روایتکننده: آقای دکتر سعید رجائی خراسانی
تاریخ مصاحبه: ۹ مارچ ۱۹۸۵
محل مصاحبه: نیویورک- نیویورک
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
ادامۀ مصاحبه با آقای دکتر سعید رجائی خراسانی در روز شنبه، هجده اسفند ۱۳۶۳ برابر با ۹ مارس ۱۹۸۵ در شهر نیویورک، ایالت نیویورک . مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای دکتر رجائی، امروز میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که این قسمت از مصاحبه را وقف سؤالات ما دربارۀ وزارت خارجه و شکل کار وزارت خارجه اختصاص بدهیم. سؤال اول من از حضور شما این است که انتخاب و انتصاب سفرای جمهوری اسلامی به چه ترتیبی انجام میشود. مثلاً انتخاب نمایندۀ ایران در سازمان ملل. منظور این است که سلسله مراتب تصمیمگیری چگونه است؟ آیا شخص آیتالله خمینی یا رئیسجمهور و یا نخستوزیر هم در این تصمیمگیری شرکت دارند یا اینکه این نوع تصمیمات توسط شخص وزیر خارجه گرفته میشود.
ج- بسمالله الرحمن الرحیم. من خلاصه اگر بخواهم پاسخ بدهم به این سؤال، باید بگویم که این نوع تصمیمات معمولاً توسط شخص وزیر خارجه گرفته میشود. منتهی اگر خیلی دقیقتر بخواهم اظهارنظر بکنم باید راجع به انتخاب یا انتصاب خودم که در آن بیشتر از بقیه انتخابها و انتصابات تجربه و اطلاع دارم با شما صحبت کنم.
من که در دانشگاه بودم آقای مهندس موسوی وزیر امور خارجه بودند و ایشان ظاهراً با برخی از همکاران وزارت خارجهشان یا دوستانی که داشتند به فکر این بودند که افرادی را که در دانشگاه آن روز خیلی فعالیت نداشتند به دلیل اینکه دانشگاهها تقریباً نیروی کمتری احتیاج داشتند، تعطیل به اصطلاح سال انقلاب فرهنگی در دانشگاه باعث شده بود که کلاسها تعطیل باشد و نوع فعالیتهای دانشگاهی تغییر کرده بود. در نتیجه، ایشان درصدد این بودند که نیروهایی را متناسب با نیازمندیهای وزارت امور خارجه پیدا کنند ظاهراً و به من هم پیغام شد که بروم آنجا و با ایشان دیدن بکنم و وقتی که رفتم به من پیشنهاد کردند که آیا من حاضرم با وزارت خارجه همکاری بکنم یا نه؟ بعد قرار شد که به ایشان پاسخ بدهم. بعد تلویحاً مخالفت نکردم. وقتی که در مجمع عمومی احتیاج داشتند ایشان بیایند فکر کرده بودند که اگر ما بیاییم همراهشان بد نیست و تلفن کردند به کرمان که آقا فوری بلند شو بیا تهران. من آمدم و بعد آمدم در کمیتۀ سوم شرکت کردم و آن مقدمه بقیه همکاری من با وزارت خارجه شد. استنباط من این است که این تصمیم معمولاً در سطح وزارت خارجه گرفته میشود. حالا اگر در خارج از وزارت امور خارجه افراد صالحی را مثلاً پیدا کنند، خود من اگر یک کسی را فکر کنم به درد این کار خوب میخورد این را حتماً معرفی میکنم. حالا بعضی اوقات من این را به وزارت خارجه معرفی میکنم. بعضی اوقات به یک وزارتخانۀ دیگر معرفی میکنم، اما خوب است که شما بدانید ملاکها چیست، عوض اینکه در چه سطحی تصمیم گرفته میشود.
معمولاً ملاکها دو چیز است: یکیش تقوا و سلامت معنوی و فکری شخصی است که نامزد میشود و بعد صلاحیتهای حرفهای و تخصصیاش. یعنی اول روی مراحل تقوا و اعتماد و به اصطلاح ایمان طرف حساب میکنند. مثلاً آیا معمولاً آدمی است که شوخیهای مستهجن میکند؟ آیا آدمی است که مرتب نمازش را میخواند؟ آیا آدمی است که در اخلاق فردیش خیلی منضبط است؟ آیا غیبت زیاد میکند یا نمیکند؟ آیا سابقۀ سوئی دارد؟ خدای ناکرده آلودگیهای مالی، ناپاکیهایی از این قبیل دیده شده از او یا نه؟ بیعفتی. چیزهایی که به هر حال جزو معیارهای اخلاقی و اعتقادی اسلام نادرست است اینها اولین ملاکهای تصمیمگیری هستند. من در جلساتی بودم که بچهها مثلاً راجع به اینکه دو سه نفر که نامزد بودند چه کسی برای چه کاری مناسب است صحبت میکردند میگفتند که آقا این خیلی آدم باتقوایی است، این آدم نماز شبش ترک نمیشود یا این آدم اینقدر قرآن حفظ دارد. سعی میکردند روی چیزهایی که معنویت و درون افراد را میسازد روی آنها تأکید بکنند و بعد صلاحیتهای حرفهایاش را چه کسی تحصیلاتش بیشتر است، تجربۀ مدیریتش بیشتر است، آنها هم بعد مطرح میشد. اینها ملاکها است. معمولاً اینها خیلی سادهتر از این است که مثلاً از امام شروع شود و بیاید به پایین، خیلی سادهتر از این انجام میشود. بیشتر در سطح وزارت خارجه است تا آنجا که من استنباط میکنم.
س- اخذ چه نوع تصمیماتی در حدود اختیار سفیر ایران در سازمان ملل است؟ کدام تصمیمات بایستی در تهران گرفته شود؟ مقاماتی که در تهران این نوع تصمیمات را اتخاذ میکنند به ترتیب اهمیت کدام مقامات هستند: آیتالله خمینی، رئیسجمهور، نخستوزیر، رئیس مجلس، وزیر خارجه؟
ج- خیلی متشکرم. ببینید، اتخاذ تصمیم دربارۀ مسائل سیاست خارجی مملکت یک چیزی است که نمیتواند مستقل از تمام اسکلت سیاست خارجی مملکت جدا باشد. یعنی خیلی به اصطلاح از نظر تخصصی یا فنی مسئله زیاد معقول به نظر نمیرسد که مثلاً سفیری در یک جایی حق اتخاذ تصمیم در یک مسئلهای را داشته باشد، مگر اینکه آن مسئله و اتخاذ تصمیم ایشان هم اکنون با شبکۀ کلی و تنۀ اصلی سیاست خارجی مملکت سازگار باشد. بنابراین این ارتباط موضوعی که در آن تصمیمگیری میشود و نحوۀ تصمیمگیری با بقیۀ سیاست خارجی مملکت است که تعیین میکند که این سفیر یا کاردار الان میتواند در این مورد تصمیم بگیرد یا نمیتواند بگیرد. ما وقتی میخواهیم تصمیم بگیریم معمولاً باید مطمئن باشیم که در موردی که ما تصمیم میگیریم تهران هم همین اطلاعات و همین زمینه و همین به اصطلاح ارزیابی را از مسئله دارد که ما داریم. اگر این دو تا قبلاً هماهنگ شده باشد و یکی باشد، به سادگی سفرا در منطقۀ کار خودشان میتوانند تصمیم بگیرند، ولو آنکه آن تصمیم خیلی بزرگ باشد. اما اگر اینها مطمئن نباشند از هماهنگی اطلاعاتی چون مبنای تصمیمگیری اطلاعات است دیگر، از هماهنگی اطلاعاتی و هماهنگی جریانات سیاسی که به این مسئلۀ بهخصوص مربوط میشود بین نمایندگی خاصی و تهران اینها نوعاً و قهراً باید مشورت کنند. این یک بایدِ علمی است نه یک بایدِ به اصطلاح اداری، یک دستور اداری نیست، این یک ضرورت علمی است. به این مناسبت، هرگاه یک سفیری مطمئن باشد که تصمیمی که دارد میگیرد براساس اطلاعات و مشورتهایی که قبلاً شده، این هماهنگ است با سیاست خارجی مملکت، بعد با تشخیص صالح خودش براساس معیارهای اسلامی و سیاسی که میداند این درست است، این تصمیمش را میگیرد. در غیر اینصورت، باید مطمئن بشود که آیا اطلاعاتی که در تهران هم دارند راجع به این مسئله همین است که ایشان دارد یا نه آنها اطلاعات متفاوتی دارند و در نتیجه پیشنهاد متفاوتی را مطرح میکنند. دوم اینکه آیا در بقیۀ مسائلی که در رابطه با این مسئله هست در تهران، مسائل به هم ارتباط دارد دیگر، در آنجا چگونه تصمیماتی گرفته شده و آیا احتمال ایشان نمیدهد که در اینجا تصمیمی بگیرد که ناسازگار باشد با تصمیمهای هماهنگ با این در تهران. این نوع به اصطلاح