذربایجانی که لابد به یاد دارید انتقاد خیلی تند و تیزی از ما کرد که طبیعی است ما دیگر از قرائت بقیه گزارش خودداری کردیم، دم خود را روی کول گذاشتیم و با لب و لوچه آویزان و غم‌زده به خانه‌های خود بازگشتیم. فقط برای این پرانتز بزرگ که باز کردم برای این بود که قبلاً کوشش برای آوردن حسین مکی به حزب زحمتکشان در دورانی که با دکتر بقایی صحبت می‌کردیم شده بود و پاسخ او در آن زمان منفی بود مع‌‌ذلک خلیل ملکی با سماجت به این کوشش ادامه داد و اولین شخصیتی که ما از او دعوت کردیم برای سخنرانی به باشگاه محقر حزب زحمتکشان که هنوز در کوچه بدیع قرار داشت بیاید حسین مکی بود. سخنرانی او تا آنجا که به خاطر دارم فوق‌العاده ضعیف و فقیر بود. مع‌ذلک احساسات بسیار شدید بود و چون محوطه سالن و حیاط بسیار محدود بود، بسیاری از شنوندگان در کوچه بدیع و حتی در اوایل خیابان سعدی،

س- کوچه بدیع بود یا بدایعی بود؟

ج- بدایعی بله. می‌گشتم عقب این اسم به خاطرم نبود، کوچه بدایعی. حضور داشتند یعنی برای اکثریت آن‌ها محتوای سخنرانی مهم نبود، شخصیت حسین مکی مهم بود. ما جوانان فعال حزب آن روز ذوق‌زده شده بودیم و تصور می‌کردیم که از بالا توافق‌‌هایی صورت گرفته و از این پس حسین مکی جای دکتر بقایی را خواهد گرفت. معلوم شد که حسین مکی فقط برای آن سخنرانی آمده بود و قصد فعالیت تشکیلاتی و سازمانی نداشت.

س- ولی یک شب دیگری هم گویا حسین مکی که از آمریکا برگشته بود، دعوت کرده بودند به حزب و آثار و علائم مخالفت حسین مکی با دکتر مصدق ظاهر شده بود که نمی‌‌دانم شما آن شب حضور داشتید یا نه؟

ج- به هر حال، من تنها خاطره‌ای که از شرکت حسین مکی در باشگاه حزب بعد از جدایی از بقایی به خاطر دارم همین است که گفتم.

س- بله.

ج- که از سفر آمریکا بازمی‌گشت هنوز از همراهان پر و پا قرص دکتر مصدق بود کوچک‌ترین اثر مخالفت از نظر سیاسی در او وجود نداشت، اگر وجود داشت تصور نمی‌‌کنم با این استقبال گرم از او به حزب دعوت شده بود. ممکن است در هفته‌ها یا ماه‌های بعد که آثار مخالفت سیاسی او با دکتر مصدق ظاهر شده بود، خلیل ملکی و دوستان او کوششی در جهت منصرف ساختن او

س- بله من یک شب دیگر را خودم شخصاً به یاد دارم چون خودم آنجا حضور داشتم که حتی ملکی آنجا گریه کرد و از او خواست که با این «پدر بزرگ» نمی‌‌دانم، پدر پیر

ج- بزرگ

س- ملت ایران که رهبر نهضت ملی است مخالفت نکنید، ولی حسین مکی گوش نداد به این جریان

ج- متأسفانه من آن شب در آن مجلس حضور نداشتم.

س- من خودم آنجا بودم آن شب. موضعی که حزب زحمتکشان ملت ایران در روز نهم اسفند گرفت در رابطه با دولت دکتر مصدق شما چیزی به خاطر دارید؟

ج- بله. برای اینکه همان روز ما در دانشگاه بودیم که خبر آمد که ریختند به منزل مصدق و قصد خراب کردن خانه و کشتن مصدق را دارند. وقتی ما از دانشگاه رسیدیم به جلوی منزل مصدق، جنگ به پایان رسیده بود و فقط مجروحین را که داشتند می‌بردند، دیدیم و هیچ نوع شرکت مستقیم و افتخارآمیزی در آن جریانات نداشتیم، ولی طبعی است که با احساسات بسیار غلیظ و شدیدی گزارش دوستانی که شرکت داشتند گوش می‌کردیم و منتظر بودیم که اگر موج دیگری بیاید ما جلوی آن‌ها را بگیریم تا آنجا که می‌دانم در آن روز یکی از هم‌دانشکده‌ای‌های من به نام هوشنگ سعادت و چند تن از دوستانش که زودتر به محل جنگ و جدال رسیده بودند کتک مفصلی از اراذل و اوباش خورده بودند. یکی از کسانی که در همان روز فعالیت قابل ملاحظه‌ای کرده بود تا حد کشتن مجروح شده بود، مرحوم جلال آل‌احمد بود که گویا نعشش را از توی جوی مقابل خانه مصدق برداشته بودند. درباره نهم اسفند و علل جنجالی که برپا کردند در کتاب‌های،

س- بله آن …

ج- تحلیل سیاسی به اندازه کافی …

س- بحث شده. یکی از مسائل دیگری که پیش می‌آید موضوعی است که من دوست دارم شما یک مقداری راجع به آن توضیح بدهید و آن جریان کنار گذاشتن ناصر وثوقی از حزب بود.