روابط تئوری هست که اقتضا میکند که یک سفیر در یک مسئله بتواند تصمیم بگیرد و مسئله خیلی بزرگ باشد و بعضی اوقات نتواند تصمیم بگیرد در حالی که مسئله خیلی خیلی کوچک و پیش افتاده است. معیار دوم این است: ما وقتی که تصمیم میگیریم اگر داریم برای مملکتمان و دولتمان تعهد ایجاد میکنیم باید قبلاً از امکانات دولت که میخواهد این تعهد را اجرا بکند باخبر باشیم و میزان توانایی و میزان هماهنگیها را قبلاً بدانیم. اگر ندانیم تصمیم ما حتماً غلط است. پس ملاک ارتباط با تهران این است. اما مسائل خیلی زیادی هست که در نمایندگیها به دلیل وجود همین اطلاعات و هماهنگی راحت حل و فصل میشود و تصمیمگیری میشود و مسائل دیگری هست که حتماً باید با تهران مشورت بشود. وقتی که مسئلهای با تهران مشورت میشود معمولاً در ادارۀ سیاسی مربوط اول تصمیمگیری میشود و بعد میآید به اطلاع وزیر خارجه یا معاونین وزارت خارجه میرسد. در آنجا این تصمیم اتخاذ میشود. بعضی اوقات این تصمیم ممکن است از حوصله و اطلاعات و منابعی که در آن حوزه هست نگنجد و وسیعتر باشد به کار وزارت خارجه و وزارتخانههای دیگر مربوط بشود یا در یک سطح خیلی وسیعتری از مسائل اساسی مملکت قرار بگیرد. آنوقت اقتضا بکند که مثلاً با هیئت دولت هم مشورت بشود یا با آقای رئیسجمهور هم مشورت بشود. خیلی بعید میدانم که در تصمیمهای سیاسی که در سطح وزارت خارجه نوعاً در سفارتخانهها بین روابط کشورها اینها پیش میآید لازم باشد که با حضرت امام مشورت بشود و من اطلاع ندارم که حتماً این کار بشود امام بیشتر در سیاستهای کلی مملکت مورد مشورت قرار میگیرند، نه در چیزهای کوچک و اجرایی روزمره و تا آنجایی که من اطلاع دارم جزییات و اجراییات روزمره اصولاً به دست خود وزارتخانهها باید حل و فصل بشود و امام هم اصرار دارند که این کار بشود و سعی میکنند در این جور مسائل حتی در مواردی که خیلی راحت میتوانند کمک فکری هم بکنند خیلی مشارکت این روزها نمیکنند برای اینکه هر وزارتخانهای مستقل است، خودش کارش را بکند دیگر و به امام مراجعه نکند. مراجعه به امام در این مسائل خیلی کم است. بعد مراجعه به رئیسجمهور است و وزرای مربوطه در هیئت دولت ولی معمولاً باید بگوییم که خیلی از مسائل در خود وزارت امور خارجه حل میشود.
س- آقای دکتر رجائی، به این سؤالی که الان میخواهم حضورتان مطرح کنم شما مطمئناً به دقت میتوانید که پاسخ بدهید و این مربوط میشود به کار شخص شما. آیا گزارشات سفیر ایران در سازمان ملل منحصراً برای وزارت خارجه ارسال میشود یا رونوشت آن یا گزارش جداگانهای برای سایر مقامات رسمی یا غیررسمی نیز ارسال میشود؟
ج- عرض میشود که ما کلیۀ گزارشاتمان را به وزارت خارجه میفرستیم. بعضی اوقات به دلیل اهمیت آن گزارش رونوشتی برای مثلاً نخستوزیری یا برای دفتر رئیسجمهوری هم میفرستیم ولی کار ما مستقیماً با وزارت امور خارجه است. در مسافرتهایی که من به تهران میکنم و با مثلاً آقای رئیسجمهور یا نخستوزیر هم مشورت میکنیم در مسائل سیاست خارجی بهخصوص در مسائل بینالمللی در آنجا و در بسیاری موارد من یک گزارشی از آخرین تحولات جامعۀ بینالملل من با خودم میبرم که این نسخهای از این به دفتر ریاست جمهوری داده میشود و بعد سوابقی در وزارت خارجه گذاشته میشود. ولی در حالت کلی، ما معمولاً گزارشهایمان را به وزارت امور خارجه میدهیم.
س- یعنی با هیچ مقام غیررسمی شما…
ج- لازم نمیدانیم، نه.
س- گزارشی، چیزی.
ج- ابداً، نه. کلیۀ اینها مستقیماً با امور وزارت خارجه است. بعضی اوقات برای اطلاع، من اطلاع دارم که مسائلی که ما مطرح میکنیم آقای وزیر امور خارجه معمولاً به اطلاع رئیسجمهور حتماً میرساند و بعضی اوقات میگویند که من در فلان روز که مشورت کردم نظر ایشان این بود. حالا ما هم اینطوری فکر میکنیم، شما چه اطلاعات تازهای میتوانید به ما بدهید؟ چه کمکی میتوانی بکنی اینها. این نوع به اصطلاح گفت و شنودها بین من و ایشان و بقیه مقامات مملکتی خیلی متعارف است.
س- بین آنهایی که مقامات رسمی هستند.
ج- بله. ولی نه ما به کس دیگری اصولاً گزارشی نه، به مقام غیررسمی چه معنی دارد که گزارش بدهیم به آنها، چرا؟
س- چه کسانی در مسائل مربوط به مسائل سازمان ملل اظهارنظر مؤثر میکنند؟ منظور مقامات غیررسمی یا خارج از سلسلۀ مراتب است؟
ج- اظهارنظرهایی هم که میشود اظهارنظر غیررسمی است، اظهارنظرهای تعلیمی و آموزشی است. خطی و مثلاً تبلیغی است، رساندن پیام است به اصطلاح. اظهارنظر سیاسی به معنی تصمیم سیاسی برای مملکت من سراغ ندارم باشد. ما میدانیم که مثلاً فرض بفرمایید در نماز جمعه اگر آقای رئیسجمهور یک مسئلهای را مطرح میکند ایشان مقام رسمی هستند، ایشان دارند اظهارنظر میکنند، ولی اگر آقای هاشمی رفسنجانی اظهارنظر میکند ایشان جزو دولت نیستند، ایشان جزو قوه مقننه هستند، جزو قوه مجریه نیستند. مسائلی که ایشان مطرح میکنند اینطوری نیست که علیالامیال و به دلیل اینکه میخواهند سخنرانی بکنند مطرح بکنند. ایشان قبلاً با هماهنگیهای لازم یا یک انسجامی در سیاست خارجی مملکت و به این ارگانها وجود دارد و بعد در مسائل خاصی که لازم است حتماً تأکید بشود اهمیت خاصی که سکوی به اصطلاح نماز جمعه دارد اقتضا میکند که ایشان در آنجا یک مسئلهای را حتماً یادآوری بکنند. یک حسابی هست بدین ترتیب یک نظم اخلاقی بسیار خاصی. اینطوری نیست که هر کسی در سیاست خارجی مملکت یک صحبتی بکند. اما فرض کنیم که یک امام جمعهای یا یک سخنرانی در یک مجلسی در یک شهرستانی بلند شود یک مسائلی را راجع به سیاست مملکت بگوید. بگوید خب این نظر خود ایشان هست و ربطی به کار اینکه من فردا میخواهم به کسی رأی بدهم ندارد.
س- منظور من این است که کسی نیست که در این سلسله مراتب قوه مجریه و مقننه و قضائیه باشد و اظهارنظر بکند که آن اظهارنظر روی تصمیمگیری شخص شما در سازمان ملل مؤثر باشد؟
ج- خیر. خیر. ببینید ما تصمیمگیریهایمان براساس Recommandationها و پیشنهادات و راهنماییهای وزارت امور خارجه است. در وزارت امور خارجه بیشتر معاونت امور بینالمللی و اقتصادی است که در به اصطلاح کارهای ما همکاری کردند و کمک فکری و مشورتی را پیشنهاد میدهند. ایشان در به اصطلاح داخل وزارت خارجه با بقیۀ معاونین و با خود آقای وزیر هماهنگ میکنند و صحبت میکنند. آقای وزیر که در هیئت دولت حضور دارند مسائل خاص به اصطلاح آخرین تحولات سیاسی مملکت را با هیئت دولت مطرح میکنند. در هیئت دولت آقای نخستوزیر هستند. بعضی اوقات اقتضا میکند که فوری حتّی از آقای خامنهای دعوت بکنند برای اینکه به هر حال، مسئولیت مشترک است از ایشان کمک فکری بگیرند یا مشورت بکنند. بعضی اوقات مسائل را مجبور هستند به ایشان مراجعه بکنند برای اینکه مربوط به چند وزارتخانه شده و بهتر این است که زیر نظر خاص ایشان انجام بگیرد. این فقط این است تا آنجایی که من اطلاع دارم و گمان میکنم روش خیلی سالم و به اصطلاح روان و آرامی است.