ج- بله. قبل از این که به این جریان بپردازم، بد نیست در رابطه با نهم اسفند و پیامدهای آن به این نکته اشاره بکنم که قبل از نهم اسفند و به‌خصوص بعد از نهم اسفند رهبران حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پیشنهادات بسیار جدی، مستدل و پیگیر به دولت ملی دکتر مصدق می‌دادند چه به صورت نامه‌های خصوصی و تشکیلاتی که طبیعی است انتشار نمی‌‌یافت، چه به‌صورت رقیق‌تری در قالب مقاله و تجزیه و تحلیل و آن پیشنهاد عبارت از این بود که دشمنان داخلی و خارجی نخواهند گذاشت که نهضت ملی به حیات خود ادامه دهد، چوب لای چرخ فعالیت‌های دولت می‌گذارند، همان‌طور که می‌دانید، بر ضد دولت ملی دست به کودتا خواهند زد. بنابراین باید برای حفظ و حراست از نهضت ملی و دولت ملی گارد نهضت ملی تشکیل داد.

در یکی از ملاقات‌‌هایی که من این‌بار به عنوان مسئول حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم پیش مصدق رفتیم خوب به خاطر دارم که این پیشنهاد را به عنوان پیشنهاد حزب تقدیم رئیس دولت کردیم و وقتی این پیشنهاد قرائت می‌شد من مراقب تغییر و تحولی که در چین و چروک‌های چهره مصدق بود، بودم و احساس می‌کردم که وقتی صحبت از مسلح کردن نیروهای گارد نهضت ملی است دود از سر او برمی‌خاست، چطور ممکن است گارد نهضت ملی مسلح به وجود بیاید، چون ممکن است خون و خونریزی برپا بشود و اینها به سوی همدیگر تیراندازی بکنند. اصلاً روحیه‌ای این چنینی نداشت، دلش نمی‌خواست از دماغ کسی خون بریزد و طبیعی است که این پیشنهاد ما را پس از تشکر از علاقه‌ای که ما به نهضت ملی و دولت ملی نشان می‌دهیم، رد کرد.

س- فکر نمی‌‌کنید که دکتر مصدق با آن بستگی و علاقه‌ای که به قانون اساسی داشت، برایش مقدور نبود که در مقابل نیروهای انتظامی و نظامی مملکت یک گارد مسلح هم علم بکند؟

ج- شاید این بود، ولی در همان پیشنهاد صحبت از شرکت افسران ملی و ارتشیان ملی بود نه چیزی در مقابل ارتش،

س- خود آن هم تقسیم ارتش می‌شد در واقع.

ج- ولی علت عمده‌اش این بود که فکر می‌کنم دکتر مصدق اصولاً با زد و خورد و آنچه امروز به نام مبارزه مسلحانه معروف شده موافق نبود. او یک مرد مبارز پارلمانی، دموکرات و پاسیفیست صلح‌دوست بود و به هیچ‌وجه مرد جنگ و جدال و خونریزی و کشت و کشتار نبود. با روحیه او این نوع مبارزه جور درنمی‌آید. شاید این بیم و هراس را داشت که اگر کار به مسلح کردن نیروهای توده مردم بیانجامد کنترل نیروهای مسلح از دست او خارج خواهد شد و عواقب شومی برای ملت ایران و کشور ایران خواهد داشت. به هر حال، با این پیشنهاد متأسفانه موافقت نکرد، به‌طوری که وقتی دولت او از طرف صد، دویست، حداکثر، نفر از اوباش و اراذل و فواحش تهران روبه‌رو شد، هیچ نیروی آماده‌ای برای مقابله با آن‌ها در اختیار نداشت و عالماً عامداً یا سهواً از دعوت کردن نیروهای متشکل احزاب وابسته به نهضت ملی ایران نیز صرف نظر کرد.

س- برمی‌گردیم به آن موضوع.

ج- به آن موضوع برمی‌گردیم.

س- فعلاً برگردیم به جریان ناصر وثوقی.

ج- ناصر وثوقی را من از همان زمانی که در حزب زحمتکشان ملت ایران در ۱۳۳۰ با دکتر بقایی فعالیت می‌کردیم از نزدیک می‌شناختم و برای او ارزش بسیار قائل بودم. یکی از کسانی بود که به زبان انگلیسی مسلط بود و مطبوعات و کتب انگلیسی را به راحتی مطالعه می‌کرد. یکی از کسانی بود که به معلومات اکتسابی خود قناعت نمی‌‌کرد و دائم در حال کتاب خواندن و مطالعه بود. هیچ تعصّب فکری و تئوریک نداشت و مدام در تجسس بود و خودش افکارش و دیگران را زیر سؤال می‌برد. این یکی از ویژگی‌‌هایی است که من از نخستین آشنایی‌ها و ملاقات‌های خودم با او دارم.

س- بله.

ج- روز به روز هم تقویت شد. او در هیئت رهبری حزب بود در جلسات بحث و انتقاد که از فعالیت‌های ثمربخش حزب زحمتکشان بود، پشت میز قرار می‌گرفت و به سؤالاتی که به دستش می‌رسید، پاسخ می‌داد و در زندگی شخصی هم خیلی با صداقت و صمیمیت با دوستان عمل می‌کرد، گوینده چند حوزه بود.

س- از جمله او گوینده حوزه زنان پیشرو هم بود.

ج- من دارم از ناصر وثوقی قبل از جدایی از دکتر بقایی صحبت می‌کنم.

س- بله. بفرمایید معذرت می‌خواهم.

ج- به آنجا خواهم رسید. در همان دوره در برخی از جلساتی که به عنوان کلاس کادر بود، ولی در واقع کلاس کادر نبود و وثوقی یکی از کاندیداهای تدریس در کلاس کادر بود. صحبت از انقلاب اکتبر شد و ما در آن زمان کوچک‌ترین شک و تردیدی درباره اصالت و انقلابی بودن حوادث اکتبر در شوروی نداشتیم و نمی‌‌توانستیم قبول بکنیم سخنی را که انقلاب اکتبر را به زیر سؤال ببرد. خوب به خاطر دارم که اولین کسی که از میان دوستان ما درباره این موضوع، نه در یک جلسه رسمی، در جلسات نیمه‌رسمی که می‌بایستی منجر به تشکیل کلاس کادر شود و نشد از انقلاب اکتبر صحبت شد و ناصر وثوقی توجه دوستان جوان را از قبیل من به این نکته جلب کرد که «با این حرارت از انقلاب اکتبر حمایت و پشتیبانی می‌کنید، هی می‌گویید انقلاب سوسیالیستی اکتبر. یک مقدار مطالعه بکنید ببینید این انقلاب سوسیالیستی اکتبر چه میوه‌های شیرینی به بار آورده. آیا می‌توانید این جرأت را دارید که درباره انقلاب اکتبر انتقادی را بپذیرید؟». برای ما آن زمان این حرف‌ها بسیار بدیع و تازه بود از زبان ملکی هم حتی درباره این که می‌توان از انقلاب اکتبر انتقاد کرد چنین چیزی نشنیده بودیم. طبیعی است وقتی دکتر بقایی در حزب زحمتکشان کودتا کرد، ناصر وثوقی در زمره کسانی بود که کوچک‌ترین تردیدی در ادامه فعالیت سیاسی و سازمانی نداشت، سهل است علی‌رغم گرفتاری‌های خانوادگی و شغلی بر میزان تلاش و کوشش خود در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم افزود. برخلاف عده‌ای دیگر که به محض جدایی از دکتر بقایی دفتر فعالیت خود را بستند و به دنبال کار و زندگی شخصی رفتند.

در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم ناصر وثوقی، محمدعلی خنجی، حسین ملک، مهندس قندهاریان، غلامرضا وثیق، خلیل ملکی و عده‌ای دیگر در هیئت اجرائیه قرار داشتند. در زمان همکاری با دکتر بقایی هیئت اجرایی وجود نداشت، بعد از جدایی از بقایی عده‌ای در شورای فعالان به عنوان هیئت اجرایی موقت انتخاب شدند. ناصر وثوقی و محمدعلی خنجی، حسین ملک و مهندس قندهاریان، خلیل ملکی و جلال آل‌احمد و دیگران که تمامی اسامی آنان خاطرم نیست، فکر می‌کنم امیرقلی به عنوان مسئول تشکیلات تهران جوان‌ترین عضو هیئت اجرائیه بود در این هیئت اجرایی حضور داشت و از قدیم‌الایام با محمدعلی خنجی هم آشنا بود.

وقتی تصمیم گرفته شد که نه در داخل حزب زحمتکشان بلکه در کنار حزب زحمتکشان سازمان زنان پیشرو به وجود آید، بحث بر سر این آغاز شد که گوینده حوزه نخواهیم داشت، چون بیش از امید و انتظاری که ما داشتیم، تعداد اعضاء سازمان زنان پیشرو افزایش یافته بود و گوینده به حد کافی نبود. ملکی که به مسائل اخلاقی سخت پای‌بند بود، با شرکت همسر گرانمایه خود صبیحه ملکی با کمال دقت به این نکته توجه داشتند که سر و صدایی در ارتباط با فعالیت سیاسی زنان به وجود نیاید تا دشمنان آن را مستمسک حمله و رسوا کردن حزب قرار دهند. به همین جهت گویندگان سازمان زنان پیشرو با توافق صبیحه گنجه‌ای همسر ملکی و خلیل ملکی و هیئت اجرایی حزب

س- تعیین می‌شد.

ج- تعیین می‌شد. در میان گویندگان سازمان زنان پیشرو طبیعی است به محمدعلی خنجی به ناصر وثوقی به نادر نادرپور، به مهندس قندهاریان، به خانم صبیحه ملکی و عده‌ای دیگر اندیشیده شد و اینان به عنوان گوینده حزب در سازمان زنان پیشرو انتخاب شدند.

دست بر قضا محمدعلی خنجی گوینده حوزه‌ای شد که ایران پیرشفیعی در آن حوزه شرکت داشت. ایران پیرشفیعی دختر جوان بسیار زیبا و ماهرویی بود، من او را چندین بار چه در فعالیت‌های تشکیلاتی، چه در ملاقات با رهبران نهضت ملی از جمله دکتر مصدق که شرح آن را گفتم از نزدیک روبه‌رو شده بودم و زیبایی توصیف‌ناپذیر او را از نزدیک دیده بودم. البته خودم در حال و هوایی نبودم که تحت تأثیر این زیبایی سحرآمیز قرار گیرم. سرم به مسائل اجتماعی سیاسی مطبوعاتی به اندازه‌ای مشغول بود که این مسائل اصلاً جایی برای طرح شدن نداشت. اما بیچاره محمدعلی خنجی با نامهربانی‌ای که طبیعت نسبت به او کرده بود و با عقده‌های جنسی و جسمی بی‌شماری که داشت، در این جلسات گویندگی حوزه زنان پیشرو، عاشق ایران پیرشفیعی شد و از دوستان دیگرش توقع و انتظار داشت که نامه‌های عاشقانه او را از او بگیرند و به ایران پیرشفیعی برسانند.