س- آقای دکتر رجائی، شما قبل از اینکه در مصاحبههای تلویزیونی شرکت بکنید و مطالبی را آنجا مطرح بکنید آیا از تهران هم کسب تکلیف میکنید؟ آیا مطالبی که در این مصاحبهها مطرح میشود قبلاً با تهران مطرح و کسب اجازه شده است؟
ج- عرض شد که ما در مطالبی که در اینها میگوییم معمولاً با تهران مشورت نمیکنیم. دربارۀ این هم که مصاحبه بکنیم یا نه، معمولاً با تهران مشورت نمیکنیم. علتش این است که نیاز جوّ سیاسی اینجا به یک مصاحبه فوری به وجود میآید و در یک لحظۀ بهخصوص اگر شما یک مطلبی را مطرح نکنید فوت میشود. شده بعضی اوقات که ما مثلاً یک حرکت بهخصوصی در سازمان ملل انجام گرفته مجبور بودیم یک ساعت بعدش برویم مصاحبه بکنیم و این عملی نیست که ما با تهران مشورت بکنیم. چیزی که اهمیت دارد هماهنگی از نظر ارزشهای سیاسی و معنوی است که بین نمایندگیها و بین تهران وجود دارد. در مورد محتوای مصاحبه، بعضی اوقات ما نه تنها مشورت میکنیم، بلکه اصلاً ناگزیریم از تهران کمک اطلاعاتی بگیریم. مثلاً میگوییم که آقا من میخواهم راجع به فلان مسئله اظهارنظر بکنم. یک همچین رویدادی پیش آمده ما حتماً باید در اینجا موضع بگیریم من جواب فلان را نمیدانم. لطفاً بگویید ادارۀ فلان فوری یک تلگراف به من بزند و به این سؤالات جواب بدهد. این غیرقابل اجتناب است. بنابراین، ما در یک مواردی هست که حتماً اصلاً احتیاج داریم که از تهران سؤال بکنیم و اطلاعات بهخصوصی را در اینجا ارائه بدهیم. بعضی اوقات هم هست تهران احساس میکند که یک تحولاتی را دارد پیش میآید و احساس میکند که اگر ما یک موضعی بگیریم و یک به اصطلاح، یا مثلاً یک افشاگری خاص بشود و یا یک مسائل سیاسی خاصی رو بشود قبلاً موضع ما روشن بشود آنها پیشنهاد میکنند حتماً ما مصاحبه بکنیم و بعداً این مسائل خاصی که فکر میکنند حتماً باید در مصاحبه گنجانده بشود پیشنهاد میکنند، اما ما ممکن است بگوییم که نه الان این مسئله به دلیل اینکه یک روزی اینطوری شد و الان شما خبر ندارید و این مسئله اینطوری دارد پیش میرود شاید این نکتهای که شما گفتید لازم نباشد. ما یک جور دیگر میگوییم. ولی همان هدف را و همان به اصطلاح نیاز سیاسی که آنجا احساس شده اینجا با ایراد مصاحبه و اینها برطرف میشود. یک تعداد از مصاحبهها هم اینجا فرض بفرمایید که مؤسسات مختلفی میآیند و میگویند که آقا ما میخواهیم نظر دولت جمهوری را راجع به این مسئله بدانیم این موضع اصولی ما است و خوب ما اینجا هستیم که موظفیم مواضع اصولیمان را به مردم بگوییم. در اینگونه موارد تهران این اعتماد را به ما دارد و ما لزومی ندارد که کسب تکلیف بکنیم. ولی مسائلی که تعهد ایجاد میکند برای دولت مثلاً حتماً ما کسب تکلیف میکنیم حتماً، بله.
نکتهای را که من باید اینجا اضافه کنم این است که اختیارات نمایندگیها براساس تواناییهای آن نمایندگیها معمولاً تعریف میشود. یک چهارچوبۀ خاصی که تمام نمایندگیها را یک اختیارات مشابه بدهد و اینها در مسائل تصمیمگیری یا در فرض بفرمایید ایراد مصاحبهها یا در محتوای مصاحبهها همه بهطور مساوی آزادی عمل داشته باشند وجود ندارد برای اینکه نمایندگیهای مختلف زمینههای متفاوت از فعالیت دارند و تواناییها و نیروهای انسانی متفاوت. در نتیجه، آنچه که من تا الان عرض کردم بیشتر به ازای نمایندگی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل در شرایط فعلیاش صادق است و من مطمئن نیستم که در یک نمایندگی دیگری همین میزان آزادی عمل در آنجاها وجود داشته باشد. ما برادرانی داریم که اینها احتمالاً مجبور باشند اطلاعات بیشتری از تهران کسب بکنند و مشورت روزانه و به اصطلاح ممتدی را با به اصطلاح وزارت امور خارجه داشته باشند. این یک چیزی است که بهطور طبیعی پیش میآید یعنی هر نمایندگی بر حسب نوع همکاری که توانسته است خودش ارائه بدهد و بر حسب تواناییهایی که وزارت امور خارجه در آن نمایندگی سراغ داشته طبعاً میزان و میدان عملکرد نمایندگی را بازتر و به اصطلاح آزادتر گذاشته در نمایندگیهایی که کمتر این تجربه به اصطلاح نشان داده باشد و کمتر توانسته باشند در یک محیط آزاد تصمیمهای درست بگیرند. اینها طبیعتاً بیشتر از آنها انتظار هست که مشورت بکنند با تهران و چه بسا جزییات مصاحبههایشان هم از تهران به حق به آنها ابلاغ بشود و مواردی شده که برخی از این همکاران با همدیگر هم مشورت میکنند. آخرین اطلاعاتی که در فلان نمایندگی پیش آمده لطفاً برای ما بفرستید میخواهیم در اینجا اظهارنظر بکنیم و برعکس از این نمایندگی ما هم به جاهای دیگر. این به عنوان یک مدل کلی برای تمام نمایندگیها اگر تلقی نشود، مطمئنتر است.
س- آقای دکتر رجائی، میخواهم از حضورتان تقاضا بکنم که یک مقداری راجع به جریانی که در تبریز بعد از انقلاب اتفاق افتاد و به اصطلاح در هواخواهی از آیتالله شریعتمداری در تبریز شورشی شد که گویا تحت رهبری آن حزب جمهوری خلق مسلمان ایران بود. شما از این موضوع چه اطلاعاتی دارید؟
ج- بسمالله الرحمن الرحیم. اجازه بدهید من یک مقدمه کوتاهی خدمتتان عرض کنم و یاد روزگاران بسیار خوشی که در تبریز داشتم با یک تک بیتی از مولوی آغاز کنم که میگوید:
سـاربـانا بار بگشا ز اشتران شهر تبریز است و کوی دلبران
شهر تبریز بهخصوص و استان آذربایجان بهطور کلی، یکی از مناطق بسیار مهم مملکت ما است و مرادم علاوه بر بقیۀ جنبههای منطقهای، آگاهی سیاسی و رشد سیاسی این منطقه است. از لحاظ سیاسی نقش آذربایجان بهخصوص در این انقلاب بسیار تعیینکننده بود. مردم تبریز خصوصاً توجه بسیار دقیق به مسائل سیاسی داشتند و دارند. تبریز شهری است که اولین دارالفنون در آنجا باز شد. تبریز شهری است که اولین چاپخانه در آنجا باز شد.
س- بله. فرمودید این حرفها را در قسمت اول مصاحبه.