من اطلاع موثق دارم که دو نفر از دوستان قدیم خنجی چندین بار مجبور شدند که تقاضای او را ابتدا با نرمی و دوستانه و سپس با خشونت و به‌صورتی قهرآمیز رد کنند که «اگر تو مرد عشقی هستی خودت نامه را به آن دختر برسان، ما که جاکش نیستیم که از ما توقع داری که این نامه را به او برسانیم». در همین رابطه این اطلاع دست اول نیست، ولی فکر می‌کنم در صحّت آن شخصاً تردیدی نمی‌‌توانم داشته باشم، خنجی از ملکی تقاضا می‌کند که به عنوان رهبر حزب که مورد علاقه و احترام همه قرار داشت، اقدام کند برای خواستگاری از خانم ایران پیرشفیعی و ملکی از این موضوع چنان آشفته می‌شود که او را از اتاق خود می‌راند که «من تنها کسی را که فکر نمی‌‌کردم در این زمینه برای من مشکلی ایجاد کند شما بودید و شما به جای اینکه به سهم خود در حل مشکلات گوناگون شرکت کنید، خودتان مشکلی را ایجاد می‌کنید». شاید اگر ملکی در این زمینه انعطاف بیشتری به خرج داده بود، اگر با نرمش، درد محمدعلی خنجی را تشخیص داده بود و آن درد را تسکین داده بود یا حتی گرچه اصلاً با خلقیات ملکی سازگار نبود، تظاهر به اقدام در این جهت کرده بود و بعد از مدتی گفته بود که متأسفانه پاسخ منفی بوده است، آن دشمنی و کینه‌توزی و خصومتی که در خنجی نسبت به ملکی پیدا شد، به وجود نمی‌‌آمد. باری پس از شکست در این قبیل اقدامات خنجی مریض و بستری شد و چون تنها بود به خانه ناصر وثوقی دوست دیرین خود رفت. ناصر وثوقی او را با کمال محبت و صمیمیت پذیرفت و نزدیک به شش ماه من خود در این جریان شاهد عینی بودم، به علت همسایگی جغرافیایی با ناصر وثوقی و درس فرانسه و انگلیسی که متقابلاً ما به هم می‌دادیم و می‌گرفتیم، به خوبی به یاد دارم که مرحوم خنجی زیر کرسی افتاده بود و زار زار می‌گریست و التماس می‌کرد که «شما بیایید در همین اتاق به زبان فرانسه یا به زبان انگلیسی درس بدهید و بگیرید و من هم گوش می‌کنم و قول می‌دهم که هیچ با شما صحبت نخواهم کرد». به چنین درجه‌ای از Depression عصبی رسیده بود و شاهد هستم و شهادت می‌دهم که ناصر وثوقی بالاتری فداکاری‌‌هایی که یک دوست برای دوست عزیز می‌تواند بکند، کرد.

بعد از این مدت، دکتر خنجی دوباره فعالیت‌های تشکیلاتی‌اش را از سر گرفت و به حزب بازگشت، اما برای انجام نقشه‌ای که متأسفانه ما از چند و چون آن به کلی غافل بودیم. فکر می‌کنم نقشه او در این مدت عبارت از این بود که می‌بایست از کلیه کسانی که در جریان این شکست جنسی و عشقی او قرار گرفته‌اند، از خلیل ملکی گرفته تا ناصر وثوقی انتقام بگیرد. او علت شکست خود را در این ماجرا در یک‌یک این افراد و نه در آن خانم پیرشفیعی می‌یافت. بنابراین بازگشت او به حزب برای انتقام گرفتن از این افراد بود. هیچ سند و مدرکی در این زمینه برای اثبات این قضیه وجود ندارد. من فقط براساس اطلاعات و شناخت و آنچه در سراسر این مدت از دوستان و نزدیکان از جمله از نادر نادرپور، از ناصر وثوقی، از امیرقلی شنیده‌ام این فرضیه را خود قبول کرده‌ام که خنجی پس از بیرون آمدن از حالت depression عصبی، تصمیم به انتقام گرفتن از عده‌ای گرفت. چرا ناصر وثوقی در میان این عده جای گرفت؟ بر من روشن نیست. بعد از آن همه مهربانی و فداکاری چه در زمینه مالی، چه در زمینه عاطفی، چرا می‌بایستی ناصر وثوقی مورد خشم و غضب و انتقام قرار گیرد؟ یکی از سؤالات بسیار مشکل روان‌شناسی است. شاید در تمام مدتی که خنجی در منزل ناصر وثوقی به سر می‌برده، علت شکست عشقی خود را همان می‌دانسته که به جای خفتن در کنار معشوق، ناگزیر به خفتن در زیر کرسی ناصر وثوقی است. به هرحال، علت دشمنی با وثوق روشن نیست. اما دلایل و بهانه‌ها از این قرار است: ناصر وثوقی در عین عضویت رسمی در حزب زحمتکشان ملت ایران- نیروی سوم نوعی استقلال فکری برای خود داشت.

س- معذرت می‌خواهم ناصر وثوقی انگار عضو حزب نبود، برای این که ناصر وثوقی قاضی بود و قضات حق عضویت در حزب را نداشتند.

ج- نه تا آن زمان در این زمینه قانونی یا قاعده‌ای وجود نداشت. الان اشاره خواهم کرد که یکی از دلایلی که عرضه شد همین بود که در زمان دولت دکتر مصدق در اوایل ۱۳۳۲ بود که تصمیم گرفته شد قضات دادگستری حق عضویت در احزاب سیاسی نداشته باشند، ولی قبل از آن فکر نمی‌‌کنم در این زمینه قانونی یا مقرراتی می‌بود.

س- بله.

ج- اما آنچه بهانه مخالفت و بعد اخراج ناصر وثوقی قرار گرفت این بود. در آن تاریخ یکی از تولیدات فکری و سیاسی ملکی کتاب جالبی بود که به‌صورت یک سلسله مقاله در نیروی سوم روزانه چاپ شد و بعد به‌صورت جزوه جداگانه‌ای تحت عنوان کاپیتالیسم دولتی یا سوسیالیسم،

س- «سوسیالیسم یا کاپیتالیسم دولتی».

ج- «سوسیالیسم یا کاپیتالیسم» دولتی در این مقاله جامعه شوروی رژیم حاکم بر شوروی زیر ذره‌بین بررسی واقع‌بینانه قرار گرفته بود و با استفاده از مدارک و اسناد روسی، نشان داده شده بود که سوسیالیسم نیست کاپیتالیسم دولتی است. استدلال چنان محکم و مستدل بود که کمتر کسی می‌توانست به این مقالات پاسخ بدهد. خوب به خاطر دارم در آن روزها دست ما در مباحثه و مناظره با توده‌ای‌ها در این زمینه بسیار باز بود و چنته آن‌ها کاملاً خالی. «به سوی آینده» هم با آنکه به تمام مقالات ملکی پاسخ می‌داد در این زمینه کوچک‌ترین چیزی ننوشته بود.

س- وعده داده بودند که بعداً پاسخ داده خواهد شد.

ج- بله.

س- ولی هیچ‌وقت داده نشد.

ج- وعده سر خرمن بود. در همین گیر و دار کتابی به‌صورت ترجمه از طرف ناصر وثوقی منتشر شد درباره اینکه آیا انقلاب اکتبر اصالتی داشته سوسیالیستی بوده یا نبوده و در این کتاب مطالب گوناگونی بود از جمله اینکه انقلاب سوسیالیستی طبق پیش‌بینی‌های مارکس و انگلس نبوده، بلکه به‌صورت یک کودتا صورت گرفته و بنابراین نمی‌‌توانسته نتایجی بهتر از آنچه هست، بدهد. دیگر اینکه لنینیسم، پدر و مادر استالینیسم است و آنچه ما به‌صورت انحرافات استالین تلقی می‌کنیم در واقع ادامه کار‌هایی است که لنین کرده.

س- این کتاب را آقای ناصر وثوقی ترجمه کرده بود.

ج- بله. این کتاب از یک نویسنده انگلیسی بود که به خاطر ندارم و ایشان ترجمه کرده بود و به اسم خودش منتشر کرده بود.

س- خارج از حزب.

ج- خارج از حزب. گویا با کسی صحبت نکرده بود. اما من که با ناصر وثوقی چندین سال رابطه نزدیک داشتم، تعجب نمی‌‌کنم برای اینکه او برای خودش برای شخصیت خودش استقلالی قائل بود که این کار برایش کاملاً ساده بود، ربطی به حزب ندارد. گرچه امضای او به عنوان مترجم پای کتاب هست.

به هر حال، انتشار این کتاب بلافاصله بهانه‌ای به دست محمدعلی خنجی داد که خلیلی ملکی را هشدار بدهد که ناصر وثوقی عالماً عامداً چنین کتابی را ترجمه کرده تا وسیله‌ای به دست «به سوی آینده» بدهد برای رسوا کردن تئوری‌های حزب زحمتکشان ملت ایران و کوبیدن کتاب سوسیالیسم و کاپیتالیسم دولتی. در آن دوران ملکی خواهی نخواهی و به نظر من بیشتر نخواهی تا خواهی مشغول ملاقات‌های سیاسی مختلفی بود که وقت او را بسیار می‌گرفت و در تمام جلسات هیئت اجرائیه نمی‌‌توانست شرکت بکند و از برخی از کار‌هایی که در حزب صورت می‌گرفت، اطلاع نداشت. به علت علاقه شدیدی که از سالیان دراز به محمدعلی خنجی داشت شاید به علت ترحم و شفقتی که بعد از چندماه غیبت و جدایی دکتر خنجی دوباره به حزب بازگشته بود و ظاهراً با فعالیت شدید به مبارزه سیاسی ادامه می‌داد، مجموعه این شرایط باعث شد که روایت خنجی را درباره وثوقی بپذیرد.

به یک نکته دیگر هم باید اشاره بکنم و آن این است که تا آنجا که من می‌دانم علی‌رغم احترام بسیار زیادی که ناصر وثوقی برای خلیل ملکی داشت از نظر temperament سجایای اخلاقی با هم سازگار نبودند و این همان چیزی است که در فرانسه به عنوان ناسازگاری خوئی از آن صحبت می‌کنند که برخی افراد با هم نمی‌‌توانند یک همچین حالتی در هر دو وجود داشت. بنابراین، زمینه کم و بیش مساعد بود تا خلیل ملکی روایت خنجی را بپذیرد. در همین زمان بود که دولت دکتر مصدق اعلام کرده بود یا یادآوری کرده بود، درست به یاد ندارم، که قضات دادگستری نمی‌‌توانند عضویت احزاب سیاسی را بپذیرند. بنابراین محمدعلی خنجی به ملکی پیشنهاد می‌کند که «ما از همین ماده قانونی که از طرف دولت باز به میان آمده استفاده بکنیم و اعلام بکنیم که ناصر وثوقی چون قاضی دادگستری است، نمی‌‌تواند عضو حزب زحمتکشان باشد». روزی که این خبر در روزنامه نیروی سوم منتشر شد دود از سر کسانی که ناصر وثوقی را می‌شناختند مثل من برخاست، باید بگویم اولین کاری که هر روز صبح ما انجام می‌دادیم، رفتن به کیوسک روزنامه و خریدن روزنامه حزبی و بعد گذاشتن آن در جیب به صورتی بود که همه عابرین بتوانند اسم روزنامه را ببینند، وقتی باز کردم و در صفحه اول خبر اخراج وثوقی را خواندم دود از سرم برخاست و فکر می‌کنم بسیاری از اعضای حزب که یا در حوزه وثوقی شرکت می‌کردند یا در سخنرانی‌های ناصر وثوقی حضور داشتند از این بابت فوق‌العاده ناراحت و متأثر شدند ولی تئوری خنجی را که این مأمور حزب توده در حزب زحمتکشان بوده خیلی زود پذیرفتند. چون برخورد بین حزب توده و حزب زحمتکشان آن قدر در آن روزها تند و تیز بود که چنین احتمالی به آسانی مورد قبول قرار می‌گرفت کسی به دنبال ثابت کردنش نمی‌‌رفت و چندین نمونه وجود داشت که کسانی آمده بودند و بعد رفته بودند در «به سوی آینده» با چاپ کردن کارت عضویت خود از حزب زحمتکشان استعفا کرده بودند و بعدها معلوم شده بود که اینها قبلاً توده‌ای بودند و با نقشه به حزب زحمتکشان آمده بودند تا بعد بروند استعفا کنند به همین دلیل …