ج- اما بعد از اینکه انقلاب پیش آمد، اگر یادتان باشد آیتالله شریعتمداری هم در مسائل انقلاب به نحوی مشارکت داشتند. من یادم هست که ایشان در مصاحبههایی که میفرمودند معمولاً به ازای خودشان از مردم تبریز تشکر میکردند و لحنهای تشکر و حمایتشان به این ترتیب بود که از ایشان حمایت شده و این بیشتر استنباط میشد ایشان مبارزات و مجاهدات مردم تبریز را به حساب شخص خودشان میگذارند. استنباط ما که در منطقه بودیم این بود که مردم بیشتر به خاطر اسلام این کار را میکنند و البته به آقای شریعتمداری به لحاظ اینکه اهل آذربایجان و اهل تبریز بودند هم یک به اصطلاح علایقی وجود داشت، ولی اینها آنقدر مهم نبود که جریانات انقلاب را به صورت مسئلۀ شخصی ایشان و علائق شخصی ایشان دربیاورد. ولی در مصاحبههایشان بعضی اوقات ایشان تشکر میکردند از مردم که مردم از ایشان حمایت کردند و اینها. این یک نکته است. دوم اینکه من یادم هست که آقازادۀ ایشان آقا سیدحسن شریعتمداری تشریف آورده بودند به تبریز و با یک عدهای از اساتید دانشگاه صحبت کرده بودند و قرار بود که از ما هم دعوت کنند در آن جلسه، ولی به مناسبت اینکه من گرفتاری داشتم آنجا حضور نداشتم، همکاران دانشگاهی ما در آنجا بودند و آقای سیدحسن شریعتمداری پیشنهاد کرده بودند که ما باید جناح خودمان را در اینجا مشخص بکنیم تا وقتی که خمینی برگشت ما به اصطلاح سهم خودمان را در انقلاب تعریف کنیم و بگیریم. این چیزی بود که در بین طبقۀ روشنفکر تبریز خیلی نگرانی ایجاد کرد. من یادم هست که برخی از همکاران بسیار خوب ما اینها قبل از این ماجراها مقلّد آیتالله شریعتمداری بودند ولی بعد از شنیدن سخنانی از این قبیل و ملاحظۀ گرایشهایی از این قبیل، اینها از تقلید آیتالله شریعتمداری برگشتند و من یادم هست که تعدادی از رسالههایی که از آذربایجان پست شد به دفتر آیتالله شریعتمداری، در وسط منزل ایشان یک کوهی از رسالۀ علمیه به وجود آورده بود و مردم به خاطر برخی از جریانات سیاسی کمکم دلسرد شده بودند از مرجعیت ایشان. این دو نکته است.
سوم این است که وقتی که حزب جمهوری خلق مسلمان به وجود آمد، ما احساس کردیم که این حزب یک لانهای شده برای یک سلسله حرکات ناسالم و من و یکی دیگر از همکاران دانشگاهیم رفتیم به خدمت حضرت آیتالله شربیانی که الان هم در قید حیات هستند و آدم خیلی محترمی هستند در تبریز. ما به ایشان عرض کردیم که آقا شما اگر ممکن است از طرف ما که بیطرف هستیم و شما هم سوابق ما را میشناسید، ما ده، پانزده سال در این شهر بودیم و یک برادر مسلمانی بودیم که به اصطلاح هیچ سوء رفتاری شاید از ما دیده نشده باشد و جز حسن نیت چیز دیگری نداریم. به روحانیت خیلی احترام میگذاریم و ما دوست نمیداریم که روحانیت اسلام دستاویز اغراض و اهداف سیاسی اینها، حزب قرار بگیرد و ما پیشبینیمان این است که این حزب جمهوری خلق مسلمان آذربایجان را به آتش خواهد کشید، چرا؟ برای اینکه عناصر ناپاکی مثل دکتر میرزایی رئیس دانشگاه کرمان، مثل یکی دو نفر آدمهای ناصالحی که در تبریز بودند با دادن اسامی مشخص. اینها رفتند در این حزب لانه کردند. اینها نرفتند آنجا که به انقلاب خدمت کند یا نماز شب بخوانند. اینها رفتند آنجا یک فرصتی را گیر بیاورند برای ایجاد تفرقه و لذا من از شما خواهش میکنم شما به حضرت آیتالله شریعتمداری از طرف ما از طرف من نام ببرید و پیغام کنید که آقا ما اعلام خطر میکنیم و به شما اطمینان میدهیم که این حزب، این منطقه را به آتش خواهد کشید. ایشان گفتند: «بله، چشم، نه، نه انشاءالله طوری نمیشود. من که موضعی ندارم، من از هر دو حزب حمایت میکنم». من گفتم من نیامدم که از این حزب حمایت کنم. من آمدم آیندهای که برای این حزب میبینم برای شما بگویم و بگویم که چه کسانی دارند این حزب را در آن نفوذ میکنند و این را به چه پایگاهی تبدیل میکنند و این منطقه را به آتش خواهند کشید. این را ما به عرض آیتالله شربیانی رساندیم و قرار شد که ایشان به آیتالله شریعتمداری بگویند. حالا اگر گفتند یا نه آن دیگر با خود ایشان بود هر چه صلاح میدانستند. این سه نکته.
چهارمین نکته این است: جمهوری اسلامی رسیده بود به یک لحظۀ واقعاً خمودگی و افسردگی در حال احتضار بود بعد از یک مدتی که به دست آقای بازرگان و سیاست اداری ایشان افتاده بود. جسته و گریخته مداخلۀ سفارت آمریکا در گوشه و کنار مملکت برای مردم نگرانیهایی ایجاد کرده بود و حالا چه حد از خواص به اصطلاح نیروهای انقلابی این ماجرا را درست دنبال میکردند و تا چه تودۀ مردم از این خبر داشتند یا نه؟ این را من نمیتوام در موردش اظهارنظر کنم. ولی سرانگشت آمریکا در بسیاری از جریاناتی که در داخل مملکت علیه انقلاب راه میافتاد قابل ملاحظه بود. ما بلافاصله بعد از انقلاب، مسئلۀ ترکمن صحرا را بیهیچ دلیل داشتیم، ما اگرکه فرض بفرمایید در آنجا مالک بوده یا منطقۀ کشاورزی بوده، یا مستضعف بوده، خوب در کرمان هم بوده، در همه جا. این ایران یک به اصطلاح بافت یکدستی داشت از نظر توزیع ثروت، از نظر روابط تولید، از نظر اصطلاحات مارکسیستی یا کاپیتالیستی یا هر چه شما اسمش را بگذارید یک جامعه بود با یک نوع انسجام به اصطلاح تولیدی و مالی و اقتصادی و سیاسی و فکری و ایدئولوژی. چطور میشود که در ترکمن صحرا ناگهان یک جنگ خانمانسوز بین یک عدهای از نیروها که آنها هم خودشان را انقلابی و پیشرو میدانستند و عدۀ دیگری از نیروهای انقلابی که دولت انقلاب را تشکیل میدادند این شروع شده بود و هی دولت از آنها میخواست که آقا تفنگها را کنار بگذارند، بگذارند دولت کارش را بکند و آنها هم (؟) گرفته بودند که خیر میخواهند مصادره کنند، بشکنند، ببندند، دولت را قبول ندارند، حکومت تشکیل بدهند. بعد بلافاصله شما اگر یادتان باشد کشتار وحشتناک نقده به وجود آمد. بعد از آن در نقده عدۀ زیادی از برادران مسلمان ما شهید شدند و در آذربایجان غربی تشنج اوج گرفت و بعد مسئلۀ به اصطلاح عزالدین حسینی و کردستان و یک عدهای از نیروهای کومله و کمونیستهایی که در دانشگاه تبریز بودند و ما اینها را به اسم میشناختیم. دانشجویان ما بودند، بلند شدند رفتند در آنجا شروع کردند توطئه کردن، نیروهای جهاد سازندگی که از خود دانشگاه تبریز ما درست کرده بودیم، اینها رفته بودند به قسمتهای کردستان که مدرسه بسازند، لولهکشی بکنند، خدمات رفاهی بدهند، بهداشت بدهند که به هرحال، این قسمت از کشور ما محروم بوده، حالا انقلاب شده، برویم به آنها خدمت کنیم دیگر.
من یادم هست که این بچههای ما را توی سنگرها آمدند سرهای اینها را با حلبی بریدند و تجربههای بسیار جانکاه و دردناکی برای ما به وجود آمد. علتش هم این بود که عدهای از این نیروهای به اصطلاح چپنما رفتند آنجا و همان کاری را کردند که دقیقاً آمریکا میخواست علیه انقلاب انجام بگیرد و بعد وقتی که اینها هیچکدام به هر حال، به موفقیت نهایی نینجامید و انقلاب از همۀ اینها جان سالم به در برد سرانجام جنگ ایران و عراق شروع شد دیگر. ببینید، یک رکود بهخصوصی در سطح دولت به وجود آمده بود که آن به این دلیل بود که آقای مهندس بازرگان مرتب به مردم میگفت: «آقا صبر کنید تا من بیایم». مردم جلوتر از او حرکت میکردند و ایشان نمیتوانست توانایی این را نداشت که پا به پای ارزشهای انقلاب پیش برود. ما در شرایطی بودیم در آن روز که اگر ایشان اعلام میکردند که آقا شش ماه روزه بگیرید همه مردم روزه میگرفتند. وقتی که مردم آمادگی دارند برای ایثار، برای حرکات انقلابی تاریخساز، شما در آن لحظه به مردم بگویید که آقا شما دست روی دست بگذارید و صبر کنید تا من بگویم چهکار کنید، تا من میخواهم فردا تصمیم بگیرم این نوع کندی و دنباله کشیدن از مردم باعث شده بود که یک نوع یأسی بر افکار تودههای مسلمان و متعهد و انقلابی به وجود بیاید. سازمانهای کوچولویی که ما خودمان در دانشگاه تبریز راه انداخته بودیم من یادم هست که بچهها گفتن که آقا اینها به درد نمیخورند، ما ول میکنیم میرویم، ما میرویم تو دهات شروع میکنیم لولهکشی کردن، شروع میکنیم کار کردن، خدمات دادن، اینها هست که انقلاب را حفظ میکند. ما اگر بخواهیم اینجا بنشینیم گوش به حرف آقای بازرگان بدهیم درست نیست. منتهی ما علیه آقای بازرگان هم صحبت نمیکردیم. برای اینکه ایشان ابلاغ از امام داشتند. ما هرچه ایشان میگفتند تا آنجا که امکان داشت عمل میکردیم و هرجا هم که فکر میکردیم که به هرحال نمیشود، نباید خیلی کوتاهی کرد، یک سلسله برنامههای بسیار خوب و سازندهای را خود مردم، خود دانشجویان، خود به اصطلاح تودههای انقلابی در بازار در استانداریی و اینور آنور شروع میکردند و میرفتند اجرا میکردند. من یادم هست که در سه چهار ماه اول انقلاب هنوز که خیلی از ارگانهای مثل جهاد سازندگی و اینها فعال نشده بودند. بسیاری از دهات اطراف آذربایجان به وسیلۀ دانشجویان ما لولهکشی شد و کار شد. هنوز هم آنها همچنان در آن ارگانها مشغول کار هستند.
آقای مهندس بازرگان دولتی داشتند که دنبال، خیلی دنبالتر از جامعه میخواست حرکت بکند و این خواهی نخواهی این نیازمندیهای عاطفی و انقلابی مردم را تأمین نمیکرد. من یادم هست که وقتی بیمارستانها خون میخواستند در تبریز که حتماً در تهران هم همینطور بوده، در مشهد هم همینطور بوده، مردم همه بسیج میشدند. ما یادمان هست که مردم در تبریز هر چه شب غذا پخته بودند ظرفهایشان را عیناً درآوردند فرستادند برای بیمارستانها، برای اینکه گفته بودند تو بیمارستان آشپزخانهها مثلاً کم دارند. خوب، این آمادگی مردم خیلی نیرو بود. خیلی امکانات لایزالی بود در اختیار آقای مهندس بازرگان. حق این نبود که به این نیروها پیشنهاد بکنند که آقا صبر کن، بگیر بخواب تا من میخواهم فکر کنم و فردا مثلاً نامه را امضاء کنم و آن هم در کلیشه کاملاً سنتی دولت گذشته. به هرحال، ایشان میراث آن دولت را در دست داشتند و میخواستند دنبالۀ آن را بدهند و کمکم رفرمیستی هم تویش یک کارهایی بکنند که متأسفانه به آنجا رسید که رسید.
این سردی از یکطرف، دیدن آثار انگشت آمریکا در کارها از طرف دیگر، منتهی شد به ماجرای جاسوسخانه یعنی اشغال سفارت آمریکا. وقتی که سفارت آمریکا اشغال شد من یادم هست که هفتادوچند نفر خبرنگار از خارج آمده بودند به ایران که از آن صحنهها فیلم بگیرند، گزارش تهیه بکنند و آن وقت گزارش تهیه بکنند. ماجرای سفارت آمریکا در تهران بدون تردید بزرگترین ماجرای سیاسی است که برای آمریکا در طول تاریخش به وجود آمده و اخباری که در آنجا منتشر میشد و از آنجا صادر میشد و به دنیا میرفت و صحنهها و اسناد و سخنرانیها و هیجانها واقعاً عالی بود. حالا یک نفر میتواند بگوید آقا از اینها داشت بهرهبرداری سیاسی هم میشد. من راجع به این نمیخواهم اظهارنظر بکنم چون تا حدودی این حرف خودش هم میتواند مورد به اصطلاح سوءاستفاده و بهرهبرداری سیاسی قرار بگیرد. مهم این است که وقتی که این ماجرا در تهران اتفاق افتاد و مردم هم از این ماجرا حمایت کردند و امام هم حمایت کردند و وقتی که خبرنگارهای خارجی آمده بودند آنجا به ناگهان ما دیدیم که در روی صفحه تلویزیون یک آقای شریعتمداریای را که با حضرت آیتالله شریعتمداری آن زمان فرق داشت این را به عنوان آقای شریعتمداری نشان دادند به مردم و گفتند که آیتالله شریعتمداری این نظر را دادند و بعد از طرف دیگر بلافاصله عدهای در تبریز هم به راه افتادند چرا به رهبر ما اهانت شده و شخص دیگری که اصلاً یک آخوند معمولی است به جای عکس آیتالله شریعتمداری روی تلویزیون نشان داده شده وای وااسلاما و وارهبرا.
ببینید، این صحنهای بود که درست همزمان با اشغال لانۀ جاسوسی در تهران به وجود آمد و بلافاصله یعنی با یک چشم به هم زدن چیزی ظرف ۲۴ ساعت کمیتههای ایرانی که یک آخوندی بودند به اصطلاح کمیتهچیهای آقای شریعتمداری و حکمآبادی در تبریز، محله حکمآباد و چند تا دیگر که ما میدانستیم چگونه تشکیل شد. اینها راه افتادند و رفتند استانداریی را گرفتند و رادیو و تلویزیون را گرفتند و مخابرات را هم گرفتند. خوب، اسم این را شما چه میگذارید؟ بعد کلیۀ خبرنگارهایی که تشریف آورده بودند به تهران که بیایند آمریکا را افشا بکنند، اینها بلند شدند آمدند تو تبریز شروع کردند علیه انقلاب گزارش تهیه کردن و به دنیا دادن. شما این هماهنگی را چگونه تفسیر میکنید؟ اسمش را چه میگذارید؟ و آیا نه این است که حزب جمهوری خلق مسلمان همان آتشی که ما یک روزی پیشبینی میکردیم به موقع در آذربایجان آنچنان برافروخت که اصلاً تمام این ماجرای جاسوسخانه و افشاگریهایی که میبایست در آن رابطه بشود آنها همه را تحتالشعاع خودش قرار داد. بعد از اینکه رادیو و تلویزیون اشغال شد و استانداریی اشغال شد استانداری آذربایجان تحت تعقیب شخصیتهای حزب جمهوری خلق مسلمان قرار گرفت و اینها میگشتند که استانداری را پیدا بکنند و اعدام کنند. بقیۀ کسانی هم که با استانداریی همکاری میکردند یکی از اینها برادری بود بهنام جواد حسینخواه و بقیۀ آقایان. اینها هم رفتند و یک جایی پناه بردند. رادیو و تلویزیون به دست آنها بود. ما هم در دانشگاه بودیم و خیلی نگران و از نیروهایی که در استانداریی و در جاهای دیگر داشتیم کاملاً جدا و منفرد. این آقایان هم قسمت عمدۀ شهر را به دست داشتند. پادگانهای نظامی و ژاندارمری که در دست دولت و در دست انقلاب بود، اینها فرماندههانش را ما میشناختیم. خوشبختانه کمیتههای پادگان به وسیلۀ دانشگاهیان تشکیل شده بود، رئیس کمیته آقای کرهانی بود که سفیر ما است الان در الجزایر. معاون کمیته من بودم با عدۀ زیادی از آقایان مهندسین اطباء فلان تو کمیته کار میکردیم و ما با این کارمان پادگانها را خوب حفظ کردیم برای دولت اسلامی و برای مردم و نگذاشتیم در آنجا اراذل و اوباش بیایند و به هم بریزند و غارت کنند و سلاحها را ببرند و پتوها را و ماشینها را. پادگان حفظ شد. بعد نمایندۀ دولت آمد دادیم دستشان تفنگمان را هم بوسیدیم دادیم دستشان، گفتیم مال شماست. الان هم ما اینجا هستیم که اگر یک نفر خواست یک شعار بیربطی بدهد ما از شما حمایت میکنیم. شما هم به کارتان ادامه بدهید. خوب این آقایان نظامیها که تشریف آورده بودند اینها ما را میشناختند، ما هم آنها را میشناختیم به آنها احترام میگذاشتیم. رفتیم ببینیم چه خبر است. دیدیم که اینها اعلام همبستگی کردند با این جریان اخیر. به ما هم گفتند که از تهران به ما دستور داده شده که ما اعلام همبستگی بکنیم چون اگر اعلام همبستگی نکنیم و این مردم بخواهند بیایند بریزند تو پادگانها ما که نمیتوانیم مردم را رو بکشیم. در نتیجه، پادگانها به غارت میرود. ببینید، یک چاقوی دو دمی بود دیگر، میشد صادقانه باشد و میشد خدای ناکرده به آنها هم همین حرف را بزنند بگویند ما با شما اعلام همبستگی کردیم. ما هستیم و ممکن است آنها بیایند و بریزند. خوب ما یک کمی نگران بودیم دیگر. تلفنهای ما کنترل بود. مخابرات دست آنها بود و نصف بیشتر شهر بهخصوص قسمتهای نیروی هوایی و اطراف راهآهن و محلۀ حکمآباد اینها به دست کمیتههای آقای شریعتمداری بود. هر کس از این طرف شهر یعنی از نیروهای خط امام به آن طرف میرفت احتمالاً دستگیر میشد، شکنجه میشد، زندان میشد و اوضاع کاملاً ناآرام بود. در داخل نیروی هوایی همین به اصطلاح شبکه به وجود آمده بود و اینها فرماندۀ نیروی هوایی پایگاه هوایی تبریز را که یک افسر بسیار مؤمن و کارآمد و انقلابی بود این را گرفته بودند، زندان کرده بودند تا… به هم ریخته بود شهر. قرار هم بر این بود که آقای مهندس بازرگان یک هیئتی بفرستند به تبریز و با نمایندۀ آیتالله شریعتمداری در آنجا وارد مذاکره بشوند. این مسئله بیش از