س- این کار آن روزها بین احزاب سیاسی مد بود.

ج- بله. به همین دلیل مسئله ناصر وثوقی به آن صورتی که لازم بود مورد توجه قرار نگرفت، فقط عناصری که در فعالیت‌های حزب شرکت داشتند، می‌دانستند که یک برخورد بسیار شدیدی در هیئت اجرائیه رخ داده و سه نفر از هیئت اجرائیه رأی مخالف دادند و اخراج ناصر وثوقی با اکثریت آراء صورت گرفته و خلیل ملکی هم در آن جلسه حضور نداشت.

س- این سه نفر که رأی مخالف دادند کی‌ها بودند؟

ج- یکی حسین ملک، یکی جلال آل‌احمد که در همان جلسه استعفا نامه‌اش را می‌نویسد و می‌گذارد و می‌رود جلسه را ترک می‌کند و بنابراین رأی مخالف می‌دهد به این جریان و یکی مهندس قندهاریان بود که ناصر وثوقی را از سال‌ها پیش می‌شناخت و رسماً اعلام می‌کند که «این موضوع ممکن است صحیح باشد ولی چه ضرورتی دارد که با این سرعت ما در اینجا درباره آن رأی‌گیری بکنیم. باید این را کمیسیونی تشکیل داد، بررسی کرد و خود ناصر وثوقی را دعوت کرد به دفاع از خودش. یادتان هست ما چه ضربه‌‌هایی خوردیم از حزب توده حالا شما همان بازی‌ها را». جلال آل‌احمد که به خنجی گفته بوده شما «بریا بازی راه انداختید در داخل حزب» به هرحال، ما اطلاعات‌مان در آن زمان در این حد بود و البته به علت علاقه‌ای که به حزب داشتیم می‌کوشیدیم که این شایعات و اخبار را منتقل نکنیم برای این که مبادا به پیشرفت حزب لطمه بزنیم.

وقتی من برای جلسه درس فرانسه و انگلیسی دو روز بعد از انتشار این خبر به منزل وثوقی رفتم به وسیله مستخدم خانه‌اش گفت که دیگر برای ملاقات من آمادگی ندارد و روابط ما به کلی قطع شد، هرچه اصرار کردم موفق به ملاقات و گفت‌وگو نشدم. چند نامه فرستادم همه بی‌جواب ماند و بعد از ۲۸ مرداد هم که ایران را ترک کردم دیگر فرصتی برای دیدار پیش نیامد. اما اطلاع دارم که ملکی‌ها بعدها به اشتباه خود پی برد و کوشش کرد که این اشتباه را جبران بکند حتی به ناصر وثوقی گفته بود که «پای شما را می‌بوسم برای اینکه اشتباه بزرگی کردم» و ناصر وثوقی هرگز نپذیرفته بود و همیشه بر ضد ملکی آنچه از دستش می‌آمد انجام داد. چیزی که برای من فوق‌العاده عجیب بود، برای این که فکر می‌کردم یک مرد اصولی حتی اگر مورد بی‌انصافی و بی‌عدالتی قرار بگیرد نباید از راه اصولی خود خارج شود. ولی همان انتقام‌جویی که به دلایل عشقی و جنسی و عقده‌های گوناگون در خنجی وجود داشت، در وثوقی به‌صورت دیگری تبدیل به انتقام‌جویی سیاسی و تشکیلاتی نسبت به ملکی شد. در حالی که ملکی شاید بزرگ‌ترین مسئولیت را در این جریان به عهده نداشت و طبق معمول قربانی سادگی و اعتماد خودش به دیگران شده بود. این بود داستان غم‌انگیز اخراج ناصر وثوقی از حزب زحمتکشان بر اثر توطئه‌ای که به نظر من به دست محمدعلی خنجی و مسعود حجازی برای متلاشی ساختن تدریجی حزب زحمتکشان و از میدان به در کردن عناصر باشخصیت مثل وثوقی در پیش گرفته شده بود.

س- آقای دکتر پیشداد، شما از رابطه حزب زحمتکشان ملت ایران نیروی سوم با اعتصاب کارگران کوره‌پزخانه‌ها چه اطلاعی دارید؟ آن اعتصاب عظیمی که قبل از کودتای ۲۸ مرداد راه افتاده بود.