هر چیزی ما را نگران کرده بود. من که تو دانشگاه بودم و به دلیل دسترسی به تلفنهای دانشگاه و ارتباطات مستقیمی که با تهران داشتیم، بهتر میتوانستیم با برخی از مردم آنجا تماس بگیرم. سعی کردم به برخی از مقامات توضیح بدهم که این خطی که الان دنبال شده که آقای بازرگان میخواهند تشریف بیاورند به تبریز و با نمایندۀ آیتالله شریعتمداری مذاکره بکنند این از صورت ظاهرش شبیه به همان چیزی است که یک روزی اتفاق افتاد و آقای طالقانی، خدا رحمتش کند و نمایندۀ دولت تشریف بردند و با نمایندۀ دموکراتها مذاکره کردند و بعد دیدیم ضدالدین حسینی یا عزالدین حسینی و جناحش در آنجا خیلی حیثیت پیدا کردند و رسمیتی پیدا کردند و ما نگران این هستیم که یک عزالدین حسینی دیگر هم در آذربایجان به وجود بیاید و ما از مقامات تقاضا میکردیم که حتیالمقدور سعی کنید که آقای مهندس بازرگان تشریف نیاورند. یکی از مقامات نیرومند، یکی از پایگاههای سیاسی نیرومند در آن روز خود لانه جاسوسی بود برای اینکه بچههای خط امام آنجا بودند و صدایشان خیلی گویا بود و برخی از دولتمردان هم از آقایان حساب میبردند. ما آمدیم به بچهها هم که بعضی اوقات زنگی به آنها میزدیم تلفن کردیم که آقا یک همچین برنامهای است. اینجا یک عدهای ریختند رادیو و تلویزیون و استانداریی و جاهای مختلف را گرفتند، ولی طوری نمیشد. اینها را ما خودمان آزاد میکنیم. اینها اقتضا نمیکند که آقای رئیس دولت تشریف بیاورند اینجا و با این، فرض بفرمایید، فلان آخوند کمیته بنشینند مذاکره بکنند. شما از هر امکانات به اصطلاح سیاسی که دارید و از نفوذتان طوری استفاده کنید که جلوی مسافرت آقای مهندس بازرگان به اینجا را بگیرید و این درست نیست. خوشبختانه این تلفنها با تلفنهای دیگری یا مصلحتاندیشی خود آقای مهندس بازرگان، هر چه بود، به کار افتاد و نتیجه این شد که ایشان در روز موعود که قرار بود بیایند تبریز، مریض شدند و نیامدند و من هم با آن دوستانی که تماس میگرفتیم، میگفتیم که آقا از ما بپرسید کِی باید تشریف بیاورید تبریز، بعد آنها میگفتند به عقیده شما کی باید بیاییم؟ گفتم شما وقتی باید بیایید که استانداریی و رادیو و تلویزیون و مخابرات در دست دولت باشد. هر وقت ما این کار را کردیم، آن وقت ما به شما میگوییم تشریف بیاورید، مذاکره هم بکنید، حرفهایتان را هم درست… ولی شما وقتی نیایید اینجا که در این شرایط به اصطلاح پایگاه سیاسی درست بکنید برای ضد انقلاب. این را خوشبختانه آقایان پذیرفتند. حالا بین ما، یعنی نیروهای خط امام از یک طرف و رادیو و تلویزیون و آن نیروهایی که در استانداری بودند چه چیزها گذشته خیلی مفصل است. حاصل کلام این است که ما تلفنی با این همکارانمان نمیتوانستیم تماس بگیریم، همکاران استانداری و جاهایی که به اصطلاح رفته بودند زیرزمین فعلاً و تلفنمان هم معمولاً تحت کنترل بود. یادم هست که من برای اینکه یک ارتباطاتی را برپا بکنم و یک کارهایی بکنم ببینم کیها کجا هستند، مجبور بودم خودم راه بیفتم با ماشین بروم در برخی از خانهها و به یک خانمی یک یادداشتی بدهم که این برود به یک جای دیگری و به مثلاً مهندس غروی استاندار برساند که آقا فلانی نظرش این است یا فلان کس در فلان جا.
بعد شبی به ما پیغام دادند که آقا یک نفر میخواهد تو را ببیند و ما رفتیم پیش آن نفری که میخواست ما را ببیند. ما را سوار اتومبیل کردند و اتومبیلمان جای دیگر عوض شد. رفتیم در یک محلۀ گمنامی و دیدیم بله، خیلی از دوستانی که ما دربهدر دنبالشان میگشتیم اینجا هستند و سالمند و دارند به کارشان هم ادامه میدهند و برنامهای بود که چگونه یک طرح نظامی را پیاده بکنیم و کمیتههای آقای شریعتمداری و بهخصوص آنهایی که اشغال کرده بودند رادیو و تلویزیون را و جاهای مختلف را آنها را خلع سلاح بکنیم و مردم را از شرّ اینها راحت بکنیم. بحثهای مفصلی شد و عملیاتی هم اجرا شد که نمیدانم الان جزییاتش اینجا لزومی دارد ذکر شود یا نه. چیزی که اهمیت دارد این است که سرانجام دو بار مثل دو تا جنگ تمامعیار نیروهای به اصطلاح خط امام یعنی سپاه و کمیتهها حمله کردند به پایگاهی که در حزب جمهوری خلق مسلمان تشکیل شده بود. در اولین حمله ما یک تعدادی از برادرانمان شهید شدند، عدهای زخمی شدند و وقتی که ما به نزدیکیهای حزب رسیده بودیم، اذان صبح را گفتند و بعد از گفتن اذان مردم میریختند تو خیابان و دیگر مشکل بود ادامۀ عملیات نظامی. ما عقبنشینی کردیم و چون دور حزب جمهوری خلق مسلمان یک حصاری به فاصلۀ تقریباً پانصدمتر به وجود آمده بود که اگر ما از آن حصار رد میشدیم، از پشت هم به ما تیراندازی میشد، یعنی دو تا جبهه بود، یکی خود حزب بود یک جبههای در فاصلۀ تقریباً پانصد متری حزب. ما هم مجبور شدیم که یک طرح نظامی درست بکنیم که بعد از اینکه از اینجا گذشتیم دو تا نیروی نظامی داشته باشیم. یک نیروی نظامی که پشت به حزب جمهوری خلق مسلمان در یک دایرهای بایستد و اگر از پشت به ما حمله کردند در مقابل آنها مقاومت بکند. یک نیرویی هم به طرف حزب جمهوری پیش برود و آن شب رفتیم و مرکز حزب با یک مقدار کشت و کشتار تصرف شد و غائله پایان پذیرفت. رادیو و تلویزیون هم به دست نیروهای انقلاب افتاد و استانداری هم آزاد شد. خوشبختانه در ماجرای آزاد شدن رادیو و تلویزیون بهخصوص به این ترتیب عمل شد که ما در دانشگاه یک نماز وحدت داشتیم و بعد از این نماز راه افتادیم به طرف رادیو و تلویزیون که مشرف بر دانشگاه بود. بعد رادیو و تلویزیون را ما گرفتیم و نیروهای آنها را هم دستگیر کردیم. فرستادیمشان دستگیرشدگان را به کمیته و رادیو به دست ما افتاد. ناگهان شب میشد و مردمی که شعار داده بودند و آمده بودند و اشغال کرده بودند، گرفته بودند از دست حزب جمهوری خلق مسلمان. اینها میرفتند تو خانهشان میخوابیدند، بعد چریکهای حزب جمهوری خلق مسلمان راه میافتادند میرفتند. دو دفعه رادیو و تلویزیون را از ما میگرفتند. ما هم خوب دلمان نمیخواست در آنجا به روی همدیگر اسلحه بکشیم. ما تحویل میدادیم، میرفتیم. فردا دو دفعه یک نماز وحدتی تشکیل میدادیم، نیروها را برمیداشتیم و از اینها پس میگرفتیم. اینها روز بعدش دو دفعه از ما میگرفتند. این داد و ستد بین ما و آنها برقرار بود. در گیر و دار این داد و ستدها، ما موفق شدیم که رادیو و تلویزیون را از کار بیاندازیم. یعنی تمام آنتن را، یک آنتنی بود در نزدیکی نیروی هوایی، یک آنتنی بود در نزدیکی میاندوآب، نه میاندوآب نه، راه بعد از مراغه آنجا یک آنتنی بود. ما این آنتنها را توانستیم از کار بیاندازیم و در نتیجه رادیو و تلویزیون آذربایجان فقط در سطح اف.ام کار میکرد در همان محدودۀ خود شهر محلی که کار میکرد.
نکتۀ دومی که جالب است، شخصیتهایی است که در آن ماجرا آمدند و از رادیو و تلویزیون آذربایجان پیام دادند، این خیلی روشنگر است که ماجرای حزب جمهوری خلق مسلمان و نقشی که در آن لحظه داشت ایفا میکرد چه بود و چگونه بود و چطور همه این الم شنگههایی که راه انداخته بودند تحتالشعاع قرار داده بود جریانات تهران و جاسوسخانه را و اینها.
س- پیام آقای نزیه را همانجا خواندند؟
ج- بله. آقای نزیه پیام دادند. آقای مقدم مراغهای به نظرم پیام دادند. آقایان حزب دموکرات پیام دادند.
س- حزب دموکرات کردستان؟
ج- حزب دموکرات کردستان بله. آقایان حزب تودهایها پیام دادند. عدۀ زیادی از آقایان مرتب بهخصوص چپها اینها پیامهایی داشتند و میدادند و تشجیع میکردند مردم را به اینکه به زودی دموکراسی در سراسر ایران برقرار خواهد شد و این خفقان از بین میرود و در بقیۀ نقاط ایران هم همین ماجرا دنبال خواهد شد و کاملاً معلوم بود. ما وقتی که رادیو و تلویزیون را از کار انداخته بودیم یک عدهای به ما گفتند که آقا اگر این ماجرا زود تمام نشود، قرار است که یک گروه مجهز فنی با کلیۀ وسایل از آمریکا تشریف بیاورند اینجا به توصیۀ آیتالله شریعتمداری و این رادیو و تلویزیون را راه بیاندازند. خوب، این حمایت بیدریغی که آمریکا در آن لحظه از این حرکت میکرد و خدمتی که این حرکت به آمریکا کرده بود در مقابل ماجرای جاسوسخانه خوب یک نگرانیهایی در ما به وجود آورده بود و مسلم میداشت که این حزب و برنامههای این حزب و گرایشهای خاصی و صحبتهایی که راجع به حمایت آمریکا از آیتالله شریعتمداری میشد اینها واقعاً در همۀ ما ایجاد نگرانی کرده بودند و اتفاقاً خود اینها باعث شد که عدۀ بسیار وسیعی از مردم آذربایجان قطع امید بکنند و ماهیت جریانات سیاسی که دوروبر آیتالله شریعتمداری بود، اینها را بهتر بشناسند.
این بود یک اجمالی از یک داستان بسیار مفصلی که در آذربایجان اتفاق افتاد. بعد از اینکه استانداری به حالت عادی برگشت و رادیو و تلویزیون و اینها را هم تقریباً ما گرفتیم و همه چیز آرام شد، ولی حزب آنها همچنان فعال بود، هنوز ما چیز اصلی حزب را ما نگرفته بودیم. آن دو تا جبههای که گفتیم آنها هنوز پیاده نشده بود، آن وقت وقتش بود که دولت مرکزی میتوانست بیاید و ببینیم که طرفداران آقای شریعتمداری حرف حسابشان چیست. از افرادی که تشریف آوردند آنجا یکی خدا سلامتشان بدارد آیتالله مهدوی کنی بودند و یکی آقای بنیصدر بود و یکی آقای، عرض بشود که، یکی دو تا از آقایان روحانیون بودند که اسامیشان یادم نیست. بله، این آقایان تشریف آوردند. آقای رئیس مجلس چه کسی بودند، اولین مجلس که آییننامه داخلی مجلس را نوشتند؟
س- کدام مجلس؟
ج- در زمان آقای بازرگان، اولین انتخاباتی که شد.
س- من الان به یاد ندارم.
ج- پسرشان مدیرعامل سازمان انرژی اتمی بود.
س- در کدام مجلس شما میگویید؟
ج- در اولین مجلس بعد از انقلاب، اولین مجلس وقتی تشکیل شده عدهای از آقایان رفتند مجلس و از معمرین و سیاستمداران سنتی ایران مال جبهه ملی یا نهضت آزادی هم بود آقای سحابی…
س- آقای دکتر سحابی.
ج- آقای دکتر سحابی. آقای دکتر سحابی بودند که تشریف آوردند تبریز، بله. ما این آقایان را زیارت کردیم. ما هم از دانشگاه آمده بودیم ببینیم چه خبر است آرام آرام. در آن روزگار، این نکته مربوط به آقای بنیصدر است و جالب است شنیدنش. آقای بنیصدر با مردم تماس میگرفتند، صحبت میکردند و من وقتی رفتم استانداری رفتیم به ایشان یک کمی سلام و علیک کردیم و ما هم آنجا نشستیم گفتیم حالا مینشینیم. گفتیم شما میخواهید چهکار کنید؟ گفتند که عدهای از دانشگاهیها الان میخواهند بیایند به دیدن ببینیم حرفشان چیست. آقایان دانشگاهیها که تشریف آوردند آقای بنیصدر یک مقدار سؤالاتی از آنها کردند که آقا خواستههای شما چیست؟ به عقیدۀ شما برای این شهر چهکار باید بشود؟ و نظراتتان چیست؟ مشکلات شهر چیست؟ آن بیچارهها هم با کمال صداقت و اخلاص معلمانه هر چه میدانستند به آقای بنیصدر گفتند. آنها رفتند ولی من آنجا نشسته بودم. بعد آقایان فرهنگیها تشریف آوردند. آقای بنیصدر عین این سؤالات را دادند به آقایان فرهنگیها. فرهنگیها هم مسائلشان را گفتند، پیشنهاداتشان را گفتند، طرحهایشان را دادند، مشکلات شهر را گفتند و خواستههایشان را مطرح کردند و پیشنهادات انقلابی که داشتند کوتاهمدت، درازمدت، اینها را مطرح کردند و خداحافظی کردند و رفتند. بعد عدهای از بازاریها تشریف آوردند به دیدن آقای بنیصدر. آنها هم همینطور سؤال شد از آنها که آقا به عقیدۀ شما وضع چطور است؟ مشکلات چیست؟
س- همان سؤالات
ج- همان سؤالات. حرفهای شما چیست. ما خوب وقتی که سؤالها به بازاریها رسید دیگر فهمیدیم آقای بنیصدر دارند چهکار میکنند. بلند شدیم رفتیم. رفتیم تو آن اتاق مهندس غروی نشسته بود گفتم که شما متوجه هستید ایشان دارد چهکار میکند؟ گفتند: «بله، ایشان دارند رئیسجمهور میشوند». گفتم خوب، خوب عجب جالب است، هر کسی در فکر خودش است. مردم اینجا دارند کار میکنند، اختلافات را برطرف میکنند، ماجرا را میخوابانند، انقلاب را به پیش میبرند، ایشان از تهران بلند شده آمده دنبال این کارها. گفت: «خوب، دیگر هست هر کسی دارد کار خودش را میکند، انقلاب است دیگر». ایشان بعد از اینکه این سؤالات را به دست آوردند و اطلاعات کافی را از مردم گرفتند آن وقت بلند شدند رفتند یک سخنرانی کردند در استادیوم ورزشی. در این سخنرانی ایشان معلوم بود که چه باید بگویند، خواستههای مردم چیست، سؤالات مردم چیست، راهحلهایی که به مردم پیشنهاد میکنند چیست. ایشان با این مکانیزمها آن روز داشتند رئیسجمهور میشدند و ما اینها را میدیدیم و میشنیدیم و فکر میکردیم که جبهه باز کردن و علیه این و آن صحبت کردن، کار درستی نیست و بیشتر باید متوجه این بود که نظام جمهوری اسلامی آرام پیش برود، تشنج در آن کم پیش بیاید و رهبری هست و روحانیت هست و بهتر این است که ما بگذاریم کارها بهطور طبیعی پیش برود و کسی چیزی نگفت ولی این مکانیزمی بود که آقای بنیصدر خیلی زیرکانه دنبال میکرد برای ریاستجمهوری خودشان.
س- بله. من برمیگردم به این موضوع آقای بنیصدر.
ج- بفرمایید.