ج- اطلاعی که من دارم در این حد است که به علت فقدان کادر سیاسی در حزب علاوه بر مسئولیت مطبوعاتی که سردبیری «علم و زندگی» بود، علاوه بر فعالیتی که در چهارچوب دانشگاه تهران در سازمان‌های دانشجویی و در انتشار روزنامه «دانشجویان ایران» ارگان سازمان‌های دانشجویان داشتم، تقاضا شده بود که مسئولیت گویندگی چند حوزه را به عهده بگیرم که دو تا از این حوزه‌ها، حوزه‌های کارگری بود، یکی از این دو حوزه، حوزه کارگران کوره‌پزخانه بود.

س- پس حزب زحمتکشان ملت ایران در میان کارگران کوره‌پزخانه اعضاء و سازمانی داشت؟

ج- بله. ولی به صورت وسیعی نه. شاید یکی از علل نفوذ این بود که یکی از اعضای حزب زحمتکشان و دوستان نزدیک ما ناصر فخار در حسابداری کوره‌پزخانه کار می‌کرد و او کارگران را تبلیغ کرده بود به آمدن و فعالیت کردن در حزب زحمتکشان. تا آنجا که من به خاطر دارم هیچ‌یک از کارگرانی که آنجا می‌آمدند به خاطر آگاهی به حقوق و منافع طبقه کارگری نبود، به خاطر این بود که پشت و پناهی ملجائی پیدا بکنند که اگر زورگویی به آن‌ها شد این پشت و پناه و این حزب یا سازمان از ان‌ها دفاع بکند. در مسائل کاملاً پیش پاافتاده و روزمره، درباره اینکه طبقه کارگر باید از آن وضع ناهنجار خارج بشود و قانون کار مترقی به تصویب برسد نه کوچک‌ترین اطلاعی داشتند، نه حتی و شاید به همین دلیل تقاضایی. حوزه‌ها فوق‌العاده سخت بود برای اداره کردن، برای اینکه بیشتر به حوادث و وقایع عشق و علاقه داشتند تا به تحلیل و باید گفت که ما هم امثال من هم کوچک‌ترین آمادگی و تعلیم و تربیتی برای اداره حوزه کارگری نداشتیم. به علت این شاید من به این دشواری‌ها اشاره می‌کنم.

باری وقتی کارگران توده‌ای کوزه‌پزخانه به دستور حزب توده برای چوب لای چرخ فعالیت دولت ملی گذاشتن دست به اعتصاب زدند، ان عده از اعضاء کارگر کوره‌پزخانه که در حزب زحمتکشان بودند نیز به اعتصاب پیوستند، چه خودشان و چه کارگران دیگری که به اینها علاقه و اعتماد داشتند. بنابراین اعتصاب را توده‌ای‌ها علم کرده بودند، ولی رفقای کارگر ما ناگزیر از این اعتصاب پشتیبانی کرده بودند و امیدشان این بود که از طریق حزب ما موفق بشویم این اعتصاب را به نفع آن‌ها و به دست آن‌ها و با ابتکار آن‌ها برطرف کنیم. خواست‌های کارگران را پاسخ مثبت دهیم تا آن‌ها بتوانند در میان کارگران کوره‌پزخانه‌ها

س- تبلیغ کنند برای حزب.

ج- تبلیغ کنند و نفوذ بیشتری پیدا بکنند و به همین جهت همان روز اعلام اعتصاب مراجعه کردند که «فوراً شما اقدام بکنید بفرمایید این تقاضاهاست». و یک هیئتی برای تماس گرفتن با دولت تعیین شد و مأمور ارتباط با نخست‌وزیری در این زمینه صحبت کرد و گفتند که این مربوط به نخست‌وزیری نیست بایستی به وزار کار مراجعه کنیم. آن هیئت به وزارت کار مراجعه کرد برای ملاقات با دکتر عالمی اگر اشتباه نکنم.

س- بله، بله. ایشان وزیر کار بودند.

ج- ایشان وزیر کار بودند و گفتند «این مربوط به معاون من است». برای اولین بار این هیئت که من هم به علت گویندگی حوزه کارگران در آن شرکت داشتم و با علاقه و اشتیاق با شخصی به نام شاپور بختیار روبه‌رو شدم که بسیار مؤدبانه این هیئت را پذیرفت و گفت: «من باید در این زمینه با مقامات مسئول و دولت صحبت بکنم و قبل از تماس گرفتن نمی‌‌توانم در این زمینه اخذ تصمیم بکنم».

س- شما چه می‌خواستید از دکتر شاپور بختیار در آن ملاقات؟

ج- ما چیزی نمی‌خواستیم. کارگران چیز‌هایی که می‌خواستند کاملاً …

س- منظورم همان بود کارگران.

ج- مشروع بود.

س- به یاد می‌آورید چه‌ها بود؟

ج- یکی حقوق‌شان بود. اگر اشتباه نکنم ۱۲۰ تومان حقوقشان بود. می‌خواستند ۱۵۰ تومان باشد در مقابل ۱۲ ساعت کار در روز و شش روز در هفته و در بدترین شرایط ممکن، یعنی جلوی کوره‌ها، بدون کوچک‌ترین دوش و حمام و هیچ‌گونه … چندین تقاضا بود که مهم‌ترینش افزایش حقوق بود. بعد کاهش ساعات کار بود. نصب کردن دوش برای شست‌وشو بود و ایجاد روابطی که سرکارگر نتواند کتک بزند کارگران را چیز‌هایی که ما برای‌مان کاملاً قرون وسطایی بود و از آن دفاع می‌کردیم.