س- ولی قبل از این میخواهم که از حضورتان تقاضا بکنم که دربارۀ این مسائلی که شما صحبت کردید اسم خیلیها و خیلی مسائل پیش آمد. از جمله موضوع آقای مهندس بازرگان و نخستوزیری موقت ایشان. همینطور که، نمیدانم اطلاع دارید یا نه در کتابی که ایشان منتشر کردند بنام «دولت موقت از تولد تا رحلت» در صفحه ۲۶ و ۲۸ این کتاب، مطالبی نوشتند راجع به انتصاب ایشان به نخستوزیری که در دبیرستان رفاه سه روز بعد از ورود آیتالله خمینی به ایران اتفاق افتاد و عرض کنم که در آنجا نوشتند که جلسۀ شورای انقلاب تشکیل شد و بههرحال گویا اینطور که ایشان نوشتند، آقای مطهری ایشان را پیشنهاد کردند و بعد، من اینجا میخوانم از ایشان نقل قول میکنم. نوشتند: «در هر حال، نظر عموم روی من رفت و اگر کسی موافقت نداشت حرفی نزد. آیتالله خمینی تبسّم و اظهار خوشوقتی کرد و گفتند به این ترتیب خیالم از دو طرف راحت شد، ظاهراً منظور ایشان از دو طرف یکی ملیون و روشنفکرها بود و یکی علما و روحانیون» و بعد ایشان در صفحه ۲۸ اضافه کردند: «دوستان و من هم غافل از این بودیم که بعداً چه معامله خواهند کرد و مرا بهطور موقت برای جلب اعتماد مردم ایران و خارج و اعتبار انقلاب به عنوان نردبان قدرت در آنجا میگذارند و راه و برنامههای خودشان را گام به گام دنبال خواهند کرد. مرحوم طالقانی توصیه کرده بود نپذیرم و فرموده بود این آقایان وفا و صفا نخواهند داشت، ولی دوستان و خود من در چنان اوضاع و احوال وظیفۀ شرعی و ملی خودمان را میدانستیم که شانه از زیر بار مسئولیت خالی نکنیم».
شما که شاهد و ناظر این جریانات بودید آیا واقعاً یک چنین شکافی در جریان انقلاب در جبهۀ کسانی که در انقلاب شرکت داشتند وجود داشت که از یک طرف ملیون و روشنفکرها بودند و از طرف دیگر علما و روحانیون که بهطور کلی چون علما و روحانیون سابقۀ حکومت و به اصطلاح عرض کنم مدیریت و این چیزها نداشتند فقط میخواستند که همینطور که آقای بازرگان نوشتند از ایشان و امثال ایشان به عنوان نردبانی برای رسیدن به قدرت استفاده کنند؟
ج- عرض میشود که این تعبیر آقای مهندس بازرگان شاید تعبیر خوبی نباشد. دوم اینکه اگر از ایشان کسی به عنوان نردبان استفاده کرده از نردبان بسیار پوسیدهای استفاده کرده. حقیقت امر این است که آقای مهندس بازرگان قبل از اینکه امام تشریف بیاورند به ایران، بلند شدند رفتند پاریس، این را همه یادشان هست. وقتی که ایشان تشریف بردند پاریس، میخواستند خدمت امام شرفیاب بشوند، امام ایشان را نپذیرفتند و ایشان دو سه روز پشت در ماندند. علتش هم این بود: مهندس مهدی بازرگان دارد میآید به دیدن من نه هیچ حزبی و نه هیچ دستهای. امام اصرار داشتند در آن روزگار که هیچ حزب دیگری در انقلاب، هیچ حزب بهخصوصی در انقلاب فرصتطلبی نکند و زمام امور را به دست بگیرد و ایشان را به عنوان آقای مهندس مهدی بازرگان با کمال صمیمیت حاضر بودند بپذیرند، ولی به عنوان نهضت آزادی یا جبهه ملی اصلاً نمیپذیرفتند و ایشان در پاریس توقف فرمودند تا خودشان قول دادند که به عنوان مهندس مهدی بازرگان میخواهند بروند به دیدن امام نه به عنوان دیگری و بعد ایشان پذیرفته شدند. این یکی. دوم اینکه وقتی هم که ابلاغ نخستوزیری به ایشان داده شد در آنجا پیشنهاد نشد که ایشان به عنوان رهبر جبهه ملی یا به عنوان نهضت آزادی دولت تشکیل بدهند. آنجا هم به عنوان مهندس مهدی بازرگان از ایشان خواسته بود. ایشان اگر آن توصیۀ امام را که در پاریس بود و همان در دنباله آن در نخستوزیری هم ادامه داشت، اگر این را به یاد مبارکشان سپرده بودند، دچار مشکلات نمیشدند. ایشان بودند که سعید سنجابی را برداشتند فرستادند به عنوان وزیر امور خارجه، ایشان بودند که آقای مهندس مراغهای را برداشتند فرستادند به آذربایجان، ایشان بودند که بیشتر از آدمهایی که ضدانقلابند و الان فراریاند برداشتند کردند تو آستین انقلاب، وزیر دفاع جناب ایشان آقای مدنی بود که آمد ارتش را عملاً منحل کرد و خدمت سربازی را کرد هشت ماه نمیدانم نه ماه و یا یک سال و بعد آنهایی هم که سه ماه به خدمت یک سالشان مانده بود ول کردند رفتند پادگانها را خالی کردند. شما بیایید بروید الان این بچههایی که در فرودگاه هستند و هنوز هستند بپرسید میگویند ما هی داد میزدیم که آقا آمریکاییها دارند آتوآشغال برمیدارند میبرند از مملکت، کی اینها را دارد اجازه میدهد، اینها هرچه بود که بردند، گفته بودند که به شما مربوط نیست، اینها مال خودشان است. در زمانی که ایشان بود اف-۱۶های ما را رفتند پس دادند و دادند به دست دشمن. چطور است که خودشان الان معتقدند که این ارتش و آن امکانات ارتشی که بوده اینها چیزهای خوبی بوده، میبایستی حفظ بشود، ولی چطور شد که اینها قراردادهای اف-۱۶ را پس دادند، مفت و مجانی در اختیار آمریکا گذاشتند. اینها را باید ایشان به خاطر بیاورند. اگر مردم آن روز هیچی نگفتند، بهخاطر احترام به فرمایش امام بود، نه بهخاطر آقای مهندس بازرگان. آقای مهندس بازرگان کلاهشان پشم خیلی زیادی نداشت. دوستان آقای مهندس بازرگان، آقای نزیه بود. آقای مهندس مراغهای بود، آقای مدنی بود، آقای سعید سنجابی بود و بقیه آقایان که تکلیفشان الان روشن است. خوب، این بیانصافی است که ایشان فکر میکردند که یک مهرۀ خیلی به اصطلاح نازنین و گرانقدری را برداشتند میخواستند از آن به عنوان نردبان استفاده کنند. این یک نکته.
نکتۀ دوم، شما خاطر مبارکتان هست که وقتی که امام ابلاغ دادند به آقای مهندس بازرگان مگر بلند نشدند رفتند قم که خانهشان بنشینند؟ مگر توی خانهای که ایشان بودند یک کوچهای بود اگر یادتان باشد که مردم میرفتند جلوی خانه امام تظاهرات بکنند. پنج نفر که میرفتند آنجا کوچه بند میآمد و یک دفعه بچههای ما از تبریز رفته بودند خدمت امام شرفیاب بشوند در حالی که اینها تو خانه نشسته بودند بچههای قم آمده بودند دم در، واقعاً بچههای دبستانی، دبیرستانی فریاد میزدند که ما دلمان میخواهد خدمت امام برسیم با یک شعاری. بعد امام آمده بودند رو پشتبام به اینها دست تکان میدادند و اظهار تفقدی میکردند و دعایی میکردند و میرفتند امام کاری نداشتند. امام واقعاً دولت را در اختیار و قدرت را در اختیار آقای مهندس بازرگان گذاشتند. منتهی آقای مهندس بازرگان نمیتوانست اداره کند، آقا این زور که نیست. یک توانایی را اگر کسی ندارد نمیشود به او تنقیه کرد. اگر امام خمینی استعفا هم میکردند از انقلاب، از مملکت میرفتند، باز مردم امام خمینی را به عنوان رهبر انقلاب میشناسند و به عنوان کسی که قدرت تصمیمگیری و رهبری دارد و به عنوان کسی که مردم به او اعتماد دارند و آقای مهندس بازرگان هر وقت پایش را کج میگذاشت، اینور و آنور مردم بدو میرفتند پیش امام. وقتی مردم به امام مراجعه میکردند، آقای مهندس بازرگان فکر میکرد که دارد در کارش مداخله میشود. خوب، آقای مهندس بازرگان میبایستی برود پیش امام عوض اینکه مردم بروند. میبایست آقای مهندس بازرگان شعارها و شعورهای انقلابی داشته باشد.
Leave A Comment