س- شما برای دکتر بختیار توضیح دادید در آن موقع که تمایل و وابستگی سیاسی این سازمان صنفی چیست. آن موقع که رفتید پیش‌شان؟

ج- آن موقع ما حتی پرونده‌ای تشکیل دایدم که تحلیلی شده بود از علل اعتصاب و اشاره شده بود که این اعتصاب علل سیاسی دارد به دست توده‌ای‌ها صورت گرفته، ولی اکثریت کارگران اطلاع ندارند که به دست توده‌ای‌ها صورت گرفته و برایشان مهم نیست به دست هرکس صورت گرفته باشد، چون ذله شده‌اند، دنبال او می‌روند.

س- شما این را توضیح داده بودید؟

ج- بله به تفصیل و ما در داخل اینها دوستانی داریم و این دوستان ما علاقه دارند و عقیده دارند که حتماً دولت باید این کار را بکند و اگر نکند اعتصاب دامنه پیدا خواهد کرد، نمی‌‌دانم، شلوغ خواهد شد. اگر دولت این کار را از طریق آن‌ها بکند از طریق کارگران ملی و طرفدار مصدق بکند،

س- اتفاقاً منظورم همین بود.

ج- بله.

س- شما تمایل سیاسی این گروه از کارگران را که رفته بودند پیش آقای دکتر بختیار برای ایشان توضیح داده بودید؟

ج- بله و شاید اشتباه ما یا تصمیم ایشان هم در رابطه با همین توضیح بود. البته آن زمان ما با معاون وزارت کار که نخست‌وزیرش مصدق است، صحبت می‌کردیم.

س- بله، بله.

ج- و فکر نمی‌‌کردیم که ایشان تصمیم بگیرد به کاری که به ضرر دولت باشد. چون به عقیده من چنان‌که خواهم گفت تصمیم ایشان صددرصد در جهت تأیید توده‌ای‌ها و تضعیف جناح کارگران ملی بود. گفت: «شما چند روز فرصت بدهید». گفتیم: «نمی‌شود، این کارگران، کارگرانی هستند که روزانه مزد می‌گیرند اگر دو روز، سه روز به آن‌ها مزد نرسد، نمی‌‌توانند. بنابراین باید در عرض بیست‌وچهار ساعت». گفت: «بسیار خوب، پس شما فردا بیایید». فردا که مراجعه کریم گفتند که «ایشان برای انجام کار‌هایی نیست و پس‌فردا مراجعه بکنید» به هر حال، چندین رو ما را سر دوانید تا بالاخره گفت: «من با وزیر کار با دکتر مصدق صحبت کردم و هر دو هیئت وزراء»، دروغ پشت دروغ، «همه گفتند که ما به هیچ‌وجه نمی‌‌توانیم به این درخواست‌ها جواب مثبت بدهیم به دو دلیل. یکی اینکه امکانات مالی نداریم، صندوق دولت خالی‌ست. دوم اینکه؛ اگر به چنین تقاضا‌هایی پاسخ مثبت بدهیم این جریان اعتصابی در تمام مؤسسات خصوصی و دولتی و اداره‌جات تکرار خواهد شد. به محض اینکه کارگران دخانیات اطلاع پیدا بکنند که با یک اعتصاب می‌شود به نان و نوایی رسید آن وقت … و دولت نمی‌‌تواند با چنین مشکلاتی دست و پنجه نرم بکند». این استدلال کاملاً دور از واقعیت نبود، ولی موضع‌گیری ما هم در دفاع از کارگران کوره‌پزخانه‌ها که در بدترین شرایط ممکن کار می‌کردند، قابل مطالعه بوده و دولت می‌توانست یک Compromis، یک راه‌حل میانه پیدا بکند و جواب رد ندهد، به‌خصوص که بعد از اینکه آقای شاپور بختیار به ما اطمینان داد که «دولت هیچ‌گونه اقدامی نمی‌‌تواند بکند و شما بگویید و دکتر مصدق گفت که هرکس طرفدار من است می‌رود سر کارش و با دولت درنمی‌افتد. برای اینکه تضعیف دولت خدمت به استعمار است. شما به رفقایتان همین را بگویید». گفتیم: «نمی‌شود رفقا نمی‌‌توانند این کار را بکنند. اینها در اقلیت هستند آنجا اگر این کار را بکنند، تمام کارگرانی که هنوز موضع‌گیری سیاسی نکردند به سوی دسته‌ای خواهند رفت که برایشان چیزی بیاورد. از این کوشش‌ها و ملاقات‌ها». گفتند: «نخیر، این موضع ماست و یک سانتی‌متر ما حاضر نیستیم جلو یا عقب برویم». بعد از این که ما رفقای حزبی را دعوت کردیم و یا اصرار و پس از چندین ساعت مجاب کردیم که هیچ راهی برای قبول درخواست‌های آن‌ها وجود ندارد و باید اول مبارزه با استعمار به پایان برسد. بعد به این کارها برسیم و آن‌ها به ما گفتند «ما نمی‌‌توانیم این کار را از پیش ببریم، ما می‌رویم عضو حزب هستیم و انضباط تشکیلاتی شما می‌گویید باید اینکار را بکنید، مسئول تشکیلات هم آنجا نشسته، دستور می‌دهد ولی آن‌ها حرف ما را گوش نمی‌‌کنند». گفتیم: «ما جز این چاره‌ای نداریم دولت هم قرص و محکم است». (۲) دوستان کارگر ما رفتند و کار خود را از سر گرفتند. ۴۸ ساعت بعد همین آقای شاپور بختیار به عنوان معاون وزیر کار درخواست‌های توده‌ای‌ها را که اعتصاب را آغاز کرده بودند، پذیرفت و این اعتصاب به نفع حزب توده و به عنوان یک افتخار سیاسی بزرگ تلقی شد و به عنوان یک شکست نهضت ملی بود.